سید جمال الدین اسدآبادی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۷۴: سطر ۷۴:
 
[http://www.rohama.org/fa/news/27473/سیدجمال-الدین-اسدآبادی  سید جمال اسد آبادی سایت رحماء(بخش دانشنامه شخصیت ها)]  بازیابی: چهاردهم مرداد 1394
 
[http://www.rohama.org/fa/news/27473/سیدجمال-الدین-اسدآبادی  سید جمال اسد آبادی سایت رحماء(بخش دانشنامه شخصیت ها)]  بازیابی: چهاردهم مرداد 1394
  
[[رده:علمای قرن سیزدهم | علمای شهید]]
+
[[رده:علمای قرن سیزدهم|علمای شهید]]

نسخهٔ ‏۵ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۰۷:۰۱

سيد جمال در سال 1217 شمسي، در اسدآباد همدان در خانواده‌اي روحاني چشم به جهان گشود. نسب وي به امام حسين عليه السلام منتهي مي گردد. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم، دختر مرحوم ميرشرف الدين حسيني قاضي است.

آغاز تحصیلات

از پنج سالگي فراگيري دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و كتابهاي فارسي و قواعد عربي آشنا گرديد و به خاطر استعداد و نبوغي كه داشت، به زودي با تفسير قرآن آشنا شد و براي ادامه تحصيل به شهرستان قزوين و سپس به تهران عزيمت كرد و در سال 1228 شمسي، عازم نجف، و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ زمان شيخ مرتضي انصاري در فقه و اصول و ملاحسين قلي درجزيني همداني در اخلاق و عرفان بهره هاي علمي و معنوي فراوان برد.

آغاز مبارزه

در سال 1232 شمسي، بنا به دستور شيخ انصاري، عازم هندوستان شد و در آن جا ضمن آشنايي با علوم جديد، كوشش كرد تا مردم و به ويژه مسلمانان را عليه استعمار انگليس بسيج كند و به مبارزه وا دارد، اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي ها پس از يك سال و نيم اقامت در آن ديار، مجبور به ترك آن جا شد و به ممالك عثماني رفت و چون با حسادت علماي درباري آن جا مواجه شد، ناگزير به مصر عزيمت كرد.

پایه گذاری نهضت

در مصر توانست يك نهضت فكري ضد استعمار و ضد انگليس را پايه گذاري كند و تشكيلاتي به نام انجمن مخفي به وجود آورد، اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترك مصر شد. اين حركت فكري توسط شاگردانش از جمله شيخ محمد عبده دنبال شد و در سالهاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان گرديد. سيد جمال پس از ترك مصر، مدتي در هندوستان ماند و آنگاه روانه اروپا شد. در پاريس با همكاري محمد عبده دست به انتشار روزنامه ي «عروة الوثقي» زد و به پاسخگويي به «ارنست رنان» كه مقالاتي عليه اسلام در يكي از روزنامه هاي پاريس مي نوشت، پرداخت. سيد به دعوت ناصر الدين شاه به ايران آمد و گمان مي كرد كه مي تواند با نزديكي به شاه انديشه هاي اصلاح طلبانه ي خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز آشكارا شاه را عامل بدبختي هاي مردم ايران معرفي مي كرد، از ايران اخراج شد.

تبعید سید

سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد، به آستانه ي حضرت عبدالعظيم الحسني(ع) در شهر ري تبعيد شد و در آن جا علي رغم كنترل مأموران مبادرت به تشكيل جلسات مختلف كرد و مردم را به قيام عليه بيدادگري هاي شاه تشويق مي كرد و شاه نيز كه وجود او را در ايران به زيان خود مي ديد، دستور داد مجدداً او را در حالي كه به شدت بيمار بود، از ايران اخراج كنند.

اخراج از ایران

سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره، و در آن جا با همكاري يكي از مجتهدين و رهبران قيام مردمي (سيد علي اكبر شيرازي) نامه اي به آيت الله العظمي سيد حسن شيرازي مي نويسند و در اين نامه ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران را متذكر مي شوند. برخي معتقدند كه اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباكو از جانب آيت الله شيرازي و قيام حاصله از آن، تأثير بسزايي داشته است.

تاثیر سید در کشور عراق

حضور سيد در طي سال هاي 1271 – 1270، در عراق تأثير بسزايي بر حيات فكري، سياسي و اسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه ي اسلامي گذاشت. او براي علما و محافل فرهنگي ساير شهرهاي بزرگ عراق، به ويژه نجف و كربلا، شخصيتي شناخته شده بود. همه او را به عنوان رهبر حركت «تجديد در اسلام» مي شناختند و اين شناخت را از طريق روزنامه ي «عروة الوثقي» و مجله ي «قانون» كه در لندن به زبان فارسي منتشر مي شد و سيد نيز در نشر آن سهيم بود، كسب كرده بودند.

سيد جمال از ديدگاه شهيد مطهري(ره)

شهيد مطهري در كتاب بررسي نهضت هاي اسلامي در صد ساله ي اخير مي گويد: «بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاي اصلاحي صد ساله ي اخير، سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني است. او بود كه بيدارسازي را در كشورهاي اسلامي آغاز كرد، دردهاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاصي بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويي را نشان داد... نهضت سيد جمال، هم فكري بود و هم اجتماعي. او مي خواست رستاخيزي هم در انديشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگي آنها... سيد جمال در نتيجه ي تحرك و پويايي، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاي كشورهاي اسلامي – كه داعيه ي علاج آنها را داشت دقيقاً آشنا شد. سيد جمال مهمترين و مزمن ترين درد جامعه ي اسلامي را استبداد داخلي و استعمار خارجي تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه كرد. آخر كار هم جان خود را در همين راه از دست داد. او براي مبارزه با اين دو عامل فلج كننده، آگاهي سياسي و شركت فعالانه مسلمانان را در سياست واجب و لازم شمرد و براي تحصيل مجدد عظمت از دست رفته ي مسلمانان و به دست آوردن مقامي در جهان كه شايسته آن هستند، بازگشت به اسلام نخستين و در حقيقت حلول مجدد روح اسلام واقعي را در كالبد نيمه مرده ي مسلمانان، فوري و حياتي مي دانست. بدعت زدايي و خرافه شويي را شرط آن بازگشت مي شمرد، اتحاد اسلام را تبليغ مي كرد و دست هاي مرئي و نامرئي استعمارگران را در نفاق افكني هاي مذهبي و غير مذهبي مي ديد و رو مي كرد.»

درد های جامعه از منظر سید جمال الدین اسد آبادی

سيد جمال مهمترين دردهاي جامعه ي اسلامي را اين موارد تشخيص داده بود: 1- استبداد حكام. 2- جهالت و بي خبري توده مسلمانان و عقب ماندن از كاروان علم و تمدن. 3- نفوذ عقايد خرافي در انديشه مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستين. 4- جدايي و تفرقه ميان مسلمانان به عناوين مذهبي و غير مذهبي. 5- نفوذ استعمار غربي. سيد چاره اين دردها را در امور زير مي دانست: 1- مبارزه با خودكامگي مستبدان. 2- مجهز شدن به علوم و فنون جديد. 3- بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافه ها و پيرايه هايي كه به اسلام بسته شده است. 4- ايمان و اعتماد به مكتب. 5- مبارزه با استعمار خارجي. 6- اتحاد اسلام. 7- دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامي. 8- مبارزه با خود باختگي در برابر غرب.

آخرين نامه

سيد جمال كه در باب عالي در آنكارا زنداني بود، آخرين نامه خود را در سه شنبه 5 شوال 1314، 9مارس 1897، به يكي از دوستان ايراني خود مي‌نويسد و نااميد از نجات و حيات، كشته شدن خويش را انتظار مي‌كشد. واپسين كلام سيد آنچنان نغز و صريح است كه نياز به تحليل ندارد. «دوست عزيز! من در موقعي اين نامه را به دوست عزيز خود مي‌نويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات، نه از گرفتاري متألم و نه از كشته شدن متوحش. خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين كشته شدن. حَبسم براي آزادي نوع، كشته مي‌شوم براي زندگي قوم. ولي افسوس مي‌خورم از اين كه كِشته‌هاي خود را ندرويدم. به آرزويي كه داشتم كاملاً نايل نگرديدم. شمشير شقاوت نگذاشت بيداري ملل مشرق را ببينم. دست جهالت فرصت نداد صداي آزادي را از حلقوم امم مشرق بشنوم. اي كاش من تمام تخم افكار خود را در مزرعه ي مستعد افكار ملت كاشته بودم. چه خوش بود تخم هاي بارور و مفيد خود را در زمين شوره زار سلطنت فاسد نمي‌نمودم. آنچه در آن مزرعه كاشتم، به نمو رسيد. هر چه در اين زمين كوير غرس نمودم فاسد گرديد. در اين مدت هيچ يك از تكاليف خيرخواهانه ي من، به گوش سلاطين مشرق فرو نرفت. اميدواري‌ها به ايرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله كردند. با هزاران وعده و وعيد به تركيه احضارم كردند. اين نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از اين كه انعدام صاحب نيّت، اسباب انعدام نيّت نمي شود. صفحه ي روزگار، حرف حق را ضبط مي كند. باري، من از دوست گرامي خود، خواهشمندم اين آخرين نامه را به نظر دوستان عزيز و هم مسلك‌هاي ايراني من برسانيد و زباني به آن ها بگوييد: شما كه ميوه ي رسيده ي ايران هستيد و براي بيداري ايراني دامن همت به كمر زده ايد، از حبس و قتال نترسيد، از جهالت ايراني خسته نشويد، از حركات مذبوحانه ي سلاطين متوحش نگرديد، با نهايت سرعت بكوشيد با كمال چالاكي كوشش كنيد، طبيعت با شما يار است و خالق طبيعت، مددكار. سيل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاري است. بنياد حكومت مطلقه متعدم شدني است. شماها تا مي توانيد در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه داريد در نسخ عاداتي كه ميانه ي سعادت و ايراني سد سديد گرديده، كوشش نماييد، نه از نيستي صاحبان عادات. هر گاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد، وقت شما تلف مي گردد. اگر بخواهيد به صاحب عادت سعي كنيد، باز آن عادت، ديگران را بر خود جلب مي كند. سعي كنيد موانعي را كه ميانه ي الفت شما و ساير ملل واقع شده رفع نماييد. گول عوام فريبان را نخوريد.» سيد در اواخر عمر در تركيه زندگي، و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد، امپراتور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا كرماني به اسلامبول رسيد، به دستور امپراتور عثماني، از بيشتر ايرانيان درباره ي ارتباط سيد جمال و ميرزا رضا تحقيق به عمل آمد و سرانجام پليس عثماني طي گزارشي نوشت: «سيد جمال الدين ايراني است و ميرزا رضا به تحريك او مرتكب قتل شاه شده است.»

شهادت سید جمال

سلطان عثماني از سيد جمال در هراس افتاد و دستور قتل او را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897، او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاك فرستادند. در سال 1324 شمسي، فيض محمدخان، سفير وقت دولت افغانستان در آنكارا موافقت دولت تركيه را براي نبش قبر سيد به دست آورد و بقاياي جسد سيد را در تابوتي به كابل انتقال داد.

منبع

سید جمال اسد آبادی سایت رحماء(بخش دانشنامه شخصیت ها) بازیابی: چهاردهم مرداد 1394