اسرائیلیات: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی ''''''روایات و داستان‌هاى وارد شده از منابع یهود و غیریهود به فرهنگ اسلامى.''''' == ا...' ایجاد کرد)
 
(اصلاح پانویس های خراب شده به خاطر تغییر نسخه نرم افزار دانشنامه)
سطر ۱۳۷: سطر ۱۳۷:
 
در پاسخ باید گفت: همان علتى كه به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل ‌كتاب منع شدند، در عصرهاى متأخر نیز ممكن است وجود داشته باشد. در پاسخ به دلیل سوم كه عمل صحابه از جمله ابن ‌عباس بود، باید گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل ‌كتاب خوددارى مى‌كردند زیرا آنان با وجود شخص پیامبر كه منبع علوم اول و آخر بود و امیرمؤمنان كه دروازه علم حضرت به شمار مى‌رفت، نیازى به مراجعه به اهل ‌كتاب و ابى ‌بن ‌كعب و امثال او نداشتند<ref> التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 128.</ref> و این كه به ابن ‌عباس نسبت داده‌اند كه به اهل‌ كتاب مراجعه مى‌كرده یا در منابع تفسیرى، اسرائیلیات فراوانى از او نقل شده اتهام و جعلیاتى است كه با اهداف سیاسى از جمله مخدوش كردن خاندان نبوت به واسطه انتساب ابن ‌عباس به آن خاندان و تقرب به دستگاه خلافت عباسى به وسیله نقل [[حدیث]] از بزرگ خاندان این سلسله و نیز سوء استفاده دیگر جاعلان حدیث از اعتبار و شخصیت ابن ‌عباس به او نسبت داده شده ‌است.<ref> همان، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 82‌ـ‌83؛ نقش ‌ائمه در احیاى دین، ج‌ 12، ص‌ 20.</ref>
 
در پاسخ باید گفت: همان علتى كه به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل ‌كتاب منع شدند، در عصرهاى متأخر نیز ممكن است وجود داشته باشد. در پاسخ به دلیل سوم كه عمل صحابه از جمله ابن ‌عباس بود، باید گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل ‌كتاب خوددارى مى‌كردند زیرا آنان با وجود شخص پیامبر كه منبع علوم اول و آخر بود و امیرمؤمنان كه دروازه علم حضرت به شمار مى‌رفت، نیازى به مراجعه به اهل ‌كتاب و ابى ‌بن ‌كعب و امثال او نداشتند<ref> التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 128.</ref> و این كه به ابن ‌عباس نسبت داده‌اند كه به اهل‌ كتاب مراجعه مى‌كرده یا در منابع تفسیرى، اسرائیلیات فراوانى از او نقل شده اتهام و جعلیاتى است كه با اهداف سیاسى از جمله مخدوش كردن خاندان نبوت به واسطه انتساب ابن ‌عباس به آن خاندان و تقرب به دستگاه خلافت عباسى به وسیله نقل [[حدیث]] از بزرگ خاندان این سلسله و نیز سوء استفاده دیگر جاعلان حدیث از اعتبار و شخصیت ابن ‌عباس به او نسبت داده شده ‌است.<ref> همان، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 82‌ـ‌83؛ نقش ‌ائمه در احیاى دین، ج‌ 12، ص‌ 20.</ref>
  
نهایت چیزى كه مى‌توان درباره ابن ‌عباس پذیرفت، مراجعه محدود وى به اهل ‌كتاب براى شناخت برخى از لغات عبرانى است؛<ref> التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 1، ص‌ 252‌ـ‌253.</ref> اما مراجعه دیگر صحابه همچون عبدالله ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص، عبدالله‌ بن ‌عمر و ابوهریره و امثال آنان كه بضاعت و سابقه علمى نداشتند، قابل انكار نیست بلكه این افراد افزون بر مراجعه خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى بودند؛(49) اما با وجود نهى پیامبر و دیگر صحابه بلندمرتبه حضرت، عمل این عده نمى‌تواند مجوزى براى رجوع به اهل ‌كتاب باشد.
+
نهایت چیزى كه مى‌توان درباره ابن ‌عباس پذیرفت، مراجعه محدود وى به اهل ‌كتاب براى شناخت برخى از لغات عبرانى است؛<ref> التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 1، ص‌ 252‌ـ‌253.</ref> اما مراجعه دیگر صحابه همچون عبدالله ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص، عبدالله‌ بن ‌عمر و ابوهریره و امثال آنان كه بضاعت و سابقه علمى نداشتند، قابل انكار نیست بلكه این افراد افزون بر مراجعه خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى بودند؛<ref> همان، ج‌ 2، ص‌ 128. </ref>اما با وجود نهى پیامبر و دیگر صحابه بلندمرتبه حضرت، عمل این عده نمى‌تواند مجوزى براى رجوع به اهل ‌كتاب باشد.
  
  
سطر ۲۳۶: سطر ۲۳۶:
 
==پانویس ==
 
==پانویس ==
 
<references />
 
<references />
(49)‌. همان، ج‌ 2، ص‌ 128.
+
 
  
  

نسخهٔ ‏۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۰۶

روایات و داستان‌هاى وارد شده از منابع یهود و غیریهود به فرهنگ اسلامى.


اسرائیلیات در لغت و اصطلاح

اسرائیلیات، جمع اسرائیلیه و منسوب به اسرائیل، لقب یعقوب پیامبر جد اعلاى یهودیان است. اسرائیل، تركیبى از دو واژه «اسر» به معناى غلبه و «ایل» به معناى قدرت كامل است[۱] و در زبان عبرى به كسى كه بر قدرت كامل یعنى خداوند چیره شده گفته مى‌شود. این لقب را از آن ‌رو بر یعقوب نهاده‌اند كه به گمان یهود، وى در مبارزه با خداوند بر او پیروز شد.[۲]

برخى جزء نخست این واژه را به معناى «عبد» و بخش دوم را به معناى «اللّه» دانسته‌اند، بنابراین اسرائیل به معناى عبدالله (بنده خدا) است.[۳]

واژه اسرائیلیات گاهى در معنایى ویژه، فقط بر آن دسته از روایاتى اطلاق مى‌گردد كه صبغه یهودى دارد[۴] و از طریق فرهنگ یهودى وارد حوزه اسلامى مى‌شود[۵] و گاهى در معنایى گسترده‌تر هر آنچه را كه صبغه یهودى و مسیحى دارد و در منابع اسلامى داخل شده[۶] و گاهى در مفهومى گسترده‌تر از دو مورد پیشین بكار رفته و هر نوع روایت و حكایتى را كه از منابع غیراسلامى وارد قلمرو فرهنگ اسلامى مى‌گردد شامل مى‌شود.[۷]

مراوده زیاد یهودیان با مسلمانان در صدر اسلام، گسترده‌تر بودن فرهنگ یهود در مقایسه با ملت‌هاى دیگر عداوت بیشتر آنان با مسلمانان، كارآمدتر بودن حیله‌هایشان و نقش بیشتر یهود در گسترش این روایات، سبب شد جنبه یهودى و اسرائیلى بر دیگر جهات غالب و بر همه آن‌ها واژه «اسرائیلیات» اطلاق شود.[۸]

اسرائیلیات به این معنا از اصطلاحاتى است كه در قرن‌هاى متأخر از عهد صحابه و تابعان بر این گونه مطالب نهاده شده است. آنچه در صدر اسلام و تا مدت‌ها بعد از عصر صحابه و تابعان در این باره رواج داشته، تعبیراتى از قبیل «گفته‌هاى اهل‌ كتاب»، «نقل از كتب پیشینیان» و امثال آن بوده است.

در روایتى از امام صادق علیه‌السلام از این ‌گونه روایات به «احادیث یهود و نصارا» یاد شده است.[۹] قدیم‌ترین منبع موجود كه اسرائیلیات را در معناى اصطلاحى آن بكار برده، از مسعودى (م.343‌ ق) است كه در آن افزون بر اطلاق اسرائیلیات بر روایات یهودى و مسیحى به نمونه‌هایى از این روایات نیز اشاره كرده است.[۱۰]

سپس شیخ مفید (م.‌412‌ ق) این واژه را در همین معنا بكار برده است.[۱۱] در قرن‌هاى بعد نیز برخى مؤلفان ضمن كاربرد این اصطلاح مباحثى را درباره اسرائیلیات در مباحث تفسیرى و غیرتفسیرى مطرح كرده‌اند كه در این میان مفسران، بیشتر از دیگران به این موضوع پرداخته‌اند تا آنجا كه برخى از مؤلفان معاصر تألیفات مستقلى را به این موضوع اختصاص داده‌اند كه از مهم‌ترین آن‌ها مى‌توان به الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث از محمدحسین ذهبى، الاسرائیلیات والموضوعات فى كتب التفسیر از محمد ابوشهبه و الاسرائیلیات و اثرها فى كتب التفسیر از رمزى نعناعه اشاره كرد.


مبدأ نفوذ اسرائیلیات

آغاز ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى به نفوذ تمدن و فرهنگ یهودى به فرهنگ اعراب بت‌پرست قبل از اسلام بازمى‌گردد. پیش از ظهور اسلام قبایل فراوانى از اهل كتاب در مجاورت مشركان در مدینه و پیرامون آن از جمله خیبر و فدك زندگى مى‌كردند.

اهل كتاب چون داراى دین و كتاب آسمانى بودند، موقعیت و فرهنگ بالاترى در مقایسه با مشركان داشتند و نزد آنان از جایگاه علمى ویژه‌اى برخوردار بودند. مشركان براى فهم بسیارى از مسائل از جمله مسائل مربوط به خلقت، تاریخ ملت‌هاى گذشته و‌... به آنان مراجعه مى‌كردند، افزون بر این آنان در سال دو كوچ زمستانى و تابستانى به یمن و شام داشتند و در این مسافرت‌ها با گروه‌هاى فراوانى از اهل ‌كتاب كه در این دو سرزمین ساكن بودند مراودت داشتند و این ارتباط‌ها نیز خود عامل دیگرى در نفوذ فرهنگ یهودى در فرهنگ عرب جاهلى به شمار مى‌رفت.[۱۲]

مراجعه اعراب به اهل ‌كتاب، بعد از ظهور اسلام و پذیرش آیین جدید ادامه یافت و آنان براى فهم برخى ناشناخته‌ها، اهل‌كتاب را بر دیگران ترجیح مى‌دادند به ویژه كه قرآن نیز در آیاتى، مشركان را به اهل كتاب ارجاع داده بود: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون × بِالبَیِّنتِ والزُّبُرِ...». (سوره نحل/16، 43‌ـ‌44؛ سوره اسراء/17،101) مخاطب اصلى در این آیات مشركان هستند كه خداوند به آنان خطاب كرده: اگر در صحت گفته‌هاى قرآن شك دارید از اهل ‌كتاب بپرسید؛ اما برخى مسلمانان گمان كردند كه این آیات مراجعه آنان به اهل ‌كتاب را مجاز شمرده است، بدین سبب براى سؤال از معارف اصلى دین به اهل ‌كتاب مراجعه مى‌كردند.

رجوع به اهل ‌كتاب به همین منوال ادامه داشت تا این كه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در روایاتى كه خواهد آمد، به ‌طور صریح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع كرد؛ ولى با وجود نهى صریح پیامبر گروهى از مسلمانان براى دستیابى به مطالبى كه به گمان آنان در معارف اسلامى وجود نداشت به اهل ‌كتاب مراجعه مى‌كردند.

رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و فقدان آن حضرت سبب ورود بیشتر اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى شد زیرا از طرفى حضرت مانعى براى مراجعه مسلمانان به اهل ‌كتاب به شمار مى‌رفت و از سوى دیگر با وفات وى راه كسب دانش و معارف اسلامى بر كسانى كه از جانشین عالِم و دروازه علم پیامبر، على علیه‌السلام و صحابیان دانشمندى همچون ابن ‌عباس و ابن ‌مسعود غافل بودند، مسدود ساخت به همین جهت ذهبى مى‌نویسد: داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر از امورى است كه به عهد صحابه باز مى‌گردد.[۱۳]

نو مسلمانان اهل ‌كتاب كه در عهد صحابه، اسلام را پذیرفته بودند. از عوامل دیگر ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى بودند. اینان با تظاهر به اسلام و سوء استفاده از اعتماد برخى صحابه، خرافات فراوانى را وارد حوزه فرهنگ اسلامى كردند. ورود و نفوذ این روایات در دوره تابعان نیز ادامه یافت بلكه در این عصر بر اثر تساهل گذشتگان، شیوع پدیده داستانسرایى، گرویدن شمار بیشترى از اهل‌كتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستان‌هاى ملت‌هاى پیشین، اسرائیلیات بیشترى وارد تفسیر و حدیث اسلامى شد.

افزون بر این وجود مفسرانى در این عصر همچون مقاتل ابن ‌سلیمان كه مى‌خواستند نقص و كمبودهاى تفسیر را با روایات اسرائیلى برطرف سازند، بر نفوذ بیشتر این روایات افزود[۱۴] تا این كه عصرِ تابعانِ تابعان فرا رسید.

در این عصر نیز علاقه به اخذ روایات اسرائیلى افزون‌تر شد و گروهى در مراجعه به اهل ‌كتاب، راه افراط را پیش گرفتند به ‌گونه‌اى كه هر روایت اسرائیلى را مى‌پذیرفتند و آن را صحیح تلقى مى‌كردند. این گرایش شدید ادامه یافت تا نوبت به عصر تدوین تفسیر رسید. در این عصر برخى مفسران بخش اعظم این روایات اسرائیلى را وارد تفسیر كردند.[۱۵]


زمینه‌هاى گسترش ‌اسرائیلیات

افزون بر عواملى كه اسرائیلیات را در تفسیر و حدیث اسلامى وارد كرد، زمینه‌ها یا عواملى نیز باعث شد تا این روایات در دایره‌اى وسیع گسترش یافته همه شئون اخلاقى، اعتقادى و مذهبى مسلمانان را فراگیرد. این زمینه‌ها عبارت ‌است از:

1. ضعف فرهنگى عرب:

مردم جزیرة‌العرب پیش از اسلام و سال‌ها پس از ظهور اسلام از نظر فرهنگ و دانش در سطح بسیار پایینى قرار ‌داشتند، به ‌طورى كه افراد با سواد میان آنان كمتر یافت مى‌شد بدین سبب همواره در برابر اهل ‌كتاب كه موقعیت علمى و اجتماعى برترى داشتند، خاضع و تسلیم اندیشه‌ها و افكار آنان بودند.

ابن ‌عباس مى‌گوید: گروهى از انصار از زمانى كه بت‌پرست بودند به جهت اعتقاد به جایگاه علمى والاى اهل ‌كتاب، در بسیارى از كارها از آنان پیروى مى‌كردند و تا آمدن مهاجران به مدینه به این روش خود پایبند بودند.[۱۶]

ابن ‌خلدون نیز یكى از اسباب گسترش اسرائیلیات را بدوى بودن اعراب، جهالت و بى‌سوادى آنان و بهره‌مند بودن اهل ‌كتاب از آیین و كتاب آسمانى دانسته است كه این امر باعث شده اعراب هر آنچه را اهل ‌كتاب مى‌گفته‌اند، بپذیرند.[۱۷]

2. كینه و دشمنى شدید یهود:

یهودیان با ظهور اسلام، موقعیت سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى خود را از دست رفته مى‌دیدند. از سوى دیگر پیامبر خاتم از میان آنان برانگیخته نشد، از این ‌رو از اسلام و مسلمانان كینه بسیار شدیدى در دل داشتند و همواره درصدد نابودى و ضربه‌زدن به اسلام بودند و چون از طریق مقابله نظامى و همدستى با مشركان نتوانستند به این هدف دست یابند، از درِ حیله و تزویر وارد شده با پذیرش اسلام و تظاهر به آن و جلب اعتماد برخى مسلمانان، عقاید خرافى فراوانى را وارد فرهنگ اسلامى كردند.[۱۸]

3. ایجاز و گزیده‌گویى قرآن:

قرآن ‌كریم طبق اسلوب ویژه خود در بازگویى داستان‌ها و نقل‌هاى تاریخى، فقط به ذكر آنچه با هدف و مقصود كلام ارتباط داشته، بسنده كرده و به جزئیات این داستان‌ها كمتر پرداخته است. این امر، گروهى از صحابه را بر آن داشت تا براى بدست آوردن جزئیات به اهل ‌كتاب كه این داستان‌ها در كتاب‌هایشان با تفصیل بیشترى آمده است، مراجعه ‌كنند.[۱۹]

4. قصه‌سرایان و همراهى دستگاه خلافت با آنان:

علاقه وافر صحابه و دیگران به شنیدن داستان‌هاى ملت‌هاى گذشته باعث شد داستان‌پردازى در صدر اسلام گسترش یابد. اینان با اهداف گوناگون از جمله كسب مقام، شهرت، مال، بدنام كردن اسلام و فاسد كردن عقاید مسلمانان، داستان‌هاى خرافى فراوانى را ساخته و آن‌ها را وارد فرهنگ اسلامى مى‌كردند.

طبق نقل ابوشهبه، این كار در اواخر خلافت عمر آغاز و بعد به حرفه‌اى رسمى از سوى جاهلان مبدل شد. سپس به تدریج ابزار دست صاحبان سیاست گردید كه براى رسیدن به مقاصد خود از گسترش این پدیده پشتیبانى كردند.[۲۰]

نامورترین این افراد تمیم اوس‌دارى است[۲۱] كه عمر به او اجازه داد پیش از خطبه‌هاى نماز جمعه در مسجدالنبى به ‌ایراد موعظه و نقل داستان بپردازد. این كار در ‌زمان عثمان به هفته‌اى دو بار افزایش یافت.[۲۲]

نیز نقل شده كه عمر به كعب اجازه داد تا از كتاب‌هاى كهن براى او داستان نقل كند و مردم را نیز در شنیدن سخنان او آزاد مى‌گذاشت.[۲۳] گرچه در روایات دیگرى نقل شده كه عمر از نقل روایات اهل ‌كتاب به شدت منع و ناقلان این‌گونه روایات را توبیخ مى‌كرده است.[۲۴]

این توبیخ و تشدید او به نوشتن روایات اهل ‌كتاب مربوط بود، چنان‌ كه در نوشتن روایات پیامبر نیز همین سرسختى را نشان مى‌داد؛ اما درباره نقل شفاهى این‌گونه نبود. این حرفه در زمان معاویه گسترش بیشترى یافت و وى نخستین زمامدارى بود كه داستانسرایان را براى اهداف سیاسى به خدمت گرفت. او براى این كار افرادى را منصوب و براى آنان كارمزد معینى قرار داد،[۲۵] چنان‌كه از وجود برخى صحابه پیامبر نیز براى جعل حدیث بر ضد مخالفان خود استفاده مى‌كرد.[۲۶]

5. ممنوعیت نگارش حدیث:

ممنوعیت نگارش حدیث پیامبر كه در صدر اسلام پدید آمد و تا یك قرن بعد ادامه یافت به دستور خلفا به ویژه خلیفه دوم بود. خلأ حاصل از نگارش حدیث و نشر آن، زمینه مناسبى را براى بدعت‌هاى یهودى و یاوه‌هاى مسیحى و افسانه‌هاى زردشتى به ویژه از سوى یهود و نصارا پدید آورد تا اینان احادیث فراوانى را جعل كنند و آن را به پیامبران الهى از جمله پیامبر اسلام نسبت دهند.[۲۷]

محمود ابوریه مى‌نویسد: از جمله پیامدهاى تأخیر تدوین حدیث تا پس از قرن اول، باز شدن درهاى جعل حدیث و رونق گرفتن آن بود به حدى كه احادیث موضوعه فراوانى در منابع اسلامى وارد شد.[۲۸]

6‌. مسامحه در نقل و بررسى روایات:

از دیگر زمینه‌هاى نشر و گسترش اسرائیلیات، تسامح صحابه، تابعان و دیگر مفسران و راویان حدیث است كه بدون توجه به موثق بودن راویان این احادیث و سازگار بودن مضمون این روایات با كتاب خدا سنت پیامبر و عقل آن‌ها را براى دیگران نقل یا در كتاب‌هاى تفسیرى خود ثبت مى‌كردند و بدین وسیله، كتاب‌هاى تفسیرى را از این ‌روایات انباشتند.[۲۹]


آثار و پیامدهاى اسرائیلیات

ورود و نفوذ اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى، آثار سوء فراوانى را در پى داشت كه عمده‌ترین آن‌ها عبارت است از:

1. ‌آمیخته شدن تفسیر و حدیث صحیح اسلامى با خرافات:

روایات اسرائیلى چون به ‌طور عمده ساخته دست یهود و جاعلان حدیث بود، هیچ ‌گونه تطبیقى با واقعیت نداشت و این امر سبب آمیختگى روایات صحیح و غیرصحیح شد[۳۰] كه خود زمینه‌هاى تضعیف یا از بین رفتن اعتماد عمومى به تفسیر و حدیث و دور كردن مردم از معارف صحیح اسلامى را فراهم ساخت، به ‌گونه‌اى كه احمد بن ‌حنبل مى‌گوید: سه چیز اصل و واقعیتى ندارد و یكى از آن‌ها تفسیر است.[۳۱]

2. فساد و انحراف در عقاید مسلمانان:

نقل عقاید باطل اسرائیلى و انتساب آن به پیامبر اسلام و دیگران باعث شد تا برخى از مذاهب اسلامى بدون تحقیق، این روایات را پذیرفته و آن‌ها را به ‌صورت عقیده و مذهب خود برگزینند. عقیده به جسم بودن خداوند، معصوم نبودن پیامبران و‌... را مى‌توان ره‌آورد این ‌گونه روایات دانست.

3. مشوّه كردن چهره اسلام:

ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى باعث شد تا عده‌اى اسلام را دینى خرافى جلوه دهند و بگویند: اسلام مى‌كوشد پیروانش را با تعالیم پوچ و واهى كه با هیچ معیار عقلى سازگارى ندارد، سرگرم سازد. چنان‌ كه برخى مستشرقان، بعضى از این ‌روایات را از منابع اسلامى استخراج كرده و با ترویج آنها درصدد بدنام كردن اسلام و ضربه زدن به آن هستند.[۳۲]


حكم مراجعه به اهل ‌كتاب

درباره مراجعه به اهل ‌كتاب دو دیدگاه كلى جواز و عدم جواز بین مفسران وجود دارد؛ برخى از نویسندگان متأخّر[۳۳] كه مراجعه به اهل ‌كتاب را جایز مى‌دانند، براى اثبات این نظریه و توجیه رجوع برخى از صحابه به اهل ‌كتاب به ادله‌اى از آیات، روایات و سیره صحابه استناد كرده‌اند؛ از جمله قرآن در آیه 94 سوره یونس/10 پیامبر و مسلمانان را به مراجعه به اهل ‌كتاب دعوت كرده است: «فَاِن ‌كُنتَ فى شَكّ مِمّا اَنزَلنا اِلَیكَ فَسـَلِ الَّذینَ یَقرَءونَ الكِتـبَ مِن قَبلِكَ لَقَد جاءَكَ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلا تَكونَنَّ مِنَ المُمتَرین».

در آیه‌اى دیگر به مسلمانان مى‌گوید: از ‌اهل ذكر كه همان اهل ‌كتاب هستند، بپرسید: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون». (سوره نحل/16،43) در آیه 45 سوره زخرف/43 مى‌گوید: «و‌سـَل مَن اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنا...».

مقصود از كسانى كه باید از آنان پرسیده شود امت‌هاى گذشته و عالمان دینى آنان هستند.[۳۴] در آیاتى نیز به صراحت، پرسش از بنى‌اسرائیل به میان آمده است: «فَسـَل بَنى اِسرءیلَ» (سوره اسراء/17، 101 و نیز سوره بقره/2، 211) آیات پیشین و آیات دیگرى كه در این زمینه وجود دارد، مراجعه به اهل ‌كتاب را در مواردى كه تحریف و تغییرى در آن صورت نگرفته[۳۵] و موافق شریعت اسلام و عقل باشد، جایز شمرده است.

اهل سنت روایتى از پیامبر اكرم نقل كرده‌اند كه فرمود: «حدثوا عن بنی اسرائیل ولاحرج؛ از بنى ‌اسرائیل روایت كنید و مانعى ندارد».[۳۶] این روایت نیز بر جواز مراجعه به اهل ‌كتاب دلالت دارد؛ همچنین از این كه برخى صحابه از جمله ابوهریره و ابن ‌عباس به اهل ‌كتاب تازه مسلمان مراجعه مى‌كردند و در برخى از مسائل قرآنى از آنان مى‌پرسیدند و عبدالله‌ بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص در جنگ یرموك به دوبار شتر از كتب یهود دست یافت و از آن‌ها روایت نقل كرد، مى‌توان جواز مراجعه به اهل ‌كتاب را بدست ‌آورد.[۳۷]

در پاسخ باید گفت حق این است كه هیچ‌یك از ادله ارائه شده نمى‌تواند مراجعه به اهل ‌كتاب را در هیچ موردى (چه تفسیر و چه تاریخ انبیاى پیشین) ثابت كند زیرا مخاطب آیات مورد استناد، گرچه در ظاهر شخص پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان هستند؛ ولى مقصود اصلى كافران و منافقانى هستند كه در رسالت پیامبر شك دارند.

دلیل این امر، صدر و ذیل آیه 94 سوره یونس/10 است: «فَاِن كُنتَ فى شَكّ مِمّا اَنزَلنا اِلَیكَ... فَلا تَكونَنَّ مِنَ المُمتَرین». مقصود از این دو جمله كه بحث شك در رسالت در آن مطرح شده، به ‌طور یقین شخص پیامبر و مسلمانان معتقد نیست بلكه مقصود كافران و منافقان‌اند كه خداوند براى برطرف شدن این شك، آنان را به اهل ‌كتاب كه نبوت پیامبر خاتم در كتب آنان موجود بود ارجاع داده است، چنان كه مخاطب در آیات «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون × بِالبَیِّنـتِ...». (سوره نحل/16، 43‌ـ‌44) نیز ارشاد به اصل عقلایى رجوع به ‌كارشناسان و اهل خبره است و بر جواز رجوع به فرد یا گروهى خاص دلالت ندارد.[۳۸]

بر فرض دلالت داشتن این آیات در مقابل آن‌ها آیاتى هست كه اهل كتاب به ویژه عالمان آنان را اهل تزویر، مكر و تحریف كتاب‌هاى آسمانى معرفى كرده است:[۳۹] «یَسمَعونَ كَلمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ...». (سوره بقره/2،‌75)

در آیه‌اى دیگر آنان را كسانى دانسته كه مطالبى را از جانب خود نوشته و براى دستیابى به متاع دنیا آن را میان مردم منتشر مى‌كنند: «فَوَیلٌ لِلَّذینَ یَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَیدیهِم ثُمَّ یَقولونَ هذا مِن عِندِاللّهِ لِیَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِیلاً». (سوره بقره/2،79) بر همین اساس قرآن در آیاتى دیگر به صراحت مسلمانان را از مراجعه و پرسش از آنان درباره تاریخ گذشتگان منع كرده است: «قُل ‌رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظهِرًا ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (سوره كهف/18،‌22)

اما حدیث «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و‌لا‌حرج» نیز بر مدعا دلالتى نداشته و كنایه از این است كه شما در بیان زشتی‌ها و فضاحت‌هاى اهل ‌كتاب در وسعت هستید و هر چه درباره آنان بگویید خلاف واقع نخواهد بود، زیرا رسوایى و پلیدى این قوم گسترده‌تر از آن است كه در مورد آنان احتمال داده مى‌شود.

مؤیّد این مسئله روایت دیگرى است كه پیامبر فرمود: «تحدثوا عن بنی‌اسرائیل ولا حرج فإنكم لاتحدثون بشىء الاّ و قد كان فیهم أعجب‌؛ درباره بنى‌اسرائیل سخن بگویید و ایرادى ندارد زیرا شما هیچ مطلبى درباره آنان نقل نمى‌كنید جز این كه شگفت‌انگیزتر از آن میان آنان وجود دارد».[۴۰]

افزون بر این روایات متعددى در منع از مراجعه به اهل‌كتاب از پیامبر و صحابه وارد شده است؛ از ‌جمله در روایتى نقل شده كه پیامبر پس از مشاهده نسخه‌اى از تورات در دست عمر به ‌شدت خشمناك شد و مسلمانان را از پرسش از اهل ‌كتاب منع كرد. سپس فرمود: اگر حضرت موسى علیه‌السلام نیز اكنون زنده بود براى او پیروى جز از دین من جایز ‌نبود.[۴۱]

در روایتى دیگر، حضرت در برابر قرائت مطالبى از اهل ‌كتاب به ‌وسیله عمر فرمود: من برانگیخته شدم در حالى ‌كه آغازكننده و پایان‌دهنده بودم به من كلمات مفید و بى‌شمار داده شده است. مبادا سخنان اهل ‌كتاب شما را سرگرم سازد.[۴۲]

از ابن ‌عباس نیز روایت شده كه مسلمانان را از پرسش از اهل‌كتاب منع كرده و مى‌گفت: چگونه به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كنید، در حالى ‌كه كتاب فرود آمده بر رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله تازه‌ترین اخبار را دارد؟ افزون بر این، قرآن اهل ‌كتاب را اهل ‌تزویر و تحریف آیات الهى معرفى كرده است.[۴۳]

از ابن‌مسعود نیز روایت شده: درباره هیچ ‌چیز، از اهل ‌كتاب نپرسید زیرا آنان هرگز شما ‌را هدایت نخواهند كرد و اگر ناچار به این كار هستید در آن خوب بنگرید و آنچه را موافق كتاب ‌خداست پذیرفته، مخالف با كتاب خدا را دور ‌افكنید.[۴۴]

برخى از جمله ابن ‌حجر روایات مانعه را مختص صدر اسلام دانسته كه در آن زمان به ‌جهت نوپا بودن حكومت اسلامى و براى جلوگیرى از وقوع فتنه از سوى پیامبر و صحابه صادر شده است؛ اما زمانى كه احتمال فتنه از ‌بین ‌رفت به مسلمانان اجازه داده شد كه به اهل ‌كتاب مراجعه كنند.[۴۵]

در پاسخ باید گفت: همان علتى كه به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل ‌كتاب منع شدند، در عصرهاى متأخر نیز ممكن است وجود داشته باشد. در پاسخ به دلیل سوم كه عمل صحابه از جمله ابن ‌عباس بود، باید گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل ‌كتاب خوددارى مى‌كردند زیرا آنان با وجود شخص پیامبر كه منبع علوم اول و آخر بود و امیرمؤمنان كه دروازه علم حضرت به شمار مى‌رفت، نیازى به مراجعه به اهل ‌كتاب و ابى ‌بن ‌كعب و امثال او نداشتند[۴۶] و این كه به ابن ‌عباس نسبت داده‌اند كه به اهل‌ كتاب مراجعه مى‌كرده یا در منابع تفسیرى، اسرائیلیات فراوانى از او نقل شده اتهام و جعلیاتى است كه با اهداف سیاسى از جمله مخدوش كردن خاندان نبوت به واسطه انتساب ابن ‌عباس به آن خاندان و تقرب به دستگاه خلافت عباسى به وسیله نقل حدیث از بزرگ خاندان این سلسله و نیز سوء استفاده دیگر جاعلان حدیث از اعتبار و شخصیت ابن ‌عباس به او نسبت داده شده ‌است.[۴۷]

نهایت چیزى كه مى‌توان درباره ابن ‌عباس پذیرفت، مراجعه محدود وى به اهل ‌كتاب براى شناخت برخى از لغات عبرانى است؛[۴۸] اما مراجعه دیگر صحابه همچون عبدالله ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص، عبدالله‌ بن ‌عمر و ابوهریره و امثال آنان كه بضاعت و سابقه علمى نداشتند، قابل انكار نیست بلكه این افراد افزون بر مراجعه خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى بودند؛[۴۹]اما با وجود نهى پیامبر و دیگر صحابه بلندمرتبه حضرت، عمل این عده نمى‌تواند مجوزى براى رجوع به اهل ‌كتاب باشد.


اقسام اسرائیلیات

اسرائیلیات به لحاظ محتوا، درستى و نادرستى و كیفیت نقل به انواع متعددى تقسیم شده است كه هر یك حكمى خاص دارد. ابن ‌تیمیه، این روایات را بر اساس صدق و كذب به سه دسته تقسیم مى‌كند:

  1. ‌روایاتى كه درستى آن‌ها معلوم است و شاهدى بر صدق آن‌ها وجود دارد.
  2. ‌روایاتى كه نادرستى آن‌ها معلوم است و شاهدى بر كذب آن‌ها وجود دارد.
  3. ‌روایاتى كه بر درستى و نادرستى آن‌ها دلیل وجود ندارد و اسلام درباره آن‌ها سكوت كرده است.

وى قسم اول را مى‌پذیرد و قسم دوم را مردود شمرده، درباره قسم سوم مى‌گوید: این روایات را نه مى‌پذیریم و نه رد مى‌كنیم؛ ولى نقل آنها براى استشهاد جایز است.[۵۰]

ذهبى در تقسیمى این روایات را به صحیح، ضعیف و موضوع تقسیم مى‌كند و در تقسیمى دیگر مى‌گوید: اسرائیلیات موافق با اسلام یا مخالف با آن است، یا اسلام درباره آن سكوت كرده است. وى در تقسیم سوم آورده است: این روایات یا به عقاید یا به احكام مربوط مى‌شود یا از قبیل موعظه و حوادث تاریخى است.[۵۱]

سپس درباره این اقسام مى‌نویسد: آنچه با شریعت اسلام موافقت دارد، پذیرفتنى و نقل آن جایز است و آنچه با شریعت اسلام مخالفت دارد، مردود و نقل آن حرام است و آنچه اسلام درباره آن سكوت كرده، نه قابل تصدیق و نه شایسته تكذیب است اما نقل آن اشكالى ندارد زیرا غالب روایات این قسم به قصص و اخبار تاریخى مربوط مى‌شود و با عقاید و احكام ارتباطى ندارد تا نقل آن جایز نباشد.[۵۲]

تقسیم بهترى كه مى‌توان در این باره مورد توجه قرار داد این است كه روایات اسرائیلى، یا به ‌طور شفاهى نقل شده چنان‌كه بیشتر منقولات كعب ‌الاحبار، ابن ‌منبه، ابن ‌سلام و امثال آنان چنین است یا شفاهى نبوده بلكه در كتاب‌هاى عهدین وجود دارد چنان‌كه بیشتر آنچه از اهل ‌بیت علیهم‌السلام در مقام احتجاج اهل ‌كتاب به آن استناد شده، از این قبیل است.

بیشتر منقولات شفاهى ـ ‌اگر نگوییم همه آن‌ها‌ ـ مطالبى ساختگى است كه هیچ اصل و اساسى ندارد و منشأ آن، شایعات عوام و ساختگى است. بدین جهت نمى‌توان آن‌ها را پذیرفت؛ اما قسم دوم به سه دسته تقسیم مى‌شود: یا در اصول و فروع با شریعت اسلام موافق است كه این قسم را مى‌پذیریم؛ مانند آنچه در مزامیر آمده است: متوكلان و امیدواران به پروردگار، وارث زمین خواهند شد[۵۳] و قرآن این مطلب را تصدیق كرده است: «ولَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّلِحون». (سوره انبیاء/21، 105) یا با شریعت اسلام مخالف است كه آن را ترك مى‌كنیم؛ مانند آنچه در سفر خروج آمده كه مى‌گوید: هارون، خود گوساله‌اى را براى پرستش بنى‌اسرائیل ساخت نه سامرى.[۵۴]

این مطلب با هدف خداوند از ارسال رسولان و آیات قرآن در تضاد است[۵۵] كه مى‌گوید: «فَكَذلِكَ اَلقَى السّامِرىّ × فَاَخرَجَ لَهُم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ فَقالوا هذا اِلهُكُم و اِلهُ موسى...» (سوره طه/20، 87‌ـ‌97)؛ اما آنچه را اسلام درباره‌اش سكوت كرده، نه مى‌پذیریم و نه رد مى‌كنیم و شاید سخن پیامبر كه فرمود: اهل ‌كتاب را نه تصدیق كنید و نه تكذیب[۵۶] به همین قسم ناظر باشد زیرا آنان حق و باطل را به هم آمیخته‌اند كه اگر آنان را در این امور تصدیق كنیم، ممكن است باطل باشد و اگر تكذیب كنیم ممكن است حق باشد بنابراین در این ‌گونه موارد احتیاط و طبق قواعد نقل حدیث عمل مى‌كنیم.[۵۷]


معروف‌ترین چهره‌هاى پدیدآورنده اسرائیلیات

افرادى كه روایات اسرائیلى را پدید آورده یا به نشر و گسترش آن كمك كرده‌اند، فراوان‌اند؛ اما برخى در این زمینه، بیشترین نقش را ایفا كرده‌اند به ‌گونه‌اى كه بیشتر روایات و افسانه‌هاى اسرائیلى موجود در كتاب‌هاى تفسیر، حدیث و تاریخ اسلامى به این گروه ختم مى‌شود. این عده عبارت‌اند از:

1. عبدالله ‌بن ‌سلام:

حصین ‌بن سلام ‌بن حارث اسرائیلى از عالمان یهود و از قبیله خزرج است كه هنگام ورود پیامبر به مدینه، اسلام آورد و حضرت نام او را عبدالله نهاد.[۵۸] عبدالله همواره ادعا مى‌كرد كه عالم‌ترین یهود بوده و درباره كتاب‌هاى پیشین از همگان آگاه‌تر است.[۵۹]

او از كسانى بود كه احادیث فراوانى را جعل كرد تا نظر عوام را به خود متوجه و جایگاهش را میان آنان رفیع سازد.[۶۰] از وى روایت شده كه پیامبر به او اجازه داده یك شب قرآن و یك شب تورات بخواند؛ اما ذهبى این روایت را به سبب وجود ابراهیم ‌بن ‌ابى ‌یحیى كه فردى متروك الحدیث و متهم است، ضعیف دانسته است.[۶۱] او در سال 43 هجرى و در زمان خلافت معاویه در مدینه در‌گذشت.[۶۲]

2. كعب‌الاحبار:

ابواسحاق كعب ‌بن ‌ماتع حمیرى، معروف به كعب الاحبار از دانشمندان بزرگ یهود در یمن بود كه در اوایل خلافت عمر به اسلام گروید و در سال 34 هجرى در شهر حمص درگذشت.[۶۳]

صحابه از جمله عمر در آغاز براى اطلاع از برخى معلومات به او مراجعه مى‌كردند؛ اما پس از مدتى بر اثر نقل روایات دروغ به سخنان او با دیده تردید نگریسته، او را تكذیب كردند.[۶۴]

نیز روایت شده است كه امام على علیه‌السلام او را دروغگو خواند.[۶۵] وى در زمان عثمان نیز به نقل اسرائیلیات پرداخت. سپس به شام رفت و جزو مشاوران معاویه و تحت حمایت او قرار گرفت و از طریق نقل روایات اسرائیلى و دروغ، پایه‌هاى حكومت وى را تثبیت كرد.

روایات فراوانى كه درباره فضیلت شام و ساكنان آن از وى نقل شده، مؤیّد این معناست.[۶۶] این یهودى به ظاهر مسلمان، توانست به كمك برخى صحابه از جمله ابوهریره كه بیشترین نقش را در نقل و گسترش روایات كعب بر عهده داشت، خرافات و داستان‌هاى دروغ و جعلى فراوانى را وارد معارف دینى مسلمانان‌ كند.[۶۷]

3. تمیم ‌بن ‌اوس ‌الدارى:

ابورقیه تمیم ‌بن اوس‌ بن‌ حارثه یا خارجه الدارى از عالمان مسیحى است كه در سال نهم هجرى به مدینه آمد و اسلام را پذیرفت. وى راهب زمان خویش و عابد مردم فلسطین بود.[۶۸]

این كاهن مسیحى كه پس از پذیرش اسلام، گرایش‌هاى مسیحى خود را حفظ كرده بود، نخستین كسى است كه داستانسرایى را در مسجد رواج داد و حتى به اتفاق روایات، نخستین قصّه‌گو در اسلام است.[۶۹]

وى از خلیفه ‌دوم اجازه قصه‌گویى خواست. عمر ابتدا ممانعت كرد. سپس به او اجازه داد تا پیش از نماز ‌جمعه مردم را موعظه كند. این امر در زمان خلافت عثمان به هفته‌اى دوبار افزایش یافت.[۷۰] مشهورترین حدیثى كه از وى نقل شده، حدیث جساسه (خبرچین) است كه مسلم آن را در صحیح خود نقل كرده است.[۷۱] این حدیث افزون بر ضعف سند، از نظر محتوا نیز با معیارهاى حدیث صحیح سازگارى ندارد.[۷۲] او در شام درگذشت و در «بیت ‌جبرین» فلسطین دفن شد.[۷۳]

4. وهب‌ بن ‌منبّه:

ابوعبداللّه وهب ‌بن ‌منبه صنعانى. پدرش منبه از اهالى خراسان و از شهر هرات بود كه كسراى ایران، او را اخراج كرد و به یمن فرستاد.[۷۴] وهب از دانشمندان بزرگ اهل ‌كتاب در یمن بود كه در سال 34 هجرى متولد شد. وى مورخ بود و از علوم اهل ‌كتاب بهره فراوان داشت.[۷۵]

نقل شده كه وى حدود 70 و چند كتاب از كتاب‌هاى پیشینیان را خوانده است.[۷۶] در روایتى، او عبدالله‌ بن ‌سلام و كعب‌الاحبار را داناترین زمان خویش و خود را داناتر از آن دو مى‌دانست.[۷۷]

وى در پیدایش و نشر اندیشه‌هاى خرافى نقش بسزایى داشت، به ‌گونه‌اى كه محمد رشید‌رضا او و كعب‌الاحبار را بدترین و ریاكارترین افراد در برابر مسلمانان دانسته و مى‌نویسد: هیچ خرافه‌اى در كتاب‌هاى تفسیرى و تاریخى درباره آفرینش موجودات، پیامبران امت‌هاى آنان و رستاخیز به كتاب‌هاى تفسیر و تاریخ ‌اسلامى راه ‌نیافت، جز آنكه این دو در آن نقش داشتند.[۷۸] وى در سال 110 یا 116 هجرى بر اثر ضربات یوسف ‌بن ‌عمر، والى یمن و عراق درگذشت.[۷۹]

5. محمد ‌بن ‌كعب القرظى:

پدر وى از اسیران بنى‌قریظه واز فرزندان كاهنان یهود بود. وى در سال‌ 40 هجرى متولد شد و در سال‌ 117 هجرى وفات یافت و از كسانى بود كه در مساجد به قصه‌گویى مى‌پرداخت و افسانه‌هایى را از كتاب‌هاى پیشینیان نقل مى‌كرد و سرانجام در حالى ‌كه در مسجد مشغول قصه‌گویى بود، سقف مسجد فرو ریخت و به همراه گروهى دیگر جان ‌سپرد.[۸۰]

6‌. عبداللّه ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص:

ابومحمد عبدالله ‌بن ‌عمرو ‌بن ‌عاص از قبیله قریش وى پیش از پدرش اسلام آورد. 7 سال پیش از هجرت متولد شد و در سال 65 هجرى از دنیا رفت.[۸۱] او نخستین كسى بود كه پس از وفات پیامبر به نشر اسرائیلیات پرداخت. در جنگ یرموك به دو بار شتر از كتب یهود دست یافت و از آن، مطالب و داستان‌هایى نقل مى‌كرد و عمل خود را با حدیثِ «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و لاحرج» كه از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى‌كرد[۸۲] و روایت خود ساخته‌اى كه مدعى بود پیامبر در تعبیر خوابش به او اجازه قرائت تورات را داده بود،[۸۳] توجیه مى‌كرد.

7. ابوهریره:

نام، اصل و نسب او به ‌طور دقیق روشن نیست و مورخان در این جهت اختلاف دارند.[۸۴] حدود 20 سال پیش از هجرت متولد شد و در سال هفتم هجرت از یمن نزد پیامبر آمد و اسلام را پذیرفت.[۸۵]

وى نخستین راوى است كه در اسلام مورد اتهام قرار گرفت و بسیارى از اصحاب از جمله عمر، عثمان، عایشه او را به دروغگویى متهم كردند و على علیه‌السلام او را دروغگوترین مردم دانست.[۸۶]

وى روایاتى را از اهل ‌كتاب گرفته و آن را به پیامبر و اصحاب نسبت مى‌داد. به گفته برخى وى در میان صحابه، بیش از دیگران فریفته كعب‌الاحبار شده و به او اعتماد كرد. كعب با ذكاوت و حیله‌گرى از سادگى ابوهریره بهره مى‌برد و هر خرافه و سخن باطلى را كه مى‌خواست وارد اعتقادات مسلمانان كند به او تلقین و براى تأكید بر این امر، خود روایت ابوهریره را تصدیق مى‌كرد.[۸۷]

ابوهریره افزون بر تأثیرپذیرى از كعب‌الاحبار از القائات وهب ابن ‌منبه نیز متأثّر بوده است.[۸۸] در اواخر عمر از سوى معاویه والى مدینه شد و در سال 59 هجرى و در ‌80 سالگى در قصر عقیق خود درگذشت و در قبرستان بقیع مدفون شد.[۸۹]

8‌. ابن‌جریج:

ابوخالد یا ابوالولید عبدالملك‌ بن عبدالعزیز‌ بن‌ جریج. اصل وى رومى و پیش از اسلام نصرانى مذهب بود. در سال 80 هجرى متولد شد و در سال 150 هجرى وفات یافت. ذهبى وى را یكى از قطب‌هاى نشر اسرائیلیات دانسته و مى‌نویسد: او محور نشر اسرائیلیات در دوره تابعان است و هرگاه آیات مرتبط به نصارا را دنبال كنیم، مى‌بینیم بیشترین روایاتى كه طبرى درباره نصارا آورده، در محور ابن‌جریج دور مى‌زند؛[۹۰] اما این نظریه پندارى بیجا و مبتنى بر حدس است كه شاهدى بر صحت آن وجود ندارد، بلكه شاهد نادرستى این مدعا افسانه‌هایى است كه درباره مائده (سفره) آسمانى نازل بر حضرت عیسى‌ علیه‌السلام و حواریون در جامع‌البیان و الدرالمنثور آمده است كه فقط دست وهب‌ بن‌ منبه و كعب‌الاحبار در آن‌ها دیده مى‌شود و از ابن‌جریج خبرى نیست؛ نیز صدها روایت اسرائیلى كه ابوشهبه در كتاب الاسرائیلیات والموضوعات گرد آورده[۹۱] و در آن دست‌هاى افرادى چون عبدالله‌ بن‌ سلام و تمیم دارى و كعب و وهب و قرظى و ابوهریره به ‌طور فراگیر دیده مى‌شود و ابن ‌جریج فقط در یك مورد (هنگام نجات بنى‌اسرائیل از وادى تیه) از ابن ‌عباس نقل ‌مى‌كند.[۹۲]


اسرائیلیات و كتاب‌هاى تفسیر

با آغاز عصر تدوین تفسیر، اسرائیلیات فراوانى كه وارد حوزه فرهنگ اسلامى شده بود، به تفاسیر نیز راه یافت. مجموع تفاسیر تدوین شده را مى‌توان به لحاظ نقل و عدم نقل اسرائیلیات، كیفیت نقل و نیز نقد این روایات به چند دسته تقسیم كرد:

  1. تفاسیرى كه اسرائیلیات فراوانى را بدون سند و بدون این كه به نقد یا رد آن‌ها بپردازند، آورده‌اند؛ مانند تفسیر ‌مقاتل ابن ‌سلیمان (م.‌150‌ ق) و الدرالمنثور سیوطى.[۹۳]
  2. ‌تفاسیرى كه اسرائیلیات را با سند ذكر كرده و جز در مواردى اندك به نقد آن نپرداخته‌اند؛ مانند جامع‌البیان طبرى.[۹۴]
  3. ‌تفاسیرى كه اسرائیلیات را با سند ذكر كرده و در بیشتر موارد به نقد و بررسى آن‌ها پرداخته‌اند؛ مانند تفسیر‌القرآن العظیم ابن‌كثیر.[۹۵]
  4. تفاسیرى كه اسرائیلیات را بدون سند نقل كرده و بیشتر به نقد آن پرداخته‌اند؛ مانند مجمع‌البیان فى تفسیرالقرآن طبرسى و روض‌الجنان و روح‌الجنان ابوالفتوح رازى.[۹۶]
  5. ‌تفاسیرى كه ضمن حمله شدید به اسرائیلیات و ناقلان آن‌ها، خود در مواردى گرفتار این روایات شده و بدون نقد آن‌ها را در تفاسیر خود آورده‌اند؛ مانند الجامع لاحكام القرآن قرطبى و روح‌المعانى فى تفسیرالقرآن آلوسى.[۹۷]
  6. ‌تفاسیرى كه از نقل اسرائیلیات احتراز و جز در موارد اندك همراه با نقد و رد آن‌ها، از ذكر این روایات خوددارى كرده‌اند؛ مانند المیزان فى تفسیرالقرآن[۹۸] طباطبایى كه گاهى اسرائیلیات را با سند یا بدون سند و با ذكر منبع نقل كرده؛ اما با معیارهاى عرضه بر قرآن، سنت و عقل به نقد این روایات مى‌پردازد.

پانویس

  1. قاموس كتاب مقدس، ص‌ 53، 142.
  2. كتاب مقدس، پیدایش، 32: 25‌ـ29.
  3. مجمع البیان، ج‌ 1، ص‌ 206.
  4. دائرة‌المعارف مصاحب، ج‌ 1، ص‌ 135؛ الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ 19.
  5. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 165؛ الاسرائیلیات و اثرها فى كتب التفسیر، ص‌ 72‌ـ‌73.
  6. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 165، 169.
  7. اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ 71‌ـ‌77.
  8. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 165‌ـ‌166؛ التفسیروالمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 80‌ـ‌81.
  9. الخصال، ص‌ 353.
  10. مروج الذهب، ج‌ 2، ص‌ 245.
  11. الارشاد، ج‌ 1، ص‌ 8.
  12. الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ 22‌ـ‌23.
  13. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 169.
  14. همان، ص‌ 175‌ـ‌177.
  15. همان، ص‌ 175‌ـ‌177.
  16. تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 1، ص‌ 268‌ـ‌269.
  17. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 146؛ مقدمه ابن‌خلدون، ج‌ 3، ص‌ 1031.
  18. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 145‌ـ‌146.
  19. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 169.
  20. الاسرائیلیات، ص 89‌ـ‌90؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 130.
  21. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 103‌ـ‌108.
  22. المصنف، ج‌ 3، ص 219؛ سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ 2، ص‌ 447‌ـ‌448.
  23. تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 4، ص‌ 19.
  24. همان، ج‌ 2، ص‌ 485.
  25. فجرالاسلام، ص‌ 160؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 125‌ـ‌126.
  26. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 216؛ شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 4، ص 283.
  27. الملل والنحل، ج‌ 1، ص‌ 68‌ـ‌69، 77.
  28. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 118.
  29. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 176‌ـ‌178؛ المیزان، ج ‌11، ص‌ 133‌ـ‌134.
  30. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 86.
  31. الاسرائیلیات و اثرها فى كتب التفسیر، ص‌ 214.
  32. همان، ص‌ 386‌ـ‌387.
  33. الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص‌ 64‌ـ‌65.
  34. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج ‌2، ص‌ 89.
  35. الاسرائیلیات فى ‌التفسیر والحدیث، ص ‌63‌ـ‌65؛ التفسیروالمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 90.
  36. مسند احمد، ج‌ 3، ص‌ 386؛ كنزالعمال، ج‌ 10، ص‌ 231.
  37. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 90‌ـ‌91.
  38. المیزان، ج‌ 12، ص‌ 259.
  39. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 92.
  40. مسند احمد، ج‌ 3، ص‌ 386.
  41. همان، ج‌ 4، ص‌ 376‌ـ‌377؛ سنن الدارمى، ج‌ 1، ص‌ 115.
  42. المصنف، ج‌ 6، ص 112‌ـ‌113؛ مجمع‌الزوائد، ج 1، ص‌ 182.
  43. صحیح البخارى، ج‌ 3، ص‌ 218؛ ج ‌8، ص‌ 261.
  44. الدرالمنثور، ج 6، ص 470؛ تقییدالعلم، ص 53‌ـ‌56.
  45. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 361.
  46. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 128.
  47. همان، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 82‌ـ‌83؛ نقش ‌ائمه در احیاى دین، ج‌ 12، ص‌ 20.
  48. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 1، ص‌ 252‌ـ‌253.
  49. همان، ج‌ 2، ص‌ 128.
  50. مقدمة فى اصول التفسیر، ص‌ 98.
  51. الاسرائیلیات فى التفسیر و الحدیث، ص‌ 47‌ـ‌54.
  52. همان، ص‌ 68‌.
  53. كتاب مقدس، مزامیر، 37: 9.
  54. همان، خروج‌ 32: 21‌ـ‌24.
  55. التفسیر و‌المفسرون، معرفت، ج ‌2، ص‌ 134، 138‌ـ‌140.
  56. صحیح البخارى، ج‌ 3، ص‌ 217.
  57. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 141.
  58. الاصابه، ج‌ 4، ص‌ 102.
  59. همان، ص‌ 103.
  60. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 96.
  61. سیر اعلام النبلاء، ج‌ 2، ص‌ 418‌ـ419.
  62. الاصابه، ج‌ 4، ص‌ 104.
  63. همان، ج‌ 5، ص‌ 481‌ـ‌484؛ سیر اعلام النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 489‌ـ‌490؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 97.
  64. حلیة‌الاولیاء، ج ‌5، ص 426‌ـ‌427؛ سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 489‌ـ‌490؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 98.
  65. شرح نهج البلاغه، ج‌ 4، ص‌ 292.
  66. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 181.
  67. همان، ص‌ 164.
  68. الاصابه، ج‌ 1، ص‌ 488؛ اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 182.
  69. فجر الاسلام، ص‌ 159؛ اسدالغابه، ج‌ 1، ص‌ 428.
  70. سیر اعلام النبلاء، ج‌ 2، ص‌ 447‌ـ‌448.
  71. صحیح مسلم، ج‌ 9، ص‌ 412‌ـ‌417.
  72. التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 107.
  73. الاصابه، ج‌ 1، ص‌ 488.
  74. تهذیب التهذیب، ج‌ 11، ص‌ 148.
  75. تذكرة الحفاظ، ج‌ 1، ص‌ 100‌ـ‌101؛ الاعلام، ج‌ 8، ص‌ 125.
  76. تهذیب التهذیب، ج‌ 11، ص‌ 147.
  77. تذكرة الحفاظ، ج‌ 1، ص‌ 101.
  78. اضواء على‌السنة المحمدیه، ص‌ 174.
  79. تهذیب‌التهذیب، ج‌ 11، ص 148؛ الاعلام، ج‌ 8، ص‌ 126، 243.
  80. تهذیب التهذیب، ج‌ 9، ص‌ 363‌ـ‌364.
  81. سیر اعلام النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 80؛ الاصابه، ج‌ 4، ص‌ 165‌ـ‌167؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 110.
  82. صحیح البخارى، ج‌ 4، ص‌ 175؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 1، ص‌ 5؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 110.
  83. سیر اعلام‌النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 86؛ مسند احمد، ج‌ 2، ص 444؛ حلیة‌الاولیاء، ج‌ 1، ص‌ 357.
  84. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 196؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 112.
  85. الاعلام، ج 3، ص‌ 308؛ حلیة‌الاولیاء، ج 1، ص 376؛ اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ 141.
  86. اضواء على‌السنة المحمدیه، ص ‌200‌ـ‌204.
  87. همان، ص ‌210؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص‌ 116‌ـ‌118.
  88. شیخ المضیره، ص‌ 269.
  89. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌ 218.
  90. التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌ 1، ص‌ 198.
  91. الاسرائیلیات، ص‌ 159‌ـ‌305.
  92. همان، ص ‌206‌ـ‌207.
  93. الاسرائیلیات و اثرها فى كتب التفسیر، ص‌ 222، 329.
  94. الاسرائیلیات، ص‌ 123؛ التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌ 2، ص 313.
  95. التفسیر و‌المفسرون، معرفت‌، ج‌ 2، ص‌ 340؛ الاسرائیلیات، ص‌ 129.
  96. روض‌الجنان، ج‌ 2، ص‌ 82؛ مجمع‌البیان، ج ‌8‌، ص‌ 736.
  97. الاسرائیلیات، ص‌ 137، 146.
  98. المیزان، ج‌ 4، ص‌ 146‌ـ‌147؛ ج‌ 8، ص‌ 378؛ اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌ 208، 244.


منابع

محمدهادى معرفت، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 220-234