مطلق و مقید
یکی از مباحث در زمینه الفاظ متون دینی مانند قرآن کریم و منابع فقهی و اصولی، تقسیم آن به مطلق و مقیّد است. «مطلق» لفظی است که بدون هیچ قیدی بر ماهیت دلالت کند، و اگر با قیدی همراه شد، آن را «مقیّد» مینامند.
مفهومشناسی
«مطلق» از ریشه «طلق»، در اصل، دلالت بر رها بودن میکند[۱] و هرگاه چیزی رها و بدون قید باشد، به آن مطلق گویند.[۲] در مقابل آن، «مُقیَّد» از ریشه «قید» به معنای دارنده قید و محدودیت آمده است.[۳]
مطلق و مقیّد چیزى است شبیه عام و خاص، با این تفاوت که، عام و خاص در مورد افراد است و مطلق و مقید در مورد احوال و صفات.
علمای اصول برای مطلق تعریفهای چندی ذکر کردهاند؛ در تعریفی کلی، به لفظ یا ماهیت بدون قید، «مطلق» و به لفظ یا ماهیت دارای قید، «مقیّد» میگویند. بیشتر این تعریفها ناظر به مبنای اصولیان در حقیقت و ماهیت مطلق و مقید است که آیا از ویژگیهای لفظ است -که دیدگاه بیشتر علمای گذشته است[۴]- یا از ویژگیهای طبیعت و ماهیت میباشد -که برخی مانند میرزای نائینی و امام خمینی قائل به آناند-.[۵]
بنابر نظر مشهور اصولیان، تفاوت مطلق (لفظی که تنها متعرض ذات و طبیعت است و مقید به وصفی نشده است) و عام (لفظی که متعرض مفهومی فراگیر نسبت به تمام مصادیق خود است) در این امر است که شیوع و سریان در عام، از الفاظی مانند «کل» و «جمیع» استفاده میشود و با دلالت وضع است؛ ولی سریان و شمول در مطلق، بر پایه نبود تقیید لفظِ مطلق و مقدماتی عقلی است که به مقدمات حکمت معروف شده است.[۶]
اطلاق و تقیید، یک امر نسبی است؛ به این معنا که هرگاه مفهومی با یکی از حالات عوارض و اوصافش سنجیده شود، چنانچه آن مفهوم، رها از آن قید در نظر گرفته شود، نسبت به آن مطلق است و هر گاه همراه با قید لحاظ شود، مقید است، مثل «اعتق رقبة مؤمنة» که نسبت به قید مؤمنه، مقید، و نسبت به قید دیگری مانند عدالت، مطلق است.[۷]
بحث مطلق و مقید در نخستین کتابهای اصول فقه مانند الذریعة[۸] و عدة الاصول[۹] در باب عام و خاص ذکر شده است. این روند در قرنهای بعدی با تعریفی اجمالی از مطلق و مقید[۱۰] یا بدون آن، ادامه یافته است؛[۱۱] اما پس از آن، علمای اصول، در بابی مستقل با ارائه تعریف از مطلق و مقید و تبیین مفهوم و بیان اقسام، به بررسی آن پرداختهاند[۱۲] و در دورههای بعد با مباحث تحلیلی به تکمیل آن پرداخته و با تفصیل بیشتری جوانب مختلف این مبحث را ذکر کردهاند.[۱۳] در این میان تا پیش از قرن یازده هجری عموم علمای اصولی، فراگیری معنا و مفهوم مطلق را برگرفته از لفظ میدانستند؛[۱۴] اما سلطان العلماء از علمای قرن یازدهم با اشکالکردن به آن، قائل شد لفظ مطلق بدون هیچ قید و شرطی، تنها اقتضای ایجاد ماهیت را دارد و اطلاق به کمک قراین فهمیده میشود.[۱۵]
علمای اصول در ضمن بیان تعریف مطلق و مقید، به تبیین ماهیت و حقیقت آن دو پرداختهاند. شهید ثانی مطلق را لفظ دال بر ماهیت بدون تعرض به قیدی از قیود دانسته است.[۱۶] و برخی دیگر آن را به آنچه دلالت بر شیوع و سریان در افراد جنس خود داشته تعریف کردهاند، که مقید خلاف آن است.[۱۷] ظاهر این تعریفها آن است که اطلاق از ویژگیهای لفظِ مطلق است.[۱۸] البته علمای متأخر بر تعریف اخیر، اشکالهای متعددی وارد کردهاند.[۱۹]
امام خمینی در تبیین حقیقت اطلاق و تقیید، با بیان اشکال وارد بر تعریف مشهور، مانند برخی دیگر از علما،[۲۰] قائل شده است مطلق و مقیدی که در علم فقه و اصول فقه مطرح و از آن بحث میشود، نامرتبط با بحث الفاظ است، بلکه اطلاق و تقیید از صفات معنا و ماهیتاند؛ زیرا بحث از حالات ماهیتی است که موضوع حکم شارع قرار گرفته است.[۲۱] ایشان مطلق را به معنا و ماهیتی که رهاشده و بدون قید باشد، در مقابل مقید یعنی ماهیت و معنای با قید، تعریف کرده است؛ پس شیوع در جنس و سریان در معنای مطلق، لحاظ نشده است.[۲۲]
بر این اساس امام خمینی در بیان تفاوت میان مطلق و عام قائل شده است که در اطلاق هیچگونه سریان و شیوعی وجود ندارد[۲۳] و در آن، طبیعتِ مأموربه، بدون هیچ قید و شرطی، تمام موضوع حکم قرار گرفته است؛[۲۴] اما لفظ عام بر همه مصادیق خود دلالت دارد و موضوع حکم در آن، افراد طبیعت است؛ پس شمول عام بر افراد، لفظی و با دلالت الفاظی مثل «کل» و «جمیع» است.[۲۵]
اقسام اطلاق
علمای اصول به چند اعتبار برای اطلاق اقسامی ذکر کردهاند که ازجمله آنها اطلاق شمولی ـ بدلی، اطلاق افرادی ـ احوالی و اطلاق لفظی ـ مقامی است:
- اطلاق شمولی و بدلی: اطلاق شمولی به معنای تعلق حکم به مطلق وجود طبیعت است که نتیجه آن فراگیری حکم بر تمام افراد طبیعت است مانند «اَکرِم العالم: دانشمند را احترام کن». اطلاق بدلی به معنای تعلق حکم به صرف وجود طبیعت است که با بودن یک فرد از آن، محقق میشود و بر هر یک از افراد به صورت علیالبدل قابل انطباق است مانند «اکرم عالماً: دانشمندی را احترام کن». زمانی که میان دستکشیدن از اطلاق بدلی و حفظ اطلاق شمول و میان عکس آن تردید شود باید از اطلاق بدلی دست کشید.[۲۶]
- اطلاق افرادی و احوالی و ازمانی: اطلاق اگر در مورد همه افرادِ معنا لحاظ شود، اطلاق افرادی و اگر در مورد حالات معنا لحاظ گردد، اطلاق احوالی است[۲۷] و از آنجاکه هر فرد برای تحقق خود محتاج به زمانی است، اگر فرد در طول زمان لحاظ گردد، اطلاق ازمانی گفته میشود.[۲۸]
- اطلاق لفظی و مقامی: اگر اطلاق با استفاده از شمول و میزان دلالتِ لفظ بر ماهیت و ذکرنشدن قید، در مقام بیان آنچه در متعلق حکم دخیل است باشد، آن را اطلاق لفظی گویند؛ ولی اگر اطلاق با استفاده از غرض مولا در مقام بیان هر آنچه در غرض او دخالت داشته، به دست آمده باشد و مولا در مورد به وجود یا عدم یک شیء در مأموربه سکوت کند، این سکوت، ظهور در معتبرنبودن آن قید دارد که به آن اطلاق مقامی میگویند.[۲۹]
الفاظ مطلق
بنابر مبنای مشهور اصولیان در اطلاق، برای مطلق الفاظی ذکر شده است که عبارتاند از:
- اسم جنس: لفظی است که برای ذات طبیعت مهمل از هر قیدی[۳۰] وضع شده است، مانند سفید، سیاه، مرد و انسان. بر این اساس اسم جنس هیچ تعیّنی ندارد و نکره است و معرفهشدن آن با مثل «الف و لام» لفظی و عارضی است.[۳۱] در این صورت اگر چنین لفظی موضوع حکم قرار بگیرد، عمومیت حکم برای جمع افراد آن، از باب وضع لفظ خواهد بود.[۳۲]
- علم جنس: لفظی است که برای طبیعت به اعتبار تعیّن آن در ذهن، وضع شده است[۳۳] و به لحاظ تعینی که پیدا کرده، معرفه لفظی شمرده میشود؛ هرچند در معنا معرفه نیست، مثل اسم «اسامه» برای شیر درنده؛ از اینرو بدون ادات تعریف، معرفه است و احکام معرفهها بر آن مترتب میشود.[۳۴]
- نکره: دربارهٔ لفظی که اجمالاً مبهم است مانند رجل و کتاب، در معنای نکره در جمله خبری مانند «جاء رجل: مردی آمد» و در جمله انشایی مانند «جئنی برجل: مردی برایم بیاور» اختلاف نظر وجود دارد. برخی قائلاند که معنای نکره در این دو مثال و مانند آن کلی است[۳۵] و برخی معتقدند در هر دو جزئیِ حقیقی است[۳۶] و به باور عدهای دیگر برای گوینده، در جمله اول جزئی حقیقی است؛ هرچند برای مخاطب، کلی و قابل انطباق بر افراد مختلفی است؛ اما در مثال دوم طبیعت کلی با قید وحدت است که مراد، یک فرد از آن و قابل انطباق بر افراد مختلف است.[۳۷]
- مفرد با «ال»: مفردی که «ال» غیر زاید بر سر آن آمده باشد مانند الرجل و الکتاب، به سبب الف و لام معرفه میشود.[۳۸]
پانویس
- پرش به بالا ↑ ابنفارس، مقاییس اللغه، ۳/۴۲۰؛ جوهری، صحاح التاج اللغه، ۴/۱۵۱۸.
- پرش به بالا ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ۱۰/۲۲۶–۲۲۷.
- پرش به بالا ↑ فراهیدی، کتاب العین، ۵/۱۹۶؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۳/۳۷۴.
- پرش به بالا ↑ شهید ثانی، تمهید القواعد، ۱/۲۲۲؛ میرزای قمی، قوانین الاصول، ۲/۱۷۸.
- پرش به بالا ↑ نایینی، فوائد الاصول، ۲/۵۶۲–۵۶۳؛ امام خمینی، مناهج الوصول، ۲/۳۱۳.
- پرش به بالا ↑ نایینی، فوائد الاصول، ۲/۵۱۱؛ خویی، محاضرات فی اصول الفقه، تقریر محمداسحاق فیاض، ۴/۲۹۹.
- پرش به بالا ↑ دروس فی الفقه المقارن، جناتی، محمد ابراهیم، ج۱، ص۱۴۹.
- پرش به بالا ↑ سید مرتضی، الذریعة، ۱/۲۷۵.
- پرش به بالا ↑ طوسی، عدة الاصول، ۱/۳۲۹.
- پرش به بالا ↑ حلی، محقق، معارج الاصول، ۱۳۴؛ حلی، علامه، نهایة الوصول، ۲/۳۷۸.
- پرش به بالا ↑ حلی، علامه، مبادیء الوصول، ۱۵۶.
- پرش به بالا ↑ عاملی، معالم الدین و ملاذ المجتهدین، ۱۵۰–۱۵۲؛ بهایی عاملی، زبدة الاصول، ۱۴۳.
- پرش به بالا ↑ میرزای قمی، القوانین الاصول، ۲/۱۷۸؛ مجاهد، مفاتیح الاصول، ۱۹۳.
- پرش به بالا ↑ عراقی، تحریر الاصول، ۴۶۲.
- پرش به بالا ↑ سلطان العلما، حاشیة السلطان علی معالمالدین، ۳۰۶.
- پرش به بالا ↑ شهید ثانی، تمهید القواعد الاصولیة و العربیة لتفریع قواعد الأحکام الشرعیه، ۱/۲۲۲.
- پرش به بالا ↑ عاملی، معالم الدین و ملاذ المجتهدین، ۱۵۰؛ بهایی عاملی، زبدة الاصول، ۱۴۳.
- پرش به بالا ↑ نایینی، فوائد الاصول، ۲/۵۶۲؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۲/۳۱۳.
- پرش به بالا ↑ آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ۲۴۳؛ کرباسی، اشارات الاصول، ۳۸۹.
- پرش به بالا ↑ نایینی، فوائد الاصول، ۲/۵۶۲–۵۶۳.
- پرش به بالا ↑ امامخمینی، مناهج الوصول، ۲/۳۱۳؛ امامخمینی، جواهر الاصول، ۴/۵۱۳.
- پرش به بالا ↑ امامخمینی، معتمد الاصول، ۱/۳۳۹؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۲/۴۱۴؛ امامخمینی، البیع، ۵/۲۷۷–۲۷۸.
- پرش به بالا ↑ امامخمینی، مناهج الوصول، ۲/۳۱۵.
- پرش به بالا ↑ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۲/۱۵۹.
- پرش به بالا ↑ امامخمینی، مناهج الوصول، ۲/۲۳۲؛ امامخمینی، البیع، ۲/۳۲۸.
- پرش به بالا ↑ نایینی، فوائد الاصول، ۱/۲۱۵؛ خویی، محاضرات فی اصول الفقه، تقریر محمداسحاق فیاض، ۲/۱۶۲.
- پرش به بالا ↑ عراقی، تحریر الاصول، ۴۷۴–۴۷۵؛ ایروانی، نهایة النهایة فی شرح الکفایه، ۱/۱۵۶.
- پرش به بالا ↑ آملی، مجمع الافکار و مطرح الانظار، تقریر محمدعلی اسماعیلپور، ۲/۲۲۶؛ خمینی، تحریرات الاصول، ۵/۴۷۶.
- پرش به بالا ↑ خویی، محاضرات فی اصول الفقه، تقریر محمداسحاق فیاض، ۱/۲۰۱–۲۰۲؛ سبحانی، ارشاد العقول الی مباحث الاصول، تقریر محمدحسین حاجعاملی، ۱/۳۳۰.
- پرش به بالا ↑ آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ۲۴۳؛ روحانی، منتقی الاصول، تقریر سیدعبدالصاحب حکیم، ۳/۴۰۸.
- پرش به بالا ↑ محقق داماد، المحاضرات، ۱/۵۰۰–۵۰۳.
- پرش به بالا ↑ روحانی، منتقی الاصول، تقریر سیدعبدالصاحب حکیم، ۳/۴۰۹.
- پرش به بالا ↑ آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ۲۴۴.
- پرش به بالا ↑ میرزای قمی، القوانین المحکمة فی الاصول، ۱/۴۵۷–۴۵۸؛ عراقی، نهایة الافکار، ۲/۵۶۴.
- پرش به بالا ↑ میرزای قمی، القوانین المحکمة فی الاصول، ۲/۱۸۷.
- پرش به بالا ↑ حائری، دررالفوائد، ۲۳۳.
- پرش به بالا ↑ آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ۲۴۶.
- پرش به بالا ↑ محقق داماد، المحاضرات، ۱/۵۰۳؛ سبزواری، سیدعبدالاعلی، تهذیب الاصول، ۱/۱۵۴.
منابع
- "مطلق و مقید"، ابوالقاسم مقیمی حاجی، دانشنامه امامخمینی، ج۹، ص۳۸۱–۳۹۰.
- "مطلق و مقید"، فرهنگنامه اصول فقه، تدوین توسط مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، ص۷۴۲.
- درس خارج اصول، آیتالله سبحانی، ۱۳ بهمن ۸۷.
- آشنایی با علوم اسلامی، آیتالله مکارم شیرازی، ج۳.
- "مطلق و مقید"، ویکی علوم اسلامی.
فقه/اصول فقه | ||
اصول فقه | مبحث الفاظ: مشتق، اوامر، نواهی، مفاهیم، عام و خاص ، مطلق و مقید ، مجمل و مبین | منابع اصول فقه |
ملازمات عقلیه: مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه | ||
مباحث حجت: کتاب، سنت، اجماع، حجیت ظواهر، شهرت، سیره ، قیاس، تعادل و تراجیح | ||
مباحث اصول عملیه :اصل برائت، اصل احتیاط، اصل تخییر، اصل استصحاب | ||
پیوندهای مرتبط: | رده:اصول فقه | رده:اصولیون | رده:منابع اصول فقه | رده:اصطلاحات اصول فقه | قواعد فقهی | احکام |