طاهریان و رابطه با عباسیان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۷۲: سطر ۷۲:
  
 
==منابع==
 
==منابع==
* [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=45179 طاهریان و رابطه با عباسیان، حمیده سلطانی مقدم، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)] تاریخ بازیابی: 12 آذر 1392.
+
*حمیده سلطانی مقدم، طاهریان و رابطه با عباسیان،[http://www.pajoohe.ir  دانشنامه پژوهه]، تاریخ بازیابی: 12 آذر 1392.
  
 
[[رده:سلسله طاهریان]]
 
[[رده:سلسله طاهریان]]

نسخهٔ ‏۱۰ مارس ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۱۲

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


طاهریان که از خاندان کهن و نژاده دهقانان خراسان بوده‌اند در جامعه جز خاندان معتبر و محترم در نزد مردم به حساب می‌آمدند. آن‌ها باید برای حاکمان عرب مالیات را جمع‌آوری می‌کردند. "رزیق" جد حسین بن طاهر به همراه دو فرزندش "طلحه" و "مصعب" به عنوان امیر داعیان عباسی محل اعتنا و اعتماد آن‌ها بوده‌اند. با توجه به این که طلحه را خطیبی توانا و مطلع به حکمت و منطق دانسته‌اند.[۱]

دلیل توانمندی مالی و فرهنگی وی می‌باشد. حسین بن مصعب که جز بزرگان خراسان بود به فرزندش طاهر یادآور می‌شود که وی دارای اصل و ریشه کهن خانوادگی است طاهر هم مدعی شده بود در وقت بیرون آمدن از خراسان نه جز اعیان بزرگ و نه از طبقه پایین بودم؛ ولی با همه خانواده‌های بزرگ این منطقه دوستی داشته‌ام.[۲]

طاهریان و نقش آن‌ها در تحولات سیاسی خراسان

منابع در ذکر نسب خاندان طاهری تا نام رزیق متفق هستند. به همین سبب آگاهی‌های مختصری پیرامون موقعیت اجداد طاهر بن حسین نگاشته‌اند. فرزندان رزیق نام طلحه و مصعب که از تربیت و آموزش کافی برخوردار بوده‌اند در تحولات سیاسی نقش بسیاری داشتند. آن‌ها اولین داعیان نهضت عباسی در خراسان بوده‌اند.[۳] طلحه جز پنج نفر نقیب اولی بود که "محمد بن علی" آن‌ها را برای دعوت به خراسان فرستاد.[۴] طلحه مکاتبات با ابراهیم امام را هم به عهده داشت.

با ورود ابومسلم، ابومنصور طلحه وظایف حساس خود را ادامه داد تا این که ابومسلم برای استواری بیعت با لشکریان از ابومنصور خواست تا از سپاهیان یک بار دیگر بیعت بگیرد.[۵] برادر ابومنصور، مصعب بن رزیق جد طاهر بن حسین نیز در خدمت عباسیان به امر دعوت اشتغال داشته و کاتب سلیمان بن کثیر بوده است. ظاهراً وی بعد از پیروزی عباسیان به پاس خدماتش حکومت پوشنگ که موطن اصلی‌اش بوده است را به دست آورد.[۶] او از طرف "مهدی" حکومت پوشنگ را داشته زیرا در آن سال "یوسف بن ابراهیم بن برم" یاغی خارجی وی را از آن شهر بیرون راند. این سال‌ها روزگار دگرگونی‌های مهم اجتماعی، سیاسی و مذهبی در خراسان بود؛ اما ترقی طاهریان محسوس نبود و تسلط و نفوذ آن‌ها در خراسان خبر از نقش بزرگ‌تر آن‌ها در آینده می‌داد.[۷] حسین بن مصعب پدر طاهر در خراسان نیز موقعیت و اعتبار بسیاری داشت. او در زمان "منصور" به همراه سپاه خراسان روانه بغداد شد. در این سفر فرزند خردسالش طاهر نیز همراه او بود که در کودکی آن‌جا پرورش یافته بود.[۸]

او بعدها به زادگاه خود پوشنگ بازگشت و در هنگام حکومت "علی بن عیسی" بر خراسان ظاهراً جز افرادی بودند که دیگران را در توطئه بر ضد علی بن عیسی تشویق می‌کرد. او و دیگر بزرگان خراسان یا خود به هارون نامه نوشتند و یا از خویشان خود در دربار می‌خواستند تا هارون را از ستم علی بن عیسی به مردم خراسان آگاه کند[۹] و بعد از آن چون حسین بن مصعب نزد هارون منزلتی یافت او را به جای علی بن عیسی به حکومت پوشنگ فرستاد. هارون در سفر آخر خود به خراسان با استقبال سران خراسان از جمله حسین بن مصعب روبرو شد. رشید از حسین برای مامون بیعت گرفت.[۱۰]

طاهر خود در سال 181 به حکومت پوشنگ زادگاه خود منصوب شد و دومین فرزند خود عبدالله در پوشنگ به دنیا آمد.[۱۱] طاهر به برزگترین آرزوی خود که همان رسیدن به حکومت پوشنگ بود، رسید. او به زادگاهش بسیار علاقه داشت و بسیار خرسند بود که باعث سرافرازی و غرور همشهریان خود شده بود وقتی که شخصی به وی گفت: «یا ذوالیمینین کاردانی و لیاقت و شایستگی تو باعث شد تا بدین مقام و منزلت رسیدی طاهر پاسخ داد این تبریک و تهنیت برای من گوارا نیست و بدان دل‌خوش نمی‌باشم زیرا هنگامی که از کوچه‌ها و گذرهای بغداد می‌گذرم پیرزنان پوشنگی را بر بام‌های منازل نمی‌بینم که مرا نظاره کنند».[۱۲]

حسین بن مصعب موسس سلسله طاهریان از ده پوشنگ از نواحی هرات بود او در زمان هارون‌الرشید در خراسان می‌زیست و حکمران پوشنگ بود و در خراسان با دعات عباسی نیز همکاری می‌کرد.[۱۳] در دوره امارت "مامون" در خراسان نیز حسین در درگاه او بود و چون به سال 199 درگذشت مامون بر جنازه او نماز خواند و کسی را برای ابلاغ این خبر به طاهر فرستاد. طاهر در ابتدا در خراسان بود و و هم در آن‌جا وارد دربار مامون شد در سال 195 که "امین" دشمنی را با برادر آغاز کرد نام او را از خطبه انداخت مامون به تایید "فضل بن سهل" طاهر را که مردی باکفایت بود به ریاست سپاهی به مقابله با سپاه امین فرستاد. امین در جنگ با دو فرمانده سپاه مامون "هرثمه" و طاهر شکست خورد و قبل از این که بتواند خود را به پناه هرثمه که به زعم او طبع نرمی‌تری نسبت به طاهر داشت درآورد بدست فرمانده دیگر طاهر کشته شد،[۱۴] و سر او به پیشگاه مامون فرستاد مامون نیز به طاهر نامه نوشت و گفت نیک کرده‌ای و احتیاط آورده‌ای همچنین می‌بایست که کردی.

مامون بعد از این که به خلافت نشست طاهر را به حکومت بغداد و شحنگی آن‌جا رسانید و در سال 205 طاهر را به حکمرانی خراسان گماشت. این سال، سال فرمانروایی ایرانیان در مشرق ایران است. ظهور طاهریان آرزوی ایرانیان را در کسب استقلال تا اندازه‌ای به واقعیت نزدیک کرد.[۱۵] این خدمت طاهر به مامون دو وجهه داشت: از یک سو مامون خلافت‌اش را مدیون پایمردی و دلاوری طاهر می‌دانست با امارت خراسان که آرزوی طاهر بود فرستاد و از سوی دیگر کینه و عداوتی را نسبت به او در دل داشت، چرا که در هر صورت طاهر را کشنده برادر می‌دانست.

مامون با دیدن او به یاد برادر می‌افتاد و از دیدن قاتل او به خشم می‌آمد. "حسین خادم" که پریشانی و اشک‌های مامون را بعد از دیدن طاهر دیده بود با اصرار از مامون خواست سبب این اشک‌ها را بداند. مامون در جواب می‌گوید: «طاهر برادر مرا به زاری کشته است به ستیزه هرثمه و هرگاه که من او را می‌بینم یا آواز او را می‌شنوم مرا مهر برادری بجنبد و خون اندر دل من بجوش آید» پس مامون با دادن امارت خراسان هم پاداش خدمات او را می‌دهد و هم او را از جلوی چشم خود دور می‌کند. طاهر خود از این موضوع بی‌اطلاع نیست و همیشه از خشم و غضب خلیفه در بیم بوده است.

مامون یکی از غلامان خاصه خود را جهت مراقبت در اعمال طاهر و تفتیش در امور خراسان همراه او روانه کرد مامون از جاه و حشمت طاهر نیز خرسند نبود. اما طولی نکشید که میان خلیفه و امیر اختلاف پیش می‌آید. طاهر که از ابتدای امارتش با خوارج در ستیز بود در مقابل "حمزه آذرک" در سیستان به سختی بسیاری دچار شده بود مامون در نامه‌ای او را متهم کرد که در امر سرکوب خوارج کوتاهی می‌کند. طاهر نیز بسیار رنجید و در جواب او هم نامه‌ای تند برای خلیفه فرستاد. گویا همین موضوع باعث دشمنی و اظهار عصیان او شد.[۱۶]

طاهر در سال 207 نام مامون را از خطبه انداخت و اولین گام جدایی از خلافت را برداشت چرا که خلیفه هیچ نفوذی در خراسان نداشت. طبری می‌گوید: «در خطبه نماز طاهر به جای آن که بگوید خدایا بنده خویش و خلیفت خویش مامون را نیکو دار گفت خدایا نیکو دار تمام پیروان محمد بدان چه نیکو داشتی بدان برگزیدگان خود را».[۱۷]

طاهر مدتی اندک بعد از این نماز درگذشت[۱۸] و شایعه شد که مامون او را به وسیله ماموری زهر داده است. اما بعد از وفات او به سرعت فرزندش "طلحه" به اشاره "احمد بن ابی خالد" وزیرش امارت خراسان را عهده‌دار شد. طلحه در زمان پدر نیز مصدر همه امور کارهای خراسان بود. بعد از وفات طاهر لشگر او بشوریدند و قسمتی از خزاین خراسان را غارت کردند و تا موجب شش ماهه نستاندند آرام نیافتند.[۱۹]

مامون که طلحه را به نیابت برادرش عبدالله به خراسان فرستاده بود احمد بن ابی خالد کاردارش را نیز به خراسان فرستاد تا آن فتنه را بنشاند و لشکر را آرام کند فرستادن احمد بن ابی‌خالد دلیل نگرانی مامون از اوضاع خراسان است چرا که یکی از دلایل شورش لشگریان سپاه بعد از وفات طاهر این بود که سپاه خلیفه را مسئول مرگ فرمانده خود می‌دانست. پس بی‌دلیل نیست که مامون امارت خراسان را به سرعت به فرزند او سپرد. چه در غیر این صورت سوءظن سپاهیان بیشتر می‌شد. طلحه کاردار و اطرافیان مامون را با دادن هدایای نقدی نواخت سراسر ولایت او به دفع خوارج گذشت.

بعد از مرگ طلحه امارت خراسان از طرف مامون به برادرش عبدالله رسید او نیز برادر خود علی را به خراسان فرستاد چرا که خود درگیر جنگ با خرمدینان بود. امارت علی چندان طول نکشید چون او در جنگ با خوارج کشته شد.[۲۰]

عبدالله طاهر و عباسیان

امارت عبدالله در خراسان دوره استقلال واقعی طاهریان از خلافت است. عبدالله همچون فرزند مامون بود که او را همچون فرزند گرامی می‌داشت و اعتماد بسیاری به او داشت او را در میان نزدیکان و درباریان می‌ستود و صفاتی چون پاک ‌فطرتی و نیک‌سیرتی را به او نسبت می‌داد. "ابوالفرج اصفهانی" در کتاب "الاغانی" در مورد التفات مامون نسبت به عبدالله اشاره می‌کند و می‌گوید وقتی مصر به سال 212 توسط عبدالله کاملا متصرف شد، مامون جهت اظهار تلطف و حق‌گذاری خراج یک سال آن سرزمین را که بالغ بر سه میلیون دینار می‌شد به او بخشید.[۲۱]

عزتمندی عبدالله نزد مامون آن چنان بود که در زمانی که طاهر از فرزند خود عبدالله خشمگین بود و او را عتاب کرده بود مامون نامه‌ای به او نوشت و از او عفو عبدالله را خواست و وقتی طاهر را به خراسان فرستاد عبدالله را به شرطگی بغداد گماشت تا از او دور نباشد و بعد او را برای دفع "نصر بن شبث" به "رقه" فرستاد و امارت بین رقه و مصر را به او داد.

موفقیت عبدالله در سرکوبی نصر که به خون‌خواهی امین برخاسته بود او را نزد مامون عزیزتر کرد. چرا که امرایی که از مصر گریخته و به رقه آمده بودند از ابتدای کار مامون برای او زحمات بسیاری داشتند و موجب تزلزل و ضعف حکومت شده بودند. عبدالله طاهر مصر را آرام کرد و به اوضاع مسلط شد. در بازگشت از مصر مامون او را به جنگ با خرمدینان فرستاد و در عوض ولایت جبال را به او داد.

هنگامی که عبدالله در دینور مشغول تهیه لشگر برای دفع خرمدینان بود برادرش طلحه درگذشت. چندی بعد برادر دیگر "علی" در جنگ با خوارج کشته شد. خوارج نیشابور را دچار هرج و مرج کرده بودند به ناچار مامون عبدالله را از "دینور" خواست و او را به خراسان سرزمین پدری خواند و ولایت طبرستان رویان و دماوند را به او داد.[۲۲]

بعد از مامون برادرش معتصم به جای او نشست. مامون روابط بسیار خوبی را با عبدالله داشت؛ اما از خصومت میان برادرش و عبدالله خبر داشت. به همین دلیل قبل از مرگ، معتصم را از هر گونه اقدامی علیه طاهریان برحذر داشت. چرا که نیرومندی قدرت طاهریان خصوصا عبدالله در برابر دشمنان خطرناکی چون خوارج و تلاش بی وقفه امیران خاندان چیزی نبود که به راحتی بتوان از آن گذشت. پس معتصم از آزردگی خاطری که مربوط به زمان صاحب شرطگی عبدالله در بغداد می‌شد چشم پوشید و دانست که باید قدرت طاهریان را در مشرق بپذیرد هر چند که به قول "گردیزی" کنیزکی برای مسموم کردن او فرستاده بود.

از قضا کنیزک به جای آن که قاتل عبدالله شود عاشق او شد و نقشه از پیش نرفت.[۲۳] و معتصم نامه‌ای به وی نوشت و آورد که در قلبم از تو رنجش‌هایی بود که اکنون برطرف شده، عبدالله هم تمام تلاشش این بود که بهانه بدست معتصم ندهد و در قلع و قمع مخالفان خلافت عباسی از خوارج گرفته تا علویان با خلافت همراهی کند.[۲۴]

به همین دلیل اعتماد خلیفه اندک اندک جلب شد تا جایی که نام او را در میان چهار تن رجال بزرگ عهد مامون یاد کرد گرچه قدرت و حشمت طاهریان آنقدر بود که مانع از آن شود که چشم بر آن بست.

اعتماد خلیفه معتصم به عبدالله آنچنان بود که حسادت و بدخواهی عده‌ای از جمله "افشین" را در پی داشت. بدخواهی افشین موجب تحریک و شورش "مازیار" اسپهبد طبرستان در سال 224 (ه.ق) شد و عبدالله بر همه آن‌ها فائق آمد.[۲۵] و به بسط نفوذ خود پرداخت. حتی پسر خود طاهر بن عبدالله را که بعد از خود به امارت خراسان رسیده به بلاد غز و ترکمانان فرستاد و به کمک لشگریان خراسان توانست سرزمین‌هایی که قبلاً مسلمانان بدانجا نرسیده بودند پا گذارد. بعد از مرگ عبدالله مخالفان وی به "واثق" پیشنهاد کردند به جای فرزند عبدالله، "اسحاق بن ابراهیم" را به خراسان بفرستد تا این ملک موروثی به چنگ خلافت بازگردد؛ اما واثق خود به این امر مایل بود؛ اما باز هم حکومت به طاهر بن عبدالله رسید.[۲۶]

"طاهر ثانی" به بزم و عیش و طرب بیشتر علاقه داشت تا سیاست و مملکت‌داری در زمان او بود که "حسن بن زید علوی" طبرستان را از دست طاهریان بدر برد. چنان‌ که ری و قزوین در سال 251 از قلمرو حکومتشان جدا شد و "یعقوب لیث" نیز پوشنگ و هرات را گرفت. در زمان متوکل او و طاهر بن عبدالله روابط حسنه‌ای داشتند و متوکل منشور خراسان را برای طاهر فرستاد.[۲۷]

طاهر هم مطیع امر خلیفه و مامور اجرای فرامین او بود. بعد از متوکل، "مستعین" چندان با طاهر همراه و همدل نبود و مرگ او باعث خشنودی یاران خلیفه بود، یعقوبی می‌گوید: «اصحاب مستعین از هیچ کس چنان بیمناک نبودند که از امیر خراسان».[۲۸]

به همین علت با مرگ او خلیفه کوشید تا محمد بن عبدالله بن طاهر را که در بغداد موقعیت مناسبی داشت به حکومت خراسان بفرستد. سعی مستعین از جهتی نیز آن بود تا گریبان خود را از دست محمد بن عبدالله با فرستادن او و یارانش به خراسان رهایی بخشد. اما محمد اعلام کرد برادرش طاهر را به جانشینی خود می‌فرستد و شاید حضور او در خراسان با آشوب همراه باشد.[۲۹] بنابراین مخالفت اطرافیان مستعین با حکومت یافتن طاهر دوم بیشتر از روی حسادتی بود که نسبت به این خاندان و نفوذ آن‌ها در خراسان داشته‌اند با مرگ طاهر در سال 248 خلیفه احساس راحتی و رهایی کرد.[۳۰]

خلافت در دعوای یعقوب و طاهریان

خلیفه واکنش تندی به عمل کرد یعقوب در حمله به قلمرو طاهریان از خود نشان داد. معتمد پس از شنیدن اخبار یعقوب به عبیدالله بن عبدالله دستور داد تا "حجاج خراسان" طبرستان و گرگان را جمع و در حضور آن‌ها اقدامات یعقوب لیث صفاری را در برابر طاهریان و حمله به نیشابور و دستگیری محمد بن طاهر را محکوم کند.[۳۱]

و در جنگ "دیرالعاقول" خلیفه محمد بن طاهر را از چنگ صفاریان آزاد می‌کند که بعد از رهایی جرات بازگشت را نداشت و تنها به ریاست و شرطگی بغداد بسنده می‌کند. طاهریان در بغداد نیز نفوذ فوق‌العاده‌ای داشتند و به درآمد سرشاری دست یافتند. یعقوبی در آمد آن‌ها را در بغداد سالانه سیزده میلیون درهم ذکر کرده است.[۳۲]

در بررسی رابطه طاهریان و عباسیان باید گفت: منافع این دو بسیار به هم نزدیک و حتی می‌توان گفت به یکدیگر گره خورده بود. خلفا امارت طاهریان را تایید می‌کردند. آن‌ها نیز سد محکمی در برابر نفوذ دشمنان خلافت بودند. البته باید گفت این دشمنان در واقع برای استقلال و امارت طاهریان نیز مضر بودند گاهی امرای طاهری در جلب کمک خلیفه برای سرکوبی شورش‌ها تلاش می‌کردند؛ مانند زمانی که عبدالله از معتصم در برابر افشین کمک می‌خواهد تا به کمک خلیفه از شر این رقیب خطرناک رهایی یابد همراهی و همسویی طاهریان در دفع علویان با آن که داعیه طرفداری آنان از شیعیان و علویان را در برخی منابع می‌یابیم نشانه ترس از غائله علویان و آسیب رساندن آنان هم به عباسیان و هم طاهریان است.

استقرار طاهریان در بغداد در محکم کردن جایگاه‌شان موثر بود آن‌ها در مواقع حساس و درگیرهای داخلی میان خلفا به سود خلیفه وقت وارد صحنه می‌شدند. در نبرد میان "معتز" و "مستعین" جانب مستعین را می‌گیرند و در موقع خلافت معتز او را در برابر ترکان یاری می‌دهند تا این که ترکان از این پیوستگی طاهریان و عباسیان بیمناک بودند، ارتباط و نزدیکی این امر با دستگاه خلافت از نظر بعضی تاریخ‌نگاران به گونه‌ای بوده که آنان را به عنوان نایبان درگاه خلافت در زمره سلاطین نیاورده و اخبار ایشان را ضمن تاریخ خلافت عباسی آورده‌اند، اگر چه طاهریان اجازه دخالت در مسائل داخلی امارتشان را نمی‌دادند.

بنابراین تنها به جز یکبار که طاهر نام مامون را از خطبه انداخت بقیه آل‌ طاهر از مبلغان و حامیان برتری خلفا بودند و در صدد مناقشه و منازعه برنیامدند. در عین استقلال، خود را نمایندگان امیرالمومنین به شمار می‌آوردند برای آن‌ها موروثی شدن این قلمرو بسنده بود در همین راستا از حکم و منشور خلیفه استقبال می‌کردند.[۳۳]

پانویس

  1. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ص 301.
  2. شجاعی صائین، علی؛ نیشابور، تاریخ تکوین دولت صفاری، تهران، قلم، 1376، ص57.
  3. رن فرای، تاریخ ایران کمبریج، مترجم حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1389، ج4، ص81.
  4. ابوعبدالله جهشیاری، الوزرا والکتاب، مترحم ابوالفضل طبابایی، تهران، مترجم، 1348، ص119.
  5. ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج8، ص301.
  6. الخضری، محمد؛ محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه، بی حا، دارالفکر، بی تا، ص301.
  7. تاریخ ایران کمبریج، پیشین، ص82.
  8. نفیسی، سعید؛ تاریخ خاندان طاهری، تهران، اساطیر، 1386، ص29.
  9. الکامل، پیشین، ج11، ص29.
  10. طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، ج12، ص545.
  11. جهشیاری، الوزرا والکتاب، پیشین، ص291.
  12. ابن خلکان، وفیات الاعیان، مصحح فاطمه مدرسی، ارومیه، دانشگاه ارومیه، 1381، ج2، ص203.
  13. زرین کوب، عبدالحسین؛ تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، امیرکبیر، 1373، ص 589.
  14. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، ج2، ص414.
  15. راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، امیرکبیر، 1374، ص195.
  16. ابن طباطبا، الفخری، ترجمه وحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ص312.
  17. طبری، محمد بن جربز؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، ج13، ص5708.
  18. منهاج سراج، طبقات ناصری، عبدالحی حبیبی، کابل، مطبعه کابل، 1343، ج1، ص192.
  19. زرین کوب، پیشین، ص590.
  20. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج17، ص42.
  21. پرویز، عباس، از عرب نا دیالمه، قم، مولف، بی تا، ص694.
  22. زرین کوب، پیشین، ص605.
  23. گردیزی، زین الاخبار، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363، ص300.
  24. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی تا، ص536-537.
  25. الکامل، پیشین، ج17، ص141.
  26. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، ج2، ص508.
  27. گردیزی، پیشین، ص203.
  28. یعقوبی، پیشین، ص526.
  29. یعقوبی، همان، ص526.
  30. کمبریج، پیشین، ج4، ص147.
  31. ابن خلکان، پیشین، ص412-413.
  32. ابن اسحاق همدانی، البلدان، ترجمه مسعودی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349، ص85.
  33. عباس، پرویز؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، بی تا، ص92.


منابع

  • حمیده سلطانی مقدم، طاهریان و رابطه با عباسیان،دانشنامه پژوهه، تاریخ بازیابی: 12 آذر 1392.