فیض بن مختار کوفی: تفاوت بین نسخهها
(افزودن رده های جدید) |
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) (رده:راویان حدیث) |
||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
ثقه و از روات حضرت باقر و صادق عليهمالسلام است، وقتى خدمت حضرت [[امام صادق]] عليه السلام اصرار بليغ و مسئلت كثير نمود كه او را خبر دهد به امام بعد از خود، حضرت پردهاى كه در كنار اطاق آويخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نيز طلبيد، فيض چون به آن موضع وارد شد ديد آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا [[نماز]] خواند آنگاه منحرف از قبله نشست، فيض نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفت كه ناگاه امام موسى عليه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازيانهاى داشت، حضرت صادق عليه السلام او را بر زانوى خويش نشانيد و فرمود: پدرم و مادرم فدايت باد! اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: گذشتم به على برادرم ديدم اين را در دست داشت و بهيمه را مىزد. از دست او گرفتم، آنگاه حضرت فرمود: اى فيض! همانا [[صحف]] ابراهيم و موسى رسيد به [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به [[امام على]] عليه السلام و او را امين دانست بر آن، پس يكيك از امامان را ذكر فرمود تا آن كه فرمود آن صحف نزد من است و من امين دانستم بر آن اين پسرم را با كمى سنش و اينك نزد او است. | ثقه و از روات حضرت باقر و صادق عليهمالسلام است، وقتى خدمت حضرت [[امام صادق]] عليه السلام اصرار بليغ و مسئلت كثير نمود كه او را خبر دهد به امام بعد از خود، حضرت پردهاى كه در كنار اطاق آويخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نيز طلبيد، فيض چون به آن موضع وارد شد ديد آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا [[نماز]] خواند آنگاه منحرف از قبله نشست، فيض نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفت كه ناگاه امام موسى عليه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازيانهاى داشت، حضرت صادق عليه السلام او را بر زانوى خويش نشانيد و فرمود: پدرم و مادرم فدايت باد! اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: گذشتم به على برادرم ديدم اين را در دست داشت و بهيمه را مىزد. از دست او گرفتم، آنگاه حضرت فرمود: اى فيض! همانا [[صحف]] ابراهيم و موسى رسيد به [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به [[امام على]] عليه السلام و او را امين دانست بر آن، پس يكيك از امامان را ذكر فرمود تا آن كه فرمود آن صحف نزد من است و من امين دانستم بر آن اين پسرم را با كمى سنش و اينك نزد او است. | ||
− | فيض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لكن گفتم فدايت شوم بيانى زياده بر اين مىخواهم، فرمود: اى فيض! پدرم هرگاه مىخواست كه دعايش مستجاب شود. مىگشت دعاى او و من نيز با اين پسرم چنين هستم و ديروز هم تو را در موقف ياد كرديم فذكرناك بالخير. گفتم: سيد من! زياد كن بيان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مىرفت من با او بودم، پس هرگاه بر روى راحله خود مىخواست خوابى كند من راحله خود را نزديك راحله او مىبردم و ذراع خود را وساده او مىنمودم يك ميل و دو ميل تا از خواب برمىخاست و اين پسر نيز با من چنين مىنمايد، باز سؤال زياده كرد، فرمود: من مىيابم به اين پسرم آن چه را كه يعقوب در يوسف يافت، گفتم: اى سيد من! زياده بر اين بفرما، فرمود: اين همان امام است كه از آن سؤال نمودى پس اقرار كن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسيدم و [[دعا]] كردم براى او، پس (فيض) اذن طلبيد كه به بعضى اظهار كند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقايت بگو، (فيض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آنها اطلاع داد، حمد خدا را بسيار نمودند و از رفقايش يونس بن طبيان بود چون به يونس خبر داد يونس گفت: از آن حضرت بايد خودم بال | + | فيض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لكن گفتم فدايت شوم بيانى زياده بر اين مىخواهم، فرمود: اى فيض! پدرم هرگاه مىخواست كه دعايش مستجاب شود. مىگشت دعاى او و من نيز با اين پسرم چنين هستم و ديروز هم تو را در موقف ياد كرديم فذكرناك بالخير. گفتم: سيد من! زياد كن بيان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مىرفت من با او بودم، پس هرگاه بر روى راحله خود مىخواست خوابى كند من راحله خود را نزديك راحله او مىبردم و ذراع خود را وساده او مىنمودم يك ميل و دو ميل تا از خواب برمىخاست و اين پسر نيز با من چنين مىنمايد، باز سؤال زياده كرد، فرمود: من مىيابم به اين پسرم آن چه را كه يعقوب در يوسف يافت، گفتم: اى سيد من! زياده بر اين بفرما، فرمود: اين همان امام است كه از آن سؤال نمودى پس اقرار كن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسيدم و [[دعا]] كردم براى او، پس (فيض) اذن طلبيد كه به بعضى اظهار كند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقايت بگو، (فيض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آنها اطلاع داد، حمد خدا را بسيار نمودند و از رفقايش يونس بن طبيان بود چون به يونس خبر داد يونس گفت: از آن حضرت بايد خودم بال بلاواسطه بشنوم و در او عجله بود پس روان شد به جانب خانه آن حضرت، فيض گفت: من عقب او رفتم. همان كه به در خانه آن جناب رسيد صداى آن حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض براى تو گفت، يونس گفت: شنيدم و اطاعت كردم.<ref> رجال كشى، 2/642.</ref> |
==پانویس == | ==پانویس == | ||
<references /> | <references /> | ||
− | |||
+ | ==منبع== | ||
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام | حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام | ||
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]] | [[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]] | ||
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
[[رده:اصحاب امام صادق علیه السلام]] | [[رده:اصحاب امام صادق علیه السلام]] | ||
[[رده:علمای قرن دوم]] | [[رده:علمای قرن دوم]] | ||
+ | [[رده:راویان حدیث]] |
نسخهٔ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۳۶
ثقه و از روات حضرت باقر و صادق عليهمالسلام است، وقتى خدمت حضرت امام صادق عليه السلام اصرار بليغ و مسئلت كثير نمود كه او را خبر دهد به امام بعد از خود، حضرت پردهاى كه در كنار اطاق آويخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نيز طلبيد، فيض چون به آن موضع وارد شد ديد آن جا مسجد حضرت است، حضرت در آن جا نماز خواند آنگاه منحرف از قبله نشست، فيض نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفت كه ناگاه امام موسى عليه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگى بود و در دست خود تازيانهاى داشت، حضرت صادق عليه السلام او را بر زانوى خويش نشانيد و فرمود: پدرم و مادرم فدايت باد! اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: گذشتم به على برادرم ديدم اين را در دست داشت و بهيمه را مىزد. از دست او گرفتم، آنگاه حضرت فرمود: اى فيض! همانا صحف ابراهيم و موسى رسيد به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به امام على عليه السلام و او را امين دانست بر آن، پس يكيك از امامان را ذكر فرمود تا آن كه فرمود آن صحف نزد من است و من امين دانستم بر آن اين پسرم را با كمى سنش و اينك نزد او است.
فيض گفت: دانستم مراد آن حضرت را لكن گفتم فدايت شوم بيانى زياده بر اين مىخواهم، فرمود: اى فيض! پدرم هرگاه مىخواست كه دعايش مستجاب شود. مىگشت دعاى او و من نيز با اين پسرم چنين هستم و ديروز هم تو را در موقف ياد كرديم فذكرناك بالخير. گفتم: سيد من! زياد كن بيان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر مىرفت من با او بودم، پس هرگاه بر روى راحله خود مىخواست خوابى كند من راحله خود را نزديك راحله او مىبردم و ذراع خود را وساده او مىنمودم يك ميل و دو ميل تا از خواب برمىخاست و اين پسر نيز با من چنين مىنمايد، باز سؤال زياده كرد، فرمود: من مىيابم به اين پسرم آن چه را كه يعقوب در يوسف يافت، گفتم: اى سيد من! زياده بر اين بفرما، فرمود: اين همان امام است كه از آن سؤال نمودى پس اقرار كن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسيدم و دعا كردم براى او، پس (فيض) اذن طلبيد كه به بعضى اظهار كند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقايت بگو، (فيض) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آنها اطلاع داد، حمد خدا را بسيار نمودند و از رفقايش يونس بن طبيان بود چون به يونس خبر داد يونس گفت: از آن حضرت بايد خودم بال بلاواسطه بشنوم و در او عجله بود پس روان شد به جانب خانه آن حضرت، فيض گفت: من عقب او رفتم. همان كه به در خانه آن جناب رسيد صداى آن حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض براى تو گفت، يونس گفت: شنيدم و اطاعت كردم.[۱]
پانویس
- ↑ رجال كشى، 2/642.
منبع
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام