هاجر: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی '{{الگو:بخشی از یک کتاب}} {{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} هاجر, كنيزى با كرامت , باوفا, م...' ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | {{الگو:بخشی از یک کتاب | + | {{الگو: بخشی از یک کتاب}} |
− | |||
− | هاجر | + | هاجر كنيزى با كرامت، باوفا، مطيع و امين بود كه پادشاه مصر او را به ساره، همسر ابراهيم بخشيد چون سن ساره رو به پيرى گذاشته و فرزندى براى ابراهيم خليل علیه السلام نياورده بود، به آن حضرت پيشنهاد كرد كه با هاجر ازدواج كند. |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | == منابع == | + | ثمره آن ازدواج، پسرى پاكيزه به نام اسماعيل بود. ساره از اين پيشامد ناراحت شد و حسرت و اندوهش، ناراحتى ابراهيم علیه السلام را نيز به دنبال داشت. [[حضرت ابراهيم]] علیه السلام از خداوند بزرگ خواست كه اين مشكل را حل كند. پروردگار به او [[وحى]] كرد كه هاجر و اسماعيل را به جاى ديگرى ببر. |
+ | |||
+ | ابراهيم پرسيد: خداوندا! آنها را به كجا ببرم؟ خداوند فرمود: نخستين بقعه اى كه آن را آفريده ام. [[جبرئيل]] مامور همراهى و هدايت ابراهيم شد. او نيز اسماعيل و هاجر را برداشت و به بيابان بئرشيع كه سرزمينى بى آب و علف و خشك و سوزان بود، برد و با مشكى آب و اندكى غذا در آنجا گذاشت. تنها درختى كه ميهمان بيابان بود و هاجر چادرش را بر روى آن انداخت، سايبانى شد تا او و فرزندش اسماعيل از تابش آفتاب سوزان در امان باشند. | ||
+ | |||
+ | پس از استقرار هاجر و اسماعيل، ابراهيم آهنگ رفتن كرد. هاجر دامنش را گرفت، سيل اشك خود را به پايش ريخت و تلاش كرد تا عواطفش را تحريك كند. پس همراه با سوز گفت: اى ابراهيم به كجا مى روى؟ گونه ما را در اين بيابان بى آب و علف تنها مى گذارى و مى روى؟ناله و تضرع هاجر خدشه اى در اراده مصمم ابراهيم وارد نكرد و گفت: آن كسى كه مرا مامور كرده تا شما را در اين جايگاه بگذارم، سرپرستى شمارا هم به عهده دارد. اين جواب گويا آبى سرد بر آتش دل هاجر بود. | ||
+ | |||
+ | وجودش آرام شد و به همسرش گفت: اگر اين كار به امر و اراده خداوند است، به هر كجا كه مى خواهى برو، من ترديد ندارم كه در اين صورت خدا هرگز ما را خوار و تباه نخواهد كرد! ابراهيم به راه افتاد و رفت و چون به كوه كدى كه در ذى طوى بود رسيد، برگشت و نگاهى به هاجر و اسماعيل انداخت و گفت: پروردگارا! | ||
+ | |||
+ | من بعضى از فرزندانم را در بيابانى بى آب و علف، در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپاى دارند. تو قلب هاى مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات و ميوه ها روزيشان كن. شايد آنان شكر تو را بجاى آورند. هاجر و فرزندش در بيابان بئرشيع كه بعدها به كعبه و قبله گاه مسلمين مشهور شد، باقى ماندند و با صبر و استقامت به زندگى ادامه دادند تا اين كه آب و غذاى آنها تمام شد. تشنگى بر اسماعيل غالب شد و آن كودك از شدت و سوز تشنگى فرياد مى زد. | ||
+ | |||
+ | دل مادر از آن صحنه به درد آمد و كوشيد تا براى رفع آن گرفتارى راهى بجويد. هر لحظه بر تشنگى كودك افزوده مى شد و نزديك بود كه مرغ جانش پرواز كند. مادر بچه را تنها گذاشت و به گوشه اى رفت تا منظره جان كندن اسماعيل را نبيند! ناله كودك از دور هم به گوش هاجر مى رسيد و او را وادار مى كرد تا سراسيمه به دنبال آب برود. بر بلندى صفا قرار گرفت و چون چشم گرداند، سرابى در آن بيابان نظرش را جلب كرد و تا مروه او را جلو برد. از مروه نيز در طلب آب و به دنبال سراب تا صفا برگشت و تا هفت بار اين كار را ادامه داد. | ||
+ | |||
+ | در تمام اين مدت اسماعيل مى گريست و پاهاى كوچكش را به زمين مى كشيد و با ناله هاى خود قلب مادر را پاره پاره مى كرد. هاجر از بالاى مروه نگاهى به فرزندش انداخت و ديد آب از زير پاهاى اسماعيل جارى شده است. چشمه آبى جوشيدن گرفته بود و از آن آب زلالى جريان داشت. | ||
+ | |||
+ | هاجر با تنى خسته و رنجور به بالين فرزندش آمد كودكش را در آغوش كشيد و لبان اسماعيل را از آب تر ساخت و از اين كه فرزندش كم كم جانى به خود مى گرفت، لذت مى برد. بعد از آن كه از نجات فرزندش اطمينان يافت خود نيز از آن آب نوشيد و سيراب شد. آن چشمه امروز نيز جريان دارد و بنام چاه زمزم مشهور است. هاجر پس از ازدواج اسماعيل به ديار حق شتافت و در كنار خانه خدا به خاك سپرده شد. قبر او و فرزندش اسماعيل امروز محل زيارت ميليون ها زائرى است كه در طواف كعبه روبه سوى معبود نهاده اند. | ||
+ | |||
+ | ==منابع== | ||
+ | * زنان نمونه، علی شیرازی. | ||
− | |||
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]] | [[رده:زنان مطرح شده در قرآن]] |
نسخهٔ ۶ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۴۵
هاجر كنيزى با كرامت، باوفا، مطيع و امين بود كه پادشاه مصر او را به ساره، همسر ابراهيم بخشيد چون سن ساره رو به پيرى گذاشته و فرزندى براى ابراهيم خليل علیه السلام نياورده بود، به آن حضرت پيشنهاد كرد كه با هاجر ازدواج كند.
ثمره آن ازدواج، پسرى پاكيزه به نام اسماعيل بود. ساره از اين پيشامد ناراحت شد و حسرت و اندوهش، ناراحتى ابراهيم علیه السلام را نيز به دنبال داشت. حضرت ابراهيم علیه السلام از خداوند بزرگ خواست كه اين مشكل را حل كند. پروردگار به او وحى كرد كه هاجر و اسماعيل را به جاى ديگرى ببر.
ابراهيم پرسيد: خداوندا! آنها را به كجا ببرم؟ خداوند فرمود: نخستين بقعه اى كه آن را آفريده ام. جبرئيل مامور همراهى و هدايت ابراهيم شد. او نيز اسماعيل و هاجر را برداشت و به بيابان بئرشيع كه سرزمينى بى آب و علف و خشك و سوزان بود، برد و با مشكى آب و اندكى غذا در آنجا گذاشت. تنها درختى كه ميهمان بيابان بود و هاجر چادرش را بر روى آن انداخت، سايبانى شد تا او و فرزندش اسماعيل از تابش آفتاب سوزان در امان باشند.
پس از استقرار هاجر و اسماعيل، ابراهيم آهنگ رفتن كرد. هاجر دامنش را گرفت، سيل اشك خود را به پايش ريخت و تلاش كرد تا عواطفش را تحريك كند. پس همراه با سوز گفت: اى ابراهيم به كجا مى روى؟ گونه ما را در اين بيابان بى آب و علف تنها مى گذارى و مى روى؟ناله و تضرع هاجر خدشه اى در اراده مصمم ابراهيم وارد نكرد و گفت: آن كسى كه مرا مامور كرده تا شما را در اين جايگاه بگذارم، سرپرستى شمارا هم به عهده دارد. اين جواب گويا آبى سرد بر آتش دل هاجر بود.
وجودش آرام شد و به همسرش گفت: اگر اين كار به امر و اراده خداوند است، به هر كجا كه مى خواهى برو، من ترديد ندارم كه در اين صورت خدا هرگز ما را خوار و تباه نخواهد كرد! ابراهيم به راه افتاد و رفت و چون به كوه كدى كه در ذى طوى بود رسيد، برگشت و نگاهى به هاجر و اسماعيل انداخت و گفت: پروردگارا!
من بعضى از فرزندانم را در بيابانى بى آب و علف، در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپاى دارند. تو قلب هاى مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات و ميوه ها روزيشان كن. شايد آنان شكر تو را بجاى آورند. هاجر و فرزندش در بيابان بئرشيع كه بعدها به كعبه و قبله گاه مسلمين مشهور شد، باقى ماندند و با صبر و استقامت به زندگى ادامه دادند تا اين كه آب و غذاى آنها تمام شد. تشنگى بر اسماعيل غالب شد و آن كودك از شدت و سوز تشنگى فرياد مى زد.
دل مادر از آن صحنه به درد آمد و كوشيد تا براى رفع آن گرفتارى راهى بجويد. هر لحظه بر تشنگى كودك افزوده مى شد و نزديك بود كه مرغ جانش پرواز كند. مادر بچه را تنها گذاشت و به گوشه اى رفت تا منظره جان كندن اسماعيل را نبيند! ناله كودك از دور هم به گوش هاجر مى رسيد و او را وادار مى كرد تا سراسيمه به دنبال آب برود. بر بلندى صفا قرار گرفت و چون چشم گرداند، سرابى در آن بيابان نظرش را جلب كرد و تا مروه او را جلو برد. از مروه نيز در طلب آب و به دنبال سراب تا صفا برگشت و تا هفت بار اين كار را ادامه داد.
در تمام اين مدت اسماعيل مى گريست و پاهاى كوچكش را به زمين مى كشيد و با ناله هاى خود قلب مادر را پاره پاره مى كرد. هاجر از بالاى مروه نگاهى به فرزندش انداخت و ديد آب از زير پاهاى اسماعيل جارى شده است. چشمه آبى جوشيدن گرفته بود و از آن آب زلالى جريان داشت.
هاجر با تنى خسته و رنجور به بالين فرزندش آمد كودكش را در آغوش كشيد و لبان اسماعيل را از آب تر ساخت و از اين كه فرزندش كم كم جانى به خود مى گرفت، لذت مى برد. بعد از آن كه از نجات فرزندش اطمينان يافت خود نيز از آن آب نوشيد و سيراب شد. آن چشمه امروز نيز جريان دارد و بنام چاه زمزم مشهور است. هاجر پس از ازدواج اسماعيل به ديار حق شتافت و در كنار خانه خدا به خاك سپرده شد. قبر او و فرزندش اسماعيل امروز محل زيارت ميليون ها زائرى است كه در طواف كعبه روبه سوى معبود نهاده اند.
منابع
- زنان نمونه، علی شیرازی.