ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ایجاد)
 
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
 
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
  
== زینت کردن شهر ==
+
==زینت کردن شهر==
  
اسراى اهل بيت چـون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تـمـاشاى اهل بيت و اظهار شادمـانى از پـيروزى يزيد به استـقـبال شتـافـتـند، به مـنظور تـكمـيل تـزئين شهر سه روز اهل بيت را در خـارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پـايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است .<ref> حجة السعادة فى حجة الشهادة ص 63 - نفس المهموم ص 432. </ref>
+
اسراى اهل بيت چون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تماشاى اهل بيت و اظهار شادمانى از پيروزى يزيد به استقبال شتافتند، به منظور تكميل تزئين شهر سه روز اهل بيت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است.<ref>حجة السعادة فى حجة الشهادة، ص 63؛ نفس المهموم، ص432.</ref>
  
== ورود اهل بيت به شام ==
+
==ورود اهل بيت به شام==
  
اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنانكه شاعر گفته است :
+
اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنان كه شاعر گفته است:
كانت ماَّتم بالعراق تعدّها
 
امويّة بالشّام من اءعيادها
 
(( در عـراق مـجالس عـزا برپـا مـى كنند ولى بنى امـيه در شام آن روزها را عـيد مى گيرند. ))
 
از ابى مـخـنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خـوشى برتـرى داشت چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت : حاجتى دارم ممكن است انجام دهى ؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى ؟
 
ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمـل مـى كنند بگـو سرها را از مـحامـل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم .
 
شمـر پـست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محملهاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .<ref> نفس المهموم ص 429. </ref>
 
  
== سهل بن سعد و اهل بيت حسين ==
+
{{بیت|كانت ماَّتم بالعراق تعدّها|امويّة بالشّام من اءعيادها}}
  
سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفـا ديدم ولى مـشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعـب مـى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خـبريم ، در گوشه اى عده اى را ديدم كه باهم صحبت مى كنند گفتم : براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم ؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى ؟
+
در عراق مجالس عزا برپا مى كنند ولى بنى اميه در شام آن روزها را عيد مى گيرند.
گفتم : آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم .
+
 
گـفـتـند: سعـد! تـعـجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش ‍ را فرو نمى برد؟
+
از ابى مخنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خوشى برترى داشت چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت: حاجتى دارم ممكن است انجام دهى؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى؟ ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمل مى كنند بگو سرها را از محامل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم . شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محمل هاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لاحول و لاقوّة الاّ باللّه.<ref> نفس المهموم، ص429.</ref>
گفتم : مگر چه شده ؟
+
 
گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند!
+
==سهل بن سعد و اهل بيت حسين علیه السلام==
گفتم : اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟!
+
 
پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند.
+
سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفا ديدم ولى مشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعب مى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خبريم، در گوشه اى عده اى را ديدم كه با هم صحبت مى كنند. گفتم: براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى؟ گفتم: آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم.
جلوى دروازه آمدم ، پرچمها را ديدم كه رديف شده ، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است ، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم : دختر تو كيستى ؟
+
گفتند: سعد! تعجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش ‍ را فرو نمى برد؟ گفتم : مگر چه شده؟ گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند! گفتم: اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟! پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند.
فرمود: من سكينه دختر حسينم !
+
 
گـفـتـم : آيا حاجتـى دارى كه بتـوانم انجام دهم كه مـن سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم .
+
جلوى دروازه آمدم، پرچم ها را ديدم كه رديف شده، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم: دختر تو كيستى؟ فرمود: من سكينه دختر حسينم! گفتم: آيا حاجتى دارى كه بتوانم انجام دهم كه من سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم.
فـرمـود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مـردان كمـتـر به مـا نگـاه كنند، به آنكه سر را حمل مى كرد گفتم : ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم ؟
+
 
پرسيد چه حاجتى دارى ؟
+
فرمود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مردان كمتر به ما نگاه كنند، به آن كه سر را حمل مى كرد گفتم: ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم؟ پرسيد چه حاجتى دارى؟ گفتم: اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم.<ref>بحار، ج45/ص127؛ حياة الحسين ج3/ص370؛ نفس المهموم، ص430.</ref>
گـفـتـم : اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم .<ref> بحار ج 45/ص 127 - حياة الحسين ج 3/ص 370 - نفس المهموم ص 430. </ref>
 
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
  
==منبع==
+
==منابع==
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمد على عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: 17 دیماه 1391
+
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: 17 دی ماه 1391.
  
 
[[رده:اسیران کربلا در شام]]
 
[[رده:اسیران کربلا در شام]]

نسخهٔ ‏۸ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۲:۱۸

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


زینت کردن شهر

اسراى اهل بيت چون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تماشاى اهل بيت و اظهار شادمانى از پيروزى يزيد به استقبال شتافتند، به منظور تكميل تزئين شهر سه روز اهل بيت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است.[۱]

ورود اهل بيت به شام

اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنان كه شاعر گفته است:


كانت ماَّتم بالعراق تعدّها امويّة بالشّام من اءعيادها

در عراق مجالس عزا برپا مى كنند ولى بنى اميه در شام آن روزها را عيد مى گيرند.

از ابى مخنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خوشى برترى داشت چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت: حاجتى دارم ممكن است انجام دهى؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى؟ ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمل مى كنند بگو سرها را از محامل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم . شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محمل هاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لاحول و لاقوّة الاّ باللّه.[۲]

سهل بن سعد و اهل بيت حسين علیه السلام

سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفا ديدم ولى مشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعب مى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خبريم، در گوشه اى عده اى را ديدم كه با هم صحبت مى كنند. گفتم: براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى؟ گفتم: آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم. گفتند: سعد! تعجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش ‍ را فرو نمى برد؟ گفتم : مگر چه شده؟ گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند! گفتم: اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟! پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند.

جلوى دروازه آمدم، پرچم ها را ديدم كه رديف شده، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم: دختر تو كيستى؟ فرمود: من سكينه دختر حسينم! گفتم: آيا حاجتى دارى كه بتوانم انجام دهم كه من سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم.

فرمود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مردان كمتر به ما نگاه كنند، به آن كه سر را حمل مى كرد گفتم: ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم؟ پرسيد چه حاجتى دارى؟ گفتم: اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم.[۳]

پانویس

  1. حجة السعادة فى حجة الشهادة، ص 63؛ نفس المهموم، ص432.
  2. نفس المهموم، ص429.
  3. بحار، ج45/ص127؛ حياة الحسين ج3/ص370؛ نفس المهموم، ص430.

منابع

آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: 17 دی ماه 1391.