سلیمان بن عبدالملک: تفاوت بین نسخهها
جز (درگذشت سليمان بن عبدالملك اموى را به تقویم: درگذشت سليمان بن عبدالملك اموى منتقل کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{تقویم|روز= 10 صفر|سال= سال 99 هجری قمری}} | {{تقویم|روز= 10 صفر|سال= سال 99 هجری قمری}} | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | سليمان بن عبدالملك به | + | سليمان فرزند عبدالملك بن مروان، هفتمين حاكم و خليفه [[امویان|اموى]] است كه پس از هلاكت برادرش وليد بن عبدالملك در سال 96 قمرى به حكومت رسيد. وليد بن عبدالملك در زمان حكومت و اقتدار خويش تصميم گرفت كه علىرغم [[وصيت]] پدرش عبدالملك مبنى بر ولايت عهدى سليمان، فرزند خود عبدالعزيز بن وليد را به ولايت عهدى منصوب گرداند و سليمان را از اين مقام معزول دارد. |
− | به | + | در اين راه تلاش فراوانى به عمل آورد و برخى از عاملان و فرماندهان عمده وى، مانند [[حجاج بن يوسف ثقفى]] و [[قتيبة بن مسلم]] كه بر پهنه گسترده اى از جهان اسلام حكومت مى كردند، وى را در اين تصميم ترغيب و هميارى مى كردند و براى پذيرش آن، اعلام آمادگى نمودند. |
− | + | وليكن سليمان بن عبدالملك، در اين راه مقاومت مى كرد و با هيچ شرطى حاضر به استعفا و يا پذيرش عزل از ولايت عهدى نبود و بر اجراى سفارش هاى پدرش عبدالملك، پافشارى مى كرد. سرانجام وليد به هلاكت رسيد، در حالى كه به هدف هاى خود نايل نگرديد و سليمان بن عبدالملك در نيمه [[جمادى الثانی]] سال 96 قمرى پس از مرگ برادرش وليد به [[خلافت]] رسيد. | |
− | درگذشت او به خاطر بيمارى تب بود كه بر وى و بسيارى از افراد خانواده و همراهانش عارض گرديده بود. از جمله كارهاى نيك و پسنديده اى كه مى توان از او اشاره كرد، ولايت عهدى عمر بن | + | سليمان بن عبدالملك به پيروى از سفارش ها و پيشنهادهاى عمر بن عبدالعزيز تلاش مى كرد از شدت انزجار و تنفرى كه در مردم به خاطر رفتار و كردارهاى غيراسلامى و غيرانسانى خلفاى پيشين اموى و ستم كارى هاى آنان نسبت به عموم مردم پديد آمده و [[جامعه اسلامى]] را ملتهب كرده بود و به پرتگاه سقوط كشانده بود، بكاهد و تعادلى در ارتباط ميان مردم و زمامداران به وجود آورد، كه نمونه هاى آن عبارت است از آزادكردن زندانيان، عزل عاملان خودسر و ستم كار، دستور عمومى به انجام نمازها در اول وقت و مبارزه با مشركان و مخالفان اسلام. |
+ | |||
+ | به هر تقدير، او نيز از خاندان غاصب [[بنى اميه]] و از مخالفان [[اهل بيت]] علیهمالسلام بود و چاره اى جز ادامه راه اسلاف نابكار خود نداشت. مورخان نوشته اند كه وى از خود راضى بود و روزى در آينه اى نگاه مى كرد و با شگفتى گفت: من پادشاه جوانى هستم!<ref> [[تاريخ دمشق]] ([[ابن عساكر]])، ج 63، ص 252 و [[تاريخ الطبرى]]، ج 6، ص 547.</ref> | ||
+ | |||
+ | همچنين درباره زيادى خوردن و شكم بارگى وى داستان هاى فراوانى نقل شده است كه مشابه آن را در ديگران كمتر مى توان تصور كرد. سرانجام وى در لشكركشى به سرزمين روم، در منطقه [[قنسرين]]، در شهر دابق وفات نمود.<ref> [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 2، ص 123.</ref> | ||
+ | |||
+ | درگذشت او به خاطر بيمارى تب بود كه بر وى و بسيارى از افراد خانواده و همراهانش عارض گرديده بود. از جمله كارهاى نيك و پسنديده اى كه مى توان از او اشاره كرد، ولايت عهدى عمر بن عبدالعزيز است كه در واپسين لحظات عمرش، وى را به اين مقام منصوب كرد.<ref> نك: [[تاريخ الخلفاء]] ([[سيوطی]])، ص 255؛ تاريخ دمشق، ج 63، ص 252؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 114؛ [[وقايع الايام]] ([[شیخ عباس قمی]])، ص 190 و [[تاريخ الطبرى]]، ج 6، ص 505.</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ ۱۰ مارس ۲۰۱۶، ساعت ۰۶:۱۹
تقویم هجری قمری |
روز واقعه:10 صفر |
سال 99 هجری قمری |
سليمان فرزند عبدالملك بن مروان، هفتمين حاكم و خليفه اموى است كه پس از هلاكت برادرش وليد بن عبدالملك در سال 96 قمرى به حكومت رسيد. وليد بن عبدالملك در زمان حكومت و اقتدار خويش تصميم گرفت كه علىرغم وصيت پدرش عبدالملك مبنى بر ولايت عهدى سليمان، فرزند خود عبدالعزيز بن وليد را به ولايت عهدى منصوب گرداند و سليمان را از اين مقام معزول دارد.
در اين راه تلاش فراوانى به عمل آورد و برخى از عاملان و فرماندهان عمده وى، مانند حجاج بن يوسف ثقفى و قتيبة بن مسلم كه بر پهنه گسترده اى از جهان اسلام حكومت مى كردند، وى را در اين تصميم ترغيب و هميارى مى كردند و براى پذيرش آن، اعلام آمادگى نمودند.
وليكن سليمان بن عبدالملك، در اين راه مقاومت مى كرد و با هيچ شرطى حاضر به استعفا و يا پذيرش عزل از ولايت عهدى نبود و بر اجراى سفارش هاى پدرش عبدالملك، پافشارى مى كرد. سرانجام وليد به هلاكت رسيد، در حالى كه به هدف هاى خود نايل نگرديد و سليمان بن عبدالملك در نيمه جمادى الثانی سال 96 قمرى پس از مرگ برادرش وليد به خلافت رسيد.
سليمان بن عبدالملك به پيروى از سفارش ها و پيشنهادهاى عمر بن عبدالعزيز تلاش مى كرد از شدت انزجار و تنفرى كه در مردم به خاطر رفتار و كردارهاى غيراسلامى و غيرانسانى خلفاى پيشين اموى و ستم كارى هاى آنان نسبت به عموم مردم پديد آمده و جامعه اسلامى را ملتهب كرده بود و به پرتگاه سقوط كشانده بود، بكاهد و تعادلى در ارتباط ميان مردم و زمامداران به وجود آورد، كه نمونه هاى آن عبارت است از آزادكردن زندانيان، عزل عاملان خودسر و ستم كار، دستور عمومى به انجام نمازها در اول وقت و مبارزه با مشركان و مخالفان اسلام.
به هر تقدير، او نيز از خاندان غاصب بنى اميه و از مخالفان اهل بيت علیهمالسلام بود و چاره اى جز ادامه راه اسلاف نابكار خود نداشت. مورخان نوشته اند كه وى از خود راضى بود و روزى در آينه اى نگاه مى كرد و با شگفتى گفت: من پادشاه جوانى هستم![۱]
همچنين درباره زيادى خوردن و شكم بارگى وى داستان هاى فراوانى نقل شده است كه مشابه آن را در ديگران كمتر مى توان تصور كرد. سرانجام وى در لشكركشى به سرزمين روم، در منطقه قنسرين، در شهر دابق وفات نمود.[۲]
درگذشت او به خاطر بيمارى تب بود كه بر وى و بسيارى از افراد خانواده و همراهانش عارض گرديده بود. از جمله كارهاى نيك و پسنديده اى كه مى توان از او اشاره كرد، ولايت عهدى عمر بن عبدالعزيز است كه در واپسين لحظات عمرش، وى را به اين مقام منصوب كرد.[۳]
پانویس
- ↑ تاريخ دمشق (ابن عساكر)، ج 63، ص 252 و تاريخ الطبرى، ج 6، ص 547.
- ↑ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 123.
- ↑ نك: تاريخ الخلفاء (سيوطی)، ص 255؛ تاريخ دمشق، ج 63، ص 252؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 114؛ وقايع الايام (شیخ عباس قمی)، ص 190 و تاريخ الطبرى، ج 6، ص 505.
منابع
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر
منابع بیشتر: