شهيد سيد حسين حسينى

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۸ مهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۶:۴۵ توسط عربصالحی (بحث | مشارکت‌ها) (افزودن محتوا با منبع جدید)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علامه شهید سیّد عارف حسین حسینی كه برای بقاء دین، مجد و عظمت جامعه دینی پاكستان، فداكاری فراوانی نمود و سر انجام توسط عناصر ضد دین و تفكر انقلاب اسلامی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

تولد و خانواده شهید

شهيد سيد حسين حسينى در سال 1329 هـ.ش در «كمج» از روستاهاى شهرستان درّه صوف، از توابع ولايت «سمنگان» ديده به جهان گشود. پدرش؛ سيد محمدتقى حسينى يك كشاورز بود كه وضع مالى خوبى نداشت. سيد حسين در كودكى يتيم شد و زير نظر عمويش، سيد حسن آخوند - مؤسس مدرسه امام صادق علیه‌السلام واقع در كمج - پرورش يافت. شهيد در سن يازده سالگى پس از فراگيرى مقدمات از محضر سيد حسن آخوند به تحصيل علوم دينى پرداخت و به اين وسيله وارد محافل علمى متعددى شد و به حوزه درسى برخى از علماء راه يافت.

استادان

استادان وى عبارتند از حجج الاسلام:

  • 1- شيخ محمد بنى؛
  • 2- سيد حاج ميرزا حسين عادل؛
  • 3- آيت الله عبدالحسين (آخوند زوار)؛
  • 4- مرحوم علامه شيخ محمدعلى (مدرس افغانى)؛
  • 5- آيت الله مصطفى خمينى؛
  • 6- ميرزا حبيب‌الله اراكى (از عرفا مورد احترام امام).

عزيمت به نجف اشرف

سيد حسين پس از تكميل سطوح اوليه در سال 1347 هـ.ش، عازم نجف اشرف شد او در زندگى‌نامه خودنوشتى كه نگاشته است، اطلاعاتى درباره شروع تحصيلات و استادانش را به خواننده منتقل مى كند.

وى مى نويسد: «در اواخر سال 1347 هـ.ق تصميم گرفتم به نجف بروم. ابتدا با مادرم در ميان گذاشتم. موافقت كرد و بعد هم با پدر صحبت كردم. با موافقت آن‌ها تصميم گرفتم به مركزِ استان سمنگان، براى گرفتن گذرنامه بروم. آنجا رفتم. اتفاقاً مسأله اى پيش آمد كه ما آن را به فال نيك گرفتيم و آن، اين بود كه در آنجا صندوقى گذاشته بودند، براى قرعه‌كشى و در آن صندوق برگه هاى كاغذ گذاشته بودند كه - بعضى‌شان سفيد و روى بعضى هم كربلا نوشته بود. پليس محافظ كاغذ را به دستم داد كه روى آن نوشته بود - بسيار خوشحال شدم. وقتى كه - در خانه برگشتم، با پدر و مادر صحبت كردم. آن‌ها نيز خوشحال شدند. پدرم پول مختصرى هم برايم آماده كرد كه با همان پول راهى عراق شدم، به زيارت عتبات مقدسات نائل شدم و آخرين زيارتى ما هم نجف اشرف بود كه قبر مولا امیرالمومنین علیه‌السلام زيارت كردم. با دوستان خود در ميان گذاشتم كه من در نجف مى مانم. آن وقت جوان 18 ساله بودم. دوستان قبول نمى كردند و من هم اصرار مى ورزيدم تا اين كه قضيه به اطلاع يكى از روحانيون منطقه اى ما كه در نجف بود، رسيد. ايشان گفت: صلاح نيست كه در اينجا بمانى، چون نجف گرم است. تو كوچك هستى؛ ولى با همه اين‌ها تصميم گرفتم آنجا بمانم».

آغاز آشنايى با حضرت امام

«پس از چند ماه كه در نجف ماندم، از اوضاع آنجا اطلاع پيدا كردم. در اوايل سال 1347 مرحوم آيت الله حكيم فوت كردند و من تا آن زمان مقلد ايشان بودم. بعد به خاطر مساله تقليد رفتم، در حرم اميرالمؤمنين علیه‌السلام خودم از مولا نظرخواهى كردم. چون در آن وقت كوچك بودم و از مراجع شناختى نداشتم. بالاى سر حضرت امير علیه‌السلام دو ركعت نماز خواندم. مجدانه از حضرت خواستم كه بعد از آيت الله حكيم از كه تقليد كنم؟ قرآنى را باز كردم. البته درست يادم نمانده كه كدام آيه آمد، ولى همين قدر يادم هست كه وقتى استخاره كردم كه از امام تقليد كنم، آيات رحمت و لطف خدا و بهشت آمد. پس از استخاره و نظرخواهى از امام و سئوال از روحانيون خبره، مقلد امام شدم. پس از آن با دوستان ديگر كه داشتم، بعضى از شب ها مى رفتيم در جلسه بيرونى امام شركت مى كرديم. يادم هست وقتى آنجا رفتيم، امام به ما خيلى توجه مى كردند، چون به طلب هاى جوان بسيار توجه داشتند. ما با اين محبت امام خيلى علاقه و عشق پيدا مى كرديم؛ البته اول پيش خود تعجب مى كرديم كه چطور امام به شخصيت ها و علمايى كه مى آيند، آن طورى كه بايد و شايد توجه نمى كند؛ ولى وقتى ما طلب هاى جوان مى رفتيم در مجلسِ امام، خيلى محبت مى كردند؛ البته بلند نمى شدند ولى يك تكانى مى خورد. با يك لبخندِ با محبت تمام وجود ما را تكان مى داد و اين سبب مى شد كه علاقه پيدا مى كرديم و پس از مدتى با اين كه درس ما پايين بود؛ اما وقتى كه امام «حكومت اسلامى» را درس دادند و به صورت جزوه پخش شد، ما اين جزوات را خوانديم و علاقه اى بيشتر پيدا كرديم؛ چون به امام علاقه داشتيم، با پسر امام مرحوم مصطفى نيز آشنا شديم و باز هم آشنايى ما با ايشان از راه امام حسين علیه‌السلام شد؛ چون آقا مصطفى با اين كه پياده روى براى ايشان مشكل بود، اما يك فرد بزرگ بود به اهل بيت علیه‌السلام خيلى علاقه داشت؛ لذا از نجف تا كربلا با پياده روى به زيارت امام حسين علیه‌السلام مى رفت ما هم كه به امام علاقه داشتيم و آقا مصطفى هم مظهر اخلاق بود به او هم علاقه پيدا كرده بوديم. در خدمت ايشان ما هم پياده به كربلا مشرف شديم. از اين جا بود كه به امام و آقا مصطفى از نزديك آشنايى پيدا كرديم و انديشه مبارزاتى و سياسى امام هم در ما اثر گذاشت و از آنجا ما علاقه به مبارزه عليه كفر و شرك و ظلم و ستم پيدا كرديم و در اثر اين روابط نزديك با امام و آقا مصطفى و شهيد محمد منتظرى و باقى برادرانى كه در خدمت امام بودند، ما هم افتاديم در انديشه مسايل مبارزه و كم‌كم اين انديشه در ما ريشه دوانيد، به علاوه كه ما با دوستان ايرانى دوست بوديم».

امام خمينى پناهگاه حسينى و ياران

«در جمع خودمان با تعدادى از برادران روحانى افغانستان ارتباط تشكيلاتى پيدا كرديم كه در اين اواخر در آنجا «روحانيت مبارز» را تشكيل داده بوديم؛ اگر چه تعداد ما قليل بود و يك جمع قليلى بوديم كه از هر طرف بر ما تهاجم مى كردند؛ پناهگاه ما امام بود ولى ديگران عليه ما حرف مى زدند، تهمت مى زدند، هر چه كه داشتند، مى گفتند. ما چون ايمان داشتيم، به اين راه آن را تعقيب كرديم و نتيجه اش آن شد. در عين حال كه با دوستان و مبارزين ايرانى مان كه در بيت امام بودند، همچون شهيد محمد منتظرى برادر عزيز ما آقاى دعائى كه الآن سرپرست روزنامه اطلاعات و نماينده مجلس شوراى اسلامى است و شيخ حسن كروبى و جناب آقاى محتشمى وزير كشور فعل جمهورى اسلامى ايران و امثال آن‌ها ارتباط و دوستى داشتيم و در جمع خود نيز كار مى كرديم.

حاج مصطفى خمينى، پدرى براى حسينى!

يكى از محبت هايى كه آقا مصطفى به من نمودند، در قضيه اى ازدواج من بود. ايشان خودش پيش حاج آقاى فرقانى براى خواستگارى رفت و بعد فرمود: «چون حسينى پدر و مادرش اينجا نيست، من به جاى پدرش هستم» و خانم حاج مصطفى خمينى كه من الآن هم ايشان را به عنوان يك مادر مى شناسم، گفتند كه من جاى مادر حسينى هستم. عروسى ما را به شكلى گذراندند و عقد ما را هم امام با مرحوم اراكى كه يكى از عرفا و بزرگان بود، بستند. اين خاطراتى بود كه از امام و لطف هاى آقا مصطفى و ساير دوستان داشتم.

شهيد حسينى پايه‌گذار «سازمان نصر» افغانستان

شهيد حسينى يكى از مفاخر مبارزه و مقاومت افغانستان است. در دهه هاى شصت و هفتاد كمتر كسى پيدا مى شد كه شهيد حسينى را در صحنه انقلاب افغانستان به خلوص و ايثارگرى نشناسد.

او مى گويد: «اما يك جمع خيلى صميمى و دوستانه بوديم كه برادر عزيز ما آقاى عرفانى و شيخ حسين اخلاقى جز آن بود. در آنجا كار مى كرديم و بعد از نجف با برادران ما در قم و كابل و سوريه و باقى جاها ارتباط گرفتيم و اين ارتباط ما بود كه سبب شد وقتى كه در سال 58 يك زمينه آزاد كار تشكيلاتى در ايران به وجود آمد، آن مجموعه ها دور هم جمع شدند و «سازمان نصر» را تشكيل داديم».

شهيد حسينى كه ركن اصلى اين جريان بود، چنان به اين حزب سروسامان داد كه از نظر تشكيلاتى و عملكردهاى سياسى، نظامى و فرهنگى همواره حرف اول را جهاد و مبارزه مى زد و چون تربيت يافته مكتب رهبر بزرگ جهان اسلام، حضرت امام خمينى بود حزبش نيز مبلغ افكار و آراء انقلاب اسلامى ايران بود. او هر از چندى به حضور حضرت امام شتافت و طرح ها و برنامه‌هايش را با فرمان هاى ايشان تطبيق مى داد.

شهيد حسينى و انقلاب اسلامى ايران

سيد حسين حسينى در راستاى دفاع از آرمان امام در نجف به مذدوران شاه خائن حمله ور شد و حرم حضرت اميرمؤمنان علیه‌السلام را از وجود آن‌ها پاك كرد. يكى از بستگان شهيد در اين خصوص مى گويد: «شاه ملعون، مريض شده بود. اطرافيان شاه و ساواك براى شفاى او برنامه اى دعا در شب جمعه، در حرم حضرت اميرالمؤمنان علیه‌السلام ترتيب دادند، براى انحراف ازهان و اين كه شاه به مذهب و برنامه هاى مذهبى پايبند است و به دعا و نيايش ايمان و اعتقاد دارد، پيروان امام هنگامى كه از اين جريان آگاهى يافتند، تصميم گرفتند كه جلسه‌اى شاه‌پرستان را به هم بزنند. به همين منظور شهيد حسينى با جمعى از دوستان به حرم مطهر رفت. تنها شهيد حسينى و جناب آقاى محشمى وارد حرم شوند. شهيد حسينى به سردسته اى آن‌ها مى گويد، چرا در حرم حضرت على علیه‌السلام و در خانه او براى شاه ملعون دعا مى كنى كه با مقاومت آنان روبرو مى شود؛ لذا شهيد به آن ساواكى حمله كرد و سر و صورت او را خونين ساخت.

و در پى اين عمل، مأمورين عراقى او را دستگير كردند و با خود بردند. مرحوم امام، آقا مصطفى و آقاى فرقانى از جريان آگاه شود؛ لذا آقا مصطفى با افراد مؤمنى كه در دستگاه دوستى بودند، تلفنى صحبت كرد و در پى صحبت هاى مكرر، بعد از يك شبانه‌روز، حسينى را از زندان بيرون آوردند. شهيد حسينى نيز به علت سخت گيرى رژيم شاه نسبت به طلاب ايرانى، مدت‌ها رابط امام از خارج به داخل و هم سنگر مجاهدانى هم چون حضرت آيت الله خامنه اى دام ظله العالى و آقاى هاشمى رفسنجانى و شهيد بهشتى در ايران بود.

شهيد حسينى و ائتلاف هشت گروه شيعى

سيد حسين حسينى براى به وجود آوردن ائتلاف در بين احزاب شيعه بى‌وقفه تلاش كرد. او جبهه اى واحد، تحت نام «شوراى ائتلاف اسلامى افغانستان» به وجود آورد و خود به عنوان نماينده سازمان و همچنين به عنوان «رئيس كمسيون فرهنگى» در آن شورا انجام وظيفه كرد. سيد به اين ائتلاف هشت گانه اهميت بسيار قائل بود و مى گفت: «بايد همه تلاش كنيم كه پايه هاى آن هر چه مستحكم و ريشه‌دار گردد».

فعاليت‌هاى فرهنگى و منادى وحدت

آن بزرگوار با اين كه زندگيش وقف جهاد و مبارزه عليه كفر و الحاد بود، هيچ وقت از كارهاى فرهنگى غافل نماند. بارها مى گفت: «زيربناى همه كارهاى اجتماعى سياسى كارهاى فرهنگى است. رستاخيز فرهنگى، يعنى رستاخيز اجتماعى سياسى و...».

يكى از اين برگزارى كنگره علامه شهيد «سيد اسماعيل بلخى» است. علامه شهيد بلخى يكى از بزرگان تاريخ افغانستان اولين كسى بود كه نداى قيام و انقلاب سرداد و طول سال‌هاى كه بحث از جمهورى اسلامى و حكومت اسلامى خنده‌دار مى نمود، شور انقلاب و جوش نهضت اسلامى را در سينه هاى سرد مردم و مظلوم افغانستان، روشن كرد و سرانجام بعد از تحمل چهارده سال حبس در زندان «پل چرخى» به دستور ظاهر شاه سفاك شهيد شد.

حسينى شهيد با درك اين حقيقت كه شهيد بلخى نقطه اى عطف و مشترك بين همه پندارها و نژادهاى افغانستان (اعم از تاجيك، افغان، هزاره، ازبك، تركمن) است و همه او را مى ستايند، با برپايى اين كنگره عظيم در آن شرايط، مردم را به ياد مبارزه انداخت و آنان را به وحدت و همبستگى و هميارى دعوت كرد.

گفتنى است اولين حركت كه براى وحدت مردم مؤثر افتاد، همين كنگره بود كه به مدت سه روز با شركت گسترده از فضلا، نويسندگان و دانشمندان افغانستان و ايران برگزار شد.

ويژگي‌هاى اخلاقى

حضور در نزد بزرگانى چون حضرت امام خمينى و آيت الله ميرزا حبيب‌الله اراكى و شهيد حاج سيد مصطفى خمينى تأثيرى بس شگرف در وجود وى بر جاى نهاد. بزرگترين ويژگى كه دوستانش از وى نقل می‌كنند، وارستگى شهيد از دنيا است.

حضرت آيت الله فرقانى، پدر خانم ايشان مى گويد: «او خورشيد بود و به دنيا علاقه نداشت. واقعاً خمينى شده بود!».

حجت الاسلام موحد بلخى از شاگردان شهيد معتقد است: «او از اين آدم هاى معمولى نبود، تا بخواهيم با مقياس هاى معمولى بسنجيم. او يك عارف بالله، يك واصل الى الله بود. او يك بدن سر تا پا شور و جذبه و اشتياق و بزرگوارى و عرفان بود».

شهيد حسين حسينى در رأفت و لطافت روحى و بزرگورى نمونه روزگار بود و با اين كه مسئوليت‌هاى متعددى در سازمان داشت، (اخيراً به عنوان مسئول سياسى و سخنگوى سازمان در خارج كشور انجام وظيفه مى كرد) از هر نوع تكروى، خودخواهى، رياست طلبى، قدرت‌خواهى، جناح‌سازى، تفرقه‌اندازى و باندبازى بر حذر بود.

شهید عارف حسین حسینی (ره) علاوه بر برجستگی های علمی و سیاسی، از صفات اخلاقی خوبی برخوردار بود. و از همین جهت خیلی زود توانست در قلوب مسلمانان پكستان جا نماید و خدمات شایسته ای را به انجام برساند.

تقیّد به برنامه های دینی و عبادی در هر شرایط در او ملموس بود؛ فرزندش چنین می گوید: «به اعتقاد من رمز موفقیت شهید عارف در حفظ اخلاص و تعبد ایشان بود. قبل از رهبری هم این خلق و خوی در ایشان بود، حفاظت و مداومت بر نماز شب ایشان قابل تحسین بود. گاه مسافرتهای طولانی داشت، مثلاً هفده ساعت در مسافرت بود، اما با این حال از نماز شب غافل نمی شد و در طول 24 ساعت شبانه روز 3 الی 4 ساعت خواب داشت و با آن خستگی زیاد، نماز شب را ترك نمی كرد. در همه حال در سفر و حضر بر اقامه نماز شب تكید فراوان داشت. سجده های طولانی داشت و همچنین به دعای كمیل بسیار علاقمند بود و هر شب جمعه دعای كمیل می خواند.»[۱]

این شهید بزرگوار در خانه و با خانواده اش بسیار ساده و صمیمی بود و اخلاقش در روابط خانوادگی همانند اخلاق سیاسی و اجتماعی اش الگو بود.

فرازهايى از انديشه اى سياسى شهيد

حسينى شهيد مى گفت: سازمان نصر براى ما يك وسيله است كه از طريق آن بتوانيم نيروها را متشكل كنيم و عليه دشمن بجنگيم و خط اصيل اسلام را تقويت كنيم. خطوط اصلى تفكر سياسى شهيد در اين اصول خلاصه مى شود:

  • 1- تداوم و تشديد مبارزه مسلحانه بر ضد روس اشغالگر؛
  • 2- اجتناب و پرهيز از جنگ ها و درگيرى هاى داخلى؛
  • 3- تلاش در جهت فشرده تر شدن صفوف جنبش مقاومت؛
  • 4- نفى مذاكره و سازش سياسى با دشمن؛
  • 5- حركت در جهت خط امام و تقويت آن؛
  • 6- افشاگرى و مبارزه اى جدى بر ضد خطوط انحرافى «ناسيوناليستى»، نژادگرايى منطقه گرايى و التقاط و هر نوع انحراف چپى و راستى.

در همين رابطه مى گفت: «ملت ما براى اين قيام نكرد كه مكتب «كاپيتاليزم» را جايگزين مكتب «سوسياليسم» كند. ملت ما با دادن يك ميليون شهيد، نمى خواهد افغانستان اسلامى را از چنگال عفريت شرق رهايى داده، در چنگال عفريت غرب گرفتار سازد ملت ما مى خواهد مكتب اسلام را جايگزين «كمونيزم» سازد و مستقل و آزاد زندگى كند. ملت ما مبارزه مى كند تا دست تمام جهان‌خواران را از افغانستان قطع نمايد. عقيده ما اين است كه چون روسيه با زور و قدرت به افغانستان تجاوز كرده، بايد با زور و قدرت خارج شود و ما هيچ‌گونه مذاكره اى سياسى با روسيه نداريم و تاريخ نهضت هاى رهايى‌بخش در جهان به خوبى گواهى مى دهد كه هرگاه ملتِ مورد تجاوز، اسلحه را به زمين گذاشته و پشت ميز مذاكره با تجاوزكاران نشسته است، هرگز به پيروزى نرسيده و خون‌هاى شهيدانش پايمال شده است. ما هرگز نمى خواهيم اين تجربه اى تلخ در افغانستان تكرار شود».

همچنين شهيد در آخرين مصاحبه اش كه چند روز پيش از شهادتش پخش شد، گفت: «ما با همه احزاب اسلامى كه در افغانستان عليه روس صادقانه مى جنگند و هيچ‌گونه وابستگى به هيچ يك از بلوك هاى شرق و غرب ندارند، با آن‌ها همكارى صادقانه داريم».

او همچنين گفت: «سازمان نصر يك سازمان اسلامى است و عقيده اى اسلامى و آرمان اسلامى دارد - در اين سازمان هم شيعه و هم سنى هست، اسلام براى ما اولويت دارد و براى ما مسأله نژاد، مليت و منطقه مطرح نيست و اگر هم باشد، اول كل افغانستان مطرح است و بعد كل جهان اسلام و مستضعفين».

عروج خونين به سوى اللّه

شهيد حسينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، براى تأثيرگذارى در قيام مسلمانان افغانستان عليه رژيم تركى و به بركت، خود شخصاً به جبهه حق عليه باطل شتافت و نقش فعالى در تشديد مبارزه عليه كمونيسم به عهده گرفت. بدين منظور در سال 1359 راهى افغانستان شد و تا سال 1360 در جبهه ها بسر برد. اواخر سال 1361 براى دومين بار به افغانستان رفت و در روزهاى پايانى سال 1363 به جمهورى اسلامى ايران بازگشت.

در راستاى تحقق همين اهداف بود كه در سال 1366 طى نشستى كه اكثريت شوراى مركزى سازمان جبهه هاى خونين جهاد داشتند، طرحى را براى بازنگرى عميق و گسترده در سطح سازمان، در داخل و خارج، جهت فشرده تر شدن تشكيلات تصويب نمود. در همان نشست شهيد (به عنوان مسئول سياسى و سخنگوى سازمان در خارج، مأموريت داشت با تنى چند از علماء و مسئولين سازمان دفاتر سازمان را بازرسى و نسبت به امور مجاهدين هماهنگى بيشترى ايجاد كند. به همين جهت عازم مشهد شد و از آنجا به جبهه اى «كاكرى» در هرات رفت تا مسائل نوار مرزى و مشكلات مجاهدين و پايگاه سازمان نصر در هرات را بررسى نمايد.

در همين مسافرت زمانى كه كاروان سيد حسينى و همراهانش به يك باره ماشين ايشان با يك تريلى روبرو شد و بدون اصابت به آن ماشين از كنترل خارج و واژگون شد و با كمال تأسف سيد حسينى در اين حادثه دردناك، در تاريخ 1366/7/12، به شهادت رسيد و بى‌آن كه ديگر همراهان حتى كوچكترين آسيبى ببينند. با اين كه 37 سال از عمر پربارش را سپرى نكرده بود، با چهره اى خونين در مصلاى عشق ايستاد و به سوى معشوق حقيقى اش شتافت.

آرامگاه شهيد حسينى

پيكر پاك شهيد حسينى پس از مراسم باشكوهى در مشهد مقدس، شب 66/7/16 به تهران انتقال يافت. صبح روز پنج شنبه 16 مهرماه پس از تشيع با حضور صدها تن نمايندگان گروه هاى مجاهدين (اعم از تشيع و تسنن) و مسئولين جمهورى اسلامى ايران و همراهى مردم عزادار (بيش از صد اتوبوس جاى گرفته بودند) به قم آورده شد و بعد از تشيع باشكوه، انجام مراسم عزادارى و اقامه نماز به امامت آيت الله العظمى محقق كابلى دام ظله العالى در ضلع جنوبى صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام اله علیها حجره 25 به خاك سپرده شد. روحش شاد و آرمانش گرامى باد كه خود بارها فرمود: «ما اگر كشته شويم، آرمان ما باقى است».


عاشقان حسينى بر مزارش چنين نوشته اند: «و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون»؛ «آرم» نصر من الله و فتح قريب سازمان نصر افغانستان؛ آرامگاه مجاهد عارف، حجت الاسلام والمسلمين شهيد حاج سيد حسين حسينى عضو شوراى مركزى و مسئول سياسى سازمان نصر افغانستان در خارج از كشور. تاريخ شهادت: 12 مهرماه يك هزار و سيصد و شصت و شش، مطابق با (دهم صفر 11408 قمرى)؛ «محل شهادت: مسير مشهد هرات».

پانویس

  1. مصاحبه با حجة الاسلام محمد علی فیاضی كشمیری (از همدوره ای شهید) توسط مؤلف .

مآخذ

(1). بيوگرافى شهيد سيد حسين حسینى.

(2). سوگنامه شهيد سيد حسين حسينى.

(3). مصاحبه نگارنده با برادر شهيد، سيد مهدى حسينى.

(4). بولتن خبرى سازمان نصر افغانستان، شماره 36.

(5). مجله حبل الله، شماره 39-40.

(6). مجله حبل مستضعفين، مجله اى وابسته به سازمان نصر افغانستان.

(7). زندگى نامه، شهيد سيد حسين حسينى.

(8). روزنامه اطلاعات، مهر ماه 1366.

(9). روزنامه جمهورى اسلامى، مهر ماه 1366.

(10). روزنامه رسالت، مهر ماه 1366.

(11). روزنامه كيهان، مهر ماه 1366.


منابع

  • سيد اميرحسين حسينى تركستانى, ستارگان حرم، جلد 6.
  • سیّد غلام حسین صادقی ،ستارگان حرم، شماره 6.پایگاه اطلاع رسانی حوزه، بازیابی: 18 اردیبهشت 1393