وقایع روز تاسوعا: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی '{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} {{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} در پیش از ...' ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} | {{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} | ||
− | |||
− | + | __toc__ | |
− | |||
− | |||
− | + | در پیش از ظهر روز نهم [[محرم]]، شمر بن ذی الجوشن به همراه چهار هزار نفر سپاهی به سرزمین [[کربلا]] وارد شد.<ref>الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ص1991، ج5، ص94 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، 1379ق، ج4، ص98.</ref> او حامل نامه ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود که پس از رسیدن به کربلا، نامه را تقدیم پسر سعد کرد. | |
− | |||
− | |||
− | + | در این نامه، ابن زیاد از او خواسته بود که یا حسین علیه السلام را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر چنانچه از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار نماید.<ref>الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم والملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج5، صص414-415؛ شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص1413، ج2، ص88؛ مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج2، صص72-73 و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965، ج4، ص55.</ref> | |
− | + | ابن سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «وای بر تو؛ خداوند تو و اهل خانه ات را مقرب درگاه خود نسازد و چیزی را که تو به سبب آن پیش من آمدی زشت بدارد. به خدا سوگند، می دانم که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من برای او نوشته بودم <ref>در روز هشتم امام علیه السلام با عمر سعد ملاقاتی برگزار کرده در پی این دیدار عمر سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و در آن نامه یادآور شد که اجازه دهد امام علیه السلام به همان جایی که آمده بازگردد یا به یکی از مرزهای کشورهای اسلامی برود. الطبری، پیشین، ص414؛ شیخ مفید، پیشین، ص89؛ مسکویه، پیشین، ص71 و ابن اثیر، پیشین، ص55.</ref> بازداشتی و کاری را که من امیدوار بودم با صلح و سازش به سرانجام برسد را تباه ساختی. به خدا سوگند حسین علیه السلام تسلیم نخواهد شد، زیرا روح پدرش در کالبد اوست». | |
− | |||
− | |||
− | + | شمر به او گفت: «چه خواهی کرد آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش می جنگی و یا کناره خواهی گرفت و مسؤلیت لشکر را به من می سپاری؟» عمر بن سعد گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد من در تو شایستگی این کار را نمی بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند؛ تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش».<ref>الطبری، پیشین، ص415 و شیخ مفید، پیشین، ص89؛ مسکویه، پیشین، ص73 و طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390ق، ج1، ص454.</ref> | |
− | |||
− | |||
− | + | ==امان نامه برای فرزندان ام البنین== | |
− | |||
− | |||
− | + | زمانی که شمر نامه ابن زیاد را - که خطاب به عمر بن سعد نوشته شده بود - از او می گرفت، به همراه عبدالله بن ابی المحل - برادرزاده ام البنین - به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با حسینند اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس». | |
+ | عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسند.<ref>الطبری، پیشین، ص415 و ابن اثیر، پیشین، ص56.</ref> عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود - کزمان یا عرفان - به [[کربلا]] فرستاد. او پس از ورود به کربلا، متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد که با مخالفت فرزندان ام البنین روبرو شد.<ref>الطبری، پیشین، ص415؛ ابن اعثم، پیشین، ص94 و ابن اثیر، پیشین، ص56.</ref> | ||
+ | |||
+ | در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه [[امام حسین]] علیه السلام نزدیک شد و فریاد برآورد: «خواهرزادگان ما کجایند؟» عباس علیه السلام و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام نشسته بودند. | ||
+ | |||
+ | عباس علیه السلام ساکت بود و جواب شمر را نمی داد. امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «هر چند او فاسق است اما پاسخش را بده همانا او از دایی های شما است».<ref>حسنی، ابن عنبه؛ عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، قم، انصاریان، 1417، ص327.</ref> عباس و عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام بیرون آمدند و گفتند: «چه می خواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفته ام»؛ اما عباس علیه السلام و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله امان نداشته باشد».<ref> البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج3، ص184؛ الطبری، پیشین، ص416 و شیخ مفید، پیشین، ص89 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، الموفق بن احمد؛ مقتل الحسین علیه السلام، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج1، ص246 و ابن اثیر، پیشین، ص56.</ref> | ||
+ | |||
+ | ==آماده شدن برای جنگ== | ||
+ | |||
+ | عمر بن سعد در شامگاه روز نهم [[محرم]] الحرام خود را آماده ی جنگ با سید و سالار شهیدان علیه السلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید که شما را به [[بهشت]] بشارت می دهم!» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند.<ref>البلاذری، پیشین، ص184؛ الطبری، پیشین، ص416 و شیخ مفید، پیشین، ص89. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، پیشین، ص249 و طبرسی، پیشین، ص454.</ref> | ||
+ | |||
+ | هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر [[کوفه]]، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک می شوند، می شنوید؟» امام علیه السلام سر را بلند کرد و فرمود: «من [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [بزودی] نزد ما خواهی آمد». | ||
+ | |||
+ | زینب کبری سلام الله علیها پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من». [[امام حسین]] علیه السلام به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید». در این هنگام [[حضرت عباس]] علیه السلام نزد حضرت آمد و به امام عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها به پیش آمده است». | ||
+ | |||
+ | امام علیه السلام در حالی که برمی خاست فرمود: «ای عباس؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه می خواهند و برای چه به پیش آمده اند؟» حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه می خواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید». | ||
+ | |||
+ | عباس علیه السلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیه السلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم». آنان پذیرفتند پس عباس علیه السلام به تنهایی نزد [[امام حسین]] علیه السلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد.<ref>البلاذری، پیشین، صص184-185؛ الطبری، پیشین، صص416-418 و ابن اعثم، پیشین، صص97- 98. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: شیخ مفید، پیشین، ص90؛ الخوارزمی، پیشین، صص249-250 و مسکویه، پیشین، صص73- 74.</ref> | ||
+ | |||
+ | امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «اگر می توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش [[نماز]] بگزاریم خدا می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می دارم».<ref>الطبری، پیشین، ص417؛ شیخ مفید، پیشین، ص91 و ابن اثیر، پیشین، ص57.</ref> | ||
+ | |||
+ | در طول مدتی که عباس علیه السلام با امام علیه السلام مشغول گفتگو بود همراهان او هم از این فرصت استفاده کرده به گفتگو با سپاه عمر بن سعد پرداختند و آنان را از جنگ با [[امام حسین]] علیه السلام برحذر می داشتند و در ضمن آنان را از پیشروی باز می داشتند. پس حبیب بن مظاهر آغاز به سخن کرد و به زهیر بن قین گفت: «تو با این قوم صحبت می کنی یا این که من صحبت کنم». زهیر گفت: «تو سخن بگو». | ||
+ | |||
+ | حبیب بن مظاهر خطاب به آنان گفت: «ای مردم، آگاه باشید که به خدا سوگند بدترین قوم در نزد خداوند قومی هستند که در حالی که ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او و شب زنده داران و عبادت کنندگان را کشته اند بر او وارد می شوند». عزره بن قیس به او گفت: «تو تا می توانی، خود را پاک جلوه می دهی». | ||
+ | |||
+ | زهیر گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ ای عزره از خدا بترس و بدان که من خیر خواه توام. ای عزره تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جانهای پاک یاری بدهید». عزره گفت: «ای زهیر تو نزد ما از شیعیان این خاندان نبودی بلکه عثمانی بودی». | ||
+ | |||
+ | گفت: «آیا بودنم در اینجا نشان آن نیست که با آنهایم. بدان به خدا سوگند من هرگز برایش نامه ای ننوشتم و پیکی نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم لیکن مسیر راه من و او را با هم یک جا گرد آورد چون او را دیدم و یاد [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و منزلت وی نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می رود. آنگاه مصلحت چنین دیدم که یاری اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول صلی الله علیه و آله ضایع کردید سپر جانش گردانم».<ref>الطبری، پیشین، صص416-417؛ ابن اعثم، پیشین، ص98؛ الخوارزمی، پیشین، ص249-250 و با اندکی اختلاف در البلاذری، پیشین، ص184.</ref> | ||
+ | |||
+ | در این هنگام ابوالفضل العباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و درخواست امام علیه السلام را به اطلاع آنان رساند و از آنان آن شب را مهلت خواست. ابن سعد در پذیرش این درخواست تردید داشت از این رو با سران لشکرش مشورت کرد. او ابتدا نظر شمر را جویا شد و خطاب به او گفت: «ای شمر نظرت در این باره چیست؟» شمر گفت: «هر چه تو بگویی؛ چرا که تو فرمانده این لشکر هستی و رای رای توست». آنگاه ابن سعد نظر دیگران را پرسید عمرو بن حجاج گفت: «سبحان الله اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضای می کردند سزاوار بود که با آنان موافقت کنی». | ||
+ | |||
+ | قیس بن اشعث - از دیگر فرماندهان سپاه عمر بن سعد - نیز گفت: «با درخواست آنان موافقت کن. به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو به مقابله برخواهند خاست». عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند اگر بدانم که چنین می کنند شب را به آنان مهلت نمی دهم. <ref>الطبری، پیشین، ص417؛ ابن اعثم، پیشین، ص98 و ابن اثیر، پیشین، ص57.</ref> | ||
+ | |||
+ | ==مهلت به امام حسین علیه السلام== | ||
+ | |||
+ | سرانجام ابن سعد با مهلت یک شبه به [[امام حسین]] علیه السلام و یارانش موافقت نمود. او شخصی را با عباس بن علی علیه السلام همراه کرد و به سوی اردوگاه سپاه امام علیه السلام فرستاد. فرستاده عمر بن سعد در مکانی كه تمامی سپاهیان امام حسین علیه السلام سخنش را به وضوح می شنيدند، ايستاد و فریاد زد: «ما تا فردا به شما مهلت می دهيم اگر تسليم شديد، شما را نزد اميرمان عبيداللّه بن زياد می بريم، اما اگر خوددارى كرديد و از پذیرش بیعت سر باز زدید شما را رها نخواهیم کرد و با شما خواهیم جنگید».<ref>الطبری، پیشین، ص418؛ ابن اعثم، پیشین، ص99 و شیخ مفید، پیشین، ص91 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: مسکویه، پیشین، ص74 و طبرسی، پیشین، ص455.</ref> | ||
+ | |||
+ | پس از قبول درخواست امام علیه السلام، سپاه [[کوفه]] به دستور عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشتند. امام جعفرصادق علیه السلام در ضمن حدیثی، در توصیف این روز فرمودند: «تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین علیه السلام و اصحابه به [[کربلا]] و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن مرجانه و عمر بن سعد بتواتر الخیل و کثرتها و استضعفوا فیه الحسین علیه السلام و اصحابه و ایقنوا انه لایاتی الحسین علیه السلام ناصر و لایمده اهل العراق؛ تاسوعا روزی است که حسین علیه السلام و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی بر ضد آنان گرد هم آمدند. ابن زیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین علیه السلام و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد».<ref>کلینی؛ الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365ش، ج4، ص147؛ مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامیه، بی تا، ج45، ص95 و عاملی، شیخ حر؛ وسائل الشیعه، قم، آل البیت علیهم السلام، 1409، ج10، ص460.</ref> | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
− | == منابع == | + | ==منابع== |
− | + | [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=44131 وقایع روز تاسوعا، سید علی اکبر حسینی، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)] تاریخ بازیابی: 13 اسفند 1391. | |
− | [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=44131 وقایع روز تاسوعا، سید علی اکبر حسینی، سایت پژوهشکده | ||
[[رده:واقعه عاشورا]] | [[رده:واقعه عاشورا]] |
نسخهٔ ۹ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۱۹
این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.
(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
محتویات
در پیش از ظهر روز نهم محرم، شمر بن ذی الجوشن به همراه چهار هزار نفر سپاهی به سرزمین کربلا وارد شد.[۱] او حامل نامه ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود که پس از رسیدن به کربلا، نامه را تقدیم پسر سعد کرد.
در این نامه، ابن زیاد از او خواسته بود که یا حسین علیه السلام را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر چنانچه از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار نماید.[۲]
ابن سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «وای بر تو؛ خداوند تو و اهل خانه ات را مقرب درگاه خود نسازد و چیزی را که تو به سبب آن پیش من آمدی زشت بدارد. به خدا سوگند، می دانم که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من برای او نوشته بودم [۳] بازداشتی و کاری را که من امیدوار بودم با صلح و سازش به سرانجام برسد را تباه ساختی. به خدا سوگند حسین علیه السلام تسلیم نخواهد شد، زیرا روح پدرش در کالبد اوست».
شمر به او گفت: «چه خواهی کرد آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش می جنگی و یا کناره خواهی گرفت و مسؤلیت لشکر را به من می سپاری؟» عمر بن سعد گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد من در تو شایستگی این کار را نمی بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند؛ تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش».[۴]
امان نامه برای فرزندان ام البنین
زمانی که شمر نامه ابن زیاد را - که خطاب به عمر بن سعد نوشته شده بود - از او می گرفت، به همراه عبدالله بن ابی المحل - برادرزاده ام البنین - به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با حسینند اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس».
عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسند.[۵] عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود - کزمان یا عرفان - به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا، متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد که با مخالفت فرزندان ام البنین روبرو شد.[۶]
در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه امام حسین علیه السلام نزدیک شد و فریاد برآورد: «خواهرزادگان ما کجایند؟» عباس علیه السلام و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام نشسته بودند.
عباس علیه السلام ساکت بود و جواب شمر را نمی داد. امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «هر چند او فاسق است اما پاسخش را بده همانا او از دایی های شما است».[۷] عباس و عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام بیرون آمدند و گفتند: «چه می خواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفته ام»؛ اما عباس علیه السلام و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله امان نداشته باشد».[۸]
آماده شدن برای جنگ
عمر بن سعد در شامگاه روز نهم محرم الحرام خود را آماده ی جنگ با سید و سالار شهیدان علیه السلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید که شما را به بهشت بشارت می دهم!» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند.[۹]
هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک می شوند، می شنوید؟» امام علیه السلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [بزودی] نزد ما خواهی آمد».
زینب کبری سلام الله علیها پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من». امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید». در این هنگام حضرت عباس علیه السلام نزد حضرت آمد و به امام عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها به پیش آمده است».
امام علیه السلام در حالی که برمی خاست فرمود: «ای عباس؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه می خواهند و برای چه به پیش آمده اند؟» حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه می خواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید».
عباس علیه السلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیه السلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم». آنان پذیرفتند پس عباس علیه السلام به تنهایی نزد امام حسین علیه السلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد.[۱۰]
امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «اگر می توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم خدا می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می دارم».[۱۱]
در طول مدتی که عباس علیه السلام با امام علیه السلام مشغول گفتگو بود همراهان او هم از این فرصت استفاده کرده به گفتگو با سپاه عمر بن سعد پرداختند و آنان را از جنگ با امام حسین علیه السلام برحذر می داشتند و در ضمن آنان را از پیشروی باز می داشتند. پس حبیب بن مظاهر آغاز به سخن کرد و به زهیر بن قین گفت: «تو با این قوم صحبت می کنی یا این که من صحبت کنم». زهیر گفت: «تو سخن بگو».
حبیب بن مظاهر خطاب به آنان گفت: «ای مردم، آگاه باشید که به خدا سوگند بدترین قوم در نزد خداوند قومی هستند که در حالی که ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او و شب زنده داران و عبادت کنندگان را کشته اند بر او وارد می شوند». عزره بن قیس به او گفت: «تو تا می توانی، خود را پاک جلوه می دهی».
زهیر گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ ای عزره از خدا بترس و بدان که من خیر خواه توام. ای عزره تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جانهای پاک یاری بدهید». عزره گفت: «ای زهیر تو نزد ما از شیعیان این خاندان نبودی بلکه عثمانی بودی».
گفت: «آیا بودنم در اینجا نشان آن نیست که با آنهایم. بدان به خدا سوگند من هرگز برایش نامه ای ننوشتم و پیکی نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم لیکن مسیر راه من و او را با هم یک جا گرد آورد چون او را دیدم و یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و منزلت وی نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می رود. آنگاه مصلحت چنین دیدم که یاری اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول صلی الله علیه و آله ضایع کردید سپر جانش گردانم».[۱۲]
در این هنگام ابوالفضل العباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و درخواست امام علیه السلام را به اطلاع آنان رساند و از آنان آن شب را مهلت خواست. ابن سعد در پذیرش این درخواست تردید داشت از این رو با سران لشکرش مشورت کرد. او ابتدا نظر شمر را جویا شد و خطاب به او گفت: «ای شمر نظرت در این باره چیست؟» شمر گفت: «هر چه تو بگویی؛ چرا که تو فرمانده این لشکر هستی و رای رای توست». آنگاه ابن سعد نظر دیگران را پرسید عمرو بن حجاج گفت: «سبحان الله اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضای می کردند سزاوار بود که با آنان موافقت کنی».
قیس بن اشعث - از دیگر فرماندهان سپاه عمر بن سعد - نیز گفت: «با درخواست آنان موافقت کن. به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو به مقابله برخواهند خاست». عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند اگر بدانم که چنین می کنند شب را به آنان مهلت نمی دهم. [۱۳]
مهلت به امام حسین علیه السلام
سرانجام ابن سعد با مهلت یک شبه به امام حسین علیه السلام و یارانش موافقت نمود. او شخصی را با عباس بن علی علیه السلام همراه کرد و به سوی اردوگاه سپاه امام علیه السلام فرستاد. فرستاده عمر بن سعد در مکانی كه تمامی سپاهیان امام حسین علیه السلام سخنش را به وضوح می شنيدند، ايستاد و فریاد زد: «ما تا فردا به شما مهلت می دهيم اگر تسليم شديد، شما را نزد اميرمان عبيداللّه بن زياد می بريم، اما اگر خوددارى كرديد و از پذیرش بیعت سر باز زدید شما را رها نخواهیم کرد و با شما خواهیم جنگید».[۱۴]
پس از قبول درخواست امام علیه السلام، سپاه کوفه به دستور عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشتند. امام جعفرصادق علیه السلام در ضمن حدیثی، در توصیف این روز فرمودند: «تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین علیه السلام و اصحابه به کربلا و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن مرجانه و عمر بن سعد بتواتر الخیل و کثرتها و استضعفوا فیه الحسین علیه السلام و اصحابه و ایقنوا انه لایاتی الحسین علیه السلام ناصر و لایمده اهل العراق؛ تاسوعا روزی است که حسین علیه السلام و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی بر ضد آنان گرد هم آمدند. ابن زیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین علیه السلام و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد».[۱۵]
پانویس
- ↑ الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ص1991، ج5، ص94 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، 1379ق، ج4، ص98.
- ↑ الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم والملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج5، صص414-415؛ شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص1413، ج2، ص88؛ مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج2، صص72-73 و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965، ج4، ص55.
- ↑ در روز هشتم امام علیه السلام با عمر سعد ملاقاتی برگزار کرده در پی این دیدار عمر سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و در آن نامه یادآور شد که اجازه دهد امام علیه السلام به همان جایی که آمده بازگردد یا به یکی از مرزهای کشورهای اسلامی برود. الطبری، پیشین، ص414؛ شیخ مفید، پیشین، ص89؛ مسکویه، پیشین، ص71 و ابن اثیر، پیشین، ص55.
- ↑ الطبری، پیشین، ص415 و شیخ مفید، پیشین، ص89؛ مسکویه، پیشین، ص73 و طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390ق، ج1، ص454.
- ↑ الطبری، پیشین، ص415 و ابن اثیر، پیشین، ص56.
- ↑ الطبری، پیشین، ص415؛ ابن اعثم، پیشین، ص94 و ابن اثیر، پیشین، ص56.
- ↑ حسنی، ابن عنبه؛ عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، قم، انصاریان، 1417، ص327.
- ↑ البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج3، ص184؛ الطبری، پیشین، ص416 و شیخ مفید، پیشین، ص89 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، الموفق بن احمد؛ مقتل الحسین علیه السلام، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج1، ص246 و ابن اثیر، پیشین، ص56.
- ↑ البلاذری، پیشین، ص184؛ الطبری، پیشین، ص416 و شیخ مفید، پیشین، ص89. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، پیشین، ص249 و طبرسی، پیشین، ص454.
- ↑ البلاذری، پیشین، صص184-185؛ الطبری، پیشین، صص416-418 و ابن اعثم، پیشین، صص97- 98. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: شیخ مفید، پیشین، ص90؛ الخوارزمی، پیشین، صص249-250 و مسکویه، پیشین، صص73- 74.
- ↑ الطبری، پیشین، ص417؛ شیخ مفید، پیشین، ص91 و ابن اثیر، پیشین، ص57.
- ↑ الطبری، پیشین، صص416-417؛ ابن اعثم، پیشین، ص98؛ الخوارزمی، پیشین، ص249-250 و با اندکی اختلاف در البلاذری، پیشین، ص184.
- ↑ الطبری، پیشین، ص417؛ ابن اعثم، پیشین، ص98 و ابن اثیر، پیشین، ص57.
- ↑ الطبری، پیشین، ص418؛ ابن اعثم، پیشین، ص99 و شیخ مفید، پیشین، ص91 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: مسکویه، پیشین، ص74 و طبرسی، پیشین، ص455.
- ↑ کلینی؛ الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365ش، ج4، ص147؛ مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامیه، بی تا، ج45، ص95 و عاملی، شیخ حر؛ وسائل الشیعه، قم، آل البیت علیهم السلام، 1409، ج10، ص460.
منابع
وقایع روز تاسوعا، سید علی اکبر حسینی، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی) تاریخ بازیابی: 13 اسفند 1391.