سلیمان بن عبدالملک

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«سلیمان بن عبدالملک بن مروان»، هفتمین حاکم و خلیفه اموى است که پس از هلاکت برادرش ولید بن عبدالملک در سال ۹۶ قمرى به حکومت رسید.

ولید بن عبدالملک در زمان حکومت و اقتدار خویش تصمیم گرفت که على‌رغم وصیت پدرش عبدالملک - مبنى بر ولایت‌عهدى سلیمان -، فرزند خود عبدالعزیز بن ولید را به ولایتعهدى منصوب گرداند و سلیمان را از این مقام معزول دارد. در این راه تلاش فراوانى به عمل آورد و برخى از عاملان و فرماندهان عمده وى، مانند حجاج بن یوسف ثقفى و قتیبة بن مسلم که بر پهنه گسترده اى از جهان اسلام حکومت مى کردند، وى را در این تصمیم ترغیب و همیارى مى کردند.

ولیکن سلیمان بن عبدالملک، در این راه مقاومت مى کرد و با هیچ شرطى حاضر به استعفا و یا پذیرش عزل از ولایتعهدى نبود و بر اجراى سفارش هاى پدرش عبدالملک، پافشارى مى کرد. سرانجام ولید به هلاکت رسید، در حالى که به هدف هاى خود نایل نگردید و سلیمان بن عبدالملک در نیمه جمادى الثانی سال ۹۶ قمرى پس از مرگ برادرش ولید به خلافت رسید.

سلیمان بن عبدالملک به پیروى از سفارش ها و پیشنهادهاى عمر بن عبدالعزیز تلاش مى کرد از شدت انزجار و تنفرى که در مردم به خاطر رفتار و کردارهاى غیراسلامى و غیرانسانى خلفاى پیشین اموى و ستمکارى هاى آنان نسبت به عموم مردم پدید آمده و جامعه اسلامى را ملتهب کرده بود و به پرتگاه سقوط کشانده بود، بکاهد و تعادلى در ارتباط میان مردم و زمامداران به وجود آورد، که نمونه هاى آن عبارت است از آزادکردن زندانیان، عزل عاملان خودسر و ستمکار، دستور عمومى به انجام نمازها در اول وقت و مبارزه با مشرکان و مخالفان اسلام.

اما به هر تقدیر، او نیز از خاندان غاصب بنى‌ امیه و از مخالفان اهل بیت علیهم‌السلام بود و راه اسلاف نابکار خود را ادامه داد.

مورخان نوشته اند که وى از خود راضى بود و روزى در آینه اى نگاه مى کرد و با شگفتى گفت: من پادشاه جوانى هستم![۱] همچنین درباره زیادى خوردن و شکم بارگى وى داستان هاى فراوانى نقل شده است که مشابه آن را در دیگران کمتر مى توان تصور کرد.

سلیمان سرانجام در لشکرکشى به سرزمین روم، در منطقه قنسرین، در شهر دابق وفات نمود.[۲] درگذشت او به خاطر بیمارى تب بود که بر وى و بسیارى از افراد خانواده و همراهانش عارض گردیده بود.

از جمله کارهاى نیک و پسندیده اى که مى توان از او اشاره کرد، ولایتعهدى عمر بن عبدالعزیز است که در واپسین لحظات عمرش، وى را به این مقام منصوب کرد.[۳]

پانویس

  1. تاریخ دمشق (ابن عساکر)، ج ۶۳، ص ۲۵۲؛ تاریخ الطبرى، ج ۶، ص ۵۴۷.
  2. تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۱۲۳.
  3. نک: تاریخ الخلفاء (سیوطی)، ص ۲۵۵؛ تاریخ دمشق، ج ۶۳، ص ۲۵۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۱۱۴؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص ۱۹۰؛ تاریخ الطبرى، ج ۶، ص ۵۰۵.

منابع

  • سید تقى واردى، روزشمار تاریخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر.

منابع بیشتر: