ولادت امام زمان علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(الگو: مناسبت های شیعه)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
[[امام مهدی]] علیه السلام در شب نيمه [[شعبان]] سال 255 ديده به جهان گشود.<ref>مسعودی، إثبات الوصية، ص258</ref> مادر آن حضرت نرجس خاتون کنیز امام حسن عسکری بود. بر اساس روایتی او دختر قیصر روم بود که در یکی از جنگهای مسلمانان با سپاه روم به اسیری گرفته شده بود و از طرف مادر نیز نسبش به شمعون وصی حضرت عیسی علیه السلام می رسید. آن بانو خود برای پیکی که برای خریداری اش از سوی امام علی نقی فرستاده شده بود جریان خوابی را بیان نمود که قبل از اسارت توسط مسلمانان دیده بود و در آن، پیامبر اسلام او را در حضور حضرت عیسی علیه السلام برای امام حسن عسکری از شمعون خواستگاری کرده بود.<ref>بحرانی، مدينة المعاجز، ج‏7، ص 653</ref>
[[امام مهدی]] علیه السلام در شب نيمه [[شعبان]] سال 255 در روزگار [[خلافت]] [[معتمد]] ديده به جهان گشود. [[امام حسن عسکری]] علیه السلام براي فرزندش گوسفندان زيادي [[عقیقه|عقيقه]] کرد و [[شيعيان]] را اطعام نمود. [[شيخ مفيد]] گويد: پدرش امام حسن عسكرى علیه السلام، جز وى فرزندى نه آشكارا و نه پنهانى بر جاى نگذارد و او را نيز در پنهان و خفا نگهدارى فرمود.
 
  
امام زمان علیه السلام از آغاز تولد خجسته خويش، به امر و مشيت الهی در پس پرده [[غيبت]] قرار گرفت و جز پدر گرامي اش امام حسن عسكري علیه السلام و مادرش [[نرجس خاتون|نرجس]] و عمه پدرش [[حكيمه|حكيمه خاتون]] و برخي از خواص و نزديكان، نمي توانستند به طور آزاد و دلخواه وي را ديدار و [[زيارت]] كنند.
+
==جریان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه==
 +
حكيمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام گويد: ابو محمد حسن بن على عليهما السّلام دنبال من فرستاد و گفت: اى‏ عمه‏ افطارت‏ را در نزد ما باش‏، زيرا امشب‏ نيمه‏ شعبان‏ است‏ و خداوند حجت‏ خود را ظاهر مي‌كند، گويد: گفتم‏: مادر او كيست‏؟ فرمود: نرجس‏، گفتم‏: فدايت‏ گردم‏ در وى آثار حمل نيست، فرمود: مطلب همين است كه گفتم، حكيمه گويد: پس به درون اتاق رفتم و سلام كردم نرجس خاتون آمد و كفش‏ها را از پايم بيرون كرد و گفت: اى سيده من امشب حالت چگونه است؟
  
زيرا خلفاي [[حکومت بنی عباس|عباسی]] و عاملان و حاكمان ستم پيشه آنان، وجود شريف آن حضرت را مانع ستمگري و ترك تازي هاي خويش مي ديدند و فرعون وار در صدد يافتن مهدي موعود و كشتن وي برمي آمدند و اين شيوه ستمگرانه در طول تاريخ برقرار بود و در آينده نيز استمرار خواهد يافت. تا آن هنگامي كه خداوند متعال، اراده اش بر اين تعلق گيرد كه آن حضرت آشكار شود و قيام سراسري خويش را آغاز و حكومت واحد جهاني را برقرار كند.
+
گفتم: سيده من و خانواده‌‏ام شما هستيد، گويد: وى از اين كلام من ناراحت شد و تعجب كرد و گفت: اين چه سخن است مي‌گوئيد، گفتم: اى دخترك من! خداوند در اين شب كودكى به تو خواهد داد كه سيد دنيا و آخرت خواهد بود. با شنیدن این کلام حیا در چهره او نمایان شد. پس از اينكه افطار كردم و نماز عشا را اداء نمودم به خواب رفتم. پس از نيمه شب بار ديگر بيدار شدم و شروع به اداى نماز شب كردم، هنگامى كه از نماز خود فارغ شدم نرجس هم چنان در خواب بود، پس از تعقيب نماز همان طور كه نشسته بودم خوابم ربود، بار ديگر كه بيدار شدم باز نرجس را خوابيده يافتم، بعد از مختصرى نرجس از خواب بيدار شد و نماز خود را خواند و باز بخواب رفت.
  
'''دوران کودکي'''
+
حكيمه گويد: من بيرون شدم تا از طلوع فجر مطلع شوم، فجر اول گذشت نرجس باز هم در خواب بود، در اين هنگام براى من شك عارض شد، ناگهان ابو محمد فرياد زد: اى عمه شتاب مكن كه اينك موضوع انجام خواهد گرفت و فرزندم متولد خواهد گرديد، من نشستم و سوره «الم سجده» و «يس» را خواندم در اين بين كه مشغول قرائت قرآن بودم ناگهان نرجس با ناراحتى از خواب بيدار شد، من خود را به او رساندم و گفتم: نام خدا را بر زبان جارى كن.
  
چنان چه گفته شد، حضرت مهدي عليه السلام از همان آغاز ولادت و دوران کودکي ـ بلکه پيش از ولادت ـ در خفا بسر مي ‌برد و جز تعداد کمي از شيعيان و ياران خاص پدرش، کسي موفق به ديدار و ملاقات با او نمي ‌شد. از اين ‌‌رو از حوادث دوران کودکي آن حضرت اطلاعات زيادي در دست نيست. در اين جا به برخي از حوادث دوران کودکي امام اشاره مي کنيم:
+
گفتم: چيزى احساس ميكنى؟ گفت: آرى گفتم: اين همان است كه اول شب به شما گفتم، اينك مضطرب نباش و خود را جمع كن و دلت را آرام نگهدار، پس از آرامشی به من و او دست داد و بعد متوجه شدم امام متولد شده است، در اين هنگام جامه را از نرجس برداشتم و ديدم وى به سجده رفته است، او را در بر گرفتم و پاك و پاكيزه‌‏اش يافتم.
  
'''<I>حضرت مهدي عليه السلام در روز اول ولادت:</I>'''
+
حضرت ابو محمد عليه السّلام فرياد زد: اى عمه فرزندم را نزد من بياور، پس كودك را نزد وى بردم دست خود را بر پشت او قرار داد و پاهايش را به سينه چسبانيد و زبانش را بدهان او آورد و دستش را هم بر گوش و چشم و مفاصل او كشيد و بعد فرمود: اى فرزند من سخن بگو، فرمود: أشهد أن لا اله إلا اللَّه و أشهد أن محمّدا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله.
  
حکيمه در موارد متعدد به ديدار و زيارت امام مي ‌رفت. او در همان روز نخست ولادت امام براي عرض تبريک به خانه‌ي برادرزاده اش امام حسن عسکري علیه السلام رفت؛ ولي با کمال تعجب، حضرت مهدي علیه السلام را در جاي خودش نديد. وقتي از امام حسن عسکري علیه السلام پرسيد، آن حضرت فرمود: «او را به کسي سپرديم که مادر [[حضرت موسی علیه السلام|موسي]] فرزندش را به او سپرد.»
+
بعد از اين بر امير المؤمنين و ائمه اطهار عليهم السّلام صلوات فرستاد تا آنگاه كه به پدرش رسيد توقف كرد، حضرت ابو محمد فرمود: اى عمه اكنون كودك را نزد مادرش ببريد تا بر او سلام كند و بعد از آن بار ديگر نزد ما بياوريد، حكيمه گويد: كودك را نزد مادرش بردم و بار ديگر نزد پدرش برگردانيدم و مقابل او گذاشتم.
  
'''<I>روز سوم ولادت:</I>'''
+
حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود: اى عمه روز هفتم كودك را نزد ما حاضر كنيد، حكيمه گويد: روز بعد رفتم به ابو محمد سلام كنم، هنگامى كه پرده را برداشتم تا سيد خود را مشاهده كنم او را در جاى خود نديدم، عرض كردم: فدايت گردم پس سيد ما چه شد؟ فرمود: اى عمه ما او را بكسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد، حكيمه گويد: روز هفتم كه خدمت حضرت ابو محمد عليه السّلام رسيدم و پس از اينكه بر وى سلام كردم فرمود: اينك پسرم را حاضر كنيد، در اين هنگام حضرت صاحب عليه السّلام را در حالى كه در پارچه‏اى پيچيده شده بود خدمت آن جناب بردم، وى مانند دفعه اول همان تشريفات را انجام داد و سپس زبانش را در دهان او گذاشت مثل اينكه او را غذا ميداد و شير و يا عسل بوى ميخورانيد.
  
حکيمه روز سوم ولادت حضرت مهدي نيز براي ديدار امام به آن جا رفت. در اين ديدار، حضرت مهدي عليه السلام را در آغوش گرفت و بوسيد. امام حسن عسکري علیه السلام از حکيمه خواست فرزندش را نزد او ببرد.
+
پس از اين فرمود: اى پسرك من اكنون تكلم كنيد، فرمود: «أشهد أن لا إله إلا اللَّه» و بعد بر حضرت رسول و امير المؤمنين و ائمه اطهار عليهم السّلام صلوات فرستاد و در پدرش توقف كرد و بعد اين آيه شريفه را قرائت كرد: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‏
  
هنگامي که حکيمه، حضرت مهدي عليه السلام را به پدر داد، امام حسن علیه السلام فرمود: «فرزندم سخن بگو!» و حضرت مهدي لب به سخن گشود و گفت: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون». «پناه مي برم به خدا از [[شيطان]] رانده ‌شده، به نام خداوند بخشايشگر مهربان. و ما اراده کرديم بر کساني که در زمين ضعيف شده‌اند، منت گذاريم و آنان را پيشوايان قرار دهيم و وارثان (زمين) قرار دهيم و آنان را در زمين قدرت دهيم و به [[فرعون]] و [[هامان]] و سپاهيان شان از سوي آنان چيزي نشان دهيم که آن ها را به ترس وادارد».
+
راوی حدیث  گويد: از عقبه خادم اين مطالب را پرسيدم گفت: حكيمه راست گفته.<ref>ترجمه إعلام الورى، ص542 و 543</ref>
  
سپس بر [[پیامبر اسلام|پيامبر اکرم]] صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت [[امام علی]] عليه السلام و همه امامان درود فرستاد تا به نام پدرش رسيد و پس از ذکر نام پدرش ساکت شد. همچنين در روز سوم ولادت حضرت مهدي علیه السلام، پدرش اصحاب خود را جمع کرد، حضرت مهدي علیه السلام را به آن ها نشان داد و فرمود: «پس از من اين کودک، امام شما و جانشين من است. او همان کسي است که گردن ‌ها در انتظارش کشيده مي ‌شود و آن گاه که ظلم و جور پر شود، قيام مي ‌کند و دنيا را از عدل و داد پر مي ‌نمايد».
+
==پانویس==
 
+
{{پانویس}}
'''<I>روز هفتم ولادت:</I>'''
 
 
 
نيز حکيمه به ديدار آن امام رفت و ماجراي اين ديدار شبيه ديدار روز سوم است.
 
 
 
'''<I>روز دهم ولادت:</I>'''
 
 
 
در اين روز خادمي به نام نسيم، در حضور حضرت مهدي علیه السلام عطسه کرد. امام به سخن درآمد و فرمود: «خداوند تو را رحمت کند. (يرحمک الله)» نسيم از اين سخن خوشحال شد. آن گاه امام فرمود: «به تو بشارت مي ‌دهم که عطسه، سه روز ايمني از [[مرگ]] را در پي دارد.»
 
 
 
'''<I>چهل روزگي:</I>'''
 
 
 
حکيمه مي ‌گويد: «چهل روز پس از تولد حضرت مهدي عليه السلام به خانه امام حسن عسکري رفتم. مولايم امام زمان را مشاهده کردم که در خانه راه مي رود و کسي را نديدم که فصيح ‌تر از او سخن بگويد.»
 
 
 
حکيمه گويد: پس از آن از ابومحمد عليه السلام سراغ امام زمان علیه السلام را مي گرفتم و او در پاسخ مي فرمود: «او را به کسي سپرديم که مادر [[حضرت موسی]] عليه السلام فرزندش را به او سپرد».
 
 
 
==منابع==
 
[[آيت الله سيد محسن امين|سيد محسن امين]]/ ترجمه: على حجتى كرمانى، سيره معصومان، ج5، ص263.
 
 
 
==منابع برای مطالعه بیشتر==
 
 
 
[http://www.yaraneentezar.com سایت یاران انتظار].
 
  
 
{{شناختنامه امام زمان (عج)}}
 
{{شناختنامه امام زمان (عج)}}
 
{{مناسبت های شیعه}}
 
{{مناسبت های شیعه}}
 
[[رده:امام زمان (عج)]]
 
[[رده:امام زمان (عج)]]

نسخهٔ ‏۸ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۳۲

امام مهدی علیه السلام در شب نيمه شعبان سال 255 ديده به جهان گشود.[۱] مادر آن حضرت نرجس خاتون کنیز امام حسن عسکری بود. بر اساس روایتی او دختر قیصر روم بود که در یکی از جنگهای مسلمانان با سپاه روم به اسیری گرفته شده بود و از طرف مادر نیز نسبش به شمعون وصی حضرت عیسی علیه السلام می رسید. آن بانو خود برای پیکی که برای خریداری اش از سوی امام علی نقی فرستاده شده بود جریان خوابی را بیان نمود که قبل از اسارت توسط مسلمانان دیده بود و در آن، پیامبر اسلام او را در حضور حضرت عیسی علیه السلام برای امام حسن عسکری از شمعون خواستگاری کرده بود.[۲]

جریان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه

حكيمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام گويد: ابو محمد حسن بن على عليهما السّلام دنبال من فرستاد و گفت: اى‏ عمه‏ افطارت‏ را در نزد ما باش‏، زيرا امشب‏ نيمه‏ شعبان‏ است‏ و خداوند حجت‏ خود را ظاهر مي‌كند، گويد: گفتم‏: مادر او كيست‏؟ فرمود: نرجس‏، گفتم‏: فدايت‏ گردم‏ در وى آثار حمل نيست، فرمود: مطلب همين است كه گفتم، حكيمه گويد: پس به درون اتاق رفتم و سلام كردم نرجس خاتون آمد و كفش‏ها را از پايم بيرون كرد و گفت: اى سيده من امشب حالت چگونه است؟

گفتم: سيده من و خانواده‌‏ام شما هستيد، گويد: وى از اين كلام من ناراحت شد و تعجب كرد و گفت: اين چه سخن است مي‌گوئيد، گفتم: اى دخترك من! خداوند در اين شب كودكى به تو خواهد داد كه سيد دنيا و آخرت خواهد بود. با شنیدن این کلام حیا در چهره او نمایان شد. پس از اينكه افطار كردم و نماز عشا را اداء نمودم به خواب رفتم. پس از نيمه شب بار ديگر بيدار شدم و شروع به اداى نماز شب كردم، هنگامى كه از نماز خود فارغ شدم نرجس هم چنان در خواب بود، پس از تعقيب نماز همان طور كه نشسته بودم خوابم ربود، بار ديگر كه بيدار شدم باز نرجس را خوابيده يافتم، بعد از مختصرى نرجس از خواب بيدار شد و نماز خود را خواند و باز بخواب رفت.

حكيمه گويد: من بيرون شدم تا از طلوع فجر مطلع شوم، فجر اول گذشت نرجس باز هم در خواب بود، در اين هنگام براى من شك عارض شد، ناگهان ابو محمد فرياد زد: اى عمه شتاب مكن كه اينك موضوع انجام خواهد گرفت و فرزندم متولد خواهد گرديد، من نشستم و سوره «الم سجده» و «يس» را خواندم در اين بين كه مشغول قرائت قرآن بودم ناگهان نرجس با ناراحتى از خواب بيدار شد، من خود را به او رساندم و گفتم: نام خدا را بر زبان جارى كن.

گفتم: چيزى احساس ميكنى؟ گفت: آرى گفتم: اين همان است كه اول شب به شما گفتم، اينك مضطرب نباش و خود را جمع كن و دلت را آرام نگهدار، پس از آرامشی به من و او دست داد و بعد متوجه شدم امام متولد شده است، در اين هنگام جامه را از نرجس برداشتم و ديدم وى به سجده رفته است، او را در بر گرفتم و پاك و پاكيزه‌‏اش يافتم.

حضرت ابو محمد عليه السّلام فرياد زد: اى عمه فرزندم را نزد من بياور، پس كودك را نزد وى بردم دست خود را بر پشت او قرار داد و پاهايش را به سينه چسبانيد و زبانش را بدهان او آورد و دستش را هم بر گوش و چشم و مفاصل او كشيد و بعد فرمود: اى فرزند من سخن بگو، فرمود: أشهد أن لا اله إلا اللَّه و أشهد أن محمّدا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله.

بعد از اين بر امير المؤمنين و ائمه اطهار عليهم السّلام صلوات فرستاد تا آنگاه كه به پدرش رسيد توقف كرد، حضرت ابو محمد فرمود: اى عمه اكنون كودك را نزد مادرش ببريد تا بر او سلام كند و بعد از آن بار ديگر نزد ما بياوريد، حكيمه گويد: كودك را نزد مادرش بردم و بار ديگر نزد پدرش برگردانيدم و مقابل او گذاشتم.

حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود: اى عمه روز هفتم كودك را نزد ما حاضر كنيد، حكيمه گويد: روز بعد رفتم به ابو محمد سلام كنم، هنگامى كه پرده را برداشتم تا سيد خود را مشاهده كنم او را در جاى خود نديدم، عرض كردم: فدايت گردم پس سيد ما چه شد؟ فرمود: اى عمه ما او را بكسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد، حكيمه گويد: روز هفتم كه خدمت حضرت ابو محمد عليه السّلام رسيدم و پس از اينكه بر وى سلام كردم فرمود: اينك پسرم را حاضر كنيد، در اين هنگام حضرت صاحب عليه السّلام را در حالى كه در پارچه‏اى پيچيده شده بود خدمت آن جناب بردم، وى مانند دفعه اول همان تشريفات را انجام داد و سپس زبانش را در دهان او گذاشت مثل اينكه او را غذا ميداد و شير و يا عسل بوى ميخورانيد.

پس از اين فرمود: اى پسرك من اكنون تكلم كنيد، فرمود: «أشهد أن لا إله إلا اللَّه» و بعد بر حضرت رسول و امير المؤمنين و ائمه اطهار عليهم السّلام صلوات فرستاد و در پدرش توقف كرد و بعد اين آيه شريفه را قرائت كرد: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‏

راوی حدیث گويد: از عقبه خادم اين مطالب را پرسيدم گفت: حكيمه راست گفته.[۳]

پانویس

  1. مسعودی، إثبات الوصية، ص258
  2. بحرانی، مدينة المعاجز، ج‏7، ص 653
  3. ترجمه إعلام الورى، ص542 و 543