اصحاب مدین

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۷ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'كافران قوم حضرت شعيب علیه‌السلام كه در پى تكذيب وى با عذاب فراگير نابود شدند....' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

كافران قوم حضرت شعيب علیه‌السلام كه در پى تكذيب وى با عذاب فراگير نابود شدند.

مشهور فرهنگ نويسان،[۱] جغرافيدانان[۲] و مفسران[۳]، مَدْين را نام شهرى مى‌دانند كه حضرت شعيب علیه‌السلام به سوى مردم آن برانگيخته شد. ظاهر كاربرد قرآنى آن، به ويژه تركيب «اصحاب مدين» (سوره توبه/9،70؛ سوره حج/22، 44) و «اهل‌ مدين» (سوره طه/20، 40؛ سوره قصص/28، 45) نيز اين ديدگاه را تأييد مى‌كند.

در مقابل برخى آن را افزون بر شهر، نام قبيله وى نيز دانسته‌اند.[۴] عربى يا دخيل بودن واژه مدين مورد اختلاف است؛ در كنار انگاره‌اى كه با زايد خواندن «ياء» آن را واژه‌اى عربى و برگرفته از «مَدَنَ بالمكان» (‌=‌در جاى معينى ساكن شد) مى‌داند،[۵] اغلب پژوهشگران آن را از واژگان دخيل در قرآن،[۶] برگرفته از زبان سريانى و منابع مسيحى و گاه همان «مِدْيان» ياد شده در عهد عتيق دانسته‌اند.[۷]

گروهى از مورخان[۸] و مفسران[۹] مسلمان به پيروى از ابن ‌اسحاق آن را منسوب به مَدْين فرزند ابراهيم خليل و ساكنان آن را از نوادگان و نسل وى و گروهى نيز آنان را از نسل حضرت اسماعيل علیه‌السلام مى‌دانند.[۱۰]

تأثيرپذيرى مورخان مسلمان به ويژه ابن ‌اسحاق از منابع سريانى و يونانى در گزارش‌هاى مربوط به پيش از اسلام از يك سو[۱۱] و گزارش‌هاى عهد عتيق درباره مِدْيان و اشتراك آن با مواردى از روايت‌هاى قرآن در ارتباط با مَدْين از سوى ديگر،[۱۲] مى‌تواند مؤيد دخيل بودن واژه ياد شده و انتساب احتمالى آن به مدين‌ بن ‌ابراهيم علیه‌السلام ‌باشد.

در عهد عتيق، مِدْيان نام يكى از فرزندان حضرت ابراهيم خليل علیه‌السلام از همسرى به نام قِطُوْراه[۱۳] و نيز اسم سرزمينى كه نوادگان و نسل وى (مِدْيانيان) در آن ساكن شدند، آمده است چنان كه در دوره‌هاى گوناگون تاريخى از سكونت نوادگان حضرت اسماعيل علیه‌السلام (اسماعيليان) و حضرت موسى علیه‌السلام در آنجا و ازدواج وى با دختر كاهن مِدْيان به نام رِعُوْئيل و از نسل ابراهيم و قِطُوْراه، درگيري‌هاى مديانيان با بنى‌اسرائيل و غلبه يوشع بر آنان، سخن گفته شده است.[۱۴]

نام كنونى مدين را معان و موقعيت جغرافيايى آن را ميان مدينه و شام، مقابل سرزمين تبوك در ساحل درياى سرخ (قُلْزُم) گفته‌اند. برخى امتداد آن را از شرق خليج عقبه تا جنوب شرقى سينا دانسته‌اند.[۱۵] بر اساس گفته طبرى، مدين در جنوب سوريه قرار دارد.[۱۶]

واژه مَدْين 10 بار در قرآن آمده است؛ اما هيچيك از آيات به امورى چون چگونگى پيدايش، موقعيت تاريخى و جغرافيايى و نيز تاريخ و هويت قومى و نژادى ساكنان آن در دوره‌هاى مختلف تاريخى نپرداخته است. گزارش قرآن درباره شهر ياد شده و مردم آن كه گاه در نگاهى سطحى تكرار به نظر مى‌رسد، كاملا گزينشى، فراقومى، غيرتاريخى و بر اساس سبك خاصِ خود قرآن در امتداد اهداف توحيدى است؛ در سه مورد به عنوان شهرى كه حضرت شعيب علیه‌السلام به سوى مردم آن مبعوث گرديد ياد شده است:

«واِلى مَديَنَ اَخاهُم شُعَيبـًا» در اين سه مورد و آيات پس از آن (سوره اعراف/7، 85‌ـ‌93؛ سوره هود/11، 84‌ـ‌95؛ سوره عنكبوت/29، 36‌ـ‌37) اصل داستان اصحاب مدين و شعيب به ‌طور مبسوط، روايت و باورها و ارزش‌هاى انحرافى آنان، محورها و شيوه‌هاى تبليغى شعيب علیه‌السلام، چگونگى برخورد مردم با وى و فرجام هر يك از دو گروه مؤمن و كافر گزارش شده و هدف عمده در اين موارد، انذار كافران، تبشير، تذكار و تعليم مؤمنان است.[۱۷]

در سوره توبه و سوره حج نيز با تركيب «اصحاب مدين» از كافران آن شهر و نابودى آنان با عذاب الهى در پى تكذيب حضرت شعيب علیه‌السلام ياد شده است. البته هدف از ياد كردن آنان در هر يك از دو آيه، متفاوت از ديگرى است؛ در سوره توبه با هدف انذار و بازدارندگى منافقان از مخالفت و آزار و اذيت پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله، ياد شده‌اند؛ قومى كه به رغم برترى آن‌ها نسبت به منافقان در ثروت و قدرت به سبب تكذيب پيامبر خويش نابود شدند. (نك: سوره توبه/ 9،42‌ـ‌70)

اما در سوره حج، هدف، دلدارى دادن به پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله است و اين كه نه ‌تنها مشركان قريش بلكه بسيارى از اقوام پيشين از جمله اصحاب مدين نيز به تكذيب پيامبر خويش پرداختند: «و اِن يُكَذِّبوكَ فَقَد‌كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح و عادٌ و ثَمود × و قَومُ اِبرهيمَ و قَومُ لوط × و اَصحبُ مَديَنَ و كُذِّبَ موسى‌...».(سوره حج/22،42‌ـ‌44)

در آيه 95 سوره هود/11 و در پى گزارش از تكذيب حضرت شعيب علیه‌السلام و عذاب كافران، مدين و كافران آن مورد نفرين قرار ‌گرفته‌اند: «ألا بُعداً لمدين كما بَعِدَتْ ثَمود». در اين آيه كه پس از گزارش انحرافات مردم مدين، دعوت شعيب علیه‌السلام و بدفرجامى آنان در پى‌تكذيب آن حضرت آمده است. (سوره هود/11، 87‌ـ‌94) خداوند نه در مقام گزارش بلكه بر آن است كه نگاه خود را درباره اصحاب مدين ابراز كند زيرا لعن و نفرين بر آنان نشان منفور و مبغوض بود نشان نزد خداوند است.

حركت موسى علیه‌السلام به سوى مدين هنگام فرار از مصر، رسيدن وى بر سر چاه آن و ديدن چوپان‌ها و دختران ‌شعيب علیه‌السلام در سوره قصص/28، 22‌ـ‌23 بازگو شده است. در اين آيات نگاه مستقلى به مدين نشده بلكه در گزارش بخشى از حوادث زندگى حضرت موسى علیه‌السلام پيش از بعثت، يادى از آن به ميان آمده است؛ شهرى كه دست تقدير الهى موسى علیه‌السلام را به سوى آن رهنمون شد تا به سبب شرايط متفاوت آن با مصر در آنجا مأوا گزيند و براى رسالتى كه در پيش رو داشت آماده گردد: «فَخَرَجَ مِنها خائِفـًا يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَومِ الظّلِمين × ولَمّا تَوَجَّهَ تِلقاءَ مَديَنَ قالَ عَسى رَبّى اَن يَهدِيَنى سَواءَ السَّبيل × ولَمّا ورَدَ ماءَ مَديَنَ وَجَدَ عَلَيهِ اُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسقونَ...».(سوره قصص/28،21‌ـ‌23)، افزون بر اين در دو مورد ديگر عنوان اهل مدين آمده است. (سوره طه/20،40؛ سوره قصص/28،45)

در آيه نخست سكونت چندين ساله حضرت موسى علیه‌السلام در ميان مردم مدين از نعمت‌ها و امدادهاى الهى شمرده شده كه پيش از بعثت و براى نجات وى از اندوه و خطر كشته شدن، شامل حال وى گرديد: «وقَتَلتَ نَفسـًا فَنَجَّينكَ مِنَ الغَمِّ وفَتَنّكَ فُتونـًا فَلَبِثتَ سِنينَ فى اَهلِ مَديَنَ ثُمَّ جِئتَ عَلى قَدَر يموسى» (سوره طه/20،40) در اين آيه هدف يادآورى امدادهاى گذشته الهى است تا به موسى كه پس از بعثت و مأموريت براى فراخوان فرعون به توحيد، دچار هراس و دلنگرانى شده بود، (نك: سوره طه/20، 24‌ـ‌40، 43‌ـ‌46) قوت قلب و آرامش بخشد.

در آيه دوم آگاهى پيامبر از اخبار اقوام و انبياى پيشين، رحمت خدا خوانده شده كه براى انذار قوم در اختيار وى قرار داده شده است وگرنه پيامبر صلی الله علیه و آله در ميان آنان از جمله اهل مدين نبود تا از وضع آن‌ها آگاه گردد: «و ما كُنتَ ثاويـًا فى اَهلِ مَديَنَ تَتلوا عَلَيهِم ءايتِنا ولكِنّا كُنّا مُرسِلين × و ما‌كُنتَ بِجانِبِ الطّورِ... ولكِن رَحمَةً مِن رَبِّكَ لِتُنذِرَ قَومـًا‌...». (سوره قصص/28،45‌ـ‌46)

پيشينه تاريخى مدين

ظاهراً قرآن درباره مدين و ساكنان آن در دوره‌هاى تاريخى ديگر، گزارشى نداده است. افزون بر پاره‌اى گزارش‌هاى تاريخى،[۱۸] تفسيرى[۱۹] و نيز برخى احاديث اسلامى،[۲۰] بعضى آيات نشان مى‌دهد كه قوم حضرت شعيب علیه‌السلام در دوره تاريخى پس از قوم لوط (سوره هود/11،89) و معاصر حضرت موسى علیه‌السلام و بنى‌اسرائيل، پيش از ترك مصر مى‌زيسته‌اند. (نك: سوره قصص/28، 21‌ـ‌23)

از گزارش‌هاى مربوط به كم‌فروشى و بكارگيرى پيمانه و ترازو (سوره اعراف/7،85؛ سوره هود/11،85)، سيراب كردن گوسفندان (سوره قصص/28، 23‌ـ‌24) و قرارداد كارى حضرت موسى و حضرت شعيب عليهماالسلام (سوره قصص /28، 27‌ـ‌28) كه بنابر ظاهر برخى آيات (سوره طه/20،18) و نيز گزارش عهد عتيق[۲۱] براى چوپانى گوسفندان شعيب علیه‌السلام بوده است. برمى‌آيد كه قوم شعيب علیه‌السلام مردمى تجارت پيشه، كشاورز و دامدار بوده‌اند؛ همچنين مى‌توان نتيجه گرفت كه آنان داراى منطقه‌اى حاصلخيز، سرسبز و پرآب و علف و برخوردار از فرآورده‌هاى فراوان كشاورزى و نيز تجارت پررونقى بوده‌اند، چنان كه برخى آيات از قدرت، ثروت و جمعيت فراوان آنان حكايت مى‌كند. (سوره توبه/9،69؛ قس: توبه/9،70؛ سوره هود/11،84) از ظاهر اين آيات و مجموع گزارش‌هاى عهد عتيق و[۲۲] برخى منابع تاريخى[۲۳] برمى‌آيد كه قوم مدين يكى از قبايل بزرگ عرب در شام با پيشينه ديرين تاريخى بوده است.[۲۴]

زيستن اين قوم در دوره تاريخى پس از حضرت ابراهيم علیه‌السلام و پيش از بعثت حضرت موسى علیه‌السلام نشان مى‌دهد كه مردمان مدين در آغاز بر آيين ابراهيم علیه‌السلام بوده و در گذر ايام به كفر و شرك گراييده‌اند. آيه «ولا تُفسِدوا فِى‌الاَرضِ بَعدَ اِصلحِها» (سوره اعراف/7،85)، مى‌تواند مؤيدى بر اين ادعا باشد بنابراين، مى‌توان گفت: شعيب علیه‌السلام كه شريعت مستقلى نداشته، قوم خود را به آيين ابراهيم علیه‌السلام مى‌خوانده است.

تاريخ مدين و ساكنان آن را در دوران حيات شعيب علیه‌السلام مى‌توان به دو دوره تقسيم كرد:

  1. دوره پيش از عذاب كه مردم پس از دعوت شعيب علیه‌السلام به دو گروه اقليت مؤمنان و اكثريت كافران تقسيم شدند. (سوره اعراف/7، 87‌ـ‌88؛ سوره هود/11،91) از اين كه قرآن در اين دوره از مخالفان شعيب علیه‌السلام با عنوان ملأ مستكبر (سوره اعراف/7،88) ياد كرده است، مى‌توان به وجود طبقه اشراف و ثروتمند و در نتيجه وجود فاصله طبقاتى در مدينِ آن زمان پى برد. از كافرانى كه در اين دوره زمانى با عذاب ‌الهى نابود شدند، با «اصحاب مدين» ياد مى‌شود. (سوره توبه/9،70؛ سوره حج/22،44)
  1. دوره پس از عذاب و نابودى كافران كه همراه با شرايط اجتماعى ـ سياسى و دينى مساعدى بوده است. از ساكنان مدين در اين برهه با عنوان «اهل مدين» ياد شده و ظاهر آيات نشان مى‌دهد كه پناه بردن موسى علیه‌السلام به مدين و سكونت چندين ‌ساله وى در آنجا به هنگام پيرى و از كارافتادگى شعيب علیه‌السلام در همين دوره بوده است. (سوره طه/20،40؛ سوره قصص/28، 27‌ـ‌27)

برخلاف دوره نخست كه شعيب علیه‌السلام و پيروانش با انواع فشارهاى اجتماعى رو‌برو بوده (سوره اعراف/7،86) و به اخراج از خانه و كاشانه خويش تهديد مى‌شده‌اند (سوره اعراف/7،88)، در اين دوره آن حضرت با برخوردارى از جايگاه اجتماعى مطلوب، ضمن پناه ‌دادن به موسى علیه‌السلام وى را اجير مى‌كند. شايد بتوان از مفاد قرار داد كارى شعيب علیه‌السلام با موسى علیه‌السلام بدست آورد كه در آن زمان مردان جوان، متناسب با شرايط اجتماعى روز براى مدت معينى شبيه آنچه امروزه به نام شيربها مرسوم است، براى پدر همسر خويش كار مى‌كرده‌اند. (سوره قصص/28،‌25‌ـ28)

برخى مفسران با استناد به آيه 27 سوره قصص/28 بر اين باورند كه فريضه حج نيز در ميان آنان رايج و به نوعى سالشمار آن‌ها هم بوده است.[۲۵] در اين كه «اصحاب ايكه» و «اهل مدين» در قرآن دو‌نام براى يك قوم است يا آن كه دو قوم بودند كه حضرت شعيب علیه‌السلام پيامبر هر دو بوده، ميان مفسران اختلاف است. (‌=> ‌اصحاب‌ايكه)

انحرافات اهل مدين

مردم مدين هم در حوزه باورها و عقايد و هم در ارتباط با ارزش‌هاى عبادى و اجتماعى دچار انحراف بوده‌اند. فراخوان آنان از سوى شعيب علیه‌السلام به پرستش اللّه و نفى خدايان ديگر حكايت از شرك و بت‌پرستى آنان دارد: «اعبُدُوااللّهَ ما لَكُم مِن اِله غَيرُهُ» (سوره اعراف/7،85؛ سوره هود/11،84، 92؛ سوره عنكبوت/29،36) ظاهر برخى آيات نشان مى‌دهد كه شرك و بت پرستى، پيشينه نسبتاً ديرينه‌اى در ميان آنان داشته و به يكى از مؤلفه‌هاى اصلى فرهنگ آن‌ها تبديل شده بوده است: «قالوا يشُعَيبُ اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا» (سوره هود/11،87)

بر اساس پاره‌اى گزارش‌ها، آنان درختى را پرستش مى‌كرده‌اند؛[۲۶] همچنين از ظاهر آيات برمى‌آيد كه آنان اعتقاد به معاد نيز نداشته‌اند:[۲۷] «فَقالَ يقَومِ... وارجُوا اليَومَ الأخِرَ» (سوره عنكبوت/29،36) قرآن از ناهنجاري‌هاى اجتماعى، به ويژه در حوزه روابط اقتصادى، كم‌فروشى و فسادانگيزى آنان گزارش كرده است.

«فَاَوفُوا الكَيلَ والميزانَ ولاتَبخَسُوا النّاسَ اَشياءَهُم ولاتُفسِدوا فِى الاَرضِ بَعدَ اِصلحِها ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين». (سوره اعراف/7،85 و نيز سوره هود/11، 84‌ـ‌85) گزارش از كم‌فروشى و فسادانگيزى قوم شعيب به صورتى برجسته، نشان از شيوع گسترده آن در ميان آنان دارد.[۲۸]

مفسران در بيان ارتباط يا تفاوت دو جمله «فَأوفوا الكَيلَ‌...» و «وَلا تَبخَسوا الناسَ‌...» با يكديگر، جمله دومى را تأكيد يا تفسير جمله نخست دانسته‌اند؛ همچنين گفته‌اند: جمله دوم از آن حكايت دارد كه قوم حضرت شعيب علیه‌السلام افزون بر اجناس مكيل و موزون كه اغلب، فرآورده‌هاى كشاورزى است در داد و ستد ساير كالاها و به ‌گونه‌هاى ديگر نيز كم‌فروشى ‌مى‌كرده‌اند.[۲۹]

اين كه تعبير افساد در زمين، كدام يك از ناهنجاري‌هاى اجتماعى شايع در ميان مردم مدين را گزارش مى‌كند نيز مورد اختلاف است؛ گروهى ـ ‌هر چند با اختلاف بر سر مصاديق‌ ـ معناى آن را مطلق و شامل همه گناهان، اعم از آنچه مربوط به حوزه ارتباط با خدا و جامعه است و در نتيجه مراد از آن را مواردى چون كفر، شرك، كم‌فروشى[۳۰]، ستمگرى، تعدى و حرام كردن حلال الهى دانسته‌اند.[۳۱]

ديدگاه دوم با استناد به ذكر افساد در زمين در مقابل آياتى كه قبل و بعد از آن آمده است (سوره اعراف/7، 85‌ـ‌86) معناى آن را اخص و مراد از آن را مفاسد و ناهنجاري‌هايى چون راهزنى، غارت اموال، هتك حرمت زنان و كشتن انسان‌ها مى‌داند كه امنيت اجتماعى را در حوزه‌هاى گوناگون مالى، جانى و حيثيتى به خطر مى‌اندازد.[۳۲]

البته صاحب اين ديدگاه در تفسير آيات مشابه احتمال مى‌دهد كه «ولاتَعثَوا فِى الاَرضِ مُفسِدين» (سوره هود/11،85) عطف تفسيرى و نهى تأكيدى براى دو جمله پيش از خود باشد. وى در توضيح اين كه چگونه كم‌فروشى مى‌تواند فسادانگيز باشد به نقش محورى تعامل اجتماعى به ويژه در حوزه روابط اقتصادى و داد و ستد كالاهاى مورد نياز جامعه به عنوان يكى از اركان حيات اجتماعى تأكيد كرده و گسترش كم‌فروشى، فريبكارى و خيانت در معامله را سبب سلب اعتماد عمومى و پيدايش اختلال و تباهى در روند زندگى سالم جامعه مى‌داند.[۳۳]

بر اساس روايتى منسوب به امام سجاد علیه‌السلام، حضرت شعيب علیه‌السلام نخستين كسى است كه پيمانه و ترازو را اختراع كرد و مردم مدين، ابتدا در سنجش اجناس با آن دو اندازه را رعايت مى‌كردند؛ اما پس از مدتى و به تدريج به كم‌كردن پيمانه و وزن پرداختند.[۳۴] از اين ‌روايت مى‌توان برداشت كرد كه فسادانگيزى مردم مدين پس از اصلاح زمين به احتمال همان كم‌فروشى بوده است.

برخورد شعيب علیه‌السلام با اصحاب مدين

 حضرت شعيب را بر اساس روايتى از پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله خطيب انبياء خوانده‌اند. شايد بتوان گزارش تعابير و بيان‌هاى گوناگون با معانى يكسان يا نزديك به هم از زبان او را (قس: سوره اعراف/7، 85‌ـ‌86؛ سوره هود/11، 84‌ـ‌85) مؤيدى بر آن دانست. بررسى آيات نشان مى‌دهد كه وى همانند ديگر انبياى الهى با رعايت ادب و سخنان نيكو آنان را به باورها و ارزش‌هاى توحيدى فرا مى‌خوانده است.[۳۵]

 

در مجموع مى‌توان تبليغ و دعوت وى را بر اساس راهبرد فرهنگى و تبليغى امر به معروف و نهى از منكر (دعوت به باورها و ارزش‌هاى توحيدى و نهى از باورها و ارزش‌هاى كفرآلود و شرك‌آميز) مبتنى دانست. (سوره اعراف/8، 85‌ـ‌86؛ سوره هود/11، 84‌ـ‌85) حضرت شعيب علیه‌السلام براى عملياتى كردن راهبرد ياد شده از راهكارهاى گوناگونى استفاده مى‌كرد. از اين قبيل است:

1. ‌نشان دادن معجزه:

قرآن همانند بسيارى ديگر از انبيا نامى از معجزه شعيب نبرده است؛ اما چنان كه مفسران نيز گفته‌اند، «بينه» در آيه «قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم» (سوره اعراف/7،85؛ سوره هود/11،88) اشاره به معجزه آن حضرت دارد كه وى به عنوان گواه صدق رسالت خويش و در همان آغاز دعوت بر آن تأكيد مى‌ورزيد.[۳۶] در برخى منابع از مواردى چند به عنوان معجزه شعيب علیه‌السلام ياد شده است.[۳۷]

2. روشنگرى:

حضرت شعيب علیه‌السلام پس از امر به معروف و نهى از منكر، رعايت آن را از سوى مردم به خير و صلاح خود آنان مى‌دانست از جمله به دنبال فراخوان قوم خويش به پرستش الله، رعايت اندازه در پيمانه و ترازو، پرهيز از هر گونه كم فروشى و فسادانگيزى را خير و صلاح آنان مى‌خواند: «ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين». (سوره اعراف/7،85) زيرا هنگامى كه كم فروشى، فريبكارى و غش در معامله گسترش يافته و امنيت عمومى جامعه در حوزه‌هاى مختلف از بين برود.

زيان آن متوجه همه افراد حتى خودِ كم‌فروشان، فريبكاران و مختل‌كنندگان امنيت اجتماعى نيز مى‌شود؛[۳۸] همچنين در جاى ديگر پس از امر به رعايت اندازه در سنجش با پيمانه و ترازو و نهى از كم كردن اموال مردم، سود عادلانه و مشروع را بهتر و نيكوتر از ثروت حاصل از كم‌فروشى مى‌خواند:[۳۹] «يقَومِ اَوفُوا المِكيالَ والميزانَ بِالقِسطِ ولاتَبخَسوا النّاسَ اَشياءَهُم‌... × بَقِيَّتُ اللّهِ خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين». (سوره هود/11،85‌ـ‌86)

3. تذكّر:

نيكى كردن و نعمت دادن با تأثير عاطفى كه در پى دارد، دل انسان را به فرد نيكوكار و منعم نرم و مهربان كرده و حس سپاسگزارى در برابر او را كه ريشه در سرشت آدميان دارد، برمى‌انگيزد. از اين ‌رو شعيب علیه‌السلام در دعوت قوم خود به سوى توحيد، نعمت‌هاى الهى ارزانى شده بر آنان را يادآورى مى‌كرد: «واذكُروا اِذ كُنتُم قَليلاً فَكَثَّرَكُم» (سوره اعراف/7،86)

بيشتر چنان كه از ظاهر آيه نيز برمى‌آيد، آن را به افزايش جمعيت پس از كم‌شمار بودن، تفسير كرده‌اند.[۴۰] برخى نيز گفته‌اند: اين آيه به ازدواج مدين ‌بن ‌ابراهيم علیه‌السلام با دختر حضرت لوط و بركتى كه خداوند به نسل آنان داد اشاره دارد.[۴۱] به ثروت پس از فقر و قدرت پس از ضعف نيز تفسير شده است.[۴۲]

همچنين در سوره هود/11، 84 و در پى نهى از كم‌فروشى به نعمت‌هايى چون حاصلخيزى سرزمين، ارزانى، ثروت و روزى فراوان اشاره مى‌كند و يادآور مى‌شود كه با وجود چنين شرايط مساعدى، ديگر نيازى به كم فروشى و انباشت ثروت از راه نامشروع نيست:[۴۳] «ولاتَنقُصُوا المِكيالَ والميزانَ اِنّى اَركُم بِخَير» تفسير خير به ارزانى و حاصلخيزى در برخى احاديث نيز آمده ‌است.[۴۴]

4. انذار:

بيم و اميد از ويژگي‌هاى روانى انسان است كه همواره زمينه و بستر لازم براى تهديد و تطميع افراد را فراهم مى‌سازد. بكارگيرى دو راهكار اساسى و ديرين انذار و تبشير از سوى همه انبيا در دعوت به توحيد بر همين اساس قابل تحليل است كه در شيوه‌هاى تبليغى شعيب علیه‌السلام نيز به چشم مى‌خورد؛ وى گاهى قوم خود را از عذاب فراگير روز قيامت به عنوان پيامد بت‌پرستى و كم‌فروشى آنان در آخرت مى‌ترساند: «و ‌اِنّى اَخافُ عَلَيكُم عَذابَ يَوم مُحيط» (سوره هود/11،84) و گاه فرجام شوم فاسدان در اقوام پيشين را به آنان گوشزد مى‌كرد: «وانظُروا كَيفَ كانَ عقِبَةُ المُفسِدين» (سوره اعراف/7،86 و نيز سوره هود/11،89) و سرانجام هنگامى كه با اصرار كافران بر بت‌پرستى، كم‌فروشى و تكذيب خود رو‌برو شد و از ايمان ‌آوردن آنان نااميد گرديد. آن‌ها را به عذاب الهى تهديد كرد: «ويقَومِ اعمَلوا عَلى مَكانَتِكُم اِنّى عمِلٌ سَوفَ تَعلَمونَ مَن يَأتيهِ عَذابٌ يُخزيهِ ومَن هُوَ كذِبٌ وارتَقِبوا اِنّى مَعَكُم رَقيب». (سوره هود/11،93؛ سوره اعراف/7،87)

5. تبشير:

شعيب علیه‌السلام در ترغيب قوم به پرهيز از بت‌پرستى، كم‌فروشى و فسادانگيزى از پيامدهاى نيك آن به شرط مؤمن بودن آنان خبر ‌مى‌داد: «يقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن اِله غَيرُهُ... ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين». (سوره اعراف/7،85) از اين كه خير بودن امور ياد شده در ‌گرو ايمان آن‌ها خوانده شده و همچنين از تعبير «بَقِيَّتُ اللّهِ خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين». (سوره هود/11،86)

مى‌توان بدست آورد كه بيش از هر چيز مراد، پاداش آخرتى موارد ياد شده است چنان كه آن حضرت در پى مخالفت از سوى قوم (سوره هود/11،89) ضمن فراخواندن آن‌ها به طلب آمرزش گناهان و بازگشت به سوى خدا و با هدف ايجاد اميد به پذيرش توبه از رحمت و مهربانى خداوند به بندگانش خبر مى‌داد: «واستَغفِروا رَبَّكُم ثُمَّ توبوا اِلَيهِ اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَدود». (سوره هود/11،90)

برخورد اصحاب مدين با شعيب علیه‌السلام

با آغاز و استمرار دعوت حضرت شعيب علیه‌السلام گروهى از مردم به وى گرويده و جامعه مدين به دو ‌دسته تقسيم شد: «و اِن كانَ طَائِفَةٌ مِنكُم ءَامَنوا بالَّذى اُرسِلتُ بِهِ وطَائِفَةٌ لَم‌يُؤمِنوا...» (سوره اعراف/7،87؛ سوره هود/11،94) كافران با اتخاذ راهبرد تكذيب، (سوره عنكبوت/29،37) اغلب از شيوه‌ها و راهكارهاى روانى براى عملياتى كردن آن در برخورد با شعيب علیه‌السلام و مؤمنان بهره مى‌گرفتند. راهكارهاى ياد شده كه از آن‌ها مى‌توان بدست آورد كه كافران در اكثريت و مؤمنان در اقليت[۴۵] بوده‌اند عبارت است از:

1. استهزا:

به سخره گرفتن پيامبران و باورها و ارزش‌هاى الهى، راهكارى است كه بنا به تصريح قرآن در تقابل با همه انبياء بكار رفته است؛ خداوند در سوره توبه/9، 64‌ـ‌65 تمسخر پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله از سوى منافقان را گزارش كرده و در آيات 69‌ـ‌70 همين سوره، برخورد ياد شده را همانند برخورد اقوام پيشين از جمله اصحاب مدين با پيامبران الهى معرفى مى‌كند.

مقايسه آيات نامبرده نشان مى‌دهد كه شعيب علیه‌السلام نيز از سوى كافران مورد استهزا قرار گرفته است؛ همچنين مفسران، آيه 87 سوره هود/11 را بيان كننده استهزاى شعيب علیه‌السلام دانسته‌اند: «قالوا يشُعَيبُ اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا اَو اَن نَفعَلَ فى اَمولِنا ما نَشؤُا اِنَّكَ لاََنتَ الحَليمُ الرَّشيد».

بيشتر مفسران بر اين باورند كه شعيب علیه‌السلام بسيار نماز مى‌گزارد و كافران آن را به سخره گرفته، در قالب استفهام انكارى مى‌گفتند: آيا نمازت به تو فرمان مى‌دهد كه ما خداى نياكان خويش را وانهاده، از تصرف دلخواه در اموالمان خوددارى كنيم؟! چنين سخن سفيهانه از انسان حليم و رشيدى چون تو دور است.[۴۶]

2. نامفهوم خواندن آموزه‌هاى وحى:

كافران كه خود را از پاسخ به سخنان روشن و منطقى شعيب علیه‌السلام در واكنش به گفتار تمسخرآميز آنان ناتوان مى‌يافتند گفته‌هاى وى را نامفهوم خواندند و وى را فاقد قدرت و موقعيت برترى مى‌دانستند كه به سبب آن به سخنان وى بها داده و براى درك آن تلاش كنند:[۴۷] «قالوا يشُعَيبُ ما‌نَفقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقولُ و اِنّا لَنَركَ فينا ضَعيفـًا».(سوره هود/11،91) نامفهوم خواندن سخنان وى كنايه از بى‌فايده و بيهوده بودن آن است.[۴۸]

3. تهديد:

شعيب علیه‌السلام و پيروانش براى دست كشيدن از آيين توحيدى با انواع فشارهاى اجتماعى و روانى از جمله اشكال گوناگونى از تهديد نيز رو‌برو بودند. كافران هنگامى كه با پاسخ منطقى شعيب به ادعاى نامفهوم بودن گفته‌هاى او نيز مواجه شدند وى را به سنگسار شدن كه از بدترين و فجيع‌ترين انواع مجازات است تهديد كردند: «ولَو لا‌رَهطُكَ لَرَجَمنكَ وما‌اَنتَ عَلَينا بِعَزيز». (سوره هود/11،91) گويند: شعيب علیه‌السلام از جايگاه و احترام ويژه و والايى در ميان قبيله خود برخوردار بود و كافران كه براى قبيله وى حرمت قائل بودند، مى‌گفتند: سنگسار‌كردن و كشتن تو براى ما دشوار نيست زيرا نزد ما عزت و احترامى ندارى و ما فقط به ‌سبب رعايت احترام قبيله‌ات چنين كارى را انجام‌نمى‌دهيم. اين نيز به نوعى توهين و تحقير آن ‌حضرت به ‌شمار مى‌رفت.[۴۹]

هنگامى كه شعيب علیه‌السلام و پيروانش بر آيين توحيدى خويش پافشارى كردند، اشراف و سران كافر قوم كه از امتيازات و موقعيت فرادست اجتماعى برخوردار بودند، دچار خود برتربينى شده و گردن نهادن به سيادت و رهبرى ديگرى و نيز دست ‌برداشتن از آيين نياكان را برنمى‌تافتند، از اين‌رو آنان را به تبعيد و بيرون راندن از خانه و كاشانه تهديد كردند: «قالَ المَلاَُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يشُعَيبُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَكَ مِن قَريَتِنا اَولَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا». (سوره اعراف/7،88)

چنان كه بيشتر مفسران نامدار نخستين[۵۰] و متأخر[۵۱] نيز برداشت كرده‌اند، ظاهر برخى آيات نشان مى‌دهد كه كافران راه را بر مؤمنان گرفته و آنان را كه به ديدار شعيب علیه‌السلام رفته يا اعمال دينى انجام مى‌دادند به قتل تهديد ‌مى‌كردند تا شايد بتوانند از گرايش بيشتر افراد به وى و گسترش دعوتش جلوگيرى كنند: «ولا‌تَقعُدوا بِكُلِّ صِرط توعِدونَ وتَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللّهِ مَن ءامَنَ بِهِ» (سوره اعراف/7،86)؛ همچنين آنان با دروغگو خواندن شعيب علیه‌السلام و گمراه ناميدن[۵۲] آيين وى تلاش مى‌كردند كه در آن القاى شبهه و ترديد افكنى كنند: «وتَبغونَها عِوَجـًا» (سوره اعراف/7،86) ترساندن مؤمنان از پيامد ايمان به شعيب علیه‌السلام و دست برداشتن از آيين نياكان و مايه ‌خسران خواندن آن نيز مى‌تواند از اين قبيل باشد:[۵۳] «وقالَ المَلاَُ الَّذينَ كَفَروا مِن قَومِهِ لـَئِنِ‌اتَّبَعتُم شُعَيبـًا اِنَّكُم اِذًا لَخسِرون». (سوره اعراف/7،90)

فرجام اصحاب مدين:

هنگامى كه شعيب علیه‌السلام با اصرار كافران بر باورها و ارزش‌هاى شرك‌آلود و كفرآميز و همچنين تكذيب و تهديد به اخراج از شهر رو‌برو و از ايمان آوردن آن‌ها نااميد شد آنان را نفرين كرد:[۵۴] «رَبَّنَا افتَح بَينَنا وبَينَ قَومِنا بِالحَقِّ واَنتَ خَيرُ الفتِحين» (سوره اعراف/7،89 و نيز سوره اعراف/7،87) و چون از سوى كافران به سنگسارشدن تهديد شد به آن‌ها وعده عذاب داد: «ويقَومِ اعمَلوا عَلى مَكانَتِكُم اِنّى عمِلٌ سَوفَ تَعلَمونَ مَن يَأتيهِ عَذابٌ يُخزيهِ و مَن هُوَ كذِبٌ وارتَقِبوا اِنّى مَعَكُم رَقيب». (سوره هود/11،93)

سرانجام عذاب الهى فرا رسيد و شعيب علیه‌السلام و مؤمنان نجات يافتند و كافران نابود شدند: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا نَجَّينا شُعَيبـًا والَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ بِرَحمَة مِنّا...».(سوره هود/11،94) در آيات 91 سوره اعراف/7 و 37 سوره عنكبوت/29 گفته شده كه نابودى اصحاب مدين به وسيله عذاب زلزله بود كه آنان را در خانه‌هايشان به ‌صورت اجساد بى‌جانى كه به رو بر زمين افتاده بودند، درآورد: «فَاَخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ فَاَصبَحوا فى دارِهِم جثِمين»؛ ولى در آيه 94 سوره هود/11 از نابودى آنان بر اثر صيحه آسمانى ياد شده است: «واَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ فَاَصبَحوا فى دیرِهِم جثِمين»، بنابراين مى‌توان گفت كه آنان به وسيله هر دو از بين رفته‌اند.[۵۵]

كافران افزون بر نابودى به وسيله عذاب الهى به پيامدهاى بد ديگر تكذيب نيز دچار شدند. در آيه 92 سوره اعراف/7 از خسران و زيانكار شدن آنان ‌خبر مى‌دهد: «اَلَّذينَ كَذَّبوا شُعَيبـًا كانوا هُمُ الخسِرين».

آنان كه پيروى از شعيب علیه‌السلام را زمينه خسران مؤمنان مى‌خواندند، خود با نابودى و از دست دادن همه سرمايه‌هاى مادى و معنوى، مصداق «خسر الدنيا والاخرة». (سوره حج/22،11) شدند.[۵۶]

حبط و نابودى اعمال در دنيا و آخرت (سوره توبه/9،69‌ـ‌70) و نفرين الهى بر آنان از ديگر پيامدهاى سوء تكذيب شعيب علیه‌السلام بود: «اَلا بُعدًا لِمَديَنَ كَما بَعِدَت ثَمود». (سوره هود/11،95)

پانویس

  1. الصحاح، ج‌ 6، ص‌ 2201؛ لسان العرب، ج‌ 13، ص‌ 56، «مدين».
  2. معجم البلدان، ج‌ 5، ص‌ 77.
  3. التفسير الكبير، ج‌ 18، ص‌ 40؛ الميزان، ج‌ 10، ص‌ 361.
  4. مجمع‌البيان، ج ‌5، ص‌ 285؛ فرهنگ لغات قرآن، ص‌ 397؛ اعلام قرآن، ص‌ 573.
  5. معجم‌البلدان، ج‌ 5، ص ‌77؛ لسان العرب، ج‌ 13، ص‌ 402.
  6. المعرب، ص‌ 154؛ لسان العرب، ج‌ 13، ص‌ 56؛ اعلام قرآن، ص‌ 573.
  7. واژه‌هاى دخيل، ص‌ 375.
  8. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 217، 219؛ البداية والنهايه، ج‌ 1، ص‌ 213؛ تاريخ ابن ‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 37.
  9. جامع‌البيان، مج‌ 5، ج‌ 8، ص‌ 307؛ غريب القرآن، ص‌ 556؛ زادالمسير، ج‌ 3، ص‌ 155.
  10. اعلام قرآن، ص‌ 573؛ قاموس كتاب مقدس، ص‌ 788.
  11. بين الحبشة والعرب، ص‌ 50.
  12. كتاب مقدس، خروج 2: 15‌ـ‌21.
  13. همان، تكوين 25: 1‌ـ‌2.
  14. قاموس كتاب مقدس، ص‌ 788، 944؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 1، ص‌ 34؛ تاريخ ابن ‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 86.
  15. قاموس كتاب مقدس، ص‌ 788؛ معجم البلدان، ج‌ 5، ص‌ 77؛ البداية و‌النهايه، ج‌ 1، ص‌ 213؛ تاريخ ابن ‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 43.
  16. باستان‌شناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص‌ 177.
  17. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 6؛ ج‌ 10، ص‌ 135.
  18. البداية والنهايه، ج‌ 1، ص‌ 213.
  19. الميزان، ج‌ 10، ص‌ 373.
  20. تفسير عياشى، ج‌ 2، ص‌ 34.
  21. كتاب مقدس، خروج‌ 2: 16‌ـ‌20.
  22. همان، پيدايش 37: 28؛ اعداد 25: 16‌ـ‌18.
  23. تاريخ ابن ‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 43، 82.
  24. البداية والنهايه، ج‌ 1، ص‌ 213.
  25. الميزان، ج‌ 3، ص‌ 351.
  26. البداية والنهايه، ج‌ 1، ص‌ 172.
  27. الميزان، ج‌ 16، ص‌ 127.
  28. التفسير الكبير، ج‌ 14، ص‌ 173؛ الميزان، ج‌ 10، ص‌ 361‌ـ‌362.
  29. الكشاف، ج 2، ص 127، 417‌ـ‌418؛ التفسير الكبير، ج‌ 14، ص‌ 174؛ ج ‌18، ص‌ 41؛ الميزان، ج‌ 10، ص‌ 363.
  30. جامع البيان، مج‌ 5، ج‌ 8، ص‌ 308؛ مج ‌7، ج‌ 12، ص‌ 131.
  31. كشف الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 675؛ مجمع البيان، ج‌ 4، ص‌ 688.
  32. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 187؛ ج‌ 10، ص‌ 363.
  33. همان، ج‌ 10، ص‌ 363‌ـ‌364.
  34. قصص الانبياء، ص‌ 145.
  35. الميزان، ج‌ 6، ص‌ 297.
  36. جامع البيان، مج‌ 5، ج‌ 8، ص‌ 308؛ كشف الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 675؛ مجمع البيان، ج‌ 4، ص‌ 688.
  37. الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 127؛ التفسير الكبير، ج‌ 14، ص‌ 173؛ تفسير بيضاوى، ج‌ 2، ص‌ 94‌ـ‌95.
  38. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 187.
  39. جامع البيان، مج‌ 7، ج‌ 12، ص‌ 132‌ـ‌133؛ مجمع‌البيان، ج‌ 5، ص‌ 286؛ تفسير بيضاوى، ج‌ 2، ص‌ 278.
  40. جامع‌البيان، مج ‌5، ج‌ 8، ص‌ 311؛ مجمع‌البيان، ج‌ 3‌ـ‌4، ص‌ 689؛ الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 128.
  41. مجمع البيان، ج‌ 4، ص‌ 689.
  42. الكشاف، ج 2، ص 128؛ مجمع‌البيان، ج 4، ص 689.
  43. جامع‌البيان، مج‌ 7، ج‌ 12، ص‌ 130؛ مجمع‌البيان، ج‌ 5، ص‌ 285؛ الميزان، ج‌ 10، ص‌ 161.
  44. تفسير عياشى، ج‌ 2، ص‌ 159.
  45. الميزان، ج‌ 10، ص‌ 361.
  46. جامع‌البيان، مج 7، ج 12، ص 133ـ135؛ مجمع‌البيان، ج‌ 5، ص‌ 286؛ تفسير بيضاوى، ج‌ 2، ص‌ 279.
  47. الميزان، ج‌ 10، ص‌ 374.
  48. الميزان، ج‌ 10، ص‌ 374.
  49. مجمع البيان، ج‌ 5، ص‌ 288؛ الميزان، ج‌ 10، ص‌ 375‌ـ‌376.
  50. ر.ك: جامع‌البيان، مج‌ 6، ص‌ 9، ص 33؛ مجمع‌البيان، ج 3ـ4، ص 669؛ تفسير قرطبى، ج 7ـ‌8، ص 159.
  51. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 188.
  52. همان؛ مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 689‌.
  53. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 192.
  54. جامع البيان، مج‌ 6، ج ‌9، ص‌ 4‌ـ‌5؛ كشف الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 679؛ الميزان، ج ‌8، ص‌ 192.
  55. الميزان، ج‌ 16، ص‌ 126.
  56. همان، ج‌ 8، ص‌ 192.

منابع

على اسدى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 459-470