دعای ۳۸ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «عذرخواهی از کوتاهی در حقوق مردم؛ وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ...» ایجاد کرد) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | عذرخواهی از کوتاهی در حقوق مردم؛ | + | {{شرح دعای صحیفه |
+ | |دعا=دعای ۳۸ صحیفه سجادیه | ||
+ | |بخش ها= | ||
+ | }} | ||
+ | '''عذرخواهی از کوتاهی در حقوق مردم؛''' | ||
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ فِی الِاعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ الْعِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی حُقُوقِهِمْ وَ فِی فَکاک رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ: | وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ فِی الِاعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ الْعِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی حُقُوقِهِمْ وَ فِی فَکاک رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ: | ||
− | اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیک مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْهُ، وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِی | + | اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیک مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْهُ، وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِی إِلَیّ فَلَمْ أَشْکرْهُ، وَ مِنْ مُسِیءٍ اعْتَذَرَ إِلَیّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ، وَ مِنْ ذِی فَاقَةٍ سَأَلَنِی فَلَمْ أُوثِرْهُ، وَ مِنْ حَقِّ ذِی حَقٍّ لَزِمَنِی لِمُؤْمِنٍ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ، وَ مِنْ عَیبِ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ لِی فَلَمْ أَسْتُرْهُ، وَ مِنْ کلِّ إِثْمٍ عَرَضَ لِی فَلَمْ أَهْجُرْهُ. أَعْتَذِرُ إِلَیک -یا إِلَهِی- مِنْهُنَّ وَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ اعْتِذَارَ نَدَامَةٍ یکونُ وَاعِظاً لِمَا بَینَ یدَیّ مِنْ أَشْبَاهِهِنَّ. |
− | |||
− | أَعْتَذِرُ إِلَیک -یا إِلَهِی- مِنْهُنَّ وَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ اعْتِذَارَ نَدَامَةٍ یکونُ وَاعِظاً لِمَا بَینَ | ||
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ نَدَامَتِی عَلَى مَا وَقَعْتُ فِیهِ مِنَ الزَّلَّاتِ، وَ عَزْمِی عَلَى تَرْک مَا یعْرِضُ لِی مِنَ السَّیئَاتِ، تَوْبَةً تُوجِبُ لِی مَحَبَّتَک، یا مُحِبَّ التَّوَّابِینَ. | فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ نَدَامَتِی عَلَى مَا وَقَعْتُ فِیهِ مِنَ الزَّلَّاتِ، وَ عَزْمِی عَلَى تَرْک مَا یعْرِضُ لِی مِنَ السَّیئَاتِ، تَوْبَةً تُوجِبُ لِی مَحَبَّتَک، یا مُحِبَّ التَّوَّابِینَ. | ||
سطر ۶۸۴: | سطر ۶۸۶: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
+ | [[رده:شرح و ترجمه دعای ۳۸ صحیفه سجادیه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۴۹
عذرخواهی از کوتاهی در حقوق مردم؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ فِی الِاعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ الْعِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی حُقُوقِهِمْ وَ فِی فَکاک رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ:
اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیک مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْهُ، وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِی إِلَیّ فَلَمْ أَشْکرْهُ، وَ مِنْ مُسِیءٍ اعْتَذَرَ إِلَیّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ، وَ مِنْ ذِی فَاقَةٍ سَأَلَنِی فَلَمْ أُوثِرْهُ، وَ مِنْ حَقِّ ذِی حَقٍّ لَزِمَنِی لِمُؤْمِنٍ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ، وَ مِنْ عَیبِ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ لِی فَلَمْ أَسْتُرْهُ، وَ مِنْ کلِّ إِثْمٍ عَرَضَ لِی فَلَمْ أَهْجُرْهُ. أَعْتَذِرُ إِلَیک -یا إِلَهِی- مِنْهُنَّ وَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ اعْتِذَارَ نَدَامَةٍ یکونُ وَاعِظاً لِمَا بَینَ یدَیّ مِنْ أَشْبَاهِهِنَّ.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ نَدَامَتِی عَلَى مَا وَقَعْتُ فِیهِ مِنَ الزَّلَّاتِ، وَ عَزْمِی عَلَى تَرْک مَا یعْرِضُ لِی مِنَ السَّیئَاتِ، تَوْبَةً تُوجِبُ لِی مَحَبَّتَک، یا مُحِبَّ التَّوَّابِینَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
دعا در پوزش از ظلمی که به ستمدیده رسیده:
بار خدایا به پیشگاهت عذر خواهم در حق ستمدیدهای که در حضور من بر او ستم رفته و من یاریش ننمودم، و از احسانی که در حقّم شده و شکرش را بجا نیاورده ام، و از بد کنندهای که از من پوزش خواسته و عذرش را نپذیرفته ام، و از فقیری که از من حاجت خواسته و من خواست او را بر خواست خود ترجیح نداده ام، و از حقّ مؤمن حق داری که بر عهدهام مانده و آن را ادا ننمودهام و از عیب مؤمنی که بر من آشکار گشته و آن را نپوشاندهام، و از هر معصیتی که برایم پیش آمده و از آن دوری نجستم.
بار الها از همه آنها و از آنچه مانند آنهاست از حضرتت با دل آکنده از پشیمانی عذر میخواهم عذری که مرا در آینده از نظایر آنچه بر من گذشت باز دارد،
پس بر محمد و آلش درود فرست و پشیمانیام را بر لغزشهایی که گرفتارشان شدهام و تصمیم را بر ترک گناهانی که برایم پیش آیند، توبهای قرار ده که برایم موجب عشق تو گردد، ای دوستدار توبهکنندگان.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت است در پوزش خواستن از تقصیر در ادای حقوق مردم:
بار خدایا، از درگاه تو پوزش مى طلبم: اگر در محضر من بر ستمدیده اى ستمى رفته و من به یارى او برنخاسته باشم، اگر کسى در حق من نیکیى کرده و من سپاسش نگفته باشم، اگر خطاکارى از من عذرى خواسته و من عذرش نپذیرفته باشم، اگر بینوایى از من چیزى طلبیده و من بر او ایثار نکرده باشم، اگر مومنى را بر من حقى بوده و من به تمامى ادایش نکرده باشم، اگر بر عیب مومنى آگاه شده ام و آن را نپوشیده باشم، اگر با گناهى رویاروى شده ام و از آن دورى نگزیده باشم.
اى خداى من، از این خطاها و همانند این خطاها همراه با پشیمانى، از تو عذر مى خواهم. تا چون بار دیگر چنان خطاهایى پیش آید، مرا واعظى باشد.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندان او و پشیمانى مرا در آن لغزشها که مرتکب شده ام و عزم مرا بر ترک گناهانى که بر من روى مى آورند توبه ى من قرار ده، توبه اى که دوستى تو را سبب شود. اى خدایى که توبه کنندگان را دوست مى دارى.
ترجمه ارفع
معذرت خواهى از سهل انگاریها درباره ى حقوق افراد و درخواست آزادى از آتش دوزخ:
خداوندا از تو معذرت مى خواهم از ظلمى که در برابر من بر مظلومى واقع شده و من ستمدیده را یارى نکرده ام و از نیکى و محبتى که به من شده و قدردانى و سپاسگزارى ننموده ام و از خطاکارى که از من عذر خواسته ولى عذرش را نپذیرفته ام و از گرفتار و بینوایى که از من کمک خواسته و من ترتیب اثرى به خواسته اش نداده ام و از حق صاحب حق با ایمانى که بر من لازم بوده و آن را نداده ام و از عیب مومنى که برایم آشکار شده و من سرپوشى نکرده ام و بالاخره از هر گناهى که برایم پیش آمده و از آن اجتناب ننموده ام.
از تو معذرت مى خواهم ای خداى من از اینهایى که برشمردم و نظایر اینها معذرتى از روى پشیمانى که اگر مانند آنها براى من اتفاق افتاد واعظ و پنددهنده باشد.
پس بر محمد و آل او درود فرست و پشیمانى ام را نسبت به گناهانى که مرتکب شدم و تصمیم مرا بر ترک گناهانى که به من رو مى آورد توبه ای قرار ده که براى من سبب دوستى تو گردد ای دوستدار توبه کنندگان.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است در عذرخواهى از مظالم بندگان و کوتاهى کردن در اداى حقوق آنان و در طلب آزادى خود از آتش دوزخ:
خدایا، به درگاهت عذر مى آورم از ستمدیده اى که در حضور من به او ستم شد و یاریش نکردم، و از کار نیکى که در حق من انجام شد و سپاس نگزاشتم، و از بدى کننده اى که از من عذر خواست و عذرش نپذیرفتم، و از نیازمندى که از من در خواست نمود و او را بر خود مقدم نداشتم، و از حق حقدار مؤمنى که کاملا ادا نکردم، و از عیب مؤمنى که برایم آشکار شد و آن را نپوشاندم، و از هر گناهى که برایم پیش آمد و از آن دورى نگزیدم.
اى خداى من، از همه آنها و نظایر آنها به درگاهت عذر مى آورم عذرى از روى پشیمانى، که برایم در امثال این امور که در آینده پیش رو دارم پندآموز باشد.
پس بر محمد و آل او درود فرست، و پشیمانیم را بر لغزش هایى که به آنها در افتادم، و عزمم را بر ترک گناهانى که در آینده برایم پیش مى آید توبه اى قرار ده که دوستى تو را نسبت به من لازم سازد، اى دوستدار توبه کاران.
ترجمه الهی قمشهای
در هنگام عذرخواهى به درگاه خدا از تبعات اعمال و تقصیر از اداء حقوق بندگان و طلب رهائى از عذاب نیران به دین دعا با خداى متعال راز و نیاز مى کردند:
پروردگارا من به درگاه تو عذر مى خواهم از این (گناه) که مظلومى به حضور من به او ظلمى رسیده باشد و من او را یارى نکرده باشم (و به فریاد آن مظلوم نرسیده باشم) و از (این گناه) که معروفى (یعنى خیر و احسانى) از کسى به من رسیده باشد و من شکر او را به جا نیاورده (یا پاداش احسانش را به احسانى نکرده) باشم و از این (گناه) که کسى نزد من از کار بدى عذر خواه آمده باشد و من عذرش را نپذیرفته (و معذورش نداشته) باشم و از این (گناه) که فقیرى مضطر از من درخواست چیزى کند و من بر او ایثار و اعطا نکرده (و حاجتش با تمکن روا نساخته) باشم و از این (گناه) که حقى از حقوق مومنى بر من لزوم یافته باشد و من اداء آن حق به حد کمال نکرده باشم و از این (گناه) که عیب کسى (و قبح عمل مومنى) بر من آشکار شود و من آن عیب را نپوشانیده و مستور نکرده باشم و هم از هر گناه که بر من پیش آمد کرده و من از او دورى نکرده باشم
از همه این خطاها و امثال این گناهان اى خدا به درگاهت عذر مى خواهم (و آمرزش از عفو و کرمت مى طلبم) عذرى که با ندامت و پشیمانى مقرون است در حالیکه (از این قبیل گناهان) چنان که پیش آمد کند دیگر پند و اندرز گرفته (و ابدا چنین گناهان و اشباه و امثال این خطاها را مرتکب نگردم.)
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و پشیمانیم را از معاصى گذشته که مقرون به عزم بر ترک آن معاصى است و هر معصیت دیگر که بعدا در معرض آن قرار گیرم این ندامت و پشیمانیم را توبه من قرار ده (توبه قبول و پذیرفته اى) که موجب محبت و لطف تو با من شود اى خدا اى محب توبه کنندگان از خطاء و گناهان.
ترجمه سجادی
و از دعاى امام علیه السلام بود، در توبه کردن از دادخواهى هاى بندگان و از کوتاهى کردن در حقوق ایشان و در رهایى اش از آتش:
خداوندا من به درگاه تو عذر مى آورم از ستم دیده اى که در حضور من به او ستم شد، پس او را یارى نکردم. و از نیکى اى که به من شد، پس شکر آن را به جا نیاوردم. و از بدکردارى که از من عذرخواهى کرد، پس عذر او را نپذیرفتم. و از نیازمندى که از من درخواست کرد، پس او را بر خود برترى ندادم. و از حقِّ حقدار مؤمنى که بر من لازم گردانده بودى، پس آن را به تمامى ادا نکردم و از عیب مؤمنى که براى من آشکار شد، پس آن را نپوشاندم. و از هر گناهى که برایم پیش آمد، پس از آن دورى نکردم.
اى خداى من، از آنها و نظایر آنها از تو عذر مى خواهم، عذرخواهىِ از روى پشیمانى، که از مانند آنها مرا در آینده ام، پنددهنده باشد.
پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و پشیمانى ام را از لغزش هایى که به آن دچار شدم، و عزمم را بر ترک بدى هایى که برایم پیش آید، توبه اى قرار ده که دوستى تو را نسبت به من لازم گردانَد. اى دوستدار توبه کنندگان.
ترجمه شعرانی
و از دعاهاى آن حضرت (علیه السلام) است در عذرخواهى از تبعات مردم و کوتاهى در اداى آن و رهائى خویش از آتش:
خدایا! من از تو پوزش مى طلبم اگر بر بیچاره اى در حضور من ستم کردند و من یارى او نکردم، و یا کسى به من نیکى نمود و سپاس نگزاردم و گناهکارى از من عذر خواست و من نپذیرفتم و تنگدستى از من چیزى طلبید و او را بر خود ترجیح ندادم، و حق مومنى بر ذمت من ثابت شد و کامل ادا نکردم، و بر عیب مومنى آگاه شدم و نپوشیدم، و از هر گناهى که پیش آمد و من پرهیز نکردم
اى خداى من! از اینها و مانند اینها پشیمانم و پوزش مى طلبم و پشیمانى من از گذشته مرا از مانند آنها در آینده باز مى دارد.
پس درود بر محمد و آل او فرست و پشیمانى مرا از لغزشهاى پیشین و عزم مرا بر ترک معاصى پس از این توبه اى گردان که موجب محبت تو گردد چون تو توبه کنندگان را دوست دارى.
ترجمه فولادوند
پوزش در کوتاهى از اداى حقوق خلق:
بار الها! از ستم رسیده اى که در پیش من مورد ستم قرار گرفته و به یارى او بر نخاسته ام و از احسانى که درباره ى من انجام یافته و شکرانه اش را به جاى نیاورده ام و از آدم بدکارى که از من پوزش خواسته و من پوزش وى را نپذیرفته ام و از مستمندى که به من روى سئوال آورده و به او ایثار نکرده ام و از حق حقدارى که بر عهده ى من بوده و آن را نپرداخته ام و از عیب مومنى که بر من آشکار شده و آن را پرده پوشى نکرده ام و از هر گناهى که مرا پیش آمده و از آن خود را به دور نداشته ام، به سوى تو پوزش مى طلبم!
بار الها! از همه ى آنها و نظائر آنها از تو عذر خواهم، عذرى مقرون به ندامت که مرا در برابر پیشامدهاى مشابه آن نصیحتگرى باشد.
درود بر محمد و خاندان وى، و پشیمانیم را بر لغزشهایى که بدانها دچار شده ام و عزم مرا بر ترک آن گناهانى که بر سر راهم در خواهد آمد، مایه ى توبه اى قرار ده که موجب مهر تو بر من گردد. اى دوستدار توبه کنندگان!
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است در عذرخواهى از دادخواهیهاى مردم بر اثر ظلم و ستمى که به آنها رسیده، و از کوتاهى در حقوق و بهره ى ایشان، و در آزادى از آتش (به وسیله ى توبه؛ عذر و پوزش خواستن سه قسم است: (۱) کسى به دیگرى مى گوید: من فلان کار را بجا نیاوردم (۲) مى گوید: بر اثر فلان بجا آوردم (۳) مى گوید: بجا آوردم و دیگر بجا نخواهم آورد، و معنى توبه قسم سوم است):
بار خدایا من به درگاه تو عذر مى خواهم از ستم کشیده اى که در برابر من به او ستم رسیده و من او را یارى نکرده ام (زیرا یارى کردن مومن حق واجبى است بر مومن دیگر که اگر او را یارى نکند مواخذه و بازپرس مى شود، حضرت صادق- علیه السلام- فرموده: مومنى که برادر «هم کیش» خود را یارى کند و بر یارى او توانائى داشته باشد خداوند او را در آخرت یارى خواهد کرد «از گرفتاریها و شکنجه هاى آن سرا رهائیش مى دهد» و مومنى که برادرش را خوار گرداند و بر یارى او توانا باشد خدا او را در دنیا و آخرت خوار نماید «در دنیا بدبخت و در آخرت از رحمتش دور سازد») و از احسان و نیکى که به من شده و سپاس آن را بجا نیاورده ام (حضرت رسول- صلى الله علیه و آله- فرموده: هر که به او احسان شود باید جزاى آن را بدهد، اگر نتوانست باید آن را بستاید، و اگر چنین نکرد کفران آن نعمت نموده، حضرت صادق- علیه السلام- فرموده: خدا لعنت کند «از رحمتش دور گرداند» کسانى را که راه احسان و نیکى را بریده و جلوگیرى مى نمایند، گفتند: چه کسانى از راه احسان جلوگیرى مى کنند؟ فرمود: مردى که به او احسان شود و آن را کفران نماید) و از بدکردارى که از من عذر خواسته و من عذرش را نپذیرفته ام (پیغمبر- صلى الله علیه و آله- فرموده: کسى که بیزارى جستن بدکردارى را از بدى که کرده راست گوید یا دروغ نپذیرد بر سر حوض «نهرى که خداى تعالى در بهشت به من عطا کرده» نزد من نخواهد آمد) و از نیازمندى که از من درخواست نموده و من او را نبخشیده و بر خود برترى نداده ام (حضرت صادق- علیه السلام- به ابان ابن تغلب فرمود: هرگاه نصف دارائیت را به مومنى تقسیم نمودى او را بر خود مقدم نداشته و برترى نداده اى و تو و او یکسان هستید، او را بر خود برترى مى دهى اگر از نصف دیگر به او ببخشى) و از حق صاحب حق مومنى که بر من لازم است و آن را نداده ام (معلى ابن خنیس گفته: به حضرت صادق- علیه السلام- گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چیست؟ فرمود: هفت حق واجب است، حقى از آنها نیست جز آنکه بر او واجب مى باشد، اگر حقى از آنها را ضایع سازد از دوستى خدا و طاعت او بیرون رفته، و خدا را در او نصیب و بهره اى نیست «خدا را بندگى نکرده» به آن حضرت گفتم: فدایت شوم آن هفت حق چیست؟ فرمود: اى معلى من بر تو مهربانم مى ترسم آنها را ضایع و تباه سازى و حفظ نکنى و بدانى و عمل ننمائى، گفتم: قوت و توانائى جز از جانب خدا نیست «امید است خداى تعالى توانائى و توفیق عمل به آنها را عطاء فرماید» فرمود: کمتر حق از آنها آنست که براى او دوست دارى آنچه را که براى خود دوست مى دارى، و نپسندى براى او آنچه را که براى خود نمى پسندى، و حق دوم آنست که از خشم او دورى گزینى «کارى نکنى که او را خشمناک سازى» و رضا و خشنودى او را پیروى نمائى، و فرمان او را انجام دهى، و حق سوم آنست که او را به جان و مال و زبان و دست و پا یارى کنى، و حق چهارم آنست که تو دیدبان و راهنما و آیینه ى او باشى، و حق پنجم آنست که تو سیر نباشى و او گرسنه و تو سیرآب و او تشنه، و تو جامه نپوشى و او برهنه باشد، و حق ششم آنست که اگر براى تو خدمتگزار باشد و براى برادر «هم کیش» تو خدمتگزارى نباشد لازم است که خدمتگزارت را بفرستى تا جامه ى او را بشوید و خوراکش را پخته سازد و بسترش را بگستراند، و حق هفتم آنست که سوگندش را تصدیق نموده راست بدانى، و دعوت او را اجابت کنى، و بیمارش را دیدن نمائى، و به جنازه اش حاضر شوى، و چون دانستى او را حاجت و خواسته اى است براى برآوردن آن به سوى او بشتابى و او را ناچار نسازى که خواسته اش را از تو درخواست نماید آنگاه به سوى او بشتابى، پس هرگاه آنها را بجا آوردى دوستى خود را به دوستى او و دوستى او را به دوستى خود پیوند نموده اى) و از عیب و نقص مومنى که براى من آشکار گشته و آن را نپوشانده ام ( حضرت على- علیه السلام- فرموده: کسى که درباره ى مومنى بگوید چیزى را که به دو چشمش دیده و به دو گوشش شنیده و آن از چیزهائى است که آن مومن را عیب مى کند و جوانمردیش را ویران مى سازد او از کسانى است که خداى عزوجل فرموده «س ۲۴ ى ۱۹»: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى الدنیا و الاخره» یعنى آنانکه دوست دارند در بین کسانى که ایمان آورده اند زشتى فاش گردد، در دنیا و آخرت براى آنها عذاب دردناک است) و از هر گناهى که براى من پیش آمده و از آن دورى نکرده ام
بار خدایا از آنها (گناهان نامبرده) و مانند آنها از تو عذر مى خواهم عذر خواستن از روى پشیمانى که براى مانند آنها که مرا پیش آید واعظ و پنددهنده (مانع و جلوگیر) باشد
پس بر محمد و آل او درود فرست، و پشیمانیم را از لغزشهائى که به آن گرفتار شدم و قصدم را بر بجا نیاوردن گناهانى که به من رومى آورد توبه اى قرار ده که براى من موجب دوستى تو شود، اى دوستدار توبه کنندگان (اشاره به قول خداى تعالى «س ۲ ى ۲۲۲»: «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین» یعنى همانا خدا آنان را که «از گناهان» پیوسته توبه مى کنند و آنان را که «از نجاست و پلیدى» پاک و پاکیزه اند دوست مى دارد).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
دعاى سى و هشتم:
در پوزش از کوتاهى در حقوق بندگان و طلب آزادى از آتش:
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلاَمُ فِی الاِعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ الْعِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی حُقُوقِهِمْ وَ فِی فَکاک رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ:
«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیک مِنْ مَظْلُوم ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْهُ
وَ مِنْ مَعْرُوف أُسْدِی إِلَی فَلَمْ أَشْکرْهُ وَ مِنْ مُسِیء اعْتَذَرَ إِلَی فَلَمْ أَعْذِرْهُ
وَ مِنْ ذِی فَاقَة سَأَلَنِی فَلَمْ أُوثِرْهُ وَ مِنْ حَقِّ ذِی حَقّ لَزِمَنِی لِمُؤْمِن فَلَمْ أُوَفِّرْهُ
وَ مِنْ عَیبِ مُؤْمِن ظَهَرَ لِی فَلَمْ أَسْتُرْهُ وَ مِنْ کلِّ إِثْم عَرَضَ لِی فَلَمْ أَهْجُرْهُ
أَعْتَذِرُ إِلَیک ـ یا إِلَهِی ـ مِنْهُنَّ وَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ اعْتِذَارَ نَدَامَة یکونُ وَاعِظاً لِمَا بَینَ یدَی مِنْ أَشْبَاهِهِنَّ
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ نَدَامَتِی عَلَى مَا وَقَعْتُ فِیهِ مِنَ الزَّلاَّتِ
وَ عَزْمِی عَلَى تَرْک مَا یعْرِضُ لِی مِنَ السَّیئَاتِ تَوْبَةً تُوجِبُ لِی مَحَبَّتَک یا مُحِبَّ التَّوَّابِینَ».
حقوق انسان بر انسان:
آئین مقدس اسلام که جامع تمام حقایق ظاهرى و باطنى است، در باب حقوق انسان محکم ترین و زنده ترین مسائل را دارد.
حق پدر و مادر بر اولاد، حق اولاد بر پدر و مادر، حق شوهر بر زن، و حق زن بر شوهر، حق اقوام، حق دولت، حق جامعه، حقوق اقلیت هاى مذهبى، حق خداوند، حق انبیا، حق امامان، حق معلمان و حق...
در طول مجلدات "دیار عاشقان" به انواع حقوق از طریق آیات و روایات اشاره شده، و اسلام به این نکته توجه داده که عدم رعایت حقّى که غیر بر عهده انسان دارد، معصیت و گاهى موجب عذاب الهى است.
در قسمت اول این دعا تلویحاً به این معنا تکیه شده که یارى مظلوم واجب، و شکر نیکوکار لازم است، و قبول عذر بد کردار، و رفع حاجت نیازمند، و اداى حقّ مؤمن، و پوشاندن عیب دیگران، و خلاصه دورى از گناه واقعیاتى است که باید به آن گردن نهاد، و عدم توجه به این مسائل از شأن مؤمن دور، و در صورت کوتاهى از این حقوق توبه بازگشت لازم است.
امام سجاد((علیه السلام)) با حال خوش تضرّع و زارى و با خضوع و خشوع به پیشگاه حضرت حق عرضه مى دارد:
"بارالها به پیشگاهت از مظلومى که در حضورم به او ستمى شده و من به یارى وى برنخاستم پوزش مى طلبم، و از خوبى و احسانى که درباره من شده و شکر آن رابجا نیاورده ام، و از بدکردارى که از من عذر خواسته و عذرش را نپذیرفته ام، و تنگدستى که از من خواهش نموده و من او را بر خود ترجیح نداده ام، و از حق دار مؤمنى که حقّش بر ذمّه اى مانده و آن را ادا نکرده ام، و از عیب مؤمنى که بر من ظاهر شده و آن را نپوشانده ام، و از هر گناهى که برایم پیش آمده و از آن دورى نکرده ام عذر مى خواهم.
بارالها از همه آنها و نظائرشان عذرى مى خواهم که از روى پشیمانى بوده و مرا از مانند آنچه که گذشت باز دارد.
پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و پشیمانیم را بر لغزشهائى که دچارشان شده ام، و تصمیم را بر ترک گناهانى که برایم پیش آیند توبه اى قرار ده که برایم موجب محبت تو گردد، اى دوستدار و عاشق توبه کنندگان".
سلطان منى سلطان منى *** واندر دل و جان ایمان منى
در من بدمى من زنده شوم *** یک جان چه بود صد جان منى
نان بى تو مرا زهرست نه نان *** هم آب منى هم نان منى
زهر از تو مرا پازهر شود *** قند و شکر ارزان منى
باغ و چمن و فردوس منى *** سرو و سمن خندان منى
هم شاه منى هم ماه منى *** هم لعل منى هم کان منى
خاموش شدم شرحش تو بگو *** زیرا به سخن برهان منى
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام فى الاعتذار من تبعات العباد و من التقصیر فى حقوقهم و فى فکاک رقبته من النار:
دعاى سى و هشتم در عذرخواهى از حقوق مردم و از کوتاهى کردن در اداى حقوق بندگان خدا و در خلاصى خواستن از آتش دوزخ.
«اللهم انى اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره».
یعنى: بار خدایا، به درستى که من عذر مى خواهم از تو از ستم رسیده اى که ستم کرده شده بر او در حضور من پس یارى نکردم من او را.
«و من معروف اسدى الى فلم اشکره».
«اسدى» -على صیغه البناء للمفعول من باب الافعال- اى: اعطى الى. و فى بعض النسخ مکان «اسدى»، «ازل». و فى الحدیث:«من ازلت الیه نعمه فلیشکرها»، اى: اسدیت الیه و اعطیها. یقال: ازل فلان الى نعمه او معروفا، اى: اسداها الى. و ازل شیئا من حقى، اى: اعطانى ایاه. و منه الزله، و هى ما یوخذ من مائده و یحمل الى صدیق. قال صاحب القاموس: عراقیه او عامیه. و الحق انها حجازیه و عربیه خالصه. و اصل ذلک من الزلیل. قال ابن الاثیر: و هو انتقال الجسم من مکان الى مکان فاستعیر لانتقال النعمه من المنعم الى المنعم علیه. یقال:
زلت منه الى فلان نعمه، و ازلها الیه.
یعنى: و عذر مى خواهم از نیکویى که با من کرده شده باشد و من شکر نکردم آن را.
«و من مسىء اعتذر الى فلم اعذره».
و از بدکردارى که عذرخواهى کرده باشد از من و من عذر او را نپذیرفتم.
«و من ذى فاقه سالنى فلم اوثره».
بالثاء المثلثه، ماضیه آثر.
(یعنى:) و از صاحب حاجتى -یعنى محتاجى- که سوال کرد از من چیزى و من ایثار نکردم او را- یعنى او را بر خود اختیار ننمودم.
«و من حق ذى حق لزمنى لمومن فلم اوفره».
قال المطرزى فى المغرب: وفرت على فلان حقه فاستوفره، اى: وفیته فاستوفاه. و المقام مقام الظرف الساد مسد ثانى مفعول الفعل -اى: لم اوفره علیه- و لکنه محذوف بل منوى. اى: و من حق من حقوق الناس لزمنى لمومن فلم اوفه.
یعنى: و عذر مى خواهم از حق صاحب حقى که لازم بوده مرا مر مومنى و من وفا نکردم آن حق را بر او بتمامه.
«و من عیب مومن ظهر لى فلم استره».
و از عیب مومنى که آشکارا شد نزد من پس نپوشانیدم من آن عیب را.
«و من کل اثم عرض لى فلم اهجره».
و از هر گناهى که عارض شد مرا -یعنى پیش آمد مرا- و من ترک نکردم آن را.
«اعتذر الیک -یا الهى- منهن و من نظائرهن اعتذار ندامه یکون واعظا لما بین یدى من اشباههن».
عذر مى خواهم از تو -اى خداوند من- از این چیزها که از پیش گذشت و از نظایر این -از خطایا- عذرخواستن از روى ندامت و پشیمانى که پند دهنده باشد مرا از آنچه در پیش من آید از امثال این امور که دیگر مرتکب آن نشوم.
«فصل على محمد و آله، و اجعل ندامتى على ما وقعت فیه من الزلات، و عزمى على ترک ما یعرض لى من السیئات، توبه توجب لى محبتک».
«توبه» منصوبه على انه مفعول ثان لقوله: «اجعل».
(یعنى:) پس رحمت کن بر محمد و آل او، و بگردان پشیمانى مرا بر آنچه افتاده بودم در آن از لغزشها و عزم من بر ترک از گناهان، توبه اى آنچه پیش آید مرا که واجب سازد از براى من محبت تو را.
«یا محب التوابین».
اى دوست دارنده ى توبه کاران.
چنانچه در تنزیل کریم فرموده:
(انه یحب التوابین).
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه السلام فى الاعتذار من تبعات العباد و من تقصیر فى حقوقهم و فى فکاک رقبته من النار:
بود از دعاى آن امام در معذرت نمودن از آنچه تابع او شده است از حقوق برادران دینى و تقصیر نمودن در حقوق ایشان، و در رها نمودن او را از آتش.
بدانکه ابناء ناس از مومنین هر یک از آنها بر دیگرى حقوق کثیره دارد مثل تفقد از حال او و رد غیبت کردن او و عیادت او و تشییع جنازه او و قبول کردن عذر او و دعاى او در وقت عطسه او و هکذا.
و در روایت مرازم از حضرت صادق (ع) سى چیز روایت کند که آن امام به مرازم فرماید که: حق مومن بر مومن سى چیز است پس همین که وفا ننمود آن حق در ذمه ى او است از او مطالبه مى کنند در قیامت در این ازمنه ى متاخره.
منصب ارشاد و وعظ در دست بعضى جهله افتاده است به نحوى که عوام الناس را اصلا خوفى نیست بلکه قاطعند به دخول بهشت با افعال قبیحه و معاصى شنیعه و یا کرور کرور از مظالم مردم به واسطه ى اینکه دوست اهل بیت است و یا زیارت سیدالشهداء نموده است و یا گریه بر آن مظلوم نموده است و حال اینکه دخول در صبح شده است و اهتمام در امور مسلمانان ندارد و حال اینکه مرویست که اگر کسى صبح کند و اهتمام در حق برادر دینى خود ندارد مسلمان نیست و یا غیبت کند با آنکه امام او قسم به خدا یاد نماید که او دروغ اعتقاد نموده که من از اولاد حلالم.
یا اینکه حریص در اطعام فقرا نیست و حالى که کسى که حریص نیست او را در جهنم اندازند.
یا اینکه خردلى حب دنیا داشته باشد از مال و جاه و ریاست و حال اینکه بوى بهشت به مشام او نخواهد رسید.
و بالجمله انسان که امید نجات داشته باشد بایست واجد مراتب اولیه و ترک مراتب اخیریه باشد زیرا که اول از قبیل مقتضیات و ثانى فعل آنها از قبیل موانع است بلى اگر اول از قبیل علت تامه بود حق به اعوام الناس بود لکن تصریح صاحب شرع برخلاف آن است.
روایت صحیح در آخر مستطرفات سرایر دو سه ورق آخر حضرت صادق مى فرماید: که ولایت ما بدون اطاعت منفعت ندارد در این زمان مردم گویند على دارم چه غم دارم.
بار خدایا من عذر مى جویم به سوى تو از ستم رسیده ى که در حضور من ستم شد پس یارى نکردم من او را، در بعضى از روایات وارد است که چنین شخصى مسلمان نیست.
روایت نمود صدوق در فقیه که مردى از احبار در قبر نشانده شد به او گفتند: ما بایست تو را صد تازیانه بزنیم از عذاب خداى عزوجل گفت مرا طاقت آن نیست آنها کم کردند مثلا گفتند نود تازیانه تا اینکه آورده شد به یک تازیانه گفت : طاقت ندارم گفتند: لابد است زدن یک تازیانه گفت: به واسطه چه؟ گفتند: زیرا که روزى مرور مى نمودى بر ضعیفى پس بر او یارى ننمودى یا اینکه روزى نماز خواندى بى وضو.
یا از خوبى که کرده شد و احسان شد به من پس من شکر او ننمودم از اینکه در تبعات عباد است پس ترک شکر بالنسبه معروف خواهد بود، پس اگر کسى از براى تو احسانى نمود از هدایا بر تو لازم است به همان نحو که شکر خدا مى نمائى در مقابل نعمت او بایست شکر صاحب هدیه نمائى در مقابل هدیه.
مسئله: آیا شکر او نزد غیر نماید یا نزد صاحبش؟ ظاهر آن است که نزد غیر باشد تا تحقیق ثناى او شود زیرا که اظهار اوصاف خود شخص به خود او را ثنا نگویند اما شکر خداى خود عبارت از سر و علن او هر دو مساوى است.
مسئله: اگر صاحب هدیه راضى به اظهار نباشد جایز است گوئیم از اینکه اوصاف مدیحه هست ضرر ندارد اگر چه او راضى نیست مثل اینکه اخبار به نماز شب زید نمائى و او راضى نباشد بلى اگر اذیت باشد ترک کند در این صورت اولى آن است که نزد خود اظهار کند مگر اینکه اذیت او باشد.
مسئله: کیفیت شکر چه نحو است گوئیم نظیر شکر خداى مثلا اگر خدا تو را اولاد روزى نمود گوئى در مقام شکر او تو مهربان و قادر و بزرگ و لطیف، و رووف هستى و نحو اوصاف، اگر کسى لباس مثلا به تو داد گوئى اوصاف موجوده ى او را نه دروغ مثل حق بزرگى یا اخوت جاى آورد الحمد الله مهربان من هست مرا فراموش نکرد و در بعض روایات وارد است که هر که شکر مردم ننمود شکر خدا ننموده.
از بدکننده که عذر خواه است به سوى من پس قبول عذر او ننمودم یکى از صفات خبیثه ى انسان همین قبول نکردن عذر است بلکه ساعت به ساعت عداوت باطنیه در تزاید است بلکه درصدد تلافى است ملتفت از فواید قبول عذر نیست که در دنیا و آخرت چه قدر منافع بر آن مترتب است.
فاقه: حاجت.
ایثار: اعطاء رد سئوال خلاف ایمان است خصوصا اگر سائل محتاج باشد زیرا که در این صورت یا واجب عینى شود رد ننمودن یا واجب کفایى.
وفرت: اى وفیت، یعنى از حق صاحب حقى که لازم شد مرا پس وفا ننمودم او را.
شبهه نیست که اداء حق ننمودن با امکان نوعى است از غصب خواه حق مالى باشد یا غیر مثل رد ننمودن جواب سلام.
یکى از آثار عیب نپوشاندن برادر دینى که جاى پوشاندن است که عیب او نزد مردم ظاهر و شایع گردد.
بدانکه عذرى که انسان مى جوید دو نحو است یک قسم صورى است به این معنى که عملى نموده است نادم از آن نیست غرض سکوت دیگرى است یک قسم آن است که حقیقت پشیمان شده است که هر وقت اگر بخواهد مثل آن واقع شود خود را نگه مى دارد امام علیه السلام طلب قسم دوم مى کند که واعظ او باشد از براى امور آینده ى او.
زلات: جمع زله به معنى لغزش.
عزم: قصد دور نیست اعتذار نمودن از فکاک رقبه ى خود از آتش که در عنوان است از این فقره معلوم شده باشد اولى در نزد قاصر ترک فقره ى اخیره است در عنوان . اللهم ارزقنا توبه نصوحا و اغفرلنا.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
درخواست معذرت:
در این دعا که دعاى (اعتذار) خوانده مى شود نسبت به کوتاهى از انجام یک سلسله حقوق معذرت مى طلبد
نخست مى گوید: (بار خداوندا من در پیشگاه تو عذرخواهى مى کنم نسبت به کسى که در حضور من به او ستم شده و من او را یارى نکرده ام) (اللهم انى اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره).
همچنین (از نیکى و احسانى که درباره ى من شده و من شکر و سپاسش را انجام نداده باشم) (و من معروف اسدى الى فلم اشکره).
و نیز (درباره ى شخص گناهکارى (از تو عذرخواهى مى کنم که) از من معذرت خواهى کرده ولى من عذرش را نپذیرفته ام) (و من مسىء اعتذر الى فلم اعذره).
(و از شخص فقیر و تنگدستى که از من درخواستى نموده ولى من او را بر خود مقدم نداشته ام) (و من ذى فاقه سالنى فلم اوثره).
همچنین (از حق مومن صاحب حقى که بر ذمه داشته ام و آن را نپرداخته ام) (و من حق ذى حق لزمنى لمومن فلم اوفره).
و نیز از تو معذرت مى طلبم در مورد (عیب مومنى که بر من آشکار شده ولى آن را نپوشانده ام) (و من عیب مومن ظهر لى فلم استره).
و بالاخره: (از هر گناهى که بر من عرضه شده ولى من آن را ترک نکرده ام (پوزش مى طلبم) (و من کل اثم عرض لى فلم اهجره).
پس از همه ى این معذرت خواهى ها چنین ادامه مى دهد: (اى خداى من، من از همه آنچه گفتم، و نظائر آنها از پیشگاه تو معذرت مى طلبم، عذر ندامتى که مرا در برابر پیشامدهائى نظیر آنها، واعظ و پنددهنده باشد) (اعتذر الیک یا الهى منهن و من نظائرهن اعتذار ندامه، یکون واعظا لما بین یدى من اشباههن).
بنابراین (بر محمد و آلش درود فرست ندامت و پشیمانى مرا از لغزشهائى که بدان دچار شده ام و عزم و تصمیم بر ترک گناهانى که برایم پیش مى آید، توبه قرار ده توبه اى که موجب جلب محبت تو گردد اى دوستدار توابان) (فصل على محمد و آله، و اجعل ندامتى على ما وقعت فیه من الزلات، و عزمى على ترک ما یعرض لى من السیئات توبه توجب لى محبتک، یا محب التوابین).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۵، ص:۲۹۶-۲۷۴
و کان من دعائه علیه السّلام فی الاعتذار من تبعات العباد و من التقصیر فى حقوقهم و فی فکاک رقبته من النّار.
بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین الحمد الله قابل عذر من اعتذر الیه و غافر تبعات من اعتمد علیه، والصلاه والسلام على اکرم خلقه لدیه و على اهل بیته الذین شرفهم بالمسوول بین یدیه. و بعد: فهذه الروضه الثامنه والثلاثون من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سیدالعابدین، صلى الله علیه و على آبائه و ابنائه الائمه الهادین، املاء راجى فضل ربه السنى على صدرالدین الحسینى الحسنى، وفقه الله لجمیل التوبه والاعتذار، و من علیه بفکاک رقبته من النار.
الاعتذار: مصدر اعتذرت الیه اذا اتیت بعذر.
قال الراغب: العذر هو تحرى الانسان ما یمحوبه ذنوبه. و ذلک ثلاثه اضرب، ان یقول: لم افعل، او یقول: فعلت لاجل کذا، فیذکر ما یخرجه عن کونه مذنبا، او یقول: فعلت و لا اعود، و نحو ذلک. و هذا الثالث هو التوبه. فکل توبه عذر، و لیس کل عذر توبه انتهى.
و المراد بالاعتذار هنا هو الضرب الثالث اعنى التوبه، و منه قوله تعالى: «هذا یوم لا ینطقون و لا یوذن لهم فیعتذرون» اى لا یوذن لهم فى الاعتذار فهم لا یعتذرون. اراد انه لا یکون لهم اذن فى التوبه. و اعتذار اى توبه متعقبه للاذن من غیر ان یجعل الاعتذار متسببا عن الاذن کما لو نصب. و انما لا یوذن لهم لانه لیس وقت توبه فان التوبه محلها الدنیا.
وظن بعضهم ان الاعتذار لا یکون الا بمعنى الضرب الثانى اى فعلت لاجل کذا فجعل المعلل به النسیان و الجهل و ان لم یصرح به فى الدعاء. و هو خطا، فان قوله علیه السلام: فى اثناء الدعاء اعتذر الیک یا الهى منهن و من نظائر هن اعتذار ندامه صریح فى معنى التوبه.
و التبعات: جمع تبعه على وزن کلمه ما یطلبه الانسان من ظلامه و غیرها.
و فى الاساس: لى قبل فلان تبعه و تباعه و هى الظلامه.
و العباد: جمع عبد و هو یطلق على وجهین.
احدهما: المملوک بحکم الشرع و هو الانسان الذى یصح بیعه و ابتیاعه.
و الثانى: المملوک بالایجاد. و لیس ذلک الا لله تعالى، و هو بهذا المعنى یطلق على الانسان حرا کان او رقا، و الناس کلهم عباد الله.
و هذا المعنى هو المراد هنا. و متى اطلق لفظ العباد فالمراد بهم جمیع الناس، و لذلک جعل بعضهم «عباد» لله، و العبید و الاعبد و غیرهما من الجموع لله و للمخلوقین.
و قصر فى الامر تقصیرا: توانى فیه و لم یهتم به و لا احتفل له.
و فکاک رقبته: اى خلاصها. من فک الرهن اى خلصه و الاسیر اطلقه، و کل شىء اطلقته فقد فککته. و الاسم الفکاک بالفتح کالخلاص، و الکسر لغه حکاها ابن السکیت و انکرها الاصمعى.
و قوله تعالى: «فک رقبه» قیل: المراد بها اعتاق نسمه.
و قیل: بل هو فک الانسان رقبته من عذاب الله بالتوبه و العمل الصالح.
و الرقبه: اسم للعضو المخصوص، ثم یعبر بها عن الجمله و قد مر بیان ذلک و الله اعلم.
الکلام فى هذه الفقرات کلها على حذف مضاف، و فى کل فقره قرینه داله علیه معینه له کما سنبینه.
فقوله علیه السلام: «اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره» اى: اتوب الیک من خذلان مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره، اى خذلانى له بدلیل قوله: «فلم انصره». لان عدم النصر هو الخذلان. و هذا التقدیر متحتم اذ لا معنى للاعتذار من ذات المظلوم و لا من حیث اتصافه بالمظلومیه هنا. اما الاول فظاهر، و اما الثانى فلانه لم یظلمه بل ظلمه غیره، و لا وجه للاعتذار من ظلم الغیر. و بعین ذلک ما تقرر من ان الکلام اذا وقع فیه تقیید بوجه ما کان هو الغرض و المقصود من الکلام. و لا شک ان قوله: «فلم انصره» تقیید للمظلوم. فکان هو الغرض الذى قصد الاعتذار منه.
فان قلت: هلا حملت «من» على معنى التعلیل لیکون المعنى اعتذر الیک من اجل مظلوم، و لا حاجه حینئذ الى تقدیر المضاف؟
قلت: یعین کونها ابتدائیه امران:
احدهما: ان «من» المتعلقه بالاعتذار فى جمیع الموارد لا تکون الا ابتدائیه، لان الاعتذار ناشىء من مدخولها. و یوکده هنا ان المراد بالاعتذار التوبه. و «من» فى قولک: «تبت الى الله من کذا» ابتدائیه قطعا لا تعلیلیه.
الثانى: مقابلتها ب«الى» قال الرضى: و تعرف «من» الابتدائیه بان تحسن فى مقابلتها الى نحو تبرات من فلان الى فلان، على انه قال: «من» التعلیلیه نحو «لم آتک من سوء ادبک» کانها ابتدائیه لان ترک الاتیان حصل من سوء الادب، انتهى.
و تعدیه الاعتذار ب«الى» لانه بمعنى التوبه.
و الحضره: الحضور. یقال: کلمته بحضره فلان اى بحضوره و مشهده. و قد یراد بها فناء الشىء و قربه.
و «الفاء» من قوله: «فلم انصره» و نظائره لمجرد التعقیب و جعل ما بعدها تابعا لما قبلها، واقعا عقیبه.
و انما اعتذر علیه السلام من عدم نصره للمظلوم بحضرته لان نصره المومن حق واجب على المومن یواخذ بترکه کما تظافرت به النصوص عنهم علیهم السلام.
فعن صاحب الدعاء علیه السلام: و اما حق اخیک فان تعلم انه یدک و عزتک و قوتک، فلا تتخذه سلاحا على معصیه الله، و لا عده للظلم لخلق الله، و لا تدع نصرته على عدوه و النصیحه له.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: حق المومن على المومن الموده له فى صدره، و المواساه له فى ماله، و الخلف له فى اهله، و النصره له على من ظلمه.
و عنه علیه السلام: ما من مومن ینصر اخاه و هو یقدر على نصرته الا نصره الله فى الاخره. و ما من مومن یخذل اخاه و هو قادر على نصرته الا خذله الله فى الدنیا و الاخره.
و الاخبار فى هذا المعنى کثیره.
قوله علیه السلام «و من معروف اسدى الى فلم اشکره». اى من کفران معروف بقرینه قوله: «فلم اشکره» لان عدم شکر المعروف هو کفرانه.
و المعروف: الخیر و الاحسان.
و فى مجمل اللغه: المعروف: الجود.
و قیل: هو ما تبذله و تعطیه.
و اسدیت الیه معروفا: اتخذته عنده.
و فى النهایه لابن الاثیر: فیه «من اسدى الیکم معروفا فکافئوه» اسدى و اولى و اعطى بمعنى، یقال اسدیت الیه معروفا اسدى اسداء انتهى.
و فى نسخه «من معروف ازل الى» و هو بمعنى اسدى.
قال فى القاموس: ازل الیه نعمه: اسداها. و الزله: الصنیعه و تضم.
و فى المصباح: الزله: العطیه. یقال: ازللت الیه ازلالا اذا اعطیته او اسدیت الیه صنیعا. و فى الحدیث (من ازلت الیه نعمه فلیشکرها) اى: من صنعت عنده نعمه.
و قال الزمخشرى فى الفائق: الزلیل: نوع من انتقال الجسم من مکان الى مکان. فاستعیر لانتقال النعمه من المنعم الى المنعم علیه، فقیل: زلت منه الى فلان نعمه، و ازلها الیه انتهى.
و وقع لبعض اعاظم الساده هنا زله احببنا التنبیه علیها فانه قال فى تعلیقته : یقال فلان ازل الى نعمه او معروفا اى اسداها. و ازل الى شیئا من حقى اى اعطانى، ایاه. و منه الزله بالفتح: و هى ما یوخذ من مائده و یحمل الى صدیق قال صاحب القاموس: عراقیه او عامیه و الحق: انها حجازیه و عربیه صراح، اذ اصل ذلک من الزلیل، ثم نقل عن ابن الاثیر ما نقلناه عن الزمخشرى فى الفائق من معنى الزلیل. و منه اخذ ابن الاثیر.
و هذا الکلام من السید المشار الیه خطا محض من وجهین.
احدهما: دعواه انها حجازیه و ذلک انما یثبت باحد امرین، اما سماعه من اهل الحجاز استعمال هذا اللفظ لهذا المعنى استعمالا فاشیا.
و اما استناده الى نص عمن هو اضبط لما یحکیه، و اوثق لما یرویه من صاحب القاموس و کل من الامرین دونه خرط القتاد، على ان صاحب القاموس لم یتفرد بالقول بانها عراقیه بل سبقه الى ذلک اللیث کما حکاه الفیومى فى المصباح: و نصه قال اللیث: الزله: عراقیه اسم لما یحمل من المائده لقریب او صدیق انتهى.
فاذا ثبت عن هذین الامامین ان هذه اللفظه لم تسمع لهذا المعنى الا من اهل العراق.
کیف یجوز لاحد ان یرد علیهما و یدعى انها حجازیه من غیر استناد الى نص قاطع او استعمال شائع؟
الا ترى الى الامام ابى على المرزوقى، و هو النحریر الذى لا یدفع فضله حیث اراد ان یرد على الاصمعى دعواه فى لفظه انها مولده لم یعتمد فى الرد الا على النص ممن هو ارسخ قدما و اوسع علما فى العربیه منه. و ذلک قوله فى شرح الفصیح: قال الاصمعى: ان قولهم کلبه صارف بمعنى مشتهیه للنکاح لیس من کلام العرب و انما ولده اهل الامصار. و لیس کما قال فقد حکى هذه اللفظه ابوزید و ابن الاعرابى و الناس، انتهى.
الثانى: ان قوله «و عربیه صراح» اذ اصل ذلک من الزلیل اثبات اللغه بالقیاس. و الذى استقر علیه آراء المحققین من العلماء ان اللغه لا تثبت قیاسا و لا یجرى القیاس فیها.
قال امام الحرمین فى البرهان: الذى نرتضیه ان اثبات اللغات قیاسا باطل، لعلمنا ان العرب لا تلتزم طرد الاشتقاق. و اقرب مثال ان الخمر انما هى من المخامره او التخمیر فلو ساغ الاستمساک بالاشتقاق لکان کلما یخمر العقل او یخامره خمرا و لیس الامر کذلک.
و قال الغزالى: اطباقهم على ان البنج لا یسمى خمرا -مع کونه مخمرا- بنفى القیاس. فان سموه فلیسموا الدار قاروره لمشارکتها القاروره فى هذا المعنى، انتهى.
فبطل استناده فى دعوى کونها عربیه الى صحه اشتقاقها من الزلیل. على ان ائمه اللغه نصوا على کلمات کثیره انها مولده لیست بعربیه، مع نصهم على ان القیاس لا یدفعها و لا یابى عربیتها.
فمن ذلک قول الموفق البغدادى فى ذیل الفصیح: الفطره -بالضم- لغه مولده، و کلام العرب صدقه الفطره -بالکسر-. مع ان القیاس لا یدفعه کالغرفه و القبضه- بالضم فیهما- لمقدار ما یوخذ من الشىء.
و منه قول النووى فى تجرید التنبیه: التفرج لفظه مولده لعلها من انفراج الضم و هو انکشافه.
و قول الثعالبى فى فقه اللغه: یقال للرجل الذى اذا لا یبقى و لا یذر قحطى و هو من کلام الحاضره دون البادیه.
قال الازهرى: اظنه ینسب الى القحط کانه نجا من القحط.
و قال الزبیدى فى الاستدراک على کتاب العین: -الاطباء یسمون التغییر الذى یحصل للعلیل دفعه فى الامراض الحاده بحرانا یقولون هذا یوم بحران بالاضافه و یوم باحورى على غیر قیاس. فکانه منسوب الى باحور و باحوراء و هو شده الحر فى تموز و جمیع ذلک مولد. انتهى.
فترى هولاء الائمه لم یحکموا على الالفاظ المذکوره بکونها عربیه مع صحه امکان کونها ماخوذه من اصل عربى صحیح، لان مفردات اللغه لا تثبت الا بالنقل لا بصحه الاشتقاق. فکیف جاز لسیدنا المشار الیه دعوى کون الزله بالمعنى المذکور حجازیه عربیه صراحا؟ اذ اصلها من الزلیل لو لا عدم الوقوف على الطریق الى معروفه اللغه العربیه فالله یرحمه و یتجاوز عنه، و لقد خرجنا بهذا الکلام عما بصدده، و لیس الغرض من ذلک تتبع عثره، او اشاعه زله. و لکنى رایت بعض من اشتهر بالفضل تبعه على ذلک، فاحببت التنبیه على خطاه، لئلا یغتر غیره بکلامه، و الله یقول الحق، و هو یهدى السبیل.
هذا و لما کان شکر المعروف واجبا -سواء کان المسدى له خالقا او مخلوقا- اعتذر علیه السلام من معروف اسدى الیه فلم یشکره.
و من الاحادیث المشهوره عن النبى صلى الله علیه و آله: اشکر لمن انعم علیک و انعم على من شکرک.
و عنه علیه السلام: من ازل الیه معروف فلیشکره.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن عمار الذهبى قال: سمعت على بن الحسین علیهماالسلام یقول: ان الله یحب کل قلب حزین، و یحب کل عبد شکور یقول الله تبارک و تعالى لعبد من عبیده یوم القیامه اشکرت فلانا؟ فیقول: بل شکرتک یارب فیقول: لم تشکرنى اذ لم تشکره، ثم قال: اشکرکم لله اشکرکم للناس.
و عند علیه السلام فى حدیث الحقوق: و اما حق ذى المعروف علیک فان تشکره، و تذکر معروفه، و تکسبه المقاله الحسنه، و تخلص له الدعاء فیما بینک و بین الله تعالى. فاذا فعلت ذلک کنت قد شکرته سرا و علانیه ثم ان قدرت على مکافاته یوما کافیته.
و عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: من اتى الیه معروف فلیکاف به، فان عجز، فلیثن علیه. فان لم یفعل، فقد کفر النعمه.
و عنه علیه السلام: لعن الله قاطعى سبیل المعروف قیل: و ما قاطعو سبیل المعروف؟ قال: الرجل یصنع الیه المعروف، فیکفره، فیمتنع صاحبه من ان یصنع ذلک الى غیره.
و عنه علیه السلام: ما اقل من شکر المعروف.
و الروایات فى هذا المعنى اکثر من ان تحصى، و ما احسن قول بعضهم فى شکر المعروف و کفره:
لعمرک ما المعروف فى غیر اهله * و فى اهله الا کبعض الودائع
فمستودع قد ضاع ما کان عنده * و مستودع ما عنده غیر ضائع
و ما الناس فى شکر الصنائع عندهم * و فى کفرها الا کبعض المزارع
فمزرعه طابت فاسرع زرعها * و مزرعه اکدت على کل زارع
قوله علیه السلام: «و من مسىء اعتذر الى فلم اعذره» اى: من لوم مسىء اعتذر الى فلم اعذره، اى لم اقبل عذره و لم ارفع عنه اللوم.
یقال: عذرته عذرا -من باب ضرب- اى: رفعت عنه اللوم. فهو معذور اى غیر ملوم. و الاسم العذر -بالضم- و تضم الذال الاتباع و تسکن.
و فى وصیه النبى صلى الله علیه و آله لامیرالمومنین علیه السلام: یا على، من لم یقبل العذر من متنصل -صادقا کان او کاذبا- لم تنله شفاعتى.
و فى روایه: من اعتذر الیه اخوه بمعذره، فلم یقبلها، کان علیه من الخطیئه مثل صاحب مکس. و هو ما یاخذه اعوان السلطان ظالما عند البیع و الشراء.
و فى وصیه امیرالمومنین علیه السلام لابنه محمد بن الحنفیه رضى الله عنه: اقبل من متنصل عذره، فتنالک الشفاعه.
و فى النهایه لابن الاثیر: و فى الحدیث «من تنصل الیه اخوه، فلم یقبل» اى ان انتفى من ذنبه و اعتذر الیه.
و قال الزمخشرى فى الفائق و الاساس: نصل علینا فلان: اذا خرج علیک من طریق او ظهر من حجاب. و منه تنصل من ذنبه.
و عن النبى صلى الله علیه و آله: من لم یقبل من متنصل -صادقا او کاذبا- لم یرد على الحوض، انتهى.
قوله علیه السلام: «و من ذى فاقه سالنى فلم اوثره» اى و من منع ذى فاقه سالنى فلم اوثره.
و الفاقه: الحاجه. یقال: افتاق افتیاقا اذا احتاج، و هو ذو فاقه.
و آثرت السائل ایثارا: اعطیته ما سال و قدمته على نفسى و منه قوله تعالى: «یوثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصه» اى یقدمون من هاجر الیهم على انفسهم فى کل شىء من اسباب المعاش.
روى ثقه الاسلام بسنده الى ابان بن تغلب، عن ابى عبدالله علیه السلام قلت: اخبرنى عن حق المومن على المومن. فقال: یا ابان. دعه لا ترده، قلت: بلى جعلت فداک. فلم ازل اردد علیه، فقال: یا ابان، تقاسمه شطر مالک ثم نظر الى فراى مادخلنى فقال: یا ابان، اما تعلم ان الله عز و جل قد ذکر الموثرین على انفسهم؟ قلت: بلى جعلت فداک فقال: اذا قاسمته فلم توثره بعد انما انت و هو سواء انما توثره اذا اعطیته من النصف الاخر.
و بسنده عن على بن سوید السائى، عن ابى الحسن موسى علیه السلام قال: قلت له اوصنى، فقال: آمرک بتقوى الله، ثم سکت، فشکوت الیه قله ذات یدى و قلت: و الله لقد عریت حتى بلغ من عریتى ان ابا فلان نزع ثوبین کانا علیه و کسانیهما فقال: صم و تصدق. قلت: اتصدق مما وصلنى به اخوانى. قال تصدق بما رزقک الله و لو آثرت على نفسک.
قوله علیه السلام: «و من حق ذى حق لزمنى فلم اوفره» اى: و من اهمال حق ذى حق، او منع حق ذى حق لزمنى فلم اوفره علیه اى لم اوفه ایاه.
یقال: وفرت على فلان حقه توفیرا: اى وفیته ایاه.
قال الفیومى فى المصباح: و فرت علیه حقه توفیرا، اعطیته الجمیع فاستوفره، اى استوفاه.
و فى المغرب: وفرت على فلان حقه فاستوفره: اى وفیته ایاه فاستوفاه.
و وقع لصاحب القاموس: فى هذه الکلمه و هم عجیب، و غلط غریب، فانه راى الجوهرى قال: و وفر علیه حقه توفیرا و استوفره: اى استوفاه، فتوهم ان قوله: اى استوفاه تفسیر لوفر و استوفر معا.
فقال فى القاموس: استوفر علیه حقه استوفاه کوفره.
و هو غلط بلا شک اوقعه فیه سوء فهمه لعباره الجوهرى. و لم یقصد الجوهرى بقوله: «اى استوفاه» الا تفسیر استوفره فقط. و تبع فى ذلک خاله ابا ابراهیم الفارابى فى دیوان الادب، فانه قال فى باب التفعیل من کتاب المثال. وفر علیه حقه و لم یفسره، ثم قال فى باب الاستفعال: و استوفر اى استوفى، فجمع الجوهرى بین العبارتین. و هو کثیرا ما ینقل عنه عبارته بنصها کما یظهر لمن تتبع الکتابین.
و اعلم ان النسخ من الصحیفه الشریفه اختلفت فى هذه الفقره من الدعاء فوقع فى بعضها «و من حق لزمنى فلم اوفره» بدون اضافته الى ذى حق، و فى بعضها و من حق ذى حق لزمنى فلم اوفره باضافه حق الى ذى حق، و فى بعضها: و من حق ذى حق لزمنى لمومن بزیاده لمومن.
فقال بعضهم: لما کان الحق یطلق على الامر الثابت المتحقق فى نفس الامر، و على ما یستحقه ذو حق، اى یستوجبه شرعا او عقلا کان قوله: «ذى حق» احترازا عن المعنى الاول. لان المعنى الثانى هو المراد. فقوله: حق ذى حق بمنزله حق من حقوق الناس انتهى.
و الحق ان اضافه حق الى ذى حق لیس للاحتراز عن الحق بمعنى الثابت المتحقق فى نفس الامر لان قوله: لزمنى فلم اوفره معین ان المراد المستحق للغیر فلا احتمال لمعنى آخر، و انما الاضافه على النسخه التى وقعت فیها لقصد تعظیم شان المضاف ببیان ان له صاحبا مطالبا له، فان تعظیم الذنب حال الاعتراف و الاعتذار ادعى لقبول التوبه. و یوکد هذا المعنى الوصف بذى دون صاحب، لاقتضائها تعظیم الموصوف بها و ما اضیفت الیه، بخلاف صاحب. و تضمن الاضافه تعظیم المضاف او المضاف الیه او غیرهما او غیر ذلک من النکت المنصوص علیها فى علم المعانى لا یختص بالاضافه الى المعرفه، کما نبه علیه العلامه نجم الدین الکرمانى فى شرح التبیان.
اما النسخه الثالثه التى وقعت فیها زیاده لمومن فقیل «لمومن» متعلق بمحذوف، و هو حال من حق المضاف لذى حق، اى من حق ذى حق لزمنى حال کونه «لمومن». و لا یجوز ان یکون بدلا من ذى حق لمکان اللام انتهى.
و هذا غلط صریح: فان الحال یجب ان یکون عین صاحبها، لانها خبر فى المعنى. فکما یجب ان یکون الخبر عین المبتدا، فکذلک الحال، الا ترى ان الراکب من «جاء زید راکبا» هو زید بعینه، کما ان الراکب من زید راکب کذلک. و لیس الکائن لمومن هو حق ذى حق کائنا من کان بعینه فکیف یصح جعله حالا منه.
و الصواب: ان قوله: لمومن ظرف لغو متعلق بلزمنى. و الجمله مفسره، لحق ذى حق، و لا محل لها من الاعراب، کما هو راى الجمهور، خلافا للشلوبین. و نظیر ذلک قوله تعالى: «ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». فقوله: «خلقه من تراب» و مابعده تفسیر لمثل آدم باعتبار الخروج عن مستمر العاده، و هو التولد بین الابوین، لا باعتبار ما یعطیه ظاهر اللفظ من کونه قدر جسدا من طین ثم کون.
فان قلت: ما فائده تقیید الحق بکونه لمومن؟ فان توفیر الحق على صاحبه واجب -سواء کان مومنا او کافرا-.
کما ورد عن ابى عبدالله علیه السلام: ادوا الامانات الى اهلها و لو کانوا مجوسا.
الى غیر ذلک من النصوص الصریحه فى هذا المعنى.
قلت: لیس المراد بالحق -اذا قید بالمومن- الا احد الحقوق التى توجبها اخوه الایمان.
و هو الذى اشار الیه ابوعبدالله علیه السلام: بقوله: ما عبدالله بشىء افضل من اداء حق المومن.
و قد عقد له فى الکافى بابا و ترجمه بباب حق المومن على اخیه و اداء حقه.
فما رواه فى هذا الباب باسناده عن معلى بن خنیس عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قلت له: ما حق المسلم على المسلم؟ قال: له سبع حقوق واجبات، ما منهن حق الا و هو علیه واجب، ان ضیع منها شیئا خرج من ولایه الله و طاعته، و لم یکن لله فیه نصیب. قلت له: جعلت فداک، و ما هى؟ قال: یا معلى انى علیک شفیق، اخاف ان تضیع و لا تحفظ و تعلم و لا تعمل قال قلت: لا قوه الا بالله، قال: ایسر حق منها ان تحب له ما تحب لنفسک، و تکره له ما تکره لنفسک. و الحق الثانى، ان تجتنب سخطه، و تتبع مرضاته، و تطیع امره. و الحق الثالث، ان تعینه بنفسک و مالک و لسانک و یدک و رجلک. و الحق الرابع، ان تکون عینه و دلیله و مرآته. و الحق الخامس، ان لا تشبع و یجوع، و لا تروى و یظما، و لا تلبس و یعرى. و الحق السادس، ان یکون لک خادم و لیس لاخیک خادم. فواجب علیک ان تبعث خادمک فیغسل ثیابه، و یصنع طعامه، و یمهد فراشه. و الحق السابع، ان تبر قسمه، و تجیب دعوته، و تعود مریضه، و تشهد جنازته، و اذا علمت ان له حاجه تبادره الى قضائها، و لا تلجئه الى ان یسالکها، و لکن تبادره مبادره، فاذا فعلت ذلک وصلت ولایتک بولایته و ولایته بولایتک.
و عن ابى جعفر علیه السلام: من حق المومن على اخیه ان یشبع جوعته، و یوارى عورته، و یفرج عنه کربته، و یقضى دینه، و اذا مات خلفه فى اهله و ولده.
و عن معلى بن خنیس قال: سالت اباعبدالله علیه السلام عن حق المومن، فقال: سبعون حقا، لا اخبرک الا بسبعه فانى علیک مشفق، اخشى ان لا تحتمل.
فقلت: بلى ان شاء الله تعالى، فقال: لا تشبع و یجوع، و لا تکتسى و یعرى، و تکون دلیله و قمیصه الذى یلبسه، و لسانه الذى یتکلم به، و تحب له ما تحب لنفسک، و ان کانت لک جاریه بعثتها لتمهد فراشه، و تسعى فى حوائجه باللیل و النهار. فاذا فعلت ذلک وصلت ولایتک بولایتنا، و ولایتنا بولایه الله.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: ما اعظم حق المسلم على اخیه المسلم.
و عنه علیه السلام: من حق المومن على المومن: الموده له فى صدره، و المواساه له فى ماله، و الخلف له فى اهله، و النصره على من ظلمه، و ان کان نافله فى المسلمین و کان غائبا اخذ له بنصیبه، و اذا مات الزیاره الى قبره، و ان لا یظلمه، و ان لا یغشه، و ان لا یخونه، و ان لا یخذله، و ان لا یکذبه، و ان لا یقول له اف، و ان قال له اف فلیس بینهما ولایه، و اذا قال له: انت عدوى فقد کفر احدهما، و اذا: اتهمه انماث الایمان فى قلبه کما ینماث الملح فى الماء.
و روى الشیخ زین المله و الدین -قدس الله سره- فى رساله الغیبه، بسند له متصل عن امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه انه قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: للمومن على اخیه ثلاثون حقا، لا براءه له منها الا باداء او بالعفو یغفر زلته، و یرحم غربته، و یستر عورته، و یقیل عثرته، و یقبل معذرته، و یرد غیبته، و یدیم نصیحته، و یحفظ خلته، و یرعى ذمته، و یعود مرضته، و یشهد میته، و یجیب دعوته، و یقبل هدیته، و یکافى صلته، و یشکر نعمته، و یحسن نصرته، و یحفظ حلیلته، و یقضى حاجته، و یشفع مسالته، و یسمت عطسته، و یرشد ضالته، و یرد سلامه، و یطیب کلامه، و یبر انعامه، و یصدق اقسامه، و یوالیه، و لا یعادیه، و ینصره ظالما و مظلوما، فاما نصرته ظالما فیرده عن ظلمه. و اما نصرته مظلوما فیعینه على اخذ حقه، و لا یسلمه، و لا یخذله، و یحب له من الخیر ما یحب لنفسه، و یکره له من الشر ما یکره لنفسه. ثم قال على علیه السلام: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: ان احدکم لیدع من حقوق اخیه شیئا فیطالبه به یوم القیامه فیقضى له علیه.
و الروایات عنهم علیهم السلام فى هذا المعنى کثیره، و فى هذا المقدار کفایه ان شاء الله تعالى. و الله المستعان.
قوله علیه السلام: «و من عیب مومن ظهر لى فلم استره» اى و من اظهار عیب مومن.
قال الراغب: العیب و العاب: الامر الذى یصیر به الشىء عیبه اى مقرا للنقص.
و عن ابى عبدالله علیه السلام حدثنى ابى، عن آبائه عن على علیه السلام عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: ادنى الکفر ان یسمع الرجل عن اخیه الکلمه، فیحفظها علیه یرید ان یفضحه بها، اولئک لاخلاق لهم.
و عنه علیه السلام: حدثنى ابى، عن آبائه، عن على علیه السلام قال: من قال فى مومن مارات عیناه و سمعت اذناه مما یشینه، و یهدم مروته فهو من الذین قال الله عز و جل ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى الدنیا و الاخره.
قوله علیه السلام: «و من کل اثم عرض لى فلم اهجره» اى: و من ارتکاب کل اثم.
و عرض له الامر عرضا: امکنه ان یفعله کانه ابدى له عرضه و هجرت الشىء هجرا: ترکته و رفضته.
و قال الراغب: الهجر: مفارقه الانسان غیره اما بالبدن او باللسان او بالقلب.
و قوله تعالى: «و الرجز فاهجر» حث على المفارقه بالوجوه کلها. و یوجد فى بعض النسخ: «و من شیخ مومن عاشرته فلم اوقره» اى و من احتقار شیخ مومن. و الشیخ: یقال لمن طعن فى السن.
و فى القاموس: الشیخ و الشیخون: من استبانت فیه السن او من خمسین او من احدى و خمسین الى آخر عمره او الى الثمانین.
و قال الراغب: و قد یعبر به فیما بیننا عمن یکثر علمه، لما کان من شان الشیخ ان یکثر تجاربه و معارفه، یقال شیخ بین الشیخوخه و التشیخ.
و عاشرته معاشره: خالطته.
و وقرته توقیرا: عظمته. و هو من الوقار بمعنى العظمه و السکون و الحلم.
و فى الحدیث عن ابى عبدالله علیه السلام: ان من اجلال الله تعالى اجلال الشیخ الکبیر.
و عنه علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من عرف فضل کبیر لسنه، فوقره آمنه الله من فزع یوم القیامه.
و عنه علیه السلام: من اجلال الله اجلال المومن ذى الشیبه، و من اکرم مومنا فبکرامه الله بدا، و من استخف بمومن ذى شیبه ارسل الله الیه من یستخف به قبل موته.
و عنه علیه السلام: لیس منا من لم یوقر کبیرنا، و یرحم صغیرنا.
و عنه علیه السلام: ثلاثه لا یجهل حقهم الا منافق معروف بالنفاق ذو الشیبه فى الاسلام، و حامل القرآن، و الامام العادل.
جمله: «اعتذر» فى محل رفع على البدلیه من الجمله الواقعه خبرا لان فى قوله: «اللهم انى اعتذر الیک».
و الضمیر فى «منهن» و نظائرهن عائد الى السیئات المذکوره.
و النظائر: جمع نظیره مونث نظیر، و هو المثل ماخوذ من المناظره. کان کل واحد منهما ینظر الى صاحبه، فیباریه.
و الندامه: الندم. و هو تمنى الانسان ان ما وقع منه لم یقع.
و قیل: التحسر من تغیر راى فى امر فائت. و اصله من منادمه الحزن له.
و الوعظ: زجر مقترن بتخویف. و اسناده الى الاعتذار مجاز عقلى، من باب الاسناد الى السبب الغائى، اى یکون عقلى واعظا من اجله و بسببه، لما بین یدى من اشباههن، کقولک: «اقدمنى بلدک حق لى على فلان»، اى اقدمتنى نفسى لاجل حق لى علیه.
و بین الیدین: حقیقه فى المکان، ثم اشتهر للزمان مستعارا. فتاره یطلق على الماضى المتقدم، و منه قوله تعالى: «و هذا کتاب انزلناه مبارک مصدق الذى بین یدیه» اى من الکتب السماویه التى قبله.
قال الطیبى: بین الیدین استعاره تمثیلیه. و الاصل فیه بین الجهتین المسامتتین للیمین و الشمال، ثم استعمل فى ظرف المکان بمعنى قدام، ثم فى ظرف الزمان بمعنى قبل، و تاره یطلق على المستقبل المتاخر، لان الانسان مستقبل لما سیاتى، فکانه بین یدیه. و منه قول الشاعر:
ترفق بدمعک لا تفنه * فبین یدیک بکاء طویل.
و قال القاضى فى قوله تعالى: «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم» ما قبلهم و ما بعدهم او بالعکس، لانه مستقبل المستقبل، و مستدبر الماضى انتهى.
و هذا المعنى هو المراد هنا. اى واعظا لما یکون فى المستقبل من اشباه السیئات المذکوره، و یحتمل ان یکون المراد لما هو بالقرب منى من اشباههن.
قال الراغب: یقال هو بین یدیک اى قریبا منک انتهى.
و منه قوله تعالى: «ان هو الا نذیر لکم بین یدى عذاب شدید» کان العذاب تال له، و هو منذر له بوصوله، ماش قدامه.
و «من» فى قوله: «من اشباههن» مبینه لقوله: «لما بین یدى».
و ایقاع الوعظ على اشباه السیئات المذکوره مجاز حکمى ایضا، و انما الغرض ان یکون واعظا له من ارتکاب ما یستقبله من اشباههن، فوقع الوعظ على السیئات للدلاله على المبالغه، کقوله تعالى: «و لا تطیعوا امر المسرفین» و قوله: «و اطیعوا امرى».
قال الزمخشرى: جعل الامر مطاعا على المجاز الحکمى، و المراد الامر کقولهم: امره مطاعه انتهى.
و حاصله: ان السیئات لما کان سببا موجبا للوعظ، و الامر سببا موجبا للاطاعه، اوقع الفعل علیهما قصدا للمبالغه.
و من زعم ان اللام من قوله: «لما بین یدى» للتعلیل فقد تکلف. و مال هذه الفقره من الدعاء الى ان اعتذاره هنا ثابت مستمر، زاجر له عن ارتکاب اشباه هذه الجرائم، فیما یستقبله من الزمان.
و «الفاء» من قوله: «فصل» سببیه.
و وقعت فیه من الزلات: اى سقطت، و الزلات: جمع زله.
قال الراغب: الزله فى الاصل استرسال الرجل من غیر قصد. و قیل للذنب من غیر قصد زله، تشبیها بزله الرجل، قال تعالى: «فان زللتم من بعد ما جاءتکم البینات».
و الوجوب: الثبوت، یقال: اوجبت له ذلک اى اثبته له.
و محبتک: اى محبتک لى، بدلیل قوله: «یا محب التوابین». و قد تقدم الکلام على بیان محبته تعالى لعباده مستوفى فى الروضه السادسه فاغنى عن الاعاده.
و قوله علیه السلام: «یا محب التوابین» تلمیح الى قوله تعالى: «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین» و قد مر الکلام علیه فى الروضه الحادیه و الثلاثین فلیرجع الیه.
قال بعض العلماء: اعلم ان للمذنب التائب -اذا تاب توبه نصوحا- فضیله على من لم یذنب من ثلاثه اوجه.
الاول: من جرب العیوب و الذنوب، و عرف مداخل الشیطان على الانسان یکون اهدى الى الاحتراز. فقد قیل لحکیم: «فلان لا یعرف الشر». فقال: ذاک اجدر ان یقع فیه.
الثانى: ان المذنب التائب محتشم، فقد غلب الخوف على قلبه، فیاتى باب مولاه خزیان منکسرا. و من لم یذنب ربما یعجب بنفسه، و یدل بفعله، و لیس خدمه من عصى ملکا، و خرج علیه خارجیا ثم عاد الیه وجلا، فتجوفى عنه، کخدمه من ادل بطاعته.
الثالث: ان التائب حلب الدهر شطریه، خیره و شره و حلوه و مره، فهو ارفق بالمذنبین، و اوفق لهم، و اصلح للرئاسه ممن یظن ان الذنب شىء خارج عن طبیعه الانسان، فیعجب بنفسه، و یزرى بغیره.
و سئل سعید بن جبیر: من اعبد الناس، فقال رجل: اجترح الذنوب فکلما ذکر ذنوبه احتقر عمله. و الله اعلم.
هذا آخر الروضه الثامنه و الثلاثین من ریاض السالکین، وفق الله لاتمامها و اجتلاء حسن ختامها اصیل یوم الاثنین لثمان بقین من ذى القعده الحرام، و الله الموفق للتمام و لله الحمد.