بلقیس: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
'''«بلقیس»'''، نام ملکه ثروتمند [[قوم سبأ]] در آثار اسلامی است که او و قومش خورشید پرست بوده‌اند. در [[قرآن|قرآن کریم]] ([[سوره نمل]]، 20ـ44) از دیدار و گفتگوی ملکه سبا با [[حضرت سلیمان]] علیه السلام سخن رفته، اما نام او نیامده است؛ احتمالاً در فرهنگ اسلامی مفسران به دلایلی که روشن نیست نام بلقیس را به این داستان افزوده اند، سپس این نام در داستانهای گوناگون و متعدد در ادبیات رایج شده است.<ref>[https://rch.ac.ir/article/Details/11344 دانشنامه جهان اسلام]، مدخل بلقیس از محمدباقر کریمیان و لیلا هوشنگی [http://rch.ac.ir/article/Details/11344]</ref> در نسب بلقیس گفته اند که وی دختر هَدهاد بن شَرْحَبیل (یا شراحیل) بن مالک، از بنی یَعْفر بن سَکسک و از حمیریان است.<ref>دانشنامه جهان اسلام، مدخل بلقیس</ref>
+
'''«بلقیس»''' در فرهنگ اسلامی، نام ملکه [[قوم سبأ]] است که در ابتدا او و قومش خورشید پرست بوده‌اند. در [[قرآن|قرآن کریم]] ([[سوره نمل]]، ۲۰ـ۴۴) از دیدار و گفتگوی ملکه سبأ با [[حضرت سلیمان]] علیه‌السلام و [[ایمان]] آوردن او سخن رفته، اما نام او نیامده است؛ و احتمالاً مفسران به دلایلی نام «بلقیس» را به این داستان افزوده‌اند.
  
در قرآن‌ کریم داستان‌ با سراغ‌ گرفتن‌ سلیمان‌ از هُدهُد شروع‌ می‌شود، پس‌ از مدتی‌ غیبت‌، هدهد حاضر شده‌ و خبر از ملکه سبا و خورشیدپرستی‌ وی‌ می‌دهد: «إِنىّ‌ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلّ‌ شَى‌ءٍ وَ لهَ عَرْشٌ عَظِيم‌ * وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّن لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُون»‌ ([[سوره نمل]]، 24)؛  من زنى را ديدم كه بر آنان حکومت مى ‌كند، و همه چيز در اختیار دارد، و (به خصوص) تخت عظيمى دارد. او و قومش را ديدم كه براى غير خدا (خورشید) سجده می‌كنند و شیطان اعمال‌شان را در نظرشان جلوه داده و آنها را از راه بازداشته و از اين رو هدايت نمى‌شوند.  
+
== داستان ملکه سبأ در قرآن ==
 +
در قرآن‌ کریم داستان‌ با سراغ‌ گرفتن‌ [[حضرت سلیمان]] علیه‌السلام از هُدهُد شروع‌ می‌شود؛ پس‌ از مدتی‌ غیبت‌، هدهد حاضر شده‌ و خبر از ملکه سبا و خورشیدپرستی‌ وی‌ می‌دهد: {{متن قرآن|«إِنىّ‌ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَ أُوتِیتْ مِن کلّ‌ شَى‌ءٍ وَ لهَ عَرْشٌ عَظِیم‌ * وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَین لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یهْتَدُون»‌}} ([[سوره نمل]]، ۲۴)؛  من زنى را دیدم که بر آنان حکومت مى ‌کند، و همه چیز در اختیار دارد، و (به خصوص) تخت عظیمى دارد. او و قومش را دیدم که براى غیر خدا (خورشید) سجده می‌کنند و شیطان اعمال‌شان را در نظرشان جلوه داده و آنها را از راه بازداشته و از این رو هدایت نمى‌شوند.  
  
سلیمان‌ نامه‌ای‌ با سرآغاز «[[بسم الله الرحمن الرحیم|بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم‌]]» برای‌ ملکه‌ می‌فرستد و او را برای‌ تسلیم‌ شدن‌ (ایمان‌ آوردن‌) به‌ نزد خود می‌خواند. ملکه‌ پس‌ از مشورت‌ با بزرگانِ بارگاه‌ خود، پیشنهاد مبارزه‌ و رویارویی‌ با سلیمان‌ را نمی‌پذیرد و این‌ کار را موجب‌ نابودی‌ سرزمینش‌ می‌داند؛ در عوض‌ هدایایی‌ برای‌ سلیمان‌ می‌فرستد. با این‌ حال‌ سلیمان‌ پیام‌ پیشین‌ را همراه‌ با تهدید باز پس‌می‌فرستد. بلقیس‌ با هدایایی‌ نزد سلیمان‌ می‌آید اما آنها را در برابر ثروت‌ سلیمان‌ ناچیز می‌یابد.
+
سلیمان(ع)‌ نامه‌ای‌ با سرآغاز {{متن قرآن|«[[بسم الله الرحمن الرحیم]]»}} برای‌ ملکه‌ سبأ می‌فرستد و او را برای‌ تسلیم‌ شدن‌ (ایمان‌ آوردن‌) به‌ نزد خود می‌خواند. ملکه‌ پس‌ از مشورت‌ با بزرگانِ بارگاه‌ خود، پیشنهاد مبارزه‌ و رویارویی‌ با سلیمان‌ را نمی‌پذیرد و این‌ کار را موجب‌ نابودی‌ سرزمینش‌ می‌داند؛ در عوض‌ هدایایی‌ برای‌ سلیمان‌ می‌فرستد تا حکمت سلیمان‌ را از نزدیک‌ دریابد. با این‌ حال‌ سلیمان‌ پیام‌ پیشین‌ را همراه‌ با تهدید باز پس‌می‌فرستد.
  
هنگامی كه سلیمان(ع) از آمدن بُلْقَیس و همراهانش به طرف [[شام]] اطلاع یافت، به حاضران فرمود: «كدام یك از شما توانایی دارید، پیش از آن كه آنها به این جا آیند، تخت ملكه سبأ را برای من بیاورید.»
+
هنگامی که سلیمان از آمدن بلقیس و همراهانش به طرف [[شام]] اطلاع یافت، به حاضران فرمود: «کدام یک از شما توانایی دارید، پیش از آن که آنها به این جا آیند، تخت ملکه سبأ را برای من بیاورید.» عفریتی از [[جن|جنّ]] (یعنی یکی از گردن‌کشان جنیان) گفت: من آن را نزد تو می‌آورم، پیش از آن که از مجلست برخیزی. اما «[[آصف بن برخیا]]» که از علم کتاب آسمانی بهره‌مند بود گفت: «من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد
  
عفریتی از [[جن|جنّ]] (یعنی یكی از گردن‌كشان جنیان) گفت: من آن را نزد تو می‌آورم، پیش از آن كه از مجلست برخیزی. اما «آصف بن برخیا» كه از علم کتاب آسمانی بهره‌مند بود گفت: من آن تخت را قبل از آن كه چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد.»
+
لحظه‌ای نگذشت که سلیمان، تخت بلقیس را در کنار خود دید و بی‌درنگ به ستایش و شکر خدا پرداخت و گفت: {{متن قرآن|«هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَ أَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ»}} ([[سوره نمل]]، ۴۰)؛ این موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا می‌آورم، یا کفران می‌کنم.
  
لحظه‌ای نگذشت كه سلیمان، تخت بُلْقَیس را در كنار خود دید و بی‌درنگ به ستایش و شكر خدا پرداخت و گفت: «هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ؛ این موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش كند كه آیا شكر او را به جا می‌آورم، یا كفران می‌كنم.»
+
سپس سلیمان(ع) دستور داد تا تخت را اندکی جابجا کرده و تغییر دهند تا وقتی که بلقیس آمد، ببینند در مقابل این پرسش که آیا این تخت تو است یا نه، چه جواب می‌دهد. و نیز قبل از ورود بلقیس به قصر، سلیمان(ع) دستور داده بود صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند، ‌و از زیر بلورها آب جاری عبور دهند. (و این دستور به خاطر جذب دل بلقیس، و یک نوع اعجاز بود)
  
سپس سلیمان(ع) دستور داد تا تخت را اندكی جابجا كرده و تغییر دهند تا وقتی كه بُلْقَیس آمد، ببینند در مقابل این پرسش كه آیا این تخت تو است یا نه، چه جواب می‌دهد. و نیز قبل از ورود بُلْقَیس به قصر، سلیمان(ع) دستور داده بود صحن یكی از قصرها را از بلور بسازند، ‌و از زیر بلورها آب جاری عبور دهند. (و این دستور به خاطر جذب دل بُلْقَیس، و یك نوع اعجاز بود)
+
طولی نکشید که بلقیس و همراهان به حضور سلیمان آمدند. شخصی به تخت او اشاره کرد و به بلقیس گفت: «آیا تخت تو این گونه است؟!». بُلْقَیس دریافت که تخت خود اوست و از طریق اعجاز، پیش از ورودش به آن جا آورده شده است. هنگامی که ملکه سبأ با همراهان وارد قصر شد، یکی از مأموران قصر به او گفت: «داخل صحن قصر شو!»
  
طولی نكشید كه بُلْقَیس و همراهان به حضور سلیمان آمدند. شخصی به تخت او اشاره كرد و به بُلْقَیس گفت: «آیا تخت تو این گونه است؟!». بُلْقَیس دریافت كه تخت خود اوست و از طریق اعجاز، پیش از ورودش به آن جا آورده شده است. هنگامی كه ملكه سبأ با همراهان وارد قصر شد، یكی از مأموران قصر به او گفت: «داخل صحن قصر شو!»
+
ملکه سبا هنگام ورود به صحن قصر گمان کرد که سراسر صحن را نهر آب فراگرفته است، از این رو ساق پاهایش را برهنه کرد تا از آن آب بگذرد، در حالی که حیران و شگفت‌زده شده بود که آب در این جا چه می‌کند؟ اما به زودی سلیمان(ع) او را از حیرت بیرون آورد و به او فرمود: این حیاط قصر است که از بلور صاف ساخته شده است، این آب نیست (که موجب برهنگی پای تو شود). [پس ملکه] گفت: {{متن قرآن|«قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»}} ([[سوره نمل]]، ۴۴)؛ پروردگارا! قطعاً من به خود ستم کردم، اینک همراه سلیمان، تسلیم [فرمان] خدا، پروردگار جهانیان شدم.
  
ملكه هنگام ورود به صحن قصر گمان كرد كه سراسر صحن را نهر آب فراگرفته است، از این رو تا ساق، پاهایش را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد، در حالی كه حیران و شگفت‌زده شده بود كه آب در این جا چه می‌كند؟ اما به زودی سلیمان(ع) او را از حیرت بیرون آورد و به او فرمود: «این حیاط قصر است كه از بلور صاف ساخته شده است، این آب نیست كه موجب برهنگی پای تو شود.»
+
آنچه در [[قرآن|قرآن مجید]] پیرامون ملکه سبأ آمده همان مقدار است که در بالا خواندیم. اما این که بعد از آن به کشور خود بازگشت و به حکومت خود از طرف سلیمان ادامه داد یا نزد سلیمان ماند و با او [[ازدواج]] کرد، یا به توصیه سلیمان با یکی از ملوک یمن که به عنوان "[[قوم تبع|تبّع]]" مشهور بودند پیمان زناشویی بست، در قرآن اشاره‌ای به اینها نشده است.<ref>تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۴۸۴.</ref> آنچه در برخی منابع نقل شده این است که سلیمان علیه السلام وارد سرزمین سبأ می شود و با بلقیس ازدواج می‌کند.<ref>دهخدا، لغت نامه، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷ش، دوم، ج۴، ص۴۹-۶۸.</ref> و آن سرزمین تحت سلطه سلیمان علیه السلام از [[حجاز]] تا [[یمن]] و محدوده سبأ و مأرب گسترش می‌یابد.<ref>مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۵، ص۱۳.</ref>
 
 
داستان ملکه سبا در برخی [[تفسیر قرآن|تفاسیر]] قرآن و روایات‌ اسلامی‌ شرح و بسط بسیار یافته است و درباره او و وصف ثروت و عرش وی مطالب اغراق آمیزی آمده است که برخی آنها را در زمره روایت جعلی و اسرائیلیات به حساب آورده اند.<ref>ترجمه الميزان (موسوى همدانى سيد محمد باقر)، ج15، ص523.</ref>  
 
 
 
به‌ روایت‌ عهد عتیق‌، بلقیس‌ پس‌ از شنیدن‌ آوازه فراست‌ بی‌نظیر و دانش‌ بی‌منتهای‌ سلیمان‌ و به‌ قصد آزمودن‌ وی‌، با همراهان‌ و تحفه‌های‌ بسیار به‌ اورشلیم‌ آمد تا حکمت سلیمان‌ را از نزدیک‌ دریابد. او پس‌ از گفتگو با سلیمان‌ و آگاهی‌ از دانشِ وی‌ به‌ بزرگی‌ او اقرار کرد و به‌ سرزمین‌ خویش‌ بازگشت‌.
 
 
 
پیش‌ از آمدن‌ وی‌، سلیمان‌ از راه‌ حکمت‌ و به‌ یاری‌ فردی‌ صاحب‌ «علم‌ کتاب‌»، که‌ او را وزیرش‌ [[آصف بن برخیا|آصف‌ بن‌ برخیا]] دانسته‌اند، عرش‌ بلقیس‌ را به‌ کوشک‌ «صرح‌» خود می‌آورد. بلقیس‌ با دیدن‌ آن‌ و نیز شفافیت‌ و تابندگی‌ آبگینه کفِ قصر که‌ وی‌ به‌ خطا آب‌ پنداشته‌ بود، به‌ ظلم‌ و شرک‌ خود اقرار کرده‌ و [[ایمان|ایمان‌]] می‌آورد.  
 
  
 +
این داستان در برخی [[تفسیر قرآن|تفاسیر قرآن]] و روایات‌ اسلامی‌ شرح و بسط بسیار یافته است و درباره او و وصف ثروت و عرش وی مطالب اغراق آمیزی آمده است که برخی آنها را در زمره [[حدیث جعلی|روایات جعلی]] و [[اسرائیلیات]] به حساب آورده اند.<ref>تفسیر المیزان، ترجمه موسوى همدانى، ج۱۵، ص۵۲۳.</ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 
+
== منابع ==
 +
* "بلقیس"، [https://rch.ac.ir/article/Details/11344 دانشنامه جهان اسلام]، محمدباقر کریمیان و لیلا هوشنگی.
 +
* "قوم سبأ"، [http://pajoohe.ir/%D9%82%D9%88%D9%85-%D8%B3%D8%A8%D8%A3__a-33962.aspx دانشنامه پژوهه]، علی محمودی، تاریخ بازیابی، ۹ شهریور ۱۳۹۲.
 
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]]
 
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]]
<references />
+
[[رده:قصه‌های قرآنی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۲

«بلقیس» در فرهنگ اسلامی، نام ملکه قوم سبأ است که در ابتدا او و قومش خورشید پرست بوده‌اند. در قرآن کریم (سوره نمل، ۲۰ـ۴۴) از دیدار و گفتگوی ملکه سبأ با حضرت سلیمان علیه‌السلام و ایمان آوردن او سخن رفته، اما نام او نیامده است؛ و احتمالاً مفسران به دلایلی نام «بلقیس» را به این داستان افزوده‌اند.

داستان ملکه سبأ در قرآن

در قرآن‌ کریم داستان‌ با سراغ‌ گرفتن‌ حضرت سلیمان علیه‌السلام از هُدهُد شروع‌ می‌شود؛ پس‌ از مدتی‌ غیبت‌، هدهد حاضر شده‌ و خبر از ملکه سبا و خورشیدپرستی‌ وی‌ می‌دهد: «إِنىّ‌ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَ أُوتِیتْ مِن کلّ‌ شَى‌ءٍ وَ لهَ عَرْشٌ عَظِیم‌ * وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَین لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یهْتَدُون»‌ (سوره نمل، ۲۴)؛ من زنى را دیدم که بر آنان حکومت مى ‌کند، و همه چیز در اختیار دارد، و (به خصوص) تخت عظیمى دارد. او و قومش را دیدم که براى غیر خدا (خورشید) سجده می‌کنند و شیطان اعمال‌شان را در نظرشان جلوه داده و آنها را از راه بازداشته و از این رو هدایت نمى‌شوند.

سلیمان(ع)‌ نامه‌ای‌ با سرآغاز «بسم الله الرحمن الرحیم» برای‌ ملکه‌ سبأ می‌فرستد و او را برای‌ تسلیم‌ شدن‌ (ایمان‌ آوردن‌) به‌ نزد خود می‌خواند. ملکه‌ پس‌ از مشورت‌ با بزرگانِ بارگاه‌ خود، پیشنهاد مبارزه‌ و رویارویی‌ با سلیمان‌ را نمی‌پذیرد و این‌ کار را موجب‌ نابودی‌ سرزمینش‌ می‌داند؛ در عوض‌ هدایایی‌ برای‌ سلیمان‌ می‌فرستد تا حکمت سلیمان‌ را از نزدیک‌ دریابد. با این‌ حال‌ سلیمان‌ پیام‌ پیشین‌ را همراه‌ با تهدید باز پس‌می‌فرستد.

هنگامی که سلیمان از آمدن بلقیس و همراهانش به طرف شام اطلاع یافت، به حاضران فرمود: «کدام یک از شما توانایی دارید، پیش از آن که آنها به این جا آیند، تخت ملکه سبأ را برای من بیاورید.» عفریتی از جنّ (یعنی یکی از گردن‌کشان جنیان) گفت: من آن را نزد تو می‌آورم، پیش از آن که از مجلست برخیزی. اما «آصف بن برخیا» که از علم کتاب آسمانی بهره‌مند بود گفت: «من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد.»

لحظه‌ای نگذشت که سلیمان، تخت بلقیس را در کنار خود دید و بی‌درنگ به ستایش و شکر خدا پرداخت و گفت: «هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَ أَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ» (سوره نمل، ۴۰)؛ این موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا می‌آورم، یا کفران می‌کنم.

سپس سلیمان(ع) دستور داد تا تخت را اندکی جابجا کرده و تغییر دهند تا وقتی که بلقیس آمد، ببینند در مقابل این پرسش که آیا این تخت تو است یا نه، چه جواب می‌دهد. و نیز قبل از ورود بلقیس به قصر، سلیمان(ع) دستور داده بود صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند، ‌و از زیر بلورها آب جاری عبور دهند. (و این دستور به خاطر جذب دل بلقیس، و یک نوع اعجاز بود)

طولی نکشید که بلقیس و همراهان به حضور سلیمان آمدند. شخصی به تخت او اشاره کرد و به بلقیس گفت: «آیا تخت تو این گونه است؟!». بُلْقَیس دریافت که تخت خود اوست و از طریق اعجاز، پیش از ورودش به آن جا آورده شده است. هنگامی که ملکه سبأ با همراهان وارد قصر شد، یکی از مأموران قصر به او گفت: «داخل صحن قصر شو!»

ملکه سبا هنگام ورود به صحن قصر گمان کرد که سراسر صحن را نهر آب فراگرفته است، از این رو ساق پاهایش را برهنه کرد تا از آن آب بگذرد، در حالی که حیران و شگفت‌زده شده بود که آب در این جا چه می‌کند؟ اما به زودی سلیمان(ع) او را از حیرت بیرون آورد و به او فرمود: این حیاط قصر است که از بلور صاف ساخته شده است، این آب نیست (که موجب برهنگی پای تو شود). [پس ملکه] گفت: «قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (سوره نمل، ۴۴)؛ پروردگارا! قطعاً من به خود ستم کردم، اینک همراه سلیمان، تسلیم [فرمان] خدا، پروردگار جهانیان شدم.

آنچه در قرآن مجید پیرامون ملکه سبأ آمده همان مقدار است که در بالا خواندیم. اما این که بعد از آن به کشور خود بازگشت و به حکومت خود از طرف سلیمان ادامه داد یا نزد سلیمان ماند و با او ازدواج کرد، یا به توصیه سلیمان با یکی از ملوک یمن که به عنوان "تبّع" مشهور بودند پیمان زناشویی بست، در قرآن اشاره‌ای به اینها نشده است.[۱] آنچه در برخی منابع نقل شده این است که سلیمان علیه السلام وارد سرزمین سبأ می شود و با بلقیس ازدواج می‌کند.[۲] و آن سرزمین تحت سلطه سلیمان علیه السلام از حجاز تا یمن و محدوده سبأ و مأرب گسترش می‌یابد.[۳]

این داستان در برخی تفاسیر قرآن و روایات‌ اسلامی‌ شرح و بسط بسیار یافته است و درباره او و وصف ثروت و عرش وی مطالب اغراق آمیزی آمده است که برخی آنها را در زمره روایات جعلی و اسرائیلیات به حساب آورده اند.[۴]

پانویس

  1. تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۴۸۴.
  2. دهخدا، لغت نامه، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷ش، دوم، ج۴، ص۴۹-۶۸.
  3. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۵، ص۱۳.
  4. تفسیر المیزان، ترجمه موسوى همدانى، ج۱۵، ص۵۲۳.

منابع