خواب حضرت سکینه (س) در خرابه شام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '{{نیازمند ویرایش فنی}} {{بخشی از یک کتاب}} حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه...' ایجاد کرد)
 
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
 
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مـركبهائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است براهى مـى روند، مـركبها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزديك شد فرمود: سكينه جدت رسولخدا ترا سلام مى رساند، گفتم بر رسولخدا سلام باد، تو كيستى؟ گـفـت خادمى هستم از خدمه بهشت گفتم: اين مردانى كه بر مركبهاى نور سوارند كيستند و به كجا مـى روند؟ گـفـت: اول آدم صفـى الله، دومـى ابراهيم خـليل الله سومـى كليم الله چـهارمـى عـيسى روح الله، گفتم آنكه محاسنش را در دست گـرفـتـه گـاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسولخدا است، گفتم: كجا مى روند؟ گفت: براى زيارت پدرت حسين به كربلا مى روند، همينكه نام جدم شنيدم دويدم تـا خـود را به رسولخدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگـويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمـدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسيدم اين خانمها كيستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گـاهى مـى افتد و گاهى برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسولخدا است. گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مـى سازم، دويدم جلو فـاطمـه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم:يا امـتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا.
 
  
(( مـادر مـادر بخـدا قـسم حق ما را منكر شدند، مادر، مادر بخدا جمعيت ما را پراكنده ساختند مـادر، مـادر بخـدا قـسم حريم ما را مباح ساختند، مادر، مادر بخدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند ))
+
حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مركب هائى از نور سوارند و [[فرشتگان]] آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است به راهى مى روند، مركب ها گذشتند ولى خادم برطرف من آمد و چون نزديك شد، فرمود: سكينه جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو كيستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. گفتم: اين مردانى كه بر مركب هاى نور سوارند، كيستند و به كجا مى روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهيم خليل الله سومى كليم الله چهارمى عيسى روح الله، گفتم آن كه محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا صلی الله علیه و آله است، گفتم: كجا مى روند؟ گفت: براى [[زيارت]] پدرت حسين به كربلا مى روند، همين كه نام جدم شنيدم دويدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسيدم اين خانمها كيستند؟ گفت: اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مى سازم، دويدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم: يا امتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا؛ مادر مادر به خدا قسم حق ما را منكر شدند. مادر، مادر به خدا جمعيت ما را پراكنده ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حريم ما را مباح ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند.
  
فـرمـود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد اين پـيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.<ref> بحار ج 45 ص 140. نفس المهموم ص 454. لهوف ص 188. </ref>
+
فرمود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد اين پيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.<ref>بحار، ج45، ص140؛ نفس المهموم، ص454؛ لهوف، ص188.</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
  
==منبع==
+
==منابع==
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمد على عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: 17 دیماه 1391
+
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: 17 دی ماه 1391.
  
 
[[رده:اسیران کربلا در شام]]
 
[[رده:اسیران کربلا در شام]]

نسخهٔ ‏۸ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۲:۰۶

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مركب هائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است به راهى مى روند، مركب ها گذشتند ولى خادم برطرف من آمد و چون نزديك شد، فرمود: سكينه جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو كيستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. گفتم: اين مردانى كه بر مركب هاى نور سوارند، كيستند و به كجا مى روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهيم خليل الله سومى كليم الله چهارمى عيسى روح الله، گفتم آن كه محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا صلی الله علیه و آله است، گفتم: كجا مى روند؟ گفت: براى زيارت پدرت حسين به كربلا مى روند، همين كه نام جدم شنيدم دويدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسيدم اين خانمها كيستند؟ گفت: اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مى سازم، دويدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم: يا امتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا؛ مادر مادر به خدا قسم حق ما را منكر شدند. مادر، مادر به خدا جمعيت ما را پراكنده ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حريم ما را مباح ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند.

فرمود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد اين پيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.[۱]

پانویس

  1. بحار، ج45، ص140؛ نفس المهموم، ص454؛ لهوف، ص188.

منابع

آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: 17 دی ماه 1391.