کشته شدن عثمان: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
{{بخشی از یک کتاب}} | {{بخشی از یک کتاب}} | ||
− | بدرفتارى فرمانداران منصوب از سوى | + | بدرفتارى فرمانداران منصوب از سوى [[عثمان]]، به ويژه وليد بن عقبه (برادر مادرى عثمان) و عبدالله بن ابىسرح (برادر رضاعى او)، مردم [[عراق]] و [[مصر]] را بر ضد عثمان برانگيخت. |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | == | + | مروان بن حكم (داماد عثمان) نيز در نارضايتى مردم [[مدينه]] نقش اول را داشت. از اين رو، هميشه در سالهاى آخر عمر عثمان گروهى شكايت كننده از استانهاى مختلف در مدينه حضور داشتند. مردم مصر كه از ستم عبدالله بن ابىسرح به تنگ آمده بودند به مدينه آمدند و از عثمان عزل وى را خواستار شدند. |
− | تاريخ تحليلى اسلام از آغاز تا واقعه | + | |
+ | عثمان حاضر نبود برادر رضاعى خويش را عزل كند ولى سرانجام با وساطت على علیه السلام پيشنهاد عزل را پذيرفت و محمد بن ابوبكر را به فرماندارى [[مصر]] انتخاب نمود. محمد به هنگام اعزام به مصر متوجه شد كه عثمان غلام خويش را با نامه امضا شده ديگرى به سوى مصر فرستاده و در آن نامه - كه مخاطب آن عبدالله بن ابىسرح بود - آمده بود كه هرگاه اينان به مصر رسيدند، دستها و پاهايشان را قطع كن! | ||
+ | |||
+ | مصريان از بين راه نگران به مدينه بازگشتند و موضوع را با عثمان مطرح كردند. عثمان اظهار داشت كه از چنين نامهاى خبر ندارد. مردم گفتند: از دو حال خارج نيست: يا نامه را تو نوشتهاى كه در آن صورت شرط عدالت را براى خلافت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله دارا نيستى! يا مروان به نام تو و با مهر مخصوص تو چنين كارى كرده كه باز هم به معناى آن است كه تو توانايى اداره خلافت را ندارى. از اين رو خواستار مجازات مروان شدند. عثمان نپذيرفت و مصريان سر به شورش گذاشتند و خانه عثمان را محاصره كردند. مردم عراق و مدينه نيز با آنان همكارى كردند. بسيارى از اصحاب [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله نيز به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با آنان همراه بودند. | ||
+ | |||
+ | يعقوبى مىنويسد: ميان عثمان و عايشه رنجشى پديد آمده بود. زيرا عثمان حقوق عايشه را كه در زمان عمر بيشتر از ديگر زنانِ پيامبر بود، برابر قرار داده بود. عثمان روزى خطبه مىخواند در اين حال عايشه پيراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله را برافراشت و فرياد زد: اى گروه مسلمانان، اين جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است كه هنوز كهنه نشده ولى عثمان سنت او را كهنه كرده است! عثمان در پاسخ عايشه گفت: اللهم اصرف عنى كيدهن، انّ كيدهن عظيم.<ref>ابنواضح، تاريخ يعقوبى، ج2، ص175.</ref> | ||
+ | |||
+ | سرانجام مردم، عثمان را در خانهاش محاصره نمودند و بيش از همه، طلحه، زبير و عايشه مردم را بر ضد او تحريك مىكردند. عثمان به معاويه نامه فرستاد و از او خواست تا هرچه زودتر به [[مدينه]] آيد. او با دوازده هزار سپاه روانه مدينه شد ولى سربازهاى خود را در مرز شام گذاشت و به آنان گفت: همينجا بمانيد تا من نزد اميرالمؤمنين روم و از كار او نيك آگاه گردم. سپس نزد عثمان رفت. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: به خدا قسم، تو خواستى كه من كشته شوم پس بگويى منم صاحب خون! برگرد و مردم را به كمك من برسان. پس معاويه بازگشت و به سوى او نيامد تا كشته شد.<ref>[[امام على]] علیه السلام در پاسخ نامه معاويه مىفرمايد: «تو هر جا كه به نفع خودت بود، عثمان را يارى كردى و آنجا كه به نفع عثمان بود او را يارى ندادى». (سيد رضى، نهجالبلاغه، نامه 37)</ref> | ||
+ | |||
+ | طبرى مىنويسد: مردم اجتماع نمودند و از على علیه السلام خواستند تا با عثمان سخن بگويد. على علیه السلام پذيرفت و پيش عثمان رفت و اظهار داشت: مردم پشت سر من هستند و درباره تو با من سخنها گفتهاند. به خدا، نمىدانم با تو چه بگويم! زيرا چيزى كه تو بر آن واقف نباشى نمىدانم... تو پيامبر خدا را ديده و با او همنشين بودهاى و به افتخار ازدواج با دختران پيامبر صلی الله علیه و آله نائل گشتهاى. نه پسر ابىقحافه و نه پسر خطاب، در كار نيك بر تو مقدم نبودهاند. | ||
+ | |||
+ | تو از ناحيه خانواده، به پيامبر خدا صلی الله علیه و آله نزديكترى و به جايى رسيدهاى كه آنان نرسيدهاند. خدا را درباره خود در نظر بگير. به خدا سوگند، راه بسيار روشن و آشكار است و نشانههاى دين پابرجاست. | ||
+ | |||
+ | عثمان، تو مىدانى كه برترين بندگان در پيشگاه خدا، رهبر عادلى است كه خود هدايت يافته و هادى مردم باشد و سنت را بهپا دارد و بدعت را نابود سازد و بدترين مردم هم نزد خدا، رهبر ستمگرى است كه خود گمراه و مردم را به گمراهى كشاند. من از [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شنيدم كه روز قيامت، رهبر ظالم را در حالى كه هيچ ياورى ندارد، به جهنم مىاندازند. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: به خدا، آنچه مردم مىگويند، مىدانم. اگر تو جاى من بودى از تو گلهمند نبودم. من اگر به ارحام خويش احسان كردم و بىپناهى را پناه دادم و كسى را كه مانند فرمانداران عمر بود، فرماندار كردم آيا كار بدى كردم؟! على علیه السلام گفت: عمر هر كس را فرماندار مىساخت، مواظب او بود و اگر درباره او سخنى مىرسيد او را جلب و بازرسى مىكرد؛ ولى تو اين كار را نمىكنى. تو ناتوانى و بر نزديكان خويش سخت نمىگيرى. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: همچنين با نزديكان تو. على علیه السلام فرمود: به جان خودم كه خويشى آنان با من بيشتر و نزديكتر است، ولى حق و فضيلت در ديگران است. عثمان گفت: آيا مىدانى كه عمر معاويه را در تمام دوران خود فرماندار ساخت؟ على علیه السلام گفت: من تو را به خدا قسم مىدهم، آيا مىدانى كه معاويه بيش از همه از عمر مىترسيد، [آنچنان] كه غلام عمر هم آنقدر از او نمىترسيد؟ | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: آرى. على علیه السلام فرمود: اكنون معاويه كارها را خود انجام مىدهد، بدون آن كه به تو اطلاع دهد و تو خبردار نمىشوى. به مردم هم مىگويد: اين دستور عثمان است. اين مطلب به گوش تو مىرسد و تو معاويه را تغيير نمىدهى.<ref>طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، حوادث سال 34، ص73؛ سيد قطب، عدالت اجتماعى، ص372؛ نويرى، منتهى الارب، ج6، ص65.</ref> | ||
+ | |||
+ | عثمان چهل روز در محاصره بود و در آخر [[ذی الحجه]] سال 35 ق كشته شد. قاتلان وى، مشخص نبودند. وى تا سه روز به خاك سپرده نشد. سرانجام او را در زمينى به نام «حش كوكب» كه متعلق به يهوديان بود، دفن كردند. دوران خلافت او دوازده سال به طول انجاميد.<ref> ابنواضح، تاريخ يعقوبى، ج2، ص73.</ref> | ||
+ | |||
+ | در خطبه 164 نهجالبلاغه، سخنان على علیه السلام با عثمان به تفصيل آمده است. در پايان خطبه، امام علیه السلام به وى چنين پند مىدهد: تو را به خدا قسم مىدهم، نكند كه تو همان پيشوايى از اين امت باشى كه كشته خواهد شد! زيرا من از [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شنيدم كه مىفرمود: از اين امت رهبرى كشته خواهد شد كه به دنبال آن جنگ و خونريزى به روى اين امت باز خواهد شد و تا روز قيامت ادامه خواهد داشت. بنابراين، بازيچه مروان مباش و مگذار كه پس از كهولت تو را بازيچه سازد و به هر جا كه خواهد بفرستد. | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
+ | {{پانویس}} | ||
+ | |||
+ | ==منابع== | ||
+ | * تاريخ تحليلى اسلام از آغاز تا واقعه طف، محمد ابراهيمى وركيانى، ص 224 تا 227. | ||
[[رده:خلفای نخستین]] | [[رده:خلفای نخستین]] |
نسخهٔ ۱۶ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۶:۵۲
بدرفتارى فرمانداران منصوب از سوى عثمان، به ويژه وليد بن عقبه (برادر مادرى عثمان) و عبدالله بن ابىسرح (برادر رضاعى او)، مردم عراق و مصر را بر ضد عثمان برانگيخت.
مروان بن حكم (داماد عثمان) نيز در نارضايتى مردم مدينه نقش اول را داشت. از اين رو، هميشه در سالهاى آخر عمر عثمان گروهى شكايت كننده از استانهاى مختلف در مدينه حضور داشتند. مردم مصر كه از ستم عبدالله بن ابىسرح به تنگ آمده بودند به مدينه آمدند و از عثمان عزل وى را خواستار شدند.
عثمان حاضر نبود برادر رضاعى خويش را عزل كند ولى سرانجام با وساطت على علیه السلام پيشنهاد عزل را پذيرفت و محمد بن ابوبكر را به فرماندارى مصر انتخاب نمود. محمد به هنگام اعزام به مصر متوجه شد كه عثمان غلام خويش را با نامه امضا شده ديگرى به سوى مصر فرستاده و در آن نامه - كه مخاطب آن عبدالله بن ابىسرح بود - آمده بود كه هرگاه اينان به مصر رسيدند، دستها و پاهايشان را قطع كن!
مصريان از بين راه نگران به مدينه بازگشتند و موضوع را با عثمان مطرح كردند. عثمان اظهار داشت كه از چنين نامهاى خبر ندارد. مردم گفتند: از دو حال خارج نيست: يا نامه را تو نوشتهاى كه در آن صورت شرط عدالت را براى خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله دارا نيستى! يا مروان به نام تو و با مهر مخصوص تو چنين كارى كرده كه باز هم به معناى آن است كه تو توانايى اداره خلافت را ندارى. از اين رو خواستار مجازات مروان شدند. عثمان نپذيرفت و مصريان سر به شورش گذاشتند و خانه عثمان را محاصره كردند. مردم عراق و مدينه نيز با آنان همكارى كردند. بسيارى از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نيز به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با آنان همراه بودند.
يعقوبى مىنويسد: ميان عثمان و عايشه رنجشى پديد آمده بود. زيرا عثمان حقوق عايشه را كه در زمان عمر بيشتر از ديگر زنانِ پيامبر بود، برابر قرار داده بود. عثمان روزى خطبه مىخواند در اين حال عايشه پيراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله را برافراشت و فرياد زد: اى گروه مسلمانان، اين جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است كه هنوز كهنه نشده ولى عثمان سنت او را كهنه كرده است! عثمان در پاسخ عايشه گفت: اللهم اصرف عنى كيدهن، انّ كيدهن عظيم.[۱]
سرانجام مردم، عثمان را در خانهاش محاصره نمودند و بيش از همه، طلحه، زبير و عايشه مردم را بر ضد او تحريك مىكردند. عثمان به معاويه نامه فرستاد و از او خواست تا هرچه زودتر به مدينه آيد. او با دوازده هزار سپاه روانه مدينه شد ولى سربازهاى خود را در مرز شام گذاشت و به آنان گفت: همينجا بمانيد تا من نزد اميرالمؤمنين روم و از كار او نيك آگاه گردم. سپس نزد عثمان رفت.
عثمان گفت: به خدا قسم، تو خواستى كه من كشته شوم پس بگويى منم صاحب خون! برگرد و مردم را به كمك من برسان. پس معاويه بازگشت و به سوى او نيامد تا كشته شد.[۲]
طبرى مىنويسد: مردم اجتماع نمودند و از على علیه السلام خواستند تا با عثمان سخن بگويد. على علیه السلام پذيرفت و پيش عثمان رفت و اظهار داشت: مردم پشت سر من هستند و درباره تو با من سخنها گفتهاند. به خدا، نمىدانم با تو چه بگويم! زيرا چيزى كه تو بر آن واقف نباشى نمىدانم... تو پيامبر خدا را ديده و با او همنشين بودهاى و به افتخار ازدواج با دختران پيامبر صلی الله علیه و آله نائل گشتهاى. نه پسر ابىقحافه و نه پسر خطاب، در كار نيك بر تو مقدم نبودهاند.
تو از ناحيه خانواده، به پيامبر خدا صلی الله علیه و آله نزديكترى و به جايى رسيدهاى كه آنان نرسيدهاند. خدا را درباره خود در نظر بگير. به خدا سوگند، راه بسيار روشن و آشكار است و نشانههاى دين پابرجاست.
عثمان، تو مىدانى كه برترين بندگان در پيشگاه خدا، رهبر عادلى است كه خود هدايت يافته و هادى مردم باشد و سنت را بهپا دارد و بدعت را نابود سازد و بدترين مردم هم نزد خدا، رهبر ستمگرى است كه خود گمراه و مردم را به گمراهى كشاند. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم كه روز قيامت، رهبر ظالم را در حالى كه هيچ ياورى ندارد، به جهنم مىاندازند.
عثمان گفت: به خدا، آنچه مردم مىگويند، مىدانم. اگر تو جاى من بودى از تو گلهمند نبودم. من اگر به ارحام خويش احسان كردم و بىپناهى را پناه دادم و كسى را كه مانند فرمانداران عمر بود، فرماندار كردم آيا كار بدى كردم؟! على علیه السلام گفت: عمر هر كس را فرماندار مىساخت، مواظب او بود و اگر درباره او سخنى مىرسيد او را جلب و بازرسى مىكرد؛ ولى تو اين كار را نمىكنى. تو ناتوانى و بر نزديكان خويش سخت نمىگيرى.
عثمان گفت: همچنين با نزديكان تو. على علیه السلام فرمود: به جان خودم كه خويشى آنان با من بيشتر و نزديكتر است، ولى حق و فضيلت در ديگران است. عثمان گفت: آيا مىدانى كه عمر معاويه را در تمام دوران خود فرماندار ساخت؟ على علیه السلام گفت: من تو را به خدا قسم مىدهم، آيا مىدانى كه معاويه بيش از همه از عمر مىترسيد، [آنچنان] كه غلام عمر هم آنقدر از او نمىترسيد؟
عثمان گفت: آرى. على علیه السلام فرمود: اكنون معاويه كارها را خود انجام مىدهد، بدون آن كه به تو اطلاع دهد و تو خبردار نمىشوى. به مردم هم مىگويد: اين دستور عثمان است. اين مطلب به گوش تو مىرسد و تو معاويه را تغيير نمىدهى.[۳]
عثمان چهل روز در محاصره بود و در آخر ذی الحجه سال 35 ق كشته شد. قاتلان وى، مشخص نبودند. وى تا سه روز به خاك سپرده نشد. سرانجام او را در زمينى به نام «حش كوكب» كه متعلق به يهوديان بود، دفن كردند. دوران خلافت او دوازده سال به طول انجاميد.[۴]
در خطبه 164 نهجالبلاغه، سخنان على علیه السلام با عثمان به تفصيل آمده است. در پايان خطبه، امام علیه السلام به وى چنين پند مىدهد: تو را به خدا قسم مىدهم، نكند كه تو همان پيشوايى از اين امت باشى كه كشته خواهد شد! زيرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم كه مىفرمود: از اين امت رهبرى كشته خواهد شد كه به دنبال آن جنگ و خونريزى به روى اين امت باز خواهد شد و تا روز قيامت ادامه خواهد داشت. بنابراين، بازيچه مروان مباش و مگذار كه پس از كهولت تو را بازيچه سازد و به هر جا كه خواهد بفرستد.
پانویس
- ↑ ابنواضح، تاريخ يعقوبى، ج2، ص175.
- ↑ امام على علیه السلام در پاسخ نامه معاويه مىفرمايد: «تو هر جا كه به نفع خودت بود، عثمان را يارى كردى و آنجا كه به نفع عثمان بود او را يارى ندادى». (سيد رضى، نهجالبلاغه، نامه 37)
- ↑ طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، حوادث سال 34، ص73؛ سيد قطب، عدالت اجتماعى، ص372؛ نويرى، منتهى الارب، ج6، ص65.
- ↑ ابنواضح، تاريخ يعقوبى، ج2، ص73.
منابع
- تاريخ تحليلى اسلام از آغاز تا واقعه طف، محمد ابراهيمى وركيانى، ص 224 تا 227.