دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۳: سطر ۳:
 
|بخش ها= [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول)|بخش اول]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)|بخش دوم]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش سوم)|بخش سوم]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش چهارم)|بخش چهارم]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش پنجم)|بخش پنجم]]
 
|بخش ها= [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول)|بخش اول]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)|بخش دوم]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش سوم)|بخش سوم]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش چهارم)|بخش چهارم]] - [[دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش پنجم)|بخش پنجم]]
 
}}
 
}}
'''حمد و ثناي آفريدگار؛'''
+
'''حمد و ثنای آفریدگار؛'''
  
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ، بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ:
+
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ، بَدَأَ بِالتَّحْمِیدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَیهِ:
  
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يکونُ بَعْدَهُ. الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ.
+
* الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ یکونُ بَعْدَهُ. الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ.
 
+
* ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَی مَشِیَتِهِ اخْتِرَاعاً.
ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَي مَشِيتِهِ اخْتِرَاعاً.
+
* ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لَا یمْلِکونَ تَأخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ، وَ لَا یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَی مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
 
+
* وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لَا ینْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لَا یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لَا يمْلِکونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيهِ، وَ لَا يسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَي مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
+
* ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، یتَخَطَّی إِلَیهِ بِأَیامِ عُمُرِهِ، وَ یرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَقْصَی أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إِلَی مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ،  
 
+
* «لِیجْزِی الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی»؛ عَدْلًا مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاهَرَتْ آلَاؤُهُ، «لا یُسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ».
وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لَا ينْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لَا يزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
 
 
 
ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَياةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، يتَخَطَّي إِلَيهِ بِأَيامِ عُمُرِهِ، وَ يرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَقْصَي أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إِلَي مَا نَدَبَهُ إِلَيهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، «لِيجْزِي الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يجْزِي الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي»؛ عَدْلًا مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ، وَ تَظاهَرَتْ آلَاؤُهُ، «لا يُسْئَلُ عَمَّا يفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ».
 
  
 
==ترجمه‌های فارسی==
 
==ترجمه‌های فارسی==
سطر ۲۱: سطر ۱۸:
 
<tabber>
 
<tabber>
  
انصاریان=
+
انصاریان=
  
 
==ترجمه انصاریان==
 
==ترجمه انصاریان==
دعاي آن حضرت است چون به نماز برمي‌خاست بدين صورت به سپاس و حمد خداوند عزوجل ابتدا مي‌کرد و مي‌گفت:
+
دعای آن حضرت است چون به نماز برمی‌خاست بدین صورت به سپاس و حمد خداوند عزوجل ابتدا می‌کرد و می‌گفت:
  
حمد خدايي را که اول همه آثار هستي اوست و قبل از او اوّلي نبوده، و آخر است بي ‏آنکه پس از او آخري باشد،
+
حمد خدایی را که اول همه آثار هستی اوست و قبل از او اوّلی نبوده، و آخر است بی ‏آنکه پس از او آخری باشد،
  
خدايي که ديده بينندگان از ديدنش قاصر، و انديشه و فهم وصف‌کنندگان از وصفش عاجز است.
+
خدایی که دیده بینندگان از دیدنش قاصر، و اندیشه و فهم وصف‌کنندگان از وصفش عاجز است.
  
به دست قدرتش آفريدگان را ايجاد کرد و آنان را بر اساس اراده خود صورت بخشيد،
+
به دست قدرتش آفریدگان را ایجاد کرد و آنان را بر اساس اراده خود صورت بخشید،
  
آنگاه همه را در راه اراده خود راهي نمود و در مسير محبت و عشق به خود برانگيخت، موجودات هستي از حدودي که براي آنان معين فرموده، قدمي پيش و پس نتوانند نهاد،
+
آنگاه همه را در راه اراده خود راهی نمود و در مسیر محبت و عشق به خود برانگیخت، موجودات هستی از حدودی که برای آنان معین فرموده، قدمی پیش و پس نتوانند نهاد،
  
و براي هر يک از آنان روزي معلوم و قسمت‌شده‌‏اي از باب لطف قرار داد. هر آن کس را که روزي فراوان داده، احدي نمي‌‏تواند بکاهد، و هر آن کس را که روزي کاسته، هيچ کس نتواند بيفزايد،
+
و برای هر یک از آنان روزی معلوم و قسمت‌شده‌‏ای از باب لطف قرار داد. هر آن کس را که روزی فراوان داده، احدی نمی‌‏تواند بکاهد، و هر آن کس را که روزی کاسته، هیچ کس نتواند بیفزاید،
  
آنگاه زندگي او را زماني معين مقدّر فرمود و پاياني محدود قرار داد که با ايام عمر به ‏سوي آن پايان قدم برمي‌‏دارد و با سال‌هاي زندگي‌اش به آن نزد‏يک مي‌گردد، تا چون به ‏آخر آن رسيد و پيمانه زمانش لبريز شد، جانش را مي‏‌گيرد و او را به سوي آنچه بدان خدايش خوانده از ثواب بسيار يا عذاب دردناک راهي مي‏‌کند، تا از پي عدالت خود بدکاران را به کردار بدشان و نيکوکاران را به عمل صالحشان جزا دهد.
+
آنگاه زندگی او را زمانی معین مقدّر فرمود و پایانی محدود قرار داد که با ایام عمر به ‏سوی آن پایان قدم برمی‌‏دارد و با سال‌های زندگی‌اش به آن نزد‏یک می‌گردد، تا چون به ‏آخر آن رسید و پیمانه زمانش لبریز شد، جانش را می‏‌گیرد و او را به سوی آنچه بدان خدایش خوانده از ثواب بسیار یا عذاب دردناک راهی می‏‌کند، تا از پی عدالت خود بدکاران را به کردار بدشان و نیکوکاران را به عمل صالحشان جزا دهد.
  
منزّه است نام‏‌هاي او، و پي‏‌درپي است نعمت‏‌هاي وي، کسي را نرسد که او را از کرده‏‌اش باز پرسد، ولي همه در معرض پرسش او هستند.
+
منزّه است نام‏‌های او، و پی‏‌درپی است نعمت‏‌های وی، کسی را نرسد که او را از کرده‏‌اش باز پرسد، ولی همه در معرض پرسش او هستند.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۴۶: سطر ۴۳:
 
==ترجمه آیتی==
 
==ترجمه آیتی==
  
چون به‌ دعا آغاز مي‌ كرد نخست خداي عزوجل را‌ با‌ چنين عبارتهايي حمد ‌و‌ ثنا مي‌ گفت.
+
چون به‌ دعا آغاز می‌ کرد نخست خدای عزوجل را‌ با‌ چنین عبارتهایی حمد ‌و‌ ثنا می‌ گفت.
  
حمد ‌و‌ سپاس خداى را، ‌آن نخستين بى پيشين را‌ ‌و‌ ‌آن آخرين بى پسين را،
+
حمد ‌و‌ سپاس خداى را، ‌آن نخستین بى پیشین را‌ ‌و‌ ‌آن آخرین بى پسین را،
  
خداوندى كه‌ ديده ‌ى‌ بينايان از‌ ديدارش قاصر آيد ‌و‌ انديشه ‌ى‌ واصفان از‌ نعت او‌ فرو ماند.
+
خداوندى که‌ دیده ‌ى‌ بینایان از‌ دیدارش قاصر آید ‌و‌ اندیشه ‌ى‌ واصفان از‌ نعت او‌ فرو ماند.
  
آفريدگان را‌ به‌ قدرت خود ابداع كرد ‌و‌ به‌ مقتضاى مشيت خويش جامه هستى پوشيد
+
آفریدگان را‌ به‌ قدرت خود ابداع کرد ‌و‌ به‌ مقتضاى مشیت خویش جامه هستى پوشید
  
و به‌ همان راه كه‌ ارادت او‌ بود روان داشت ‌و‌ رهسپار طريق محبت خويش گردانيد.
+
و به‌ همان راه که‌ ارادت او‌ بود روان داشت ‌و‌ رهسپار طریق محبت خویش گردانید.
  
چون ايشان را‌ به‌ پيش راند، كس را‌ ياراى واپس گراييدن نبود، ‌و‌ چون واپس دارد، كس را‌ ياراى پيش تاختن نباشد.
+
چون ایشان را‌ به‌ پیش راند، کس را‌ یاراى واپس گراییدن نبود، ‌و‌ چون واپس دارد، کس را‌ یاراى پیش تاختن نباشد.
  
هر زنده جانى را‌ از‌ رزق مقسوم خويش توشه اى معلوم نهاد، آنسان كه‌ كس نتواند از‌ ‌آن كه‌ افزونش داده، اندكى بكاهد ‌و‌ بر‌ ‌آن كه‌ اندكش عنايت كرده، چيزى بيفزايد.
+
هر زنده جانى را‌ از‌ رزق مقسوم خویش توشه اى معلوم نهاد، آنسان که‌ کس نتواند از‌ ‌آن که‌ افزونش داده، اندکى بکاهد ‌و‌ بر‌ ‌آن که‌ اندکش عنایت کرده، چیزى بیفزاید.
  
سپس هر‌ يك از‌ آدميان را‌ عمرى معين مقرر كرد ‌و‌ مدتى محدود كه‌ با‌ گامهاى روزها ‌و‌ سالهايش مى پيمايد، تا‌ آنگاه كه‌ به‌ سر‌ آردش، آنسان كه‌ چون آخرين گامها را‌ بردارد ‌و‌ پيمانه عمرش لبريز شود، او‌ را‌ فروگيرد: يا‌ به‌ ثواب فراوانش بنوازد، يا‌ به‌ ورطه ‌ى‌ عقابى خوفناكش اندازد، تا‌ بدكاران را‌ به‌ كيفر عمل خويش برساند ‌و‌ نيكوكاران را‌ به‌ پاداش كردار نيك خويش و اين خود عين عدالت اوست.
+
سپس هر‌ یک از‌ آدمیان را‌ عمرى معین مقرر کرد ‌و‌ مدتى محدود که‌ با‌ گامهاى روزها ‌و‌ سالهایش مى پیماید، تا‌ آنگاه که‌ به‌ سر‌ آردش، آنسان که‌ چون آخرین گامها را‌ بردارد ‌و‌ پیمانه عمرش لبریز شود، او‌ را‌ فروگیرد: یا‌ به‌ ثواب فراوانش بنوازد، یا‌ به‌ ورطه ‌ى‌ عقابى خوفناکش اندازد، تا‌ بدکاران را‌ به‌ کیفر عمل خویش برساند ‌و‌ نیکوکاران را‌ به‌ پاداش کردار نیک خویش و این خود عین عدالت اوست.
  
منزه ‌و‌ پاك است نامهاى او‌ ‌و‌ ناگسستنى است نعمتهاى او. كس را‌ نرسد كه‌ او‌ را‌ در‌ برابر اعمالش بازخواست كند ‌و‌ اوست كه‌ همگان را‌ به‌ بازخواست كشد.
+
منزه ‌و‌ پاک است نامهاى او‌ ‌و‌ ناگسستنى است نعمتهاى او. کس را‌ نرسد که‌ او‌ را‌ در‌ برابر اعمالش بازخواست کند ‌و‌ اوست که‌ همگان را‌ به‌ بازخواست کشد.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۷۲: سطر ۶۹:
 
حمد پروردگار
 
حمد پروردگار
  
حمد اختصاص به‌ پروردگارى دارد كه‌ اول است ‌و‌ كسى قبل از‌ او‌ نبوده ‌و‌ آخر است ‌و‌ كسى بعد از‌ او‌ نخواهد بود.
+
حمد اختصاص به‌ پروردگارى دارد که‌ اول است ‌و‌ کسى قبل از‌ او‌ نبوده ‌و‌ آخر است ‌و‌ کسى بعد از‌ او‌ نخواهد بود.
  
خدايى كه‌ ديدگان انسانها، ناتوان از‌ رويت اوست ‌و‌ انديشه توصيف كنندگان عاجز از‌ تعريف ‌و‌ توصيف او‌ مى باشد.
+
خدایى که‌ دیدگان انسانها، ناتوان از‌ رویت اوست ‌و‌ اندیشه توصیف کنندگان عاجز از‌ تعریف ‌و‌ توصیف او‌ مى باشد.
  
او با‌ دست قدرتش خلق موجودات را‌ بنيان گذاشت ‌و‌ با‌ اراده اش مخلوقات را‌ اختراع نمود.
+
او با‌ دست قدرتش خلق موجودات را‌ بنیان گذاشت ‌و‌ با‌ اراده اش مخلوقات را‌ اختراع نمود.
  
سپس موجودات را‌ در‌ مسير خواست خويش قرار داد و‌ آنان را‌ در‌ راه محبت خود استخدام كرد. در‌ حالى كه‌ دست پرورده هاى او‌ قادر نيستند خود را‌ از‌ مقدم بودن به‌ تاخير اندازند و‌ يا‌ از‌ به‌ تاخير افتادن خود را‌ جلو قرار دهند.
+
سپس موجودات را‌ در‌ مسیر خواست خویش قرار داد و‌ آنان را‌ در‌ راه محبت خود استخدام کرد. در‌ حالى که‌ دست پرورده هاى او‌ قادر نیستند خود را‌ از‌ مقدم بودن به‌ تاخیر اندازند و‌ یا‌ از‌ به‌ تاخیر افتادن خود را‌ جلو قرار دهند.
  
خدايى كه‌ براى هر‌ موجود زنده روزى معين تقسيم فرموده و‌ كسى نمى تواند از‌ آنكه زياد داده چيزى بكاهد ‌و‌ يا‌ به‌ آنكه كم داده چيزى زياد كند.
+
خدایى که‌ براى هر‌ موجود زنده روزى معین تقسیم فرموده و‌ کسى نمى تواند از‌ آنکه زیاد داده چیزى بکاهد ‌و‌ یا‌ به‌ آنکه کم داده چیزى زیاد کند.
  
آنگاه خداوند تبارك و‌ تعالى براى هر‌ كدام آنها در‌ زندگى مدتى معين ‌و‌ پايانى معلوم قرار داده تا‌ در‌ محدوده عمر به‌ خواسته هاى خود برسد ‌و‌ سالهاى زندگى اش پايان پذيرد ‌و‌ حساب عمرش را‌ تمام و‌ كمال بستاند و‌ در‌ نتيجه به‌ وعده هايى كه‌ به‌ او‌ داده از‌ اجر سرشار بهشت ‌و‌ يا‌ پاداش ترسناك دوزخ نائل شود. «تا كسانى را‌ كه‌ بد كرده اند در‌ برابر كارهايى كه‌ انجام داده اند سزا دهد و‌ كسانى را‌ كه‌ نيكى كرده اند پاداش نيكو دهد» (سوره النجم- 31).
+
آنگاه خداوند تبارک و‌ تعالى براى هر‌ کدام آنها در‌ زندگى مدتى معین ‌و‌ پایانى معلوم قرار داده تا‌ در‌ محدوده عمر به‌ خواسته هاى خود برسد ‌و‌ سالهاى زندگى اش پایان پذیرد ‌و‌ حساب عمرش را‌ تمام و‌ کمال بستاند و‌ در‌ نتیجه به‌ وعده هایى که‌ به‌ او‌ داده از‌ اجر سرشار بهشت ‌و‌ یا‌ پاداش ترسناک دوزخ نائل شود. «تا کسانى را‌ که‌ بد کرده اند در‌ برابر کارهایى که‌ انجام داده اند سزا دهد و‌ کسانى را‌ که‌ نیکى کرده اند پاداش نیکو دهد» (سوره النجم- ۳۱).
  
و اين از‌ عدل خداوندى است كه‌ چنين پاداش مى دهد. خدايى كه‌ اسماءش مقدس ‌و‌ نعمت هايش پى در‌ پى است. كسى از‌ او‌ درباره ‌ى‌ كارهايش سئوال نمى كند، ولى از‌ كرده هاى بندگانش سئوال خواهد شد.
+
و این از‌ عدل خداوندى است که‌ چنین پاداش مى دهد. خدایى که‌ اسماءش مقدس ‌و‌ نعمت هایش پى در‌ پى است. کسى از‌ او‌ درباره ‌ى‌ کارهایش سئوال نمى کند، ولى از‌ کرده هاى بندگانش سئوال خواهد شد.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۹۳: سطر ۹۰:
 
از دعاهاى ‌آن حضرت است در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى
 
از دعاهاى ‌آن حضرت است در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى
  
‌و‌ روش ‌آن حضرت اين بود كه‌ در‌ آغاز دعا حمد ‌و‌ ثناى الهى بجاى مى آورد. فرمود:
+
‌و‌ روش ‌آن حضرت این بود که‌ در‌ آغاز دعا حمد ‌و‌ ثناى الهى بجاى مى آورد. فرمود:
  
ستايش خداى را‌ كه‌ اول است ‌و‌ پيش از‌ اولى نبوده، ‌و‌ آخر است ‌و‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.
+
ستایش خداى را‌ که‌ اول است ‌و‌ پیش از‌ اولى نبوده، ‌و‌ آخر است ‌و‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.
  
همان كه‌ ديده هاى بينندگان از‌ ديدنش قاصر است، ‌و‌ انديشه وصف كنندگان از‌ وصفش عاجز.
+
همان که‌ دیده هاى بینندگان از‌ دیدنش قاصر است، ‌و‌ اندیشه وصف کنندگان از‌ وصفش عاجز.
  
آفريدگان را‌ به‌ قدرت خويش از‌ هيچ آفريد، ‌و‌ آنان را‌ به‌ خواست خويش بى هيچ نمونه اى پديد آورد.
+
آفریدگان را‌ به‌ قدرت خویش از‌ هیچ آفرید، ‌و‌ آنان را‌ به‌ خواست خویش بى هیچ نمونه اى پدید آورد.
  
سپس آنان را‌ در‌ راهى كه‌ مى خواست روان ساخت، ‌و‌ در‌ راهى كه‌ دوست مى داشت برانگيخت، نه مى توانند از‌ آنچه خداوند آنان را‌ به‌ سوى ‌آن پيش برده عقب افتند، ‌و‌ نه مى توانند به‌ سوى آنچه خداوند آنان را‌ از‌ ‌آن عقب افكنده پيشى جويند.
+
سپس آنان را‌ در‌ راهى که‌ مى خواست روان ساخت، ‌و‌ در‌ راهى که‌ دوست مى داشت برانگیخت، نه مى توانند از‌ آنچه خداوند آنان را‌ به‌ سوى ‌آن پیش برده عقب افتند، ‌و‌ نه مى توانند به‌ سوى آنچه خداوند آنان را‌ از‌ ‌آن عقب افکنده پیشى جویند.
  
و براى هر‌ جاندارى از‌ آنان خوراك معلوم ‌و‌ قسمت شده اى از‌ روزى خويش قرار دارد، نه كاهنده اى از‌ سهم ‌آن كس كه‌ خدايش افزوده تواند كاست، ‌و‌ نه افزاينده اى بر‌ سهم ‌آن كه‌ خدايش كاسته تواند افزود.
+
و براى هر‌ جاندارى از‌ آنان خوراک معلوم ‌و‌ قسمت شده اى از‌ روزى خویش قرار دارد، نه کاهنده اى از‌ سهم ‌آن کس که‌ خدایش افزوده تواند کاست، ‌و‌ نه افزاینده اى بر‌ سهم ‌آن که‌ خدایش کاسته تواند افزود.
  
سپس براى او‌ در‌ زندگانى سرآمدى خاص معين كرد، ‌و‌ مدتى محدود قرار داد، كه‌ با‌ روزهاى عمرش به‌ سوى ‌آن گام برمى دارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش به‌ سرعت به‌ ‌آن نزديك مى شود، ‌و‌ همين كه‌ به‌ آخرين گامش رسد، ‌و‌ حساب عمرش را‌ سراسر بپيمايد، او‌ را‌ بگيرد ‌و‌ به‌ سوى آنچه او‌ را‌ بدان فراخوانده بود از‌ پاداش فراوان، يا‌ كيفر سهمگين خود رهسپار نمايد، تا‌ كسانى را‌ كه‌ بدى كرده اند به‌ اعمالشان كيفر دهد ‌و‌ كسانى را‌ كه‌ نيكى كرده اند به‌ پاداش نيك رساند.
+
سپس براى او‌ در‌ زندگانى سرآمدى خاص معین کرد، ‌و‌ مدتى محدود قرار داد، که‌ با‌ روزهاى عمرش به‌ سوى ‌آن گام برمى دارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش به‌ سرعت به‌ ‌آن نزدیک مى شود، ‌و‌ همین که‌ به‌ آخرین گامش رسد، ‌و‌ حساب عمرش را‌ سراسر بپیماید، او‌ را‌ بگیرد ‌و‌ به‌ سوى آنچه او‌ را‌ بدان فراخوانده بود از‌ پاداش فراوان، یا‌ کیفر سهمگین خود رهسپار نماید، تا‌ کسانى را‌ که‌ بدى کرده اند به‌ اعمالشان کیفر دهد ‌و‌ کسانى را‌ که‌ نیکى کرده اند به‌ پاداش نیک رساند.
  
و اين از‌ روى عدالت اوست، كه‌ نام هايش مقدس، ‌و‌ نعمت هايش پياپى ‌و‌ آشكار است، «از آنچه مى كند بازخواست نشود ‌و‌ آفريدگان همه بازخواست شوند».
+
و این از‌ روى عدالت اوست، که‌ نام هایش مقدس، ‌و‌ نعمت هایش پیاپى ‌و‌ آشکار است، «از آنچه مى کند بازخواست نشود ‌و‌ آفریدگان همه بازخواست شوند».
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۱۱۴: سطر ۱۱۱:
  
 
==ترجمه الهی قمشه ای==
 
==ترجمه الهی قمشه ای==
دعاى ‌آن حضرت عليه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستايش حضرت پروردگار دعا آغاز مى كرد
+
دعاى ‌آن حضرت علیه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستایش حضرت پروردگار دعا آغاز مى کرد
  
دعاى ‌آن حضرت عليه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستايش حضرت پروردگار دعا آغاز مى كرد:
+
دعاى ‌آن حضرت علیه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستایش حضرت پروردگار دعا آغاز مى کرد:
  
ستايش مخصوص خداست كه‌ هستى او‌ اول در‌ وجود ‌و‌ مبدء آفرينش است بى آنكه ‌آن ذات ازلى را‌ اول ‌و‌ ابتدائى باشد ‌و‌ آخر در‌ وجود است بى آنكه ‌آن حقيقت ابدى را‌ آخر ‌و‌ انتهائى باشد (يعنى چون حضرت احديت عز سلطانه هستى ذاتى ازلى ‌و‌ موجود سرمدى ابدى است هستى او‌ اول ‌و‌ آخر ندارد ‌و‌ آغاز ‌و‌ انجام بر او‌ متصور نباشد) ‌و‌ موجودى قبل از‌ او‌ ‌و‌ بعد از‌ او‌ نتواند بود زيرا هستى او‌ بر هر‌ قبل ‌و‌ بعد زمانى ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى افاضه ‌ى‌ وجود كرده ‌و‌ بر همه قبليت ها ‌و‌ بعديت ها احاطه وجودى دارد ‌و‌ به‌ هيچ معنى قبليت ‌و‌ بعديت زمانى ‌و‌ بالشرف ‌و‌ بالعليه ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى ‌و‌ غيره هيچ موجودى قبليت ‌و‌ بعديت بر او‌ نخواهد داشت)
+
ستایش مخصوص خداست که‌ هستى او‌ اول در‌ وجود ‌و‌ مبدء آفرینش است بى آنکه ‌آن ذات ازلى را‌ اول ‌و‌ ابتدائى باشد ‌و‌ آخر در‌ وجود است بى آنکه ‌آن حقیقت ابدى را‌ آخر ‌و‌ انتهائى باشد (یعنى چون حضرت احدیت عز سلطانه هستى ذاتى ازلى ‌و‌ موجود سرمدى ابدى است هستى او‌ اول ‌و‌ آخر ندارد ‌و‌ آغاز ‌و‌ انجام بر او‌ متصور نباشد) ‌و‌ موجودى قبل از‌ او‌ ‌و‌ بعد از‌ او‌ نتواند بود زیرا هستى او‌ بر هر‌ قبل ‌و‌ بعد زمانى ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى افاضه ‌ى‌ وجود کرده ‌و‌ بر همه قبلیت ها ‌و‌ بعدیت ها احاطه وجودى دارد ‌و‌ به‌ هیچ معنى قبلیت ‌و‌ بعدیت زمانى ‌و‌ بالشرف ‌و‌ بالعلیه ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى ‌و‌ غیره هیچ موجودى قبلیت ‌و‌ بعدیت بر او‌ نخواهد داشت)
  
آن يگانه ذاتى كه‌ ديده ‌ى‌ بينندگان از‌ ديدنش قاصر ‌و‌ فهم ‌و‌ انديشه ‌ى‌ توصيف كنندگان از‌ نعمت ‌و‌ وصفش عاجز است (يعنى نه تنها چشم حس از‌ ديدنش قاصر ‌و‌ ناتوان بلكه چشم عقل ‌و‌ هوش هم از‌ احاطه به‌ اوصافش تا‌ چه رسد بكنه ذاتش عاجز است نور جمال ‌و‌ جلالش قواى ادراكى حس ‌و‌ وهم ‌و‌ خيال ‌و‌ عقل همه را‌ مقهور ساخته ‌و‌ در‌ عين آنكه به‌ چشم بصيرت نورش بر همه پيدا ‌و‌ پيداترين اشياء است باز با‌ تمام قواى حواس ‌و‌ اوهام ‌و‌ عقول از‌ نيل به‌ كنه وجود ‌و‌ حقيقت ذاتش عاجزند ‌و‌ منتهاى معرفت ‌و‌ بصيرت عارفان اعتراف به‌ عجز از‌ معرفت اوست)
+
آن یگانه ذاتى که‌ دیده ‌ى‌ بینندگان از‌ دیدنش قاصر ‌و‌ فهم ‌و‌ اندیشه ‌ى‌ توصیف کنندگان از‌ نعمت ‌و‌ وصفش عاجز است (یعنى نه تنها چشم حس از‌ دیدنش قاصر ‌و‌ ناتوان بلکه چشم عقل ‌و‌ هوش هم از‌ احاطه به‌ اوصافش تا‌ چه رسد بکنه ذاتش عاجز است نور جمال ‌و‌ جلالش قواى ادراکى حس ‌و‌ وهم ‌و‌ خیال ‌و‌ عقل همه را‌ مقهور ساخته ‌و‌ در‌ عین آنکه به‌ چشم بصیرت نورش بر همه پیدا ‌و‌ پیداترین اشیاء است باز با‌ تمام قواى حواس ‌و‌ اوهام ‌و‌ عقول از‌ نیل به‌ کنه وجود ‌و‌ حقیقت ذاتش عاجزند ‌و‌ منتهاى معرفت ‌و‌ بصیرت عارفان اعتراف به‌ عجز از‌ معرفت اوست)
  
عين پيدائى است ‌و‌ بس پنهان        سر پنهانى است ‌و‌ بس پيدا
+
عین پیدائى است ‌و‌ بس پنهان        سر پنهانى است ‌و‌ بس پیدا
  
هويدا ‌و‌ نهان از‌ چشم امكان       خرد حيران در‌ ‌آن پيداى پنهان
+
هویدا ‌و‌ نهان از‌ چشم امکان       خرد حیران در‌ ‌آن پیداى پنهان
  
عالم آفرينش را‌ بى تمثال ‌و‌ بى سابقه فكرت به‌ قدرت كامله ‌و‌ مشيت بالغه (بدين نظم زيبا ‌و‌ نظام اتم احسن) بيافريد
+
عالم آفرینش را‌ بى تمثال ‌و‌ بى سابقه فکرت به‌ قدرت کامله ‌و‌ مشیت بالغه (بدین نظم زیبا ‌و‌ نظام اتم احسن) بیافرید
  
پس آنگاه تمام خلق را‌ باز (از عوالم ملك ‌و‌ ملكوت ‌و‌ جبروت ‌و‌ لاهوت) همه را‌ به‌ طريقه مستقيم به‌ اراده نافذ خود سلوك داد ‌و‌ به‌ راه محبت (و عشق ‌و‌ اشتياق) خود برانگيخت (چنان به‌ اراده ‌و‌ به‌ محبت ‌و‌ عشق ‌و‌ شوق حق فطرت خلق مسخرند كه‌ نه ‌آن كس را‌ كه‌ مشيت ‌و‌ اراده خدا مقدم بر ديگران داشته قدمى موخر تواند نهاد ‌و‌ نه ‌آن كس را‌ كه‌ موخر از‌ ديگرى داشته قدمى تقدم تواند يافت (يعنى نظام آفرينش در‌ تمام كرات بى حد ‌و‌ حصر ‌و‌ عوالم بى نهايت آسمانها ‌و‌ زمينها ‌و‌ جهانهاى بى انتهاى غيب ‌و‌ شهود همه طبق خواست خدا ‌و‌ مشيت الهى به‌ سمت كمال خود در‌ حركتند ‌و‌ تدبير خلق مسخر تقدير حق است ‌و‌ در‌ سراسر ملك وجود جز اراده كامله سبحانى ‌و‌ قدرت شامله ‌ى‌ ربانى حكم فرمائى وجود ندارد
+
پس آنگاه تمام خلق را‌ باز (از عوالم ملک ‌و‌ ملکوت ‌و‌ جبروت ‌و‌ لاهوت) همه را‌ به‌ طریقه مستقیم به‌ اراده نافذ خود سلوک داد ‌و‌ به‌ راه محبت (و عشق ‌و‌ اشتیاق) خود برانگیخت (چنان به‌ اراده ‌و‌ به‌ محبت ‌و‌ عشق ‌و‌ شوق حق فطرت خلق مسخرند که‌ نه ‌آن کس را‌ که‌ مشیت ‌و‌ اراده خدا مقدم بر دیگران داشته قدمى موخر تواند نهاد ‌و‌ نه ‌آن کس را‌ که‌ موخر از‌ دیگرى داشته قدمى تقدم تواند یافت (یعنى نظام آفرینش در‌ تمام کرات بى حد ‌و‌ حصر ‌و‌ عوالم بى نهایت آسمانها ‌و‌ زمینها ‌و‌ جهانهاى بى انتهاى غیب ‌و‌ شهود همه طبق خواست خدا ‌و‌ مشیت الهى به‌ سمت کمال خود در‌ حرکتند ‌و‌ تدبیر خلق مسخر تقدیر حق است ‌و‌ در‌ سراسر ملک وجود جز اراده کامله سبحانى ‌و‌ قدرت شامله ‌ى‌ ربانى حکم فرمائى وجود ندارد
  
ترتيب جهان چنانكه بايد         كردى به‌ مثابتى كه‌ شايد
+
ترتیب جهان چنانکه باید         کردى به‌ مثابتى که‌ شاید
  
در عالم ‌و‌ عالم آفريدن         به زين نتوان رقم كشيدن
+
در عالم ‌و‌ عالم آفریدن         به زین نتوان رقم کشیدن
  
(و به‌ حكمت بالغه الهيه) براى هر‌ نوعى از‌ موجودات عالم (و يا‌ روحى از‌ ارواح خلايق) قوت ‌و‌ قوتى ‌و‌ رزق ‌و‌ روزى معلوم ‌و‌ معين قسمت فرمود كه‌ ‌آن قسمت معين الهى را‌ هرگز كسى كه‌ بر او‌ زياد مقدر فرموده كم نتواند كرد ‌و‌ نه ‌آن را‌ كه‌ كم مقدر كرده اندكى تواند افزود
+
(و به‌ حکمت بالغه الهیه) براى هر‌ نوعى از‌ موجودات عالم (و یا‌ روحى از‌ ارواح خلایق) قوت ‌و‌ قوتى ‌و‌ رزق ‌و‌ روزى معلوم ‌و‌ معین قسمت فرمود که‌ ‌آن قسمت معین الهى را‌ هرگز کسى که‌ بر او‌ زیاد مقدر فرموده کم نتواند کرد ‌و‌ نه ‌آن را‌ که‌ کم مقدر کرده اندکى تواند افزود
  
سپس بر هر‌ يك در‌ حيوه او‌ اجلى معين كرد ‌و‌ بر زندگانى وى مدتى مقرر داشت كه‌ گامهاى او‌ در‌ زندگانى قدمى است كه‌ به‌ سوى اجل خود مى رود ‌و‌ به‌ رفتن (ماها و) سالهاى عمر روزگار ‌آن اجل معين فرامى رسد تا‌ هنگامى كه‌ آخرين قدم را‌ برداشته ‌و‌ حساب عمر به‌ پايان رسد ‌و‌ خدا قبض روح او‌ كند ‌و‌ به‌ جانب منزلى كه‌ دعوتش فرموده اند كه‌ يا‌ سر‌ منزل ثواب كامل (و سعادت ‌و‌ وفور نعمت بهشت) حق است يا‌ منزل شقاوت ‌و‌ قهر ‌و‌ عقاب خدا است رهسپار شود (يعنى اگر با‌ ايمان است ‌و‌ نيكوكار بهشتى است ‌و‌ اگر كافر است ‌و‌ بدكار دوزخى است)
+
سپس بر هر‌ یک در‌ حیوه او‌ اجلى معین کرد ‌و‌ بر زندگانى وى مدتى مقرر داشت که‌ گامهاى او‌ در‌ زندگانى قدمى است که‌ به‌ سوى اجل خود مى رود ‌و‌ به‌ رفتن (ماها و) سالهاى عمر روزگار ‌آن اجل معین فرامى رسد تا‌ هنگامى که‌ آخرین قدم را‌ برداشته ‌و‌ حساب عمر به‌ پایان رسد ‌و‌ خدا قبض روح او‌ کند ‌و‌ به‌ جانب منزلى که‌ دعوتش فرموده اند که‌ یا‌ سر‌ منزل ثواب کامل (و سعادت ‌و‌ وفور نعمت بهشت) حق است یا‌ منزل شقاوت ‌و‌ قهر ‌و‌ عقاب خدا است رهسپار شود (یعنى اگر با‌ ایمان است ‌و‌ نیکوکار بهشتى است ‌و‌ اگر کافر است ‌و‌ بدکار دوزخى است)
  
تا در‌ ‌آن عالم خداى متعال به‌ عدل (و احسان) آنان را‌ كه‌ بدكارند به‌ كيفر كردار بدشان برساند ‌و‌ آنان كه‌ نيكوكارند پاداش نيكو عطا كند
+
تا در‌ ‌آن عالم خداى متعال به‌ عدل (و احسان) آنان را‌ که‌ بدکارند به‌ کیفر کردار بدشان برساند ‌و‌ آنان که‌ نیکوکارند پاداش نیکو عطا کند
  
كه كار خدا عدل (و احسان) است ‌و‌ اسماء مبارك ‌و‌ اوصاف كماليه اش پاك ‌و‌ منزه (از ظلم ‌و‌ ستم به‌ خلق) است ‌و‌ لطف ‌و‌ احسان ‌و‌ نعمتهايش بر خلق آشكار است (يعنى پاداش بهشتيان به‌ عدل ‌و‌ احسان ‌و‌ لطف اوست ‌و‌ كيفر دوزخيان هم به‌ عدل ‌و‌ داد او‌ به‌ احدى در‌ دو‌ عالم ستم نخواهد كرد همه كارش لطف است ‌و‌ بدكاران عالم خود به‌ نفس خويش ستم كرده ‌و‌ خويشتن را‌ بدوزخ عقاب خدا فرستادند) ‌و‌ ابدا كسى را‌ حق سئوال ‌و‌ چون ‌و‌ چرا در‌ كار خدا نيست.
+
که کار خدا عدل (و احسان) است ‌و‌ اسماء مبارک ‌و‌ اوصاف کمالیه اش پاک ‌و‌ منزه (از ظلم ‌و‌ ستم به‌ خلق) است ‌و‌ لطف ‌و‌ احسان ‌و‌ نعمتهایش بر خلق آشکار است (یعنى پاداش بهشتیان به‌ عدل ‌و‌ احسان ‌و‌ لطف اوست ‌و‌ کیفر دوزخیان هم به‌ عدل ‌و‌ داد او‌ به‌ احدى در‌ دو‌ عالم ستم نخواهد کرد همه کارش لطف است ‌و‌ بدکاران عالم خود به‌ نفس خویش ستم کرده ‌و‌ خویشتن را‌ بدوزخ عقاب خدا فرستادند) ‌و‌ ابدا کسى را‌ حق سئوال ‌و‌ چون ‌و‌ چرا در‌ کار خدا نیست.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۱۴۷: سطر ۱۴۴:
  
 
==ترجمه سجادی==
 
==ترجمه سجادی==
و از‌ دعاى امام عليه السلام بود، موقعى كه‌ شروع به‌ نيايش كرد ‌و‌ با‌ سپاس خداوندِ ارجمند ‌و‌ بزرگ، ‌و‌ ستايش بر‌ او، (دعا را) آغاز نمود:
+
و از‌ دعاى امام علیه السلام بود، موقعى که‌ شروع به‌ نیایش کرد ‌و‌ با‌ سپاس خداوندِ ارجمند ‌و‌ بزرگ، ‌و‌ ستایش بر‌ او، (دعا را) آغاز نمود:
  
سپاس خداى را، اوّلى كه‌ پيش از‌ او‌ اوّلى نبوده ‌و‌ آخِرى كه‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.
+
سپاس خداى را، اوّلى که‌ پیش از‌ او‌ اوّلى نبوده ‌و‌ آخِرى که‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.
  
همان كه‌ چشم هاى بينندگان از‌ ديدنش قاصر، ‌و‌ پندارهاى وصف كنندگان از‌ وصفش عاجز است.
+
همان که‌ چشم هاى بینندگان از‌ دیدنش قاصر، ‌و‌ پندارهاى وصف کنندگان از‌ وصفش عاجز است.
  
به قدرت خويش آفريدگان را‌ بى هيچ نمونه اى‌ آفريد ‌و‌ ايشان را‌ به‌ خواست خود از‌ هيچ به‌ وجود آورد.
+
به قدرت خویش آفریدگان را‌ بى هیچ نمونه اى‌ آفرید ‌و‌ ایشان را‌ به‌ خواست خود از‌ هیچ به‌ وجود آورد.
  
سپس آنها را‌ در‌ راهى كه‌ مى خواست روان ساخت ‌و‌ در‌ راه دوستى به‌ خود، برانگيخت. آنها توانايىِ عقب انداختن آنچه (خدا) آنان را‌ به‌ سوى ‌آن جلو انداخته، نداشته ‌و‌ نمى توانند آنچه را‌ كه‌ آنها را‌ از‌ ‌آن عقب انداخته، جلو اندازند.
+
سپس آنها را‌ در‌ راهى که‌ مى خواست روان ساخت ‌و‌ در‌ راه دوستى به‌ خود، برانگیخت. آنها توانایىِ عقب انداختن آنچه (خدا) آنان را‌ به‌ سوى ‌آن جلو انداخته، نداشته ‌و‌ نمى توانند آنچه را‌ که‌ آنها را‌ از‌ ‌آن عقب انداخته، جلو اندازند.
  
و براى هر‌ جاندارى از‌ ايشان، معلومِ قسمت شده اى‌ از‌ رزقش قرار داد. از‌ كسى كه‌ (خدا) به‌ او‌ فراوانى داده، كاهنده اى‌ نمى كاهد ‌و‌ از‌ كسانى كه‌ كاسته، افزاينده اى‌ نمى افزايد.
+
و براى هر‌ جاندارى از‌ ایشان، معلومِ قسمت شده اى‌ از‌ رزقش قرار داد. از‌ کسى که‌ (خدا) به‌ او‌ فراوانى داده، کاهنده اى‌ نمى کاهد ‌و‌ از‌ کسانى که‌ کاسته، افزاینده اى‌ نمى افزاید.
  
سپس براى او‌ (آفريده اش) در‌ زندگى، سرآمدى خاص معيّن نمود، ‌و‌ برايش زمانى محدود قرار داد كه‌ با‌ روزهاى زندگى اش، به‌ سوى ‌آن گام بردارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش، به‌ ‌آن نزديك مى شود. زمانى كه‌ به‌ پايان عمرش رسد ‌و‌ حساب زندگى اش را‌ بستاند، او‌ را‌ گرفته، به‌ سوى آنچه فراخوانده بود، از‌ پاداش فراوان يا‌ كيفر ترسناك خود روانه سازد. تا‌ كسانى را‌ كه‌ بد كرده اند، به‌ سبب آنچه كه‌ به‌ جا آورده اند، سزا دهد ‌و‌ آنان را‌ كه‌ به‌ سبب نيكويى، نيكويى نمودند را، جزا دهد.
+
سپس براى او‌ (آفریده اش) در‌ زندگى، سرآمدى خاص معین نمود، ‌و‌ برایش زمانى محدود قرار داد که‌ با‌ روزهاى زندگى اش، به‌ سوى ‌آن گام بردارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش، به‌ ‌آن نزدیک مى شود. زمانى که‌ به‌ پایان عمرش رسد ‌و‌ حساب زندگى اش را‌ بستاند، او‌ را‌ گرفته، به‌ سوى آنچه فراخوانده بود، از‌ پاداش فراوان یا‌ کیفر ترسناک خود روانه سازد. تا‌ کسانى را‌ که‌ بد کرده اند، به‌ سبب آنچه که‌ به‌ جا آورده اند، سزا دهد ‌و‌ آنان را‌ که‌ به‌ سبب نیکویى، نیکویى نمودند را، جزا دهد.
  
و اين از‌ عدل اوست. نام هايش مقدّس ‌و‌ نعمت هايش آشكار ‌و‌ پى درپى است. از‌ آنچه او‌ انجام مى دهد، بازخواست نشود ‌و‌ ايشان (آفريدگان) بازخواست شوند.
+
و این از‌ عدل اوست. نام هایش مقدّس ‌و‌ نعمت هایش آشکار ‌و‌ پى درپى است. از‌ آنچه او‌ انجام مى دهد، بازخواست نشود ‌و‌ ایشان (آفریدگان) بازخواست شوند.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۱۶۸: سطر ۱۶۵:
  
 
==ترجمه شعرانی==
 
==ترجمه شعرانی==
از دعاهاى‌ آن‌ حضرت است ‌كه‌ چون آغاز ‌به‌ دعا ‌مى‌ كرد ابتدا سپاس خداى تعالى ‌و‌ ستايش ‌او‌ ‌مى‌ نمود ‌و‌ ‌مى‌ گفت:
+
از دعاهاى‌ آن‌ حضرت است ‌که‌ چون آغاز ‌به‌ دعا ‌مى‌ کرد ابتدا سپاس خداى تعالى ‌و‌ ستایش ‌او‌ ‌مى‌ نمود ‌و‌ ‌مى‌ گفت:
  
سپاس خداوند ‌را‌ ‌كه‌ نخستين موجود است ‌و‌ پيش ‌از‌ ‌او‌ هيچ نبود ‌و‌ آخرين موجود است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ هيچ نباشد
+
سپاس خداوند ‌را‌ ‌که‌ نخستین موجود است ‌و‌ پیش ‌از‌ ‌او‌ هیچ نبود ‌و‌ آخرین موجود است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ هیچ نباشد
  
ديده بينندگان ‌از‌ مشاهده ذات ‌او‌ فرومانده ‌و‌ انديشه گويندگان ‌از‌ ذكر اوصاف ‌او‌ عاجز است
+
دیده بینندگان ‌از‌ مشاهده ذات ‌او‌ فرومانده ‌و‌ اندیشه گویندگان ‌از‌ ذکر اوصاف ‌او‌ عاجز است
  
به قدرت خود آفريدگان ‌را‌ ‌از‌ نيستى ‌به‌ هستى آورد ‌و‌ ‌به‌ خواست خويش آنها ‌را‌ ‌از‌ عدم ايجاد فرمود
+
به قدرت خود آفریدگان ‌را‌ ‌از‌ نیستى ‌به‌ هستى آورد ‌و‌ ‌به‌ خواست خویش آنها ‌را‌ ‌از‌ عدم ایجاد فرمود
  
آنگاه ‌در‌ راهى ‌كه‌ خود خواست آنها ‌را‌ سالك گردانيد، ‌و‌ ‌در‌ طريق محبت خويش برانگيخت. بدانسوى ‌كه‌ آنان ‌را‌ كشانيد ياراى باز ‌پس‌ شدن ندارند ‌و‌ ‌از‌ آنسوى ‌كه‌ آنها ‌را‌ بازداشت توانائى پيش رفتن نه!
+
آنگاه ‌در‌ راهى ‌که‌ خود خواست آنها ‌را‌ سالک گردانید، ‌و‌ ‌در‌ طریق محبت خویش برانگیخت. بدانسوى ‌که‌ آنان ‌را‌ کشانید یاراى باز ‌پس‌ شدن ندارند ‌و‌ ‌از‌ آنسوى ‌که‌ آنها ‌را‌ بازداشت توانائى پیش رفتن نه!
  
براى ‌هر‌ زنده نصيبى معلوم ‌و‌ رزقى مقسوم فرمود كسى نتواند ‌از‌ روزى ‌او‌ اگر وافر است چيزى بكاهد ‌و‌ اگر ناقص است چيزى بيفزايد
+
براى ‌هر‌ زنده نصیبى معلوم ‌و‌ رزقى مقسوم فرمود کسى نتواند ‌از‌ روزى ‌او‌ اگر وافر است چیزى بکاهد ‌و‌ اگر ناقص است چیزى بیفزاید
  
آنگاه براى عمر ‌هر‌ ‌يك‌ انجامى معلوم مقرر داشت ‌و‌ مدتى معين، ‌هر‌ روز ‌كه‌ بگذرد گامى است ‌كه‌ ‌به‌ سوى اجل برداشته ‌و‌ ‌هر‌ سال ‌كه‌ برآيد لختى ‌از‌ عمر است ‌كه‌ تباه شود. چون ‌به‌ منتهى رسد ‌و‌ نشان آخرين گام ‌او‌ ‌بر‌ زمين نقش بندد ‌و‌ حصه خويش ‌را‌ ‌از‌ عمر مطابق حساب معلوم دريافت دارد خداوندش بدانجاى ‌كه‌ فراخوانده است ‌از‌ ثواب موفور ‌يا‌ عقاب محذور ‌به‌ قهر ببرد ‌تا‌ بدكاران ‌را‌ ‌به‌ عمل زشت كيفر كند ‌و‌ نيكوكاران ‌را‌ ‌به‌ عمل نيك پاداش دهد
+
آنگاه براى عمر ‌هر‌ ‌یک‌ انجامى معلوم مقرر داشت ‌و‌ مدتى معین، ‌هر‌ روز ‌که‌ بگذرد گامى است ‌که‌ ‌به‌ سوى اجل برداشته ‌و‌ ‌هر‌ سال ‌که‌ برآید لختى ‌از‌ عمر است ‌که‌ تباه شود. چون ‌به‌ منتهى رسد ‌و‌ نشان آخرین گام ‌او‌ ‌بر‌ زمین نقش بندد ‌و‌ حصه خویش ‌را‌ ‌از‌ عمر مطابق حساب معلوم دریافت دارد خداوندش بدانجاى ‌که‌ فراخوانده است ‌از‌ ثواب موفور ‌یا‌ عقاب محذور ‌به‌ قهر ببرد ‌تا‌ بدکاران ‌را‌ ‌به‌ عمل زشت کیفر کند ‌و‌ نیکوکاران ‌را‌ ‌به‌ عمل نیک پاداش دهد
  
رفتار ‌او‌ عدل است تقدست اسمائه نامهاى ‌او‌ پاك است (و ‌او‌ برى ‌از‌ نقص) ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌پى‌ ‌در‌ پى، ‌هر‌ ‌چه‌ كند مسئول ديگران نيست ‌و‌ ديگران همه مسئول اويند
+
رفتار ‌او‌ عدل است تقدست اسمائه نامهاى ‌او‌ پاک است (و ‌او‌ برى ‌از‌ نقص) ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌پى‌ ‌در‌ پى، ‌هر‌ ‌چه‌ کند مسئول دیگران نیست ‌و‌ دیگران همه مسئول اویند
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۱۹۱: سطر ۱۸۸:
 
سپاسگزارى از‌ خدا
 
سپاسگزارى از‌ خدا
  
سپاس خدايى را‌ كه‌ از‌ ديدگاه آغاز ‌و‌ انجام اول بلا اول ‌و‌ آخر بلا آخرست.
+
سپاس خدایى را‌ که‌ از‌ دیدگاه آغاز ‌و‌ انجام اول بلا اول ‌و‌ آخر بلا آخرست.
  
خدايى كه‌ «به بينندگان آفريننده را‌ نبينى مرنجان دو‌ بيننده را». خدايى كه‌ اوهام واصفان از‌ وصف او‌ فرومانده.
+
خدایى که‌ «به بینندگان آفریننده را‌ نبینى مرنجان دو‌ بیننده را». خدایى که‌ اوهام واصفان از‌ وصف او‌ فرومانده.
  
خدايى كه‌ آفريدگان را‌ به‌ توانايى خود پديد آورده ‌و‌ طبق اراده ‌ى‌ خويش آنها را‌ ابداع كرده و به‌ راهى كه‌ اراده ‌ى‌ وى مقتضى دانسته روان داشته ‌و‌ در‌ مسير محبت خويش قرار داده است. از‌ اندازه اى كه‌ براى ايشان مقرر فرموده نه گامى پيش ‌و‌ نه پس‌ توانند رفت ‌و‌ براى هر‌ يك از‌ آنها روزى معين ‌و‌ معلوم تعيين فرموده، به‌ گونه اى كه‌ ‌آن كس را‌ كه‌ افزون تر داده از‌ ‌آن كاستن نتواند ‌و‌ ‌آن كس را‌ كه‌ كمتر داده بر‌ ‌آن افزون قادر نيست. سپس در‌ زندگانى، براى وى، مدت معلومى مقرر فرموده كه‌ با‌ روزهاى زندگانى خود به‌ سوى ‌آن گامزن است ‌و‌ با‌ سالهاى عمر خود ‌آن را‌ به‌ كمال مى رساند ‌و‌ چون پيمانه ‌ى‌ عمرش لبريز شد او‌ را‌ يا‌ به‌ سوى ثواب فراوان يا‌ كيفر دهشت بار مى كشاند، تا‌ بدكاران را‌ به‌ كيفر زشتكارى ‌و‌ نيكوكاران را‌ به‌ پاداش خوش كردارى آنها برساند و اين خود عين داد از‌ جانب اوست.
+
خدایى که‌ آفریدگان را‌ به‌ توانایى خود پدید آورده ‌و‌ طبق اراده ‌ى‌ خویش آنها را‌ ابداع کرده و به‌ راهى که‌ اراده ‌ى‌ وى مقتضى دانسته روان داشته ‌و‌ در‌ مسیر محبت خویش قرار داده است. از‌ اندازه اى که‌ براى ایشان مقرر فرموده نه گامى پیش ‌و‌ نه پس‌ توانند رفت ‌و‌ براى هر‌ یک از‌ آنها روزى معین ‌و‌ معلوم تعیین فرموده، به‌ گونه اى که‌ ‌آن کس را‌ که‌ افزون تر داده از‌ ‌آن کاستن نتواند ‌و‌ ‌آن کس را‌ که‌ کمتر داده بر‌ ‌آن افزون قادر نیست. سپس در‌ زندگانى، براى وى، مدت معلومى مقرر فرموده که‌ با‌ روزهاى زندگانى خود به‌ سوى ‌آن گامزن است ‌و‌ با‌ سالهاى عمر خود ‌آن را‌ به‌ کمال مى رساند ‌و‌ چون پیمانه ‌ى‌ عمرش لبریز شد او‌ را‌ یا‌ به‌ سوى ثواب فراوان یا‌ کیفر دهشت بار مى کشاند، تا‌ بدکاران را‌ به‌ کیفر زشتکارى ‌و‌ نیکوکاران را‌ به‌ پاداش خوش کردارى آنها برساند و این خود عین داد از‌ جانب اوست.
  
منزه ‌و‌ پاك است نامهاى وى ‌و‌ پياپى است نعمتهاى وى، از‌ آنچه كند پرسيده نشود ‌و‌ ديگرانند كه‌ مورد پرسش قرار مى گيرند.
+
منزه ‌و‌ پاک است نامهاى وى ‌و‌ پیاپى است نعمتهاى وى، از‌ آنچه کند پرسیده نشود ‌و‌ دیگرانند که‌ مورد پرسش قرار مى گیرند.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۲۰۴: سطر ۲۰۱:
  
 
==ترجمه فیض الاسلام==
 
==ترجمه فیض الاسلام==
از دعاهاى امام عليه السلام است (در حمد ‌و‌ سپاس خداى تعالى، ‌و‌ همواره روش ‌آن‌ حضرت چنين بوده) هنگامى ‌كه‌ دعاء ‌مى‌ كرد ‌در‌ آغاز ‌آن‌ ستايش خداى عزوجل ‌مى‌ نمود (به اقتداء ‌و‌ پيروى ‌از‌ قرآن كريم ‌و‌ عمل ‌به‌ فرمايش مشهور حضرت رسول- صلى الله عليه ‌و‌ آله- ‌كه‌ فرمود: كل امر ذى بال لم يبدء فيه بحمد الله فهو ابتر يعنى ‌هر‌ كار اهميت دارى ‌كه‌ ‌در‌ شروع ‌به‌ ‌آن‌ ‌از‌ خدا سپاسگزارى نشود ‌بى‌ بركت ‌و‌ ‌بى‌ نتيجه است) ‌پس‌ (درباره سپاسگزارى چنين) فرمود:   
+
از دعاهاى امام علیه السلام است (در حمد ‌و‌ سپاس خداى تعالى، ‌و‌ همواره روش ‌آن‌ حضرت چنین بوده) هنگامى ‌که‌ دعاء ‌مى‌ کرد ‌در‌ آغاز ‌آن‌ ستایش خداى عزوجل ‌مى‌ نمود (به اقتداء ‌و‌ پیروى ‌از‌ قرآن کریم ‌و‌ عمل ‌به‌ فرمایش مشهور حضرت رسول- صلى الله علیه ‌و‌ آله- ‌که‌ فرمود: کل امر ذى بال لم یبدء فیه بحمد الله فهو ابتر یعنى ‌هر‌ کار اهمیت دارى ‌که‌ ‌در‌ شروع ‌به‌ ‌آن‌ ‌از‌ خدا سپاسگزارى نشود ‌بى‌ برکت ‌و‌ ‌بى‌ نتیجه است) ‌پس‌ (درباره سپاسگزارى چنین) فرمود:   
  
سپاس خدائى ‌را‌ ‌كه‌ اول است ‌و‌ پيش ‌از‌ ‌او‌ اولى نبوده (مبدء ‌هر‌ موجودى است) ‌و‌ آخر است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى نباشد (مرجع همه ‌ى‌ اشياء است)   
+
سپاس خدائى ‌را‌ ‌که‌ اول است ‌و‌ پیش ‌از‌ ‌او‌ اولى نبوده (مبدء ‌هر‌ موجودى است) ‌و‌ آخر است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى نباشد (مرجع همه ‌ى‌ اشیاء است)   
  
خدائى ‌كه‌ ديده هاى بينندگان ‌از‌ ديدنش (در دنيا ‌و‌ آخرت) ناتوانند (محال است ‌او‌ ‌را‌ ببينند، چون آنچه ‌به‌ چشم ‌سر‌ ديده ‌مى‌ شود بايستى ‌در‌ مكان ‌و‌ جائى باشد، ‌و‌ محتاج ‌به‌ مكان جسم است ‌و‌ خداى تعالى جسم نيست) ‌و‌ انديشه هاى وصف كنندگان ‌از‌ عهده ‌ى‌ وصفش برنيايند (هر ‌چه‌ كوشند نمى توانند ‌به‌ طوريكه شايسته است ‌او‌ ‌را‌ وصف نمايند، چنانكه حضرت سيد المرسلين «صلى الله عليه ‌و‌ آله» فرمود: ‌لا‌ احصى ثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك يعنى مرا توانائى مدح ‌و‌ ثناى ‌تو‌ نيست، ‌تو‌ خود بايد ثناگوى ذات اقدس خويش باشى، ‌و‌ حضرت سيد الوصيين اميرالمومنين «عليه السلام» فرمود: ‌هو‌ فوق ‌ما‌ يصفه الواصفون يعنى ‌او‌ برتر ‌و‌ بالاتر است ‌از‌ آنچه وصف كنندگان ‌او‌ ‌را‌ بستايند)   
+
خدائى ‌که‌ دیده هاى بینندگان ‌از‌ دیدنش (در دنیا ‌و‌ آخرت) ناتوانند (محال است ‌او‌ ‌را‌ ببینند، چون آنچه ‌به‌ چشم ‌سر‌ دیده ‌مى‌ شود بایستى ‌در‌ مکان ‌و‌ جائى باشد، ‌و‌ محتاج ‌به‌ مکان جسم است ‌و‌ خداى تعالى جسم نیست) ‌و‌ اندیشه هاى وصف کنندگان ‌از‌ عهده ‌ى‌ وصفش برنیایند (هر ‌چه‌ کوشند نمى توانند ‌به‌ طوریکه شایسته است ‌او‌ ‌را‌ وصف نمایند، چنانکه حضرت سید المرسلین «صلى الله علیه ‌و‌ آله» فرمود: ‌لا‌ احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک یعنى مرا توانائى مدح ‌و‌ ثناى ‌تو‌ نیست، ‌تو‌ خود باید ثناگوى ذات اقدس خویش باشى، ‌و‌ حضرت سید الوصیین امیرالمومنین «علیه السلام» فرمود: ‌هو‌ فوق ‌ما‌ یصفه الواصفون یعنى ‌او‌ برتر ‌و‌ بالاتر است ‌از‌ آنچه وصف کنندگان ‌او‌ ‌را‌ بستایند)   
  
به قدرت ‌و‌ توانائى خود آفريدگان ‌را‌ آفريد، ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌به‌ اراده ‌و‌ خواست خويش ‌به‌ وجود آورد ‌بى‌ اينكه ‌از‌ روى مثال ‌و‌ نمونه ‌اى‌ باشد (چون هميشه خداوند بوده ‌و‌ ديگرى ‌جز‌ ‌او‌ نبوده ‌كه‌ نمونه ‌به‌ دست داده باشد)   
+
به قدرت ‌و‌ توانائى خود آفریدگان ‌را‌ آفرید، ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌به‌ اراده ‌و‌ خواست خویش ‌به‌ وجود آورد ‌بى‌ اینکه ‌از‌ روى مثال ‌و‌ نمونه ‌اى‌ باشد (چون همیشه خداوند بوده ‌و‌ دیگرى ‌جز‌ ‌او‌ نبوده ‌که‌ نمونه ‌به‌ دست داده باشد)   
  
سپس آنان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌و‌ خواست خويشتن روان گردانيد، ‌و‌ ‌در‌ راه محبت ‌و‌ دوستى ‌به‌ خود (كه غريزه ‌ى‌ ‌هر‌ موجودى است، چنانكه ‌در‌ قرآن كريم س 17 ‌ى‌ 44 فرموده: ‌و‌ ‌ان‌ ‌من‌ شى ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم يعنى موجودى نيست ‌جز‌ آنكه ذكرش تسبيح ‌و‌ ستايش خدا است، ولى شما تسبيح ايشان ‌را‌ ‌در‌ نمى يابيد) برانگيخت، ‌در‌ حالى ‌كه‌ توانائى ندارند تاخير نمايند آنچه ‌را‌ ‌كه‌ ايشان ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ جلو انداخته، ‌و‌ نمى توانند پيش اندازند آنچه ‌را‌ ‌كه‌ ايشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ عقب خواسته (از آنچه براى آنان تعيين نموده تجاوز نمى توانند كرد، ‌و‌ اين ‌با‌ استطاعت ‌و‌ توانا بودن ‌در‌ انجام عمل نيك ‌و‌ ‌بد‌ منافات ندارد، زيرا معنى فرمايش امام «عليه السلام» ‌در‌ ظاهر آنست ‌كه‌ خداى تعالى هرگاه چيزى اراده نمود غير ‌آن‌ واقع نمى شود)   
+
سپس آنان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌و‌ خواست خویشتن روان گردانید، ‌و‌ ‌در‌ راه محبت ‌و‌ دوستى ‌به‌ خود (که غریزه ‌ى‌ ‌هر‌ موجودى است، چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۱۷ ‌ى‌ ۴۴ فرموده: ‌و‌ ‌ان‌ ‌من‌ شى ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم یعنى موجودى نیست ‌جز‌ آنکه ذکرش تسبیح ‌و‌ ستایش خدا است، ولى شما تسبیح ایشان ‌را‌ ‌در‌ نمى یابید) برانگیخت، ‌در‌ حالى ‌که‌ توانائى ندارند تاخیر نمایند آنچه ‌را‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ جلو انداخته، ‌و‌ نمى توانند پیش اندازند آنچه ‌را‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ عقب خواسته (از آنچه براى آنان تعیین نموده تجاوز نمى توانند کرد، ‌و‌ این ‌با‌ استطاعت ‌و‌ توانا بودن ‌در‌ انجام عمل نیک ‌و‌ ‌بد‌ منافات ندارد، زیرا معنى فرمایش امام «علیه السلام» ‌در‌ ظاهر آنست ‌که‌ خداى تعالى هرگاه چیزى اراده نمود غیر ‌آن‌ واقع نمى شود)   
  
و ‌از‌ رزقى ‌كه‌ عطا فرموده ‌هر‌ جاندارى ‌را‌ روزى معلومى قرار داده است (چنانكه ‌در‌ قرآن كريم س 43 ‌ى‌ 32 فرموده: نحن قسمنا بينهم معيشتهم ‌فى‌ الحيوه الدنيا «ما روزى ايشان ‌را‌ ‌در‌ زندگانى دنيا بينشان تقسيم ‌و‌ پخش نموده ايم» ‌به‌ طورى كه) ‌به‌ ‌هر‌ ‌كس‌ ‌از‌ آنان فراخى ‌و‌ فراوانى داده كاهنده ‌اى‌ نمى كاهد، ‌و‌ ‌هر‌ ‌كه‌ ‌را‌ كاسته افزاينده ‌اى‌ نمى افزايد (جز خداوند سبحان توانا نيست ‌كه‌ ‌آن‌ ‌را‌ زياد ‌و‌ ‌كم‌ گرداند، بنابراين نبايد براى ‌به‌ دست آوردن روزى ‌از‌ جاده ‌ى‌ درستى ‌و‌ پرهيزكارى بيرون رفت ‌و‌ گرد حرام گشت ‌كه‌ آنچه قسمت ‌و‌ بهره است ‌از‌ راه حلال خواهد رسيد، ‌و‌ بايد دانست ‌كه‌ حرام روزى ‌اى‌ ‌كه‌ خداى تعالى قرار داده نيست، ‌پس‌ آنكه هميشه حرام ‌مى‌ خورد ‌از‌ روزى مقسوم خود چشم پوشيده ‌و‌ خداوند ‌آن‌ ‌را‌ حبس نموده ‌كه‌ اگر شكيبائى نموده گرد حرام نمى گشت حتما آنچه درخور حال ‌او‌ است ‌به‌ ‌وى‌ ‌مى‌ رسيد)   
+
و ‌از‌ رزقى ‌که‌ عطا فرموده ‌هر‌ جاندارى ‌را‌ روزى معلومى قرار داده است (چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۴۳ ‌ى‌ ۳۲ فرموده: نحن قسمنا بینهم معیشتهم ‌فى‌ الحیوه الدنیا «ما روزى ایشان ‌را‌ ‌در‌ زندگانى دنیا بینشان تقسیم ‌و‌ پخش نموده ایم» ‌به‌ طورى که) ‌به‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌از‌ آنان فراخى ‌و‌ فراوانى داده کاهنده ‌اى‌ نمى کاهد، ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ کاسته افزاینده ‌اى‌ نمى افزاید (جز خداوند سبحان توانا نیست ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ زیاد ‌و‌ ‌کم‌ گرداند، بنابراین نباید براى ‌به‌ دست آوردن روزى ‌از‌ جاده ‌ى‌ درستى ‌و‌ پرهیزکارى بیرون رفت ‌و‌ گرد حرام گشت ‌که‌ آنچه قسمت ‌و‌ بهره است ‌از‌ راه حلال خواهد رسید، ‌و‌ باید دانست ‌که‌ حرام روزى ‌اى‌ ‌که‌ خداى تعالى قرار داده نیست، ‌پس‌ آنکه همیشه حرام ‌مى‌ خورد ‌از‌ روزى مقسوم خود چشم پوشیده ‌و‌ خداوند ‌آن‌ ‌را‌ حبس نموده ‌که‌ اگر شکیبائى نموده گرد حرام نمى گشت حتما آنچه درخور حال ‌او‌ است ‌به‌ ‌وى‌ ‌مى‌ رسید)   
  
پس ‌از‌ ‌آن‌ براى ‌او‌ (هر ‌يك‌ ‌از‌ ايشان) ‌در‌ زندگى مدتى معلوم تعيين ‌و‌ پايانى معين قرار داده (معلوم نموده ‌هر‌ ‌يك‌ ‌از‌ ايشان ‌تا‌ ‌چه‌ مدتى خواهد زيست) ‌كه‌ ‌با‌ روزهاى زندگيش ‌به‌ سوى ‌آن‌ پايان گام برمى دارد، ‌و‌ ‌با‌ سالهاى روزگارش ‌به‌ ‌آن‌ نزديك ‌مى‌ شود ‌تا‌ چون ‌به‌ پايانش نزديك شود، ‌و‌ حساب عمر ‌و‌ زندگيش ‌را‌ تمام بستاند، ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ آنچه خوانده ‌از‌ پاداش سرشار (بهشت) ‌يا‌ كيفر ترسناك خود (دوزخ) فراگيرد (در اينجا ‌از‌ قرآن كريم س 53 ‌ى‌ 31 اقتباس ‌و‌ استفاده نموده فرمود: ليجزى الذين اساوا بما عملوا ‌و‌ يجزى الذين احسنوا بالحسنى يعنى) ‌تا‌ كسانى ‌را‌ ‌كه‌ ‌با‌ كردارشان ‌بد‌ كرده ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌كه‌ ‌با‌ رفتار شايسته نيكوئى نموده اند جزا دهد   
+
پس ‌از‌ ‌آن‌ براى ‌او‌ (هر ‌یک‌ ‌از‌ ایشان) ‌در‌ زندگى مدتى معلوم تعیین ‌و‌ پایانى معین قرار داده (معلوم نموده ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ ایشان ‌تا‌ ‌چه‌ مدتى خواهد زیست) ‌که‌ ‌با‌ روزهاى زندگیش ‌به‌ سوى ‌آن‌ پایان گام برمى دارد، ‌و‌ ‌با‌ سالهاى روزگارش ‌به‌ ‌آن‌ نزدیک ‌مى‌ شود ‌تا‌ چون ‌به‌ پایانش نزدیک شود، ‌و‌ حساب عمر ‌و‌ زندگیش ‌را‌ تمام بستاند، ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ آنچه خوانده ‌از‌ پاداش سرشار (بهشت) ‌یا‌ کیفر ترسناک خود (دوزخ) فراگیرد (در اینجا ‌از‌ قرآن کریم س ۵۳ ‌ى‌ ۳۱ اقتباس ‌و‌ استفاده نموده فرمود: لیجزى الذین اساوا بما عملوا ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى یعنى) ‌تا‌ کسانى ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ کردارشان ‌بد‌ کرده ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ رفتار شایسته نیکوئى نموده اند جزا دهد   
  
و اين جزا (كيفر ‌و‌ پاداش) ‌با‌ عدالت ‌و‌ درستى ‌از‌ ‌او‌ است (از ‌هر‌ عيب ‌و‌ نقصى) منزه ‌و‌ پاك است نامهاى او، ‌و‌ نعمتها ‌و‌ بخششهايش (براى همه) ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ است (به كسى ظلم ‌و‌ ستم روا ندارد، بلكه ‌هر‌ ‌چه‌ كند طبق حكمت ‌و‌ مصلحت است، ‌از‌ اينرو چنانكه ‌در‌ قرآن كريم س 21 ‌ى‌ 23 است: لايسئل عما يفعل ‌و‌ ‌هم‌ يسئلون يعنى) ‌از‌ ‌او‌ نپرسند آنچه ‌را‌ ‌كه‌ بجا ‌مى‌ آورد ‌و‌ ‌از‌ (گفتار ‌و‌ كردار) ديگران بازپرسند   
+
و این جزا (کیفر ‌و‌ پاداش) ‌با‌ عدالت ‌و‌ درستى ‌از‌ ‌او‌ است (از ‌هر‌ عیب ‌و‌ نقصى) منزه ‌و‌ پاک است نامهاى او، ‌و‌ نعمتها ‌و‌ بخششهایش (براى همه) ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ است (به کسى ظلم ‌و‌ ستم روا ندارد، بلکه ‌هر‌ ‌چه‌ کند طبق حکمت ‌و‌ مصلحت است، ‌از‌ اینرو چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۲۱ ‌ى‌ ۲۳ است: لایسئل عما یفعل ‌و‌ ‌هم‌ یسئلون یعنى) ‌از‌ ‌او‌ نپرسند آنچه ‌را‌ ‌که‌ بجا ‌مى‌ آورد ‌و‌ ‌از‌ (گفتار ‌و‌ کردار) دیگران بازپرسند   
  
 
</tabber>
 
</tabber>
سطر ۲۲۶: سطر ۲۲۳:
 
<tabber>
 
<tabber>
  
انصاريان=
+
انصاریان=
  
==ديار عاشقان (انصاريان)==
+
==دیار عاشقان (انصاریان)==
در ستايش حق تعالى و معناى «الحمدللّه»:
+
در ستایش حق تعالى و معناى «الحمدللّه»:
  
حمد: ستايش نمودن در برابر صفات نيك اختيارى است، و مدح: ستودن در برابر صفات نيك اختيارى و غير اختيارى است، و شكر: عبارت از سپاس در برابر نعمت هائى است كه از منعم به ما رسيده.
+
حمد: ستایش نمودن در برابر صفات نیک اختیارى است، و مدح: ستودن در برابر صفات نیک اختیارى و غیر اختیارى است، و شکر: عبارت از سپاس در برابر نعمت هائى است که از منعم به ما رسیده.
  
با توجه به فرقى كه بين حمد و مدح و شكراست، و با عنايت به الف و لامي كه متّصل به كلمه حمد است، به اين معنا واقف مى گرديم كه تمام ستايش ها مخصوص به آن وجود مقدّسى است كه با اراده و اختيار، خالق تمام موجودات، و زيبا آفرين و رشد دهنده تمام عناصر هستى و هدايت كننده آنان به مطلوب و مقصود است، و هر جا نسبت به هر كسى به خاطر ذات يا صفات يا افعال نيك اختياريش ستايش واقع شود، برگشت آن ستايش به حضرت حقّ است، چرا كه هر ذات نيكى و هر صفت زيبائى و هر فعل جميلى قطره اى از آن بحر و جلوه اى از آن منبع و نور پرفروغى ازآن كانون است.
+
با توجه به فرقى که بین حمد و مدح و شکراست، و با عنایت به الف و لامی که متّصل به کلمه حمد است، به این معنا واقف مى گردیم که تمام ستایش ها مخصوص به آن وجود مقدّسى است که با اراده و اختیار، خالق تمام موجودات، و زیبا آفرین و رشد دهنده تمام عناصر هستى و هدایت کننده آنان به مطلوب و مقصود است، و هر جا نسبت به هر کسى به خاطر ذات یا صفات یا افعال نیک اختیاریش ستایش واقع شود، برگشت آن ستایش به حضرت حقّ است، چرا که هر ذات نیکى و هر صفت زیبائى و هر فعل جمیلى قطره اى از آن بحر و جلوه اى از آن منبع و نور پرفروغى ازآن کانون است.
  
در حقيقت به وسيله الحمدللّه، كه بر زبان جارى مى شود ـ و كلمه جامعى است كه سرچشمه اش معرفت حامد و قلب پاك و نورانى اوست ـ خدا را بر ذات و صفات و افعالش ستايش مى كنند.
+
در حقیقت به وسیله الحمدللّه، که بر زبان جارى مى شود ـ و کلمه جامعى است که سرچشمه اش معرفت حامد و قلب پاک و نورانى اوست ـ خدا را بر ذات و صفات و افعالش ستایش مى کنند.
  
الحمد اللّه جمله پر نورى است كه در دنيا كه زندگى اول است بر زبان عاشقان جاريست و در آخرت كه زندگى دوم وابدى است نيز بر زبان اهل بهشت جهت ستايش حق جارى خواهد بود.
+
الحمد اللّه جمله پر نورى است که در دنیا که زندگى اول است بر زبان عاشقان جاریست و در آخرت که زندگى دوم وابدى است نیز بر زبان اهل بهشت جهت ستایش حق جارى خواهد بود.
  
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: استرى از پدرم حضرت باقر گم شد فرمود اگر خداوند وسيله برگشت آن را برايم فراهم كند او را به محامد و ستايش هائى بستانمى كه موجب رضايت او شود. چون استر با زين و برگش پيدا شد و حضرت بر آن آرام گرفت لباسش را پيچيد و به جانب حضرت حق سر برداشت و گفت الحمد للّه و چيزى به آن نيفزود آنگاه فرمود هيچ ستايشى نيست مگر اينكه در آنچه گفتم هست.
+
امام صادق علیه السّلام مى فرماید: استرى از پدرم حضرت باقر گم شد فرمود اگر خداوند وسیله برگشت آن را برایم فراهم کند او را به محامد و ستایش هائى بستانمى که موجب رضایت او شود. چون استر با زین و برگش پیدا شد و حضرت بر آن آرام گرفت لباسش را پیچید و به جانب حضرت حق سر برداشت و گفت الحمد للّه و چیزى به آن نیفزود آنگاه فرمود هیچ ستایشى نیست مگر اینکه در آنچه گفتم هست.
  
اين جمله را جناب حق جهت ستايش آوردن بندگان به پيشگاهش به بندگان تعليم داده تا در حد خود از عهده حمد حضرتش با توجه به مفهوم جمله و اينكه همه موجوديت خود را بدرقه معناى آن كنند برآيند و اگر اين تعليم در كار نبود تمام زبانها از ستايش او لال بود!
+
این جمله را جناب حق جهت ستایش آوردن بندگان به پیشگاهش به بندگان تعلیم داده تا در حد خود از عهده حمد حضرتش با توجه به مفهوم جمله و اینکه همه موجودیت خود را بدرقه معناى آن کنند برآیند و اگر این تعلیم در کار نبود تمام زبانها از ستایش او لال بود!
  
فيض آن شوريده مست و آن باده نوش جام الست مى گويد:
+
فیض آن شوریده مست و آن باده نوش جام الست مى گوید:
  
دم آگه ز راه الحمدللّه *** كه عشقم شد پناه، الحمدللّه
+
دم آگه ز راه الحمدللّه *** که عشقم شد پناه، الحمدللّه
  
رهى كارد مرا تا درگه يار *** به من بنمود إله، الحمدللّه
+
رهى کارد مرا تا درگه یار *** به من بنمود إله، الحمدللّه
  
سحاب رحمتش بر من بباريد *** ز دل شستم گناه، الحمدللّه
+
سحاب رحمتش بر من ببارید *** ز دل شستم گناه، الحمدللّه
  
به يكدم كهرباى عشق بر بود *** دل و جان را چوكاه، الحمدللّه
+
به یکدم کهرباى عشق بر بود *** دل و جان را چوکاه، الحمدللّه
  
رسن آمد به بالا، يوسف جان *** برون آمد ز چاه، الحمدللّه
+
رسن آمد به بالا، یوسف جان *** برون آمد ز چاه، الحمدللّه
  
چو در تاريكى زلفش فتادم *** رخى ديدم چوماه، الحمدللّه
+
چو در تاریکى زلفش فتادم *** رخى دیدم چوماه، الحمدللّه
  
طريقت را حقيقت را بديدم *** در آن زلف سياه، الحمدللّه
+
طریقت را حقیقت را بدیدم *** در آن زلف سیاه، الحمدللّه
  
ره ايمان و كفر زلف ديدم *** نهادم رو به راه، الحمدللّه
+
ره ایمان و کفر زلف دیدم *** نهادم رو به راه، الحمدللّه
  
گدائى كردم از مستانش جامى *** شدم سرمست شاه، الحمدللّه
+
گدائى کردم از مستانش جامى *** شدم سرمست شاه، الحمدللّه
  
چو فيض از فيض حق جامى كشيدم *** وجودم شد تباه، الحمدللّه
+
چو فیض از فیض حق جامى کشیدم *** وجودم شد تباه، الحمدللّه
  
ستايش حقّ از زبان عرفان:
+
ستایش حقّ از زبان عرفان:
  
بدانكه چون حمد و ثنا مترتّب است بر مطالعه كمال و مشاهده جمال; و سرمايه كمال هر كاملى، اثرى از آثار كمال حقّ است، و پيرايه جمال هر جميلى پرتوى از انوار جمال مطلق است، لاجرم جميع محامد بدان ذات كه مستجمع جميع كمالات است راجع تواند بود; و حمد قولى و فعلى و حالى، به حكم تخلّق به اخلاق حضرت متعالى، سزاوار آن جناب عالى باشد.
+
بدانکه چون حمد و ثنا مترتّب است بر مطالعه کمال و مشاهده جمال; و سرمایه کمال هر کاملى، اثرى از آثار کمال حقّ است، و پیرایه جمال هر جمیلى پرتوى از انوار جمال مطلق است، لاجرم جمیع محامد بدان ذات که مستجمع جمیع کمالات است راجع تواند بود; و حمد قولى و فعلى و حالى، به حکم تخلّق به اخلاق حضرت متعالى، سزاوار آن جناب عالى باشد.
  
امّا حمد قولى، ثناى لسانى است بدانچه حقّ سبحانه و تعالى بر زبان انبيا، خود را بدان محمدت فرمود.
+
امّا حمد قولى، ثناى لسانى است بدانچه حقّ سبحانه و تعالى بر زبان انبیا، خود را بدان محمدت فرمود.
  
امّا فعلى، بيان اعمال بدنى است ازطاعات و عبادات و خيرات و مبرّات، از براى ابتغاى وجه احد قديم، و توجّه بدان جناب كريم، نه از براى طلب حظوظ نفس و مرضات او.
+
امّا فعلى، بیان اعمال بدنى است ازطاعات و عبادات و خیرات و مبرّات، از براى ابتغاى وجه احد قدیم، و توجّه بدان جناب کریم، نه از براى طلب حظوظ نفس و مرضات او.
  
امّا حالى، كه به حسب قلب و روح است، عبارت است از اتّصاف به كمالات علميّه و عمليّه و تخلّق به اخلاق الهيّه. و در حقيقت همه اين محامد،ستايش حقّ است نفس خود را در مقام تفصيل، كه مسمّى به مظاهر است، از رويى كه مظاهر غير مظاهر نيست.
+
امّا حالى، که به حسب قلب و روح است، عبارت است از اتّصاف به کمالات علمیه و عملیه و تخلّق به اخلاق الهیه. و در حقیقت همه این محامد،ستایش حقّ است نفس خود را در مقام تفصیل، که مسمّى به مظاهر است، از رویى که مظاهر غیر مظاهر نیست.
  
امّا حمد او ذات خود را در مقام جمعى الهى از روى قول، تعريفات اوست نفس خود را به صفات كماليّه، كه كتب منزّله و صحف منشّره او بدان ناطق است.
+
امّا حمد او ذات خود را در مقام جمعى الهى از روى قول، تعریفات اوست نفس خود را به صفات کمالیه، که کتب منزّله و صحف منشّره او بدان ناطق است.
  
امّا از روى فعل، اظهار كمالات جماليّه و جلاليّه است از غيب به شهادت، و از باطن به ظاهر و از علم به يقين، در محالّ صفات و مجالى ولايات اسماء به حسب تعيّنات.
+
امّا از روى فعل، اظهار کمالات جمالیه و جلالیه است از غیب به شهادت، و از باطن به ظاهر و از علم به یقین، در محالّ صفات و مجالى ولایات اسماء به حسب تعینات.
  
مثلا" وجود حضرت ختمى مرتبت كه داراى مقام جمع الجمعى است و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، حمد فعلى حقّ است مرخود از، چنانچه عارف نامدا داود بن محمود قيصرى در رسائلش صفحه 136 مى فرمايد:
+
مثلا" وجود حضرت ختمى مرتبت که داراى مقام جمع الجمعى است و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، حمد فعلى حقّ است مرخود از، چنانچه عارف نامدا داود بن محمود قیصرى در رسائلش صفحه ۱۳۶ مى فرماید:
  
از ان جا كه اين حقيقت جمعيّه الهيّه، كامل ترين نوع انسان كمالى است، و در نوع انسان، كامل تر از حضرت ختمى مقام وجود ندارد; داراى مقام فرديّت مطلقه، و به اعتبار وجود جمعى كمالى، در نوع خود منفرّد است; و از خواصّ فرديّت مطلقه احاطه به جميع مراتب و درجات است از مقام تعيّن اوّل تا آخرين درجه نزول و عالم شهادت مطلقه.
+
از ان جا که این حقیقت جمعیه الهیه، کامل ترین نوع انسان کمالى است، و در نوع انسان، کامل تر از حضرت ختمى مقام وجود ندارد; داراى مقام فردیت مطلقه، و به اعتبار وجود جمعى کمالى، در نوع خود منفرّد است; و از خواصّ فردیت مطلقه احاطه به جمیع مراتب و درجات است از مقام تعین اوّل تا آخرین درجه نزول و عالم شهادت مطلقه.
  
در مقام احديّت واسطه است جهت ظهور حقايق و معانى غيبى مستجن در ذات، به وجود تفصيلى در مرتبه و احديّت و اعطاء كلّ ذى حقّ حقّه، به حسب ظهور اسماء الهى و صور اسمائيّه و اعيان ثابته و استعدادات و لوازم اعيان به فيض اقدس; كه همين فيض اقدس اوّلين جلوه و ظهور حقيقت محمّديّه است ; و قابليّت او به حسب عين ثابت ، اتمّ قابليات است، و داعيان كافّه ممكنات به منزله ابعاض و اجزاء و ذرارى عين كلّى او هستند چون عين ثابت او صورت اسم اللّه ذاتى است .
+
در مقام احدیت واسطه است جهت ظهور حقایق و معانى غیبى مستجن در ذات، به وجود تفصیلى در مرتبه و احدیت و اعطاء کلّ ذى حقّ حقّه، به حسب ظهور اسماء الهى و صور اسمائیه و اعیان ثابته و استعدادات و لوازم اعیان به فیض اقدس; که همین فیض اقدس اوّلین جلوه و ظهور حقیقت محمّدیه است ; و قابلیت او به حسب عین ثابت ، اتمّ قابلیات است، و داعیان کافّه ممکنات به منزله ابعاض و اجزاء و ذرارى عین کلّى او هستند چون عین ثابت او صورت اسم اللّه ذاتى است .
  
اين حقيقت به اعتبار نشئات روحانيّت نبىّ مبعوث است بر كافّه ارواح انبيا و اولياء، و به اعتبار نشئات عنصرى و مادّى و ظهور در عالم شهادت، داراى مقام ختميّت نبوّت است، و بعد از غروب شمس نبوّت ظهور در مشكات اولياءمحمّديّين مى نمايد و مقام ولايت او به ظهور مهدى به حدّ اعلاى از كمال مى رسد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
+
این حقیقت به اعتبار نشئات روحانیت نبىّ مبعوث است بر کافّه ارواح انبیا و اولیاء، و به اعتبار نشئات عنصرى و مادّى و ظهور در عالم شهادت، داراى مقام ختمیت نبوّت است، و بعد از غروب شمس نبوّت ظهور در مشکات اولیاءمحمّدیین مى نماید و مقام ولایت او به ظهور مهدى به حدّ اعلاى از کمال مى رسد که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:
  
نَحْنُ وَاللّهِ اْلأسْماءُ الْحُسْنى... (30) ما به خدا سوگند اسماء الحسناى خداوند هستيم.
+
نَحْنُ وَاللّهِ اْلأسْماءُ الْحُسْنى... (۳۰) ما به خدا سوگند اسماء الحسناى خداوند هستیم.
  
وبه حسب علم عنائى حقّ كه مقتضى رسيدن هر فردى از افراد انسان است به كمال لايق خود و لزوم تجلّى حقّ به اسم عدل، و تجلّى حقّ در مشكات ختم ولايت باتمام اسماء و صفات خو، و ظهور تفصيلى اسماء و صفات در مظاهر خلقيّه در عالم شهادت; دولت اسماء حاكم بر مظاهر اوليا تا قيام قيامت انقطاع نمى پذيرد.
+
وبه حسب علم عنائى حقّ که مقتضى رسیدن هر فردى از افراد انسان است به کمال لایق خود و لزوم تجلّى حقّ به اسم عدل، و تجلّى حقّ در مشکات ختم ولایت باتمام اسماء و صفات خو، و ظهور تفصیلى اسماء و صفات در مظاهر خلقیه در عالم شهادت; دولت اسماء حاکم بر مظاهر اولیا تا قیام قیامت انقطاع نمى پذیرد.
  
امّا حمد از روى حال، عبارت از تجلّيات اوست هم در ذات خويش به فيض اقدس اوّلى و ظهور نور ازلى پس در جمع و تفصيل.
+
امّا حمد از روى حال، عبارت از تجلّیات اوست هم در ذات خویش به فیض اقدس اوّلى و ظهور نور ازلى پس در جمع و تفصیل.
  
ما چو نائيم و نوا در ما زتوست *** ما چو كوهمى و صدا در ما زتوست
+
ما چو نائیم و نوا در ما زتوست *** ما چو کوهمى و صدا در ما زتوست
  
ما چو شطرنجيم اندر برد و مات *** برد و مات ما زتست اى خوش صفات
+
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات *** برد و مات ما زتست اى خوش صفات
  
ما كه ابشيم اى تو ما را جان جان *** تا كه ما باشيم با تو در ميان
+
ما که ابشیم اى تو ما را جان جان *** تا که ما باشیم با تو در میان
  
ما همه شيران ولى شير علم *** حمله مان از ياد باشد دميدم
+
ما همه شیران ولى شیر علم *** حمله مان از یاد باشد دمیدم
  
باد ما و بود ما از داد تست *** هستى ما جمله از ايجاد تست
+
باد ما و بود ما از داد تست *** هستى ما جمله از ایجاد تست
  
لذّت هستى نمودى نيست را *** عاشق خود كرده بودى نيست را
+
لذّت هستى نمودى نیست را *** عاشق خود کرده بودى نیست را
  
لذّت انعام خود را وامگير *** نقل و باده جام خود را وامگير
+
لذّت انعام خود را وامگیر *** نقل و باده جام خود را وامگیر
  
وربگيرى كيست جست و جو كند *** نقش با نقّاش كى نيرو كند
+
وربگیرى کیست جست و جو کند *** نقش با نقّاش کى نیرو کند
  
منگر اندر ما مكن د رمانظر *** وندر اكرام و سخاى خود نگر
+
منگر اندر ما مکن د رمانظر *** وندر اکرام و سخاى خود نگر
  
ما نبوديم و تقاضامان نبود *** لطف تو ناگفته م مى شنود
+
ما نبودیم و تقاضامان نبود *** لطف تو ناگفته م مى شنود
  
نقش باشد پيش نقّاش و قلم *** عاجز و بسته چو كودك در شكم
+
نقش باشد پیش نقّاش و قلم *** عاجز و بسته چو کودک در شکم
  
و بى هيچ شبهه و ريب، بعد از حمد حضرت عالم الشهادة و الغيب مزذات خود را به ذات خويش، آن حضرت را هيچ حمدى سزاوارتر از حمد انسان كامل مكمّل كه متمكّن مقام خلافت عظمى باشد نيست، چه اين حمد همان ثناى حقّ است مرذات خود را، ازآن وجه كه انسان كامل آينه جمال نماى آن حضرت است .
+
و بى هیچ شبهه و ریب، بعد از حمد حضرت عالم الشهادة و الغیب مزذات خود را به ذات خویش، آن حضرت را هیچ حمدى سزاوارتر از حمد انسان کامل مکمّل که متمکن مقام خلافت عظمى باشد نیست، چه این حمد همان ثناى حقّ است مرذات خود را، ازآن وجه که انسان کامل آینه جمال نماى آن حضرت است .
  
در تفسير كبير، جلد اوّل، در توضيح الحمدللّه، در فائده هشتم، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند:
+
در تفسیر کبیر، جلد اوّل، در توضیح الحمدللّه، در فائده هشتم، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کند:
  
إِنَّهُ قالَ: اِذا أنْعَمَ اللّه عَلى عَبْدِهِ نِعْمَةً، فَيَقُولُ الْعَبْدُ: اَلْحَمْدُلِلّهِ; فَيَقُولُ اللّهُ تَعالى: اُنْظُرُوا اِلى عَبْدى أعطَيْتُهُ ما لا قَدْرَ لَهُ، فَأعْطانى مالا قيمَةَ لَهُ: (31)
+
إِنَّهُ قالَ: اِذا أنْعَمَ اللّه عَلى عَبْدِهِ نِعْمَةً، فَیقُولُ الْعَبْدُ: اَلْحَمْدُلِلّهِ; فَیقُولُ اللّهُ تَعالى: اُنْظُرُوا اِلى عَبْدى أعطَیتُهُ ما لا قَدْرَ لَهُ، فَأعْطانى مالا قیمَةَ لَهُ: (۳۱)
  
به هنگاميكه خداوند نعمتى را به بنده اش عنايت كند، و او در برابر آن نعمت بگويد "الحمدللّه" خداوند مى فرمايد: بنده ام را بنگريد: من به او شيئى كم ارزش دادم، ولى او در برابرش آنچه كه برايش قيمت معيّن نيستبه من هديّه كرد.
+
به هنگامیکه خداوند نعمتى را به بنده اش عنایت کند، و او در برابر آن نعمت بگوید "الحمدللّه" خداوند مى فرماید: بنده ام را بنگرید: من به او شیئى کم ارزش دادم، ولى او در برابرش آنچه که برایش قیمت معین نیستبه من هدیه کرد.
  
توضيح اين روايت علاى به اين است كه:وقتى خداوند نعميت عنايت مى كند اين نعمت، نعمتى غير عادى از جانب او نيست، نعمتى است كه كرم و لطف و عنايت او اتقضا كرده، مانند سير كردن گرسنه، پوشاندن برهنه، سيراب كدرن تشنه و ساير نعمت ها كه در ارتباط با آقائى او نسبت به بندگان است، و جميع اين عنايت ها از نظر كمّى و زمانى محدود د ر چهار چوب نهايت است.
+
توضیح این روایت علاى به این است که:وقتى خداوند نعمیت عنایت مى کند این نعمت، نعمتى غیر عادى از جانب او نیست، نعمتى است که کرم و لطف و عنایت او اتقضا کرده، مانند سیر کردن گرسنه، پوشاندن برهنه، سیراب کدرن تشنه و سایر نعمت ها که در ارتباط با آقائى او نسبت به بندگان است، و جمیع این عنایت ها از نظر کمّى و زمانى محدود د ر چهار چوب نهایت است.
  
ولى زماني كه عبد مى گويد: الحمدللّه، معنايش اين است: هر آن حمدى كه حامدين آوردند از آن خداست، و هر حمدى كه ستايش كنندگان از آوردنش عاجز بودند، ولى به حكم عقل آوردنش در امكان است، آنهم از آن حضرت اوست. در اين الحمدللّه جميع محامد ملائكه عرش و كرسى و ساكنين تمام سماوات و محامد انبيا از آدم تا خاتم، و اوليا و علما و جميع خلق و تمام محامدى كه عاقبت در بهشت از قول متنعّمين به نعمت سر مى زند، و باز همه اين ستايش ها كه از نظر ظاهرى، متناهى است اختصاص به خداوند دارد.
+
ولى زمانی که عبد مى گوید: الحمدللّه، معنایش این است: هر آن حمدى که حامدین آوردند از آن خداست، و هر حمدى که ستایش کنندگان از آوردنش عاجز بودند، ولى به حکم عقل آوردنش در امکان است، آنهم از آن حضرت اوست. در این الحمدللّه جمیع محامد ملائکه عرش و کرسى و ساکنین تمام سماوات و محامد انبیا از آدم تا خاتم، و اولیا و علما و جمیع خلق و تمام محامدى که عاقبت در بهشت از قول متنعّمین به نعمت سر مى زند، و باز همه این ستایش ها که از نظر ظاهرى، متناهى است اختصاص به خداوند دارد.
  
اما آن محامدى كه ابد الاباد و دهر الداهرين خواهد بود و نهايتى برايش متصوّر نيست، آن نيز در مفهوم الحمدللّه عبد داخل است. به همين سبب و بدنى معنا كه دانستيد خداوند به وقت گفتن عبد كه مى گويد: الحمدللّه، مى فرمايد:به بنده ام نظر كنيد، به او يك نعمت دادم كه خيلى از نظر من قابل ارزش نبود، امّا او در برابرش ستايشى آورد كه حدّ و نهايت نداشت!
+
اما آن محامدى که ابد الاباد و دهر الداهرین خواهد بود و نهایتى برایش متصوّر نیست، آن نیز در مفهوم الحمدللّه عبد داخل است. به همین سبب و بدنى معنا که دانستید خداوند به وقت گفتن عبد که مى گوید: الحمدللّه، مى فرماید:به بنده ام نظر کنید، به او یک نعمت دادم که خیلى از نظر من قابل ارزش نبود، امّا او در برابرش ستایشى آورد که حدّ و نهایت نداشت!
  
در اينجا نكته ظريف ديگرى هست و آن اين است كه:نعمت هاى جناب او در دنيا متناهى است و حقيقت و مفهوم الحمدللّه بى نهايت است.و معلوم است وقتى به مقدار متناهى از بى نهايت كسر شود، باز بى نهايت به بى نهايتى خود مى ماند. در حقيقت مفهوم روايت مثل اين است كه خداوند بگويد: بنده من! وقتى در برابر يك نعمت مى گوئى الحمدللّه، آنچه از اين گفتار ايمانى براى تو مى ماند طاعت بى نهايت است، و به ناچا رطاعت بى نهايت نعمت بى نهايت مى خواهد; به اين سبب عبد در برابر اين ستايش مستحقّ ثواب ابدى و خير سرمدى است. و روى اين حساب بايد گفت هر مءمنى به خاطر اظهار الحمدللّه مستحقّ سعادتى است كه آخر ندارد، و نيازمند خيراتى است كه برايش نهايت نيست.
+
در اینجا نکته ظریف دیگرى هست و آن این است که:نعمت هاى جناب او در دنیا متناهى است و حقیقت و مفهوم الحمدللّه بى نهایت است.و معلوم است وقتى به مقدار متناهى از بى نهایت کسر شود، باز بى نهایت به بى نهایتى خود مى ماند. در حقیقت مفهوم روایت مثل این است که خداوند بگوید: بنده من! وقتى در برابر یک نعمت مى گوئى الحمدللّه، آنچه از این گفتار ایمانى براى تو مى ماند طاعت بى نهایت است، و به ناچا رطاعت بى نهایت نعمت بى نهایت مى خواهد; به این سبب عبد در برابر این ستایش مستحقّ ثواب ابدى و خیر سرمدى است. و روى این حساب باید گفت هر مءمنى به خاطر اظهار الحمدللّه مستحقّ سعادتى است که آخر ندارد، و نیازمند خیراتى است که برایش نهایت نیست.
  
لطيفه اى بس عجيب از عمل اهل اللّه:
+
لطیفه اى بس عجیب از عمل اهل اللّه:
  
فخر رازى، در تفسيرش مى گويد: الحمدللّه كلمه شريفه با ارزشى است كه بايد به موضع استعمال آن توجّه داشت. چون اين واقعيّت الهيّه را بجا بگوئى، مطلوب و مقصود چهره نمايد; چون بيجا مصرف كنى، شاهد مقصود را نبينى!
+
فخر رازى، در تفسیرش مى گوید: الحمدللّه کلمه شریفه با ارزشى است که باید به موضع استعمال آن توجّه داشت. چون این واقعیت الهیه را بجا بگوئى، مطلوب و مقصود چهره نماید; چون بیجا مصرف کنى، شاهد مقصود را نبینى!
  
به سرىّ سقطى گفتند: وجوب بردن طاعت به پيشگاه حضرت ربّ چگونه و به چه كيفيّت است؟ پاسخ داد: سى سال است به خاطر يك الحمد للّه نابجا در استغفار و توبه ام!!
+
به سرىّ سقطى گفتند: وجوب بردن طاعت به پیشگاه حضرت ربّ چگونه و به چه کیفیت است؟ پاسخ داد: سى سال است به خاطر یک الحمد للّه نابجا در استغفار و توبه ام!!
  
گفتند: چگونه؟گفت:حريقى در بغداد اتّفاق افتاد، مغازه ها و خانه ها سوخت; به من خبر رسيد كه مغازه ام از افتادن در كام آتش در امان مانده; به شنيدن اين واقعه، گفتم: الحمدللّه.وقتى به معناى اين كلمه در ان حالت دقّت كردم ديدم معنايش اين مى شود كه:به خاطر محفوظ ماندن مغازه ام خوشحالم در حالى كه وسائل و مغازه هاى مردم سوخته، در صورتيكه دين و مروّت اقتضا داشت با مردم همدردى كنم نه خوشحال از به جا ماندن مال خودم درعين از بين رفتن اشياء ديگران باشم!! سى سال است بر آن قول بيجا در طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّه هستم!
+
گفتند: چگونه؟گفت:حریقى در بغداد اتّفاق افتاد، مغازه ها و خانه ها سوخت; به من خبر رسید که مغازه ام از افتادن در کام آتش در امان مانده; به شنیدن این واقعه، گفتم: الحمدللّه.وقتى به معناى این کلمه در ان حالت دقّت کردم دیدم معنایش این مى شود که:به خاطر محفوظ ماندن مغازه ام خوشحالم در حالى که وسائل و مغازه هاى مردم سوخته، در صورتیکه دین و مروّت اقتضا داشت با مردم همدردى کنم نه خوشحال از به جا ماندن مال خودم درعین از بین رفتن اشیاء دیگران باشم!! سى سال است بر آن قول بیجا در طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّه هستم!
  
حمد حضرت دوست انجام فعلى است، كه آن فعل دلالت بر عظمت منعم داشته باشد، به عنوان اينكه منعم است. و اين فعل يا قلبى است، يا زبانى، يا حركات صحيح اعضاء رئيه بدن كه عبارت از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و شهوت است.
+
حمد حضرت دوست انجام فعلى است، که آن فعل دلالت بر عظمت منعم داشته باشد، به عنوان اینکه منعم است. و این فعل یا قلبى است، یا زبانى، یا حرکات صحیح اعضاء رئیه بدن که عبارت از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و شهوت است.
  
نظ ر مطابق خواسته حقّ، شنيدن صحيح، گفتارايمانى و قول حقّ، انجام كار خير با دست، قدم برداشتن براى خدا، حفظ عفّت شكم و شهوت وامثال اين برنامه ها، حركات الهى اعضاء جسمى است.
+
نظ ر مطابق خواسته حقّ، شنیدن صحیح، گفتارایمانى و قول حقّ، انجام کار خیر با دست، قدم برداشتن براى خدا، حفظ عفّت شکم و شهوت وامثال این برنامه ها، حرکات الهى اعضاء جسمى است.
  
فعل قلب به اين است كه قلب، به حقيقت و براساس معرفت كه از راه نظر به آثار مطالعه علوم به دست مى آيد، ايمان و اطمينان به اين داشته باشد كه وجود مقدّس صاحب نعمت داراى جميع صفات كمال و جمال و جلال است. و البتّه طىّ اين مرحله همراه با مقدّمات و كوشش هاى جانانه و عاشقانه است، كه رسيدن به مقام ايمان و اطمينان، در گرو رياضت عظيم و افعال و اعمال بزرگ و طىّ طريق علم و پوئيدن راه دانش و بينش است.
+
فعل قلب به این است که قلب، به حقیقت و براساس معرفت که از راه نظر به آثار مطالعه علوم به دست مى آید، ایمان و اطمینان به این داشته باشد که وجود مقدّس صاحب نعمت داراى جمیع صفات کمال و جمال و جلال است. و البتّه طىّ این مرحله همراه با مقدّمات و کوشش هاى جانانه و عاشقانه است، که رسیدن به مقام ایمان و اطمینان، در گرو ریاضت عظیم و افعال و اعمال بزرگ و طىّ طریق علم و پوئیدن راه دانش و بینش است.
  
فعل زبان به اين است كه انسان آن حالت على قلب و بصيرت و دانائى دل را با كلماتى اظهار كند كه آن كلمات دلالت بر انى داشته باشد كه ذات منعم، مستجمع جميع صفات كماليّه است; و كلمه الحمدللّه جامع ترين و زيباترين سخنى است كه قابليّت اظهار نمودن اين معنا را دارد.
+
فعل زبان به این است که انسان آن حالت على قلب و بصیرت و دانائى دل را با کلماتى اظهار کند که آن کلمات دلالت بر انى داشته باشد که ذات منعم، مستجمع جمیع صفات کمالیه است; و کلمه الحمدللّه جامع ترین و زیباترین سخنى است که قابلیت اظهار نمودن این معنا را دارد.
  
فعل اعضاء و جوارح به اين است كه هماهنگ با خواسته هاى حضرت محبوب انجام بگيرد، تا در حقيقت نمايشگر اسماء و صفات آن جناب باشد، و نشان دهنده اين واقعيّت كه صاحب خلقت و مولاى نعمت داراى جميع اوصاف كمال است. چون اين سه مرحله را طى كردى در حدّ خودت به حمد و ستايش جناب محبوب اقدام كرده اى و حضرت او ار در عين اينكه نعمت هاى مادّى و معنويش از شماره بيرون است، ستايش نموده اى.
+
فعل اعضاء و جوارح به این است که هماهنگ با خواسته هاى حضرت محبوب انجام بگیرد، تا در حقیقت نمایشگر اسماء و صفات آن جناب باشد، و نشان دهنده این واقعیت که صاحب خلقت و مولاى نعمت داراى جمیع اوصاف کمال است. چون این سه مرحله را طى کردى در حدّ خودت به حمد و ستایش جناب محبوب اقدام کرده اى و حضرت او ار در عین اینکه نعمت هاى مادّى و معنویش از شماره بیرون است، ستایش نموده اى.
  
سنائى غزنوى كه عارف معارف حقّه است در اين زمينه به پيشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:
+
سنائى غزنوى که عارف معارف حقّه است در این زمینه به پیشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:
  
اى در دل مشتاقان از عشق تو بستانها *** وز حجّت بيچونى در صنع تو برهانها
+
اى در دل مشتاقان از عشق تو بستانها *** وز حجّت بیچونى در صنع تو برهانها
  
در ذات لطيف تو حيران شده فكرتها *** بر علم قدمى تو پيدا شده پنهانها
+
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها *** بر علم قدمى تو پیدا شده پنهانها
  
در سينه هر معنى بفروخته آتشها *** بر ديده هر دعوا بر دوخته پيكانها
+
در سینه هر معنى بفروخته آتشها *** بر دیده هر دعوا بر دوخته پیکانها
  
بر ساحت آب از كف پرداخته مفرشها *** بر روى هوا از دود افراخته ايوانها
+
بر ساحت آب از کف پرداخته مفرشها *** بر روى هوا از دود افراخته ایوانها
  
از نور در ان ايوان بفروخته انجم ها *** وز آب بر اين مفرش بنگاشته الوانها
+
از نور در ان ایوان بفروخته انجم ها *** وز آب بر این مفرش بنگاشته الوانها
  
مستان تو از شوقت در كوى تو سرگردان *** از خلق جدا گشته خرسند به خلقانها
+
مستان تو از شوقت در کوى تو سرگردان *** از خلق جدا گشته خرسند به خلقانها
  
 
از سوز جگر چشمى چون حقّه گوهرها *** وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها
 
از سوز جگر چشمى چون حقّه گوهرها *** وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها
سطر ۳۶۷: سطر ۳۶۴:
 
در راه رضاى تو قربان شده جان وانگه *** در پرده قرب تو طنده شده قربانها
 
در راه رضاى تو قربان شده جان وانگه *** در پرده قرب تو طنده شده قربانها
  
از رشته جانبازى بر دوخته دامنها *** در ماتم بى باكى بدريده گريبانها
+
از رشته جانبازى بر دوخته دامنها *** در ماتم بى باکى بدریده گریبانها
  
در كوى تو چون آيد آنكس كه همى بيند *** درگرد سر كويت از نفس بيابانها
+
در کوى تو چون آید آنکس که همى بیند *** درگرد سر کویت از نفس بیابانها
  
چه خوش بود آن وقتى كز سوز دل از شوقت *** در راه تو مى كاريم از ديده گلستانها
+
چه خوش بود آن وقتى کز سوز دل از شوقت *** در راه تو مى کاریم از دیده گلستانها
  
اى پايگه امرت سرمايه درويشان *** وى دستگه نهيت پيرايه خذلانها
+
اى پایگه امرت سرمایه درویشان *** وى دستگه نهیت پیرایه خذلانها
  
صد بير لا پرّان بر ما زهر اطرافى *** ماجمله بپوشيده از مهر تو خفتانها
+
صد بیر لا پرّان بر ما زهر اطرافى *** ماجمله بپوشیده از مهر تو خفتانها
  
بى رشوت و بى بيمى بر كافر و بر مؤمن *** هر روز بر افشانى از لطف، تو احسانها
+
بى رشوت و بى بیمى بر کافر و بر مؤمن *** هر روز بر افشانى از لطف، تو احسانها
  
ميدان رضاى تو پر گرد غم و محنت *** ما روفته از ديده آن گرد ز ميدانها
+
میدان رضاى تو پر گرد غم و محنت *** ما روفته از دیده آن گرد ز میدانها
  
در عرصه ميدانت پرداخته در خدمت *** گوى فلكى برده قد كرده چو چوگانها
+
در عرصه میدانت پرداخته در خدمت *** گوى فلکى برده قد کرده چو چوگانها
  
از نفس جدا گشته در مجلس جانبازى *** بر تارك بى نقشى فرموده دل افشانها
+
از نفس جدا گشته در مجلس جانبازى *** بر تارک بى نقشى فرموده دل افشانها
  
حقّا كه فرو نايد بى شوق تو راحت ها *** و اللّه كه نكو نايد بى علم تو دستانها
+
حقّا که فرو ناید بى شوق تو راحت ها *** و اللّه که نکو ناید بى علم تو دستانها
  
گاه طلب از شوقت بفكنده همه دلها *** وقت سحر از بامت برداشته الحانها
+
گاه طلب از شوقت بفکنده همه دلها *** وقت سحر از بامت برداشته الحانها
  
چون فضل تو شد ناظر چه باك زبى باكى *** چون ذكر تو شد حاضر چه بيم ز نسيانها
+
چون فضل تو شد ناظر چه باک زبى باکى *** چون ذکر تو شد حاضر چه بیم ز نسیانها
  
گر درّ عطا بخشى آنك صدفش دلها *** ور تير بلا بارى اينك هدفش جانها
+
گر درّ عطا بخشى آنک صدفش دلها *** ور تیر بلا بارى اینک هدفش جانها
  
اى كرده دوابخشى لطف تو به هر دردى *** من درد تو مى خواهم دور از همه درمانها
+
اى کرده دوابخشى لطف تو به هر دردى *** من درد تو مى خواهم دور از همه درمانها
  
ما غرقه عصيانيم بخشنده توئى يارب *** از عفو نهى تاجى بر تارك عصيانها
+
ما غرقه عصیانیم بخشنده توئى یارب *** از عفو نهى تاجى بر تارک عصیانها
  
بسيار گنه كرديم آن بود بلاى ما *** شايد كه به ما بخشى از روى كرم آنها
+
بسیار گنه کردیم آن بود بلاى ما *** شاید که به ما بخشى از روى کرم آنها
  
كى نام كهن گردد مجدود سنائى را *** نو نو چو مى آرايد در وصف تو ديوانها
+
کى نام کهن گردد مجدود سنائى را *** نو نو چو مى آراید در وصف تو دیوانها
  
در هر صورت براى تمام بندگان، جميع مقتضيات حمد، موجود و كليّه موانع، مفقود است و هيچ عذرى براى كسيكه زبان و قلب و عملش از حمد حضرت حق بسته است وجود ندارد.
+
در هر صورت براى تمام بندگان، جمیع مقتضیات حمد، موجود و کلیه موانع، مفقود است و هیچ عذرى براى کسیکه زبان و قلب و عملش از حمد حضرت حق بسته است وجود ندارد.
  
وجود مقدّس پرودگار با توجّه دادن عقل انسان به مافى السّماوات و الأرض خود را از هر عيب و نقصى منزّه نشان مى دهد، و آدمى را متوجّه مى نمايد كه حضرت او ملك و قدّوس و عزيز و حكيم است.
+
وجود مقدّس پرودگار با توجّه دادن عقل انسان به مافى السّماوات و الأرض خود را از هر عیب و نقصى منزّه نشان مى دهد، و آدمى را متوجّه مى نماید که حضرت او ملک و قدّوس و عزیز و حکیم است.
  
يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى اْلأرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ.(32)
+
یسَبِّحُ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى اْلأرْضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ.(۳۲)
  
آنچه كه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مى كند. خدايى كه پادشاه منزّه و عزيز و حكيم است.
+
آنچه که در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح مى کند. خدایى که پادشاه منزّه و عزیز و حکیم است.
  
آرى قرآن مجيد مى خواهد بگويد كمال و جمال او را از زبان آثار و نشانه هايش بشنويد، كه زبان آثار و نشانه ها خيلى گوياتر و روشن تر از زبان خبر است.
+
آرى قرآن مجید مى خواهد بگوید کمال و جمال او را از زبان آثار و نشانه هایش بشنوید، که زبان آثار و نشانه ها خیلى گویاتر و روشن تر از زبان خبر است.
  
اگر هزار نفر بگويند در فلان محل آتش است، و يك ديوانه بگويد نيست، بر اثر گفتار آن ديوانه در باور انسان ايجاد اختلال مى شود، ولى اگر يك نفر دودى را كه آيه و علامت آتش است ببيند، و هزاران نفر به او بگويند دراين محلّى كه دود مى بينى از آتش خبرى نيست در باورش هيچ اختلالى ايجاد نمى شود، كه اثر در همه جا و در همه حال معرّف مؤثّر است.به همين منوال تمام آثار، چه سماوى چه ارضى و چه نفسى كه تعدادشان از شماره بيرون است نشانه هائى از ان وجود عزيز و آن ذات مقدّس و حكيم است، همان عزيز و حكيمى كه برترين و بهترين و با فضيلت ترين خلق خود، حضرت محّمد بن صلى الله عليه وآله را براى تلاوت آيات و تزكيه نفوس و تعليم كتاب و حكمت فرستاد، تا با تلاوت آيات كنمال و جلال و جمالش در ديده قلب انسان ظهور كند، و با توجّه به اوصاف و اسمائش از طريق زحمات پيامبر، در نفس، حالت تزكيه آشكار گردد، كه:
+
اگر هزار نفر بگویند در فلان محل آتش است، و یک دیوانه بگوید نیست، بر اثر گفتار آن دیوانه در باور انسان ایجاد اختلال مى شود، ولى اگر یک نفر دودى را که آیه و علامت آتش است ببیند، و هزاران نفر به او بگویند دراین محلّى که دود مى بینى از آتش خبرى نیست در باورش هیچ اختلالى ایجاد نمى شود، که اثر در همه جا و در همه حال معرّف مؤثّر است.به همین منوال تمام آثار، چه سماوى چه ارضى و چه نفسى که تعدادشان از شماره بیرون است نشانه هائى از ان وجود عزیز و آن ذات مقدّس و حکیم است، همان عزیز و حکیمى که برترین و بهترین و با فضیلت ترین خلق خود، حضرت محّمد بن صلى الله علیه وآله را براى تلاوت آیات و تزکیه نفوس و تعلیم کتاب و حکمت فرستاد، تا با تلاوت آیات کنمال و جلال و جمالش در دیده قلب انسان ظهور کند، و با توجّه به اوصاف و اسمائش از طریق زحمات پیامبر، در نفس، حالت تزکیه آشکار گردد، که:
  
تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّهِ: به اخلاق الهى آراسته شويد.
+
تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّهِ: به اخلاق الهى آراسته شوید.
  
و بايد گرفتن كتاب، به دستورات حقّ وحلال و حرام او آشنا شده، آنگاه زمينه حكمت نظرى و عملى فراهم آيد، و پس از طّى اين مراحل عالى رشد و كمال و به دست آوردن معرفت بتواند در مقام حمد و ستايش واقعى نه لفظى تنها برآيد، كه حمد حقيقى جز با كمال مسلمانى و بصيرت و بينش و حقيقت و آگاهى و ايمان و عشق و عمل و اخلاق، براى احدى ميسّر نيست.
+
و باید گرفتن کتاب، به دستورات حقّ وحلال و حرام او آشنا شده، آنگاه زمینه حکمت نظرى و عملى فراهم آید، و پس از طّى این مراحل عالى رشد و کمال و به دست آوردن معرفت بتواند در مقام حمد و ستایش واقعى نه لفظى تنها برآید، که حمد حقیقى جز با کمال مسلمانى و بصیرت و بینش و حقیقت و آگاهى و ایمان و عشق و عمل و اخلاق، براى احدى میسّر نیست.
  
اهل معرفت و آنان كه در سايه چراغ علم و دانائى در راه رياضت و مجاهدت و كوشش و عمل هستند با زبان جان به محضر حضرتش عرضه مى دارند:
+
اهل معرفت و آنان که در سایه چراغ علم و دانائى در راه ریاضت و مجاهدت و کوشش و عمل هستند با زبان جان به محضر حضرتش عرضه مى دارند:
  
از تو دل بر نكنم تا دل و جانم باشد *** مى كشم جور تو تا تاب و توانم باشد
+
از تو دل بر نکنم تا دل و جانم باشد *** مى کشم جور تو تا تاب و توانم باشد
  
گر نوازى چه سعادت به از اين خواهم يافت *** وركشى زار چه دولت به از آنم باشد
+
گر نوازى چه سعادت به از این خواهم یافت *** ورکشى زار چه دولت به از آنم باشد
  
چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد *** چه غم از سرزنش هركه جهانم باشد
+
چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد *** چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد
  
تيغ قهر ار توزنى قوّت روحم گردد *** جام زهر ار تو دهى قوت روانم باشد
+
تیغ قهر ار توزنى قوّت روحم گردد *** جام زهر ار تو دهى قوت روانم باشد
  
به قيامت چو سر از خاك لحد بردارم *** گرد سوداى تو بر دامن جانم باشد
+
به قیامت چو سر از خاک لحد بردارم *** گرد سوداى تو بر دامن جانم باشد
  
گر ترا خاطر ما نيست خيالت بفرست *** تا شبى محرم اسرار نهانم باشد
+
گر ترا خاطر ما نیست خیالت بفرست *** تا شبى محرم اسرار نهانم باشد
  
هر كسى را ز لبت چشم تمنّائى هست *** من خود آن بخت ندارم كه زبانم باشد
+
هر کسى را ز لبت چشم تمنّائى هست *** من خود آن بخت ندارم که زبانم باشد
  
جان برافشانم اگر سعدى خويشم خوانى *** سر اين دارم اگر دولت آنم باشد
+
جان برافشانم اگر سعدى خویشم خوانى *** سر این دارم اگر دولت آنم باشد
  
مولاى عارفان، سرور عاشقان، اميرمؤمنان عليه السّلام درباب حمد مطالبى بس گران، ومسائلى بسيار عالى، و گفته هائى اعجاب انگيز دارد، كه از باب نمونه جملاتى از آن را در زير مى خوانيد:
+
مولاى عارفان، سرور عاشقان، امیرمؤمنان علیه السّلام درباب حمد مطالبى بس گران، ومسائلى بسیار عالى، و گفته هائى اعجاب انگیز دارد، که از باب نمونه جملاتى از آن را در زیر مى خوانید:
  
اَلْحَمدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ الْحَمْدَ عَلى عِبادِهِ مِنْ غَيْرِ حاجة مِنْهُ إلى حامِديهِ، وَ طَريقاً مِنْ طُرُقِ الاِْعْتِرافِ بِلاهُوتِيَّتِهِ وَصَمدَانِيَّتِهِ و رَبّانِيَّتِهِ وَ فَرْدانِيَّتِهِ، وَ سَبَباً إلَى الْمَزيدِ مِنْ رَحْمَتِهِ، وَ مَحَجَّةً لِلطّالِبِ مِنْ فَضْلِهِ; وَ كَمَّنَ فى إبْطانَ اللَّفْظِ حَقيقَةَ الاِْعْتِرافِ لَهُ بِاَنَّهُ الْمُنْعِمُ عَلى كُلِّ حَمْد...(33)
+
اَلْحَمدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ الْحَمْدَ عَلى عِبادِهِ مِنْ غَیرِ حاجة مِنْهُ إلى حامِدیهِ، وَ طَریقاً مِنْ طُرُقِ الاِْعْتِرافِ بِلاهُوتِیتِهِ وَصَمدَانِیتِهِ و رَبّانِیتِهِ وَ فَرْدانِیتِهِ، وَ سَبَباً إلَى الْمَزیدِ مِنْ رَحْمَتِهِ، وَ مَحَجَّةً لِلطّالِبِ مِنْ فَضْلِهِ; وَ کمَّنَ فى إبْطانَ اللَّفْظِ حَقیقَةَ الاِْعْتِرافِ لَهُ بِاَنَّهُ الْمُنْعِمُ عَلى کلِّ حَمْد...(۳۳)
  
خداوند را سپاس، كه بندگانش را مشرف به تشرف حمد فرمود، بدون اينكه به سپاسگزارى آنان نيازمند باشد; و اين كلمه جامعه را كه بايد از عمق قلب و حقيقت وجود برخيزد، راهى از راه هاى اعتراف به لاهوتيّت و صمديّت و ربوبيّت و فرديّت خود قرار داد، و آن را علّت ازدياد رحمتش بر عباد اعلام كرد، و راهى روشن براى طالب فضلش فرمود، و دركمون و سرّ اين لفظ، حقيقتِ اين معنى را كه سپاس و حمد اعتراف به مُنعم بودن او نسبت بر هر حمدى است، جلوه داد!!
+
خداوند را سپاس، که بندگانش را مشرف به تشرف حمد فرمود، بدون اینکه به سپاسگزارى آنان نیازمند باشد; و این کلمه جامعه را که باید از عمق قلب و حقیقت وجود برخیزد، راهى از راه هاى اعتراف به لاهوتیت و صمدیت و ربوبیت و فردیت خود قرار داد، و آن را علّت ازدیاد رحمتش بر عباد اعلام کرد، و راهى روشن براى طالب فضلش فرمود، و درکمون و سرّ این لفظ، حقیقتِ این معنى را که سپاس و حمد اعتراف به مُنعم بودن او نسبت بر هر حمدى است، جلوه داد!!
  
از تحميدات امام صادق عليه السّلام است:
+
از تحمیدات امام صادق علیه السّلام است:
  
اَلْحَمد لِلّهِ بَمَحامِدِهِ كُلِّها عِلى نِعَمِهِ كُلِّها حَتّى يَنْتَهِىَ الْحَمْدُ إلى ما يُحِبُّ رَبّى وَ يَرْضى: (34)
+
اَلْحَمد لِلّهِ بَمَحامِدِهِ کلِّها عِلى نِعَمِهِ کلِّها حَتّى ینْتَهِىَ الْحَمْدُ إلى ما یحِبُّ رَبّى وَ یرْضى: (۳۴)
  
خداوند را به تمامى محامدش بر آنچه نعمت عنايت فرموده سپاس، آنچنان سپاسى كه منتهى به محبّت و خوشنودى پروردگارم گردد.
+
خداوند را به تمامى محامدش بر آنچه نعمت عنایت فرموده سپاس، آنچنان سپاسى که منتهى به محبّت و خوشنودى پروردگارم گردد.
  
امام صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش حكايت مى كند: پيامبرى از پيامبران، به پيشگاه مقدّس حقّ عرضه داشت:
+
امام صادق علیه السّلام از پدر بزرگوارش حکایت مى کند: پیامبرى از پیامبران، به پیشگاه مقدّس حقّ عرضه داشت:
  
اَلْحَمد لِلّهِ كَثيراً، حَمْداً طَيِّباً مُبارَكاً فيهِ كَما يَنْبَغى لِكَرَمِ وَجْهِكَ وَ عِزِِّ جَلالِكَ. (35)
+
اَلْحَمد لِلّهِ کثیراً، حَمْداً طَیباً مُبارَکاً فیهِ کما ینْبَغى لِکرَمِ وَجْهِک وَ عِزِِّ جَلالِک. (۳۵)
  
خداوند به او وحى فرمود: از كثرت ثواب اين سپاس، حافظان عمل و حافظان بر حافظانت را به شغل سنگينى در نوشتن ثواب واداشتى!
+
خداوند به او وحى فرمود: از کثرت ثواب این سپاس، حافظان عمل و حافظان بر حافظانت را به شغل سنگینى در نوشتن ثواب واداشتى!
  
عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهما السّلام أنَّهُ قالَ: مَنْ قالَ: الْحَمْدُلِلّهِ فَقَدْ أدّى شُكْرَ كُلِّ نِعْمَة لِلّه عَزَّوَجَلَّ عَلَيهِ: (36)
+
عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَینِ علیهما السّلام أنَّهُ قالَ: مَنْ قالَ: الْحَمْدُلِلّهِ فَقَدْ أدّى شُکرَ کلِّ نِعْمَة لِلّه عَزَّوَجَلَّ عَلَیهِ: (۳۶)
  
امام سجّاد حضرت علىّ بن الحسين عليهما السلام فرمود: هر كس بگويد: الحمدللّه، به حقيقت كه شكر تمام نعمت هاى حقّ را ادا كرده.
+
امام سجّاد حضرت علىّ بن الحسین علیهما السلام فرمود: هر کس بگوید: الحمدللّه، به حقیقت که شکر تمام نعمت هاى حقّ را ادا کرده.
  
عَنِ النَّبِىِّ صَلّى اللّه عليه و آله قالَ: لا إله إلاَّاللّهُ نِصْفُ الْميزانِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ يَمْلاَُهُ: (37)
+
عَنِ النَّبِىِّ صَلّى اللّه علیه و آله قالَ: لا إله إلاَّاللّهُ نِصْفُ الْمیزانِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ یمْلاَُهُ: (۳۷)
  
رسول خدا فرمود: لا اله الاّ اللّه نيمى از ميزان عمل را كفايت مى كند، و الحمد للّه آن را پُر مى نمايد.
+
رسول خدا فرمود: لا اله الاّ اللّه نیمى از میزان عمل را کفایت مى کند، و الحمد للّه آن را پُر مى نماید.
  
در سطور گذشته بر اين حقيقت پافشارى شد كه حمد به معناى واقعى، قلبى و لسانى و جوارحى است، يعنى تصديق قلب به حضرت منعم و اظهار حمد به زبان و با لفظ الحمدللّه، و اجرا شدن فرامين دوست با چشم و گوش و زبان و دست و پا، و خوددارى از گناه و معصيت، رويهمرفته حود است ورنه گفتن الحمدللّه به زبان كار ساده ايست، و برنامه ايست كه مى توان به بعضى از حيوانات تعليم داد، تا در برابر هر لطفى كه به آنان مى شود بگويند: الحمدللّه. به حقيقت كه حمد مركّب از سه واقيعت درونى و زبانى و جسمى است و اين معنائى است كه بهترين و پرقيمت ترين روايات، به آن دلالت مى كند، به روايت عالى سطر بعد در اين زمينه عنايت و دقّت كنيد:
+
در سطور گذشته بر این حقیقت پافشارى شد که حمد به معناى واقعى، قلبى و لسانى و جوارحى است، یعنى تصدیق قلب به حضرت منعم و اظهار حمد به زبان و با لفظ الحمدللّه، و اجرا شدن فرامین دوست با چشم و گوش و زبان و دست و پا، و خوددارى از گناه و معصیت، رویهمرفته حود است ورنه گفتن الحمدللّه به زبان کار ساده ایست، و برنامه ایست که مى توان به بعضى از حیوانات تعلیم داد، تا در برابر هر لطفى که به آنان مى شود بگویند: الحمدللّه. به حقیقت که حمد مرکب از سه واقیعت درونى و زبانى و جسمى است و این معنائى است که بهترین و پرقیمت ترین روایات، به آن دلالت مى کند، به روایت عالى سطر بعد در این زمینه عنایت و دقّت کنید:
  
عَنِ ابْنِ نُباتَةَ قالَ: كُنْتُ أرْكَعُ عِنْدَ بابِ أميرِالْمؤْمِنينَ عليه السّلام وَ أنَا أدْعُو اللّهَ، إذْ خَرَجَ أميرُالْمؤْمِنينَ عليه السّلام فَقالَ: يا أصْبَغُ، قُلْتُ: لَبَّيْكَ، قالَ: أىَّ شَىْء كُنْتَ تَصْنَعُ؟ قُلْتُ: رَكَعْتُ وَ أنَا أدْعُو، قالَ: اَفَلا أعَلِّمُكَ دُعاءً سَمْعِتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله؟ قُلْتُ: بَلى، قالَ: قُلْ: "اَلْحَمدُلِلّهِ عَلى ما كانَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ عَلى كُلِّ حال". ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ الْيُمْنى عَلى مِنْكَبِىَ الاْيْسَرِ وَ قالَ: يا أصْبَغُ لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُكَ، وَ تَمَّتْ وَلايَتُكَ، وَانْبطَتْ يَدُكَ، اللّهُ أرْحَمُ بِكَ مِنْ نَفْسِكَ (38)!
+
عَنِ ابْنِ نُباتَةَ قالَ: کنْتُ أرْکعُ عِنْدَ بابِ أمیرِالْمؤْمِنینَ علیه السّلام وَ أنَا أدْعُو اللّهَ، إذْ خَرَجَ أمیرُالْمؤْمِنینَ علیه السّلام فَقالَ: یا أصْبَغُ، قُلْتُ: لَبَّیک، قالَ: أىَّ شَىْء کنْتَ تَصْنَعُ؟ قُلْتُ: رَکعْتُ وَ أنَا أدْعُو، قالَ: اَفَلا أعَلِّمُک دُعاءً سَمْعِتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله؟ قُلْتُ: بَلى، قالَ: قُلْ: "اَلْحَمدُلِلّهِ عَلى ما کانَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ عَلى کلِّ حال". ثُمَّ ضَرَبَ بِیدِهِ الْیمْنى عَلى مِنْکبِىَ الاْیسَرِ وَ قالَ: یا أصْبَغُ لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُک، وَ تَمَّتْ وَلایتُک، وَانْبطَتْ یدُک، اللّهُ أرْحَمُ بِک مِنْ نَفْسِک (۳۸)!
  
اصبغ بن نُباته مى گويد: كنار خانه أميرالمؤمنين ركوع مى كردم و به پيشگاه حضرت حقّ به دعا و مناجات برخاسته بودم، در اين وقت حضرت اميرالمؤمنين از در خانه بيرون آمد و فرمود: اصبغ! عرضه داشتم: بله، فرمود: در چه كارى بودى؟ گفتم: در ركوع و دعا. فرمود: علاقه دارى دعائى كه از رسول خدا شنيدم به تو بياموزم؟ پاسخ دادم: آرى، فرمود: بگو:
+
اصبغ بن نُباته مى گوید: کنار خانه أمیرالمؤمنین رکوع مى کردم و به پیشگاه حضرت حقّ به دعا و مناجات برخاسته بودم، در این وقت حضرت امیرالمؤمنین از در خانه بیرون آمد و فرمود: اصبغ! عرضه داشتم: بله، فرمود: در چه کارى بودى؟ گفتم: در رکوع و دعا. فرمود: علاقه دارى دعائى که از رسول خدا شنیدم به تو بیاموزم؟ پاسخ دادم: آرى، فرمود: بگو:
  
اَلْحَمْدُ لَلّهِ عَلى ما كانَ، وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى كُلِّ حال. (سپاس خدا را بر آنچه بوده، و سپاس خدا را بر هر حال)
+
اَلْحَمْدُ لَلّهِ عَلى ما کانَ، وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى کلِّ حال. (سپاس خدا را بر آنچه بوده، و سپاس خدا را بر هر حال)
  
سپس با دست راستش بر شانه چپم زد و فرمود: اگر در راه خدا ثابت قدم باشى، و با تمام وجود رهبرى پيشواى بر حق را قبول داشته باشى، و در مسأله مال در راه خدا دست و دل باز باشى، خداوند مهربان از تو به وجود خودت مهربان تر است!
+
سپس با دست راستش بر شانه چپم زد و فرمود: اگر در راه خدا ثابت قدم باشى، و با تمام وجود رهبرى پیشواى بر حق را قبول داشته باشى، و در مسأله مال در راه خدا دست و دل باز باشى، خداوند مهربان از تو به وجود خودت مهربان تر است!
  
سنان بن طريف مى گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرضه داشتم: مى ترسم از آنانى باشم كه بلاى استدراج، يعنى غفلت از خدا به خاطر روى آوردن نعمت حقّ، مرا گرفته باشد. حضرت فرمود: چگونه و براى چه؟ عرض كردم: به درگاهش لابه بردم كه خانه اى به من كرامت كند، عنايت فرمود، درخواست هزار درهم نمودم به من رسيد، دعا كردم خادمى نصيبم شود، نصيبم شد. حضرت فرمود: از پس اين همه نعمت چه گفتى؟ پاسخى دادم زبانم مترنّم به نغمه الحمدللّه شد. حضرت صادق گفت: آنچه تو به پيشگاه خدا بردى، برتر است از آنچه از جانب حقّ به تو رسيده!(39)
+
سنان بن طریف مى گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرضه داشتم: مى ترسم از آنانى باشم که بلاى استدراج، یعنى غفلت از خدا به خاطر روى آوردن نعمت حقّ، مرا گرفته باشد. حضرت فرمود: چگونه و براى چه؟ عرض کردم: به درگاهش لابه بردم که خانه اى به من کرامت کند، عنایت فرمود، درخواست هزار درهم نمودم به من رسید، دعا کردم خادمى نصیبم شود، نصیبم شد. حضرت فرمود: از پس این همه نعمت چه گفتى؟ پاسخى دادم زبانم مترنّم به نغمه الحمدللّه شد. حضرت صادق گفت: آنچه تو به پیشگاه خدا بردى، برتر است از آنچه از جانب حقّ به تو رسیده!(۳۹)
  
عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّد عليهما السّلام عَنْ أبيهِ، عن جابِرِ بْنِ عَبْدِاللّهِ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله:
+
عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّد علیهما السّلام عَنْ أبیهِ، عن جابِرِ بْنِ عَبْدِاللّهِ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:
  
لَوْ أنَّ الدُّنْيا كُلَّها لُقْمَةٌ واحِدَةٌ فَأكَلَهَا الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ قالَ: "اَلْحَمْدُ لِلّهِ" لَكانَ قَوْلُهُ ذلِكَ خَيْراً لَهُ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها: (40)
+
لَوْ أنَّ الدُّنْیا کلَّها لُقْمَةٌ واحِدَةٌ فَأکلَهَا الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ قالَ: "اَلْحَمْدُ لِلّهِ" لَکانَ قَوْلُهُ ذلِک خَیراً لَهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها: (۴۰)
  
امام صادق از حضرت باقر از جابر بن عبداللّه حكايت مى كند كه رسول خدا فرمود: اگر دنيا يك لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول كند و از پس آن بگويد: الحمدللّه، اين گفتارش براى او از دنيا و آنچه در آن است بهتر است!!
+
امام صادق از حضرت باقر از جابر بن عبداللّه حکایت مى کند که رسول خدا فرمود: اگر دنیا یک لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول کند و از پس آن بگوید: الحمدللّه، این گفتارش براى او از دنیا و آنچه در آن است بهتر است!!
  
سعدى در زمينه بعضى از نعمت هائى كه در ساختمان بدن بكار رفته و اينكه اين همه نعمت، لازم است به صحنه سپاس كشيده شود، مى فرمايد:
+
سعدى در زمینه بعضى از نعمت هائى که در ساختمان بدن بکار رفته و اینکه این همه نعمت، لازم است به صحنه سپاس کشیده شود، مى فرماید:
  
ببين تا يك انگشت از چند بند *** به صنع خدائى بهم درفكند
+
ببین تا یک انگشت از چند بند *** به صنع خدائى بهم درفکند
  
پس آشفتگى باشد و ابلهى *** كه انگشت بر حرف صنعش نهى
+
پس آشفتگى باشد و ابلهى *** که انگشت بر حرف صنعش نهى
  
تامّل كن ازبهر رفتار مرد *** كه چند استخوان پى زند و وصل كرد
+
تامّل کن ازبهر رفتار مرد *** که چند استخوان پى زند و وصل کرد
  
كه بى گردش كعب و زانو و پاى *** نشايد قدم بر گرفتن ز جاى
+
که بى گردش کعب و زانو و پاى *** نشاید قدم بر گرفتن ز جاى
  
از آن سجده بر آدمى سخت نيست *** كه درصلب او مهره يك لخت نيست
+
از آن سجده بر آدمى سخت نیست *** که درصلب او مهره یک لخت نیست
  
دو صد مهره بر يكدگر ساخته است *** كه گل مهره اى چون تو پرداخته است
+
دو صد مهره بر یکدگر ساخته است *** که گل مهره اى چون تو پرداخته است
  
رگت در تنست اى پسنديده خوى *** زمينى در او سيصد و شصت جوى
+
رگت در تنست اى پسندیده خوى *** زمینى در او سیصد و شصت جوى
  
بصر در سرو فكر و راى و تميز *** جوارح به دل، دل به دانش عزيز
+
بصر در سرو فکر و راى و تمیز *** جوارح به دل، دل به دانش عزیز
  
 
بهائم به روى اندر افتاده خوار *** تو همچون الف بر قدمها سوار
 
بهائم به روى اندر افتاده خوار *** تو همچون الف بر قدمها سوار
  
نگون كرده ايشان سراز بهر خور *** تو آرى به عزّت خورش پيش سر
+
نگون کرده ایشان سراز بهر خور *** تو آرى به عزّت خورش پیش سر
  
به انعام خود دانه دادت نه كاه *** نكردت چو انعام سر درگياه
+
به انعام خود دانه دادت نه کاه *** نکردت چو انعام سر درگیاه
  
نزيبد ترا با چنين سرورى *** كه سر جز به طاعت فرود آورى
+
نزیبد ترا با چنین سرورى *** که سر جز به طاعت فرود آورى
  
وليكن بدين صورت دلپذير *** فرفته مشو سيرت نيك گير
+
ولیکن بدین صورت دلپذیر *** فرفته مشو سیرت نیک گیر
  
ره راست بايد نه بالاى راست *** كه كافر هم از روى صورت چو ماست
+
ره راست باید نه بالاى راست *** که کافر هم از روى صورت چو ماست
  
ترا آن كه چشم و دهان داد و گوش *** اگر عاقلى در خلافش مكوش
+
ترا آن که چشم و دهان داد و گوش *** اگر عاقلى در خلافش مکوش
  
گرفتم كه دشن نكويى به سنگ مكن بارى از جهل با دوست جنگ ***
+
گرفتم که دشن نکویى به سنگ مکن بارى از جهل با دوست جنگ ***
  
خردمند طبعان منّت شناس *** بدوزند نعمت به ميخ سپاس
+
خردمند طبعان منّت شناس *** بدوزند نعمت به میخ سپاس
  
در قرآن مجيد در هفده آيه، وجود مقدّس خود را حميد خوانده:
+
در قرآن مجید در هفده آیه، وجود مقدّس خود را حمید خوانده:
  
بقره، هود، ابراهيم، حج، لقمان، سبأ، فاطر، فصّلت، شورى، حديد، ممتحنه، تغابن، بروج، نساء، و در هفده مرحله أنعام، أعراف، ابراهيم، نحل، إسراء، كهف، مؤمنون، نمل، عنكبوت، لقمان، سبأ، فاطر، زمر. كلمه الحمد للّه را ذكر كرده، و شش آيه جمله شريفه َالحَمد لِلِّه رَبِّ العالَمينَ آمده: فاتحه، أنعام، يونس، صافّات، زمر، غافر.
+
بقره، هود، ابراهیم، حج، لقمان، سبأ، فاطر، فصّلت، شورى، حدید، ممتحنه، تغابن، بروج، نساء، و در هفده مرحله أنعام، أعراف، ابراهیم، نحل، إسراء، کهف، مؤمنون، نمل، عنکبوت، لقمان، سبأ، فاطر، زمر. کلمه الحمد للّه را ذکر کرده، و شش آیه جمله شریفه َالحَمد لِلِّه رَبِّ العالَمینَ آمده: فاتحه، أنعام، یونس، صافّات، زمر، غافر.
  
توضيح هر يك از آيات بالا از نظر تفسيرى و عرفانى و فلسفى احتياج به داستانى مفصّل و حكايتى بس عجيب دارد كه از عهده فقير و مستند، و محتاج و نيازمند، و جاهلى دردمند چون من ساخته نيست; دراين زمينه لازم است به كتب مربوطه مراجعه كنيد، و از انوار اين آيات كريمه باطن خود ار آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نائل شويد.
+
توضیح هر یک از آیات بالا از نظر تفسیرى و عرفانى و فلسفى احتیاج به داستانى مفصّل و حکایتى بس عجیب دارد که از عهده فقیر و مستند، و محتاج و نیازمند، و جاهلى دردمند چون من ساخته نیست; دراین زمینه لازم است به کتب مربوطه مراجعه کنید، و از انوار این آیات کریمه باطن خود ار آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نائل شوید.
  
به قول عارف شيراز، شيخ مصلح الدين سعدى بزرگوار:
+
به قول عارف شیراز، شیخ مصلح الدین سعدى بزرگوار:
  
من بى مايه كه باشم كه خريدار تو باشم *** حيف باشد كه تو يار من و من يار تو باشم
+
من بى مایه که باشم که خریدار تو باشم *** حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
  
تو مگر سايه لطفى به سر وقت من آرى *** كه من آن مايه ندارم كه به مقدار تو باشم
+
تو مگر سایه لطفى به سر وقت من آرى *** که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
  
خويشتن بر تو نبندم كه من از خود نپسندم *** كه تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم
+
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم *** که تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم
  
هرگز انديشه نكردم كه كمندت به من افتد *** كه من آن وقع ندارم كه گرفتار تو باشم
+
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد *** که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
  
مردمان عاشق گفتار تو اى قبله خوبان *** چون نباشند كمه من عاشق ديدار تو باشم
+
مردمان عاشق گفتار تو اى قبله خوبان *** چون نباشند کمه من عاشق دیدار تو باشم
  
من چه شايسته آنم كه ترا خوانم و دانم *** مگرم هم تو ببخشى كه سزاوار تو باشم
+
من چه شایسته آنم که ترا خوانم و دانم *** مگرم هم تو ببخشى که سزاوار تو باشم
  
گر چه دانم كه به وصلت نزسم باز نگردم *** تا در اين راه بميرم كه طلبكار تو باشم
+
گر چه دانم که به وصلت نزسم باز نگردم *** تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
  
نه در اين عالم دنيا كه در آن عالم عقبى *** همچنان بر سر آنم كه وفادار تو باشم
+
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبى *** همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
  
خاك بادا تن سعدى اگرش مى نپسندى *** كه نشايد كه تو فخر من و من عار تو باشم
+
خاک بادا تن سعدى اگرش مى نپسندى *** که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
  
تفسير "كشف الأسرار" در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گويد: الحمد للّه: ستايش خداى مهربان، كردگار روزى رسان، يكتا د رنام و نشان، خداوندى كه ناجسته يابند، و نادريافته شناسند، و ناديده دوست دارند، قادر است بى احتيال، قيّوم است بى گشتن حال، در ملك اين از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم يزل و لا يزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان ديد در شناختن قدر خود، و دانست كه اگر چند كوشند نرسند، و هر چه بپويند نشناسند، و عزّت قرآن به عجز ايشان گواهى داد:
+
تفسیر "کشف الأسرار" در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گوید: الحمد للّه: ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا د رنام و نشان، خداوندى که ناجسته یابند، و نادریافته شناسند، و نادیده دوست دارند، قادر است بى احتیال، قیوم است بى گشتن حال، در ملک این از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان دید در شناختن قدر خود، و دانست که اگر چند کوشند نرسند، و هر چه بپویند نشناسند، و عزّت قرآن به عجز ایشان گواهى داد:
  
وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (41) و آنگونه كه بايد به حق شناخت خداست، خدا را نشناختند.
+
وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (۴۱) و آنگونه که باید به حق شناخت خداست، خدا را نشناختند.
  
به كمال تعزّز و جلال و تقدّس، ايشان را نيابت داشت و خود را ثنا گفت و ستايش خود، ايشان را د رآموخت و به آن دستوى داد، ورنه كه يارستى به خواب اندر بديدن اگر نه خود گفتى خود را كه "الحمد للّه "، و در كلّ عالم كه زهره آن داشتى كه گفتى "الحمدللّه".
+
به کمال تعزّز و جلال و تقدّس، ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود، ایشان را د رآموخت و به آن دستوى داد، ورنه که یارستى به خواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که "الحمد للّه "، و در کلّ عالم که زهره آن داشتى که گفتى "الحمدللّه".
  
ترا كه داند كه ترا تو دانى، ترا نداند كس، ترا تو دانى بس، اى سزاوار ثناء خويش، واى شكر كننده عطاء خويش; كريما گرفتار آن دردم كه تو درمان آنى، بنده آن ثنايم كه تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى كه گفتى كه من آنم ـآنى.
+
ترا که داند که ترا تو دانى، ترا نداند کس، ترا تو دانى بس، اى سزاوار ثناء خویش، واى شکر کننده عطاء خویش; کریما گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنایم که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم ـآنى.
  
بدان كه حمد بر دو وجه است: يكى بر ديدار نعمت، ديگر بر ديدار منعم.آنچه بر ديدار نعمت است: از وى آزادى كردن و نعمت وى به طاعت وى بكار بردن، و شكر وى را ميان در بستن، تا امروز در نعمت بيفزايد و فردا به بهشت رساند، به قول رسول صلّى اللّه عليه و آله:
+
بدان که حمد بر دو وجه است: یکى بر دیدار نعمت، دیگر بر دیدار منعم.آنچه بر دیدار نعمت است: از وى آزادى کردن و نعمت وى به طاعت وى بکار بردن، و شکر وى را میان در بستن، تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا به بهشت رساند، به قول رسول صلّى اللّه علیه و آله:
  
أوَّلُ مَنْ يُدْعى اِلَى الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ لِلّهِ كُلِّ حال. نخستين كسانيكه به سوى بهشت فراخوانده مى شوند، كسانى اند كه كارشان در هر حال سپاس خداوند بوده است.
+
أوَّلُ مَنْ یدْعى اِلَى الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ لِلّهِ کلِّ حال. نخستین کسانیکه به سوى بهشت فراخوانده مى شوند، کسانى اند که کارشان در هر حال سپاس خداوند بوده است.
  
اين عاقبت آن كس كه حمد وى بر ديدار نعمت بود، آمّا آن كس كه حمد وى بر ديدار منعم بود به زبان حال گويد:
+
این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود، آمّا آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود به زبان حال گوید:
  
صنما مانه به ديدار جهان آمده ايم
+
صنما مانه به دیدار جهان آمده ایم
  
اين جوانمرد را شراب شوق دادند، و با شرم هام ديدار كردند تا از خود فانى شد، يكى شنيد و يكى ديد، و به يكى رسيد ; چه شنيد و چه ديد و به چه رسيد؟
+
این جوانمرد را شراب شوق دادند، و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد، یکى شنید و یکى دید، و به یکى رسید ; چه شنید و چه دید و به چه رسید؟
  
ذكر حقّ شنيد، چراغ آشنائى ديد و با روز نخستين رسيد، اجابت لطف شنيد، توقع دوستى بديد، و به دوستى لم يزل رسيد.
+
ذکر حقّ شنید، چراغ آشنائى دید و با روز نخستین رسید، اجابت لطف شنید، توقع دوستى بدید، و به دوستى لم یزل رسید.
  
اين جوانمرد اوّل نشانى يافت بى دل شد، پس بار يافت همه دل شد، پس دوست ديد و در سر دل شد، دو گيتى در سر دل شد، دو گيتى در سر دوستى شده و دوستى در سر دوست.
+
این جوانمرد اوّل نشانى یافت بى دل شد، پس بار یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد، دو گیتى در سر دل شد، دو گیتى در سر دوستى شده و دوستى در سر دوست.
  
فيض آن بلبل گلستان عشق مى فرمايد:
+
فیض آن بلبل گلستان عشق مى فرماید:
  
نشود كام بر دل ما رام *** پس به ناكام بگذريم از كام
+
نشود کام بر دل ما رام *** پس به ناکام بگذریم از کام
  
چون كه آرام مى برند آخر *** ما نگيريم از نخست آرام
+
چون که آرام مى برند آخر *** ما نگیریم از نخست آرام
  
عيش بى غشّ به كام دل چون نيست *** ما بسازيم با بلا ناكام
+
عیش بى غشّ به کام دل چون نیست *** ما بسازیم با بلا ناکام
  
آن كه را نيست پختگى روزى *** گر بسوزد كه ماند آخر خام
+
آن که را نیست پختگى روزى *** گر بسوزد که ماند آخر خام
  
جاهلان نامها بر اورده *** عاقلان كرده خويش را گمنام
+
جاهلان نامها بر اورده *** عاقلان کرده خویش را گمنام
  
عاقلام را چه كار با نام است *** چكند جاهل ار ندارد نام
+
عاقلام را چه کار با نام است *** چکند جاهل ار ندارد نام
  
كورى چشم جاهلان ساقى! *** باده جهل سوز ده دوسه جام
+
کورى چشم جاهلان ساقى! *** باده جهل سوز ده دوسه جام
  
تا چو سر خوش شويم از آن باده *** بر سر خود نهيم اوّل گام
+
تا چو سر خوش شویم از آن باده *** بر سر خود نهیم اوّل گام
  
بگذريم از سر هوا و هوس *** عيش بر خويشتن كنيم حرام
+
بگذریم از سر هوا و هوس *** عیش بر خویشتن کنیم حرام
  
نفس را با هوا زنيم به دار *** ديو را با هوس كنيم به دام
+
نفس را با هوا زنیم به دار *** دیو را با هوس کنیم به دام
  
سالك راه حقّ نخواد عيش *** عاشق روى حق نجويد كام
+
سالک راه حقّ نخواد عیش *** عاشق روى حق نجوید کام
  
بيدلان را به حال عيش كجا؟ *** سالكان را به ره چه جاى مقام
+
بیدلان را به حال عیش کجا؟ *** سالکان را به ره چه جاى مقام
  
دام روح است اين سراى غرور *** مرغ را آشيان نگردد رام
+
دام روح است این سراى غرور *** مرغ را آشیان نگردد رام
  
خويش را وقف كوى حق سازيم *** مقعد صدق حق كنيم مقام
+
خویش را وقف کوى حق سازیم *** مقعد صدق حق کنیم مقام
  
بهره اى از لقاى حق ببريم *** پيشتر از قيام روز قيام
+
بهره اى از لقاى حق ببریم *** پیشتر از قیام روز قیام
  
نيست آن را كه حق شناس بود *** جز به خلوت سراى حق آرام
+
نیست آن را که حق شناس بود *** جز به خلوت سراى حق آرام
  
اى صبا چون به عاشقان برسى *** برسان از زبان فيض سلام
+
اى صبا چون به عاشقان برسى *** برسان از زبان فیض سلام
  
 
*****
 
*****
  
«اَلاْوَّلِ بِلا أوَّل كانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِر يَكُونُ بَعْدَهُ»:
+
«اَلاْوَّلِ بِلا أوَّل کانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِر یکونُ بَعْدَهُ»:
  
لفظ اوّل و آخر در اين دعاى عظيم كه همچون دريائى موّاج است، از قرآن مجيد، سوره مباركه حديد آيه سوّم گرفته شده، و در حقيقت توضيح و تفسير مختصر و پر معنائى بر آيه شريفه است .
+
لفظ اوّل و آخر در این دعاى عظیم که همچون دریائى موّاج است، از قرآن مجید، سوره مبارکه حدید آیه سوّم گرفته شده، و در حقیقت توضیح و تفسیر مختصر و پر معنائى بر آیه شریفه است .
  
قرآن مجيد، كه هر آيه اش، چنانكه از روايات بسيار مهم پيداست داراى هفتاد بطن و هر بطنى نيز داراى هفتاد بطن است، با تمام معانى و حقايق و مفاهيم آسمانى و ملكوتيش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ يعني قلب پاك و درياى بى ساحل دل پيامبر تجلّى كرد، و به همان صورت و سيرت به دوازده امام معصوم منتقل شد; كه در اين زمينه در دعاى چهل و دوم "صحيفه سجاديه" به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.
+
قرآن مجید، که هر آیه اش، چنانکه از روایات بسیار مهم پیداست داراى هفتاد بطن و هر بطنى نیز داراى هفتاد بطن است، با تمام معانى و حقایق و مفاهیم آسمانى و ملکوتیش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ یعنی قلب پاک و دریاى بى ساحل دل پیامبر تجلّى کرد، و به همان صورت و سیرت به دوازده امام معصوم منتقل شد; که در این زمینه در دعاى چهل و دوم "صحیفه سجادیه" به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.
  
ائمه طاهرين كه جامع علوم الهى اوّلين و آخرين، و واجد تمام كمالات انسانى، و ه ريك دريائى موّاج از علوم ملكوتى و ملكى بودند، با دعاها و روايات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسيّه خود به شرح و تفسير آيات كتاب برخاستند و مدرسه اى كامل و جامع كه د رهر عصرى پاسخگوى نيازهاى دنيائى و آخرتى مردم باشد از خود بجاى گذاشتند.
+
ائمه طاهرین که جامع علوم الهى اوّلین و آخرین، و واجد تمام کمالات انسانى، و ه ریک دریائى موّاج از علوم ملکوتى و ملکى بودند، با دعاها و روایات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسیه خود به شرح و تفسیر آیات کتاب برخاستند و مدرسه اى کامل و جامع که د رهر عصرى پاسخگوى نیازهاى دنیائى و آخرتى مردم باشد از خود بجاى گذاشتند.
  
در سوره مباركه حديد كه مفاهيم آياتش اعجاب انگيز، و مطالبش مست كننده جان، و تكنميل كننده نفس، و روشنگر قلب، و جلا دهنده روح، و آباد كننده دنيا و آخرت انسان است مى خوانيم: هُؤَ الاْوَّلُ وَاَلاْخِرُ وَالظاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوِ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ. (42)
+
در سوره مبارکه حدید که مفاهیم آیاتش اعجاب انگیز، و مطالبش مست کننده جان، و تکنمیل کننده نفس، و روشنگر قلب، و جلا دهنده روح، و آباد کننده دنیا و آخرت انسان است مى خوانیم: هُؤَ الاْوَّلُ وَاَلاْخِرُ وَالظاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوِ بِکلِّ شَىْء عَلیمٌ. (۴۲)
  
اوست اوّل وآخر، وظاهر و باطن، و او به هر چيزى دانست.
+
اوست اوّل وآخر، وظاهر و باطن، و او به هر چیزى دانست.
  
در توضح كلمه اوّل و آخر، نتيجه و محصولى از آيات قرآن و دعاها و روايات و مباحث ارزنده حكماى بزرگ الهى و بيداران راه حقّ، و عاشقان حضرت محبوب را در اختيار مى گذارم، باشد كه از اين رهگذر بر نو رمعرفت ما، و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.
+
در توضح کلمه اوّل و آخر، نتیجه و محصولى از آیات قرآن و دعاها و روایات و مباحث ارزنده حکماى بزرگ الهى و بیداران راه حقّ، و عاشقان حضرت محبوب را در اختیار مى گذارم، باشد که از این رهگذر بر نو رمعرفت ما، و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.
  
قبلاًبايد دو مسأله زمان و مكان را در توجّه به جناب او از ذهن پاك خود خالى كنيد. زيرا زمان، پديده اى است كه همراه با اوّلين مخلوق ظهور كرده، و چيزى جز حركت قوّه به فعل و تبديل واقعيّت به واقعيّت برتر و امتدادى كه داراى غيايت و نهايت است نيست، و اين حركت و امتداد، در پيشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.
+
قبلاًباید دو مسأله زمان و مکان را در توجّه به جناب او از ذهن پاک خود خالى کنید. زیرا زمان، پدیده اى است که همراه با اوّلین مخلوق ظهور کرده، و چیزى جز حرکت قوّه به فعل و تبدیل واقعیت به واقعیت برتر و امتدادى که داراى غیایت و نهایت است نیست، و این حرکت و امتداد، در پیشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.
  
و مكان عبارت است از جان و ظرف، كه تمام عناصر در آن جاى گرفته يا از آن جابجا مى شوند.و اين د و كلمه مباركه از اين دو حيثيّت خارج است، زيرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چيزى است .
+
و مکان عبارت است از جان و ظرف، که تمام عناصر در آن جاى گرفته یا از آن جابجا مى شوند.و این د و کلمه مبارکه از این دو حیثیت خارج است، زیرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چیزى است .
  
اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسماء و صفات، دلالت بر ذات دارند; چرا كه در آن جا ذات همراه با صفات نيست ; صفت همان ذات و ذات همان صفت است .اين همه سخن براى باز شدن گل معرفت، و نزدك كردن حقيقت به ذهن است، كه گفته اند: "در وحدت، دوئى عين ضلال است".
+
اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسماء و صفات، دلالت بر ذات دارند; چرا که در آن جا ذات همراه با صفات نیست ; صفت همان ذات و ذات همان صفت است .این همه سخن براى باز شدن گل معرفت، و نزدک کردن حقیقت به ذهن است، که گفته اند: "در وحدت، دوئى عین ضلال است".
  
وصف هر شيئى غير از وصف ديگر اوست، مثلاً صفت علم در عالم يا صفت قدرت يا عدالت يا كرامت در همان شخص با يكديگر متفاوت است، امّا بزرگ ترين عارف خانه خلقت بعد از پيامبر، يعنى على عليه السّلام: «وَ كَمالُ الاْخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصَّفاتِ عَنْهُ» و كمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زايد بر ذات از اوست.
+
وصف هر شیئى غیر از وصف دیگر اوست، مثلاً صفت علم در عالم یا صفت قدرت یا عدالت یا کرامت در همان شخص با یکدیگر متفاوت است، امّا بزرگ ترین عارف خانه خلقت بعد از پیامبر، یعنى على علیه السّلام: «وَ کمالُ الاْخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصَّفاتِ عَنْهُ» و کمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زاید بر ذات از اوست.
  
و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات كه با موصوف خود تركّب دارند نيست، كه صفت چيزى و موصوف چيز ديگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، عليم و حكيم و سميع و بصير و شاهد و خالق و رازق و...است و اين همه همان حقيقت حقّه واحد است.
+
و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات که با موصوف خود ترکب دارند نیست، که صفت چیزى و موصوف چیز دیگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، علیم و حکیم و سمیع و بصیر و شاهد و خالق و رازق و...است و این همه همان حقیقت حقّه واحد است.
  
نفى الصفات عنه به اين معنى است كه آن ذات مقدّس را چيزى و صفاتش را چيز ديگر ندانيد، كه آنجا تركيبى از موصوف و صفت نيست، بلكه ذات بسيط و هستى بى قيد و شرط و نور بى نهايت در بى نهايت است، و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.
+
نفى الصفات عنه به این معنى است که آن ذات مقدّس را چیزى و صفاتش را چیز دیگر ندانید، که آنجا ترکیبى از موصوف و صفت نیست، بلکه ذات بسیط و هستى بى قید و شرط و نور بى نهایت در بى نهایت است، و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.
  
اوّل است نه اوّلى كه ما فرض مى كنيم، آخر است نه آخرى كه ما تصوّر مى نمائيم. اين اوّليّت و آخريّت هيچ ارتباطى به زمان و مكان و ساير مسائل و برنامه هائى كه در رابطه با موجودات است ندارد. اوّل است، يعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است . و آخر است، يعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى كه اوّلى است ازلى، و آخرى است سرمدى; نه اوّلى كه مسبوق به مبدئى باشد ،و نه آخرى كه متّصل به پايانى!
+
اوّل است نه اوّلى که ما فرض مى کنیم، آخر است نه آخرى که ما تصوّر مى نمائیم. این اوّلیت و آخریت هیچ ارتباطى به زمان و مکان و سایر مسائل و برنامه هائى که در رابطه با موجودات است ندارد. اوّل است، یعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است . و آخر است، یعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى که اوّلى است ازلى، و آخرى است سرمدى; نه اوّلى که مسبوق به مبدئى باشد ،و نه آخرى که متّصل به پایانى!
  
به قول حضرت صادق عليه السّلام در جواب كسى كه معناى آيه شريفه «هُوَ الاْوَّلُ والاْخِرُ» را از آن منبع فيض پرسيد:
+
به قول حضرت صادق علیه السّلام در جواب کسى که معناى آیه شریفه «هُوَ الاْوَّلُ والاْخِرُ» را از آن منبع فیض پرسید:
  
اَلاوَّلُ لاعَنْ أوَّل قَبْلَهُ، وَلاعَنْ بَدْء سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهايَة كَما يُعْقِلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقينَ، وَلكِنْ قديمٌ أوَّلٌ وَ آخِرٌ لَمْ يَزَلْ وَ لايَزالُ بِلا بَدْئ وَلا نِهايَة، لا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ، وَ لايَحُولُ مِنْ حال إلى حال، خالِقُ كُلِّ شَىْء: (43)
+
اَلاوَّلُ لاعَنْ أوَّل قَبْلَهُ، وَلاعَنْ بَدْء سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهایة کما یعْقِلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقینَ، وَلکنْ قدیمٌ أوَّلٌ وَ آخِرٌ لَمْ یزَلْ وَ لایزالُ بِلا بَدْئ وَلا نِهایة، لا یقَعُ عَلَیهِ الْحُدُوثُ، وَ لایحُولُ مِنْ حال إلى حال، خالِقُ کلِّ شَىْء: (۴۳)
  
اوّل است نه از از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدائى پيش از وجودش، و آخر است نه از منتهائى، چنانكه درباره مخلوفات فرض مى شود، بدون مبدأ و منتها ازلاً و ابداً اوّل و آخر است، جائى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آنجا نيست; وجود مقدّسش آفريننده هر چيزى است.
+
اوّل است نه از از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدائى پیش از وجودش، و آخر است نه از منتهائى، چنانکه درباره مخلوفات فرض مى شود، بدون مبدأ و منتها ازلاً و ابداً اوّل و آخر است، جائى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آنجا نیست; وجود مقدّسش آفریننده هر چیزى است.
  
رسول الهى به پيشگاهش عرضه مى داشت:
+
رسول الهى به پیشگاهش عرضه مى داشت:
  
اَللّهُمَّ أنْتَ الاْ وَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْءٌ، وَ أنْتَ الاْخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْءٌ:
+
اَللّهُمَّ أنْتَ الاْ وَّلُ فَلَیسَ قَبْلَک شَىْءٌ، وَ أنْتَ الاْخِرُ فَلَیسَ بَعْدَک شَىْءٌ:
  
بار پروردگارا تو اوّلى هستى كه قبل از تو چيزى نيست، و آخر هستى كه بعد از تو چييزى وجود ندارد.
+
بار پروردگارا تو اوّلى هستى که قبل از تو چیزى نیست، و آخر هستى که بعد از تو چییزى وجود ندارد.
  
 
مولاى عارفان و آقاى مؤمنان فرمود:
 
مولاى عارفان و آقاى مؤمنان فرمود:
  
لَيْسَ لاِوَّلِيَّتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لاِزَلِيَّتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الاْوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقى بِلا أجَل:
+
لَیسَ لاِوَّلِیتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لاِزَلِیتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الاْوَّلُ لَمْ یزَلْ، وَالْباقى بِلا أجَل:
  
براى اوّليت آن ذات مقدّس ابتدائى نيست، و براى ازليّت آن جناب پايانى نمى باشد، اوّلى است كه همواره بوده، و وجودى دائمى است كه انتها ندارد.
+
براى اوّلیت آن ذات مقدّس ابتدائى نیست، و براى ازلیت آن جناب پایانى نمى باشد، اوّلى است که همواره بوده، و وجودى دائمى است که انتها ندارد.
  
امام مجتبى عليه السّلام مى فرمايد:
+
امام مجتبى علیه السّلام مى فرماید:
  
اَلْحَمْدُلَلْهِ الَّذى لَمْ يَكُنْ فيهِ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلاآخِرٌ مُتَناه:
+
اَلْحَمْدُلَلْهِ الَّذى لَمْ یکنْ فیهِ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلاآخِرٌ مُتَناه:
  
سپاس آن ذاتى را كه سرآغاز معلومى ندارد، و وجودى را كه براى او پايانى نيست. بوده و خواهد بود، و فهم وجودش از دسترس عقول بيرون است.
+
سپاس آن ذاتى را که سرآغاز معلومى ندارد، و وجودى را که براى او پایانى نیست. بوده و خواهد بود، و فهم وجودش از دسترس عقول بیرون است.
  
عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند *** گريه روز نما در شب تارى دارند
+
عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند *** گریه روز نما در شب تارى دارند
  
آب حيوان بيراى خضر كه ارباب نياز *** چشم امّيد به فتراك سوارى دارند
+
آب حیوان بیراى خضر که ارباب نیاز *** چشم امّید به فتراک سوارى دارند
  
ره ارباب محبّت به فنا نزديك است *** سوزنى در كف و در پا دو سه خارى دارند
+
ره ارباب محبّت به فنا نزدیک است *** سوزنى در کف و در پا دو سه خارى دارند
  
جان حقير است مبر نام نثاراى محرم *** تو همين گوى كه احباب ،نشارى دارند
+
جان حقیر است مبر نام نثاراى محرم *** تو همین گوى که احباب ،نشارى دارند
  
بنده خلوتيان دل خاكم كايشان *** به شهيدان غمت قرب جوارى دارند
+
بنده خلوتیان دل خاکم کایشان *** به شهیدان غمت قرب جوارى دارند
  
هر كه را مى نگرم سوخته يا مى سوزد *** شمع و پروانه از اين بزم كنارى دارند
+
هر که را مى نگرم سوخته یا مى سوزد *** شمع و پروانه از این بزم کنارى دارند
  
عرفى از صيدگه اهل نظر دور مشو *** كه گهى گوشه چشمى به شكارى دارند
+
عرفى از صیدگه اهل نظر دور مشو *** که گهى گوشه چشمى به شکارى دارند
  
على عليه السّلام در خطبه اوّل "نهج البلاغه" كه از معجزات فكرى آن حضرت است مى فرمايد:
+
على علیه السّلام در خطبه اوّل "نهج البلاغه" که از معجزات فکرى آن حضرت است مى فرماید:
  
"صاحبدلان چون صميمانه بر وحدت خداى اعتراف كردند، آنچنانش بى آلايش و پاك بينند، كه از هر نام و صفت ذات مقدّيش را منزّه و پاك دانند.
+
"صاحبدلان چون صمیمانه بر وحدت خداى اعتراف کردند، آنچنانش بى آلایش و پاک بینند، که از هر نام و صفت ذات مقدّیش را منزّه و پاک دانند.
  
حاشا كه او به صفتى موصوف باشد، چنان است كه براى بى همتا، همتائى آورده، و چنين كسى از سر منزل حقيقت سخت به دو و گمراه باشد.
+
حاشا که او به صفتى موصوف باشد، چنان است که براى بى همتا، همتائى آورده، و چنین کسى از سر منزل حقیقت سخت به دو و گمراه باشد.
  
وجودى است كه با عدم سابقه ندارد،و هستى او را آغازى نيست.كارخانه حيات گرم است ،امّا جز اراده و نيروى ابديّت نور و حرارت نمى گيرد."(44)
+
وجودى است که با عدم سابقه ندارد،و هستى او را آغازى نیست.کارخانه حیات گرم است ،امّا جز اراده و نیروى ابدیت نور و حرارت نمى گیرد."(۴۴)
  
من تصور نمى كنم كه درك و فهم باطن كه در رأس آن توحيد و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانكه به دورنمائى از آن در سطور قبل اشاره رفت ميسّر باشد. رسيدن به حقايق الهيّه، بخصوص فهميدن عمق مفاهيم و معانى بلند ملكوتى و از همه مهمتر صفات و اسماء حضرت محبوب، لازمه اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هائى است كه سالكان اين طريق در كتب و مقالات خود بيان كرده اند كه اين حقايق چشيدنى است، و هر كس لذّت آن را بيابد از خود فانى مى شود و به بقاء دوست اتّصال پيدا مى كند، و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نائل نگردد، به آنچه و به آن كه بايد برسد نمى رسد.
+
من تصور نمى کنم که درک و فهم باطن که در رأس آن توحید و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانکه به دورنمائى از آن در سطور قبل اشاره رفت میسّر باشد. رسیدن به حقایق الهیه، بخصوص فهمیدن عمق مفاهیم و معانى بلند ملکوتى و از همه مهمتر صفات و اسماء حضرت محبوب، لازمه اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هائى است که سالکان این طریق در کتب و مقالات خود بیان کرده اند که این حقایق چشیدنى است، و هر کس لذّت آن را بیابد از خود فانى مى شود و به بقاء دوست اتّصال پیدا مى کند، و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نائل نگردد، به آنچه و به آن که باید برسد نمى رسد.
  
بسيارى از مردم دنيا و حتّى مسلمانان را مى بنيد كه دل به زخارف دنيا خوش كرده، و جز شكم و شهوت ،و سرازير و سر بالا رفتن، و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابيدن و شهوت رانى كردن، اعتمام و كارى ندارند، و اين عمر گرانمايه رابا برنامه هائى معامله مى كنند كه سودى چشمگير براى آنها ندارد،و اگر داشته باشد بايد به وقت مردن بگذارند و بروند; يا دنبال حقيقت نمى روند، يااگر بروند چون حقيقت را نمى چشند و از آن لذّت نمى برند، خسته مى شوند و به سرعت آن رارها كرده، به كارهاى مادّى باز مى گردند. و اين همه نيست مگر بر اثر حجاب هاى خطرناكى كه از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده، اين معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى خورد، بلكه بعضى از طالبان علم و دانشجويان حوزه هاى علميّه هم به آن حجابها دچارند. به همين خاطر مى بينيد كه اينگونه مردم به جائى نرسيدند،و چون به مل و مسند و مقام دست يافتند ثروتمندشان قارون، و حاكمشان فرعون،و عالم و فقيهشان بلعم با عورا شد.
+
بسیارى از مردم دنیا و حتّى مسلمانان را مى بنید که دل به زخارف دنیا خوش کرده، و جز شکم و شهوت ،و سرازیر و سر بالا رفتن، و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابیدن و شهوت رانى کردن، اعتمام و کارى ندارند، و این عمر گرانمایه رابا برنامه هائى معامله مى کنند که سودى چشمگیر براى آنها ندارد،و اگر داشته باشد باید به وقت مردن بگذارند و بروند; یا دنبال حقیقت نمى روند، یااگر بروند چون حقیقت را نمى چشند و از آن لذّت نمى برند، خسته مى شوند و به سرعت آن رارها کرده، به کارهاى مادّى باز مى گردند. و این همه نیست مگر بر اثر حجاب هاى خطرناکى که از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده، این معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى خورد، بلکه بعضى از طالبان علم و دانشجویان حوزه هاى علمیه هم به آن حجابها دچارند. به همین خاطر مى بینید که اینگونه مردم به جائى نرسیدند،و چون به مل و مسند و مقام دست یافتند ثروتمندشان قارون، و حاکمشان فرعون،و عالم و فقیهشان بلعم با عورا شد.
  
عارف نامدار، فيلسوف بزرگ مرحوم ملاّمهدى نراقى،خطاب به ارواح و قلوبى كه از چشيدن لذّت حقايق بازمانده اند،مى فرمايد:
+
عارف نامدار، فیلسوف بزرگ مرحوم ملاّمهدى نراقى،خطاب به ارواح و قلوبى که از چشیدن لذّت حقایق بازمانده اند،مى فرماید:
  
چرا آخر اى مرغ قدسى مكان *** جدا ماندى از مجمع قدسيان
+
چرا آخر اى مرغ قدسى مکان *** جدا ماندى از مجمع قدسیان
  
چرا مانده اى دور از اصل خويش *** چرا نيستى طالب وصل خويش
+
چرا مانده اى دور از اصل خویش *** چرا نیستى طالب وصل خویش
  
 
چرا آخر اى بلبل خوش نوا *** به زاغان شدى همسر و هم صدا
 
چرا آخر اى بلبل خوش نوا *** به زاغان شدى همسر و هم صدا
  
غريب از ديار حقيقت شدى *** گرفتار دام طبيعت شدى
+
غریب از دیار حقیقت شدى *** گرفتار دام طبیعت شدى
  
به قيد طبيعت شدى پاى بست *** فراموش كردى تو عهد الست
+
به قید طبیعت شدى پاى بست *** فراموش کردى تو عهد الست
  
نبودى تو آن شاهباز جهان *** كه در اوج وحدت بدت آشيان
+
نبودى تو آن شاهباز جهان *** که در اوج وحدت بدت آشیان
  
نبودى تو آن طاير لا مكان *** كه در صقع لاهوت بودت مكان
+
نبودى تو آن طایر لا مکان *** که در صقع لاهوت بودت مکان
  
ترا بود پرواز در اوج عرش *** مقيّد چزائى به زندان فرش
+
ترا بود پرواز در اوج عرش *** مقید چزائى به زندان فرش
  
همى ترسم اى بلبل بوستان *** كه ديگ نبينى رخ دوستان
+
همى ترسم اى بلبل بوستان *** که دیگ نبینى رخ دوستان
  
همى ترسم اى جان عالى مقام *** بمانى به چاه طبيعت مدام
+
همى ترسم اى جان عالى مقام *** بمانى به چاه طبیعت مدام
  
همى ترسم اى مرغ فرخنده پى *** كه ديگر نيبنى حريفان حى
+
همى ترسم اى مرغ فرخنده پى *** که دیگر نیبنى حریفان حى
  
همى ترسم اى طاير خوشنوا *** كه از سدره افتى به تحت الثّرى
+
همى ترسم اى طایر خوشنوا *** که از سدره افتى به تحت الثّرى
  
همى ترسم اى جان جبريل سير *** كه از كعبه افتى به ويرانه دير
+
همى ترسم اى جان جبریل سیر *** که از کعبه افتى به ویرانه دیر
  
همى ترسم اى هدهد خوش خبر *** نشان سليمان نبينى دگر
+
همى ترسم اى هدهد خوش خبر *** نشان سلیمان نبینى دگر
  
همى ترسم اى مرغ بطحا مقام *** كه دور افتى از زمزم و از مقام
+
همى ترسم اى مرغ بطحا مقام *** که دور افتى از زمزم و از مقام
  
نبينى دگر كعبه و مستجار *** نشانى نيابى دگر زان ديار
+
نبینى دگر کعبه و مستجار *** نشانى نیابى دگر زان دیار
  
جدا مانى از مرده و از صفا *** زبيت الحرام و زخيف و منى
+
جدا مانى از مرده و از صفا *** زبیت الحرام و زخیف و منى
  
برافشان پر اى مرغ قدسى مكان *** پر و بال ز آميزش خاكيان
+
برافشان پر اى مرغ قدسى مکان *** پر و بال ز آمیزش خاکیان
  
بخود در بى از اين قفس برگشا *** به سقع سماواتيان پرگشا
+
بخود در بى از این قفس برگشا *** به سقع سماواتیان پرگشا
  
ز پا بگسل اين دام دار غرور *** بپر تا به اوج سراى سرور
+
ز پا بگسل این دام دار غرور *** بپر تا به اوج سراى سرور
  
مغنّى بيا ساز كن ارغنون *** كه آمد به سر باز شور جنون
+
مغنّى بیا ساز کن ارغنون *** که آمد به سر باز شور جنون
  
بيا ساقيا من به قربان تو *** فداى توو عهد و پيمان تو
+
بیا ساقیا من به قربان تو *** فداى توو عهد و پیمان تو
  
بده سافى آن باده خوشگوار *** كه ايّام دى رفت و آمد بهار
+
بده سافى آن باده خوشگوار *** که ایام دى رفت و آمد بهار
  
منى ده كه افزايدم عقل و جان *** فتد بر دلم عكس روحانيان
+
منى ده که افزایدم عقل و جان *** فتد بر دلم عکس روحانیان
  
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز *** بده يك قدح زان من غم گداز
+
بیا ساقى اى مشفق چاره ساز *** بده یک قدح زان من غم گداز
  
كه بره مزنم عالم خاكيان *** كنم رقص بر اوج افلاكيان
+
که بره مزنم عالم خاکیان *** کنم رقص بر اوج افلاکیان
  
به دور افكنم عالم خاك را *** كنم سير ايوان افلاك را
+
به دور افکنم عالم خاک را *** کنم سیر ایوان افلاک را
  
بسوزم از آن، دلق سالوس را *** بدور افكنم نام و ناموس را
+
بسوزم از آن، دلق سالوس را *** بدور افکنم نام و ناموس را
  
بتازم بر اوج فلك رخش را *** ببينم عيان كرسى و فرش را
+
بتازم بر اوج فلک رخش را *** ببینم عیان کرسى و فرش را
  
بتازم بر اوج فلك رخش را *** ببينم عيان كرسى و فرش را
+
بتازم بر اوج فلک رخش را *** ببینم عیان کرسى و فرش را
  
نراقى از اين گونه گفتارها *** برون رفتى از حدّ خود بارها
+
نراقى از این گونه گفتارها *** برون رفتى از حدّ خود بارها
  
پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز:
+
پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز:
  
صاحب كتاب "اصل الاصول" كه از عرفاى نامدار، و از فلاسفه بزرگ اسلام است در اواخر كتاب پر قيمتش مى گويد:
+
صاحب کتاب "اصل الاصول" که از عرفاى نامدار، و از فلاسفه بزرگ اسلام است در اواخر کتاب پر قیمتش مى گوید:
  
"تحصيل دانش باطن بر اساس استعداد هر مكلّف و طاقتش واجب عينى است."
+
"تحصیل دانش باطن بر اساس استعداد هر مکلّف و طاقتش واجب عینى است."
  
دانش باطن محض آراسته دشن درون به فضائل، و پيراسته شدنش از رذائل است .البتّه مقدّمه اين حركت باطنى، نورانيّت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شريعت، و پاك بودن تمام اعضا و حركات و افعال انسان ا زمحرّمات شرعيّه است".
+
دانش باطن محض آراسته دشن درون به فضائل، و پیراسته شدنش از رذائل است .البتّه مقدّمه این حرکت باطنى، نورانیت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شریعت، و پاک بودن تمام اعضا و حرکات و افعال انسان ا زمحرّمات شرعیه است".
  
مبنا و ريشه اين دانش، تحصيل اخلاق و فضايل و ملكاتى است كه از اخباز و احاديث معصومين و روش و سيره آنان استفاده مى شود.گر چه عقل در تحصيل و حصول معارف و عمل و كوشش،و به عبارت ديگر حكمت عمليّه مد خليّت دارد، ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نيست; براى رشد و كمال و رسيدن به واقعيّات علميّه و عمليّه بايد عقل را با چراغ وجود اهل بيت عصمت نور و حرارت داد، كه در آن منابع الهيّه در هيچ زمينه اى هيچ گونه خطا و اشتباهى نيست، و در اين جهت لازم است به باب ايمان و كفر كتاب با عظمت "كافى" مراجعه كرد، كه در آنجا ائمّه طاهرين هر چه خير است از هر چه شرّ است باز شناسانده اند.
+
مبنا و ریشه این دانش، تحصیل اخلاق و فضایل و ملکاتى است که از اخباز و احادیث معصومین و روش و سیره آنان استفاده مى شود.گر چه عقل در تحصیل و حصول معارف و عمل و کوشش،و به عبارت دیگر حکمت عملیه مد خلیت دارد، ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نیست; براى رشد و کمال و رسیدن به واقعیات علمیه و عملیه باید عقل را با چراغ وجود اهل بیت عصمت نور و حرارت داد، که در آن منابع الهیه در هیچ زمینه اى هیچ گونه خطا و اشتباهى نیست، و در این جهت لازم است به باب ایمان و کفر کتاب با عظمت "کافى" مراجعه کرد، که در آنجا ائمّه طاهرین هر چه خیر است از هر چه شرّ است باز شناسانده اند.
  
مبنا و ريشه ديگر اين علم، بر رياضت هاى قانونى و خلوت شب و سخر و مجاهدات شرعيّه استواراست .
+
مبنا و ریشه دیگر این علم، بر ریاضت هاى قانونى و خلوت شب و سخر و مجاهدات شرعیه استواراست .
  
با اين شرايط كه نتيجه و ثمره اش پاكى باطن و ظاهر است، براى عارف سالك در سبيل حقّ ،ترقچ ى ب معرج ملأ اعلى و رهائى از مدارج ادنى حاصل مى شود.در چنينن وضعى است كه سالك آگاه انس با منهويّت و قرب به مقرّبين پيدا مى كند; اراده و همّتش از زينت حيات دنيا به عالم ملكوت رخ مى كشد، و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فيوضات اخروى برمى خيزد.
+
با این شرایط که نتیجه و ثمره اش پاکى باطن و ظاهر است، براى عارف سالک در سبیل حقّ ،ترقچ ى ب معرج ملأ اعلى و رهائى از مدارج ادنى حاصل مى شود.در چنینن وضعى است که سالک آگاه انس با منهویت و قرب به مقرّبین پیدا مى کند; اراده و همّتش از زینت حیات دنیا به عالم ملکوت رخ مى کشد، و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فیوضات اخروى برمى خیزد.
  
خواسته هايش از اتّصال به علايق پست، قطع مى گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنيويّه آسوده مى شود. حالات دنيائى و مادّى حواسّ و قوايش ضعيف و براى گرفتن فيوضات زبّانيّه قوى مى گردد.
+
خواسته هایش از اتّصال به علایق پست، قطع مى گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنیویه آسوده مى شود. حالات دنیائى و مادّى حواسّ و قوایش ضعیف و براى گرفتن فیوضات زبّانیه قوى مى گردد.
  
با ريافت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره اى كه او رابه سوى خيالات واهيه مى كشيد از سر او برداشته مى شود، و تمام همّتش متوجّه عالم قدس، و تمام شراشر وجودش به جهان روح و انس متوجّه مى گردد.
+
با ریافت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره اى که او رابه سوى خیالات واهیه مى کشید از سر او برداشته مى شود، و تمام همّتش متوجّه عالم قدس، و تمام شراشر وجودش به جهان روح و انس متوجّه مى گردد.
  
با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل، و واهب متعال در خواست مى كند كه تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز كند، و قلب و سينه اش رابه نور هدايت خاصّ كه حضرتش به عنوان مزد رياضت و جهاد وعده داده روشن نمايد، تاهب مشاهده اسرار ملكوت و آثار جبروت نائل آيد، و در باطنش حقايق عينيّه و دقايق فيضيّه به صورت كشف و شهود تجلّى نمايد.
+
با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل، و واهب متعال در خواست مى کند که تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز کند، و قلب و سینه اش رابه نور هدایت خاصّ که حضرتش به عنوان مزد ریاضت و جهاد وعده داده روشن نماید، تاهب مشاهده اسرار ملکوت و آثار جبروت نائل آید، و در باطنش حقایق عینیه و دقایق فیضیه به صورت کشف و شهود تجلّى نماید.
  
چون بعد از آن مقدّمات به اين كشف پر فيش برسد، از عنايت و رحمت او به مقام انكشاف قوّه عاقله، و سپس كشف قليى، و سپس كشف قلبى ،و آنگاه كشف روحى واصل شود، و در اين مقام است كه آراسته به مفاهيم اسماء و صفات حضرت محبوب شده و هب درك لذّت آن حقايق رسيده، و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است .در اين وقت است كه قرآن و روايات و معارف را آنچنان كه بايد مى فهمد، و مصاديق آيات و روايات و معارف را آنطور كه بايد مى بيند، و به عين اليقينى كه مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده مى رسد.
+
چون بعد از آن مقدّمات به این کشف پر فیش برسد، از عنایت و رحمت او به مقام انکشاف قوّه عاقله، و سپس کشف قلیى، و سپس کشف قلبى ،و آنگاه کشف روحى واصل شود، و در این مقام است که آراسته به مفاهیم اسماء و صفات حضرت محبوب شده و هب درک لذّت آن حقایق رسیده، و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است .در این وقت است که قرآن و روایات و معارف را آنچنان که باید مى فهمد، و مصادیق آیات و روایات و معارف را آنطور که باید مى بیند، و به عین الیقینى که مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده مى رسد.
  
در آخر اين مقال دست نياز به درگاه بى نياز برداشته و به پيشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى كنم:
+
در آخر این مقال دست نیاز به درگاه بى نیاز برداشته و به پیشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى کنم:
  
 
اى تو به آمرزش و آلوده ما *** وى تو به غم خوارى و آسوده ما
 
اى تو به آمرزش و آلوده ما *** وى تو به غم خوارى و آسوده ما
  
رحمت تو كعبه طاعت نواز *** عدل تو مشّاطه عصيان طراز
+
رحمت تو کعبه طاعت نواز *** عدل تو مشّاطه عصیان طراز
  
 
لطف تو دلاّل متاع گناه *** حلم تو بنشانده غضب را پناه
 
لطف تو دلاّل متاع گناه *** حلم تو بنشانده غضب را پناه
  
منفعليم ا عمل ناسزا *** گر همه نيك است بپوشان ز ما
+
منفعلیم ا عمل ناسزا *** گر همه نیک است بپوشان ز ما
  
راستى ما زريا شرمسار *** بندگى از نسبت ما شرمسار
+
راستى ما زریا شرمسار *** بندگى از نسبت ما شرمسار
  
تا ابد از معصيت آزرم ده *** حوصله ضامن اين شرم ده
+
تا ابد از معصیت آزرم ده *** حوصله ضامن این شرم ده
  
من كه و سنجيدن بازوى عدل؟ *** به كه نباشم به ترازوى عدل
+
من که و سنجیدن بازوى عدل؟ *** به که نباشم به ترازوى عدل
  
ور كرمت مى زندم در دهان *** تا بگشايم لب خواهش فشان
+
ور کرمت مى زندم در دهان *** تا بگشایم لب خواهش فشان
  
چشم و دلم گرسنه خوان تو *** سير نگردند ز احسان تو
+
چشم و دلم گرسنه خوان تو *** سیر نگردند ز احسان تو
  
آنچه به آن مى سزم آنم بده *** برتر از آن نيز عنانم ريز
+
آنچه به آن مى سزم آنم بده *** برتر از آن نیز عنانم ریز
  
صاف اميدم به لب بيم ريز *** گرد مرا در ره تسليم ريز
+
صاف امیدم به لب بیم ریز *** گرد مرا در ره تسلیم ریز
  
كام مرا شهد عبادت ببخش *** چون بچشم فهم حلاوت ببخش
+
کام مرا شهد عبادت ببخش *** چون بچشم فهم حلاوت ببخش
  
شهپر جبريل نيازم بده *** راه به خلوتگه رازم بده
+
شهپر جبریل نیازم بده *** راه به خلوتگه رازم بده
  
در حرم عشق درون آورم *** شيفته و مست برون آورم
+
در حرم عشق درون آورم *** شیفته و مست برون آورم
  
اين گل پژمرده كه در باغ جود *** دست به دست آورمش در وجود
+
این گل پژمرده که در باغ جود *** دست به دست آورمش در وجود
  
رايحه عطر و فايش بده *** گوشه دستار رضايش بده
+
رایحه عطر و فایش بده *** گوشه دستار رضایش بده
  
تا به دماغى كه رساند نسيم *** غش كند انديشه امّيد و بيم
+
تا به دماغى که رساند نسیم *** غش کند اندیشه امّید و بیم
  
نشأه توحيد در آيد به جوش *** مستى جاويد بر آرد خروش
+
نشأه توحید در آید به جوش *** مستى جاوید بر آرد خروش
  
 
بحر عطاى تو جواهر شمار *** بى اثر باد طلب موج زار
 
بحر عطاى تو جواهر شمار *** بى اثر باد طلب موج زار
  
تا طلبم واى كه دل خون كنم *** خواهشم آموخته اى چون كنم
+
تا طلبم واى که دل خون کنم *** خواهشم آموخته اى چون کنم
  
با نفس اين نغمه بشوئيم به *** حرف ادب سوز نگوئيم به
+
با نفس این نغمه بشوئیم به *** حرف ادب سوز نگوئیم به
  
طُرّه خواهش به رضا نشكنيم *** بال و پر مرغ دعا نشكنيم
+
طُرّه خواهش به رضا نشکنیم *** بال و پر مرغ دعا نشکنیم
  
عرفى از اين نغمه زنى شرم دارد *** عهد طلب بشكن و دل گرم دار
+
عرفى از این نغمه زنى شرم دارد *** عهد طلب بشکن و دل گرم دار
  
مصلحت كار چه دانيم ما *** بذر تمنّا چه فشانيم ما
+
مصلحت کار چه دانیم ما *** بذر تمنّا چه فشانیم ما
  
آدمىِ هيچ تر از هيچ كيست *** تا كند انديشه اى از بهر زيست
+
آدمىِ هیچ تر از هیچ کیست *** تا کند اندیشه اى از بهر زیست
  
ديدى اگر مصلحتى در عدم *** بر اثر ان زدى اكنون قدم
+
دیدى اگر مصلحتى در عدم *** بر اثر ان زدى اکنون قدم
  
مصلحت ما دگرى ديده است *** او بكند هر چه پسنديده است
+
مصلحت ما دگرى دیده است *** او بکند هر چه پسندیده است
  
شادم از او گر غم و گر شاديست *** معنى اى بندگى آزادى است
+
شادم از او گر غم و گر شادیست *** معنى اى بندگى آزادى است
  
اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤُيَتِهِ أبْصارُ النّاظِرينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ:
+
اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤُیتِهِ أبْصارُ النّاظِرینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفینَ:
  
"وجود مقدّسى كه ديده هاى سر از ديدنش ناتوان، و انديشه هاى وصف كنندگان از وصفش عاجز است"!
+
"وجود مقدّسى که دیده هاى سر از دیدنش ناتوان، و اندیشه هاى وصف کنندگان از وصفش عاجز است"!
  
ديده قاصر و فهم عاجز:
+
دیده قاصر و فهم عاجز:
  
مى دانيم كه رؤيت، روبرو شدن چشم با شى است ،آنهم با شرايطى معيّن . آنچه قابل رؤيت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مكن و آراسته به ديگر شرايط مادّى است .درصورت فقد شرايط، مشروط هم كه عبارت از رؤيت باشد ازدايره تحقّق بيرون خواهد بود.
+
مى دانیم که رؤیت، روبرو شدن چشم با شى است ،آنهم با شرایطى معین . آنچه قابل رؤیت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مکن و آراسته به دیگر شرایط مادّى است .درصورت فقد شرایط، مشروط هم که عبارت از رؤیت باشد ازدایره تحقّق بیرون خواهد بود.
  
از طرفى انى معنا بر همه كس روشن است كه اعضاء و جوارح ما د رافعال و حركات ،مقيّد به قيود و محدود به حدودند. قدرت بدن يا قوّت روح يا مسأله زبان ويا نيروى شنوائى و يا بينائى، و نيز قوّت فكر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معيّن و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است .
+
از طرفى انى معنا بر همه کس روشن است که اعضاء و جوارح ما د رافعال و حرکات ،مقید به قیود و محدود به حدودند. قدرت بدن یا قوّت روح یا مسأله زبان ویا نیروى شنوائى و یا بینائى، و نیز قوّت فکر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معین و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است .
  
از جهتى قدرت چشم و رؤيت آن بسيار محدود است، تا جائى كه مى دانيم اگثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها كه مادّى هستند از دسترس رؤيت و تماشاى او خارجند.
+
از جهتى قدرت چشم و رؤیت آن بسیار محدود است، تا جائى که مى دانیم اگثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها که مادّى هستند از دسترس رؤیت و تماشاى او خارجند.
  
نفس، روح، جنّ، ملائكه، هوا، درد، نترون، الكترون، انواعى از ميكربها و ويروس ها و...در عين اينكه موجودند، و عقلاى تاريخ به وجود آنها يقين دارند قابل رؤيت نيستند.
+
نفس، روح، جنّ، ملائکه، هوا، درد، نترون، الکترون، انواعى از میکربها و ویروس ها و...در عین اینکه موجودند، و عقلاى تاریخ به وجود آنها یقین دارند قابل رؤیت نیستند.
  
و از جهتى حضرت حقّ كه شبيه چيزى در اين دار وجود نيست و وجود مقدّسش در ذات و اسماء و صفات بى نهايت د بى نهايت است، ما فوق همه چيز و خارج از شرايط رؤيت است.
+
و از جهتى حضرت حقّ که شبیه چیزى در این دار وجود نیست و وجود مقدّسش در ذات و اسماء و صفات بى نهایت د بى نهایت است، ما فوق همه چیز و خارج از شرایط رؤیت است.
  
به چند روايت بسيار مهم در اين زمينه دقّت كنيد:
+
به چند روایت بسیار مهم در این زمینه دقّت کنید:
  
عاصم بن حميد مى گويد: نظر حضرت صادق عليه السّلام را درباره طايفه اى از اهل سنّت كه قايل به رؤيت حضرت او حدّاقل در فرداى قيامتند خواستم، حضرت فرمود: خورشيد (كه حرارت خارجى اش تقريباً بيست ميليون درجه است و پاره اى از شعله هايش تا شانزده هزار كيلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزئ نور كرسى است، و كرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است، و عرش جزئى ازهفتاد جزء نور حجاب، و حجاب جزئ ازهفتاد جزئ نور پرده است ; اگر اين طايفه در گفتار خود راستگويند، بگو يك بار ديده خود رادر حاليكه ابر نباشد از نور خورشيد پر كنند!!(45)
+
عاصم بن حمید مى گوید: نظر حضرت صادق علیه السّلام را درباره طایفه اى از اهل سنّت که قایل به رؤیت حضرت او حدّاقل در فرداى قیامتند خواستم، حضرت فرمود: خورشید (که حرارت خارجى اش تقریباً بیست میلیون درجه است و پاره اى از شعله هایش تا شانزده هزار کیلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزئ نور کرسى است، و کرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است، و عرش جزئى ازهفتاد جزء نور حجاب، و حجاب جزئ ازهفتاد جزئ نور پرده است ; اگر این طایفه در گفتار خود راستگویند، بگو یک بار دیده خود رادر حالیکه ابر نباشد از نور خورشید پر کنند!!(۴۵)
  
عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند:
+
عبداللّه بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت مى کند:
  
خداند ،بزرگ و بلند مرتبه است ; بندگان از وصفش عاجزند، و راه به كنه عظمتش ندارند.ديده ها او ار درك نم يكند، ولى حضرت او مدرك ديده هاست .جنابش لطيف و خبير است. به كيفيّت و مكان و زمان وصف نمى شود.چگونه به مسأله كيفيّت وصفش كنم كه كيفيّت را او لباسى هستى پوشاند تا كيفيت شد; كيف را به آنچه او كيفيّت داد شناختم !يا چگونه به محل توصيفش كنم و حال اينكه او حالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّيّت دادن او شناختم! يا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمايم و به حيثيّت تعريف كنم، در حالى كه حيث را او حيثيّت داد و من با حيثيّت بخشى به حيث از جانب او حيث را شناختم! او داخل هر مكان است و خارج از هر چيزى ; ديده ها از ديدنش عاجزند، و او ديده ها را مى بيند; خدائى جز او نيست كه او علىّ و عظيم است و لطيف و خبير(46)
+
خداند ،بزرگ و بلند مرتبه است ; بندگان از وصفش عاجزند، و راه به کنه عظمتش ندارند.دیده ها او ار درک نم یکند، ولى حضرت او مدرک دیده هاست .جنابش لطیف و خبیر است. به کیفیت و مکان و زمان وصف نمى شود.چگونه به مسأله کیفیت وصفش کنم که کیفیت را او لباسى هستى پوشاند تا کیفیت شد; کیف را به آنچه او کیفیت داد شناختم !یا چگونه به محل توصیفش کنم و حال اینکه او حالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّیت دادن او شناختم! یا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمایم و به حیثیت تعریف کنم، در حالى که حیث را او حیثیت داد و من با حیثیت بخشى به حیث از جانب او حیث را شناختم! او داخل هر مکان است و خارج از هر چیزى ; دیده ها از دیدنش عاجزند، و او دیده ها را مى بیند; خدائى جز او نیست که او علىّ و عظیم است و لطیف و خبیر(۴۶)
  
كج فهمى بعضى از علماى اهل سنّت نسبت به آيات قرآن، و نقل رواياتى درباب رؤيت در بعضى از كتب آنان، كه اگر به ميزان واقعى سنجش حديث سنجيده شود معلوم مى گردد كه آن روايات ساختگى و قلاّبى است، باعث شده مسأله رؤيت با چشم سر، البتّه در فرداى قيامت نه در دنيا، مطرح شود و جزء عقايد آنان در آيد، ولى ائمّه معصومين كه كشتى نجات و يكى از دو ثقلى هستند كه رسول الهى از خود به يادگار گذاشت، در برابر اين عقديه با تكيه بر آيات قرآن و دلايلى حكيمانه ايستادگى كردند و هر گونه رؤيت با چشم سر را چه در دنيا و چه در قيامت نفى نمودند و با براهين بسيار متقن، آن روايات را زا مرحله اعتبار و ارزش انداختند، و تأويل نمودن آياتى را كه ظاهرش دلالت بر رؤيت دارد، آنچنانكه خدا به آنان اجازه داده بود تعليم ياران صديق خود نموودند، و د اين زمنيه فرهنگى غنى از خود به پاسدارى از حقايق الهيّه به جا گذاشتند.
+
کج فهمى بعضى از علماى اهل سنّت نسبت به آیات قرآن، و نقل روایاتى درباب رؤیت در بعضى از کتب آنان، که اگر به میزان واقعى سنجش حدیث سنجیده شود معلوم مى گردد که آن روایات ساختگى و قلاّبى است، باعث شده مسأله رؤیت با چشم سر، البتّه در فرداى قیامت نه در دنیا، مطرح شود و جزء عقاید آنان در آید، ولى ائمّه معصومین که کشتى نجات و یکى از دو ثقلى هستند که رسول الهى از خود به یادگار گذاشت، در برابر این عقدیه با تکیه بر آیات قرآن و دلایلى حکیمانه ایستادگى کردند و هر گونه رؤیت با چشم سر را چه در دنیا و چه در قیامت نفى نمودند و با براهین بسیار متقن، آن روایات را زا مرحله اعتبار و ارزش انداختند، و تأویل نمودن آیاتى را که ظاهرش دلالت بر رؤیت دارد، آنچنانکه خدا به آنان اجازه داده بود تعلیم یاران صدیق خود نموودند، و د این زمنیه فرهنگى غنى از خود به پاسدارى از حقایق الهیه به جا گذاشتند.
  
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبَابِ» اوست آن كسيكه اين كتاب را بر تو فرستاد، قسمتى از آيات آن محكم (به عبارت ديگر صريح و روشن) است كه ريشه و پايه كتاب است، و قسمتى از آن متشابه است (به عبارت ديگر حامل احتمالات مختلفى از مفاهيم و معانى است،; ولى آنان كه در قلبشان انحراف است، براى فتنه انگيزى دنبال متشابهاتند (و نسبت به اين دسته از آيات نظريّات نادرستى دارند); و اين همه براى گمراه كردن عباد خداست، در حاليكه حقيقت متشابهات را جز خدا و راسخان در علم (يعنى آنانى كه متّصل به دانش حقّند و در تمام علوم خويش ثابت و استواراند، و گردش روزگار، در علم و دانش آنان تغييرى نمى آورد) نمى دانند; اين طايفه باعظمت و با دانش و بصيرتند كه مى گويند: ما به تمام قرآن از محكم و متشابه ايمان آورده و همه را از جانب حقّ مى دانيم; البتّه اين حقايق را جز صاحبان مغز متذكّر نمى شوند.
+
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبَابِ» اوست آن کسیکه این کتاب را بر تو فرستاد، قسمتى از آیات آن محکم (به عبارت دیگر صریح و روشن) است که ریشه و پایه کتاب است، و قسمتى از آن متشابه است (به عبارت دیگر حامل احتمالات مختلفى از مفاهیم و معانى است،; ولى آنان که در قلبشان انحراف است، براى فتنه انگیزى دنبال متشابهاتند (و نسبت به این دسته از آیات نظریات نادرستى دارند); و این همه براى گمراه کردن عباد خداست، در حالیکه حقیقت متشابهات را جز خدا و راسخان در علم (یعنى آنانى که متّصل به دانش حقّند و در تمام علوم خویش ثابت و استواراند، و گردش روزگار، در علم و دانش آنان تغییرى نمى آورد) نمى دانند; این طایفه باعظمت و با دانش و بصیرتند که مى گویند: ما به تمام قرآن از محکم و متشابه ایمان آورده و همه را از جانب حقّ مى دانیم; البتّه این حقایق را جز صاحبان مغز متذکر نمى شوند.
  
از آيات زير و نمونه آنها به اسم آيات متشابه نام مى برند:
+
از آیات زیر و نمونه آنها به اسم آیات متشابه نام مى برند:
  
يَدُ اللّهِ فَوْقَ أيْديهِمْ(47)، الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(48)، إلى رَبِّها ناظِرَةٌ، (49)وَجاءَ رَبُّكَ(50)، إنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ.(51)...
+
یدُ اللّهِ فَوْقَ أیدیهِمْ(۴۷)، الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(۴۸)، إلى رَبِّها ناظِرَةٌ، (۴۹)وَجاءَ رَبُّک(۵۰)، إنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ.(۵۱)...
  
دست خدا بالاى دستهاست; خداى رحمن بر عرش قرار گرفته است; به پروردگارش نظاره كننده است; و پروردگارت مى آيد; بدرستى كه آنان ملاقات كننده پروردگارشانند...
+
دست خدا بالاى دستهاست; خداى رحمن بر عرش قرار گرفته است; به پروردگارش نظاره کننده است; و پروردگارت مى آید; بدرستى که آنان ملاقات کننده پروردگارشانند...
  
آرى آيات بالا و نمونه آنها در قران كريم تأويلاتى دارند كه آن تأويلات در نهايت، هماهنگ با مفاهمى و معانى محكمات است; و اين نوع تأويل قدرتش در اختيار راسخان در علم است، و بدون شك راسخان در علم به دليل آيات قرآن، پيامبر و اهل بيت و خوشه چينان از خرمن معرفت آنانند.
+
آرى آیات بالا و نمونه آنها در قران کریم تأویلاتى دارند که آن تأویلات در نهایت، هماهنگ با مفاهمى و معانى محکمات است; و این نوع تأویل قدرتش در اختیار راسخان در علم است، و بدون شک راسخان در علم به دلیل آیات قرآن، پیامبر و اهل بیت و خوشه چینان از خرمن معرفت آنانند.
  
تفسير با عظمت "نور الثّقلين" در جلد اوّل از صفحه 260 تا 265 نزديك به بيست و پنج روايت بسيا مهم از جوامع حديث نقل مى كند، كه منظور را راسخان در علم، پيامبر وائمّه طاهرين عليهم السلام هستند، و نيز نمونه اين روايات را "برهان" در جلد اوّل و "الميزان" در جلد سوم صفحه 69 به بعد همراه با لطيف ترين بحث نقل مى كند.
+
تفسیر با عظمت "نور الثّقلین" در جلد اوّل از صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۵ نزدیک به بیست و پنج روایت بسیا مهم از جوامع حدیث نقل مى کند، که منظور را راسخان در علم، پیامبر وائمّه طاهرین علیهم السلام هستند، و نیز نمونه این روایات را "برهان" در جلد اوّل و "المیزان" در جلد سوم صفحه ۶۹ به بعد همراه با لطیف ترین بحث نقل مى کند.
  
امير المؤمنين عليه السّلام در "نهج البلاغه" مى فرمايد:
+
امیر المؤمنین علیه السّلام در "نهج البلاغه" مى فرماید:
  
أيْنَ الَّذينَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا كِذْباً وَبَغْياً عَلَيْنا، أنْ رَفَعَنَا اللّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَاَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ، وَأدْخَلَنا وَ أخْرَجَهُمْ...(52) كجايند آنان كه به دروغ، خود را همچون ما راسخ در علم گمان مى كنند; بيچاره هايئى هستند كه به حدود ما تجاوز كرده اند; اين خداوند است كه مقام علمى ما را رفيع قرار داد و آنان را پست و معمولى; و از خزانه دانش و علمش به ما عنايت كرد و آنان را از آنچنان فيض محروم داشت، ما را در عرصه اسرارش وارد نمود، ولى آنان را نپذيرفت.
+
أینَ الَّذینَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا کذْباً وَبَغْیاً عَلَینا، أنْ رَفَعَنَا اللّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَاَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ، وَأدْخَلَنا وَ أخْرَجَهُمْ...(۵۲) کجایند آنان که به دروغ، خود را همچون ما راسخ در علم گمان مى کنند; بیچاره هایئى هستند که به حدود ما تجاوز کرده اند; این خداوند است که مقام علمى ما را رفیع قرار داد و آنان را پست و معمولى; و از خزانه دانش و علمش به ما عنایت کرد و آنان را از آنچنان فیض محروم داشت، ما را در عرصه اسرارش وارد نمود، ولى آنان را نپذیرفت.
  
روى اين حساب دانشمندانى كه از اهل سنّت و جماعت با تكيه بر ظاهر آيات و پاره اى از روايات، ادّعاى رؤيت حثّ را در قيامت يا در دنيا دارند، در ادّعايشان اشتباه كارند، و مدّعايشان با محكمات قرآن كه مفسّر متشابهات است، و با تأويلات رسول خداو ائمّه طاهرين قابل تطبيق نيست.
+
روى این حساب دانشمندانى که از اهل سنّت و جماعت با تکیه بر ظاهر آیات و پاره اى از روایات، ادّعاى رؤیت حثّ را در قیامت یا در دنیا دارند، در ادّعایشان اشتباه کارند، و مدّعایشان با محکمات قرآن که مفسّر متشابهات است، و با تأویلات رسول خداو ائمّه طاهرین قابل تطبیق نیست.
  
به چشم دل جمالش را ببينى:
+
به چشم دل جمالش را ببینى:
  
در صورتى كه ظاهر به آداب شريعت آراسته شود، و باطن به نور معرفت و اخلاق حسنه و ايمان كامل منوّر گردد، چشم دل براى حقايق باز مى گردد، و هر قلبى به تناس بقدرت و قوّتش به تماشاى جلال و جمال و عظمت و جبروت موفّق مى شود.
+
در صورتى که ظاهر به آداب شریعت آراسته شود، و باطن به نور معرفت و اخلاق حسنه و ایمان کامل منوّر گردد، چشم دل براى حقایق باز مى گردد، و هر قلبى به تناس بقدرت و قوّتش به تماشاى جلال و جمال و عظمت و جبروت موفّق مى شود.
  
تعبير ديگر رؤيت ، يقين است; يعنى انسان به جائى مى رسدكه در هر گونه شكّ و شبهه و ريب و تردى به روى دل بسته خواهد شد، و قلب نسبت به حقيقت به مرحله اى مى رسد، آنگونه كه چشم سر اشياء و عناصر را مى بيند.
+
تعبیر دیگر رؤیت ، یقین است; یعنى انسان به جائى مى رسدکه در هر گونه شک و شبهه و ریب و تردى به روى دل بسته خواهد شد، و قلب نسبت به حقیقت به مرحله اى مى رسد، آنگونه که چشم سر اشیاء و عناصر را مى بیند.
  
در اين زمينه به دو روايت زير كه صدوق بزرگوار در كتاب با عظمت "توحيد" نقل مى كند توجّه كنيد:
+
در این زمینه به دو روایت زیر که صدوق بزرگوار در کتاب با عظمت "توحید" نقل مى کند توجّه کنید:
  
عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنان، عَنْ أبيهِ، قالَ: حَضَرْتُ أبا جَعْفَر عليه السّلام فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجْلٌ مِنَ الْخَوارِجِ فَقَالَ لَهُ:
+
عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنان، عَنْ أبیهِ، قالَ: حَضَرْتُ أبا جَعْفَر علیه السّلام فَدَخَلَ عَلَیهِ رَجْلٌ مِنَ الْخَوارِجِ فَقَالَ لَهُ:
  
يا أبا جَعْفَر أىَّ شَىْء تَعْبُدُ؟ قال: اَللّهَ، قالَ: رَأَيْتَهُ؟ قالَ: لَمْ تَرَهِ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْيمانِ، لايُعرَفُ بِالْقِياسِ، وَلايُدْرَكُ بِالْحَواسِّ، ذلِكَ اللّهُ لا إِلهَ إلاّ هُوَ. قالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقولُ: اَللّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ:(53)
+
یا أبا جَعْفَر أىَّ شَىْء تَعْبُدُ؟ قال: اَللّهَ، قالَ: رَأَیتَهُ؟ قالَ: لَمْ تَرَهِ الْعُیونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ، لایعرَفُ بِالْقِیاسِ، وَلایدْرَک بِالْحَواسِّ، ذلِک اللّهُ لا إِلهَ إلاّ هُوَ. قالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یقولُ: اَللّهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ:(۵۳)
  
عبداللّه بن سنان از پدرش حكايت مى كند: به محضر مقدّس حضرت باقر عليه السّلام مشرّق شدم، مردى از خوارج بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: چه چيزى را عبادت مى كنى؟ حضرت فرمود: خارا; گفت: او را ديده اى؟ امام پاسخ داد; ديده هاى سر او را نمى بيند; ديدار او از طريق قلب ميسّر است، آنهم قلبى كه به واقعيّات و حقايق ايمانى آراسته باشد. وجود مقدّس او با قياس به موجودات و قدرت حواسّ و تشبيه جنابش به ناس شناخته نمشود; به آثار و نشانه هاى وصف شده; به علاماتى كه در پهنه آفرينش است و به بساطى كه از آن تعبير به گردونه خلقت مى كنند، شناخته شده; او در حكومتش جائر نيست; آرى خدائى كه جز او خدائى وجود ندارد اوست.
+
عبداللّه بن سنان از پدرش حکایت مى کند: به محضر مقدّس حضرت باقر علیه السّلام مشرّق شدم، مردى از خوارج بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: چه چیزى را عبادت مى کنى؟ حضرت فرمود: خارا; گفت: او را دیده اى؟ امام پاسخ داد; دیده هاى سر او را نمى بیند; دیدار او از طریق قلب میسّر است، آنهم قلبى که به واقعیات و حقایق ایمانى آراسته باشد. وجود مقدّس او با قیاس به موجودات و قدرت حواسّ و تشبیه جنابش به ناس شناخته نمشود; به آثار و نشانه هاى وصف شده; به علاماتى که در پهنه آفرینش است و به بساطى که از آن تعبیر به گردونه خلقت مى کنند، شناخته شده; او در حکومتش جائر نیست; آرى خدائى که جز او خدائى وجود ندارد اوست.
  
خارجى در حالى كه از خانه حضرت خارج مى شد، زبانش به اين آيه گويا بود:
+
خارجى در حالى که از خانه حضرت خارج مى شد، زبانش به این آیه گویا بود:
  
اَللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.(54) خداوند داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد.
+
اَللّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ.(۵۴) خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد.
  
عن أبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ: جاءَ حربْرٌ إلى أميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السّلامُ فَقالَ: يا أميرَالْمُؤْمِنينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حَينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَ كَيْفُ رَأَيْتَهُ؟ قالَ: وَيْلَكَ لاتُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصَاِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقايِقِ الاْيمانِ:(55) امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: دانشمندى از بزرگان يهود خدمت حضرت اميرالمؤمنين عرض كرد: خدايت را به وقت عبادت ديده اى؟ فرمود: واى بر تو خدائى را كه نديدم عبادت نكردم. پرسيد: چگونه او را ديدى؟ فرمود: چه خيال كردى؟ حضرت او با چشم سر ديده نمى شود; اين قلب صاف و پاك است كه با قدرت حقايق ايمانيّه وجود مقدّ او را مشاهده مى كند.
+
عن أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: جاءَ حربْرٌ إلى أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السّلامُ فَقالَ: یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیتَ رَبَّک حَینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَ کیفُ رَأَیتَهُ؟ قالَ: وَیلَک لاتُدْرِکهُ الْعُیونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصَاِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقایقِ الاْیمانِ:(۵۵) امام صادق علیه السّلام مى فرماید: دانشمندى از بزرگان یهود خدمت حضرت امیرالمؤمنین عرض کرد: خدایت را به وقت عبادت دیده اى؟ فرمود: واى بر تو خدائى را که ندیدم عبادت نکردم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ فرمود: چه خیال کردى؟ حضرت او با چشم سر دیده نمى شود; این قلب صاف و پاک است که با قدرت حقایق ایمانیه وجود مقدّ او را مشاهده مى کند.
  
به اين نكته ظريف نيز بايد توجّه داشت كه هر قلبى را در توجّه به حضرت او و درك حقايق ايمانى ظرفيّتى است كه برابر آن ظرفيّت، قبول كننده نور جمال است ; چنانچه بيش از قدرت قلب طلب شود، به آن طلب پاسخ ندهند، كه پاسخ به طلب خارج از توان و قوّت قلب، مساوى به باد رفتن هستى است، چنانكه در آيه 143 سوره مباركه اعراسف،به اين معنا به زو رصرح اشارت رفته، و در اين زمينه مفسّر بزرگ قرن و عارف عالى شأن در تفسير "الميزان" توضيحى عالمانه داده است.
+
به این نکته ظریف نیز باید توجّه داشت که هر قلبى را در توجّه به حضرت او و درک حقایق ایمانى ظرفیتى است که برابر آن ظرفیت، قبول کننده نور جمال است ; چنانچه بیش از قدرت قلب طلب شود، به آن طلب پاسخ ندهند، که پاسخ به طلب خارج از توان و قوّت قلب، مساوى به باد رفتن هستى است، چنانکه در آیه ۱۴۳ سوره مبارکه اعراسف،به این معنا به زو رصرح اشارت رفته، و در این زمینه مفسّر بزرگ قرن و عارف عالى شأن در تفسیر "المیزان" توضیحى عالمانه داده است.
  
موسى و مسئله رؤيت
+
موسى و مسئله رؤیت
  
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فسوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»: وقتى حضرت موسى به ميقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى به حضرت حقّ عرض كرد: پروردگارا خودت را به من بنمايان تا به تو نظر اندازم; خداوند فرمود: ابداً مرا نخواهى ديد; امّا به اين كوه نظر كن من اينك به آن تجلّى مى كنم، اگر ديدى تاب ديدن مرا آورد و بر جى خود استوار ماند، بدان كه تو هم قدرت نظر بر من را دارى. وقتى به كوه تجلّى كرد، آن تجلّى كوه را در هم كوبيد و در فضا متلاشيش كرد; موسى از هيبت آن داستان به زمين افتاد و از هوش رفت. وقتى به حال عادى برگشت عرضه داشت از هر عيب و نقصى منزّهى; از درخواستى كه كردم توبه نموه و من اوّلين كسى هستم كه درباره عدم ديدن تو ايمان آورده است.
+
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فسوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَک تُبْتُ إِلَیک وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»: وقتى حضرت موسى به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى به حضرت حقّ عرض کرد: پروردگارا خودت را به من بنمایان تا به تو نظر اندازم; خداوند فرمود: ابداً مرا نخواهى دید; امّا به این کوه نظر کن من اینک به آن تجلّى مى کنم، اگر دیدى تاب دیدن مرا آورد و بر جى خود استوار ماند، بدان که تو هم قدرت نظر بر من را دارى. وقتى به کوه تجلّى کرد، آن تجلّى کوه را در هم کوبید و در فضا متلاشیش کرد; موسى از هیبت آن داستان به زمین افتاد و از هوش رفت. وقتى به حال عادى برگشت عرضه داشت از هر عیب و نقصى منزّهى; از درخواستى که کردم توبه نموه و من اوّلین کسى هستم که درباره عدم دیدن تو ایمان آورده است.
  
البتّه اگر مسأله رؤيت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف كنيم بدون درنگ آن را حمل بر رؤيت و نظر انداختن به چشم مى كنند، ولى اين حمل صحيح نيست، زيرا ما شك نداشته و نخواهيم داشت در اينكه رؤيت عبارت است از اينكه جهاز بينائى به كار افتد و از صورت جسم مبصر، صوريت به شكل و رنگ آن برداشته و در ذهن رسم كندو
+
البتّه اگر مسأله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مى کنند، ولى این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهاز بینائى به کار افتد و از صورت جسم مبصر، صوریت به شکل و رنگ آن برداشته و در ذهن رسم کندو
  
خلاصه اينكه عملى كه ما آنرا ديدن مى خوانيم عملى است طبيعى و محتاج به ماّده جسمى در مبصّر و با صر هر دو; و حال آنكه به طور ضرورت و بداهت از روش تعليمى قرآن بر مى آيد كه هيچ موجودى به هيچ وجهى از وجوه، شباهت با خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن كريم خداى سبحان جسم و جسمانى نيست:، و هيچ مكان و حهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هيچ صورت و شكلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه يافت نمى شود; و معلوم است كسى كه وضعش اينچنين باشد ابصار و ديدن به آن معنائى كه ما براى آن قائليم به وى متعلّق نمى شود، و هيچ ذهنيّه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنيا و نه در آخرت.
+
خلاصه اینکه عملى که ما آنرا دیدن مى خوانیم عملى است طبیعى و محتاج به ماّده جسمى در مبصّر و با صر هر دو; و حال آنکه به طور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مى آید که هیچ موجودى به هیچ وجهى از وجوه، شباهت با خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم خداى سبحان جسم و جسمانى نیست:، و هیچ مکان و حهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمى شود; و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنائى که ما براى آن قائلیم به وى متعلّق نمى شود، و هیچ ذهنیه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنیا و نه در آخرت.
  
پس هدف موسى بن عمران هم ازتقاضائى كه كرد اين نبوده، چون چنين درخواستى لايق مقام رفيع شخصى مثل او كه يكى از پنج پيامبر اولو االعزم است، نبوده و موقف خطيرى كه وى داشته با چنين جهالت و غفلتى سازگار نيست. آرى تمنّاى اين كه خداند در عين اينكه منزّه از حركت و زمان و مكان و نواقص ماديّت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد كه بتواند او را ببيند، به شوخى شبيه تر است تا به يك پيشنهاد جدّى .
+
پس هدف موسى بن عمران هم ازتقاضائى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیامبر اولو االعزم است، نبوده و موقف خطیرى که وى داشته با چنین جهالت و غفلتى سازگار نیست. آرى تمنّاى این که خداند در عین اینکه منزّه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند، به شوخى شبیه تر است تا به یک پیشنهاد جدّى .
  
بنابراين به طور مسلّم اگر موسى، در آيه مورد بحث، تقاضاى ديدن خداى ار كرده، غرضش از ديدن غير اين ديدن بصرى و معمولى بوده و قهراً جوابى هم كه خداى تعالى به وى داده نفى ديدنى است غير از اين ديدن; چهه اين نحو ديدن امرى نيست كه سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا كند و خداوند دست رد به سينه اش بزند.
+
بنابراین به طور مسلّم اگر موسى، در آیه مورد بحث، تقاضاى دیدن خداى ار کرده، غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده و قهراً جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر از این دیدن; چهه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه اش بزند.
  
مراد از اين رؤيت با توجّه به آياتى كه اثبات رؤيت مى كند و آياتى كه نفى رؤيت مى نمايد و جمع بين اين دو دسته آيات، قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است ،و تعبير به رؤيت براى مبالغه در روشنى و قطعيّت آن است.
+
مراد از این رؤیت با توجّه به آیاتى که اثبات رؤیت مى کند و آیاتى که نفى رؤیت مى نماید و جمع بین این دو دسته آیات، قطعى ترین و روشن ترین مراحل علم است ،و تعبیر به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است.
  
به عبارت روشن تر: در ميانه معلومات ما معلوماتى است كه اطلاق رؤيت بر آنها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است. مثلاً مى گوئيم: من خود را مى بينم كه منم ; و مى بينم كه نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن ديگرى كراهت دارم; و مى بينم كه فلان چيز را دوست و فلان امر را دشمن دارم، و مى بينم نسبت به فلان برنامه اميدوار و آرزومندم. معناى اين ديدن ها اينست كه من ذات خود را چنين مى يابم و آن را بدون اينكه چيزى بين من و آن حائل باشد چنين يافتم، و من خود ذاتم را يافتم كه نسبت به فلام امر ارادت و محبّت دارد و فلام مرحله را كراهت و بفض مىورزد، اميد و آرزو دارد و...
+
به عبارت روشن تر: در میانه معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است. مثلاً مى گوئیم: من خود را مى بینم که منم ; و مى بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم; و مى بینم که فلان چیز را دوست و فلان امر را دشمن دارم، و مى بینم نسبت به فلان برنامه امیدوار و آرزومندم. معناى این دیدن ها اینست که من ذات خود را چنین مى یابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلام امر ارادت و محبّت دارد و فلام مرحله را کراهت و بفض مىورزد، امید و آرزو دارد و...
  
اين امور نه به حواسّ محسوسند و نه به فكر، بلكه درك آن ها از اين باب است كه براى ذات انسان حاضرند، و درك آن ها احتياجى به استعمال فكر و يا حواسّ ندارد.
+
این امور نه به حواسّ محسوسند و نه به فکر، بلکه درک آن ها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آن ها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواسّ ندارد.
  
خلاصه امر اينكه: مقصودمان اينست كه من خود، ارادت، كراهت، حبّ، و بغض و حقيقت و واقعيت اين امور را در نفس خود مى يابم، نه اينكه از چيزى ديگر پى به وجود آنها برده و به وجود آن ها استدلال مى كنم.
+
خلاصه امر اینکه: مقصودمان اینست که من خود، ارادت، کراهت، حبّ، و بغض و حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مى یابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آن ها استدلال مى کنم.
  
تعبير از اينگونه معلومات به رؤيت ،تعبيرى است شايع. اين معنا كه روشن شد اينك مى گوئيم: هر جا كه خداى تعالى گفتگو از ديده شدنش كرده در همانجا خصوصيّاتى ذكر شده، كه از آن خصوصيّات مى فهميم مراد از ديده شدن خداى تعالى همين قسم از علمى است كه خود ما هم آن را رؤيت و ديدن مى ناميم .مثلاً در آيه:
+
تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت ،تعبیرى است شایع. این معنا که روشن شد اینک مى گوئیم: هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتى ذکر شده، که از آن خصوصیات مى فهمیم مراد از دیده شدن خداى تعالى همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مى نامیم .مثلاً در آیه:
  
«أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ. أَلاَ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَة مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطٌ»:(56) آيا همين گواهى پروردگارت كافى نيست كه او بر هر چيزى شاهد است. هان كه آنان نسبت به ديدار پروردگارشان در شك اند، آگاه باشيد كه او بر همه چيز احاطه دارد.
+
«أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَى کلِّ شَیء شَهِیدٌ. أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیة مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء مُحِیطٌ»:(۵۶) آیا همین گواهى پروردگارت کافى نیست که او بر هر چیزى شاهد است. هان که آنان نسبت به دیدار پروردگارشان در شک اند، آگاه باشید که او بر همه چیز احاطه دارد.
  
كه يكى از آيات مثيته رؤيت است، قبل از اثبات رؤيت، نخست اثبات كرده كه خدا نزد هر چيزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چيزى و يا به جهتى معيّن و به مكانى مخصوص اختصاص نداشته، بلكه نزد هر چيزى شاهد و حاضر و بر هر چيزى محيط است، به طورى كه اگر به فرض محال كسى بتواند او را ببيند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چيز و در باطن آن ببيند.
+
که یکى از آیات مثیته رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت، نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزى و یا به جهتى معین و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته، بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، به طورى که اگر به فرض محال کسى بتواند او را ببیند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند.
  
اينست معناى ديدن خدا و لقاى او، نه ديدن به چشم و ملاقات به جسم كه جز با روبرو شدن حسّى و جسماني و متعيّن بودن مكان و زمان ديدار كننده و ديده شونده صورت نمى بنندد.
+
اینست معناى دیدن خدا و لقاى او، نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسّى و جسمانی و متعین بودن مکان و زمان دیدار کننده و دیده شونده صورت نمى بنندد.
  
در هر صورت خداوند متعال در قرآن خود، رؤيتى را اثبات كرده كه غير از رؤيت بصرى و حسّى است ،بلكه يك نوع درك و شعورى است كه با آن، حقيقت و ذات هر چيزى درك مى شود، بدون اينكه چشم و يا فكر در آن به كار رود; شعورى اثبات كدره كه آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود، غير آن اعتقادى كه از راه فكر و استخدام دليل به وجود پرودگار خود پيدا مى كند، بلكه پرودگار خود را به وجدان و بدون هيچ ست رو پرده اى درك مى كند، و اگر نكند به خاطر اين است كه به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است كه به ارتكاب آنها برخاسته .و اين درك نكردن هم غفلت از يك امر موجود و مشهود است نه انيكه علم به كلّى از بين رفته باشد. در هيچ جاى قران هم آيه اى كه دلالت كند بر زوال علم، ديده نمى شود بلكه همه جا از اين جهل، به غفلت تعبير شده كه معنايش اشتغال به علمى ديگر و در نتيجه از ياد بردن اوست، نه انيكه علم به وجوداو بكلّى از بين رفته باشد.
+
در هر صورت خداوند متعال در قرآن خود، رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسّى است ،بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن، حقیقت و ذات هر چیزى درک مى شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود; شعورى اثبات کدره که آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پرودگار خود پیدا مى کند، بلکه پرودگار خود را به وجدان و بدون هیچ ست رو پرده اى درک مى کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که به ارتکاب آنها برخاسته .و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه انیکه علم به کلّى از بین رفته باشد. در هیچ جاى قران هم آیه اى که دلالت کند بر زوال علم، دیده نمى شود بلکه همه جا از این جهل، به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن اوست، نه انیکه علم به وجوداو بکلّى از بین رفته باشد.
  
البتّه به طورى كه از قرآن مجيد استفاده مى شود، اين علم كه از آن به رؤيت و لقاء تعبير شده تنها براى صالحين از بندگانش آنهم در روز قيامت دست مى دهد، همچنانكه فرمود:
+
البتّه به طورى که از قرآن مجید استفاده مى شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست مى دهد، همچنانکه فرمود:
  
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ.إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»:(57) چهره هايى در آنروز بشّاش است، و به پروردگارش نظاره كننده است.
+
«وُجُوهٌ یوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ.إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»:(۵۷) چهره هایى در آنروز بشّاش است، و به پروردگارش نظاره کننده است.
  
آرى قيامت ظرف و مكان چنين تشرّفى است، نه دنيا كه آدمى در ان مشغول و پابند به پروريدن تن خويش و يكسره در پى تحصيل حوائج طبيعى خويشتن است. دنيا محل سلوك و پيمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آيات اوست، و تا به عالم ديگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود.
+
آرى قیامت ظرف و مکان چنین تشرّفى است، نه دنیا که آدمى در ان مشغول و پابند به پروریدن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوائج طبیعى خویشتن است. دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات اوست، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود.
  
بنابر آنچه گذشت موسى عليه السّلام در جمله: «رَبِّ أرِنى أنْظُرْ إلَيْكَ» پروردگارا خود را به من بنما تا به تو نگاه كنماز پروردگار متعال درخواست كرده كه او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزاين بدارد، چون خداى تعالى قبلاً به وى علم نظرى (پى بردن از آيات و موجودات او به خود او) ارزانى داشته بود; از اين هم بيشتر و بالاتر او را براى رسالت و تكلّم كه همان علم به خدا از طريق سمع است برگزيده بود; موسى مى خواتس از طريق رؤيت كه همان كمال علم ضرورى است نيز به او علم پيدا كند.
+
بنابر آنچه گذشت موسى علیه السّلام در جمله: «رَبِّ أرِنى أنْظُرْ إلَیک» پروردگارا خود را به من بنما تا به تو نگاه کنماز پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزاین بدارد، چون خداى تعالى قبلاً به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) ارزانى داشته بود; از این هم بیشتر و بالاتر او را براى رسالت و تکلّم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود; موسى مى خواتس از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز به او علم پیدا کند.
  
و قهراً وقتى مسأله رؤيت خدا به آن معنا كه گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قيامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لن تراين راجع به دنيا خواهد بود، و معنايش اين مى شود: تا وقتى انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خويش و برآوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنين تشريفى مشرّف نمى شود، تا آنكه به طور كلّى و به تمام معناى كلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، يعين بميرد; و تو اى موسى هرگز توانايئ ديدن من و علم ضرورى مرا در دنيا ندارى، مگر اينكه بميرى و به ملاقات من آئى; آن وقت است كه آن علم ضرورى راكه درخواست مى كنى نسبت به من خواهى يافت.
+
و قهراً وقتى مسأله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لن تراین راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این مى شود: تا وقتى انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و برآوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرّف نمى شود، تا آنکه به طور کلّى و به تمام معناى کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، یعین بمیرد; و تو اى موسى هرگز توانایئ دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آئى; آن وقت است که آن علم ضرورى راکه درخواست مى کنى نسبت به من خواهى یافت.
  
مؤيّد اينكه گفتيم در اينجا برگشت نفى رؤيت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله «وَلكِنِ انْظُرْ» است، كه در ان نشان دادن خود را به موسى تشبيه كرده به نشان دادن خودش را به كوه، و فرموده: ظهور و تجلّى من براى كوه عيناً مانند ظهورى است كه من براى تو كنم ; اگر كوه با آن عظمت و محكميش توانست به حال خود بماند تو نيز مى توانى تجلّى پروردگارت را تحمّل كنى.
+
مؤید اینکه گفتیم در اینجا برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله «وَلکنِ انْظُرْ» است، که در ان نشان دادن خود را به موسى تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلّى من براى کوه عیناً مانند ظهورى است که من براى تو کنم ; اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود بماند تو نیز مى توانى تجلّى پروردگارت را تحمّل کنى.
  
بنابراين جمله «وَلكِنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ»، استدلال بر محال بودن تجلّى نيست، به شهادت اينكه براى كوه تجلّى كرد، بلكه غرض از آن نشان دادن و فهماندن اين معناست كه موسى قدرت و استطاعت تجلّى را ندارد و اگر تجلّى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گيرد; و خواسته است به وى بفهماند اگرتجلّى كنم وجودت به كلّى از بين مى رود، همانطورى كه ديدى كوه از بين رفت.(58)
+
بنابراین جمله «وَلکنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ»، استدلال بر محال بودن تجلّى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلّى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معناست که موسى قدرت و استطاعت تجلّى را ندارد و اگر تجلّى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گیرد; و خواسته است به وى بفهماند اگرتجلّى کنم وجودت به کلّى از بین مى رود، همانطورى که دیدى کوه از بین رفت.(۵۸)
  
فخر عارفين و كهف واصلين محمّد حسين حسينى قزوينى، در عرض حال به حضرت دوتس عرضه مى دارد:
+
فخر عارفین و کهف واصلین محمّد حسین حسینى قزوینى، در عرض حال به حضرت دوتس عرضه مى دارد:
  
اى به نامت اتفتتاح نامه ها *** توى به يادت گرمى هنگامه ها
+
اى به نامت اتفتتاح نامه ها *** توى به یادت گرمى هنگامه ها
  
نام تو ديباچه ديوان عشق *** ياد تو سرمايه دكّان عشق
+
نام تو دیباچه دیوان عشق *** یاد تو سرمایه دکان عشق
  
كار زاهد ذكر و ذكر نام تو *** جان عشق مست و مست جام تو
+
کار زاهد ذکر و ذکر نام تو *** جان عشق مست و مست جام تو
  
نامجو از نام تو بى حاصلان *** كامجو از جام تو صاحبدالان
+
نامجو از نام تو بى حاصلان *** کامجو از جام تو صاحبدالان
  
 
چونو مه روى تو بزم افروز شد *** و آفتاب حسنت اختر سوز شد
 
چونو مه روى تو بزم افروز شد *** و آفتاب حسنت اختر سوز شد
  
زان فروغى تافت بر مُلك مَلَك *** زين شعاعى ريخت بر فُلك فَلَك
+
زان فروغى تافت بر مُلک مَلَک *** زین شعاعى ریخت بر فُلک فَلَک
  
شد مَلَك همچون فلك جوياى تو *** شد فلك همچون ملك شيداى تو
+
شد مَلَک همچون فلک جویاى تو *** شد فلک همچون ملک شیداى تو
  
نه فلك داند مَلَك حيرانِ كيست *** نه ملك داند فلك ايوانِ كيست
+
نه فلک داند مَلَک حیرانِ کیست *** نه ملک داند فلک ایوانِ کیست
  
اى فروزان آفتاب فاش غيب *** عاشقان را سر برون آور ز جيب
+
اى فروزان آفتاب فاش غیب *** عاشقان را سر برون آور ز جیب
  
اى دل آرا شاهد مشكين نقاب *** جلوه كن بر تيره روزان بى حجاب
+
اى دل آرا شاهد مشکین نقاب *** جلوه کن بر تیره روزان بى حجاب
  
يك تجلّى كن زروى دلنواز *** يك گره بگشا ز گيسوى دراز
+
یک تجلّى کن زروى دلنواز *** یک گره بگشا ز گیسوى دراز
  
پس جهانيرا به خو آغشته بين *** عالمى را واله و سرگشته بين
+
پس جهانیرا به خو آغشته بین *** عالمى را واله و سرگشته بین
  
اى خدا اى بى پناهان را پناه *** ره نماى عاشق گم كرده راه
+
اى خدا اى بى پناهان را پناه *** ره نماى عاشق گم کرده راه
  
ره نمى دانيم بنما راهمان *** نيستيم آگاه كن آگاهمان
+
ره نمى دانیم بنما راهمان *** نیستیم آگاه کن آگاهمان
  
ناتوانى بنگرو حيرانيم *** بينوائى بين و سرگردانيم
+
ناتوانى بنگرو حیرانیم *** بینوائى بین و سرگردانیم
  
عاشقى بنگر كه با جانم چه كرد *** ديده بنگر تا به دامانم چه كرد
+
عاشقى بنگر که با جانم چه کرد *** دیده بنگر تا به دامانم چه کرد
  
نيم جانى را به زخمى ياد كن *** ناتوانى را ز بند آزد كن
+
نیم جانى را به زخمى یاد کن *** ناتوانى را ز بند آزد کن
  
خودشل آن بيدل كه مفتونش كنى *** تار رخ از خونابه گلگونش كنى
+
خودشل آن بیدل که مفتونش کنى *** تار رخ از خونابه گلگونش کنى
  
سر خوش آن عاشق كه در خونش كشى *** تازدام عقل بيرونش كشى
+
سر خوش آن عاشق که در خونش کشى *** تازدام عقل بیرونش کشى
  
 
اى به هر سوزى ترا سازدگر *** وى به هر سازى ترا رازى دگر
 
اى به هر سوزى ترا سازدگر *** وى به هر سازى ترا رازى دگر
  
نغمه اى در هر خم تاريت هست *** نوگلى در هر بن خاريت هست
+
نغمه اى در هر خم تاریت هست *** نوگلى در هر بن خاریت هست
  
در دو گيتى هر چه هست آيات تست *** جمله اسماء و صفاتِ ذات توست
+
در دو گیتى هر چه هست آیات تست *** جمله اسماء و صفاتِ ذات توست
  
در عدم بوديم چون گنجى نهان *** جز تو كس آگه نه زان گنج گران
+
در عدم بودیم چون گنجى نهان *** جز تو کس آگه نه زان گنج گران
  
حيله ها و مكرها بردى به كار *** تا كه گشت آن گنج پنهان آشكار
+
حیله ها و مکرها بردى به کار *** تا که گشت آن گنج پنهان آشکار
  
سكّه هستى به نام مازدى *** سنگ ناكامى به جام مازدى
+
سکه هستى به نام مازدى *** سنگ ناکامى به جام مازدى
  
ساختى رسواى خاص و عاممان *** بينوا خسته و ناكاممان
+
ساختى رسواى خاص و عاممان *** بینوا خسته و ناکاممان
  
تخم غفلت دردل ما كاشتى *** خاك غم بر فرق ما انباشتى
+
تخم غفلت دردل ما کاشتى *** خاک غم بر فرق ما انباشتى
  
زهر غم در ساغر ما ريختى *** سرنگون ما را ز دار آويختى
+
زهر غم در ساغر ما ریختى *** سرنگون ما را ز دار آویختى
  
تا گدازيم از شرار دوريت *** جان سپاريم از غم مهجوريت
+
تا گدازیم از شرار دوریت *** جان سپاریم از غم مهجوریت
  
تا برافشانيم دست از بود خويش *** بر مراد يار خشم آلود خويش
+
تا برافشانیم دست از بود خویش *** بر مراد یار خشم آلود خویش
  
مرحبا اي مقصد و مقصود ما *** مرحبا اى شاهد و مشهود ما
+
مرحبا ای مقصد و مقصود ما *** مرحبا اى شاهد و مشهود ما
  
آرى ديده ديده دلان درعين ظهورت تاب ديدنت را ندارد، كه اينجا جاى ديدن با چشم سر نيست، و گمان و خيال بيداران باهمه قوّت و قدرتى كه دارد از بيان اوصاف عاجز است!
+
آرى دیده دیده دلان درعین ظهورت تاب دیدنت را ندارد، که اینجا جاى دیدن با چشم سر نیست، و گمان و خیال بیداران باهمه قوّت و قدرتى که دارد از بیان اوصاف عاجز است!
  
وصف هر چيزى در گرو تصّور حقيقت ومفهوم واقعى آن چيز است، در صورت عدم تصوّر حقيقت شيئى، فقط مى توان از طريق آثارو جلوات آن حقيقت به آن حقيقت اشاره كرد.
+
وصف هر چیزى در گرو تصّور حقیقت ومفهوم واقعى آن چیز است، در صورت عدم تصوّر حقیقت شیئى، فقط مى توان از طریق آثارو جلوات آن حقیقت به آن حقیقت اشاره کرد.
  
مسأله بيان اوصاف اسماء حقّ براى ميهمانان عالم خاك، مسئله اى بس مشكل و حقيقتى بس پيچيده است. ما اگر بخواهيم جناب حقّ را وصف كنيم بايد بگوئيم: به وصفت بر مى خيزم آنچنانكه خود به وصف خود دست زدى. و تازه اين وصف هم گوئى همراه با گدائى از حقايقى است كه از خود او گرفته شده و حقيقت ذاتى آن حقايق برما معلوم نيست، بايد به همان اوصافى كه به آنها خودش را وصف كرده وصفش كنيم، تا از مرحله دنيا بگذريم و درآخرت به شرف تجلّى آن مفاهيم در قلوبمان مشرّف شويم.و تازه هر كس به همين اندازه هم با او آشنا شود سرمايه عظيمى كسب كرده و به حقايقى بس گران دست يافته و به كنار چشمه حقيقت رسيده و به اندازه تشنگى خويش از آن ماء عَذْب، سيراب شده است، و اگر اينچنين نبود عقلها به كار نمى افتاد و قفسه كتابخانه هاى جهان از قديمى ترين دوران تا به امروز از اين همه كتاب حكمت و فلسفه و عرفان والهيّات پر نمى شد.
+
مسأله بیان اوصاف اسماء حقّ براى میهمانان عالم خاک، مسئله اى بس مشکل و حقیقتى بس پیچیده است. ما اگر بخواهیم جناب حقّ را وصف کنیم باید بگوئیم: به وصفت بر مى خیزم آنچنانکه خود به وصف خود دست زدى. و تازه این وصف هم گوئى همراه با گدائى از حقایقى است که از خود او گرفته شده و حقیقت ذاتى آن حقایق برما معلوم نیست، باید به همان اوصافى که به آنها خودش را وصف کرده وصفش کنیم، تا از مرحله دنیا بگذریم و درآخرت به شرف تجلّى آن مفاهیم در قلوبمان مشرّف شویم.و تازه هر کس به همین اندازه هم با او آشنا شود سرمایه عظیمى کسب کرده و به حقایقى بس گران دست یافته و به کنار چشمه حقیقت رسیده و به اندازه تشنگى خویش از آن ماء عَذْب، سیراب شده است، و اگر اینچنین نبود عقلها به کار نمى افتاد و قفسه کتابخانه هاى جهان از قدیمى ترین دوران تا به امروز از این همه کتاب حکمت و فلسفه و عرفان والهیات پر نمى شد.
  
ما وقتى به وصف بسيار پر ارزش وصف كنندگان مراجعه مى كنيم، و به معارف پرقيمتى كه درهزاران كتاب عارفانه و عاشقانه ثبت است نظر مى اندازيم و ما حصل اين همه تعريف و توصيف را با قرآن مجيد مى سنجيم به اين حقيقت و واقعيّتى كه حضرت سجّاد عليه السّلام اشاره فرموده واقف مى شويم: «عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْوْاصِفينَ».
+
ما وقتى به وصف بسیار پر ارزش وصف کنندگان مراجعه مى کنیم، و به معارف پرقیمتى که درهزاران کتاب عارفانه و عاشقانه ثبت است نظر مى اندازیم و ما حصل این همه تعریف و توصیف را با قرآن مجید مى سنجیم به این حقیقت و واقعیتى که حضرت سجّاد علیه السّلام اشاره فرموده واقف مى شویم: «عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْوْاصِفینَ».
  
گمان و خيال بسيار پرقدرت عالمان، حكيمان، عارفان، عاشقان، زنده دلان، بيداران و همانان كه سينه پاكشان تجلّى گاه محبّت و دانش تست، از وصف عاجز است، كه موجود ضعيف و محدود و ناتوان و مسكين و فقير و نيازمند چگونه از عهده وصف ذات بى نهايت در بى نهايت برآيد!آرى آن وصفى كه جامع و مانع است همان است كه از پيشگاه ربوبى خودت نسبت به خودت رسيده.
+
گمان و خیال بسیار پرقدرت عالمان، حکیمان، عارفان، عاشقان، زنده دلان، بیداران و همانان که سینه پاکشان تجلّى گاه محبّت و دانش تست، از وصف عاجز است، که موجود ضعیف و محدود و ناتوان و مسکین و فقیر و نیازمند چگونه از عهده وصف ذات بى نهایت در بى نهایت برآید!آرى آن وصفى که جامع و مانع است همان است که از پیشگاه ربوبى خودت نسبت به خودت رسیده.
  
اگر كسى بخواهد او را بشناسد و در مقام توصيف و تعريف او برآيد، و به اندازه ظرفيّت اين دنيا نسبت به جناب او عارف گردد، بايد به آيات قرآن حكيم و دعاهاى وارده از ائمّه معصومين مراجعه كند، و سالها با بال انديشه و عشق در فيض ملكوتى آن حقايق به پرواز آيد، و تن و جان به مدار رياضت ها ببرد، و از تمام محرّمات ظاهريّه و باطنيّه بپرهيزد، و به حقايق اصوليّه و فروعيّه آراسته گردد، تا شاهد مقصود را آنهم در حد قدرت و ظرفيّت خود در آغوش بگيرد!
+
اگر کسى بخواهد او را بشناسد و در مقام توصیف و تعریف او برآید، و به اندازه ظرفیت این دنیا نسبت به جناب او عارف گردد، باید به آیات قرآن حکیم و دعاهاى وارده از ائمّه معصومین مراجعه کند، و سالها با بال اندیشه و عشق در فیض ملکوتى آن حقایق به پرواز آید، و تن و جان به مدار ریاضت ها ببرد، و از تمام محرّمات ظاهریه و باطنیه بپرهیزد، و به حقایق اصولیه و فروعیه آراسته گردد، تا شاهد مقصود را آنهم در حد قدرت و ظرفیت خود در آغوش بگیرد!
  
عارف نيشابورى چه خوش فرمود:
+
عارف نیشابورى چه خوش فرمود:
  
عقل و جان را گِرد ذاتت راه نيست *** وز صفاتت ذرّه اى آگاه نيست
+
عقل و جان را گِرد ذاتت راه نیست *** وز صفاتت ذرّه اى آگاه نیست
  
جمله عالم به تو بينم عيان *** وز تو در عالم نمى بينم نشان
+
جمله عالم به تو بینم عیان *** وز تو در عالم نمى بینم نشان
  
آن زمان كو را عيان جوئى نهان *** وان زمان كو را نهان جوئى عيان
+
آن زمان کو را عیان جوئى نهان *** وان زمان کو را نهان جوئى عیان
  
وربهم جوئى چو بيچون است او *** آن زمان از هر دو بيرون است او
+
وربهم جوئى چو بیچون است او *** آن زمان از هر دو بیرون است او
  
قسم خلق از وى خيالى بيش نيست *** زو خبر دادن محالى بيش نيست
+
قسم خلق از وى خیالى بیش نیست *** زو خبر دادن محالى بیش نیست
  
زو نشان جز بين نشانى كس نيافت *** چاره اى جز جانفشانى كس نيافت
+
زو نشان جز بین نشانى کس نیافت *** چاره اى جز جانفشانى کس نیافت
  
آن مگو كان در اشارت نايدت *** دم مزن چون در عبارت نايدت
+
آن مگو کان در اشارت نایدت *** دم مزن چون در عبارت نایدت
  
آن مگو كان دراشارت نايدت *** دم مزن چون در عبادت نايدت
+
آن مگو کان دراشارت نایدت *** دم مزن چون در عبادت نایدت
  
نه اشارت مى پذيرد نه بيان *** نه كسى زو علم دارد نه نشان
+
نه اشارت مى پذیرد نه بیان *** نه کسى زو علم دارد نه نشان
  
تو مباش اصلاً كمال اينست و بس *** تو ز خود گم شو، وصال اينست و بس
+
تو مباش اصلاً کمال اینست و بس *** تو ز خود گم شو، وصال اینست و بس
  
اين نكته بسيار مهم را بايد توجّه كرد كه عجز واصفان از وصف حضرتش به هيچ عنوان نمى تواند ملاك توقّف ما از انديشه و تفكّر در حقايق توحديّه باشد، به اين معنا كه بگوئيم چون زبان پرقدرت واصفان از وصفش عاجزاست ما را نمى رسد كه در آن عرصه حاشر شويم; ما بايد به تماشاى آثار براى توجّه به وجود او بسنده كنيم; كه اين برنامه را خود حضرت او در قرآن مجيد نپسنديده، و به قول فيلسوف بزرگ مرحوم شهيد مطهّرى در مقدّمه جلد پنجم "روش رئاليسم":
+
این نکته بسیار مهم را باید توجّه کرد که عجز واصفان از وصف حضرتش به هیچ عنوان نمى تواند ملاک توقّف ما از اندیشه و تفکر در حقایق توحدیه باشد، به این معنا که بگوئیم چون زبان پرقدرت واصفان از وصفش عاجزاست ما را نمى رسد که در آن عرصه حاشر شویم; ما باید به تماشاى آثار براى توجّه به وجود او بسنده کنیم; که این برنامه را خود حضرت او در قرآن مجید نپسندیده، و به قول فیلسوف بزرگ مرحوم شهید مطهّرى در مقدّمه جلد پنجم "روش رئالیسم":
  
"مى گويند: قرآن راه شناخت خداوند را منحصراً مطالعه طبيعت با روش حسّى دانسته است. شك نيست كه قران به مطالعه حسّى طبيعت دعوت مى كند و اصرار فراوانى هم روى اين موضوع دارد، ولى آيا قرآن مطالعه طبيعت را براى حلّ تمام مسائلى كه خود طرح كرده است كافى مى داند؟!
+
"مى گویند: قرآن راه شناخت خداوند را منحصراً مطالعه طبیعت با روش حسّى دانسته است. شک نیست که قران به مطالعه حسّى طبیعت دعوت مى کند و اصرار فراوانى هم روى این موضوع دارد، ولى آیا قرآن مطالعه طبیعت را براى حلّ تمام مسائلى که خود طرح کرده است کافى مى داند؟!
  
در قرآن مسائلى از اين قبيل مطرح شده است:
+
در قرآن مسائلى از این قبیل مطرح شده است:
  
ليْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ. (شورى، 11)
+
لیسَ کمِثْلِهِ شَىْءٌ. (شورى، ۱۱)
  
وَللّهِ الْمَثَلُ الاعلى. (نحل، 60)
+
وَللّهِ الْمَثَلُ الاعلى. (نحل، ۶۰)
  
لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى. (اعراف، 180)
+
لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى. (اعراف، ۱۸۰)
  
اَلْمَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ. (حشر، 23)
+
اَلْمَلِک القُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ. (حشر، ۲۳)
  
أيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه. (بقره، 115)
+
أینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه. (بقره، ۱۱۵)
  
وَهُوَ مَعَكُمْ أيْنَما كُنْتُمْ. (حديد، 4)
+
وَهُوَ مَعَکمْ أینَما کنْتُمْ. (حدید، ۴)
  
اين ها همه مسائلى است مربوط به آن سوى مرز; چگونه ما از راه طبيع شناسى به معرفت اين مسائل نائل مى گرديم! طبيعت شناسى قطعاً و مسلّماً ما را به علم و قدرت و حكمت آفريننده جهان آگاه مى كند، امّا در همين جهت نيز حدّاكثر اينست كه ما را واقف مي سازد به اينكه آفريننده جهان به كارهائى كه در طبيعت انجام مى دهد آگاه است و بر آنها تواناست، ولى قرآن در اين جهت نيز معرفتى بالاتر از ما مى خواهد و آن اينكه: او بر همه چيز بلا استثناء آگاه است و بر همه چيز بلااستثناء تواناست. چگونه از راه مطالعه در مخلوقات كه به هر حال محدودند، به علم نامتناهى و قدرت نامتناهى واقف مى شويم؟
+
این ها همه مسائلى است مربوط به آن سوى مرز; چگونه ما از راه طبیع شناسى به معرفت این مسائل نائل مى گردیم! طبیعت شناسى قطعاً و مسلّماً ما را به علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه مى کند، امّا در همین جهت نیز حدّاکثر اینست که ما را واقف می سازد به اینکه آفریننده جهان به کارهائى که در طبیعت انجام مى دهد آگاه است و بر آنها تواناست، ولى قرآن در این جهت نیز معرفتى بالاتر از ما مى خواهد و آن اینکه: او بر همه چیز بلا استثناء آگاه است و بر همه چیز بلااستثناء تواناست. چگونه از راه مطالعه در مخلوقات که به هر حال محدودند، به علم نامتناهى و قدرت نامتناهى واقف مى شویم؟
  
حقيقت اينست كه مطالعه طبيعت ما را تا مرز ماوراء طبيعت رهبرى مى كند. اينراه جاده اى است كه تا مرز ماوراء طبيعت كشيده شده است و در آنجا پايان مى يابد و فقط نشانى مبهم از ماوراء طبيعت مى دهد.
+
حقیقت اینست که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبرى مى کند. اینراه جاده اى است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است و در آنجا پایان مى یابد و فقط نشانى مبهم از ماوراء طبیعت مى دهد.
  
يعنى حدّاكثر اثر مطالعه طبيعت اينست كه بر ما روشن مى كند طبيعت مسخّر و مقهور قوّه يا قوّه هاى مديرو مدبّر و شاعر است، اما اينكه خود آن قوّه از جائى آمده يا نه، آيا ازلى و ابدى است، آيا واحد است يا كثير، بسيط است يا متجزّى جامع همه صفات كمال است يانه، علم و قدرتش متناهى است يا نامتناهى، آيا قدّوس است و در حدّ اعلاى تنزيه است و هرگونه نقص از او مسلوب است يا نه، آيا به هر طرف كه برويم و به هر سو كه بنگيرم به طرف خدا رفته ايم و به سوى او نگريسته ايم، آيا او اوّل همه و آخر همه است؟ و امثال اينها...
+
یعنى حدّاکثر اثر مطالعه طبیعت اینست که بر ما روشن مى کند طبیعت مسخّر و مقهور قوّه یا قوّه هاى مدیرو مدبّر و شاعر است، اما اینکه خود آن قوّه از جائى آمده یا نه، آیا ازلى و ابدى است، آیا واحد است یا کثیر، بسیط است یا متجزّى جامع همه صفات کمال است یانه، علم و قدرتش متناهى است یا نامتناهى، آیا قدّوس است و در حدّ اعلاى تنزیه است و هرگونه نقص از او مسلوب است یا نه، آیا به هر طرف که برویم و به هر سو که بنگیرم به طرف خدا رفته ایم و به سوى او نگریسته ایم، آیا او اوّل همه و آخر همه است؟ و امثال اینها...
  
اينها و مانند ايهنا كه در قرآن مطرح است، پرسش هائى است كه پاسخ آنها را مطالعه در طبيعت نمى دهد، پس يا بايد بگوئيم بشر راهى به درك و معرفت اينگونه مسائل ندارد و صرفاً بايد در برابر اينها كوركورانه معتقد باشد، و يا اگر راهى هست آن راه غير راه دقّت و مطالعه در طبيعت است.
+
اینها و مانند ایهنا که در قرآن مطرح است، پرسش هائى است که پاسخ آنها را مطالعه در طبیعت نمى دهد، پس یا باید بگوئیم بشر راهى به درک و معرفت اینگونه مسائل ندارد و صرفاً باید در برابر اینها کورکورانه معتقد باشد، و یا اگر راهى هست آن راه غیر راه دقّت و مطالعه در طبیعت است.
  
امّا بايد بدانمى كه قرآن تمام آن واقعيّات را به عنوان يك سلسله درس ها القا كرده است، و از طرفى ه ممطالعه طبيعت براى حلّ اين معمّاها كافى نيست، پس ناچار راهى ديگر براى فهم اين سلسله مسائل هست كه مورد تأييد قرآن است.
+
امّا باید بدانمى که قرآن تمام آن واقعیات را به عنوان یک سلسله درس ها القا کرده است، و از طرفى ه ممطالعه طبیعت براى حلّ این معمّاها کافى نیست، پس ناچار راهى دیگر براى فهم این سلسله مسائل هست که مورد تأیید قرآن است.
  
آن راه كه به طور قطع مورد تأييد قرآن است و حتّى پيمودن آن راه راامر فرموده، راه عقل يا راه استدلال و فلسفه است،كه كاملتر از راه قلبى و علمى است، و به عبارت ديگر جامعتر از راه فطرى و مطالعه در آثار طبيعت است".
+
آن راه که به طور قطع مورد تأیید قرآن است و حتّى پیمودن آن راه راامر فرموده، راه عقل یا راه استدلال و فلسفه است،که کاملتر از راه قلبى و علمى است، و به عبارت دیگر جامعتر از راه فطرى و مطالعه در آثار طبیعت است".
  
آنچه مفهوم بيان حضرت سجّاد مى خواهد بگويد اينست كه: وصف كنندگان هر چند با تمام وجود براى شناخت حقايق ماوراء مرز، هر سه راه قلبى و علمى و عقلى را بپيمايند و در اين زمينه به رشد و كمال مطلوب برسند و به چشيدن لذّت آن توحيدى كه قرآن خواسته نايل آيند، باز چون دل و عقل و قلب آنان و آنچه كسب كرده اند محدود است، از وصف آن وجود مقدّس كه ازلى و ابدى و دائمى و سرمديو ظاهر و باطن و عليم و سميع و خبيرو بصير و... است عاجزند!!
+
آنچه مفهوم بیان حضرت سجّاد مى خواهد بگوید اینست که: وصف کنندگان هر چند با تمام وجود براى شناخت حقایق ماوراء مرز، هر سه راه قلبى و علمى و عقلى را بپیمایند و در این زمینه به رشد و کمال مطلوب برسند و به چشیدن لذّت آن توحیدى که قرآن خواسته نایل آیند، باز چون دل و عقل و قلب آنان و آنچه کسب کرده اند محدود است، از وصف آن وجود مقدّس که ازلى و ابدى و دائمى و سرمدیو ظاهر و باطن و علیم و سمیع و خبیرو بصیر و... است عاجزند!!
  
آرى بسيارى از بزرگان دين و انديشمندان ژرف بين، و حقيقت جويان بى نظير با الهام گيرى از قرآن و پيامبر و ائمّه هر سه را در حدّ مطلوب طى كرده اند و به درك و فهم بسيارى از آياتى كه قبلاً ذكر شد موفّق گشته اند و در زمنيه توحيد، و به عبارت ديگر الهيّات به معناى اخصّ، كتب گرانبهائى از خود به يادگار گذاشته اند و براثر علم و معرفت پر ارزششان از خود چهره ابدى ساخته اند;
+
آرى بسیارى از بزرگان دین و اندیشمندان ژرف بین، و حقیقت جویان بى نظیر با الهام گیرى از قرآن و پیامبر و ائمّه هر سه را در حدّ مطلوب طى کرده اند و به درک و فهم بسیارى از آیاتى که قبلاً ذکر شد موفّق گشته اند و در زمنیه توحید، و به عبارت دیگر الهیات به معناى اخصّ، کتب گرانبهائى از خود به یادگار گذاشته اند و براثر علم و معرفت پر ارزششان از خود چهره ابدى ساخته اند;
  
امّا در اين همه خودشان با كمال تواضع در نوشته هاى بسيار بلند فلسفى شان اقرار كرده اند كه از وصف كامل و جامع آن حضرت عاجزند!
+
امّا در این همه خودشان با کمال تواضع در نوشته هاى بسیار بلند فلسفى شان اقرار کرده اند که از وصف کامل و جامع آن حضرت عاجزند!
  
اميرالمؤمنين عليه السّلام به نقل "احتجاج" طبرسى مى فرمايد:
+
امیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل "احتجاج" طبرسى مى فرماید:
  
دَليلُهُ آياتُهُ، وَوُجُودُهُ إثباتُهُ، وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحيدُهُ، و تَوْحيدُهُ تَمْييزُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ حُكْمُ التَّمْييزِ بَيْنُونَةُ صِفَة لا بَيْنُونَةُ عُزْلَة، إنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ، غَيْرُ مَرْبُوب مُخْلُوق، كُلُّ ما تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلافِهِ:
+
دَلیلُهُ آیاتُهُ، وَوُجُودُهُ إثباتُهُ، وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحیدُهُ، و تَوْحیدُهُ تَمْییزُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ حُکمُ التَّمْییزِ بَینُونَةُ صِفَة لا بَینُونَةُ عُزْلَة، إنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ، غَیرُ مَرْبُوب مُخْلُوق، کلُّ ما تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلافِهِ:
  
نشان دهنده او آيات اوست، و هستى او اثبات اوست; و شناختن او همان يكى دانستن اوست; و يكى گرفتن او جدا كردن اوست از آفريده اش، و لازمه اين جدا كردن و تميز دادن، جدائى در صفت است نه جدائى به معنى كناره گيرى تا وجودش محدود شود; چون او خداوند و آفريدگار است نه آفريده شده، هر چه به تصوّر بيايد خدا غير اوست.
+
نشان دهنده او آیات اوست، و هستى او اثبات اوست; و شناختن او همان یکى دانستن اوست; و یکى گرفتن او جدا کردن اوست از آفریده اش، و لازمه این جدا کردن و تمیز دادن، جدائى در صفت است نه جدائى به معنى کناره گیرى تا وجودش محدود شود; چون او خداوند و آفریدگار است نه آفریده شده، هر چه به تصوّر بیاید خدا غیر اوست.
  
شما وقتى به جمله آخر كلام بالا دقّت كنيد، به عجز واصفان از توصيف او بيشتر واقف مى گرديد، در عين اينكه چنين شاهكارهائى دربيانات انبيا و ائمّه بخصوص اميرالمؤمنين فراوان است، فرمايشاتى كه از هيچ فيلسوف و حكيمى سابقه نداشت و پس از او هم احدى به چنين توصيفاتى نسبت به حقّ دست نيافت، در عين حال وجود مقدّس حضرت ربّ برتر از آنست كه كلمات بلند و مفاهيم آلى آنچنان كه هست بتواند او را نشان دهد. اين همه دورنمائى است كه چشم قلب از پس زحمت مغز و رنج انديشه هزارها حكيم و فيلسوف، با كمك گيرى از كلمات پيشوايان معصوم و بخصوص آيات قرآن مجيد، نظاره مى كند!
+
شما وقتى به جمله آخر کلام بالا دقّت کنید، به عجز واصفان از توصیف او بیشتر واقف مى گردید، در عین اینکه چنین شاهکارهائى دربیانات انبیا و ائمّه بخصوص امیرالمؤمنین فراوان است، فرمایشاتى که از هیچ فیلسوف و حکیمى سابقه نداشت و پس از او هم احدى به چنین توصیفاتى نسبت به حقّ دست نیافت، در عین حال وجود مقدّس حضرت ربّ برتر از آنست که کلمات بلند و مفاهیم آلى آنچنان که هست بتواند او را نشان دهد. این همه دورنمائى است که چشم قلب از پس زحمت مغز و رنج اندیشه هزارها حکیم و فیلسوف، با کمک گیرى از کلمات پیشوایان معصوم و بخصوص آیات قرآن مجید، نظاره مى کند!
  
فيلسوف متفكّر علاّمه طباطبائى كه نخبه حكيمان و عارفان گذشته بود، و بسيارى از منازل معنى را طى نموده بود، در ذيل اين خطبه مى گويد: براى آيات و علاماتى كه دلالت بر وجود صانع مى كند، همين قدر از اثر باقى مى اند كه هرماه مدلول خود به سوى وى متوجّه شده و پساز طىّ اين مسافت، همينكه نزديك ساحت كبرياى وى برسند، در برابر عظمت نامتناهى حق گنگ شده و غرق درياى حيرت و بهت شوند. "دليله آياتُه".
+
فیلسوف متفکر علاّمه طباطبائى که نخبه حکیمان و عارفان گذشته بود، و بسیارى از منازل معنى را طى نموده بود، در ذیل این خطبه مى گوید: براى آیات و علاماتى که دلالت بر وجود صانع مى کند، همین قدر از اثر باقى مى اند که هرماه مدلول خود به سوى وى متوجّه شده و پساز طىّ این مسافت، همینکه نزدیک ساحت کبریاى وى برسند، در برابر عظمت نامتناهى حق گنگ شده و غرق دریاى حیرت و بهت شوند. "دلیله آیاتُه".
  
على عليه السّلام هفتروز پساز وفات رسول خدا و فراغت رسول خدا و فراغت از جمع قرآن خطبه عجيبى را انشا فرمود، كه در قسمت اول آن اينچنين در باب توحيد دادِ سخن داد.
+
على علیه السّلام هفتروز پساز وفات رسول خدا و فراغت رسول خدا و فراغت از جمع قرآن خطبه عجیبى را انشا فرمود، که در قسمت اول آن اینچنین در باب توحید دادِ سخن داد.
  
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى أعْجَزَ الأْوْهامَ أنْ تَنالَ إلاّ وُجُودَهُ، وَ حَجَبَ الْعُقُولَ عَنْ تَتَخَيَّلَ ذاتَهُ فِى امْتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَ الشَّكْلِ، بَلْ هُوَالَّذى لَمْ يَتَفاوَتْ فى ذاتِهِ، وَلَمْ يَتَبَعِّضْ بِتَجْزِئَةِ الْعَدَدِ فى كَمالِهِ، فارَقَ الاْشْياءَ لا عَلَى اخْتِلافِ الاْماكِنِ، وَتَمَكَّنَ مِنْها لا عَلَى الْمُمازَجَةِ، وَ عَلِمَها لا بِأداة لا يَكُنُ الْعِلْمُ إلاَّبِها، وَلَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَعْلُومِهِ عِلْمٌ غَيْرُهُ. إنْ قيلَ: "كانَ" فَعَلى أزَلِيَّةِ الْوُجودِ، وَ إنْ قيلَ: "لَمْ يَزَلْ" فَعَلى تَأويلِ نَفْىِ الْعَدَمِ، فَسُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ قَوْلِ مَنْ عَبَدَ سِواهُ، وَ اتَّخَذَ إلهاً غَيْرَهُ عُلُوّاً كَبيراً. (59)
+
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى أعْجَزَ الأْوْهامَ أنْ تَنالَ إلاّ وُجُودَهُ، وَ حَجَبَ الْعُقُولَ عَنْ تَتَخَیلَ ذاتَهُ فِى امْتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَ الشَّکلِ، بَلْ هُوَالَّذى لَمْ یتَفاوَتْ فى ذاتِهِ، وَلَمْ یتَبَعِّضْ بِتَجْزِئَةِ الْعَدَدِ فى کمالِهِ، فارَقَ الاْشْیاءَ لا عَلَى اخْتِلافِ الاْماکنِ، وَتَمَکنَ مِنْها لا عَلَى الْمُمازَجَةِ، وَ عَلِمَها لا بِأداة لا یکنُ الْعِلْمُ إلاَّبِها، وَلَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ مَعْلُومِهِ عِلْمٌ غَیرُهُ. إنْ قیلَ: "کانَ" فَعَلى أزَلِیةِ الْوُجودِ، وَ إنْ قیلَ: "لَمْ یزَلْ" فَعَلى تَأویلِ نَفْىِ الْعَدَمِ، فَسُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ قَوْلِ مَنْ عَبَدَ سِواهُ، وَ اتَّخَذَ إلهاً غَیرَهُ عُلُوّاً کبیراً. (۵۹)
  
سراسر اين جملات حكمت و فلسفه الهى است، برهان و استدلال است. طىّ راه توحيد با عقل و انديشه است. فهم اين جملات كه نشانگر گوشه اى بسيار ناچيز از عظمت اوست كار قلب پاك و انديشه تابناك است، در عين اينكه اين جملات دريائى موّاج از علم و معرفت، و خزانه اى پرگنج از دانش و بصيرت، و چراغى در نهايت پرفورغى براى رسيدن به حقّ است، در جمله اوّل و دوّم مى گويد: انديشه ها از رسيدن به كُنه ذات، عاجز است، پس در اين زمينه وصف نمى شود و عقول از تخيّل ذات، محجوب است چون شبه و شكلى ندارد!!
+
سراسر این جملات حکمت و فلسفه الهى است، برهان و استدلال است. طىّ راه توحید با عقل و اندیشه است. فهم این جملات که نشانگر گوشه اى بسیار ناچیز از عظمت اوست کار قلب پاک و اندیشه تابناک است، در عین اینکه این جملات دریائى موّاج از علم و معرفت، و خزانه اى پرگنج از دانش و بصیرت، و چراغى در نهایت پرفورغى براى رسیدن به حقّ است، در جمله اوّل و دوّم مى گوید: اندیشه ها از رسیدن به کنه ذات، عاجز است، پس در این زمینه وصف نمى شود و عقول از تخیل ذات، محجوب است چون شبه و شکلى ندارد!!
  
سپاس و حمد و ثنا وجود مقدّس "اللّه" را سزاست كه اوهام را از اينكه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده، و عقول را مانع گشته از اينكه ذات و حقيقت او را تصوّر كنند، ازاين جهت كه از هرگونه شبه و شكلى اباء و امتناع دارد، بلكه اوست كه هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پيدا نكرده، و بواسطه عروض تجزيه عددى در كمالش پاره پاره نشده است. از اشياء جدائى گرفته نه بطور اختلاف مكانى، و از اشيائ متمكّن شده و بر آنها تسلّط يافته نه بطور آميزش، و آنها را دانسته نه به واسطه ابزارى كه بدون آن علم ميسّر نشود، ميان او و معلوم او علمى جز خودش نيست.
+
سپاس و حمد و ثنا وجود مقدّس "اللّه" را سزاست که اوهام را از اینکه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده، و عقول را مانع گشته از اینکه ذات و حقیقت او را تصوّر کنند، ازاین جهت که از هرگونه شبه و شکلى اباء و امتناع دارد، بلکه اوست که هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پیدا نکرده، و بواسطه عروض تجزیه عددى در کمالش پاره پاره نشده است. از اشیاء جدائى گرفته نه بطور اختلاف مکانى، و از اشیائ متمکن شده و بر آنها تسلّط یافته نه بطور آمیزش، و آنها را دانسته نه به واسطه ابزارى که بدون آن علم میسّر نشود، میان او و معلوم او علمى جز خودش نیست.
  
اگر گفته شود: بود، مرجعش اينست كه وجودش ازلى و غير مسبوق است; و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد، منظور نفى عدم و نيستى از ذات او بوده. پس ساحت او منزّه و بسى بلند است از سخن آنان كه غير او را پرستيده و جز او خداى ديگرى گرفته اند.
+
اگر گفته شود: بود، مرجعش اینست که وجودش ازلى و غیر مسبوق است; و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد، منظور نفى عدم و نیستى از ذات او بوده. پس ساحت او منزّه و بسى بلند است از سخن آنان که غیر او را پرستیده و جز او خداى دیگرى گرفته اند.
  
فيلسوف بزرگ اسلامى مرحوم علاّمه طباطبائى در توضيح جملات بالا فرموده اند: دراين جملات سه مسأله فلسفى زير توضيح داده مى شود:
+
فیلسوف بزرگ اسلامى مرحوم علاّمه طباطبائى در توضیح جملات بالا فرموده اند: دراین جملات سه مسأله فلسفى زیر توضیح داده مى شود:
  
اوّل اينكه: معرفت حقّ سبحانه، به واسطه تصوّر ذهنى نبوده و واقعيّت خارجى او خودبخود و بى واسطه معلوماست. آرى: عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْواصِفينَ.
+
اوّل اینکه: معرفت حقّ سبحانه، به واسطه تصوّر ذهنى نبوده و واقعیت خارجى او خودبخود و بى واسطه معلوماست. آرى: عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْواصِفینَ.
  
چرا كه ذهن و وهم در آن پيشگاه مقدّس راه ندارد، ودر آن بارگاه عظيم جز زبونى و سرشكستگى مايه و سرمايه اى برايش نيست!
+
چرا که ذهن و وهم در آن پیشگاه مقدّس راه ندارد، ودر آن بارگاه عظیم جز زبونى و سرشکستگى مایه و سرمایه اى برایش نیست!
  
دوم اينكه: علم وى به اشياء به نفس وجود اشياء است نه به صور ذهنيّه آنها و به واسطه آلات و ادوات.
+
دوم اینکه: علم وى به اشیاء به نفس وجود اشیاء است نه به صور ذهنیه آنها و به واسطه آلات و ادوات.
  
سوم اينكه: اوّليّت و تقدّم او بر اشياء، تقدّم زمانى نبوده و به معناى اطلاق و عدم محدوديّت وجودى است.
+
سوم اینکه: اوّلیت و تقدّم او بر اشیاء، تقدّم زمانى نبوده و به معناى اطلاق و عدم محدودیت وجودى است.
  
پايه مسأله اوّل روى صرافت و وحدانيّت محضه وجود حقّ گذاشته شده است، زيرا وجود صرف و خالص هيچ گونه تفاوت و اختلافى در ذات نخواهد داشت و چنين چيزى، ديگر مرتبه ذهن و خارج و خاصّيت انيگونه و آنگونه نمى پذيرد، ودر اين صورت وجود علمى غير از وجود عينى نبوده و در وى موجود و معروف، يك حقيقت خواهد بود.
+
پایه مسأله اوّل روى صرافت و وحدانیت محضه وجود حقّ گذاشته شده است، زیرا وجود صرف و خالص هیچ گونه تفاوت و اختلافى در ذات نخواهد داشت و چنین چیزى، دیگر مرتبه ذهن و خارج و خاصّیت انیگونه و آنگونه نمى پذیرد، ودر این صورت وجود علمى غیر از وجود عینى نبوده و در وى موجود و معروف، یک حقیقت خواهد بود.
  
و پايه مسأله دوم روى لازم صرافت و اطلاق وجود گذاشته شده كه احاطه تامّه به همه اشىء بوده باشد، زيرا لازمه فرض مطلق با محدود اينست كه مطلق نسبت به محدود احاطه تامّه داشته و در داخل و خارج ذات وى حاضر بوده بشد، و در اين صورت همه چيزن پيش وى روشن بوده و مانع و حاجبى نخواهد داشت، و هر چيز به نفس وجودش معلوم وى خواهد بود نه با توسّط ابزار ادراك و حصول صورت علميّه.
+
و پایه مسأله دوم روى لازم صرافت و اطلاق وجود گذاشته شده که احاطه تامّه به همه اشىء بوده باشد، زیرا لازمه فرض مطلق با محدود اینست که مطلق نسبت به محدود احاطه تامّه داشته و در داخل و خارج ذات وى حاضر بوده بشد، و در این صورت همه چیزن پیش وى روشن بوده و مانع و حاجبى نخواهد داشت، و هر چیز به نفس وجودش معلوم وى خواهد بود نه با توسّط ابزار ادراک و حصول صورت علمیه.
  
و پايه مسأله سوم نيز روى اطلاق و صرافتِ وجود گذاشته شده، زيرا هر مطلقى كه با محدودى ملاحظه شود، از هر طرف و من جمله از جانب قبل، به محدودِ مفروض احاطه خواهد داشت.
+
و پایه مسأله سوم نیز روى اطلاق و صرافتِ وجود گذاشته شده، زیرا هر مطلقى که با محدودى ملاحظه شود، از هر طرف و من جمله از جانب قبل، به محدودِ مفروض احاطه خواهد داشت.
  
ذَعْلِب يمانى به اميرالمؤمنين عليه السّلام عرضه داشت: آيا خداى خود را ديده اى؟
+
ذَعْلِب یمانى به امیرالمؤمنین علیه السّلام عرضه داشت: آیا خداى خود را دیده اى؟
  
فرمود: واى بر تو اى ذعلب، نمى شود خدائى را كه نديده باشم عبادت كنم. پرسيد: چگونه او را ديدى؟ پاسخ داد: اى ذعلب او را با ديده حسّى نديده اند ولى دلها او را به حقايق ايمان ديدند.
+
فرمود: واى بر تو اى ذعلب، نمى شود خدائى را که ندیده باشم عبادت کنم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ پاسخ داد: اى ذعلب او را با دیده حسّى ندیده اند ولى دلها او را به حقایق ایمان دیدند.
  
واى بر تو، خداى من از لطافت، لطيف ترين معنا را دارد و از اين روى با معناى معهود لطف متّصف نمى گردد; و از عظمت و بزرگى، بزرگترين معنايش را دارد، لذا با مفهوم معهود عظيم و بزرگى متّصف نمى شود; از كبريا و بزرگى، بزرگترين مرتبه معنايش را دارد، و از اين جهت با كبرو بزرگى معهود، تعريف نمى گردد، و از جلالت، جليل ترين حقيقتش را دارد و ديگر با غلظت و سطبرى متّصف نمى شود...
+
واى بر تو، خداى من از لطافت، لطیف ترین معنا را دارد و از این روى با معناى معهود لطف متّصف نمى گردد; و از عظمت و بزرگى، بزرگترین معنایش را دارد، لذا با مفهوم معهود عظیم و بزرگى متّصف نمى شود; از کبریا و بزرگى، بزرگترین مرتبه معنایش را دارد، و از این جهت با کبرو بزرگى معهود، تعریف نمى گردد، و از جلالت، جلیل ترین حقیقتش را دارد و دیگر با غلظت و سطبرى متّصف نمى شود...
  
در عين اينكه براى شناخت او واجب است در راه فطرت و تماشاى آثار و علوم عقلى و دقّت در معارف بسيار بلند اسلامى گام برداشت، و به طور قطع گام بردارنده به واقعيّاتى بس عجيب در زمينه توحيد مى رسد، ولى بايد دانست از منطقه عجزِ از وصف نمى توان بيرون رفت، كه اين همه توصيف در عين انيكه در جاى خود حقّ و حتم است باز توصيف موجود محدود و ضعيف و زبون، از وجود نامحدود و عزيز و رفيع و جليل است!
+
در عین اینکه براى شناخت او واجب است در راه فطرت و تماشاى آثار و علوم عقلى و دقّت در معارف بسیار بلند اسلامى گام برداشت، و به طور قطع گام بردارنده به واقعیاتى بس عجیب در زمینه توحید مى رسد، ولى باید دانست از منطقه عجزِ از وصف نمى توان بیرون رفت، که این همه توصیف در عین انیکه در جاى خود حقّ و حتم است باز توصیف موجود محدود و ضعیف و زبون، از وجود نامحدود و عزیز و رفیع و جلیل است!
  
عارف شبسترى در جزوه درس ديندارى در اين زمينه چه نيكو سروده:
+
عارف شبسترى در جزوه درس دیندارى در این زمینه چه نیکو سروده:
  
به نام آن كه اول آن كه آخر *** بنام آن كه باطن آن كه ظاهر
+
به نام آن که اول آن که آخر *** بنام آن که باطن آن که ظاهر
  
خداوند منزّه از همه عيب *** كه عالم را پديد آورد از غيب
+
خداوند منزّه از همه عیب *** که عالم را پدید آورد از غیب
  
به هر وصفش كه خوانى در شريعت *** همان و غير از آنها كفر و بدعت
+
به هر وصفش که خوانى در شریعت *** همان و غیر از آنها کفر و بدعت
  
 
چه نتوان در صفاتش راه بسپرد *** چگونه پى ذاتش مى توان برد
 
چه نتوان در صفاتش راه بسپرد *** چگونه پى ذاتش مى توان برد
  
چو در درك صفاتش وا بمانند *** چگونه درك ذاتش را توانند
+
چو در درک صفاتش وا بمانند *** چگونه درک ذاتش را توانند
  
چو بر درك صفاتش ره نيابند *** به درك كُنه ذاتش چون شتابند
+
چو بر درک صفاتش ره نیابند *** به درک کنه ذاتش چون شتابند
  
بسى گفتند و گويند از صفاتش *** ولى عاجز همه از كُنه ذاتش
+
بسى گفتند و گویند از صفاتش *** ولى عاجز همه از کنه ذاتش
  
نبى گفته صفاتش هم ندانند *** كه در اين راه جمله جاهلانند
+
نبى گفته صفاتش هم ندانند *** که در این راه جمله جاهلانند
  
كسى كه ظن برد گرديده واصل *** يقين او را نباشد هيچ حاصل
+
کسى که ظن برد گردیده واصل *** یقین او را نباشد هیچ حاصل
  
كمال معرفت شد ما عَرَفْناك *** از آن گفته رسولش ما عَبَدْناك
+
کمال معرفت شد ما عَرَفْناک *** از آن گفته رسولش ما عَبَدْناک
  
 
هزاران قرن اگر صد علم خوانند *** صفاتش را نفهمند و ندانند
 
هزاران قرن اگر صد علم خوانند *** صفاتش را نفهمند و ندانند
  
تفكّر را نماند آنجا مجالى *** بجز حيرت نباشد هيچ حالى
+
تفکر را نماند آنجا مجالى *** بجز حیرت نباشد هیچ حالى
  
نگويم آنچه وَهْم گمرا *** ازآن گفتارها أستغفراللّه
+
نگویم آنچه وَهْم گمرا *** ازآن گفتارها أستغفراللّه
  
ندانمم خود چه ها جان آفرين كرد *** چگونه خلقت چرخ برين كرد
+
ندانمم خود چه ها جان آفرین کرد *** چگونه خلقت چرخ برین کرد
  
همين دانم كه خود از امر واحد *** همه موجود كرد و اوست واجد
+
همین دانم که خود از امر واحد *** همه موجود کرد و اوست واجد
  
يكى را در يكى زن اى يكى دان *** يكى را بى شريك و بى شكى دان
+
یکى را در یکى زن اى یکى دان *** یکى را بى شریک و بى شکى دان
  
نه از روى عدد كز رمز وحدت *** يكى دانش به حق نَز رسم و عادت
+
نه از روى عدد کز رمز وحدت *** یکى دانش به حق نَز رسم و عادت
  
خلايق جمله ذرّات وجودند *** به سوى شمس وحدت در صعودند
+
خلایق جمله ذرّات وجودند *** به سوى شمس وحدت در صعودند
  
همه ذرّات خورشيد اَلَستند *** به رقص اندر كزين پيمانه مستند
+
همه ذرّات خورشید اَلَستند *** به رقص اندر کزین پیمانه مستند
  
بدان ديده كه مى بينيم عيانش *** به گفتن در نمى گنجد بيانش
+
بدان دیده که مى بینیم عیانش *** به گفتن در نمى گنجد بیانش
  
مرا يارى كه قيد و رنگ و بو نيست *** همه وس هست امّا هيچ سو نيست
+
مرا یارى که قید و رنگ و بو نیست *** همه وس هست امّا هیچ سو نیست
  
سخن ترسم كه در تمثيل رانم *** كه در تشبيه و در تعطيل مانم
+
سخن ترسم که در تمثیل رانم *** که در تشبیه و در تعطیل مانم
  
مر او را زيبد از خود مدح و تحسين *** تَعالى خالِقُ الاْنسانِ مِنْ طين
+
مر او را زیبد از خود مدح و تحسین *** تَعالى خالِقُ الاْنسانِ مِنْ طین
  
ملائك در مقام خويش هر يك *** بع علم خويشتن دانند بى شك
+
ملائک در مقام خویش هر یک *** بع علم خویشتن دانند بى شک
  
كه او معبود و اين مردم عبادند *** به فرمانش ز مبدأ تا معادند
+
که او معبود و این مردم عبادند *** به فرمانش ز مبدأ تا معادند
  
تعالى، لايزالى جز وِرا نيست *** پرستيدن بجز وى را روا نيست
+
تعالى، لایزالى جز وِرا نیست *** پرستیدن بجز وى را روا نیست
  
من بيچاره سرگردان از آنم *** كه نتوان گفت با كسى آنچه دانم
+
من بیچاره سرگردان از آنم *** که نتوان گفت با کسى آنچه دانم
  
ز عجز درك خود دانستم اين بار *** كه خاموشى به از گفتار بسيار
+
ز عجز درک خود دانستم این بار *** که خاموشى به از گفتار بسیار
  
فروماندم دگر يا رب تو دانى *** توانايى و هر كارى توانى
+
فروماندم دگر یا رب تو دانى *** توانایى و هر کارى توانى
  
خداوندا به حقّ نيك مردان *** مرا هم عاقبت محمود گران
+
خداوندا به حقّ نیک مردان *** مرا هم عاقبت محمود گران
  
در پايان شرح جمله «وَعَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الواصِفينَ» لازم است به حديثى ناب و پرقيمت از كتاب با عظمت "توحيد" صدوق اشاره شود:
+
در پایان شرح جمله «وَعَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الواصِفینَ» لازم است به حدیثى ناب و پرقیمت از کتاب با عظمت "توحید" صدوق اشاره شود:
  
محمّد بن أبى عُمَير كه از محدّثين بزرگ و راويان بنام است مى گويد: بر حضرت موسى بن جعفر وارد شدم و عرضه داشتم: مرا توحيد بياموز، آن حضرت فرمود: اى ابااحمد، در مسأله توحيد از آنچه كه ذات مقدّس خود او در قرآن مجيد بيان فرموده تجاوز مكن كه باعث هلاكتت خواهد شد.بدان كه حضرت او واحد و احد و صمد است، نزاد تا ارث بگذارد، و زاده نشد تا شريكش شوند، مصاحب و فرزند و شريك نگرفت، زنده اى است كه نمى ميرد، قدرتمندى است كه عاجز نمى شود، قاهرى است كه مغلوب نمى گردد، بردبارى است كه عجله نمى كند، دائمى است كه پايان ندارد،برقرارى است كه فنا در او نمى آيد، ثابتى است كه زوال ندارد، بى نيازى است كه نيازمند نمى گردد، عزيزى است كه ذلّت ندارد، آگاهى است كه براى او جهل نيست، عادلى است كه ظلم و جور ندارد، جوادى است كه از بخل پاك اتس ; اوست آن وجودى كه عقول، قدرت دركش را ندارند، و اوهام از رسيدن به حضرتش عاجزند، و جوانب هستى از فهم ذاتش زبونند، مكانى او را در خود جاى نمى دهد، ديده ها او را مى بيند ولى او تماشاگر ديده هاست كه لطيف و آگاه است ; چيزى مانند او نيست، و او سميع و بصير است ; او اوّلى است كه ماقبل ندارد، و آخرى است كه بعدى براى او نيست، قديم است و غير او مخلوق به دوران رسيده، از تمام اوصاف مخلوقات پاك و مبرّاست.(60)
+
محمّد بن أبى عُمَیر که از محدّثین بزرگ و راویان بنام است مى گوید: بر حضرت موسى بن جعفر وارد شدم و عرضه داشتم: مرا توحید بیاموز، آن حضرت فرمود: اى ابااحمد، در مسأله توحید از آنچه که ذات مقدّس خود او در قرآن مجید بیان فرموده تجاوز مکن که باعث هلاکتت خواهد شد.بدان که حضرت او واحد و احد و صمد است، نزاد تا ارث بگذارد، و زاده نشد تا شریکش شوند، مصاحب و فرزند و شریک نگرفت، زنده اى است که نمى میرد، قدرتمندى است که عاجز نمى شود، قاهرى است که مغلوب نمى گردد، بردبارى است که عجله نمى کند، دائمى است که پایان ندارد،برقرارى است که فنا در او نمى آید، ثابتى است که زوال ندارد، بى نیازى است که نیازمند نمى گردد، عزیزى است که ذلّت ندارد، آگاهى است که براى او جهل نیست، عادلى است که ظلم و جور ندارد، جوادى است که از بخل پاک اتس ; اوست آن وجودى که عقول، قدرت درکش را ندارند، و اوهام از رسیدن به حضرتش عاجزند، و جوانب هستى از فهم ذاتش زبونند، مکانى او را در خود جاى نمى دهد، دیده ها او را مى بیند ولى او تماشاگر دیده هاست که لطیف و آگاه است ; چیزى مانند او نیست، و او سمیع و بصیر است ; او اوّلى است که ماقبل ندارد، و آخرى است که بعدى براى او نیست، قدیم است و غیر او مخلوق به دوران رسیده، از تمام اوصاف مخلوقات پاک و مبرّاست.(۶۰)
  
ما اگر او را به آن چه از خود او و انبيا و ائمّه در وصفش در دسترس است وصف كنيم باز وصفى ناتمام است، كه ما حتّى با اين همه معارف و دستورى كه در شناختش داريم از وصفش عاجزيم ; ما بايد بگوئيم: همانى كه در قرآن فرموده اى و همانى كه رد دعاهاى اصيل در وصفت آم ده، ولى اين همه گوشه اى بسيسار ناچيز از اوصاف بى نهايت در بى نهايت تست، و آنچه از آن معارف نصيب فهم ماست به اندازه فهم ماست نه در خور شأن و قدر تو، كه ما با همه پيشرفتى كه از ابتداى حيات تاكنون در دانش و بينش و فهم معارف و حقايق الهيّه آنهم با كمك تو داشته ايم، از بيان حقيقتى از حقايق ذاتت عاجزيم ،× كه هر آنچه تو دارى ما نداريم و هر آنچه تو هستى ما نيستيم، آنقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد، و ما از پى آن بانگ بايد كمال عبوديّت و بندگى وخضوع و خشوع در برابر آن ذات پاك نشان دهيم، تا هماى سعادت به دام افتد، و ديو شقاوت و بدبختى براى ابد از عرصه حيات ما رَجْم شود!
+
ما اگر او را به آن چه از خود او و انبیا و ائمّه در وصفش در دسترس است وصف کنیم باز وصفى ناتمام است، که ما حتّى با این همه معارف و دستورى که در شناختش داریم از وصفش عاجزیم ; ما باید بگوئیم: همانى که در قرآن فرموده اى و همانى که رد دعاهاى اصیل در وصفت آم ده، ولى این همه گوشه اى بسیسار ناچیز از اوصاف بى نهایت در بى نهایت تست، و آنچه از آن معارف نصیب فهم ماست به اندازه فهم ماست نه در خور شأن و قدر تو، که ما با همه پیشرفتى که از ابتداى حیات تاکنون در دانش و بینش و فهم معارف و حقایق الهیه آنهم با کمک تو داشته ایم، از بیان حقیقتى از حقایق ذاتت عاجزیم ،× که هر آنچه تو دارى ما نداریم و هر آنچه تو هستى ما نیستیم، آنقدر هست که بانگ جرسى مى آید، و ما از پى آن بانگ باید کمال عبودیت و بندگى وخضوع و خشوع در برابر آن ذات پاک نشان دهیم، تا هماى سعادت به دام افتد، و دیو شقاوت و بدبختى براى ابد از عرصه حیات ما رَجْم شود!
  
تا بدان طرّه طرّار گرفتار شديم *** داخل حلقه نشينان شب تار شديم
+
تا بدان طرّه طرّار گرفتار شدیم *** داخل حلقه نشینان شب تار شدیم
  
تا پراكنده آن زلف پريشان گشتيم *** هم دل آزرده آن چشم دل آزار شديم
+
تا پراکنده آن زلف پریشان گشتیم *** هم دل آزرده آن چشم دل آزار شدیم
  
سر بسر جمع شد اسباب پريشانى ما *** تا سراسيمه آن طرّه طرّار شديم
+
سر بسر جمع شد اسباب پریشانى ما *** تا سراسیمه آن طرّه طرّار شدیم
  
آنقدر خون دل از ديده به دامان كرديم *** كه خجالت زده ديده خونبار شديم
+
آنقدر خون دل از دیده به دامان کردیم *** که خجالت زده دیده خونبار شدیم
  
هيچ از آن كعبه مقصود نجستيم نشان *** هر چه در راه طلب قافله سالار شديم
+
هیچ از آن کعبه مقصود نجستیم نشان *** هر چه در راه طلب قافله سالار شدیم
  
دو جهان سود ز بازار محبّت برديم *** به همين مايه كه ناديده خريدار شديم
+
دو جهان سود ز بازار محبّت بردیم *** به همین مایه که نادیده خریدار شدیم
  
سر تسليم نهاديم به زانوى رضا *** كه به تفسير قضا فاعل مختار شديم
+
سر تسلیم نهادیم به زانوى رضا *** که به تفسیر قضا فاعل مختار شدیم
  
دل بدان مهر فروزنده فروغى داديم *** ما هم از پرتو آن مشرق انوار شديم
+
دل بدان مهر فروزنده فروغى دادیم *** ما هم از پرتو آن مشرق انوار شدیم
  
 
*****
 
*****
  
«اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً»:
+
«اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً»:
  
"آفريدگان را بدون الگوى قبلى با قدرت خويش بيافريد، و آنان را طبق مشيّت خود بساخت".
+
"آفریدگان را بدون الگوى قبلى با قدرت خویش بیافرید، و آنان را طبق مشیت خود بساخت".
  
در قرآن مجيد دو بار كلمه بديع ذكر شده:
+
در قرآن مجید دو بار کلمه بدیع ذکر شده:
  
در سوره مباركه بقره، آيه 117:
+
۱ـ در سوره مبارکه بقره، آیه ۱۱۷:
  
«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».
+
«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ».
  
در سوره مباركه أنعام، آيه 101:
+
۲ـ در سوره مبارکه أنعام، آیه ۱۰۱:
  
«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلّ شَىْء وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ».
+
«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أنّى یکونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کلّ شَىْء وَ هُوَ بِکلِّ شَىْء عَلیمٌ».
  
در تفاسير قرآن و روايات و كتب مختلفه فلسفه و منابع لغت، در معناى بديع آمده: بَدْع به معناى پديد آوردن چيزى بدون سابقه و منهاى مادّه و نمونه و شكل قبلى است، و معنايش از عدم و نيستى به وجود آوردن نيست، كه عدم مايه هستى نيم باشد، بلكه معنايش اينست كه موجود قبلاً وجود نداشت، ذات مقدّسى كه مستجمع جميع صفات كماليّه است با قدرت و مشيّت و اراده اش آن را بدون مادّه و نمونه قبلى لباس هستى پوشاند.
+
در تفاسیر قرآن و روایات و کتب مختلفه فلسفه و منابع لغت، در معناى بدیع آمده: بَدْع به معناى پدید آوردن چیزى بدون سابقه و منهاى مادّه و نمونه و شکل قبلى است، و معنایش از عدم و نیستى به وجود آوردن نیست، که عدم مایه هستى نیم باشد، بلکه معنایش اینست که موجود قبلاً وجود نداشت، ذات مقدّسى که مستجمع جمیع صفات کمالیه است با قدرت و مشیت و اراده اش آن را بدون مادّه و نمونه قبلى لباس هستى پوشاند.
  
به عبارت ديگر: اين نقش شگفت انگيز آفرينش همانند نقش نقّاش كه مسبوق به مواد و رنگ هاى گوناگون و قلم است نيست، بلكه دخيل در به وجود آمدن اين همه نقش عجب فقط و فقط اراده و مشيّت نقّاش هستى يعنى حضرت ربّ الأرباب و وجود مقدّس ذات ذوالاجلال است .
+
به عبارت دیگر: این نقش شگفت انگیز آفرینش همانند نقش نقّاش که مسبوق به مواد و رنگ هاى گوناگون و قلم است نیست، بلکه دخیل در به وجود آمدن این همه نقش عجب فقط و فقط اراده و مشیت نقّاش هستى یعنى حضرت ربّ الأرباب و وجود مقدّس ذات ذوالاجلال است .
  
امام باقر عليه السّلام در تفسير دو آيه گذشته به نقل "اصول كافى" و تفسير بسيار پر ارزش "نور الثّقلين" مى فرمايد:
+
امام باقر علیه السّلام در تفسیر دو آیه گذشته به نقل "اصول کافى" و تفسیر بسیار پر ارزش "نور الثّقلین" مى فرماید:
  
«إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ابْتَدَع الاْشْياءَ كُلَّها بِعِلْمِهِ عَلى غَيْرِ مِثال كانَ قَبْلَهُ، فَابْتَدَعَ السَّماواتِ وَ الاْرْضَ وَ لَمْ يَكُنْ قَبْلَهُنَّ سَماواتٌ وَ لاأرَضُونَ».(61)
+
«إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ابْتَدَع الاْشْیاءَ کلَّها بِعِلْمِهِ عَلى غَیرِ مِثال کانَ قَبْلَهُ، فَابْتَدَعَ السَّماواتِ وَ الاْرْضَ وَ لَمْ یکنْ قَبْلَهُنَّ سَماواتٌ وَ لاأرَضُونَ».(۶۱)
  
حضرت حقّ تمام اشيائ جهان را بدون سابقه نمونه و مثالى با دانش و علمش به وجود آورد، آرى تمام آسماننها و زمين ها را پديد آورد در حاليكه قبل از آنها چيزى نبود.
+
حضرت حقّ تمام اشیائ جهان را بدون سابقه نمونه و مثالى با دانش و علمش به وجود آورد، آرى تمام آسماننها و زمین ها را پدید آورد در حالیکه قبل از آنها چیزى نبود.
  
صدر المتالهين كه از بزرگ ترين مغزهاى متفكّر عالم است و در توضيح و تقرير و استدلال بر مسائل مهمّ فلسفى نمونه ندارد در كتاب با عظمت "أسفار" مى فرمايد:
+
صدر المتالهین که از بزرگ ترین مغزهاى متفکر عالم است و در توضیح و تقریر و استدلال بر مسائل مهمّ فلسفى نمونه ندارد در کتاب با عظمت "أسفار" مى فرماید:
  
وَ لَيْسَ الاْبْداعُ وَ الاْنْشاء تَرْكيباً وَ لا تَأْليفاً بَلْ تَأْسيساً وَ إخراجاً مِنَ الْعَدَمِ إلَى الْوُجُودِ:
+
وَ لَیسَ الاْبْداعُ وَ الاْنْشاء تَرْکیباً وَ لا تَأْلیفاً بَلْ تَأْسیساً وَ إخراجاً مِنَ الْعَدَمِ إلَى الْوُجُودِ:
  
ابداع و انشاء، به وجود آوردن موجود از تركيب و تأليف چند شئ نيست، بلكه به وجود آوردن موجود، بدون سابقه مادّه و مقال و شئ است; و در حقيقت پديد آوردن موجود است در حاليكه قبل از وجود، چيزى نبوده و به چيزى تكيه نداشت و ريشه در برنامه و مسأله اى برايش نبوده.
+
ابداع و انشاء، به وجود آوردن موجود از ترکیب و تألیف چند شئ نیست، بلکه به وجود آوردن موجود، بدون سابقه مادّه و مقال و شئ است; و در حقیقت پدید آوردن موجود است در حالیکه قبل از وجود، چیزى نبوده و به چیزى تکیه نداشت و ریشه در برنامه و مسأله اى برایش نبوده.
  
ابداع و انشاء و اختراع چيزى جز به وجود آمدن موجود با علم و قدرت حضرت حقّ نيست ; و در حقيقت، اراده و مشيّت و ابداع و اختراع و فعل و انشاء همان موجود است كه به وجود آمده .و به بيان ديگر: موجودات آفريش تجلّى اسماء و صفات او به صورت فعلند.
+
ابداع و انشاء و اختراع چیزى جز به وجود آمدن موجود با علم و قدرت حضرت حقّ نیست ; و در حقیقت، اراده و مشیت و ابداع و اختراع و فعل و انشاء همان موجود است که به وجود آمده .و به بیان دیگر: موجودات آفریش تجلّى اسماء و صفات او به صورت فعلند.
  
مير داماد كه ازشخصيّت هاى كم نظير فلسفى شيعه است مى فرمايد:
+
میر داماد که ازشخصیت هاى کم نظیر فلسفى شیعه است مى فرماید:
  
"ابداع، عبارت ار خروج از جوف عدم صريح به متن وجود وثبات در عالم دهر است".و در جاى ديگر مى گويد:"ابداع عبارت از ايجاد شى غير مسبوق به مادّت و مدّت است ."(62)
+
"ابداع، عبارت ار خروج از جوف عدم صریح به متن وجود وثبات در عالم دهر است".و در جاى دیگر مى گوید:"ابداع عبارت از ایجاد شى غیر مسبوق به مادّت و مدّت است ."(۶۲)
  
البتّه آنچه فعلاً مشاهده مى شود، پديد آمدن اشياء با تكيه بر قاعده تركيب و تأليف است; و در حقيقت نظام موجودات نظام علّى و معلولى است و اين مسأله هيچ منافاتى با ابداع و اختراع ندارد، زيرا تمام موجودات هستى وقتى به مادّه اوّليّه خودش برگردانده شود، آن مادّه اوّل و ريشّه اصلى موجود، بدون سابقه مادّه و مثال و منهاى تركيب و تأليف به وجود آمده و وجودش فقط و فقط تكيه بر اراده و مشيّت و اختراع و انشاء حضرت حقّ دارد.
+
البتّه آنچه فعلاً مشاهده مى شود، پدید آمدن اشیاء با تکیه بر قاعده ترکیب و تألیف است; و در حقیقت نظام موجودات نظام علّى و معلولى است و این مسأله هیچ منافاتى با ابداع و اختراع ندارد، زیرا تمام موجودات هستى وقتى به مادّه اوّلیه خودش برگردانده شود، آن مادّه اوّل و ریشّه اصلى موجود، بدون سابقه مادّه و مثال و منهاى ترکیب و تألیف به وجود آمده و وجودش فقط و فقط تکیه بر اراده و مشیت و اختراع و انشاء حضرت حقّ دارد.
  
داستان شگفت انگيز خلقت:
+
داستان شگفت انگیز خلقت:
  
سر رشته و پديده خلقت، و شروع و ابتداى آفرينش و به فرموده حضرت سجّاد عليه السّلام ابداع و اختراع جهان هستى، از اسرارى است كه هنوز كسى موفّق به كشف آن نشده و به همين خاط ر در اين زمينه نظريّات گوناگونى از جانب اهل تحقيق بازگو شده است.
+
سر رشته و پدیده خلقت، و شروع و ابتداى آفرینش و به فرموده حضرت سجّاد علیه السّلام ابداع و اختراع جهان هستى، از اسرارى است که هنوز کسى موفّق به کشف آن نشده و به همین خاط ر در این زمینه نظریات گوناگونى از جانب اهل تحقیق بازگو شده است.
  
آنچه كه در اين مرحله مسلّم تمام متخصّصين فنّ است، و در آن جاى هيچ گونه بحث و جدل نيست اين است كه: اين جهان پهناور و اين ميدان پر از عجايب و اسرار داراى نقطه ابتداست، و وقتى بودكه از اين ماجرا هيچ خيرى نبود و جيز حضرت حقّ چيزى وجود نداشت، و او بود كه اراده كرد موجودات رابه قدرت و عنايت خود ظهور دهد و دست به خلفت و آفرينش موجودات بزند، در حالى كه براى هيچ موجودى در ابتداى به وجود آمدن نظير و مثلى و مادّه مسبوقى وجود نداشت، آنچه مسبوق به موجودات بود حقّ و بس. امّااينكه چگونه خلقت به وجود آمد سرّى است كه هيچ سرى از آن خبر ندارد.
+
آنچه که در این مرحله مسلّم تمام متخصّصین فنّ است، و در آن جاى هیچ گونه بحث و جدل نیست این است که: این جهان پهناور و این میدان پر از عجایب و اسرار داراى نقطه ابتداست، و وقتى بودکه از این ماجرا هیچ خیرى نبود و جیز حضرت حقّ چیزى وجود نداشت، و او بود که اراده کرد موجودات رابه قدرت و عنایت خود ظهور دهد و دست به خلفت و آفرینش موجودات بزند، در حالى که براى هیچ موجودى در ابتداى به وجود آمدن نظیر و مثلى و مادّه مسبوقى وجود نداشت، آنچه مسبوق به موجودات بود حقّ و بس. امّااینکه چگونه خلقت به وجود آمد سرّى است که هیچ سرى از آن خبر ندارد.
  
ما هيچك از آنها را شاهد آفريشنش آسمانها و زمين و خلقت خودش قرار نداديم .كتاب "پيدايش و مرگ خورشيد" مى گويد: "مسئله پيدايش مادّه، اصولاً مسئله اى است كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكّرات ثمر بخش است ; بايستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جريان آفرينش كائنات را تعقيب كرد."!
+
ما هیچک از آنها را شاهد آفریشنش آسمانها و زمین و خلقت خودش قرار ندادیم .کتاب "پیدایش و مرگ خورشید" مى گوید: "مسئله پیدایش مادّه، اصولاً مسئله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است ; بایستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جریان آفرینش کائنات را تعقیب کرد."!
  
آنچه در قرآن مجيد و روايات بسيار متين و، و گفتار دانشمندان بزرگ آم ده اين است كه: مصالح جهان خلقت و مايه هاى اوّل آفرينش عبارت بودند از ذرّات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پيدا شد؟ جوابش با عليه السّلام است، و احدى در اين عالم از كيفيّت پيدايش آن خبر ندارد.
+
آنچه در قرآن مجید و روایات بسیار متین و، و گفتار دانشمندان بزرگ آم ده این است که: مصالح جهان خلقت و مایه هاى اوّل آفرینش عبارت بودند از ذرّات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پیدا شد؟ جوابش با علیه السّلام است، و احدى در این عالم از کیفیت پیدایش آن خبر ندارد.
  
«مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ»:(63)
+
«مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ»:(۶۳)
  
ما هيچيك از آنها را شاهد آفرينش آسمانها و زمين و خلقت خودش قرار نداديم.
+
ما هیچیک از آنها را شاهد آفرینش آسمانها و زمین و خلقت خودش قرار ندادیم.
  
كتاب "پيدايش و مرگ خورشيد" مى گويد: "مسئله پيدايش مادّه، اصلولاً مسئله اى است كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكّرات ثمر بخش است; بايستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جرايان آفرينش كائنات را تعقب كرد"!
+
کتاب "پیدایش و مرگ خورشید" مى گوید: "مسئله پیدایش مادّه، اصلولاً مسئله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است; بایستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جرایان آفرینش کائنات را تعقب کرد"!
  
آنچه در قرآن مجيد و روايات بسيار متين، و گفتار دانشمندان بزرگ آمده اين است كه: مصالح جان خلقت و مايه هاى اول آفرينش عبارت بودند از ذرات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پيدا شد؟ جوابش با اللّه است، واحدى در اين عالم از كيفيّت پيدايش آن خبر ندارد.
+
آنچه در قرآن مجید و روایات بسیار متین، و گفتار دانشمندان بزرگ آمده این است که: مصالح جان خلقت و مایه هاى اول آفرینش عبارت بودند از ذرات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پیدا شد؟ جوابش با اللّه است، واحدى در این عالم از کیفیت پیدایش آن خبر ندارد.
  
 
امّا در قرآن:
 
امّا در قرآن:
  
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلاَْرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»:(64)
+
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلاَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کرْهاً قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ»:(۶۴)
  
آنگاه به آفرينش و پديد آوردن آسمانها توجّه كرد، در حاليكه دود و گاز بود، پس به اراده مطلقه اش خطاب كرد: اى آسمان و زمين همه به سوى خدا از در شوق و رغبت يا جبر و كراهت بشتابيد، آنها دعوت صاحب خود را پاسخ گفته و به زبان تكوين عرضه داشتند: با كمال ميل و شوق به سويت مى شتابيم.
+
آنگاه به آفرینش و پدید آوردن آسمانها توجّه کرد، در حالیکه دود و گاز بود، پس به اراده مطلقه اش خطاب کرد: اى آسمان و زمین همه به سوى خدا از در شوق و رغبت یا جبر و کراهت بشتابید، آنها دعوت صاحب خود را پاسخ گفته و به زبان تکوین عرضه داشتند: با کمال میل و شوق به سویت مى شتابیم.
  
امّا در روايت:
+
امّا در روایت:
  
على عليه السّلام در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مى فرمايد: فَرَفَعَهُ فى هَوف ائ مَنْفَتِق، وَجَوٍّ مُنْفَهِق، فوّى مِنْهُ سَبْعَ سَماوات... پس آن كف، بخار را بالا برد در هواى گشاده و فضاى وسيع، و بعد از تسويه كردن آن، هفت آسمان را آفريد...
+
على علیه السّلام در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مى فرماید: فَرَفَعَهُ فى هَوف ائ مَنْفَتِق، وَجَوٍّ مُنْفَهِق، فوّى مِنْهُ سَبْعَ سَماوات... پس آن کف، بخار را بالا برد در هواى گشاده و فضاى وسیع، و بعد از تسویه کردن آن، هفت آسمان را آفرید...
  
و در خطبه 90 مى فرمايد: وَ ناداها بَعْدَ إذْ بَعْدَ هِىَ دُخانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرى أشْراجِها... به آسمانهائى كه مادّه اش دود و بخار بود فرمان داد، تا قطعات آن كه با هم فاصله داشتند بهم پيوسته و گرد آمدند.
+
و در خطبه ۹۰ مى فرماید: وَ ناداها بَعْدَ إذْ بَعْدَ هِىَ دُخانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرى أشْراجِها... به آسمانهائى که مادّه اش دود و بخار بود فرمان داد، تا قطعات آن که با هم فاصله داشتند بهم پیوسته و گرد آمدند.
  
در كتاب "علل الشرايع" و "عيون أخبار الرضا" و "خصال" به روايت "بحار الأنوار" آمده كه مردى شامى از امير المؤمنين عليه السّلام از مادّه اوّليّه آسمان دنيا پرسيد، حضرت پاسخ دادند: مادّه اوّليّه آن آب و گاز است (65)
+
در کتاب "علل الشرایع" و "عیون أخبار الرضا" و "خصال" به روایت "بحار الأنوار" آمده که مردى شامى از امیر المؤمنین علیه السّلام از مادّه اوّلیه آسمان دنیا پرسید، حضرت پاسخ دادند: مادّه اوّلیه آن آب و گاز است (۶۵)
  
شارحان "نهج البلاغه" و مفسّران فرمايشات حضرت مولا گفته اند: بدون تردى مقصود از آب، آن مايع محسوس كه مى بينيم نيست، بلكه يك مادّه مايعى است كه استعداد تحوّل به موادّ آسمانى و زمينى را داشته است .
+
شارحان "نهج البلاغه" و مفسّران فرمایشات حضرت مولا گفته اند: بدون تردى مقصود از آب، آن مایع محسوس که مى بینیم نیست، بلکه یک مادّه مایعى است که استعداد تحوّل به موادّ آسمانى و زمینى را داشته است .
  
عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنىِّ قالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً عليه السّلام ذَاتَ يَوْم يَحْلفُ: وَالَّذى خَلَقَ السَّماءَ مِنْ دُخان وَ ماء:(66) حبّه عُرَنى مى گويد: شنيدم روزى على عليه السّلام بدينگونه قسم مى خورد: به خدائى كه آسمان را از گاز و آب آفريد!
+
عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنىِّ قالَ: سَمِعْتُ عَلِیاً علیه السّلام ذَاتَ یوْم یحْلفُ: وَالَّذى خَلَقَ السَّماءَ مِنْ دُخان وَ ماء:(۶۶) حبّه عُرَنى مى گوید: شنیدم روزى على علیه السّلام بدینگونه قسم مى خورد: به خدائى که آسمان را از گاز و آب آفرید!
  
عبد اللّه بن سلام از رسول خدا پرسيد: آسمان دنيا از چه چيز آفريده شده؟ فرمود: از موج مكفوف، عرضه داشت: موج مكفوف چيست؟ فرمود: آبى است راكد و ايستاده بدون اضطراب كه در ابتدا دود و دخان بوده است .عرض كرد: راست گفتى اى محمّد.(67)
+
عبد اللّه بن سلام از رسول خدا پرسید: آسمان دنیا از چه چیز آفریده شده؟ فرمود: از موج مکفوف، عرضه داشت: موج مکفوف چیست؟ فرمود: آبى است راکد و ایستاده بدون اضطراب که در ابتدا دود و دخان بوده است .عرض کرد: راست گفتى اى محمّد.(۶۷)
  
در "تفسير قمّى" در ضمن خبر غفلت آسمان است كه: دود به فرمان خداوند منجمد شد.
+
در "تفسیر قمّى" در ضمن خبر غفلت آسمان است که: دود به فرمان خداوند منجمد شد.
  
 
امّا در منابع علمى:
 
امّا در منابع علمى:
  
مادّه جهان از گازهائى كه در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراكم اين گازها سديم "مه رقيق" پديد آمده است.(68)
+
مادّه جهان از گازهائى که در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراکم این گازها سدیم "مه رقیق" پدید آمده است.(۶۸)
  
دكتر گاموف استاد طبيعى دانشگاه واشنتگتن مى نويسد: جهان در ابتداى پيدايش مملوّ ازگازهائى بوده كه در هوا پراكنده بوده است. اين گازها از نظر تراكم و درجه حرارت به حدّى است كه تصوّر آن براى ما امكان پذير نيست.(69)
+
دکتر گاموف استاد طبیعى دانشگاه واشنتگتن مى نویسد: جهان در ابتداى پیدایش مملوّ ازگازهائى بوده که در هوا پراکنده بوده است. این گازها از نظر تراکم و درجه حرارت به حدّى است که تصوّر آن براى ما امکان پذیر نیست.(۶۹)
  
عالم وجود انباشته از گازهاى هليوم، هيدروژن، ازت، اكسيژن، آرگون، گاز كربنيك، نئون، كريپتون، گزنون است كه همگى در راه خدمت آماده مى باشند(70)، و تخلّفى از اراده صاحب خلقت ندارند.
+
عالم وجود انباشته از گازهاى هلیوم، هیدروژن، ازت، اکسیژن، آرگون، گاز کربنیک، نئون، کریپتون، گزنون است که همگى در راه خدمت آماده مى باشند(۷۰)، و تخلّفى از اراده صاحب خلقت ندارند.
  
دلايل نجومى به وضوح بر اين دلالت مى كنند كه ستارگان بى حساب آسمان و همچنين خورشيد ما كه درميان آنها جاى دارد نمى توانند هميشگى بوده باشند، بلكه احتمال دارد متجاوز از دو ميليارد سال پيش از گازهاى سوزانى به جود آمده باشند كه تمام عالم را قبلاً فرا گرفته بوده است.(71)
+
دلایل نجومى به وضوح بر این دلالت مى کنند که ستارگان بى حساب آسمان و همچنین خورشید ما که درمیان آنها جاى دارد نمى توانند همیشگى بوده باشند، بلکه احتمال دارد متجاوز از دو میلیارد سال پیش از گازهاى سوزانى به جود آمده باشند که تمام عالم را قبلاً فرا گرفته بوده است.(۷۱)
  
ستارگان در مراحل نخستين پيدايش و تكامل خود، كرات گازى رقيق و نسبتاً سردى هستند كه در نتيجه انقباض ثقلى رفته رفته گرمتر مى شوند.
+
ستارگان در مراحل نخستین پیدایش و تکامل خود، کرات گازى رقیق و نسبتاً سردى هستند که در نتیجه انقباض ثقلى رفته رفته گرمتر مى شوند.
  
در سپيده دم پيدايش جهان بايستى جرم ستارگان چنان رقيق بوده باشد كه تمام فضائى راكه در برابر آنها وجود داشته پر كند و به اين ترتيب گاز بهم پيوسته خاصّى را بسازد.(72)
+
در سپیده دم پیدایش جهان بایستى جرم ستارگان چنان رقیق بوده باشد که تمام فضائى راکه در برابر آنها وجود داشته پر کند و به این ترتیب گاز بهم پیوسته خاصّى را بسازد.(۷۲)
  
امير المؤمنين عليه السّلام در پانزده قرن قبل در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مسئله حركت دخان و گاز را تا تبديل به هفت آسمان شدن، برابر آخرين تحقيقات علمى و تجربى امروز چنين بيان مى كند:
+
امیر المؤمنین علیه السّلام در پانزده قرن قبل در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مسئله حرکت دخان و گاز را تا تبدیل به هفت آسمان شدن، برابر آخرین تحقیقات علمى و تجربى امروز چنین بیان مى کند:
  
"سپس خداوند سبحان با انشاء جديدى جوهاى تيره و تار را كه جهره اش بهم كشيده مى نمود بتديرج و اندك اندك از هم گشود و باز كرد تا چهره اش باز شد".
+
"سپس خداوند سبحان با انشاء جدیدى جوهاى تیره و تار را که جهره اش بهم کشیده مى نمود بتدیرج و اندک اندک از هم گشود و باز کرد تا چهره اش باز شد".
  
ژرژگاموف در كتاب پر ارزش "يك، دو ،سه، بى نهايت" مى نويسد: وايتس زيكر توانست نشان بدهد كه: ذرّات غبار رقيقى كه در آغاز در تمام فضائى كه امروز در اشغال سيّارات است پراكنده بوده است، در حدود مدّتى نزديك به يك صد ميليون سال با هم جمع شده و سيّارات معدودى را كه ما مى شناسيم به وجود آورده اند.(73)
+
ژرژگاموف در کتاب پر ارزش "یک، دو ،سه، بى نهایت" مى نویسد: وایتس زیکر توانست نشان بدهد که: ذرّات غبار رقیقى که در آغاز در تمام فضائى که امروز در اشغال سیارات است پراکنده بوده است، در حدود مدّتى نزدیک به یک صد میلیون سال با هم جمع شده و سیارات معدودى را که ما مى شناسیم به وجود آورده اند.(۷۳)
  
سيبورك در كتاب "عناصر جهان" مى گويد: منظومه شمسى ما از تراكم گازهائى با حركت گردبادى ايجاد شده است، و چرخش سيّارات و خود خورشيد بازمانده همان حركت چرخشى است.(74)
+
سیبورک در کتاب "عناصر جهان" مى گوید: منظومه شمسى ما از تراکم گازهائى با حرکت گردبادى ایجاد شده است، و چرخش سیارات و خود خورشید بازمانده همان حرکت چرخشى است.(۷۴)
  
ژرژگاموف در آخرين فصل كتاب "پيدايش و مرگ خورشيد" مى گويد: داستان تكامل جهان از فضائى آغاز مى شودكه به صورت يكنواخت از مادّه اى كه اندازه گرما و چگالى آن باور نكردنى است پر شده، و در اين مادّه عمل تبدّل هسته هاى عناصر با يكديگر به همان آسانى صورت مى گيرد كه تخم مرغ در آب جوش مى پزد. در اين آشپزخانه ما قبل تاريخى جهان، اندازه عناصر مختلف و نسبت آنها به يكديگر مقدّر گرديده و از همانجاست كه فراوانى آهن و اكسيژن و كميابى زر و سيم تعيين شده است .
+
ژرژگاموف در آخرین فصل کتاب "پیدایش و مرگ خورشید" مى گوید: داستان تکامل جهان از فضائى آغاز مى شودکه به صورت یکنواخت از مادّه اى که اندازه گرما و چگالى آن باور نکردنى است پر شده، و در این مادّه عمل تبدّل هسته هاى عناصر با یکدیگر به همان آسانى صورت مى گیرد که تخم مرغ در آب جوش مى پزد. در این آشپزخانه ما قبل تاریخى جهان، اندازه عناصر مختلف و نسبت آنها به یکدیگر مقدّر گردیده و از همانجاست که فراوانى آهن و اکسیژن و کمیابى زر و سیم تعیین شده است .
  
در تحت تأثير فشار شگرف اين گاز فشرده داغ، جهان به گسترش آغاز كرده و در طول اين مدّت انبساط جهان چگالى و درجه حرارت مادّه به كندى در حال تنزّل بوده است.
+
در تحت تأثیر فشار شگرف این گاز فشرده داغ، جهان به گسترش آغاز کرده و در طول این مدّت انبساط جهان چگالى و درجه حرارت مادّه به کندى در حال تنزّل بوده است.
  
در مرحله معيّنى از اين گسترش، گاز پيوسته بريدگى پيدا كرد و به صورت پاره ابرهاى منظّم، مجزّاى از يكديگر، به بزرگى هاى مختلف درآمد، و رفته رفته شكل اين پاره ها به صورت منظّم گردى كه همان شكل ستارگان است متبدّل گرديد.(75)
+
در مرحله معینى از این گسترش، گاز پیوسته بریدگى پیدا کرد و به صورت پاره ابرهاى منظّم، مجزّاى از یکدیگر، به بزرگى هاى مختلف درآمد، و رفته رفته شکل این پاره ها به صورت منظّم گردى که همان شکل ستارگان است متبدّل گردید.(۷۵)
  
بر اساس منابع اسلامى و مدارك علمى كه برپايه تحقيقات نجومى است به اين نكته واقف شديد، كه مادّه اصلى جهان توده اى از گاز يا به عبارت ديگر غبار، يا به اصطلاح قرآن مجيد دخان بوده، كه خود اين مادّه اصلى طبق آيات قران و جمله زيباى دعاى اوّل صحيفه (اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً) و نظريات متقن علمى كه توسّط دانشمندان با انصاف و روشندل اظهار شده تكيه بر اراده و مشيّت ناظم و حكيم و قادرى دارد كه احاطه علمى و قيّومى اش بر باطن وظاهر هستى حاكم است و لفظ زيباى "اللّه" معرّف ذات اوست كه مستجمع جميع صفات كمال است.
+
بر اساس منابع اسلامى و مدارک علمى که برپایه تحقیقات نجومى است به این نکته واقف شدید، که مادّه اصلى جهان توده اى از گاز یا به عبارت دیگر غبار، یا به اصطلاح قرآن مجید دخان بوده، که خود این مادّه اصلى طبق آیات قران و جمله زیباى دعاى اوّل صحیفه (اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً) و نظریات متقن علمى که توسّط دانشمندان با انصاف و روشندل اظهار شده تکیه بر اراده و مشیت ناظم و حکیم و قادرى دارد که احاطه علمى و قیومى اش بر باطن وظاهر هستى حاکم است و لفظ زیباى "اللّه" معرّف ذات اوست که مستجمع جمیع صفات کمال است.
  
صاحبان عقل و درايت و خردمندان با وجدان و آنان كه هستى و رياضيّات عالى و فيزيك و هيئت را به دقّت مطالعه كرده اند، در برابر حضرت او خاضعند، و به وجود مقدّس او عالمانه و آگاهانه اقرار دارند، زيرا آنان هنگامى كه مى بينند تمام اجزاى عالم به وسيله قوانين محكم رياضى به يكديگر مربوطند، و رياضيّات كليد فهم ظواهر طبيعت است، پى مى برند كه ناگزير اجزاى عالم هستى را خردمندى به يكديگر پيوسته و اين خردمند "اللّه" است، او هستى بخش و ترتيب دهنده اجزاى عالم هستى است كه: اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً...
+
صاحبان عقل و درایت و خردمندان با وجدان و آنان که هستى و ریاضیات عالى و فیزیک و هیئت را به دقّت مطالعه کرده اند، در برابر حضرت او خاضعند، و به وجود مقدّس او عالمانه و آگاهانه اقرار دارند، زیرا آنان هنگامى که مى بینند تمام اجزاى عالم به وسیله قوانین محکم ریاضى به یکدیگر مربوطند، و ریاضیات کلید فهم ظواهر طبیعت است، پى مى برند که ناگزیر اجزاى عالم هستى را خردمندى به یکدیگر پیوسته و این خردمند "اللّه" است، او هستى بخش و ترتیب دهنده اجزاى عالم هستى است که: اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً...
  
به همين خاطر انيشتاين مى گفت: اگر به نظام درونى كه عالم ما را اداره مى كند اعتقاد قطعى نبود، براى قلم پايه و اساسى وجود نداشت. اين اعتقاد و جزم و يقين است كه ما رابه كشفيّات علمى نائل مى كند و همواره چنين خواهد بود.
+
به همین خاطر انیشتاین مى گفت: اگر به نظام درونى که عالم ما را اداره مى کند اعتقاد قطعى نبود، براى قلم پایه و اساسى وجود نداشت. این اعتقاد و جزم و یقین است که ما رابه کشفیات علمى نائل مى کند و همواره چنین خواهد بود.
  
و باز مى گفت: بدون ترديد هر بحث علمى دقيقى بر اساس عقيده اى شبيه به عقيده دينى است، آن عقيده اش اين است كه عالم براساس عقل آفريده شده و ممكن است آن را فهميد.
+
و باز مى گفت: بدون تردید هر بحث علمى دقیقى بر اساس عقیده اى شبیه به عقیده دینى است، آن عقیده اش این است که عالم براساس عقل آفریده شده و ممکن است آن را فهمید.
  
و در جملات زيباترى مى گفت: زيباترين و عميق ترين احساسى كه ممكن است به ما دست دهد حسّ عرفانى است.اوست كه تخم علوم واقعى را در دلها مى افشاند. كسى كه از اين حس بى خبر است، كسى كه ديگر نمى تواند دستخوش حيرت شود، يا به حالت بهت زدگى درآيد گوئى مرده است. بايد دانست كه چيزى وجود دارد كه ممكن نيست ما به آن پى ببريم و به صورت بالاترين كمالها و خيره كننده ترين جمالها تجلّى مى كند، حال آنكه استعدادها و حواسّ محدود ما جز به درك مقدّماتى ترين و ساده ترين صور اين كمال و جمال قادر نيستند، اين دانش و اين حس را بايد در ايمان واقعى جستجو كرد.(76)
+
و در جملات زیباترى مى گفت: زیباترین و عمیق ترین احساسى که ممکن است به ما دست دهد حسّ عرفانى است.اوست که تخم علوم واقعى را در دلها مى افشاند. کسى که از این حس بى خبر است، کسى که دیگر نمى تواند دستخوش حیرت شود، یا به حالت بهت زدگى درآید گوئى مرده است. باید دانست که چیزى وجود دارد که ممکن نیست ما به آن پى ببریم و به صورت بالاترین کمالها و خیره کننده ترین جمالها تجلّى مى کند، حال آنکه استعدادها و حواسّ محدود ما جز به درک مقدّماتى ترین و ساده ترین صور این کمال و جمال قادر نیستند، این دانش و این حس را باید در ایمان واقعى جستجو کرد.(۷۶)
  
در جملات پر مغز انيشتاين سه مسئله أساسى به چشم مى خورد:
+
در جملات پر مغز انیشتاین سه مسئله أساسى به چشم مى خورد:
  
عالم و اين جهان هستى بر اساس عقل آفريده شده.
+
۱ـ عالم و این جهان هستى بر اساس عقل آفریده شده.
  
انسان با همه توان قلبى و عقلى در برابر حضرت او و عظمت و مقامش مبهوت و حيرت زده است.
+
۲ـ انسان با همه توان قلبى و عقلى در برابر حضرت او و عظمت و مقامش مبهوت و حیرت زده است.
  
3ـ كنه ذات وجود مقدّس او براى كسى قابل درك نيست.
+
۳ـ کنه ذات وجود مقدّس او براى کسى قابل درک نیست.
  
گوئى انيشتاين كه از طريق فيزيك و رياضى و قدرت تفكّر به اين سه مسئله رسيده بطور دقيق آثار اسلامى را مطالعه كرده بود، زيرا ما اين سخ واقعيّت را به وضوح در قرآن مجيد و روايات و دعاها مى بينميم:
+
گوئى انیشتاین که از طریق فیزیک و ریاضى و قدرت تفکر به این سه مسئله رسیده بطور دقیق آثار اسلامى را مطالعه کرده بود، زیرا ما این سخ واقعیت را به وضوح در قرآن مجید و روایات و دعاها مى بینمیم:
  
قرآن در نزديك به هزار آيه عقل را دعوت به دقّت در جريان شگفت انگيز هستى مى كند، تا به اين حقيقت برسد كه نظام آفرينش بر پايه اراده و مشيّت و حكومت عقل مطلق و حكمت و علم بى نهايت است.
+
قرآن در نزدیک به هزار آیه عقل را دعوت به دقّت در جریان شگفت انگیز هستى مى کند، تا به این حقیقت برسد که نظام آفرینش بر پایه اراده و مشیت و حکومت عقل مطلق و حکمت و علم بى نهایت است.
  
در ابتداى قطعه دوّم زيارت امين اللّه كه حاوى بهترين و پرمعناترين مضامين است آمده: اللّهُمَ إنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ إلَيْكَ وَ الِهَةٌ: خدايا دلهاى آنان كه در برابر عظمت و جلال تو خاضع اند نسبت به وجودت غرق شگفتى است!
+
در ابتداى قطعه دوّم زیارت امین اللّه که حاوى بهترین و پرمعناترین مضامین است آمده: اللّهُمَ إنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ إلَیک وَ الِهَةٌ: خدایا دلهاى آنان که در برابر عظمت و جلال تو خاضع اند نسبت به وجودت غرق شگفتى است!
  
در آثار اسلامى و روايات معتبره آمده: در ذات و كنه حضرت او انديشه نكنيد كه جز حيرت و سرگردانى و تعجّب و بهت، چيزى عايد شما نمى گردد، آن وجود پاك را بايد از طريق انديشه در اسماء و صفات و آثارش شناخت، كه در اين شناخت سود كامل دنيائى و آخرتى نصيب انسان مى شود.
+
در آثار اسلامى و روایات معتبره آمده: در ذات و کنه حضرت او اندیشه نکنید که جز حیرت و سرگردانى و تعجّب و بهت، چیزى عاید شما نمى گردد، آن وجود پاک را باید از طریق اندیشه در اسماء و صفات و آثارش شناخت، که در این شناخت سود کامل دنیائى و آخرتى نصیب انسان مى شود.
  
جان آلدر كه از دانشمندان بزرگ قرن بيستم است در كتاب پر ارزش "ايمان به خدا در قرن بيستم" مى گويد:
+
جان آلدر که از دانشمندان بزرگ قرن بیستم است در کتاب پر ارزش "ایمان به خدا در قرن بیستم" مى گوید:
  
نه تنها حقيقت خلقت، بلكه جزئيّات خلقت نيز، اگر آنها را دقيقاً مورد مطالعه قرار دهيم، ما رابه اعتقاد به وجود خدا رهبرى مى نمايد.
+
نه تنها حقیقت خلقت، بلکه جزئیات خلقت نیز، اگر آنها را دقیقاً مورد مطالعه قرار دهیم، ما رابه اعتقاد به وجود خدا رهبرى مى نماید.
  
مثلاً وجود حيات در كره زمين را به نظر آوريد، اين حيات از كجا آمده و چگونه شروع شده است؟
+
مثلاً وجود حیات در کره زمین را به نظر آورید، این حیات از کجا آمده و چگونه شروع شده است؟
  
تحقيقات و مطالعات عدّه بيشمارى از علماى زمين شناس اين حقيقت را ثابت و مسلّم نموده است كه مدّت هاى متمادى و بسيارى طولانى در زمين آثارى از حيات و زندگى نبود، هميشه پست ترين طبقات زمين را فاقد قوّه حيات يافته اند، ثاتى يافت مى شود كه وجود قوّه حيات را در سطح زمين نشان مى دهد. علاوه بر اين طبقات سطح الأرضى قديمى همه آتش فشان بوده و از موادّ آتش فشانى تشكيل يافته، و نشان ميدهد كه در زمان تشكيل آنها، دنيا به قدرى حرارت داشته كه تمام صخره ها مايع و جارى بوده اند. در مقابل آن ميزان حرارتى كه صخره ها را مبدّل به مايع مى نمايد، هيچ گونه قوّه حياتى قابل بقاء نيست. پس از آنهم كه زمين رو به برودت و سردى گذاشت، ميليونها سال سپرى شد تا موجودات و حيات بر سطح آن پديد آمد، ولى اين موجودات ذى حيات از كجا آمدند؟!
+
تحقیقات و مطالعات عدّه بیشمارى از علماى زمین شناس این حقیقت را ثابت و مسلّم نموده است که مدّت هاى متمادى و بسیارى طولانى در زمین آثارى از حیات و زندگى نبود، همیشه پست ترین طبقات زمین را فاقد قوّه حیات یافته اند، ثاتى یافت مى شود که وجود قوّه حیات را در سطح زمین نشان مى دهد. علاوه بر این طبقات سطح الأرضى قدیمى همه آتش فشان بوده و از موادّ آتش فشانى تشکیل یافته، و نشان میدهد که در زمان تشکیل آنها، دنیا به قدرى حرارت داشته که تمام صخره ها مایع و جارى بوده اند. در مقابل آن میزان حرارتى که صخره ها را مبدّل به مایع مى نماید، هیچ گونه قوّه حیاتى قابل بقاء نیست. پس از آنهم که زمین رو به برودت و سردى گذاشت، میلیونها سال سپرى شد تا موجودات و حیات بر سطح آن پدید آمد، ولى این موجودات ذى حیات از کجا آمدند؟!
  
براى جواب سؤال مذكور سه فرضيّه براى ما قابل تصوّر است: فرضيّه اول اين است كه حيات از اصل زمين پديد گرديد و منشأ آن خاك است.
+
براى جواب سؤال مذکور سه فرضیه براى ما قابل تصوّر است: فرضیه اول این است که حیات از اصل زمین پدید گردید و منشأ آن خاک است.
  
طبق فرضيّه دوّم بايد بگوئيم حيات خود بخود و بدون هيچ گونه عامل خارجى به وجود آمده.
+
طبق فرضیه دوّم باید بگوئیم حیات خود بخود و بدون هیچ گونه عامل خارجى به وجود آمده.
  
سوّمين فرضيّه بر روى اين عقيده استوار است كه حيات نتيجه و مولود منشأ جاويدان و سرمدى حيات يا خدا مى باشد.
+
سوّمین فرضیه بر روى این عقیده استوار است که حیات نتیجه و مولود منشأ جاویدان و سرمدى حیات یا خدا مى باشد.
  
فرضيّه اوّل كاملاً مناى و مخالف كليّه مقياسها و اصول طبيعت است. هر سلسله از سلاسل عالم خلقت و آفريش مى تواند سلسله ديگرى مشابه خود يا مادون خود به وجود آورد، نجّارى ميزى مى سازد، يا مردى طفلى به وجود مى آوردو يا پرنده اى آشيانه اى مى سازد، ولى هيچ امكان ندارد كه ميزى مرد نجّارى را بسازد، يا طفلى مردى را بجود آورد و يا آشيانه اى پرنده اى را ايجاد نمايد. با اين وصف مشاهده مى شود در عين اينكه يك حيات به وسيله يك قوّه مافوق، موافق و مطابق اصول و قوانين طبيعت مى باشد، ايجاد يك سلسله عالى تر و والاتر در عالم خلقت به وسيله موادّ فاقد قوّه فعل و انفعال از قبيل خاك و سنگ نيز كاملاً مخالف عقل و تجربه است. علاوه بر اين، مشخصّات اشياء فاقد قوّه فعل و انفعال در طىّ قرنها مرد دقيق ترين مطالعات واقع گرديده و نتايج آن ثبت و ضيط شده و مدلّل گرديده است كه هيچ كدام از آنها واجد استعداد ايجاد حيات نمى باشد.
+
فرضیه اوّل کاملاً مناى و مخالف کلیه مقیاسها و اصول طبیعت است. هر سلسله از سلاسل عالم خلقت و آفریش مى تواند سلسله دیگرى مشابه خود یا مادون خود به وجود آورد، نجّارى میزى مى سازد، یا مردى طفلى به وجود مى آوردو یا پرنده اى آشیانه اى مى سازد، ولى هیچ امکان ندارد که میزى مرد نجّارى را بسازد، یا طفلى مردى را بجود آورد و یا آشیانه اى پرنده اى را ایجاد نماید. با این وصف مشاهده مى شود در عین اینکه یک حیات به وسیله یک قوّه مافوق، موافق و مطابق اصول و قوانین طبیعت مى باشد، ایجاد یک سلسله عالى تر و والاتر در عالم خلقت به وسیله موادّ فاقد قوّه فعل و انفعال از قبیل خاک و سنگ نیز کاملاً مخالف عقل و تجربه است. علاوه بر این، مشخصّات اشیاء فاقد قوّه فعل و انفعال در طىّ قرنها مرد دقیق ترین مطالعات واقع گردیده و نتایج آن ثبت و ضیط شده و مدلّل گردیده است که هیچ کدام از آنها واجد استعداد ایجاد حیات نمى باشد.
  
اين موضوع ما را به سوى فرضيّه دوم مى كشاند كه مى گويد: حيات خود بخود وجود يافت. در جواب اين فرضيّه بايد گفت: على رغم مجاهدات و مساعى بيشمار در اثبات اين فرضيّه، به بهترين وسائل فنّى دارالتجزيه ها از دايره امكان خارج يم باشد. حيات در هز جا و هميشه به وسيله حيات پديد مى گردد، و هيچگاه به وسيله ديگرى به وجود نمى آيد. تا آنجا كه علم مى تواند بطلان يك عقيده باطلى را اثبات نمايد، بر روى اين فرضيّه نيز كه مى گويد حيات خود بخود پديد آمده خط بطلان كشيده است.
+
این موضوع ما را به سوى فرضیه دوم مى کشاند که مى گوید: حیات خود بخود وجود یافت. در جواب این فرضیه باید گفت: على رغم مجاهدات و مساعى بیشمار در اثبات این فرضیه، به بهترین وسائل فنّى دارالتجزیه ها از دایره امکان خارج یم باشد. حیات در هز جا و همیشه به وسیله حیات پدید مى گردد، و هیچگاه به وسیله دیگرى به وجود نمى آید. تا آنجا که علم مى تواند بطلان یک عقیده باطلى را اثبات نماید، بر روى این فرضیه نیز که مى گوید حیات خود بخود پدید آمده خط بطلان کشیده است.
  
دريان صورت، حياتى كه دراين كره يفت مى شود و در همه جا به چشم مى خورد از كجا پديد آمده، و مبدأ و منشأ آن چه مى باشد؟ فوقاً مشاده نموديم كه حيات هميشه وجود نداشته است، و نيز ثابت نموديم كه ايجاد آن به خودى خود و يا به وسيله موادّ بى جان و غيز ذى روح، خارج از دايره امكان بوده است ; بنابراين تنها يك جواب معقول و منطقى در جلو ماست و آن مبنى بر اين است كه حيات از يك منشأ حيات عالى تر و والاتر و غير مرئى كه تمام اطراف ما را احاطه نموده پديدار گرديده اتس ; اين منشأ و مبدأ حيات را خدا مى دانيم.
+
دریان صورت، حیاتى که دراین کره یفت مى شود و در همه جا به چشم مى خورد از کجا پدید آمده، و مبدأ و منشأ آن چه مى باشد؟ فوقاً مشاده نمودیم که حیات همیشه وجود نداشته است، و نیز ثابت نمودیم که ایجاد آن به خودى خود و یا به وسیله موادّ بى جان و غیز ذى روح، خارج از دایره امکان بوده است ; بنابراین تنها یک جواب معقول و منطقى در جلو ماست و آن مبنى بر این است که حیات از یک منشأ حیات عالى تر و والاتر و غیر مرئى که تمام اطراف ما را احاطه نموده پدیدار گردیده اتس ; این منشأ و مبدأ حیات را خدا مى دانیم.
  
وقتى مشاهده مى كنيم كه حيات غير مرئى مى باشد، در آن صورت غير مرئى بودن اين منشأ حيات نيز اشكال مخصوصى ناواند داشت .
+
وقتى مشاهده مى کنیم که حیات غیر مرئى مى باشد، در آن صورت غیر مرئى بودن این منشأ حیات نیز اشکال مخصوصى ناواند داشت .
  
ما اجسام زنده را توانيم ديد، ول نمى توانيم حيات در وجد آنها را ببينمى ; هنگامى كه شخصى مى ميرد، هيچ نمى بينمى كه چيزى از وجود وى خارج گردد، بدن وى ظاهراً پنج دقيقه بعد از مرگ عيناً همان است كه پنج دقيقه قبل از مرگ بود، ولى ما مى دانيم كه حيات كاملاً او را ترك كرده است ; لذا اين عقيده كاملاً قابل قبول و منطقى است كه بگوئيم همانگونه كه خود حيات غير مرئى است همانطور نيز منشأ و منبع آن غير مرئى است.(77)
+
ما اجسام زنده را توانیم دید، ول نمى توانیم حیات در وجد آنها را ببینمى ; هنگامى که شخصى مى میرد، هیچ نمى بینمى که چیزى از وجود وى خارج گردد، بدن وى ظاهراً پنج دقیقه بعد از مرگ عیناً همان است که پنج دقیقه قبل از مرگ بود، ولى ما مى دانیم که حیات کاملاً او را ترک کرده است ; لذا این عقیده کاملاً قابل قبول و منطقى است که بگوئیم همانگونه که خود حیات غیر مرئى است همانطور نیز منشأ و منبع آن غیر مرئى است.(۷۷)
  
من نياز بيشترى به توضيح اين مسئله نمى بينم، اينقدر هست كه منابع اسلامى بخصوص قرآن مجيد و منابع علمى و تحقيقى و تجربى مى گويند: مادّه اوليّه آفرينش توده اى عظيم از گاز بود و اين گاز بر اثر فعل و انفعالاتى كه ميليون ها سال در آن به وجود آمده تبديل هب اين مجموعه شگفت انگيز شده كه آن را جهان مى نامند; و منشأ اين همه عجايب بهت انگيز و عناصر پر از اسرار، و اين نظام متقن و با حساب با توجّه به هزاران استدلال منطقى و حكمت استوار، وجود مقدس اللّه و ذات اقدس حقّ، كه انبياء گرام و ائمّه طاهرين و اولياء عظام و عرفاى شامخ و كتب آسماين و بخصوص قرآن مجيد آنچنانكه شايسته است او را معرّفى كرده و دستورات حضرتش راكه ضامن خير دنيا و آخرت انسان است تبليغ كرده و از آدمى خواسته اند در تمام زمينه هاى زندگى بنده آن حضرت باشد.
+
من نیاز بیشترى به توضیح این مسئله نمى بینم، اینقدر هست که منابع اسلامى بخصوص قرآن مجید و منابع علمى و تحقیقى و تجربى مى گویند: مادّه اولیه آفرینش توده اى عظیم از گاز بود و این گاز بر اثر فعل و انفعالاتى که میلیون ها سال در آن به وجود آمده تبدیل هب این مجموعه شگفت انگیز شده که آن را جهان مى نامند; و منشأ این همه عجایب بهت انگیز و عناصر پر از اسرار، و این نظام متقن و با حساب با توجّه به هزاران استدلال منطقى و حکمت استوار، وجود مقدس اللّه و ذات اقدس حقّ، که انبیاء گرام و ائمّه طاهرین و اولیاء عظام و عرفاى شامخ و کتب آسماین و بخصوص قرآن مجید آنچنانکه شایسته است او را معرّفى کرده و دستورات حضرتش راکه ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است تبلیغ کرده و از آدمى خواسته اند در تمام زمینه هاى زندگى بنده آن حضرت باشد.
  
وحشى بافقى، شاعر عارفو نكته پرداز واقف، در وصف آن جناب گويد:
+
وحشى بافقى، شاعر عارفو نکته پرداز واقف، در وصف آن جناب گوید:
  
آن كه به ما قوّت گفتار داد *** گنج گهر داد و چه بسيار داد
+
آن که به ما قوّت گفتار داد *** گنج گهر داد و چه بسیار داد
  
كرد به ما لطف ز لطف عميم *** نادره گنجىّ و چه گنج عظيم
+
کرد به ما لطف ز لطف عمیم *** نادره گنجىّ و چه گنج عظیم
  
آن كه از اين گنج نشد بهر مند *** قيمت اين گنج چه داند كه چند
+
آن که از این گنج نشد بهر مند *** قیمت این گنج چه داند که چند
  
دخل جهان گشته مهيّا از اين *** بلكه دو عالم شده پيدا از اين
+
دخل جهان گشته مهیا از این *** بلکه دو عالم شده پیدا از این
  
بود جهان بر سر كوى عدم *** بى خبر از وضع جهان قِدَم
+
بود جهان بر سر کوى عدم *** بى خبر از وضع جهان قِدَم
  
نه سخن كَوْن و نه ذكر مكان *** نه زهيولا و ر صورت نشان
+
نه سخن کوْن و نه ذکر مکان *** نه زهیولا و ر صورت نشان
  
 
نام سما و لقب ارض نه *** عمق نه و طول نه عرض نه
 
نام سما و لقب ارض نه *** عمق نه و طول نه عرض نه
  
چون نه ز ابعاد نشان بود و نام *** قابل ابعاد كه بود و كدام
+
چون نه ز ابعاد نشان بود و نام *** قابل ابعاد که بود و کدام
  
غير برون بود ز ملك وجود *** غير يكى ذات مقدّس نبود
+
غیر برون بود ز ملک وجود *** غیر یکى ذات مقدّس نبود
  
بود يكى ذات و هزاران صفات *** واحد مطلق صفتش عين ذات
+
بود یکى ذات و هزاران صفات *** واحد مطلق صفتش عین ذات
  
زنده باقى احد لايزال *** رو شده موجود هم اين و هم آن
+
زنده باقى احد لایزال *** رو شده موجود هم این و هم آن
  
آن كه از او ديده فروزد چراغ *** از مدد باصره دارد فراغ
+
آن که از او دیده فروزد چراغ *** از مدد باصره دارد فراغ
  
وان كه دهد كام و زبان را بيان *** هست چه محتاج به كام و زبان
+
وان که دهد کام و زبان را بیان *** هست چه محتاج به کام و زبان
  
 
آنچه نه او بود نمودى نداشت *** محض عدم بود و وجودى نداشت
 
آنچه نه او بود نمودى نداشت *** محض عدم بود و وجودى نداشت
  
خلوتيان جلمه به خواب عدم *** در تتق غيب فرو بسته دم
+
خلوتیان جلمه به خواب عدم *** در تتق غیب فرو بسته دم
  
تيره شبى بود در آن تيره شب *** ما همه در خواب فرو بسته لب
+
تیره شبى بود در آن تیره شب *** ما همه در خواب فرو بسته لب
  
شام سياهى كه دو عالم تمام *** گم شده بودند در آن تيره شام
+
شام سیاهى که دو عالم تمام *** گم شده بودند در آن تیره شام
  
موج برآورد محيط قِدَم *** ابر بقا خاست ز بحر كرم
+
موج برآورد محیط قِدَم *** ابر بقا خاست ز بحر کرم
  
گشت از ان ابركه شد دُرفشان *** حامله درّ صدف كُنْ فَكان
+
گشت از ان ابرکه شد دُرفشان *** حامله درّ صدف کنْ فَکان
  
شعشعه آن گهر شب فروز *** كردشب تار جهان همچو روز
+
شعشعه آن گهر شب فروز *** کردشب تار جهان همچو روز
  
صبح دل افرزو عناست دميد *** باد روان بخش هدايت وزيد
+
صبح دل افرزو عناست دمید *** باد روان بخش هدایت وزید
  
كوكبه مهر پديدار شد *** هر دو جهان مطلع انوار شد
+
کوکبه مهر پدیدار شد *** هر دو جهان مطلع انوار شد
  
از اثر گرمى آن آفتاب *** ديده گشودند جهانى ز خواب
+
از اثر گرمى آن آفتاب *** دیده گشودند جهانى ز خواب
  
عقل جنيت زه مه تاخت پيش *** رايت خويش از همه افراخت بيش
+
عقل جنیت زه مه تاخت پیش *** رایت خویش از همه افراخت بیش
  
فوج به فوج از پى هم مى رسى *** خيل و حشم بود كه صف مى كشيد
+
فوج به فوج از پى هم مى رسى *** خیل و حشم بود که صف مى کشید
  
جيش عدم سوى وجود آمدند *** بر سر ميدان شهود آمدند
+
جیش عدم سوى وجود آمدند *** بر سر میدان شهود آمدند
  
تاخت برون لشگرى از هر طرف *** پيش جهاندندو كشيدندصف
+
تاخت برون لشگرى از هر طرف *** پیش جهاندندو کشیدندصف
  
لشگر حُسن از طرفى در رسيد *** عشق و سپاهش ز برابر رسيد
+
لشگر حُسن از طرفى در رسید *** عشق و سپاهش ز برابر رسید
  
از طرف حُسن برون تاخت ناز *** وز طرف عشق د رآمد نياز
+
از طرف حُسن برون تاخت ناز *** وز طرف عشق د رآمد نیاز
  
عشق و سپاهى ز كران تا كران *** حسن و وفا بود جهان تا جهان
+
عشق و سپاهى ز کران تا کران *** حسن و وفا بود جهان تا جهان
  
محنت و درد سيه بى شمار *** آمد وصَف زد ز يمين و يسار
+
محنت و درد سیه بى شمار *** آمد وصَف زد ز یمین و یسار
  
سوز و گذاز آمده در قلبگاه *** زد علم خويش به قلب سپاه
+
سوز و گذاز آمده در قلبگاه *** زد علم خویش به قلب سپاه
  
از صف خود عشق جدا گشت فرد *** تاخت به ميدان و طلب كرد مرد
+
از صف خود عشق جدا گشت فرد *** تاخت به میدان و طلب کرد مرد
  
پر جگر آن مرد كه شد مرد عشق *** آمد و نگريخت ز ناورد عشق
+
پر جگر آن مرد که شد مرد عشق *** آمد و نگریخت ز ناورد عشق
  
 
گوشه اى از جهان با عظمت خلقت:
 
گوشه اى از جهان با عظمت خلقت:
  
بشر روى سوّمين سيّاره يك ستاره صغير واقع در كهكشانى به نام كهكشان داخلى زندگى مى كند، مع ذلك آنچنان هوشمند است كه مى خواهد عظمت خيره كننده تمام جهان را درك كند. نمودارهاى زير نشان مى دهد كه او تا چه اندازه در اين كوشش خود موفقيّت حاصل كرده است.
+
بشر روى سوّمین سیاره یک ستاره صغیر واقع در کهکشانى به نام کهکشان داخلى زندگى مى کند، مع ذلک آنچنان هوشمند است که مى خواهد عظمت خیره کننده تمام جهان را درک کند. نمودارهاى زیر نشان مى دهد که او تا چه اندازه در این کوشش خود موفقیت حاصل کرده است.
  
مسافاتى كه در اينجا داده مى شود بر حسب سال نورى است، يعنى براى احتساب آن بايد در نظر بگيريم كه نور در هر ثانيه 000/186 ميل معادل 000/300 كيلومتر مى پيمايد، با اين حساب يكسال نورى بالغ بر شش تريليون ميل است.
+
مسافاتى که در اینجا داده مى شود بر حسب سال نورى است، یعنى براى احتساب آن باید در نظر بگیریم که نور در هر ثانیه ۰۰۰/۱۸۶ میل معادل ۰۰۰/۳۰۰ کیلومتر مى پیماید، با این حساب یکسال نورى بالغ بر شش تریلیون میل است.
  
مسافات اين جهان هاى تو در تو از يكديگر آنقدر زياد است كه هر طبقه فضائى بنوبه خود فقط لكّه خالى در ميان طبقه ديگر فضا محسوب مى شود. مثلاً منظومه شمسى كه فضاى 2 در قبال فضاى 3 تا آخر.
+
مسافات این جهان هاى تو در تو از یکدیگر آنقدر زیاد است که هر طبقه فضائى بنوبه خود فقط لکه خالى در میان طبقه دیگر فضا محسوب مى شود. مثلاً منظومه شمسى که فضاى ۲ در قبال فضاى ۳ تا آخر.
  
فضاى 1 منظومه شمسى: خورشيد هشت دقيقه نورى يا93 ميليون ميل از زنى دور اس و عرض آن فقط يك هزارم سال نورى است.
+
فضاى ۱ منظومه شمسى: خورشید هشت دقیقه نورى یا۹۳ میلیون میل از زنى دور اس و عرض آن فقط یک هزارم سال نورى است.
  
فضاى 2 نزديك ترين ستاره: اين ستاره را كه آلفاسنتورى نامگذارى كرده اند3/4 سال نورى از زمين فاصله دارد، يعنى هرگاه يك سفينه فضائى با سرعت يك ميليئون ميل در ساعت زا زمين حركت كند تقريباً سه هزار سال طول مى كشد تا به اين ستاره خيلى نزديك برسد.
+
فضاى ۲ نزدیک ترین ستاره: این ستاره را که آلفاسنتورى نامگذارى کرده اند۳/۴ سال نورى از زمین فاصله دارد، یعنى هرگاه یک سفینه فضائى با سرعت یک میلیئون میل در ساعت زا زمین حرکت کند تقریباً سه هزار سال طول مى کشد تا به این ستاره خیلى نزدیک برسد.
  
فضاى 3 كهكشان داخلى : كهكشانى كه زمين در داخل آن قرار دارد شبيه يك ظرف پر از ستاره و گاز و غبار است كه 000/100 سال نورى فاصله دارد، ما بين 100 ميليون ستاره اش خورشيد زمين و ستاره آلفاسنتورى فقط يك نقطه نور در لبه خارجى اين كهكشان مارپيچى به حساب مى آيد.
+
فضاى ۳ کهکشان داخلى : کهکشانى که زمین در داخل آن قرار دارد شبیه یک ظرف پر از ستاره و گاز و غبار است که ۰۰۰/۱۰۰ سال نورى فاصله دارد، ما بین ۱۰۰ میلیون ستاره اش خورشید زمین و ستاره آلفاسنتورى فقط یک نقطه نور در لبه خارجى این کهکشان مارپیچى به حساب مى آید.
  
فضاى 4 نزديكترين كهكشان: اين كهكشان را (آندرومدا) نام گذاشته اند و 2/2 ميليون سال نورى از كهكشان داخلى دور است معذلك منجّمين آن را آنقدر نزديك مى دانند كه به آن كهكشان خواهر نسبت داده و قمستى از گروه كهكشانهاى داخلى تقلّى مى كنند.
+
فضاى ۴ نزدیکترین کهکشان: این کهکشان را (آندرومدا) نام گذاشته اند و ۲/۲ میلیون سال نورى از کهکشان داخلى دور است معذلک منجّمین آن را آنقدر نزدیک مى دانند که به آن کهکشان خواهر نسبت داده و قمستى از گروه کهکشانهاى داخلى تقلّى مى کنند.
  
(آندرومدا) نيز به شكل مارپيچ است كه در كناره هاى آن ستاره هاى جوان سكونت اختيار كرده و درون غليظش را ستارگان قديمى سوخته شده اشغال كرده اند.
+
(آندرومدا) نیز به شکل مارپیچ است که در کناره هاى آن ستاره هاى جوان سکونت اختیار کرده و درون غلیظش را ستارگان قدیمى سوخته شده اشغال کرده اند.
  
فضاى 5 دورترين كهكشانها: (كازارها) از تازه ترين اكتشافات علوم نجوم هستند، نزديك ترين آنها با علامت 273ـ 3 در فاصله 2 ميليون سال نورى واقع است.
+
فضاى ۵ دورترین کهکشانها: (کازارها) از تازه ترین اکتشافات علوم نجوم هستند، نزدیک ترین آنها با علامت ۲۷۳ـ ۳ در فاصله ۲ میلیون سال نورى واقع است.
  
دورترين آنها كه با علامت 147ـ 3 شناخته شده شش بيليون سال نورى فاصله دارد.
+
دورترین آنها که با علامت ۱۴۷ـ ۳ شناخته شده شش بیلیون سال نورى فاصله دارد.
  
تا اينجا منجّمين معتقدند كه تازه تا نيمه راه كناره قابل رؤيت جهان با عظمت پيشرفته اند و هنوز فضاهاى نامكشوف ديگرى را بايد بيابند.(78)
+
تا اینجا منجّمین معتقدند که تازه تا نیمه راه کناره قابل رؤیت جهان با عظمت پیشرفته اند و هنوز فضاهاى نامکشوف دیگرى را باید بیابند.(۷۸)
  
كهكشانى كه منظومه شمسى و كرات اطراف آن جزء كوچكى از آن به شما رمى رودذ محيطش 950 كاترليون متر است، در اين كهكشان كه ما به آن تعلّق داريم چندين نوع ستاره وجود دارد كه بعضى از آنها به نام خورشيدهاى آبى رنگ نورشان 000/50 بار شديدتر و قوى تر از خورشيد ما است. اين كهكشان پر از ستاره و پر از گاز و غبار است.
+
کهکشانى که منظومه شمسى و کرات اطراف آن جزء کوچکى از آن به شما رمى رودذ محیطش ۹۵۰ کاترلیون متر است، در این کهکشان که ما به آن تعلّق داریم چندین نوع ستاره وجود دارد که بعضى از آنها به نام خورشیدهاى آبى رنگ نورشان ۰۰۰/۵۰ بار شدیدتر و قوى تر از خورشید ما است. این کهکشان پر از ستاره و پر از گاز و غبار است.
  
كهكشانها و منظومه ها و صورت هاى فلكى نيز مثل زمين و مرّيخ و زهره كه به دور خورشيد مى چرخند دور خود و دور كهكشانهاى بزرگترى نيز مى چرخند.
+
کهکشانها و منظومه ها و صورت هاى فلکى نیز مثل زمین و مرّیخ و زهره که به دور خورشید مى چرخند دور خود و دور کهکشانهاى بزرگترى نیز مى چرخند.
  
برخى از اين كهكشانها با سرعت 200 كيلومتر در ثانيه دور خود يا دور فضاى نامتناهى گردش مى كنند.
+
برخى از این کهکشانها با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در ثانیه دور خود یا دور فضاى نامتناهى گردش مى کنند.
  
تعداد كهكشانهائى كه تاكنون شماره كرده اند از يك ميليارد تجاوز مى كند. هر يك از اين كهكشانها ستارگاين دارند كه از لحاظ عظمت هزاران برابر خورشيد ما است، فقط كهكشانى كه كره زمين در آن قرار دارد يكصد هزار ميليون ستاره دارد.
+
تعداد کهکشانهائى که تاکنون شماره کرده اند از یک میلیارد تجاوز مى کند. هر یک از این کهکشانها ستارگاین دارند که از لحاظ عظمت هزاران برابر خورشید ما است، فقط کهکشانى که کره زمین در آن قرار دارد یکصد هزار میلیون ستاره دارد.
  
در هر صورت پس از دورانهاى مختلف و فعل و انفعالات شگفت انگيز، نظام متعن آفريش بدنى صورت كه هست به وجود آمد، و در يك گوشه آن سيّاره اى به نام زمين در سايه اراده و مشيّت حقّ براى حيات موجودات ـ و به قول حضر سجّاد عليه السّلام خلق خدا اعمّ از جمادات و نباتات و حيوانات و انسان ـ آماده گشت.
+
در هر صورت پس از دورانهاى مختلف و فعل و انفعالات شگفت انگیز، نظام متعن آفریش بدنى صورت که هست به وجود آمد، و در یک گوشه آن سیاره اى به نام زمین در سایه اراده و مشیت حقّ براى حیات موجودات ـ و به قول حضر سجّاد علیه السّلام خلق خدا اعمّ از جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ـ آماده گشت.
  
البتّه بيان و توضيح آماده شدن آب درياها، به استعداد رسيدن خاك، تكوّن معادن، آراسته شدن زمين جهت زندگى و... مسائلى است كه هر يك در خور كتاب كداگانه است، و خوشبختانه در اين زمينه ها كتابهاى تحقيقى فراوانى نوشته شده كه موضوعات هر كدام نمايش و نمودى از قدرت و اراده و مشيّت حشرت حقّ و حكمت و علم آن جناب است .
+
البتّه بیان و توضیح آماده شدن آب دریاها، به استعداد رسیدن خاک، تکوّن معادن، آراسته شدن زمین جهت زندگى و... مسائلى است که هر یک در خور کتاب کداگانه است، و خوشبختانه در این زمینه ها کتابهاى تحقیقى فراوانى نوشته شده که موضوعات هر کدام نمایش و نمودى از قدرت و اراده و مشیت حشرت حقّ و حکمت و علم آن جناب است .
  
وقتى دل سودائى مى رفت به بستانها *** عيش و طرب آوردى بر لاله و ريحانها
+
وقتى دل سودائى مى رفت به بستانها *** عیش و طرب آوردى بر لاله و ریحانها
  
گه نعره زدى بلبل گه جامه دريدى گل *** تا ياد توافتادم از ياد برفت آنها
+
گه نعره زدى بلبل گه جامه دریدى گل *** تا یاد توافتادم از یاد برفت آنها
  
 
اى مهر تو در دلها وى مُهر تو بر لبها *** اى شور تو درسرها وى سرّ تو در جانها
 
اى مهر تو در دلها وى مُهر تو بر لبها *** اى شور تو درسرها وى سرّ تو در جانها
  
تا عهد تو در بستم عهد همه بشكستم *** بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
+
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم *** بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
  
تا خار غم عشقت آويخته در دامن *** كوته نظرى باشد رفتن به گلستانها
+
تا خار غم عشقت آویخته در دامن *** کوته نظرى باشد رفتن به گلستانها
  
آن را كه چينين دردى از پاى در اندازد *** بايد كه فرو شويد دست از همه درمانها
+
آن را که چینین دردى از پاى در اندازد *** باید که فرو شوید دست از همه درمانها
  
گر در طلبت ما را رنجى برسد شايد *** چون عشق حرم باشد سهل است بيابانها
+
گر در طلبت ما را رنجى برسد شاید *** چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
  
هرتير كه دركيش است گر بر دل ريش آيد *** ما نيز يكى باشيم از جمله قربانها
+
هرتیر که درکیش است گر بر دل ریش آید *** ما نیز یکى باشیم از جمله قربانها
  
هر كو نظرى دارد با يار كمان ابرو *** بايد كه سپر باشد پيش همه پيكانها
+
هر کو نظرى دارد با یار کمان ابرو *** باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
  
گويند مگو سعدى چندين سخن از عشقش *** مى گويم و بعد از من گويند به دورانها
+
گویند مگو سعدى چندین سخن از عشقش *** مى گویم و بعد از من گویند به دورانها
  
زمين پس از جداشدن از خورشيد طى قرون متمادى به سردى گرائيد، و در سطح آن قشرى به وجودآمد كه ابتا نازك و به تدريج ضخيم شد، از آن پس نخستين پوسته آن تشكيل يافت، و اين قشر حايل بين موادّ مذاب درون زمين و آتمسفر و گاز موجود در جوّ شد.
+
زمین پس از جداشدن از خورشید طى قرون متمادى به سردى گرائید، و در سطح آن قشرى به وجودآمد که ابتا نازک و به تدریج ضخیم شد، از آن پس نخستین پوسته آن تشکیل یافت، و این قشر حایل بین موادّ مذاب درون زمین و آتمسفر و گاز موجود در جوّ شد.
  
زمين پس از سرد شدن منقبض گرديد. چون هسته مركزى زمين به حالت مَيَعان بود، و مايع به علّت كاسته شدن درجه حرارت زودتر از جامد منقبض مى شود، به اين سبب هسته مركزى آن از حجم پوسته يا قشر جامدش كوچكتر است، و در سطح زمين چين هائى شبيه به چروك هائى كه در سطح ميوه هاى پلاسيده ظاهر مى شود به وجود آمد.
+
زمین پس از سرد شدن منقبض گردید. چون هسته مرکزى زمین به حالت مَیعان بود، و مایع به علّت کاسته شدن درجه حرارت زودتر از جامد منقبض مى شود، به این سبب هسته مرکزى آن از حجم پوسته یا قشر جامدش کوچکتر است، و در سطح زمین چین هائى شبیه به چروک هائى که در سطح میوه هاى پلاسیده ظاهر مى شود به وجود آمد.
  
بالاى آن چين ها نخستين برآمدگى هاى قشر خاكى يعنى خشكى ها و قارّه ها پديدار گرديد، گازها و بخارهائى كه در جوّ زمين موجود بود چون حرارت آنها كاهش يفات سرد گشته و درهم متراكم و به حالت ميعان درآمدند و به باران مبدّل، و به روى زمين نازل، و در فرورفتگى هاى قشر و پوسته زمين جمع شدند، در نتيجه اقيانوس ها و درياها به وجد آمدند.
+
بالاى آن چین ها نخستین برآمدگى هاى قشر خاکى یعنى خشکى ها و قارّه ها پدیدار گردید، گازها و بخارهائى که در جوّ زمین موجود بود چون حرارت آنها کاهش یفات سرد گشته و درهم متراکم و به حالت میعان درآمدند و به باران مبدّل، و به روى زمین نازل، و در فرورفتگى هاى قشر و پوسته زمین جمع شدند، در نتیجه اقیانوس ها و دریاها به وجد آمدند.
  
مقايسه اى كه نسبت به بلندى برآمدگى هاى قشر زمين يعنى كوهها با گودى درياها بعمل آم ده، معلوم گرديده عمق درياها زيادتر از ارتفاع كوههاى زمين است. بلندى مرتفع ترين كوهها 8884 متر و گودترين درياها 11521 متر است.
+
مقایسه اى که نسبت به بلندى برآمدگى هاى قشر زمین یعنى کوهها با گودى دریاها بعمل آم ده، معلوم گردیده عمق دریاها زیادتر از ارتفاع کوههاى زمین است. بلندى مرتفع ترین کوهها ۸۸۸۴ متر و گودترین دریاها ۱۱۵۲۱ متر است.
  
به اراده آفريدگار توانا و مشيّت مطلقه و دور انديش جهان آفرينش، بر سطح برونى زمين قشرى از خاك براى پرورش گياهان و تهيّه مواد خوراكى انسان و حيوانات، و در درون آن سنگ و معادن فلزات جهت تمهيد زندگى بنى آدم خلق شد، و براى استفاده از اين همه مواهب، عقل و درايت و انديشه و فكر به او مرحمت فرمود.
+
به اراده آفریدگار توانا و مشیت مطلقه و دور اندیش جهان آفرینش، بر سطح برونى زمین قشرى از خاک براى پرورش گیاهان و تهیه مواد خوراکى انسان و حیوانات، و در درون آن سنگ و معادن فلزات جهت تمهید زندگى بنى آدم خلق شد، و براى استفاده از این همه مواهب، عقل و درایت و اندیشه و فکر به او مرحمت فرمود.
  
براى زمين، هوا و خورشيد و ماه و شب و روز و چهار فصل و گردش وضعى و انتقالى و انواع معادن و گياهان و چشمه و جوى و رود و رودخانه و دشت و صحرا و باغ و بستان و گلستان و هزاردستان، و هر چه براى پديد آمدن حيات لازم بود قرار داد، وانسان را بر سر اين سفره كامل و جامع نشاند، و جهت تربيت و رشد و كمال و خير دنيا وآخرتش انبيا و ائمّه و قرآن فرستاد، و وى را امر فرمود تا بر خوردش را باانواع نعمت هاى هماهنگ با قواعد الهى قرار دهد، تا صلاح و سداد و حكمت و عدالت بر زمين حكمفرما شود، و خيمه حيات از فساد و افساد پاك بماند.
+
براى زمین، هوا و خورشید و ماه و شب و روز و چهار فصل و گردش وضعى و انتقالى و انواع معادن و گیاهان و چشمه و جوى و رود و رودخانه و دشت و صحرا و باغ و بستان و گلستان و هزاردستان، و هر چه براى پدید آمدن حیات لازم بود قرار داد، وانسان را بر سر این سفره کامل و جامع نشاند، و جهت تربیت و رشد و کمال و خیر دنیا وآخرتش انبیا و ائمّه و قرآن فرستاد، و وى را امر فرمود تا بر خوردش را باانواع نعمت هاى هماهنگ با قواعد الهى قرار دهد، تا صلاح و سداد و حکمت و عدالت بر زمین حکمفرما شود، و خیمه حیات از فساد و افساد پاک بماند.
  
فسردگان كه اسير جهان اسبابند *** به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند
+
فسردگان که اسیر جهان اسبابند *** به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند
  
ز خويشتن سرموئى چون نيستند آگاه *** چه سود از اينكه نهان در سمور سنجابند
+
ز خویشتن سرموئى چون نیستند آگاه *** چه سود از اینکه نهان در سمور سنجابند
  
ز زهد نيست به ميخانه گر نمى آيند *** خجل ز آينه داران عالم آبند
+
ز زهد نیست به میخانه گر نمى آیند *** خجل ز آینه داران عالم آبند
  
نمى شوند چو موج لطيف گوهر بحر *** چو خار و خس همگى خرج راه سيلابند
+
نمى شوند چو موج لطیف گوهر بحر *** چو خار و خس همگى خرج راه سیلابند
  
خبر ز ساحل اين بحر آن كسان دارند *** كه سر به جيب فرو برده همچو گردابند
+
خبر ز ساحل این بحر آن کسان دارند *** که سر به جیب فرو برده همچو گردابند
  
تهى باده) حكمت مدان خموشان را *** كه همچو كوزه سر بسته پر مى نابند
+
تهى باده) حکمت مدان خموشان را *** که همچو کوزه سر بسته پر مى نابند
  
به چشم قبله شناسان عالم تجريد *** ز خود تهى شدگان زمانه محرابند
+
به چشم قبله شناسان عالم تجرید *** ز خود تهى شدگان زمانه محرابند
  
به آشنائى مردم مبند دل، صائب *** كه موج خاك چو آئينه، خلق سيمابند
+
به آشنائى مردم مبند دل، صائب *** که موج خاک چو آئینه، خلق سیمابند
  
مسئله اسرار آميز حيات:
+
مسئله اسرار آمیز حیات:
  
با جمع شدن اسباب و علل جهت پديد آمدن حيات بر صفحه خاك، مشيّت عاشقانه اش به ظهور اين واقعيّت اسرارآميز كه تا ابد براى احدى روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حيات كه پرتوى از امر حضرت او و شعاعى از هستى اوست ماهيّات امكانيّه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعى در روى زمين آغاز شد.
+
با جمع شدن اسباب و علل جهت پدید آمدن حیات بر صفحه خاک، مشیت عاشقانه اش به ظهور این واقعیت اسرارآمیز که تا ابد براى احدى روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حیات که پرتوى از امر حضرت او و شعاعى از هستى اوست ماهیات امکانیه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعى در روى زمین آغاز شد.
  
كرسى موريسن كه از دانشمندان بنام مغرب زمين است و قسمت هاى عمده كتاب پر ارزشش: "راز آفرينش انسان" با معارف الهيّه مطابقت دارد، محصول تحقيقات بزرگترين دانشمندان جهان علم را همراه با نظريّات خودش در باب حيات بدين صورت در كتابش آورده:
+
کرسى موریسن که از دانشمندان بنام مغرب زمین است و قسمت هاى عمده کتاب پر ارزشش: "راز آفرینش انسان" با معارف الهیه مطابقت دارد، محصول تحقیقات بزرگترین دانشمندان جهان علم را همراه با نظریات خودش در باب حیات بدین صورت در کتابش آورده:
  
حيات جاودانى است، ازمنه و اعصار بى حساب و عصور طبقات الأرضى سپرى شده اند و حيات همچنان باقى است.(79)
+
حیات جاودانى است، ازمنه و اعصار بى حساب و عصور طبقات الأرضى سپرى شده اند و حیات همچنان باقى است.(۷۹)
  
قارّه ها از زير آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حيات، اعماق درياها و سطح امواج و شنهاى ساحلى اقيانوسها را با جود خود فرا گرفته است.(80)
+
قارّه ها از زیر آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حیات، اعماق دریاها و سطح امواج و شنهاى ساحلى اقیانوسها را با جود خود فرا گرفته است.(۸۰)
  
هر دفعه كه دوره هاى يخ سپرى شده و قسمتى از سطح زمين را آزاد كرده است. حيات بالفور جاى آن را تصرّف نموده است.
+
هر دفعه که دوره هاى یخ سپرى شده و قسمتى از سطح زمین را آزاد کرده است. حیات بالفور جاى آن را تصرّف نموده است.
  
هر وقت دوره يخبندان فرا رسيده و منطقه قطبى پيش آمده است باز حيات در برابر پيشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاى مانده است.
+
هر وقت دوره یخبندان فرا رسیده و منطقه قطبى پیش آمده است باز حیات در برابر پیشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاى مانده است.
  
كوهها از سطح پرچين و چروك زمين بيرون جسته، سطح كره را زلزله هاى هولناك درهم ريخته، قلل شامخه جبال رد طىّ ميليون ها سال به تدريج شسته شده و طبقه به طبقه از بين رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون درياها فرو برده و رسوبات سرزمين هاى عقيق همچو كفنى سپيد كف اقيانوسها را پوشيده است، با اين حال حيات همچنان جاودانى و سرمد باقى مانده است.
+
کوهها از سطح پرچین و چروک زمین بیرون جسته، سطح کره را زلزله هاى هولناک درهم ریخته، قلل شامخه جبال رد طىّ میلیون ها سال به تدریج شسته شده و طبقه به طبقه از بین رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون دریاها فرو برده و رسوبات سرزمین هاى عقیق همچو کفنى سپید کف اقیانوسها را پوشیده است، با این حال حیات همچنان جاودانى و سرمد باقى مانده است.
  
حيات، ذرّات خاك را به مصرف مى رساند و بنا به ناموس طبيعت هر روز شگفتى هاى تازه ايجاد مى كند، امّا هر ذرّه را كه بكار برده است در مسير خود باقى مى گذارد و مى گذرد.
+
حیات، ذرّات خاک را به مصرف مى رساند و بنا به ناموس طبیعت هر روز شگفتى هاى تازه ایجاد مى کند، امّا هر ذرّه را که بکار برده است در مسیر خود باقى مى گذارد و مى گذرد.
  
صخره هاى سپيد "دوور" كه از طبقات گچ و آهك و سنگ چخماق تشكيل شده است تاريخ گويائى از داستان زندگانى حيوانات دريائى و نباتات بحرى و موجودات زنده ذرّه بينى قرون و اعصار متماديه هستند. جنگل هاى سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز يادگار و باقى مانده دوره فعّاليّت هاى ادوار گذشته زمين اند كه حيات به وسيله آن نيروى آفتاب را اقتباس كرده و براى مصرف امروزى نوع بشر باقى گذاشته است!
+
صخره هاى سپید "دوور" که از طبقات گچ و آهک و سنگ چخماق تشکیل شده است تاریخ گویائى از داستان زندگانى حیوانات دریائى و نباتات بحرى و موجودات زنده ذرّه بینى قرون و اعصار متمادیه هستند. جنگل هاى سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز یادگار و باقى مانده دوره فعّالیت هاى ادوار گذشته زمین اند که حیات به وسیله آن نیروى آفتاب را اقتباس کرده و براى مصرف امروزى نوع بشر باقى گذاشته است!
  
همين ميراث هاى گرانبهاست كه از حيث قيمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مى شود و بشر را به درجات ما فوق حيوانى ارتقاء داده است.
+
همین میراث هاى گرانبهاست که از حیث قیمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مى شود و بشر را به درجات ما فوق حیوانى ارتقاء داده است.
  
از كوره گداخته قشر زمين كه در اوايل تكوين همه موادّ در آن ذوب مى شدو به صورت نيمسوز و خاكستر در مى آمد، حيات نيروى آفتاب رابه كار انداخته، ذرّات مركّب آب را تجزيه كردو كربن را در اسيد كربنيك ا اكسيژن جدانمود و از مجموع آنها نيروى سوخت را در سراسر سطح زمين ذخيره نمود; همين سوخت است كه اساس اوّليّه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و اين همه شگفتى ها در جهان پديد نيامده است مگر بر اثر آنكه حيات قواى منتشر از خورشيد را جذب و نگهدارى كرده است.(81)
+
از کوره گداخته قشر زمین که در اوایل تکوین همه موادّ در آن ذوب مى شدو به صورت نیمسوز و خاکستر در مى آمد، حیات نیروى آفتاب رابه کار انداخته، ذرّات مرکب آب را تجزیه کردو کربن را در اسید کربنیک ا اکسیژن جدانمود و از مجموع آنها نیروى سوخت را در سراسر سطح زمین ذخیره نمود; همین سوخت است که اساس اوّلیه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و این همه شگفتى ها در جهان پدید نیامده است مگر بر اثر آنکه حیات قواى منتشر از خورشید را جذب و نگهدارى کرده است.(۸۱)
  
حيات، بر اوضاع و احوال متغيّر آب و زمين و هوا غلبه كرده ودر هر گوشه دنيا، نبات يا حيوان ظاهر كرده است.
+
حیات، بر اوضاع و احوال متغیر آب و زمین و هوا غلبه کرده ودر هر گوشه دنیا، نبات یا حیوان ظاهر کرده است.
  
حيات در اَشكال عديده و مختلف خود از موجودات تك سلّولى تا ماهى ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از ميكروب ها و انگلها و حيوانات ذرّه بينى تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شكل و هيئتى باشد بر عناصر طبيعت چيره مى شود و آنها را وادار مى كند از تركيبات اصلى خود خارج شوند و به وضع و تركيب جديدى درآيند.
+
حیات در اَشکال عدیده و مختلف خود از موجودات تک سلّولى تا ماهى ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از میکروب ها و انگلها و حیوانات ذرّه بینى تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شکل و هیئتى باشد بر عناصر طبیعت چیره مى شود و آنها را وادار مى کند از ترکیبات اصلى خود خارج شوند و به وضع و ترکیب جدیدى درآیند.
  
حيات، جانداران رنگارنگ و متنوّعى را از روى نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مى آورد و به آنها قدرتى مى دهد كه نسل هاى نامحدود ديگرى را تا ابد به همان اشكال و قواره هابوجود آورند.
+
حیات، جانداران رنگارنگ و متنوّعى را از روى نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مى آورد و به آنها قدرتى مى دهد که نسل هاى نامحدود دیگرى را تا ابد به همان اشکال و قواره هابوجود آورند.
  
حيات، بى نهايت كثير التّوالد است تا حدّى كه خود از مازاد توالد خويش تغذيه مى كند، امّا در عين حال بر تعداد مواليد، نظارت دقيق مى نمايد تا مبادا مخلوقات آن بيش از ظرفيّت زمين شود. فى المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگيرى نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستنى را از زمين بر مى اندازد و طولى نمى كشد كه زندگى حيوانى در بالاى سطح آب معدوم مى شود.
+
حیات، بى نهایت کثیر التّوالد است تا حدّى که خود از مازاد توالد خویش تغذیه مى کند، امّا در عین حال بر تعداد موالید، نظارت دقیق مى نماید تا مبادا مخلوقات آن بیش از ظرفیت زمین شود. فى المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگیرى نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستنى را از زمین بر مى اندازد و طولى نمى کشد که زندگى حیوانى در بالاى سطح آب معدوم مى شود.
  
حيات، پيكر تراش ماهرى است كه شكل و هيئت موجودات زنده را طرّاحى مى كند، هنرمندى است كه نقش هر برگ سبز يا تنه درختى را ترسيم مى كند و گل ها و ميوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتى را به انواع رنگ ها مزيّن مى سازد.
+
حیات، پیکر تراش ماهرى است که شکل و هیئت موجودات زنده را طرّاحى مى کند، هنرمندى است که نقش هر برگ سبز یا تنه درختى را ترسیم مى کند و گل ها و میوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتى را به انواع رنگ ها مزین مى سازد.
  
حيات، رامشگرى است كه نغمه سرائى عشق را به مرغان آموخته است و در آواى مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزى نهاده است كه با هم راز و نياز كنند.
+
حیات، رامشگرى است که نغمه سرائى عشق را به مرغان آموخته است و در آواى مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزى نهاده است که با هم راز و نیاز کنند.
  
اين همه صداها واصوات متعدّد كه از حنجره حيات بر مى خيزد از قرقر غوكان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماكيان تا عره غرورآميز شير و و از همه بوق و كرناى فيل، همه و همه مظهرى از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداى انسانى است كه زير و بم و تنوّع عجيب آن از اصوات ساير جانداران دلكش تر است.
+
این همه صداها واصوات متعدّد که از حنجره حیات بر مى خیزد از قرقر غوکان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماکیان تا عره غرورآمیز شیر و و از همه بوق و کرناى فیل، همه و همه مظهرى از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداى انسانى است که زیر و بم و تنوّع عجیب آن از اصوات سایر جانداران دلکش تر است.
  
 
به قول صائب:
 
به قول صائب:
  
سياه مستى چشم از شرابخانه كيست *** عقيق چهره و لعل لب از خزانه كيست
+
سیاه مستى چشم از شرابخانه کیست *** عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست
  
ز خرمن كه برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه كيست
+
ز خرمن که برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه کیست
  
ز خواب ناز نظر وا نمى كند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه كيست
+
ز خواب ناز نظر وا نمى کند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه کیست
  
نظر به خوشه پروين سيه نمى سازد *** دل رميده مادر هواى دانه كيست
+
نظر به خوشه پروین سیه نمى سازد *** دل رمیده مادر هواى دانه کیست
  
ز عشق نيست اثر در جهان نمى دانم *** كه اين هماى سعادت در آشيانه كيست
+
ز عشق نیست اثر در جهان نمى دانم *** که این هماى سعادت در آشیانه کیست
  
مى صبوح كه در جام صبح ريخته است *** سياه مستى شب از مى شبانه كيست
+
مى صبوح که در جام صبح ریخته است *** سیاه مستى شب از مى شبانه کیست
  
بهار، نسخه اى از پنجه نگارين است *** خزان ميوه ده رنگ عاشقانه كيست
+
بهار، نسخه اى از پنجه نگارین است *** خزان میوه ده رنگ عاشقانه کیست
  
چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حريم سينه صائب شرابخانه كيست
+
چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حریم سینه صائب شرابخانه کیست
  
حيات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادى در جمع آورى الحان و ارتعاشات صدا بگزيده و در عين حال لوازم و مصالح كافى نيز دردسترس او نهاده است تا از اين اصوات به صورتى خوش استفاده كند.
+
حیات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادى در جمع آورى الحان و ارتعاشات صدا بگزیده و در عین حال لوازم و مصالح کافى نیز دردسترس او نهاده است تا از این اصوات به صورتى خوش استفاده کند.
  
حيات، مهندسى ز بر دست است كه طرح پاى ملخ و مگس و عضلات ماهيچه و مفاصل و دستگاه خودكار قلب و سلسله الكتريكى اعصاب كليّه جانوران و همچنين اعضاء دستگاه عجيب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او كشيده است.
+
حیات، مهندسى ز بر دست است که طرح پاى ملخ و مگس و عضلات ماهیچه و مفاصل و دستگاه خودکار قلب و سلسله الکتریکى اعصاب کلیه جانوران و همچنین اعضاء دستگاه عجیب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او کشیده است.
  
حيات، كيمياگرى افسونكار است كه به ميوه ها طعم و به ادويه بو و به گلها عطر مى بخشد!!
+
حیات، کیمیاگرى افسونکار است که به میوه ها طعم و به ادویه بو و به گلها عطر مى بخشد!!
  
حيات موادّ جديدى تدارك مى كند كه طبيعت از تهيّه آن ها براى موازنه افعال خود و براى جلوگيرى از تهاجم مادّه حيات عاجز مانده بوده است.
+
حیات موادّ جدیدى تدارک مى کند که طبیعت از تهیه آن ها براى موازنه افعال خود و براى جلوگیرى از تهاجم مادّه حیات عاجز مانده بوده است.
  
حيات به پروانه ها و كرمهاى شب تاب تشعشع و نورى عطا مى كند كه رد عشقبازيهاى شبانه آنها به كار آيدوكيميا گرى حيات متضمّن خير و صلاح عالم هستى است، زيرا نه تنها به نيروى آفتاب اسيد كاربونيك و آب را تبديل به چوب و قند مى كند، بلكه در ضمن اين فعل و انفعال، اكسيژن و زندگى بخش را براى تنفس جانداران تدارك مى كند.
+
حیات به پروانه ها و کرمهاى شب تاب تشعشع و نورى عطا مى کند که رد عشقبازیهاى شبانه آنها به کار آیدوکیمیا گرى حیات متضمّن خیر و صلاح عالم هستى است، زیرا نه تنها به نیروى آفتاب اسید کاربونیک و آب را تبدیل به چوب و قند مى کند، بلکه در ضمن این فعل و انفعال، اکسیژن و زندگى بخش را براى تنفس جانداران تدارک مى کند.
  
حيات، مورّخى داناست كه تاريخ پيدايش خود را ورق به ورق در طىّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاى خارا نقش كرده است و فقط چشم و دل بينا مى خواهد كه آن را درست بخواند و تفسير كند. حيات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مى تاباند.
+
حیات، مورّخى داناست که تاریخ پیدایش خود را ورق به ورق در طىّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاى خارا نقش کرده است و فقط چشم و دل بینا مى خواهد که آن را درست بخواند و تفسیر کند. حیات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مى تاباند.
  
برّه جوان با نشاط تمام مى رود و فرياد شوق بر مى آورد و خودش هم نمى داند براى چه اين كار را مى كند.
+
برّه جوان با نشاط تمام مى رود و فریاد شوق بر مى آورد و خودش هم نمى داند براى چه این کار را مى کند.
  
گونه طفل را افسونگر حيات رنگ مى كند و از چشم او برق تلألؤ مى ريزد و لبهاى نازك او ار با تبسّم مى گشايد. مادّه بدون حيات هرگز تبسّم نمى كند.
+
گونه طفل را افسونگر حیات رنگ مى کند و از چشم او برق تلألؤ مى ریزد و لبهاى نازک او ار با تبسّم مى گشاید. مادّه بدون حیات هرگز تبسّم نمى کند.
  
حيات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائى فراوان در بيضه فراهم مى كند و نوزاان را به قدر كافى تغذيه مى كند كه زندگى و فعّاليت را آغاز نمايند. همچنين در سينه مادران حسّى نهفته و ناگفتنى پرورش مى دهد كه براى نوزادان خود غذاى كافى تدارك نمايند. حيات، خود موجد حيات است، حوائج آنى نوزادان را با شير رفع مى كند و احتياجات آينده آنان را پيش بينى مى نمايد. حيات عشق مادرى را به دنيا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همين عشق است كه مردان مى جنگند نو جان فدا مى كنند.
+
حیات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائى فراوان در بیضه فراهم مى کند و نوزاان را به قدر کافى تغذیه مى کند که زندگى و فعّالیت را آغاز نمایند. همچنین در سینه مادران حسّى نهفته و ناگفتنى پرورش مى دهد که براى نوزادان خود غذاى کافى تدارک نمایند. حیات، خود موجد حیات است، حوائج آنى نوزادان را با شیر رفع مى کند و احتیاجات آینده آنان را پیش بینى مى نماید. حیات عشق مادرى را به دنیا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همین عشق است که مردان مى جنگند نو جان فدا مى کنند.
  
حيات بريا حفظ و حراست موجودات وسائل عديده مى انگيزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفى مى كند، به آن ها ياد مى دهد كه فرار كنند، پر مى دهد كه پرواز نمايند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقويت مى كند كه گاهِ حمله يا دفاع آنها را يارى نمايد، حيات گاهى به معصوم ترين حشرات صورتى كريه و وحشتناك عطا مى كند تا ساير جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضى نكنند.
+
حیات بریا حفظ و حراست موجودات وسائل عدیده مى انگیزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفى مى کند، به آن ها یاد مى دهد که فرار کنند، پر مى دهد که پرواز نمایند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقویت مى کند که گاهِ حمله یا دفاع آنها را یارى نماید، حیات گاهى به معصوم ترین حشرات صورتى کریه و وحشتناک عطا مى کند تا سایر جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضى نکنند.
  
حكيم شفائى اصفهانى در نَعْت حضرت بارى تعالى كه حيات و هستى و وجود و موجود پرتوى از عنايت او و شعاعى از مشيّت اوست، مى گويد:
+
حکیم شفائى اصفهانى در نَعْت حضرت بارى تعالى که حیات و هستى و وجود و موجود پرتوى از عنایت او و شعاعى از مشیت اوست، مى گوید:
  
اى نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخيز لَنْ تَرانى در جهان انداخته
+
اى نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخیز لَنْ تَرانى در جهان انداخته
  
روى پوشيده به بازار تجلّى آمده *** هاى و هوئى در ميان عاشقان انداخته
+
روى پوشیده به بازار تجلّى آمده *** هاى و هوئى در میان عاشقان انداخته
  
تا به اوّل پايه جاهت رسيده پيك وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مكان انداخته
+
تا به اوّل پایه جاهت رسیده پیک وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مکان انداخته
  
در بياض حمد تو انديشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اى كِلْك از بَنان انداخته
+
در بیاض حمد تو اندیشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اى کلْک از بَنان انداخته
  
در هوايت مرغ دل بال تفكّر ريخته *** در رهت خنگ خرد نعل بيان انداخته
+
در هوایت مرغ دل بال تفکر ریخته *** در رهت خنگ خرد نعل بیان انداخته
  
كبريايت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پيل دمان انداخته
+
کبریایت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پیل دمان انداخته
  
حكمتش داده مجرّد با هيولى آشتى *** طرح الفت در ميان جسم و جان انداخته
+
حکمتش داده مجرّد با هیولى آشتى *** طرح الفت در میان جسم و جان انداخته
  
آنچه بازوى جنون زيب گريبان ساخته *** از فروغ ماه در جيب كتان انداخته
+
آنچه بازوى جنون زیب گریبان ساخته *** از فروغ ماه در جیب کتان انداخته
  
برگزيده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمى به حال خاكيان انداخته
+
برگزیده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمى به حال خاکیان انداخته
  
گل فشان آسمان كرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته
+
گل فشان آسمان کرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته
  
از پى سيرابى اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبى به جوى استخوان انداخته
+
از پى سیرابى اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبى به جوى استخوان انداخته
  
از شهاب تير تا سوزد شياطين حدوث *** حكمتش شكل اثير اندر كمان انداخته
+
از شهاب تیر تا سوزد شیاطین حدوث *** حکمتش شکل اثیر اندر کمان انداخته
  
عقل كل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنكه صد جزو از ميان انداخته
+
عقل کل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنکه صد جزو از میان انداخته
  
در ره باد صبا از سبزه مينا شكن *** در حريم باغ فرش پرنيان انداخته
+
در ره باد صبا از سبزه مینا شکن *** در حریم باغ فرش پرنیان انداخته
  
روزىِ بى منّتِ هم كرده ناز و خاك را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته
+
روزىِ بى منّتِ هم کرده ناز و خاک را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته
  
از سپاس خويشتن عِقد لالى ساخته *** چون حُلى در گردن تيغ زبان انداخته
+
از سپاس خویشتن عِقد لالى ساخته *** چون حُلى در گردن تیغ زبان انداخته
  
قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ريزه فلك را بر كران انداخته
+
قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ریزه فلک را بر کران انداخته
  
رخصت يك عطسه داده از دماغ كُن فَكان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته
+
رخصت یک عطسه داده از دماغ کن فَکان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته
  
آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاك را لا يعقل از رطعل گران انداخته
+
آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاک را لا یعقل از رطعل گران انداخته
  
گلستان را كشور آباد رياحين ساخته *** پس در او تاراج چنگيز خزان انداخته
+
گلستان را کشور آباد ریاحین ساخته *** پس در او تاراج چنگیز خزان انداخته
  
گل صُداعى داشت از صوت و صداى عن ليب *** در صماخش زيبق شبنم از آن انداخته
+
گل صُداعى داشت از صوت و صداى عن لیب *** در صماخش زیبق شبنم از آن انداخته
  
غازه كارى كرده گل را از سر انگشت نسيم *** پيچ و تابى در قد سرو نوان انداخته
+
غازه کارى کرده گل را از سر انگشت نسیم *** پیچ و تابى در قد سرو نوان انداخته
  
مادّه جز بر طبق قوانين و نظامات خود عملى انجام نمى دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانين مربوط به قوّه جاذبه زمين و فعل و انفعالات شيميائى و تأثيرات هوا و الكتريسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتكار ندارد و فقط حيات است كه هر لحظه نقش هاى تازه و موجودات بديع به عرصه ظهور مى آورد. بدون وجود حيات عرصه پهناور زمين عبارت از بيابانى قَفْر و لم يزرع و دريايى مرده و بى فايده مى شد، مادّه بدون حيات جامد و بى جنبش و حركت است و تنها خاصيّت آن اين است كه حيات رابه صورت جانداران مختلف متجلّى مى سازد و سلسله وجود زندگان را الى الأبد ادامه مى دهد.
+
مادّه جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملى انجام نمى دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانین مربوط به قوّه جاذبه زمین و فعل و انفعالات شیمیائى و تأثیرات هوا و الکتریسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقش هاى تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور مى آورد. بدون وجود حیات عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانى قَفْر و لم یزرع و دریایى مرده و بى فایده مى شد، مادّه بدون حیات جامد و بى جنبش و حرکت است و تنها خاصیت آن این است که حیات رابه صورت جانداران مختلف متجلّى مى سازد و سلسله وجود زندگان را الى الأبد ادامه مى دهد.
  
انسان هنوز نتوانسته است بفهمد كه حيات عبارت از چيست؟ حيات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هيچ صورت هندسى; حيات داراى قدرت و نيروى زياد است، زيرا ريشه هاى درختى كه در حال رشد و توسعه است صخره هاى سخت را مى تركاند، درخت عظيمى را به وجود مى آورد و آن را قرنهاى متمادى برخلاف اثرات جاذبه زمين سر پا نگاه مى دارد و
+
انسان هنوز نتوانسته است بفهمد که حیات عبارت از چیست؟ حیات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هیچ صورت هندسى; حیات داراى قدرت و نیروى زیاد است، زیرا ریشه هاى درختى که در حال رشد و توسعه است صخره هاى سخت را مى ترکاند، درخت عظیمى را به وجود مى آورد و آن را قرنهاى متمادى برخلاف اثرات جاذبه زمین سر پا نگاه مى دارد و
  
هر روز هزارها خروار آب از زمين مى كشد و آن را به صورت برگ و ميوه درختان در مى آورد. قديمى ترين موجودات زنده د رروى زمين درختى است كه پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه اين عمر طولانى به منزله لحظه اى در حيات زمين مى باشد.
+
هر روز هزارها خروار آب از زمین مى کشد و آن را به صورت برگ و میوه درختان در مى آورد. قدیمى ترین موجودات زنده د رروى زمین درختى است که پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه این عمر طولانى به منزله لحظه اى در حیات زمین مى باشد.
  
حيات با كوششى تزلزل ناپذير به كالبد مادّه جان مى بخشد و در عين انجام انى امر خطير هيچ گونه تبعيضى قائل نمى شود و نه به حال چيزى دلش مى سوزد و نه از انجام كارى احساس مسرّت و خوشحالى مى كنند، با اين حال حيات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدركه در اين عالم است و تنها از راه حيات است كه ما با فهم ناقص خود به صنع خداى بيچون پى مى بريم و اعمال او را ستايش مى كنيم; حيات وسيله و دست آويزى است كه مقاصد "عقل كلّ" رابه موقع اجرا مى گذارد; حيات جاويد و سرمدى است.(82)
+
حیات با کوششى تزلزل ناپذیر به کالبد مادّه جان مى بخشد و در عین انجام انى امر خطیر هیچ گونه تبعیضى قائل نمى شود و نه به حال چیزى دلش مى سوزد و نه از انجام کارى احساس مسرّت و خوشحالى مى کنند، با این حال حیات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدرکه در این عالم است و تنها از راه حیات است که ما با فهم ناقص خود به صنع خداى بیچون پى مى بریم و اعمال او را ستایش مى کنیم; حیات وسیله و دست آویزى است که مقاصد "عقل کلّ" رابه موقع اجرا مى گذارد; حیات جاوید و سرمدى است.(۸۲)
  
آرى به قول حضرت زين العابدين عليه السّلام: اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً.
+
آرى به قول حضرت زین العابدین علیه السّلام: اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً.
  
در حُسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم *** در چشم نكو رويان زيبا همه او ديدم
+
در حُسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم *** در چشم نکو رویان زیبا همه او دیدم
  
در ديده هر عاشق او بود همه لايق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او ديدم
+
در دیده هر عاشق او بود همه لایق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او دیدم
  
دلدار دل افكاران غمخوار جگر خواران *** يار ده بى ياران هر جا همه او ديدم
+
دلدار دل افکاران غمخوار جگر خواران *** یار ده بى یاران هر جا همه او دیدم
  
مطلوب دل درهم او يافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشيا همه او ديدم
+
مطلوب دل درهم او یافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم
  
ديدم همه پيزش و پس جز دوست نديدم كس *** او بود همه او بس تنها همه او ديدم
+
دیدم همه پیزش و پس جز دوست ندیدم کس *** او بود همه او بس تنها همه او دیدم
  
آرام دل غمگين جز دوست كسى مگزين *** فى الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم
+
آرام دل غمگین جز دوست کسى مگزین *** فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم
  
ديدم گل بستانها صحرا و بيابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او ديدم
+
دیدم گل بستانها صحرا و بیابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او دیدم
  
هان اى دل ديوانه بخرام به ميخانه *** كاندر خم و پيمانه پيدا همه او ديدم
+
هان اى دل دیوانه بخرام به میخانه *** کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم
  
درميكده و گلشن مينوش مىِ روشن *** ميبوى گل و سوسن كاينها همه او ديدم
+
درمیکده و گلشن مینوش مىِ روشن *** میبوى گل و سوسن کاینها همه او دیدم
  
در ميكده ساقى شو، مى دركش و باقى شو *** جوياى عراقى شو كو را همه ديدم
+
در میکده ساقى شو، مى درکش و باقى شو *** جویاى عراقى شو کو را همه دیدم
  
عجايب بدايع و اختراعات حضرت او ازشماره بيرون است، و قدرتى در آفرينش يافت نمى شود كه بتواند به كمّيّت موجودات آگاه شود، اين همه كتاب و كتابخانه كه حاوى بسيارى از مسائل خلقت است جز قطره اى از درياى قدرت او نيست، شما تنها به وضع آفرينش خود دقت كنيد ببينيد از عجايب صنع او در كارگاه وجود خود چه مى بينيد.
+
عجایب بدایع و اختراعات حضرت او ازشماره بیرون است، و قدرتى در آفرینش یافت نمى شود که بتواند به کمّیت موجودات آگاه شود، این همه کتاب و کتابخانه که حاوى بسیارى از مسائل خلقت است جز قطره اى از دریاى قدرت او نیست، شما تنها به وضع آفرینش خود دقت کنید ببینید از عجایب صنع او در کارگاه وجود خود چه مى بینید.
  
بر اساس حساب هائى كه شده، هر نفر عادى قادر است كه حدود ده ميليون خاطره را در مغر خود جاى دهد، به عبارت ديگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت كتبى با قطع عادى منتشر نمائيم بطور متوسط خاطرات يك نفر عادى كتابخانه اى خواهد شد كه در حدود چندين ميليون جلد كتاب در آن باشد.
+
بر اساس حساب هائى که شده، هر نفر عادى قادر است که حدود ده میلیون خاطره را در مغر خود جاى دهد، به عبارت دیگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت کتبى با قطع عادى منتشر نمائیم بطور متوسط خاطرات یک نفر عادى کتابخانه اى خواهد شد که در حدود چندین میلیون جلد کتاب در آن باشد.
  
محفوظات اصلى يك ماشين حساب الكترونى بزرگ در حدود يك تا چهار ميليون مى باشد كه براى هر يك از اين محفوظات يك سيم حلقوى نازك مغناطيسى به كار مى رود.
+
محفوظات اصلى یک ماشین حساب الکترونى بزرگ در حدود یک تا چهار میلیون مى باشد که براى هر یک از این محفوظات یک سیم حلقوى نازک مغناطیسى به کار مى رود.
  
جديدترين دستگاهى كه اختراع شده و درباره آن تبلغات زيادى صورت گرفته ماشينى است كه توانسته اند با افزودن واحدهاى كمكى جديدى به هسته مركزى دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه ميليون واحد خبرى افزايش دهند.
+
جدیدترین دستگاهى که اختراع شده و درباره آن تبلغات زیادى صورت گرفته ماشینى است که توانسته اند با افزودن واحدهاى کمکى جدیدى به هسته مرکزى دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه میلیون واحد خبرى افزایش دهند.
  
اين مغز الكترونى جديد با كليّه وسايل در حدودد بيست تا بيست و پنج متر مكعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاى اوّليّه كه در سال 1964 ساخته شده و فقط قادر به حفظ 600 واحد بود بسيار پيشرفته به نظر مى رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هيچيك از اين مغزهاى الكترونى قابل مقايسه نيست، زيرا يك قطعه كوچك مغز كه به اندازه انتهاى سنجاق باشد مى تواند خيلى بيش از هز يك از واحدهى الكترونى خبر كسب و نگاهدارى نمايد; بطور متوسط ده ميلياد سلّول عصبى در مغز انسان وجوددارد كه هر يك به تنهائى هزار واحد خبرى را نگاهدارى مى كند.
+
این مغز الکترونى جدید با کلیه وسایل در حدودد بیست تا بیست و پنج متر مکعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاى اوّلیه که در سال ۱۹۶۴ ساخته شده و فقط قادر به حفظ ۶۰۰ واحد بود بسیار پیشرفته به نظر مى رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هیچیک از این مغزهاى الکترونى قابل مقایسه نیست، زیرا یک قطعه کوچک مغز که به اندازه انتهاى سنجاق باشد مى تواند خیلى بیش از هز یک از واحدهى الکترونى خبر کسب و نگاهدارى نماید; بطور متوسط ده میلیاد سلّول عصبى در مغز انسان وجوددارد که هر یک به تنهائى هزار واحد خبرى را نگاهدارى مى کند.
  
آيا رحم يا نطفه و خون مى دانستند كه اين جنين كه فعلاً در محيط تاريك زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، بايد پس از مدّتى به جهان وسيعى قدم گذاشته به فعّاليّت هاى دامنه دار حياتى بپردازد تا براى وى دستگاههاى حسّ و حركت به وجود آورند؟ مگر قوانين نور و صوت را مى دانستند تا طبق احتياج جنين دستگاه هاى عجيب بينائى و شنائى را بسازند؟!
+
آیا رحم یا نطفه و خون مى دانستند که این جنین که فعلاً در محیط تاریک زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، باید پس از مدّتى به جهان وسیعى قدم گذاشته به فعّالیت هاى دامنه دار حیاتى بپردازد تا براى وى دستگاههاى حسّ و حرکت به وجود آورند؟ مگر قوانین نور و صوت را مى دانستند تا طبق احتیاج جنین دستگاه هاى عجیب بینائى و شنائى را بسازند؟!
  
آيا رحم و نطفه و خون مى دانستند كه ادامه زندگى اين جنين در سايه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت كه اين دستگاه دقيق خودكار را اين طور مجهّز ساخته، صدها رگهاى ريز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بكشند و آنها را از حيث طول و قطر ظرفيّت متناسب و معتدل بسازند؟!
+
آیا رحم و نطفه و خون مى دانستند که ادامه زندگى این جنین در سایه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت که این دستگاه دقیق خودکار را این طور مجهّز ساخته، صدها رگهاى ریز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بکشند و آنها را از حیث طول و قطر ظرفیت متناسب و معتدل بسازند؟!
  
آيا رحم و نطفه و خون اهميّت مغز و قلب را مى دانستند تا هنگام استخوان بندى بدن، مغز را كه مركز فرماندهى اين كشور است درميان جعبه استخوانى سر، و قلب را در قفس سينه، از عقب به ستون فقرات و از طرفين به استخوان هاى دنده ها محدود و محفوظ نمايند؟
+
آیا رحم و نطفه و خون اهمیت مغز و قلب را مى دانستند تا هنگام استخوان بندى بدن، مغز را که مرکز فرماندهى این کشور است درمیان جعبه استخوانى سر، و قلب را در قفس سینه، از عقب به ستون فقرات و از طرفین به استخوان هاى دنده ها محدود و محفوظ نمایند؟
  
آيا رحم يا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقايقى كه در سازمان دقيق بدن لازم است چيزى فرو گذار نكرده، حتّى مژه ها را در كنار پلك ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! "نشانه هاى معرفت" ص 79.
+
آیا رحم یا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقایقى که در سازمان دقیق بدن لازم است چیزى فرو گذار نکرده، حتّى مژه ها را در کنار پلک ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! "نشانه هاى معرفت" ص ۷۹.
  
دستگاه دَوَران خون از كاملترين و شگفت آميزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى ان از تمامى خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى آن از تمامى خطوط راه آهن دنيا كه صد الى صد و پنجاه هزار كيلومتر تخمين زده اند زيادتر است.
+
دستگاه دَوَران خون از کاملترین و شگفت آمیزترین خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى ان از تمامى خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى آن از تمامى خطوط راه آهن دنیا که صد الى صد و پنجاه هزار کیلومتر تخمین زده اند زیادتر است.
  
اين دستگاه به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در كار و فعّاليت است.
+
این دستگاه به طور خودکار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در کار و فعّالیت است.
  
براى نسج و بافته هاى بدن خونى را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر يك به مشترى هاى خود كه سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوزند مى رساند، ضايعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاى سفيد و قرمز خون را مى سازد و در هر ثانيه يك ميليون گلبول قرمز به جاى همين مقدار كه از بين رفته اند تهيّه و آماده مى نمايد.
+
براى نسج و بافته هاى بدن خونى را که احتیاج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر یک به مشترى هاى خود که سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها میلیارد متجاوزند مى رساند، ضایعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاى سفید و قرمز خون را مى سازد و در هر ثانیه یک میلیون گلبول قرمز به جاى همین مقدار که از بین رفته اند تهیه و آماده مى نماید.
  
وقتى كه رگهاى انتقال خون عيب كنند به تنهايى آنها را مرمّت تعمير مى نمايند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسيار ريز را سوراخ كند فورى آن ها را جوش مى دهد.
+
وقتى که رگهاى انتقال خون عیب کنند به تنهایى آنها را مرمّت تعمیر مى نمایند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسیار ریز را سوراخ کند فورى آن ها را جوش مى دهد.
  
هنگامى كه بريدگى كوچكى در سطح پوست بدن به وجود آيد، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از مادّه فيبرين "ماده شبيه آلبومين خون" ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را درميان مى گيرد و دلمه اى مى سازد كه اگر آن دلمه مسدود كننده موجود نباشد بر اثر كوچك ترين زخم خونريزى شروع و عاقبت به مگر منتهى مى گردد.
+
هنگامى که بریدگى کوچکى در سطح پوست بدن به وجود آید، به سرعت یک قسم کلاف کرک دار از مادّه فیبرین "ماده شبیه آلبومین خون" ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را درمیان مى گیرد و دلمه اى مى سازد که اگر آن دلمه مسدود کننده موجود نباشد بر اثر کوچک ترین زخم خونریزى شروع و عاقبت به مگر منتهى مى گردد.
  
دستگاه دَوَران خون هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مى كند.
+
دستگاه دَوَران خون هر دقیقه پنج لیتر و شبانه روز بیش از هفت هزار لیتر خون توزیع مى کند.
  
شريانها فقط لوله هاى ساده نيستند، بلكه رگهاى جاندارى هستند كه داراى قابليّت كشش بوده، موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند.
+
شریانها فقط لوله هاى ساده نیستند، بلکه رگهاى جاندارى هستند که داراى قابلیت کشش بوده، موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند.
  
قلب خون را كم كم ترشّح و به شريان مى فرستد و شريانها جريان آنها را منظّم ساخته و جريان نبض را سبك ترى مى كنند تا در وسط راه جريان خون بهم متّصل، مانند جوى باريكى به طور ملايم وارد رگهاى موئى بشود و هنگام مرگ شريانها به واسطه قوّه كششى كه دارند از خون تهى مى شوند.
+
قلب خون را کم کم ترشّح و به شریان مى فرستد و شریانها جریان آنها را منظّم ساخته و جریان نبض را سبک ترى مى کنند تا در وسط راه جریان خون بهم متّصل، مانند جوى باریکى به طور ملایم وارد رگهاى موئى بشود و هنگام مرگ شریانها به واسطه قوّه کششى که دارند از خون تهى مى شوند.
  
دستگاه دَوَران خون دو كار انجام مى دهد: خون كه وارد شريانها شد و براى رساندن غذال به سلّولها به جريان افتاد، بارـ يعنى مواد مختلفه اى كه عبارتند از: اسيدهاى آمينه، كه براى مرمّت يافته هاى بدن به كار مى آيند، قند كه منبع نيرو و قوّت است; مواد معدنى ديگر مانند: ويتامين ها، هرمونها و اكسيژن ـ همراه خود مى برد.
+
دستگاه دَوَران خون دو کار انجام مى دهد: خون که وارد شریانها شد و براى رساندن غذال به سلّولها به جریان افتاد، بارـ یعنى مواد مختلفه اى که عبارتند از: اسیدهاى آمینه، که براى مرمّت یافته هاى بدن به کار مى آیند، قند که منبع نیرو و قوّت است; مواد معدنى دیگر مانند: ویتامین ها، هرمونها و اکسیژن ـ همراه خود مى برد.
  
خونى كه به طرف قلب به وسيله رگ هاى وريدى بر مى گردد در موقع بازگشت گازكربونيك، آب، رسوب سلّولهاى سوخته و خورده هاى تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مى آورد.
+
خونى که به طرف قلب به وسیله رگ هاى وریدى بر مى گردد در موقع بازگشت گازکربونیک، آب، رسوب سلّولهاى سوخته و خورده هاى تغییر و تبدیل پروتئین ها را با خود مى آورد.
  
حال ببينيم يك لقمه گوشتى كه مى خوريم چه تغيير و تحوّلاتى در آن پيدا مى شود: در معده و روده هاى باريك، تخميرهاى معدى پروتئين ها را به اسيدهاى آمينه تبديل مى كنند، در جدار روده مويهاى خيلى ريز و كرك دار برآمده اى وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شباهت به قالى پر پشم دارند.
+
حال ببینیم یک لقمه گوشتى که مى خوریم چه تغییر و تحوّلاتى در آن پیدا مى شود: در معده و روده هاى باریک، تخمیرهاى معدى پروتئین ها را به اسیدهاى آمینه تبدیل مى کنند، در جدار روده مویهاى خیلى ریز و کرک دار برآمده اى وجود دارد که در زیر میکروسکوپ شباهت به قالى پر پشم دارند.
  
تعداد كرك هاى مزبور به پنج ميليون مى رسد و هر كدام به يك رگ موئى قائم اند. در جدار رگهاى موئى خلل و فرج هائى است كه ذرّات خيلى ريز اسيدهاى آمينه را تصفيه مى نمايد و شيره و جوهر گوشت داخل جريان خون مى شود و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميائى و منظّم كننده خونست برخورد مى كند.
+
تعداد کرک هاى مزبور به پنج میلیون مى رسد و هر کدام به یک رگ موئى قائم اند. در جدار رگهاى موئى خلل و فرج هائى است که ذرّات خیلى ریز اسیدهاى آمینه را تصفیه مى نماید و شیره و جوهر گوشت داخل جریان خون مى شود و نخست با کبد یا جگر سیاه که دستگاه یا آزمایشگاه شیمیائى و منظّم کننده خونست برخورد مى کند.
  
كبد دائماً مقدار قند ضرورى خون را كه براى تغذيه عضلات و همچنين اسيدهاى آمينه راكه براى ساختن و پرداختن يافته هاى بدن لازم است كنترل و رسيدگى مى نمايد.
+
کبد دائماً مقدار قند ضرورى خون را که براى تغذیه عضلات و همچنین اسیدهاى آمینه راکه براى ساختن و پرداختن یافته هاى بدن لازم است کنترل و رسیدگى مى نماید.
  
اگر غذائى كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خونى كه وارد كبد مى شود اسيدهاى آمينه آن زياد خواهد بود، كبد قسمتى از آنها را ذخيره مى كند و مقدارى از بين مى رود، سپس خون، مهيّا براى تغذيه سلولها مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى كه طرف احتياج سلّول است، مثلاً براى ساختن يك عضله يا مرمّت انگشتى كه سوخته، به آن محل مى رساند.
+
اگر غذائى که خورده ایم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خونى که وارد کبد مى شود اسیدهاى آمینه آن زیاد خواهد بود، کبد قسمتى از آنها را ذخیره مى کند و مقدارى از بین مى رود، سپس خون، مهیا براى تغذیه سلولها مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى که طرف احتیاج سلّول است، مثلاً براى ساختن یک عضله یا مرمّت انگشتى که سوخته، به آن محل مى رساند.
  
قندى كه با چاى مى خوريم، همچنين نشاسته نان و سيب زمينى تقريباًهمين راه را مى پيمايند و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مى شود، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد كبد آن را مبدّل به گلى كوژن كرده و به اين شكل ذخيره مى كند، موقعى كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گلى كوژن مجدّداً به گلوكز "قند انگور" تبديل، و تدريجاً از كبد بيرون مى رود; هنگام عمليّات ورزشى كبد از گلوكز ذخيره دائمى خود كه براى مدّت 12 تا 24 ساعت كفايت مى كند برداشت خواهد كرد.
+
قندى که با چاى مى خوریم، همچنین نشاسته نان و سیب زمینى تقریباًهمین راه را مى پیمایند و در روده باریک تبدیل به گلوکز گشته وارد کبد مى شود، هرگاه مقدار گلوکز زیاد باشد کبد آن را مبدّل به گلى کوژن کرده و به این شکل ذخیره مى کند، موقعى که عضلات احتیاج به سوخت دارند آن گلى کوژن مجدّداً به گلوکز "قند انگور" تبدیل، و تدریجاً از کبد بیرون مى رود; هنگام عملیات ورزشى کبد از گلوکز ذخیره دائمى خود که براى مدّت ۱۲ تا ۲۴ ساعت کفایت مى کند برداشت خواهد کرد.
  
چربى ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آيند، وقتى كه از روده مى گذرند به اسيدهاى چرب مبدّل و وارد شيره غذائى مى شوند، هرگاه ذخيره گلى كوژن كبد و اتمام رسد، كبد مى تواند تا چند هفته نيروى سوخت بدن ار از ذخيره خود تأمين نمايد.
+
چربى ها نیز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آیند، وقتى که از روده مى گذرند به اسیدهاى چرب مبدّل و وارد شیره غذائى مى شوند، هرگاه ذخیره گلى کوژن کبد و اتمام رسد، کبد مى تواند تا چند هفته نیروى سوخت بدن ار از ذخیره خود تأمین نماید.
  
به طورى كه ذكر شد، خون، بار يا مواد مختلفه با خود دارد كه مخصوصأ ماده هاى پروتئين آن قابل توجه است، از پروتئين ها يكى "يُد" همراه دارد كه براى غدّه هاى تيروئيد، ديگرى داراى "فسفر" است كه براى استخوآنهاو سوّمى "كلسيم" كه براى استحكام و دوام دندآنها ضرورت دارند.
+
به طورى که ذکر شد، خون، بار یا مواد مختلفه با خود دارد که مخصوصأ ماده هاى پروتئین آن قابل توجه است، از پروتئین ها یکى "ید" همراه دارد که براى غدّه هاى تیروئید، دیگرى داراى "فسفر" است که براى استخوآنهاو سوّمى "کلسیم" که براى استحکام و دوام دندآنها ضرورت دارند.
  
در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حلّ شده است كه اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از اين راه حاصل مى شود، هر چند اين عمل در ريه ها انجام مى شود لكن عمل معكوس آن در سلّولها مى كند و گاز كربنيك خون را مى گيرد.
+
در خون همیشه یک لیتر اکسیژن حلّ شده است که این گاز حیات بخش در خون با هموگلوبین ترکیب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از این راه حاصل مى شود، هر چند این عمل در ریه ها انجام مى شود لکن عمل معکوس آن در سلّولها مى کند و گاز کربنیک خون را مى گیرد.
  
قسمت شايان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبكه وسيع رگهاى موئى است كه لوله هاى ذرّه بين يريزى هستند كه سر شريان و وريدها را بهم وصل مى نمايند، اين رگها به حدّى ريز و باريك اند كه گلبولهاى قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگها رديف شده به نوبت بگذرند، اينجاست كه خون وظيفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّولها غذا مى رساند و سلّولهاى ضايع شده را گرفته با خود مى برد.
+
قسمت شایان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبکه وسیع رگهاى موئى است که لوله هاى ذرّه بین یریزى هستند که سر شریان و وریدها را بهم وصل مى نمایند، این رگها به حدّى ریز و باریک اند که گلبولهاى قرمز خون مجبورند در عبور از میان رگها ردیف شده به نوبت بگذرند، اینجاست که خون وظیفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّولها غذا مى رساند و سلّولهاى ضایع شده را گرفته با خود مى برد.
  
هر يك از سلّول ها در مايع نمكدارى كه متوالياً تجديد مى شود زندگى مى كنندو آن مايع شو ربه منزله دايه و پرورش دهنده سلّولهاست كه در ميان آن شناورند.
+
هر یک از سلّول ها در مایع نمکدارى که متوالیاً تجدید مى شود زندگى مى کنندو آن مایع شو ربه منزله دایه و پرورش دهنده سلّولهاست که در میان آن شناورند.
  
خون وريدى داراى رسوبهاى مختلفى است مانند: گاز كربونيك، آب، تفاله پروتئين هاى تغيير يافته، و دستگاه دوران خون اين رسوبها يا دُردها را به كبد و كليّه ها مى فرستد.
+
خون وریدى داراى رسوبهاى مختلفى است مانند: گاز کربونیک، آب، تفاله پروتئین هاى تغییر یافته، و دستگاه دوران خون این رسوبها یا دُردها را به کبد و کلیه ها مى فرستد.
  
كليه يا قلوه ها دستگاه تقطير و تصفيه اى است كه از لوله هاى خيلى باريك تشكيل شده و طول لوله هاى آن در حدود يكصد كيلومتر مى شود; شكل آن شبيه لوبياست و در شبانه روز قريب دويست ليتر خون صاف مى كند; موادّ مضرّه و ناپاك خون به ويژه اوره، آمونياك و ته مانده هاى نهائى غذا را به پيشاب تبديل مى نمايد كه دفع مى شود و 178 ليتر مايع صاف شده را به خون بر مى گرداند.
+
کلیه یا قلوه ها دستگاه تقطیر و تصفیه اى است که از لوله هاى خیلى باریک تشکیل شده و طول لوله هاى آن در حدود یکصد کیلومتر مى شود; شکل آن شبیه لوبیاست و در شبانه روز قریب دویست لیتر خون صاف مى کند; موادّ مضرّه و ناپاک خون به ویژه اوره، آمونیاک و ته مانده هاى نهائى غذا را به پیشاب تبدیل مى نماید که دفع مى شود و ۱۷۸ لیتر مایع صاف شده را به خون بر مى گرداند.
  
كبد مقدار اسيدهاى آمينه و قند خون را كنترل مى كند، قلوه ها مواد معدنى خون را تعديل مى نمايند.
+
کبد مقدار اسیدهاى آمینه و قند خون را کنترل مى کند، قلوه ها مواد معدنى خون را تعدیل مى نمایند.
  
خونى كه وارد كليه ها مى شود ممكن است داراى املاح سديم، منيزيوم و فسفات به مقدار زيادترى باشد، كليه ها ملح هاى مذكور را تحت كنترل قرار مى دهند و مقدار هركدام از آنها را محدود مى سازند، و هنگامى كه خون كليه ها را ترك مى كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدنى كه طرف احتياج اعضاى بدن است و لزوماً بايد آن املاح را داشته باشند همراه خود مى برد و به سلّول ها مى رساند.
+
خونى که وارد کلیه ها مى شود ممکن است داراى املاح سدیم، منیزیوم و فسفات به مقدار زیادترى باشد، کلیه ها ملح هاى مذکور را تحت کنترل قرار مى دهند و مقدار هرکدام از آنها را محدود مى سازند، و هنگامى که خون کلیه ها را ترک مى کند به طور دقیق هر مقدار ملح معدنى که طرف احتیاج اعضاى بدن است و لزوماً باید آن املاح را داشته باشند همراه خود مى برد و به سلّول ها مى رساند.
  
در برابر گلبول قرمز، گلبول سفيدى در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضى از اين گلبول ها به ميكروبها حمله مى كنند و آنها را مى خورند.
+
در برابر گلبول قرمز، گلبول سفیدى در خون موجود است که وظیفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضى از این گلبول ها به میکروبها حمله مى کنند و آنها را مى خورند.
  
در خون مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان و شيميست ها نتوانسته اند به ماهيّت آن پى ببرند. به علاوه مادّه ديگرى در خون يافت مى شود كه بسيار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسى ار معيّن و مقلوم مى سازد.
+
در خون مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد که هنوز دانشمندان و شیمیست ها نتوانسته اند به ماهیت آن پى ببرند. به علاوه مادّه دیگرى در خون یافت مى شود که بسیار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسى ار معین و مقلوم مى سازد.
  
به طورى كه مشروحاً ذكر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبكه هاى رگهاى موئى آن و همچنين مايع خون هر كدام عجيب و حيرت آميز است و مواد مركّبه خون هم كمتر از آنها اعجاب آميز نيست. چون به ديده فراست به ساختمن و جريان كار مداومآن ماشين فعّال بنگريم ناگزيريم سر تعظيم به آستان خداوند و صانع ازلى فرود آورده، از روى بصيرت او را ستايش و ذات بى همتايش را پرستش نمائيم.(83)
+
به طورى که مشروحاً ذکر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبکه هاى رگهاى موئى آن و همچنین مایع خون هر کدام عجیب و حیرت آمیز است و مواد مرکبه خون هم کمتر از آنها اعجاب آمیز نیست. چون به دیده فراست به ساختمن و جریان کار مداومآن ماشین فعّال بنگریم ناگزیریم سر تعظیم به آستان خداوند و صانع ازلى فرود آورده، از روى بصیرت او را ستایش و ذات بى همتایش را پرستش نمائیم.(۸۳)
  
عارف نيشابورى به محضر آن يكتاى بى همتا عرضه مى دارد:
+
عارف نیشابورى به محضر آن یکتاى بى همتا عرضه مى دارد:
  
عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روى تو حيران بماند
+
عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روى تو حیران بماند
  
 
ذرّه اى سر گشتگىّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند
 
ذرّه اى سر گشتگىّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند
  
چون نديد اندر دو عالم مجرمى *** آفتاب روى تو پنهان بماند
+
چون ندید اندر دو عالم مجرمى *** آفتاب روى تو پنهان بماند
  
پا و سر گم كرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بى پايان بمااند
+
پا و سر گم کرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بى پایان بمااند
  
هركه جُست آب حيات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند
+
هرکه جُست آب حیات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند
  
هر كسى كو وصل جويد بى طلب *** دايم اندر درد بى درمان بماند
+
هر کسى کو وصل جوید بى طلب *** دایم اندر درد بى درمان بماند
  
ور كسى را با تو يك دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند
+
ور کسى را با تو یک دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند
  
هر كه را او وصل دادى بى نشان *** تا ابد اين درد بى درمان بماند
+
هر که را او وصل دادى بى نشان *** تا ابد این درد بى درمان بماند
  
هر كه چون چوگان سرِ زلف تو ديد *** همچو گوئى در خم چوگان بماند
+
هر که چون چوگان سرِ زلف تو دید *** همچو گوئى در خم چوگان بماند
  
حاصل عطّار از سوداى تو *** ديده اى گريان، دلى بريان بماند
+
حاصل عطّار از سوداى تو *** دیده اى گریان، دلى بریان بماند
  
راستى چه جهان شگفت انگيزى است; جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گياها، جهان حيوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگيزتر پديد آمدن آنهاست كه مايه اش تنها و تنها مشيّت و اراده اوست!! «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً».
+
راستى چه جهان شگفت انگیزى است; جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گیاها، جهان حیوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگیزتر پدید آمدن آنهاست که مایه اش تنها و تنها مشیت و اراده اوست!! «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً».
  
چه نيكوست حداقل ملّت اسلام براى شناخت حضرت حقّ و دستورات حكيمانه آن محبوب يكتا به "قرآن مجيد" و "نهج البلاغه" و "صحيفه سجّاديّه" و معارف اسلامى مراجعه كنند، كه شناخت حضرت او "مايه سعادت" دنيا و آخرت، باعث شكوفائى استعدادهاى انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حيات است.
+
چه نیکوست حداقل ملّت اسلام براى شناخت حضرت حقّ و دستورات حکیمانه آن محبوب یکتا به "قرآن مجید" و "نهج البلاغه" و "صحیفه سجّادیه" و معارف اسلامى مراجعه کنند، که شناخت حضرت او "مایه سعادت" دنیا و آخرت، باعث شکوفائى استعدادهاى انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حیات است.
  
در احاديث نبويّه آمده است: أعْرَفُكُمْ بِاللّهِ أعْلَمُكُمْ بِكِتابِهِ: عارف ترين شما به اللّه، آگاه ترين شما به كتاب اوست.
+
در احادیث نبویه آمده است: أعْرَفُکمْ بِاللّهِ أعْلَمُکمْ بِکتابِهِ: عارف ترین شما به اللّه، آگاه ترین شما به کتاب اوست.
  
 
شناسائى و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:
 
شناسائى و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:
  
1.معرفت ذات
+
۱.معرفت ذات
  
2.معرفت صفات
+
۲.معرفت صفات
  
3.معرفت افعال
+
۳.معرفت افعال
  
دركتاب الهى; قرآن مجيد از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهيّه بحث و گفتگو مى شود و غايت خلقت انسانى و علّت غائى خلقتِ حقايق ملكوتى و موجودات واقع در مواطن غيب و سكّان ملأاعلى، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتى كه اصل الاصول علم اعلى به شمار رود.(84)
+
درکتاب الهى; قرآن مجید از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهیه بحث و گفتگو مى شود و غایت خلقت انسانى و علّت غائى خلقتِ حقایق ملکوتى و موجودات واقع در مواطن غیب و سکان ملأاعلى، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتى که اصل الاصول علم اعلى به شمار رود.(۸۴)
  
"نهج البلاغه" و "صحيفه" و دعاها و معارف الهيّه همه و همه توضيح و تفسيرى بر آيات كتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عينى كه در دايره وجود است نشانى از ذات و توضيحى از اسماء و تفسيرى از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و اين همه براى برانگيختن عشق و معرفت در قلب انسان براى پيمودن راه او تا رسيدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقى شدن به بقاء اوست.
+
"نهج البلاغه" و "صحیفه" و دعاها و معارف الهیه همه و همه توضیح و تفسیرى بر آیات کتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عینى که در دایره وجود است نشانى از ذات و توضیحى از اسماء و تفسیرى از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و این همه براى برانگیختن عشق و معرفت در قلب انسان براى پیمودن راه او تا رسیدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقى شدن به بقاء اوست.
  
امّا افسوس كه در اين زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غير اسلاميان از حقايق الهيّه بى خبرند، و به جاى سفر هب سوى دوست در ماتم شكم و شهوت اند، از اين وادى نور دورند، و جملگى مست و مغرورند، و نمى دانند منشأ اين همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائى از اصل عالم و ريشه هستى يعنى حضرت اللّه است.
+
امّا افسوس که در این زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غیر اسلامیان از حقایق الهیه بى خبرند، و به جاى سفر هب سوى دوست در ماتم شکم و شهوت اند، از این وادى نور دورند، و جملگى مست و مغرورند، و نمى دانند منشأ این همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائى از اصل عالم و ریشه هستى یعنى حضرت اللّه است.
  
به قول شوريده نيشابورى:
+
به قول شوریده نیشابورى:
  
چه مقصود است اگر عمرى دويديم *** كه از مقصود خود بويى نديديم
+
چه مقصود است اگر عمرى دویدیم *** که از مقصود خود بویى ندیدیم
  
به هر ره كان كسى برّد بريديم *** به هر پركان كسى پرّد پريديم
+
به هر ره کان کسى برّد بریدیم *** به هر پرکان کسى پرّد پریدیم
  
بسى دلتنگى و زارى نموديم *** بسى خوارىّ و بى برگى كشيديم
+
بسى دلتنگى و زارى نمودیم *** بسى خوارىّ و بى برگى کشیدیم
  
بسى در گفتگوى دوست بوديم *** بسى در جست و جويش ره بريديم
+
بسى در گفتگوى دوست بودیم *** بسى در جست و جویش ره بریدیم
  
گهى سجّاده و محراب جستيم *** گهى رندى و قلاّشى گزيديم
+
گهى سجّاده و محراب جستیم *** گهى رندى و قلاّشى گزیدیم
  
به هر ره كان كسى گيرد گرفتيم *** به هر پر كان كسى پرّد پريديم
+
به هر ره کان کسى گیرد گرفتیم *** به هر پر کان کسى پرّد پریدیم
  
چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خريديم
+
چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خریدیم
  
مگر معشوق ما با ماست ليكن *** ز نور حضرت او ناپديديم
+
مگر معشوق ما با ماست لیکن *** ز نور حضرت او ناپدیدیم
  
به دست ما بجز باد هوا نيست *** كه چون بادى به عالم بر وزيديم
+
به دست ما بجز باد هوا نیست *** که چون بادى به عالم بر وزیدیم
  
در اين حيرت همى بوديم عمرى *** درين محنت به خود بر مى تپيديم
+
در این حیرت همى بودیم عمرى *** درین محنت به خود بر مى تپیدیم
  
كنون رفتيم و عمر ما بسر شد *** كنون اين راه را پايان نديديم
+
کنون رفتیم و عمر ما بسر شد *** کنون این راه را پایان ندیدیم
  
دريغا كز سگ كويش نشانى *** نديديم ار چه بسيارى دويديم
+
دریغا کز سگ کویش نشانى *** ندیدیم ار چه بسیارى دویدیم
  
بسى بر بوى او بوديم و بوئى *** به ما نرسيد و ما از غم رسيديم
+
بسى بر بوى او بودیم و بوئى *** به ما نرسید و ما از غم رسیدیم
  
چو مقصودى نبود از هر چه گفتيم *** ميان خاك تاريك آرميديم
+
چو مقصودى نبود از هر چه گفتیم *** میان خاک تاریک آرمیدیم
  
آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اى از مفهوم عالى: «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً» بود; اگر تمام مفهوم را بخواهيم بفهميم بايد قدرت تماشاى تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستى رابه ما عطا كنند; در غير اين صورت رسيدن به تمام مفهوم اين جملات زيبا كه صاحبش آگاه به تمام مفاهيمش بود امرى غير ممكن است.
+
آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اى از مفهوم عالى: «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً» بود; اگر تمام مفهوم را بخواهیم بفهمیم باید قدرت تماشاى تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستى رابه ما عطا کنند; در غیر این صورت رسیدن به تمام مفهوم این جملات زیبا که صاحبش آگاه به تمام مفاهیمش بود امرى غیر ممکن است.
  
 
*****
 
*****
  
«ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ»:
+
«ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ وَ لاَ یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ»:
  
"چون موجودات را پديد آورد همه آنها را در مسير اراده خويش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوى كه از آنچه آنان را به سويش پيش تاخته كندى نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پيشى نگيرند".
+
"چون موجودات را پدید آورد همه آنها را در مسیر اراده خویش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوى که از آنچه آنان را به سویش پیش تاخته کندى نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پیشى نگیرند".
  
عناصر و موجودات كيهانى اعمّ از منظومه ها وكهكشانها و سحابى ها و آنچه در آن دايره است به هدايت تكوينى در مسير معيّن خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسير معيّن و اثرگيرى و اثردهى لازم و فعل و انفعالات با حساب دقيق، باعث پديد آمدن اين نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستى براى انواع موجودات زنده و غير زنده شد.
+
عناصر و موجودات کیهانى اعمّ از منظومه ها وکهکشانها و سحابى ها و آنچه در آن دایره است به هدایت تکوینى در مسیر معین خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسیر معین و اثرگیرى و اثردهى لازم و فعل و انفعالات با حساب دقیق، باعث پدید آمدن این نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستى براى انواع موجودات زنده و غیر زنده شد.
  
قرآن مجيد مى فرمايد:
+
قرآن مجید مى فرماید:
  
«قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»:(85) پروردگار ما آن وجود مقدّسى است كه هر موجودى را لباس هستى پوشاند سپس هر يك را در مسيرى كه لازمه وجود او بود هدايت فرمود.
+
«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کلَّ شَیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»:(۸۵) پروردگار ما آن وجود مقدّسى است که هر موجودى را لباس هستى پوشاند سپس هر یک را در مسیرى که لازمه وجود او بود هدایت فرمود.
  
تكوّن انواع معادن كه در راه زندگى و حيات موجودات زنده سهم بسزائى دارند متّكى به هدايت تكوينى و اراده ازلى حضرت حقّ و مشيّت حكيمانه آن ذات بى همتاست.
+
تکوّن انواع معادن که در راه زندگى و حیات موجودات زنده سهم بسزائى دارند متّکى به هدایت تکوینى و اراده ازلى حضرت حقّ و مشیت حکیمانه آن ذات بى همتاست.
  
مسئله شگفت انگيز گياهان از ديگر مسائلى است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، كه چه ارتباطى بين دانه نباتى و خاك و آب و هواست، و چه نيروئى است كه دانه را تبديل به درخت و گل و گياه و اين همه ميوه هاى متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ويتامين و مناسب با بدن مى نمايد.
+
مسئله شگفت انگیز گیاهان از دیگر مسائلى است که باید مورد توجّه قرار گیرد، که چه ارتباطى بین دانه نباتى و خاک و آب و هواست، و چه نیروئى است که دانه را تبدیل به درخت و گل و گیاه و این همه میوه هاى متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ویتامین و مناسب با بدن مى نماید.
  
پاسخ تمام اين مسائل يك كلمه است و آن عنايت و رحمت و لطف و هدايت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاك چه قدرتى و چه شعورى است كه بتواند اين همه نقش بديع و صنع عجيب پديد آورد؟!
+
پاسخ تمام این مسائل یک کلمه است و آن عنایت و رحمت و لطف و هدایت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاک چه قدرتى و چه شعورى است که بتواند این همه نقش بدیع و صنع عجیب پدید آورد؟!
  
محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ اين رشته در زمينه هاى زير در باب گياهان و نباتات و درخشان چه بحث هاى جالب و چه تحقيقات حيرت انگيزى دارند، كه همه و همه نشان دهنده اتّصال گياهان به مسئله هدايت و رحمت حقّ است:
+
محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ این رشته در زمینه هاى زیر در باب گیاهان و نباتات و درخشان چه بحث هاى جالب و چه تحقیقات حیرت انگیزى دارند، که همه و همه نشان دهنده اتّصال گیاهان به مسئله هدایت و رحمت حقّ است:
  
طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائى نباتات، دخول مادّه، راههاى ورود، موادّى كه داخل گياه مى شوند، مكانيسم ورود آب، مكانيسم ورود اجسام محلول، مكانيسم ورود گازها، هدايت مادّه كه از خارج آمده، هدايت مايعات، هدايت در زنبوريها، هدايت در دستگاههاى مختلف استوانه مركزى، مصرف مادّه بى روح براى ساختمان پيكر گياه، تركيب نورى گلوسيدها، تركيباتى كه درپى تركيب نورى صورت مى گيرند، توليد گلوسيدها، توليد پروتيدها، تولى لى پيدها، پديده هاى از هم پاشيدگى، هدايت موادّى كه از متابوليسم حاصل شده اند، انرژى نورانى، انرژى مكانيك، انرژى الكتريك، انرژى حرارتى.(86)
+
طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائى نباتات، دخول مادّه، راههاى ورود، موادّى که داخل گیاه مى شوند، مکانیسم ورود آب، مکانیسم ورود اجسام محلول، مکانیسم ورود گازها، هدایت مادّه که از خارج آمده، هدایت مایعات، هدایت در زنبوریها، هدایت در دستگاههاى مختلف استوانه مرکزى، مصرف مادّه بى روح براى ساختمان پیکر گیاه، ترکیب نورى گلوسیدها، ترکیباتى که درپى ترکیب نورى صورت مى گیرند، تولید گلوسیدها، تولید پروتیدها، تولى لى پیدها، پدیده هاى از هم پاشیدگى، هدایت موادّى که از متابولیسم حاصل شده اند، انرژى نورانى، انرژى مکانیک، انرژى الکتریک، انرژى حرارتى.(۸۶)
  
اين همه است كه در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زين العابدين در سپاس و تعريف از عنايت حقّ بيان داشته:
+
این همه است که در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زین العابدین در سپاس و تعریف از عنایت حقّ بیان داشته:
  
ميان باغ حرامست بى تو گرديدن *** كه خار با تو مرا به كه بى تو گل چيدن
+
میان باغ حرامست بى تو گردیدن *** که خار با تو مرا به که بى تو گل چیدن
  
و گر به جام برم بى تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشيدن
+
و گر به جام برم بى تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشیدن
  
خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزيدن
+
خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزیدن
  
اگر جماعت چين صورت تو بُت بينند *** شوند جمله پشيمان ز بت پرستيدن
+
اگر جماعت چین صورت تو بُت بینند *** شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن
  
كساد نرخ شكر در جهان پديد آيد *** دهان چون بازگشائى به وقت خنديدن
+
کساد نرخ شکر در جهان پدید آید *** دهان چون بازگشائى به وقت خندیدن
  
به جاى، خشك بمانند سروهاى چمن *** چو قامت تو ببينند در خراميدن
+
به جاى، خشک بمانند سروهاى چمن *** چو قامت تو ببینند در خرامیدن
  
منِ گداى كه باشم كه دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاك پات بوسيدن
+
منِ گداى که باشم که دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن
  
به عشق و مستى و رسوائيم خوشت از آنك *** نكو نباشد با عشق زهد ورزيدن
+
به عشق و مستى و رسوائیم خوشت از آنک *** نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن
  
نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاى عارف از ابروى نيكوان ديدن
+
نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاى عارف از ابروى نیکوان دیدن
  
عنايت تو چو با جان سعدى است چه باك *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجيدن
+
عنایت تو چو با جان سعدى است چه باک *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجیدن
  
گياهان با هدايت حقّ، همراه با كمك خورشيد، خاك، هوا و آب، اغلب به رنگ سبز آراسته مى شوند تا جهان طبيعت به رنگى مطبوع و دل پسند درآيد.
+
گیاهان با هدایت حقّ، همراه با کمک خورشید، خاک، هوا و آب، اغلب به رنگ سبز آراسته مى شوند تا جهان طبیعت به رنگى مطبوع و دل پسند درآید.
  
گردش در چمن افسردگى را مى برد و دل را باز مى كند، چرا؟ چون گياهان اغلب رنگ سبز دارند; اگر همه گياهان به رنگ سرخ بودند گردش در چمن، در باغ و جنگل فرح بخش نبود، بلكه براى اعصاب زيان داشت.
+
گردش در چمن افسردگى را مى برد و دل را باز مى کند، چرا؟ چون گیاهان اغلب رنگ سبز دارند; اگر همه گیاهان به رنگ سرخ بودند گردش در چمن، در باغ و جنگل فرح بخش نبود، بلکه براى اعصاب زیان داشت.
  
آيا اگر نباتات سياهرنگ مى نمودند افسردگى را مى بردند، يا آن كه دل مردگى مى آوردند؟
+
آیا اگر نباتات سیاهرنگ مى نمودند افسردگى را مى بردند، یا آن که دل مردگى مى آوردند؟
  
آيا بشر در اين هنگام تفريحگاهى داشت; آيا دلتنگى بشر دائمى نمى شد؟ آيا رنگ همه گياهان اگر زرد مى بود و منظره پائيز هميشگى بود، بشر چه مى كرد؟ اگر گياهان همه سپيد رنگ بودند، ديگر چشم صحيح و سالمى يافت مى شد؟ شما نمى توانيد براى مدّتى به بيابانى پر برف نگاه كنيد، رنگ سپيد برف چشم شما را مى زند; پزشكان براى زندگى در برف عينك مخصوصى را براى چشم لازم مى دانند.
+
آیا بشر در این هنگام تفریحگاهى داشت; آیا دلتنگى بشر دائمى نمى شد؟ آیا رنگ همه گیاهان اگر زرد مى بود و منظره پائیز همیشگى بود، بشر چه مى کرد؟ اگر گیاهان همه سپید رنگ بودند، دیگر چشم صحیح و سالمى یافت مى شد؟ شما نمى توانید براى مدّتى به بیابانى پر برف نگاه کنید، رنگ سپید برف چشم شما را مى زند; پزشکان براى زندگى در برف عینک مخصوصى را براى چشم لازم مى دانند.
  
آيا اختيار سبز رنگى گياهان در ميان رنگ ها نشانه عقل و حكمت سازنده گياهان نمى باشد؟
+
آیا اختیار سبز رنگى گیاهان در میان رنگ ها نشانه عقل و حکمت سازنده گیاهان نمى باشد؟
  
اگر ماشينى بطور خود كار به كار خود ادامه دهد و مغز متفكّرى در آن تصرّف نكند محصول آن كارخانه يكجور خواهد بود و بس.
+
اگر ماشینى بطور خود کار به کار خود ادامه دهد و مغز متفکرى در آن تصرّف نکند محصول آن کارخانه یکجور خواهد بود و بس.
  
اتومبيلى اگر به راه افتد و راننده اى نداشته باشد جز به يكسو نخواهد رفت، مگر نشيب و فراز زمين سير و حركت او را تغيير دهد.
+
اتومبیلى اگر به راه افتد و راننده اى نداشته باشد جز به یکسو نخواهد رفت، مگر نشیب و فراز زمین سیر و حرکت او را تغییر دهد.
  
از گوناگون بودن محصولات كارخانه تشخيص مى دهيم كه مغزى متفكّر آن را اداره مى كند. از اختلاف سير اتومبيل و پيچيدنش به اين و آنسو، تندى و كندى آن تشخيص مى دهيم كه اتومبيل تحت فرمان راننده اى عاقل قرار دارد.
+
از گوناگون بودن محصولات کارخانه تشخیص مى دهیم که مغزى متفکر آن را اداره مى کند. از اختلاف سیر اتومبیل و پیچیدنش به این و آنسو، تندى و کندى آن تشخیص مى دهیم که اتومبیل تحت فرمان راننده اى عاقل قرار دارد.
  
اكنون به كارخانه خلقت و محصولات آن نظرى مى افكنيم و نمونه اى بسيار بسيار كوچك را كه بيشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مى آوريم، به گياهان مى نگريم كه برگ هاى سبزى دارند، ولى برگ هاى آنها هيچ كدام به يك شكل نيستند، برگ هر گياهى شكلى مخصوص دارد.
+
اکنون به کارخانه خلقت و محصولات آن نظرى مى افکنیم و نمونه اى بسیار بسیار کوچک را که بیشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مى آوریم، به گیاهان مى نگریم که برگ هاى سبزى دارند، ولى برگ هاى آنها هیچ کدام به یک شکل نیستند، برگ هر گیاهى شکلى مخصوص دارد.
  
سبزى برگ هاى يك جور نيستند، اگر برگ اين درخت را نزديك آن درخت بگذاريم مى بينيم در سبزى با هم اختلاف دارند.
+
سبزى برگ هاى یک جور نیستند، اگر برگ این درخت را نزدیک آن درخت بگذاریم مى بینیم در سبزى با هم اختلاف دارند.
  
عدد انواع ميوه جات در عالم مشكل است به شمار آيد، اقسام گلها در جهان آن قدر بسيار است كه به طور عادى در حساب نمى آيد.
+
عدد انواع میوه جات در عالم مشکل است به شمار آید، اقسام گلها در جهان آن قدر بسیار است که به طور عادى در حساب نمى آید.
  
از يك ميوه چندين جور موجود است، مى گويند: در هند سيصد قسم "انبه" مى باشد.
+
از یک میوه چندین جور موجود است، مى گویند: در هند سیصد قسم "انبه" مى باشد.
  
يكى از مهندسين كشاورزى مى گفت: در باغ كشاورزى پاريس بيش از پنج هزار قم انگور موجود است وآنها را با شماره معرّفى مى كنند، مثلاً مى گويند: انگور شماره 1752.
+
یکى از مهندسین کشاورزى مى گفت: در باغ کشاورزى پاریس بیش از پنج هزار قم انگور موجود است وآنها را با شماره معرّفى مى کنند، مثلاً مى گویند: انگور شماره ۱۷۵۲.
  
آيا كسى مى تواند انواع يك سيب را بشمارد؟
+
آیا کسى مى تواند انواع یک سیب را بشمارد؟
  
آيا اين تنوّع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاى كارخانه خلقت نشانه آن نيست كه اراده اى متفكّر اين كارخانه عظيم و پهناور را اداره مى كند، و ميليون سال است رهبرى و هدايت تمام موجودات را به عهده دارد؟(87)
+
آیا این تنوّع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاى کارخانه خلقت نشانه آن نیست که اراده اى متفکر این کارخانه عظیم و پهناور را اداره مى کند، و میلیون سال است رهبرى و هدایت تمام موجودات را به عهده دارد؟(۸۷)
  
داستان هدايت و راهنمائى حيوانات هم از عجايب فعل حضرت حقّ است، قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:
+
داستان هدایت و راهنمائى حیوانات هم از عجایب فعل حضرت حقّ است، قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:
  
«ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقيم»(88) زمام اختيار هر جنبنده اى به دست مشيّت اوست، بدون شك هدايت پروردگارم به راه راست است.
+
«ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیتِها إنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقیم»(۸۸) زمام اختیار هر جنبنده اى به دست مشیت اوست، بدون شک هدایت پروردگارم به راه راست است.
  
كرسى موريسن در كتاب "راز آفرينش انسان" به مناسبت مسئله شعور، فصلى را به حيوانات اختصاص داده و نتيجه زحمات هزاران دانشمند را اينچنين بازگو مى كند:
+
کرسى موریسن در کتاب "راز آفرینش انسان" به مناسبت مسئله شعور، فصلى را به حیوانات اختصاص داده و نتیجه زحمات هزاران دانشمند را اینچنین بازگو مى کند:
  
پرندگان غريزه خانه و آشيانه دارند، چلچله اى كه در رواق خانه شما آشيانه مى سازد، در فصل زمستان به قشلاق مى رود، امّا همينكه طليعه بهار آشكار شد به لانه خود بر مى گردد.
+
پرندگان غریزه خانه و آشیانه دارند، چلچله اى که در رواق خانه شما آشیانه مى سازد، در فصل زمستان به قشلاق مى رود، امّا همینکه طلیعه بهار آشکار شد به لانه خود بر مى گردد.
  
در صورت سرماى ديماه خيلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرمسير پرواز مى كنند و غالب آنها صدها فرسخ فاصله را در زمين و بر فراز درياها مى پيمايند، امّا هرگز راه خانه خود را گم نمى كنند.
+
در صورت سرماى دیماه خیلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرمسیر پرواز مى کنند و غالب آنها صدها فرسخ فاصله را در زمین و بر فراز دریاها مى پیمایند، امّا هرگز راه خانه خود را گم نمى کنند.
  
كبوترى را در جعبه سر بسته بگذاريد، و مسافتى بسيار بعيد آن را ببريد، همينكه پاى او را گشوديد در هوا چرخى مى زند و يكسر به سوى آشيانه خويش مراجعت مى كند.
+
کبوترى را در جعبه سر بسته بگذارید، و مسافتى بسیار بعید آن را ببرید، همینکه پاى او را گشودید در هوا چرخى مى زند و یکسر به سوى آشیانه خویش مراجعت مى کند.
  
زنبور عسل در بحبوحه بادهاى تند كه تنه درختان و شاخه نباتات را به شدّت تكان مى دهد و گرد و غبارى تاريك در فضا ايجاد كرده است راه كندوى خود را به سهولت پيدا مى كند.
+
زنبور عسل در بحبوحه بادهاى تند که تنه درختان و شاخه نباتات را به شدّت تکان مى دهد و گرد و غبارى تاریک در فضا ایجاد کرده است راه کندوى خود را به سهولت پیدا مى کند.
  
حشرات ريز داراى چشمهاى ذرّه بينى هستند كه ميزان قدرت آنها بر ما مجهول است، و عقابها و قرقى ها و كركس ها صاحب چشم هاى دور بينى هستند كه مسافات بعيده را با آن مى بينند.
+
حشرات ریز داراى چشمهاى ذرّه بینى هستند که میزان قدرت آنها بر ما مجهول است، و عقابها و قرقى ها و کرکس ها صاحب چشم هاى دور بینى هستند که مسافات بعیده را با آن مى بینند.
  
غالب حيوانات در شب ظلمانى راه خود را پيدا مى كنند و به آسانى راه مى روند، زيرا اگر چشمان آنها هم در تاريكى شب كند باشد اختلاف هواى اطراف جاده را درك مى كنند، و نور بسيار ضعيف ماوراء قرمز كه از سطح جاده مى تابد چشم آنها را متأثّر مى كند.
+
غالب حیوانات در شب ظلمانى راه خود را پیدا مى کنند و به آسانى راه مى روند، زیرا اگر چشمان آنها هم در تاریکى شب کند باشد اختلاف هواى اطراف جاده را درک مى کنند، و نور بسیار ضعیف ماوراء قرمز که از سطح جاده مى تابد چشم آنها را متأثّر مى کند.
  
چشم جغد در ظلمات شبهاى تار، موش كوچكى را كه در ميان علفهاى صحرا مى رود به آسانى مى بيند.
+
چشم جغد در ظلمات شبهاى تار، موش کوچکى را که در میان علفهاى صحرا مى رود به آسانى مى بیند.
  
ماهى معمولى كه ما گوشت آن را مى خوريم عدّه زيادى چشمهاى زيبا مثل چشمان خود ما دارد كه پيوسته برق مى زند و دليل آن اينست كه هر يك از اين چشمها نور افكنهاى برّاقى دارد و اجسام را به صور اصلى در مردمك منعكس مى سازد، از اين نور افكنها در چشم انسانى تعبيه نشده است ; آيا تعبيه اين نور افكنها بواسطه آن بوده است كه قوّه مُدر كه و شعور ماهى اسكالوپ كم است؟
+
ماهى معمولى که ما گوشت آن را مى خوریم عدّه زیادى چشمهاى زیبا مثل چشمان خود ما دارد که پیوسته برق مى زند و دلیل آن اینست که هر یک از این چشمها نور افکنهاى برّاقى دارد و اجسام را به صور اصلى در مردمک منعکس مى سازد، از این نور افکنها در چشم انسانى تعبیه نشده است ; آیا تعبیه این نور افکنها بواسطه آن بوده است که قوّه مُدر که و شعور ماهى اسکالوپ کم است؟
  
تعداد چشم جانوران اين دنيا از دو تا هست تا چند هزار، و كيفيّت ديد آنها هم با يكديگر بكلّى متفاوت است.
+
تعداد چشم جانوران این دنیا از دو تا هست تا چند هزار، و کیفیت دید آنها هم با یکدیگر بکلّى متفاوت است.
  
زنبور عسل گلهاى رنگارنگ را به شكل و رنگى كه مى بينيم نمى بيند، بلكه آنها را به وسيله نور ماوراء بنفش مشاهده مى كند و اين نور خود بر زيبائى و جلوه گلها بسى مى افزايد.
+
زنبور عسل گلهاى رنگارنگ را به شکل و رنگى که مى بینیم نمى بیند، بلکه آنها را به وسیله نور ماوراء بنفش مشاهده مى کند و این نور خود بر زیبائى و جلوه گلها بسى مى افزاید.
  
زنبوران كارگر در كندوى عسل حجره ها و دهليزها به اندازه هاى مختلف مى سازند: حجره هاى كوچك مخصوص كارگران و حجره هاى بزرگتر مخصوص زنبورهاى نر، در حالى كه ملكه ها احتمالاً در حجره هاى اختصاصى قرار مى گيرند.
+
زنبوران کارگر در کندوى عسل حجره ها و دهلیزها به اندازه هاى مختلف مى سازند: حجره هاى کوچک مخصوص کارگران و حجره هاى بزرگتر مخصوص زنبورهاى نر، در حالى که ملکه ها احتمالاً در حجره هاى اختصاصى قرار مى گیرند.
  
ملكه تخم هاى عقيم خود را در حجره مخصوص زنبوران نر مى گذارد، در حاليكه تخم هاى بار آور را در حجره هاى مخصوص مادّه ها و ملكه ها مى ريزد، كارگران كه همان زنبوران مادّه تغيير كل يافته هستند از مدّتها پيش انتظار ظهور نسل جديد زنبوران را مى برند، و غذاى نوزادان را كه عبارت از موم و عسل است تدارك مى كنند و براى آنها مى جوند، امّا همينكه زنبوران نر و مادّه نزديك موقع تكامل خود مى رسند آن وقت عمل جويدن غذا را براى آنها موقوف مى كنند و عسل را به حال طبيعى به آنها مى خورانند، زنبوران مادّه كه به اين كيفيّت پرورش مى يابند بعدها همان زنبوران كارگر مى شوند.
+
ملکه تخم هاى عقیم خود را در حجره مخصوص زنبوران نر مى گذارد، در حالیکه تخم هاى بار آور را در حجره هاى مخصوص مادّه ها و ملکه ها مى ریزد، کارگران که همان زنبوران مادّه تغییر کل یافته هستند از مدّتها پیش انتظار ظهور نسل جدید زنبوران را مى برند، و غذاى نوزادان را که عبارت از موم و عسل است تدارک مى کنند و براى آنها مى جوند، امّا همینکه زنبوران نر و مادّه نزدیک موقع تکامل خود مى رسند آن وقت عمل جویدن غذا را براى آنها موقوف مى کنند و عسل را به حال طبیعى به آنها مى خورانند، زنبوران مادّه که به این کیفیت پرورش مى یابند بعدها همان زنبوران کارگر مى شوند.
  
امّا براى زنبوران مادّه كه در حجره ملكه هستند غذا را تا آخر كار همچنان مى جوند و به خورد آنها ميدهند، و همين زنبورها هستند كه تبديل به ملكه كندو مى شوند و تخم هاى بار آور مى گذارند.
+
امّا براى زنبوران مادّه که در حجره ملکه هستند غذا را تا آخر کار همچنان مى جوند و به خورد آنها میدهند، و همین زنبورها هستند که تبدیل به ملکه کندو مى شوند و تخم هاى بار آور مى گذارند.
  
سگ به وسيله قوّه شامّه تشخيص مى دهد كه چه حيوانى از نزديكى هاى او گذاشته است.
+
سگ به وسیله قوّه شامّه تشخیص مى دهد که چه حیوانى از نزدیکى هاى او گذاشته است.
  
همه حيوانات داراى حسّ سامعه بسيار دقيق وحسّاس هستند كه قوّت شنوائى آن خيلى بيش از حسّ سامعه محدود و ضعيف انسانى است.
+
همه حیوانات داراى حسّ سامعه بسیار دقیق وحسّاس هستند که قوّت شنوائى آن خیلى بیش از حسّ سامعه محدود و ضعیف انسانى است.
  
يك قسم از عنكبوتهاى آبى، لانه گردى شبيه به توپ از تارهاى خود مى سازد و آن را به جسمى بسته، در زير آب مى اندازد، سپس خود بر سطح آب آمده موهاى زير شكم خود را پر از هوا مى كند و به زير لانه رفته هوا در آن مى دمد و در واقع آنرا ياد مى كند و آنقدر اين عمل تكرار مى شود تا لانه او مثل توپ باد كرده و مى شود،آن وقت در اين لانه تخم مى گذارد و بچّه هاى خود را بزرگ مى كند و به اين وسيله آنها را از خطرات هوائى محفوظ مى دارد.
+
یک قسم از عنکبوتهاى آبى، لانه گردى شبیه به توپ از تارهاى خود مى سازد و آن را به جسمى بسته، در زیر آب مى اندازد، سپس خود بر سطح آب آمده موهاى زیر شکم خود را پر از هوا مى کند و به زیر لانه رفته هوا در آن مى دمد و در واقع آنرا یاد مى کند و آنقدر این عمل تکرار مى شود تا لانه او مثل توپ باد کرده و مى شود،آن وقت در این لانه تخم مى گذارد و بچّه هاى خود را بزرگ مى کند و به این وسیله آنها را از خطرات هوائى محفوظ مى دارد.
  
اين عمل عنكبوت متضمّن يك سلسله اقدامات دقيق عملى از نسّاجى و مهندسى گرفته تا ساختمان و عمليّات دريائى مى باشد!!
+
این عمل عنکبوت متضمّن یک سلسله اقدامات دقیق عملى از نسّاجى و مهندسى گرفته تا ساختمان و عملیات دریائى مى باشد!!
  
ماهى آزاد سالها در دريا زيست مى كند، و سپس به رودخانه اى كه از آنجا به دريا آمده بر مى گردد، و عيجبتر آنكه از حاشيه رودخانه بالا رفته و به نهرى كه خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود.
+
ماهى آزاد سالها در دریا زیست مى کند، و سپس به رودخانه اى که از آنجا به دریا آمده بر مى گردد، و عیجبتر آنکه از حاشیه رودخانه بالا رفته و به نهرى که خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود.
  
قوانين دولتى راجع به ساحل رودخانه ها هر چه مى خواهد باشد و قوانين مزبور فرضاً هم در يك ساحل رودخانه سهل تر از ساحل ديگر باشد، ولى ماهى آزاد فقط به تبعيّت از شعور باطنى خود به همان ساحل مى رود كه محلّ نشو و نماى او بوده.
+
قوانین دولتى راجع به ساحل رودخانه ها هر چه مى خواهد باشد و قوانین مزبور فرضاً هم در یک ساحل رودخانه سهل تر از ساحل دیگر باشد، ولى ماهى آزاد فقط به تبعیت از شعور باطنى خود به همان ساحل مى رود که محلّ نشو و نماى او بوده.
  
هرگاه ماهى آزادى را كه به سمت علياى رودخانه مى رود از مسير خود منحرف ساخته و آن را در نهرى غير از آن كه موطن اوست بيندازيد خود او اين اشتباه را درك مى كند و با جريان آب بر مى گردد و سپس بر عليه جريان شنا كرده و خود را به نهر اصلى خويش مى رساند.
+
هرگاه ماهى آزادى را که به سمت علیاى رودخانه مى رود از مسیر خود منحرف ساخته و آن را در نهرى غیر از آن که موطن اوست بیندازید خود او این اشتباه را درک مى کند و با جریان آب بر مى گردد و سپس بر علیه جریان شنا کرده و خود را به نهر اصلى خویش مى رساند.
  
امّا از قضيّه ماهى آزاد عجيبتر و غامض تز قضيّه مارماهى است; اين حيوانات هجيب همينكه به مرحله رشد رسيدند و در هر رودخانه و بركه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه اى در جنوب جزاير برمودا حركت مى كنند و در آن جا در اعماق ژرف اقيانوس تخم مى گذارند و در همانجا مى ميمرند، آن عدّه از مار ماهى ها كه از اروپا مى آيند هزاران ميل مسافت را در دريا مى پيمايند تا به اين نقطه مى رسند.
+
امّا از قضیه ماهى آزاد عجیبتر و غامض تز قضیه مارماهى است; این حیوانات هجیب همینکه به مرحله رشد رسیدند و در هر رودخانه و برکه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه اى در جنوب جزایر برمودا حرکت مى کنند و در آن جا در اعماق ژرف اقیانوس تخم مى گذارند و در همانجا مى میمرند، آن عدّه از مار ماهى ها که از اروپا مى آیند هزاران میل مسافت را در دریا مى پیمایند تا به این نقطه مى رسند.
  
بچّه هاى مار ماهى كه هنگام تولّد از هيچ كجاى عالم خبرى ندارند و فقط خود را در صحرائى بى پايان از آب ديده اند شروع مى كنند به مراجعت و موطن اصلى خود و پس از عبور از درياهاى بى پايان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه يا بركه اى كه والدين آنها از آنجا آمده اند بر مى گردند، به طورى كه همه آبروها و درياچه هاى جهان هميشه پر از مار ماهى است، اين مارماهى هاى جوان پس از آنكه با زحمات و مشقّات فراوان خود رابه موطن اصلى رساندند در آنجا نشو و نما مى كنند و چون به سنّ رشد رسيدند بر طبق همان قوانين مزبور و لاينحلّ به نزديكى جزاير برمودا بر مى گردند و اين دور و تسلسل را از سر مى گيرند.
+
بچّه هاى مار ماهى که هنگام تولّد از هیچ کجاى عالم خبرى ندارند و فقط خود را در صحرائى بى پایان از آب دیده اند شروع مى کنند به مراجعت و موطن اصلى خود و پس از عبور از دریاهاى بى پایان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه یا برکه اى که والدین آنها از آنجا آمده اند بر مى گردند، به طورى که همه آبروها و دریاچه هاى جهان همیشه پر از مار ماهى است، این مارماهى هاى جوان پس از آنکه با زحمات و مشقّات فراوان خود رابه موطن اصلى رساندند در آنجا نشو و نما مى کنند و چون به سنّ رشد رسیدند بر طبق همان قوانین مزبور و لاینحلّ به نزدیکى جزایر برمودا بر مى گردند و این دور و تسلسل را از سر مى گیرند.
  
اين حسّ جهت يابى و بازگشت به موطن از كجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاكنون هيچ مار ماهى از سواحل آمريكا در آبهاى اروپا ديده نشده و هيچ مار ماهى اروپائى هم در سواحل آمريكا شكار نشده است. براى آنكه مار ماهى اروپائى وقت كافى براى رسيدن به جزاير برمودا و پيمودن عرصه درياها راداشته باشد دوره رشد آن رابه يكسال و گاهى هم بيشتر بالا برده است. آيا ذرّات سلّولهائى كه با هم جمع شده و بدن مار ماهى را به وجود آورده اند داراى حسّ جهت يابى بوده و قوّت اراده اى هم براى انجام آن داشته اند؟
+
این حسّ جهت یابى و بازگشت به موطن از کجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاکنون هیچ مار ماهى از سواحل آمریکا در آبهاى اروپا دیده نشده و هیچ مار ماهى اروپائى هم در سواحل آمریکا شکار نشده است. براى آنکه مار ماهى اروپائى وقت کافى براى رسیدن به جزایر برمودا و پیمودن عرصه دریاها راداشته باشد دوره رشد آن رابه یکسال و گاهى هم بیشتر بالا برده است. آیا ذرّات سلّولهائى که با هم جمع شده و بدن مار ماهى را به وجود آورده اند داراى حسّ جهت یابى بوده و قوّت اراده اى هم براى انجام آن داشته اند؟
  
حيوانات ظاهراً داراى يك قسم حسّ استداراك يا "تلپاتى" هستند. اگر پروانه مادّه اى رادر كنار پنجره اطاقتان بگذاريد غلائم خفيفى از خود پخش مى كند، پروانه نر از مسافتى بسيار دور كه انسان مشكل مى تواند باور كند اين علائم را مى گيرد و جواب آن را پس مى فرستد و شما هر چه سعى كنيد كه اختلالى در اين خبرگزارى ايجاد كنيد محال است موفق شويد!!
+
حیوانات ظاهراً داراى یک قسم حسّ استداراک یا "تلپاتى" هستند. اگر پروانه مادّه اى رادر کنار پنجره اطاقتان بگذارید غلائم خفیفى از خود پخش مى کند، پروانه نر از مسافتى بسیار دور که انسان مشکل مى تواند باور کند این علائم را مى گیرد و جواب آن را پس مى فرستد و شما هر چه سعى کنید که اختلالى در این خبرگزارى ایجاد کنید محال است موفق شوید!!
  
آيا اين وجود ضعيف، دستگاه فرستنده با خود دارد، يا پروانه نر در كنار آتش شاخهاى خود دستگاه گيرنده دارد؟
+
آیا این وجود ضعیف، دستگاه فرستنده با خود دارد، یا پروانه نر در کنار آتش شاخهاى خود دستگاه گیرنده دارد؟
  
جيرجيرك، بالها يا پاهاى خود را بهم مى مالد و صداى آن در شبهاى صاف و آرام تا يك كيلومتر مى رسد.
+
جیرجیرک، بالها یا پاهاى خود را بهم مى مالد و صداى آن در شبهاى صاف و آرام تا یک کیلومتر مى رسد.
  
اين آقاى جيرجيرك براى صدا كردن جفت خود ششصد تن هوا را به حركت در مى آورد، و خانم جيرجيرك هم با يك وسيله ديگر فيزيكى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد.
+
این آقاى جیرجیرک براى صدا کردن جفت خود ششصد تن هوا را به حرکت در مى آورد، و خانم جیرجیرک هم با یک وسیله دیگر فیزیکى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد.
  
اگر جوجه پرنده اى را از آشيانه خارج كنيد و در محيطى ديگر آن را بپرورانيد همينكه به مرحله رشد و تكامل رسيد خود شروع به ساختن لانه به شبك و طريقه گذشتگانش خواهد كرد. آيا اعمال مشخّص و متمايزى كه از انواع مخلوفات صادر مى شود همه اتّفاقى و بر سبيل تصادف است، يا عقل و شعورى كلى باعث صدور آنهاست؟
+
اگر جوجه پرنده اى را از آشیانه خارج کنید و در محیطى دیگر آن را بپرورانید همینکه به مرحله رشد و تکامل رسید خود شروع به ساختن لانه به شبک و طریقه گذشتگانش خواهد کرد. آیا اعمال مشخّص و متمایزى که از انواع مخلوفات صادر مى شود همه اتّفاقى و بر سبیل تصادف است، یا عقل و شعورى کلى باعث صدور آنهاست؟
  
جواب تمام سؤالاتى كه در اين زمينه ها شده و پرسنده و سائل آن عقل يا علم است در جملات زيباى "صحيفه" آمده:
+
جواب تمام سؤالاتى که در این زمینه ها شده و پرسنده و سائل آن عقل یا علم است در جملات زیباى "صحیفه" آمده:
  
«ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ...».
+
«ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ...».
  
آرى به قول حكيم شفائى اصفهانى:
+
آرى به قول حکیم شفائى اصفهانى:
  
مرا به كوى تو تا رخت در گل افتادست *** هزار كعبه به هر گوشه دل افتادست
+
مرا به کوى تو تا رخت در گل افتادست *** هزار کعبه به هر گوشه دل افتادست
  
صبا به ياد تو از باغ گلفشان مى رفت *** بجاى برگ گل آئينه در گل افتادست
+
صبا به یاد تو از باغ گلفشان مى رفت *** بجاى برگ گل آئینه در گل افتادست
  
ز دست يارى چشم كرشمسه پردازش *** كلاه گوشه خورشيد در گل افتادست
+
ز دست یارى چشم کرشمسه پردازش *** کلاه گوشه خورشید در گل افتادست
  
به دوستى تو خصمند عالمى با من *** هزار دشمن و يك دوست مشكل افتادست
+
به دوستى تو خصمند عالمى با من *** هزار دشمن و یک دوست مشکل افتادست
  
ز گرد باديه ى اين همرهى نمى آيد *** غبار كيست كه دنبال محمل افتادست
+
ز گرد بادیه ى این همرهى نمى آید *** غبار کیست که دنبال محمل افتادست
  
مريز خون سرشكم كه آب چشمه عشق *** به خون گرم شهيدان مقابل افتادست
+
مریز خون سرشکم که آب چشمه عشق *** به خون گرم شهیدان مقابل افتادست
  
به دوزخ ابد آن كشته را حواله كنند *** كه عجز كرده و از چشم قاتل افتادست
+
به دوزخ ابد آن کشته را حواله کنند *** که عجز کرده و از چشم قاتل افتادست
  
خبر كنيد ز اشكم سپهر را كامشب *** ز جوش گريه من سخت غافل افتادست
+
خبر کنید ز اشکم سپهر را کامشب *** ز جوش گریه من سخت غافل افتادست
  
ز تاب روى تو هر دم به اضطراب دوم *** برون ز خانه كه برقم به منزل افتادست
+
ز تاب روى تو هر دم به اضطراب دوم *** برون ز خانه که برقم به منزل افتادست
  
نفس گداخته آن موجه ام به لجّه عشق *** كه نيم كشته به آغوش ساحل افتادست
+
نفس گداخته آن موجه ام به لجّه عشق *** که نیم کشته به آغوش ساحل افتادست
  
گرفته تنگ در آغوش رشك تعويذم *** كه همچو زلف به دوشت حمايل افتاده است
+
گرفته تنگ در آغوش رشک تعویذم *** که همچو زلف به دوشت حمایل افتاده است
  
شفائى از تو تمنّاى زخم ديگر داشت *** رسيد حشر و همان نيم بسمل افتادست
+
شفائى از تو تمنّاى زخم دیگر داشت *** رسید حشر و همان نیم بسمل افتادست
  
داستان هدايت انسان هم كه به وسيله عقل و فطرت و نبوّت و امامت و كتاب انجام مى گيرد از اعظم عجايب است. هيچ مدرسه اى به اندازه اسلام از طريق قرآن مجيد و روايات در جهت تعريف عقل و ارزش اين گوهر والا داد سخن نداده; ارزش انسان در پيشگاه حقّ و در حريم منطبق به قدر استفاده او از عقل است. عقل واسطه دريافت حقايق و در صورت به كار گرفتنش عليرغم هواى نفس، ضامن خير دنيا و آخرت انسان است. البتّه اين معنا در طول تاريخ ثابت شده كه اگر عقل از نبوّت و كتاب و امامت و هدايت و عنايت و رحمت حق كمك نگيرد قدرت فراهم آوردن تمام سعادت را براى انسان ندارد، اين است كه بين انسانهايى كه از طريق عقل با هدايت حق مرتبطند و آنان كه به عقل تنها تكيه زده اند فرق بسيار و تفاوت عظيم است.
+
داستان هدایت انسان هم که به وسیله عقل و فطرت و نبوّت و امامت و کتاب انجام مى گیرد از اعظم عجایب است. هیچ مدرسه اى به اندازه اسلام از طریق قرآن مجید و روایات در جهت تعریف عقل و ارزش این گوهر والا داد سخن نداده; ارزش انسان در پیشگاه حقّ و در حریم منطبق به قدر استفاده او از عقل است. عقل واسطه دریافت حقایق و در صورت به کار گرفتنش علیرغم هواى نفس، ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است. البتّه این معنا در طول تاریخ ثابت شده که اگر عقل از نبوّت و کتاب و امامت و هدایت و عنایت و رحمت حق کمک نگیرد قدرت فراهم آوردن تمام سعادت را براى انسان ندارد، این است که بین انسانهایى که از طریق عقل با هدایت حق مرتبطند و آنان که به عقل تنها تکیه زده اند فرق بسیار و تفاوت عظیم است.
  
مدرسه هائى كه به عقل اكتفا كرده اند هرگز نتوانسته اند يك نمونه از مرد و زنى كه در دامن نبوّت و ولايت تربيت شده اند تحويل تاريخ انسان و انسانيّت دهند. وحشى بافقى در فرق بين عقل و نبوّت بر اساس منطقى محكم چنين فرموده:
+
مدرسه هائى که به عقل اکتفا کرده اند هرگز نتوانسته اند یک نمونه از مرد و زنى که در دامن نبوّت و ولایت تربیت شده اند تحویل تاریخ انسان و انسانیت دهند. وحشى بافقى در فرق بین عقل و نبوّت بر اساس منطقى محکم چنین فرموده:
  
حكيم عقل كز يونان زمين است *** اگر چه بر همه بالانشين است
+
حکیم عقل کز یونان زمین است *** اگر چه بر همه بالانشین است
  
به هر جا شرع برمسند نشيند *** كسش جز در برون در نبيند
+
به هر جا شرع برمسند نشیند *** کسش جز در برون در نبیند
  
بلى شرع است ايوان الهى *** نبوّت اندر و اورنگ شاهى
+
بلى شرع است ایوان الهى *** نبوّت اندر و اورنگ شاهى
  
بساطى كش نبوّت مجلس آراست *** كجا هر بوالفضولى را در او جاست
+
بساطى کش نبوّت مجلس آراست *** کجا هر بوالفضولى را در او جاست
  
خرد هر چند پويد گاه و بيگاه *** نيابد جاى جز بيرون درگاه
+
خرد هر چند پوید گاه و بیگاه *** نیابد جاى جز بیرون درگاه
  
بكوشد تا كند بيرون درجاى *** چو نزديك درآيد گم كند پاى
+
بکوشد تا کند بیرون درجاى *** چو نزدیک درآید گم کند پاى
  
چه شد گوياش گامى تا در كام *** چو پا نبود چه يك فرسخ چه يك گام
+
چه شد گویاش گامى تا در کام *** چو پا نبود چه یک فرسخ چه یک گام
  
بسا كورى كه آيد تا دربار *** چو چشمش نيست سر كوبد به ديوار
+
بسا کورى که آید تا دربار *** چو چشمش نیست سر کوبد به دیوار
  
مگر هم از درون بانگى برآيد *** كه چشمى لطف كرديمش درآيد
+
مگر هم از درون بانگى برآید *** که چشمى لطف کردیمش درآید
  
دراين ايوان كه با طغراى جاويد *** برون آرند حكم بيم و امّيد
+
دراین ایوان که با طغراى جاوید *** برون آرند حکم بیم و امّید
  
نبوّت مسند آرايان تقدير *** وز او اقليم جان كردند تسخير
+
نبوّت مسند آرایان تقدیر *** وز او اقلیم جان کردند تسخیر
  
به عالى خطبه اَلْمُلْكُ لِلّه *** زماهى صيتشان بر رفت تاماه
+
به عالى خطبه اَلْمُلْک لِلّه *** زماهى صیتشان بر رفت تاماه
  
جهان را در صلاى كارِ جمهور *** به لطف و قهر تو كردند منشور
+
جهان را در صلاى کارِ جمهور *** به لطف و قهر تو کردند منشور
  
نه شاهانى كه تاج و تخت خواهند *** از اين ده هاى ويران باج خواهند
+
نه شاهانى که تاج و تخت خواهند *** از این ده هاى ویران باج خواهند
  
از آن شاهان كه كشور گيرِ جانند *** ولايت بخش ملِك جاودانند
+
از آن شاهان که کشور گیرِ جانند *** ولایت بخش ملِک جاودانند
  
 
عطاهاشان به هر بى برگ و بى ساز *** هزاران روضه پرنعمت و ساز
 
عطاهاشان به هر بى برگ و بى ساز *** هزاران روضه پرنعمت و ساز
  
بود ملك ابد كمتر عطاشان *** اگر باور ندارى شو گداشان
+
بود ملک ابد کمتر عطاشان *** اگر باور ندارى شو گداشان
  
شهانى فارغ از خيل و خزانه *** طفيل پادشاهيشان زمانه
+
شهانى فارغ از خیل و خزانه *** طفیل پادشاهیشان زمانه
  
همه از آفرينش برگزيده *** همه از نور يك ذات آفريده
+
همه از آفرینش برگزیده *** همه از نور یک ذات آفریده
  
چه ذاتى عين نور ذوالجلالى *** چه نورى اللّه اللّه لايَزالى
+
چه ذاتى عین نور ذوالجلالى *** چه نورى اللّه اللّه لایزالى
  
اين مسئله به تجربه ثابت شده كه عقل بى نبوّت هميشه اسير هوا و هوس و غرائز و اميال حيوانى بوده، و جز نورى ضعيف آنهم در بعضى از مواقع از خود بروز و ظهور نداده. اگر عقل همراه با نبوّت مى زيست از تبعيضاتى كه هميشه در تاريخ بشر بوده خبرى نبود.
+
این مسئله به تجربه ثابت شده که عقل بى نبوّت همیشه اسیر هوا و هوس و غرائز و امیال حیوانى بوده، و جز نورى ضعیف آنهم در بعضى از مواقع از خود بروز و ظهور نداده. اگر عقل همراه با نبوّت مى زیست از تبعیضاتى که همیشه در تاریخ بشر بوده خبرى نبود.
  
مسئله قوى و ضعيف، حاكم و محكوم، مستكبر و مسضعف، استعمارگر و استعمار زده، آزاد و بنده، همه و همه ملول تنها ماندن انسان از نبوّت و امامت رهبران معصوم است.
+
مسئله قوى و ضعیف، حاکم و محکوم، مستکبر و مسضعف، استعمارگر و استعمار زده، آزاد و بنده، همه و همه ملول تنها ماندن انسان از نبوّت و امامت رهبران معصوم است.
  
قرآن مجيد رادقّت كنيد و به آيات كريمه اش فكر كنيد، اگر دستوراتش حاكم بر حيات انسان بود، چيزى جز عدالت و حقيقت و مهر و رأفت دركره زمين ديده مى شد؟!
+
قرآن مجید رادقّت کنید و به آیات کریمه اش فکر کنید، اگر دستوراتش حاکم بر حیات انسان بود، چیزى جز عدالت و حقیقت و مهر و رأفت درکره زمین دیده مى شد؟!
  
جهان هميشه پر از فساد و افساد، فسق و فجور، ظلم و جور، خيانت و جنايت و همه گونه تبعيضات ظالمانه بوده، و انى به علت نبودِ عقل و فكر و انديشه و وجدان و فطرت دربشر نبوده، بلكه علّت اين همه بيداد، جدا نگاه داشتن عقل از نبوّت و هدايت و وحى و امامت بوده. آرى عقل وقتى مهجور باشد جز اين همه مصيبت و بيداد و بيدادگرى از جوامع انسانى توقّع نمى رود.
+
جهان همیشه پر از فساد و افساد، فسق و فجور، ظلم و جور، خیانت و جنایت و همه گونه تبعیضات ظالمانه بوده، و انى به علت نبودِ عقل و فکر و اندیشه و وجدان و فطرت دربشر نبوده، بلکه علّت این همه بیداد، جدا نگاه داشتن عقل از نبوّت و هدایت و وحى و امامت بوده. آرى عقل وقتى مهجور باشد جز این همه مصیبت و بیداد و بیدادگرى از جوامع انسانى توقّع نمى رود.
  
شعاع حكومت و نورانيّت عقل، محدود به كشف حقايق مادّى و قسمتى بسيار ناچيز از علوم معنوى است، و اين اندازه نورانيّت در بپا كردن خيمه سعادت همه جانبه و خير دنيا و آخرت در همه شئون كافى نيست، و اين مقدار از روشنائى قدرت تأمين امنيّت همه جانبه در زندگى بشر را ندارد; نياز انسان را به مسئله وحى در تمام جوانب حيات به وضوح مى توان ديد، و اين واقعيتى است كه مجامع علمى جهانى كم و بيش در مرز اقرار و اعتراف نسبت به آن قرار گرفته اند و ديرى نخواهد پائيد كه تمام جهان دست نياز به پيشگاه وحى دراز خواهد كرد، و به حريم نبوّت پناه خواهد برد.
+
شعاع حکومت و نورانیت عقل، محدود به کشف حقایق مادّى و قسمتى بسیار ناچیز از علوم معنوى است، و این اندازه نورانیت در بپا کردن خیمه سعادت همه جانبه و خیر دنیا و آخرت در همه شئون کافى نیست، و این مقدار از روشنائى قدرت تأمین امنیت همه جانبه در زندگى بشر را ندارد; نیاز انسان را به مسئله وحى در تمام جوانب حیات به وضوح مى توان دید، و این واقعیتى است که مجامع علمى جهانى کم و بیش در مرز اقرار و اعتراف نسبت به آن قرار گرفته اند و دیرى نخواهد پائید که تمام جهان دست نیاز به پیشگاه وحى دراز خواهد کرد، و به حریم نبوّت پناه خواهد برد.
  
در هر صورت مكتب سعادت بخش اسلام بخشى عظيم از آيات قرآن و روايات رابه معرفى عقل و عظمت آن اختصاص داده، و با همه ارزشى كه براى اين عنصر معنوى قائل است آن را بى نياز از ارتباط با عقل كلّ يعنى صاحب عالم و آدم نمى داند.
+
در هر صورت مکتب سعادت بخش اسلام بخشى عظیم از آیات قرآن و روایات رابه معرفى عقل و عظمت آن اختصاص داده، و با همه ارزشى که براى این عنصر معنوى قائل است آن را بى نیاز از ارتباط با عقل کلّ یعنى صاحب عالم و آدم نمى داند.
  
اسلام، خير دنيا و آخرت انسان را محصول ارتباط او با عقل و فطرت و وجدان و قرآن و نبوّت و امامت ميداند، و اين همه را هرگز جداى از هم ندانسته بلكه اين مجموعه را دليل و راهنماى راه انسان به سوى سعادت همه جانبه معرّفى نموده است.
+
اسلام، خیر دنیا و آخرت انسان را محصول ارتباط او با عقل و فطرت و وجدان و قرآن و نبوّت و امامت میداند، و این همه را هرگز جداى از هم ندانسته بلکه این مجموعه را دلیل و راهنماى راه انسان به سوى سعادت همه جانبه معرّفى نموده است.
  
عقل همراه با علوم مادّى و معنوى قابليّت عجيبى براى رشد و كمال و رساندن انسان به خير دنيا و آخرت دارد، هدايت عقل منهاى نبوّت هدايتى ناقص است و به هيچ عنوان تأمين كننده تمام نيازهاى بشر نيست.
+
عقل همراه با علوم مادّى و معنوى قابلیت عجیبى براى رشد و کمال و رساندن انسان به خیر دنیا و آخرت دارد، هدایت عقل منهاى نبوّت هدایتى ناقص است و به هیچ عنوان تأمین کننده تمام نیازهاى بشر نیست.
  
عقل و نبوّت دو حجّت بزرگ الهى و دو چراغ فروزان در راه زندگى است كه اگر انسان در پرتو اين دو نور پرفروغ حركت كند به تمام واقعيّات و حقايقى كه در عرصه حيات محتاج به آن است خواهد رسيد.
+
عقل و نبوّت دو حجّت بزرگ الهى و دو چراغ فروزان در راه زندگى است که اگر انسان در پرتو این دو نور پرفروغ حرکت کند به تمام واقعیات و حقایقى که در عرصه حیات محتاج به آن است خواهد رسید.
  
انسان، با قدرت عقل به درك واقعيّات و حقايق مى رسد و شيرينى و استحكام حكمت و استدلال را مى يابد، و با كمك اين نيروى پر قدرت الهى به برنامه هاى خداوندى و به تمام حقايق آسمانى تسليم مى شود و از وجود وى منبعى عظيم براى عبادت ربّ و خدمت به خلق ساخته شده و به پيمودن راه سعادت و سلامت موفّق مى گردد.
+
انسان، با قدرت عقل به درک واقعیات و حقایق مى رسد و شیرینى و استحکام حکمت و استدلال را مى یابد، و با کمک این نیروى پر قدرت الهى به برنامه هاى خداوندى و به تمام حقایق آسمانى تسلیم مى شود و از وجود وى منبعى عظیم براى عبادت ربّ و خدمت به خلق ساخته شده و به پیمودن راه سعادت و سلامت موفّق مى گردد.
  
عشق و محبّتى كه انبياو اوليا، امامان و عرفا از آن دم مى زنند و آن را محور واقعيّات مى دانند و بدون آن به دست آوردن زندگى با حقيقت ميسّر نيست و اگر شعله آن از شبستان جان زبانه نكشد انسان به جائى نمى رسد، محصول پيوستن عقل به نبوّت انبيا و وحدت عقل و وحى است. عارف عاشق و واصل واله حاجى محمّد حسين حسينى قزوينى در اين زمينه مى فرمايد:
+
عشق و محبّتى که انبیاو اولیا، امامان و عرفا از آن دم مى زنند و آن را محور واقعیات مى دانند و بدون آن به دست آوردن زندگى با حقیقت میسّر نیست و اگر شعله آن از شبستان جان زبانه نکشد انسان به جائى نمى رسد، محصول پیوستن عقل به نبوّت انبیا و وحدت عقل و وحى است. عارف عاشق و واصل واله حاجى محمّد حسین حسینى قزوینى در این زمینه مى فرماید:
  
رفت يكى در بر شيخ كبير *** كز كرم اى شيخ مرا دست گير
+
رفت یکى در بر شیخ کبیر *** کز کرم اى شیخ مرا دست گیر
  
ذوق و طرب نيست در آب و گلم *** درد طلب نيست به جان و دلم
+
ذوق و طرب نیست در آب و گلم *** درد طلب نیست به جان و دلم
  
بسته قيد تن افسرده ام *** غمزده و خسته و دل مرده ام
+
بسته قید تن افسرده ام *** غمزده و خسته و دل مرده ام
  
راهبرم شو به سوى كبريا *** چون تو نه اى در پى كبر و ريا
+
راهبرم شو به سوى کبریا *** چون تو نه اى در پى کبر و ریا
  
شيخ بدو گفت كه اى بينوا *** درد تو جز عشق ندارد دوا
+
شیخ بدو گفت که اى بینوا *** درد تو جز عشق ندارد دوا
  
ميل دلت گر به سوى سادگى است *** عاشقيت مايه آزادگى است
+
میل دلت گر به سوى سادگى است *** عاشقیت مایه آزادگى است
  
خيز شتربان كه بشد قافله *** ما و تو مانديم درين مرحله
+
خیز شتربان که بشد قافله *** ما و تو ماندیم درین مرحله
  
قافله عشق به منزل رسيد *** كشتى عشّاق به ساحل رسيد
+
قافله عشق به منزل رسید *** کشتى عشّاق به ساحل رسید
  
هر كه از اين قافله غافل شود *** همچو من دلشده بيدل شود
+
هر که از این قافله غافل شود *** همچو من دلشده بیدل شود
  
نغمه عشق اتس كه آرد شَغَب *** باده حسن است كه آرد طرب
+
نغمه عشق اتس که آرد شَغَب *** باده حسن است که آرد طرب
  
ساقى سُكر است كه هستى رُباست *** ساغر وجد است كه مستى فزاست
+
ساقى سُکر است که هستى رُباست *** ساغر وجد است که مستى فزاست
  
وحدت ذات است كه بى ابتداست *** كثرت اسم است كه بى منتهاست
+
وحدت ذات است که بى ابتداست *** کثرت اسم است که بى منتهاست
  
نخوت هستى است كه آرد غرور *** همّت مستى است كه آرد حضور
+
نخوت هستى است که آرد غرور *** همّت مستى است که آرد حضور
  
سر به درى نِه كه دهد افسرش *** همّت دربان بلند اخترش
+
سر به درى نِه که دهد افسرش *** همّت دربان بلند اخترش
  
دلشده را بزم و بساطى نماند *** صبر و سكون، عيش و نشاطى نماند
+
دلشده را بزم و بساطى نماند *** صبر و سکون، عیش و نشاطى نماند
  
من كيم، آن راحله گم گشته اى *** ديده به خوناب دل آغشته اى
+
من کیم، آن راحله گم گشته اى *** دیده به خوناب دل آغشته اى
  
خيز شتربان كه ز افسانه ام *** سوخت به حال دل ديوانه ام
+
خیز شتربان که ز افسانه ام *** سوخت به حال دل دیوانه ام
  
عاشق دلسوخته ديوانه شد *** ترك خرد گفت و به ميخانه شد
+
عاشق دلسوخته دیوانه شد *** ترک خرد گفت و به میخانه شد
  
سلسله زان زلف دو تا بايدم *** ورنه بسى سلسله ها بايدم
+
سلسله زان زلف دو تا بایدم *** ورنه بسى سلسله ها بایدم
  
اى زده بر خرمن صبر آتشم *** سوزم و زين آتش سوزان خوشم
+
اى زده بر خرمن صبر آتشم *** سوزم و زین آتش سوزان خوشم
  
خيز شتربان كه شترهاى مست *** سر نشناسند ز پا، پا ز دست
+
خیز شتربان که شترهاى مست *** سر نشناسند ز پا، پا ز دست
  
شيفته جانى كه گرفتار اوست *** آرزوى او همه ديدار اوست
+
شیفته جانى که گرفتار اوست *** آرزوى او همه دیدار اوست
  
آرى اگر عقل با كمك علم و وحى به كار گرفته شود و عالميان عالم متديّين شوند جهان زندگى و عرصه گاه حيات نمونه اى از بهشت عنبر سرشت آخرت خواهد شد، و همگان در همه جهات وشئون فردى و خانوادگى و اجتماعى به حقوق خود قانع گشته، از تجاوز به حقّ ديگران اگر چه كمتر از ذزّه باشد خوددارى خواهند كرد. اگر علم و دين در مسير عقل قرار نگيرند، اين عنصر گرانبها و مايه سعادت از رشد و كمال مناسب برخوردار نخواهد شد، و اگر به عمل تنها آراسته شود و جداى از دين و ايمان به خدا و روز جزا بماند همانند پرنده اى است كه از يك بال محروم باشد، در آن صورت دنيايش آباد و آخرتش به تمام معنى خراب خواهد بود.
+
آرى اگر عقل با کمک علم و وحى به کار گرفته شود و عالمیان عالم متدیین شوند جهان زندگى و عرصه گاه حیات نمونه اى از بهشت عنبر سرشت آخرت خواهد شد، و همگان در همه جهات وشئون فردى و خانوادگى و اجتماعى به حقوق خود قانع گشته، از تجاوز به حقّ دیگران اگر چه کمتر از ذزّه باشد خوددارى خواهند کرد. اگر علم و دین در مسیر عقل قرار نگیرند، این عنصر گرانبها و مایه سعادت از رشد و کمال مناسب برخوردار نخواهد شد، و اگر به عمل تنها آراسته شود و جداى از دین و ایمان به خدا و روز جزا بماند همانند پرنده اى است که از یک بال محروم باشد، در آن صورت دنیایش آباد و آخرتش به تمام معنى خراب خواهد بود.
  
در اين زمان كه دنياى ما سال هزار و سيصد و شصت و هفت هجرى را مى گذارند سراسر جهان ا زمدرسه و دانشگاه و كتابخانه موج مى زند، و نور علم تقريباً بيشت رمراكز زمين را روشن كرده، امّا به خاطر عدم تعلّق قلب به ايمان و جدا زستن بشر از اسلام حقيقى، فضاى زندگى لبريز از فساد و افساد و سوء اخلاق است و هب اين خاطر، جوامع جهانى از امنيّت محروم، و تمام زواياى حيات دچار ظلم و ستمكارى است.
+
در این زمان که دنیاى ما سال هزار و سیصد و شصت و هفت هجرى را مى گذارند سراسر جهان ا زمدرسه و دانشگاه و کتابخانه موج مى زند، و نور علم تقریباً بیشت رمراکز زمین را روشن کرده، امّا به خاطر عدم تعلّق قلب به ایمان و جدا زستن بشر از اسلام حقیقى، فضاى زندگى لبریز از فساد و افساد و سوء اخلاق است و هب این خاطر، جوامع جهانى از امنیت محروم، و تمام زوایاى حیات دچار ظلم و ستمکارى است.
  
ايمان به خداوند، و توجه به روز قيامت كه محور بعثت و نبوّت انبياء الهى بود، بعاث رشد عقل و شكوفائى تمام استعدادهاى انسانى، و حافظ انسان از شرور و مفاسد خانمانسوز است.
+
ایمان به خداوند، و توجه به روز قیامت که محور بعثت و نبوّت انبیاء الهى بود، بعاث رشد عقل و شکوفائى تمام استعدادهاى انسانى، و حافظ انسان از شرور و مفاسد خانمانسوز است.
  
عقل به علاوه ايمان زمينه ساز بيدارى وجدان، و منبع توليد عشق و محبّت نسبت به حقايق و محرّك انسان به سوى فضائل و حسنات الهى است.
+
عقل به علاوه ایمان زمینه ساز بیدارى وجدان، و منبع تولید عشق و محبّت نسبت به حقایق و محرّک انسان به سوى فضائل و حسنات الهى است.
  
تجربه حيات بشرى ثابت كرده كه، علم قدرت ظهور دادن اين همه آثار معنوى و بركات باطنى را ندارد، آنچه باعث ظهور اين همه حقايق است ايمان است و بس.
+
تجربه حیات بشرى ثابت کرده که، علم قدرت ظهور دادن این همه آثار معنوى و برکات باطنى را ندارد، آنچه باعث ظهور این همه حقایق است ایمان است و بس.
  
مؤمن محسن است، مؤمن صابر و متوكّل است، مؤمن متّقى و پرهيزكار است، مؤمن منبع خير و بركت است، مؤمن مولّد خير و فضيلت است، مؤمن پاك و پاكيزه است، مؤمن بصير و بيناست، مؤمن عارف و عاشق است، مؤمن...
+
مؤمن محسن است، مؤمن صابر و متوکل است، مؤمن متّقى و پرهیزکار است، مؤمن منبع خیر و برکت است، مؤمن مولّد خیر و فضیلت است، مؤمن پاک و پاکیزه است، مؤمن بصیر و بیناست، مؤمن عارف و عاشق است، مؤمن...
  
آرى وقتى بوسيله وحى و نور نبوّت، شعاع ايمان بر قلب بتابد، ميل دل به تمام حسنات ميلى شديد مى شود، و جاذبه الهى انسان را مجذوب تمام حقايق مى نمايد. شاه قاسم انوار كه از عرفاى بزرگ است مى فرمايد:
+
آرى وقتى بوسیله وحى و نور نبوّت، شعاع ایمان بر قلب بتابد، میل دل به تمام حسنات میلى شدید مى شود، و جاذبه الهى انسان را مجذوب تمام حقایق مى نماید. شاه قاسم انوار که از عرفاى بزرگ است مى فرماید:
  
 
مخزن اسرار ربّانى دل است *** محرم انوار روحانى دل است
 
مخزن اسرار ربّانى دل است *** محرم انوار روحانى دل است
  
خانه دل معدن صدق و صفاست *** مظهر انوار ذات كبرياست
+
خانه دل معدن صدق و صفاست *** مظهر انوار ذات کبریاست
  
دل چه باشد كاشف اطوار روح *** دل چه باشد قابل امطار روح
+
دل چه باشد کاشف اطوار روح *** دل چه باشد قابل امطار روح
  
 
زهد و تقوا قربت و خوف و رجا *** اعتبار و صدق و اخلاص و صفا
 
زهد و تقوا قربت و خوف و رجا *** اعتبار و صدق و اخلاص و صفا
  
توبه و توحيد و ايمان و يقين *** هم ثبات و هم ورع در راه دين
+
توبه و توحید و ایمان و یقین *** هم ثبات و هم ورع در راه دین
  
حسن عهد و رغبت و صدق و صفا *** عشق و قبض و بسط و تسليم و رضا
+
حسن عهد و رغبت و صدق و صفا *** عشق و قبض و بسط و تسلیم و رضا
  
فقر و تفويض و توكّل نور فكر *** نور عقل و نور حشيت نور ذكر
+
فقر و تفویض و توکل نور فکر *** نور عقل و نور حشیت نور ذکر
  
جملگى اوصاف دل گردد ترا *** گر كنى پاكش ز شرك ما سوا
+
جملگى اوصاف دل گردد ترا *** گر کنى پاکش ز شرک ما سوا
  
اى اسير درد بى درمان دلت *** غرقه درياى بى پايان دلت
+
اى اسیر درد بى درمان دلت *** غرقه دریاى بى پایان دلت
  
ديو را بيرون كن از ايوان دل *** مدّتى مردانه شو دربان دل
+
دیو را بیرون کن از ایوان دل *** مدّتى مردانه شو دربان دل
  
عقل اگر در عرصه حيات و شئون زندگى از بنوّت كمك نگيرد، اوّلاً به دريافت حقايق معنوى موفق نشود، و ثانياً اسير شهوات و هوا شده، محجو باز تماشاى واقعيّات مى شود. اثبات اين معنى به هيچ عنوان نياز به استدلال و حكمت ندارد، زندگى انسان در ادوار مختلفه نشانگر اين حقيقت است.
+
عقل اگر در عرصه حیات و شئون زندگى از بنوّت کمک نگیرد، اوّلاً به دریافت حقایق معنوى موفق نشود، و ثانیاً اسیر شهوات و هوا شده، محجو باز تماشاى واقعیات مى شود. اثبات این معنى به هیچ عنوان نیاز به استدلال و حکمت ندارد، زندگى انسان در ادوار مختلفه نشانگر این حقیقت است.
  
عقل همراه با نبوّت و ولايت به فرموده عرفاى بزرگ مقام وصل است، و خرد و عقل منهاى رسالت انبيا مقام هجر و فراق.
+
عقل همراه با نبوّت و ولایت به فرموده عرفاى بزرگ مقام وصل است، و خرد و عقل منهاى رسالت انبیا مقام هجر و فراق.
  
مقام وصل مقام آراستگى به حقايق و صفات الهيّه و حسنات اخلاقيّه، و مقام هجر و فراق مقام اوصاف رذيله و حالات شيطانى است.
+
مقام وصل مقام آراستگى به حقایق و صفات الهیه و حسنات اخلاقیه، و مقام هجر و فراق مقام اوصاف رذیله و حالات شیطانى است.
  
خواجه شيراز مى فرمايد:
+
خواجه شیراز مى فرماید:
  
ز باغ وصل تو دارد رياض رضوان آب *** ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب
+
ز باغ وصل تو دارد ریاض رضوان آب *** ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب
  
عارف بزرگوار، عالم كامل محمّد بن محمّد دارابى در شرح اين بيت حافظ مى فرمايد:
+
عارف بزرگوار، عالم کامل محمّد بن محمّد دارابى در شرح این بیت حافظ مى فرماید:
  
بدان كه وصل عبارت از معرفت حقيقى و متخلّق به اخلاق اللّه شدن است، و هجر عبارت از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسند است، و بنابر تجسّم اعمال كه آيات و احاديث دلالت بر آن دارد معنى بيت ظاهر است، مثل كريمه:
+
بدان که وصل عبارت از معرفت حقیقى و متخلّق به اخلاق اللّه شدن است، و هجر عبارت از اوصاف ذمیمه و اخلاق ناپسند است، و بنابر تجسّم اعمال که آیات و احادیث دلالت بر آن دارد معنى بیت ظاهر است، مثل کریمه:
  
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَراً»:(89)
+
«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیر مُحْضَراً»:(۸۹)
  
روزى است كه هر نفسى آنچه از اعمال خير كرده، حاضر شده مى بيند.
+
روزى است که هر نفسى آنچه از اعمال خیر کرده، حاضر شده مى بیند.
  
و آيه:
+
و آیه:
  
«فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(90)
+
«فَالْیوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۹۰)
  
پس آنروز ذرّه اى به هيچ نفسى ظلم نمى شود و جزا داده نمى شويد مگر همان را كه عمل مى كرديد.
+
پس آنروز ذرّه اى به هیچ نفسى ظلم نمى شود و جزا داده نمى شوید مگر همان را که عمل مى کردید.
  
و حديث:
+
و حدیث:
  
«اَلَّذى يَشْرَبُ فِى الذَّهبِ وَالْفِضَّة إنَّما يُجَرْجِرُ فى جَوْفِهِ نارُجَهَنَّمَ»: آن كس كه در ظروف طلا و نقره چيز مى نوشد، جز اين نيست كه آتش دوزخ در شكمش صدا مى كند.
+
«اَلَّذى یشْرَبُ فِى الذَّهبِ وَالْفِضَّة إنَّما یجَرْجِرُ فى جَوْفِهِ نارُجَهَنَّمَ»: آن کس که در ظروف طلا و نقره چیز مى نوشد، جز این نیست که آتش دوزخ در شکمش صدا مى کند.
  
و روايت:
+
و روایت:
  
«الظُّلْمُ ظُلُماتُ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ النّاسُ يُحْشَرُونِ عَلى صُوَرِ أعْمالِهِمْ»: ظلم، تاريكيهاى روز قيامت است. و مردم طبق صورت اعمالشان محشور مى گردند.
+
«الظُّلْمُ ظُلُماتُ یوْمِ الْقِیامَةِ وَ النّاسُ یحْشَرُونِ عَلى صُوَرِ أعْمالِهِمْ»: ظلم، تاریکیهاى روز قیامت است. و مردم طبق صورت اعمالشان محشور مى گردند.
  
و حديث:
+
و حدیث:
  
«أرْضُ الْجَنَّةِ قيعانٌ، وَ غِراسُها لا إلهَ إلاّ اللّهُ»: زمين بهشت كوير و بى گياه است، و نهالهاى آن ذكر لا إله إلاّاللّه است.
+
«أرْضُ الْجَنَّةِ قیعانٌ، وَ غِراسُها لا إلهَ إلاّ اللّهُ»: زمین بهشت کویر و بى گیاه است، و نهالهاى آن ذکر لا إله إلاّاللّه است.
  
و جامع علوم ظاهر و باطن شيخ بهاء الملّه در "شرح اربعين حديث" از ارباب قلوب و مكاشفه نقل فرموده كه: حيّات و عقارب در برزخ عبارت از افعال ذميمه و اخلاق قبيحه دنيويّه است، و بهشت و رضوان و حور و قصور عبارت از اعمال صالحه و اعتقادات حقّه در اين نشأة است كه در آخرت به صورت نعمت و نقمت ظاهر مى شود، چون حقيقت واحده به صور مختلفه به حسب اختلاف مواطن متغايره ظاهر مى گردد.
+
و جامع علوم ظاهر و باطن شیخ بهاء الملّه در "شرح اربعین حدیث" از ارباب قلوب و مکاشفه نقل فرموده که: حیات و عقارب در برزخ عبارت از افعال ذمیمه و اخلاق قبیحه دنیویه است، و بهشت و رضوان و حور و قصور عبارت از اعمال صالحه و اعتقادات حقّه در این نشأة است که در آخرت به صورت نعمت و نقمت ظاهر مى شود، چون حقیقت واحده به صور مختلفه به حسب اختلاف مواطن متغایره ظاهر مى گردد.
  
هر آن كه بر كام گيتى نهد دل *** به نزديك اهل خرد نيست عاقل
+
هر آن که بر کام گیتى نهد دل *** به نزدیک اهل خرد نیست عاقل
  
چو نقد بقا نيست در جَيْب هستى *** ز دامان او دست اميد بگسل
+
چو نقد بقا نیست در جَیب هستى *** ز دامان او دست امید بگسل
  
روانست پيوسته از شهر هستى *** به ملك عدم از پى هم قوافل
+
روانست پیوسته از شهر هستى *** به ملک عدم از پى هم قوافل
  
 
به صد آرزو رفت عمر گرامى *** نشد آرزوى دل از دهر حاصل
 
به صد آرزو رفت عمر گرامى *** نشد آرزوى دل از دهر حاصل
  
ندانم چه مقصود دارى ز دنيا *** كه گشتى مقيّد به دام شواغل
+
ندانم چه مقصود دارى ز دنیا *** که گشتى مقید به دام شواغل
  
ضمير تو ظاهر پرستى است و رنه *** چرا كرد در فعل اضمار حاصل
+
ضمیر تو ظاهر پرستى است و رنه *** چرا کرد در فعل اضمار حاصل
  
معلّل به اغراض نفس است فعلت *** كه گشتى از آن جوهر فرد غافل
+
معلّل به اغراض نفس است فعلت *** که گشتى از آن جوهر فرد غافل
  
ز اقسام اعراض در فنّ حكمت *** جز اغراض نفسانيت نيست حاصل
+
ز اقسام اعراض در فنّ حکمت *** جز اغراض نفسانیت نیست حاصل
  
 
تأمّل در اِبطال دور و تسلسل *** نهادست بر پاى عقلت سلاسل
 
تأمّل در اِبطال دور و تسلسل *** نهادست بر پاى عقلت سلاسل
  
اگر قامت همّتت را در اين ره *** شود خلقت خاص توفيق شامل
+
اگر قامت همّتت را در این ره *** شود خلقت خاص توفیق شامل
  
نگردد سرا پرده چرخ و انجم *** ميان تو و كعبه اصل حائل
+
نگردد سرا پرده چرخ و انجم *** میان تو و کعبه اصل حائل
  
نشسينى طربناك در بزم وحدت *** بشوئى غبارِ غمِ كثرت از دل
+
نشسینى طربناک در بزم وحدت *** بشوئى غبارِ غمِ کثرت از دل
  
شوى سر خوش از جام توحيد و گوئى *** تَخَلَّصْتُ مِنْ سِجْنِ تِلْكَ الْهَيا كِل
+
شوى سر خوش از جام توحید و گوئى *** تَخَلَّصْتُ مِنْ سِجْنِ تِلْک الْهَیا کل
  
خدايا به آن شمع جمع نبوّت *** كه روشن به نور وى است اين مسائل
+
خدایا به آن شمع جمع نبوّت *** که روشن به نور وى است این مسائل
  
كه از لجّه بحر كثرت دلم را *** به عون عنايت رسانى به ساحل
+
که از لجّه بحر کثرت دلم را *** به عون عنایت رسانى به ساحل
  
ز سرچشمه وحدتم تر كنى لب *** كه شد بر من از تشنگى كار مشكل
+
ز سرچشمه وحدتم تر کنى لب *** که شد بر من از تشنگى کار مشکل
  
آنچه در سطور قبل به نگارش رفت گوشه اى از معانى بلند جملات زيباى زير است كه ازقلب عرشى حضرت سجّاد ظهوركرده: «ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ».
+
آنچه در سطور قبل به نگارش رفت گوشه اى از معانى بلند جملات زیباى زیر است که ازقلب عرشى حضرت سجّاد ظهورکرده: «ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ وَ لاَ یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ».
  
آرى پس از اينكه به موجودات لباس هستى پوشاند، همه آنان را در راه اراده و خواست خويش هدايت كرد، و همه را در مسير عشق و محبّت خويش برانگيخت، آنان قدرت به تأخير انداختن آنچه آنان را به جلو رانده ندارند، و نمى توانند آنچه ايشان را عقب انداخته پيش اندازند، و به عبادت ديگر تمام موجودات محكوم اراده او هستند و راهى براى آنان جهت پس و پيش نمودن امور نيست.
+
آرى پس از اینکه به موجودات لباس هستى پوشاند، همه آنان را در راه اراده و خواست خویش هدایت کرد، و همه را در مسیر عشق و محبّت خویش برانگیخت، آنان قدرت به تأخیر انداختن آنچه آنان را به جلو رانده ندارند، و نمى توانند آنچه ایشان را عقب انداخته پیش اندازند، و به عبادت دیگر تمام موجودات محکوم اراده او هستند و راهى براى آنان جهت پس و پیش نمودن امور نیست.
  
البتّه اين حقيقت منافاتى با مسئله اختيار انسان ندارد، اختيار در رابطه با فعل انسان است، قدرتى نيست كه بتواند به وسيله آن تغييرى در واقعيّات ايجاد كند، وجود مقدّس او اراده فرموده بسيارى از موجودات بدون داشتن اختيار در مسير نوع قدرت ايجاد تغيير در اراده ازلى و ابدى او ندارند.
+
البتّه این حقیقت منافاتى با مسئله اختیار انسان ندارد، اختیار در رابطه با فعل انسان است، قدرتى نیست که بتواند به وسیله آن تغییرى در واقعیات ایجاد کند، وجود مقدّس او اراده فرموده بسیارى از موجودات بدون داشتن اختیار در مسیر نوع قدرت ایجاد تغییر در اراده ازلى و ابدى او ندارند.
  
نه من شكسته دلم از شكسته طرّه دوست *** درست چون نگرى هر دلى شكسته اوست
+
نه من شکسته دلم از شکسته طرّه دوست *** درست چون نگرى هر دلى شکسته اوست
  
در هر صورت تمام اجزاء هستى با عشق به او به سوى او در حركتند، گروهى با هدايت تكوينى، جمعى با هدايت غريزى و طبيعى و عدّه اى با كمك عقل و فطرت و وجدان و نبوّت، و اين همه انهكاسى از اراده و مشيّت و عشق و محبّت او به موجودات هستى و عناصر آفرينش است.
+
در هر صورت تمام اجزاء هستى با عشق به او به سوى او در حرکتند، گروهى با هدایت تکوینى، جمعى با هدایت غریزى و طبیعى و عدّه اى با کمک عقل و فطرت و وجدان و نبوّت، و این همه انهکاسى از اراده و مشیت و عشق و محبّت او به موجودات هستى و عناصر آفرینش است.
  
جانا همه عالم را بازار تو مى بينم *** مرد و زن و خاص و عام در كار تو مى بينم
+
جانا همه عالم را بازار تو مى بینم *** مرد و زن و خاص و عام در کار تو مى بینم
  
عقل همه چالاكان حيران تو مى يابم *** جان همه مشتاقان ايثار تو مى بينم
+
عقل همه چالاکان حیران تو مى یابم *** جان همه مشتاقان ایثار تو مى بینم
  
با هر كه سخن گويم زو مى شنوم سرّت *** هر جا كه روم آنجا آثار تو مى بينم
+
با هر که سخن گویم زو مى شنوم سرّت *** هر جا که روم آنجا آثار تو مى بینم
  
در حلقه مجلس ها اسرار تو مى خوانند *** در جمله دفترها اذكار تو مى بينم
+
در حلقه مجلس ها اسرار تو مى خوانند *** در جمله دفترها اذکار تو مى بینم
  
هر تن كه سرى دارد در پاى تو افتادست *** هر جان كه دلى دارد بيمار تو مى بينم
+
هر تن که سرى دارد در پاى تو افتادست *** هر جان که دلى دارد بیمار تو مى بینم
  
 
*****
 
*****
  
«وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لاَ يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لاَ يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ»:
+
«وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لاَ ینْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لاَ یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ»:
  
"در تقسيم روزى كه مستند به عنايت و لطف و كرم اوست، براى هر موجود زنده اى نصيب و قسمت معلومى قرار داده، آنكس را كه فراخى و فراوانى در روزى معيّن نموده، كاهنده اى قدرت بر كاستنش را ندارد، و براى هر كس كاستى قرار داده فزاينده اى نيروى بر افزايش آن را ندارد، (زيادى و كمى رزق بر اساس مصلحت حكيمانه حضرت اوست، و احدى را قدرت تغيير اين برنامه نيست".
+
"در تقسیم روزى که مستند به عنایت و لطف و کرم اوست، براى هر موجود زنده اى نصیب و قسمت معلومى قرار داده، آنکس را که فراخى و فراوانى در روزى معین نموده، کاهنده اى قدرت بر کاستنش را ندارد، و براى هر کس کاستى قرار داده فزاینده اى نیروى بر افزایش آن را ندارد، (زیادى و کمى رزق بر اساس مصلحت حکیمانه حضرت اوست، و احدى را قدرت تغییر این برنامه نیست".
  
درمسئله رزق و روزى حيوانات جاى بحث نيست، چرا كه آنها از دائره تكاليف شرعيه بيرونند، امّا در ارتباط با انسان كه مكلّف به تكاليف الهيّه است و در برابر حلال و حرام حضرت حقّ مسئول است، و وظيفه دارد به توسط فعّاليّت مشروع، آنچه براى او حلال و طيّب مقرّر شده به دست آورد، و از حرامى كه اصلاً روزى او نشده بپرهيزيد، جاى بحث مفصّل و مشروحى است.
+
درمسئله رزق و روزى حیوانات جاى بحث نیست، چرا که آنها از دائره تکالیف شرعیه بیرونند، امّا در ارتباط با انسان که مکلّف به تکالیف الهیه است و در برابر حلال و حرام حضرت حقّ مسئول است، و وظیفه دارد به توسط فعّالیت مشروع، آنچه براى او حلال و طیب مقرّر شده به دست آورد، و از حرامى که اصلاً روزى او نشده بپرهیزید، جاى بحث مفصّل و مشروحى است.
  
بر اساس آيات صريح قرآن پذيرش سلطه ستمكاران و طاغوت و طاغوتيان حرام است و قبول كننده ظلم و ستم، شريك ظالم و خائن است.
+
بر اساس آیات صریح قرآن پذیرش سلطه ستمکاران و طاغوت و طاغوتیان حرام است و قبول کننده ظلم و ستم، شریک ظالم و خائن است.
  
خداوند بزرگ براى همه انسانها در سفره طبيعت حقّ قرار داده: حقّ خوراك، حقّ مسكن، حقّ پوشاك و حقّ هر بهره مشروعى كه انسان نيازمند به آن است; به هيچ عنوان معنا ندارد گروهى به عنوان حاكم بر ديگران از تمام مواهب طبيعى به هر صورت كه بخواهند استفاده كنند، و استفاده ايشان به قيمت محروميّت اكثريّت مردم جهان باشد، اين مردمند كه وظيفه واجب دارند بر ستمكاران نابكار و خائنان پليد و حاكمان زورگو در شرق و غرب عالم بتازند و آنان را سر جاى خود بنشانند، تا سفره گسترده روزى از چنگ آنان درآيد و همگان در سايه جهاد مثبت و فعاليّت مشروع بتوانند از ان استفاده كنند.
+
خداوند بزرگ براى همه انسانها در سفره طبیعت حقّ قرار داده: حقّ خوراک، حقّ مسکن، حقّ پوشاک و حقّ هر بهره مشروعى که انسان نیازمند به آن است; به هیچ عنوان معنا ندارد گروهى به عنوان حاکم بر دیگران از تمام مواهب طبیعى به هر صورت که بخواهند استفاده کنند، و استفاده ایشان به قیمت محرومیت اکثریت مردم جهان باشد، این مردمند که وظیفه واجب دارند بر ستمکاران نابکار و خائنان پلید و حاکمان زورگو در شرق و غرب عالم بتازند و آنان را سر جاى خود بنشانند، تا سفره گسترده روزى از چنگ آنان درآید و همگان در سایه جهاد مثبت و فعالیت مشروع بتوانند از ان استفاده کنند.
  
اگر كسى به وضع مستكبران و زورگويان و محروميّت مستضعفان و اكثريّت مردم جهان بنگرد و بگويد خدا اينطور خواسته، بدون شكّ برخلاف صريح قرآن و عقل و منطق و حكمت و برهان نظر داده و به حضرت حق تهمت زده، و قضاوتى شيطانى و نابجا از خود بروز داده است.
+
اگر کسى به وضع مستکبران و زورگویان و محرومیت مستضعفان و اکثریت مردم جهان بنگرد و بگوید خدا اینطور خواسته، بدون شک برخلاف صریح قرآن و عقل و منطق و حکمت و برهان نظر داده و به حضرت حق تهمت زده، و قضاوتى شیطانى و نابجا از خود بروز داده است.
  
وسعت و تنگى رزق مسئله ديگرى است، و حكومت جبّاران و طاغيان و بهره آزاد آنان از سفره طبيعت كه به قيمت محروميّت بقيّه است مسئله ديگر.
+
وسعت و تنگى رزق مسئله دیگرى است، و حکومت جبّاران و طاغیان و بهره آزاد آنان از سفره طبیعت که به قیمت محرومیت بقیه است مسئله دیگر.
  
حكومت سلطه گران و ستم پيشگان و اسراف كارى آنان در امور مادّى، دردى است كه بايد با هجوم محرومان جهان بر آنان علاج شود.
+
حکومت سلطه گران و ستم پیشگان و اسراف کارى آنان در امور مادّى، دردى است که باید با هجوم محرومان جهان بر آنان علاج شود.
  
اين سگان هار و گرگان دهان باز بايد از سر اين سفره كنار زده شوند و جهان و جهانيان از شرّ آنان راحت شوند، تا آنان كه در محروميّت جان مى سپارند به حقوق حقّه خود برسند.
+
این سگان هار و گرگان دهان باز باید از سر این سفره کنار زده شوند و جهان و جهانیان از شرّ آنان راحت شوند، تا آنان که در محرومیت جان مى سپارند به حقوق حقّه خود برسند.
  
وسعت رزق از جانب حقّ براى هر كس مقرّر گردد از طريق عنايت و لطف و فضل و از حلال خالص معيّن مى شود، آنهم نه براى اينكه دارنده وسعت به مال اندوزى و جمع آورى و به قول قرآن مجيد "تكاثر" بپردازند، و تنگى رزق نه به معناى محروميّت كسى است كه دچار محدوديّت است و بر اوست كه براى علاج تنگى روزى دست پيش ديگران دراز كند و شخصيّت عالى انسانى خويش را با مالى كه دست ديگران است معامله نمايد، بلكه وسعت و كاستى بر اساس مصلحت جهانيان است و براى هر دو طرف جنبه امتحان و آزمايش دارد، و اگر اينگونه نباشد چرخ حيات و كارگاه زندگى آنطورى كه بايد، نخواهد گشت.
+
وسعت رزق از جانب حقّ براى هر کس مقرّر گردد از طریق عنایت و لطف و فضل و از حلال خالص معین مى شود، آنهم نه براى اینکه دارنده وسعت به مال اندوزى و جمع آورى و به قول قرآن مجید "تکاثر" بپردازند، و تنگى رزق نه به معناى محرومیت کسى است که دچار محدودیت است و بر اوست که براى علاج تنگى روزى دست پیش دیگران دراز کند و شخصیت عالى انسانى خویش را با مالى که دست دیگران است معامله نماید، بلکه وسعت و کاستى بر اساس مصلحت جهانیان است و براى هر دو طرف جنبه امتحان و آزمایش دارد، و اگر اینگونه نباشد چرخ حیات و کارگاه زندگى آنطورى که باید، نخواهد گشت.
  
آنكس كه داراى وسعت مى شود، بايد اضافه درآمد خود را در راه نيازهاى جامعه مصرف كند، و از انيكه وسعت در رزق سبب مستى و بى خبرى او شود بپرهيزيد و آن كه داراى تنگى رزق است بايد قناعت پيشه كند و براى رفع محدوديّت از دست زدن به گناه و معصيت خوددارى نمايد، كه وسعت و تنگى براى انسان هميشگى نيست، بلكه هر كدام را دوره و زمانى است كه آن دوره و زمان كلاس امتحان حقّ و محض مصلحت حيات انسان است و به قول قرآن مجيد مال و اموال و زر و زبور دنيا و ملك و حكومت يكجا مستقرّ نيست، بلكه در حال گردش و در عرصه دست بدست شدن است.
+
آنکس که داراى وسعت مى شود، باید اضافه درآمد خود را در راه نیازهاى جامعه مصرف کند، و از انیکه وسعت در رزق سبب مستى و بى خبرى او شود بپرهیزید و آن که داراى تنگى رزق است باید قناعت پیشه کند و براى رفع محدودیت از دست زدن به گناه و معصیت خوددارى نماید، که وسعت و تنگى براى انسان همیشگى نیست، بلکه هر کدام را دوره و زمانى است که آن دوره و زمان کلاس امتحان حقّ و محض مصلحت حیات انسان است و به قول قرآن مجید مال و اموال و زر و زبور دنیا و ملک و حکومت یکجا مستقرّ نیست، بلکه در حال گردش و در عرصه دست بدست شدن است.
  
بنابراين وسعت و گشايشى كه براى مستكبران و زورگويان و طاغوتيان است، وسعت و گشايشى است كه از طريق ظلم و زور و جبر و عنف و جنايت و خيانت و ستم و ستمكارى و خوردن خون مظلومان و غارت حقّ محرومان به دست آمده و ربطى به حضرت حقّ ندارد، كه حقّ تعالى فراهم آوردن چنين وسعتى را حرام مى داند، و در روز قيامت و در دادگاه عدل تا آخرين درهم و دينار اينگونه ثروت و مال را به حساب ستمكاران خواهد گذاشت، آنهم حساب سختى كه دنبال آن عذاب و شكنجه ابدى است. و محروميّت محرومان جهان كه در ثروتمندترين سرزمين ها زندگى مى كنند و زير پا و كنار دست آنان معادنى سرشار از عناصر قيمتى و طلا و نفت است نيز به حساب حضرت حقّ نيست كه حقّ چنين محروميّت هاى عارضى را كه محصول حكومت قلداران و سكون محرومان است رضايت ندارد.
+
بنابراین وسعت و گشایشى که براى مستکبران و زورگویان و طاغوتیان است، وسعت و گشایشى است که از طریق ظلم و زور و جبر و عنف و جنایت و خیانت و ستم و ستمکارى و خوردن خون مظلومان و غارت حقّ محرومان به دست آمده و ربطى به حضرت حقّ ندارد، که حقّ تعالى فراهم آوردن چنین وسعتى را حرام مى داند، و در روز قیامت و در دادگاه عدل تا آخرین درهم و دینار اینگونه ثروت و مال را به حساب ستمکاران خواهد گذاشت، آنهم حساب سختى که دنبال آن عذاب و شکنجه ابدى است. و محرومیت محرومان جهان که در ثروتمندترین سرزمین ها زندگى مى کنند و زیر پا و کنار دست آنان معادنى سرشار از عناصر قیمتى و طلا و نفت است نیز به حساب حضرت حقّ نیست که حقّ چنین محرومیت هاى عارضى را که محصول حکومت قلداران و سکون محرومان است رضایت ندارد.
  
در زمينه وسعت و تنگى رزق كه مستند به حضرت حقّ است لازم است به قرآن مجيد و روايات و اخبار مراجعه كرد، تا حقيقت مطلب آنچنان كه بايد روشن شود.
+
در زمینه وسعت و تنگى رزق که مستند به حضرت حقّ است لازم است به قرآن مجید و روایات و اخبار مراجعه کرد، تا حقیقت مطلب آنچنان که باید روشن شود.
  
آيات قرآن مجيد را در باب اصل روزى و حلال و حرام مالى، و وسعت و تنگى رزق، و اينكه همه اين برنامه ها امتحان الهى براى رشد و تكامل انسان و شكوفائى استعدادهاى اوست، و انسان نبايد در برابر ثروت مست كند و در تنگى معيشت پست شود، مى توان به پنج دسته تقسيم كرد:
+
آیات قرآن مجید را در باب اصل روزى و حلال و حرام مالى، و وسعت و تنگى رزق، و اینکه همه این برنامه ها امتحان الهى براى رشد و تکامل انسان و شکوفائى استعدادهاى اوست، و انسان نباید در برابر ثروت مست کند و در تنگى معیشت پست شود، مى توان به پنج دسته تقسیم کرد:
  
1ـ آياتى كه رزق و روزى را بطور مطلق مستند به حضرت حقّ مى داند، و از آن آيات استفاده مى شود كه آنچه از جانب او مقرّر است صحيح و خير و به دور از حرام و شرّ است، چرا كه حضرت او منبع فضل و رحمت و عنايت و مرحمت و لطف و كرامت و جود و سخا و عطا و بخشش، و قدرت جناب او بى نهايت در بى نهايت است، و جز خير و خوبى و درستى و سلامت براى احدى نخواسته و نمى خواهد; و از آنجا كه سلامت زندگى مردم بستگى به رعايت اوامر و نواهى او دارد، و مهم ترين عامل حركت آدمى به سوى عبادت و تقوا روزى پاك و حلال است، معنا ندارد خداوند عزيز از طرفى از انسان جز برنامه پاك و رعايت حقوق نخواهد، و از طرف ديگر خود حضرت او از حرام و ناپاك كه كانالى جز شكستن مرزهاى حقوق ديگران و افتادن در لجنزار معصيت ندارد روزى انسان نمايد، كه در كار حكيم و عالم و عادل تناقض وجود ندارد.
+
۱ـ آیاتى که رزق و روزى را بطور مطلق مستند به حضرت حقّ مى داند، و از آن آیات استفاده مى شود که آنچه از جانب او مقرّر است صحیح و خیر و به دور از حرام و شرّ است، چرا که حضرت او منبع فضل و رحمت و عنایت و مرحمت و لطف و کرامت و جود و سخا و عطا و بخشش، و قدرت جناب او بى نهایت در بى نهایت است، و جز خیر و خوبى و درستى و سلامت براى احدى نخواسته و نمى خواهد; و از آنجا که سلامت زندگى مردم بستگى به رعایت اوامر و نواهى او دارد، و مهم ترین عامل حرکت آدمى به سوى عبادت و تقوا روزى پاک و حلال است، معنا ندارد خداوند عزیز از طرفى از انسان جز برنامه پاک و رعایت حقوق نخواهد، و از طرف دیگر خود حضرت او از حرام و ناپاک که کانالى جز شکستن مرزهاى حقوق دیگران و افتادن در لجنزار معصیت ندارد روزى انسان نماید، که در کار حکیم و عالم و عادل تناقض وجود ندارد.
  
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»:(91)
+
«الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ»:(۹۱)
  
آنانكه به غيب ايمان مى آورند، و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه ما روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.
+
آنانکه به غیب ایمان مى آورند، و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه ما روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.
  
«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»:(92)
+
«الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ»:(۹۲)
  
«الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»:(93)
+
«الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ»:(۹۳)
  
آنانكه چون ياد خدا مى شود دلهاشان به ترس و خشيت آيد، و بر آنچه به آنان مى رسد صابرند، و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.
+
آنانکه چون یاد خدا مى شود دلهاشان به ترس و خشیت آید، و بر آنچه به آنان مى رسد صابرند، و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.
  
«أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»:(94)
+
«أُولئِک یؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَینِ بِمَا صَبَرُوا وَیدْرَءُونَ بِالْحنَةِ السَّیئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ»:(۹۴)
  
آنان دوبار پاداش خود را مى برند به جهت آنكه صبر كردند، و بدى را با نيكى دفع مى كنند، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.
+
آنان دوبار پاداش خود را مى برند به جهت آنکه صبر کردند، و بدى را با نیکى دفع مى کنند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.
  
«تَتَجافى جُنُبُهُمْ عَنِ المَضاجرعِ يَدْعُنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنففِقُونَ»:(95)
+
«تَتَجافى جُنُبُهُمْ عَنِ المَضاجرعِ یدْعُنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ینففِقُونَ»:(۹۵)
  
پهلوهاشان از بسترها تهى مى شود، در حاليكه پروردگارشان را از روى ترس و طمع مى خوانند، و از آنچه روزيشان كرده ايم اتفاق مى كنند.
+
پهلوهاشان از بسترها تهى مى شود، در حالیکه پروردگارشان را از روى ترس و طمع مى خوانند، و از آنچه روزیشان کرده ایم اتفاق مى کنند.
  
دراين آيات به خصال و اوصاف مردان راه حقّ و عارفان عاشق اشاره مى كند كه اينان با غيب عالم در ارتباطند، و بپا دارنده نمازند، و چون ياد خدا شود قلبشان از عظمت حقّ مملوّ از ترس و خشيت مى شود، بر مصائب و طوفانها برا يحفظ دين خود صبر مىورند، بدى را به خوبى برطرف مى نمايند، به وقت نيمه شب و سحر از بستر خوش و رختخواب ناز سربرداشته به عرصه گاه عبادت و مناجات قدم مى نهند; و در پايان هر پنج آيه مى فرمايد: از آنچه كه به اين بندگان صالح و عباد شايسته روزى كرده ايم، در راه خير و صلاح و پيشبرد اهداف حقّ و رفع نياز نيازمندان و جبران درد دردمندان انفاق مى كنند.
+
دراین آیات به خصال و اوصاف مردان راه حقّ و عارفان عاشق اشاره مى کند که اینان با غیب عالم در ارتباطند، و بپا دارنده نمازند، و چون یاد خدا شود قلبشان از عظمت حقّ مملوّ از ترس و خشیت مى شود، بر مصائب و طوفانها برا یحفظ دین خود صبر مىورند، بدى را به خوبى برطرف مى نمایند، به وقت نیمه شب و سحر از بستر خوش و رختخواب ناز سربرداشته به عرصه گاه عبادت و مناجات قدم مى نهند; و در پایان هر پنج آیه مى فرماید: از آنچه که به این بندگان صالح و عباد شایسته روزى کرده ایم، در راه خیر و صلاح و پیشبرد اهداف حقّ و رفع نیاز نیازمندان و جبران درد دردمندان انفاق مى کنند.
  
آرى، اصل رزق و روزى در ارتباط با عنايت و حكمت خداست، و آنچه ريشه در اسماء و صفات او دارد صحيح و پاك و اصيل و با بنيان و عين نور و روشنائى است و اين معنا از جمله «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ» استفاده مى شود.
+
آرى، اصل رزق و روزى در ارتباط با عنایت و حکمت خداست، و آنچه ریشه در اسماء و صفات او دارد صحیح و پاک و اصیل و با بنیان و عین نور و روشنائى است و این معنا از جمله «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ» استفاده مى شود.
  
با توجّه به آيات ياد شده، احدى را نمى رسد كه تصوّر كند خداوند را غير از روزى پاك رزق و روزى ديگرى هست و آن از حرام است، كه اين مسئله تهمتى است شيطانى به حريم پاك حضرت حقّ، حريمى كه از هر عيب و نقصى منزّه و جز كمال و درستى و عدل و صدق و رحمت و كرم و خلاصه كمالات بى نهايت در بى نهايت، در آن پيشگاه با عظمت چيزى يافت نمى شود.
+
با توجّه به آیات یاد شده، احدى را نمى رسد که تصوّر کند خداوند را غیر از روزى پاک رزق و روزى دیگرى هست و آن از حرام است، که این مسئله تهمتى است شیطانى به حریم پاک حضرت حقّ، حریمى که از هر عیب و نقصى منزّه و جز کمال و درستى و عدل و صدق و رحمت و کرم و خلاصه کمالات بى نهایت در بى نهایت، در آن پیشگاه با عظمت چیزى یافت نمى شود.
  
عارف باللّه مير محمود هاشم شاه، مشهور به جهان شاه، داستان عجيبى را به صورت نظم در باب اينكه جز حلال و پاك روزى انسان نيست، و به خصوص اگر آدمى مورد توجّه و عنايت دوست واقع شود او را به هر شكل ممكن از افتادن در ورطه حرام خورى حفظ مى كند، نقل مى فرمايد:
+
عارف باللّه میر محمود هاشم شاه، مشهور به جهان شاه، داستان عجیبى را به صورت نظم در باب اینکه جز حلال و پاک روزى انسان نیست، و به خصوص اگر آدمى مورد توجّه و عنایت دوست واقع شود او را به هر شکل ممکن از افتادن در ورطه حرام خورى حفظ مى کند، نقل مى فرماید:
  
شاه ولىّ، سيّد اهل يقين *** قطب جهان، نعمت حقّ، نور دين
+
شاه ولىّ، سید اهل یقین *** قطب جهان، نعمت حقّ، نور دین
  
خسرو معموره صدق و صفا *** تا جْور كشور فقر و فنا
+
خسرو معموره صدق و صفا *** تا جْور کشور فقر و فنا
  
بود به اصحاب فنا در سلوك *** قطع نظر كرده ز مير و ملوك
+
بود به اصحاب فنا در سلوک *** قطع نظر کرده ز میر و ملوک
  
روزى او هر چه رسيدى ز غيب *** شبهه نكردى كه بود شبهه عيب
+
روزى او هر چه رسیدى ز غیب *** شبهه نکردى که بود شبهه عیب
  
چون صفت شاه به آثار خاص *** گشت عيان نزد عوام و خواص
+
چون صفت شاه به آثار خاص *** گشت عیان نزد عوام و خواص
  
مى تَمَر (96) خسرو صاحب قران *** در طلب شاه شد از امتحان
+
مى تَمَر (۹۶) خسرو صاحب قران *** در طلب شاه شد از امتحان
  
گفت به خادم كه زوّجه حرام *** مائده اى ساز ز نوع حرام
+
گفت به خادم که زوّجه حرام *** مائده اى ساز ز نوع حرام
  
خادمِ مطبخ به چراگه دويد *** برّه مستى ز ضعيفى كشيد
+
خادمِ مطبخ به چراگه دوید *** برّه مستى ز ضعیفى کشید
  
در طلب شاه ز ايوان قدر *** رفت اشارت به اميران صدر
+
در طلب شاه ز ایوان قدر *** رفت اشارت به امیران صدر
  
شه به در قصر همايون رسيد *** غلغله بر گنبد گردون رسيد
+
شه به در قصر همایون رسید *** غلغله بر گنبد گردون رسید
  
 
چون به ملاقات سر افراز گشت *** بر طرف مسند خود بازگشت
 
چون به ملاقات سر افراز گشت *** بر طرف مسند خود بازگشت
  
مير تَمَر گشت بدان مرد حقّ *** از سر اخلاص و صفا هم طبق
+
میر تَمَر گشت بدان مرد حقّ *** از سر اخلاص و صفا هم طبق
  
هر دو به غيبت متوجه شدند *** آكلِ آن برّه فريبه شدند
+
هر دو به غیبت متوجه شدند *** آکلِ آن برّه فریبه شدند
  
گفت اميرش بنما اين طعام *** رزق حلال است به ما يا حرام
+
گفت امیرش بنما این طعام *** رزق حلال است به ما یا حرام
  
گفت از اين قسم كه كردى سؤال *** بر تو حرام آيد و بر ما حلال
+
گفت از این قسم که کردى سؤال *** بر تو حرام آید و بر ما حلال
  
بود در اين قصّه كه از گرد راه *** شد ز ستم پيره زنى دادخواه
+
بود در این قصّه که از گرد راه *** شد ز ستم پیره زنى دادخواه
  
گفت مرا از بره هاى سره *** نيّت سيّد شده بود اين بره
+
گفت مرا از بره هاى سره *** نیت سید شده بود این بره
  
بر در دروازه يكى در رسيد *** برّه ز دوشم به تطاول كشيد
+
بر در دروازه یکى در رسید *** برّه ز دوشم به تطاول کشید
  
مى تمر چونكه شنيد اين كلام *** بر سر پا خاست به صدق تمام
+
مى تمر چونکه شنید این کلام *** بر سر پا خاست به صدق تمام
  
پاى ز سر كرد و قدم پيش ماند *** در قدم شاه سر خويش ماند
+
پاى ز سر کرد و قدم پیش ماند *** در قدم شاه سر خویش ماند
  
گوش مكن در حق پاكان غرض *** جوهر خالص بشناس از عَرَض
+
گوش مکن در حق پاکان غرض *** جوهر خالص بشناس از عَرَض
  
 
گر دو جهان غرقه شود در و بال *** روزى عارف نبود جز حلال
 
گر دو جهان غرقه شود در و بال *** روزى عارف نبود جز حلال
  
كاركنانى كه در اين پرده اند *** روزى ما در خور ما كرده اند
+
کارکنانى که در این پرده اند *** روزى ما در خور ما کرده اند
  
هاشمى از خلق بگردان عنان *** رخش قناعت ز فلك بگذران
+
هاشمى از خلق بگردان عنان *** رخش قناعت ز فلک بگذران
  
هاشمى از مزرع جان توشه گير *** در چله خم شو چو كمان گوشه گير
+
هاشمى از مزرع جان توشه گیر *** در چله خم شو چو کمان گوشه گیر
  
مرد رهى از كجى انديشه كن *** راستى و راست روى پيشه كن
+
مرد رهى از کجى اندیشه کن *** راستى و راست روى پیشه کن
  
در طى اين ورطه قدم تيز كن *** وز خطر باديه پرهيز كن
+
در طى این ورطه قدم تیز کن *** وز خطر بادیه پرهیز کن
  
پاى برون نِه ز مَضيق جهات *** روى بگردان ز همه كاينات
+
پاى برون نِه ز مَضیق جهات *** روى بگردان ز همه کاینات
  
2ـ آياتى كه رزق روزى شده حق را صريحاً حلال طيّب دانسته و پيشگاه مقدّس كارگردان هستى را از عيب حرام روزى كردن مبرّا نموده و به دست آوردن حرام را گام نهادن جاى پاى شيطان به حساب آورده است:
+
۲ـ آیاتى که رزق روزى شده حق را صریحاً حلال طیب دانسته و پیشگاه مقدّس کارگردان هستى را از عیب حرام روزى کردن مبرّا نموده و به دست آوردن حرام را گام نهادن جاى پاى شیطان به حساب آورده است:
  
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»:(97)
+
«یا أَیهَا النَّاسُ کلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلاَلاً طَیباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»:(۹۷)
  
اى مردم از آنچه در زمين است آنرا كه حلال و پاك است بخوريد، و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.
+
اى مردم از آنچه در زمین است آنرا که حلال و پاک است بخورید، و از گامهاى شیطان پیروى مکنید که او دشمن آشکار شماست.
  
«وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»:(98)
+
«وَکلُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللّهُ حَلاَلاً طَیباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»:(۹۸)
  
و از آنچه خداوند روزى شما كرده آنرا كه حال و پاك است بخوريد، و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا كنيد.
+
و از آنچه خداوند روزى شما کرده آنرا که حال و پاک است بخورید، و از خدایى که به او ایمان دارید پروا کنید.
  
«فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»:(99)
+
«فَکلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَیباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۹۹)
  
پس از آنچه به غنيمت آورديد آنرا كه حلالو پاك است بخوريد، و از خدا پروا كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
+
پس از آنچه به غنیمت آوردید آنرا که حلالو پاک است بخورید، و از خدا پروا کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است.
  
«فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»:(100)
+
«فَکلُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَیباً وَاشْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کنتُم إِیاهُ تَعْبُدُونَ»:(۱۰۰)
  
پس از آنچه خداوند روزيتان كرده است آنرا كه حلال و پاك است بخوريد، و نعمت خدا را سپاس داريد، اگر تنها او را مى پرستيد.
+
پس از آنچه خداوند روزیتان کرده است آنرا که حلال و پاک است بخورید، و نعمت خدا را سپاس دارید، اگر تنها او را مى پرستید.
  
در آيات بالا به وجوب شرعى توجّه به اكل حلال طيّب و حرمت خوردن حرام اشاره رفته و هشدار مى دهد كه در برابر حرام مالى تقوا پيشه كنيد و چون به مصرف حلال طيّب موفّق شديد، شكر نعمت هاى الهى را به جاى آوريد.
+
در آیات بالا به وجوب شرعى توجّه به اکل حلال طیب و حرمت خوردن حرام اشاره رفته و هشدار مى دهد که در برابر حرام مالى تقوا پیشه کنید و چون به مصرف حلال طیب موفّق شدید، شکر نعمت هاى الهى را به جاى آورید.
  
از جملات «مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ - وَ مِمّا غَنِمْتُمْ» به طور صريح استفاده مى شود كه آنچه را حضرت حقّ و جناب محبوب روزى فرموده حلال طيّب است، و وجود مقدّس او نيست كه راه حرام را به روى بندگان باز كرده است، اين مردم هستند كه حدود تقوا را مى شكنند و قدم به جاى قدم خطرناك شيطان و طاغوت مى گذارند و فرداى قيامت را كه ظرف سعادت ابدى و خير هميشگى است و جاى همنشينى با انبيا و اولياست با اين چند روزه زودگذر و فانى معامله مى كنند!!
+
از جملات «مِمّا رَزَقَکمُ اللّهُ - وَ مِمّا غَنِمْتُمْ» به طور صریح استفاده مى شود که آنچه را حضرت حقّ و جناب محبوب روزى فرموده حلال طیب است، و وجود مقدّس او نیست که راه حرام را به روى بندگان باز کرده است، این مردم هستند که حدود تقوا را مى شکنند و قدم به جاى قدم خطرناک شیطان و طاغوت مى گذارند و فرداى قیامت را که ظرف سعادت ابدى و خیر همیشگى است و جاى همنشینى با انبیا و اولیاست با این چند روزه زودگذر و فانى معامله مى کنند!!
  
سعدى شيرازى اينچنين به ابناء روزگار نصيحت مى كند:
+
سعدى شیرازى اینچنین به ابناء روزگار نصیحت مى کند:
  
شنديم كه جمشيد فرّخ سرشت *** به سرچشمه اى بر، به سنگى نوشت
+
شندیم که جمشید فرّخ سرشت *** به سرچشمه اى بر، به سنگى نوشت
  
بر اين چشمه چون ما بسى دم زدند *** برفتند چون چشم بر هم زدند
+
بر این چشمه چون ما بسى دم زدند *** برفتند چون چشم بر هم زدند
  
نه بر باد رفتى سحرگاه و شام *** سرير سليمان عليه السّلام؟
+
نه بر باد رفتى سحرگاه و شام *** سریر سلیمان علیه السّلام؟
  
در آخر نديدى كه بر باد رفت *** خنك آن كه با دانش و داد رفت
+
در آخر ندیدى که بر باد رفت *** خنک آن که با دانش و داد رفت
  
طريقت بجز خدمت خلق نيست *** به تسبيح و سجّاده و دلق نيست
+
طریقت بجز خدمت خلق نیست *** به تسبیح و سجّاده و دلق نیست
  
قدم بايد اندر طريقت نه دَم *** كه اصلى ندارد دم بى قدم
+
قدم باید اندر طریقت نه دَم *** که اصلى ندارد دم بى قدم
  
مگو جاهى از سلطنت پيش نيست *** كه ايمن تر از مُلك درويش نيست
+
مگو جاهى از سلطنت پیش نیست *** که ایمن تر از مُلک درویش نیست
  
گدا را چو حاصل شود نان شام *** چنان خوش بخسبد كه سلطان شام
+
گدا را چو حاصل شود نان شام *** چنان خوش بخسبد که سلطان شام
  
اگر سرفرازى به كيوان در است *** وگر تنگدستى به زندان در است
+
اگر سرفرازى به کیوان در است *** وگر تنگدستى به زندان در است
  
چو سيل اجل بر سر هر دو تاخت *** نمى شايد از يكديگرشان شناخت
+
چو سیل اجل بر سر هر دو تاخت *** نمى شاید از یکدیگرشان شناخت
  
 
نه هر آدمى زاده از دَد به است *** وگر تنگدستى به زندان در است
 
نه هر آدمى زاده از دَد به است *** وگر تنگدستى به زندان در است
  
چو انسان نداند بجز خورد و خواب *** كدامش فضيلت بود بر دَواب
+
چو انسان نداند بجز خورد و خواب *** کدامش فضیلت بود بر دَواب
  
جهان اى پسر ملك جاويد نيست *** ز دنيا وفادارى امّيد نيست
+
جهان اى پسر ملک جاوید نیست *** ز دنیا وفادارى امّید نیست
  
همه تخت و مُلكى پذيرد زوال *** بجز ملك فرمان ده لا يزال
+
همه تخت و مُلکى پذیرد زوال *** بجز ملک فرمان ده لا یزال
  
برِ مرد هشيار دنيا خس است *** كه هر مدّتى جاى ديگر كس است
+
برِ مرد هشیار دنیا خس است *** که هر مدّتى جاى دیگر کس است
  
3ـ آياتى كه وسعت معيشت و تنگى رزق را تنها و تنها در جهت مصلحت حيات ذكر مى كند و هشدار مى دهد كه به وسعت زندگى دل خوش نكنيد و از ضيق معيشت ظاهرى سر به زانوى غم مگذاريد كه اين هر دو امرى عارضى و زود گذر و از دست رفتنى است:
+
۳ـ آیاتى که وسعت معیشت و تنگى رزق را تنها و تنها در جهت مصلحت حیات ذکر مى کند و هشدار مى دهد که به وسعت زندگى دل خوش نکنید و از ضیق معیشت ظاهرى سر به زانوى غم مگذارید که این هر دو امرى عارضى و زود گذر و از دست رفتنى است:
  
«اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ»:(101)
+
«اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ»:(۱۰۱)
  
خداوند است كه بر اساس حكمت و مصلحت حيات، هر كه را خواهد فراخ روزى و هر كه را خواهد تنگ روزى گرداند، مردم ناسپاس به زندگانى دنيا دلشادند، در حالى كه دنيا در برابر آخرت عنصر ناقابلى بيش نيست.
+
خداوند است که بر اساس حکمت و مصلحت حیات، هر که را خواهد فراخ روزى و هر که را خواهد تنگ روزى گرداند، مردم ناسپاس به زندگانى دنیا دلشادند، در حالى که دنیا در برابر آخرت عنصر ناقابلى بیش نیست.
  
«إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً»:(102)
+
«إِنَّ رَبَّک یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیراً بَصِیراً»:(۱۰۲)
  
همانا خداى تو هر كه را خواهد گشايش در رزق دهد، و هر كه را مصلحت بداند تنگ روزى گرداند، اوست كه با حكمت و علم بى نهايتش به طور كامل به صلاح و مصلحت بندگان آگاه و بيناست.
+
همانا خداى تو هر که را خواهد گشایش در رزق دهد، و هر که را مصلحت بداند تنگ روزى گرداند، اوست که با حکمت و علم بى نهایتش به طور کامل به صلاح و مصلحت بندگان آگاه و بیناست.
  
آيه بالا به خصوص قسمت پايانى آن را با كمال دقّت و با توجّه به تمام جهات حيات بشر از نظر بگذرانيد، «إنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خريراً بَصيراً».
+
آیه بالا به خصوص قسمت پایانى آن را با کمال دقّت و با توجّه به تمام جهات حیات بشر از نظر بگذرانید، «إنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خریراً بَصیراً».
  
«اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ»:(103)
+
«اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلِّ شَیء عَلِیمٌ»:(۱۰۳)
  
خداوند است كه هر كس از بندگان را بخواهد بسط رزق و هر كه را خواهد تنگى معيشت دهد، همانا اوره صلاح هر چيزى آگاه است.
+
خداوند است که هر کس از بندگان را بخواهد بسط رزق و هر که را خواهد تنگى معیشت دهد، همانا اوره صلاح هر چیزى آگاه است.
  
«أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ»:(104)
+
«أَوَ لَمْ یرَوْا أَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّ فِی ذلِک لاَیات لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۱۰۴)
  
آيا توجّه و دقت نكردند و انديشه و عقل به خرج ندادند كه همانا خداوند هر كس را بخواهد روزى وسيع دهد، و هر كه را خواهد تنگ روزى گرداند، در مسئله نشانه هاى روشنى براى اهل ايمان است. (دقت كنيد).
+
آیا توجّه و دقت نکردند و اندیشه و عقل به خرج ندادند که همانا خداوند هر کس را بخواهد روزى وسیع دهد، و هر که را خواهد تنگ روزى گرداند، در مسئله نشانه هاى روشنى براى اهل ایمان است. (دقت کنید).
  
«قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْء فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»:(105)
+
«قُلْ إِنَّ رَبِّی یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیء فَهُوَ یخْلِفُهُ وَهُوَ خَیرُ الرَّازِقِینَ»:(۱۰۵)
  
اى رسول من به مردم بگو كه خدايم هر كه از بندگان را خواهد وسعت رزق دهد، و هر كه را اراده كند تنگ روزى نمايد، و شما كه از لطف خدا دستى به مال حلال دنيا داريد هر چه را در راه خوشنودى حق انفاق كنيد به شما عوض مى دهد، او بهترين روزى دهندگان است.
+
اى رسول من به مردم بگو که خدایم هر که از بندگان را خواهد وسعت رزق دهد، و هر که را اراده کند تنگ روزى نماید، و شما که از لطف خدا دستى به مال حلال دنیا دارید هر چه را در راه خوشنودى حق انفاق کنید به شما عوض مى دهد، او بهترین روزى دهندگان است.
  
آرى گشايش رزق امتحان الهى است و تنگى رزق هم امتحان، و هر دو نوع از امتحان هم به مصلحت عباد و بندگان است، تا چه كسى در عرصه وسعت رزق از امتحان حقّ كه خرج مال در راه رضاى اوست برآيد و چه كسى در تنگى معيشت براى حفظ ايمان و شرف خود تا به پايان رسيدن آن وضع صبر و استقامت پيشه كند.
+
آرى گشایش رزق امتحان الهى است و تنگى رزق هم امتحان، و هر دو نوع از امتحان هم به مصلحت عباد و بندگان است، تا چه کسى در عرصه وسعت رزق از امتحان حقّ که خرج مال در راه رضاى اوست برآید و چه کسى در تنگى معیشت براى حفظ ایمان و شرف خود تا به پایان رسیدن آن وضع صبر و استقامت پیشه کند.
  
باز هم لازم است توجّه كنيد كه وسعت روزى در چهار چوب حلال و مشروع آنهم با رعايت تمام قوانين الهى و فرامين حق مستند به خداست، و اين وسعت از جانب محبوب داراى حدّ واندازه و مرز و بوم معيّن است، و دارندگان اين نوع وسعت مكلّفند از گشايش زندگى به نفع محرومان و در جهت تداوم اسلام استفاده كد، كه روى هم انباشته كردن ثروت گر چه از حلال باشد امرى نامشروع و برنامه اى ضدّ خدا و در جهت نابودى سعادت دنيا و آخرت است. و نيز ضيق معيشت به اين معنا كه هر چه انسان كوشش و فعّاليّت مى كند آنطور كه ميخواهد نمى شود و يا بر اثر حادثه اى از حوادث طبيعى و يا اجتماعى مال مشروع را از دست مى دهدو دچار تنگى در زنديگ مى گردد مستند به خداست، نه ضيق معيشتى كه بر اثر اسراف و تبذير و ندانم كارى و گناه و معصيت به سر انسان آمده، كه در ضيق معيشت واقعى جاى صبر واستقامت و حوصله و بردبارى و حفظ ايمان و اخلاق از دست شياطين است، تا زمانى كه به فرموده قرآن از پس عُسر نوبت يُسر و بعد از مشكل نوبت آسانى برسد.
+
باز هم لازم است توجّه کنید که وسعت روزى در چهار چوب حلال و مشروع آنهم با رعایت تمام قوانین الهى و فرامین حق مستند به خداست، و این وسعت از جانب محبوب داراى حدّ واندازه و مرز و بوم معین است، و دارندگان این نوع وسعت مکلّفند از گشایش زندگى به نفع محرومان و در جهت تداوم اسلام استفاده کد، که روى هم انباشته کردن ثروت گر چه از حلال باشد امرى نامشروع و برنامه اى ضدّ خدا و در جهت نابودى سعادت دنیا و آخرت است. و نیز ضیق معیشت به این معنا که هر چه انسان کوشش و فعّالیت مى کند آنطور که میخواهد نمى شود و یا بر اثر حادثه اى از حوادث طبیعى و یا اجتماعى مال مشروع را از دست مى دهدو دچار تنگى در زندیگ مى گردد مستند به خداست، نه ضیق معیشتى که بر اثر اسراف و تبذیر و ندانم کارى و گناه و معصیت به سر انسان آمده، که در ضیق معیشت واقعى جاى صبر واستقامت و حوصله و بردبارى و حفظ ایمان و اخلاق از دست شیاطین است، تا زمانى که به فرموده قرآن از پس عُسر نوبت یسر و بعد از مشکل نوبت آسانى برسد.
  
انسانى كه بيناى حقيقت است بدون شكّ وسعت و تنگى روزى را به چيزى نيم شمارد، آنجه براى او مهم است اداى تكليف و وظيفه است، در وسعت رزق خود را مكلّف به خرج مال در راه رضاى دوست ميداند، و در تنگى معيشت براى حفظ اعتبار خود در پيشگاه حضرت محبوب صبر واستقامت پيشه مى كند، كه عاششقان وصال حضرتش ملكى جز اين نم دانند وراهى جز اين ندارند.
+
انسانى که بیناى حقیقت است بدون شک وسعت و تنگى روزى را به چیزى نیم شمارد، آنجه براى او مهم است اداى تکلیف و وظیفه است، در وسعت رزق خود را مکلّف به خرج مال در راه رضاى دوست میداند، و در تنگى معیشت براى حفظ اعتبار خود در پیشگاه حضرت محبوب صبر واستقامت پیشه مى کند، که عاششقان وصال حضرتش ملکى جز این نم دانند وراهى جز این ندارند.
  
درون سينه ام صحراى عشق است *** ميان جان من درياى عشق است
+
درون سینه ام صحراى عشق است *** میان جان من دریاى عشق است
  
هزاران موج جوشان است در دل *** كه هر يك رسته از سوداى عشق است
+
هزاران موج جوشان است در دل *** که هر یک رسته از سوداى عشق است
  
چه جاى موج چون بحر و گهر نيز *** ز جان و دل شده شيداى عشق است
+
چه جاى موج چون بحر و گهر نیز *** ز جان و دل شده شیداى عشق است
  
هر آن پنهان و پيدا را كه ديدى *** هم از پنهان و از پيداى عشق است
+
هر آن پنهان و پیدا را که دیدى *** هم از پنهان و از پیداى عشق است
  
برونِ پرده اين غوغا از آن است *** كه در پرده درون غوغاى عشق است
+
برونِ پرده این غوغا از آن است *** که در پرده درون غوغاى عشق است
  
هزاران عاشق اندر پاى دل بين *** وليك افتاده دل درياى عشق است
+
هزاران عاشق اندر پاى دل بین *** ولیک افتاده دل دریاى عشق است
  
دلى كز دى و از فردا گذر كرد *** هم او امروز و هم فرداى عشق است
+
دلى کز دى و از فردا گذر کرد *** هم او امروز و هم فرداى عشق است
  
در آن مجلس شوى هشيار اى دل *** چو جانت مست از مى هاى عشق است
+
در آن مجلس شوى هشیار اى دل *** چو جانت مست از مى هاى عشق است
  
ولد را تا نخوانى تنگ خاطر *** كه او در عرصه پهناى عشق است
+
ولد را تا نخوانى تنگ خاطر *** که او در عرصه پهناى عشق است
  
«لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ»:(106)
+
«لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء عَلِیمٌ»:(۱۰۶)
  
كليد آسمانها و زمين د راختيار قدرت اوست، هركه را بخواهد وسعت روزى دهد و بر هر كس بخواهد مضيقه برقرار كند، او به هر چيز و به همه امور داناست.
+
کلید آسمانها و زمین د راختیار قدرت اوست، هرکه را بخواهد وسعت روزى دهد و بر هر کس بخواهد مضیقه برقرار کند، او به هر چیز و به همه امور داناست.
  
قرآن مجيد در بعضى از آيات تنگى رزق را نسبت به بندگان، عامل پاك ماندن آنان از گناه و معصيت و خرابى دنيا و آخرت و بهم خوردن سعادت دارَيْن ميداند، و در حقيقت تنگى رزق را علّت نجات و ن انسان و رساننده آدمى به مقام با عظمت قرب به حساب آورده است:
+
قرآن مجید در بعضى از آیات تنگى رزق را نسبت به بندگان، عامل پاک ماندن آنان از گناه و معصیت و خرابى دنیا و آخرت و بهم خوردن سعادت دارَین میداند، و در حقیقت تنگى رزق را علّت نجات و ن انسان و رساننده آدمى به مقام با عظمت قرب به حساب آورده است:
  
«وَلَوْ بسطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ»:(107)
+
«وَلَوْ بسطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلکن ینَزِّلُ بِقَدَر مَا یشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ»:(۱۰۷)
  
اگر خداوند روزى بندگان ار وسيع و فراوان قرار مى داد، عرصه حيات را دچار ظلم و طغيان غير قابل تحمّل مى كردند، ول يروزى خلق را به اندازه اى كه بخواهد نازل مى گرداند، كه خداوند به احوال بندگان بصير و بيناست.
+
اگر خداوند روزى بندگان ار وسیع و فراوان قرار مى داد، عرصه حیات را دچار ظلم و طغیان غیر قابل تحمّل مى کردند، ول یروزى خلق را به اندازه اى که بخواهد نازل مى گرداند، که خداوند به احوال بندگان بصیر و بیناست.
  
در هر صورت بسط رزق براى همه كس علامت محبّت و لطف حقّ نيست، و ضيق رزق هم براى همه كس نشانه مطرو د بودن او از پيشگاه محبوب نيست.
+
در هر صورت بسط رزق براى همه کس علامت محبّت و لطف حقّ نیست، و ضیق رزق هم براى همه کس نشانه مطرو د بودن او از پیشگاه محبوب نیست.
  
مال و ثروت براى آنان كه اخلاق ابولهبى و قارونى و يوسفيانى دارند علت هلاكت و شقاوت ابدى، و فقر و تنگدستى براى آنان كه اخلاق سلمانى و بوذرى و مقدادى و ميثمى و كميلى و بلالى دارند عامل حركت معنوى و شكوفائى صبر و استقامت در راه خداو علّت فراهم آمدن سعادت و سلامت ابدى است.
+
مال و ثروت براى آنان که اخلاق ابولهبى و قارونى و یوسفیانى دارند علت هلاکت و شقاوت ابدى، و فقر و تنگدستى براى آنان که اخلاق سلمانى و بوذرى و مقدادى و میثمى و کمیلى و بلالى دارند عامل حرکت معنوى و شکوفائى صبر و استقامت در راه خداو علّت فراهم آمدن سعادت و سلامت ابدى است.
  
قرآن مجيد اين كتاب علم و هدايت و حكمت و فضيلت درباره آنان كه از وسعت رزق در راه ارضاى شهوات و فسار و افساد و لذّتهاى زودگذر سوء استفاده مى كنند و نسبت به خرج مال در راهى كه خداوند مقرّر فرموده بخل مىورزند، مى فرمايد:
+
قرآن مجید این کتاب علم و هدایت و حکمت و فضیلت درباره آنان که از وسعت رزق در راه ارضاى شهوات و فسار و افساد و لذّتهاى زودگذر سوء استفاده مى کنند و نسبت به خرج مال در راهى که خداوند مقرّر فرموده بخل مىورزند، مى فرماید:
  
«وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»:(108)
+
«وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ یبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»:(۱۰۸)
  
آنان كه نسبت به حقوق الهى و مردمى در رابطه با ثروتشان بخل بورزند، گمان مبرند اين صفت شيطانى به سود آنهاست نه اين خصلت خطرناك به ضرر آنها تمام مى شود، مالى كه براى آن بخل ورزيدند، در قيامت وبال گردن آنهاست، تنها خداوند است كه وارث آسمانها و زمين است و خداوند به تمام اعمال شما آگاهى دارد.
+
آنان که نسبت به حقوق الهى و مردمى در رابطه با ثروتشان بخل بورزند، گمان مبرند این صفت شیطانى به سود آنهاست نه این خصلت خطرناک به ضرر آنها تمام مى شود، مالى که براى آن بخل ورزیدند، در قیامت وبال گردن آنهاست، تنها خداوند است که وارث آسمانها و زمین است و خداوند به تمام اعمال شما آگاهى دارد.
  
و درباره آنان كه ثروت و مال و وسعت روزى را در راه خدا و رفع حوائج محرومين و مسير بندگى و اطاعت و خدمت به عباد حق خرج مى كنند مى فرمايد:
+
و درباره آنان که ثروت و مال و وسعت روزى را در راه خدا و رفع حوائج محرومین و مسیر بندگى و اطاعت و خدمت به عباد حق خرج مى کنند مى فرماید:
  
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى، فنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى»:(109)
+
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى، فنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَى»:(۱۰۹)
  
آن كس كه بخشيد و به عطا كردن مال، علم، آبرو و قدرت خود اقدام كرد و تقوا و پرهيز از گناه پيشه نود و به تصديق توحيد7 نبوّت، معاد و تمام حقايق الهيّه موفّق شد، او را براى حركت در راه آسان تر و ورود به بهشت آماده مى كنيم. اگر با ثروت و مال چه ثروتى كه تحت عنوان اَنفال است مانند معادن، درياها، جنگل ها كه مالكيّت خصوصى بر آنها براى هيچ كس نيست، و همه ملّت در بهره ورى از آن منابع مساويند، و چه مالى كه از طريق كسب مشروع و نتيجه زحمت و تلاش انسان به دست مى آيد معامله اسلامى شود، يعنى برابر با نقشه هاى صحيح قرآنى و فرامين الهى و دستورات انبيا وائمّه عمل شود، بقاء جامعه همراه با سعادت و سلامت و خير دنيا و آخرت و تأمين حقوق همه جانيه تمام افراد ملّت اعمّ از معنوى و مادى تضمين مى گردد، و اگر با انفال و ثروتى كه از طريق كسيب و كار به دست مى آيد برخورد سفيهانه شود، و برابر با اميال و غرائز و شهوات آراد معامله گردد، جامعه را بقائى نخواهد ماند و فساد و افساد و سلب حقوق اكثريّت و حاكميّت عده اى معدود و زورگو و ستم پيشه و شهوتران و آلوده به سر ملّت سايه خواهد انداخت و ظلم و بيداد همچون تيشه اى ريشه جامعه را خواهد زد.
+
آن کس که بخشید و به عطا کردن مال، علم، آبرو و قدرت خود اقدام کرد و تقوا و پرهیز از گناه پیشه نود و به تصدیق توحید۷ نبوّت، معاد و تمام حقایق الهیه موفّق شد، او را براى حرکت در راه آسان تر و ورود به بهشت آماده مى کنیم. اگر با ثروت و مال چه ثروتى که تحت عنوان اَنفال است مانند معادن، دریاها، جنگل ها که مالکیت خصوصى بر آنها براى هیچ کس نیست، و همه ملّت در بهره ورى از آن منابع مساویند، و چه مالى که از طریق کسب مشروع و نتیجه زحمت و تلاش انسان به دست مى آید معامله اسلامى شود، یعنى برابر با نقشه هاى صحیح قرآنى و فرامین الهى و دستورات انبیا وائمّه عمل شود، بقاء جامعه همراه با سعادت و سلامت و خیر دنیا و آخرت و تأمین حقوق همه جانیه تمام افراد ملّت اعمّ از معنوى و مادى تضمین مى گردد، و اگر با انفال و ثروتى که از طریق کسیب و کار به دست مى آید برخورد سفیهانه شود، و برابر با امیال و غرائز و شهوات آراد معامله گردد، جامعه را بقائى نخواهد ماند و فساد و افساد و سلب حقوق اکثریت و حاکمیت عده اى معدود و زورگو و ستم پیشه و شهوتران و آلوده به سر ملّت سایه خواهد انداخت و ظلم و بیداد همچون تیشه اى ریشه جامعه را خواهد زد.
  
جامعه بايد با كمك حكومت صالح از افتادن ثروت هاى عمومى و خصوصى به دست سفيهان و نااهلان جلوگيرى كند، و چنانچه آنچنان طبقه اى بر ملت حاكم است، يا قيام الهى خود بر آنان بتازد و آنچه از انفال و ثروت هاى باد آورده را كه به قيمت فقير شدن اكثريّت، به جيب آنان ريخته شده از كف آنان خارج سازد، تا در سايه آن قيام و مبارزه به هر قيمتى كه تمام شود به غارت رفتگان، به حقوق مادّى و معنوى خود برسند. در اين زمينه به يك آيه بسيار مهم از آيات قرآن و به يك روايت ناب از روايات قابل توجّه منابع اسلامى توجّه نمائيد:
+
جامعه باید با کمک حکومت صالح از افتادن ثروت هاى عمومى و خصوصى به دست سفیهان و نااهلان جلوگیرى کند، و چنانچه آنچنان طبقه اى بر ملت حاکم است، یا قیام الهى خود بر آنان بتازد و آنچه از انفال و ثروت هاى باد آورده را که به قیمت فقیر شدن اکثریت، به جیب آنان ریخته شده از کف آنان خارج سازد، تا در سایه آن قیام و مبارزه به هر قیمتى که تمام شود به غارت رفتگان، به حقوق مادّى و معنوى خود برسند. در این زمینه به یک آیه بسیار مهم از آیات قرآن و به یک روایت ناب از روایات قابل توجّه منابع اسلامى توجّه نمائید:
  
«وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»:(110)
+
«وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»:(۱۱۰)
  
اموالى كه قوام حيات شما به آن بستگى دارد به تصرّف سفيهان (از خدا بى خبر) ندهيد.
+
اموالى که قوام حیات شما به آن بستگى دارد به تصرّف سفیهان (از خدا بى خبر) ندهید.
  
«إنَّ مِنْ بَقاءِ الاْسْلامِ وَ بَقاءِ الْمُسْلِمينَ أنْ تَصيرَ الاْمْوال عِنْدَ مَنْ يَعْرِفُ فيهَا الْحَقَّ وَ يَصْنَعُ فيهَا الْمَعرُوفَ، وَ إنَّ مِنْ فَناءِ الاْسْلامِ وَ فَناءِ الْمُسْلِمينَ أن تَصيرَ الاْمْوالُ عِنْدَ مَنْ لا يَعرِفُ فيهَا الْحَقَّ وَ لايَصْنَعُ فيهَا الْمَعْرُوفَ»:(111)
+
«إنَّ مِنْ بَقاءِ الاْسْلامِ وَ بَقاءِ الْمُسْلِمینَ أنْ تَصیرَ الاْمْوال عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فیهَا الْمَعرُوفَ، وَ إنَّ مِنْ فَناءِ الاْسْلامِ وَ فَناءِ الْمُسْلِمینَ أن تَصیرَ الاْمْوالُ عِنْدَ مَنْ لا یعرِفُ فیهَا الْحَقَّ وَ لایصْنَعُ فیهَا الْمَعْرُوفَ»:(۱۱۱)
  
از موجبات دوام فرهنگ اسلام و بقاى مسلمين قرار داشتن مال در دست كسانى است كه حقوق آن را بدانندو با آن به احسان و كار خير برخيزند، و زا موجبات فناى اسلام و مسلمين اينست كه ثروت در دست آنانى قرار گيرد كه نسبت به حقوق آن جاهل باشند و با آن به كار خير و انجام برنامه هاى نيك برنخيزند.
+
از موجبات دوام فرهنگ اسلام و بقاى مسلمین قرار داشتن مال در دست کسانى است که حقوق آن را بدانندو با آن به احسان و کار خیر برخیزند، و زا موجبات فناى اسلام و مسلمین اینست که ثروت در دست آنانى قرار گیرد که نسبت به حقوق آن جاهل باشند و با آن به کار خیر و انجام برنامه هاى نیک برنخیزند.
  
امام سجّاد عليه السّلام در يكى از دعاهاى خود به پيشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:
+
امام سجّاد علیه السّلام در یکى از دعاهاى خود به پیشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:
  
«نَعُوذُ بِكَ مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْكَفَافِ، وَ مِنْ مَعِيشَة فِي شِدَّة»:(112)
+
«نَعُوذُ بِک مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْکفَافِ، وَ مِنْ مَعِیشَة فِی شِدَّة»:(۱۱۲)
  
الهى به وقت داشتن مال، از افتادن در چاه هولناك اسراف به تو پناه مى برم، و از نداشتن مال در حدّى كه زندگى و معيشتم را اداره كند به حضرت تو التجا مى كنم.
+
الهى به وقت داشتن مال، از افتادن در چاه هولناک اسراف به تو پناه مى برم، و از نداشتن مال در حدّى که زندگى و معیشتم را اداره کند به حضرت تو التجا مى کنم.
  
اديب معاصر حسين سميعى در قسمتى از قصيده غرّائى كه در اين زمينه دارد مى گويد:
+
ادیب معاصر حسین سمیعى در قسمتى از قصیده غرّائى که در این زمینه دارد مى گوید:
  
چنان كه هست جهان خود بخود ندارد عيب *** كه عيب و نقصى اگر هست در جهان از ماست
+
چنان که هست جهان خود بخود ندارد عیب *** که عیب و نقصى اگر هست در جهان از ماست
  
به چشم عيب، تو در وى نظر مكن زنهار *** كه آفريده يزدان خالق يكتاست
+
به چشم عیب، تو در وى نظر مکن زنهار *** که آفریده یزدان خالق یکتاست
  
نيافريد خداى اين جهان به بيهوده *** بدانچه كرد خدا كى مجالِ چون و چراست
+
نیافرید خداى این جهان به بیهوده *** بدانچه کرد خدا کى مجالِ چون و چراست
  
خداى در ما هر گونه نيروئى بگذاشت *** كه حكم جمله روان بر جوارح و اعضاست
+
خداى در ما هر گونه نیروئى بگذاشت *** که حکم جمله روان بر جوارح و اعضاست
  
به دستيارى اينگونه گونه نيروها *** من و ترا به عمل هاى خويش استيلاست
+
به دستیارى اینگونه گونه نیروها *** من و ترا به عمل هاى خویش استیلاست
  
تميز خوب ز بد انتخاب خير ز شر *** وظيفه اى است كه در اختيار ما و شماست
+
تمیز خوب ز بد انتخاب خیر ز شر *** وظیفه اى است که در اختیار ما و شماست
  
تو خوب باش كه هر چيز بر تو خوب آيد *** كه پيش ديده زشت آنچه هست زشت نماست
+
تو خوب باش که هر چیز بر تو خوب آید *** که پیش دیده زشت آنچه هست زشت نماست
  
تو با رضاى خدا كارا اگر كنى بينى *** كه كارهاى تو خود جملگى به وفق رضاست
+
تو با رضاى خدا کارا اگر کنى بینى *** که کارهاى تو خود جملگى به وفق رضاست
  
چه قدرت بدو خوب است در كف من و تو *** چرا به سوى بدن پاى ما همى پوياست
+
چه قدرت بدو خوب است در کف من و تو *** چرا به سوى بدن پاى ما همى پویاست
  
چو اختيار نهادند در تو هر چه رسد *** ز شرّ و خير مكن كاهلى مگو كه فضاست
+
چو اختیار نهادند در تو هر چه رسد *** ز شرّ و خیر مکن کاهلى مگو که فضاست
  
جهان چو كوه بود كارهاى ماست صدا *** بد ار رسد مان يا خوب بازگشت صداست
+
جهان چو کوه بود کارهاى ماست صدا *** بد ار رسد مان یا خوب بازگشت صداست
  
جهان مقام صلاح است و رستگارى و خير *** چو مرد، اهل صلاح و فضيلت و تقواست
+
جهان مقام صلاح است و رستگارى و خیر *** چو مرد، اهل صلاح و فضیلت و تقواست
  
ولى چو مرد، بد اخلاق و زشت كار بود *** جهان سارى بديها و زشت كاريهاست
+
ولى چو مرد، بد اخلاق و زشت کار بود *** جهان سارى بدیها و زشت کاریهاست
  
براى خدمت يكديگريم ما ورنه *** چه سودمان ز هزاران سال بقاست
+
براى خدمت یکدیگریم ما ورنه *** چه سودمان ز هزاران سال بقاست
  
به ما همى گذرد همچنان كه بر حيوان *** اگر هزار بهار و خزان و صيف و شتاست
+
به ما همى گذرد همچنان که بر حیوان *** اگر هزار بهار و خزان و صیف و شتاست
  
اگر فضايل و اخلاق مردمى نبود *** كران وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست
+
اگر فضایل و اخلاق مردمى نبود *** کران وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست
  
ميان آدمى و گاو و خر چه فرق بود *** جز اين غريزه كه اين صامت است و آن گوياست
+
میان آدمى و گاو و خر چه فرق بود *** جز این غریزه که این صامت است و آن گویاست
  
مگر نگفت پيمبر: جهان چو مزرعه اى است *** كه هر چه تخم فشانى در آن به نشو و نماست
+
مگر نگفت پیمبر: جهان چو مزرعه اى است *** که هر چه تخم فشانى در آن به نشو و نماست
  
ز گندم آيد گندم ز جو برويد جو *** چنانكه حنظّل و خرما ز حنظَل و خرماست
+
ز گندم آید گندم ز جو بروید جو *** چنانکه حنظّل و خرما ز حنظَل و خرماست
  
تو تخم پاك درين سرزمين فشان و ببين *** كه بار و بر همه فيض است و سود و برگ و نواست
+
تو تخم پاک درین سرزمین فشان و ببین *** که بار و بر همه فیض است و سود و برگ و نواست
  
اگر بزرگان گفتند ترك دنيا كن *** نه ترك دنيا بل خوى هاى نازيباست
+
اگر بزرگان گفتند ترک دنیا کن *** نه ترک دنیا بل خوى هاى نازیباست
  
اگر سعادت ابناء جنس را من و تو *** فراهم آريم آنسان كه در خورست و سزاست
+
اگر سعادت ابناء جنس را من و تو *** فراهم آریم آنسان که در خورست و سزاست
  
 
جهان براى من و تو بهشت عدن بود *** و گر نه آتش سوزان و مارِ جانفرساست
 
جهان براى من و تو بهشت عدن بود *** و گر نه آتش سوزان و مارِ جانفرساست
  
ز بيوفائى دنيا مزن دو دست به سر *** كه هر چه بر سر ما مى رود ز جنس دو پاست
+
ز بیوفائى دنیا مزن دو دست به سر *** که هر چه بر سر ما مى رود ز جنس دو پاست
  
در باب مال و ثروت يا به عبارت قرآن و تعبير روايات، روزى حلال و به دست آوردنده آن كه ا زراه كسب مشروع و لحاظ كردن ايمان و تقوا به دست مى آورد، روايات و فرازهائى بسيار پر قيمت در منابع عالى اسلامى ثبت شده كه توجّه به آن آثار گرانبهاى الهى لازم است، آثارى كه قيمت مؤمن و برخوردش را با حقوق مالى نشان مى دهد.
+
در باب مال و ثروت یا به عبارت قرآن و تعبیر روایات، روزى حلال و به دست آوردنده آن که ا زراه کسب مشروع و لحاظ کردن ایمان و تقوا به دست مى آورد، روایات و فرازهائى بسیار پر قیمت در منابع عالى اسلامى ثبت شده که توجّه به آن آثار گرانبهاى الهى لازم است، آثارى که قیمت مؤمن و برخوردش را با حقوق مالى نشان مى دهد.
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْكاسِبُ حَبيبُ اللّهِ:
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْکاسِبُ حَبیبُ اللّهِ:
  
آنكس كه به كسب مشروع مشغول است(توليدات كشاورزى، صنعتى، دامدارى، تجارت، هنر) دوست خداست.
+
آنکس که به کسب مشروع مشغول است(تولیدات کشاورزى، صنعتى، دامدارى، تجارت، هنر) دوست خداست.
  
قالَ الصّادِقُ عليه السّلامِ: قالِ اللّهُ تَعالى: اَلْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيالى، فَأحَبُّهُمْ إلَيَ ألطفهم بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ فى حَوائِجِهِمْ:(113)
+
قالَ الصّادِقُ علیه السّلامِ: قالِ اللّهُ تَعالى: اَلْخَلْقُ کلُّهُمْ عِیالى، فَأحَبُّهُمْ إلَی ألطفهم بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ فى حَوائِجِهِمْ:(۱۱۳)
  
ابن سنان كه از راويان معتبر است مى گويد: امام صادق عليه السّلام از قول خداوند بزرگ نقل كرده كه: تمام مردم عيال منند، محبوبترين آنان نزد من كسانى هستند كه از هر جهت به مردم لطف و محبّت كنند و در برآوردن نيازهاى آنان و رفع مشكلات و علاج دردشان بكوشند.
+
ابن سنان که از راویان معتبر است مى گوید: امام صادق علیه السّلام از قول خداوند بزرگ نقل کرده که: تمام مردم عیال منند، محبوبترین آنان نزد من کسانى هستند که از هر جهت به مردم لطف و محبّت کنند و در برآوردن نیازهاى آنان و رفع مشکلات و علاج دردشان بکوشند.
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله: نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْعَبْدِ الصّالِحِ:(114)
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله: نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْعَبْدِ الصّالِحِ:(۱۱۴)
  
چه نيكوست مال پاك و حلال براى بنده شايسته.
+
چه نیکوست مال پاک و حلال براى بنده شایسته.
  
و به عبارت ديگر، انسان شايسته مال صحيح را مى شناسد و آن را در خيرات و مبرّات خرج مى كند.
+
و به عبارت دیگر، انسان شایسته مال صحیح را مى شناسد و آن را در خیرات و مبرّات خرج مى کند.
  
مردى به محضر مقدّس حضرت صادق عليه السّلام آمد و عرضه داشت: دعا كن خداوند روزى مرا فراوان كند، حضرت فرمود: دعا نمى كنم، برو و روزى خود را با اسباب و وسائلى كه خداوند مقرّر فرموده تحصيل كن.(115)
+
مردى به محضر مقدّس حضرت صادق علیه السّلام آمد و عرضه داشت: دعا کن خداوند روزى مرا فراوان کند، حضرت فرمود: دعا نمى کنم، برو و روزى خود را با اسباب و وسائلى که خداوند مقرّر فرموده تحصیل کن.(۱۱۵)
  
لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ آخِرَتَهُ لِدُنْياهُ، أوْ تَرَكَ دُنْياهُ لاِخِرَتِهِ:(116)
+
لَیسَ مِنّا مَنْ تَرَک آخِرَتَهُ لِدُنْیاهُ، أوْ تَرَک دُنْیاهُ لاِخِرَتِهِ:(۱۱۶)
  
از ما نيست كسى كه آخرتش را براى دنيا، و يا دنياى خود را براى آخرت از دست بدهد.
+
از ما نیست کسى که آخرتش را براى دنیا، و یا دنیاى خود را براى آخرت از دست بدهد.
  
جلال الدّين در توضيح روايت بسيار عالى:
+
جلال الدّین در توضیح روایت بسیار عالى:
  
نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى الاْخِرَةِ الدُّنْيا:(117)
+
نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى الاْخِرَةِ الدُّنْیا:(۱۱۷)
  
چه خوب كمكى است دنيا براى دستيابى به آخرت!
+
چه خوب کمکى است دنیا براى دستیابى به آخرت!
  
مى فرمايد: آن كس كه در كارهاى خودهدف از زندگانى را دنيا قرار دادو در جستجويش زندگانى خود را سپرى نمود، بدترين محال را منظور كرده است، زيرا كه دنيا آنچنانكه مورد تمايل دستگير ما نخواهد بود، به اين معنا كه آن "مى خواهيم" بى نهايت كه فقط با يك هدف بى نهايت روحانى اشباع خواهد گشت نمى تواند با نمودها و پديده هاى زندگانى دنيا اشباع شود.
+
مى فرماید: آن کس که در کارهاى خودهدف از زندگانى را دنیا قرار دادو در جستجویش زندگانى خود را سپرى نمود، بدترین محال را منظور کرده است، زیرا که دنیا آنچنانکه مورد تمایل دستگیر ما نخواهد بود، به این معنا که آن "مى خواهیم" بى نهایت که فقط با یک هدف بى نهایت روحانى اشباع خواهد گشت نمى تواند با نمودها و پدیده هاى زندگانى دنیا اشباع شود.
  
بهترين حال را به دست آورده است كسى كه از تمام كوشش هاى دنيوى عنوانِ وسيله منظور نموده و عُقبى را جستجو مى كند.
+
بهترین حال را به دست آورده است کسى که از تمام کوشش هاى دنیوى عنوانِ وسیله منظور نموده و عُقبى را جستجو مى کند.
  
درباره كسب دنيوى هر چه حيله و مكر و دانائى به كار ببرى سرد است و نابجاست. حيله و زيركى براى ترك دنيا پرستى شايسته مى باشد.
+
درباره کسب دنیوى هر چه حیله و مکر و دانائى به کار ببرى سرد است و نابجاست. حیله و زیرکى براى ترک دنیا پرستى شایسته مى باشد.
  
كسى كه در زندان نشسته و در جستجوى رهائى از زندان است، كار خردمندانه را آن موقع انجام داده است كه در آن زندان نقبى بزند، شايد كه از آن زندان رهايى يابد. بستن زندان كار ابلهانه ايست، مانند كرم ابريشمى كه هر چند مى تند گرفتارى خود را اضافه مى كند.
+
کسى که در زندان نشسته و در جستجوى رهائى از زندان است، کار خردمندانه را آن موقع انجام داده است که در آن زندان نقبى بزند، شاید که از آن زندان رهایى یابد. بستن زندان کار ابلهانه ایست، مانند کرم ابریشمى که هر چند مى تند گرفتارى خود را اضافه مى کند.
  
مقصودم از دنيا پرستى غافل شدن از خداست، نه اينكه دنيا پرستى عبارت است از داشتن مال و منال و مقام دنيا. اگر شخص صاحب مال به طور دقيق مال را ارزيابى كند و اين ارزيابى رابه طور كامل بجا آورد او خداپرست است و در حقيقت عبادت انجام مى دهد.
+
مقصودم از دنیا پرستى غافل شدن از خداست، نه اینکه دنیا پرستى عبارت است از داشتن مال و منال و مقام دنیا. اگر شخص صاحب مال به طور دقیق مال را ارزیابى کند و این ارزیابى رابه طور کامل بجا آورد او خداپرست است و در حقیقت عبادت انجام مى دهد.
  
اگر مال دنيا را آنچنانكه دين دستور داده است مالك شوى، اين همان مال است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره آن گفته است: "چه نيكوست مال مشروع و صالح به بنده صالح و شايسته".
+
اگر مال دنیا را آنچنانکه دین دستور داده است مالک شوى، این همان مال است پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره آن گفته است: "چه نیکوست مال مشروع و صالح به بنده صالح و شایسته".
  
اگر مال دنيا و محبّت آن را در اعماق دل خود جاى دهى، مانند اين است كه آب توى كشتى راه يابد، اين آبِ متراكم شده باعث غرق شدن كشتى خواهد شد، امّااگر مال دنيا و محبّت آن در اعماق قلبت نبوده باشد مانند آب در زير كشتى موجب حركت او خواهد گشت.
+
اگر مال دنیا و محبّت آن را در اعماق دل خود جاى دهى، مانند این است که آب توى کشتى راه یابد، این آبِ متراکم شده باعث غرق شدن کشتى خواهد شد، امّااگر مال دنیا و محبّت آن در اعماق قلبت نبوده باشد مانند آب در زیر کشتى موجب حرکت او خواهد گشت.
  
از همين جهت بود كه سليمان عليه السّلام با آن مال و مقام و ثروت و مكنت، خود را فقير و مسكين مى دانست.
+
از همین جهت بود که سلیمان علیه السّلام با آن مال و مقام و ثروت و مکنت، خود را فقیر و مسکین مى دانست.
  
هنگامى كه يك كوزه خالى و بى آب سرش بسته شده باشد در روى آب مى ايستد، از آن جهت كه درون مرد خدا خالى از نمودهاى سنگين مال دوستى است، لذا تا روى جهان هستى سر مى كشد و مشرف به جهان مى گردد. چرا آب نم تواند مرد الهى را در خود فرو ببرد؟ زيرا كه از نفحه الهى، كوزه روح او پر است; اگر تمام دنيا ملك مرد خدا باشد با اين حال خود را بى چيز مى داند.
+
هنگامى که یک کوزه خالى و بى آب سرش بسته شده باشد در روى آب مى ایستد، از آن جهت که درون مرد خدا خالى از نمودهاى سنگین مال دوستى است، لذا تا روى جهان هستى سر مى کشد و مشرف به جهان مى گردد. چرا آب نم تواند مرد الهى را در خود فرو ببرد؟ زیرا که از نفحه الهى، کوزه روح او پر است; اگر تمام دنیا ملک مرد خدا باشد با این حال خود را بى چیز مى داند.
  
«أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».(118)
+
«أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ».(۱۱۸)
  
(اى مردم) همه شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بى نياز و ستوده است.
+
(اى مردم) همه شما به خدا نیازمندید، و خداست که بى نیاز و ستوده است.
  
در باب طلب حلال و خرج مازاد بر نياز، در مهم ترين كتب حديث روايات پرقيمتى ثبت شده كه توجّه به پاره اى از آنها ضرورى است.
+
در باب طلب حلال و خرج مازاد بر نیاز، در مهم ترین کتب حدیث روایات پرقیمتى ثبت شده که توجّه به پاره اى از آنها ضرورى است.
  
وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: طَلَبُ الْحَلالِ فَريضَةٌ عَلى مُسْلِم وَ مُسْلِمَة:(119)
+
وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: طَلَبُ الْحَلالِ فَریضَةٌ عَلى مُسْلِم وَ مُسْلِمَة:(۱۱۹)
  
رسول خدا فرمود: دنبال كردن حلال بر هر مرد و زن مسلمان فريضه الهى است.
+
رسول خدا فرمود: دنبال کردن حلال بر هر مرد و زن مسلمان فریضه الهى است.
  
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً، أفْضَلُها طَلَبُ الْحِلالِ:(120)
+
وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً، أفْضَلُها طَلَبُ الْحِلالِ:(۱۲۰)
  
نبىّ با كرامت فرمود: عبادت هفتاد جزء است، برترين آن دنبال حلال رفتن است.
+
نبىّ با کرامت فرمود: عبادت هفتاد جزء است، برترین آن دنبال حلال رفتن است.
  
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ مِنْ كَدِّيَدِهِ حَلالاً فُتِحَ لَهُ أبوابُ الْجَنَّةِ، يَدْخُلُ مِنْ أيِّها شاءَ:(121)
+
وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ مِنْ کدِّیدِهِ حَلالاً فُتِحَ لَهُ أبوابُ الْجَنَّةِ، یدْخُلُ مِنْ أیها شاءَ:(۱۲۱)
  
و نيز آن حضرت فرمود: هر كس از محصول زحمت خود اداره شود، تمام درهاى بهشت به رويش باز مى شود، از هر كدام كه بخواهد وارد آن جايگاه الهى مى گردد.
+
و نیز آن حضرت فرمود: هر کس از محصول زحمت خود اداره شود، تمام درهاى بهشت به رویش باز مى شود، از هر کدام که بخواهد وارد آن جایگاه الهى مى گردد.
  
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: مِنَ اكْتبَ مالاً مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ كانَ زادَهُ إلَى النّارِ:(122)
+
وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مِنَ اکتبَ مالاً مِنْ غَیرِ حِلِّهِ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ:(۱۲۲)
  
نبىّ بزرگوار فرمود: هر كس از طريق غير مشروع مالى به دست آورد، زاد و توشه جهنّمى به دست آورده است.
+
نبىّ بزرگوار فرمود: هر کس از طریق غیر مشروع مالى به دست آورد، زاد و توشه جهنّمى به دست آورده است.
  
وَ قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ الْحَلالَ قالمَ عَلى رَأْسِهِ مَلَكُ يَسْتَغْفِرُ لَهُ حَتّى يَفْرُغَ مِنْ أكْلِهِ:(123)
+
وَ قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ الْحَلالَ قالمَ عَلى رَأْسِهِ مَلَک یسْتَغْفِرُ لَهُ حَتّى یفْرُغَ مِنْ أکلِهِ:(۱۲۳)
  
رسول الهى فرمود: كسى كه از روزى حلال مى خورد، مََكى برايش از حضرت حقّ طلب مغفرت مى كند تا از خوردن بياسايد.
+
رسول الهى فرمود: کسى که از روزى حلال مى خورد، مََکى برایش از حضرت حقّ طلب مغفرت مى کند تا از خوردن بیاساید.
  
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْكادُّ عَلى عِيالِهِ كَالْمُجاهِدِ فى سَبيلِ اللّه:(124)
+
وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْکادُّ عَلى عِیالِهِ کالْمُجاهِدِ فى سَبیلِ اللّه:(۱۲۴)
  
رسول خدا فرمود: آنكس كه براى اهل و عيالش در جهت به دست آوردن روزى حلال به زحمت است، همچون رزمنده اى در راه خداست.
+
رسول خدا فرمود: آنکس که براى اهل و عیالش در جهت به دست آوردن روزى حلال به زحمت است، همچون رزمنده اى در راه خداست.
  
وَ عَنْهُ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ الْحَلالَ أرْبَعينَ يَوْماً نَوَّرَاللّهُ قَلْبَهُ:(125)
+
وَ عَنْهُ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ الْحَلالَ أرْبَعینَ یوْماً نَوَّرَاللّهُ قَلْبَهُ:(۱۲۵)
  
پيامبر اسلام فرمود: هر كس به مدّت چهل روز از روزى حلال تناول كند، خداوند قلبش را نورانى گرداند.
+
پیامبر اسلام فرمود: هر کس به مدّت چهل روز از روزى حلال تناول کند، خداوند قلبش را نورانى گرداند.
  
از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار به دست مى آيد كه فراهم آوردن روزى حلال عبادت است و هر عبادتى در سايه اين عبادت مورد قبول خداست، عبادت و كار خيرى كه ريشه در مال حرام دارد در ترازوى حقّ وزنى ندارد و براى قبولى آن راهى نيست .
+
از آیات قرآن مجید و روایات و اخبار به دست مى آید که فراهم آوردن روزى حلال عبادت است و هر عبادتى در سایه این عبادت مورد قبول خداست، عبادت و کار خیرى که ریشه در مال حرام دارد در ترازوى حقّ وزنى ندارد و براى قبولى آن راهى نیست .
  
از مجموع آيات و روايات اين فصل و مقدّمات و سطورى كه گذشت بدين نتيجه مى رسيم كه كسب حلال وظيفه شرعى، و پرداخت مازاد بر احتياج در راه خدا يك مسئوليّت سنگين الهى و اجتماعى است.
+
از مجموع آیات و روایات این فصل و مقدّمات و سطورى که گذشت بدین نتیجه مى رسیم که کسب حلال وظیفه شرعى، و پرداخت مازاد بر احتیاج در راه خدا یک مسئولیت سنگین الهى و اجتماعى است.
  
4ـ آياتى كه رزق و روزى را چه در جهت وسعتش و چه در زمينه تنگى و ضيقش امتحان الهى مى داند، و اين انسان مسئول و مكلّف است كه بايد در اين امتحان و آزمايش قرار گيرد تا استعدادهاى الهى و انسانيش با كمك اين امتحان شكوفا شود. اگر در ثروت است با بذل و بخشش و انفاق و صدقه به مقام جود و سخا و مهر و محبّت و نوع دوستى و تواضع در برابر ساير انسانها و حالات عالى معنوى برسد، واگر درفقر و فاقه وتنگدستى است به مقام صبر و استقامت و حوصله و حلم و ايستادگى در برابر طوفانها و سختيها و حفظ شرف و كرامت انسانى و نشان دادن عظمت روحى و ضيلت و حميّت نفسى نايل گردد.
+
۴ـ آیاتى که رزق و روزى را چه در جهت وسعتش و چه در زمینه تنگى و ضیقش امتحان الهى مى داند، و این انسان مسئول و مکلّف است که باید در این امتحان و آزمایش قرار گیرد تا استعدادهاى الهى و انسانیش با کمک این امتحان شکوفا شود. اگر در ثروت است با بذل و بخشش و انفاق و صدقه به مقام جود و سخا و مهر و محبّت و نوع دوستى و تواضع در برابر سایر انسانها و حالات عالى معنوى برسد، واگر درفقر و فاقه وتنگدستى است به مقام صبر و استقامت و حوصله و حلم و ایستادگى در برابر طوفانها و سختیها و حفظ شرف و کرامت انسانى و نشان دادن عظمت روحى و ضیلت و حمیت نفسى نایل گردد.
  
در زمينه اينكه مال و ثروت دنيا محض امتحان و آزمايش بندگان است مضمون بسيار عالى آيات 17 تا 33 سوره مباركه ن و القلم به نحو فوق العاده قابل توجّه است. داستانى كه در آن آيات مطرح است بدين شرح است:
+
در زمینه اینکه مال و ثروت دنیا محض امتحان و آزمایش بندگان است مضمون بسیار عالى آیات ۱۷ تا ۳۳ سوره مبارکه ن و القلم به نحو فوق العاده قابل توجّه است. داستانى که در آن آیات مطرح است بدین شرح است:
  
مال و ثروت يا آزمايش بزرگ الهى
+
مال و ثروت یا آزمایش بزرگ الهى
  
مردى از اهالى يمن در منطقه صنعا در حالى كه قلبى لبريز از ايمان و عشق و محبّت به حقّ داشت و دراجراى دستورات الهى سر از پا نمى شناخت به آباد كردن زمينى بپا خاست. پس از زحمت و رنج زياد باغى باصفا همراه درختان پر از ميوه فراهم آمد، بوى گل و گياه به مشام مى خورد، اطراف باغ با درخت هاى بلند محاصره شد، آب شيرينْ جوى هاى باغ را لبريز كرد و نسيم خوش هوا قيمت باغ را افزون مى نمود.
+
مردى از اهالى یمن در منطقه صنعا در حالى که قلبى لبریز از ایمان و عشق و محبّت به حقّ داشت و دراجراى دستورات الهى سر از پا نمى شناخت به آباد کردن زمینى بپا خاست. پس از زحمت و رنج زیاد باغى باصفا همراه درختان پر از میوه فراهم آمد، بوى گل و گیاه به مشام مى خورد، اطراف باغ با درخت هاى بلند محاصره شد، آب شیرینْ جوى هاى باغ را لبریز کرد و نسیم خوش هوا قیمت باغ را افزون مى نمود.
  
آن مرد الهى درگوشه و كنار باغ به گردش برخاست و ديدگانش از تماشاى آن همه محصول خدادادى خيره شد، او پس از هر گردشى و لذّت بردن از وضع آن سرمايه هنگفت به گوشه اى از باغ مى رفت و براى اداى شكر به عبادت و خضوع در برابر مالك اصلى هر ملكى مى نشست و صورت بر خاك ذلّت در پيشگاه حضرت عزّت مى گذاشت و با زبان حال به محضر مقدّس مولايش عرضه مى داشت:
+
آن مرد الهى درگوشه و کنار باغ به گردش برخاست و دیدگانش از تماشاى آن همه محصول خدادادى خیره شد، او پس از هر گردشى و لذّت بردن از وضع آن سرمایه هنگفت به گوشه اى از باغ مى رفت و براى اداى شکر به عبادت و خضوع در برابر مالک اصلى هر ملکى مى نشست و صورت بر خاک ذلّت در پیشگاه حضرت عزّت مى گذاشت و با زبان حال به محضر مقدّس مولایش عرضه مى داشت:
  
آن كه مرادش توئى از همه جوياتر است *** وانكه در اين جستجوست از همه پوياتر است
+
آن که مرادش توئى از همه جویاتر است *** وانکه در این جستجوست از همه پویاتر است
  
گر همه صورتگران صورت زيبا كشند *** صورت زيباى تواز همه زيباتر است
+
گر همه صورتگران صورت زیبا کشند *** صورت زیباى تواز همه زیباتر است
  
چون به چمن صف زنند خيل سَهى قامتان *** قامت رعناى تو از همه رعناتر است
+
چون به چمن صف زنند خیل سَهى قامتان *** قامت رعناى تو از همه رعناتر است
  
سنبل مشكين تو از همه مشهورتر *** عاشق رسواى تو از همه رسواتر است
+
سنبل مشکین تو از همه مشهورتر *** عاشق رسواى تو از همه رسواتر است
  
مست مقامات شوق از همه هشيارتر *** پير خرابات عشق از همه برناتر است
+
مست مقامات شوق از همه هشیارتر *** پیر خرابات عشق از همه برناتر است
  
باده پايندگى از كف ساقى گرفت *** آن كه به پاى قدح از همه بى پاتر است
+
باده پایندگى از کف ساقى گرفت *** آن که به پاى قدح از همه بى پاتر است
  
سرّ غم عشق را در دل اندوهناك *** هر چه نهان مى كنى از همه پيداتر است
+
سرّ غم عشق را در دل اندوهناک *** هر چه نهان مى کنى از همه پیداتر است
  
چونكه سلاطين كنند دعوى بالاترى *** گوهر والاى تو از همه والاتر است
+
چونکه سلاطین کنند دعوى بالاترى *** گوهر والاى تو از همه والاتر است
  
مرغ چمن دم نزد پيش فروغى، بلى *** آن كه زبانش توئى از همه گوياتر است
+
مرغ چمن دم نزد پیش فروغى، بلى *** آن که زبانش توئى از همه گویاتر است
  
او در مناجات و نيايشش از حضرت محبوب مى خواست: از اينكه ثروت باعث طغيان و باغيگرى و افتادن او در چاه شهوات شود محافظت گردد و از طوفانهاى ويرانگر غرائز و وسوسه هاى شياطين بر كنار ماند.
+
او در مناجات و نیایشش از حضرت محبوب مى خواست: از اینکه ثروت باعث طغیان و باغیگرى و افتادن او در چاه شهوات شود محافظت گردد و از طوفانهاى ویرانگر غرائز و وسوسه هاى شیاطین بر کنار ماند.
  
از جناب حقّ درخواست داشت كه به اندازه عفاف و كفاف از آن همه محصول برداشت كند و مازاد بر احتياج را در آن راهى كه معبود محبوب خواسته به كار گيرد.
+
از جناب حقّ درخواست داشت که به اندازه عفاف و کفاف از آن همه محصول برداشت کند و مازاد بر احتیاج را در آن راهى که معبود محبوب خواسته به کار گیرد.
  
برنامه هميشگى آن انسان بيدار، و مرد با كرامت اين بود كه به وقت رسيدن محصول به اندازه اى كه خرج خانواده و مخارج سالانه باغ تأمين شود به بازار فروش رود و بقيّه آن به مستمندان و دردمندان و نيازمندان برسد، به همين خاطر وقتى خريداران در حدّى كه او مى خواست ميوه را به مراكز فروش حمل مى كردند، درِ باغ را به روى محتاجان باز مى گذاشت و به آنان مى گفت: به مقدارى كه نياز داريد از اين منبع سرشار الهى ببريد.
+
برنامه همیشگى آن انسان بیدار، و مرد با کرامت این بود که به وقت رسیدن محصول به اندازه اى که خرج خانواده و مخارج سالانه باغ تأمین شود به بازار فروش رود و بقیه آن به مستمندان و دردمندان و نیازمندان برسد، به همین خاطر وقتى خریداران در حدّى که او مى خواست میوه را به مراکز فروش حمل مى کردند، درِ باغ را به روى محتاجان باز مى گذاشت و به آنان مى گفت: به مقدارى که نیاز دارید از این منبع سرشار الهى ببرید.
  
فرزندان آن مرد كه همچون پدر از ايمان و عشق بهر نداشتند، وانديشه مادّى بر آنان حاكم بود، و بر خلاف معمول از آن معلّم بزرگوار درس كرامت و سخاوت نگرفته بودند به اعتراض برخاسته به پدر پير گفتند: اينسان كه با باغ عمل مى كنى تجاوز به حقّ ماست و ايجاد محدوديّت در رزق و روزى فرزندانت! اگر بدين صورت ادامه دهى بزودى ما را دچار فقر و تنگدستى كرده و به مشقّت و سختى دچار خواهى كرد.
+
فرزندان آن مرد که همچون پدر از ایمان و عشق بهر نداشتند، واندیشه مادّى بر آنان حاکم بود، و بر خلاف معمول از آن معلّم بزرگوار درس کرامت و سخاوت نگرفته بودند به اعتراض برخاسته به پدر پیر گفتند: اینسان که با باغ عمل مى کنى تجاوز به حقّ ماست و ایجاد محدودیت در رزق و روزى فرزندانت! اگر بدین صورت ادامه دهى بزودى ما را دچار فقر و تنگدستى کرده و به مشقّت و سختى دچار خواهى کرد.
  
مرد حقّ پرست در پاسخ فرزندانش گفت: من شما را در انديشه و فكرتان خطا كار مى دانم، ثروت انباشته چه ارزشى دارد و چه دردى از انسان دوا مى كند؟ گيرم كه من از روزگار جوانى مخارج خود را تأمين مى كردم و بقيّه را رويهم مى گذاشتم و امروز انبارهائى از كيسه زر و طلا و نقره داشتم به من بگوئيد چه فايده داشت، جز اينكه در كنار آن همه ثروت مى مردم و شما آن را به ارث مى برديد و من در عالم برزخ بايد پاسخگوى آن همه مال در برابر حقّ مى بودم، مال و ثروتى كه در آن حقّ تهيدستان و ضعيفان و افتادگان موج مى زد؟!
+
مرد حقّ پرست در پاسخ فرزندانش گفت: من شما را در اندیشه و فکرتان خطا کار مى دانم، ثروت انباشته چه ارزشى دارد و چه دردى از انسان دوا مى کند؟ گیرم که من از روزگار جوانى مخارج خود را تأمین مى کردم و بقیه را رویهم مى گذاشتم و امروز انبارهائى از کیسه زر و طلا و نقره داشتم به من بگوئید چه فایده داشت، جز اینکه در کنار آن همه ثروت مى مردم و شما آن را به ارث مى بردید و من در عالم برزخ باید پاسخگوى آن همه مال در برابر حقّ مى بودم، مال و ثروتى که در آن حقّ تهیدستان و ضعیفان و افتادگان موج مى زد؟!
  
فرزندانم! ملكيّت حقيقى اين باغ و بستان واين مال و ثروت از من و شما نيست، آفرينش از آنِ خداست و ما در كنار اين سفره ور به اوامر او هستيم، خواسته حضرت او اينست كه به اندازه نياز مصرف كرده و بقيّه را در راه او به خرج اندازيم. اين صحيح نيست كه تعدادى معدود در انواع وسائل زندگى ولذّت وخوشى غرق باشند و طايفه اى ديگر كه در ميانشان عباد شايسته حق وجود دارد، با زنو بچّه خود در عين آبرودارى و داشتن كار و كسب ضعيف، دچار رنج و مصيبت و درد و مشفّت و گرفتارى و رنج باشند.
+
فرزندانم! ملکیت حقیقى این باغ و بستان واین مال و ثروت از من و شما نیست، آفرینش از آنِ خداست و ما در کنار این سفره ور به اوامر او هستیم، خواسته حضرت او اینست که به اندازه نیاز مصرف کرده و بقیه را در راه او به خرج اندازیم. این صحیح نیست که تعدادى معدود در انواع وسائل زندگى ولذّت وخوشى غرق باشند و طایفه اى دیگر که در میانشان عباد شایسته حق وجود دارد، با زنو بچّه خود در عین آبرودارى و داشتن کار و کسب ضعیف، دچار رنج و مصیبت و درد و مشفّت و گرفتارى و رنج باشند.
  
شكر نعمتهاى او كه از باب لطف و محبّت و عنايت و كرامت به ما ارزانى داشته خوردن و خوراندن و عبادت و خدمت به خلق اوست و من راهى جز اين نمى روم و برنامه اى جز اين ندارم، من در وفادارى نسبت به او و اهداف پاكش استقامت مىورزم و از اينكه توفيق اينچنين زندگى به من مرحمت فرمود دلشادم:
+
شکر نعمتهاى او که از باب لطف و محبّت و عنایت و کرامت به ما ارزانى داشته خوردن و خوراندن و عبادت و خدمت به خلق اوست و من راهى جز این نمى روم و برنامه اى جز این ندارم، من در وفادارى نسبت به او و اهداف پاکش استقامت مىورزم و از اینکه توفیق اینچنین زندگى به من مرحمت فرمود دلشادم:
  
دلْ خاكِ سر كوى وفا شد چه بجا شد *** سر در ره تيغ تو فدا شد چه بجا شد
+
دلْ خاک سر کوى وفا شد چه بجا شد *** سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد
  
اشكم كه دلى داشت گره بر سر مژگان *** در كوى تو از ديده جدا شد چه بجا شد
+
اشکم که دلى داشت گره بر سر مژگان *** در کوى تو از دیده جدا شد چه بجا شد
  
ما را به بساطى كه تو چون فتنه نشستى *** برخاستن از خويش عصا شد چه بجا شد
+
ما را به بساطى که تو چون فتنه نشستى *** برخاستن از خویش عصا شد چه بجا شد
  
چون سايه به خاك قدمت جبهه ما را *** يك سجده به صد شكر ادا شد چه بجا شد
+
چون سایه به خاک قدمت جبهه ما را *** یک سجده به صد شکر ادا شد چه بجا شد
  
اين ديده كه حسرتكده شوق تماشاست *** اى خوش نگهان جاى شما شد چه بجا شد
+
این دیده که حسرتکده شوق تماشاست *** اى خوش نگهان جاى شما شد چه بجا شد
  
از حسرت ديدار تو اشك هوس آلود *** امشب نگه چشم حيا شد چه بجا شد
+
از حسرت دیدار تو اشک هوس آلود *** امشب نگه چشم حیا شد چه بجا شد
  
چشمت به عنايت سويم انداخت نگاهى *** تيرى كه از آن شَست رها شد چه بجا شد
+
چشمت به عنایت سویم انداخت نگاهى *** تیرى که از آن شَست رها شد چه بجا شد
  
در بزم تو آخر نگه شعله عنانم *** چون شمع ز اشك آبله پاد شد چه بجا شد
+
در بزم تو آخر نگه شعله عنانم *** چون شمع ز اشک آبله پاد شد چه بجا شد
  
لخت جگرى بر سر هر اشك فشانديم *** حقّ نمك گريه ادا شد چه بجا شد
+
لخت جگرى بر سر هر اشک فشاندیم *** حقّ نمک گریه ادا شد چه بجا شد
  
گردى كه به امّيد تو داديم به بادش *** آرايش صد دست دعا شد چه بجا شد
+
گردى که به امّید تو دادیم به بادش *** آرایش صد دست دعا شد چه بجا شد
  
زين يك دو نفس عمر ميان من و دلدار *** گيرم كه اداهاى بجا شد چه بجا شد
+
زین یک دو نفس عمر میان من و دلدار *** گیرم که اداهاى بجا شد چه بجا شد
  
بيدل هو نشأه آوارگيى داشت *** چون اشك كنون بى سروپا شد چه بجا شد
+
بیدل هو نشأه آوارگیى داشت *** چون اشک کنون بى سروپا شد چه بجا شد
  
آرى اى فرزندان من، مال و ثروت و قدرت و جاه امانتى است كه از جانب دوست به ما واگذار شده تا در نافعترين راه خرج شود. فقرا و مستمندان، مريضان و دردمندان، بيچارگان و افتادگان، يتيمان و بينوايان همه وهمه و حتّى حيوانات و پرندگان در اين مال و ثروت حقّ دارند و بايد به حقّ خود برسند تا حضرت محبوب از ما راضى شود.
+
آرى اى فرزندان من، مال و ثروت و قدرت و جاه امانتى است که از جانب دوست به ما واگذار شده تا در نافعترین راه خرج شود. فقرا و مستمندان، مریضان و دردمندان، بیچارگان و افتادگان، یتیمان و بینوایان همه وهمه و حتّى حیوانات و پرندگان در این مال و ثروت حقّ دارند و باید به حقّ خود برسند تا حضرت محبوب از ما راضى شود.
  
چون اين همه به حقّ خود رسيدند آن وقت نوبت من و شماست. اين روشى است كه من از روزگار جوانى به توفيق الهى انتخاب كرده ام و تا هستم ادامه مى دهم و هيچ قدرتى نمى تواند مرا از اين راه مستقيم منحرف سازد.
+
چون این همه به حقّ خود رسیدند آن وقت نوبت من و شماست. این روشى است که من از روزگار جوانى به توفیق الهى انتخاب کرده ام و تا هستم ادامه مى دهم و هیچ قدرتى نمى تواند مرا از این راه مستقیم منحرف سازد.
  
اين را بدانيد كه ثروت و مال از اين راه بركت پيدا مى كند و از طوفان حوادث و بلاها محفوظ مى ماند و وسيله جلب صلوات و رحمت حقّ مى شود و مقدّمه اى براى آبادى آخرت مى گردد.
+
این را بدانید که ثروت و مال از این راه برکت پیدا مى کند و از طوفان حوادث و بلاها محفوظ مى ماند و وسیله جلب صلوات و رحمت حقّ مى شود و مقدّمه اى براى آبادى آخرت مى گردد.
  
فرزندانم! به من مهلت دهيد، مى بينيد كه مويم سپيد شده، جسمم ضعيف گشته، قامتم به خميدگى نشسته، امراض گوناگون به من هجوم آورده، چند صباحى بيشتر از عمرم نمانده، پس ازمرگ من اين زمين آباد و باغ پر از ميوه به شما مى رسد، اين شما هستيد كه در برابر اين ارث دو راه داريد: يا مسير مرا ادامه مى دهيد، يابه راه شيطنت و پستى قدم مى گذاريد. اگر در مقام انفاق برآمديد خداوند عوضش را به شما مى دهد، واگر به خميه بخل و دنائت نشستيد عذاب خدا كه تلف شدن مال و افتادن از چشم عنايت اوست به شما مى رسد!
+
فرزندانم! به من مهلت دهید، مى بینید که مویم سپید شده، جسمم ضعیف گشته، قامتم به خمیدگى نشسته، امراض گوناگون به من هجوم آورده، چند صباحى بیشتر از عمرم نمانده، پس ازمرگ من این زمین آباد و باغ پر از میوه به شما مى رسد، این شما هستید که در برابر این ارث دو راه دارید: یا مسیر مرا ادامه مى دهید، یابه راه شیطنت و پستى قدم مى گذارید. اگر در مقام انفاق برآمدید خداوند عوضش را به شما مى دهد، واگر به خمیه بخل و دنائت نشستید عذاب خدا که تلف شدن مال و افتادن از چشم عنایت اوست به شما مى رسد!
  
از اين گفت و شنود، چند صباحى گذشت كه پيك اجل در رسيد و پيرمرد بزرگوار را به جوار رحمت حقّ منتقل كرد.
+
از این گفت و شنود، چند صباحى گذشت که پیک اجل در رسید و پیرمرد بزرگوار را به جوار رحمت حقّ منتقل کرد.
  
ايّام به سرعت سپرى شد; باغْ آماده بهره بردارى گشت و ميوه هاى فراوان آن نزديك چيدن شد، فقرا و مستمندان از اينكه اواخر تابتسان رسيده خوشحال شدند، زيرا در انتظار چنان وقتى بودند، وقتى كه با رفتن به آن باغ مشكلشان حل مى شدو نيازشان برآورده مى گشت.
+
ایام به سرعت سپرى شد; باغْ آماده بهره بردارى گشت و میوه هاى فراوان آن نزدیک چیدن شد، فقرا و مستمندان از اینکه اواخر تابتسان رسیده خوشحال شدند، زیرا در انتظار چنان وقتى بودند، وقتى که با رفتن به آن باغ مشکلشان حل مى شدو نیازشان برآورده مى گشت.
  
فرزندان پيرمرد كه وارثان باغ بودند به مشورت نشستند. يكى از آنان گفت6 ازاين پس در اين باغ براى فقرا و مستمندان حقّى نيست، ما تمام اين محصول را تبديل به ثروت هنگفت مى كنيم و براى خود وجهه و آرو مى آوريم. يكى ديگر از برادران كه در اخلاق و رفتار نزديك به پدر بود گفت: من اين تصميم را نمى پسندم، شما تصوّر مى كنيد كه اين كار به نفع شماست امّا بدانيد كه اين نيّت آلوده باعث از دست رفتن باغ و مال و منال است، بيائيد روش پدر را ادامه دهيد تا باغ بماند و بركت حضرت حقّ به شما نازل گردد.
+
فرزندان پیرمرد که وارثان باغ بودند به مشورت نشستند. یکى از آنان گفت۶ ازاین پس در این باغ براى فقرا و مستمندان حقّى نیست، ما تمام این محصول را تبدیل به ثروت هنگفت مى کنیم و براى خود وجهه و آرو مى آوریم. یکى دیگر از برادران که در اخلاق و رفتار نزدیک به پدر بود گفت: من این تصمیم را نمى پسندم، شما تصوّر مى کنید که این کار به نفع شماست امّا بدانید که این نیت آلوده باعث از دست رفتن باغ و مال و منال است، بیائید روش پدر را ادامه دهید تا باغ بماند و برکت حضرت حقّ به شما نازل گردد.
  
در پاسخ او گفتند: درباره آنچه مالك نيستى نظر مده، كه سخنان و موعظه تو در بنى ما خريدار ندارد.
+
در پاسخ او گفتند: درباره آنچه مالک نیستى نظر مده، که سخنان و موعظه تو در بنى ما خریدار ندارد.
  
برادر مؤمن به آنان گفت6 برخيزيد و به نماز بايستيد كه نماز بازدارنده انسان از كارهاى ناشايسته ونيّت هاى آلوده است; ولى به سخنانش اعتنائى نكردند و به موعظه اش گوش ندادند.
+
برادر مؤمن به آنان گفت۶ برخیزید و به نماز بایستید که نماز بازدارنده انسان از کارهاى ناشایسته ونیت هاى آلوده است; ولى به سخنانش اعتنائى نکردند و به موعظه اش گوش ندادند.
  
آنان تصميم گرفتند صبح زود بع باغ رفته و نيّت خود را پياده كنند، ميوه ها را با قيمت گران به خريداران دهند و نيازمندان و محرومان را در محروميّت و نياز باقى گذارند.
+
آنان تصمیم گرفتند صبح زود بع باغ رفته و نیت خود را پیاده کنند، میوه ها را با قیمت گران به خریداران دهند و نیازمندان و محرومان را در محرومیت و نیاز باقى گذارند.
  
شام خورده و به بستر راحت رفتند، در حاليكه محكوم خواب سنگين بودند، ابرى صاعقه زا از جانب قادر متعال وريّت يافت بر آن باغ و تمام درختانش صاعقه بزند و هر چه در آن چهار ديوار است از بيخ و بن بسوزاندو به نابودى كشد!!
+
شام خورده و به بستر راحت رفتند، در حالیکه محکوم خواب سنگین بودند، ابرى صاعقه زا از جانب قادر متعال وریت یافت بر آن باغ و تمام درختانش صاعقه بزند و هر چه در آن چهار دیوار است از بیخ و بن بسوزاندو به نابودى کشد!!
  
آنان اوّل صبح به باغ آمدند، وضعى عجيب مشاهده كردند، از يكديگر پرسيدند باغ ما همين است؟ ما كه ديروز انيجا راپراز درخت پربار و آراسته به گل و رياحين ديديم، شايد اشتباه آمده ايم; ولى برادر مؤمن گفت: نه، باغ شما هميناست، بيچاره ها!قبل از اينكه بينوايان را محروم كنيد خود شما محروم شديد و كيفر بخل و پستى خود را ديديد. آنگه خداوند بزرگ در پايان اين داستان مى فرمايد:
+
آنان اوّل صبح به باغ آمدند، وضعى عجیب مشاهده کردند، از یکدیگر پرسیدند باغ ما همین است؟ ما که دیروز انیجا راپراز درخت پربار و آراسته به گل و ریاحین دیدیم، شاید اشتباه آمده ایم; ولى برادر مؤمن گفت: نه، باغ شما همیناست، بیچاره ها!قبل از اینکه بینوایان را محروم کنید خود شما محروم شدید و کیفر بخل و پستى خود را دیدید. آنگه خداوند بزرگ در پایان این داستان مى فرماید:
  
«كَذلِكَ الْعَذابُ وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»: (126)
+
«کذلِک الْعَذابُ وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أکبَرُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»: (۱۲۶)
  
اين است عذاب دنيا، و هر آينه عذاب آخرت شديدتر است اگر بدانند.
+
این است عذاب دنیا، و هر آینه عذاب آخرت شدیدتر است اگر بدانند.
  
آرى وجود مقّدس او انسان را جهت رشدو كمال به صورت هاى گناگون غرق در محبّت و لطف مى كند، اگر قدردانى از آن رحمت و محبّت، به ثواب عظيم مى رسد، و اگر عصيان و طغيان پيشه نمود عتابش را به صورت هاى مختلف جهت بيدارى و بينائى متوجّه وى خواهد كرد.
+
آرى وجود مقّدس او انسان را جهت رشدو کمال به صورت هاى گناگون غرق در محبّت و لطف مى کند، اگر قدردانى از آن رحمت و محبّت، به ثواب عظیم مى رسد، و اگر عصیان و طغیان پیشه نمود عتابش را به صورت هاى مختلف جهت بیدارى و بینائى متوجّه وى خواهد کرد.
  
خوشا به حال آنان كه قدردان نعمت اويند، و خوشا به حال آنانكه از عتاب و هشدار او به بصيرت و آگاهى مى رسند و از گناه و معصيت توبه كرده به راه او باز مى گردند. به قول عارف رومى:
+
خوشا به حال آنان که قدردان نعمت اویند، و خوشا به حال آنانکه از عتاب و هشدار او به بصیرت و آگاهى مى رسند و از گناه و معصیت توبه کرده به راه او باز مى گردند. به قول عارف رومى:
  
ماهم از مستان اين مىْ بوده ايم *** عاشقان درگه وى بوده ايم
+
ماهم از مستان این مىْ بوده ایم *** عاشقان درگه وى بوده ایم
  
روز نيكو ديده ايم از روزگار *** آب رحمت خورده ايم از جويبار
+
روز نیکو دیده ایم از روزگار *** آب رحمت خورده ایم از جویبار
  
نى كه ما را دست فضلش كاشته است *** از عدم ما را نه او برداشته است
+
نى که ما را دست فضلش کاشته است *** از عدم ما را نه او برداشته است
  
ناف ما بر مهر او ببريده اند *** عشق او در جان ما كاريده اند
+
ناف ما بر مهر او ببریده اند *** عشق او در جان ما کاریده اند
  
آب رحمت خورده ايم اندر بهار *** روز نيكو ديده ايم از روزگار
+
آب رحمت خورده ایم اندر بهار *** روز نیکو دیده ایم از روزگار
  
اى بسا كز وى نوازش ديده ايم *** در گلستان رضا گرديده ايم
+
اى بسا کز وى نوازش دیده ایم *** در گلستان رضا گردیده ایم
  
 
بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد
 
بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد
  
گرعتابى كرد درياى كرم *** بسته كى گردند درهاى كردم
+
گرعتابى کرد دریاى کرم *** بسته کى گردند درهاى کردم
  
 
اصلنقدش لطفو داد و بخشش است *** قهر بر وى چون غبارى از غش است
 
اصلنقدش لطفو داد و بخشش است *** قهر بر وى چون غبارى از غش است
سطر ۲٬۷۱۹: سطر ۲٬۷۱۶:
 
فُرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانست است
 
فُرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانست است
  
تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ايّام وصال
+
تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ایام وصال
  
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»: (127)
+
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَأَوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»: (۱۲۷)
  
به حقيقت بدانيد كه ثروت و اولاد شما آزمايشى بيش نيست، اگر از اين آزمايش سربلند بيرون آئيد در نزد خدا دارنده اجر بزرگ هستيد.
+
به حقیقت بدانید که ثروت و اولاد شما آزمایشى بیش نیست، اگر از این آزمایش سربلند بیرون آئید در نزد خدا دارنده اجر بزرگ هستید.
  
«إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنفِقُوا خَيراً لاَِنفُسِكُمْ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»: (128)
+
«إِنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَأَوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنفِقُوا خَیراً لاَِنفُسِکمْ وَمَن یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»: (۱۲۸)
  
بدون شك، ثروت و اولاد شما اسباب امتحان شما هستند (آنقدر به آنان دل نبنديد كه از راه خدا باز مانيد) و اجر عظيم نزد خداست. تا آنجا كه قدرت داريد تقوا پيشه كنيد (و از اينكه به خاطر مال و اولاد در چاه گناه بيفتيد بپرهيزيد)، آنچه حقّ مى گويد بشنويد و از جانب او اطاعت نمائيد، و از مال خوددر هر مسيرى كه خداوند فرموده خرج كنيد كه به نفع شماست، و انفاق نمائيد، آنان كه وجودشان از بخل حفظ شود رستگارانند.
+
بدون شک، ثروت و اولاد شما اسباب امتحان شما هستند (آنقدر به آنان دل نبندید که از راه خدا باز مانید) و اجر عظیم نزد خداست. تا آنجا که قدرت دارید تقوا پیشه کنید (و از اینکه به خاطر مال و اولاد در چاه گناه بیفتید بپرهیزید)، آنچه حقّ مى گوید بشنوید و از جانب او اطاعت نمائید، و از مال خوددر هر مسیرى که خداوند فرموده خرج کنید که به نفع شماست، و انفاق نمائید، آنان که وجودشان از بخل حفظ شود رستگارانند.
  
«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»: (129)
+
«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»: (۱۲۹)
  
و البتّه شما را به پاره اى ترس و گرسنگى و كاهش اموال و نفوس و دست آوردها مى آزماييم، و صابران را مژده ده: آنانكه چون مصيبت به آنانرسد گويند ما همه از خداييم و همه به سوى او باز مى گرديم. اينان كسانى اند كه از سوى پروردگارشان درودها و رحمت بر آنان نازل مى شود، و اينان راه يافتگانند.
+
و البتّه شما را به پاره اى ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و دست آوردها مى آزماییم، و صابران را مژده ده: آنانکه چون مصیبت به آنانرسد گویند ما همه از خداییم و همه به سوى او باز مى گردیم. اینان کسانى اند که از سوى پروردگارشان درودها و رحمت بر آنان نازل مى شود، و اینان راه یافتگانند.
  
5ـ آياتى كه مال و منال دنيا و زر و زيور و ثروت و متاعش را در برابر امور معنوى و ثواب آخرتى و رضايت حق، امريناچيز و عنصرى قليل و برنامه اى ناپايدار مى داند و به انسان سفارش مى كند دل به متاع كم و اشياء ناپايدار مبند، و گول ظاهر دنيا را مخور، و بلكه آنچه در دست دارى آن را تبديل به عمل صالح كن و از زر و زيور دنيا و متاع قليل آن، مصالح براى آخترت ابدى و جهان هميشگى فراهم آور، كه اينگونه برخورد با دنيا برنامه تمام انبيا واولياى الهى بوده و جز اين راه محصولى غير گناه و شقاوت به دست نمى آيد.
+
۵ـ آیاتى که مال و منال دنیا و زر و زیور و ثروت و متاعش را در برابر امور معنوى و ثواب آخرتى و رضایت حق، امریناچیز و عنصرى قلیل و برنامه اى ناپایدار مى داند و به انسان سفارش مى کند دل به متاع کم و اشیاء ناپایدار مبند، و گول ظاهر دنیا را مخور، و بلکه آنچه در دست دارى آن را تبدیل به عمل صالح کن و از زر و زیور دنیا و متاع قلیل آن، مصالح براى آخترت ابدى و جهان همیشگى فراهم آور، که اینگونه برخورد با دنیا برنامه تمام انبیا واولیاى الهى بوده و جز این راه محصولى غیر گناه و شقاوت به دست نمى آید.
  
«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى...»: (130)
+
«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقَى...»: (۱۳۰)
  
(اى رسول من به مردمى كه به دور از واقعيّات ملكوتى زندگى مى كنند و از انجام عمل خير و اداى واجبات و جهاد در راه خدا سرباز مى زنند) بگو متاع دنيا (كه اينهمه براى آن گريبان چاك مى زنيد) اندك است، و جهان آخرت براى آنان كه تقوا پيشه اند بهتر است.
+
(اى رسول من به مردمى که به دور از واقعیات ملکوتى زندگى مى کنند و از انجام عمل خیر و اداى واجبات و جهاد در راه خدا سرباز مى زنند) بگو متاع دنیا (که اینهمه براى آن گریبان چاک مى زنید) اندک است، و جهان آخرت براى آنان که تقوا پیشه اند بهتر است.
  
آرى اهل تقوا با متاع دنيا برخورد حكيمانه دارند، آنان از وقت و مال و علم و آبرو و قدرت خويش براى آبادى آخرت استفاده مى كنند و هرگز حاضر نيستند حقّ را با باطل معامله نمايند و سعادت ابدى را از دست داده به شقاوت هميشگى دچار شوند.
+
آرى اهل تقوا با متاع دنیا برخورد حکیمانه دارند، آنان از وقت و مال و علم و آبرو و قدرت خویش براى آبادى آخرت استفاده مى کنند و هرگز حاضر نیستند حقّ را با باطل معامله نمایند و سعادت ابدى را از دست داده به شقاوت همیشگى دچار شوند.
  
«أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حسناً فَهُوَ لاَقِيهِ كَمَن مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُـحْضَرِينَ»: (131)
+
«أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حسناً فَهُوَ لاَقِیهِ کمَن مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ هُوَ یوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُـحْضَرِینَ»: (۱۳۱)
  
آيا آنكس كه به او وعده بهشت ابدى داده ايم، بهشتى كه محصول ايمان و عمل صالح است و بدون شك به آن خواهد رسيد، مانند كسى است كه فقط دلخوش به متاع دنيا شده و بايد در قيامت جوابگوى وضع خود در محضر حقّ باشد؟!
+
آیا آنکس که به او وعده بهشت ابدى داده ایم، بهشتى که محصول ایمان و عمل صالح است و بدون شک به آن خواهد رسید، مانند کسى است که فقط دلخوش به متاع دنیا شده و باید در قیامت جوابگوى وضع خود در محضر حقّ باشد؟!
  
«يا قَوْمِ إنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دارُالْقَرارِ»: (132)
+
«یا قَوْمِ إنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دارُالْقَرارِ»: (۱۳۲)
  
(مؤمن آل فرعون كه از تربيت شدگان موسى عليه السّلام بود به جامعه طاغوتى زمان خود گفت) حيات دنيا با تمام زر و زيورش شىء ناچيزى است، به حقيقت كه منزلگاه آخرتْ ابدى و جاويد و محلّ قرارو راحت پاكان است.
+
(مؤمن آل فرعون که از تربیت شدگان موسى علیه السّلام بود به جامعه طاغوتى زمان خود گفت) حیات دنیا با تمام زر و زیورش شىء ناچیزى است، به حقیقت که منزلگاه آخرتْ ابدى و جاوید و محلّ قرارو راحت پاکان است.
  
«مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»: (133)
+
«مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»: (۱۳۳)
  
دنيا متاعى اندك است، (آنان كه مغرور اين دنيا شوند، و بر اثر اين مال و منال مختصر غرق در شهوات و فساد گردند) در جهان ديگر جايشان دوزخ است و دوزخ جاى بدى است.
+
دنیا متاعى اندک است، (آنان که مغرور این دنیا شوند، و بر اثر این مال و منال مختصر غرق در شهوات و فساد گردند) در جهان دیگر جایشان دوزخ است و دوزخ جاى بدى است.
  
«إِن كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ»: (134)
+
«إِن کلُّ ذلِک لَمَّا مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّک لِلْمُتَّقِینَ»: (۱۳۴)
  
آنچه در اختياز مردم است متاع پست دنيا و عناصر از دست رفتنى است، اين آخرت ابدى و جاويد است كه نزد پروردگارت از آنِ اهل تقواست.
+
آنچه در اختیاز مردم است متاع پست دنیا و عناصر از دست رفتنى است، این آخرت ابدى و جاوید است که نزد پروردگارت از آنِ اهل تقواست.
  
«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً»: (135)
+
«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک ثَواباً وَخَیرٌ أَمَلاً»: (۱۳۵)
  
مال و فرزندان زيب و زينت حيات دنياست، دنياى از دست رفتنى، ولى اعمال صالحه (همانند تهجّد، ذكر خدا، صدقات جاريه، خدمت به مردم) نزد خداند بسى نيك و خوش عاقبت و همراه جزا و ثواب دائمى است و از جهت آرزو و دلبستگى بسى بهتر است.
+
مال و فرزندان زیب و زینت حیات دنیاست، دنیاى از دست رفتنى، ولى اعمال صالحه (همانند تهجّد، ذکر خدا، صدقات جاریه، خدمت به مردم) نزد خداند بسى نیک و خوش عاقبت و همراه جزا و ثواب دائمى است و از جهت آرزو و دلبستگى بسى بهتر است.
  
از رسول بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله روايت شده:
+
از رسول بزرگوار صلّى اللّه علیه و آله روایت شده:
  
مَا الدُّنْيا فِى الاْخِرَةِ إلاّ مِثْلُ ما يَجْعَلُ أحَدُكُمْ إإصْبَعَهُ فِى الْيَمِّ، فَلْيَنْظُرْ بِمَ يَرْجِعُ:
+
مَا الدُّنْیا فِى الاْخِرَةِ إلاّ مِثْلُ ما یجْعَلُ أحَدُکمْ إإصْبَعَهُ فِى الْیمِّ، فَلْینْظُرْ بِمَ یرْجِعُ:
  
چهره دنيا در آخرت بمانند ايت است كه يكى از شما انگشت به آب دريا زند، مگر از آن همه آب چه اندازه نصيب سرانگشت است؟ (دقّت كنيد كه دل به چه مى سپاريد و با چه عنصرى در ارتباط مى آئيد!)
+
چهره دنیا در آخرت بمانند ایت است که یکى از شما انگشت به آب دریا زند، مگر از آن همه آب چه اندازه نصیب سرانگشت است؟ (دقّت کنید که دل به چه مى سپارید و با چه عنصرى در ارتباط مى آئید!)
  
و نيز آنحضرت فرمود:
+
و نیز آنحضرت فرمود:
  
مَا الدُّنْيا فى ما مَضى مِنْها إلاّ كَمِثْلِ ثَوْب شُوْب شُقَّ بِاثْنَيْنِ وَ بَقِىَ خَيْطُهُ، ألا فَكانَ ذلِكَ الْخَيْطُ قَدِ انْقَطَعَ:
+
مَا الدُّنْیا فى ما مَضى مِنْها إلاّ کمِثْلِ ثَوْب شُوْب شُقَّ بِاثْنَینِ وَ بَقِىَ خَیطُهُ، ألا فَکانَ ذلِک الْخَیطُ قَدِ انْقَطَعَ:
  
حال دنيا نسبت به گذشته مانند جامه اياست كه دو پاره شده، جز نخى از بقيه آن باقى نيست، كه آن نخ هم پاره شده است!
+
حال دنیا نسبت به گذشته مانند جامه ایاست که دو پاره شده، جز نخى از بقیه آن باقى نیست، که آن نخ هم پاره شده است!
  
آن كه مغرور اين چند روزه و اين متاع اندك و عنصر ناپايدار مى شود، از لمس تمام حقايق محروم و از رحمت حضرت حق ممنوع و در نتيجه در تمام شئون حيات دچار فساد و افسار گشته و اگر دستش برسد براى دستمالى، قيصريّه را به آتش مى كشد و به خاطر برخوردى جهان را بهم مى ريزد، و محض هوا و شهوتى انسان و انسانيّت را به انواع بلاها دچار مى سازد.
+
آن که مغرور این چند روزه و این متاع اندک و عنصر ناپایدار مى شود، از لمس تمام حقایق محروم و از رحمت حضرت حق ممنوع و در نتیجه در تمام شئون حیات دچار فساد و افسار گشته و اگر دستش برسد براى دستمالى، قیصریه را به آتش مى کشد و به خاطر برخوردى جهان را بهم مى ریزد، و محض هوا و شهوتى انسان و انسانیت را به انواع بلاها دچار مى سازد.
  
عارف رومى مى فرمايد:
+
عارف رومى مى فرماید:
  
اين تكبّر از نتيجه پوست است *** جاه و مال آن كبر را زان دوست است
+
این تکبّر از نتیجه پوست است *** جاه و مال آن کبر را زان دوست است
  
اين تكبّر چيست غفلت از لُباب *** منجمد چون غفلت يخ ز آفتاب
+
این تکبّر چیست غفلت از لُباب *** منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب
  
كبر زان جويد هميشه جاه و ملال *** كه ز سرگين است گلخن را كمال
+
کبر زان جوید همیشه جاه و ملال *** که ز سرگین است گلخن را کمال
  
كبر زشت و از گدايان زشت تر *** روز سرد و برف آنگه جامه تر
+
کبر زشت و از گدایان زشت تر *** روز سرد و برف آنگه جامه تر
  
تُرَّهات از دعوى و دعوت مجو *** رو سخن از كبر و از نخوت مگو
+
تُرَّهات از دعوى و دعوت مجو *** رو سخن از کبر و از نخوت مگو
  
چند حرف طُمطراق و كار و بار *** كار و حال خود ببين و شرم دار
+
چند حرف طُمطراق و کار و بار *** کار و حال خود ببین و شرم دار
  
نخوت و دعوىّ و كبر و تُرَّهات *** دور كن از خود كه تا يابى نجات
+
نخوت و دعوىّ و کبر و تُرَّهات *** دور کن از خود که تا یابى نجات
  
از آنچه كه در سطور گذشته ملاحظه كرديد نتايج زير به دست مى آيد:
+
از آنچه که در سطور گذشته ملاحظه کردید نتایج زیر به دست مى آید:
  
1ـ آيات بسط و قبض و وسعت و تنگى رزق به هيچ عنوان مانع از فعّاليت اقتصادى نيست. بر اساس آيات قرآن هر انسانى مكلّف به كسب و كار است و بيكارى و بيعارى و خوردن از محصول زحمات ديگران بدون شك حرام و امرى ممنوع است; بسطو و قبض در كسب و كار و رعايت شرايط الهى امرى آسمانى و حقيقتى ملكوتى استكه نظام حايت انسانى آن را اقتضا مى كند.
+
۱ـ آیات بسط و قبض و وسعت و تنگى رزق به هیچ عنوان مانع از فعّالیت اقتصادى نیست. بر اساس آیات قرآن هر انسانى مکلّف به کسب و کار است و بیکارى و بیعارى و خوردن از محصول زحمات دیگران بدون شک حرام و امرى ممنوع است; بسطو و قبض در کسب و کار و رعایت شرایط الهى امرى آسمانى و حقیقتى ملکوتى استکه نظام حایت انسانى آن را اقتضا مى کند.
  
فقر و تنگدستى، يا معيشت مستكبرانه و وسعت در مال و منال، اگر معلول استعمار و استثمار باشد از نظر فرهنگ حق مردود و غير قابل قبول است و بر مستضعفين و تهيدستان واجب شرعى است كه بر قلدران و زورگويان و اربابان جاه و مال بتازند كه همگان به حقوق الهى و انسانى خود برسند.
+
۲ـ فقر و تنگدستى، یا معیشت مستکبرانه و وسعت در مال و منال، اگر معلول استعمار و استثمار باشد از نظر فرهنگ حق مردود و غیر قابل قبول است و بر مستضعفین و تهیدستان واجب شرعى است که بر قلدران و زورگویان و اربابان جاه و مال بتازند که همگان به حقوق الهى و انسانى خود برسند.
  
بسط و قبض كه معلول گناه و معصيت و فساد و افساد و اسراف و تبذير است ربطى به مقدّرات الهيّه و نقشه هاى ملكوتيّه و اراده حضرت حقّ ندارد كه براى احدى روزى حرام مقرّر نشده، و سختگيرى نابحا مقدّر نگشته.
+
۳ـ بسط و قبض که معلول گناه و معصیت و فساد و افساد و اسراف و تبذیر است ربطى به مقدّرات الهیه و نقشه هاى ملکوتیه و اراده حضرت حقّ ندارد که براى احدى روزى حرام مقرّر نشده، و سختگیرى نابحا مقدّر نگشته.
  
بسط و قبض حقيقى عين امتحانت و آزمايش حضرت ربّ العزّه جهت رشد و كمال عباد و ظهور شايستگى بندگان است، و عبارت ديگر معلول حكمت و عدل حقّ نسبت به انسان و هيچ جائى براى ايراد و خرده گيرى در آن نيست.
+
۴ـ بسط و قبض حقیقى عین امتحانت و آزمایش حضرت ربّ العزّه جهت رشد و کمال عباد و ظهور شایستگى بندگان است، و عبارت دیگر معلول حکمت و عدل حقّ نسبت به انسان و هیچ جائى براى ایراد و خرده گیرى در آن نیست.
  
گروهى از عباد از طريق بسط رزق به بهشت عنبر سرشت مى رسند، به اين معنا كه مال و ثروت را در راه خدا و خيرات و مبرّات و صدقات و انفاقات به كار مى گيرندو براى آخرت خويش اندوخته ايبس عظيم ذخيره مى نمايند، و گروه ديگر به خاطر صبر و استقامت در كنار قبض و تنگدستى از شهوات و غرائز و ذلّت ونكبت در امام مى مانند و همين تقوا و پرهيزكارى عاليترين ذخيره آنان براى قيامت مى گردد. به عبارت ديگر نداشتن مال و ثروت براى آنان ترمزى قوى در برابر معاصى و گناهان است و عاملى براى پاكى و طهارت، طهارتى كه محصول اخروى آن رضوان و بهشت الهى است.
+
۵ـ گروهى از عباد از طریق بسط رزق به بهشت عنبر سرشت مى رسند، به این معنا که مال و ثروت را در راه خدا و خیرات و مبرّات و صدقات و انفاقات به کار مى گیرندو براى آخرت خویش اندوخته ایبس عظیم ذخیره مى نمایند، و گروه دیگر به خاطر صبر و استقامت در کنار قبض و تنگدستى از شهوات و غرائز و ذلّت ونکبت در امام مى مانند و همین تقوا و پرهیزکارى عالیترین ذخیره آنان براى قیامت مى گردد. به عبارت دیگر نداشتن مال و ثروت براى آنان ترمزى قوى در برابر معاصى و گناهان است و عاملى براى پاکى و طهارت، طهارتى که محصول اخروى آن رضوان و بهشت الهى است.
  
بيداران و بينايان براى حقّ زنده اند، و براى حقّ مى ميرند، جز حقّ نمى خواهند و جز حقّ نمى دانند، كسب و كارشان، خوراك و پوشاكشان، مركب و مسكنشان، اخلاق و حرفشان، اطوار و رفتارشان، مال و منالشان، جاه و مقامشان همه و همه براى حقّ و در راه حقّ و محض حقّ و عين حقّ است.
+
بیداران و بینایان براى حقّ زنده اند، و براى حقّ مى میرند، جز حقّ نمى خواهند و جز حقّ نمى دانند، کسب و کارشان، خوراک و پوشاکشان، مرکب و مسکنشان، اخلاق و حرفشان، اطوار و رفتارشان، مال و منالشان، جاه و مقامشان همه و همه براى حقّ و در راه حقّ و محض حقّ و عین حقّ است.
  
دنيا براى آنان نردبان آخرت، و نان و نعمتشان براى عبادت ربّ و خدمت به خلق است.
+
دنیا براى آنان نردبان آخرت، و نان و نعمتشان براى عبادت ربّ و خدمت به خلق است.
  
آن كس كه ترا دارد از عيش چه كم دارد *** وانكس كه ترا بيند اى شاه چه غم دارد
+
آن کس که ترا دارد از عیش چه کم دارد *** وانکس که ترا بیند اى شاه چه غم دارد
  
جانى كه ترا جويد هر سوى كجا پويد *** چون در پى هر گامى آماده اِرَم دارد
+
جانى که ترا جوید هر سوى کجا پوید *** چون در پى هر گامى آماده اِرَم دارد
  
سيمرغ كه ازقاف است در دام كجا گنجد *** بر قطره فرو نايد آنكو سرِيَم دارد
+
سیمرغ که ازقاف است در دام کجا گنجد *** بر قطره فرو ناید آنکو سرِیم دارد
  
آن دم كه ز تن زايد آخر به فنا آيد *** باقى است به حقّ جانى كه كو دم زقِدَم دارد
+
آن دم که ز تن زاید آخر به فنا آید *** باقى است به حقّ جانى که کو دم زقِدَم دارد
  
از حقّ بود او زنده هر چند تنش ميرد *** شادست مپندار اين كز مرگ الم دارد
+
از حقّ بود او زنده هر چند تنش میرد *** شادست مپندار این کز مرگ الم دارد
  
بخلى نبود او را كو يافت چنان جو را *** دُر بخشد و چون در دل درياى كرم دارد
+
بخلى نبود او را کو یافت چنان جو را *** دُر بخشد و چون در دل دریاى کرم دارد
  
شهوات جهان با دست، باده است كه آبادست *** بى باد بخور باده كان باد سَقَم دارد
+
شهوات جهان با دست، باده است که آبادست *** بى باد بخور باده کان باد سَقَم دارد
  
از حقّ مى و مستى جو، مسكين شو و پستى جو *** كان مى كه ز حقّ نبود آميخته سَم دارد
+
از حقّ مى و مستى جو، مسکین شو و پستى جو *** کان مى که ز حقّ نبود آمیخته سَم دارد
  
برخيز ولد از خود، و زفكرت نيك و بد *** كانكس كه درين ماند پيوسته ستم دارد
+
برخیز ولد از خود، و زفکرت نیک و بد *** کانکس که درین ماند پیوسته ستم دارد
  
 
*****
 
*****
  
«ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَيَاةِ أَجَلاً مَوْقُوتاً وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً
+
«ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیاةِ أَجَلاً مَوْقُوتاً وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً
  
يَتَخَطَّأهُ إِلَيْهِ بِأَيَّامِ عُمُرِهِ وَ يَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ
+
یتَخَطَّأهُ إِلَیهِ بِأَیامِ عُمُرِهِ وَ یرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ
  
قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ
+
قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ
  
لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلاً مِنْهُ
+
لِیجْزِی الَّذِینَ أاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلاً مِنْهُ
  
تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ»:
+
تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْأَلُونَ»:
  
"سپس قرار و اقامت هر كس را در اين دنيا به مقدار معيّن و اندازه دقيق مقررّ فرمود، و پايان مشخّصى براى هر ذى حياتى معلوم نمود، كه به همراه شب و روزى كه بر او مى گذرد به سوى اجلش گام بر مى دارد و با سالهاى عمرش به آن نزديك مى شود، تا آنكه به پايان راه برسد و از تمام پيمانه عمرش بهره گيرد، آنگاه خداوند عزيز او را براى رسيدن به پاداش فراوان، يا جزاى ستم و گناه فرا مى خواند، تا جزاى عاصيان و بدكاران را بدهد و پاكان و نيكان را به ثواب نيكيهاشان برساند، اين است روش عدالت او; پاك و منزّه است اسمائ مقدّسش، و پيوسته و پياپى است نعمت هاى معنوى و مادّيش; هرگز در برابر عباد مسئول نيست، اين بندگان او هستند كه از هر جهت در برابر جنابش مسئولند"!
+
"سپس قرار و اقامت هر کس را در این دنیا به مقدار معین و اندازه دقیق مقررّ فرمود، و پایان مشخّصى براى هر ذى حیاتى معلوم نمود، که به همراه شب و روزى که بر او مى گذرد به سوى اجلش گام بر مى دارد و با سالهاى عمرش به آن نزدیک مى شود، تا آنکه به پایان راه برسد و از تمام پیمانه عمرش بهره گیرد، آنگاه خداوند عزیز او را براى رسیدن به پاداش فراوان، یا جزاى ستم و گناه فرا مى خواند، تا جزاى عاصیان و بدکاران را بدهد و پاکان و نیکان را به ثواب نیکیهاشان برساند، این است روش عدالت او; پاک و منزّه است اسمائ مقدّسش، و پیوسته و پیاپى است نعمت هاى معنوى و مادّیش; هرگز در برابر عباد مسئول نیست، این بندگان او هستند که از هر جهت در برابر جنابش مسئولند"!
  
فرازها و جملات زيباى بالا به دو واقعيت بسيار مهم اشاره دارد:
+
فرازها و جملات زیباى بالا به دو واقعیت بسیار مهم اشاره دارد:
  
براى هر ذى حياتى دراين جهان وقت معيّن و زمان محدودى است.
+
۱ـ براى هر ذى حیاتى دراین جهان وقت معین و زمان محدودى است.
  
هر كس پس از ورود به جهان ديگر به جزاى اعمالش چه نيك، چه بد خواهد رسيد.
+
۲ـ هر کس پس از ورود به جهان دیگر به جزاى اعمالش چه نیک، چه بد خواهد رسید.
  
گوهر پرقيمت وقت:
+
گوهر پرقیمت وقت:
  
ملل مختلفه جهان هر يك براى نشان دادن قيمت و ارزش عمر ضرب المثلى دارند كه مشهورترين ضرب المثلها در اين زمينه اين جمله مشهور است: وقت طلاست.
+
ملل مختلفه جهان هر یک براى نشان دادن قیمت و ارزش عمر ضرب المثلى دارند که مشهورترین ضرب المثلها در این زمینه این جمله مشهور است: وقت طلاست.
  
ولى اسلام عزيز و فرهنگ ثمربخش الهى زمان و وقت را با هيچ كدام از عناصر مادى هر چند داراى ارزش بالا و سنگين باشد نسنجيده; زيرا در ميزان عدل و حكمت، عنصرى از عناصر همسنگ با وقت و عمر انسان نيست.
+
ولى اسلام عزیز و فرهنگ ثمربخش الهى زمان و وقت را با هیچ کدام از عناصر مادى هر چند داراى ارزش بالا و سنگین باشد نسنجیده; زیرا در میزان عدل و حکمت، عنصرى از عناصر همسنگ با وقت و عمر انسان نیست.
  
قيمت و ارزش عمر در اسلام، ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است. اگر كسى لحظات و دقايق، ساعات و روزها و شبها، هفته ها و سالهاى عمرش را در برابرتحصيل ايمان و معرفت و عمل صالح و اخلاق حسنه بپردازد، وقت خود را به حق خرج كرده و در اين زمينه از هر ضرر و خسرانى مصون مانده و در پايان راه به رضاى خدا و جنّات نعيم خواهد رسيد.
+
قیمت و ارزش عمر در اسلام، ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است. اگر کسى لحظات و دقایق، ساعات و روزها و شبها، هفته ها و سالهاى عمرش را در برابرتحصیل ایمان و معرفت و عمل صالح و اخلاق حسنه بپردازد، وقت خود را به حق خرج کرده و در این زمینه از هر ضرر و خسرانى مصون مانده و در پایان راه به رضاى خدا و جنّات نعیم خواهد رسید.
  
صرف عمر در امور بيهوده، يا در عيش و نوش شيطانى، يا در راه طاغوت و طاغوتچه، يا در راه دنياى محض و مادّيّت خالص، يادر لهو و لعب، هدر دادن وقت وتلف كردن زمان است و عاقبتى جز ذلّت و نكبت و اندوه و حسرت و غضب حقّ و آتش جهنّم ندارد.
+
صرف عمر در امور بیهوده، یا در عیش و نوش شیطانى، یا در راه طاغوت و طاغوتچه، یا در راه دنیاى محض و مادّیت خالص، یادر لهو و لعب، هدر دادن وقت وتلف کردن زمان است و عاقبتى جز ذلّت و نکبت و اندوه و حسرت و غضب حقّ و آتش جهنّم ندارد.
  
آنان كه در روز قيامت دچار حسرتو اندوه و اضطراب و وحشت و عذاب و ذلّت مى شوند همانهايند كه در آنجا به تمامى معنى متوجّه مى گردند كه عمر را ضايع كرده و وقت و زمانى كه حضرت حقّ براى رشد و كمال به آنان مرحمت فرموده بود صرف هوا و هوس و ابليس و جنود او كرده اند.
+
آنان که در روز قیامت دچار حسرتو اندوه و اضطراب و وحشت و عذاب و ذلّت مى شوند همانهایند که در آنجا به تمامى معنى متوجّه مى گردند که عمر را ضایع کرده و وقت و زمانى که حضرت حقّ براى رشد و کمال به آنان مرحمت فرموده بود صرف هوا و هوس و ابلیس و جنود او کرده اند.
  
درآن روز وضع انبيا و اوليا و عاشقان و عارفان و به خصوص سختى عذاب، آنان را بيدار مى كند و به منتهاى بينائى نسبت به وضع خودشان مى رساند و مى فهمند كه نمى بايست عمر را ضايع مى كردندو شب و روز و هفته و سال را به بطالت و گناه مى گذراندند; به همين خاطر از ميان شلعه هاى آتش و عذاب سخت الهى فرياد برمى آورند كه: خداوندا يكبار ديگر مارا به دنيا برگردان و به همان اندازه وقتى كه در اختيار ما گذاشتى براى بار دوّم در اختيار ما بگذار تا تمام لحظات و روز و شب و ماه و سالش را در عوض عمل صالح و ايمان و اخلاق صرف كنيم و بعد از آن از عنايات و الطاف و رحمت و مرحمت تو همچون پاكان و نيكان بهره مند گرديم; ولى در پاسخ آنان گفته مى شود: براى يك بار، عمر در اختيارتان گذاشتيم و براى خرج كردن آن در راه صواب و ثواب به توسّط انبايو اوليا شما را هدايت كرديم، مى خواستيد همان وقتى كه در دنيا بوديد از وقت استفاده كيند و از عمر بهره بگيريد.
+
درآن روز وضع انبیا و اولیا و عاشقان و عارفان و به خصوص سختى عذاب، آنان را بیدار مى کند و به منتهاى بینائى نسبت به وضع خودشان مى رساند و مى فهمند که نمى بایست عمر را ضایع مى کردندو شب و روز و هفته و سال را به بطالت و گناه مى گذراندند; به همین خاطر از میان شلعه هاى آتش و عذاب سخت الهى فریاد برمى آورند که: خداوندا یکبار دیگر مارا به دنیا برگردان و به همان اندازه وقتى که در اختیار ما گذاشتى براى بار دوّم در اختیار ما بگذار تا تمام لحظات و روز و شب و ماه و سالش را در عوض عمل صالح و ایمان و اخلاق صرف کنیم و بعد از آن از عنایات و الطاف و رحمت و مرحمت تو همچون پاکان و نیکان بهره مند گردیم; ولى در پاسخ آنان گفته مى شود: براى یک بار، عمر در اختیارتان گذاشتیم و براى خرج کردن آن در راه صواب و ثواب به توسّط انبایو اولیا شما را هدایت کردیم، مى خواستید همان وقتى که در دنیا بودید از وقت استفاده کیند و از عمر بهره بگیرید.
  
اين سؤال و جواب چنانكه در قرآن مجيد آمده پنج بار بين اهل عذاب و حضرت حق ردّ و بدل مى شودو در بار پنجم زبان اهل جهنّم براى هميشه بسته شده، از سخن گفتن الى الأبد عاجز مى شوند!
+
این سؤال و جواب چنانکه در قرآن مجید آمده پنج بار بین اهل عذاب و حضرت حق ردّ و بدل مى شودو در بار پنجم زبان اهل جهنّم براى همیشه بسته شده، از سخن گفتن الى الأبد عاجز مى شوند!
  
«قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِن سَبِيل ذلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ»: (136)
+
«قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَأَحْییتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِن سَبِیل ذلِکم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِی اللَّهُ وَحْدَهُ کفَرْتُمْ وَإِن یشْرَک بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکمُ لِلَّهِ الْعَلِی الْکبِیرِ»: (۱۳۶)
  
(كافران، ستمكاران، گنهكاران حرفه اى به پيشگاه مقدّس حضرت حقّ عرضه مى دارند) پروردگارا! ما را دوبار ميراندى، و دو بار زنده كردى، پس به گناهان و خطاها و هواپرستى خود اعتراف كرديم، آيا براى ما راهى هست كه از اين عذاب دردناك و سخت بدرآئيم!
+
(کافران، ستمکاران، گنهکاران حرفه اى به پیشگاه مقدّس حضرت حقّ عرضه مى دارند) پروردگارا! ما را دوبار میراندى، و دو بار زنده کردى، پس به گناهان و خطاها و هواپرستى خود اعتراف کردیم، آیا براى ما راهى هست که از این عذاب دردناک و سخت بدرآئیم!
  
(در پاسخ آنان گفته مى شود): اين عذاب جزاى كافر شدن شما به خداى يكتاست، چون بر حضرت او شريك مى گرفتند اهل آن بوديد; اينك حكم شما با خداى بزرگ است (و حكم حقّ اين است كه به سزاى اعتقاد و عمل زشت خود دراين عذاب بمانيد!)
+
(در پاسخ آنان گفته مى شود): این عذاب جزاى کافر شدن شما به خداى یکتاست، چون بر حضرت او شریک مى گرفتند اهل آن بودید; اینک حکم شما با خداى بزرگ است (و حکم حقّ این است که به سزاى اعتقاد و عمل زشت خود دراین عذاب بمانید!)
  
«وَلَوْ تَرَى إِذِ الُمُـجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا و سمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ...فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(137)
+
«وَلَوْ تَرَى إِذِ الُمُـجْرِمُونَ نَاکسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا و سمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ...فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یوْمِکمْ هذَا إِنَّا نَسِینَاکمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۱۳۷)
  
اى رسول ما اگر تو خال بدكاران را در قيامت ببينى كه چگونه در حضور خداى خود سر به زير و ذليلند و با آه و حسرت مى گويند: پروردگارا اينك عذاب تو را به چشم ديديم و حق را به گوش گرفتيم، ما را به دنيا بازگردان تا عمل شايسته بجا آوريم، اكنون به تمام واقعيّات موقنيم.
+
اى رسول ما اگر تو خال بدکاران را در قیامت ببینى که چگونه در حضور خداى خود سر به زیر و ذلیلند و با آه و حسرت مى گویند: پروردگارا اینک عذاب تو را به چشم دیدیم و حق را به گوش گرفتیم، ما را به دنیا بازگردان تا عمل شایسته بجا آوریم، اکنون به تمام واقعیات موقنیم.
  
به آنان پاسخ داده مى شود: امروز به كيفر غفلتى كه نسبت به ديدار امروز داشتيد عذاب الهى را بچشيد، ما رحمت خود را در برابر بى توجّى شما در برابر حقايق الهيّه از شما ممنوع كرديم، به مزد خيانت هائى كه داشتيد عذاب ابدى را دريافت كنيد!
+
به آنان پاسخ داده مى شود: امروز به کیفر غفلتى که نسبت به دیدار امروز داشتید عذاب الهى را بچشید، ما رحمت خود را در برابر بى توجّى شما در برابر حقایق الهیه از شما ممنوع کردیم، به مزد خیانت هائى که داشتید عذاب ابدى را دریافت کنید!
  
«وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَصِير»: (138)
+
«وَهُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکم مّا یتَذَکرُ فِیهِ مَن تَذَکرَ وَجَاءَکمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَصِیر»: (۱۳۸)
  
ايشان در آتش دوزخ فرياد و ناله مى كنند: اى پروردگار، ما را ازاين عذاب بيرون آور تا بر خلاف گذشته به اعمال شايسته بپردازيم. (در جواب آنان گفته مى شود): آيا شما را عمرى مهلت نداديم و رسولان خود را جهت هدايت شما نفرستاديم تا نسبت به واقعيات متذكّر شويد، پس امروز عذاب دوزخ را بچشيد كه ستمكاران و متجاوزان از حقّ را ياور و نجات دهنده اى نخواهد بود.
+
ایشان در آتش دوزخ فریاد و ناله مى کنند: اى پروردگار، ما را ازاین عذاب بیرون آور تا بر خلاف گذشته به اعمال شایسته بپردازیم. (در جواب آنان گفته مى شود): آیا شما را عمرى مهلت ندادیم و رسولان خود را جهت هدایت شما نفرستادیم تا نسبت به واقعیات متذکر شوید، پس امروز عذاب دوزخ را بچشید که ستمکاران و متجاوزان از حقّ را یاور و نجات دهنده اى نخواهد بود.
  
«وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَل قَرِيب نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَال»:(139)
+
«وَأَنذِرِ النَّاسَ یوْمَ یأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَل قَرِیب نُّجِبْ دَعْوَتَک وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَکونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَکم مِن زَوَال»:(۱۳۹)
  
اى رسول ما مردم را از روزى كه هنگام عذاب و كيفر اعمالشان فرا مى رسد بترسان و آگاهشان كن كه ستمكاران و متجاوزان در آن روز در عذاب سختى كه به آن گرفتارند فرياد مى زنند: پروردگارا عذاب ما را به تأخير انداز و ما را به دنيا برگردان تا دعوت ترا اجابت كنيم و پيرو رسولان تو شيوم به آنها پاسخ داده مى شود: شما نبوديد كه در دنيا قسم مى خورديد ما را زوال و هلاكى نيست و محشر و قيامتى نخواهيم داشت، اكنون اين قيامت و عذاب هميشگى آن كه به كيفر كردارتان مى چشيد.
+
اى رسول ما مردم را از روزى که هنگام عذاب و کیفر اعمالشان فرا مى رسد بترسان و آگاهشان کن که ستمکاران و متجاوزان در آن روز در عذاب سختى که به آن گرفتارند فریاد مى زنند: پروردگارا عذاب ما را به تأخیر انداز و ما را به دنیا برگردان تا دعوت ترا اجابت کنیم و پیرو رسولان تو شیوم به آنها پاسخ داده مى شود: شما نبودید که در دنیا قسم مى خوردید ما را زوال و هلاکى نیست و محشر و قیامتى نخواهیم داشت، اکنون این قیامت و عذاب همیشگى آن که به کیفر کردارتان مى چشید.
  
«قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ. رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ.قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ»:(140)
+
«قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَینَا شِقْوَتُنَا وَکنَّا قَوْماً ضَالِّینَ. رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ.قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکلِّمُونِ»:(۱۴۰)
  
متجاوزان از آيات حقّ و عاصيان و ستمكاران گويند: الهى شقاوت بر ما غلبه كرد و كار ما به گمراهى كشيد; خداوندا! ما را از جهنّم نجات ده، اگر بار ديگر به عصيان رو آورديم همانا ظالميم. به آنان پاسخ داده شود: اى سگان به دوزخ شويد و لب از سخن با من فرو بنديد.
+
متجاوزان از آیات حقّ و عاصیان و ستمکاران گویند: الهى شقاوت بر ما غلبه کرد و کار ما به گمراهى کشید; خداوندا! ما را از جهنّم نجات ده، اگر بار دیگر به عصیان رو آوردیم همانا ظالمیم. به آنان پاسخ داده شود: اى سگان به دوزخ شوید و لب از سخن با من فرو بندید.
  
اينكه براى هميشه آنان را از سخن گفتن با حق محروم و ممنوع مى كنند شديدترين عذاب و سخت ترين حال است.
+
اینکه براى همیشه آنان را از سخن گفتن با حق محروم و ممنوع مى کنند شدیدترین عذاب و سخت ترین حال است.
  
در برابر اينان كسانى هستند كه وقت را غنيمت دانسته و براى عمر ارزش قايل شدند و به هدايت انبيا و اوليا مدّت اقامت خود را در دنيا با كسب ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و در يك كلمه با عبادت ربّ و خدمت به خلق عوض كردند، اينان را در جهان آخرت رضاى حقّ و بهشت عنبر سرشت است.
+
در برابر اینان کسانى هستند که وقت را غنیمت دانسته و براى عمر ارزش قایل شدند و به هدایت انبیا و اولیا مدّت اقامت خود را در دنیا با کسب ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و در یک کلمه با عبادت ربّ و خدمت به خلق عوض کردند، اینان را در جهان آخرت رضاى حقّ و بهشت عنبر سرشت است.
  
كسى كه محورى جز خدا ندارد، و محبوبى جز حضرت حقّ در عرش دلش حكومت نمى كند، و معلّمى در مسير تربيت و رشد و كمال جز انبيا و اوليا نمى شناسد، گوهر وقت جز با عشق محبوب حقيقى و جز با عمل صالح و اخلاق حسنه معامله نمى كند، و راستى كه عشق حضرت حقّ جز اين اقتضا ندارد. خواجه معين الدّين چَشتى مى فرمايد:
+
کسى که محورى جز خدا ندارد، و محبوبى جز حضرت حقّ در عرش دلش حکومت نمى کند، و معلّمى در مسیر تربیت و رشد و کمال جز انبیا و اولیا نمى شناسد، گوهر وقت جز با عشق محبوب حقیقى و جز با عمل صالح و اخلاق حسنه معامله نمى کند، و راستى که عشق حضرت حقّ جز این اقتضا ندارد. خواجه معین الدّین چَشتى مى فرماید:
  
من يار، ترا دارم اغيار نمى خواهم *** غير از تو كه دل بردى دلدار نمى خواهم
+
من یار، ترا دارم اغیار نمى خواهم *** غیر از تو که دل بردى دلدار نمى خواهم
  
خارى كه ز درد تو خسته است مرا در دل *** من خسته آن خارم گلزار نمى خواهم
+
خارى که ز درد تو خسته است مرا در دل *** من خسته آن خارم گلزار نمى خواهم
  
گر جلوه دهى بر دل نقد دو جهان گويم *** من عاشق ديدارم دينار نمى خواهم
+
گر جلوه دهى بر دل نقد دو جهان گویم *** من عاشق دیدارم دینار نمى خواهم
  
سرّى كه مرا با تست با غير تو چون گويم *** تو دانى و من دانم اظهار نمى خواهم
+
سرّى که مرا با تست با غیر تو چون گویم *** تو دانى و من دانم اظهار نمى خواهم
  
اندر حرم جانم كس را نبود منزل *** غير از تو در اين خلوت ديّار نمى خواهم
+
اندر حرم جانم کس را نبود منزل *** غیر از تو در این خلوت دیار نمى خواهم
  
خون مى خورم از دستت و آزار نپندارم *** كان خاطر نازك را آزار نمى خواهم
+
خون مى خورم از دستت و آزار نپندارم *** کان خاطر نازک را آزار نمى خواهم
  
من باده نمى نوشم امّا چو توئى ساقر *** اندر تن خود يك رگ هشيار نمى خواهم
+
من باده نمى نوشم امّا چو توئى ساقر *** اندر تن خود یک رگ هشیار نمى خواهم
  
عاشق كه ترا خواهد با غير نيارامد *** جنّات نمى خواهم انهار نمى خواهم
+
عاشق که ترا خواهد با غیر نیارامد *** جنّات نمى خواهم انهار نمى خواهم
  
دنيا طلبد غافل عقبى طلبد عاقل *** من عاشم و بيدل جز يار نمى خواهم
+
دنیا طلبد غافل عقبى طلبد عاقل *** من عاشم و بیدل جز یار نمى خواهم
  
از هستى خود بگذر، بگذار معين افسر *** جائى كه نگنجد سر دستار نمى خواهم
+
از هستى خود بگذر، بگذار معین افسر *** جائى که نگنجد سر دستار نمى خواهم
  
انبيا و اوليا، امامان و عارفان و عاشقان و ناصحان از تمام افراد بشر خواسته اند به ارزش و قيمت وقت معرفت پيدا كنند و سعى و كوشش آنان بر اين باشد كه لحظات و ساعت و شبها و روزها و هفته ها و ماهها و سالهاى خود را با حقّ و حقيقت و طاعت ربّ و خدمت به خلق معامله كنند و از اينكه اوقات پر ارزش را به دست ديو خطرناك هوا و هوس و طوفان بنيان برانداز شهوات و غرائز شيطانى بسپارند پرهيز كنند ورنه در پايان راه و در عاقبت كار كه سريع تر از برق م يرسد به حسرت ابدى و اندوه هميشگى و عذاب دائم دچار خواهند شد.
+
انبیا و اولیا، امامان و عارفان و عاشقان و ناصحان از تمام افراد بشر خواسته اند به ارزش و قیمت وقت معرفت پیدا کنند و سعى و کوشش آنان بر این باشد که لحظات و ساعت و شبها و روزها و هفته ها و ماهها و سالهاى خود را با حقّ و حقیقت و طاعت ربّ و خدمت به خلق معامله کنند و از اینکه اوقات پر ارزش را به دست دیو خطرناک هوا و هوس و طوفان بنیان برانداز شهوات و غرائز شیطانى بسپارند پرهیز کنند ورنه در پایان راه و در عاقبت کار که سریع تر از برق م یرسد به حسرت ابدى و اندوه همیشگى و عذاب دائم دچار خواهند شد.
  
معارف اسلامى و روايات با ارزش كتب معتبره حديث، انسان را در راه خرج كردن وقت در امورى كه منفعت ابدى دارد راهنمائى مى كنند، و آدمى را از مصرف كردن عمر گرانمايه در مسائلى كه محصولى جز ضرر ابدى و خسارت هميشگى ندارد هشدار مى دهند.
+
معارف اسلامى و روایات با ارزش کتب معتبره حدیث، انسان را در راه خرج کردن وقت در امورى که منفعت ابدى دارد راهنمائى مى کنند، و آدمى را از مصرف کردن عمر گرانمایه در مسائلى که محصولى جز ضرر ابدى و خسارت همیشگى ندارد هشدار مى دهند.
  
قال النَّبِىُّ صلّى اللّه عليه و آله: اِتَّقِ الله مَحارِمَ تَكُنْ أعْبَدَ أعْبَدَ النّاسِ، وَ ارْضَ بِما قسمَ اللّه لَكَ تَكُن أغنَى النّاسِ، وَ أحْسِنْ إلى جارِكَ تَكُنْ مُؤْمِناً، وَأحِبَّ لِلنَّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مُوقِناً، وَلا تُكْثِرِ الضِّحْكَ فَإنَّ كَثْرَةَ الضِّحْكِ تُميتُ الْقُلُبَ. (141)
+
قال النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: اِتَّقِ الله مَحارِمَ تَکنْ أعْبَدَ أعْبَدَ النّاسِ، وَ ارْضَ بِما قسمَ اللّه لَک تَکن أغنَى النّاسِ، وَ أحْسِنْ إلى جارِک تَکنْ مُؤْمِناً، وَأحِبَّ لِلنَّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک تَکنْ مُوقِناً، وَلا تُکثِرِ الضِّحْک فَإنَّ کثْرَةَ الضِّحْک تُمیتُ الْقُلُبَ. (۱۴۱)
  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: اوقات عزيز را در گناهان و محرّمات خرج مكن تا عابدترين مردم باشى، به آنچه از راه كسب مشروع خدايت عنايت فرمود خوشنود باش تا بى نيازترين افراد باشى، به همسايه نيكى كن تا مؤمن به حساب آئى، آنچه براى خود دوست دارى براى همه دوست داشته باش تا اهل يقين باشى، و از خنده زياد بپرهيز كه خنده زياد دلها را مى ميراند.
+
پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: اوقات عزیز را در گناهان و محرّمات خرج مکن تا عابدترین مردم باشى، به آنچه از راه کسب مشروع خدایت عنایت فرمود خوشنود باش تا بى نیازترین افراد باشى، به همسایه نیکى کن تا مؤمن به حساب آئى، آنچه براى خود دوست دارى براى همه دوست داشته باش تا اهل یقین باشى، و از خنده زیاد بپرهیز که خنده زیاد دلها را مى میراند.
  
وَ قالَ: مَنْ خَزَنَ لِسانَهُ سَتَرَاللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ كَفَّ اللّه عَنْهُ عَذابَهُ، وَ مَنِ اعْتَذْرَ إلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قَبِلَ عُذْرَهُ وَ تَجاوَزَ عَنْهُ:(142)
+
وَ قالَ: مَنْ خَزَنَ لِسانَهُ سَتَرَاللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ کفَّ غَضَبَهُ کفَّ اللّه عَنْهُ عَذابَهُ، وَ مَنِ اعْتَذْرَ إلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قَبِلَ عُذْرَهُ وَ تَجاوَزَ عَنْهُ:(۱۴۲)
  
و نيز آنحضرت فرمود: آنكس كه زبانش را از غيبت و تهمت و باطل و استهزاء به ديگران و فحش و ناروا و زخم زبان و هر آنچه مردم را به ناحق مى آزارد حفظ كند، خداوند عيبش را بپوشاند. و هر كس جلوى خشم و غضب و عصبانيّت خود را بگيرد از عذاب خدا درامان مى ماند. و هر كس در مسير با عظمت توبه وقت بگذارد و درصدد تدارك گذشته برآيد و از حضرت دوست عرضه كردن ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و ترك هر آنچه محبوب نمى پسندد در مقام عذرخواهى برآيد، خداوند عذرش را بپذيرد و توبه اش را قبول كند.
+
و نیز آنحضرت فرمود: آنکس که زبانش را از غیبت و تهمت و باطل و استهزاء به دیگران و فحش و ناروا و زخم زبان و هر آنچه مردم را به ناحق مى آزارد حفظ کند، خداوند عیبش را بپوشاند. و هر کس جلوى خشم و غضب و عصبانیت خود را بگیرد از عذاب خدا درامان مى ماند. و هر کس در مسیر با عظمت توبه وقت بگذارد و درصدد تدارک گذشته برآید و از حضرت دوست عرضه کردن ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و ترک هر آنچه محبوب نمى پسندد در مقام عذرخواهى برآید، خداوند عذرش را بپذیرد و توبه اش را قبول کند.
  
سلمان فارسى به ديدن ابودرداء رفت، همسر ابودرداء را در لباسى كهنه و حالتى دل مرده ديد، از او پرسيد: اين چه وضعى است؟ پاسخ داد: برادرت ابودرداء دل از دنيا برداشته و رابطه با غير عبادت بريده. سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بيرون آمد. به سلمان خوش آم د گفت و برايش غذا آورد، سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بيرون آمد. به سلمان خوش آمد گفت و برايش غذا آورد، سلمان گفت: ابودرداءگفت: اى سلمان تا تو غذا نخورى من نمى خورم. در ه رصورت غذا خوردند، تا شب رسيد، چون ابودرداء براى عبادت برخاست سلمان جلوى او را گرفت و گفت: اى ابودرداء خدا را بر تو حقّى است، و جسد و اهل بيتت را نيز بر تو حقّى است، گاهى روزه بگير، گاهى از روزه بپرهيز، نمازت را به موقع بجاى آر، و از وقت خواب و استراحت كم مكنش، هر صاحب حقّى را به حقّش برسان، كه اوقات عزيز انسان به همانسان كه خدا وانبيا و كتب آسمانى دستور داده اند بايد خرج شود، ورنه آدمى از بسيارى از فيوضات ربّانيّه محروم مى ماند.
+
سلمان فارسى به دیدن ابودرداء رفت، همسر ابودرداء را در لباسى کهنه و حالتى دل مرده دید، از او پرسید: این چه وضعى است؟ پاسخ داد: برادرت ابودرداء دل از دنیا برداشته و رابطه با غیر عبادت بریده. سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بیرون آمد. به سلمان خوش آم د گفت و برایش غذا آورد، سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بیرون آمد. به سلمان خوش آمد گفت و برایش غذا آورد، سلمان گفت: ابودرداءگفت: اى سلمان تا تو غذا نخورى من نمى خورم. در ه رصورت غذا خوردند، تا شب رسید، چون ابودرداء براى عبادت برخاست سلمان جلوى او را گرفت و گفت: اى ابودرداء خدا را بر تو حقّى است، و جسد و اهل بیتت را نیز بر تو حقّى است، گاهى روزه بگیر، گاهى از روزه بپرهیز، نمازت را به موقع بجاى آر، و از وقت خواب و استراحت کم مکنش، هر صاحب حقّى را به حقّش برسان، که اوقات عزیز انسان به همانسان که خدا وانبیا و کتب آسمانى دستور داده اند باید خرج شود، ورنه آدمى از بسیارى از فیوضات ربّانیه محروم مى ماند.
  
ابودرداء خدمت رسول خدا رسيد و آنچه بين او و سلمان گذشته بود تعريف كرد، رسول الهى هم آنچه سلمان به ابودرداء فرموده بود تأييد نمودند.(143)
+
ابودرداء خدمت رسول خدا رسید و آنچه بین او و سلمان گذشته بود تعریف کرد، رسول الهى هم آنچه سلمان به ابودرداء فرموده بود تأیید نمودند.(۱۴۳)
  
قالَ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ كانَ رِزْقُهُ كَفافاً وَ صَبَر عَلى ذلِكَ.(144)
+
قالَ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ کانَ رِزْقُهُ کفافاً وَ صَبَر عَلى ذلِک.(۱۴۴)
  
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: كسيكه در تمام زمينه ها تسليم حضرت حقّ شد، و وقت خود را به چنگ آوردن روزى حرام صرف نكرد، و براين گونه زندگى استقامت ورزيد پيروز و رستگار شد.
+
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسیکه در تمام زمینه ها تسلیم حضرت حقّ شد، و وقت خود را به چنگ آوردن روزى حرام صرف نکرد، و براین گونه زندگى استقامت ورزید پیروز و رستگار شد.
  
در اين زمينه سلطان العلماء بهاء الدّين بلخى معروف به بهاء ولد، نصايحى حكيمانه و مقالاتى عالمانه دارد كه به گوشه اى از آن در سطور زير توجّه مى كنيد:
+
در این زمینه سلطان العلماء بهاء الدّین بلخى معروف به بهاء ولد، نصایحى حکیمانه و مقالاتى عالمانه دارد که به گوشه اى از آن در سطور زیر توجّه مى کنید:
  
"گفتم: اى آدمى، در هر ريزه شهوت تو ديوى چنگال در زده است و به بوى آن مراد در تو مى آيند، چنانكه مورچه با دانه چنگال سخت كرده باشد، اندرونت از ديوان همچون مورچه خانه از آن شده است، ترا گفتند كه دو درِ را كه گلو و شهوت است در بند تا در نبايند، و اگر تو درِ آن را بستى و هنوز اندكى مى آيند و وسوسه مى كنند از آن است كه اندكى مراد هنوز باقى است.
+
"گفتم: اى آدمى، در هر ریزه شهوت تو دیوى چنگال در زده است و به بوى آن مراد در تو مى آیند، چنانکه مورچه با دانه چنگال سخت کرده باشد، اندرونت از دیوان همچون مورچه خانه از آن شده است، ترا گفتند که دو درِ را که گلو و شهوت است در بند تا در نبایند، و اگر تو درِ آن را بستى و هنوز اندکى مى آیند و وسوسه مى کنند از آن است که اندکى مراد هنوز باقى است.
  
ترا گفتند كه شيشه را از نان تهى كن تا از نور پر كنى، تو از نان تهى كردى و لكن نقش سودا پر كردى و خون و ريم مردمان پر كردى، از نانت از آن تهى كردند تا بدانى كه از آن دگرها به طريق اولى است تهى شدن.
+
ترا گفتند که شیشه را از نان تهى کن تا از نور پر کنى، تو از نان تهى کردى و لکن نقش سودا پر کردى و خون و ریم مردمان پر کردى، از نانت از آن تهى کردند تا بدانى که از آن دگرها به طریق اولى است تهى شدن.
  
اَلْعاقِلُ يَكْفيهِ الاْشارَةُ. ما با عاقل خطاب كرده ايم نه با غير عاقل، اكنون هر انديشه كه هست و هر سودائى كه هست و هر چيزى كه هست چو در انديشه آمد چون گل خشك را ماند و گياه خشك و زرد گشته را ماند، و آن كه برون از انديشه تست هنوز نو نو شكوفه و تازگى دارد، و سبزه نيك تازه از آنجا بيرون مى آيد همچنانكه ميوه ها و كوكها كه نو ميرسد، اوّلش را مى خورند و دگرها را رها مى كنند، زيرا كه اوّلش لطفى و طبعى دارند، و از اين قِبَل گفت كه:
+
اَلْعاقِلُ یکفیهِ الاْشارَةُ. ما با عاقل خطاب کرده ایم نه با غیر عاقل، اکنون هر اندیشه که هست و هر سودائى که هست و هر چیزى که هست چو در اندیشه آمد چون گل خشک را ماند و گیاه خشک و زرد گشته را ماند، و آن که برون از اندیشه تست هنوز نو نو شکوفه و تازگى دارد، و سبزه نیک تازه از آنجا بیرون مى آید همچنانکه میوه ها و کوکها که نو میرسد، اوّلش را مى خورند و دگرها را رها مى کنند، زیرا که اوّلش لطفى و طبعى دارند، و از این قِبَل گفت که:
  
اَلْجُوعُ طَعامُ اللّهِ. يعنى كه در عرصه غيب، سبزه حكمت مى رويد و آهوى طبعت آن را مى چرد، اكنون هر انديشه كه چهره نمود و تو آن ار خورديش به اوّل وهلت در عالمى سادگى، آبگون مى باش كه هر چه بروييد و بدان انديشه خوردى رهاش كن تا باز نو بيرون آيد.
+
اَلْجُوعُ طَعامُ اللّهِ. یعنى که در عرصه غیب، سبزه حکمت مى روید و آهوى طبعت آن را مى چرد، اکنون هر اندیشه که چهره نمود و تو آن ار خوردیش به اوّل وهلت در عالمى سادگى، آبگون مى باش که هر چه برویید و بدان اندیشه خوردى رهاش کن تا باز نو بیرون آید.
  
سؤال كرد از هوائى كه سپس مرگ بود، گفتم: چون قدم در معصيت نهاده اى بدان كه قدم در حدود ولايت دوزخ نهاده اى در طرفه هوائى، يعنى چنانكه بادى را سَموم آفريند، و بادى را هواى عفن آفريند كه سر و پوست و گوشت مردم را زيان رساند، همچنان دمِ غيبت ترا و نَفَس فحش ترا سمومى و هواى عفنى آفريند سپس مرگ تا ترا پرياشن دارد، و از نَفَس تسبيح و نصيحت و شهادت و صدق تو در قولْ آن را هواى خوشى آفريند در حدود ولايت بهشت.
+
سؤال کرد از هوائى که سپس مرگ بود، گفتم: چون قدم در معصیت نهاده اى بدان که قدم در حدود ولایت دوزخ نهاده اى در طرفه هوائى، یعنى چنانکه بادى را سَموم آفریند، و بادى را هواى عفن آفریند که سر و پوست و گوشت مردم را زیان رساند، همچنان دمِ غیبت ترا و نَفَس فحش ترا سمومى و هواى عفنى آفریند سپس مرگ تا ترا پریاشن دارد، و از نَفَس تسبیح و نصیحت و شهادت و صدق تو در قولْ آن را هواى خوشى آفریند در حدود ولایت بهشت.
  
اكنون يك ركن در اصل آفرينش هوا و باد راست و آب و خاك راست و آتش راست.
+
اکنون یک رکن در اصل آفرینش هوا و باد راست و آب و خاک راست و آتش راست.
  
و آتش، آتش صلابت و عداوت است با اهل كفر; و آب، آب رقّت و شفقت است بر اهل اسلام; و باد، باد نصايح و عدل و صدق است; و خاك، خاك اجزاى صابر و حَمول است، و ترا از اينان قرينان آفرينند در بهشت تا بداين كه مقصود اعتقاد و تعظيم است، و به آنچه مراد اللّه باشد اعتقاد را به آن دارى.
+
و آتش، آتش صلابت و عداوت است با اهل کفر; و آب، آب رقّت و شفقت است بر اهل اسلام; و باد، باد نصایح و عدل و صدق است; و خاک، خاک اجزاى صابر و حَمول است، و ترا از اینان قرینان آفرینند در بهشت تا بداین که مقصود اعتقاد و تعظیم است، و به آنچه مراد اللّه باشد اعتقاد را به آن دارى.
  
پس تسبيح و تهليل و اعتقاد و بندگى و زارى بر حضرت اللّه خوشتر بود از همه چيزهاى ديگر.
+
پس تسبیح و تهلیل و اعتقاد و بندگى و زارى بر حضرت اللّه خوشتر بود از همه چیزهاى دیگر.
  
اكنون چو اللّه ترا مى بيند خود را چون عروسان بياراى كه خريدار از وى قوى تر نخواهى يافتن!
+
اکنون چو اللّه ترا مى بیند خود را چون عروسان بیاراى که خریدار از وى قوى تر نخواهى یافتن!
  
چشم را به سرمه شرم و اعتبار مكحّل كن، و گوش به گوشواره هوش بياراى، و دست را به كار ادب برنه، و روى را به سپيده و غازه نياز و اخلاص بياراى، و پاى را به خلخال خدمتكارى آراسته گردان، و فرق ماين حقّ و باطل راست كن، و خِمار تعفّف و معجر استعصام بر سر افكن كه:
+
چشم را به سرمه شرم و اعتبار مکحّل کن، و گوش به گوشواره هوش بیاراى، و دست را به کار ادب برنه، و روى را به سپیده و غازه نیاز و اخلاص بیاراى، و پاى را به خلخال خدمتکارى آراسته گردان، و فرق ماین حقّ و باطل راست کن، و خِمار تعفّف و معجر استعصام بر سر افکن که:
  
اَلاْوْلِياءُ عَرائِسُ اللّهِ. تا اغياران بر آن وقوفى نيابند."(145)
+
اَلاْوْلِیاءُ عَرائِسُ اللّهِ. تا اغیاران بر آن وقوفى نیابند."(۱۴۵)
  
آرى به قول رسول الهى: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ كانَ رِزْقُهُ كَفافاً وَ صَبَرَ عَلى ذلِكَ.
+
آرى به قول رسول الهى: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ کانَ رِزْقُهُ کفافاً وَ صَبَرَ عَلى ذلِک.
  
كسى كه وقت صرف حقّ كند و از خرج آن در راه غير دريغ ورزد، و جز به حلال خدا در تمام زمينه ها دست نبرد، به گنج رضاى دوست و گنجينه بهشت محبوب بدون شك دست يافته است.
+
کسى که وقت صرف حقّ کند و از خرج آن در راه غیر دریغ ورزد، و جز به حلال خدا در تمام زمینه ها دست نبرد، به گنج رضاى دوست و گنجینه بهشت محبوب بدون شک دست یافته است.
  
عزيزان! حرام دنيا و حقّ ديگران آن ارزش را ندارد كه حتّى به اندازه ارزنى و به مقدار پشيزى از اوقات عزيز خود را صرف به دست آوردن آن كنيد گر چه مجموعه اى كه به دست مى آوريد از دنيا و مافيها فزون تر باشد!!
+
عزیزان! حرام دنیا و حقّ دیگران آن ارزش را ندارد که حتّى به اندازه ارزنى و به مقدار پشیزى از اوقات عزیز خود را صرف به دست آوردن آن کنید گر چه مجموعه اى که به دست مى آورید از دنیا و مافیها فزون تر باشد!!
  
به قول عالمه فاضله، پروين اعتصامى:
+
به قول عالمه فاضله، پروین اعتصامى:
  
شالوده كاخ جهان بر آبست *** تا چشم بهم برزنى خراب است
+
شالوده کاخ جهان بر آبست *** تا چشم بهم برزنى خراب است
  
ايمن چه نشينى در اين سفينه *** كين بحر هميشه در انقلاب است
+
ایمن چه نشینى در این سفینه *** کین بحر همیشه در انقلاب است
  
افسونگر چرخ كبود هر شب *** در فكرت افسون شيخ و شاب است
+
افسونگر چرخ کبود هر شب *** در فکرت افسون شیخ و شاب است
  
اى تشنه مرو كاندرين بيابان *** گر يك سرِ آب است صد سراب است
+
اى تشنه مرو کاندرین بیابان *** گر یک سرِ آب است صد سراب است
  
سيمرغ كه هرگز به دام نايد *** در دام زمانه كم از ذُباب است
+
سیمرغ که هرگز به دام ناید *** در دام زمانه کم از ذُباب است
  
چشمت به خط و خال ذلفريب است *** گوشت به نواى دفّ و رَباب است
+
چشمت به خط و خال ذلفریب است *** گوشت به نواى دفّ و رَباب است
  
تو بيخود و ايّام در تكاپوست *** تو خفته و ره پر ز پيچ وتاب است
+
تو بیخود و ایام در تکاپوست *** تو خفته و ره پر ز پیچ وتاب است
  
آبى بكش از چاه زندگانى *** همواره نه اين دَلْو را طناب است
+
آبى بکش از چاه زندگانى *** همواره نه این دَلْو را طناب است
  
بگذشت مه و سال دين عجب نيست *** اين قافله عمرى است در شتاب است
+
بگذشت مه و سال دین عجب نیست *** این قافله عمرى است در شتاب است
  
بيدار شو اى بخت خفته چوپان *** كين باديه راحتگه ذَئاب است
+
بیدار شو اى بخت خفته چوپان *** کین بادیه راحتگه ذَئاب است
  
برگرد از آن ره كه ديو گويد *** كاى راهنورد اين ره صواب است
+
برگرد از آن ره که دیو گوید *** کاى راهنورد این ره صواب است
  
ز انوار حق از اهرمن چه پرسى *** زيرا كه سؤال تو بى جواب است
+
ز انوار حق از اهرمن چه پرسى *** زیرا که سؤال تو بى جواب است
  
با چرخ تو با حيله كى برآئى *** در پشّه كجا نيروى عقاب است
+
با چرخ تو با حیله کى برآئى *** در پشّه کجا نیروى عقاب است
  
بر اسب فساد از چه زين نهادى *** پاى تو چرا اندر اين ركاب است
+
بر اسب فساد از چه زین نهادى *** پاى تو چرا اندر این رکاب است
  
دولت نه به افرونى حُطام است *** رفعت نه به نيكوئى ثبات است
+
دولت نه به افرونى حُطام است *** رفعت نه به نیکوئى ثبات است
  
جز نور خرد رهنماى مپسند *** خود كام مپندار كامياب است
+
جز نور خرد رهنماى مپسند *** خود کام مپندار کامیاب است
  
هشدار كه توش و توان پيرى *** سعى و عمل موسم شباب است
+
هشدار که توش و توان پیرى *** سعى و عمل موسم شباب است
  
بيهوده چه لرزى ز هر نيمى *** مانند چراغى كه بى حباب است
+
بیهوده چه لرزى ز هر نیمى *** مانند چراغى که بى حباب است
  
گر پاى نهد بر تو پيل دانى *** كز پاى تو چون مور در عذاب است
+
گر پاى نهد بر تو پیل دانى *** کز پاى تو چون مور در عذاب است
  
بى شمع شب اين راه پر خطر را *** مسپر به اميدى كه ماهتاب است
+
بى شمع شب این راه پر خطر را *** مسپر به امیدى که ماهتاب است
  
تا چند و كى اين تيره جسم خاكى *** بر چهره خورشيد جان سحاب است
+
تا چند و کى این تیره جسم خاکى *** بر چهره خورشید جان سحاب است
  
در زمره پاكيزگان نباشى *** تا بر دلت آلودگى حجاب است
+
در زمره پاکیزگان نباشى *** تا بر دلت آلودگى حجاب است
  
پروين چه حصاد و چه كشتكارى *** آنجا كه نه باران نه آفتاب است
+
پروین چه حصاد و چه کشتکارى *** آنجا که نه باران نه آفتاب است
  
امام سجّاد عليه السّلام در روايتى بسيار جالب همه مردم را در راه خرج كردن وقت گرانقيمت اينچنين راهنمائى مى كند:
+
امام سجّاد علیه السّلام در روایتى بسیار جالب همه مردم را در راه خرج کردن وقت گرانقیمت اینچنین راهنمائى مى کند:
  
إنَّ أحَبَّكُمْ عَنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ أحْسَنُكُمْ عَمَلاً، و إنَّ أعْظَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ عَمَلاً أعْظَمُكُم عِنْدَ اللّهِ رَغْبَةً، وَ إنَّ اَنْجاكُمْ مِنْ عَذابِ اللّهِ أشَدُّكُمْ خَشْيَةً للّهِ، وَ إنَّ أقْرَبَكُمْ مِنَ اللّهِ أوْسَعُكُمْ خَلْقاً، وَ إنَّ أَرْضاكُمْ عِنْدَاللّهِ أسْبَغُكُمْ عَلى عِيالِهِ، وَ إنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاكُمْ:(146)
+
إنَّ أحَبَّکمْ عَنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ أحْسَنُکمْ عَمَلاً، و إنَّ أعْظَمَکمْ عِنْدَاللّهِ عَمَلاً أعْظَمُکم عِنْدَ اللّهِ رَغْبَةً، وَ إنَّ اَنْجاکمْ مِنْ عَذابِ اللّهِ أشَدُّکمْ خَشْیةً للّهِ، وَ إنَّ أقْرَبَکمْ مِنَ اللّهِ أوْسَعُکمْ خَلْقاً، وَ إنَّ أَرْضاکمْ عِنْدَاللّهِ أسْبَغُکمْ عَلى عِیالِهِ، وَ إنَّ أکرَمَکمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاکمْ:(۱۴۶)
  
251 محبوب ترين شما نزد خداى عزّوجلّ نيكوكارتين شماست، و عظيم ترين شما از نظر رغبت به عنايت حقّ است. ناجى ترين شما از عذاب الهى با خشيت ترين شماست، وآن كه به خدا نزديك تر و قريب تر است آنست كه همه مردم از صفات حسنه و اخلاق پسنديده او بخوردار باشند، و آن كه خدا از او راضى تر است آنست كه عيالش را در وسعت بيشتر و بهره ورى افزون تر از نعمت حق قرار دهد، و به حق كه گرامى ترين شما نزد حق خود نگهدارترين شما از محرّمات الهيّه است.
+
۲۵۱ محبوب ترین شما نزد خداى عزّوجلّ نیکوکارتین شماست، و عظیم ترین شما از نظر رغبت به عنایت حقّ است. ناجى ترین شما از عذاب الهى با خشیت ترین شماست، وآن که به خدا نزدیک تر و قریب تر است آنست که همه مردم از صفات حسنه و اخلاق پسندیده او بخوردار باشند، و آن که خدا از او راضى تر است آنست که عیالش را در وسعت بیشتر و بهره ورى افزون تر از نعمت حق قرار دهد، و به حق که گرامى ترین شما نزد حق خود نگهدارترین شما از محرّمات الهیه است.
  
آرى آراسته شدن به واقعيّاتى كه حضرت سجّاد فرموده اند خرج وقت در راه معرفت و عمل مى خواهد كه بدون معرفت و آراستگى به عمل، رسيدن به آن حقايق بلند ملكوتى ميسّر نيست.
+
آرى آراسته شدن به واقعیاتى که حضرت سجّاد فرموده اند خرج وقت در راه معرفت و عمل مى خواهد که بدون معرفت و آراستگى به عمل، رسیدن به آن حقایق بلند ملکوتى میسّر نیست.
  
رسول با كرامت اسلام مى فرمايد: اگر مردان و زنان امّت من در خرج اوقات به واقعيّايت توجّه داشته باشند اهل بهشت اند:
+
رسول با کرامت اسلام مى فرماید: اگر مردان و زنان امّت من در خرج اوقات به واقعیایت توجّه داشته باشند اهل بهشت اند:
  
از مردان امّتم هر كدام از چهار خصلت در امان بمانند و وقت عمر گرانمايه درراه چهار چيز نگذارند اهل بهشتند: افتادن در دنياى حرام، هواپرستى، دچار شدن به شهوت شكم و گرفتار آمدن به شهوت جنسى.
+
از مردان امّتم هر کدام از چهار خصلت در امان بمانند و وقت عمر گرانمایه درراه چهار چیز نگذارند اهل بهشتند: افتادن در دنیاى حرام، هواپرستى، دچار شدن به شهوت شکم و گرفتار آمدن به شهوت جنسى.
  
و از زنان امّتم هر كدامشان به چهار حقيقت توجّه كنند اهل بهشت اند: حفظ عفّت، اطاعت از شوهر، اداى نماز پنج وقت و روزه ماه رمضان.
+
و از زنان امّتم هر کدامشان به چهار حقیقت توجّه کنند اهل بهشت اند: حفظ عفّت، اطاعت از شوهر، اداى نماز پنج وقت و روزه ماه رمضان.
  
و اين همه بدون شك، محصول ايمان به خدا و توجّه به قيامت و عمل صالح است، چنانكه در قرآن مجيد آمده:
+
و این همه بدون شک، محصول ایمان به خدا و توجّه به قیامت و عمل صالح است، چنانکه در قرآن مجید آمده:
  
آنان كه اهل ايمان و عمل شايسته اند از تمام مردم دنيا بهترند. پاداش آنان نزد خداوند بهشت هاى عدن است كه نهرها در زير آن جارى است و در آن بهشت ها جاودانه اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا خوشنودند، و اين همه براى كسى است كه دلش غرق خشيت از خداست!
+
آنان که اهل ایمان و عمل شایسته اند از تمام مردم دنیا بهترند. پاداش آنان نزد خداوند بهشت هاى عدن است که نهرها در زیر آن جارى است و در آن بهشت ها جاودانه اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا خوشنودند، و این همه براى کسى است که دلش غرق خشیت از خداست!
  
حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام جهت و راه خرج عمر را در روايتى بسيار پر قيمت اينچنين بيان مى دارند:
+
حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام جهت و راه خرج عمر را در روایتى بسیار پر قیمت اینچنین بیان مى دارند:
  
بكوشيد كه زمان و وقت شما چهار ساعت باشد:
+
بکوشید که زمان و وقت شما چهار ساعت باشد:
  
ساعتى براى عبادت و مناجات با محبوب.
+
۱ـ ساعتى براى عبادت و مناجات با محبوب.
  
ساعتى براى تحصيل معاش و ااره امور زندگى مادّى.
+
۲ـ ساعتى براى تحصیل معاش و ااره امور زندگى مادّى.
  
ساعتى براى معاشرت با برادران ايمانى و آن چهره هاى الهى و مطمئنّى كه عيوب شما را به شما معرّفى مى كنند و خلوص باطن به شما مى دهند.
+
۳ـ ساعتى براى معاشرت با برادران ایمانى و آن چهره هاى الهى و مطمئنّى که عیوب شما را به شما معرّفى مى کنند و خلوص باطن به شما مى دهند.
  
و ساعتى براى لذّات و خوشى هائى كه از نظر شرع مطّهر حرام نيست.
+
۴ـ و ساعتى براى لذّات و خوشى هائى که از نظر شرع مطّهر حرام نیست.
  
ابن يمين، شاعر دانشمند، در اين مقال گويد:
+
ابن یمین، شاعر دانشمند، در این مقال گوید:
  
اى برادر هيچ اگر دارى ز حال خود خبر *** پس چرا بايد كه باشد يكدمت پرواى قال
+
اى برادر هیچ اگر دارى ز حال خود خبر *** پس چرا باید که باشد یکدمت پرواى قال
  
در توحّد كوش و وقت خويش را ضايع مكن *** از تكثّر مى نيايد هيچ حاصل جز ملال
+
در توحّد کوش و وقت خویش را ضایع مکن *** از تکثّر مى نیاید هیچ حاصل جز ملال
  
آنچه دارى گر بر آن افزون كنى نقصان تست *** وانچه دانى گر بيفزائى برآن يابى كمال
+
آنچه دارى گر بر آن افزون کنى نقصان تست *** وانچه دانى گر بیفزائى برآن یابى کمال
  
عقل كارآگاه كو را مى برازد سرورى *** حيف باشد گر كنى از بهر مالش پايمال
+
عقل کارآگاه کو را مى برازد سرورى *** حیف باشد گر کنى از بهر مالش پایمال
  
مال اگر ز ابن يمين مايل به غيرى شد چه شد *** گفته ام با دل كه از بهر مَنال اى دل منال
+
مال اگر ز ابن یمین مایل به غیرى شد چه شد *** گفته ام با دل که از بهر مَنال اى دل منال
  
مال را ز آغاز فطرت د رطبيعت هست ميل *** واضع اسماش گوئى بهر اين گفتست مال
+
مال را ز آغاز فطرت د رطبیعت هست میل *** واضع اسماش گوئى بهر این گفتست مال
  
كى به معشوقى كه هر دم عاشق او ديگرى است *** ملتفت گردند از عين بصيرت اهل حال
+
کى به معشوقى که هر دم عاشق او دیگرى است *** ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال
  
حضرت باقر عليه السّلام مى فرمايد: امير المؤمنين عليه السّلام نماز عشا را در مسجد كوفه خواند، سپس مردم را سه بار ندا داد آنطور كه همه شنيدند:
+
حضرت باقر علیه السّلام مى فرماید: امیر المؤمنین علیه السّلام نماز عشا را در مسجد کوفه خواند، سپس مردم را سه بار ندا داد آنطور که همه شنیدند:
  
خداوند همه شما را مشمول رحمت قرار دهد، براى سفر آخرت مجهَّ و مهيّا شويد، كه شما را به آن سراى جاودانى خوانده اند و از همه شما جهت سفر به آن وادى دعوت كرده اند، پس از اين دعوتْ توقّف و قصد اقامت شما براى چيست؟ زندگى شما نشان مى دهد كه گوئى به سراى ديگر خوانده نشديد.
+
خداوند همه شما را مشمول رحمت قرار دهد، براى سفر آخرت مجهَّ و مهیا شوید، که شما را به آن سراى جاودانى خوانده اند و از همه شما جهت سفر به آن وادى دعوت کرده اند، پس از این دعوتْ توقّف و قصد اقامت شما براى چیست؟ زندگى شما نشان مى دهد که گوئى به سراى دیگر خوانده نشدید.
  
خداوند شما را رحمت كند، آماده شويد و برترين چيزى كه از زاد و توشه در اختيار شماست و آن تقواست براى جهان ديگر همراه خود ببريد.
+
خداوند شما را رحمت کند، آماده شوید و برترین چیزى که از زاد و توشه در اختیار شماست و آن تقواست براى جهان دیگر همراه خود ببرید.
  
آگاه باشيد كه راه شما به سوى جهان ديگر است، و عبور شما بر صراط است، هول اعظم پيش روى شماست، منزل سخت در راهتان قرار دارد، توقفگاههاى هولناك و وحشتزار در برابر داريد كه عبور ازآنها براى شما اجبارى است و از آن چاره اى نداريد، نجات شما از آن همه منازل هول انگيز فقط و فقط در سايه رحمت اوست كه اين رحمت جز با ايمان و عمل صالح به دست نمى آيد و چنانچه در غفلت بسر بريد و دچار هلاكت شويد راه جبرانى براى شما نخواهد بود!!
+
آگاه باشید که راه شما به سوى جهان دیگر است، و عبور شما بر صراط است، هول اعظم پیش روى شماست، منزل سخت در راهتان قرار دارد، توقفگاههاى هولناک و وحشتزار در برابر دارید که عبور ازآنها براى شما اجبارى است و از آن چاره اى ندارید، نجات شما از آن همه منازل هول انگیز فقط و فقط در سایه رحمت اوست که این رحمت جز با ایمان و عمل صالح به دست نمى آید و چنانچه در غفلت بسر برید و دچار هلاکت شوید راه جبرانى براى شما نخواهد بود!!
  
شهيد دوّم و توجّه او به ارزش وقت:
+
شهید دوّم و توجّه او به ارزش وقت:
  
شهيد دوّم شارح جليل القدرمتن "لُمْعه" از علماى بسيار بزرگ و فقهاى باكرامت جهان تشيّع است. آن مرد بزرگ، در جلالت قدر وجودت فهم و خدمت به فقه ارزنده شيعه مردى كم نظير و انسانى با بركت است. شاگرد بزرگوارش در رساله با قيمت "بُغْيةُ الْمُريد" در توجه آن مرد بزرگ به ارزش وقت و اداى حقّ هر صاحب حقّ و انيكه لحظه اى از وقت او هدر نرود مى نويسد:
+
شهید دوّم شارح جلیل القدرمتن "لُمْعه" از علماى بسیار بزرگ و فقهاى باکرامت جهان تشیع است. آن مرد بزرگ، در جلالت قدر وجودت فهم و خدمت به فقه ارزنده شیعه مردى کم نظیر و انسانى با برکت است. شاگرد بزرگوارش در رساله با قیمت "بُغْیةُ الْمُرید" در توجه آن مرد بزرگ به ارزش وقت و اداى حقّ هر صاحب حقّ و انیکه لحظه اى از وقت او هدر نرود مى نویسد:
  
براى اداره امور خانه در اوّل شب او را مى ديدم كه با دراز گوشى هيزم به خانه مى برد
+
۱ـ براى اداره امور خانه در اوّل شب او را مى دیدم که با دراز گوشى هیزم به خانه مى برد
  
نماز صبح را پس از عبادات شبانه در گوشه منزلش، در مسجد بجا مى آورد.
+
۲ـ نماز صبح را پس از عبادات شبانه در گوشه منزلش، در مسجد بجا مى آورد.
  
به هنگامى كه بر كرسى درس مى نشست و مباحثه علمى شروع مى كرد مانند دريا موج مى زد، و آن نشان مى داد كه با پشتكارى عجيب به اندوختن مايه هاى علمى در ايّام جوانى رنج و مشقّت بسيارى تحمّل كرده است.
+
۳ـ به هنگامى که بر کرسى درس مى نشست و مباحثه علمى شروع مى کرد مانند دریا موج مى زد، و آن نشان مى داد که با پشتکارى عجیب به اندوختن مایه هاى علمى در ایام جوانى رنج و مشقّت بسیارى تحمّل کرده است.
  
4ـ احتياجات مادّى و معنوى خودش را خودش تأمين مى كرد.
+
۴ـ احتیاجات مادّى و معنوى خودش را خودش تأمین مى کرد.
  
هر كس و هر مهمانى بر او وارد مى شد خودش به خدمت شخص وارد اقدام مى كرد.
+
۵ـ هر کس و هر مهمانى بر او وارد مى شد خودش به خدمت شخص وارد اقدام مى کرد.
  
از عجايب كارهاى او اين بود كه وقتى قلم بر مركّب مى گذاشت تا سى سطر مى نوشت.
+
۶ـ از عجایب کارهاى او این بود که وقتى قلم بر مرکب مى گذاشت تا سى سطر مى نوشت.
  
دو هزار كتاب از او به يادگار ماند كه دويست جلدش به خط شريف خودش بود از جمله "شرح لمعه".
+
۷ـ دو هزار کتاب از او به یادگار ماند که دویست جلدش به خط شریف خودش بود از جمله "شرح لمعه".
  
از طريق خواب و رؤيا با عالم ملكوت ارتباط داشت. پدر شيخ بهائى مى گويد: بر او وارد شدم وى را غرق در انديشه ديدم، گفتم: چيست؟ فرمود: من شهيد ثانى هستم براى اينكه ديشب خواب ديدم سيّد مرتضى مهمانى دارد و تمام علماى اماميّه جمعند، من چون وارد شدم به من گفت كنار شيخ شهيد بنشين; اين دليل بر شهادت من است. و عاقبت هم شهيد شد.
+
۸ـ از طریق خواب و رؤیا با عالم ملکوت ارتباط داشت. پدر شیخ بهائى مى گوید: بر او وارد شدم وى را غرق در اندیشه دیدم، گفتم: چیست؟ فرمود: من شهید ثانى هستم براى اینکه دیشب خواب دیدم سید مرتضى مهمانى دارد و تمام علماى امامیه جمعند، من چون وارد شدم به من گفت کنار شیخ شهید بنشین; این دلیل بر شهادت من است. و عاقبت هم شهید شد.
  
سيّد مهدى قزوينى و غنيمت شمردن وقت:
+
سید مهدى قزوینى و غنیمت شمردن وقت:
  
حالات عجيبه عالم بزرگ سيّد مهدى قزوينى هر انسانى را غرق حيرت مى كند. اين گونه اشخاص براى تمام مردم جهان درس و اُسوه و سرمشق اند. مرحوم محدّث قمّى كه به قول خودش كراراً خدمت آن مرد بزرگ رسيده بود در پايان "منتهى الامال" مى گويد:
+
حالات عجیبه عالم بزرگ سید مهدى قزوینى هر انسانى را غرق حیرت مى کند. این گونه اشخاص براى تمام مردم جهان درس و اُسوه و سرمشق اند. مرحوم محدّث قمّى که به قول خودش کراراً خدمت آن مرد بزرگ رسیده بود در پایان "منتهى الامال" مى گوید:
  
اين كرامات و مقامات از سيّد مرحوم بعيد نبود، چه او علم و عمل را از عمّ خود جناب سيّد باقر صاحب اسرار خال خود جناب بحر العلوم ـ أعلى اللّه مقامهم ـ ميراث داشت. عمّ اكرمش او را تأديب نمود و تربيت فرمود و بر خفايا واسرار مطّلع ساخت تا رسيد به آن مقام كه نرسد به حول آن افكار، و دارا شد از فضائل و مناقب مقدارى كه جمع نشد در غير او از علماى ابرار.
+
این کرامات و مقامات از سید مرحوم بعید نبود، چه او علم و عمل را از عمّ خود جناب سید باقر صاحب اسرار خال خود جناب بحر العلوم ـ أعلى اللّه مقامهم ـ میراث داشت. عمّ اکرمش او را تأدیب نمود و تربیت فرمود و بر خفایا واسرار مطّلع ساخت تا رسید به آن مقام که نرسد به حول آن افکار، و دارا شد از فضائل و مناقب مقدارى که جمع نشد در غیر او از علماى ابرار.
  
اوّل آنكه: آن مرحوم بعد از آنكه هجرت كردند از نجف اشرف به حلّه، و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدايت مردم و اظهار حق و اِزهاق باطل، به بركت دعوت آنجناب از داخل حلّه و خارج آن زياده از صد هزار نفر از اعراب، شيعه مخلص اثنا عشرى شدند، و شفاهاً به حقير فرمودند: چون به حلّه رفتم ديدم شيعيان آنجا از علائم اماميّه و شعار شيعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چيزى ندارند، و از ساير احكام و آثار عارى و برى، حتّى از تبرّاء از أعداء اللّه. به سبب هدايت او همه از صلحا و ابرار شدند و اين فضيلت بزرگى است كه از خصايص اوست.
+
اوّل آنکه: آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف به حلّه، و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدایت مردم و اظهار حق و اِزهاق باطل، به برکت دعوت آنجناب از داخل حلّه و خارج آن زیاده از صد هزار نفر از اعراب، شیعه مخلص اثنا عشرى شدند، و شفاهاً به حقیر فرمودند: چون به حلّه رفتم دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعار شیعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزى ندارند، و از سایر احکام و آثار عارى و برى، حتّى از تبرّاء از أعداء اللّه. به سبب هدایت او همه از صلحا و ابرار شدند و این فضیلت بزرگى است که از خصایص اوست.
  
دوّم: كمالات نفسانيّه و صفات انسانيّه كه در آنجناب بود از صبر و تقوا و رضا و تحمّل مشقّت عبادت، و سكون نفس و دوام اشتغال به ذكر خداى تعالى، و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگذاران چيزى از حوائج نمى طبيد، مانند غذا در ناهار و شام و چاى و قليان.
+
دوّم: کمالات نفسانیه و صفات انسانیه که در آنجناب بود از صبر و تقوا و رضا و تحمّل مشقّت عبادت، و سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خداى تعالى، و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگذاران چیزى از حوائج نمى طبید، مانند غذا در ناهار و شام و چاى و قلیان.
  
اجابت دعوت مى كرد و در وليمه ها حاضر مى شد، لكن به همراه كتبى بر مى داشتند و در گوشه مجلس مشغول تأليف خود بودند; از صحبت هاى مجلس ايشان را خبرى نبود مگر آنكه مسئله اى پرسند جواب گويد.
+
اجابت دعوت مى کرد و در ولیمه ها حاضر مى شد، لکن به همراه کتبى بر مى داشتند و در گوشه مجلس مشغول تألیف خود بودند; از صحبت هاى مجلس ایشان را خبرى نبود مگر آنکه مسئله اى پرسند جواب گوید.
  
برنامه و عادت او در ماه رمضان چنين بود كه نماز مغرب را با جماعت در مسجد مى گذاشت، آنگاه نافله معرّرى مغرب را كه در ماه رمضان كه از هزار ركعت در تمام ماه حسب قسمت به او مى رسيد مى خواند و به خانه مى آمد و افطار مى كرد و بر مى گشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را بجا مى آورد و به خانه باز مى گشت،مردم در انجا جمع مى شدند اوّل قارى خوش صدائى آياتى از قرآن كه تعلّق داشت و به وعظ و زجر و تهديد و تخويف مى خواند به نحوى كه قلوب قاسيه را نرم و چشمهاى خشك شده راتر مى كرد، آنگاه ديگرى به همان نسق خطبه اى از "نهج البلاغه" مى خواند، آنگاه سيّمى قرائت مى كرد مصائب أبى عبد اللّه الحسين عليه السّلام را، آنگاه يكى از صلحا مشغول خواندن ادعيه ماه مبارك مى شد و ديگران متابعت مى كردند، تا وقت خوردن سحر، پس هر يك به منزل خود مى رفت. بالجمله در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آنكه در سنّ بغايت پيرى رسيده بود آيت و حجّتى بود در عصر خود.
+
برنامه و عادت او در ماه رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد مى گذاشت، آنگاه نافله معرّرى مغرب را که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت به او مى رسید مى خواند و به خانه مى آمد و افطار مى کرد و بر مى گشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را بجا مى آورد و به خانه باز مى گشت،مردم در انجا جمع مى شدند اوّل قارى خوش صدائى آیاتى از قرآن که تعلّق داشت و به وعظ و زجر و تهدید و تخویف مى خواند به نحوى که قلوب قاسیه را نرم و چشمهاى خشک شده راتر مى کرد، آنگاه دیگرى به همان نسق خطبه اى از "نهج البلاغه" مى خواند، آنگاه سیمى قرائت مى کرد مصائب أبى عبد اللّه الحسین علیه السّلام را، آنگاه یکى از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک مى شد و دیگران متابعت مى کردند، تا وقت خوردن سحر، پس هر یک به منزل خود مى رفت. بالجمله در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آنکه در سنّ بغایت پیرى رسیده بود آیت و حجّتى بود در عصر خود.
  
سوّم: تصانيف رائفه بسيارى در فقه و اصول و توحيد و امامت و كلام و غير اينها، كه يكى از آنها كتابى است در اثبات اينكه فرقه ناجيه، شيعه است كه از كتب نفيسه است، طوبى له و حُسْنُ مَاب.
+
سوّم: تصانیف رائفه بسیارى در فقه و اصول و توحید و امامت و کلام و غیر اینها، که یکى از آنها کتابى است در اثبات اینکه فرقه ناجیه، شیعه است که از کتب نفیسه است، طوبى له و حُسْنُ مَاب.
  
به گوش جان من آيد دماغم آوازى *** كه هست طاير جان را هواى پروازى
+
به گوش جان من آید دماغم آوازى *** که هست طایر جان را هواى پروازى
  
بلى نشيمن او شاخسار سدره بود *** چه مى كند قفسى و نرد او نه دمسازى
+
بلى نشیمن او شاخسار سدره بود *** چه مى کند قفسى و نرد او نه دمسازى
  
به عقل و علم اگر پرورش دهى جان را *** ز سرّ غيب نمايد بر او نهان رازى
+
به عقل و علم اگر پرورش دهى جان را *** ز سرّ غیب نماید بر او نهان رازى
  
مجرّدى چو مسيحا كجا كه از سر وقت *** به هر نفس كه بر آرد نمايد اعجازى
+
مجرّدى چو مسیحا کجا که از سر وقت *** به هر نفس که بر آرد نماید اعجازى
  
غذاى طوطى جان تو شكّر خرد است *** عزيز دار مراد را كه ارزنى به شهبازى
+
غذاى طوطى جان تو شکر خرد است *** عزیز دار مراد را که ارزنى به شهبازى
  
بود ز جهل گرش آرزوى نفس دهى *** كسى به طعمه نداد ارزنى به شهبازى
+
بود ز جهل گرش آرزوى نفس دهى *** کسى به طعمه نداد ارزنى به شهبازى
  
به نزد ابن يمين گر چو مار خاك خورى *** به هست از آنكه چو مورى مسخّر آزى
+
به نزد ابن یمین گر چو مار خاک خورى *** به هست از آنکه چو مورى مسخّر آزى
  
ارزش گوهر وقت از نظر امير المؤمنين عليه السّلام:
+
ارزش گوهر وقت از نظر امیر المؤمنین علیه السّلام:
  
إنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ عُمْرَهُ، و إنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أنْفَدَ عُمْرَهُ فى طاعَةِ رَبِّهِ:(147)
+
إنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ عُمْرَهُ، و إنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أنْفَدَ عُمْرَهُ فى طاعَةِ رَبِّهِ:(۱۴۷)
  
به راستى كه زيانكاركسى است كه در جهت عمرش زيان كرده; و بهره ورى كه ديگران به او در خرج عمرش حسرت خورند كسى است كه وقتش را در طاعت پروردگارش تمام كرده است.
+
به راستى که زیانکارکسى است که در جهت عمرش زیان کرده; و بهره ورى که دیگران به او در خرج عمرش حسرت خورند کسى است که وقتش را در طاعت پروردگارش تمام کرده است.
  
إنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ فى يَوْمِهِ لِغَدِهِ، وَ سعى فى فِكاكِ نَفْسِهِ، وَ عَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ وَ لا مَحيصَ عَنْهُ:(148)
+
إنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ فى یوْمِهِ لِغَدِهِ، وَ سعى فى فِکاک نَفْسِهِ، وَ عَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ وَ لا مَحیصَ عَنْهُ:(۱۴۸)
  
به حقيقت، خردمند و دانا كسياست كه در امروزش فردايش را بنگرد و دنيايش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد كردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بكوشد، و بكوشد براى روزى كه از آن راه فرار ندارد!.
+
به حقیقت، خردمند و دانا کسیاست که در امروزش فردایش را بنگرد و دنیایش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد کردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بکوشد، و بکوشد براى روزى که از آن راه فرار ندارد!.
  
إنَّ أخْسَرَ النّاسِ صَفْقَةً وَ أخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أخْلَقَ بَدَنَهُ فى طَلَبِ آمالِهِ، وَ لَمْ تُساعِدْهُ الْمَقاديرُ عَلى إِرادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيا بِحسراتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَي الاْخِرَة بِتَبِعاتِهِ:(149)
+
إنَّ أخْسَرَ النّاسِ صَفْقَةً وَ أخْیبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أخْلَقَ بَدَنَهُ فى طَلَبِ آمالِهِ، وَ لَمْ تُساعِدْهُ الْمَقادیرُ عَلى إِرادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیا بِحسراتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَی الاْخِرَة بِتَبِعاتِهِ:(۱۴۹)
  
بر استى كه زيانكارتين مردم در تجارت و معامله عمر و پشيمان ترين آنان در سعى و كوشش كسى است كه پيكرش را در پى آرزوهايش بفرسايد و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمايند و او به آرزوهايش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بيرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.
+
بر استى که زیانکارتین مردم در تجارت و معامله عمر و پشیمان ترین آنان در سعى و کوشش کسى است که پیکرش را در پى آرزوهایش بفرساید و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمایند و او به آرزوهایش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بیرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.
  
چه نيكوست كه انسان عمر خود را با خدا معامله كند و با چهره اى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود.
+
چه نیکوست که انسان عمر خود را با خدا معامله کند و با چهره اى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود.
  
إنَّ أوْقاتِكَ أجْزاءُ عُمْرِكَ، فَلا تُنْفِذْ لَكَ وَقْتاً إلاّ فيما يُنْجيكَ:(150)
+
إنَّ أوْقاتِک أجْزاءُ عُمْرِک، فَلا تُنْفِذْ لَک وَقْتاً إلاّ فیما ینْجیک:(۱۵۰)
  
بدون شك اوقاتى كه مى گذرانى پاره هاى عمر تو هستند، لذا نبايد وقت خود را تمام كنى مگر در چيزى كه نجات تو در آن باشد.
+
بدون شک اوقاتى که مى گذرانى پاره هاى عمر تو هستند، لذا نباید وقت خود را تمام کنى مگر در چیزى که نجات تو در آن باشد.
  
اگر دنيا را با عينك توحيد و چشم انبيا و اوليا ببينيم جائى است كه راه هر گونه رشد و كمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعيم آن به طور صحيح استفاده شود آدمى به ذِروه اعلا و به عالم ملكوت و به جهان ملكوت و به جهان ابدى مى رسد و هرگز حاضر نمى شود ثانيه اى از وقت خود را در غير راه حقّ مصرف كند، در حقيقت دنيا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضيض خاك خود را به اوج افلاك معنوى مى رساند. و اگر از چشم بى خبران و ماديگران به آن نظر شود جاى عيش و نوش و ظلم و ستم و آميختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، د راين صورت از انسان چهره اى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سخت تر از سنگ ساخته مى شود.
+
اگر دنیا را با عینک توحید و چشم انبیا و اولیا ببینیم جائى است که راه هر گونه رشد و کمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعیم آن به طور صحیح استفاده شود آدمى به ذِروه اعلا و به عالم ملکوت و به جهان ملکوت و به جهان ابدى مى رسد و هرگز حاضر نمى شود ثانیه اى از وقت خود را در غیر راه حقّ مصرف کند، در حقیقت دنیا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضیض خاک خود را به اوج افلاک معنوى مى رساند. و اگر از چشم بى خبران و مادیگران به آن نظر شود جاى عیش و نوش و ظلم و ستم و آمیختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، د راین صورت از انسان چهره اى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سخت تر از سنگ ساخته مى شود.
  
على عليه السّلام به وضع بينايان و كوردلان در جملات زير اشاره دارد، بينايانى كه از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خوشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند، و نابينايان كوردلى كه جز مَظلمه و وزر و وبال چيزى بار پرونده نكردند:
+
على علیه السّلام به وضع بینایان و کوردلان در جملات زیر اشاره دارد، بینایانى که از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خوشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند، و نابینایان کوردلى که جز مَظلمه و وزر و وبال چیزى بار پرونده نکردند:
  
إنَّ الدُّنْيا مَنْتَهى بَصَرِ الاعمى، لا يَبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئاً; وَالْبَصيرُ يُنْفِذُها بَصَرَهُ وَ يَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَ راءَها. فَالْبَصيرُ مَنْها شاخِصٌ، وَالاعمى إلَيْها شاخِصٌ، وَ الْبَصيرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ، وَالاعمى إلَيْها مُتَزَوِّدٌ:(151) براستى كه دنيا آخرين چشم انداز شخص كوردل است و پس از اين چهارچوب محدود چيزى نمى بيند (به همين خاطر به كار فرداى قيامت كه خدا و كتب آسمانى و انبيا و ائمه از ان خبر داده اند نمى انديشد!)
+
إنَّ الدُّنْیا مَنْتَهى بَصَرِ الاعمى، لا یبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیئاً; وَالْبَصیرُ ینْفِذُها بَصَرَهُ وَ یعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَ راءَها. فَالْبَصیرُ مَنْها شاخِصٌ، وَالاعمى إلَیها شاخِصٌ، وَ الْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ، وَالاعمى إلَیها مُتَزَوِّدٌ:(۱۵۱) براستى که دنیا آخرین چشم انداز شخص کوردل است و پس از این چهارچوب محدود چیزى نمى بیند (به همین خاطر به کار فرداى قیامت که خدا و کتب آسمانى و انبیا و ائمه از ان خبر داده اند نمى اندیشد!)
  
امّا روشندل ديده قلبش نفوذ پيدا مى كند و در مى يابد كه خانه واقعى و حيات هميشگى از پسِ اين دنياست، لذا شخص بينا از دنيا مى كوچد و كوردل به سوى دنيا مى رود، بينا از دنيا با خرج كردن عمرش در طاعت ربّ براى آخرت توشه مى گيرد، و نابينا فقط براى دنيايش دست و پا مى زند!
+
امّا روشندل دیده قلبش نفوذ پیدا مى کند و در مى یابد که خانه واقعى و حیات همیشگى از پسِ این دنیاست، لذا شخص بینا از دنیا مى کوچد و کوردل به سوى دنیا مى رود، بینا از دنیا با خرج کردن عمرش در طاعت ربّ براى آخرت توشه مى گیرد، و نابینا فقط براى دنیایش دست و پا مى زند!
  
إنَّ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ يَعْمَلانِ فيكَ فَاعْمَلْ فيهِما، وَ يَأْخُذانِ مِنْكَ فَخُذْ مِنْهُما:(152)
+
إنَّ اللَّیلَ وَ النَّهارَ یعْمَلانِ فیک فَاعْمَلْ فیهِما، وَ یأْخُذانِ مِنْک فَخُذْ مِنْهُما:(۱۵۲)
  
براستى كه روز و شب در تو عمل و اثر دارند تو نيز در آنها به عمل پرداز، و آن ها از عمرت مى گيرند تو هم در برابر خرج شدن عمر بهره معنوى بگير.
+
براستى که روز و شب در تو عمل و اثر دارند تو نیز در آنها به عمل پرداز، و آن ها از عمرت مى گیرند تو هم در برابر خرج شدن عمر بهره معنوى بگیر.
  
به قول عارف بزرگ و حكيم سترگ حكيم صفاى اصفهانى:
+
به قول عارف بزرگ و حکیم سترگ حکیم صفاى اصفهانى:
  
بنشين به پس زانو در مِصطبه جانها *** تا چند همى گردى بر گرد بيابانها
+
بنشین به پس زانو در مِصطبه جانها *** تا چند همى گردى بر گرد بیابانها
  
بگذار سراى سالك بر پاى گداى دل *** تا تاج نهند از سر در پاى تو سلطانها
+
بگذار سراى سالک بر پاى گداى دل *** تا تاج نهند از سر در پاى تو سلطانها
  
در مزرعه دنيا حاصل نتوان بردن *** در مزرعه گر بارد از چشم تو بارانها
+
در مزرعه دنیا حاصل نتوان بردن *** در مزرعه گر بارد از چشم تو بارانها
  
با كوه اگر گويم اين راز زهم ريزد *** گوئى دل سنگينت زد پتك به سندانها
+
با کوه اگر گویم این راز زهم ریزد *** گوئى دل سنگینت زد پتک به سندانها
  
بشكافت به طنّازى بشكست به طرّارى *** تيرش همه جوشنها زلفش همه پيمانها
+
بشکافت به طنّازى بشکست به طرّارى *** تیرش همه جوشنها زلفش همه پیمانها
  
آن ماه همى تابد آن سرو همى رويد *** در زاويه دلها از باغچه جانها
+
آن ماه همى تابد آن سرو همى روید *** در زاویه دلها از باغچه جانها
  
از چرخ چراجوئى كزتست پريشان تر *** سرّى كه بود پنهان در سينه انسانها
+
از چرخ چراجوئى کزتست پریشان تر *** سرّى که بود پنهان در سینه انسانها
  
شاهى كه بود درويش سلطان دلست ارنه *** بر تخت همى ماند بر صورت ايوانها
+
شاهى که بود درویش سلطان دلست ارنه *** بر تخت همى ماند بر صورت ایوانها
  
شاهنشه فقرستى شايسته سلطانى *** مرد است كه خواهد برد اين گوى ز ميدانها
+
شاهنشه فقرستى شایسته سلطانى *** مرد است که خواهد برد این گوى ز میدانها
  
سلطان كه بود آدم از ديو نپرهيزد *** شمشيريد اللّه ى برّد سر شيطانها
+
سلطان که بود آدم از دیو نپرهیزد *** شمشیرید اللّه ى برّد سر شیطانها
  
با دوست نينديشم در اين دى و اين بهمن *** آن طرفه بهار خويش با آن گل و ريحانها
+
با دوست نیندیشم در این دى و این بهمن *** آن طرفه بهار خویش با آن گل و ریحانها
  
اين سِر نتوان گفتن جز بر سَرِدارِ اى دل *** اسرار صفا يكسر ثبت است به ديوانها
+
این سِر نتوان گفتن جز بر سَرِدارِ اى دل *** اسرار صفا یکسر ثبت است به دیوانها
  
از آنجا كه مصرف بجاى وقت حتماً نياز به معرفت و شناخت يك سلسله امور الهى و اسلامى دارد، لازم است بيش از آنچه در صفحات گذشته به تحرير آمد مسائلى تذكّر داده شود، لذا در اين قسمت به گفتارى از عارف بزرگ شاه داعى شيرازى اشارت مى رود، باشد كه ارباب حال و اهل صفا و وفا استفاده بيشترى نصيبشان گردد. شاه داعى مى فرمايد:
+
از آنجا که مصرف بجاى وقت حتماً نیاز به معرفت و شناخت یک سلسله امور الهى و اسلامى دارد، لازم است بیش از آنچه در صفحات گذشته به تحریر آمد مسائلى تذکر داده شود، لذا در این قسمت به گفتارى از عارف بزرگ شاه داعى شیرازى اشارت مى رود، باشد که ارباب حال و اهل صفا و وفا استفاده بیشترى نصیبشان گردد. شاه داعى مى فرماید:
  
در بيان منازل اين راه كه مشتمل بر سه فصل است:
+
در بیان منازل این راه که مشتمل بر سه فصل است:
  
فصل اول: در بيان منزل علم
+
فصل اول: در بیان منزل علم
  
فصل دوم: در بيان منزل عمل
+
فصل دوم: در بیان منزل عمل
  
فصل سوم: در بيان منزل خُلق(اخلاق)
+
فصل سوم: در بیان منزل خُلق(اخلاق)
  
فصل اول ـ در منزل علم: ببايد دانست كه منزل اوّل سالكان اين راه را منزل علم است كه تابه آن نرسند به منزل هاى ديكر نتوانند رسيد، و علمى كه سالك را از آن گزير نيست بر سه قسم است: علم شريعت 2ـ و علم طريقت 3ـ و علم حقيقت
+
فصل اول ـ در منزل علم: بباید دانست که منزل اوّل سالکان این راه را منزل علم است که تابه آن نرسند به منزل هاى دیکر نتوانند رسید، و علمى که سالک را از آن گزیر نیست بر سه قسم است: ۱ـ علم شریعت ۲ـ و علم طریقت ۳ـ و علم حقیقت
  
امّا علم شريعت كه آن علم فرايض و سنن و آداب است بر چهار اصل مى آيد:
+
امّا علم شریعت که آن علم فرایض و سنن و آداب است بر چهار اصل مى آید:
  
عبادات و معاملات ونكاح و جراح، و در چهار اصل فرايض است و سنن هست و آداب هست، و چند چيز ببايد دانستن تا علم شريعت آسان شود: فرض و سنّت و مكروه و مباح و حرام.
+
عبادات و معاملات ونکاح و جراح، و در چهار اصل فرایض است و سنن هست و آداب هست، و چند چیز بباید دانستن تا علم شریعت آسان شود: فرض و سنّت و مکروه و مباح و حرام.
  
و فرض آن باشد كه اگر آن نكنند گناهكار شوند و متسحقّ عذاب، واگر بكنند فرمانبردار باشند و مستحقّ ثواب گردند.
+
و فرض آن باشد که اگر آن نکنند گناهکار شوند و متسحقّ عذاب، واگر بکنند فرمانبردار باشند و مستحقّ ثواب گردند.
  
و سنّت آن باشد كه اگر نكنند بزه مند نشوند و مستحقّ عقوبت نباشند امّا فضيلت و ثواب از ايشان فوت شود، و اگر بكنند فضيلت و ثواب بيابند.
+
و سنّت آن باشد که اگر نکنند بزه مند نشوند و مستحقّ عقوبت نباشند امّا فضیلت و ثواب از ایشان فوت شود، و اگر بکنند فضیلت و ثواب بیابند.
  
و مكروه آن چيزى است كه اگر نكنند ثواب ببايند و اگر بكنند بزه مند نشوند، پس نا كردن آن از كردن اولى باشد.
+
و مکروه آن چیزى است که اگر نکنند ثواب ببایند و اگر بکنند بزه مند نشوند، پس نا کردن آن از کردن اولى باشد.
  
و مباح آن چيزى است كه اگر بكنند برابر باشد، نه به كردن آن بزه مند و نه به ناكردن، و دركردن و نكردن آن ثوابى و عقابى نباشد. و اكثر علما حلال و مباح را به يك معنى حمل كرده اند و بعضى حلال را از مباح، اخصّ دانسته اند و تمسّك به بعضى احاديث جسته.
+
و مباح آن چیزى است که اگر بکنند برابر باشد، نه به کردن آن بزه مند و نه به ناکردن، و درکردن و نکردن آن ثوابى و عقابى نباشد. و اکثر علما حلال و مباح را به یک معنى حمل کرده اند و بعضى حلال را از مباح، اخصّ دانسته اند و تمسّک به بعضى احادیث جسته.
  
و حرام آن است كه به فعل آن مستحقّ مذمّت شوند شرعاً و عقاب بر آن مترتّب گردد.
+
و حرام آن است که به فعل آن مستحقّ مذمّت شوند شرعاً و عقاب بر آن مترتّب گردد.
  
چون دانسته شد كه فرض و سنّت و مكروه و مباح و حرام چيست ببايد دانست كه هر چه علم آن بر بنده اى مكلّف فرض شود علم آن نيز فرض باشد، پس چون نماز بر او فرض باشد علم آن فرض باشد، در زكات و حجّ نيز همچنين ميدان كه چون عمل آن فرض شد علم آن فرض شود.
+
چون دانسته شد که فرض و سنّت و مکروه و مباح و حرام چیست بباید دانست که هر چه علم آن بر بنده اى مکلّف فرض شود علم آن نیز فرض باشد، پس چون نماز بر او فرض باشد علم آن فرض باشد، در زکات و حجّ نیز همچنین میدان که چون عمل آن فرض شد علم آن فرض شود.
  
پس سالك را در اصل عبادات نگاه بايد كرد كه عبادات بر او فرض است علم آن بر او فرض بود و ببايدش آموخت كه اگر آن مقدار كه بر او فرض باشد نياموزد عاصى باشد، امّا لازم نيست كه همه علوم فقه از عبادات و معاملات و نكاح و جراح بياموزد تا در منزل علم به علم شريعت رسيده باشد، آنقدر از علم شريعت كه بر او فرض است و آن قدر كه سنّت و ادب به آن شناخت چون حاصل كرد مى توان گفت كه سالك در منزل علم به علم شريعت رسيده است.
+
پس سالک را در اصل عبادات نگاه باید کرد که عبادات بر او فرض است علم آن بر او فرض بود و ببایدش آموخت که اگر آن مقدار که بر او فرض باشد نیاموزد عاصى باشد، امّا لازم نیست که همه علوم فقه از عبادات و معاملات و نکاح و جراح بیاموزد تا در منزل علم به علم شریعت رسیده باشد، آنقدر از علم شریعت که بر او فرض است و آن قدر که سنّت و ادب به آن شناخت چون حاصل کرد مى توان گفت که سالک در منزل علم به علم شریعت رسیده است.
  
و امّا علم طريقت داسنتن روش اولياء است كه بدانند كه اوليا چگونه رفته اند تا به مقصود رسيده اند; و رفتار ايشان اگر چه در رياضت نفس به يكديگر نمى ماند امّا به هر وجه كه رياضت كشيده اند از متابعت حضتر مصطفى صلّى اللّه عليه و آله بيرون نرفته اند، و هر كه از متابعت آن حضرت بيرون رفته است در آن حالت كه بيرون رفته است نه بر طريقت بوده است.
+
و امّا علم طریقت داسنتن روش اولیاء است که بدانند که اولیا چگونه رفته اند تا به مقصود رسیده اند; و رفتار ایشان اگر چه در ریاضت نفس به یکدیگر نمى ماند امّا به هر وجه که ریاضت کشیده اند از متابعت حضتر مصطفى صلّى اللّه علیه و آله بیرون نرفته اند، و هر که از متابعت آن حضرت بیرون رفته است در آن حالت که بیرون رفته است نه بر طریقت بوده است.
  
و بالجمله علم رياضيات اوليا از دانستن سه چيز بيرون نيست كه چون آن دانسته شود فى الواقع توان گفت كه سالك در منزل علم به علم طريقت رسيده است.
+
و بالجمله علم ریاضیات اولیا از دانستن سه چیز بیرون نیست که چون آن دانسته شود فى الواقع توان گفت که سالک در منزل علم به علم طریقت رسیده است.
  
 
اوّل: دانستن نفس و حال او در موافقت راه حقّ و مخالفت.
 
اوّل: دانستن نفس و حال او در موافقت راه حقّ و مخالفت.
سطر ۳٬۲۰۹: سطر ۳٬۲۰۶:
 
دوم: دانستن خواطر.
 
دوم: دانستن خواطر.
  
سوم: دانستن معالجه نفس كه او را در راه حقّ چگونه رام توان كرد.
+
سوم: دانستن معالجه نفس که او را در راه حقّ چگونه رام توان کرد.
  
امّا نفس كه به پارسى روانش گويند آفريده اى است كه دازا و پهنا و بوم ندارد و كارفرماى بدن است و هر چه در جسد آدمى پيدا مى شود، و او به منزله جرم ماه است پاك و صافى، و در او دانش هاست چون شعاع ماه در ماه، و لكن چنانكهماه شعاع از آفتاب دارد نه از خود، نفس اين دانش ها از آفتاب ربوبيّت حقّ دارد نه از خود. چون "جان" است و چون "عقل" كه پارسى آن "خرد" است و چون "قلب" كه پارسى آن "دل" است.
+
امّا نفس که به پارسى روانش گویند آفریده اى است که دازا و پهنا و بوم ندارد و کارفرماى بدن است و هر چه در جسد آدمى پیدا مى شود، و او به منزله جرم ماه است پاک و صافى، و در او دانش هاست چون شعاع ماه در ماه، و لکن چنانکهماه شعاع از آفتاب دارد نه از خود، نفس این دانش ها از آفتاب ربوبیت حقّ دارد نه از خود. چون "جان" است و چون "عقل" که پارسى آن "خرد" است و چون "قلب" که پارسى آن "دل" است.
  
اگر مى گويد كه صفت او آن است كه تدبير كمال خود مى كند نام او، "روح" است، يا صفت تميز ميان خود و احوال خود غير مى كند نام او "عقل" است، يا صفت او آن است كه دايم از جهت ادارك معن نو از حالى به حالى مى گردد نام او "دل" است، و به هر صفت از اين صفات كه گفته شد او را در بدن آلتى موجودست كه به هر آلتى فعلى كه مناسب صفتى است در او از او به ظهور مى رسد، از براى فعل او به واسطه صفت تميز آلت دماغ موجود است، و از براى فعل او به واسطه تقلّب از حالى به حالى آلت او آن گوشت پاره صنوبرى است كه در پهلوى چپ آدمى است، و از براى اين آلات كه گفته شد به اين آلات همه عالم موجود است.
+
اگر مى گوید که صفت او آن است که تدبیر کمال خود مى کند نام او، "روح" است، یا صفت تمیز میان خود و احوال خود غیر مى کند نام او "عقل" است، یا صفت او آن است که دایم از جهت ادارک معن نو از حالى به حالى مى گردد نام او "دل" است، و به هر صفت از این صفات که گفته شد او را در بدن آلتى موجودست که به هر آلتى فعلى که مناسب صفتى است در او از او به ظهور مى رسد، از براى فعل او به واسطه صفت تمیز آلت دماغ موجود است، و از براى فعل او به واسطه تقلّب از حالى به حالى آلت او آن گوشت پاره صنوبرى است که در پهلوى چپ آدمى است، و از براى این آلات که گفته شد به این آلات همه عالم موجود است.
  
اگر اين نفس كه صفت او گفته شد به اين آلات كه دارد فعل او همه بدى است او را "نفس اَمّاره" گويند، و اگر سرزنش خود به بدى مى كند و روى به نيكى دارد او را "نفس لَوّامه" خوانند، و اگر از بدى باز ايستاده و آرام و الفت به نيكى گرفته او را "نفس مطمئنّه" نامند. اين بود اشارتى مجمل به دانستن نفس.
+
اگر این نفس که صفت او گفته شد به این آلات که دارد فعل او همه بدى است او را "نفس اَمّاره" گویند، و اگر سرزنش خود به بدى مى کند و روى به نیکى دارد او را "نفس لَوّامه" خوانند، و اگر از بدى باز ایستاده و آرام و الفت به نیکى گرفته او را "نفس مطمئنّه" نامند. این بود اشارتى مجمل به دانستن نفس.
  
امّا خواطر چهارست: اوّل: خاطر مَلَكى كه در دل آدمى مى افتد كه نيكى بكند، و واسطه آنچه در دل افتاده است مَلَك است گر چه اصلش از حقّ تعالى است.
+
امّا خواطر چهارست: اوّل: خاطر مَلَکى که در دل آدمى مى افتد که نیکى بکند، و واسطه آنچه در دل افتاده است مَلَک است گر چه اصلش از حقّ تعالى است.
  
و دوم: خاطر ربّانى كه در دل اوفتد كه خيرى از او صادر شود بى آنكه در آن خير توقّع نفعى داشته باشد، و درين خاطر از حقّ تعالى غيرى واسطه نباشد.
+
و دوم: خاطر ربّانى که در دل اوفتد که خیرى از او صادر شود بى آنکه در آن خیر توقّع نفعى داشته باشد، و درین خاطر از حقّ تعالى غیرى واسطه نباشد.
  
سوم: خاطر شيطانى است كه در دل او مى افتد كه بدى بكند، و واسطه آنچه در دل افتاده است شيطان است اگر چه اصلش از حقّ تعالى است، چه الهام فجور و تقوا از مهر و لطف حضرت حقّ است. و نفس را كه ميانه خاطر مَلَكى و شيطانى، صفت كنند گويند "نفس مُلْهَمه" است.
+
سوم: خاطر شیطانى است که در دل او مى افتد که بدى بکند، و واسطه آنچه در دل افتاده است شیطان است اگر چه اصلش از حقّ تعالى است، چه الهام فجور و تقوا از مهر و لطف حضرت حقّ است. و نفس را که میانه خاطر مَلَکى و شیطانى، صفت کنند گویند "نفس مُلْهَمه" است.
  
چهارم: خاطر نفسانى كه در دل مى افتد سرّى به واسطه جبلّت نفس كه بر هوا و آرزوست.
+
چهارم: خاطر نفسانى که در دل مى افتد سرّى به واسطه جبلّت نفس که بر هوا و آرزوست.
  
و هرگز نتواند بود كه آدمى يك طرفة العين از خاطرى از اين خاطره هاى چهارگانه خالى باشد مگر در خواب و بيخودى، و تحقيق آن است كه در خواب و بيخودى خالى باشد مگر در خواب و بيخودى آن است كه در خواب و بيخودى نيز اين خواطر هست لكن چون نفس به آن مشغول نمى شود چنان مى نمايد كه نيست.
+
و هرگز نتواند بود که آدمى یک طرفة العین از خاطرى از این خاطره هاى چهارگانه خالى باشد مگر در خواب و بیخودى، و تحقیق آن است که در خواب و بیخودى خالى باشد مگر در خواب و بیخودى آن است که در خواب و بیخودى نیز این خواطر هست لکن چون نفس به آن مشغول نمى شود چنان مى نماید که نیست.
  
و امّا سخن در موافقت و مخالفت آن است كه نفسى كه موافق راه حقّ است، آن نفسى است كه خاطر ربّانى و خاطر ملكى اختيار مى كند و فعل خير، و نفسى كه مخالفت راه حقّ است كه نفس است كه خاطر شيطانى اختيار مى كند وخود سبب خاطرهاى بد مى شود.
+
و امّا سخن در موافقت و مخالفت آن است که نفسى که موافق راه حقّ است، آن نفسى است که خاطر ربّانى و خاطر ملکى اختیار مى کند و فعل خیر، و نفسى که مخالفت راه حقّ است که نفس است که خاطر شیطانى اختیار مى کند وخود سبب خاطرهاى بد مى شود.
  
و از اين تقرير حال موافقت نفس و مخالفت او در راه خداوند تعالى معلوم مى شود، و سالك بايد كه در موافقت حقّ تعالى و مخالفت نفس و شيطان دائم در جهاد و غزاء معنوى باشد كه آن نفى خاطر شيطانى و نفسانى است و نگاهداشتن خود از فعل بد و اثبات خاطر ربّانى و مَلَكى و مشغول كردن خود به فعل نيك ان شاء اللّه تعالى.
+
و از این تقریر حال موافقت نفس و مخالفت او در راه خداوند تعالى معلوم مى شود، و سالک باید که در موافقت حقّ تعالى و مخالفت نفس و شیطان دائم در جهاد و غزاء معنوى باشد که آن نفى خاطر شیطانى و نفسانى است و نگاهداشتن خود از فعل بد و اثبات خاطر ربّانى و مَلَکى و مشغول کردن خود به فعل نیک ان شاء اللّه تعالى.
  
امّا دانستن معالجه نفس موقوف صحبت اهل اللّه و عالم ربّانى و مرشد ملكوتى باشد كه از او بدانند، يا الهام حضرت حقّ تعالى به دل طالب رسد و بداند كه او را چگونه رام مى بايد كرد، يا از سخن انبيا زيادت از ضرورت به او نرسانند، و در حظّ آخرت تا توان كار خير از او بسازند تا او را فكر دنيا كم شود و فكر آخرت بسيار.
+
امّا دانستن معالجه نفس موقوف صحبت اهل اللّه و عالم ربّانى و مرشد ملکوتى باشد که از او بدانند، یا الهام حضرت حقّ تعالى به دل طالب رسد و بداند که او را چگونه رام مى باید کرد، یا از سخن انبیا زیادت از ضرورت به او نرسانند، و در حظّ آخرت تا توان کار خیر از او بسازند تا او را فکر دنیا کم شود و فکر آخرت بسیار.
  
و در كارهاى خير طلب اخلاص از او كنند و در هر چيزى او ار متّهم دارند و او را در همه احوال مقصّر شمارند، و دائم او را شكنند كه اگر يك لحظه او را به خود وا گذارند فتنه ها بر انگيزد. و او را به اين صفت رام توان كرد كه گفته شد و با وجود آنكه رام باشد اعتماد نبايد كرد و از مكر و ايمن نبايد بود و لجام شريعت از سر او بيرون نبايد كرد تا باشد كه او را به سلامت از قنطره شهوات طبيعت بگذرانند و در سنگلاخ دنيا پاى او از جاى نرود و در گذرگاه لذّت بدنى از دزد شيطان در امان باشد و او را به متاع ايمان به معموره عالم آخرت رسانند. اينست نمودارى از عالم طريقت كه گفته شد.
+
و در کارهاى خیر طلب اخلاص از او کنند و در هر چیزى او ار متّهم دارند و او را در همه احوال مقصّر شمارند، و دائم او را شکنند که اگر یک لحظه او را به خود وا گذارند فتنه ها بر انگیزد. و او را به این صفت رام توان کرد که گفته شد و با وجود آنکه رام باشد اعتماد نباید کرد و از مکر و ایمن نباید بود و لجام شریعت از سر او بیرون نباید کرد تا باشد که او را به سلامت از قنطره شهوات طبیعت بگذرانند و در سنگلاخ دنیا پاى او از جاى نرود و در گذرگاه لذّت بدنى از دزد شیطان در امان باشد و او را به متاع ایمان به معموره عالم آخرت رسانند. اینست نمودارى از عالم طریقت که گفته شد.
  
و امّا علم حقيقت، دانستن نفس است با آفريدگار او، و اين دانستن بهترين همه دانشهاست.
+
و امّا علم حقیقت، دانستن نفس است با آفریدگار او، و این دانستن بهترین همه دانشهاست.
  
پس مى گوئيم كه آفريدگارـ جلّ جلاله ـ موجودى است مطلق، به اين معنى كه ادراك غير او به كنه حقيقت او نمى رسد، پس مقيّد به وصف غايت و محدود به حدّ نهايت نشود، هميشه به خود بوده و هست و باشد، و هر مقصود كه گوئى از اين موجود مطلق حاصل است، هر زنده به او زنده است و او زنده، هر دانائى به او داناست و او دانا، هر بينائى به او بيناست و او بينا، هر شنوائى به او شنواست و او شنوا، هر توانائى به او تواناست و او توانا، هر خواهنده اى به او خواهنده است و او خواهنده، هر گويائى به او گوياست و او گوينده.
+
پس مى گوئیم که آفریدگارـ جلّ جلاله ـ موجودى است مطلق، به این معنى که ادراک غیر او به کنه حقیقت او نمى رسد، پس مقید به وصف غایت و محدود به حدّ نهایت نشود، همیشه به خود بوده و هست و باشد، و هر مقصود که گوئى از این موجود مطلق حاصل است، هر زنده به او زنده است و او زنده، هر دانائى به او داناست و او دانا، هر بینائى به او بیناست و او بینا، هر شنوائى به او شنواست و او شنوا، هر توانائى به او تواناست و او توانا، هر خواهنده اى به او خواهنده است و او خواهنده، هر گویائى به او گویاست و او گوینده.
  
هميشه به اين صفات كمال آراسته است و ذات او به هر صفتى از اين صفات پيدا، به خود تمام و ثابت است و به هيچ وجه نيستى ندارد، و در ذات و صفات واسماء و افعال يگانه و يكتاست، هست مطلق است و چنان به خود پيدا و روشن است كه او را "نور مطلق" توان خواند از غايت پيدائى و بيرون از او هيچ چيز به خود پيدائى ندارد، جز او به خود ظلمت مطلق است از غايت ناپيدائى.
+
همیشه به این صفات کمال آراسته است و ذات او به هر صفتى از این صفات پیدا، به خود تمام و ثابت است و به هیچ وجه نیستى ندارد، و در ذات و صفات واسماء و افعال یگانه و یکتاست، هست مطلق است و چنان به خود پیدا و روشن است که او را "نور مطلق" توان خواند از غایت پیدائى و بیرون از او هیچ چیز به خود پیدائى ندارد، جز او به خود ظلمت مطلق است از غایت ناپیدائى.
  
و اين نور مطلق كه پيداء مطلق است به پيدائى خود پيوسته شعاع به طرف ظلمت مى افكند و پاره پاره ظلمت كه ناپيدائى صفت اوست رنگ پيدائى نور مى گيرد تا همه ناپيدائيها پيدا مى شود و به زبان عبارت مى گويدكه: نيست هست شد و آفريدگار كه آن نور مطلق است آفريده ها كه آن ناپيدائيها بود به حدّ پيدائى رسانيد.
+
و این نور مطلق که پیداء مطلق است به پیدائى خود پیوسته شعاع به طرف ظلمت مى افکند و پاره پاره ظلمت که ناپیدائى صفت اوست رنگ پیدائى نور مى گیرد تا همه ناپیدائیها پیدا مى شود و به زبان عبارت مى گویدکه: نیست هست شد و آفریدگار که آن نور مطلق است آفریده ها که آن ناپیدائیها بود به حدّ پیدائى رسانید.
  
و بدان كه از جمله ناپيدائيها كه پيدائى يافت نفس آدمى است كه ظلمتى بود كه از نور روشن شد، و روشنى او كه از نور يافته است زندگى و دانائى و شنوائى و بينائى و توانائى و خواهندگى و گويائى است كه در او ظاهر شده است. پس نسبت نفس به آفريدگار نفس، آن بود كه گوئيم نفس ظلمتى است كه نور آفريدگار آن را روشن كرده است و روشنائى او پرتو نور صفت آفريدگار اوست، پس اگر فرض كنى كه روشنائى نور پروردگار به او پيوسته است او موجودى است نورانى به نور پروردگار، اين است نسبت نفس به سوى آفريدگار نفس.
+
و بدان که از جمله ناپیدائیها که پیدائى یافت نفس آدمى است که ظلمتى بود که از نور روشن شد، و روشنى او که از نور یافته است زندگى و دانائى و شنوائى و بینائى و توانائى و خواهندگى و گویائى است که در او ظاهر شده است. پس نسبت نفس به آفریدگار نفس، آن بود که گوئیم نفس ظلمتى است که نور آفریدگار آن را روشن کرده است و روشنائى او پرتو نور صفت آفریدگار اوست، پس اگر فرض کنى که روشنائى نور پروردگار به او پیوسته است او موجودى است نورانى به نور پروردگار، این است نسبت نفس به سوى آفریدگار نفس.
  
لاجرم هر كه نفس را نشناسد پس آفريدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفريدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفريدگار دارد، جهت تاريكى و آن از خود دارد; روشنى او جهت هستى اوست به سوى هست مطلق كه نور مطلق است، و تاريكى او جهت نيستى اوست به سوى نيست مطلق.
+
لاجرم هر که نفس را نشناسد پس آفریدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفریدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفریدگار دارد، جهت تاریکى و آن از خود دارد; روشنى او جهت هستى اوست به سوى هست مطلق که نور مطلق است، و تاریکى او جهت نیستى اوست به سوى نیست مطلق.
  
سالك بايد كه نظر به جهت نيستى نفس كند و گويد كه به حقيقت نفس نيست، زيرا كه نه هستِ مطلق است; و نظر به جهت هستى نفس كند و گويد آن كه نفس به او هستى دارد به حقيقت هست كه هستِ مطلق است و نفس را هستى مَجازى است و هستى مَجازى اعتبار ندارد، پس آفريدگار به حقيقت هست و آفريده به مجاز، و در اين مشهد تواند بود كه گويند: لاْ مَوْجُودَ إلاَّاللّهُ.
+
سالک باید که نظر به جهت نیستى نفس کند و گوید که به حقیقت نفس نیست، زیرا که نه هستِ مطلق است; و نظر به جهت هستى نفس کند و گوید آن که نفس به او هستى دارد به حقیقت هست که هستِ مطلق است و نفس را هستى مَجازى است و هستى مَجازى اعتبار ندارد، پس آفریدگار به حقیقت هست و آفریده به مجاز، و در این مشهد تواند بود که گویند: لاْ مَوْجُودَ إلاَّاللّهُ.
  
و هر كه نسبت نفس به آفريدگار نفس چنين دانست به قدر خود به علل حقيقت رسيده است. و تا اين سه علم كه علم شريعت و علم طريقت و علم حقيقت است حاصل نشود سالك به منزل علم نرسيده باشد، واللّه أعلم. به قول حكيم بزرگ، عارف عاشق، شيداى واله، حكيم صفاى اصفهانى:
+
و هر که نسبت نفس به آفریدگار نفس چنین دانست به قدر خود به علل حقیقت رسیده است. و تا این سه علم که علم شریعت و علم طریقت و علم حقیقت است حاصل نشود سالک به منزل علم نرسیده باشد، واللّه أعلم. به قول حکیم بزرگ، عارف عاشق، شیداى واله، حکیم صفاى اصفهانى:
  
بدست ساقى جان جام هستى است *** در اين ميخانه جاى مى پرستى است
+
بدست ساقى جان جام هستى است *** در این میخانه جاى مى پرستى است
  
به فرق انبيا تاج معالى است *** به تاج علو لؤلؤى مثالى است
+
به فرق انبیا تاج معالى است *** به تاج علو لؤلؤى مثالى است
  
حمايت گوهر گنج حكيم است *** صراط حقّ و ميزان قديم است
+
حمایت گوهر گنج حکیم است *** صراط حقّ و میزان قدیم است
  
قوام حضرت و قيّوم درگاه *** به بيدارى حقيقت هادى راه
+
قوام حضرت و قیوم درگاه *** به بیدارى حقیقت هادى راه
  
به فرقان مغز دانش را قوى كن *** نظر در آيه هَلْ يَسْتَوى كن
+
به فرقان مغز دانش را قوى کن *** نظر در آیه هَلْ یسْتَوى کن
  
مقام علم بر بام بلند است *** مز اين بارونه تاب هر كمند است
+
مقام علم بر بام بلند است *** مز این بارونه تاب هر کمند است
  
كمند ت تار عنكبوت است *** مگس آن را كه اين را يافت قوت است
+
کمند ت تار عنکبوت است *** مگس آن را که این را یافت قوت است
  
مَطاف باز در خورد مگس نيست *** سماى دل بود بام هوس نيست
+
مَطاف باز در خورد مگس نیست *** سماى دل بود بام هوس نیست
  
نداى عَلَّم الأسما شنيدى *** جلال آدم مسجود ديدى
+
نداى عَلَّم الأسما شنیدى *** جلال آدم مسجود دیدى
  
شنيدى آن تجلّيهاى هداى *** كه گه در كوه بودى گه به وادى
+
شنیدى آن تجلّیهاى هداى *** که گه در کوه بودى گه به وادى
  
اگر آواز بال جبرئيل است *** اگر تبديل ميزان خليل است
+
اگر آواز بال جبرئیل است *** اگر تبدیل میزان خلیل است
  
 
اگر ضرب عصا بر سنگ سبطى است *** اگر دفع جبال السّحر قبطى است
 
اگر ضرب عصا بر سنگ سبطى است *** اگر دفع جبال السّحر قبطى است
  
دم اجراى كشتى در يَمِ نوح *** فرا احياى موتى از دم روح
+
دم اجراى کشتى در یمِ نوح *** فرا احیاى موتى از دم روح
  
تمامى حاصل تحصيل علم است *** نِم كشت كمال از نيل علم است
+
تمامى حاصل تحصیل علم است *** نِم کشت کمال از نیل علم است
  
كند طى هفت وادى هادى علم *** سيم وادى است در ره رادى علم
+
کند طى هفت وادى هادى علم *** سیم وادى است در ره رادى علم
  
 
طلب بعد از طلب عشق جهانسوز *** پس از آن معرفت آن عالم افروز
 
طلب بعد از طلب عشق جهانسوز *** پس از آن معرفت آن عالم افروز
  
چو مرد اندر ديار معرفت شد *** كمال علم ذاتش را صفت شد
+
چو مرد اندر دیار معرفت شد *** کمال علم ذاتش را صفت شد
  
نخستين وصف كز حقّ در تدلّى است *** كه فتح سالك صاحب تجلّى است
+
نخستین وصف کز حقّ در تدلّى است *** که فتح سالک صاحب تجلّى است
  
جمال علم بى ضدّ و نديد است *** كز و مان دمبدم جان جديد است
+
جمال علم بى ضدّ و ندید است *** کز و مان دمبدم جان جدید است
  
بدون علم بر حقّ نيست راه *** چه علم است اينكه گويم علم باللّه
+
بدون علم بر حقّ نیست راه *** چه علم است اینکه گویم علم باللّه
  
كه بى او كار آسان است مشكل *** مبادا كس به كار خويش جاهل
+
که بى او کار آسان است مشکل *** مبادا کس به کار خویش جاهل
  
كه جاهل را جمال مهترى نيست *** ز پا افتاده را حدّ سرى نيست
+
که جاهل را جمال مهترى نیست *** ز پا افتاده را حدّ سرى نیست
  
اگر جاهل بگيرد درّ شهوار *** شود خر مهره اى بى سنگ و مقدار
+
اگر جاهل بگیرد درّ شهوار *** شود خر مهره اى بى سنگ و مقدار
  
نيفتد گوهرى بر دست نادان *** كه گوهر را كند بر پنهان
+
نیفتد گوهرى بر دست نادان *** که گوهر را کند بر پنهان
  
مبادا هيچ دل بيرون ز ادراك *** كه بهتر آنكه باشد در دل خاك
+
مبادا هیچ دل بیرون ز ادراک *** که بهتر آنکه باشد در دل خاک
  
خدايا مغز ما را نور جان ده *** مكان را دستگاه لامكان ده
+
خدایا مغز ما را نور جان ده *** مکان را دستگاه لامکان ده
  
دل ما را به دانش راهبر كن *** پس از دانش به بينش پى سپر كن
+
دل ما را به دانش راهبر کن *** پس از دانش به بینش پى سپر کن
  
 
سپس دل را به اطوار تخلّق *** ترقّى ده به انوار تحقّق
 
سپس دل را به اطوار تخلّق *** ترقّى ده به انوار تحقّق
  
پس از تكميل تعليم بدايات *** مرا تعليم كن علم نهايات
+
پس از تکمیل تعلیم بدایات *** مرا تعلیم کن علم نهایات
  
از اين دريا به آن دريا چو ماهى *** مگو ما هى بگو دريا كما هى
+
از این دریا به آن دریا چو ماهى *** مگو ما هى بگو دریا کما هى
  
نهنگ بحر دانش عين درياست *** كه الّا اللّه موجودست و خود لاست
+
نهنگ بحر دانش عین دریاست *** که الّا اللّه موجودست و خود لاست
  
بلندى علم باشد جهلْ پستى *** اگر دانش نباشد نيست هستى
+
بلندى علم باشد جهلْ پستى *** اگر دانش نباشد نیست هستى
  
نباشد جان به غير از دانش و ديد *** مكن در هستى جان هيچ ترديد
+
نباشد جان به غیر از دانش و دید *** مکن در هستى جان هیچ تردید
  
مبين بر عرض و عمق جسم مشهود *** اگر دانش ندارد نيست موجود
+
مبین بر عرض و عمق جسم مشهود *** اگر دانش ندارد نیست موجود
  
مخور نيرنگ وضع و أيْنِ اجسام *** كه مجموع مقولا تند اعدام
+
مخور نیرنگ وضع و أینِ اجسام *** که مجموع مقولا تند اعدام
  
به ذات و عارض ذات وجودند *** بدون خويش مرآت وجودند
+
به ذات و عارض ذات وجودند *** بدون خویش مرآت وجودند
  
به علم افزاى جان سرمدى را *** مخور نيرنگ عمامه وردى را
+
به علم افزاى جان سرمدى را *** مخور نیرنگ عمامه وردى را
  
به دانش بين نه بر خركش سوارند *** كه شيخان تصنّع بى شمارند
+
به دانش بین نه بر خرکش سوارند *** که شیخان تصنّع بى شمارند
  
خرى گر گويد از دانش چه سودت *** چه زنى تحصيل بى حاصل گشودت
+
خرى گر گوید از دانش چه سودت *** چه زنى تحصیل بى حاصل گشودت
  
بگو اى بى خرد ترك خرى كن *** به انساين گراى و مهترى كن
+
بگو اى بى خرد ترک خرى کن *** به انساین گراى و مهترى کن
  
چه باشد سود خر جز بار بردن *** ز بى برگى به زير بار مردن
+
چه باشد سود خر جز بار بردن *** ز بى برگى به زیر بار مردن
  
يقين را بر سر امرستى تسلّط *** بدايات و تهايات و توسّط
+
یقین را بر سر امرستى تسلّط *** بدایات و تهایات و توسّط
  
بدايات يقين علم اليقين دان *** وسط عين اليقين اى راه بين دان
+
بدایات یقین علم الیقین دان *** وسط عین الیقین اى راه بین دان
  
نهايات يقين حق اليقين است *** كمال كامل موجود اين است
+
نهایات یقین حق الیقین است *** کمال کامل موجود این است
  
كمال مرد را علم است و بينش *** به علم استى كمال آفرينش
+
کمال مرد را علم است و بینش *** به علم استى کمال آفرینش
  
 
ز نار بى فروغ افسرده بهتر *** ز جان بى تجلّى مرده بهتر
 
ز نار بى فروغ افسرده بهتر *** ز جان بى تجلّى مرده بهتر
  
چراغ علم در مشكات ذات است *** ولى مشكات بيرون از جهات است
+
چراغ علم در مشکات ذات است *** ولى مشکات بیرون از جهات است
  
ز نور بى جهت گر بهره يابى *** در اين ظلمات زور و زهره يابى
+
ز نور بى جهت گر بهره یابى *** در این ظلمات زور و زهره یابى
  
خدايا حظّ ما را معرفت كن *** مرا معروف در ذات و صفت كن
+
خدایا حظّ ما را معرفت کن *** مرا معروف در ذات و صفت کن
  
به نور علم جان ما برافروز *** ز اسرار لَدْن ما را بياموز
+
به نور علم جان ما برافروز *** ز اسرار لَدْن ما را بیاموز
  
دلم را ياد ده درك معانى *** از آن اسماء مستأثّر كه دانى
+
دلم را یاد ده درک معانى *** از آن اسماء مستأثّر که دانى
  
 
تجلّى ده به ما انوار دل را *** ز ما بردار بار آب و گل را
 
تجلّى ده به ما انوار دل را *** ز ما بردار بار آب و گل را
  
بپرداز اين تجلّى خانه از ريب *** درين آئينه افكن صورت غيب
+
بپرداز این تجلّى خانه از ریب *** درین آئینه افکن صورت غیب
  
دلى كآئينه نور خدا نيست *** گِل و سنگ است مرآت صفا نيست
+
دلى کآئینه نور خدا نیست *** گِل و سنگ است مرآت صفا نیست
  
خدايا سينه اى ده لامكانى *** به موساى نخستين طور ثانى
+
خدایا سینه اى ده لامکانى *** به موساى نخستین طور ثانى
  
اگر همراه باشد ذرّه اى نور *** كجا مانم ز لطف آبْ مهجور
+
اگر همراه باشد ذرّه اى نور *** کجا مانم ز لطف آبْ مهجور
  
فصل دوم: در منزل عمل ـ اى عزيز عمل صالح كه در طريق كمال نفس، فرياد رس شخص است، و عمل صالح را شرط آن است كه قرين اعتقاد صحيح باشد و اگر نه چنين باشد آن عمل به وصله ننشيند و موجب رستگارى نشود و نتيجه ثواب ندهد.
+
فصل دوم: در منزل عمل ـ اى عزیز عمل صالح که در طریق کمال نفس، فریاد رس شخص است، و عمل صالح را شرط آن است که قرین اعتقاد صحیح باشد و اگر نه چنین باشد آن عمل به وصله ننشیند و موجب رستگارى نشود و نتیجه ثواب ندهد.
  
امّا اعتقاد درست آن است كه بدانى كه هدايت ايمان و معرفت، حضرت پروردگار مى دهد و توفيق طاعتْ او مى بخشد; اين منّتى، و منتى ديگر آنكه چون عمل صالح از تتو در وجود آم د از سر اعتقاد پاك، البتّه سعى تو ضايع نمى گردد و خداى متعال ثواب آن عمل كرامت مى كند. و عمل صالح كارى است كه فرموده خداى و رسول او باشد، چون اركان اسلام ادا كردن و چون سنّت هاى پيغمبر بجاى آوردن و بعد از فرائضْ سنّت هاى مؤكّده اوّل بجاى ارد، و ديگر سعى كند كه چندانكه متابعت سنّت مى تواند كرد تقصير نكند، از نماز جماعت و نماز جنازه،و با جناز سر قبر رفتن، و پرسش بيماران كردن و تفقّد حال مسلمانان نمودن و در كارهاى خير مدد بودن و آشتى به ميانه مسلمانان دادن و فتنه بازـ نشاندن و كلمة الخير گفتن و سلام فاش كردن و به دعوتهاى خير حاضر شدن. و بايد كه از جمله اعمال صالحه مداومت نمايد بر صله رحم و حقّ همسايه; و چون ابواب عمل صاحل كثير است و از عهده تعداد آن بيرون نمى تواند آمدن، به اين چند كلمه در اين فصل اختصار كرديم.
+
امّا اعتقاد درست آن است که بدانى که هدایت ایمان و معرفت، حضرت پروردگار مى دهد و توفیق طاعتْ او مى بخشد; این منّتى، و منتى دیگر آنکه چون عمل صالح از تتو در وجود آم د از سر اعتقاد پاک، البتّه سعى تو ضایع نمى گردد و خداى متعال ثواب آن عمل کرامت مى کند. و عمل صالح کارى است که فرموده خداى و رسول او باشد، چون ارکان اسلام ادا کردن و چون سنّت هاى پیغمبر بجاى آوردن و بعد از فرائضْ سنّت هاى مؤکده اوّل بجاى ارد، و دیگر سعى کند که چندانکه متابعت سنّت مى تواند کرد تقصیر نکند، از نماز جماعت و نماز جنازه،و با جناز سر قبر رفتن، و پرسش بیماران کردن و تفقّد حال مسلمانان نمودن و در کارهاى خیر مدد بودن و آشتى به میانه مسلمانان دادن و فتنه بازـ نشاندن و کلمة الخیر گفتن و سلام فاش کردن و به دعوتهاى خیر حاضر شدن. و باید که از جمله اعمال صالحه مداومت نماید بر صله رحم و حقّ همسایه; و چون ابواب عمل صاحل کثیر است و از عهده تعداد آن بیرون نمى تواند آمدن، به این چند کلمه در این فصل اختصار کردیم.
  
فصل سوم در منزل خُلق ـ بدان ـ أعانَكَ اللّه ـ كه خوى شخص بر دو گونه بود: خُلق نيك و خلق بد:.
+
فصل سوم در منزل خُلق ـ بدان ـ أعانَک اللّه ـ که خوى شخص بر دو گونه بود: خُلق نیک و خلق بد:.
  
خُلق نيك صفتى چند باشد در شخص كه شرع پسندد و عقل مستحسن داند، و آن بر دو قسم بود: قسمى آن كه به وصله دنيا نشيند و قسمى آن كه به وصله آخرت نشيند و نسبت با عالم معاد داشته باشد.
+
خُلق نیک صفتى چند باشد در شخص که شرع پسندد و عقل مستحسن داند، و آن بر دو قسم بود: قسمى آن که به وصله دنیا نشیند و قسمى آن که به وصله آخرت نشیند و نسبت با عالم معاد داشته باشد.
  
و سر جمله اخلاق نيك چهار خُلق است و باقى خلقهاى نيكو همه از آن زايد:
+
و سر جمله اخلاق نیک چهار خُلق است و باقى خلقهاى نیکو همه از آن زاید:
  
اوّل عدالت: يعنى در امور شخصى و خانوداگى و اجتماعى راه افراط و تفريط نباشد و راه ميانه كند.
+
اوّل عدالت: یعنى در امور شخصى و خانوداگى و اجتماعى راه افراط و تفریط نباشد و راه میانه کند.
  
دوّم حكمت: كه چيزها به قدر خود چنان بداند كه دانستنى است و بر وفق آن دانستنى ها عمل چنان كند كه چنان كرد.
+
دوّم حکمت: که چیزها به قدر خود چنان بداند که دانستنى است و بر وفق آن دانستنى ها عمل چنان کند که چنان کرد.
  
سوّم عفّت: كه نفس را از حرام منع كند با همه آلات او، پس به دل كار حرام نكند، و به چشم صورت حرام نبيند، و به گوش سخن حرام نشنود، و به زبان سخن حرام نگويد، و به دست تصرّف در حرام نكند، و به پاى رفتار حرام نكند و به جاى حرام نرود، و به دهان و حلق از لقمه حرام و جرعه احتراز كنند، و به فَرْج مباشرت حرام نكند.
+
سوّم عفّت: که نفس را از حرام منع کند با همه آلات او، پس به دل کار حرام نکند، و به چشم صورت حرام نبیند، و به گوش سخن حرام نشنود، و به زبان سخن حرام نگوید، و به دست تصرّف در حرام نکند، و به پاى رفتار حرام نکند و به جاى حرام نرود، و به دهان و حلق از لقمه حرام و جرعه احتراز کنند، و به فَرْج مباشرت حرام نکند.
  
چهارم شجاعت: كه تواند درمعرض حاصل كردن مقصود، مقصود شرعى رود اگر چه بيم ازهلاك نفس باشد، مثل دليرى در معركه، غزا كردن، و دليرى كردن آنگاه كه كلمه حق در روى سلطان ستمكار بايد گفت، و دليرى كردن چون مسئله علم با خصم دانشمند بحث بايد كرد، و دليرى كردن چون دشمن در مقابل آيد به سخن و حمله و ضرب، و دليرى كردن در همه امور به شرط آنكه از حدّ شرع تجاوز نكند.
+
چهارم شجاعت: که تواند درمعرض حاصل کردن مقصود، مقصود شرعى رود اگر چه بیم ازهلاک نفس باشد، مثل دلیرى در معرکه، غزا کردن، و دلیرى کردن آنگاه که کلمه حق در روى سلطان ستمکار باید گفت، و دلیرى کردن چون مسئله علم با خصم دانشمند بحث باید کرد، و دلیرى کردن چون دشمن در مقابل آید به سخن و حمله و ضرب، و دلیرى کردن در همه امور به شرط آنکه از حدّ شرع تجاوز نکند.
  
چون شخص را اين چهار خلق حاصل شد همه اخلاق نيكش ممكن است كه حاصل شود.
+
چون شخص را این چهار خلق حاصل شد همه اخلاق نیکش ممکن است که حاصل شود.
  
آن اخلاق حسنه كه عارفان آن را "مقامات" گويند: صبر و شكر و رضا و توكّل و تسليم و صدق و اخلاص، و آن كه در عرف عام "خُلق خوش" آن را نام كنند چون تواضع و پيش سلامى و رفق و مدارات و از سرِ گناه گذشتن و عيب پوشيدن و بردبارى نمودن و نيازمندى و الفت و محبّت و دلسوزى يكديگر ورزيدن و امثال آن كه احصاء آن نم يتوان كردن!اين خويهاى خوش عادت بايد كردن.
+
آن اخلاق حسنه که عارفان آن را "مقامات" گویند: صبر و شکر و رضا و توکل و تسلیم و صدق و اخلاص، و آن که در عرف عام "خُلق خوش" آن را نام کنند چون تواضع و پیش سلامى و رفق و مدارات و از سرِ گناه گذشتن و عیب پوشیدن و بردبارى نمودن و نیازمندى و الفت و محبّت و دلسوزى یکدیگر ورزیدن و امثال آن که احصاء آن نم یتوان کردن!این خویهاى خوش عادت باید کردن.
  
و از خلق بد كناره مى بايد جست مثل: ستمكارى و بددلى و ابلهى و حرص و شره و از براى دنيا خوارى كشيدن و هم از براى دنيا تكبّر بر مردم كردن و خشم بى جايگه و ميل طبع بر چيزهاى نامشروع نه ضرورت، و رشك و حسد بردن و امثال ذلك.
+
و از خلق بد کناره مى باید جست مثل: ستمکارى و بددلى و ابلهى و حرص و شره و از براى دنیا خوارى کشیدن و هم از براى دنیا تکبّر بر مردم کردن و خشم بى جایگه و میل طبع بر چیزهاى نامشروع نه ضرورت، و رشک و حسد بردن و امثال ذلک.
  
چه همچنانكه خلق نيك از بسيارى آن اينجا جاى تعداد آن نيست خلق بد را نيز اينجا نتوان هم برشمرد.
+
چه همچنانکه خلق نیک از بسیارى آن اینجا جاى تعداد آن نیست خلق بد را نیز اینجا نتوان هم برشمرد.
  
پس وظيفه آن است كه گويم: هر صفتى كه چون عادت شخص شود او رابه سبب آن كمالى حاصل گردد اختيار بايد كرد كه خُلق نيك است، و هر صفتى كه چون عادت شود شخص را سبب نقصانى گردد و از راه كمالش باز دارد و ترك بايد كرد خلق بد است، و اللّه المرشد.
+
پس وظیفه آن است که گویم: هر صفتى که چون عادت شخص شود او رابه سبب آن کمالى حاصل گردد اختیار باید کرد که خُلق نیک است، و هر صفتى که چون عادت شود شخص را سبب نقصانى گردد و از راه کمالش باز دارد و ترک باید کرد خلق بد است، و اللّه المرشد.
  
اين است آن طريقى كه وقت پر قيمت را بايد در آن طى كرد، تا با سپرى كردن عمر در اين طريق خير دنيا و آخرت حاصل گردد و غير اين محصولى جز خِزْى دنيا و عذاب آخرت ندارد!
+
این است آن طریقى که وقت پر قیمت را باید در آن طى کرد، تا با سپرى کردن عمر در این طریق خیر دنیا و آخرت حاصل گردد و غیر این محصولى جز خِزْى دنیا و عذاب آخرت ندارد!
  
آنجا كه بايد وقت مصرف شود:
+
آنجا که باید وقت مصرف شود:
  
مواضع و مواقفى كه بايد اوقات عزيز مصرف شود در قرآن مجيد و روايات و اخبار نشان داده شوده و از انى طريق حجّت حضرت حقّ بر بندگان تمام است و احدى را در پيشگاه حضرت محبوب در اين زمينه عذرى نيست. در اين بخش به قسمتى از آن مواضع و مواقف اشاره مى شود:
+
مواضع و مواقفى که باید اوقات عزیز مصرف شود در قرآن مجید و روایات و اخبار نشان داده شوده و از انى طریق حجّت حضرت حقّ بر بندگان تمام است و احدى را در پیشگاه حضرت محبوب در این زمینه عذرى نیست. در این بخش به قسمتى از آن مواضع و مواقف اشاره مى شود:
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: مَنع سَلَكَ طَريقاً يَطْلُبُ فيه عِلْماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقاً إلَى الْجَنَّةِ، وَ إنَ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتِها لِطالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَ إنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِِلْمِ مِنْ فِى السَّمائِ وَ مَنْ فِى الاْرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ. وَ إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الاْنْبِياءِ، إنَّ الاْنْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا ديناراً وَ لادِرْهَماً ولكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ أخَذَ بِحَظٍّ وافِر:(153)
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنع سَلَک طَریقاً یطْلُبُ فیه عِلْماً سَلَک اللّهُ بِهِ طَریقاً إلَى الْجَنَّةِ، وَ إنَ الْمَلائِکةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتِها لِطالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَ إنَّهُ لَیسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِِلْمِ مِنْ فِى السَّمائِ وَ مَنْ فِى الاْرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ کفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُومِ لَیلَةَ الْبَدْرِ. وَ إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الاْنْبِیاءِ، إنَّ الاْنْبِیاءَ لَمْ یوَرِّثُوا دیناراً وَ لادِرْهَماً ولکنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ أخَذَ بِحَظٍّ وافِر:(۱۵۳)
  
هر كسى راهى كه به دانش و معرفت معارف الهيّه منتهى مى شود بپيمايد خداوند ارهش را به بهشت قرار مى دهد، ملائكه با خشنودى كامل بالهاى خود را براى نشستن طالب علم مى گستراند، و هر آينه هر كس در آسمان و زمين است براى طلبه علم طالب آمرزش از حقّ مى كند حتّى ماهى دريا. و برترى دانشمند بر عابد برترى ماه بر ساير ستارگان در شب چهارده است. و به تحقيق كه دانشمند وارثان پيامبرانند; انبيا درهم و دينار باقى نگذارند آنچه آنان باقى ماند علم و معرفت بود7 هر كس اخذ علم كند به حظّ وافر رسيده است.
+
هر کسى راهى که به دانش و معرفت معارف الهیه منتهى مى شود بپیماید خداوند ارهش را به بهشت قرار مى دهد، ملائکه با خشنودى کامل بالهاى خود را براى نشستن طالب علم مى گستراند، و هر آینه هر کس در آسمان و زمین است براى طلبه علم طالب آمرزش از حقّ مى کند حتّى ماهى دریا. و برترى دانشمند بر عابد برترى ماه بر سایر ستارگان در شب چهارده است. و به تحقیق که دانشمند وارثان پیامبرانند; انبیا درهم و دینار باقى نگذارند آنچه آنان باقى ماند علم و معرفت بود۷ هر کس اخذ علم کند به حظّ وافر رسیده است.
  
وَ قالَ عليه السّلام: أرْبَعَةٌ تَلْزَمُ كُلَّ ذى حِجى و عَقْل مِنْ أمَتى: اِسْتِماعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَنَشْرُهُ، وَ الْعَمَلُ بِهِ:(154)
+
وَ قالَ علیه السّلام: أرْبَعَةٌ تَلْزَمُ کلَّ ذى حِجى و عَقْل مِنْ أمَتى: اِسْتِماعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَنَشْرُهُ، وَ الْعَمَلُ بِهِ:(۱۵۴)
  
و نيز آن حضرت فرمود: چهار چيز است كه بر هر صاحب خرد و عقلى از امّت من واجب است: فراگيرى دانش، حفظ آن، نشرش در ميان مردم، و عمل به آن.
+
و نیز آن حضرت فرمود: چهار چیز است که بر هر صاحب خرد و عقلى از امّت من واجب است: فراگیرى دانش، حفظ آن، نشرش در میان مردم، و عمل به آن.
  
وَ قالَ عليه السّلام: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِلتَكَبُّرِ ماتَ جاهِلاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لَلْقَوْلِ دُونَ الْعَمَلِ ماتَ مُنافِقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ ماتَ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِكَثْرَةِ الْمالِ ماتَ زِنْديقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْعَمَلِ ماتَ عارفاً:(155)
+
وَ قالَ علیه السّلام: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِلتَکبُّرِ ماتَ جاهِلاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لَلْقَوْلِ دُونَ الْعَمَلِ ماتَ مُنافِقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ ماتَ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِکثْرَةِ الْمالِ ماتَ زِنْدیقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْعَمَلِ ماتَ عارفاً:(۱۵۵)
  
و نيز آن حضرت فرمود: هر كس علم بياموزد تا به ديگران بزرگى بفروشد جاهل از دنيا مى رود، وهر كس دنبال علم برود فقط براى گفتن ولى عمل نكند منافق مى ميرد، و هر كس علم را براى جدال با ديگران بخواند فاسق مى ميرد، و هر كس دانش را براى كثرت مال بخواهد زنديق از جهان در مى گذرد، و هر كس دانش را به خاطر عمل فراگيرد عارف از دنيا مى رود.
+
و نیز آن حضرت فرمود: هر کس علم بیاموزد تا به دیگران بزرگى بفروشد جاهل از دنیا مى رود، وهر کس دنبال علم برود فقط براى گفتن ولى عمل نکند منافق مى میرد، و هر کس علم را براى جدال با دیگران بخواند فاسق مى میرد، و هر کس دانش را براى کثرت مال بخواهد زندیق از جهان در مى گذرد، و هر کس دانش را به خاطر عمل فراگیرد عارف از دنیا مى رود.
  
قالَ صلّى اللّه عليه و آله: لا يَكُونُ الْعَبْدُ فِى السَّماءِ وَ لا فِى الاْرْضِ مُوْمِناً حَتى يَكُونَ فَضُولاً، وَلا يَكُونُ فَضُولاً حَتّى يَكُونَ مُسْلِماً، وَ لا يَكُونُ مُسْلِماً حَتى يَسْلَمَ النّاسُ مَنْ يَدِهِ وَ لِسانِه، وَ لايَسْلَمُ النّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسانِهِ حَتّى يَكُونَ عالِماً، وَ لايَكُونَ عالِماً حَتّى يَكُونَ عامِلاً بِالعِلْمِ، وَ لا يَكُونُ عامِلاً بِالْعِلْمِ حَتّى يَكُون زاهِداً، وَ لايَكُونُ زاهِداً حَتّى يَكُونَ عارفاً بِنَفْسِهِ، وَ لا يَكُونُ عارفاً بِنَفْسِهِ حَتّى يَكُونَ عاقِلاً:(156)
+
قالَ صلّى اللّه علیه و آله: لا یکونُ الْعَبْدُ فِى السَّماءِ وَ لا فِى الاْرْضِ مُوْمِناً حَتى یکونَ فَضُولاً، وَلا یکونُ فَضُولاً حَتّى یکونَ مُسْلِماً، وَ لا یکونُ مُسْلِماً حَتى یسْلَمَ النّاسُ مَنْ یدِهِ وَ لِسانِه، وَ لایسْلَمُ النّاسُ مِنْ یدِهِ وَلِسانِهِ حَتّى یکونَ عالِماً، وَ لایکونَ عالِماً حَتّى یکونَ عامِلاً بِالعِلْمِ، وَ لا یکونُ عامِلاً بِالْعِلْمِ حَتّى یکون زاهِداً، وَ لایکونُ زاهِداً حَتّى یکونَ عارفاً بِنَفْسِهِ، وَ لا یکونُ عارفاً بِنَفْسِهِ حَتّى یکونَ عاقِلاً:(۱۵۶)
  
و نيز ان حضرت فرمود پاره اى امور فرع پاره اى ديگراست: عبد در آسمان و زمين مؤمن نيست مگر بسيار بخشنده باشد، بسيار بخشندگى فرع مسلمان بودن است، مسلمان بودن فرع دين است كه تمام مردم از ديت و زبان انسان راحت باشند، و مردم از انسان راحت نيستند مگر انسان عالم و با معرفت باشد، آدمى عالم به حساب نمى آيد مگر عمل كننده باشد، عمل كننده نيست مگر بى رغبت به امور حرام باشد، و بى رغبتنيست مگر پاكدامن باشد و پاكدامن نيست مگرمتواضع در برابر حقّ باشد، و متواضع نيست مگر نفس خود را بشناسد، و نفس شناس نيست مگر خردمند و عاقل باشد.
+
و نیز ان حضرت فرمود پاره اى امور فرع پاره اى دیگراست: عبد در آسمان و زمین مؤمن نیست مگر بسیار بخشنده باشد، بسیار بخشندگى فرع مسلمان بودن است، مسلمان بودن فرع دین است که تمام مردم از دیت و زبان انسان راحت باشند، و مردم از انسان راحت نیستند مگر انسان عالم و با معرفت باشد، آدمى عالم به حساب نمى آید مگر عمل کننده باشد، عمل کننده نیست مگر بى رغبت به امور حرام باشد، و بى رغبتنیست مگر پاکدامن باشد و پاکدامن نیست مگرمتواضع در برابر حقّ باشد، و متواضع نیست مگر نفس خود را بشناسد، و نفس شناس نیست مگر خردمند و عاقل باشد.
  
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: أفشُوا السَّلامَ، وَ أطْعِمُوا الطّعامَ، وَ صِلُوا الاْرْحامَ، وَ صَلوُّا بِاللَّيْلِ وَ النّاسُ نِيامٌ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالسَّلامِ:(157)
+
و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: أفشُوا السَّلامَ، وَ أطْعِمُوا الطّعامَ، وَ صِلُوا الاْرْحامَ، وَ صَلوُّا بِاللَّیلِ وَ النّاسُ نِیامٌ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالسَّلامِ:(۱۵۷)
  
و نيز آنجناب فرمود: افشاى در سلام داشته باشيد، به ديگران بخوارانيد، و صله ارحام بجاى اوريد، و به وقتى كه مردم در خوابند نماز شب بگزاريد تا با سلامتى وارد بهشت شويد.
+
و نیز آنجناب فرمود: افشاى در سلام داشته باشید، به دیگران بخوارانید، و صله ارحام بجاى اورید، و به وقتى که مردم در خوابند نماز شب بگزارید تا با سلامتى وارد بهشت شوید.
  
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: إنَهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ لا اُمَّةَ بَعْدَكُمْ، ألا فاعْبُدوا رَبَّكُمْ، وَ صَلُّوا خَمْسَكُمْ، وَ صُومُوا شَهْرَكُم، وَ حُجُّواَ بيْتَ رَبِّكُمْ، وَ أدُّوا زَكاةَ أمْوالِكُمْ طَيِّبَةً بِها أنْفُسُكُم، وَ أطيعوا وَلاةَ أمْرِكُمْ تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبَّكُم:(158) ونيز آن حضرت فرمود: پس از من پيامبرى نيست و پس از شما امّتى نمى ايد، بيائيد خدا بندگى كنيد، ونماز پنج گانه را بجاى آوريد و روزه رمضان را بگيريد، و حجّ خانه حق را بجاى آوريد، و زكات خود را ادا كنيد در حالى كه كاملاً از اين عمل خوشنود باشيد، و از واليان امرتان (ائمه طاهرينو ولىّ فقيه جامع الشرايط) پيروى كنيد تا داخل بهشت پروردگارتان شويد.
+
و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: إنَهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ لا اُمَّةَ بَعْدَکمْ، ألا فاعْبُدوا رَبَّکمْ، وَ صَلُّوا خَمْسَکمْ، وَ صُومُوا شَهْرَکم، وَ حُجُّواَ بیتَ رَبِّکمْ، وَ أدُّوا زَکاةَ أمْوالِکمْ طَیبَةً بِها أنْفُسُکم، وَ أطیعوا وَلاةَ أمْرِکمْ تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبَّکم:(۱۵۸) ونیز آن حضرت فرمود: پس از من پیامبرى نیست و پس از شما امّتى نمى اید، بیائید خدا بندگى کنید، ونماز پنج گانه را بجاى آورید و روزه رمضان را بگیرید، و حجّ خانه حق را بجاى آورید، و زکات خود را ادا کنید در حالى که کاملاً از این عمل خوشنود باشید، و از والیان امرتان (ائمه طاهرینو ولىّ فقیه جامع الشرایط) پیروى کنید تا داخل بهشت پروردگارتان شوید.
  
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِناً لَقْمَةً أطْعَمَعُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّة، وَمَنْ سَقاهُ شَرْبَةً مِنْ ماء سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحيقِ الْمَخْتومِ، وَ مَنْ كَساهُ ثَوْباً كَساهُ اللّهُ مِنَ الاْسْتَبْرَقِ وَ الْحَريرِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ الْمَلائِكَةُ ما بَقِىَ فى ذلِكَ الثَّوْبِ سِلْكٌ:(159) و نيز فرمود: كسى كه به مؤمنى لقمه اى بخوراند، خداند از ميوه بهشت به او مى خوراند; و هر كس شربت آبى به مؤمنى بدهد، خداونداز رحيق مختوم به گلويش مى ريزد; و هر كس مؤمنى را با لباسى بپوشاند خداوند از استبرق و حرير بهشت به او مى پوشاند و تا نخى از آن لباس باقى است حضرت حقّ و ملائكه به او درود مى فرستند.
+
و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِناً لَقْمَةً أطْعَمَعُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّة، وَمَنْ سَقاهُ شَرْبَةً مِنْ ماء سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحیقِ الْمَخْتومِ، وَ مَنْ کساهُ ثَوْباً کساهُ اللّهُ مِنَ الاْسْتَبْرَقِ وَ الْحَریرِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ الْمَلائِکةُ ما بَقِىَ فى ذلِک الثَّوْبِ سِلْک:(۱۵۹) و نیز فرمود: کسى که به مؤمنى لقمه اى بخوراند، خداند از میوه بهشت به او مى خوراند; و هر کس شربت آبى به مؤمنى بدهد، خداونداز رحیق مختوم به گلویش مى ریزد; و هر کس مؤمنى را با لباسى بپوشاند خداوند از استبرق و حریر بهشت به او مى پوشاند و تا نخى از آن لباس باقى است حضرت حقّ و ملائکه به او درود مى فرستند.
  
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: خافُوا مِنَ اللّهِ، وَ صِلُوا الرَّحِمَ، فَإنَّهُما فِى الدُّنْيا بَرَكَةٌ، وَ فِى الْعُقْبى مَغْفِرَةٌ. وَ فى صِلَةِ الرَّحِمِ عَشْرُ خِصال: رِضَا الرَّبِّ، وَ فَرَحُ الْقُلوبِ، وَ فَرَحُ الْمَلائِكَةِ، وَ ثَناءُ النّاسِ، وَ تَرْغيمُ الشَّيْطانِ، وَ زِيادَةُ الْعُمْرِ، وَ زِيادَةُ الرِّزْقِ، وَ فَرَحُ الاْمْواتِ، وَ زِيادَةٌ الْمُرُوَّةِ، وَ زِيادَةٌ الثَّوابِ:(160) رسول خدا فرمود: از خدا بترسيد وصله رحم بجا آوريد، كه اين دو در دنيا بركت و در اخرت مغفرت است. در صله رحم ده خصلت وجوددارد: خشنودى پروردگار، خوشحالى دلها، خوشنودى ملائكه، تعريف مردم، خشمگينى و خوارى شيطان، زايد شدن عمر، اضافه شدن رزق، خوشحالى اموات، زياد شدن جوانمردى و اضافه گشتن ثواب.
+
و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: خافُوا مِنَ اللّهِ، وَ صِلُوا الرَّحِمَ، فَإنَّهُما فِى الدُّنْیا بَرَکةٌ، وَ فِى الْعُقْبى مَغْفِرَةٌ. وَ فى صِلَةِ الرَّحِمِ عَشْرُ خِصال: رِضَا الرَّبِّ، وَ فَرَحُ الْقُلوبِ، وَ فَرَحُ الْمَلائِکةِ، وَ ثَناءُ النّاسِ، وَ تَرْغیمُ الشَّیطانِ، وَ زِیادَةُ الْعُمْرِ، وَ زِیادَةُ الرِّزْقِ، وَ فَرَحُ الاْمْواتِ، وَ زِیادَةٌ الْمُرُوَّةِ، وَ زِیادَةٌ الثَّوابِ:(۱۶۰) رسول خدا فرمود: از خدا بترسید وصله رحم بجا آورید، که این دو در دنیا برکت و در اخرت مغفرت است. در صله رحم ده خصلت وجوددارد: خشنودى پروردگار، خوشحالى دلها، خوشنودى ملائکه، تعریف مردم، خشمگینى و خوارى شیطان، زاید شدن عمر، اضافه شدن رزق، خوشحالى اموات، زیاد شدن جوانمردى و اضافه گشتن ثواب.
  
و قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ لَمْ تَزُلع قَدَما عَبْد حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أرْبَعِ: عَنْ عُمْرِهِ فيمِ أفْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فيمَ أبْلاهُ، وَ عَمَّ اكْببَهُ مِنْ أيْنَ اكْتبَتَهُ وَ فيمَ أنْفَقَهُ، وَ عَنْ حَبِّنا أهْلَ الْبَيْتِ:(161) و نيز آن حضرت فرمود: چون روز قيامت از چهار چيز از بنده خود سؤال كنند: از عمرش در كجا خرج كرد، از جوانيش در كجا سپرى نمود، از مالش از كجا آورد و كجا خرج كرد، و از دوستى و عشق ما اهل بيت.
+
و قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: إذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ لَمْ تَزُلع قَدَما عَبْد حَتّى یسْأَلَ عَنْ أرْبَعِ: عَنْ عُمْرِهِ فیمِ أفْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فیمَ أبْلاهُ، وَ عَمَّ اکببَهُ مِنْ أینَ اکتبَتَهُ وَ فیمَ أنْفَقَهُ، وَ عَنْ حَبِّنا أهْلَ الْبَیتِ:(۱۶۱) و نیز آن حضرت فرمود: چون روز قیامت از چهار چیز از بنده خود سؤال کنند: از عمرش در کجا خرج کرد، از جوانیش در کجا سپرى نمود، از مالش از کجا آورد و کجا خرج کرد، و از دوستى و عشق ما اهل بیت.
  
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: يا أيُّهَا النّاسُ تُوبُوا إلَى اللّهِ قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا، وَ بادِرُوا بِالامالِ الصّالِحَةِ قَبْلَ أنْ تُشْغَلُوا، وَ أصْلِحُوا الَّذى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ رَبَّكُمْ تَسْعَدُوا، وَ أكْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزِقُوا، وَ أْمُرُوا بالْمَعْرُوفِ تُحْصَنُوا، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ تُنْصَرُوا. إنَّ أكْيكُمْ أكْثَرُكُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَكُمْ اَحْسَنُكُمُ اسْتِعْداداً لَه. ألا لَهُ. ألا وَ إنَّ أكْيكُمْ أكثَرُكُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَكُمْ اَحْسَنُكُمْ اسْتَعْداداً لَهُ. ألا وَ إنَّ مَنْ عَلاماتِ الْعَقْلِ التَّجا فِىَ مَنْ دارِ الْغُرورِ، وَ الاْنابَةَ إلى دارِالْخُلُودِ، وَ التَّزَوُّدَ لِسُكْنى الْقُبُورِ، وَ التَّأَهُّبَ لِيَوْمِ النُّشُوِِ:(162) رسول با كرامت الهى فرمود: اى مردم قبل از آمدن مرگ از تمام معاصى خود بازگشته توبه نمائيد، وقبل از اينكه گرفتار شويد و آزادى از شما سلب شود بسوى اعمال صالحه سرعت كنيد، بين خود و خداى خود را اصلاح نمائيد تا هماى سعادت را در آغوش بگيريد، زياد صدقه بدهيد تا روزى داده شويد، امر به معروف كنيد تا از بلاهاى اجتماعى مصون بمنانيد، نهى از منكر نمائيد تا يارى داده شويد. زرنگ ترين و هوشمندترين شما كسى است كه زياد ياد مرگ كند، و با احتياط ترينتان كسياست كه استعداد بهترى براى مرگ داشته باشد. بدانيد كه چهار چيز علامت عقل است: خالى بودن دل از رابطه با سراى غرور، عشق به جهان ابدى، توشه گيرى براى برزخ و آمادگى براى روز محشر.
+
و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: یا أیهَا النّاسُ تُوبُوا إلَى اللّهِ قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا، وَ بادِرُوا بِالامالِ الصّالِحَةِ قَبْلَ أنْ تُشْغَلُوا، وَ أصْلِحُوا الَّذى بَینَکمْ وَ بَینَ رَبَّکمْ تَسْعَدُوا، وَ أکثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزِقُوا، وَ أْمُرُوا بالْمَعْرُوفِ تُحْصَنُوا، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکرِ تُنْصَرُوا. إنَّ أکیکمْ أکثَرُکمْ ذِکراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَکمْ اَحْسَنُکمُ اسْتِعْداداً لَه. ألا لَهُ. ألا وَ إنَّ أکیکمْ أکثَرُکمْ ذِکراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَکمْ اَحْسَنُکمْ اسْتَعْداداً لَهُ. ألا وَ إنَّ مَنْ عَلاماتِ الْعَقْلِ التَّجا فِىَ مَنْ دارِ الْغُرورِ، وَ الاْنابَةَ إلى دارِالْخُلُودِ، وَ التَّزَوُّدَ لِسُکنى الْقُبُورِ، وَ التَّأَهُّبَ لِیوْمِ النُّشُوِِ:(۱۶۲) رسول با کرامت الهى فرمود: اى مردم قبل از آمدن مرگ از تمام معاصى خود بازگشته توبه نمائید، وقبل از اینکه گرفتار شوید و آزادى از شما سلب شود بسوى اعمال صالحه سرعت کنید، بین خود و خداى خود را اصلاح نمائید تا هماى سعادت را در آغوش بگیرید، زیاد صدقه بدهید تا روزى داده شوید، امر به معروف کنید تا از بلاهاى اجتماعى مصون بمنانید، نهى از منکر نمائید تا یارى داده شوید. زرنگ ترین و هوشمندترین شما کسى است که زیاد یاد مرگ کند، و با احتیاط ترینتان کسیاست که استعداد بهترى براى مرگ داشته باشد. بدانید که چهار چیز علامت عقل است: خالى بودن دل از رابطه با سراى غرور، عشق به جهان ابدى، توشه گیرى براى برزخ و آمادگى براى روز محشر.
  
من اگر بخواهم به تمام زواياى اين بحث عالى و مسائل الهى و حقايق ملكوتى اشاره كنم مثنوى هفتاد من كاغذ شود، به نظر مى رسد نظر اسلام را در مسئله كيفيت خرج كردن وقت به دست آورديد، هم اكنون لازم است به توضيح قسمت دوم جملات مورد بحث دعاى اوّل "صحيفه سجاديّه" بپردازيم. اين قسمت را با قطعه شعرى از عارف بزرگ حكيم سنائى به پايان مى برم:
+
من اگر بخواهم به تمام زوایاى این بحث عالى و مسائل الهى و حقایق ملکوتى اشاره کنم مثنوى هفتاد من کاغذ شود، به نظر مى رسد نظر اسلام را در مسئله کیفیت خرج کردن وقت به دست آوردید، هم اکنون لازم است به توضیح قسمت دوم جملات مورد بحث دعاى اوّل "صحیفه سجادیه" بپردازیم. این قسمت را با قطعه شعرى از عارف بزرگ حکیم سنائى به پایان مى برم:
  
در دل آن را كه روشنائى نيست *** در خراباتش آشنائى نيست
+
در دل آن را که روشنائى نیست *** در خراباتش آشنائى نیست
  
در خرابات خود به هيچ سبيل *** موضع مردم مُرائى نيست
+
در خرابات خود به هیچ سبیل *** موضع مردم مُرائى نیست
  
جان من خيز و جام باده بيار *** كه مرا برگ پارسائى نيست
+
جان من خیز و جام باده بیار *** که مرا برگ پارسائى نیست
  
جرعه مى به جان و دل بخرم *** پيش كس مى بدين روائى نيست
+
جرعه مى به جان و دل بخرم *** پیش کس مى بدین روائى نیست
  
مى خور و علم قيل و قال مگوى *** واى تو كاين سخن ملائى نيست
+
مى خور و علم قیل و قال مگوى *** واى تو کاین سخن ملائى نیست
  
اى خوشا مستيا و بيخوديا *** به از اين هر دو پادشائى نيست
+
اى خوشا مستیا و بیخودیا *** به از این هر دو پادشائى نیست
  
چند گوئى كه چند و چون و چرا *** زين معانى ترا رهائى نيست
+
چند گوئى که چند و چون و چرا *** زین معانى ترا رهائى نیست
  
در مقام وجود و منزل كشف *** چونى و چندى و چرائى نيست
+
در مقام وجود و منزل کشف *** چونى و چندى و چرائى نیست
  
تو يكى گِرد دل برآى و ببين *** در دل تو غم دوتائى نيست
+
تو یکى گِرد دل برآى و ببین *** در دل تو غم دوتائى نیست
  
تو خود از خويش كى رسى به خداى *** كه ترا خود ز خود جدائى نيست
+
تو خود از خویش کى رسى به خداى *** که ترا خود ز خود جدائى نیست
  
چون به جائى رسى كه جز تو شوى *** بعد از آن حال جز خدائى نيست
+
چون به جائى رسى که جز تو شوى *** بعد از آن حال جز خدائى نیست
  
تو نخوانم سنائى اى غافل *** كين سخنها به خود نمائى نيست
+
تو نخوانم سنائى اى غافل *** کین سخنها به خود نمائى نیست
  
 
*****
 
*****
  
«قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أساءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى، عَدْلاً مِنْهُ، تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ»:
+
«قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِیجْزِی الَّذِینَ أساءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى، عَدْلاً مِنْهُ، تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْأَلُونَ»:
  
"پس از پايان عمر، انسان را به آنچه عمل صالح وعده داده و به آنچه از عذاب عمل قبيح آگاه كرده فرا مى خواند، تا بدكار جزاى بديها و خرج عمرش را در معاصى ببيند، و نيكوكار پاداش نيك و صرف عمرش را در طاعت ربّ دريابد، و اين محض عدالت حضرت اوست كه از هر عيب و نقصى منزّه است و نعمت ها و بخشش هايش پى در پى; آنچه او صلاح بداند انجام مى دهد و كسى را حقّ پرسش از او نيست بلكه آنچه را مى پرسند از اعمال و كردار آدمى است و اينكه اوقات خود را در چه برنامه هائى خرج كرده است."
+
"پس از پایان عمر، انسان را به آنچه عمل صالح وعده داده و به آنچه از عذاب عمل قبیح آگاه کرده فرا مى خواند، تا بدکار جزاى بدیها و خرج عمرش را در معاصى ببیند، و نیکوکار پاداش نیک و صرف عمرش را در طاعت ربّ دریابد، و این محض عدالت حضرت اوست که از هر عیب و نقصى منزّه است و نعمت ها و بخشش هایش پى در پى; آنچه او صلاح بداند انجام مى دهد و کسى را حقّ پرسش از او نیست بلکه آنچه را مى پرسند از اعمال و کردار آدمى است و اینکه اوقات خود را در چه برنامه هائى خرج کرده است."
  
 
جزاى اعمال:
 
جزاى اعمال:
  
خداوند مهربان از باب لطف و عنايت و عشق و محبّت، انسان را در نعمتهاى گوناگونى چه در ظاهر و چه در باطن غرق كرده، از قبيل عقل و وجدان، نفس و فطرت، روح و قلب، نبوّت و امامت، ولايت و سيادت، خلافت و هدايت، علم و درايت، جسم و جان، زمين و آسمان، دريا و صحرا، هوا و كوهسار، معادن و معالم، پوشاكيها و خوراكيها و آشاميدنيها... و پس از همه نعمت از او خواسته كه اين نعمت ها را قدرشناسى كند و هر يك را در همانجائى كه دستور داده خرج كند تا به اوج سعادت دنيا و آخرت برسد، آنها كه نعمت هاى الهى را در كناز عمر خود و اوقات پر قيمت خويش در طاعت ربّ كه اداى حقوق خالق و مخلوق است مصرف كنند بدون شك در عالم بعد و جهان آخرت به نتايج مثبت برنامه هاى خود كه رضاى خدا و بهشت است مى رسند، و آنان كه قدر نعمت ها را ندانند و آنها را در كنار اوقات خود و شب و روز خويش صرف گناه و معصيت كنند البتّه در جهان پس از مرگ به عواقب سوء اين گونه زندگى برخورد مى كنند، و اين دو نوع برخورد كه در جهان ديگر در گردونه حاكميّت حضرت اللّه براى انسان پيش مى آيد عين عدل و داد حضرت اوست.
+
خداوند مهربان از باب لطف و عنایت و عشق و محبّت، انسان را در نعمتهاى گوناگونى چه در ظاهر و چه در باطن غرق کرده، از قبیل عقل و وجدان، نفس و فطرت، روح و قلب، نبوّت و امامت، ولایت و سیادت، خلافت و هدایت، علم و درایت، جسم و جان، زمین و آسمان، دریا و صحرا، هوا و کوهسار، معادن و معالم، پوشاکیها و خوراکیها و آشامیدنیها... و پس از همه نعمت از او خواسته که این نعمت ها را قدرشناسى کند و هر یک را در همانجائى که دستور داده خرج کند تا به اوج سعادت دنیا و آخرت برسد، آنها که نعمت هاى الهى را در کناز عمر خود و اوقات پر قیمت خویش در طاعت ربّ که اداى حقوق خالق و مخلوق است مصرف کنند بدون شک در عالم بعد و جهان آخرت به نتایج مثبت برنامه هاى خود که رضاى خدا و بهشت است مى رسند، و آنان که قدر نعمت ها را ندانند و آنها را در کنار اوقات خود و شب و روز خویش صرف گناه و معصیت کنند البتّه در جهان پس از مرگ به عواقب سوء این گونه زندگى برخورد مى کنند، و این دو نوع برخورد که در جهان دیگر در گردونه حاکمیت حضرت اللّه براى انسان پیش مى آید عین عدل و داد حضرت اوست.
  
ما انسانها لازم است در زمينه نعمت هاى حقّ به چهار مسئله بسيار مهم توجّه داشته باشيم:
+
ما انسانها لازم است در زمینه نعمت هاى حقّ به چهار مسئله بسیار مهم توجّه داشته باشیم:
  
1ـ كمال نعمت مقدار نعمت توجه به نعمت 4ـ تبديل نعمت.
+
۱ـ کمال نعمت ۲ـ مقدار نعمت ۳ـ توجه به نعمت ۴ـ تبدیل نعمت.
  
خداوند بزرگ در امور ظاهريّه و باطنيّه آنچه را مورد نياز انسان بوده به طور كامل در اختيارش قرار داده و در اين زمينه بدون ترديد چيزى فروگذار نشده است.
+
۱ـ خداوند بزرگ در امور ظاهریه و باطنیه آنچه را مورد نیاز انسان بوده به طور کامل در اختیارش قرار داده و در این زمینه بدون تردید چیزى فروگذار نشده است.
  
قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:
+
قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:
  
«أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَاب مُنِير»:(163)
+
«أَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن یجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْم وَلاَ هُدىً وَلاَ کتَاب مُنِیر»:(۱۶۳)
  
نعمت هاى ظاهرى و باطنى حقّ بر شما و تمام است، اين بعضى از مردم هستند كه درباره صاحب نعمت و برنامه هاى او بدون تكيه بر حجّت عقلى و هدايت و الهام فطرى و نور دين مجادله مى كنند و با حضرتش با اين همه عنايت به مخالفت بر مى خيزند.
+
نعمت هاى ظاهرى و باطنى حقّ بر شما و تمام است، این بعضى از مردم هستند که درباره صاحب نعمت و برنامه هاى او بدون تکیه بر حجّت عقلى و هدایت و الهام فطرى و نور دین مجادله مى کنند و با حضرتش با این همه عنایت به مخالفت بر مى خیزند.
  
مقدار نعمتى كه در اختيار انسانهاست به هيچ عنوان قابل شمارش و احصا نيست، كه نعمت هاى حقّ بيرون از حدّ و عدد، در گردونه حيات انسان قرار داده شده، تنها شمارش سلّول هاى بدن را گفته اند اگر تند شمارى در هر ثانيه هزار عدد بشمارد، سيصد هزار سال به طول خواهد انجاميد چه رسد به شمردن اصل نعمت هاى و سلّول ها و اتم ها و جِرم هائى كه در آنهابه كار رفته. خداوند در قرآن مجيد، در اين زمينه مى فرمايد:
+
۲ـ مقدار نعمتى که در اختیار انسانهاست به هیچ عنوان قابل شمارش و احصا نیست، که نعمت هاى حقّ بیرون از حدّ و عدد، در گردونه حیات انسان قرار داده شده، تنها شمارش سلّول هاى بدن را گفته اند اگر تند شمارى در هر ثانیه هزار عدد بشمارد، سیصد هزار سال به طول خواهد انجامید چه رسد به شمردن اصل نعمت هاى و سلّول ها و اتم ها و جِرم هائى که در آنهابه کار رفته. خداوند در قرآن مجید، در این زمینه مى فرماید:
  
«آتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُـمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»:(164)
+
«آتَاکم مِن کلِّ مَا سَأَلْتُـمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ کفَّارٌ»:(۱۶۴)
  
از آنچه تكويناً و تشريعاً درخواست داشتيد به شما عنايت فرمود، اگر در مقام شمارش نعمت هاى او برآئيد موفّق نخواهيد شد، به تحقيق كه انسان در برابر نعمت هاى حق ستم كيش و كافر مذهب است.
+
از آنچه تکویناً و تشریعاً درخواست داشتید به شما عنایت فرمود، اگر در مقام شمارش نعمت هاى او برآئید موفّق نخواهید شد، به تحقیق که انسان در برابر نعمت هاى حق ستم کیش و کافر مذهب است.
  
انسان بايد به تمام نعمت هائى كه در اختيار دارد بينديشد كه از كيست و براى كيست و براى چيست، تا با اين انديشه صاحب نعمت را بشناسد و قدر نعمت را بداند و نعمت را بجا مصرف نمايد، تا عدالت فردى و خانوادگى و اجتماعى سامان گرفته و خيمه حيات طيّبه بر پا شود. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
+
۳ـ انسان باید به تمام نعمت هائى که در اختیار دارد بیندیشد که از کیست و براى کیست و براى چیست، تا با این اندیشه صاحب نعمت را بشناسد و قدر نعمت را بداند و نعمت را بجا مصرف نماید، تا عدالت فردى و خانوادگى و اجتماعى سامان گرفته و خیمه حیات طیبه بر پا شود. قرآن در این زمینه مى فرماید:
  
«اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»:(165)
+
«اذْکرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِکمْ وَإِیای فَارْهَبُونِ»:(۱۶۵)
  
متذكّر نعمت هائى شويد كه به شما عنايت كرده ام و به عهدم كه خرج نعمت در طاعت ربّ است وفا كنيد تا به عهدتان كه رساندن شما به زندگى پاك و بهشت عنبر سرشت است وفا كنم، و تنها از من بترسيد.
+
متذکر نعمت هائى شوید که به شما عنایت کرده ام و به عهدم که خرج نعمت در طاعت ربّ است وفا کنید تا به عهدتان که رساندن شما به زندگى پاک و بهشت عنبر سرشت است وفا کنم، و تنها از من بترسید.
  
4ـگروهى هستند كه بدون توجّه به صاحب نعمت و خواسته هاى او و بدون توجّه به اوقات عزيز و عمر پر قيمت، نعمتهاى الهى را تبديل به گناه و فسق و فجور وكفر و زندقه مى كنند، اينان مستحقّ حيات نكبت بار وذلّتبارند، وگروهى نعمت هاى حقّ را شكرند و سعى دارند نعمت را در جائى كه حضرت حقّ فرموده خرج كنند، اينان از بهترين بندگان و مستحقّ حيات طيّبه و سعادت سرمدى هستند. درباره آنان كه نعمت را تبديل به گناه مى كنند قرآن مجيد مى فرمايد:
+
۴ـگروهى هستند که بدون توجّه به صاحب نعمت و خواسته هاى او و بدون توجّه به اوقات عزیز و عمر پر قیمت، نعمتهاى الهى را تبدیل به گناه و فسق و فجور وکفر و زندقه مى کنند، اینان مستحقّ حیات نکبت بار وذلّتبارند، وگروهى نعمت هاى حقّ را شکرند و سعى دارند نعمت را در جائى که حضرت حقّ فرموده خرج کنند، اینان از بهترین بندگان و مستحقّ حیات طیبه و سعادت سرمدى هستند. درباره آنان که نعمت را تبدیل به گناه مى کنند قرآن مجید مى فرماید:
  
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»:(166)
+
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»:(۱۶۶)
  
آيا نديدى آنان را كه نعمت حق را به كفر تبديل كرده و قوم خود را به خانه هلاكت بردند؟!
+
آیا ندیدى آنان را که نعمت حق را به کفر تبدیل کرده و قوم خود را به خانه هلاکت بردند؟!
  
و در آيه ديگر مى فرمايد:
+
و در آیه دیگر مى فرماید:
  
«وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»:(167)
+
«وَمَن یبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»:(۱۶۷)
  
و كسى كه بعد از آمدن نعمت، به تبديل آن به فسق و فجور و كفر و زنديقه برخيزد بداند كه خداوند را عقاب شديد است.
+
و کسى که بعد از آمدن نعمت، به تبدیل آن به فسق و فجور و کفر و زندیقه برخیزد بداند که خداوند را عقاب شدید است.
  
شما به انبياء الهى و اولياء حقّ و ائمّه طاهرين و صالحان و عابدان و عاشقان و عارفان بنگريد كه گاهى مانند نوح نزدكى به هزار سال در دنيا زندگى كردند ولى ذرّه اى از يك نعمت را بيجا مصرف نكردند!
+
شما به انبیاء الهى و اولیاء حقّ و ائمّه طاهرین و صالحان و عابدان و عاشقان و عارفان بنگرید که گاهى مانند نوح نزدکى به هزار سال در دنیا زندگى کردند ولى ذرّه اى از یک نعمت را بیجا مصرف نکردند!
  
شما به سليمان صاحب مقام و صاحب مال، به يوسف صاحب ملك و دارنده علم و خزانه مصر، به ابراهيم بزرگ كه صاحب گوسپندان بود، به اميرالمؤمنين كه صاحب حكومت و زراعت بود، به ديگران كه صاحب عل و ابرو بودند بنگريد، ببينيد نعمت را چگونه قدردانى كردند و كجا مصرف نمودند و خلق خدا در جنب آنان چه سودها بردند!!
+
شما به سلیمان صاحب مقام و صاحب مال، به یوسف صاحب ملک و دارنده علم و خزانه مصر، به ابراهیم بزرگ که صاحب گوسپندان بود، به امیرالمؤمنین که صاحب حکومت و زراعت بود، به دیگران که صاحب عل و ابرو بودند بنگرید، ببینید نعمت را چگونه قدردانى کردند و کجا مصرف نمودند و خلق خدا در جنب آنان چه سودها بردند!!
  
خداوند رحمت كند استاد بزرگ و عاشق و عارفم مرحوم الهى قشمه اى را، مى فرمودند: تمام دواوين شعرا فداى چهار ديوان:
+
خداوند رحمت کند استاد بزرگ و عاشق و عارفم مرحوم الهى قشمه اى را، مى فرمودند: تمام دواوین شعرا فداى چهار دیوان:
  
 
حافظ ـ سعدى ـ مثنوى ـ بابا طاهر!
 
حافظ ـ سعدى ـ مثنوى ـ بابا طاهر!
  
و همه ديوان بابا طاهر فداى اين يك رباعى:
+
و همه دیوان بابا طاهر فداى این یک رباعى:
  
خوشا آنان كه اللّه يارشان بى *** كه حمد و قل هو اللّه كارشان بى
+
خوشا آنان که اللّه یارشان بى *** که حمد و قل هو اللّه کارشان بى
  
خوشا آنان كه دائم در نمازند *** بهشت جاودان بازارشان بى
+
خوشا آنان که دائم در نمازند *** بهشت جاودان بازارشان بى
  
و نيز آن عارف عاشق مى فرمودند: ايّامى كه در خراسان با بودن اساتيدى بزرگ و حكمائى سترگ و فقيهانى عظىم القدر مشغول تحصيل بودم ناگهان دلم حال و هواى وطن و شهر و ديار كرد، در صحن مطهّر حضرت رضا به گوش جان و گوش سر شنيدم هاتفى خواند:
+
و نیز آن عارف عاشق مى فرمودند: ایامى که در خراسان با بودن اساتیدى بزرگ و حکمائى سترگ و فقیهانى عظىم القدر مشغول تحصیل بودم ناگهان دلم حال و هواى وطن و شهر و دیار کرد، در صحن مطهّر حضرت رضا به گوش جان و گوش سر شنیدم هاتفى خواند:
  
خوشا آنان كه اللّه يارشان بى *** توكّلت على اللّه كارشان بى
+
خوشا آنان که اللّه یارشان بى *** توکلت على اللّه کارشان بى
  
دلم از حال و هواى وطن با شنيدن آن آواى ملكوتى بيرون آمد و سراسر متوجّه درس و بحث شد.
+
دلم از حال و هواى وطن با شنیدن آن آواى ملکوتى بیرون آمد و سراسر متوجّه درس و بحث شد.
  
آرى اگر نعمت مقام و نعمت مال و نعمت علم و نعمت آبرو و خلاصه هر نعمتى درهمان جائى كه صاحب نعمت يعنى حضرت حقّ فرموده خرج شود نه يك ثانيه عمر تلف مى شود و نه آدمى نسبت به ديگران منبع ظلم و شرّ مى شود و نه به عذاب حقّ مبتلا مى گردد نه از ارضاى حقّ و بهشت الهى محروم مى گردد.
+
آرى اگر نعمت مقام و نعمت مال و نعمت علم و نعمت آبرو و خلاصه هر نعمتى درهمان جائى که صاحب نعمت یعنى حضرت حقّ فرموده خرج شود نه یک ثانیه عمر تلف مى شود و نه آدمى نسبت به دیگران منبع ظلم و شرّ مى شود و نه به عذاب حقّ مبتلا مى گردد نه از ارضاى حقّ و بهشت الهى محروم مى گردد.
  
شقيق بلخى به هارون گفت: حكومت دربانى جهنّم است، گفت: چگونه؟ گفت: بيت المال را در اختيارت گذارده اند تابه مستمندان و فقرا و مستضعفان برسى تا بر اثر فقر دچار معصيت نشوند و مستحقّ عذاب. شمشير و اسلحه به دستت داده اند تا با دشمنان خدا بجنگى ، مباد كه بر مسلمين هجوم كردهفرهنگ آنان ار به نابودى بكشند و اهل جهنّم شوند. و تازيانه در اختيارت آمده تا حدود خدا را جارى كنى محض اينكه جامعه دچار فساد نشود. اگر اين امور را مراعات نكنى و مسلمانان دچار عذاب فردا شوند به تلافى اين برنامه خودِ تو به جهنّم خواهى رفت و به اندازه آنان كه بر سرشان حاكم بودى به عذاب دچار خواهى شد!
+
شقیق بلخى به هارون گفت: حکومت دربانى جهنّم است، گفت: چگونه؟ گفت: بیت المال را در اختیارت گذارده اند تابه مستمندان و فقرا و مستضعفان برسى تا بر اثر فقر دچار معصیت نشوند و مستحقّ عذاب. شمشیر و اسلحه به دستت داده اند تا با دشمنان خدا بجنگى ، مباد که بر مسلمین هجوم کردهفرهنگ آنان ار به نابودى بکشند و اهل جهنّم شوند. و تازیانه در اختیارت آمده تا حدود خدا را جارى کنى محض اینکه جامعه دچار فساد نشود. اگر این امور را مراعات نکنى و مسلمانان دچار عذاب فردا شوند به تلافى این برنامه خودِ تو به جهنّم خواهى رفت و به اندازه آنان که بر سرشان حاکم بودى به عذاب دچار خواهى شد!
  
اكنون بيئيد از طريق قرآن مجيد و روايات وضع بدكاران و نيكوكاران را در قيامت مشاهده كنيم.
+
اکنون بیئید از طریق قرآن مجید و روایات وضع بدکاران و نیکوکاران را در قیامت مشاهده کنیم.
  
بر هر مكلّفى واجب است قرآن مجيد را با تدبّر و تفكّر و روايات را با توجّه و تقّل مطالعه كند ورنه از ثمرات آياتو و روايات محروم مانده و چيزى از اين سفره گسترده الهى نصيبش نخواهد شد.
+
بر هر مکلّفى واجب است قرآن مجید را با تدبّر و تفکر و روایات را با توجّه و تقّل مطالعه کند ورنه از ثمرات آیاتو و روایات محروم مانده و چیزى از این سفره گسترده الهى نصیبش نخواهد شد.
  
تدبّر در آيات و رواياتى كه مسئله مرگ و برزخ و ملك الموت و قيامت و حساب و كتاب و ثواب و عقاب را مطرح كرده اند انسان را به اصلاح ظاهر و باطن واداشته و به كنترل عقو و نفس و قلب و چشم و گوش و زبان ودست و شكم و شهوت و پا موفّق مى كند.
+
تدبّر در آیات و روایاتى که مسئله مرگ و برزخ و ملک الموت و قیامت و حساب و کتاب و ثواب و عقاب را مطرح کرده اند انسان را به اصلاح ظاهر و باطن واداشته و به کنترل عقو و نفس و قلب و چشم و گوش و زبان ودست و شکم و شهوت و پا موفّق مى کند.
  
قرآن و روايات كيفيّت مرگ صالح و طالح و نحوه برخورد ملك الموت و برزخ و قيامت را با آنان به طور كامل بيان مى كند و تدبّر در اين امور جهت اصلاح تمام جوانب وجود، لامز و واجب است.
+
قرآن و روایات کیفیت مرگ صالح و طالح و نحوه برخورد ملک الموت و برزخ و قیامت را با آنان به طور کامل بیان مى کند و تدبّر در این امور جهت اصلاح تمام جوانب وجود، لامز و واجب است.
  
من از هر كدام نمونه اى را ذكر مى كنم، زيرا بيان تمام آن واقعيّات نيازمند به تأليف كتب متعددى است ك خوشبختانه علاّمه بزرگ مرحوم مجلسى در مجلّداتى از "بحار" اين برنامه را به خوبى از عهده بر آمده اند، هر كس علافه دارد مى تواند تفصيل مسئله را در آنجا ببيند.
+
من از هر کدام نمونه اى را ذکر مى کنم، زیرا بیان تمام آن واقعیات نیازمند به تألیف کتب متعددى است ک خوشبختانه علاّمه بزرگ مرحوم مجلسى در مجلّداتى از "بحار" این برنامه را به خوبى از عهده بر آمده اند، هر کس علافه دارد مى تواند تفصیل مسئله را در آنجا ببیند.
  
مسئله عجيب مرگ:
+
مسئله عجیب مرگ:
  
مرگ حقيقى است كه يادش گردن جبّاران را مى شكند، و پشت كسرى را مى شكند و اميدقيصرها را نا اميد مى كند.
+
مرگ حقیقى است که یادش گردن جبّاران را مى شکند، و پشت کسرى را مى شکند و امیدقیصرها را نا امید مى کند.
  
همه از مسلئه مرگ در وحشتند تا وعده حقّ برسد، آرى اين وعده به طور حتم براى همه خواهد رسيد و چون برسد انسانها را از قصور به قبور مى برد، از خانه هاى روشن و از زير چلچراغها به گوشه تاريكى، و از بازى با زنان و نيزان و غلمان به مصاحبت كرم و موران، از متنعّم بودن به شراب به خفتن روى خاك لحد!
+
همه از مسلئه مرگ در وحشتند تا وعده حقّ برسد، آرى این وعده به طور حتم براى همه خواهد رسید و چون برسد انسانها را از قصور به قبور مى برد، از خانه هاى روشن و از زیر چلچراغها به گوشه تاریکى، و از بازى با زنان و نیزان و غلمان به مصاحبت کرم و موران، از متنعّم بودن به شراب به خفتن روى خاک لحد!
  
حضرت زين العابدين اسوه عارفين، و قدوه سالكين و امام عاشقين و دعاى ابو حمزه ثمالى د رسحر ماه مبارك رمضان به پيشگاه حقّ عرضه مى دارد:
+
حضرت زین العابدین اسوه عارفین، و قدوه سالکین و امام عاشقین و دعاى ابو حمزه ثمالى د رسحر ماه مبارک رمضان به پیشگاه حقّ عرضه مى دارد:
  
فَقَد أفْنَيْتُ بِالتَّسْويفِ وَالاْمالِ عُمْرى، وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الاْيِسينَ مِنْ خَيْرى، فَمَنْ يَكُونُ أسْوَأ حالاً مِنّى إنْ أنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى، وَلَمْ أفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى. وَ مالى لا أبْكى وَ لا أدْرى إلى ما يكونُ مَصيرى، وَ أرى نَفْسى تُخادِعُنى، وَ أيّامى تُخاتِلُنى، وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسى أجْنِحَةُ الْمَوْتِ، فَمالى لا أبْكى؟ أبْكى لَخُرُجِ نَفْسى، أبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى، أبْكى لِضيقِ لَحْدى، أبكى لِسُؤالِ مُنْكَر وَ نَكير إيّاىَ، أبْكى لِخُرُوجى مِنْ قَبْرى عُرياناً ذَليلاً....
+
فَقَد أفْنَیتُ بِالتَّسْویفِ وَالاْمالِ عُمْرى، وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الاْیسینَ مِنْ خَیرى، فَمَنْ یکونُ أسْوَأ حالاً مِنّى إنْ أنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى، وَلَمْ أفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى. وَ مالى لا أبْکى وَ لا أدْرى إلى ما یکونُ مَصیرى، وَ أرى نَفْسى تُخادِعُنى، وَ أیامى تُخاتِلُنى، وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسى أجْنِحَةُ الْمَوْتِ، فَمالى لا أبْکى؟ أبْکى لَخُرُجِ نَفْسى، أبْکى لِظُلْمَةِ قَبْرى، أبْکى لِضیقِ لَحْدى، أبکى لِسُؤالِ مُنْکر وَ نَکیر إیاىَ، أبْکى لِخُرُوجى مِنْ قَبْرى عُریاناً ذَلیلاً....
  
به حقيقت كه عرمرم ار به تسويف و تباهى و آرزوهاى باطل از دست دادم، اينك به جائى رسيده ام كه از خوبى و اصلاح نفس خود بخ كلّى نااميدم، پس بگو از من بدخال تر و تبه روزگارتر كيست؟ واى بر من اگر با چنين حالى به قيرم منتقل شوم، قبرى كه براى راحت خود مهيّا نكرده و با عمل صالح فرش نكرده ام، چرا گريه نكنم در صورتى كه نمى دانم مصيرم به كجاست و به كجا مى روم و اكنون مى بينم كه نفس من با من خدعه مى كند و روزگار با من مكر مىورزد در حالى كه عقاب مرگ بر سرم پر و بال گسترده، پس چرا نگريم! گريه مى كنم برا وقت خروج روح از بدنم، گريه مى كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى كند براى تنگى لحدم، گريه مى كنم براى پرسش نكير و منكر، گريه مى كنم براى وقتى كه زا قبر برهنه و خوار و ذليل بيرون مى آيم!!....
+
به حقیقت که عرمرم ار به تسویف و تباهى و آرزوهاى باطل از دست دادم، اینک به جائى رسیده ام که از خوبى و اصلاح نفس خود بخ کلّى ناامیدم، پس بگو از من بدخال تر و تبه روزگارتر کیست؟ واى بر من اگر با چنین حالى به قیرم منتقل شوم، قبرى که براى راحت خود مهیا نکرده و با عمل صالح فرش نکرده ام، چرا گریه نکنم در صورتى که نمى دانم مصیرم به کجاست و به کجا مى روم و اکنون مى بینم که نفس من با من خدعه مى کند و روزگار با من مکر مىورزد در حالى که عقاب مرگ بر سرم پر و بال گسترده، پس چرا نگریم! گریه مى کنم برا وقت خروج روح از بدنم، گریه مى کنم براى تاریکى قبرم، گریه مى کند براى تنگى لحدم، گریه مى کنم براى پرسش نکیر و منکر، گریه مى کنم براى وقتى که زا قبر برهنه و خوار و ذلیل بیرون مى آیم!!....
  
از سينه برون كن دل و دادار نگه دار *** جان را بده و لذّت ديدار نگه دار
+
از سینه برون کن دل و دادار نگه دار *** جان را بده و لذّت دیدار نگه دار
  
ما بنده پيريم ز ما هيچ نيايد *** ما را ز پى گرمى بازار نگه دار
+
ما بنده پیریم ز ما هیچ نیاید *** ما را ز پى گرمى بازار نگه دار
  
در آب بقا غنچه دل تازه نگردد *** يك لحظه برآن گوشه دستار نگه دار
+
در آب بقا غنچه دل تازه نگردد *** یک لحظه برآن گوشه دستار نگه دار
  
تا ناله به لب درشكند زاغ و زغن را *** يك بلبل گستاخ به گلزار نگه دار
+
تا ناله به لب درشکند زاغ و زغن را *** یک بلبل گستاخ به گلزار نگه دار
  
تارى ز سر زلف به عالم نفروشى *** سر رشته همين است نگه دار نگه دار
+
تارى ز سر زلف به عالم نفروشى *** سر رشته همین است نگه دار نگه دار
  
حاجت به هوادارى كس نيست چمن را *** اى ابر مروّت طرف خار نگه دار
+
حاجت به هوادارى کس نیست چمن را *** اى ابر مروّت طرف خار نگه دار
  
افسرده دمان آفت گلزار جمالند *** خورشيد من، آئينه رخسار نگه دار
+
افسرده دمان آفت گلزار جمالند *** خورشید من، آئینه رخسار نگه دار
  
بى صرفه نگوئى سخن عشق شفائى *** اين زمزمه را بر لب اظهار نگه دار
+
بى صرفه نگوئى سخن عشق شفائى *** این زمزمه را بر لب اظهار نگه دار
  
آنان كه عمر به طاعت ربّ گذرانده اند، و در شوق آخرت و رسيدن به رضاى محبوب ولقاء حق و قرار گرفتن در بهشت زيستند، مرگ براى آنها راحت و بشارت و براى غير اينان ذلّت و ظلمت و شقاوت و بدبختى است.
+
آنان که عمر به طاعت ربّ گذرانده اند، و در شوق آخرت و رسیدن به رضاى محبوب ولقاء حق و قرار گرفتن در بهشت زیستند، مرگ براى آنها راحت و بشارت و براى غیر اینان ذلّت و ظلمت و شقاوت و بدبختى است.
  
عَنْ أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: قلَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْمَوْتَ اَلْمَوْتَ، جاءَ الْمَوْتُ بِما فيهِ، جائَ بِالرَّوْحِ وَ الرّاحَةِ وَ الْكَرَّةِ الْمُبارَكَةِ إلى جَنَّة عالِيَة لاِهْلِ الْخُلُودِ، اَلَّذينَ كانَ لَها سَعْيُهُمْ، وَ فيها رَغْبَتُهُمْ. وَ جاءَ الْمَوْتُ بِما فيهِ، جاءَ بِالشَّقْوَةِ وَ النَّدامَةِ وَ الْكَرَّةِ الْخاسِرَةِ إلى نار حامِيَة لاِهْلِ دارِالْغُرُورِ، اَلَّذينَ كانَ لَها سَعْيُهُمْ، وَ فيها رَغْبَتُهُمْ:(168)
+
عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: قلَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْمَوْتَ اَلْمَوْتَ، جاءَ الْمَوْتُ بِما فیهِ، جائَ بِالرَّوْحِ وَ الرّاحَةِ وَ الْکرَّةِ الْمُبارَکةِ إلى جَنَّة عالِیة لاِهْلِ الْخُلُودِ، اَلَّذینَ کانَ لَها سَعْیهُمْ، وَ فیها رَغْبَتُهُمْ. وَ جاءَ الْمَوْتُ بِما فیهِ، جاءَ بِالشَّقْوَةِ وَ النَّدامَةِ وَ الْکرَّةِ الْخاسِرَةِ إلى نار حامِیة لاِهْلِ دارِالْغُرُورِ، اَلَّذینَ کانَ لَها سَعْیهُمْ، وَ فیها رَغْبَتُهُمْ:(۱۶۸)
  
حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا نقل مى فرمايد: هان اى مردم مرگ را، مرگ را درنطر آوريد! مرگ با آنچه در اوست، آمد با رَوْح و راحت و يورشى مبارك براى بردن به بهشت بلند مرتبه از براى كه در دنيا زيست مى كردند ولى دل به آخرت داشتند و اينجا را مزرعه آنجا قرار داده و نسبت به عالم خلود شوق وافر داشتند.
+
حضرت باقر علیه السّلام از رسول خدا نقل مى فرماید: هان اى مردم مرگ را، مرگ را درنطر آورید! مرگ با آنچه در اوست، آمد با رَوْح و راحت و یورشى مبارک براى بردن به بهشت بلند مرتبه از براى که در دنیا زیست مى کردند ولى دل به آخرت داشتند و اینجا را مزرعه آنجا قرار داده و نسبت به عالم خلود شوق وافر داشتند.
  
مردى به محضر رسول خدا آمد عرضه داشت: چرا از مرگ بدم مى آيد؟ حضرت فرمودند: ثروتمندى؟ عرضه داشت: ارى، فرمود: از ثروت خود در راه حقّ بهره گرفته و چيزى پيش فرستاده اى؟ پاسخ داد: نه، فرمود: به همين خاطر است كه از مرگ آزرده خاطرى.
+
مردى به محضر رسول خدا آمد عرضه داشت: چرا از مرگ بدم مى آید؟ حضرت فرمودند: ثروتمندى؟ عرضه داشت: ارى، فرمود: از ثروت خود در راه حقّ بهره گرفته و چیزى پیش فرستاده اى؟ پاسخ داد: نه، فرمود: به همین خاطر است که از مرگ آزرده خاطرى.
  
عَنِ الصّادِقِ عليه السّلام، عن أبيه، عن جدِّه عليهم السّلام قالَ: سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السّلام: بِما ذا أحْبَبْتَ لِقاءَ اللّهِ؟ قالَ: لَمّا رَأَيْتُهُ قَدِ اخْتارَ لى دينَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبيائِهِ عَلِمْتُ أنَّ الَّذى أكْرَمَنى بِهذا لَيْسَ يَنْسانى، فأحْبَبْتُ لِقاءَهُ:(169)
+
عَنِ الصّادِقِ علیه السّلام، عن أبیه، عن جدِّه علیهم السّلام قالَ: سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ علیه السّلام: بِما ذا أحْبَبْتَ لِقاءَ اللّهِ؟ قالَ: لَمّا رَأَیتُهُ قَدِ اخْتارَ لى دینَ مَلائِکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبیائِهِ عَلِمْتُ أنَّ الَّذى أکرَمَنى بِهذا لَیسَ ینْسانى، فأحْبَبْتُ لِقاءَهُ:(۱۶۹)
  
امام صادق عليه السّلام از پدرش از جدّش حكايت مى كند: از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پرسيدند: به چه علّت اين همه به مرگ و مردن اشتياق دارى و عاشق انتقال از اين عالم به آن عالمى؟ فرمود: خداوندى كه دين ملائكه و انبيا و پيامبرانش را براى من انتخاب كرد قطعاً مرا فراموش نمى كند، به همين خاطر مشتاق لقايش هستم.
+
امام صادق علیه السّلام از پدرش از جدّش حکایت مى کند: از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند: به چه علّت این همه به مرگ و مردن اشتیاق دارى و عاشق انتقال از این عالم به آن عالمى؟ فرمود: خداوندى که دین ملائکه و انبیا و پیامبرانش را براى من انتخاب کرد قطعاً مرا فراموش نمى کند، به همین خاطر مشتاق لقایش هستم.
  
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
+
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
  
 
من ز او عمرى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
 
من ز او عمرى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
  
به قول عارف بزرگ سيف فرغانى:
+
به قول عارف بزرگ سیف فرغانى:
  
زهى خورشيد را داده رخ تو حسن و زيبائى *** در لطف تو كس بر من نبندد گر تو بگشائى
+
زهى خورشید را داده رخ تو حسن و زیبائى *** در لطف تو کس بر من نبندد گر تو بگشائى
  
به زيورها نكورويان بيارايند گر خود را *** تو بى زيور چنان خوبى كه عالم را بيارائى
+
به زیورها نکورویان بیارایند گر خود را *** تو بى زیور چنان خوبى که عالم را بیارائى
  
تو را همتا كجا باشد كه در باغ جمال تو *** كند پسته شكر ريزى، كند سنبل سمن سائى
+
تو را همتا کجا باشد که در باغ جمال تو *** کند پسته شکر ریزى، کند سنبل سمن سائى
  
اگر نز بهر آن باشد كه در پايت فتد روزى *** كه باشد گل كه در بستان برآرد سر به رعنائى
+
اگر نز بهر آن باشد که در پایت فتد روزى *** که باشد گل که در بستان برآرد سر به رعنائى
  
هم از آثار روى تست اگر گل راست بازارى *** ادب نبود ترا گفتن كه چون گل حور سيمائى
+
هم از آثار روى تست اگر گل راست بازارى *** ادب نبود ترا گفتن که چون گل حور سیمائى
  
اگر روزى ز درويشى دلى بردى زيان نبود *** كه گر دولت بود يكشب به وصلش جان بيفزايى
+
اگر روزى ز درویشى دلى بردى زیان نبود *** که گر دولت بود یکشب به وصلش جان بیفزایى
  
چه باشدحال مسكينى كه او را با غناى تو *** نه استحقاق وصل تست و نى از تو شكيبائى
+
چه باشدحال مسکینى که او را با غناى تو *** نه استحقاق وصل تست و نى از تو شکیبائى
  
من مسكين بدين حضرت به صد انديشه مى آيم *** ز بيم آنكه گو بندم كه حضرت را نمى شائى
+
من مسکین بدین حضرت به صد اندیشه مى آیم *** ز بیم آنکه گو بندم که حضرت را نمى شائى
  
اگر چه ديده مردم بماند خيره در رويت *** ببخشى ديده را صد نور اگر تو روى بنمائى
+
اگر چه دیده مردم بماند خیره در رویت *** ببخشى دیده را صد نور اگر تو روى بنمائى
  
تو از من نيستى غايب كه اندر جان خيال تو *** مرا در دل چو انديشه است و در ديده چو بينائى
+
تو از من نیستى غایب که اندر جان خیال تو *** مرا در دل چو اندیشه است و در دیده چو بینائى
  
مرا با تو وصال اى جان ميسّر كى شود هرگز *** كه من از خود روم آن دم كه گويندم تو مى آئى
+
مرا با تو وصال اى جان میسّر کى شود هرگز *** که من از خود روم آن دم که گویندم تو مى آئى
  
چنان شيرينى اى خسرو كه چون فرهاد در كويت *** جهانى چون مگس جمعنتد بر دكّان حلوائى
+
چنان شیرینى اى خسرو که چون فرهاد در کویت *** جهانى چون مگس جمعنتد بر دکان حلوائى
  
كنون اى سيف فرغانى كه پايت خسته شد در ره *** بر و بار سر از گردن بيفكن تا بياسائى
+
کنون اى سیف فرغانى که پایت خسته شد در ره *** بر و بار سر از گردن بیفکن تا بیاسائى
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ عليه و آله: شَيْئانِ يَكْرَهُهُما ابْنُ آدَمَ: يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَلْمَوْتُ راحَةُ الْمُوْمِنِ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَ يَكْرَهُ قِلَّةَ الْمالِ، وَ قِلَّةُ الْمالِ أقَلُّ لِلْحِسابِ:(170)
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ علیه و آله: شَیئانِ یکرَهُهُما ابْنُ آدَمَ: یکرَهُ الْمَوْتَ وَ اَلْمَوْتُ راحَةُ الْمُوْمِنِ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَ یکرَهُ قِلَّةَ الْمالِ، وَ قِلَّةُ الْمالِ أقَلُّ لِلْحِسابِ:(۱۷۰)
  
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: پسر آدم از دو چيز كراهت دارد: از موت ناراحت است در حاليكه مرگ راحت مؤمن از فتنه است، و از كمى ثروت ناله دارد، كه كمى ثروت حساب آدمى را در قيامت به حداقلِّ زمان مى رساند.
+
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: پسر آدم از دو چیز کراهت دارد: از موت ناراحت است در حالیکه مرگ راحت مؤمن از فتنه است، و از کمى ثروت ناله دارد، که کمى ثروت حساب آدمى را در قیامت به حداقلِّ زمان مى رساند.
  
راوى مى گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرضه داشتم: از ابوذر نقل مى كنند كه گفته است: سهچيز را مردم دشن دارند ولى من عاشق آنهايم و آن مرگ و فقر و بلاء است!
+
راوى مى گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرضه داشتم: از ابوذر نقل مى کنند که گفته است: سهچیز را مردم دشن دارند ولى من عاشق آنهایم و آن مرگ و فقر و بلاء است!
  
حضرت فرمود: آنطور كه شما حساب مى كنيد نيست، منظور ابوذر ايناست كه مرگ در طاعت خدا برايم محبوب تر از حيات در معصيت است، فقر در طاعت برايم بهتر از غناى در گناه است، و مرض و بلا و رنج در طاعت برايم بهتر از سلامتى در طغيان است.(171)
+
حضرت فرمود: آنطور که شما حساب مى کنید نیست، منظور ابوذر ایناست که مرگ در طاعت خدا برایم محبوب تر از حیات در معصیت است، فقر در طاعت برایم بهتر از غناى در گناه است، و مرض و بلا و رنج در طاعت برایم بهتر از سلامتى در طغیان است.(۱۷۱)
  
مرگ نيكوكاران از نظر قرآن:
+
مرگ نیکوکاران از نظر قرآن:
  
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ»:(172)
+
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلاَئِکةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنتُمْ تُوعَدُونَ»:(۱۷۲)
  
آنان كه گفتند محقّقاً پروردگار ما خداى يكتاست و بر اين عقيده در برابر تمام حوادث پايدار و مستقيم ماندند، به وقت مرگ فرشتگان رحمت بر آنان نازل مى شوند و مژده مى دهند كه ديگر هيچ ترسى از آينده و اندوهى از گذشته نداريد و شما را به آن بهشتى كه انبيا وعده دادند بشارت داد.
+
آنان که گفتند محقّقاً پروردگار ما خداى یکتاست و بر این عقیده در برابر تمام حوادث پایدار و مستقیم ماندند، به وقت مرگ فرشتگان رحمت بر آنان نازل مى شوند و مژده مى دهند که دیگر هیچ ترسى از آینده و اندوهى از گذشته ندارید و شما را به آن بهشتى که انبیا وعده دادند بشارت داد.
  
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلِي فِي عِبَادِي، وَادْخُلِي جَنَّتِى»:(173)
+
«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِى»:(۱۷۳)
  
آن هنگام (يعنى وقت مردن) به اهل ايمان خطاب مى رسد كه: اى نفس قدسى آرام به ياد خدا، امروز به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود به نعمتهاى ابدى او، و او راضى از اعمال نيك تست، باز آى در صف بندگان خاصّ من و داخل شو در بهشت رضوانم.
+
آن هنگام (یعنى وقت مردن) به اهل ایمان خطاب مى رسد که: اى نفس قدسى آرام به یاد خدا، امروز به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود به نعمتهاى ابدى او، و او راضى از اعمال نیک تست، باز آى در صف بندگان خاصّ من و داخل شو در بهشت رضوانم.
  
«أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ، الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ، لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»:(174)
+
«أَلاَ إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ، لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآخِرَةِ لاَ تَبْدِیلَ لِکلِمَاتِ اللَّهِ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»:(۱۷۴)
  
آگاه باشيد براى عاشقان خدا ترس و اندوهى نيست. دوستان خدا كه اهل ايمان و اهل تقوايند، آنها را از خداوند در حيات دنيا و در آخرت بشارت است. سخنان خدا را تغيير و تبديلى نيست، اين فوز عظيم نصيب دوستان حقّ است.
+
آگاه باشید براى عاشقان خدا ترس و اندوهى نیست. دوستان خدا که اهل ایمان و اهل تقوایند، آنها را از خداوند در حیات دنیا و در آخرت بشارت است. سخنان خدا را تغییر و تبدیلى نیست، این فوز عظیم نصیب دوستان حقّ است.
  
مرگ بدكاران از نظر قرآن:
+
مرگ بدکاران از نظر قرآن:
  
«يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً»:(175)
+
«یوْمَ یرَوْنَ الْمَلاَئِکةَ لاَ بُشْرَى یوْمَئِذ لِلْمُجْرِمِینَ وَیقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً»:(۱۷۵)
  
بدكاران لحظه اى كه فرشتگان را ببينند بشارتى از آنان دريافت نكنند، بكله آنان به مجرمان گويند: مرحوم و ممنوع از لقاء حقّ و رحمت و جنت خدا باشيد.
+
بدکاران لحظه اى که فرشتگان را ببینند بشارتى از آنان دریافت نکنند، بکله آنان به مجرمان گویند: مرحوم و ممنوع از لقاء حقّ و رحمت و جنت خدا باشید.
  
«إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وساءَتْ مَصِيراً»:(176)
+
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کنْتُمْ قَالُوا کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وساءَتْ مَصِیراً»:(۱۷۶)
  
آنان كه به خود بر اثر كفر و زندقه و معصيت ستم كردند، به هنگام مرگ و مردنشان فرشتنگان از آنها سؤال كنند: در چه كار بوديد، چرا از ايمان و عمل صالح تهيدستيد و براى آخرت كارى نكرديد؟ پاسخ دهند: ما در روى زمين مردمى ضعيف و ناتوان بدمى و اسير ظلم و جهل ودولت كفّاره فرشتگان گويند: ايا زمين خدا پهناور نبود كه از محلّ خود به جاى ديگر براى حفظ ايمان هجرت كنيد و از محيط جهل وظلم به سرزمين علم و عدل بشتابيد؟ اين عذرى غير قابل قبول است، مأواى آنان جهنّم است و بازگشت آنها به جاى بدى است!!
+
آنان که به خود بر اثر کفر و زندقه و معصیت ستم کردند، به هنگام مرگ و مردنشان فرشتنگان از آنها سؤال کنند: در چه کار بودید، چرا از ایمان و عمل صالح تهیدستید و براى آخرت کارى نکردید؟ پاسخ دهند: ما در روى زمین مردمى ضعیف و ناتوان بدمى و اسیر ظلم و جهل ودولت کفّاره فرشتگان گویند: ایا زمین خدا پهناور نبود که از محلّ خود به جاى دیگر براى حفظ ایمان هجرت کنید و از محیط جهل وظلم به سرزمین علم و عدل بشتابید؟ این عذرى غیر قابل قبول است، مأواى آنان جهنّم است و بازگشت آنها به جاى بدى است!!
  
«وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ»:(177)
+
«وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِکةُ بَاسِطُوا أَیدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا کنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیرَ الْحَقِّ وَکنتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکبِرُونَ»:(۱۷۷)
  
و اگر فصاحت و سختى حال ستمكاران را در سكرات موت ببينى انگاه كه فرشتگان براى قبض روح ان ها دست قهر و قدرت برآورند و گويند جان از تن بدر كنيد، امروز كيفرى چون عذاب حقّ و خوارى مى كشيد، چون بر خدا سخن به ناحقّ مى گفتيد و از حكم و آيات او گردنكشى مى نموديد، پس به ميزان تيره روزى تبهكاران پى خواهى برد.
+
و اگر فصاحت و سختى حال ستمکاران را در سکرات موت ببینى انگاه که فرشتگان براى قبض روح ان ها دست قهر و قدرت برآورند و گویند جان از تن بدر کنید، امروز کیفرى چون عذاب حقّ و خوارى مى کشید، چون بر خدا سخن به ناحقّ مى گفتید و از حکم و آیات او گردنکشى مى نمودید، پس به میزان تیره روزى تبهکاران پى خواهى برد.
  
«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوء بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ»:(178)
+
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کنَّا نَعْمَلُ مِن سُوء بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کنتُم تَعْمَلُونَ»:(۱۷۸)
  
آنان كه در دنيا به خود ستم كردند و راه كفر و فسق و فجور پيشه نمودند، وران غضب الهى جانشان را مى گيرند، آنان مجبوراً سر تسليم پيش دارند و مى گويند: ما بدنكرديم، فرشتگان جواب دهند: آرى كارى بدتر از شرك و تكبّر بر خدا چيست، خداوند به هر چه در دنيا انجام داده ايد آگاه و بيناست.
+
آنان که در دنیا به خود ستم کردند و راه کفر و فسق و فجور پیشه نمودند، وران غضب الهى جانشان را مى گیرند، آنان مجبوراً سر تسلیم پیش دارند و مى گویند: ما بدنکردیم، فرشتگان جواب دهند: آرى کارى بدتر از شرک و تکبّر بر خدا چیست، خداوند به هر چه در دنیا انجام داده اید آگاه و بیناست.
  
«فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ، ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»:(179)
+
«فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ، ذلِک بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَکرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»:(۱۷۹)
  
پس با چه حال سختى روبرو شوند هنگامى كه فرشتگان عذاب جانشان رابگيرند، بر صورت و پشت آنان تازيانه قهر زنند!! بدين سبب كه راهى كه سخط حقّ در آن بود پيمودند و از طريق خوشنودى حقّ كراهت داشتند، خداوند هم اعمالشان را محو و نابود گردانيد. به قول سعدى عليه الرّحمه آن بلبل گلستان حكمت:
+
پس با چه حال سختى روبرو شوند هنگامى که فرشتگان عذاب جانشان رابگیرند، بر صورت و پشت آنان تازیانه قهر زنند!! بدین سبب که راهى که سخط حقّ در آن بود پیمودند و از طریق خوشنودى حقّ کراهت داشتند، خداوند هم اعمالشان را محو و نابود گردانید. به قول سعدى علیه الرّحمه آن بلبل گلستان حکمت:
  
دنيا نيرزد آنكه پريشان كنى دلى *** زنهار بد مكن كه نكردست عاقلى
+
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنى دلى *** زنهار بد مکن که نکردست عاقلى
  
اين پنج روزه مهلت ايّام آدمى *** آزار مردمان نكند جر مغفَّلى
+
این پنج روزه مهلت ایام آدمى *** آزار مردمان نکند جر مغفَّلى
  
بارى نظر به حنال عزيزان رفته كن *** تا مجمل وجد ببينى مفصّلى
+
بارى نظر به حنال عزیزان رفته کن *** تا مجمل وجد ببینى مفصّلى
  
اين پنجه كمان كش و انگشت خ نويس *** هر بندى اوفتاده به جائىّ و مَفصلى
+
این پنجه کمان کش و انگشت خ نویس *** هر بندى اوفتاده به جائىّ و مَفصلى
  
درويش و پادشه نشنيدم كه كرده اند *** بيرون ازاين دو لقمه روزى تناولى
+
درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند *** بیرون ازاین دو لقمه روزى تناولى
  
زان گنج هاى نعمت و خروارهاى مال *** با خويشتن به گور نبردند خردلى
+
زان گنج هاى نعمت و خروارهاى مال *** با خویشتن به گور نبردند خردلى
  
از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت *** بهتر ز نام نيك نكردند حاصلى
+
از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت *** بهتر ز نام نیک نکردند حاصلى
  
اى آن كه خانه برره سيلاب مى كنى *** بر خاك رودخانه نباشد مُعوَّلى
+
اى آن که خانه برره سیلاب مى کنى *** بر خاک رودخانه نباشد مُعوَّلى
  
دل در جهان مبند كه با كس وفا نكرد *** هرگز نبود دور زمان بى تبدّلى
+
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد *** هرگز نبود دور زمان بى تبدّلى
  
مرگ ا زتو دور نيست و گر هست فى المثل *** هر روز باز مى رويش پيش منزلى
+
مرگ ا زتو دور نیست و گر هست فى المثل *** هر روز باز مى رویش پیش منزلى
  
بنياد خاك بر سر آبست ازنى سبب *** خالى نباشد از خللى يا تزلزلى
+
بنیاد خاک بر سر آبست ازنى سبب *** خالى نباشد از خللى یا تزلزلى
  
دنيا مثال بحر عميقى است پر نهنگ *** اسوده عارفان كه گرفتند ساحلى
+
دنیا مثال بحر عمیقى است پر نهنگ *** اسوده عارفان که گرفتند ساحلى
  
دانا چه گفت، گفت كه عزلت ضرورت است *** من خود به اختيار نشينم به مَعزِلى
+
دانا چه گفت، گفت که عزلت ضرورت است *** من خود به اختیار نشینم به مَعزِلى
  
يعنى خلاف رأى خداوند حكمت است *** امروز خانه كردن و فردا تحولى
+
یعنى خلاف رأى خداوند حکمت است *** امروز خانه کردن و فردا تحولى
  
آن گه كه سر به بالش گورم نهند باز *** از من چه بالشى كه بماند چه چنبلى
+
آن گه که سر به بالش گورم نهند باز *** از من چه بالشى که بماند چه چنبلى
  
بعد از خداى هر چه تصوّر كنى به عقل *** ناچار آخرى است هميدون و اوّلى
+
بعد از خداى هر چه تصوّر کنى به عقل *** ناچار آخرى است همیدون و اوّلى
  
خواهى كه رستگار شوى راست كارباش *** تا عيبجوى رانرسد بر تو مَدخلى
+
خواهى که رستگار شوى راست کارباش *** تا عیبجوى رانرسد بر تو مَدخلى
  
تير از كمان چو رفت نبايد به شست باز *** پس واجب است در همه كارى تأمّلى
+
تیر از کمان چو رفت نباید به شست باز *** پس واجب است در همه کارى تأمّلى
  
هرگز به پنج روزه حيات گذشتنى *** خرّم كسى شود مگر از مرگ غافلى
+
هرگز به پنج روزه حیات گذشتنى *** خرّم کسى شود مگر از مرگ غافلى
  
نى كاروان برفت و تو خواهى مقيم ماند *** ترتيب كرده اند ترا نيز محملى
+
نى کاروان برفت و تو خواهى مقیم ماند *** ترتیب کرده اند ترا نیز محملى
  
جز نيكبخت پند خردمند نشنود *** اينست تربيت كه پريشان مكن دلى
+
جز نیکبخت پند خردمند نشنود *** اینست تربیت که پریشان مکن دلى
  
همواره بوستان اميدت شكفته باد *** سعدى دعاى خير تو گويد چه بلبلى
+
همواره بوستان امیدت شکفته باد *** سعدى دعاى خیر تو گوید چه بلبلى
  
سُئِلَ عَنِ الْحسنِ بْنِ عَلىٍّ عليهما السّلام: مَا الْموْتُ الَّذى جَهِلُوهُ؟ فَقالَ: أعْظَمُ سُرُور عَلَى الْمُوْمِنينَ، إذْ نُقِلُوا عَنْ دارِ النكَدِ إلَى النَّعيمِ الاْبَدِ; وَ أعْظَمُ ثُبُور يَرِدُ عَلَى الْكافِينَ، إذْ نُقِلُوا عَنْ جَنَّتِهِمْ إلى نار لا تَبيدُ وَ لاء تَنْفَدُ:(180)
+
سُئِلَ عَنِ الْحسنِ بْنِ عَلىٍّ علیهما السّلام: مَا الْموْتُ الَّذى جَهِلُوهُ؟ فَقالَ: أعْظَمُ سُرُور عَلَى الْمُوْمِنینَ، إذْ نُقِلُوا عَنْ دارِ النکدِ إلَى النَّعیمِ الاْبَدِ; وَ أعْظَمُ ثُبُور یرِدُ عَلَى الْکافِینَ، إذْ نُقِلُوا عَنْ جَنَّتِهِمْ إلى نار لا تَبیدُ وَ لاء تَنْفَدُ:(۱۸۰)
  
از حضرت مجتبى عليه السّلام سؤال شد: مرگى كه از آن بى خبرند چيست؟ فرمود: بدترين خوشحالي است كه به مردم مؤمن وارد مى شود، زيرا از خانه سختى و مشقّت به نعيم ابد نقل مكان مى كنند، و بدترين نوع هلاكت و بدبختى است كه به كافران مى رسد، زيرا از بهشت خود به آتش خاموش نشدنى و تمام نشدنى منتقل مى گردند.
+
از حضرت مجتبى علیه السّلام سؤال شد: مرگى که از آن بى خبرند چیست؟ فرمود: بدترین خوشحالی است که به مردم مؤمن وارد مى شود، زیرا از خانه سختى و مشقّت به نعیم ابد نقل مکان مى کنند، و بدترین نوع هلاکت و بدبختى است که به کافران مى رسد، زیرا از بهشت خود به آتش خاموش نشدنى و تمام نشدنى منتقل مى گردند.
  
از حضرت زين العابدين پرسيدند: مرگ چيست؟ فرمود: برا يمؤمن چون رد آوردن لباس چرك پرشپش و برداشتن حلقه هاى سنگين و زنجيرها از بدن و تبديل شدن آن لباس به لباس فاخر و پاكيزه، و رفتن در بوهاى پاك و رسيدن به راهوارترين مركب و مأنوس ترين منازل است.
+
از حضرت زین العابدین پرسیدند: مرگ چیست؟ فرمود: برا یمؤمن چون رد آوردن لباس چرک پرشپش و برداشتن حلقه هاى سنگین و زنجیرها از بدن و تبدیل شدن آن لباس به لباس فاخر و پاکیزه، و رفتن در بوهاى پاک و رسیدن به راهوارترین مرکب و مأنوس ترین منازل است.
  
و براى كافر همانند كندن لباس فاخر و پوشيدن لباس زبر، و نقل از پيش انيس و مونس و رفتن به سوى وحشتاناك ترن منازل و بدترين عذاب.(181)
+
و براى کافر همانند کندن لباس فاخر و پوشیدن لباس زبر، و نقل از پیش انیس و مونس و رفتن به سوى وحشتاناک ترن منازل و بدترین عذاب.(۱۸۱)
  
موسى بن جعفر عليهما السّلام وارد بر مردى شد كه عرق سكرات موت بر پيشانيش نشسته بود و ديگر جواب كسى را نمى داد، عرضه داشتند: پسر پيامبر، دوست داريم از وضع رفيقمان آگاه شويم و اصولاً بدانيم مرگ چيست؟
+
موسى بن جعفر علیهما السّلام وارد بر مردى شد که عرق سکرات موت بر پیشانیش نشسته بود و دیگر جواب کسى را نمى داد، عرضه داشتند: پسر پیامبر، دوست داریم از وضع رفیقمان آگاه شویم و اصولاً بدانیم مرگ چیست؟
  
حضرت فرمود: مرگ تصفيه اى است براى مؤمنين از گناهانشان، و در حقيقت آخرين اَلَمى است كه نصيبشان مى گرددو آخرين وِزرى است كه بر آن هاست.
+
حضرت فرمود: مرگ تصفیه اى است براى مؤمنین از گناهانشان، و در حقیقت آخرین اَلَمى است که نصیبشان مى گرددو آخرین وِزرى است که بر آن هاست.
  
و تصفيه اى است براى كفّار از خوبيها و حسناتشان، و در واقع آخرين لذّت يا نعمتى است كه به آنان مى رسد، و آخرين ثواب و حسنه براى آنان است. امّا اين دوست شما در حال تصفيه شدن و خالص شدن است چنانكه لباس در آب از چرك پاك مى شود، و آمامده تحقّق استعداد براى معاشرت با ما در خانه ابدى!(182)
+
و تصفیه اى است براى کفّار از خوبیها و حسناتشان، و در واقع آخرین لذّت یا نعمتى است که به آنان مى رسد، و آخرین ثواب و حسنه براى آنان است. امّا این دوست شما در حال تصفیه شدن و خالص شدن است چنانکه لباس در آب از چرک پاک مى شود، و آمامده تحقّق استعداد براى معاشرت با ما در خانه ابدى!(۱۸۲)
  
حضرت جواد عليه السّلام بر مريضى از شيعيان وارد شد كه به خاطر مرگ در حال گريه و جزع بود، حضرت فرمود: اى بنده خدا، از مرگى كه از آن اطلاع ندارى مى ترسى؟ فرض كن بدنت پر از چرك و قذرات شود و بر اثر آن سراپايت را زخم آبله مانند و دمل چركى و خونى بگيرد و خبر شوى كه آب حمّامى تمام اين رنج ها را از بدنت مى برد و بروى و از آب آن حمّام استفاده كنى و سلامت كاملت را بازيابى، چقدر خوشحال مى شوى! عرضه داشت: معلوم نيست، فرمد: مرگ همان حمّام است كه آخرين ذنوب و مقاياى سّئات ترا شستشو مى دهد و ترا از هر غم و رنج و همّى نجات مى دهد و به هر سرور و خوشحالى و انبساطى مى رساند، اين كه گريه و جزع ندارد. آن مرد ساكت و آرام شدو با حالى خوش جان داد.(183)
+
حضرت جواد علیه السّلام بر مریضى از شیعیان وارد شد که به خاطر مرگ در حال گریه و جزع بود، حضرت فرمود: اى بنده خدا، از مرگى که از آن اطلاع ندارى مى ترسى؟ فرض کن بدنت پر از چرک و قذرات شود و بر اثر آن سراپایت را زخم آبله مانند و دمل چرکى و خونى بگیرد و خبر شوى که آب حمّامى تمام این رنج ها را از بدنت مى برد و بروى و از آب آن حمّام استفاده کنى و سلامت کاملت را بازیابى، چقدر خوشحال مى شوى! عرضه داشت: معلوم نیست، فرمد: مرگ همان حمّام است که آخرین ذنوب و مقایاى سّئات ترا شستشو مى دهد و ترا از هر غم و رنج و همّى نجات مى دهد و به هر سرور و خوشحالى و انبساطى مى رساند، این که گریه و جزع ندارد. آن مرد ساکت و آرام شدو با حالى خوش جان داد.(۱۸۳)
  
در كتب حديث مثل "جامع الأخبار" فصل 135، "شافى" فيض باب قبض روح، و "محجّة البيضاء" جلد هشتم صفحه 259 آمده: كه ابراهيم خليل به ملك الموت فرمود: به هنگامى كه بالاى سر فاجر مى آئى به چه صورتى؟ امكان دارد خود را به آن صورت نشان من دهى؟ملك الموت عرضه داشت: رخ برگردان، ابراهيم صورت برگرداند، ملك گفت: نظر كن، ابراهيم مشاهده كرد، چهره اى ديد سياه با مويهاى برآم ده، با بوى بد، لباسى چون قير، از دماغ و دهانش آتش بيرون مى زند و دود سر به آسمان مى كشد.ابراهيم از ديدن آن صورت و هيبت غش كرد، چون به هوش آمد ملك الموت را به صورت اصليش ديد، فرياد زد: اى ملك الموت، اگر فاجر مزدى جز ديدن تو نداشته باشد براى او كافى است. و چون او را براى قبض روح مؤمن به بهترين صورت ديد گفت: اگر مؤمن مزدى جز زيارت اين چهره نداشته باشد براى او بس است!
+
در کتب حدیث مثل "جامع الأخبار" فصل ۱۳۵، "شافى" فیض باب قبض روح، و "محجّة البیضاء" جلد هشتم صفحه ۲۵۹ آمده: که ابراهیم خلیل به ملک الموت فرمود: به هنگامى که بالاى سر فاجر مى آئى به چه صورتى؟ امکان دارد خود را به آن صورت نشان من دهى؟ملک الموت عرضه داشت: رخ برگردان، ابراهیم صورت برگرداند، ملک گفت: نظر کن، ابراهیم مشاهده کرد، چهره اى دید سیاه با مویهاى برآم ده، با بوى بد، لباسى چون قیر، از دماغ و دهانش آتش بیرون مى زند و دود سر به آسمان مى کشد.ابراهیم از دیدن آن صورت و هیبت غش کرد، چون به هوش آمد ملک الموت را به صورت اصلیش دید، فریاد زد: اى ملک الموت، اگر فاجر مزدى جز دیدن تو نداشته باشد براى او کافى است. و چون او را براى قبض روح مؤمن به بهترین صورت دید گفت: اگر مؤمن مزدى جز زیارت این چهره نداشته باشد براى او بس است!
  
 
مسئله قبر و برزخ:
 
مسئله قبر و برزخ:
  
پس از قبض روح كه منزل اوّل موت است نوبت منزل دوم كه قبر است مى رسد. قبر در حقيقت همان برزخ انسان است، چنانكه آيات و روايايت بر آن دلالت دارد و هر كس برزخش انعكاسى از اوضاع اعتقادى و اخلاقى و عملى اوست.
+
پس از قبض روح که منزل اوّل موت است نوبت منزل دوم که قبر است مى رسد. قبر در حقیقت همان برزخ انسان است، چنانکه آیات و روایایت بر آن دلالت دارد و هر کس برزخش انعکاسى از اوضاع اعتقادى و اخلاقى و عملى اوست.
  
مؤمن در برزخ در روح و ريحان و راحت و سعات و همنشين با ارواح طيّبه و اجساد مطهّره و متنعّم به نعمت هاى الهى، و كافر در برزخ در رنج و مشقّت و همنشين با ارواح خبيثه و اجساد شريره و معذّب به عذاب الهى است.
+
مؤمن در برزخ در روح و ریحان و راحت و سعات و همنشین با ارواح طیبه و اجساد مطهّره و متنعّم به نعمت هاى الهى، و کافر در برزخ در رنج و مشقّت و همنشین با ارواح خبیثه و اجساد شریره و معذّب به عذاب الهى است.
  
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»:(184)
+
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیما تَرَکتُ کلاَّ إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ»:(۱۸۴)
  
بسيارى از مردم در غفلت اند تا وقت مرگِ هر يك فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گويد: بارالها مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالح بجاى آورم، به او پاسخ داده شود: هرگز نخواهد شد، كه براى شما بازگشتى نيست، از پى مرگ آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.
+
بسیارى از مردم در غفلت اند تا وقت مرگِ هر یک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گوید: بارالها مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارک گذشته عمل صالح بجاى آورم، به او پاسخ داده شود: هرگز نخواهد شد، که براى شما بازگشتى نیست، از پى مرگ آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.
  
درباره عذاب بدكارن در برزخ در قرآن مجيد مى فرمايد:
+
درباره عذاب بدکارن در برزخ در قرآن مجید مى فرماید:
  
«النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»:(185)
+
«النَّارُ یعْرَضُونَ عَلَیهَا غُدُوّاً وَعَشِیاً وَیوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»:(۱۸۵)
  
اينك آتش دوزخ را در صبح و شامِ برزخ بر آنها عرضه مى دارند، و چون روز قيامت شود خطاب آيد كه: فرعونيان را به سخت ترين عذاب جهنّم وارد كنيد.
+
اینک آتش دوزخ را در صبح و شامِ برزخ بر آنها عرضه مى دارند، و چون روز قیامت شود خطاب آید که: فرعونیان را به سخت ترین عذاب جهنّم وارد کنید.
  
و درباره لذّت نيكوكاران در برزخ مى فرمايد:
+
و درباره لذّت نیکوکاران در برزخ مى فرماید:
  
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»:(186)
+
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ»:(۱۸۶)
  
و البتّه آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زندگانى هستند در نزد پروردگارشان كه روزى مى خورند.
+
و البتّه آنان را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زندگانى هستند در نزد پروردگارشان که روزى مى خورند.
  
تفسير "نورالثقلين" كه از مهمترين تفاسير شيعه است از قول حضرت باقر نقل مى كند كه اين آيه دباره شهداى بدر و احد نازل شده.
+
تفسیر "نورالثقلین" که از مهمترین تفاسیر شیعه است از قول حضرت باقر نقل مى کند که این آیه دباره شهداى بدر و احد نازل شده.
  
ابن مسعود از رسول خدا حكايت مى كند: خداوند به ارواح شهداى احد خطاب كرد و از آنان پرسيد: چه آرزوئى داريد؟ آنها گفتند: پروردگارا ما بالاتر از اين چه آرزوئى مى توانيم داشته باشيم كه غرق نعمت هاى جاويدان توايم و در سايه عرش تو مسكن داريم، تنها تقاضاى ما اينست كه بار ديگر به جهان برگرديمو مجدّداً در راه تو شهيد شويم.
+
ابن مسعود از رسول خدا حکایت مى کند: خداوند به ارواح شهداى احد خطاب کرد و از آنان پرسید: چه آرزوئى دارید؟ آنها گفتند: پروردگارا ما بالاتر از این چه آرزوئى مى توانیم داشته باشیم که غرق نعمت هاى جاویدان توایم و در سایه عرش تو مسکن داریم، تنها تقاضاى ما اینست که بار دیگر به جهان برگردیمو مجدّداً در راه تو شهید شویم.
  
خداوند فمرمود: فرمان من تخلّق ناپذير است و آن اينست كه كسى دوباره به دنيا بازنگردد، عرض كردند: حالا كه چنين است تقاضاى ما اينست كه سلام ما را به پيامبر برسانى و به بازماندگانمان حال ما را بگوئى و ازوضع ما به آنها بشهارت دهى كه هيچ گونه نگران نباشند. در اين هنگام به وسيله اين آيه و ايات بعد به وضع آنها اشاره شد.
+
خداوند فمرمود: فرمان من تخلّق ناپذیر است و آن اینست که کسى دوباره به دنیا بازنگردد، عرض کردند: حالا که چنین است تقاضاى ما اینست که سلام ما را به پیامبر برسانى و به بازماندگانمان حال ما را بگوئى و ازوضع ما به آنها بشهارت دهى که هیچ گونه نگران نباشند. در این هنگام به وسیله این آیه و ایات بعد به وضع آنها اشاره شد.
  
در آيه شريفه «يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ، بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمينَ»: اى كاش قوم من مى دانستند آمرزشى را كه پروردگارم درباره من اعمال نمود و مرا از گراميان قرار داد.
+
در آیه شریفه «یا لَیتَ قَوْمى یعْلَمُونَ، بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُکرَمینَ»: اى کاش قوم من مى دانستند آمرزشى را که پروردگارم درباره من اعمال نمود و مرا از گرامیان قرار داد.
  
در داستان حبيب نجّار كه در سوره يس آيه 26 و 27 است، قضيّه نيز به همين صورت است، چنانكه آيه شريفه دلالت دارد.
+
در داستان حبیب نجّار که در سوره یس آیه ۲۶ و ۲۷ است، قضیه نیز به همین صورت است، چنانکه آیه شریفه دلالت دارد.
  
فى الكافى، عَنِ الصّادِقِ عليه السّلام قالَ: إنَّ لِلْقَبْرِ كَلاماً فى كُلِّ يَوْم يَقُولُ: أنَا بَيْتُ الْغُرْبَةِ، أنَا بَيْتُ الْوَحْشَةِ، أنَا بَيْتُ الدُّودِ، أنَا الْقَبْرُ، أنَا رَوْضَةُ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ: أوْ حُفْرِةٌ مِنْ حُفَرِ النّيرانِ:(187) در كتاب "كافى" شريف از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه براى قبر هر روز كلامى است، مى گويد: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه كِر، من قبرم، من باغى از باغهاى بهشت يا حفره اى از حفره هاى جهنّم.
+
فى الکافى، عَنِ الصّادِقِ علیه السّلام قالَ: إنَّ لِلْقَبْرِ کلاماً فى کلِّ یوْم یقُولُ: أنَا بَیتُ الْغُرْبَةِ، أنَا بَیتُ الْوَحْشَةِ، أنَا بَیتُ الدُّودِ، أنَا الْقَبْرُ، أنَا رَوْضَةُ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ: أوْ حُفْرِةٌ مِنْ حُفَرِ النّیرانِ:(۱۸۷) در کتاب "کافى" شریف از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده که براى قبر هر روز کلامى است، مى گوید: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه کر، من قبرم، من باغى از باغهاى بهشت یا حفره اى از حفره هاى جهنّم.
  
خبر عظيمتر برزخ خبرى است قرآنى والهى و آسمانى و هيچ كس چاره اى جز عبور از آن را ندارد، چيزى كه هست برزخ براى مردم مؤمن سبيار عالى و براى اهل كفر و عناد بيچاره كننده است.
+
خبر عظیمتر برزخ خبرى است قرآنى والهى و آسمانى و هیچ کس چاره اى جز عبور از آن را ندارد، چیزى که هست برزخ براى مردم مؤمن سبیار عالى و براى اهل کفر و عناد بیچاره کننده است.
  
آنچه در خوبى و بدى انسان اثر مى گذارد عبارت است از عقايد و اخلاق و اعمال انسان; اگر عقايد حقّه و صحيحه و الهيّه باشد، و اگر اخلاق آدمى دنباله اخلاق پيامبران و ائمّه طاهرين قرار بگيرد و اگر اعمال و حركات انسان بر اساس واقعيّات ملكوتيّه و الهيّه باشد برزخ او «رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّه» است، امّا اگر آدمى دچار عقايد فاسده و اخلاق زشت از قبيل حرص و تهمت و شماتت باشد و حركاتش نمونه اى از حركات شيطان، البتّه برزخ او حفره اى از حفرات آتش سخت جهنّم است و از آن گريزى و مفرّى ندارد.
+
آنچه در خوبى و بدى انسان اثر مى گذارد عبارت است از عقاید و اخلاق و اعمال انسان; اگر عقاید حقّه و صحیحه و الهیه باشد، و اگر اخلاق آدمى دنباله اخلاق پیامبران و ائمّه طاهرین قرار بگیرد و اگر اعمال و حرکات انسان بر اساس واقعیات ملکوتیه و الهیه باشد برزخ او «رَوْضَةٌ مِنْ ریاضِ الْجَنَّه» است، امّا اگر آدمى دچار عقاید فاسده و اخلاق زشت از قبیل حرص و تهمت و شماتت باشد و حرکاتش نمونه اى از حرکات شیطان، البتّه برزخ او حفره اى از حفرات آتش سخت جهنّم است و از آن گریزى و مفرّى ندارد.
  
بيانى از استاد شهيد مرحوم مرتضى مطهّرى:
+
بیانى از استاد شهید مرحوم مرتضى مطهّرى:
  
شهيد مطهّرى دركتاب پر قيمت "عدل الهى" از استادش مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرزى كه فقيهى بزرگ و عارفى كم نظير و عاشقى دلسوخته بود نقل مى كند: روزى در درس "نهج البلاغه" كه در اصفهان درسى كم نظير بود در حالى كه به شدّت مى گريست فرمود: ديشبِ گذشته در مكاشفه اى وضع برزخم را اينچنين ديدم: پس از مرگ مَردم و خانواده ام مرا تا كنار قبر بدرقه كردند، به وقت دفن سگ سياهى را ديدم با من وارد قبر شد، هر چه فرياد كردم كسى توجّه نكرد، وقتى قبر پوشيده شد و همه رفتند در وحشت قرار گرفتم، ناگهان نورى خيره كننده قبرم را روشن كرد، بسيار خوشحال شدم، آن سگ هم با حالت فرار قبر مرا ترك كرد. از آن نور پرسيدم: كيستى كه وحشتم را بردى و از بركت تو آن سگ مرا رها كرد؟ فرمود: من حسين بن على هستم تا قيامت آرام باش. ان سگ بعضى از خويها واعمال بد بود كه البتّه تسلّطى نداشت!(188)
+
شهید مطهّرى درکتاب پر قیمت "عدل الهى" از استادش مرحوم حاج میرزا على آقا شیرزى که فقیهى بزرگ و عارفى کم نظیر و عاشقى دلسوخته بود نقل مى کند: روزى در درس "نهج البلاغه" که در اصفهان درسى کم نظیر بود در حالى که به شدّت مى گریست فرمود: دیشبِ گذشته در مکاشفه اى وضع برزخم را اینچنین دیدم: پس از مرگ مَردم و خانواده ام مرا تا کنار قبر بدرقه کردند، به وقت دفن سگ سیاهى را دیدم با من وارد قبر شد، هر چه فریاد کردم کسى توجّه نکرد، وقتى قبر پوشیده شد و همه رفتند در وحشت قرار گرفتم، ناگهان نورى خیره کننده قبرم را روشن کرد، بسیار خوشحال شدم، آن سگ هم با حالت فرار قبر مرا ترک کرد. از آن نور پرسیدم: کیستى که وحشتم را بردى و از برکت تو آن سگ مرا رها کرد؟ فرمود: من حسین بن على هستم تا قیامت آرام باش. ان سگ بعضى از خویها واعمال بد بود که البتّه تسلّطى نداشت!(۱۸۸)
  
...وَ هُوِ يُنادى يا أهْلى وَ يا وَلَدى لا تَلْعَبَنَّ بِكُمُ الدُّنْيا كَما لَعِبَتْ بى، فَجَمَعْتُ الْمالَ مِنْ حِلِّهِ وَ غيْرِ حِلِّهِ ثُمَّ لِغَيْرى، فَالْمَهْنَأُ لَهُ وَ التَّبِعَةُ عَلَىَّ، فَاحْذَرُوا مِثْلَ ما حَلَّ بى:(189)
+
...وَ هُوِ ینادى یا أهْلى وَ یا وَلَدى لا تَلْعَبَنَّ بِکمُ الدُّنْیا کما لَعِبَتْ بى، فَجَمَعْتُ الْمالَ مِنْ حِلِّهِ وَ غیرِ حِلِّهِ ثُمَّ لِغَیرى، فَالْمَهْنَأُ لَهُ وَ التَّبِعَةُ عَلَىَّ، فَاحْذَرُوا مِثْلَ ما حَلَّ بى:(۱۸۹)
  
رسول اكرم فرمود: روح متوفّى پس از مرگ ندا مى دهد: اى خانواده و فرزندان من، مراقب باشيد دنيا شماها را به بازى نگيرد، همانطور كه مرا به بازى گرفت و اغفالم كرد، اموالى از حلال و حرام جمع كردم و آن را براى وراث گذاشتم، هم اكنون آسايش و رفاهم براى آنان است و تبعات و عوارض ناراحت كننده اش براى من، حذر كنيد از وبالى كه مرا دامنگير شده است!
+
رسول اکرم فرمود: روح متوفّى پس از مرگ ندا مى دهد: اى خانواده و فرزندان من، مراقب باشید دنیا شماها را به بازى نگیرد، همانطور که مرا به بازى گرفت و اغفالم کرد، اموالى از حلال و حرام جمع کردم و آن را براى وراث گذاشتم، هم اکنون آسایش و رفاهم براى آنان است و تبعات و عوارض ناراحت کننده اش براى من، حذر کنید از وبالى که مرا دامنگیر شده است!
  
 
داستانى عبرت آموز از سلمان:
 
داستانى عبرت آموز از سلمان:
  
سلمان فارسى از طرف حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين فرماندار مدائن بود. اَصبغ بن نُباته مى گويد: من در مدائن با سلمان بودم و بسيار به ملاقاتش مى رفتم، يك روز به ديدنش رفتم در حالى كه مريض بود، همان مرضى كه منجر به مرگش شد، پيوسته از او عيادت مى كردم، رفته رفته مرضش شدّت گرفت و به مرگ خود يقين نمود، روزى متوجّه من شد و گفت: اى اصبغ با رسول خدا قرارى داشتم: او به من فرموده بود موقعى كه مرگت نزديك مى شود ميّتى با تو سخن مى گويد، ميل دارم بدنم آيا مرگم نزديك شده يا نه.
+
سلمان فارسى از طرف حضرت مولى الموحّدین امیرالمؤمنین فرماندار مدائن بود. اَصبغ بن نُباته مى گوید: من در مدائن با سلمان بودم و بسیار به ملاقاتش مى رفتم، یک روز به دیدنش رفتم در حالى که مریض بود، همان مرضى که منجر به مرگش شد، پیوسته از او عیادت مى کردم، رفته رفته مرضش شدّت گرفت و به مرگ خود یقین نمود، روزى متوجّه من شد و گفت: اى اصبغ با رسول خدا قرارى داشتم: او به من فرموده بود موقعى که مرگت نزدیک مى شود میتى با تو سخن مى گوید، میل دارم بدنم آیا مرگم نزدیک شده یا نه.
  
اصبغ مى گويد: به او گفتم: هر امرى داريد بفرمائيد اجرا كنم، فرمود: هم اكنون مى روى و براى من تابوتى مي آوري و همان زيراندازى كه معمولاً در تابوت براى مردگان فرش مى كنند در آن مى گسترانى، سپس مرا به چهار نفر به قبرستان مى برى!!
+
اصبغ مى گوید: به او گفتم: هر امرى دارید بفرمائید اجرا کنم، فرمود: هم اکنون مى روى و براى من تابوتى می آوری و همان زیراندازى که معمولاً در تابوت براى مردگان فرش مى کنند در آن مى گسترانى، سپس مرا به چهار نفر به قبرستان مى برى!!
  
اصبغ اطاعت كرد، فوراً از جا برخاست و از پس انجام دستور سلمان رفت، پس از ساعتى برگشت و تمام خواسته ها را اعلام كرد مهيّاست. طبق دستور، سلمان را به قبرستان بردند و تابوت را به زمين گذاردند، گفت: مرا متوجّه قبله كنيد، رو به قبله اش نممودند، آنگاه با صداى بلند گفت:
+
اصبغ اطاعت کرد، فوراً از جا برخاست و از پس انجام دستور سلمان رفت، پس از ساعتى برگشت و تمام خواسته ها را اعلام کرد مهیاست. طبق دستور، سلمان را به قبرستان بردند و تابوت را به زمین گذاردند، گفت: مرا متوجّه قبله کنید، رو به قبله اش نممودند، آنگاه با صداى بلند گفت:
  
اَلسَّلام عَلَيْكُمْ يا أهْلَ عَرْصَةِ الْبَلاءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا مُحْتَجَبينَ عَنِ الدُّنْيا: سلام بر شما اى ساكنين وادى ابتلا، سلام بر شما اى روپوشيدگان از دنيا.
+
اَلسَّلام عَلَیکمْ یا أهْلَ عَرْصَةِ الْبَلاءِ، اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا مُحْتَجَبینَ عَنِ الدُّنْیا: سلام بر شما اى ساکنین وادى ابتلا، سلام بر شما اى روپوشیدگان از دنیا.
  
جوابى نشنيد، دوباره به آنها سلام كرد و گفت: شما را به خداوند بزرگ و پيامبر كريم مى خوانم كه يك نفر از شما مرا پاسخ گويد، من سلمان فارسى صحابى پيامبرم و او به من فرموده بود وقتى مرگت نزديك شود مرده اى با تو سخن مى گويد، مى خواهم بدانم اجلم رسيده يا نه؟
+
جوابى نشنید، دوباره به آنها سلام کرد و گفت: شما را به خداوند بزرگ و پیامبر کریم مى خوانم که یک نفر از شما مرا پاسخ گوید، من سلمان فارسى صحابى پیامبرم و او به من فرموده بود وقتى مرگت نزدیک شود مرده اى با تو سخن مى گوید، مى خواهم بدانم اجلم رسیده یا نه؟
  
سلمان از روح مرده اى پاسخ گرفت، جواب سلامش را داد و گفت: سخنانت را مى شنويم هر چه مى خواهى سؤال كن، سلمان پرسيد، ايا از اهل بهتشى يا دوزخ؟ گفت: از كسانى هستم كه خداوند مرا مشمول عفو و رحمت خود قرار داده و بهشتى هستم، سلمان درباره چگونگى مرگش و همچنان از اوضاع و احوال بعد از مرگش سؤالاتى نمود و يك بيك را جواب گرفت، پس از پايان گفتگو به دستور سلمان از تابوتش بيرون آوردند و روى زمينش گذاردند، آنگاه متوحّه حضرت حقّ شد و گفت: اى آن كه خزائن هر چيز به دست قدرت اوست و برگشت همه به سوى او، و اوست كه افراد را از بلا و عذاب مصون مى دارد و كسى قادر نيست مانع عذاب وى شود، به تو ايمان آوردم و از پيامبرت پيروى نمودم و كتاب مقدّست را تصديق كردم، هم اكنون وعده اى كه داده اى فرا رسيده است، اى آن كه خلف وعده نمى كنى روح مرا بگير و به رحمتت ملحق فرما و در خانه فضل و كرمت فرود آر، سپس شهادتين را به زبان جارى كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود.(190)
+
سلمان از روح مرده اى پاسخ گرفت، جواب سلامش را داد و گفت: سخنانت را مى شنویم هر چه مى خواهى سؤال کن، سلمان پرسید، ایا از اهل بهتشى یا دوزخ؟ گفت: از کسانى هستم که خداوند مرا مشمول عفو و رحمت خود قرار داده و بهشتى هستم، سلمان درباره چگونگى مرگش و همچنان از اوضاع و احوال بعد از مرگش سؤالاتى نمود و یک بیک را جواب گرفت، پس از پایان گفتگو به دستور سلمان از تابوتش بیرون آوردند و روى زمینش گذاردند، آنگاه متوحّه حضرت حقّ شد و گفت: اى آن که خزائن هر چیز به دست قدرت اوست و برگشت همه به سوى او، و اوست که افراد را از بلا و عذاب مصون مى دارد و کسى قادر نیست مانع عذاب وى شود، به تو ایمان آوردم و از پیامبرت پیروى نمودم و کتاب مقدّست را تصدیق کردم، هم اکنون وعده اى که داده اى فرا رسیده است، اى آن که خلف وعده نمى کنى روح مرا بگیر و به رحمتت ملحق فرما و در خانه فضل و کرمت فرود آر، سپس شهادتین را به زبان جارى کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود.(۱۹۰)
  
داستانى عجيب از برزخ مردگان:
+
داستانى عجیب از برزخ مردگان:
  
چند سال قبل در يكي از شهرهاى ايران مرد شريف و با ايمانى زندگى مى كرد. فرزند اكبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش ازپاكى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسطى زندگى مى كردند. براى آنكه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفه جوئى کنند. صرفه جوئى آنها اين بود كه آب لوله كشى شهر را فقط براى نوشيدن و تهيّه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پركردن حوض و مشروب ساختن چند درختى كه در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى كردند. روى چاه، اطاق كوچكى ساخته بودند كه چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى كسى كه مى خواهد از چاه آب بكشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نمايد. اين پدر و پسر براى كشيدن آب از چاه كارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب اين وظيفه را انجام مى دادند. روزى پدر و پسر با هم گفتگو كردند كه كاهگل سقف اطاقك روى چاه تبله كرد و ممكن است ناگهان از سقف جدا شود يا در چاه بريزد يا بر سر كسى كه از چاه آب مى كشد فرود آيد و بايد آن را تعمير كنيم، و چون براى آوردن بنّا و كارگر تمكّن مالى نداشتند با هم قرار گذاردند در يكى از روزهاى تعطيل با كمك يكديگر كاهگل تبله شده را از سقف جدا كنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمير نمايند. روز موعود فرا رسيد، سر چاه را با تخته و گليم پوشاندند، كاهگل ها را از سقف كندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقك ايستاد و پسر به جاى كارگر به پدر گل مى داد تا كار تعمير سقف پايان پذيرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد كه انگشترش در انگشت نيست، تصوّر كرد موقع شستن دست كنار حوض جا گذارده است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نيافت. دو روز هر نقطه اى را كه احتمال مى داد انگشتر آانجاب باشد جستجو نمود و نيافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اينكه آن را بيابد مأيوس گرديد و تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر سخن مى گفت و افسوس مى خورد. پس از گذشت چندين سال از تعمير سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت. پسر با ايمان گفت: مدّتى از مگر پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب ديدم، مى دانستم مرده، نزديك من آمد، پس از سلام و عليك به من گفت،: فرزند: من به فلانى پانصد تومان بدهكارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن. پسر بيدار شد، اين خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نكرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را كه قبلاً گفته بود تكرار نمود و از پسر گله كرد كه چرا به گفته ام ترتيب اثرى ندادى. پسر كه در عالم رؤيا مى دانست پدرش مرده است به او گفت: براى آنكه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مى گوئى، يك علامت براى من بگو. پدر گفت: ياد دارى چند سال قبل سقف اتاقك روى چاه را كاهگل كرديم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحص كرديم نيافتيم؟ گفت: آرى به ياد دارم، گفت: پس از آنكه آدمى مى ميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهميدم انگشترم لاى كاهگل هاى سقف اتاقك مانده است، چون موقع كار ماله در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مى گرفتم، در يكى از دفعات كه به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بيرون آمده و با گلها آن را سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آنكه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاهگل ها را از سقف جدا كن و آنها را نرم كن انگشرتم را مى يابى! پسر بدون اينكه خواب را براى كسى بگويد صبح همان شب در اوّلين فرصت اقدام نمود، مى گويد روى چاه را پوشانده، كاهگلها را از سقف چدا كردم، در حياط منزل روى هم انباشتم، بعداً آنها را نرم كرده و انگشتر را يافتم!
+
چند سال قبل در یکی از شهرهاى ایران مرد شریف و با ایمانى زندگى مى کرد. فرزند اکبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش ازپاکى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعیف بودند و هر دو در یک خانه متوسطى زندگى مى کردند. براى آنکه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتیاج نکنند تا جائى که ممکن بود در مصارف مالى صرفه جوئى کنند. صرفه جوئى آنها این بود که آب لوله کشى شهر را فقط براى نوشیدن و تهیه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پرکردن حوض و مشروب ساختن چند درختى که در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى کردند. روى چاه، اطاق کوچکى ساخته بودند که چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى کسى که مى خواهد از چاه آب بکشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نماید. این پدر و پسر براى کشیدن آب از چاه کارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب این وظیفه را انجام مى دادند. روزى پدر و پسر با هم گفتگو کردند که کاهگل سقف اطاقک روى چاه تبله کرد و ممکن است ناگهان از سقف جدا شود یا در چاه بریزد یا بر سر کسى که از چاه آب مى کشد فرود آید و باید آن را تعمیر کنیم، و چون براى آوردن بنّا و کارگر تمکن مالى نداشتند با هم قرار گذاردند در یکى از روزهاى تعطیل با کمک یکدیگر کاهگل تبله شده را از سقف جدا کنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمیر نمایند. روز موعود فرا رسید، سر چاه را با تخته و گلیم پوشاندند، کاهگل ها را از سقف کندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقک ایستاد و پسر به جاى کارگر به پدر گل مى داد تا کار تعمیر سقف پایان پذیرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد که انگشترش در انگشت نیست، تصوّر کرد موقع شستن دست کنار حوض جا گذارده است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نیافت. دو روز هر نقطه اى را که احتمال مى داد انگشتر آانجاب باشد جستجو نمود و نیافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اینکه آن را بیابد مأیوس گردید و تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر سخن مى گفت و افسوس مى خورد. پس از گذشت چندین سال از تعمیر سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سکته قلبى از دنیا رفت. پسر با ایمان گفت: مدّتى از مگر پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب دیدم، مى دانستم مرده، نزدیک من آمد، پس از سلام و علیک به من گفت،: فرزند: من به فلانى پانصد تومان بدهکارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم کن. پسر بیدار شد، این خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نکرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را که قبلاً گفته بود تکرار نمود و از پسر گله کرد که چرا به گفته ام ترتیب اثرى ندادى. پسر که در عالم رؤیا مى دانست پدرش مرده است به او گفت: براى آنکه مطمئن شوم این تو هستى که با من سخن مى گوئى، یک علامت براى من بگو. پدر گفت: یاد دارى چند سال قبل سقف اتاقک روى چاه را کاهگل کردیم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحص کردیم نیافتیم؟ گفت: آرى به یاد دارم، گفت: پس از آنکه آدمى مى میرد بسیارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهمیدم انگشترم لاى کاهگل هاى سقف اتاقک مانده است، چون موقع کار ماله در دست چپم بود و کاهگل را به دست راست مى گرفتم، در یکى از دفعات که به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از کف دستم جدا کنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بیرون آمده و با گلها آن را سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آنکه مطمئن شوى این منم که با تو سخن مى گویم هر چه زودتر کاهگل ها را از سقف جدا کن و آنها را نرم کن انگشرتم را مى یابى! پسر بدون اینکه خواب را براى کسى بگوید صبح همان شب در اوّلین فرصت اقدام نمود، مى گوید روى چاه را پوشانده، کاهگلها را از سقف چدا کردم، در حیاط منزل روى هم انباشتم، بعداً آنها را نرم کرده و انگشتر را یافتم!
  
مبلغى كه پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام واحوالپرسى سؤال كردم آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟ گفتم: مى خواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال كردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آنكه از وي سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم، رفت، طولى نكشيد كه بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت! پسر گفت چرا براى وصول طلبت مراجعه نكردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم، زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود. پسر متوفّى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان امر را براى او نقل كرد!(191)
+
مبلغى که پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى که پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام واحوالپرسى سؤال کردم آیا شما از مرحوم پدرم طلبى دارید؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟ گفتم: مى خواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال کردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آنکه از وی سفته و یا لااقل یادداشتى بگیرم، رفت، طولى نکشید که بر اثر سکته قلبى از دنیا رفت! پسر گفت چرا براى وصول طلبت مراجعه نکردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شایسته ندیدم مراجعه کنم، زیرا ممکن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود. پسر متوفّى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جریان امر را براى او نقل کرد!(۱۹۱)
  
 
داستانى ازمؤلّف در رابطه با برزخ مردگان:
 
داستانى ازمؤلّف در رابطه با برزخ مردگان:
  
اين فقير الى اللّه و تهيدست و بى نوا، دل خسته بال و پر شكسته و از شدّت معاصى دست و پاى جان بسته: حسين انصاريان محرّر اين نوشته، در سال 1345 شمسى شب چهارشنبه اى از مسجد جمکران قم همراه با يكى از دوستانم كه در محبّت اهل بيت آتشى شعله ور در قلب داشت نزديك ساعت دوازده شب وارد شهر قم شدم، شهر همچون وادى خاموشان بود، رفت و آمد در آن جريان نداشت، همراه دوستم منتظر تاكسى شديم تا به خانه ام نزديك مدرسه آيت اللّه العظمى حجّت بروم.
+
این فقیر الى اللّه و تهیدست و بى نوا، دل خسته بال و پر شکسته و از شدّت معاصى دست و پاى جان بسته: حسین انصاریان محرّر این نوشته، در سال ۱۳۴۵ شمسى شب چهارشنبه اى از مسجد جمکران قم همراه با یکى از دوستانم که در محبّت اهل بیت آتشى شعله ور در قلب داشت نزدیک ساعت دوازده شب وارد شهر قم شدم، شهر همچون وادى خاموشان بود، رفت و آمد در آن جریان نداشت، همراه دوستم منتظر تاکسى شدیم تا به خانه ام نزدیک مدرسه آیت اللّه العظمى حجّت بروم.
  
از اتّفاق يك تاكسى رسيد، چهره راننده با اكثر رانندگان فرق مى كرد، نور عبادت از آن قيافه ساطع بود. هر دو سوار شديم، پرسيد: مقصد كجاست؟ دوستم گفت: قبرستان. او هم ما را به وادى السّلام قم برد و گفت: من با شبگردان وادى دوستم، صبر كنيد در بزنم تا با هم وارد قبرستان شويم. در زد، شبگرد قبرستان درب را باز كرد، با تاكسى وارد قبرستان شديم و هر يك به سر قبرى خالى رفته و به تفكر و انديشه در اوضاع خود پس از ورود به قبر پرداختيم.
+
از اتّفاق یک تاکسى رسید، چهره راننده با اکثر رانندگان فرق مى کرد، نور عبادت از آن قیافه ساطع بود. هر دو سوار شدیم، پرسید: مقصد کجاست؟ دوستم گفت: قبرستان. او هم ما را به وادى السّلام قم برد و گفت: من با شبگردان وادى دوستم، صبر کنید در بزنم تا با هم وارد قبرستان شویم. در زد، شبگرد قبرستان درب را باز کرد، با تاکسى وارد قبرستان شدیم و هر یک به سر قبرى خالى رفته و به تفکر و اندیشه در اوضاع خود پس از ورود به قبر پرداختیم.
  
در اين بين عبا بدوشى در تاريكى قبرستان از كنار ما سه نفر عبور كرد. راننده تاكسى او را شناخت، وى را صدا كرد، و گفت: تو مردى الهى هستى و از ابتداى ساخته شدن اين قبرستان اينجا بودى، هم ناظر امورى، هم شبگرد بعضى از شب ها، و هم براى بعضى از اموات از طرف بازماندگانشان جهت فاتحه و قرآن دراستخدامى، اسرارى از اين قبرستان و اموات آن اگر نزد تو هست جهت عبرت گيرى و پند آموزى براى ما بيان كن! پاسخ داد: از اين قبرستان مسائلى بسيار مهم دارم كه يك بخش آن را براى شما حكايت مى كنم:
+
در این بین عبا بدوشى در تاریکى قبرستان از کنار ما سه نفر عبور کرد. راننده تاکسى او را شناخت، وى را صدا کرد، و گفت: تو مردى الهى هستى و از ابتداى ساخته شدن این قبرستان اینجا بودى، هم ناظر امورى، هم شبگرد بعضى از شب ها، و هم براى بعضى از اموات از طرف بازماندگانشان جهت فاتحه و قرآن دراستخدامى، اسرارى از این قبرستان و اموات آن اگر نزد تو هست جهت عبرت گیرى و پند آموزى براى ما بیان کن! پاسخ داد: از این قبرستان مسائلى بسیار مهم دارم که یک بخش آن را براى شما حکایت مى کنم:
  
روزى از شهر همدان ميّتى به اين قبرستان آوردند. از افراد دنبال جنازه فهميده مى شد كه متوفّى مردى مؤمن و با اخلاص و شخص متديّن و مطيع حضرت ربّ ـ جلّ و علا ـ بوده. چون وى را دفن كردند فرزندانش مرا صدا زدند و به من گفتند: حاضرى در هر بعدازظهر پنجشنبه به عنوان شب جمعه چند سوره قرآن براى پدر ما بخوانى و اين برنامه را تا زمانى معيّن ادامه دهى؟ و ما هم حق الزحمه ترا هر ماه كه مى آئيم تقديم مى كنيم. پاسخم مثبت بود. چند ماه مطابق خواسته فرزندانش به وقت شب جمعه كنار قبر مى آمدم و براى متوفّى سوره هاى تعيين شده را مى خواندم. يك روز پنجشنبه در منزل كارگر داشتم نرسيدم به قبرستان بروم، فرداى آن روز كه جمعه بود سر قبر ميّت رفته و وظيفه خود را انجام دادم، ولى هفته بعد فرزندان آن مرد به قم آمدند و به من گفت: شب جمعه پدر خود را در عالم رؤيا ديدم، از شما بخاطر خالى گذاشتن سفره اش از مائده الهى گلايه داشت، من داستان آن روز را بيان كرده و از آنان غذرخواهى كردم!
+
روزى از شهر همدان میتى به این قبرستان آوردند. از افراد دنبال جنازه فهمیده مى شد که متوفّى مردى مؤمن و با اخلاص و شخص متدین و مطیع حضرت ربّ ـ جلّ و علا ـ بوده. چون وى را دفن کردند فرزندانش مرا صدا زدند و به من گفتند: حاضرى در هر بعدازظهر پنجشنبه به عنوان شب جمعه چند سوره قرآن براى پدر ما بخوانى و این برنامه را تا زمانى معین ادامه دهى؟ و ما هم حق الزحمه ترا هر ماه که مى آئیم تقدیم مى کنیم. پاسخم مثبت بود. چند ماه مطابق خواسته فرزندانش به وقت شب جمعه کنار قبر مى آمدم و براى متوفّى سوره هاى تعیین شده را مى خواندم. یک روز پنجشنبه در منزل کارگر داشتم نرسیدم به قبرستان بروم، فرداى آن روز که جمعه بود سر قبر میت رفته و وظیفه خود را انجام دادم، ولى هفته بعد فرزندان آن مرد به قم آمدند و به من گفت: شب جمعه پدر خود را در عالم رؤیا دیدم، از شما بخاطر خالى گذاشتن سفره اش از مائده الهى گلایه داشت، من داستان آن روز را بیان کرده و از آنان غذرخواهى کردم!
  
 
داستانى از جهان برزخ محدّث قمى:
 
داستانى از جهان برزخ محدّث قمى:
  
مرحوم حاج شيخ عباس قمّى دانشمند و محدّث بزرگ كه قريب پنجاه جلد كتاب بسيار مفيد و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولياء خداست و كه احدى در صداقت و پاكى و كرامت او شكّ ندارد داستانهاى شگفتى در زندگى دارد، من قسمتى از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا على آقا محدّث كه قريب به ده سال در همسايگى او بودم شنيدم. مى فرمود: پدر برگوارم درنجف اشرف بر اثر كثرت عبادت و تأليف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نيفتاد، يك روز در حالى كه ناله مى كرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با يك ظرف براى من بياور. قورى آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت: مرا بلند كنيد، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت: پنجاه سال است با اين انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام، بايد اين انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روي انگشتانش آب ريخت و آن آب را نوشيد، پس از چند ساعت شفاى كامل يافت!
+
مرحوم حاج شیخ عباس قمّى دانشمند و محدّث بزرگ که قریب پنجاه جلد کتاب بسیار مفید و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولیاء خداست و که احدى در صداقت و پاکى و کرامت او شک ندارد داستانهاى شگفتى در زندگى دارد، من قسمتى از این حقایق را از فرزند بزرگوارش حاج میرزا على آقا محدّث که قریب به ده سال در همسایگى او بودم شنیدم. مى فرمود: پدر برگوارم درنجف اشرف بر اثر کثرت عبادت و تألیف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نیفتاد، یک روز در حالى که ناله مى کرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با یک ظرف براى من بیاور. قورى آب و ظرف را کنارش گذاشت، گفت: مرا بلند کنید، زیر بغل او را گرفته در بستر نشاندیم، گفت: پنجاه سال است با این انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام، باید این انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روی انگشتانش آب ریخت و آن آب را نوشید، پس از چند ساعت شفاى کامل یافت!
  
و نيز آن مرحوم مى گفت: پدرم مرحوم مدّث قمّى دچار چشم درد سختى شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: كتاب شريف "اصول كافى" را نزد من بياور، مادر كتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيّات الهيّه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاء هر درد، نويسنده آن مرحوم كلينى از معتبرترين افراد روزگار است، نمى شود كتاب او بى اثر باشد، كتاب را يكى دوبار به چشم خو كشيد، يكى دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد.
+
و نیز آن مرحوم مى گفت: پدرم مرحوم مدّث قمّى دچار چشم درد سختى شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: کتاب شریف "اصول کافى" را نزد من بیاور، مادر کتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: این کتاب منبع واقعیات الهیه و سراسر حکمت و هدایت و نور است و شفاء هر درد، نویسنده آن مرحوم کلینى از معتبرترین افراد روزگار است، نمى شود کتاب او بى اثر باشد، کتاب را یکى دوبار به چشم خو کشید، یکى دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد.
  
باز آن مرحوم نقل مى كرد: من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قميّون ازمنبرم هم به خاطر زيبائى و شيوائى كلام و هم محض اينكه فرزند محدّث قمّى هستم ازمن استقبال شايانى كردند. شبى حديثى را مورد بحث قرار دادم، آقايى از علما به نام حاج شيخ مهدى پائين شهرى از وسط مجلس فرياد زد: آقاى ميرزا على محدّث، اين حديث كجاست؟ گفتم: جاى آن را نمي دانم در چه كتابى است، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيده ام، فرياد زد: ديگر از شنيده ها روى منبر مگو، سعى كن احاديث را در متون اسلامى ببينى سپس نقل كنى. عمل او به من بسيار سنگين آمد، برايم خيلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسرى و كسالت طى كرده و با تصميم براينكه از برنامه ام دست بردام به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رؤيا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصميمى كه گرفته اى صرف نظر کن، زيرا تبليغْ عملى بسيار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، اين كارى است كه بر عهده انبياء الهى بود; درضمن حديثي كه مورد اشكال آقاى شيخ مهدى پائين شهرى بود در فلان كتاب حديث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد!
+
باز آن مرحوم نقل مى کرد: من بنا به توصیه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قمیون ازمنبرم هم به خاطر زیبائى و شیوائى کلام و هم محض اینکه فرزند محدّث قمّى هستم ازمن استقبال شایانى کردند. شبى حدیثى را مورد بحث قرار دادم، آقایى از علما به نام حاج شیخ مهدى پائین شهرى از وسط مجلس فریاد زد: آقاى میرزا على محدّث، این حدیث کجاست؟ گفتم: جاى آن را نمی دانم در چه کتابى است، من این حدیث را از زبان بزرگان دین شنیده ام، فریاد زد: دیگر از شنیده ها روى منبر مگو، سعى کن احادیث را در متون اسلامى ببینى سپس نقل کنى. عمل او به من بسیار سنگین آمد، برایم خیلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسرى و کسالت طى کرده و با تصمیم براینکه از برنامه ام دست بردام به خانه آمدم. نیمه شب در عالم رؤیا به محضر مبارک پدرم رسیدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصمیمى که گرفته اى صرف نظر کن، زیرا تبلیغْ عملى بسیار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، این کارى است که بر عهده انبیاء الهى بود; درضمن حدیثی که مورد اشکال آقاى شیخ مهدى پائین شهرى بود در فلان کتاب حدیث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حدیث را بخوان و به مدرک آن اشاره کن تا ایراد شیخ برطرف گردد!
  
حاج ميرزا على آقا مى فرمودند: وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در كنار مرقد حضرت مولي الموحّدين، اسوه مشتاقين حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام از دنيا رفت، همراه با علماى نجف و جمعيّت بسيار زيادى آن مرد محترم را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نورى به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود كه درعالم خواب پدر را با انبساطى عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدرجان در حالى هستيد؟ فرمود: از لحظه اى كه وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!
+
حاج میرزا على آقا مى فرمودند: وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در کنار مرقد حضرت مولی الموحّدین، اسوه مشتاقین حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت، همراه با علماى نجف و جمعیت بسیار زیادى آن مرد محترم را در کنار استادش حاج میرزا حسین نورى به خاک سپرده و به منزل برگشتیم، تا نیمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود که درعالم خواب پدر را با انبساطى عجیب زیارت کردم، عرضه داشتم: پدرجان در حالى هستید؟ فرمود: از لحظه اى که وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سید الشهداء علیه السّلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!
  
به قول حكيم شفاعى اصفهاني:
+
به قول حکیم شفاعى اصفهانی:
  
گزيده ام ز كتاب جهان مقاله عشق *** سبق سبق گذرانيده ام مقاله عشق
+
گزیده ام ز کتاب جهان مقاله عشق *** سبق سبق گذرانیده ام مقاله عشق
  
به سخت جانى من چون نبود نازكش *** زمانه برد مرا تا كند حواله عشق
+
به سخت جانى من چون نبود نازکش *** زمانه برد مرا تا کند حواله عشق
  
منم كه ملك محبّت مسلّم است مرا *** به مُهر داغ رسانيده ام قباله عشق
+
منم که ملک محبّت مسلّم است مرا *** به مُهر داغ رسانیده ام قباله عشق
  
گل بهشت به سر چون زنم كه يگرنگيست *** ميان گوشه دستار ما و لاله عشق
+
گل بهشت به سر چون زنم که یگرنگیست *** میان گوشه دستار ما و لاله عشق
  
به رغبت ار مكشى لجّه لجّه خون جگر *** حلال نيتكه بر لب نهى پياله عشق
+
به رغبت ار مکشى لجّه لجّه خون جگر *** حلال نیتکه بر لب نهى پیاله عشق
  
هوس به جنگ محبّت ميار هرزه كه نيست *** فغان ساخته مرد مصاف ناله عشق
+
هوس به جنگ محبّت میار هرزه که نیست *** فغان ساخته مرد مصاف ناله عشق
  
به آب خضر شفائى نظر به ناز كنم *** هميشه ديده و دل سيرم ازنواله عشق
+
به آب خضر شفائى نظر به ناز کنم *** همیشه دیده و دل سیرم ازنواله عشق
  
جامى مى فرمايد:
+
جامى مى فرماید:
  
برطرف رخ نهادى آن جَعد مشك سا را *** چون شب سياه كردى روز سفيد ما را
+
برطرف رخ نهادى آن جَعد مشک سا را *** چون شب سیاه کردى روز سفید ما را
  
بويت به هر مشامى حيف است اگر توانم *** سوى تو ره ببندم آمد شد صبا را
+
بویت به هر مشامى حیف است اگر توانم *** سوى تو ره ببندم آمد شد صبا را
  
بعد از هجوم هجران بى دولت وصالت *** باز آمدن چه امكان صبر گريزپا را
+
بعد از هجوم هجران بى دولت وصالت *** باز آمدن چه امکان صبر گریزپا را
  
از لعل تو ز چششمم شد خون دل روانه *** بس رازها كه گرديد از باده آشكارا
+
از لعل تو ز چششمم شد خون دل روانه *** بس رازها که گردید از باده آشکارا
  
دارد رقيب بامن دندان زنى به كويت *** با هم نزاع ديرين بشاد سگ و گدارا
+
دارد رقیب بامن دندان زنى به کویت *** با هم نزاع دیرین بشاد سگ و گدارا
  
باشد بناى دولت بر همّت گدايان *** اين است بر كتابه ايوان پادشا را
+
باشد بناى دولت بر همّت گدایان *** این است بر کتابه ایوان پادشا را
  
با صحبت كه گيريم انس اينچنين كه عشقت *** بيگانه ساخت با من ياران آشنا را
+
با صحبت که گیریم انس اینچنین که عشقت *** بیگانه ساخت با من یاران آشنا را
  
فرياد از آن معلّم كآموخت در دبستان *** تاراج دين پيران، طفلان دلربا را
+
فریاد از آن معلّم کآموخت در دبستان *** تاراج دین پیران، طفلان دلربا را
  
جامى ز سفله طبعان كم شد صفاى حالت *** كردى صفاى تيره جام جهان نما را
+
جامى ز سفله طبعان کم شد صفاى حالت *** کردى صفاى تیره جام جهان نما را
  
ديدارى عجيب از آيت اللّه آقا سيد جمال الدّين با برزخ و برزخيان:
+
دیدارى عجیب از آیت اللّه آقا سید جمال الدّین با برزخ و برزخیان:
  
آن جناب مى فرمودند: يك روز هوا گرم بود، براى فاتحه اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم، براى فرار از گرما به زير طاقى كه بر سر قبرى زده بودند نشستم، عمامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كنم، در اين حال ديدم جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسيار كثيف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت كردند كه وضع ما بد است تو از خدا بخواه ما را عفو كند! من به آنان پرخاش كردم و گفتم: هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مى كنيد؟ برويد اى مستكبران.
+
آن جناب مى فرمودند: یک روز هوا گرم بود، براى فاتحه اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم، براى فرار از گرما به زیر طاقى که بر سر قبرى زده بودند نشستم، عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدرى استراحت کنم، در این حال دیدم جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسیار کثیف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت کردند که وضع ما بد است تو از خدا بخواه ما را عفو کند! من به آنان پرخاش کردم و گفتم: هر چه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو مى کنید؟ بروید اى مستکبران.
  
ايشان فرمودند: اين مردگان شيوخى بودند از عرب كه در دنيا مستكبرانه زندگى مى نمودند و قبورشان دراطراف همان قبرى بود كه من بر روى آن نشسته بودم.(192)
+
ایشان فرمودند: این مردگان شیوخى بودند از عرب که در دنیا مستکبرانه زندگى مى نمودند و قبورشان دراطراف همان قبرى بود که من بر روى آن نشسته بودم.(۱۹۲)
  
پيامبر عزيز اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود: دو ملك اسود و ازرق چشم در قبر بر بالين ميّت حاضر مى شوند، به يكى گفته مى شود منكَر و ديگرى نكير، به صاحب قبر مى گويند: درباره رسول خدا چه نظرى دارى؟ اگر ميّت مؤمن باشد مى گويد: پيامبر عبد خدا و رسول اوست، من به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر شهادت مى دهم. دو ملك مى گويند: مى دانستيم جواب تو همين است. سپس برزخ او را هفتاد ذرع در هفتاد ذرع وسعت مى دهند و ان محل را چون روز روشن به نور حقّ مى نمايند، سپس به او مى گويند: بخواب خواب راحت. مى گويند: بگذاريد بروم و به اهلم وضع خودرا خبر دهم، مى گويند: نه بخواب همانند خواب عروس كه بيدار نشود مگر به واسطه عزيزترين فردش. مى خوابد تا خداوند او را وارد قيامت كند. امّا اگر ميّت اهل نفاق باشد و با دين و ايمان سروكارش نبوده وقتى درباره پيامبر مى پرسند مى گويد: نمى دانم، چيزهايى از مردم شنيدم و همان شنيده ها را مى گفتم. مى گويند: جوابت را مى دانستيم. سپس به خانه برزخى مى گويند: بر او تنگ شو، چنان تنگ مى شود كه جانبى به جانب ديگر نزديك مى گردد; دائماً به آن عذاب برزخى دچار است تا وارد محشر شود!(193)
+
پیامبر عزیز اسلام صلّى اللّه علیه و آله فرمود: دو ملک اسود و ازرق چشم در قبر بر بالین میت حاضر مى شوند، به یکى گفته مى شود منکر و دیگرى نکیر، به صاحب قبر مى گویند: درباره رسول خدا چه نظرى دارى؟ اگر میت مؤمن باشد مى گوید: پیامبر عبد خدا و رسول اوست، من به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر شهادت مى دهم. دو ملک مى گویند: مى دانستیم جواب تو همین است. سپس برزخ او را هفتاد ذرع در هفتاد ذرع وسعت مى دهند و ان محل را چون روز روشن به نور حقّ مى نمایند، سپس به او مى گویند: بخواب خواب راحت. مى گویند: بگذارید بروم و به اهلم وضع خودرا خبر دهم، مى گویند: نه بخواب همانند خواب عروس که بیدار نشود مگر به واسطه عزیزترین فردش. مى خوابد تا خداوند او را وارد قیامت کند. امّا اگر میت اهل نفاق باشد و با دین و ایمان سروکارش نبوده وقتى درباره پیامبر مى پرسند مى گوید: نمى دانم، چیزهایى از مردم شنیدم و همان شنیده ها را مى گفتم. مى گویند: جوابت را مى دانستیم. سپس به خانه برزخى مى گویند: بر او تنگ شو، چنان تنگ مى شود که جانبى به جانب دیگر نزدیک مى گردد; دائماً به آن عذاب برزخى دچار است تا وارد محشر شود!(۱۹۳)
  
پس از پايان زمان برزخ نوبت به قيامت مى رسد، قيامتى كه در آن نيكوكاران و بدكارن به جزاى اعمال خود برخورد مى كنند، و آن صحنه به فرموده قرآن مجيد با نفخه صور آغاز مى گردد.
+
پس از پایان زمان برزخ نوبت به قیامت مى رسد، قیامتى که در آن نیکوکاران و بدکارن به جزاى اعمال خود برخورد مى کنند، و آن صحنه به فرموده قرآن مجید با نفخه صور آغاز مى گردد.
  
نفخه صور يا مقدّمه قيامت:
+
نفخه صور یا مقدّمه قیامت:
  
«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ»:(194)
+
«وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیامٌ ینظُرُونَ»:(۱۹۴)
  
و صيحه صور دميده شود تا جز ان كه خدا بقاى او را خواسته ديگر كسان در آسمان و زمين يكسره مدهوش مرگ شوند، آنگاه صيحه ديگرى دميده شود كه ناگاه خلايق از خواب مرگ برخيزند و نظاره واقعه محشر كنند.
+
و صیحه صور دمیده شود تا جز ان که خدا بقاى او را خواسته دیگر کسان در آسمان و زمین یکسره مدهوش مرگ شوند، آنگاه صیحه دیگرى دمیده شود که ناگاه خلایق از خواب مرگ برخیزند و نظاره واقعه محشر کنند.
  
«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلاَ يَتَساءَلُونَ. فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ»:(195)
+
«فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذ وَلاَ یتَساءَلُونَ. فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِک الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ»:(۱۹۵)
  
پس آنگاه كه نفخه صور دميده شد ديگرنسبت و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كسى حال نپرسد. در آن روز هر كه اعمالش بر اثر ايمان و نيّت خالص و تقوا، وزين است در صف رستگاران و پيروزان است. و هر كس اعمالش كم وزن و بى قدر است در زبان افتاده و در جهنّم و عذاب سخت الهى هميشگى است.
+
پس آنگاه که نفخه صور دمیده شد دیگرنسبت و خویشى در میانشان نماند و کسى از کسى حال نپرسد. در آن روز هر که اعمالش بر اثر ایمان و نیت خالص و تقوا، وزین است در صف رستگاران و پیروزان است. و هر کس اعمالش کم وزن و بى قدر است در زبان افتاده و در جهنّم و عذاب سخت الهى همیشگى است.
  
«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ. قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ:(196)
+
«وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینسِلُونَ. قَالُوا یاوَیلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ:(۱۹۶)
  
و چون در صور دميده شود به ناگاه همه مردگان از قبرها به سوى خداى خود به سرعت بشتابند. از روى حسرت و اندوه گويند اى واى بر ما، چه قدرتى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟ اين همان وعده خداى مهربان است و رسولان راجع به اين روز راست گفتند و سخن از سر صدق آوردند!
+
و چون در صور دمیده شود به ناگاه همه مردگان از قبرها به سوى خداى خود به سرعت بشتابند. از روى حسرت و اندوه گویند اى واى بر ما، چه قدرتى ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این همان وعده خداى مهربان است و رسولان راجع به این روز راست گفتند و سخن از سر صدق آوردند!
  
«فَإذا نُقِرَفِى النّاقُورِ، فَذلِكَ يَوْمَ ئِذ عَسيرٌ، عَلَى الْكافِرينَ غَيْرُ يَسير»:(197)
+
«فَإذا نُقِرَفِى النّاقُورِ، فَذلِک یوْمَ ئِذ عَسیرٌ، عَلَى الْکافِرینَ غَیرُ یسیر»:(۱۹۷)
  
پس آنگاه كه بر اثر دميده شدن نفخه هنگامه قيامت بر پا شو، آن روز روزِ بسيار سختى است، درآن روز اهل كفر را هيچ گونه راحت و آسايش نيست!
+
پس آنگاه که بر اثر دمیده شدن نفخه هنگامه قیامت بر پا شو، آن روز روزِ بسیار سختى است، درآن روز اهل کفر را هیچ گونه راحت و آسایش نیست!
  
چون نفخه صور دميده شود تمام مردگان زنده گشته و نيك و بد به محضر ربّ الأرباب شتافته و براى رسيدن به جزاى عمل نيك و بد محشور مى شوند.
+
چون نفخه صور دمیده شود تمام مردگان زنده گشته و نیک و بد به محضر ربّ الأرباب شتافته و براى رسیدن به جزاى عمل نیک و بد محشور مى شوند.
  
فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً:(198)
+
فَوَرَبِّک لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیاطینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیاً:(۱۹۸)
  
قسم به پروردگارت همه و شياطن را در قيامت محشور گردانيم، آنگاه همه را احضار كرده تا كفر پيشگان و طاغوتيان و مريدان شيطان7 همراه شياطينشان گرد جهنّم به زانو آيند!
+
قسم به پروردگارت همه و شیاطن را در قیامت محشور گردانیم، آنگاه همه را احضار کرده تا کفر پیشگان و طاغوتیان و مریدان شیطان۷ همراه شیاطینشان گرد جهنّم به زانو آیند!
  
اسامى قيامت:
+
اسامى قیامت:
  
قيامت روز عجيبى است، روزى است كه اولين و آخرين در آن جمعند، روزى است كه به تمام پرونده ها بدو ن اينكه به كسى ذرّه اى ظلم كنند رسيدگى مى شود، روزى است كه بايد هر انسان به جزاى اعمالش برسد،: روزى است كه بايد از صراط عبور كرد، روزى است كه پايانش براى اهل ايمان بهشت و براى اهل فسق و فجور جهنّم است. براى ان روز به تناسب عقايد و اخلاق و اعمال مردم اسامى عجيبى است كه مرحوم فيض كاشانى در "محجة البيضاء" به آن اسامى اشاره كرده و از همه درخواست نموده است با دلى پاك به معانى آن اسامى دقّت كنند و وضع خود را با ان اسامى سنجيده به سوى تنبّه و بيدار دلى حركت نمايند. اينك آن اسمائى كه در هر اسمى از آن سرّى و در هر وصفى معنائى است، براى شناختن اسرار و معانى آن حريص باش تا هدايت يابى، و به دريافت نور قلب نائل آئى:
+
قیامت روز عجیبى است، روزى است که اولین و آخرین در آن جمعند، روزى است که به تمام پرونده ها بدو ن اینکه به کسى ذرّه اى ظلم کنند رسیدگى مى شود، روزى است که باید هر انسان به جزاى اعمالش برسد،: روزى است که باید از صراط عبور کرد، روزى است که پایانش براى اهل ایمان بهشت و براى اهل فسق و فجور جهنّم است. براى ان روز به تناسب عقاید و اخلاق و اعمال مردم اسامى عجیبى است که مرحوم فیض کاشانى در "محجة البیضاء" به آن اسامى اشاره کرده و از همه درخواست نموده است با دلى پاک به معانى آن اسامى دقّت کنند و وضع خود را با ان اسامى سنجیده به سوى تنبّه و بیدار دلى حرکت نمایند. اینک آن اسمائى که در هر اسمى از آن سرّى و در هر وصفى معنائى است، براى شناختن اسرار و معانى آن حریص باش تا هدایت یابى، و به دریافت نور قلب نائل آئى:
  
يوم القيامة، يوم الحسسرة، يوم النّدامة، يو المحاسبة، يوم المسألة، يوم المسابقة، يوم المناقشة، يوم المنافسة، يوم الزّلزلة، يوم الدّمدمة، يوم الصّاعقة، يوم الواقعة، يوم القارعة، يوم الرّاجفة، يوم الرّادفة، يوم الغاشية، يوم الدّهاهية، يوم الآزفة، يوم الحاقّة، يوم الطّامّة، يوم الصّاخّة، يوم الصّلاق، يوم الفراق، يوم المساق، يوم القصاص، يوم التّناد، يوم الحساب، يوم المآب، يوم العذاب، يوم الفرار، يوم القرار، يوم اللّقاء، يوم البقاء، يوم القضاء، يوم الجزاء، يوم البلاء، يوم البكاء، يوم الحشر، يوم الوعيد، يوم العرض، يوم الوزن، يوم الحقّ، يوم الحكم، يوم الفصل، يوم الجمع، يوم البعث، يوم الفتح، يوم الخِزْى، يومٌ عظيم، يوم عقيم، يومٌ عسير، يوم الرّجّة، يوم الزّجرة، يوم السّكرة، يوم الفزع، يوم الجزع، يوم المنتهى، يوم المأوى، يوم الميقات، يوم المعاد، يوم المرصاد، يوم القلق، يوم العرق، يوم الافتقار، يوم الانكدار، يوم الانتشار، يوم الانشقاق، يوم الوقوف، يوم الخروج، يوم الخلود، يوم الوعيد، يوم التّغابن، يومٌ عبوس، يومٌ معلوم، يومٌ موعود، يومٌ مشهود، يومَ لاريب فيه، يومَ تُبْلَى السَّرائر، يومَ لا تُجْزى نَفسٌ لِنفس شيئاً، يومَ تَشْخَصُ فيه الأبصار، يومَ لا يُغْنى مَولىَّ عَن مولىً شيئاً، يومَ لا تَمْلِكُ نفسٌ لِنفس شيئا، يومَ يُدْعَوْنَ إلى نارِ جهنَّمَ دعّا، يومَ يُسْحَبونَ فى النارِ عَلى وُجوهِهِم، يومَ تُقَلِّبُ وجوهُهُم فِى النّار، يومَ لا يَجزى والدٌ عن وَلدِه شيئاً، يومَ يَفِرُّ الْمرءُ مِن أخيه، يومَ لا يَنْطِقونَ و لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرون، يومَ لا يَنْفَعُ الظّالمينَ مَعذِرَتُهُم و لَهُمُ اللَّعْنَةُ ولَهم سوءُالدّار، يومَ تُرَدُّ فيه الْمَعاذيرُ، يومَ تَخْشَعُ فيه الأبصارُ و تسكُنُ الأصواتُ، و يَقِلُّ فيه الاِلتفاتُ، و تُبْرَزُ الْخَفيّاتُ و تَظْهَرُ الْخطيئاتُ و الْخَبيثاتُ، يومَ يُساقُ الْعِبادُ و مَعَهُمُ الأشهادُ وَ يَشيبُ الصَّغيرُ، و يَسْكَرُ الكبيرُ، فَيَؤمِئِذ وُضِعَتِ الْمَوازينُ، وَ نُشِرَتِ الدَّواوينُ، وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ، و اُغْلِىَ بِالحميمِ، وَ زفَرِتِ النَّارُ، و يَئِسَ الكفّارُ، و سُعِّرَتِ النّيرانُ، و تَغَيّرَتِ الاْلوانُ، و خَرِسَ اللِّسان، و نَطَقَتْ جوارِحُ الإنسان، فَيا أيُّها الاْنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريم!(199)
+
یوم القیامة، یوم الحسسرة، یوم النّدامة، یو المحاسبة، یوم المسألة، یوم المسابقة، یوم المناقشة، یوم المنافسة، یوم الزّلزلة، یوم الدّمدمة، یوم الصّاعقة، یوم الواقعة، یوم القارعة، یوم الرّاجفة، یوم الرّادفة، یوم الغاشیة، یوم الدّهاهیة، یوم الآزفة، یوم الحاقّة، یوم الطّامّة، یوم الصّاخّة، یوم الصّلاق، یوم الفراق، یوم المساق، یوم القصاص، یوم التّناد، یوم الحساب، یوم المآب، یوم العذاب، یوم الفرار، یوم القرار، یوم اللّقاء، یوم البقاء، یوم القضاء، یوم الجزاء، یوم البلاء، یوم البکاء، یوم الحشر، یوم الوعید، یوم العرض، یوم الوزن، یوم الحقّ، یوم الحکم، یوم الفصل، یوم الجمع، یوم البعث، یوم الفتح، یوم الخِزْى، یومٌ عظیم، یوم عقیم، یومٌ عسیر، یوم الرّجّة، یوم الزّجرة، یوم السّکرة، یوم الفزع، یوم الجزع، یوم المنتهى، یوم المأوى، یوم المیقات، یوم المعاد، یوم المرصاد، یوم القلق، یوم العرق، یوم الافتقار، یوم الانکدار، یوم الانتشار، یوم الانشقاق، یوم الوقوف، یوم الخروج، یوم الخلود، یوم الوعید، یوم التّغابن، یومٌ عبوس، یومٌ معلوم، یومٌ موعود، یومٌ مشهود، یومَ لاریب فیه، یومَ تُبْلَى السَّرائر، یومَ لا تُجْزى نَفسٌ لِنفس شیئاً، یومَ تَشْخَصُ فیه الأبصار، یومَ لا یغْنى مَولىَّ عَن مولىً شیئاً، یومَ لا تَمْلِک نفسٌ لِنفس شیئا، یومَ یدْعَوْنَ إلى نارِ جهنَّمَ دعّا، یومَ یسْحَبونَ فى النارِ عَلى وُجوهِهِم، یومَ تُقَلِّبُ وجوهُهُم فِى النّار، یومَ لا یجزى والدٌ عن وَلدِه شیئاً، یومَ یفِرُّ الْمرءُ مِن أخیه، یومَ لا ینْطِقونَ و لا یؤْذَنُ لَهُمْ فَیعْتَذِرون، یومَ لا ینْفَعُ الظّالمینَ مَعذِرَتُهُم و لَهُمُ اللَّعْنَةُ ولَهم سوءُالدّار، یومَ تُرَدُّ فیه الْمَعاذیرُ، یومَ تَخْشَعُ فیه الأبصارُ و تسکنُ الأصواتُ، و یقِلُّ فیه الاِلتفاتُ، و تُبْرَزُ الْخَفیاتُ و تَظْهَرُ الْخطیئاتُ و الْخَبیثاتُ، یومَ یساقُ الْعِبادُ و مَعَهُمُ الأشهادُ وَ یشیبُ الصَّغیرُ، و یسْکرُ الکبیرُ، فَیؤمِئِذ وُضِعَتِ الْمَوازینُ، وَ نُشِرَتِ الدَّواوینُ، وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ، و اُغْلِىَ بِالحمیمِ، وَ زفَرِتِ النَّارُ، و یئِسَ الکفّارُ، و سُعِّرَتِ النّیرانُ، و تَغَیرَتِ الاْلوانُ، و خَرِسَ اللِّسان، و نَطَقَتْ جوارِحُ الإنسان، فَیا أیها الاْنْسانُ ما غَرَّک بِرَبِّک الْکریم!(۱۹۹)
  
در چنين روزى بااين همه اسماء و صفات كه نمايشگر حقيقت اين روز است با هر كس مطابق اعمال و عقايد و اخلاقى كه در دنيا داشته و با خود به آخرت بده معامله مى شود، اگر خير باشد جزايش بهشت و رضاى حقّ است، اگر شرّ است جزايش سخط و عذاب جهنّم است. اكنون لازم است به پاره اى از جزاى اعمال نيكو و اخلاق حسنه و عقايد صحيحه ونيز پاره اى از جزاى اخلاق سيّئه و اعمال فاسده و عقايد باطله در آن روز اشاره شود:
+
در چنین روزى بااین همه اسماء و صفات که نمایشگر حقیقت این روز است با هر کس مطابق اعمال و عقاید و اخلاقى که در دنیا داشته و با خود به آخرت بده معامله مى شود، اگر خیر باشد جزایش بهشت و رضاى حقّ است، اگر شرّ است جزایش سخط و عذاب جهنّم است. اکنون لازم است به پاره اى از جزاى اعمال نیکو و اخلاق حسنه و عقاید صحیحه ونیز پاره اى از جزاى اخلاق سیئه و اعمال فاسده و عقاید باطله در آن روز اشاره شود:
  
اعمال نجات بخش در قيامت:
+
اعمال نجات بخش در قیامت:
  
قالَ رَسُولُ اللّه عليه و آله: ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلاَّالّهُ.(200) رسول خدا فرمود قيامت بهشت "لا إله إلاّ اللّه" است.
+
قالَ رَسُولُ اللّه علیه و آله: ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلاَّالّهُ.(۲۰۰) رسول خدا فرمود قیامت بهشت "لا إله إلاّ اللّه" است.
  
آنكس كه به حقيقت لا إله إلاّ اللّه مى گويد راستى قيمت اين گفتار و اين اظهارش بهشت است، چرا بهشت است، چرا كه لا إله إلاّ اللّه نفى حكومت طاغوت، شيطان، هواى نفس، غرائز و شهوات باطل در زندگى است .لا إله إلاّ اللّه، نماز، روزه، حجّ، زكات، خمس، امر به معروف و نهى از منكر و جهاد و تولّى و تبرّى است، گوينده اى كه ملتزم به لوازم لا إله إلاّ اللّه است البتّه ثمن گفتارش بهشت است، به همين خاطر در روايت ديگر نبىّ اسلام فرمود:
+
آنکس که به حقیقت لا إله إلاّ اللّه مى گوید راستى قیمت این گفتار و این اظهارش بهشت است، چرا بهشت است، چرا که لا إله إلاّ اللّه نفى حکومت طاغوت، شیطان، هواى نفس، غرائز و شهوات باطل در زندگى است .لا إله إلاّ اللّه، نماز، روزه، حجّ، زکات، خمس، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد و تولّى و تبرّى است، گوینده اى که ملتزم به لوازم لا إله إلاّ اللّه است البتّه ثمن گفتارش بهشت است، به همین خاطر در روایت دیگر نبىّ اسلام فرمود:
  
لَيْسَ شَىْءٌ إلاّ وَلَهُ شَىْءٌ يَعْدِلُهُ إلاَّاللّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإنَّهُ لا يَعْدِلُهُ شَىْءٌ; وَ لاإلهَ اللّهُ، فَإنَّهُ لا يَعدِلُها شَىْءٌ; وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللّهِ، فَإنَّهُ لَيْسَ لَها مِثْقالٌ، فَإنْ سالَتْ عَلى وَجْهِهِ لَمْ يَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَلاذِلَّةٌ بَعْدَها أبَداً:(201)
+
لَیسَ شَىْءٌ إلاّ وَلَهُ شَىْءٌ یعْدِلُهُ إلاَّاللّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإنَّهُ لا یعْدِلُهُ شَىْءٌ; وَ لاإلهَ اللّهُ، فَإنَّهُ لا یعدِلُها شَىْءٌ; وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللّهِ، فَإنَّهُ لَیسَ لَها مِثْقالٌ، فَإنْ سالَتْ عَلى وَجْهِهِ لَمْ یرْهَقْهُ قَتَرٌ وَلاذِلَّةٌ بَعْدَها أبَداً:(۲۰۱)
  
قرآن، نبوّت، امامت، ايمان به انبيا، اعتقاد به ملائكه، اعمال صالحه، اخلاق حسنه، عقايد حقّه، همه و همه از لوازم لا إله إلاّ اللّه و از شئون حضرت اللّه است، گفتارى كه گوينده اش ملتزم به لوازم گفتار است ثمنى چونبهشت دارد، ورنه شمر و عمر سعد و معاويه و يزيد و خولى و سنان هم به زبان لا إله إلاّ اللّه مى گفتند!
+
قرآن، نبوّت، امامت، ایمان به انبیا، اعتقاد به ملائکه، اعمال صالحه، اخلاق حسنه، عقاید حقّه، همه و همه از لوازم لا إله إلاّ اللّه و از شئون حضرت اللّه است، گفتارى که گوینده اش ملتزم به لوازم گفتار است ثمنى چونبهشت دارد، ورنه شمر و عمر سعد و معاویه و یزید و خولى و سنان هم به زبان لا إله إلاّ اللّه مى گفتند!
  
در مسئله التزام به لوازم توحيد است كه رسول خدا فرمود:
+
در مسئله التزام به لوازم توحید است که رسول خدا فرمود:
  
خَيْرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ:(202) بهترين عبادت گفتن لا إله إلاّ اللّه است.
+
خَیرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ:(۲۰۲) بهترین عبادت گفتن لا إله إلاّ اللّه است.
  
در قسمتى از يك روايت مفصّل آمده، رسول خدا به مردم فرمود: اى گروه مردم هر كس با اقرار به توحيد و كلمه مخلصانه بدون آنكه چيزى به ان مخلوط كند خدا را ملاقات نمايد اهل بهشت است. امام علىّ بن ابيطالب حضرت امير المؤمنين بپا خاست و عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، چگونه اين كلمه را مخلصانه بگويد و چيزى به آن مخلوط نكند، براى ما بيان كن تا حدّ آن را بشناسيم؟ رسول خدا فرمود: آرى براى دنيا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خوشنود بودن به امور مادّى و گناه و معصيت و بردگى و بندگى پول اين كلمه را نگويد. و متأسفانه مردمى چنين اند كه گفتارشان گفتار نيكان ولى كردارشان كردار ستمگران و تبهكاران است; با زبان شهادت به توحيد مى دهند امّا هر فسق و فجورى را مرتكب مى شوند; پس هر كس خداى عزّ و جلّ را ديدار كند و در او اين خصلت ها نباشد و قولش لا إله إلاّ اللّه است بهشت براى اوست، و هرگاه دنيا را بگيرد و آخرت را ترك كند اهل دوزخ است!
+
در قسمتى از یک روایت مفصّل آمده، رسول خدا به مردم فرمود: اى گروه مردم هر کس با اقرار به توحید و کلمه مخلصانه بدون آنکه چیزى به ان مخلوط کند خدا را ملاقات نماید اهل بهشت است. امام علىّ بن ابیطالب حضرت امیر المؤمنین بپا خاست و عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، چگونه این کلمه را مخلصانه بگوید و چیزى به آن مخلوط نکند، براى ما بیان کن تا حدّ آن را بشناسیم؟ رسول خدا فرمود: آرى براى دنیا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خوشنود بودن به امور مادّى و گناه و معصیت و بردگى و بندگى پول این کلمه را نگوید. و متأسفانه مردمى چنین اند که گفتارشان گفتار نیکان ولى کردارشان کردار ستمگران و تبهکاران است; با زبان شهادت به توحید مى دهند امّا هر فسق و فجورى را مرتکب مى شوند; پس هر کس خداى عزّ و جلّ را دیدار کند و در او این خصلت ها نباشد و قولش لا إله إلاّ اللّه است بهشت براى اوست، و هرگاه دنیا را بگیرد و آخرت را ترک کند اهل دوزخ است!
  
ار ياعتقاد و عمل بايد با گفتار هماهنگ باشد ورنه آن گفتار پشيزى ارزش معنوى ندارد; بايد گفت و سر خود را از پى گفتار روانه كرد. آرى اين گفتن، گفتن است. به قول عارف بزرگ سيف فرغانى:
+
ار یاعتقاد و عمل باید با گفتار هماهنگ باشد ورنه آن گفتار پشیزى ارزش معنوى ندارد; باید گفت و سر خود را از پى گفتار روانه کرد. آرى این گفتن، گفتن است. به قول عارف بزرگ سیف فرغانى:
  
چون هر چه بر اوست به دل ترك آن كنى *** بر فرق جانِ تو نهد از حبّ خويش تاج
+
چون هر چه بر اوست به دل ترک آن کنى *** بر فرق جانِ تو نهد از حبّ خویش تاج
  
در نصرت خرد كه هوا دشمن وى است *** با نفس خود جدل كن و با طبع خود لجاج
+
در نصرت خرد که هوا دشمن وى است *** با نفس خود جدل کن و با طبع خود لجاج
  
گر در مَصاف آن دو مخالف شوى شهيد *** بيمار به دَم چو مسيحا كنى علاج
+
گر در مَصاف آن دو مخالف شوى شهید *** بیمار به دَم چو مسیحا کنى علاج
  
چون نفس تند گشت به سختيش رام كن *** سردى دهد طبيب چو گرمى كند مزاج
+
چون نفس تند گشت به سختیش رام کن *** سردى دهد طبیب چو گرمى کند مزاج
  
با او موافقت مكن اندر خلاف عقل *** محتاج نيست شب كه سياهش كنى به زاج
+
با او موافقت مکن اندر خلاف عقل *** محتاج نیست شب که سیاهش کنى به زاج
  
مردانه گنده پير جهان را طلاق ده *** كز عشق بست با دل تو عقد ازدواج
+
مردانه گنده پیر جهان را طلاق ده *** کز عشق بست با دل تو عقد ازدواج
  
هستىّ تو چو زَيْت بسوزد گرت فتد *** بر دل شعاع عشق چو مصباح در زُجاج
+
هستىّ تو چو زَیت بسوزد گرت فتد *** بر دل شعاع عشق چو مصباح در زُجاج
  
مر فقر را امين نبود هيچ جاه جوى *** چون تخت شه نشين نشود هيچ پيل عاج
+
مر فقر را امین نبود هیچ جاه جوى *** چون تخت شه نشین نشود هیچ پیل عاج
  
گر در رهش زنى قدمى بر جبين گل *** از خاك ره چو قطره شبنم فتد عَجاج
+
گر در رهش زنى قدمى بر جبین گل *** از خاک ره چو قطره شبنم فتد عَجاج
  
خود كام را چنين سخن از طبع هست دور *** محموم رابود عمل اندر دهان اُجاج
+
خود کام را چنین سخن از طبع هست دور *** محموم رابود عمل اندر دهان اُجاج
  
گر دوستى حق طلبى ترك خلق كن *** در يك مكان دو ضد نكند با هم امتزاج
+
گر دوستى حق طلبى ترک خلق کن *** در یک مکان دو ضد نکند با هم امتزاج
  
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ،: مَنْ قالَ: لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ، مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ إخْلاصُهُ بِها أنْ يَحْجُزَهُ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ عَمّا حرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ.(203)
+
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ،: مَنْ قالَ: لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ، مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ إخْلاصُهُ بِها أنْ یحْجُزَهُ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ عَمّا حرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ.(۲۰۳)
  
امام ششم در سفر نيشابور در حديث مشهور سلسلة الذّهب از قول پدارنش از قول رسول خدا، از قول حضرت حقّ فرمود:
+
امام ششم در سفر نیشابور در حدیث مشهور سلسلة الذّهب از قول پدارنش از قول رسول خدا، از قول حضرت حقّ فرمود:
  
لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حِصْنى، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أمِنَ مِنْ عَذابى. فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادى: بِشُرُوطِها، وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها:(204)
+
لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حِصْنى، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أمِنَ مِنْ عَذابى. فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادى: بِشُرُوطِها، وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها:(۲۰۴)
  
يعنى اقرار به امامت من و اينكه رهبر مفترض الطاعه من هستم نه حاكمان بنى عبّاس; لا إله إلاّ اللّه در جنب ولايت ما صحيح است نه در جنب حكومت بنى عبّاس كه در آنجا كلمه حقّ است ولى از آن اراده باطل مى شود!
+
یعنى اقرار به امامت من و اینکه رهبر مفترض الطاعه من هستم نه حاکمان بنى عبّاس; لا إله إلاّ اللّه در جنب ولایت ما صحیح است نه در جنب حکومت بنى عبّاس که در آنجا کلمه حقّ است ولى از آن اراده باطل مى شود!
  
ولايت امير المؤمنين عليه السلام شرط قبولى توحيد است:
+
ولایت امیر المؤمنین علیه السلام شرط قبولى توحید است:
  
در حديثى بسيار بسيار مهم، ابوسعيد خّدرى مى گويد: روزى رسول خدا نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله حضرت علىّ بن ابيطالب گرد او بودند، حضرت فرمود: هر كس لا إله إلاّ اللّه گويد وارد بهشت مى شود، پس دو تن از ياران گفتند: ما مى گوئيم: لا إله إلاّ اللّه، پيامبر فرمود: همانا لا إله إلاّ اللّه از اين شخص ـ اشاره به حضرت مولا ـ و شيعيان قبول مى شود، باز آن دو تن تكرار كرده گفتند: ما نيز مى گوئيم، پيامبر دست بر سر على گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت: علامت پيروى از او اينست كه بيعت او را نشكنيد، و در مسند و مقام او ننشينيد، و سخنش را تكذيب نكنيد.
+
در حدیثى بسیار بسیار مهم، ابوسعید خّدرى مى گوید: روزى رسول خدا نشسته بود و تنى چند از یارانش از جمله حضرت علىّ بن ابیطالب گرد او بودند، حضرت فرمود: هر کس لا إله إلاّ اللّه گوید وارد بهشت مى شود، پس دو تن از یاران گفتند: ما مى گوئیم: لا إله إلاّ اللّه، پیامبر فرمود: همانا لا إله إلاّ اللّه از این شخص ـ اشاره به حضرت مولا ـ و شیعیان قبول مى شود، باز آن دو تن تکرار کرده گفتند: ما نیز مى گوئیم، پیامبر دست بر سر على گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت: علامت پیروى از او اینست که بیعت او را نشکنید، و در مسند و مقام او ننشینید، و سخنش را تکذیب نکنید.
  
شاعر گرانمايه ميرزا غفّار طارمى متخلّص به غفّار، در وصف حضرت مولا گويد:
+
شاعر گرانمایه میرزا غفّار طارمى متخلّص به غفّار، در وصف حضرت مولا گوید:
  
اى به وجودت شده اثبات من *** كرده تجلّى برِ مرآت من
+
اى به وجودت شده اثبات من *** کرده تجلّى برِ مرآت من
  
غير تو كى مى شود آيات من *** مانع فيض است حجابات من
+
غیر تو کى مى شود آیات من *** مانع فیض است حجابات من
  
 
طول سفر بُعد مقامات من
 
طول سفر بُعد مقامات من
  
كرد به يك جلوه مرا دستگير *** عشوه ديگر بنما كن اسير
+
کرد به یک جلوه مرا دستگیر *** عشوه دیگر بنما کن اسیر
  
محفل ما را به كردم ده علير *** مقصد اصلى توئى اى شير گير
+
محفل ما را به کردم ده علیر *** مقصد اصلى توئى اى شیر گیر
  
قابل حد نيست عبارات من
+
قابل حد نیست عبارات من
  
نيست مرا غير تو در دين ضرور *** گر چه دهد روضه رضوان و حور
+
نیست مرا غیر تو در دین ضرور *** گر چه دهد روضه رضوان و حور
  
هشت بهشتىّ و غلام و قصور *** اى كه توئى بر همه عالم عبور
+
هشت بهشتىّ و غلام و قصور *** اى که توئى بر همه عالم عبور
  
بر تو اميد است حسابات من
+
بر تو امید است حسابات من
  
 
حبّ تو روز ازلم شد سرشت *** صادر اوّل سر لوحم نوشت
 
حبّ تو روز ازلم شد سرشت *** صادر اوّل سر لوحم نوشت
  
هر كه در اين مزرعه حبّ تو كشت *** يوم ملاقات نشد قبح و زشت
+
هر که در این مزرعه حبّ تو کشت *** یوم ملاقات نشد قبح و زشت
  
 
مطلق اعضاى علامات من
 
مطلق اعضاى علامات من
  
مظهر حقّىّ و صفات رحيم *** منجى نوحى تو ز بحر عظيم
+
مظهر حقّىّ و صفات رحیم *** منجى نوحى تو ز بحر عظیم
  
نار خليل است چو طور كليم *** چونكه قديمىّ و به اشياء عليم
+
نار خلیل است چو طور کلیم *** چونکه قدیمىّ و به اشیاء علیم
  
سرّ حقيقى است مجازات من
+
سرّ حقیقى است مجازات من
  
يافت عدم بهر وجودت وجود *** غلغله در عالم امكان چه بود
+
یافت عدم بهر وجودت وجود *** غلغله در عالم امکان چه بود
  
اى به وجودت شده مقصود بود *** هست مرا درگه و كويت سجود
+
اى به وجودت شده مقصود بود *** هست مرا درگه و کویت سجود
  
رسم وفا نيست كمالات من
+
رسم وفا نیست کمالات من
  
شير حقى، ضَيْغم پروردگار *** قطب جهان مركز اين روزگار
+
شیر حقى، ضَیغم پروردگار *** قطب جهان مرکز این روزگار
  
مذهب و ملّت ز تو شد استوار *** خاك درت مِكحله افتخار
+
مذهب و ملّت ز تو شد استوار *** خاک درت مِکحله افتخار
  
 
بر تو رجوع است مرادات من
 
بر تو رجوع است مرادات من
  
بر در تو جمله شاهان مقيم *** ناطقه در وصف تو گشته بكيم
+
بر در تو جمله شاهان مقیم *** ناطقه در وصف تو گشته بکیم
  
يك نفسم ده كه شوم من كليم *** اى كه توئى بر دل غفّار عليم
+
یک نفسم ده که شوم من کلیم *** اى که توئى بر دل غفّار علیم
  
ملجأ دين مرجع آيات من
+
ملجأ دین مرجع آیات من
  
قال أبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام: إنَّ اللّه َ تَعالى ضَمِنَ لِلْمؤْمِنِ ضَماناً،، قالَ: قُلتُ: وَ ما هُوَ؟ قالَ: ضَمِنَ لَهُ إنْ هُوَ أقَرَّ لَهُ بِاالرُّبُوبِيَّةِ، وَ لِمُحَمَّد بِالنُّبُوَّةِ، و لِعَلىٍّ بِالاْمامَة، وَ أدّى مَا افْتَرَضَ اللّه عَلَيْرِ، وأنْ يُسْكِنَهُ فى جِارِهِ، وَ لَمْ يَحت تَجِبْ عَنْهُ. قالَ: قُلْتُ: فَهذِهَ وَ اللّهِ الْكَرامَةُ الَّتى لا يُشْبِهُها كَرامَةُ الاْدَمِيّينَ! قالَ: ثُمَّ قالَ أبُوعَبْدِاللّهِ عليه السّلام: اعْمَلُوا قَليلاً تَنَعَّمُوا كَثيراً:(205)
+
قال أبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: إنَّ اللّه َ تَعالى ضَمِنَ لِلْمؤْمِنِ ضَماناً،، قالَ: قُلتُ: وَ ما هُوَ؟ قالَ: ضَمِنَ لَهُ إنْ هُوَ أقَرَّ لَهُ بِاالرُّبُوبِیةِ، وَ لِمُحَمَّد بِالنُّبُوَّةِ، و لِعَلىٍّ بِالاْمامَة، وَ أدّى مَا افْتَرَضَ اللّه عَلَیرِ، وأنْ یسْکنَهُ فى جِارِهِ، وَ لَمْ یحت تَجِبْ عَنْهُ. قالَ: قُلْتُ: فَهذِهَ وَ اللّهِ الْکرامَةُ الَّتى لا یشْبِهُها کرامَةُ الاْدَمِیینَ! قالَ: ثُمَّ قالَ أبُوعَبْدِاللّهِ علیه السّلام: اعْمَلُوا قَلیلاً تَنَعَّمُوا کثیراً:(۲۰۵)
  
مفضّل بن عمر كوفى از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: خداوند متعال براى مؤمن تعهّد فرموده امريرا، مفضّل مى گويد: عرض كردم؟ كدام است؟ فرمود خداوند تعهّد كرده براى مؤمن در صورتى كه اقرار به پروردگارى او و نبوّت محمّد صلى اللّه عليه و آله و رهبرى و ولايت على عليه السّلام نمايد و واجبات الهى را به جاى آورد او را در جوار خود ـ يعنى مقام قربشـ ساكن گرداند و مانع از وصول او بدين مقام نگردد. مفضل گويد: عرض كردم: به خدا سوگند اين بخشش و احترامى است كه منانندش براى آدميان نيست، سپس حضرت فرمود: عمل كمى بجاى آوريد و لذّت فراوان ببريد!!
+
مفضّل بن عمر کوفى از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: خداوند متعال براى مؤمن تعهّد فرموده امریرا، مفضّل مى گوید: عرض کردم؟ کدام است؟ فرمود خداوند تعهّد کرده براى مؤمن در صورتى که اقرار به پروردگارى او و نبوّت محمّد صلى اللّه علیه و آله و رهبرى و ولایت على علیه السّلام نماید و واجبات الهى را به جاى آورد او را در جوار خود ـ یعنى مقام قربشـ ساکن گرداند و مانع از وصول او بدین مقام نگردد. مفضل گوید: عرض کردم: به خدا سوگند این بخشش و احترامى است که منانندش براى آدمیان نیست، سپس حضرت فرمود: عمل کمى بجاى آورید و لذّت فراوان ببرید!!
  
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام: مَنْ تَوَضَأَ وَ تَمَنْدَلَ كُتِبَتْ لَهُ حنَةُ، وَ مَنْ تَوَضَّأَ وَلَمْ يَتَمَنْدَلْ حَتّى يَجَفَّ وُضُوءُهُ كُتِبَتْ لَهُ ثَلاثُونَ حنَةً:(206) امام ششم عليه السّلام فرمود: هر كس وضو بگيرد و وضويش را با دستمال خشك كند برايش يك حسنه است، و هر كس وضويش را خشك ننمايد برايش سى حسنه است.
+
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: مَنْ تَوَضَأَ وَ تَمَنْدَلَ کتِبَتْ لَهُ حنَةُ، وَ مَنْ تَوَضَّأَ وَلَمْ یتَمَنْدَلْ حَتّى یجَفَّ وُضُوءُهُ کتِبَتْ لَهُ ثَلاثُونَ حنَةً:(۲۰۶) امام ششم علیه السّلام فرمود: هر کس وضو بگیرد و وضویش را با دستمال خشک کند برایش یک حسنه است، و هر کس وضویش را خشک ننماید برایش سى حسنه است.
  
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قالَ: مَنْ تَطَرَّثُمَّ أَوى إلى فِراشِهر باتَ وَ فِراشُهُ كَمَسْجِدِهِ:(207) امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس وضو بگيرد سپس در رختخواب خود برود، بخسبد در حالى كه بستر او مانند مسجد او خواهد بود.
+
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: مَنْ تَطَرَّثُمَّ أَوى إلى فِراشِهر باتَ وَ فِراشُهُ کمَسْجِدِهِ:(۲۰۷) امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس وضو بگیرد سپس در رختخواب خود برود، بخسبد در حالى که بستر او مانند مسجد او خواهد بود.
  
عَنْ جعفرِ بنِ محمّد، عن آبائِهِ عليهم السّلام أنَّ النَّبِىَّ صلّى اللّه عليه و آله قالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ أوْجَبَ الْجَنَّةَ لِشابٍّ كانَ يُكثِرُ النَّظَرَ فِى الْمِرْآةِ فَيُكْثِرُ حَمْدَاللّهِ عَلى ذلِكَ:(208) امام صادق از پدرانش از رسول خدا نقل مى كند: خداوند واجب مى نمايد بهشت را بر آن جوانى كه در آئينه زياد نگاه كند و در هر مرتبه حمدالهى را براى نعمت جوانى به جاى آورد.
+
عَنْ جعفرِ بنِ محمّد، عن آبائِهِ علیهم السّلام أنَّ النَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله قالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ أوْجَبَ الْجَنَّةَ لِشابٍّ کانَ یکثِرُ النَّظَرَ فِى الْمِرْآةِ فَیکثِرُ حَمْدَاللّهِ عَلى ذلِک:(۲۰۸) امام صادق از پدرانش از رسول خدا نقل مى کند: خداوند واجب مى نماید بهشت را بر آن جوانى که در آئینه زیاد نگاه کند و در هر مرتبه حمدالهى را براى نعمت جوانى به جاى آورد.
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أسْبَغَ وُضُوءَهُ، وَ أحْسَنَ صَلاتَهُ، وَ أدّى زَكاةَ مالِهِ وَ كَفَّ غَضَبَهُ، وَ سَجَنَ لِسانَهُ، وَ اسْتَغفَرَ لِذَنْبِهِ، وَ أدَّى النَّصيحَة لاِهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ، فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقايِقَ الاْيمانِ، وَ أبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ:(209) پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس وضوى خود راشاداب و كامل به جاى آورد، و نماز خويشرا نيكو بخواند، وزكات مالش را بپردازد، و خشم خود را فرو نشاند، و زبانش را از گناهان مربوط به زبان ببندد، و براى گناه خود با توبه طلب آمرزش كند، و نسبت به اهل بيت پيامبر خويش خيرخواه باشد، البتّه تمام حقايق ايمان در او كامل شده، و درهاى بهشت به روى او باز است.
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أسْبَغَ وُضُوءَهُ، وَ أحْسَنَ صَلاتَهُ، وَ أدّى زَکاةَ مالِهِ وَ کفَّ غَضَبَهُ، وَ سَجَنَ لِسانَهُ، وَ اسْتَغفَرَ لِذَنْبِهِ، وَ أدَّى النَّصیحَة لاِهْلِ بَیتِ نَبِیهِ، فَقَدِ اسْتَکمَلَ حَقایقَ الاْیمانِ، وَ أبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ:(۲۰۹) پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر کس وضوى خود راشاداب و کامل به جاى آورد، و نماز خویشرا نیکو بخواند، وزکات مالش را بپردازد، و خشم خود را فرو نشاند، و زبانش را از گناهان مربوط به زبان ببندد، و براى گناه خود با توبه طلب آمرزش کند، و نسبت به اهل بیت پیامبر خویش خیرخواه باشد، البتّه تمام حقایق ایمان در او کامل شده، و درهاى بهشت به روى او باز است.
  
عَنْ أبى عَبْدِ اللّه عليه السّلام: مَنْ مَشغى إلى الْمَسْجِدَ لَمْ يَضَعْ رِجْلَهُ عَليرَطْب وَ لا يابِس إلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الاْرْضُ إلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الاْرْضُ إلَى الاْرضينَ السّابِعَةِ:(210) امام ششم عليه السّلام فرمود: هر كس به سوى مسجد روان شود، قدم به هيچ تر و خشكى نمى گذارد مگر آنكه از آنجا تا زمين هفتم براى او پروردگار تسبيح كنند.
+
عَنْ أبى عَبْدِ اللّه علیه السّلام: مَنْ مَشغى إلى الْمَسْجِدَ لَمْ یضَعْ رِجْلَهُ عَلیرَطْب وَ لا یابِس إلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الاْرْضُ إلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الاْرْضُ إلَى الاْرضینَ السّابِعَةِ:(۲۱۰) امام ششم علیه السّلام فرمود: هر کس به سوى مسجد روان شود، قدم به هیچ تر و خشکى نمى گذارد مگر آنکه از آنجا تا زمین هفتم براى او پروردگار تسبیح کنند.
  
توضيح: از آنجا كهبه فرموده قرآن، همه موجودات تسبيح خوان حقّند و شعور توحيد در ذات آن ان است، قدمى كه در راه برداشته شود از بس با ارزش است، بر روى هر چيزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمنى از بس با ارزش است، بر روى هر چيزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمين از روى بهجت و سرور تسبيح خدا گفته شود و ثواب آن به نفع رونةه به مسجد است.
+
توضیح: از آنجا کهبه فرموده قرآن، همه موجودات تسبیح خوان حقّند و شعور توحید در ذات آن ان است، قدمى که در راه برداشته شود از بس با ارزش است، بر روى هر چیزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمنى از بس با ارزش است، بر روى هر چیزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمین از روى بهجت و سرور تسبیح خدا گفته شود و ثواب آن به نفع رونةه به مسجد است.
  
قالَ أبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام: ياأبانُ، هذِهِ الصَّلَواتُ الْخَمْسُ الْمَفْروضاتُ مَنْ أقامَهُنَّ وَ حافَظَ عَلى مَواقيتِهِنَّ لَقِىَ اللّه يَوْمَ الْقِيامَةِ وَلَهُ عِنْدَهُ عَهْدَهُ عَهْدٌ يُدْخِلُهُ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ لَم يُصَلِّهِنَّ بَمواقيتِهِنَّ فَذلِكَ إلَيْهِ، إنْ شاءَ غَفَرَ لَهُ، وَ إنْ شَاءَ عَذَّبَهُ:(211) ابان بن تَغْلِب مى گويد: امام صادق عليه السّلام فرممود: اى ابان اين نمازهاى پنجگانه را هر كس بپا بدارد و مراقب وقت آن باشد، پروردگار را ملاقات كند در حالى كه قراردادى و سندى با خداوند دارد كه او را داخل بهشت گرداند، ولى اگر مواطب اوقات آن نشد چندين سندى ندارد، چنانكه پروردگار بخواهد او را مى بخشد و اگر بخواهد عذاب و توبيخ كند!
+
قالَ أبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: یاأبانُ، هذِهِ الصَّلَواتُ الْخَمْسُ الْمَفْروضاتُ مَنْ أقامَهُنَّ وَ حافَظَ عَلى مَواقیتِهِنَّ لَقِىَ اللّه یوْمَ الْقِیامَةِ وَلَهُ عِنْدَهُ عَهْدَهُ عَهْدٌ یدْخِلُهُ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ لَم یصَلِّهِنَّ بَمواقیتِهِنَّ فَذلِک إلَیهِ، إنْ شاءَ غَفَرَ لَهُ، وَ إنْ شَاءَ عَذَّبَهُ:(۲۱۱) ابان بن تَغْلِب مى گوید: امام صادق علیه السّلام فرممود: اى ابان این نمازهاى پنجگانه را هر کس بپا بدارد و مراقب وقت آن باشد، پروردگار را ملاقات کند در حالى که قراردادى و سندى با خداوند دارد که او را داخل بهشت گرداند، ولى اگر مواطب اوقات آن نشد چندین سندى ندارد، چنانکه پروردگار بخواهد او را مى بخشد و اگر بخواهد عذاب و توبیخ کند!
  
قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ اَسْرَجَ فى مَسْجِد من مَساجِدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرَاجاً لَمْ تَزَلِ الْمَلائِكَةُ وَ حَمَلةُ وَ حَمَلةُ الْعَرْشِ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ مادامَ فى ذلِكَ الْمَسْجِدِ ضَؤْءٌ مِنَ السِّراجِ:(212)
+
قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ اَسْرَجَ فى مَسْجِد من مَساجِدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرَاجاً لَمْ تَزَلِ الْمَلائِکةُ وَ حَمَلةُ وَ حَمَلةُ الْعَرْشِ یسْتَغْفِرُونَ لَهُ مادامَ فى ذلِک الْمَسْجِدِ ضَؤْءٌ مِنَ السِّراجِ:(۲۱۲)
  
رسول خدا فرمود: هر كس در مسجدى از مسجدهاى خدا چراغى روشن كند، همواره حاملين عرش الهى و فرشتگان از براى او طلب آمرزش كنند تا روشنى آن چراغ باقى است.
+
رسول خدا فرمود: هر کس در مسجدى از مسجدهاى خدا چراغى روشن کند، همواره حاملین عرش الهى و فرشتگان از براى او طلب آمرزش کنند تا روشنى آن چراغ باقى است.
  
عَن أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: مَنْ أذَّنَ سَبْعَ سِنينَ مُحْتَسِباً جاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَلا ذَنبَ لَه:(213) امام باقر عليه السّلام فرمود: هر كس هفت سال براى خدا اذان بگويد در روز رستاخيز بدون گناه وارد محشر مى شود.
+
عَن أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: مَنْ أذَّنَ سَبْعَ سِنینَ مُحْتَسِباً جاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ وَلا ذَنبَ لَه:(۲۱۳) امام باقر علیه السّلام فرمود: هر کس هفت سال براى خدا اذان بگوید در روز رستاخیز بدون گناه وارد محشر مى شود.
  
قالَ أبوعبدِاللّهِ عليه السّلام: أيُّما مُؤْمِن سَجَدَلِلّهِ سَجْدةً لِشُكْرِنِعْمَة فى غَيْرِ صَلاة، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِها عَشْرَ حنات، وَ مَحا عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئات، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجات فى الْجِنانِ:(214) امام صادق عليه السّلام فرمود: هر مؤمنى در غير حال نماز سجده شكر جهت نعمتى بجا آورد خداوند به آن خاطر ده حسنه براى او بنويسد، و ده گناه از نامه عملش پاك كند، و ده درجه براى او در بهشت بالا برد.
+
قالَ أبوعبدِاللّهِ علیه السّلام: أیما مُؤْمِن سَجَدَلِلّهِ سَجْدةً لِشُکرِنِعْمَة فى غَیرِ صَلاة، کتَبَ اللّهُ لَهُ بِها عَشْرَ حنات، وَ مَحا عَنْهُ عَشْرَ سَیئات، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجات فى الْجِنانِ:(۲۱۴) امام صادق علیه السّلام فرمود: هر مؤمنى در غیر حال نماز سجده شکر جهت نعمتى بجا آورد خداوند به آن خاطر ده حسنه براى او بنویسد، و ده گناه از نامه عملش پاک کند، و ده درجه براى او در بهشت بالا برد.
  
عَن أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: لِلْمُصَلّى ثَلاثُ خِصال: إذا قامَ فى صَلاتِهِ يَتَنَا ثَزُ عَلَيْهِ الْبِرُّ مِنْ أعْناقِ السَّماءِ إلى مَفْرَقِ رَأْسِهِ، وَ تَحُفُّ بِهِ الْمَلائِكَةُ مِنَ تَحْتِ قَدَمَيْهِ إلى أعْناقِ السَّمائِ، وَ مَلَكٌ يُنادى: أيُّهَا الْمُصَلّى لَوْ تَعْلَمُ مَنْ تُناجى مَا انْفَتَلْتَ:(215)
+
عَن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: لِلْمُصَلّى ثَلاثُ خِصال: إذا قامَ فى صَلاتِهِ یتَنَا ثَزُ عَلَیهِ الْبِرُّ مِنْ أعْناقِ السَّماءِ إلى مَفْرَقِ رَأْسِهِ، وَ تَحُفُّ بِهِ الْمَلائِکةُ مِنَ تَحْتِ قَدَمَیهِ إلى أعْناقِ السَّمائِ، وَ مَلَک ینادى: أیهَا الْمُصَلّى لَوْ تَعْلَمُ مَنْ تُناجى مَا انْفَتَلْتَ:(۲۱۵)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: براى نمازگزار سه فائده است:
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: براى نمازگزار سه فائده است:
  
هرگاه به نماز ايستد، از بالاى فضا تا فرق سر او نيكوئيها ريزش دارد.
+
۱ـ هرگاه به نماز ایستد، از بالاى فضا تا فرق سر او نیکوئیها ریزش دارد.
  
فرشتگان از زير پا تا بالاى آسمان براو احاطه دارند.
+
۲ـ فرشتگان از زیر پا تا بالاى آسمان براو احاطه دارند.
  
فرشته اى به او ندا مى دهد: اى نمازگزار اگر بدانى با كه مناجات مى كنى هيچگاه التفاتى و توجّهى به سوى ديگرى نخواهى كرد.
+
۳ـ فرشته اى به او ندا مى دهد: اى نمازگزار اگر بدانى با که مناجات مى کنى هیچگاه التفاتى و توجّهى به سوى دیگرى نخواهى کرد.
  
سعدى عليه الرحمه چه نيكو مى سرايد:
+
سعدى علیه الرحمه چه نیکو مى سراید:
  
هر شب انديشه ديگر كنم و راى دگر *** كه من از دست تو فردا بروم جاى دگر
+
هر شب اندیشه دیگر کنم و راى دگر *** که من از دست تو فردا بروم جاى دگر
  
بامداان كه برون مى نهم از منزل پاى *** حسن عهدم نگذارد كه نهم پاى دگر
+
بامداان که برون مى نهم از منزل پاى *** حسن عهدم نگذارد که نهم پاى دگر
  
هر كسى را سر چيزىّ و تمنّاى كسى است *** ما بغير از تو نداريم تمنّايدگر
+
هر کسى را سر چیزىّ و تمنّاى کسى است *** ما بغیر از تو نداریم تمنّایدگر
  
زان كه هرگز به صفاى تو در آئينه وهم *** متصوّر نشود صورت و بالاى دگر
+
زان که هرگز به صفاى تو در آئینه وهم *** متصوّر نشود صورت و بالاى دگر
  
وامقى بود كه ديوانه عذرائى بود *** منم امروز و توئى وامق و عذراى دگر
+
وامقى بود که دیوانه عذرائى بود *** منم امروز و توئى وامق و عذراى دگر
  
وقت آنست كه صحرا گل و سنبل گيرد *** خلق بيرون شده هر قوم به صحراى دگر
+
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد *** خلق بیرون شده هر قوم به صحراى دگر
  
بامدادان به تماشاى چمن بيرون آى *** تا فراق از تو نباشد به تماشاى دگر
+
بامدادان به تماشاى چمن بیرون آى *** تا فراق از تو نباشد به تماشاى دگر
  
هر صباحى غمى از دور زمان پيش آيد *** گويم اين نيز نهم بر سر غمهاى دگر
+
هر صباحى غمى از دور زمان پیش آید *** گویم این نیز نهم بر سر غمهاى دگر
  
باز گويم نه كه دوران حيات اين همه نيست *** سعدى امروز تحمّل كن و فرداى دگر
+
باز گویم نه که دوران حیات این همه نیست *** سعدى امروز تحمّل کن و فرداى دگر
  
قالَ رَسُولَ اللّه صلى اللّه عليه و آله: مَنْ أتَى الْجَمآعةَ إيماناً وَ احْتِساباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ:(216) پيامببر خدا فرمود: هر كس در نماز جماعت با ايمان و قصد جلب خوشنودى حقّ شركت كند بخاطر آمرزيده شدن تمام گناهانى كه بين خود و خدا داشته عمل از سر گيرد.
+
قالَ رَسُولَ اللّه صلى اللّه علیه و آله: مَنْ أتَى الْجَمآعةَ إیماناً وَ احْتِساباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ:(۲۱۶) پیامببر خدا فرمود: هر کس در نماز جماعت با ایمان و قصد جلب خوشنودى حقّ شرکت کند بخاطر آمرزیده شدن تمام گناهانى که بین خود و خدا داشته عمل از سر گیرد.
  
اصبغ بن نُباته مى گويد: امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اهل زمين چون به تبهكارى و نافرمانى پروردگار آلوده شوند، خداوند بر آن شود كه آنها را روى استحقاقشان عقوبت فرمايد، ولى چون نظر كند به سالخوردگان كه در عين ضعف به سوى نماز گام برمى دارند و كودكان كه مشغول يادگيرى قرآنند، آنان را مورد غفو قرار داده عذابشان را به تأخير اندازد.(217)
+
اصبغ بن نُباته مى گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اهل زمین چون به تبهکارى و نافرمانى پروردگار آلوده شوند، خداوند بر آن شود که آنها را روى استحقاقشان عقوبت فرماید، ولى چون نظر کند به سالخوردگان که در عین ضعف به سوى نماز گام برمى دارند و کودکان که مشغول یادگیرى قرآنند، آنان را مورد غفو قرار داده عذابشان را به تأخیر اندازد.(۲۱۷)
  
قالَ أميرُالْمؤمينَ عليه السّلام فى وَصِيَّتِهِ: اللّهَ اللّهَ فِى الزَكاةِ فَإنَها تُطْفِئُ غَضَبَ رَبِّكُمْ:(218) اميرالمؤمنين عليه السّلام در وصيّت لحظات آخر عمرش فرمود: خدا را خدا را در امر زكات رعايت كنيد، كه موجب خاموشى غضب پروردگار است.
+
قالَ أمیرُالْمؤمینَ علیه السّلام فى وَصِیتِهِ: اللّهَ اللّهَ فِى الزَکاةِ فَإنَها تُطْفِئُ غَضَبَ رَبِّکمْ:(۲۱۸) امیرالمؤمنین علیه السّلام در وصیت لحظات آخر عمرش فرمود: خدا را خدا را در امر زکات رعایت کنید، که موجب خاموشى غضب پروردگار است.
  
قالَ أبُوعَبْدِاللّهِ عليه السّلام: مَنْ حَجَّ يُريدُ بِهِ اللّهَ وَلايُريدُ بِهِ رِياءً وَ لاسُمْعَةً، غَفَرَ اللّهُ لَهُ الْبَتَّةَ:(219) امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس محض رضاى ختدا حج بجا بياورد و قصد ريا يابه گوش مردم رساندن نداشته باشد، مسلّماً خداوند او را مى آمرزد.
+
قالَ أبُوعَبْدِاللّهِ علیه السّلام: مَنْ حَجَّ یریدُ بِهِ اللّهَ وَلایریدُ بِهِ رِیاءً وَ لاسُمْعَةً، غَفَرَ اللّهُ لَهُ الْبَتَّةَ:(۲۱۹) امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس محض رضاى ختدا حج بجا بیاورد و قصد ریا یابه گوش مردم رساندن نداشته باشد، مسلّماً خداوند او را مى آمرزد.
  
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: نَوْمُ الصّائِمِ عَبادَةٌ، وَ صَمْتُهُ تَسْبيحٌ، وَ عَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ، وَ دُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ:(220) امام ششم حضرت صادق عليه السّلام فرمود: خواب روزه دار در ماه رمضان عبادت، سكوتش تسبيح خدا، عملش مورد قبول درگاه الهى و دعاى او مستجاب است.
+
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: نَوْمُ الصّائِمِ عَبادَةٌ، وَ صَمْتُهُ تَسْبیحٌ، وَ عَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ، وَ دُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ:(۲۲۰) امام ششم حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خواب روزه دار در ماه رمضان عبادت، سکوتش تسبیح خدا، عملش مورد قبول درگاه الهى و دعاى او مستجاب است.
  
عَنْ مُحَمَّدِ بْنَ مُسْلِم، عَنْ أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: كانَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهما السّلام يَقُولُ: أيُّما مُؤْمِن دَمَعَتْ عَيْناهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ، بَوَّأهُ اللّهُ تَعالى بِهافِى الْجَنَّةِ عُرَفاً يَسْكُنُها أحْقاباً. وَ أيُّما مُؤْمِن دَمَعَتْ عَيْناهُ حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ فيما مَسَّنا مِنَ الاْذى مِنْ عَدُوِّنا فِيالدُّنْيا بَوَّأَهُ اللّهُ فِى الْجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدْقِ. وَ أيُّما مُؤْمِن مَسَّهُ أذًى فينا فَدَمَعَتْ عَيْناهُ حَتّى تَسلَ عَلى خَدِّهِ مِنْ مَضاضَةِ ما اُوذِىَ فينا، صَرَفَ اللّهُ عَنْ وَجْهِهِ الاْذى، وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنْ سَخَطِهِ وَ النّاِِ:(221)
+
عَنْ مُحَمَّدِ بْنَ مُسْلِم، عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: کانَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَینِ علیهما السّلام یقُولُ: أیما مُؤْمِن دَمَعَتْ عَیناهُ لِقَتْلِ الْحُسَینِ علیه السّلام حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ، بَوَّأهُ اللّهُ تَعالى بِهافِى الْجَنَّةِ عُرَفاً یسْکنُها أحْقاباً. وَ أیما مُؤْمِن دَمَعَتْ عَیناهُ حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ فیما مَسَّنا مِنَ الاْذى مِنْ عَدُوِّنا فِیالدُّنْیا بَوَّأَهُ اللّهُ فِى الْجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدْقِ. وَ أیما مُؤْمِن مَسَّهُ أذًى فینا فَدَمَعَتْ عَیناهُ حَتّى تَسلَ عَلى خَدِّهِ مِنْ مَضاضَةِ ما اُوذِىَ فینا، صَرَفَ اللّهُ عَنْ وَجْهِهِ الاْذى، وَ آمَنَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ مِنْ سَخَطِهِ وَ النّاِِ:(۲۲۱)
  
محّمد بن مسلم از امام باقر از حضرت سجّاد روايت مى كند: هر مؤمنى كه چشمش براى كشته شدن حسين عليه السّلام اشك بريزد تا بر گونه اش دراز در آن ساكن باشد، و هر مؤمنى كه از ديده اش اشك بريزد تا بر رخسارش جارى شود براى رنج و آزارى كه از جانب دشمن در اين دنيا به ما رسيده است خداوند عالم او را در بهشت در مكانى صالح و شايسته مسكن دهد، و هر مؤمنى كه در دوستى با ما و در راه پيروى ما رنجى بدو رسد و چشمش گريان گردد تا بررويش بريزد به خاطر زحمت و رنجى كه در راه اطاعت و دوستى ما به او رسيده، خداوند رنج و ناراحتى قيامتش را بگرداند و او را از خشم و عذاب خود ايمنى دهد.
+
محّمد بن مسلم از امام باقر از حضرت سجّاد روایت مى کند: هر مؤمنى که چشمش براى کشته شدن حسین علیه السّلام اشک بریزد تا بر گونه اش دراز در آن ساکن باشد، و هر مؤمنى که از دیده اش اشک بریزد تا بر رخسارش جارى شود براى رنج و آزارى که از جانب دشمن در این دنیا به ما رسیده است خداوند عالم او را در بهشت در مکانى صالح و شایسته مسکن دهد، و هر مؤمنى که در دوستى با ما و در راه پیروى ما رنجى بدو رسد و چشمش گریان گردد تا بررویش بریزد به خاطر زحمت و رنجى که در راه اطاعت و دوستى ما به او رسیده، خداوند رنج و ناراحتى قیامتش را بگرداند و او را از خشم و عذاب خود ایمنى دهد.
  
عالم آرا خودنمائى مى كند *** يا حسين است و خدائى يم كند
+
عالم آرا خودنمائى مى کند *** یا حسین است و خدائى یم کند
  
آبروى عقل هم از خاك اوست *** زان مش را كيميائى مى كند
+
آبروى عقل هم از خاک اوست *** زان مش را کیمیائى مى کند
  
رحمت بى منتهاى لايزال *** دعوى بى منتهائى مى كند
+
رحمت بى منتهاى لایزال *** دعوى بى منتهائى مى کند
  
مقتداى اوّلين و آخرين *** از حسينش مقتدائى مى كند
+
مقتداى اوّلین و آخرین *** از حسینش مقتدائى مى کند
  
بوى حقّ و روى حقّ و خوى حق *** كى ز خون حق جدائى مى كند
+
بوى حقّ و روى حقّ و خوى حق *** کى ز خون حق جدائى مى کند
  
اين حسين است كز برايش جبرئيل *** وحى را نغمه سرائى مى كند
+
این حسین است کز برایش جبرئیل *** وحى را نغمه سرائى مى کند
  
اين حسين است كز پى تعظيم او *** عرش قامت را دوتائى مى كند
+
این حسین است کز پى تعظیم او *** عرش قامت را دوتائى مى کند
  
اين حسين است كز غبار خاك او *** حور جنّت توتيائى مى كند
+
این حسین است کز غبار خاک او *** حور جنّت توتیائى مى کند
  
اين حسين است كانچه دارد از خدا *** در ره عشقش فدائى مى كند
+
این حسین است کانچه دارد از خدا *** در ره عشقش فدائى مى کند
  
كشتى ايمان ز طوفان ايمن است *** تا حسينش ناخدائى مى كند
+
کشتى ایمان ز طوفان ایمن است *** تا حسینش ناخدائى مى کند
  
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: الْحافِظُ لَلْقُرْآنِ وَ الْعامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَدِ الْكِرامِ الْبَرَرَةِ:(222) امام صادق عليه السّلام فرمود: حافظ قرآن و عمل كننده به آن همدم و همنشين فرشتگان شايسته حقّ است.
+
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: الْحافِظُ لَلْقُرْآنِ وَ الْعامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَدِ الْکرامِ الْبَرَرَةِ:(۲۲۲) امام صادق علیه السّلام فرمود: حافظ قرآن و عمل کننده به آن همدم و همنشین فرشتگان شایسته حقّ است.
  
عن أبى بَصير، عن أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: أوْحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلغى داوُدَ النَّبِىِّ عليه السّلام: يا داوُدُ إنَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ إذا أذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَ تابَ مِنْ ذلِكَ الذَّنْبِ وَ اسْتَحْيى مِنّى عِنْدَ ذِكْرِهِ، غَفَرْتُ لَهُ وَ أنْسَيْتُهُ الْحَفَظَةَ; وَ أَبْدَلْتُهُ الْحنَةَ وَ لا اُبالى، وَ أنَا أرْحَمُ الرّاحِمينَ:(223) ابوبصير ازحضرت صادق عليه السّلام روايت مى كند: خداوند بزرگ به پيامبرش: داود وحى فرستاد كه: هرگاه از بنده مؤمن من گناهى سرزند و سپس از آن دست كشيده توبه كند، و چون ياد آن گناه كند از من شرمنده شود، من او را بيامرزم واز يد فرشتگان محافظش ببرم و به نيكى و ثواب بدل كنم و پروا ننمايم، كه من مهربانترين مهربانانم.
+
عن أبى بَصیر، عن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: أوْحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلغى داوُدَ النَّبِىِّ علیه السّلام: یا داوُدُ إنَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ إذا أذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَ تابَ مِنْ ذلِک الذَّنْبِ وَ اسْتَحْیى مِنّى عِنْدَ ذِکرِهِ، غَفَرْتُ لَهُ وَ أنْسَیتُهُ الْحَفَظَةَ; وَ أَبْدَلْتُهُ الْحنَةَ وَ لا اُبالى، وَ أنَا أرْحَمُ الرّاحِمینَ:(۲۲۳) ابوبصیر ازحضرت صادق علیه السّلام روایت مى کند: خداوند بزرگ به پیامبرش: داود وحى فرستاد که: هرگاه از بنده مؤمن من گناهى سرزند و سپس از آن دست کشیده توبه کند، و چون یاد آن گناه کند از من شرمنده شود، من او را بیامرزم واز ید فرشتگان محافظش ببرم و به نیکى و ثواب بدل کنم و پروا ننمایم، که من مهربانترین مهربانانم.
  
شيخ بهاء الدين عاملى چه نيكو مى سرايد:
+
شیخ بهاء الدین عاملى چه نیکو مى سراید:
  
 
اى داده خلاصه عمر به باد *** وى گشته به لهو و لعب دلشاد
 
اى داده خلاصه عمر به باد *** وى گشته به لهو و لعب دلشاد
  
زين بش خطيئه پناه مباش *** مرغابىِ بحر گناه مباش
+
زین بش خطیئه پناه مباش *** مرغابىِ بحر گناه مباش
  
تا چند رَوى به رهِ باطل *** يكبار بخوان زَهَقَ الْباطل
+
تا چند رَوى به رهِ باطل *** یکبار بخوان زَهَقَ الْباطل
  
از تو به بشُوى گناه و خطا *** وز تو به رهى ز عذاب اليم
+
از تو به بشُوى گناه و خطا *** وز تو به رهى ز عذاب الیم
  
تو به درِ صلح بود يا رب *** در را مى كوب به صد يار رب
+
تو به درِ صلح بود یا رب *** در را مى کوب به صد یار رب
  
نوميد مشو ز عفو إله *** اى عاصى مجرم به صد يا رب
+
نومید مشو ز عفو إله *** اى عاصى مجرم به صد یا رب
  
گر چه گنه تو ز حد بيش است *** لطف و كرمش ز عدد بيش است
+
گر چه گنه تو ز حد بیش است *** لطف و کرمش ز عدد بیش است
  
عفو ازلى كه برون ز حد است *** خواهان گناه برون زعَد است
+
عفو ازلى که برون ز حد است *** خواهان گناه برون زعَد است
  
ليكن چندان در جرم مپيچ *** كه مكان صلح نماند هيچ
+
لیکن چندان در جرم مپیچ *** که مکان صلح نماند هیچ
  
تا چند كنى اى شيخ كبار *** تو به تلقين به بهائى زار
+
تا چند کنى اى شیخ کبار *** تو به تلقین به بهائى زار
  
كو تو به روز و شب فكند *** وين تو به به روز دگر فكند
+
کو تو به روز و شب فکند *** وین تو به به روز دگر فکند
  
عمرش بگذشت به لَيْت و عَسى *** در توبه صبح شكست مَسا
+
عمرش بگذشت به لَیت و عَسى *** در توبه صبح شکست مَسا
  
اى ساقى گذشتن فرّخ قال *** دارم ز حيات هزار ملال
+
اى ساقى گذشتن فرّخ قال *** دارم ز حیات هزار ملال
  
در ده قدحى ز شراب طهور *** بر من بگشا درِ عيش و سرور
+
در ده قدحى ز شراب طهور *** بر من بگشا درِ عیش و سرور
  
وى ذاكر خاص بلند مقام *** آزرده دلم ز غم ايّام
+
وى ذاکر خاص بلند مقام *** آزرده دلم ز غم ایام
  
زين ذكر جديد فرح افزا *** غمهاى جهان ز دلم بزدا
+
زین ذکر جدید فرح افزا *** غمهاى جهان ز دلم بزدا
  
 
مى گو با ذوق و دل آگاه *** اللّه اللّه اللّه اللّه
 
مى گو با ذوق و دل آگاه *** اللّه اللّه اللّه اللّه
  
كين ذكر رفيع همايون فر *** وين نظم بديع بر خلق گشود
+
کین ذکر رفیع همایون فر *** وین نظم بدیع بر خلق گشود
  
آن را بر خوان به نواى حزين *** وز قلّه عرش شنو تحسين
+
آن را بر خوان به نواى حزین *** وز قلّه عرش شنو تحسین
  
اين نظم بديع بلند اختر *** كآورد ز عالم قدس خبر
+
این نظم بدیع بلند اختر *** کآورد ز عالم قدس خبر
  
پيوسته خجسته پيامش كن *** مقبول خواص و عوامش كن
+
پیوسته خجسته پیامش کن *** مقبول خواص و عوامش کن
  
عَنْ أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: مَعَلِّمُ الْخَيْرِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ دَوابُّ الاْرْضِ وَ حيتانُ الْبُحورِ وَ كُلُّ صَغيرَة وَ كَبيرِة فى أرْضِ اللّهِ وَ سَمائرهِ:(224)
+
عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: مَعَلِّمُ الْخَیرِ یسْتَغْفِرُ لَهُ دَوابُّ الاْرْضِ وَ حیتانُ الْبُحورِ وَ کلُّ صَغیرَة وَ کبیرِة فى أرْضِ اللّهِ وَ سَمائرهِ:(۲۲۴)
  
امام باقر عليه السّلام فرمود: براى آموزگارى كه خوبى به مردم بياموزد و راه خيرو صلاح زندگى را نشان دهد، همه جنبندگان روى زمين و ماهيان دريا و هر كوچك و بزرگ و ريز و درشتى در زمين و آسمان خدا براى او طلب آمرزش مى كنند!
+
امام باقر علیه السّلام فرمود: براى آموزگارى که خوبى به مردم بیاموزد و راه خیرو صلاح زندگى را نشان دهد، همه جنبندگان روى زمین و ماهیان دریا و هر کوچک و بزرگ و ریز و درشتى در زمین و آسمان خدا براى او طلب آمرزش مى کنند!
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: مُجالةُ أهْلِ الدّينِ شَرَفُ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ:(225) رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: همدمى وهمنشينى با مردم متديّن و خداشناس شرف و بزرگى دنيا و آخرت است.
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مُجالةُ أهْلِ الدّینِ شَرَفُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ:(۲۲۵) رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: همدمى وهمنشینى با مردم متدین و خداشناس شرف و بزرگى دنیا و آخرت است.
  
عَنْ أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ: مَنْ آوَى الْيَتيمَ، وَ رَحِمَ الضَّعيفَ، وَأشْفَقَ عَلغى والِدَيْهِ، وَ رَفِقَ بِمَمْلُوكِهِ:(226)
+
عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: أرْبَعٌ مَنْ کنَّ فیهِ بَنَى اللّهُ لَهُ بَیتاً فِى الْجَنَّةِ: مَنْ آوَى الْیتیمَ، وَ رَحِمَ الضَّعیفَ، وَأشْفَقَ عَلغى والِدَیهِ، وَ رَفِقَ بِمَمْلُوکهِ:(۲۲۶)
  
امام باقر عليه السّلام فرمود: چهار خصلت است در هركس باشد خداوند براى او خانه اى در بهشت بنا كند:
+
امام باقر علیه السّلام فرمود: چهار خصلت است در هرکس باشد خداوند براى او خانه اى در بهشت بنا کند:
  
پناه دادن به يتيم 2ـ مهربانى با ضعيف 3ـ نيكوئى به پدر و مادر مهربانى و نرم خوئى با زيردست.
+
۱ـ پناه دادن به یتیم ۲ـ مهربانى با ضعیف ۳ـ نیکوئى به پدر و مادر ۴ـ مهربانى و نرم خوئى با زیردست.
  
عَنْ أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أعْراضِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ أقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ:(227)
+
عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: مَنْ کفَّ نَفْسَهُ عَنْ أعْراضِ النّاسِ کفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ یوْمِ الْقِیامَةِ، وَ مَنْ کفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ أقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ:(۲۲۷)
  
ابوحمزه ثمالى مى گويد: از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم مى فرمود: هر كس از تعرّض به عِرض و آبروى مردم خويشتن دارى كند خداوند عذاب قيامت را از وى دور سازد، و هر كس عصبانيّت و خشم خود را درباره مردم فرونشاند خداوند در قيامت گناهان را ببخشد.
+
ابوحمزه ثمالى مى گوید: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم مى فرمود: هر کس از تعرّض به عِرض و آبروى مردم خویشتن دارى کند خداوند عذاب قیامت را از وى دور سازد، و هر کس عصبانیت و خشم خود را درباره مردم فرونشاند خداوند در قیامت گناهان را ببخشد.
  
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: ثَلاثةٌ يُدْخِلُهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَيْرَ حِساب: إمامٌ عادِلٌ، وَ تاجِرٌ صَدُوقٌ، وَ شَيْخٌ أفْنى عُمْرَهُ فى طاعَةِ اللّهِ(228)6
+
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: ثَلاثةٌ یدْخِلُهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَیرَ حِساب: إمامٌ عادِلٌ، وَ تاجِرٌ صَدُوقٌ، وَ شَیخٌ أفْنى عُمْرَهُ فى طاعَةِ اللّهِ(۲۲۸)۶
  
امام ششم عليه السّلام فرمود: خداوند سه گروه را بدون حساب به بهشت ببرد: رهبر عدالت پيشه، تاجر راستگو، پيرمردى كه عمر خود را در طاعت خدا بسر برده.
+
امام ششم علیه السّلام فرمود: خداوند سه گروه را بدون حساب به بهشت ببرد: رهبر عدالت پیشه، تاجر راستگو، پیرمردى که عمر خود را در طاعت خدا بسر برده.
  
عَن أبى عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادقِ عليهما السّلام قال: مَنْ أشْبَعَ جُوعَةَ مُؤْمِن وَضَعَ اللّهُ لَهُ مائِدَةً فِى الْجَنَّةِ يَصْدُرُ عَنْهَا الثَّقَلانِ جَميعاً:(229)
+
عَن أبى عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادقِ علیهما السّلام قال: مَنْ أشْبَعَ جُوعَةَ مُؤْمِن وَضَعَ اللّهُ لَهُ مائِدَةً فِى الْجَنَّةِ یصْدُرُ عَنْهَا الثَّقَلانِ جَمیعاً:(۲۲۹)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس مؤمن گرسنه اى را سير كند خداوند براى او در بهشت سفره اى ترتيب دهد كه همه جنّ و انس از سر آن سير برخيزند!
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس مؤمن گرسنه اى را سیر کند خداوند براى او در بهشت سفره اى ترتیب دهد که همه جنّ و انس از سر آن سیر برخیزند!
  
به قول بلبل گلزار معنى، سعدى شيرازى:
+
به قول بلبل گلزار معنى، سعدى شیرازى:
  
حكايت كنند از بزرگان دين *** حقيقت شناسان عين اليقين
+
حکایت کنند از بزرگان دین *** حقیقت شناسان عین الیقین
  
كه صاحبدلى بر پلنگى نشست *** همى راند رهوار و مارى به دست
+
که صاحبدلى بر پلنگى نشست *** همى راند رهوار و مارى به دست
  
يكى گفتش اى مرد راه خداى *** بدين ره كه رفتى مرا ره نماى
+
یکى گفتش اى مرد راه خداى *** بدین ره که رفتى مرا ره نماى
  
چه كردى كه درّنده رام تو شد *** نگينِ سعادت به نام تو شد
+
چه کردى که درّنده رام تو شد *** نگینِ سعادت به نام تو شد
  
بگفت ارپلنگم زبون است و مار *** وگر پيل و كركس شگفتى مدار
+
بگفت ارپلنگم زبون است و مار *** وگر پیل و کرکس شگفتى مدار
  
تو هم گردن از حكم داور مپيچ *** كه گردن نپيچد ز حكم تو هيچ
+
تو هم گردن از حکم داور مپیچ *** که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
  
چو حاكم به فرمان داور بود *** خدايش نگهبان و ياور بود
+
چو حاکم به فرمان داور بود *** خدایش نگهبان و یاور بود
  
محالست چون دوست دارد ترا *** كه در دست دشمن گذارد ترا
+
محالست چون دوست دارد ترا *** که در دست دشمن گذارد ترا
  
يكى ديدم از عرصه رودبار *** كه پيش آمدم بر پلنگى سوار
+
یکى دیدم از عرصه رودبار *** که پیش آمدم بر پلنگى سوار
  
چنان هول از اين حال بر من نشست *** كه ترسيدنم پاى رفتن ببست
+
چنان هول از این حال بر من نشست *** که ترسیدنم پاى رفتن ببست
  
تبسّم كنان دست بر لب گرفت *** كه سعدى مدار آنچه ديدى شگفت
+
تبسّم کنان دست بر لب گرفت *** که سعدى مدار آنچه دیدى شگفت
  
ره اين است رو از حقيقت متاب *** بنه گام و كامى كه دارى بياب
+
ره این است رو از حقیقت متاب *** بنه گام و کامى که دارى بیاب
  
نصيحت كسى سودمند آيدش *** كه گفتار سعدى پسند آيدش
+
نصیحت کسى سودمند آیدش *** که گفتار سعدى پسند آیدش
  
قال أبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام: ما مِنْ مُسْلِم أقْرَضَ مُسْلِماً قَرْضاً يُريدُ بِهِ وَجْهَ اللّه إلاّ حَسِبَ اللّه لَهُ أجْرَهُ بِحسابِ الصَّدَقَةِ حَتّى يَرْجِعَ إلَيْهِ:(230) صدقه او در دنيا سايبان او در قيامت است.
+
قال أبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: ما مِنْ مُسْلِم أقْرَضَ مُسْلِماً قَرْضاً یریدُ بِهِ وَجْهَ اللّه إلاّ حَسِبَ اللّه لَهُ أجْرَهُ بِحسابِ الصَّدَقَةِ حَتّى یرْجِعَ إلَیهِ:(۲۳۰) صدقه او در دنیا سایبان او در قیامت است.
  
در هر صورت آيات قرآن و روايات و اخبار، ثواب و اجر و مزد هر عمل نيكى را چه كم چه زياد، چه در نهان چه در آشكار بيان كرده، هر كس بخواهد بر تمام زواياى اين مسئله آگاه شود بايد به تمام قرآن و به قسمت مهمّى از روايات مراجعه كند.
+
در هر صورت آیات قرآن و روایات و اخبار، ثواب و اجر و مزد هر عمل نیکى را چه کم چه زیاد، چه در نهان چه در آشکار بیان کرده، هر کس بخواهد بر تمام زوایاى این مسئله آگاه شود باید به تمام قرآن و به قسمت مهمّى از روایات مراجعه کند.
  
اعمال زيان بخش در قيامت:
+
اعمال زیان بخش در قیامت:
  
امّا عقوبت مجرمين: گذشته از آيات قرآن كه در دسترس همگان است روايات عجيبى دراين باب وارد شده كه به گوشه اى از آن روايات لازم است اشاره شود:
+
امّا عقوبت مجرمین: گذشته از آیات قرآن که در دسترس همگان است روایات عجیبى دراین باب وارد شده که به گوشه اى از آن روایات لازم است اشاره شود:
  
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام: إيّاكُمْ وَ الْغَفْلَةَ، فَإنَّهُ مَنْ غَفَلَ فَإنَّما يَغْفُلُ عَلى نَفْسِهِ، وَ إيّاكُمْ وَ التَّهاوُنَ بِأمْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، فإنَّهُ مَنْ تَهاوَنَ بِأَمْرِاللّهِ أهانَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ:(231)
+
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام: إیاکمْ وَ الْغَفْلَةَ، فَإنَّهُ مَنْ غَفَلَ فَإنَّما یغْفُلُ عَلى نَفْسِهِ، وَ إیاکمْ وَ التَّهاوُنَ بِأمْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، فإنَّهُ مَنْ تَهاوَنَ بِأَمْرِاللّهِ أهانَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ:(۲۳۱)
  
امام صادق فرمود: شما را از غفلت و بى توجّهى به حقايق زنهار مى دهم، كه هر كس غفلت ورزد به ضرر خويش اقدام كرده; و شما را از سبك شمردن دستور الهى بر حذر مى دارم، كه هر كس دستور خدا را سبك بشمارد خداوند او را در قيامت خوار و بى مقدار سازد.
+
امام صادق فرمود: شما را از غفلت و بى توجّهى به حقایق زنهار مى دهم، که هر کس غفلت ورزد به ضرر خویش اقدام کرده; و شما را از سبک شمردن دستور الهى بر حذر مى دارم، که هر کس دستور خدا را سبک بشمارد خداوند او را در قیامت خوار و بى مقدار سازد.
  
عَن موسَب بْنِ جعفَر عليهما السّلام: مَلْعُونٌ مَنِ اتَّهَمَ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ يَنْصَحْ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنِ اغْتابَ أخاهُ:(232)
+
عَن موسَب بْنِ جعفَر علیهما السّلام: مَلْعُونٌ مَنِ اتَّهَمَ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ ینْصَحْ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنِ اغْتابَ أخاهُ:(۲۳۲)
  
تهمت زننده، غشّ كننده، و كسى كه خير خواه مردم نيست و غيبت كننده هر چهار از رحمت خدا بدورند.
+
تهمت زننده، غشّ کننده، و کسى که خیر خواه مردم نیست و غیبت کننده هر چهار از رحمت خدا بدورند.
  
سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّهِ عليه السّلام يَقُولُ: لَوْ جَحَدَ أميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السّلام جَميعُ مَنْ فِى الاْرْضِ لَعَذَّبَهُمْ اللّهُ جَميعاً وَ أدْخَلَهُم النّارَ:(233)
+
سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّهِ علیه السّلام یقُولُ: لَوْ جَحَدَ أمیرَالْمُؤْمِنینَ علیه السّلام جَمیعُ مَنْ فِى الاْرْضِ لَعَذَّبَهُمْ اللّهُ جَمیعاً وَ أدْخَلَهُم النّارَ:(۲۳۳)
  
حسين بن علا مى گويد: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: اگر همه اهل زمين امامت و رهبرى و واجب الاطاعه بودن اميرالمؤمنين عليه السّلام را انكار كنند و از اطاعتش سر باز زنند خداوند همه را عذاب خواهد كرد و به اين جزم بزرگ به دوزخشان خواهد فرستاد.
+
حسین بن علا مى گوید: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم فرمود: اگر همه اهل زمین امامت و رهبرى و واجب الاطاعه بودن امیرالمؤمنین علیه السّلام را انکار کنند و از اطاعتش سر باز زنند خداوند همه را عذاب خواهد کرد و به این جزم بزرگ به دوزخشان خواهد فرستاد.
  
عَن أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: مَنِ ادَّعَى الاْمامَةَ وَ لَيْسَ مِنْ أهْلِها فَهُوَ كافِرٌ:(234)
+
عَن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: مَنِ ادَّعَى الاْمامَةَ وَ لَیسَ مِنْ أهْلِها فَهُوَ کافِرٌ:(۲۳۴)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس مدّعى امامت و پيشوائى و رهبرى مسلمين شود و حقيقتاً لايق اين مقام نباشد كافر است.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس مدّعى امامت و پیشوائى و رهبرى مسلمین شود و حقیقتاً لایق این مقام نباشد کافر است.
  
عن أبى جَعْفَر عليه السّلام قالَ: فى كِتابِ عَلىٍّ عليه السّلام: ثَلاثُ خَصال لا يَموتُ صاحِبُهُنَّ أبَداً حَتّى يرى وَ بالَهُنَّ: اَلْبَغْىُ، وَقَطيعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْيَمينُ الْكاذِبَةُ يُبارَزُاللّهُ بِها:(235)
+
عن أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: فى کتابِ عَلىٍّ علیه السّلام: ثَلاثُ خَصال لا یموتُ صاحِبُهُنَّ أبَداً حَتّى یرى وَ بالَهُنَّ: اَلْبَغْىُ، وَقَطیعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْیمینُ الْکاذِبَةُ یبارَزُاللّهُ بِها:(۲۳۵)
  
امام باقر عليه السّلام از نوشته اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مى كند: سه خصلت است كه دارندگان ان نميرند تا مجازات و و بال آن را در دنيا ببينند: ستمكارى، قطع رحم، قسم دروغى كه به آن با خداوند بزرگ مبارزه شود.
+
امام باقر علیه السّلام از نوشته امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل مى کند: سه خصلت است که دارندگان ان نمیرند تا مجازات و و بال آن را در دنیا ببینند: ستمکارى، قطع رحم، قسم دروغى که به آن با خداوند بزرگ مبارزه شود.
  
عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله أنََّهُ كانَ يَقُولُ: اَلْمَكْرُوَ الخَديعَةُ فِى النّارِ:(236)
+
عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله أنََّهُ کانَ یقُولُ: اَلْمَکرُوَ الخَدیعَةُ فِى النّارِ:(۲۳۶)
  
از رسول خداست كه مكرّر مى فرمود: نيرنگ به مردم و فريب دادن آنان دو گناهى است كه كننده اش در آتش دوزخ است!
+
از رسول خداست که مکرّر مى فرمود: نیرنگ به مردم و فریب دادن آنان دو گناهى است که کننده اش در آتش دوزخ است!
  
قلَ عِلِىٌّ عليه السّلام: تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلى ثَلاثَة: النَّمّامِ، وَالْقَتّالِ، وَ عَلى مُدْمِنِ الْخَمْرِ:(237)
+
قلَ عِلِىٌّ علیه السّلام: تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلى ثَلاثَة: النَّمّامِ، وَالْقَتّالِ، وَ عَلى مُدْمِنِ الْخَمْرِ:(۲۳۷)
  
على عليه السّلام فرمود: بهشت بر سه كس حرام است: سخن چين، خونريز، شراب خوار.
+
على علیه السّلام فرمود: بهشت بر سه کس حرام است: سخن چین، خونریز، شراب خوار.
  
عَنْ أبى عَبْدِ عليه السّلام قالَ: مَنْ تَعَصَّبَ عَصَبَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعِصابَة مِنَ النّارِ:(238)
+
عَنْ أبى عَبْدِ علیه السّلام قالَ: مَنْ تَعَصَّبَ عَصَبَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعِصابَة مِنَ النّارِ:(۲۳۸)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس نابجا تعصّب ورزد خداوند پيشانى بندى از آتش بر سر او بندد.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس نابجا تعصّب ورزد خداوند پیشانى بندى از آتش بر سر او بندد.
  
عن أبى عبداللّه عليه السّلام قالَ: ثَلاثَةٌ لا يَنْظُرُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلَيْهِمْ: ثانى عِطْفِهِ، وَ مُسْبِلُ إزارِهِ خُيَلاءَ، وَالْمُنْفِقُ سِلْعَتَهُ بِالاْيْمانِ، إنَّ الْكِبْرِياءَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ:
+
عن أبى عبداللّه علیه السّلام قالَ: ثَلاثَةٌ لا ینْظُرُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلَیهِمْ: ثانى عِطْفِهِ، وَ مُسْبِلُ إزارِهِ خُیلاءَ، وَالْمُنْفِقُ سِلْعَتَهُ بِالاْیمانِ، إنَّ الْکبْرِیاءَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ:
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: سه كس را خداوند عزّوجلّ نظر رحمت نيفكند: آن كه بزرگى بفروشد، آن كه از تكبّر دامن روى زمين كشد، آن كه با سوگند دروغ متاع خويش را رواج دهد. سپس فرمود: براستى كه بزرگ منشى مخصوص پروردگار عالميان است.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: سه کس را خداوند عزّوجلّ نظر رحمت نیفکند: آن که بزرگى بفروشد، آن که از تکبّر دامن روى زمین کشد، آن که با سوگند دروغ متاع خویش را رواج دهد. سپس فرمود: براستى که بزرگ منشى مخصوص پروردگار عالمیان است.
  
اى كرمت نظرم داده كار جهان را *** والي اقليم جسم ساخته جان را
+
اى کرمت نظرم داده کار جهان را *** والی اقلیم جسم ساخته جان را
  
داده شتاب و درنگ از ره حكمت *** قدرت تو هيئتت زمين و زمان را
+
داده شتاب و درنگ از ره حکمت *** قدرت تو هیئتت زمین و زمان را
  
كرده گهر پاش و دُرفشان به طبيعت *** از كرم ابر بهار و باد خزان را
+
کرده گهر پاش و دُرفشان به طبیعت *** از کرم ابر بهار و باد خزان را
  
بهر شكار خرد ز غمزه و ابرو *** داده به هر ماهروى تير و كمان را
+
بهر شکار خرد ز غمزه و ابرو *** داده به هر ماهروى تیر و کمان را
  
در چمنم گلشن وجود خلايق *** كرده بسى جويبار آب روان را
+
در چمنم گلشن وجود خلایق *** کرده بسى جویبار آب روان را
  
هر چه ازين پيش بود و باشد از اين پس *** علم تو دانسته آشكار و نهان را
+
هر چه ازین پیش بود و باشد از این پس *** علم تو دانسته آشکار و نهان را
  
مى نرسد پا بر آستان جلالت *** وقت سياحت خيال وهم و گمان را
+
مى نرسد پا بر آستان جلالت *** وقت سیاحت خیال وهم و گمان را
  
لطف تو معنى نهفته در دل آگاه *** حكمت تو در زبان نهاده بيان را
+
لطف تو معنى نهفته در دل آگاه *** حکمت تو در زبان نهاده بیان را
  
قدرت تو داده ترجمانى فكرت *** ز اوّل فطرت سخنسراى زبان را
+
قدرت تو داده ترجمانى فکرت *** ز اوّل فطرت سخنسراى زبان را
  
مهر تو در سنگريزه هاى بدخشى *** تعبيه كردست داروى خفقان را
+
مهر تو در سنگریزه هاى بدخشى *** تعبیه کردست داروى خفقان را
  
 
از پى نظم امور عالم هستى *** قوّت اِعطا و منع داده بَنان را
 
از پى نظم امور عالم هستى *** قوّت اِعطا و منع داده بَنان را
  
شهپر مرغان كه از قبيل جماد است *** صنع تو كردست آلت طيران را
+
شهپر مرغان که از قبیل جماد است *** صنع تو کردست آلت طیران را
  
لطف تو كان را نهايتى نه پديد است *** نظم معاش و معاد خلق جهان را
+
لطف تو کان را نهایتى نه پدید است *** نظم معاش و معاد خلق جهان را
  
از همه عالم گزيده بهر رسالت *** راهبر ساكنا كَوْن و مكان را
+
از همه عالم گزیده بهر رسالت *** راهبر ساکنا کوْن و مکان را
  
 
شمع نبوّت چراغ دوده آدم *** احمد مرسل مثلّث قَمَران را
 
شمع نبوّت چراغ دوده آدم *** احمد مرسل مثلّث قَمَران را
  
ابن يمين است روز حشر و ركابش *** تا كه بتابد سوى بهشت عنان را
+
ابن یمین است روز حشر و رکابش *** تا که بتابد سوى بهشت عنان را
  
عن أبى جَعْفَر و أبى عَبْدِاللّهِ عليهما السّلام قالا: لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فى قَلْبِهِ مَثْقالُ ذَرَّة مِنْ كِبْر:(239)
+
عن أبى جَعْفَر و أبى عَبْدِاللّهِ علیهما السّلام قالا: لا یدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فى قَلْبِهِ مَثْقالُ ذَرَّة مِنْ کبْر:(۲۳۹)
  
امام باقر و صادق فرمودند: در قلب هر كس ذرّه اى از كبر باشد وارد بهشت نمى شود.
+
امام باقر و صادق فرمودند: در قلب هر کس ذرّه اى از کبر باشد وارد بهشت نمى شود.
  
عَن أبى عبدِاللّهِ عليه السّلام: أيُّما ناش نَشَأَ فى قَوْمِهِ ثُمّ لَمْ يُؤَدَّبَ عَلى مَعْصِيَتِهِ كانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ أوَّلَ ما يُعاقِبُهُمْ فيهِ أنْ يَنْقُصُ مِنْ أرْزاقِهِمْ:(240)
+
عَن أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام: أیما ناش نَشَأَ فى قَوْمِهِ ثُمّ لَمْ یؤَدَّبَ عَلى مَعْصِیتِهِ کانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ أوَّلَ ما یعاقِبُهُمْ فیهِ أنْ ینْقُصُ مِنْ أرْزاقِهِمْ:(۲۴۰)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر جوان نورسى كه در ميان قومى پرورش يابد و آنان ويرا در گناهى كه از او سوزند مجازات و توبيخ و تأديب نكنند، خداوند عزّوجلّ نخستين عقوبتى كه بر آنان روا دارد آن است كه روزى آنها را كاهش دهد.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر جوان نورسى که در میان قومى پرورش یابد و آنان ویرا در گناهى که از او سوزند مجازات و توبیخ و تأدیب نکنند، خداوند عزّوجلّ نخستین عقوبتى که بر آنان روا دارد آن است که روزى آنها را کاهش دهد.
  
قغلَ رسُول اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أذْنَبَ ذَنْبآً وَ هُوَ ضاحِكٌ دَخَلَ النّارَ وَ هُوَ باك.(241)
+
قغلَ رسُول اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أذْنَبَ ذَنْبآً وَ هُوَ ضاحِک دَخَلَ النّارَ وَ هُوَ باک.(۲۴۱)
  
رسول خدا فرمود: هر كس مرتكب گناهى شود و خندان باشد، در حال گريه به دوزخ رود.
+
رسول خدا فرمود: هر کس مرتکب گناهى شود و خندان باشد، در حال گریه به دوزخ رود.
  
عن أبى عَبْدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: شاهِدُ الزُّورِ لا تَزُولُ قَدَماهُ حَتّى تَجِبَ لَهُ النّارُ: (242)
+
عن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: شاهِدُ الزُّورِ لا تَزُولُ قَدَماهُ حَتّى تَجِبَ لَهُ النّارُ: (۲۴۲)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: كسيكه شهادت دروغ بدهد، از آن مكان گام برنداشته جهنّم بر او لازم و حتم گردد.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: کسیکه شهادت دروغ بدهد، از آن مکان گام برنداشته جهنّم بر او لازم و حتم گردد.
  
قالَ أبُو عَبْدِاللّهِ: مَنْ حَلَفَ عَلى يَمين وَ هُوَ يَعْلَمُ أنَّهُ كاذِبٌ فَقَدْ بارَزَاللّهَ عَزَّوَجَلَّ.(243)
+
قالَ أبُو عَبْدِاللّهِ: مَنْ حَلَفَ عَلى یمین وَ هُوَ یعْلَمُ أنَّهُ کاذِبٌ فَقَدْ بارَزَاللّهَ عَزَّوَجَلَّ.(۲۴۳)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس براى اثبات يا نفى حقّى قسم ياد كند و بداند كه دروغ مى گويد، گوئى به مبارزه با خداوند بزرگ برخاسته.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس براى اثبات یا نفى حقّى قسم یاد کند و بداند که دروغ مى گوید، گوئى به مبارزه با خداوند بزرگ برخاسته.
  
عَنْ عِبّادِبْنَ كَثير النَّواءِ قالَ: سَأَلْتُ أبا جَعْفَر عليه السّلام عَنِ الْكَبائِرِ قالَ: كُلَّ شَىْء أوْعَدَاللّهُ عَلَيْهِ النّارَ:(244)
+
عَنْ عِبّادِبْنَ کثیر النَّواءِ قالَ: سَأَلْتُ أبا جَعْفَر علیه السّلام عَنِ الْکبائِرِ قالَ: کلَّ شَىْء أوْعَدَاللّهُ عَلَیهِ النّارَ:(۲۴۴)
  
عبّاد بن كثير نَوّاء مى گويد: از امام باقر پرسيدم: كبائر كدامند؟ حضرت فرمود: آن اعمالى كه خداوند بر ارتكاب آنها وعده آتش داده است.
+
عبّاد بن کثیر نَوّاء مى گوید: از امام باقر پرسیدم: کبائر کدامند؟ حضرت فرمود: آن اعمالى که خداوند بر ارتکاب آنها وعده آتش داده است.
  
امام باقر فرمود: خداوند عزيز در قيامت مردمى را از گورها برمى انگيزاند در حالى كه دستهايشان به گردن گره خورده به نحوى كه توانائى برداشتن اندك چيزى ندارند اگر چه به اندازه انگشتى باشد، و به همراه آنان فرشتگانى باشند كه آنها را سخت سرزنش و تبيخ كنند و گويند: اينان كسانى هستند كه از مال بسيارى كه حضرت حقّ در اختيار آنها نهاده بود حقّ خدا را نپرداختند.(245)
+
امام باقر فرمود: خداوند عزیز در قیامت مردمى را از گورها برمى انگیزاند در حالى که دستهایشان به گردن گره خورده به نحوى که توانائى برداشتن اندک چیزى ندارند اگر چه به اندازه انگشتى باشد، و به همراه آنان فرشتگانى باشند که آنها را سخت سرزنش و تبیخ کنند و گویند: اینان کسانى هستند که از مال بسیارى که حضرت حقّ در اختیار آنها نهاده بود حقّ خدا را نپرداختند.(۲۴۵)
  
عَنْ حمّاد الرّازيِ قالَ: سَمِعْتُ أباعَبْدِاللّهِ عليه السّلام يَقُولُ: مَنْ أفَطَرَ يَوْماً مِنْ شَهرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الاْيمانِ مِنْهُ:(246)
+
عَنْ حمّاد الرّازی قالَ: سَمِعْتُ أباعَبْدِاللّهِ علیه السّلام یقُولُ: مَنْ أفَطَرَ یوْماً مِنْ شَهرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الاْیمانِ مِنْهُ:(۲۴۶)
  
حمّاد رازى مى گويد: حضرت صادق عليه السّلام مى فرمود: هر كس يك روز از ماه رمضان را بدون عذر شرعى روزه نگيرد، روح ايمان از او جدا مى شود!
+
حمّاد رازى مى گوید: حضرت صادق علیه السّلام مى فرمود: هر کس یک روز از ماه رمضان را بدون عذر شرعى روزه نگیرد، روح ایمان از او جدا مى شود!
  
عَن مُعَلَّى بْنِ خُنَيْس قالَ سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّهِ عليه السّلام يَقُولُ: قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لِيَأْذَنْ بِحَرْب مَنّى مَنْ أذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ، وَلْيَأْمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ أكْرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ:(247)
+
عَن مُعَلَّى بْنِ خُنَیس قالَ سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّهِ علیه السّلام یقُولُ: قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لِیأْذَنْ بِحَرْب مَنّى مَنْ أذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ، وَلْیأْمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ أکرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ:(۲۴۷)
  
مُعَلَّى بن خُنَيْس مى گويد: حضرت صادق مى فرمود: خداوند سبحان فرموده: هر كس بنده مؤمن مرا پست شمارد يا او را خوار و ذليل گرداند خود را آماده مبارزه با من نموده (يا به من اعلان جنگ داده است)، و آن كه بنده مؤمن را تجليل و احترام نمايند از غضب و خشم من در امان است.
+
مُعَلَّى بن خُنَیس مى گوید: حضرت صادق مى فرمود: خداوند سبحان فرموده: هر کس بنده مؤمن مرا پست شمارد یا او را خوار و ذلیل گرداند خود را آماده مبارزه با من نموده (یا به من اعلان جنگ داده است)، و آن که بنده مؤمن را تجلیل و احترام نمایند از غضب و خشم من در امان است.
  
عَنْ أبى عبدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: مَنْ بَهَتَ مُؤْمِناً أوْمُؤْمِنَةً بِما لَيْسَ فيهِما بَعَثَهة اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فى طينَةِ خَبال حَتّى يَخْرُجَ مَمّا قالَ: قُلْتُ: وَ ما طينَةُ خَبال؟ قالَ: صَديدٌ يَخْرُجُ مِنْ فُرُجِ الْمُومِساتِ:(248)
+
عَنْ أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: مَنْ بَهَتَ مُؤْمِناً أوْمُؤْمِنَةً بِما لَیسَ فیهِما بَعَثَهة اللّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فى طینَةِ خَبال حَتّى یخْرُجَ مَمّا قالَ: قُلْتُ: وَ ما طینَةُ خَبال؟ قالَ: صَدیدٌ یخْرُجُ مِنْ فُرُجِ الْمُومِساتِ:(۲۴۸)
  
امام ششم فرمود: هر كس به مرد مؤمن يا به زن مؤمنه اى افترا ببندد و آنان را به چيزى كه در آنها نيست تهمت زند، خداوند او را روز قيامت در طينت خيال برانگيزد و نگهدارد تا از عهده آنچه گفته بيرون آيد. راوى مى گويد: گفتم: طينت خبال چيست؟ فرمود: چركابى كه از عورت زنان بدكاره بيرون مى آيد.
+
امام ششم فرمود: هر کس به مرد مؤمن یا به زن مؤمنه اى افترا ببندد و آنان را به چیزى که در آنها نیست تهمت زند، خداوند او را روز قیامت در طینت خیال برانگیزد و نگهدارد تا از عهده آنچه گفته بیرون آید. راوى مى گوید: گفتم: طینت خبال چیست؟ فرمود: چرکابى که از عورت زنان بدکاره بیرون مى آید.
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: أرْبَعَةٌ لا تَدْخُلُ بَيْتاً واحِدَةٌ مِنْهُنَّ إلاّ خَرِبَ وَلَمْ يُعْمِرْ بِالْبَرِكَةِ: الْخِيانَة، وَ السِّرقَةُ، وَ شُرْبُ الْخَمْر، وَ الزِّنا:(249)
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: أرْبَعَةٌ لا تَدْخُلُ بَیتاً واحِدَةٌ مِنْهُنَّ إلاّ خَرِبَ وَلَمْ یعْمِرْ بِالْبَرِکةِ: الْخِیانَة، وَ السِّرقَةُ، وَ شُرْبُ الْخَمْر، وَ الزِّنا:(۲۴۹)
  
رسول خدا فرمود: چهار چيز است كه يكى از آنها داخل زندگى كسى نشد مگر آنكه آن را ويران ساخت و بركت را زا آنجا دور كرد: خيانت، دزدى، باده نوشى، زنا.
+
رسول خدا فرمود: چهار چیز است که یکى از آنها داخل زندگى کسى نشد مگر آنکه آن را ویران ساخت و برکت را زا آنجا دور کرد: خیانت، دزدى، باده نوشى، زنا.
  
عَنْ أبى عبدِاللّهِ عليه السّلام قالَ: مُدْمِنُ الزِنا وَ السَّرَقِ وَ الشُّرْبِ كَعابِدِ وَثَن.(250)
+
عَنْ أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: مُدْمِنُ الزِنا وَ السَّرَقِ وَ الشُّرْبِ کعابِدِ وَثَن.(۲۵۰)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه كارش به طور مكرّر زنا يا دزدى يا ميگساري است كيفرش همچون كيفر بت پرست است.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: کسى که کارش به طور مکرّر زنا یا دزدى یا میگساری است کیفرش همچون کیفر بت پرست است.
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: دين خود را ورع و تقوا و بى نيازى به خدا از همه، به صرفنظر كردن درخواست حاجت از شاه و سلطان حفظ كيند و بدانيد هر مؤمنى كه براى قدرتمندى يا مخالفت دين به طمع مال فروتنى كند خداوند او را گمنام گرداند و بر اين كار بر او خشم گيرد و او را واگذار به همان شخص نمايد، و چنانچه به سبب فروتنى در برابر ستمكار مالى به دست آورد خداوند بركت را از آن مال مى برد، و اگر چيزى از آن را به مصرف حجّ يا عمره يا آزاد كردن بنده برساند پاداش نخواهد داد.(251)
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: دین خود را ورع و تقوا و بى نیازى به خدا از همه، به صرفنظر کردن درخواست حاجت از شاه و سلطان حفظ کیند و بدانید هر مؤمنى که براى قدرتمندى یا مخالفت دین به طمع مال فروتنى کند خداوند او را گمنام گرداند و بر این کار بر او خشم گیرد و او را واگذار به همان شخص نماید، و چنانچه به سبب فروتنى در برابر ستمکار مالى به دست آورد خداوند برکت را از آن مال مى برد، و اگر چیزى از آن را به مصرف حجّ یا عمره یا آزاد کردن بنده برساند پاداش نخواهد داد.(۲۵۱)
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: لا تَزالُ اُمَّتى بِخَيْر مالَمْ يَتَخاوَنُوا، وَ أدُّوا الاْمانَةَ، وَ آتَوُا الزَّكاةَ; وَ إذالَمْ يَفْعَلُوا ذلِكَ ابْتُلُوا بِالْقَحْطِ وَالسِّنينَ:(252)
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: لا تَزالُ اُمَّتى بِخَیر مالَمْ یتَخاوَنُوا، وَ أدُّوا الاْمانَةَ، وَ آتَوُا الزَّکاةَ; وَ إذالَمْ یفْعَلُوا ذلِک ابْتُلُوا بِالْقَحْطِ وَالسِّنینَ:(۲۵۲)
  
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: كار امّت من همواره به خير و خوبى و صلاح است تا وقتى كه به يكديگر خيانت نكنند، و امانت را به صاحبش برسانند، و زكات مال خود را بدهند، و هرگاه اين دستوران را به كار نبستند گرفتار به قحطى و خشكسالى خواهند شد.
+
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کار امّت من همواره به خیر و خوبى و صلاح است تا وقتى که به یکدیگر خیانت نکنند، و امانت را به صاحبش برسانند، و زکات مال خود را بدهند، و هرگاه این دستوران را به کار نبستند گرفتار به قحطى و خشکسالى خواهند شد.
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: على عليه السّلام فرمود: همانا در جهنّم آسيائى است كه خرد مى كند، بعد فرمود: آيا نمى پرسيد چه چيز را خرد مى كند؟ پرسيدند: يا اميرالمؤمنين چه چيز را خرد مى كند؟ فرمود: علماى فاجر، قاريان فاسق، زمامداران ستمكار، وزيران خيانتكار و كدخدايان دروغزن را.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: على علیه السّلام فرمود: همانا در جهنّم آسیائى است که خرد مى کند، بعد فرمود: آیا نمى پرسید چه چیز را خرد مى کند؟ پرسیدند: یا امیرالمؤمنین چه چیز را خرد مى کند؟ فرمود: علماى فاجر، قاریان فاسق، زمامداران ستمکار، وزیران خیانتکار و کدخدایان دروغزن را.
  
همانا در دوزخ شهرى است كه آن را حصينه مى گويند، آيا نمى پرسيد در آن چيست؟ پرسيدند چيست؟ فرمود: دستهائى كه با رهبرى مصلح و امامى بر حقّ پيمان بست ولى آن پيمان را شكست.(253)
+
همانا در دوزخ شهرى است که آن را حصینه مى گویند، آیا نمى پرسید در آن چیست؟ پرسیدند چیست؟ فرمود: دستهائى که با رهبرى مصلح و امامى بر حقّ پیمان بست ولى آن پیمان را شکست.(۲۵۳)
  
عَنِ الْمَعْصُومِ: كُلُّ بِدْعَة ضَلالَةٌ، وَ كُلُّ ضَلالَة سَبيلُها إلَى النّارِ:(254)
+
عَنِ الْمَعْصُومِ: کلُّ بِدْعَة ضَلالَةٌ، وَ کلُّ ضَلالَة سَبیلُها إلَى النّارِ:(۲۵۴)
  
به سند مرفوع از معصوم رسيده: هر حرف و مكتب من درآوردى بدعت و گمراهى است، و هر گمراهى راهش به سوى آتش است.
+
به سند مرفوع از معصوم رسیده: هر حرف و مکتب من درآوردى بدعت و گمراهى است، و هر گمراهى راهش به سوى آتش است.
  
عَنْ أبى عبدِاللّهِ عليه السّلام: مَنْ وَلِىَ شَيْئاً مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ فَضَيَّعَهُمْ ضَيَّعَهُ اللّهُ تَعالى:(255)
+
عَنْ أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام: مَنْ وَلِىَ شَیئاً مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمینَ فَضَیعَهُمْ ضَیعَهُ اللّهُ تَعالى:(۲۵۵)
  
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس متولى كارى از امور مسلمين شود و وظيفه خود را صحيح و درست انجام ندهد و صاحب حقّ را به حقّش نرساند خداوند وى را از رحمتش بى نصيب گرداند.
+
امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس متولى کارى از امور مسلمین شود و وظیفه خود را صحیح و درست انجام ندهد و صاحب حقّ را به حقّش نرساند خداوند وى را از رحمتش بى نصیب گرداند.
  
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نادى مُناد: أيْنَ الظَّلَمُ وَ أعْوانُهُمْ وَ مَنْ لاقَ لَهُمْ دَواءً أوْرَبَطَ لَهُمْ كيساً أوْمَدَّ لَهُمْ مَدَّةَ قَلَم، فَاحْشُرُوهُم مَعَعُمعْ:(256)
+
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: إذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُناد: أینَ الظَّلَمُ وَ أعْوانُهُمْ وَ مَنْ لاقَ لَهُمْ دَواءً أوْرَبَطَ لَهُمْ کیساً أوْمَدَّ لَهُمْ مَدَّةَ قَلَم، فَاحْشُرُوهُم مَعَعُمعْ:(۲۵۶)
  
رسول خدا فرمود: چون روز قيامت شود منادى حقّ ندا دهد: كجايند بيدادگران و يارانشان، و آنان كه براى آنها ليقه به دوات گذاشند، يا سركسيه و جوالى را براى آنها ريسمان بستند، يا قلمى را اصلاح نمودند، پس همه كمككاران را با خود ظالمان قرار دهيد.
+
رسول خدا فرمود: چون روز قیامت شود منادى حقّ ندا دهد: کجایند بیدادگران و یارانشان، و آنان که براى آنها لیقه به دوات گذاشند، یا سرکسیه و جوالى را براى آنها ریسمان بستند، یا قلمى را اصلاح نمودند، پس همه کمککاران را با خود ظالمان قرار دهید.
  
عَنْ أبى عبدِاللّهِ، عَن أبيهِ عليهما السّلامُ قالَ: لِلزّانى سِتُّ خِصال: ثَلاثٌ فِى الدُّنْيا، وَ ثَلاثٌ فِى الاْخِرَة ر. أمَّا التَّى فِى الدُّنْيا فَيَذْهِبُ بِنُورِ الْوَجْهِ، وَ يُورِثُ الْفَقْرَ، وَ يُعَجِّلُ الْفَناءَ. وَ أمَّا الَّتى فِى الاْخِرَةِ فخَطُ الرَّبِّ، وَ سُوءُ الْحِسابِ، وَ الْخُلُودُ فِى النّارِ:(257)
+
عَنْ أبى عبدِاللّهِ، عَن أبیهِ علیهما السّلامُ قالَ: لِلزّانى سِتُّ خِصال: ثَلاثٌ فِى الدُّنْیا، وَ ثَلاثٌ فِى الاْخِرَة ر. أمَّا التَّى فِى الدُّنْیا فَیذْهِبُ بِنُورِ الْوَجْهِ، وَ یورِثُ الْفَقْرَ، وَ یعَجِّلُ الْفَناءَ. وَ أمَّا الَّتى فِى الاْخِرَةِ فخَطُ الرَّبِّ، وَ سُوءُ الْحِسابِ، وَ الْخُلُودُ فِى النّارِ:(۲۵۷)
  
امام صادق از پدرش عليهما السّلام نقل كرد كه فرمود: زناكار را شش عقوبت و وبال است: سه در دنيا و سه در آخرت. امّا آنچه در دنياست: رفتن نور چهره، فقر، افتادن مرگ. و امّا آنچه در آخرت است: خشم حقّ، سوء محاسبه، خلود در آتش.
+
امام صادق از پدرش علیهما السّلام نقل کرد که فرمود: زناکار را شش عقوبت و وبال است: سه در دنیا و سه در آخرت. امّا آنچه در دنیاست: رفتن نور چهره، فقر، افتادن مرگ. و امّا آنچه در آخرت است: خشم حقّ، سوء محاسبه، خلود در آتش.
  
اين بود اجر و مزد نيكوكاران وعقاب بدكاران كه حضرت سجّاد عليه السّلام در جملات مورد بحث به آن اشاره فرموده اند و من به اندازه لازم به تفصيل و توضيح آن با كمك حضرت محبوب اقدام كردم.
+
این بود اجر و مزد نیکوکاران وعقاب بدکاران که حضرت سجّاد علیه السّلام در جملات مورد بحث به آن اشاره فرموده اند و من به اندازه لازم به تفصیل و توضیح آن با کمک حضرت محبوب اقدام کردم.
  
حكيم سنائى در زمينه عمر و دنيا و حساب و كتاب وتوحيد چه نيكو سروده است:
+
حکیم سنائى در زمینه عمر و دنیا و حساب و کتاب وتوحید چه نیکو سروده است:
  
مسلمانان سراى عمر در گيتى دو در دارد *** كه خاص و عام نيك و بد بدين هر دو گذر دارد
+
مسلمانان سراى عمر در گیتى دو در دارد *** که خاص و عام نیک و بد بدین هر دو گذر دارد
  
دو در دارد حيات و مرگ كاندر اوّل و آخر *** يكى قفل از قضا دارد يكى بند از قدر دارد
+
دو در دارد حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر *** یکى قفل از قضا دارد یکى بند از قدر دارد
  
چو هنگام بقا باشد قضا اين قفل بگشايد *** چو هنگام فنا آيد قدر اين بند بردارد
+
چو هنگام بقا باشد قضا این قفل بگشاید *** چو هنگام فنا آید قدر این بند بردارد
  
اجل در بند تو دايم در بند اَمَل آرى *** اجل كار دگر دارد اَمَ كار دگر دارد
+
اجل در بند تو دایم در بند اَمَل آرى *** اجل کار دگر دارد اَمَ کار دگر دارد
  
هر آن عالم كه در دنيا به اين معنى بينديشد *** جهان را پر خطر بيند روان را بر خطر دارد
+
هر آن عالم که در دنیا به این معنى بیندیشد *** جهان را پر خطر بیند روان را بر خطر دارد
  
هر آنكس كو گرفتار است اندر منزل دنيا *** نه درمان الجل دارد نه سامان حذر دارد
+
هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا *** نه درمان الجل دارد نه سامان حذر دارد
  
كمر گيرد اجل آن را كه در شاهىّ و جيّارى *** ز حل مُهر نگين دارد قمر طِرْف كمر دارد
+
کمر گیرد اجل آن را که در شاهىّ و جیارى *** ز حل مُهر نگین دارد قمر طِرْف کمر دارد
  
 
اگر تو فى المثل ماهىّ و از گردون سپردارى *** بسر عمر ترا لابد زمانه بى سپر دارد
 
اگر تو فى المثل ماهىّ و از گردون سپردارى *** بسر عمر ترا لابد زمانه بى سپر دارد
  
ايا سرگشته دنيا مشو غَره به مهر او *** كه بس سركش كه اندر گور خشتى زير سر دارد
+
ایا سرگشته دنیا مشو غَره به مهر او *** که بس سرکش که اندر گور خشتى زیر سر دارد
  
طمع در سيم و زر چندين مكن گردين و دل خواهى *** كه دين و دل تبه كرد آن كه در دل سيم و زر دارد
+
طمع در سیم و زر چندین مکن گردین و دل خواهى *** که دین و دل تبه کرد آن که در دل سیم و زر دارد
  
چه نوشى شربت نوشين و آخر ضربت هجران *** همه رنجت هَبا گردد همه كارت هدر دارد
+
چه نوشى شربت نوشین و آخر ضربت هجران *** همه رنجت هَبا گردد همه کارت هدر دارد
  
سنائى را مسلّم شد كه گويد زهد پرمعنا *** ندانند قيمت نظمش هر آن كو گوش كر دارد
+
سنائى را مسلّم شد که گوید زهد پرمعنا *** ندانند قیمت نظمش هر آن کو گوش کر دارد
  
 
*****
 
*****
سطر ۴٬۳۴۷: سطر ۴٬۳۴۴:
 
پی نوشتها:
 
پی نوشتها:
  
1 ـ "پرواز در ملكوت" ج ص 258.
+
۱ ـ "پرواز در ملکوت" ج ۱، ص ۲۵۸.
  
2 ـ "بحار" ج 46، ص 6.
+
۲ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۶.
  
3 ـ "مناقب" ابن شهر آشوب، ج4، ص 165.
+
۳ ـ "مناقب" ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۱۶۵.
  
4 ـ "مناقب" ابن شهر آشوب، ج ص 150
+
۴ ـ "مناقب" ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۵۰
  
5 ـ مؤمنونَ، 101.
+
۵ ـ مؤمنونَ، ۱۰۱.
  
6 ـ "بحار" ج 46، ص 81.
+
۶ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۸۱.
  
7 ـ "مناقب" ج ص 148.
+
۷ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۴۸.
  
8 ـ "مناقب" ج ص 159.
+
۸ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۵۹.
  
9 ـ "مناقب" ج ص 159.
+
۹ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۵۹.
  
10 ـ "مناقب" ج ص 159.
+
۱۰ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۵۹.
  
11 ـ "كشف الغمّة" ج ص 26.
+
۱۱ ـ "کشف الغمّة" ج ۲، ص ۲۶.
  
12 ـ "بحار" ج 46، ص 75.
+
۱۲ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۷۵.
  
13 ـ "بحار" ج 46، ص 59.
+
۱۳ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۵۹.
  
14 ـ آل عمران، 134.
+
۱۴ ـ آل عمران، ۱۳۴.
  
15 ـ انعام، 124.
+
۱۵ ـ انعام، ۱۲۴.
  
16 ـ "كافى" ج2، ص 602.
+
۱۶ ـ "کافى" ج۲، ص ۶۰۲.
  
17 ـ نور، 22.
+
۱۷ ـ نور، ۲۲.
  
18 ـ آنان به هنگام بخشش، ابر بهارى اند و به هنگام يورش، شيران بيشه.
+
۱۸ ـ آنان به هنگام بخشش، ابر بهارى اند و به هنگام یورش، شیران بیشه.
  
19 ـ "مقدمه ديوان جامى" ص 201.
+
۱۹ ـ "مقدمه دیوان جامى" ص ۲۰۱.
  
20 ـ مؤمن، 60.
+
۲۰ ـ مؤمن، ۶۰.
  
21 ـ "آرامش روانى و مذهب" بااندكى تلخيص و تغيير در عبادت.
+
۲۱ ـ "آرامش روانى و مذهب" بااندکى تلخیص و تغییر در عبادت.
  
22 ـ حج، 31.
+
۲۲ ـ حج، ۳۱.
  
23 ـ "بحار" ج ص 67.
+
۲۳ ـ "بحار" ج ۳، ص ۶۷.
  
24 ـ شورى، 11: "چيزى بمانند او نيست".
+
۲۴ ـ شورى، ۱۱: "چیزى بمانند او نیست".
  
25 ـ "اسلام و عقائد و آراء بشرى".
+
۲۵ ـ "اسلام و عقائد و آراء بشرى".
  
26 ـ "اصول فلسفه و روش رئاليسم" ج ص 35.
+
۲۶ ـ "اصول فلسفه و روش رئالیسم" ج ۵، ص ۳۵.
  
27 ـ روم، 30.
+
۲۷ ـ روم، ۳۰.
  
28 ـ حديد، 4.
+
۲۸ ـ حدید، ۴.
  
29 ـ بقره، 148.
+
۲۹ ـ بقره، ۱۴۸.
  
30 ـ "نور الثقلين" ج ص 103.
+
۳۰ ـ "نور الثقلین" ج ۲، ص ۱۰۳.
  
31 ـ "تفسير كبير" ج ص 223.
+
۳۱ ـ "تفسیر کبیر" ج ۱، ص ۲۲۳.
  
32 ـ جمعه، 1.
+
۳۲ ـ جمعه، ۱.
  
33 ـ "مستدرك سفينة البحار" ج ص 73.
+
۳۳ ـ "مستدرک سفینة البحار" ج ۳، ص ۷۳.
  
34 ـ "بحار" جلد 93، صفحه 209.
+
۳۴ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.
  
35 ـ "بحار" جلد 93، صفحه 209.
+
۳۵ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.
  
36 ـ "بحار" جلد 93، صفحه 209.
+
۳۶ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.
  
37 ـ "بحار" جلد 93، صفحه 209.
+
۳۷ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.
  
38 ـ "بحار" جلد 93، صفحه 211.
+
۳۸ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۱۱.
  
39 ـ "مشكاة الأنوار" ص 27.
+
۳۹ ـ "مشکاة الأنوار" ص ۲۷.
  
40 ـ "أمالى طوسى" ج ص 222.
+
۴۰ ـ "أمالى طوسى" ج ۲، ص ۲۲۲.
  
41 ـ انعام، 91.
+
۴۱ ـ انعام، ۹۱.
  
42 ـ حديد، 3.
+
۴۲ ـ حدید، ۳.
  
43 ـ "معانى الأخبار" ص 12.
+
۴۳ ـ "معانى الأخبار" ص ۱۲.
  
44 ـ "نهج البلاغه" ترجمه جواد فاضل،ص 3با اندكى اصلاح.
+
۴۴ ـ "نهج البلاغه" ترجمه جواد فاضل،ص ۳با اندکى اصلاح.
  
45 ـ "توحيد" صدوق، ص 108، حديث 3
+
۴۵ ـ "توحید" صدوق، ص ۱۰۸، حدیث ۳
  
46 ـ1ـ"توحيد" صدوق ص 115، حديث 14.
+
۴۶ ـ۱ـ"توحید" صدوق ص ۱۱۵، حدیث ۱۴.
  
آل عمران، 7.
+
۲ـ آل عمران، ۷.
  
47 ـ فتح، 10.
+
۴۷ ـ فتح، ۱۰.
  
48 ـ طه ،5.
+
۴۸ ـ طه ،۵.
  
49 ـ قيامت، 23.
+
۴۹ ـ قیامت، ۲۳.
  
50 ـ فجر، 22.
+
۵۰ ـ فجر، ۲۲.
  
51 ـ هود، 29.
+
۵۱ ـ هود، ۲۹.
  
52 ـ "نور الثقلين" ج1، ص 262.
+
۵۲ ـ "نور الثقلین" ج۱، ص ۲۶۲.
  
53 ـ "توحيد" ص 108.
+
۵۳ ـ "توحید" ص ۱۰۸.
  
54 ـ انعام، 124.
+
۵۴ ـ انعام، ۱۲۴.
  
55 ـ "توحيد" ص 109، حديث 6.
+
۵۵ ـ "توحید" ص ۱۰۹، حدیث ۶.
  
56 ـ فصّلت، 53 ـ 54.
+
۵۶ ـ فصّلت، ۵۳ ـ ۵۴.
  
57 ـ قيامت، 22 ـ 23.
+
۵۷ ـ قیامت، ۲۲ ـ ۲۳.
  
58 ـ"الميزان" ج 8 عربى،و ج 8 فارسى، ص 338
+
۵۸ ـ"المیزان" ج ۸ عربى،و ج ۸ فارسى، ص ۳۳۸
  
59 ـ "توحيد" صدوق، ص 73.
+
۵۹ ـ "توحید" صدوق، ص ۷۳.
  
60 ـ "توحيد" صدوق، ص 76.
+
۶۰ ـ "توحید" صدوق، ص ۷۶.
  
61 ـ "نور الثقلين" ج ص 100.
+
۶۱ ـ "نور الثقلین" ج ۱، ص ۱۰۰.
  
62 ـ "فرهنگ علوم عقلى" ص 5.
+
۶۲ ـ "فرهنگ علوم عقلى" ص ۵.
  
63 ـ كهف، 51.
+
۶۳ ـ کهف، ۵۱.
  
64 ـ فصّلت، 11.
+
۶۴ ـ فصّلت، ۱۱.
  
65 ـ2ـ"بحار" ج 58، ص 88 و 104
+
۶۵ ـ۲ـ"بحار" ج ۵۸، ص ۸۸ و ۱۰۴
  
66 ـ "بحار" ج 58، ص 88 و 104.
+
۶۶ ـ "بحار" ج ۵۸، ص ۸۸ و ۱۰۴.
  
67 ـ "اسلام و هيئت" ص 260.
+
۶۷ ـ "اسلام و هیئت" ص ۲۶۰.
  
68 ـ "پيدايش و مرگ خورشيد".
+
۶۸ ـ "پیدایش و مرگ خورشید".
  
69 ـ "قرآن و طبيعت" به نقل از كتاب "النجوم فى ممالكها" ص 21.
+
۶۹ ـ "قرآن و طبیعت" به نقل از کتاب "النجوم فى ممالکها" ص ۲۱.
  
70 ـ "نور دانش" ص 37.
+
۷۰ ـ "نور دانش" ص ۳۷.
  
71 ـ "سرگذشت زمين" ص 2.
+
۷۱ ـ "سرگذشت زمین" ص ۲.
  
72 ـ "پيدايش و مرگ خورشيد" ص 188.
+
۷۲ ـ "پیدایش و مرگ خورشید" ص ۱۸۸.
  
73 ـ "يك، دو، سه، بى نهايت" ص 323.
+
۷۳ ـ "یک، دو، سه، بى نهایت" ص ۳۲۳.
  
74 ـ"عناصر جهان" ص 178
+
۷۴ ـ"عناصر جهان" ص ۱۷۸
  
75 ـ "پيدايش و مرگ خورشيد" ص 224.
+
۷۵ ـ "پیدایش و مرگ خورشید" ص ۲۲۴.
  
76 ـ "راه تكامل" ج ص 118.
+
۷۶ ـ "راه تکامل" ج ۲، ص ۱۱۸.
  
77 ـ"ايمان به خدا در قرن بيستم" ص 16.
+
۷۷ ـ"ایمان به خدا در قرن بیستم" ص ۱۶.
  
78 ـ "يام آيمانى توحيد" به نقل از مجله نيوزويك 25/5/1964.
+
۷۸ ـ "یام آیمانى توحید" به نقل از مجله نیوزویک ۲۵/۵/۱۹۶۴.
  
79 ـ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ. (الرحمن، 27)
+
۷۹ ـ وَیبْقَى وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ. (الرحمن، ۲۷)
  
80 ـ ألا إنَّهُ بِكُلِّ شَئ مُحيطٌ. (فصلت، 54).
+
۸۰ ـ ألا إنَّهُ بِکلِّ شَئ مُحیطٌ. (فصلت، ۵۴).
  
81 ـ وخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ. (نحل، 12).
+
۸۱ ـ وخَّرَ لَکمُ الَّیلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ. (نحل، ۱۲).
  
وَمِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (فصلت، 37).
+
وَمِنْ آیاتِهِ اللَّیلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (فصلت، ۳۷).
  
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ. (حجّ، 18)
+
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ. (حجّ، ۱۸)
  
82 ـ "راز آفرينش انسان" ص 51.
+
۸۲ ـ "راز آفرینش انسان" ص ۵۱.
  
83 ـ "رازهاى جهان آفرينش" ص 56.
+
۸۳ ـ "رازهاى جهان آفرینش" ص ۵۶.
  
84 ـ "رسائل فلسفى ملاّصدرا" ص 167.
+
۸۴ ـ "رسائل فلسفى ملاّصدرا" ص ۱۶۷.
  
85 ـ طه، 50.
+
۸۵ ـ طه، ۵۰.
  
86 ـ "فيزيولوژى گياهى"
+
۸۶ ـ "فیزیولوژى گیاهى"
  
87 ـ "نشانه هاى از او" ص 38.
+
۸۷ ـ "نشانه هاى از او" ص ۳۸.
  
88 ـ هود، 56.
+
۸۸ ـ هود، ۵۶.
  
89 ـ آل عمران، 30.
+
۸۹ ـ آل عمران، ۳۰.
  
90 ـ يس، 54.
+
۹۰ ـ یس، ۵۴.
  
91 ـ بقره، 3.
+
۹۱ ـ بقره، ۳.
  
92 ـ انفال، 3.
+
۹۲ ـ انفال، ۳.
  
93 ـ حجّ7 35.
+
۹۳ ـ حجّ۷ ۳۵.
  
94 ـ قصص7 54.
+
۹۴ ـ قصص۷ ۵۴.
  
95 ـ سجده، 16.
+
۹۵ ـ سجده، ۱۶.
  
96 ـ امير تيمور گوركانى
+
۹۶ ـ امیر تیمور گورکانى
  
97 ـ بقره، 168.
+
۹۷ ـ بقره، ۱۶۸.
  
98 ـ مائده، 88.
+
۹۸ ـ مائده، ۸۸.
  
99 ـ انفال، 69.
+
۹۹ ـ انفال، ۶۹.
  
100 ـ نحل، 114.
+
۱۰۰ ـ نحل، ۱۱۴.
  
101 ـ رعد، 26.
+
۱۰۱ ـ رعد، ۲۶.
  
102 ـ اسراء، 30.
+
۱۰۲ ـ اسراء، ۳۰.
  
103 ـ عنكبوت، 62.
+
۱۰۳ ـ عنکبوت، ۶۲.
  
104 ـ روم، 37.
+
۱۰۴ ـ روم، ۳۷.
  
105 ـ سبأ، 39.
+
۱۰۵ ـ سبأ، ۳۹.
  
106 ـ شورى، 12
+
۱۰۶ ـ شورى، ۱۲
  
107 ـ شورى، 27.
+
۱۰۷ ـ شورى، ۲۷.
  
108 ـ آل عمران، 180.
+
۱۰۸ ـ آل عمران، ۱۸۰.
  
109 ـ ليل، 5 ـ 7
+
۱۰۹ ـ لیل، ۵ ـ ۷
  
110 ـ نساء، 5.
+
۱۱۰ ـ نساء، ۵.
  
111 ـ "مستدرك الوسائل" ج2، باب5، حديث 9.
+
۱۱۱ ـ "مستدرک الوسائل" ج۲، باب۵، حدیث ۹.
  
112 ـ دعاى هشتم "صحيفه".
+
۱۱۲ ـ دعاى هشتم "صحیفه".
  
113 ـ "وسائل" ج باب 27، ص 583.
+
۱۱۳ ـ "وسائل" ج ۶، باب ۲۷، ص ۵۸۳.
  
114 ـ "احياء العلوم" ج ص 162.
+
۱۱۴ ـ "احیاء العلوم" ج ۲، ص ۱۶۲.
  
115 ـ "احياء العلوم" ج ص 162
+
۱۱۵ ـ "احیاء العلوم" ج ۲، ص ۱۶۲
  
116 ـ اكثر منابع اسلامى از قبيل "وافى"، "محجّة البيضاء"، "وسائل الشيعة" و...
+
۱۱۶ ـ اکثر منابع اسلامى از قبیل "وافى"، "محجّة البیضاء"، "وسائل الشیعة" و...
  
117 ـ اكثر منابع اسلامى از قبيل "وافى"، "محجّة البيضاء"، "وسائل الشيعة" و...
+
۱۱۷ ـ اکثر منابع اسلامى از قبیل "وافى"، "محجّة البیضاء"، "وسائل الشیعة" و...
  
118 ـ فاطر، 15.
+
۱۱۸ ـ فاطر، ۱۵.
  
119 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۱۹ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
120 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۲۰ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
121 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۲۱ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
122 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۲۲ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
123 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۲۳ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
124 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۲۴ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
125 ـ "بحار الأنوار" ج 103، باب اوّل.
+
۱۲۵ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.
  
126 ـ قمل، 33.
+
۱۲۶ ـ قمل، ۳۳.
  
127 ـ انفال، 28.
+
۱۲۷ ـ انفال، ۲۸.
  
128 ـ تغابن، 15 ـ 16.
+
۱۲۸ ـ تغابن، ۱۵ ـ ۱۶.
  
129 ـ بقره، 155 ت 157.
+
۱۲۹ ـ بقره، ۱۵۵ ت ۱۵۷.
  
130 ـ نساء، 77.
+
۱۳۰ ـ نساء، ۷۷.
  
131 ـ قصص، 61.
+
۱۳۱ ـ قصص، ۶۱.
  
132 ـ مؤمن، 39.
+
۱۳۲ ـ مؤمن، ۳۹.
  
133 ـ آل عمران، 197.
+
۱۳۳ ـ آل عمران، ۱۹۷.
  
134 ـ زخرف، 35.
+
۱۳۴ ـ زخرف، ۳۵.
  
135 ـ كهف، 46.
+
۱۳۵ ـ کهف، ۴۶.
  
136 ـ مؤمن، 11 ـ 12.
+
۱۳۶ ـ مؤمن، ۱۱ ـ ۱۲.
  
137 ـ سجده، 12 ـ 14.
+
۱۳۷ ـ سجده، ۱۲ ـ ۱۴.
  
138 ـ فاطر، 37.
+
۱۳۸ ـ فاطر، ۳۷.
  
139 ـ ابراهيم، 44.
+
۱۳۹ ـ ابراهیم، ۴۴.
  
140 ـ مؤمنون، 106 ـ 108.
+
۱۴۰ ـ مؤمنون، ۱۰۶ ـ ۱۰۸.
  
141 ـ "مجموعه ورّام" ص 5.
+
۱۴۱ ـ "مجموعه ورّام" ص ۵.
  
142 ـ "مجموعه ورّام" ص 4.
+
۱۴۲ ـ "مجموعه ورّام" ص ۴.
  
143 ـ "مجموعه ورّام" ص 2.
+
۱۴۳ ـ "مجموعه ورّام" ص ۲.
  
144 ـ "مجموعه ورّام" ص 2.
+
۱۴۴ ـ "مجموعه ورّام" ص ۲.
  
145 ـ "معارف بهاء ولد" ج ص 95.
+
۱۴۵ ـ "معارف بهاء ولد" ج ۱، ص ۹۵.
  
146 ـ "بلاغة الإمام علّى بن الحسين" ص 194.
+
۱۴۶ ـ "بلاغة الإمام علّى بن الحسین" ص ۱۹۴.
  
147 ـ "غرر الحكم" حرف إنَّ.
+
۱۴۷ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.
  
148 ـ "غرر الحكم" حرف إنَّ.
+
۱۴۸ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.
  
149 ـ "غرر الحكم" حرف إنَّ.
+
۱۴۹ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.
  
150 ـ "غرر الحكم" حرف إنَّ.
+
۱۵۰ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.
  
151 ـ "غرر الحكم" حرف إنَّ.
+
۱۵۱ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.
  
152 ـ "غرر الحكم" حرف إنَّ.
+
۱۵۲ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.
  
153 ـ "بحار" ج ص 54.
+
۱۵۳ ـ "بحار" ج ۱، ص ۵۴.
  
154 ـ "كلمة الرسول" ص 87 ـ 88.
+
۱۵۴ ـ "کلمة الرسول" ص ۸۷ ـ ۸۸.
  
155 ـ "كلمة الرسول" ص 87 ـ 88.
+
۱۵۵ ـ "کلمة الرسول" ص ۸۷ ـ ۸۸.
  
156 ـ "كلمة الرسول" ص 108.
+
۱۵۶ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۰۸.
  
157 ـ "كلمة الرسول" ص 109.
+
۱۵۷ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۰۹.
  
158 ـ "كلمة الرسول" ص 109.
+
۱۵۸ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۰۹.
  
159 ـ "كلمة الرسول" ص 110 و 112.
+
۱۵۹ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۱۰ و ۱۱۲.
  
160 ـ "كلمة الرسول" ص 110 و 112.
+
۱۶۰ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۱۰ و ۱۱۲.
  
161 ـ "كلمة الرسول" ص 115
+
۱۶۱ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۱۵
  
162 ـ "كلمة الرسول" ص 127.
+
۱۶۲ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۲۷.
  
163 ـ لقمان، 20.
+
۱۶۳ ـ لقمان، ۲۰.
  
164 ـ ابراهيم7 34.
+
۱۶۴ ـ ابراهیم۷ ۳۴.
  
165 ـ بقره، 40.
+
۱۶۵ ـ بقره، ۴۰.
  
166 ـ ابراهيم، 28.
+
۱۶۶ ـ ابراهیم، ۲۸.
  
167 ـ بقره، 211.
+
۱۶۷ ـ بقره، ۲۱۱.
  
168 ـ "بحار" ج ص 126.
+
۱۶۸ ـ "بحار" ج ۶، ص ۱۲۶.
  
169 ـ "بحار" ج ص 127.
+
۱۶۹ ـ "بحار" ج ۶، ص ۱۲۷.
  
170 ـ "بحار" ج ص 128
+
۱۷۰ ـ "بحار" ج ۶، ص ۱۲۸
  
171 ـ 2 ـ "بحار" ج 6 ص 129.
+
۱۷۱ ـ ۲ ـ "بحار" ج ۶ ص ۱۲۹.
  
172 ـ فصّلت، 30.
+
۱۷۲ ـ فصّلت، ۳۰.
  
173 ـ فجر، 27 ـ 30.
+
۱۷۳ ـ فجر، ۲۷ ـ ۳۰.
  
174 ـ يونس، 62 ـ 64.
+
۱۷۴ ـ یونس، ۶۲ ـ ۶۴.
  
175 ـ فرقان، 22.
+
۱۷۵ ـ فرقان، ۲۲.
  
176 ـ نسائ، 97.
+
۱۷۶ ـ نسائ، ۹۷.
  
177 ـ انعام، 93.
+
۱۷۷ ـ انعام، ۹۳.
  
178 ـ نحل، 28.
+
۱۷۸ ـ نحل، ۲۸.
  
179 ـ محمّد (صلّى اللّه عليه و آله)، 27 ـ 28.
+
۱۷۹ ـ محمّد (صلّى اللّه علیه و آله)، ۲۷ ـ ۲۸.
  
180 ـ "محجّة البيضاء" ج ص 254.
+
۱۸۰ ـ "محجّة البیضاء" ج ۸، ص ۲۵۴.
  
181 ـ "معاين الأخبار"w 289.
+
۱۸۱ ـ "معاین الأخبار"w ۲۸۹.
  
182 ـ "محجة البيضاء" ج ص 256.
+
۱۸۲ ـ "محجة البیضاء" ج ۸، ص ۲۵۶.
  
183 ـ "معانى الأخبار" 2 290.
+
۱۸۳ ـ "معانى الأخبار" ۲ ۲۹۰.
  
184 ـ مؤمنون، 99 ـ 100.
+
۱۸۴ ـ مؤمنون، ۹۹ ـ ۱۰۰.
  
185 ـ مؤمن، 46.
+
۱۸۵ ـ مؤمن، ۴۶.
  
186 ـ آل عمران، 169.
+
۱۸۶ ـ آل عمران، ۱۶۹.
  
187 ـ "محجّة البيضاء" ج ص 301.
+
۱۸۷ ـ "محجّة البیضاء" ج ۸، ص ۳۰۱.
  
188 ـ "عدل الهى" ص 251.
+
۱۸۸ ـ "عدل الهى" ص ۲۵۱.
  
189 ـ "معاد" فلسفى، ج ص 289.
+
۱۸۹ ـ "معاد" فلسفى، ج ۱، ص ۲۸۹.
  
190 ـ "معاد" ج ص 315 به نقل از "بحار" ج ص 762.
+
۱۹۰ ـ "معاد" ج ۱، ص ۳۱۵ به نقل از "بحار" ج ۶، ص ۷۶۲.
  
191 ـ "معاد" فلسفى، ج1، ص 323.
+
۱۹۱ ـ "معاد" فلسفى، ج۱، ص ۳۲۳.
  
192 ـ "معادشناسى" ج1، ص 142.
+
۱۹۲ ـ "معادشناسى" ج۱، ص ۱۴۲.
  
193 ـ "محجّة البيضاء" ج ص 309.
+
۱۹۳ ـ "محجّة البیضاء" ج ۸، ص ۳۰۹.
  
194 ـ زمر، 68.
+
۱۹۴ ـ زمر، ۶۸.
  
195 ـ مؤمنون، 101 ـ 102.
+
۱۹۵ ـ مؤمنون، ۱۰۱ ـ ۱۰۲.
  
196 ـ يس، 51 ـ 52.
+
۱۹۶ ـ یس، ۵۱ ـ ۵۲.
  
197 ـ مدّثر، 8 ـ 10.
+
۱۹۷ ـ مدّثر، ۸ ـ ۱۰.
  
198 ـ مريم، 68.
+
۱۹۸ ـ مریم، ۶۸.
  
199 ـ انفطار، 6.
+
۱۹۹ ـ انفطار، ۶.
  
200 ـ "ثواب الأمال" 2 14.
+
۲۰۰ ـ "ثواب الأمال" ۲ ۱۴.
  
201 ـ "ثواب الأعمال" ص 14 و 16.
+
۲۰۱ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۴ و ۱۶.
  
202 ـ "ثواب الأعمال" ص 14 و 16.
+
۲۰۲ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۴ و ۱۶.
  
203 ـ "ثواب الأعمال" ص 19 و 22.
+
۲۰۳ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۹ و ۲۲.
  
204 ـ "ثواب الأعمال" ص 19 و 22.
+
۲۰۴ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۹ و ۲۲.
  
205 ـ "ثواب الأعمال" ص 39.
+
۲۰۵ ـ "ثواب الأعمال" ص ۳۹.
  
206 ـ ـ "ثواب الأعمال" ص 44، 48، 63.
+
۲۰۶ ـ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۴۸، ۶۳.
  
207 ـ "ثواب الأعمال" ص 44، 48، 63.
+
۲۰۷ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۴۸، ۶۳.
  
208 ـ ـ "ثواب الأعمال" ص 44، 48، 63.
+
۲۰۸ ـ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۴۸، ۶۳.
  
209 ـ "ثواب الأعمال" ص 44، 67، 70.
+
۲۰۹ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۶۷، ۷۰.
  
210 ـ "ثواب الأعمال" ص 44، 67، 70.
+
۲۱۰ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۶۷، ۷۰.
  
211 ـ "ثواب الأعمال" ص 44، 67، 70.
+
۲۱۱ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۶۷، ۷۰.
  
212 ـ "ثواب الأعمال" ص 71، 76، 83، 84.
+
۲۱۲ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.
  
213 ـ "ثواب الأعمال" ص 71، 76، 83، 84.
+
۲۱۳ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.
  
214 ـ "ثواب الأعمال" ص 71، 76، 83، 84.
+
۲۱۴ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.
  
215 ـ "ثواب الأعمال" ص 71، 76، 83، 84.
+
۲۱۵ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.
  
216 ـ "ثواب الأعمال" ص 87.
+
۲۱۶ ـ "ثواب الأعمال" ص ۸۷.
  
217 ـ "ثواب الأعمال" ص 91.
+
۲۱۷ ـ "ثواب الأعمال" ص ۹۱.
  
218 ـ "ثواب الأعمال" ص 107، 108، 118.
+
۲۱۸ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۸.
  
219 ـ "ثواب الأعمال" ص 107، 108، 118.
+
۲۱۹ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۸.
  
220 ـ "ثواب الأعمال" ص 107، 108، 118.
+
۲۲۰ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۸.
  
221 ـ "ثواب الأعمال" 189.
+
۲۲۱ ـ "ثواب الأعمال" ۱۸۹.
  
222 ـ "ثواب الأعمال" ص 228، 292.
+
۲۲۲ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۲۸، ۲۹۲.
  
223 ـ "ثواب الأعمال" ص 228، 292.
+
۲۲۳ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۲۸، ۲۹۲.
  
224 ـ "ثواب الأعمال" ص 293.
+
۲۲۴ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۳.
  
225 ـ "ثواب الأعمال" ص 295.
+
۲۲۵ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۵.
  
226 ـ "ثواب الأعمال" ص 298.
+
۲۲۶ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۸.
  
227 ـ "ثواب الأعمال" ص 299، 306.
+
۲۲۷ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۹، ۳۰۶.
  
228 ـ "ثواب الأعمال" ص 299، 306.
+
۲۲۸ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۹، ۳۰۶.
  
229 ـ "ثواب الأعمال" ص 299، 306.
+
۲۲۹ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۹، ۳۰۶.
  
230 ـ ثواب الأعمال" ص 308، 313.
+
۲۳۰ ـ ثواب الأعمال" ص ۳۰۸، ۳۱۳.
  
231 ـ "عقاب الأعمال" ص ص 453.
+
۲۳۱ ـ "عقاب الأعمال" ص ص ۴۵۳.
  
232 ـ "بحار" ج 78، كلمات امام هفتم عليه السّلام.
+
۲۳۲ ـ "بحار" ج ۷۸، کلمات امام هفتم علیه السّلام.
  
233 ـ "عقاب الأعمال" ص 468.
+
۲۳۳ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۶۸.
  
234 ـ "عقاب الأعمال" ص 479، 493.
+
۲۳۴ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۷۹، ۴۹۳.
  
235 ـ "عقاب الأعمال" ص 479، 493.
+
۲۳۵ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۷۹، ۴۹۳.
  
236 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۳۶ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
237 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۳۷ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
238 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۳۸ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
239 ـ "عقاب الأعمال" ص 499، 503، 504، 508، 510، 526.
+
۲۳۹ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۹، ۵۰۳، ۵۰۴، ۵۰۸، ۵۱۰، ۵۲۶.
  
240 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۴۰ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
241 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۴۱ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
242 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۴۲ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
243 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۴۳ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
244 ـ "عقاب الأعمال" ص 494، 497، 499.
+
۲۴۴ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.
  
245 ـ "عقاب الأعمال" ص 530، 536، 541، 546.
+
۲۴۵ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.
  
246 ـ "عقاب الأعمال" ص 530، 536، 541، 546.
+
۲۴۶ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.
  
247 ـ "عقاب الأعمال" ص 530، 536، 541، 546.
+
۲۴۷ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.
  
248 ـ "عقاب الأعمال" ص 530، 536، 541، 546.
+
۲۴۸ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.
  
249 ـ "عقاب الأعمال" ص 551، 555، 559، 572.
+
۲۴۹ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۱، ۵۵۵، ۵۵۹، ۵۷۲.
  
250 ـ "عقاب الأعمال" ص 530، 536، 541، 546.
+
۲۵۰ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.
  
251 ـ "عقاب الأعمال" ص 551، 555، 559، 572.
+
۲۵۱ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۱، ۵۵۵، ۵۵۹، ۵۷۲.
  
252 ـ "عقاب الأعمال" ص 530، 536، 541، 546.
+
۲۵۲ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.
  
253 ـ "عقاب الأعمال" ص 557، 587، 592، 593، 598.
+
۲۵۳ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.
  
254 ـ "عقاب الأعمال" ص 557، 587، 592، 593، 598.
+
۲۵۴ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.
  
255 ـ "عقاب الأعمال" ص 557، 587، 592، 593، 598.
+
۲۵۵ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.
  
256 ـ "عقاب الأعمال" ص 557، 587، 592، 593، 598.
+
۲۵۶ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.
  
257 ـ "عقاب الأعمال" ص 557، 587، 592، 593، 598.
+
۲۵۷ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.
  
 
|-|
 
|-|
  
قهپايی=
+
قهپایی=
  
==شرح صحیفه (قهپايی)==
+
==شرح صحیفه (قهپایی)==
«و كان من‌ دعائه عليه السلام اذا ابتدا بالدعاء، بدا بالتحميد لله عز ‌و‌ جل ‌و‌ الثناء عليه فقال.»
+
«و کان من‌ دعائه علیه السلام اذا ابتدا بالدعاء، بدا بالتحمید لله عز ‌و‌ جل ‌و‌ الثناء علیه فقال.»
  
چون از‌ آداب دعا- چنانچه در‌ فاتحه ذكر ‌آن شد- ‌آن است كه‌ هر‌ گاه داعى اراده ‌ى‌ خواندن دعا نمايد، ابتدا به‌ سپاس ‌و‌ ستايش پروردگار نمايد، لهذا سيد الساجدين عليه الصلاه ‌و‌ السلام هر‌ گاه اراده ‌ى‌ خواندن دعا مى فرموده اند، ابتدا مى نموده اند به‌ سپاس ‌و‌ ثناى پروردگار. پس‌ فرموده كه:
+
چون از‌ آداب دعا- چنانچه در‌ فاتحه ذکر ‌آن شد- ‌آن است که‌ هر‌ گاه داعى اراده ‌ى‌ خواندن دعا نماید، ابتدا به‌ سپاس ‌و‌ ستایش پروردگار نماید، لهذا سید الساجدین علیه الصلاه ‌و‌ السلام هر‌ گاه اراده ‌ى‌ خواندن دعا مى فرموده اند، ابتدا مى نموده اند به‌ سپاس ‌و‌ ثناى پروردگار. پس‌ فرموده که:
  
«الحمد لله الاول بلا اول كان قبله».
+
«الحمد لله الاول بلا اول کان قبله».
  
يعنى: سپاس ‌و‌ ثناى جميل مر معبودى را‌ سزاست كه‌ اول على الاطلاق است بى آنكه اولى باشد پيش از‌ او.
+
یعنى: سپاس ‌و‌ ثناى جمیل مر معبودى را‌ سزاست که‌ اول على الاطلاق است بى آنکه اولى باشد پیش از‌ او.
  
پس‌ سپاس فرموده اند خداى سبحانه را‌ به‌ اعتبار اوليت ‌و‌ تاكيد كرده اند به‌ كمال اوليت. چه، كمال اوليت سلب قبليت شىء است از‌ او.
+
پس‌ سپاس فرموده اند خداى سبحانه را‌ به‌ اعتبار اولیت ‌و‌ تاکید کرده اند به‌ کمال اولیت. چه، کمال اولیت سلب قبلیت شىء است از‌ او.
  
و‌ ببايد دانست كه‌ لام تعريف در‌ كلمه ‌ى‌ «الحمدلله» لام جنس ‌و‌ حقيقت است ‌و‌ اشاره به‌ تعيين حقيقت است على اطلاقه. ‌و‌ لام در‌ «لله» لام اختصاص. يعنى: حقيقت ‌و‌ ماهيت حمد مخصوص است خداى را. ‌و‌ اين مستلزم اختصاص جميع محامد است مر او‌ را. چنانچه مخفى نيست بر‌ متامل.
+
و‌ بباید دانست که‌ لام تعریف در‌ کلمه ‌ى‌ «الحمدلله» لام جنس ‌و‌ حقیقت است ‌و‌ اشاره به‌ تعیین حقیقت است على اطلاقه. ‌و‌ لام در‌ «لله» لام اختصاص. یعنى: حقیقت ‌و‌ ماهیت حمد مخصوص است خداى را. ‌و‌ این مستلزم اختصاص جمیع محامد است مر او‌ را. چنانچه مخفى نیست بر‌ متامل.
  
و‌ حمد مصدر «حمد يحمد» است، از‌ باب «علم يعلم» نقيض ذم، يعنى: ثناى نيكو.
+
و‌ حمد مصدر «حمد یحمد» است، از‌ باب «علم یعلم» نقیض ذم، یعنى: ثناى نیکو.
  
و‌ «الله» صاحب كشاف مى گويد: اصل او‌ «الاله» است معرفا. همزه ثانيه را‌ انداخته اند ‌و‌ لزوم حرف تعريف را‌ كه‌ الف ‌و‌ لام است بر‌ مذهب خليل عوض ساختند از‌ او‌ پس‌ نقل كردند حركت همزه را‌ به‌ لام اولى «اللاه» شد پس‌ لام را‌ در‌ لام اصلى ادغام كردند «الله» شد. ‌و‌ از‌ اين جهت كه‌ لزوم حرف تعريف، عوض است از‌ همزه ‌ى‌ محذوفه، ‌و‌ از‌ معنى تعريف عارى است جايز باشد كه‌ با‌ حرف ندا جمع شود ‌و‌ همزه ‌ى‌ قطع باشد نه وصل ‌و‌ گفته شود: «يا الله»، همچنانكه گفته مى شود: «يا اله».
+
و‌ «الله» صاحب کشاف مى گوید: اصل او‌ «الاله» است معرفا. همزه ثانیه را‌ انداخته اند ‌و‌ لزوم حرف تعریف را‌ که‌ الف ‌و‌ لام است بر‌ مذهب خلیل عوض ساختند از‌ او‌ پس‌ نقل کردند حرکت همزه را‌ به‌ لام اولى «اللاه» شد پس‌ لام را‌ در‌ لام اصلى ادغام کردند «الله» شد. ‌و‌ از‌ این جهت که‌ لزوم حرف تعریف، عوض است از‌ همزه ‌ى‌ محذوفه، ‌و‌ از‌ معنى تعریف عارى است جایز باشد که‌ با‌ حرف ندا جمع شود ‌و‌ همزه ‌ى‌ قطع باشد نه وصل ‌و‌ گفته شود: «یا الله»، همچنانکه گفته مى شود: «یا اله».
  
و‌ جوهرى از‌ سيبويه نقل كرده كه‌ «الله» اصل او‌ «لاه» بوده، حرف تعريف بر‌ او‌ درآمده ‌و‌ جارى مجراى اسم علمى شده، همچو العباس ‌و‌ الحسن.
+
و‌ جوهرى از‌ سیبویه نقل کرده که‌ «الله» اصل او‌ «لاه» بوده، حرف تعریف بر‌ او‌ درآمده ‌و‌ جارى مجراى اسم علمى شده، همچو العباس ‌و‌ الحسن.
  
و‌ در‌ اشتقاق اين اسم اختلاف بسيارى شده:
+
و‌ در‌ اشتقاق این اسم اختلاف بسیارى شده:
  
بعضى مى گويند: مشتق است از‌ «اله» به‌ معنى عبد. پس‌ «اله» به‌ معنى «مالوه» باشد، همچو كتاب كه‌ به‌ معنى مكتوب است.
+
بعضى مى گویند: مشتق است از‌ «اله» به‌ معنى عبد. پس‌ «اله» به‌ معنى «مالوه» باشد، همچو کتاب که‌ به‌ معنى مکتوب است.
  
و‌ بعضى گفته اند: از‌ «اله ياله، اذا تحير». چه، عقول در‌ معرفت ذات او‌ غريق بحر تحيرند.
+
و‌ بعضى گفته اند: از‌ «اله یاله، اذا تحیر». چه، عقول در‌ معرفت ذات او‌ غریق بحر تحیرند.
  
يا‌ از‌ «اله» به‌ معنى فزع ‌و‌ لجا. چه، ‌آن حضرت پناه اهل فزع ‌و‌ ملاذ اهل جزع است.
+
یا‌ از‌ «اله» به‌ معنى فزع ‌و‌ لجا. چه، ‌آن حضرت پناه اهل فزع ‌و‌ ملاذ اهل جزع است.
  
يا‌ از‌ «الهت بالمكان، اذا اقمت به». چه، حق تعالى ثابت دائم ‌و‌ باقى قائم است.
+
یا‌ از‌ «الهت بالمکان، اذا اقمت به». چه، حق تعالى ثابت دائم ‌و‌ باقى قائم است.
  
يا‌ از‌ «اله الفصيل، اذا ولع بامه». چه، ساير اهل ملل ‌و‌ عقايد حريصند بر‌ تضرع به‌ او‌ در‌ شدايد.
+
یا‌ از‌ «اله الفصیل، اذا ولع بامه». چه، سایر اهل ملل ‌و‌ عقاید حریصند بر‌ تضرع به‌ او‌ در‌ شداید.
  
يا‌ از‌ «وله، اذا تحير ‌و‌ تخبط عقله». چه، اهل خبرت در‌ شان او‌ حيرت دارند. ‌و‌ اصل او‌ «ولاه»، چون كسره بر‌ واو ثقيل بود، قلب كردند به‌ همزه، چنانچه در‌ اشاح ‌و‌ وشاح.
+
یا‌ از‌ «وله، اذا تحیر ‌و‌ تخبط عقله». چه، اهل خبرت در‌ شان او‌ حیرت دارند. ‌و‌ اصل او‌ «ولاه»، چون کسره بر‌ واو ثقیل بود، قلب کردند به‌ همزه، چنانچه در‌ اشاح ‌و‌ وشاح.
  
يا از‌ «وله» به‌ معنى شدت محبت. چه، ‌آن حضرت مطلوب موافق ‌و‌ منافق ‌و‌ مرغوب صديق ‌و‌ زنديق است.
+
یا از‌ «وله» به‌ معنى شدت محبت. چه، ‌آن حضرت مطلوب موافق ‌و‌ منافق ‌و‌ مرغوب صدیق ‌و‌ زندیق است.
  
يا‌ از‌ «لاه يليه» به‌ معنى «خفى» ‌و‌ «تستر». چه ذات مقدس او‌ مخفى ‌و‌ مستور است از‌ عقول. يا‌ به‌ معنى «غاب». لانه سبحانه (لا تدركه الابصار ‌و‌ هو يدرك الابصار).
+
یا‌ از‌ «لاه یلیه» به‌ معنى «خفى» ‌و‌ «تستر». چه ذات مقدس او‌ مخفى ‌و‌ مستور است از‌ عقول. یا‌ به‌ معنى «غاب». لانه سبحانه (لا تدرکه الابصار ‌و‌ هو یدرک الابصار).
  
يا‌ از‌ «لاه يلوه» به‌ معنى «ارتفع». چه، ساحت جناب كبريايى از‌ ‌آن بلندتر است كه‌ عقول به‌ كنه او‌ توانند رسيد.
+
یا‌ از‌ «لاه یلوه» به‌ معنى «ارتفع». چه، ساحت جناب کبریایى از‌ ‌آن بلندتر است که‌ عقول به‌ کنه او‌ توانند رسید.
  
پس‌ دانسته شد كه‌ در‌ اسم مقدس اشتقاقات عشره محتمل است. ‌و‌ صاحب قاموس گفته: اله الاهه ‌و‌ الوهه ‌و‌ الوهيه: عبد عباده. ‌و‌ منه لفظ الجلاله. ‌و‌ اختلفت فيه على عشرين قولا ذكرتها فى الباسط. ‌و‌ اصحها انه علم غير مشتق ‌و‌ اصله اله -كفعال- بمعنى مالوه. ‌و‌ كل‌ ما‌ اتخذ معبودا اله عند متخذه بين الالاهيه ‌و‌ الالهانيه بالضم كفعلانيه. انتهى كلامه.
+
پس‌ دانسته شد که‌ در‌ اسم مقدس اشتقاقات عشره محتمل است. ‌و‌ صاحب قاموس گفته: اله الاهه ‌و‌ الوهه ‌و‌ الوهیه: عبد عباده. ‌و‌ منه لفظ الجلاله. ‌و‌ اختلفت فیه على عشرین قولا ذکرتها فى الباسط. ‌و‌ اصحها انه علم غیر مشتق ‌و‌ اصله اله -کفعال- بمعنى مالوه. ‌و‌ کل‌ ما‌ اتخذ معبودا اله عند متخذه بین الالاهیه ‌و‌ الالهانیه بالضم کفعلانیه. انتهى کلامه.
  
و‌ «اول» ضد آخر است. ‌و‌ مذهب بصريين ‌آن است كه‌ اصل ‌آن «اوال» است بر‌ وزن افعل، من‌ وال- اى: نجا، لان النجاه فى السبق- كه‌ مهموز العين باشد، قلب كرده اند همزه را‌ به‌ واو، ‌و‌ واو را‌ در‌ واو ادغام كردند «اول» شد.
+
و‌ «اول» ضد آخر است. ‌و‌ مذهب بصریین ‌آن است که‌ اصل ‌آن «اوال» است بر‌ وزن افعل، من‌ وال- اى: نجا، لان النجاه فى السبق- که‌ مهموز العین باشد، قلب کرده اند همزه را‌ به‌ واو، ‌و‌ واو را‌ در‌ واو ادغام کردند «اول» شد.
  
و‌ بعضى مى گويند: اصل ‌آن «ووول» است بر‌ وزن فوعل. قلب كردند واو اولى را‌ به‌ همزه، «اول» شد.
+
و‌ بعضى مى گویند: اصل ‌آن «ووول» است بر‌ وزن فوعل. قلب کردند واو اولى را‌ به‌ همزه، «اول» شد.
  
و‌ دليل بر‌ آنكه اصل ‌آن «اوال» است بر‌ وزن افعل، نه «ووول» بر‌ وزن فوعل، قول عرب است كه: «هذا اول منك». يعنى مستعمل مى شود به‌ كلمه ‌ى‌ «من» تفضيليه ‌و‌ مونث ‌آن «اولى» است ‌و‌ جمع او‌ «اوائل»، همچو فضلى ‌و‌ افاضل.
+
و‌ دلیل بر‌ آنکه اصل ‌آن «اوال» است بر‌ وزن افعل، نه «ووول» بر‌ وزن فوعل، قول عرب است که: «هذا اول منک». یعنى مستعمل مى شود به‌ کلمه ‌ى‌ «من» تفضیلیه ‌و‌ مونث ‌آن «اولى» است ‌و‌ جمع او‌ «اوائل»، همچو فضلى ‌و‌ افاضل.
  
پس‌ اگر گويند كه: هر‌ گاه لفظ «اول» اصل او‌ افعل باشد، غير منصرف خواهد بود به‌ وصفيت ‌و‌ وزن فعل، پس‌ چگونه كلمه ‌ى‌ اول در‌ قول حضرت  سيدالساجدين «بلا اول» مجرور ‌و‌ منون باشد، چنانچه روايت اكثرى است؟
+
پس‌ اگر گویند که: هر‌ گاه لفظ «اول» اصل او‌ افعل باشد، غیر منصرف خواهد بود به‌ وصفیت ‌و‌ وزن فعل، پس‌ چگونه کلمه ‌ى‌ اول در‌ قول حضرت  سیدالساجدین «بلا اول» مجرور ‌و‌ منون باشد، چنانچه روایت اکثرى است؟
  
جواب ‌آن است كه: در‌ كلمه ‌ى‌ «اول» دو‌ اعتبار است: يكى اعتبار وصفيت ‌و‌ در‌ اين هنگام ممتنع است از‌ صرف. چنانچه گويى: حججت عاما اول ‌و‌ فى عام اول، بالنصب فيهما. ‌و‌ هذا عام اول، بالرفع. ‌و‌ ديگر منسلخ بودن ‌آن از‌ معنى وصفيت ‌و‌ استعمال ‌آن به‌ طريق ظرفيت، چنانچه گويى: لقيته عاما اولا. ‌و‌ در‌ اين هنگام منصرف است.
+
جواب ‌آن است که: در‌ کلمه ‌ى‌ «اول» دو‌ اعتبار است: یکى اعتبار وصفیت ‌و‌ در‌ این هنگام ممتنع است از‌ صرف. چنانچه گویى: حججت عاما اول ‌و‌ فى عام اول، بالنصب فیهما. ‌و‌ هذا عام اول، بالرفع. ‌و‌ دیگر منسلخ بودن ‌آن از‌ معنى وصفیت ‌و‌ استعمال ‌آن به‌ طریق ظرفیت، چنانچه گویى: لقیته عاما اولا. ‌و‌ در‌ این هنگام منصرف است.
  
و‌ اين است معنى كلام جوهرى در‌ كتاب صحاح اللغه، حيث قال: اذا جعلته صفه لم تصرفه. تقول: لقيته عاما اول. ‌و‌ اذا لم تجعله صفه صرفته. تقول: لقيته عاما اولا. ‌و‌ معناه فى الاول: اول من‌ هذا العام، ‌و‌ فى الثانى: قبل هذا العام.
+
و‌ این است معنى کلام جوهرى در‌ کتاب صحاح اللغه، حیث قال: اذا جعلته صفه لم تصرفه. تقول: لقیته عاما اول. ‌و‌ اذا لم تجعله صفه صرفته. تقول: لقیته عاما اولا. ‌و‌ معناه فى الاول: اول من‌ هذا العام، ‌و‌ فى الثانى: قبل هذا العام.
  
و‌ همچنين گفته ابن فارس در‌ كتاب مجمل اللغه: الاول ابتداء الشىء. ‌و‌ ربما يستعمل بمعنى آخر. ‌و‌ ينصرف، كما تقول: انعمت على اولا ‌و‌ آخرا، اى: قديما ‌و‌ حديثا.
+
و‌ همچنین گفته ابن فارس در‌ کتاب مجمل اللغه: الاول ابتداء الشىء. ‌و‌ ربما یستعمل بمعنى آخر. ‌و‌ ینصرف، کما تقول: انعمت على اولا ‌و‌ آخرا، اى: قدیما ‌و‌ حدیثا.
  
پس‌ ظاهر شد توجيه اعراب جر ‌و‌ تنوين. ‌و‌ اما بر‌ تقدير فتح «اول» -چنانچه از‌ شيخ شهيد روايت شده- احتياج به‌ توجيهى ندارد.
+
پس‌ ظاهر شد توجیه اعراب جر ‌و‌ تنوین. ‌و‌ اما بر‌ تقدیر فتح «اول» -چنانچه از‌ شیخ شهید روایت شده- احتیاج به‌ توجیهى ندارد.
  
و‌ معنى اوليت او -سبحانه- بودن اوست به‌ حيثيتى كه‌ مبدا هر‌ موجود باشد ‌و‌ ماسواى او‌ از‌ موجودات معلول ذات او‌ باشند، پس‌ مبدا جميع مبادى خواهد بود ‌و‌ چيزى پيش از‌ او‌ نبوده.
+
و‌ معنى اولیت او -سبحانه- بودن اوست به‌ حیثیتى که‌ مبدا هر‌ موجود باشد ‌و‌ ماسواى او‌ از‌ موجودات معلول ذات او‌ باشند، پس‌ مبدا جمیع مبادى خواهد بود ‌و‌ چیزى پیش از‌ او‌ نبوده.
  
و‌ از‌ اينجاست كه‌ گفته اند كه: مفهوم «اول» مركب است از‌ امر وجودى كه‌ عبارت است از‌ مبدئيت او‌ مر غير خود را، ‌و‌ از‌ امر عدمى كه‌ عدم مبدئيت غيرى است او‌ را، پس‌ واجب گشته كه‌ نباشد هيچ اولى پيش از‌ او.
+
و‌ از‌ اینجاست که‌ گفته اند که: مفهوم «اول» مرکب است از‌ امر وجودى که‌ عبارت است از‌ مبدئیت او‌ مر غیر خود را، ‌و‌ از‌ امر عدمى که‌ عدم مبدئیت غیرى است او‌ را، پس‌ واجب گشته که‌ نباشد هیچ اولى پیش از‌ او.
  
 
*****
 
*****
  
«و الاخر بلا آخر يكون بعده».
+
«و الاخر بلا آخر یکون بعده».
  
و‌ آخر است بى آنكه آخرى باشد بعد از‌ او.
+
و‌ آخر است بى آنکه آخرى باشد بعد از‌ او.
  
و‌ معنى آخريت او -سبحانه- بودن اوست غايه الغايات. چه، غايت هر‌ شىء ‌آن چيزى است كه‌ شوق پيدا كند به‌ سوى او‌ همه چيز. ‌و‌ متشوق اليه كل، يا‌ وجود است، يا‌ كمال وجود. زيرا كه‌ عدم از‌ ‌آن حيثيت كه‌ عدم است، مشتاق اليه چيزى نمى باشد. پس‌ متشوق اليه حقيقى، وجود است. ‌و‌ چون وجود ممكنات ‌و‌ كمالات وجود ايشان فى حد ذاته در‌ حكم عدم است، پس‌ هرگز مطلوب واقع نشوند، بلكه مطلوب حقيقى موجودى است كه‌ فى حد ذاته برى باشد از‌ عدم ‌و‌ نقصان، ‌و‌ ‌آن نيست الا واجب- تعالى مجده. پس‌ او‌ غايت حقيقى بوده باشد. ‌و‌ به‌ اعتبار آنكه غايت ‌و‌ آخر است، موجب ‌آن است كه‌ اول باشد. زيرا كه‌ شكى نيست كه‌ علت غايى، كه‌ علت فاعليت فاعل است، مقدم است بر‌ معلول. پس‌ هم اول باشد ‌و‌ هم آخر.
+
و‌ معنى آخریت او -سبحانه- بودن اوست غایه الغایات. چه، غایت هر‌ شىء ‌آن چیزى است که‌ شوق پیدا کند به‌ سوى او‌ همه چیز. ‌و‌ متشوق الیه کل، یا‌ وجود است، یا‌ کمال وجود. زیرا که‌ عدم از‌ ‌آن حیثیت که‌ عدم است، مشتاق الیه چیزى نمى باشد. پس‌ متشوق الیه حقیقى، وجود است. ‌و‌ چون وجود ممکنات ‌و‌ کمالات وجود ایشان فى حد ذاته در‌ حکم عدم است، پس‌ هرگز مطلوب واقع نشوند، بلکه مطلوب حقیقى موجودى است که‌ فى حد ذاته برى باشد از‌ عدم ‌و‌ نقصان، ‌و‌ ‌آن نیست الا واجب- تعالى مجده. پس‌ او‌ غایت حقیقى بوده باشد. ‌و‌ به‌ اعتبار آنکه غایت ‌و‌ آخر است، موجب ‌آن است که‌ اول باشد. زیرا که‌ شکى نیست که‌ علت غایى، که‌ علت فاعلیت فاعل است، مقدم است بر‌ معلول. پس‌ هم اول باشد ‌و‌ هم آخر.
  
و‌ شيخ رئيس ابوعلى سينا در‌ كتاب تعليقات مى گويد: قوله تبارك ‌و‌ تعالى: (هو الاول ‌و‌ الاخر) لانه هو الفاعل ‌و‌ هو الغايه. فغايته ذاته. ‌و‌ لان مصدر كل‌ شىء عنه ‌و‌ مرجعه اليه. انتهى كلامه.
+
و‌ شیخ رئیس ابوعلى سینا در‌ کتاب تعلیقات مى گوید: قوله تبارک ‌و‌ تعالى: (هو الاول ‌و‌ الاخر) لانه هو الفاعل ‌و‌ هو الغایه. فغایته ذاته. ‌و‌ لان مصدر کل‌ شىء عنه ‌و‌ مرجعه الیه. انتهى کلامه.
  
و‌ در‌ اكثر نسخ «بلا آخر» به‌ كسر «خا» مجرور ‌و‌ منون است. يعنى: من‌ غير آخر يكون بعده.
+
و‌ در‌ اکثر نسخ «بلا آخر» به‌ کسر «خا» مجرور ‌و‌ منون است. یعنى: من‌ غیر آخر یکون بعده.
  
قال الشيخ الرضى: اعلم ان‌ الجار اذا دخل على «لا» التبرئه، منع من‌ بناء المنفى بعدها، نحو قولك: كنت بلا مال، ‌و‌ غضبت من‌ لا‌ شىء. ثم قال: ‌و‌ ربما فتح نظرا الى لفظ لا‌ فقيل: كنت بلا مال.
+
قال الشیخ الرضى: اعلم ان‌ الجار اذا دخل على «لا» التبرئه، منع من‌ بناء المنفى بعدها، نحو قولک: کنت بلا مال، ‌و‌ غضبت من‌ لا‌ شىء. ثم قال: ‌و‌ ربما فتح نظرا الى لفظ لا‌ فقیل: کنت بلا مال.
  
و‌ به‌ فتح «را» نيز روايت شده، بنابراين نسخه كه‌ خا مكسور باشد، بنابر لغتى كه‌ فتحه مى دهند اسم لاى نفى جنس را‌ با‌ دخول جار بر‌ او. ‌و‌ از‌ ابن ادريس فتح «را» منقول است به‌ اعتبار آنكه لاى نفى جنس باشد، ‌و‌ خاى «آخر» مفتوح باشد كه‌ صيغه ‌ى‌ افعل تفضيل باشد. ليكن ظاهر روايت اولى است. چه، مقابل اول آخر است.
+
و‌ به‌ فتح «را» نیز روایت شده، بنابراین نسخه که‌ خا مکسور باشد، بنابر لغتى که‌ فتحه مى دهند اسم لاى نفى جنس را‌ با‌ دخول جار بر‌ او. ‌و‌ از‌ ابن ادریس فتح «را» منقول است به‌ اعتبار آنکه لاى نفى جنس باشد، ‌و‌ خاى «آخر» مفتوح باشد که‌ صیغه ‌ى‌ افعل تفضیل باشد. لیکن ظاهر روایت اولى است. چه، مقابل اول آخر است.
  
 
*****
 
*****
  
«الذى قصرت عن رويته ابصار الناظرين».
+
«الذى قصرت عن رویته ابصار الناظرین».
  
 
گفته مى شود: قصرت عن الشىء: عجزت عنه ‌و‌ لم ابلغه.
 
گفته مى شود: قصرت عن الشىء: عجزت عنه ‌و‌ لم ابلغه.
  
يعنى: ‌آن خدايى كه‌ عاجزند از‌ ديدن او‌ چشمهاى بينندگان، هم در‌ دنيا ‌و‌ هم در‌ آخرت. زيرا كه‌ بديهه ‌ى‌ عقل حاكم است به‌ آنكه ديدن به‌ چشم سر‌ بدون آنكه مرئى در‌ مقابل رائى ‌و‌ در‌ جهت ‌و‌ در‌ مكان بوده باشد، متصور نيست، خواه در‌ اين نشئه ‌و‌ خواه در‌ ‌آن نشئه.
+
یعنى: ‌آن خدایى که‌ عاجزند از‌ دیدن او‌ چشمهاى بینندگان، هم در‌ دنیا ‌و‌ هم در‌ آخرت. زیرا که‌ بدیهه ‌ى‌ عقل حاکم است به‌ آنکه دیدن به‌ چشم سر‌ بدون آنکه مرئى در‌ مقابل رائى ‌و‌ در‌ جهت ‌و‌ در‌ مکان بوده باشد، متصور نیست، خواه در‌ این نشئه ‌و‌ خواه در‌ ‌آن نشئه.
  
پس‌ آنچه فرقه ‌ى‌ هالكه ‌ى‌ اشاعره بر‌ ‌آن رفته اند- كه‌ در‌ آخرت ممكن است خواص مومنين را‌ كه‌ در‌ بهشت به‌ سعادت لقاى الهى به‌ ديده ‌ى‌ ظاهر ‌و‌ چشم سر‌ فايز گردند ليكن نه بر‌ وجهى كه‌ در‌ مقابل ناظر باشد يا‌ در‌ يكى از‌ جهات ششگانه قرار گيرد يا‌ مكانى محل او‌ واقع شود، چه امور مذكوره از‌ لوازم ديدن در‌ دنياست ‌و‌ در‌ آخرت مشاهده ‌ى‌ او‌ بر‌ وجهى ميسر خواهد بود كه‌ به‌ اين امور محتاج نباشد- از‌ چيزهايى است كه‌ براهين عقليه نفى ‌آن كرده اند ‌و‌ قول سيدالساجدين نيز مويد ‌آن است.
+
پس‌ آنچه فرقه ‌ى‌ هالکه ‌ى‌ اشاعره بر‌ ‌آن رفته اند- که‌ در‌ آخرت ممکن است خواص مومنین را‌ که‌ در‌ بهشت به‌ سعادت لقاى الهى به‌ دیده ‌ى‌ ظاهر ‌و‌ چشم سر‌ فایز گردند لیکن نه بر‌ وجهى که‌ در‌ مقابل ناظر باشد یا‌ در‌ یکى از‌ جهات ششگانه قرار گیرد یا‌ مکانى محل او‌ واقع شود، چه امور مذکوره از‌ لوازم دیدن در‌ دنیاست ‌و‌ در‌ آخرت مشاهده ‌ى‌ او‌ بر‌ وجهى میسر خواهد بود که‌ به‌ این امور محتاج نباشد- از‌ چیزهایى است که‌ براهین عقلیه نفى ‌آن کرده اند ‌و‌ قول سیدالساجدین نیز موید ‌آن است.
  
و‌ لقاى مومنين در‌ بهشت، كه‌ در‌ قرآن ‌و‌ حديث وارد است، به‌ معنى انكشاف تام ‌و‌ ظهور قلبى است. چه، آنچه از‌ معارف ‌و‌ علوم در‌ اين نشئه ايشان را‌ به‌ برهان حاصل مى شود، در‌ ‌آن نشئه بديهى خواهد بود، ‌و‌ بر‌ وجهى علم ايشان به‌ ‌آن احاطه خواهد داشت كه‌ گوييا معاينتا مى بينند ‌و‌ مشاهده ‌ى‌ ايشان است. قال اميرالمومنين عليه السلام:
+
و‌ لقاى مومنین در‌ بهشت، که‌ در‌ قرآن ‌و‌ حدیث وارد است، به‌ معنى انکشاف تام ‌و‌ ظهور قلبى است. چه، آنچه از‌ معارف ‌و‌ علوم در‌ این نشئه ایشان را‌ به‌ برهان حاصل مى شود، در‌ ‌آن نشئه بدیهى خواهد بود، ‌و‌ بر‌ وجهى علم ایشان به‌ ‌آن احاطه خواهد داشت که‌ گوییا معاینتا مى بینند ‌و‌ مشاهده ‌ى‌ ایشان است. قال امیرالمومنین علیه السلام:
  
«لا تدركه العيون بمشاهده العيان، ‌و‌ لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان».  
+
«لا تدرکه العیون بمشاهده العیان، ‌و‌ لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان».  
  
يعنى: ديده ‌ى‌ ظاهر را‌ به‌ مشاهده ‌ى‌ عيانى، طاقت ادراك او‌ نيست، ‌و‌ ليكن ديده ‌ى‌ باطن به‌ نور ايمان ‌و‌ عمل صالح به‌ مشاهده ‌ى‌ جمال او‌ فايز است.
+
یعنى: دیده ‌ى‌ ظاهر را‌ به‌ مشاهده ‌ى‌ عیانى، طاقت ادراک او‌ نیست، ‌و‌ لیکن دیده ‌ى‌ باطن به‌ نور ایمان ‌و‌ عمل صالح به‌ مشاهده ‌ى‌ جمال او‌ فایز است.
  
به چشم دل جمالش مى توان ديد
+
به چشم دل جمالش مى توان دید
  
كه‌ چشم سر‌ در‌ ‌آن محرم نباشد
+
که‌ چشم سر‌ در‌ ‌آن محرم نباشد
  
 
*****
 
*****
  
«و عجزت عن نعته اوهام الواصفين».
+
«و عجزت عن نعته اوهام الواصفین».
  
يعنى: ‌و‌ ‌آن خدايى كه‌ عاجزند از‌ نعت ‌و‌ وصف كردن او‌ اوهام ‌و‌ عقول ‌و‌ انديشه هاى وصف كنندگان.
+
یعنى: ‌و‌ ‌آن خدایى که‌ عاجزند از‌ نعت ‌و‌ وصف کردن او‌ اوهام ‌و‌ عقول ‌و‌ اندیشه هاى وصف کنندگان.
  
چه، وصف كردن شىء به‌ صفتى، فرع معرفت ‌و‌ شناسايى ‌آن است، ‌و‌ پى بردن به‌ كنه صفات او‌ امرى است ممتنع. چه، صفات عين ذات مقدس است ‌و‌ دانستن كنه ذات امرى است كه‌ ايادى ادراك ملائكه ‌ى‌ مقربين، ‌و‌ انامل فكرت انبياى مرسلين ‌و‌ ائمه ‌ى‌ معصومين عليهم السلام، از‌ رسيدن به‌ كنگره ‌ى‌ درك آن، به‌ كوتاهى اعتراف دارند، چه جاى غير ايشان از‌ بنى نوع انسان. ‌و‌ كفاف است شاهد بر‌ اين معنى كلام بلاغت نظام خاصه ‌ى‌ انام- عليه شرائف التحيه ‌و‌ السلام- كه‌ در‌ مقام اعتراف به‌ عجز ‌و‌ انكسار، بر‌ زبان معجز بيان جارى ساخته اند:
+
چه، وصف کردن شىء به‌ صفتى، فرع معرفت ‌و‌ شناسایى ‌آن است، ‌و‌ پى بردن به‌ کنه صفات او‌ امرى است ممتنع. چه، صفات عین ذات مقدس است ‌و‌ دانستن کنه ذات امرى است که‌ ایادى ادراک ملائکه ‌ى‌ مقربین، ‌و‌ انامل فکرت انبیاى مرسلین ‌و‌ ائمه ‌ى‌ معصومین علیهم السلام، از‌ رسیدن به‌ کنگره ‌ى‌ درک آن، به‌ کوتاهى اعتراف دارند، چه جاى غیر ایشان از‌ بنى نوع انسان. ‌و‌ کفاف است شاهد بر‌ این معنى کلام بلاغت نظام خاصه ‌ى‌ انام- علیه شرائف التحیه ‌و‌ السلام- که‌ در‌ مقام اعتراف به‌ عجز ‌و‌ انکسار، بر‌ زبان معجز بیان جارى ساخته اند:
  
«و عجز العقول عن عرفان كنه صفته. ‌و‌ ما‌ عرفناك حق معرفتك».
+
«و عجز العقول عن عرفان کنه صفته. ‌و‌ ما‌ عرفناک حق معرفتک».
  
و‌ در‌ حديث شريف وارد است كه: «ان الله احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار».
+
و‌ در‌ حدیث شریف وارد است که: «ان الله احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار».
  
يعنى: به‌ درستى كه‌ حضرت عزت، پنهان است از‌ نظر دانش عقول، همچنانكه از‌ ديده ‌ى‌ ظاهر پنهان است.
+
یعنى: به‌ درستى که‌ حضرت عزت، پنهان است از‌ نظر دانش عقول، همچنانکه از‌ دیده ‌ى‌ ظاهر پنهان است.
  
و‌ چنانچه به‌ چشم سر‌ مشاهده ‌ى‌ جمال او‌ ممكن نيست، به‌ ديده ‌ى‌ عقل نيز به‌ كنه حقيقت او‌ نمى توان رسيد. پس‌ التفات نبايد كرد به‌ كلام جمعى كه‌ از‌ غايت جهل ‌و‌ ضلالت، دعوى رسيدن به‌ ‌آن مى نمايند ‌و‌ گمان مى برند كه‌ وصول به‌ آن، در‌ مرتبه ‌ى‌ امكان است. بلكه سزاوار ‌آن است كه‌ خاك انكار در‌ دهانشان ريزى ‌و‌ گمان مذكور را‌ مصداق (ان بعض الظن اثم) دانسته، محض كذب ‌و‌ افترا ‌و‌ عين ضلالت ‌و‌ غوايت شناسى. چه، پايه ‌ى‌ اين مرتبه، بلندتر از‌ ‌آن است كه‌ به‌ ‌آن توان رسيد، ‌و‌ زلال اين چشمه صافتر از‌ آنكه به‌ لوث ادراك بشرى آلايش پذير تواند گرديد. بلكه نهايت آنچه ادراك ارباب درك ‌و‌ تميز به‌ ‌آن مى رسد، از‌ بدايت مرتبه ‌ى‌ كبريايى او‌ به‌ فرسخها دور است، ‌و‌ غايت آنچه نظر عميق ‌و‌ فكر دقيق پويندگان وادى برهان درك ‌آن مى نمايد، به‌ نهايت مرتبه ‌ى‌ ادراك ‌و‌ دانايى نزديك.
+
و‌ چنانچه به‌ چشم سر‌ مشاهده ‌ى‌ جمال او‌ ممکن نیست، به‌ دیده ‌ى‌ عقل نیز به‌ کنه حقیقت او‌ نمى توان رسید. پس‌ التفات نباید کرد به‌ کلام جمعى که‌ از‌ غایت جهل ‌و‌ ضلالت، دعوى رسیدن به‌ ‌آن مى نمایند ‌و‌ گمان مى برند که‌ وصول به‌ آن، در‌ مرتبه ‌ى‌ امکان است. بلکه سزاوار ‌آن است که‌ خاک انکار در‌ دهانشان ریزى ‌و‌ گمان مذکور را‌ مصداق (ان بعض الظن اثم) دانسته، محض کذب ‌و‌ افترا ‌و‌ عین ضلالت ‌و‌ غوایت شناسى. چه، پایه ‌ى‌ این مرتبه، بلندتر از‌ ‌آن است که‌ به‌ ‌آن توان رسید، ‌و‌ زلال این چشمه صافتر از‌ آنکه به‌ لوث ادراک بشرى آلایش پذیر تواند گردید. بلکه نهایت آنچه ادراک ارباب درک ‌و‌ تمیز به‌ ‌آن مى رسد، از‌ بدایت مرتبه ‌ى‌ کبریایى او‌ به‌ فرسخها دور است، ‌و‌ غایت آنچه نظر عمیق ‌و‌ فکر دقیق پویندگان وادى برهان درک ‌آن مى نماید، به‌ نهایت مرتبه ‌ى‌ ادراک ‌و‌ دانایى نزدیک.
  
آنچه پيش تو‌ غير از‌ ‌آن ره‌ نيست       غايت فهم تو‌ است الله نيست
+
آنچه پیش تو‌ غیر از‌ ‌آن ره‌ نیست       غایت فهم تو‌ است الله نیست
  
پس‌ صفات جلال ‌و‌ جمالى كه‌ بنده مباهات به‌ اثبات ‌و‌ سلب ‌آن دارد، در‌ حقيقت فراخور مرتبه ‌ى‌ ادراك ‌و‌ فهم اوست، نه صفات واقعى پروردگار. چه، پايه ‌ى‌ مرتبه ‌ى‌ كبريايى ‌و‌ كنگره ‌ى‌ عرش ذوالجلالى، رفيعتر است از‌ اتصاف به‌ امثال اين صفات. چنانچه كلام بلاغت نظام امام محمد باقر عليه السلام اشعار تمام به‌ ‌آن دارد كه‌ فرمود:
+
پس‌ صفات جلال ‌و‌ جمالى که‌ بنده مباهات به‌ اثبات ‌و‌ سلب ‌آن دارد، در‌ حقیقت فراخور مرتبه ‌ى‌ ادراک ‌و‌ فهم اوست، نه صفات واقعى پروردگار. چه، پایه ‌ى‌ مرتبه ‌ى‌ کبریایى ‌و‌ کنگره ‌ى‌ عرش ذوالجلالى، رفیعتر است از‌ اتصاف به‌ امثال این صفات. چنانچه کلام بلاغت نظام امام محمد باقر علیه السلام اشعار تمام به‌ ‌آن دارد که‌ فرمود:
  
«كل ما‌ ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه، فهو مخلوق مصنوع مثلكم، مردود اليكم. ‌و‌ لعل النمل الصغار تتوهم ان‌ لله تعالى زبانتين كما لها فانها تتصور ان‌ عدمهما نقصان لمن لا‌ يكونان له. هكذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به».
+
«کل ما‌ میزتموه باوهامکم فى ادق معانیه، فهو مخلوق مصنوع مثلکم، مردود الیکم. ‌و‌ لعل النمل الصغار تتوهم ان‌ لله تعالى زبانتین کما لها فانها تتصور ان‌ عدمهما نقصان لمن لا‌ یکونان له. هکذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالى به».
  
خلاصه ‌ى‌ مضمون كلام حقيقت انتظام آنكه: هر‌ يك از‌ صفات كمال كه‌ توهم تميز ‌آن كرده ايد ‌و‌ در‌ نهايت دقت معنى دانسته ‌و‌ بهترين صفاتش پنداريد، مخلوقى است مثل شما كه‌ دست صنعت او‌ را‌ آفريده. ‌و‌ چون در‌ نسبت ‌آن به‌ پروردگار قياس به‌ خود كرده ايد، سزاوار اين است كه‌ همان شما به‌ ‌آن متصف باشيد. ‌و‌ بسا باشد كه‌ موران ريزه نيز هر‌ گاه در‌ مقام شناسايى حق درآيند، گمان برند كه‌ پروردگار ايشان را‌ دو‌ شاخ است از‌ شاخهاى ايشان. چه، كمال خود را‌ در‌ ‌آن ديده اند ‌و‌ نقص خود را‌ در‌ نداشتن ‌آن دانسته اند. پس‌ معلوم شد كه‌ بر‌ اين قياس است حال عقلا ‌و‌ ارباب دانش در‌ اتصاف پروردگار خود به‌ صفاتى كه‌ صفات كمالش مى دانند.
+
خلاصه ‌ى‌ مضمون کلام حقیقت انتظام آنکه: هر‌ یک از‌ صفات کمال که‌ توهم تمیز ‌آن کرده اید ‌و‌ در‌ نهایت دقت معنى دانسته ‌و‌ بهترین صفاتش پندارید، مخلوقى است مثل شما که‌ دست صنعت او‌ را‌ آفریده. ‌و‌ چون در‌ نسبت ‌آن به‌ پروردگار قیاس به‌ خود کرده اید، سزاوار این است که‌ همان شما به‌ ‌آن متصف باشید. ‌و‌ بسا باشد که‌ موران ریزه نیز هر‌ گاه در‌ مقام شناسایى حق درآیند، گمان برند که‌ پروردگار ایشان را‌ دو‌ شاخ است از‌ شاخهاى ایشان. چه، کمال خود را‌ در‌ ‌آن دیده اند ‌و‌ نقص خود را‌ در‌ نداشتن ‌آن دانسته اند. پس‌ معلوم شد که‌ بر‌ این قیاس است حال عقلا ‌و‌ ارباب دانش در‌ اتصاف پروردگار خود به‌ صفاتى که‌ صفات کمالش مى دانند.
  
پس‌ مى تواند بود كه‌ مراد حضرت سيدالساجدين از‌ اين فقره نفى صفات  باشد از‌ ذات تعالى مجده.
+
پس‌ مى تواند بود که‌ مراد حضرت سیدالساجدین از‌ این فقره نفى صفات  باشد از‌ ذات تعالى مجده.
  
 
*****
 
*****
سطر ۴٬۹۹۸: سطر ۴٬۹۹۵:
 
«ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا».
 
«ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا».
  
يقال: ابتدع الامر، اذا ابتداه ‌و‌ احدثه. قاله فى المغرب. ‌و‌ فى النهايه الاثيريه: من‌ اسماء الله البديع، ‌و‌ هو الخالق المخترع لاعن مثال سابق. كما يقال لمن صنع امرا لم يسبق الى مثله انه ابتدعه.
+
یقال: ابتدع الامر، اذا ابتداه ‌و‌ احدثه. قاله فى المغرب. ‌و‌ فى النهایه الاثیریه: من‌ اسماء الله البدیع، ‌و‌ هو الخالق المخترع لاعن مثال سابق. کما یقال لمن صنع امرا لم یسبق الى مثله انه ابتدعه.
  
و‌ القدره هو التمكن من‌ ايجاد الشىء. ‌و‌ قيل: صفه يقتضى التمكن. ‌و‌ قيل: قدره الانسان هيئه بها يتمكن من‌ الفعل. ‌و‌ قدره الله عباره عن نفى العجز. ‌و‌ القادر هو الذى ان‌ شاء فعل ‌و‌ ان‌ لم يشا لم يفعل.
+
و‌ القدره هو التمکن من‌ ایجاد الشىء. ‌و‌ قیل: صفه یقتضى التمکن. ‌و‌ قیل: قدره الانسان هیئه بها یتمکن من‌ الفعل. ‌و‌ قدره الله عباره عن نفى العجز. ‌و‌ القادر هو الذى ان‌ شاء فعل ‌و‌ ان‌ لم یشا لم یفعل.
  
 
و‌ الخلق: مصدر بمعنى المفعول، اى: المخلوق.
 
و‌ الخلق: مصدر بمعنى المفعول، اى: المخلوق.
  
يعنى: سپاس ‌و‌ ستايش ‌آن معبودى را‌ سزاست كه‌ از‌ نو پديد آورد مخلوقات را‌ به‌ قدرت كامله ‌ى‌ خود ‌و‌ توانايى باهر خود، پديد آوردنى بى سبق نمونه ‌و‌ مثالى كه‌ پيروى ‌آن كرده باشد. چون خالقى قبل از‌ او‌ نبوده كه‌ خلق اشيا نموده باشد ‌و‌ الله سبحانه بر‌ مثال ‌آن آفريده باشد.
+
یعنى: سپاس ‌و‌ ستایش ‌آن معبودى را‌ سزاست که‌ از‌ نو پدید آورد مخلوقات را‌ به‌ قدرت کامله ‌ى‌ خود ‌و‌ توانایى باهر خود، پدید آوردنى بى سبق نمونه ‌و‌ مثالى که‌ پیروى ‌آن کرده باشد. چون خالقى قبل از‌ او‌ نبوده که‌ خلق اشیا نموده باشد ‌و‌ الله سبحانه بر‌ مثال ‌آن آفریده باشد.
  
پس‌ تنبيه فرموده سيدالساجدين بر‌ آنكه صنايع الهى منزه است از‌ آنكه مسبوق باشد به‌ نمونه، بر‌ خلاف صنايع بشريه كه‌ به‌ حصول نمى پيوندد الا بعد از‌ آنكه مرتسم شود در‌ خيال صانع صورتى از‌ مصنوع ‌و‌ مثالى از‌ او‌ تا‌ بر‌ وفق ‌آن مصنوع در‌ خارج متحقق شود.
+
پس‌ تنبیه فرموده سیدالساجدین بر‌ آنکه صنایع الهى منزه است از‌ آنکه مسبوق باشد به‌ نمونه، بر‌ خلاف صنایع بشریه که‌ به‌ حصول نمى پیوندد الا بعد از‌ آنکه مرتسم شود در‌ خیال صانع صورتى از‌ مصنوع ‌و‌ مثالى از‌ او‌ تا‌ بر‌ وفق ‌آن مصنوع در‌ خارج متحقق شود.
  
و‌ مراد به‌ قدرت قادريت است، يعنى بودن او -سبحانه- به‌ حيثيتى كه‌ صحيح باشد از‌ او‌ فعل ‌و‌ ترك. زيرا كه‌ صفات او -سبحانه- عين ذات است نه زائد بر‌ ذات.
+
و‌ مراد به‌ قدرت قادریت است، یعنى بودن او -سبحانه- به‌ حیثیتى که‌ صحیح باشد از‌ او‌ فعل ‌و‌ ترک. زیرا که‌ صفات او -سبحانه- عین ذات است نه زائد بر‌ ذات.
  
 
*****
 
*****
  
«و اخترعهم على مشيته اختراعا».
+
«و اخترعهم على مشیته اختراعا».
  
الخرع: الشق ‌و‌ الابداع. ‌و‌ استعار وصفه لايجاد الخلق ملاحظه لما يتوهم من‌ شق ظلمه العدم بنور وجودهم.
+
الخرع: الشق ‌و‌ الابداع. ‌و‌ استعار وصفه لایجاد الخلق ملاحظه لما یتوهم من‌ شق ظلمه العدم بنور وجودهم.
  
و‌ المشيه هى الاراده. ‌و‌ هى الصفه المخصصه لايجاد بعض الممكنات بالوقوع دون البعض، ‌و‌ فى بعض الاوقات دون البعض.
+
و‌ المشیه هى الاراده. ‌و‌ هى الصفه المخصصه لایجاد بعض الممکنات بالوقوع دون البعض، ‌و‌ فى بعض الاوقات دون البعض.
  
يعنى: ‌و‌ بيرون آورد مخلوقات را‌ بر‌ وفق خواست ‌و‌ اراده ‌ى‌ خود از‌ ظلمت عدم به‌ نور وجود، بيرون آوردنى.
+
یعنى: ‌و‌ بیرون آورد مخلوقات را‌ بر‌ وفق خواست ‌و‌ اراده ‌ى‌ خود از‌ ظلمت عدم به‌ نور وجود، بیرون آوردنى.
  
و‌ ببايد دانست كه‌ علما خلاف كرده اند در‌ آنكه حقيقت اراده ‌ى‌ خداى تعالى كه‌ صفت مخصصه ‌ى‌ اوست فعل يا‌ ترك را، به‌ وقوع چيستحكما برآنند كه‌ علم اوست به‌ وجه نظام اكمل ‌و‌ ‌آن را‌ عنايت مى نامند.
+
و‌ بباید دانست که‌ علما خلاف کرده اند در‌ آنکه حقیقت اراده ‌ى‌ خداى تعالى که‌ صفت مخصصه ‌ى‌ اوست فعل یا‌ ترک را، به‌ وقوع چیستحکما برآنند که‌ علم اوست به‌ وجه نظام اکمل ‌و‌ ‌آن را‌ عنایت مى نامند.
  
و‌ جمهور معتزله برآنند كه‌ اراده ‌ى‌ فعل، علم اوست به‌ مصلحت داعيه بر‌ ايجاد، ‌و‌ اراده ‌ى‌ ترك، علم او‌ به‌ مفسده ‌ى‌ صارفه از‌ ايجاد. ‌و‌ اول را‌ داعى نام كنند ‌و‌ ثانى را‌ صارف.
+
و‌ جمهور معتزله برآنند که‌ اراده ‌ى‌ فعل، علم اوست به‌ مصلحت داعیه بر‌ ایجاد، ‌و‌ اراده ‌ى‌ ترک، علم او‌ به‌ مفسده ‌ى‌ صارفه از‌ ایجاد. ‌و‌ اول را‌ داعى نام کنند ‌و‌ ثانى را‌ صارف.
  
و‌ بعضى معتزله برآنند كه‌ اراده ‌ى‌ او‌ نابودن اوست مكره ‌و‌ مغلوب. ‌و‌ بعضى از‌ ايشان گويند كه‌ اراده ‌ى‌ او‌ فعل خود را، علم اوست به‌ مصلحت، ‌و‌ فعل غير را، امر او‌ به‌ آن.
+
و‌ بعضى معتزله برآنند که‌ اراده ‌ى‌ او‌ نابودن اوست مکره ‌و‌ مغلوب. ‌و‌ بعضى از‌ ایشان گویند که‌ اراده ‌ى‌ او‌ فعل خود را، علم اوست به‌ مصلحت، ‌و‌ فعل غیر را، امر او‌ به‌ آن.
  
و‌ مختار فرقه ‌ى‌ ناجيه ‌ى‌ اثناعشريه، مذهب جمهور معتزله است.
+
و‌ مختار فرقه ‌ى‌ ناجیه ‌ى‌ اثناعشریه، مذهب جمهور معتزله است.
  
 
*****
 
*****
  
«ثم سلك بهم طريق ارادته، ‌و‌ بعثهم فى سبيل محبته».
+
«ثم سلک بهم طریق ارادته، ‌و‌ بعثهم فى سبیل محبته».
  
جار ‌و‌ مجرور كه‌ «بهم» بوده باشد در‌ محل نصب است به‌ آنكه مفعول «سلك» باشد. ‌و‌ اين فعل متعدى به‌ نفس ‌و‌ متعدى به‌ حرف هر‌ دو‌ آمده. يقال: سلكهم ‌و‌ سلك بهم. ‌و‌ السلوك: النفاذ فى الطريق.
+
جار ‌و‌ مجرور که‌ «بهم» بوده باشد در‌ محل نصب است به‌ آنکه مفعول «سلک» باشد. ‌و‌ این فعل متعدى به‌ نفس ‌و‌ متعدى به‌ حرف هر‌ دو‌ آمده. یقال: سلکهم ‌و‌ سلک بهم. ‌و‌ السلوک: النفاذ فى الطریق.
  
و‌ الطريق منصوب على الظرفيه. اى: فى طريق ارادته. و‌ فى نسخه الشيخ الكفعمى: «سلكهم فى طريق ارادته».
+
و‌ الطریق منصوب على الظرفیه. اى: فى طریق ارادته. و‌ فى نسخه الشیخ الکفعمى: «سلکهم فى طریق ارادته».
  
معنى كلام حقيقت انجام آنكه: بعد از‌ آنكه حق سبحانه ‌و‌ تعالى مخلوقات را‌ به‌ قدرت كامله ‌و‌ مشيت شامله ‌ى‌ خود بيافريد، روان ساخت ايشان را‌ در‌ راه خواست خويش- يعنى به‌ محبت ذاتى خود هدايت نمود تا‌ از‌ التفات به‌ خود ‌و‌ غير او‌ آزاد گشته، به‌ تمامى گرفتار او‌ گردند- ‌و‌ برانگيخت ايشان را‌ در‌ راه دوستى ‌و‌ محبت خود.
+
معنى کلام حقیقت انجام آنکه: بعد از‌ آنکه حق سبحانه ‌و‌ تعالى مخلوقات را‌ به‌ قدرت کامله ‌و‌ مشیت شامله ‌ى‌ خود بیافرید، روان ساخت ایشان را‌ در‌ راه خواست خویش- یعنى به‌ محبت ذاتى خود هدایت نمود تا‌ از‌ التفات به‌ خود ‌و‌ غیر او‌ آزاد گشته، به‌ تمامى گرفتار او‌ گردند- ‌و‌ برانگیخت ایشان را‌ در‌ راه دوستى ‌و‌ محبت خود.
  
و‌ مراد از‌ اين محبت، محبت فطرى است كه‌ در‌ همه ‌ى‌ كائنات سارى است. چنانچه قدماى حكما گفته اند كه‌ قوام موجودات از‌ محبت است ‌و‌ هيچ موجودى از‌ محبتى خالى نتواند بود چنانچه از‌ وجودى ‌و‌ وحدتى خالى نباشد. ‌و‌ لهذا در‌ كيفيات جسمانيه مثل حرارت ‌و‌ برودت، انهزام از‌ ضد، محسوس مى شود، ‌و‌ از‌ طبايع جمادات ‌و‌ نباتات دفع متزاحم مترائى مى گردد، ‌و‌ از‌ عناصر ميل به‌ احياز طبيعت مشاهده مى شود، ‌و‌ در‌ افلاك خود حركت دورى ارادى ظاهر است كه‌ مبادى ‌آن عشق جوهرى عقلى است ‌و‌ شوق تشبه به‌ آن، چنانچه در‌ حكمت مقرر شده. ‌و‌ به‌ حسب ظهور انوار محبت ‌و‌ خفاى آن، اختلاف موجودات در‌ مراتب كمال ‌و‌ نقصان ظاهر مى شود. چه، محبت كه‌ ظل وحدت است، مقتضى بقاى كمال است، ‌و‌ غلبه كه‌ فرع كثرت است، مورث نقص ‌و‌ اختلال.
+
و‌ مراد از‌ این محبت، محبت فطرى است که‌ در‌ همه ‌ى‌ کائنات سارى است. چنانچه قدماى حکما گفته اند که‌ قوام موجودات از‌ محبت است ‌و‌ هیچ موجودى از‌ محبتى خالى نتواند بود چنانچه از‌ وجودى ‌و‌ وحدتى خالى نباشد. ‌و‌ لهذا در‌ کیفیات جسمانیه مثل حرارت ‌و‌ برودت، انهزام از‌ ضد، محسوس مى شود، ‌و‌ از‌ طبایع جمادات ‌و‌ نباتات دفع متزاحم مترائى مى گردد، ‌و‌ از‌ عناصر میل به‌ احیاز طبیعت مشاهده مى شود، ‌و‌ در‌ افلاک خود حرکت دورى ارادى ظاهر است که‌ مبادى ‌آن عشق جوهرى عقلى است ‌و‌ شوق تشبه به‌ آن، چنانچه در‌ حکمت مقرر شده. ‌و‌ به‌ حسب ظهور انوار محبت ‌و‌ خفاى آن، اختلاف موجودات در‌ مراتب کمال ‌و‌ نقصان ظاهر مى شود. چه، محبت که‌ ظل وحدت است، مقتضى بقاى کمال است، ‌و‌ غلبه که‌ فرع کثرت است، مورث نقص ‌و‌ اختلال.
  
سر‌ حب ازلى در‌ همه اشيا سارى است        ورنه بر‌ گل نزدى بلبل بيدل فرياد
+
سر‌ حب ازلى در‌ همه اشیا سارى است        ورنه بر‌ گل نزدى بلبل بیدل فریاد
  
و‌ آيه ‌ى‌ كريمه ى: (و ان‌ من‌ شىء الا يسبح بحمده ‌و‌ لكن لا‌ تفقهون تسبيحهم) از‌ ‌آن مفصح است. يعنى: نيست هيچ چيز از‌ مخلوقات مگر آنكه تسبيح مى كند خداى را، تسبيح متلبس به‌ حمد او، يعنى تنزيه مى كند او‌ را‌ از‌ سمات نقصان، ‌و‌ ستايش مى نمايد به‌ صفات كمال. پس‌ همه ‌ى‌ مكونات ‌و‌ موجودات، به‌ اختلاف لغات، تسبيح الهى مى گويند، اما ‌آن را‌ نشنود ‌و‌ فهم نكند مگر عالم ربانى كه‌ گوش دل او‌ گشاده بود. ‌و‌ به‌ همين زبان حصى در‌ دست حضرت رسالت پناه تسبيح گفت.
+
و‌ آیه ‌ى‌ کریمه ى: (و ان‌ من‌ شىء الا یسبح بحمده ‌و‌ لکن لا‌ تفقهون تسبیحهم) از‌ ‌آن مفصح است. یعنى: نیست هیچ چیز از‌ مخلوقات مگر آنکه تسبیح مى کند خداى را، تسبیح متلبس به‌ حمد او، یعنى تنزیه مى کند او‌ را‌ از‌ سمات نقصان، ‌و‌ ستایش مى نماید به‌ صفات کمال. پس‌ همه ‌ى‌ مکونات ‌و‌ موجودات، به‌ اختلاف لغات، تسبیح الهى مى گویند، اما ‌آن را‌ نشنود ‌و‌ فهم نکند مگر عالم ربانى که‌ گوش دل او‌ گشاده بود. ‌و‌ به‌ همین زبان حصى در‌ دست حضرت رسالت پناه تسبیح گفت.
  
به‌ ذكرش هر‌ چه بينى در‌ خروش است        دلى داند در‌ اين معنى كه‌ گوش است
+
به‌ ذکرش هر‌ چه بینى در‌ خروش است        دلى داند در‌ این معنى که‌ گوش است
  
نه بلبل بر‌ گلش تسبيح خوانى است        كه‌ هر‌ خارى به‌ تسبيحش زبانى است
+
نه بلبل بر‌ گلش تسبیح خوانى است        که‌ هر‌ خارى به‌ تسبیحش زبانى است
  
 
*****
 
*****
  
«لا يملكون تاخيرا عما قدمهم اليه».
+
«لا یملکون تاخیرا عما قدمهم الیه».
  
يعنى: مالك ‌و‌ قادر نباشند كه‌ تاخير نمايند از‌ آنچه تقدير نموده ايشان را‌ به‌ سوى ‌آن چيز.
+
یعنى: مالک ‌و‌ قادر نباشند که‌ تاخیر نمایند از‌ آنچه تقدیر نموده ایشان را‌ به‌ سوى ‌آن چیز.
  
«و لا‌ يستطيعون تقدما الى ما‌ اخرهم عنه».
+
«و لا‌ یستطیعون تقدما الى ما‌ اخرهم عنه».
  
 
الاستطاعه: الاطاقه. قاله الجوهرى.
 
الاستطاعه: الاطاقه. قاله الجوهرى.
  
(يعنى:) ‌و‌ طاقت ‌و‌ توانايى ندارند كه‌ پيشى گيرند به‌ ‌آن چيزى كه‌ تاخير نموده ايشان را‌ از‌ ‌آن چيز، مثل نعمتها ‌و‌ عطاها يا‌ غير آن.
+
(یعنى:) ‌و‌ طاقت ‌و‌ توانایى ندارند که‌ پیشى گیرند به‌ ‌آن چیزى که‌ تاخیر نموده ایشان را‌ از‌ ‌آن چیز، مثل نعمتها ‌و‌ عطاها یا‌ غیر آن.
  
 
*****
 
*****
  
«و جعل لكل روح منهم قوتا معلوما مقسوما من‌ رزقه لا‌ ينقص من‌ زاده ناقص. ‌و‌ لا‌ يزيد من‌ نقص منهم زايد».
+
«و جعل لکل روح منهم قوتا معلوما مقسوما من‌ رزقه لا‌ ینقص من‌ زاده ناقص. ‌و‌ لا‌ یزید من‌ نقص منهم زاید».
  
نسخ صحيفه ‌ى‌ مكرمه در‌ اين مقام مختلف است:
+
نسخ صحیفه ‌ى‌ مکرمه در‌ این مقام مختلف است:
  
بعضى «روح» است -به‌ ضم را‌ ‌و‌ حاى مهمله، يعنى: امرى كه‌ قوام جسد ‌و‌ حيات بدن به‌ او‌ باشد- به‌ انضمام كلمه ‌ى‌ «ذى» كه‌ به‌ معنى صاحب باشد، ‌و‌ بعضى بى انضمام كلمه ‌ى‌ «ذى».
+
بعضى «روح» است -به‌ ضم را‌ ‌و‌ حاى مهمله، یعنى: امرى که‌ قوام جسد ‌و‌ حیات بدن به‌ او‌ باشد- به‌ انضمام کلمه ‌ى‌ «ذى» که‌ به‌ معنى صاحب باشد، ‌و‌ بعضى بى انضمام کلمه ‌ى‌ «ذى».
  
و‌ در‌ بعضى «زوج» است -به‌ زاى معجمه ‌ى‌ مفتوحه ‌و‌ جيم- يعنى صنف، نه متزاوجان.
+
و‌ در‌ بعضى «زوج» است -به‌ زاى معجمه ‌ى‌ مفتوحه ‌و‌ جیم- یعنى صنف، نه متزاوجان.
  
ابن اثير در‌ نهايه مى گويد: الاصل فى الزوج الصنف او‌ النوع من‌ كل‌ شى ء. يعنى: اصل در‌ لفظ «زوج» صنف ‌و‌ نوع است، هر‌ چيزى كه‌ بوده باشد.
+
ابن اثیر در‌ نهایه مى گوید: الاصل فى الزوج الصنف او‌ النوع من‌ کل‌ شى ء. یعنى: اصل در‌ لفظ «زوج» صنف ‌و‌ نوع است، هر‌ چیزى که‌ بوده باشد.
  
«و قات اهله يقوتهم قوتا ‌و‌ قياته. ‌و‌ الاسم: القوت -بالضم- ‌و‌ هو ما‌ يقوم به‌ بدن  الانسان من‌ الطعام. قاله الجوهرى فى الصحاح.
+
«و قات اهله یقوتهم قوتا ‌و‌ قیاته. ‌و‌ الاسم: القوت -بالضم- ‌و‌ هو ما‌ یقوم به‌ بدن  الانسان من‌ الطعام. قاله الجوهرى فى الصحاح.
  
و‌ «نقص» لازم ‌و‌ متعدى هر‌ دو‌ مى آيد. مى گويى تو: نقص الشىء نقصانا -از‌ باب نصر- ‌و‌ نقصته انا. ‌و‌ متعدى به‌ دو‌ مفعول نيز مى باشد. مى گويى تو: نقصته حقه. ‌و‌ از‌ اين است قول خداى تعالى: (ثم لم ينقصوكم شيئا).
+
و‌ «نقص» لازم ‌و‌ متعدى هر‌ دو‌ مى آید. مى گویى تو: نقص الشىء نقصانا -از‌ باب نصر- ‌و‌ نقصته انا. ‌و‌ متعدى به‌ دو‌ مفعول نیز مى باشد. مى گویى تو: نقصته حقه. ‌و‌ از‌ این است قول خداى تعالى: (ثم لم ینقصوکم شیئا).
  
و‌ شيخ كفعمى در‌ حواشى جنه الامان نقل كرده از‌ بعضى علما كه‌ مراد از‌ زوج اينجا خلق است، لكونه كله ازواجا- كما قال سبحانه: (و خلقناكم ازواجا) ‌و‌ قوله: (و من‌ كل‌ شىء خلقنا زوجين)- كالكفر ‌و‌ الايمان، ‌و‌ الشقاوه ‌و‌ السعاده، ‌و‌ الهدى ‌و‌ الضلاله، ‌و‌ النور ‌و‌ الظلمه، ‌و‌ اللطافه ‌و‌ الكثافه، ‌و‌ الحركه ‌و‌ السكون، ‌و‌ الثقيل ‌و‌ الخفيف، ‌و‌ الخير ‌و‌ الشر، ‌و‌ الذكر ‌و‌ الانثى، ‌و‌ الحق ‌و‌ الباطل، ‌و‌ الحراره ‌و‌ البروده، ‌و‌ الرطوبه ‌و‌ اليبوسه، ‌و‌ الصواب ‌و‌ الخطاء، ‌و‌ الليل ‌و‌ النهار، ‌و‌ السماء ‌و‌ الارض، ‌و‌ البر ‌و‌ البحر، ‌و‌ الجن ‌و‌ الانس. ‌و‌ الوتر هو الله وحده.
+
و‌ شیخ کفعمى در‌ حواشى جنه الامان نقل کرده از‌ بعضى علما که‌ مراد از‌ زوج اینجا خلق است، لکونه کله ازواجا- کما قال سبحانه: (و خلقناکم ازواجا) ‌و‌ قوله: (و من‌ کل‌ شىء خلقنا زوجین)- کالکفر ‌و‌ الایمان، ‌و‌ الشقاوه ‌و‌ السعاده، ‌و‌ الهدى ‌و‌ الضلاله، ‌و‌ النور ‌و‌ الظلمه، ‌و‌ اللطافه ‌و‌ الکثافه، ‌و‌ الحرکه ‌و‌ السکون، ‌و‌ الثقیل ‌و‌ الخفیف، ‌و‌ الخیر ‌و‌ الشر، ‌و‌ الذکر ‌و‌ الانثى، ‌و‌ الحق ‌و‌ الباطل، ‌و‌ الحراره ‌و‌ البروده، ‌و‌ الرطوبه ‌و‌ الیبوسه، ‌و‌ الصواب ‌و‌ الخطاء، ‌و‌ اللیل ‌و‌ النهار، ‌و‌ السماء ‌و‌ الارض، ‌و‌ البر ‌و‌ البحر، ‌و‌ الجن ‌و‌ الانس. ‌و‌ الوتر هو الله وحده.
  
و‌ فى كلمات الحكماء: كل‌ ممكن زوج تركيبى. ‌و‌ اقله ان‌ يحلله العقل الى ماهيه ‌و‌ وجود.
+
و‌ فى کلمات الحکماء: کل‌ ممکن زوج ترکیبى. ‌و‌ اقله ان‌ یحلله العقل الى ماهیه ‌و‌ وجود.
  
يعنى: ‌و‌ گردانيد مر هر‌ صاحب حياتى از‌ مخلوقات -يا: مر هر‌ صنفى يا‌ نوعى از‌ مخلوقات -(را) قوتى معلوم- يعنى طعامى كه‌ قوام بدن او‌ به‌ ‌آن بوده باشد- بخش كرده شده كه‌ از‌ براى او‌ مقدر شده از‌ رزق خويش كه‌ كم نمى تواند كرد كم كننده اى ‌آن كسى را‌ كه‌ او‌ زياد كرده، ‌و‌ زياد نمى تواند كرد زيادكننده اى ‌آن كسى را‌ كه‌ او‌ كم كرده.
+
یعنى: ‌و‌ گردانید مر هر‌ صاحب حیاتى از‌ مخلوقات -یا: مر هر‌ صنفى یا‌ نوعى از‌ مخلوقات -(را) قوتى معلوم- یعنى طعامى که‌ قوام بدن او‌ به‌ ‌آن بوده باشد- بخش کرده شده که‌ از‌ براى او‌ مقدر شده از‌ رزق خویش که‌ کم نمى تواند کرد کم کننده اى ‌آن کسى را‌ که‌ او‌ زیاد کرده، ‌و‌ زیاد نمى تواند کرد زیادکننده اى ‌آن کسى را‌ که‌ او‌ کم کرده.
  
يعنى رازق بى منت -عمت عطياته- روزى بندگان خود را‌ برايشان قسمت نموده ‌و‌ نصيب هر‌ كس فراخور مرتبه ‌و‌ حال او‌ تعيين نموده. پس‌ بايد كه‌ هيچ كس از‌ جاده ‌ى‌ پرهيزكارى قدم بيرون ننهد ‌و‌ پرده ‌ى‌ ناموس شريعت را‌ به‌ ناخن معصيت ندرد به‌ جهت زيادتى روزى خود، كه‌ آنچه مقسوم شده ‌و‌ مقدر گشته،  به او‌ عايد مى شود از‌ وجه حلال.
+
یعنى رازق بى منت -عمت عطیاته- روزى بندگان خود را‌ برایشان قسمت نموده ‌و‌ نصیب هر‌ کس فراخور مرتبه ‌و‌ حال او‌ تعیین نموده. پس‌ باید که‌ هیچ کس از‌ جاده ‌ى‌ پرهیزکارى قدم بیرون ننهد ‌و‌ پرده ‌ى‌ ناموس شریعت را‌ به‌ ناخن معصیت ندرد به‌ جهت زیادتى روزى خود، که‌ آنچه مقسوم شده ‌و‌ مقدر گشته،  به او‌ عاید مى شود از‌ وجه حلال.
  
و‌ ببايد دانست كه‌ جمهور اشاعره بر‌ ‌آن رفته اند كه‌ رزق اعم است از‌ حلال ‌و‌ حرام ‌و‌ مى گويند: هر‌ چه ذى حيات از‌ ‌آن انتفاع مى يابد- خواه انتفاع مذكور به‌ اكل ‌و‌ شرب باشد ‌و‌ خواه به‌ نحو ديگر- رزق است. ‌و‌ بعضى از‌ ايشان مخصوص داشته اند به‌ ماكول ‌و‌ مشروب ‌و‌ غير ‌آن را‌ رزق نمى دانند.
+
و‌ بباید دانست که‌ جمهور اشاعره بر‌ ‌آن رفته اند که‌ رزق اعم است از‌ حلال ‌و‌ حرام ‌و‌ مى گویند: هر‌ چه ذى حیات از‌ ‌آن انتفاع مى یابد- خواه انتفاع مذکور به‌ اکل ‌و‌ شرب باشد ‌و‌ خواه به‌ نحو دیگر- رزق است. ‌و‌ بعضى از‌ ایشان مخصوص داشته اند به‌ ماکول ‌و‌ مشروب ‌و‌ غیر ‌آن را‌ رزق نمى دانند.
  
و‌ معتزله كه‌ اصول كلام شيعه اغلب موافق مذهب ايشان است، اتفاق دارند بر‌ آنكه حرام رزق نيست ‌و‌ رزق چيزى است كه‌ صحيح باشد انتفاع حيوان از‌ آن، ‌و‌ كسى را‌ نرسد كه‌ او‌ را‌ از‌ ‌آن انتفاع منع نمايد.
+
و‌ معتزله که‌ اصول کلام شیعه اغلب موافق مذهب ایشان است، اتفاق دارند بر‌ آنکه حرام رزق نیست ‌و‌ رزق چیزى است که‌ صحیح باشد انتفاع حیوان از‌ آن، ‌و‌ کسى را‌ نرسد که‌ او‌ را‌ از‌ ‌آن انتفاع منع نماید.
  
همچنانكه سلطان اعاظم محققين خواجه نصيرالدين طوسى در‌ متن تجريد مى فرمايد كه: الرزق ما‌ صح الانتفاع به‌ ‌و‌ لم يكن لاحد منعه منه.
+
همچنانکه سلطان اعاظم محققین خواجه نصیرالدین طوسى در‌ متن تجرید مى فرماید که: الرزق ما‌ صح الانتفاع به‌ ‌و‌ لم یکن لاحد منعه منه.
  
پس‌ حرام رزق نباشد. ‌و‌ اين انتفاع اعم از‌ ‌آن است كه‌ بر‌ وجه اكل ‌و‌ شرب باشد يا‌ بر‌ وجه ديگر. ‌و‌ استدلال كرده اند بر‌ مطلب خود به‌ حديث نبوى صلى الله عليه ‌و‌ آله كه‌ فرمودند در‌ حجه الوداع:
+
پس‌ حرام رزق نباشد. ‌و‌ این انتفاع اعم از‌ ‌آن است که‌ بر‌ وجه اکل ‌و‌ شرب باشد یا‌ بر‌ وجه دیگر. ‌و‌ استدلال کرده اند بر‌ مطلب خود به‌ حدیث نبوى صلى الله علیه ‌و‌ آله که‌ فرمودند در‌ حجه الوداع:
  
«الا ان‌ روح الامين نفث فى روعى انه لا‌ يموت نفس حتى يستكمل رزقها. فاتقوا الله ‌و‌ اجملوا فى الطلب. ‌و‌ لا‌ يحملنكم استبطاء شى ء من‌ الرزق ان‌ تطلبوه بشى ء من‌ معصيه الله. فان الله تعالى قسم الارزاق بين خلقه حلالا ‌و‌ لا‌ يقسمها حراما»- الحديث، كه‌ صريح است در‌ اختصاص رزق به‌ حلال ‌و‌ عدم صحت اطلاق بر‌ حرام.
+
«الا ان‌ روح الامین نفث فى روعى انه لا‌ یموت نفس حتى یستکمل رزقها. فاتقوا الله ‌و‌ اجملوا فى الطلب. ‌و‌ لا‌ یحملنکم استبطاء شى ء من‌ الرزق ان‌ تطلبوه بشى ء من‌ معصیه الله. فان الله تعالى قسم الارزاق بین خلقه حلالا ‌و‌ لا‌ یقسمها حراما»- الحدیث، که‌ صریح است در‌ اختصاص رزق به‌ حلال ‌و‌ عدم صحت اطلاق بر‌ حرام.
  
و‌ همچنين كلام سيدالساجدين نيز دال است بر‌ مطلب ايشان، همچنانچه مخفى نيست.
+
و‌ همچنین کلام سیدالساجدین نیز دال است بر‌ مطلب ایشان، همچنانچه مخفى نیست.
  
 
*****
 
*****
  
«ثم ضرب له فى الحياه اجلا موقوتا، ‌و‌ نصب له امدا محدودا يتخطا اليه بايام عمره، ‌و‌ يرهقه باعوام دهره».
+
«ثم ضرب له فى الحیاه اجلا موقوتا، ‌و‌ نصب له امدا محدودا یتخطا الیه بایام عمره، ‌و‌ یرهقه باعوام دهره».
  
مطرزى در‌ كتاب مغرب اللغه مى گويد: قالوا: ضرب فى ماله سهما، اى: جعل ‌و‌ على ذا قوله: لا‌ يضرب للموصى له فيما زاد على الثلث، على حذف المفعول: كانه قيل،: لا‌ يجعل له شيئا فيه.
+
مطرزى در‌ کتاب مغرب اللغه مى گوید: قالوا: ضرب فى ماله سهما، اى: جعل ‌و‌ على ذا قوله: لا‌ یضرب للموصى له فیما زاد على الثلث، على حذف المفعول: کانه قیل،: لا‌ یجعل له شیئا فیه.
  
و‌ الاجل -محركه- يطلق على المده ‌و‌ منتهاها. فيقال العمر الانسان، ‌و‌ للموت الذى به‌ ينتهى، قال:
+
و‌ الاجل -محرکه- یطلق على المده ‌و‌ منتهاها. فیقال العمر الانسان، ‌و‌ للموت الذى به‌ ینتهى، قال:
  
كل‌ حى مستكمل مده العمر        ‌و‌ مودها لك اذا انتهى اجله
+
کل‌ حى مستکمل مده العمر        ‌و‌ مودها لک اذا انتهى اجله
  
«موقوتا»، اى: محدودا. قال المطرزى فى المغرب: قالوا: وقت الله الصلاه وقتها، اى: بين وقتها ‌و‌ حدده. ثم قيل لكل محدود: موقوت.
+
«موقوتا»، اى: محدودا. قال المطرزى فى المغرب: قالوا: وقت الله الصلاه وقتها، اى: بین وقتها ‌و‌ حدده. ثم قیل لکل محدود: موقوت.
  
و‌ الامد: الغايه.
+
و‌ الامد: الغایه.
  
«يتخطا» اصله من‌ المعتل، لامن المهموز. لانه من‌ الخطوه ‌و‌ هى ما‌ بين القدمين. فالهمزه منقلبه عن حرف العله لا‌ اصليه ‌و‌ ثمرتها التنبيه على تضمين معنى الخطاء. ‌و‌ المعنى: يتخطى اليه بايام عمره متخطيا، اى: من‌ غير تعمد ‌و‌ قصد.
+
«یتخطا» اصله من‌ المعتل، لامن المهموز. لانه من‌ الخطوه ‌و‌ هى ما‌ بین القدمین. فالهمزه منقلبه عن حرف العله لا‌ اصلیه ‌و‌ ثمرتها التنبیه على تضمین معنى الخطاء. ‌و‌ المعنى: یتخطى الیه بایام عمره متخطیا، اى: من‌ غیر تعمد ‌و‌ قصد.
  
و‌ رهق، يرهق -بكسر العين فى الماضى ‌و‌ فتحها فى المضارع- رهقا، اى دنا منه. ‌و‌ منه قولهم: راهق الغلام، اذا قارب البلوغ. فشبه- عليه السلام- الامتداد الزمانى للعمر بالامتداد المسافى، ‌و‌ الايام بالخطوات، ‌و‌ الاعوام بالمنازل. فكان منه الى الاجل المعهود مسافه ‌و‌ بعدا يتوجه اليه ‌و‌ يسلكه ‌و‌ يسافر اليه بايام عمره ‌و‌ جعل كل‌ يوم من‌ ايام عمره خطوه يمشى اليها ‌و‌ كل‌ عام له بمنزله منزل من‌ منازل دهره يقرب منه الى الامد المعلوم عنده. فانظر الى هذا الكلام الدقيق الانيق.
+
و‌ رهق، یرهق -بکسر العین فى الماضى ‌و‌ فتحها فى المضارع- رهقا، اى دنا منه. ‌و‌ منه قولهم: راهق الغلام، اذا قارب البلوغ. فشبه- علیه السلام- الامتداد الزمانى للعمر بالامتداد المسافى، ‌و‌ الایام بالخطوات، ‌و‌ الاعوام بالمنازل. فکان منه الى الاجل المعهود مسافه ‌و‌ بعدا یتوجه الیه ‌و‌ یسلکه ‌و‌ یسافر الیه بایام عمره ‌و‌ جعل کل‌ یوم من‌ ایام عمره خطوه یمشى الیها ‌و‌ کل‌ عام له بمنزله منزل من‌ منازل دهره یقرب منه الى الامد المعلوم عنده. فانظر الى هذا الکلام الدقیق الانیق.
  
 
و اعوام جمع عام ‌و‌ هو السنه. ‌و‌ الدهر هو الزمان.
 
و اعوام جمع عام ‌و‌ هو السنه. ‌و‌ الدهر هو الزمان.
  
يعنى: بعد از‌ آنكه حضرت پروردگار- جلت نعماوه- قسمت ارزاق هر‌ ذى حياتى فرموده، گردانيده از‌ براى زندگانى هر‌ يك از‌ اين افراد حيوان مدتى معين، ‌و‌ به‌ پاى كرده غايتى معين كه‌ اين حركت روزها كه‌ در‌ سرعت مرور است به‌ جاى گامهايى است كه‌ به‌ سوى ‌آن غايت مى شتابد، ‌و‌ اين گردش سالها نزديك سازنده ‌ى‌ اوست به‌ ‌آن غايت.
+
یعنى: بعد از‌ آنکه حضرت پروردگار- جلت نعماوه- قسمت ارزاق هر‌ ذى حیاتى فرموده، گردانیده از‌ براى زندگانى هر‌ یک از‌ این افراد حیوان مدتى معین، ‌و‌ به‌ پاى کرده غایتى معین که‌ این حرکت روزها که‌ در‌ سرعت مرور است به‌ جاى گامهایى است که‌ به‌ سوى ‌آن غایت مى شتابد، ‌و‌ این گردش سالها نزدیک سازنده ‌ى‌ اوست به‌ ‌آن غایت.
  
پس‌ اين كلام دقيق رشيق تنبيه است كه‌ مرگ سريع السير است به‌ جانب شما. ‌و‌ تشبيه فرموده امتداد زمانى عمر را‌ به‌ امتداد مسافى، ‌و‌ روزها را‌ به‌ گامها، ‌و‌ سالها را‌ به‌ منزلها.
+
پس‌ این کلام دقیق رشیق تنبیه است که‌ مرگ سریع السیر است به‌ جانب شما. ‌و‌ تشبیه فرموده امتداد زمانى عمر را‌ به‌ امتداد مسافى، ‌و‌ روزها را‌ به‌ گامها، ‌و‌ سالها را‌ به‌ منزلها.
  
در‌ كلمات بلاغت غايات كه‌ منسوب است به‌ اميرالمومنين ‌و‌ سيد الموحدين على بن‌ ابيطالب نيز اين معنى وارد است به‌ عبارات مختلف. اول آنجا كه‌ فرموده اند:
+
در‌ کلمات بلاغت غایات که‌ منسوب است به‌ امیرالمومنین ‌و‌ سید الموحدین على بن‌ ابیطالب نیز این معنى وارد است به‌ عبارات مختلف. اول آنجا که‌ فرموده اند:
  
«الناس سفر. ‌و‌ الدنيا دار ممر لا‌ دار مقر. ‌و‌ بطن امه مبدا سفره. ‌و‌ الاخره مقصده. ‌و‌ زمان حياته مقدار مسافته. ‌و‌ سنوه منازله. ‌و‌ شهوره فراسخه. ‌و‌ ايامه ‌و‌ انفاسه خطاوه.» انتهى كلامه.
+
«الناس سفر. ‌و‌ الدنیا دار ممر لا‌ دار مقر. ‌و‌ بطن امه مبدا سفره. ‌و‌ الاخره مقصده. ‌و‌ زمان حیاته مقدار مسافته. ‌و‌ سنوه منازله. ‌و‌ شهوره فراسخه. ‌و‌ ایامه ‌و‌ انفاسه خطاوه.» انتهى کلامه.
  
ديگر در‌ طى وصيتى كه‌ به‌ امام حسن فرموده اند مى فرمايد:
+
دیگر در‌ طى وصیتى که‌ به‌ امام حسن فرموده اند مى فرماید:
  
«و اعلم- يا‌ بنى- ان‌ من‌ كانت مطيته الليل ‌و‌ النهار، فانه يسار به‌ ‌و‌ ان‌ كان واقفا، ‌و‌ يقطع المسافه ‌و‌ ان‌ كان مقيما ‌و‌ ادعا».
+
«و اعلم- یا‌ بنى- ان‌ من‌ کانت مطیته اللیل ‌و‌ النهار، فانه یسار به‌ ‌و‌ ان‌ کان واقفا، ‌و‌ یقطع المسافه ‌و‌ ان‌ کان مقیما ‌و‌ ادعا».
  
«حتى اذا بلغ اقصى اثره ‌و‌ استوعب حساب عمره، قبضه الى ما‌ ندبه اليه من‌ موفور ثوابه، او‌ محذور عقابه».
+
«حتى اذا بلغ اقصى اثره ‌و‌ استوعب حساب عمره، قبضه الى ما‌ ندبه الیه من‌ موفور ثوابه، او‌ محذور عقابه».
  
اقصى الشىء: نهايته. ‌و‌ الاثر هنا بمعنى الاجل. ‌و‌ سمى به‌ لانه يتبع العمر. قال زهير:
+
اقصى الشىء: نهایته. ‌و‌ الاثر هنا بمعنى الاجل. ‌و‌ سمى به‌ لانه یتبع العمر. قال زهیر:
  
 
و المرء ما‌ عاش ممدود له امل
 
و المرء ما‌ عاش ممدود له امل
  
لا‌ ينتهى العمر حتى ينتهى الاثر
+
لا‌ ینتهى العمر حتى ینتهى الاثر
  
و‌ الاستيعاب بمعنى الشمول. ‌و‌ فى الحديث: «فى الانف اذا استوعب جدعه الديه» اذا لم يترك منه شى ء.
+
و‌ الاستیعاب بمعنى الشمول. ‌و‌ فى الحدیث: «فى الانف اذا استوعب جدعه الدیه» اذا لم یترک منه شى ء.
  
 
و‌ حسبته احسبه -بالضم- حسبا ‌و‌ حسابا، اذا عددته. ‌و‌ المعدود محسوب.
 
و‌ حسبته احسبه -بالضم- حسبا ‌و‌ حسابا، اذا عددته. ‌و‌ المعدود محسوب.
  
و‌ العمر بضم العين ‌و‌ الميم معا -‌و‌ روى بسكون الميم- هنا مصدر عمر الرجل -بالكسر- يعمر عمرا ‌و‌ عمرا- على غير قياس. لان قياس مصدره التحريك- اى: عاش زمانا طويلا. قاله الجوهرى فى كتاب الصحاح. ‌و‌ انما قال: «على غير قياس» لان الغالب فى فعل اذا كان لازما- نحو فرح- ان‌ يجى ء مصدره على فرح- بفتح العين- كما قاله ابن الحاجب فى كتابه المسمى بالشافيه.
+
و‌ العمر بضم العین ‌و‌ المیم معا -‌و‌ روى بسکون المیم- هنا مصدر عمر الرجل -بالکسر- یعمر عمرا ‌و‌ عمرا- على غیر قیاس. لان قیاس مصدره التحریک- اى: عاش زمانا طویلا. قاله الجوهرى فى کتاب الصحاح. ‌و‌ انما قال: «على غیر قیاس» لان الغالب فى فعل اذا کان لازما- نحو فرح- ان‌ یجى ء مصدره على فرح- بفتح العین- کما قاله ابن الحاجب فى کتابه المسمى بالشافیه.
  
و‌ «عمر» به‌ ضم عين ‌و‌ ضم ميم ‌و‌ سكون آن، هر‌ دو‌ روايت شده در‌ اين مقام، ‌و‌ معنى ‌آن زندگانى دنياست.
+
و‌ «عمر» به‌ ضم عین ‌و‌ ضم میم ‌و‌ سکون آن، هر‌ دو‌ روایت شده در‌ این مقام، ‌و‌ معنى ‌آن زندگانى دنیاست.
  
 
و‌ ندبه الى الامر: دعاه له.
 
و‌ ندبه الى الامر: دعاه له.
سطر ۵٬۱۴۸: سطر ۵٬۱۴۵:
 
«موفور ثوابه»، اى: ثوابه الموفور. ‌و‌ «محذور عقابه»، اى: عقابه المحذور.
 
«موفور ثوابه»، اى: ثوابه الموفور. ‌و‌ «محذور عقابه»، اى: عقابه المحذور.
  
يعنى: تا‌ هنگامى كه‌ رسيد نهايت زمان حيات او‌ (و) نماند از‌ شماره ‌ى‌ زندگانى او‌ چيزى، فراگرفت او‌ را‌ به‌ سوى درگاه كبرياى خود به‌ جهت آنچه خوانده بود او‌ را‌ به‌ جهت ‌آن از‌ پاداش دادن بسيار خود -كه‌ ‌آن جنات ‌و‌ نعيم است- مر محسنين را‌ يا‌ از‌ عقوبت خود -كه‌ ‌آن نيران ‌و‌ عذاب است- كه‌ سزاوار است كه‌ حذر كرده شود از‌ آن، مر مسيئين را. چنانچه نص تنزيل از‌ ‌آن مفصح است كه:
+
یعنى: تا‌ هنگامى که‌ رسید نهایت زمان حیات او‌ (و) نماند از‌ شماره ‌ى‌ زندگانى او‌ چیزى، فراگرفت او‌ را‌ به‌ سوى درگاه کبریاى خود به‌ جهت آنچه خوانده بود او‌ را‌ به‌ جهت ‌آن از‌ پاداش دادن بسیار خود -که‌ ‌آن جنات ‌و‌ نعیم است- مر محسنین را‌ یا‌ از‌ عقوبت خود -که‌ ‌آن نیران ‌و‌ عذاب است- که‌ سزاوار است که‌ حذر کرده شود از‌ آن، مر مسیئین را. چنانچه نص تنزیل از‌ ‌آن مفصح است که:
  
(ليجزى الذين اساووا بما عملوا) اى: بعقاب ما‌ عملوا من‌ السوء، او‌ بمثله، او‌ بسبب ما‌ عملوا من‌ السوء (و يجزى الذين احسنوا بالحسنى) اى: بالمثوبه الحسنى ‌و‌ هو الجنه. ‌و‌ الحسنى تانيث الاحسن.
+
(لیجزى الذین اساووا بما عملوا) اى: بعقاب ما‌ عملوا من‌ السوء، او‌ بمثله، او‌ بسبب ما‌ عملوا من‌ السوء (و یجزى الذین احسنوا بالحسنى) اى: بالمثوبه الحسنى ‌و‌ هو الجنه. ‌و‌ الحسنى تانیث الاحسن.
  
(يعنى) كه‌ تا‌ جزا دهد آنان كه‌ بدكردارند به‌ عقوبت آنچه عمل كردند از‌ بديها، كه‌ ‌آن عذاب نيران است، ‌و‌ جزا دهد آنان كه‌ نيكوكارند به‌ مثوبت نيكو كه‌ ‌آن نعمتهاى بهشت است.
+
(یعنى) که‌ تا‌ جزا دهد آنان که‌ بدکردارند به‌ عقوبت آنچه عمل کردند از‌ بدیها، که‌ ‌آن عذاب نیران است، ‌و‌ جزا دهد آنان که‌ نیکوکارند به‌ مثوبت نیکو که‌ ‌آن نعمتهاى بهشت است.
  
 
*****
 
*****
سطر ۵٬۱۵۸: سطر ۵٬۱۵۵:
 
«عدلا منه، تقدست اسماوه ‌و‌ تظاهرت آلاوه».
 
«عدلا منه، تقدست اسماوه ‌و‌ تظاهرت آلاوه».
  
«عدلا» اما صفه لمصدر محذوف، اى: جزى جزاء عدلا، او‌ مفعول لاجله، اى: ليجزى الذين اساووا بما عملوا للعدل، ‌و‌ يجزى الذين احسنوا بالحسنى للعدل.
+
«عدلا» اما صفه لمصدر محذوف، اى: جزى جزاء عدلا، او‌ مفعول لاجله، اى: لیجزى الذین اساووا بما عملوا للعدل، ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى للعدل.
  
«تقدست اسماوه»، اى: طهرت اسماوه عما يوجب النقص.
+
«تقدست اسماوه»، اى: طهرت اسماوه عما یوجب النقص.
  
 
و‌ التظاهر: الترادف ‌و‌ التعاون.
 
و‌ التظاهر: الترادف ‌و‌ التعاون.
  
و‌ الالاء: النعم. واحدها: الا بالفتح ‌و‌ القصر. ‌و‌ قد تكسر الهمزه.
+
و‌ الالاء: النعم. واحدها: الا بالفتح ‌و‌ القصر. ‌و‌ قد تکسر الهمزه.
  
يعنى: اين پاداش ‌و‌ جزا، جزايى است عدل از‌ حق سبحانه ‌و‌ تعالى كه‌ مقدس ‌و‌ منزه است اسماى حسناى او‌ از‌ چيزى كه‌ موجب نقص بوده باشد، ‌و‌ مترادف است نعمتهاى او- يعنى يكى از‌ پى ديگرى نازل مى شود ‌و‌ بعضى مددكار بعضى اند.
+
یعنى: این پاداش ‌و‌ جزا، جزایى است عدل از‌ حق سبحانه ‌و‌ تعالى که‌ مقدس ‌و‌ منزه است اسماى حسناى او‌ از‌ چیزى که‌ موجب نقص بوده باشد، ‌و‌ مترادف است نعمتهاى او- یعنى یکى از‌ پى دیگرى نازل مى شود ‌و‌ بعضى مددکار بعضى اند.
  
 
*****
 
*****
  
«لا يسال عما يفعل»، لعظمته ‌و‌ قوه سلطانه ‌و‌ تفرده بالالوهيه ‌و‌ السلطنه الذاتيه.
+
«لا یسال عما یفعل»، لعظمته ‌و‌ قوه سلطانه ‌و‌ تفرده بالالوهیه ‌و‌ السلطنه الذاتیه.
  
«و هم يسالون»، لانهم مملوكون مستعبدون. ‌و‌ الضمير للعباد.
+
«و هم یسالون»، لانهم مملوکون مستعبدون. ‌و‌ الضمیر للعباد.
  
يعنى: «پرسيده نمى شود خداى تبارك ‌و‌ تعالى از‌ آنچه مى كند، ‌و‌ حكم مى كند بر‌ بندگان خود». جهت آنكه يگانه است در‌ الوهيت ‌و‌ تسلط ذاتى ‌و‌ عظمت ‌و‌ بزرگى مالكيت دارد، پس‌ كه‌ را‌ ياراى آنكه در‌ مقام توبيخ به‌ سوال درآيد، يا‌ به‌ سبب آنكه هر‌ چه كند عين حكمت ‌و‌ صواب است. «و بندگان مسوول شوند از‌ آنچه مى كنند». جهت آنكه مملوك ‌و‌ بنده اند ‌و‌ مملوك ‌و‌ بنده را‌  ناچار ‌آن است كه‌ گفتار ‌و‌ كردار خود را‌ با‌ مالك ‌و‌ صاحب راست كند ‌و‌ از‌ عهده ‌ى‌ ‌آن بيرون آيد.
+
یعنى: «پرسیده نمى شود خداى تبارک ‌و‌ تعالى از‌ آنچه مى کند، ‌و‌ حکم مى کند بر‌ بندگان خود». جهت آنکه یگانه است در‌ الوهیت ‌و‌ تسلط ذاتى ‌و‌ عظمت ‌و‌ بزرگى مالکیت دارد، پس‌ که‌ را‌ یاراى آنکه در‌ مقام توبیخ به‌ سوال درآید، یا‌ به‌ سبب آنکه هر‌ چه کند عین حکمت ‌و‌ صواب است. «و بندگان مسوول شوند از‌ آنچه مى کنند». جهت آنکه مملوک ‌و‌ بنده اند ‌و‌ مملوک ‌و‌ بنده را‌  ناچار ‌آن است که‌ گفتار ‌و‌ کردار خود را‌ با‌ مالک ‌و‌ صاحب راست کند ‌و‌ از‌ عهده ‌ى‌ ‌آن بیرون آید.
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۵٬۱۸۲: سطر ۵٬۱۷۹:
 
==شرح صحیفه (مدرسی)==
 
==شرح صحیفه (مدرسی)==
  
و كان ‌من‌ دعائه عليه السلام اذا ابتدا بالدعاء بداء بالتحميد لله ‌عز‌ ‌و‌ ‌جل‌ ‌و‌ الثناء عليه:   
+
و کان ‌من‌ دعائه علیه السلام اذا ابتدا بالدعاء بداء بالتحمید لله ‌عز‌ ‌و‌ ‌جل‌ ‌و‌ الثناء علیه:   
  
 
اللغه:
 
اللغه:
  
«حمد»: ثناء كردن ‌به‌ زبان لكن بازاء صفات اختياريه ‌كه‌ ‌در‌ محمود هست ‌و‌ اگر بازاء صفات ذاتيه ‌ى‌ قهريه باشد ‌او‌ ‌را‌ مدح گويند بلى ‌آن‌ صفات اختياريه ‌كه‌ ‌به‌ اعتبار ‌او‌ صدق حمد شود اعم است ‌كه‌ ‌به‌ ازاء نعمت باشد ‌يا‌ غير آن.   
+
«حمد»: ثناء کردن ‌به‌ زبان لکن بازاء صفات اختیاریه ‌که‌ ‌در‌ محمود هست ‌و‌ اگر بازاء صفات ذاتیه ‌ى‌ قهریه باشد ‌او‌ ‌را‌ مدح گویند بلى ‌آن‌ صفات اختیاریه ‌که‌ ‌به‌ اعتبار ‌او‌ صدق حمد شود اعم است ‌که‌ ‌به‌ ازاء نعمت باشد ‌یا‌ غیر آن.   
  
«اول»: افعل تفضيل است اگر ‌چه‌ مستعمل ‌در‌ غير ‌او‌ ‌هم‌ شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفته اند اصل اول اوءل بود ‌من‌ وءل تبديل همزه بواو ‌شد‌ ‌بر‌ خلاف قياس ‌يا‌ اصل ‌او‌ اوول بود قلب همزه بواو ‌شد‌ ‌و‌ ادغام شد، الف لام ‌در‌ الحمد احتمال ‌هر‌ ‌يك‌ ‌از‌ جنسيت ‌و‌ استغراق ‌را‌ دارد بلكه ابلغ استغراقست زيرا ‌كه‌ افاده كند ‌كه‌ ثناء ‌هر‌ محمود بواسطه ‌ى‌ صفات اختياريه ‌او‌ راجع ‌به‌ خداست زيرا ‌كه‌ ‌هر‌ غير ‌او‌ اثر صنع ‌او‌ است ‌پس‌ ‌هر‌ غير بالواسطه راجع بذات مقدس ‌او‌ است.   
+
«اول»: افعل تفضیل است اگر ‌چه‌ مستعمل ‌در‌ غیر ‌او‌ ‌هم‌ شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفته اند اصل اول اوءل بود ‌من‌ وءل تبدیل همزه بواو ‌شد‌ ‌بر‌ خلاف قیاس ‌یا‌ اصل ‌او‌ اوول بود قلب همزه بواو ‌شد‌ ‌و‌ ادغام شد، الف لام ‌در‌ الحمد احتمال ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ جنسیت ‌و‌ استغراق ‌را‌ دارد بلکه ابلغ استغراقست زیرا ‌که‌ افاده کند ‌که‌ ثناء ‌هر‌ محمود بواسطه ‌ى‌ صفات اختیاریه ‌او‌ راجع ‌به‌ خداست زیرا ‌که‌ ‌هر‌ غیر ‌او‌ اثر صنع ‌او‌ است ‌پس‌ ‌هر‌ غیر بالواسطه راجع بذات مقدس ‌او‌ است.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى ثناء مختص ‌به‌ ذات بارى است ‌كه‌ اين صفت دارد ‌كه‌ مقدم است ‌بر‌ ‌هر‌ شىء بدون اينكه شىء ‌بر‌ ‌او‌ مقدم شود ‌و‌ عقب ‌و‌ آخر ‌هر‌ شىء بدون اينكه شىء ‌بر‌ ‌او‌ موخر شود ‌و‌ عقب ‌او‌ باشد ‌و‌ اين مطلب كنايه است ‌از‌ اينكه ذات پاك ‌او‌ صفت تبدل ‌و‌ تغير ‌در‌ ‌او‌ نيست چنانكه ‌در‌ غير واجب است.   
+
یعنى ثناء مختص ‌به‌ ذات بارى است ‌که‌ این صفت دارد ‌که‌ مقدم است ‌بر‌ ‌هر‌ شىء بدون اینکه شىء ‌بر‌ ‌او‌ مقدم شود ‌و‌ عقب ‌و‌ آخر ‌هر‌ شىء بدون اینکه شىء ‌بر‌ ‌او‌ موخر شود ‌و‌ عقب ‌او‌ باشد ‌و‌ این مطلب کنایه است ‌از‌ اینکه ذات پاک ‌او‌ صفت تبدل ‌و‌ تغیر ‌در‌ ‌او‌ نیست چنانکه ‌در‌ غیر واجب است.   
  
بعباره اخرى ‌هر‌ مسبوق بغير ‌و‌ سابق بغير صفات ‌او‌ صفات تغير است مگر اينكه سابق باشد بلا مسبوق ‌و‌ سابق ‌به‌ غير، ‌از‌ حضرت ابوعبدالله عليه الصلوه ‌و‌ السلام سئوال ‌از‌ قول خداوند تعالى: ‌«هو‌ الاول ‌و‌ الاخر» نمودند فرمود: چيزى نيست مگر اينكه هلاك ‌مى‌ شود ‌و‌ متغير ‌مى‌ شود ‌به‌ غير ‌و‌ زوال عارض ‌و‌ داخل ‌او‌ ‌مى‌ شود مگر ذات بارى ‌او‌ زايل نشده ‌و‌ نمى شود ‌از‌ حالت واحده، اوست اول ‌هر‌ چيزى ‌او‌ است آخر ‌هر‌ شىء صفات ‌و‌ اسماء ‌و‌ علامات ‌او‌ متغير نمى شود همچنانكه غير ‌او‌ مختلف ‌در‌ صفات ‌و‌ علامات ‌مى‌ شود مثل انسان اول ‌او‌ خاك بعد گوشت بعد خون گاهى خاكستر ‌و‌ همچنين خرما ‌از‌ اول امر ‌او‌ ‌تا‌ ‌به‌ مرتبه ‌ى‌ تمريت برسد ذات بارى منزه هست ‌از‌ اين تغييرات.   
+
بعباره اخرى ‌هر‌ مسبوق بغیر ‌و‌ سابق بغیر صفات ‌او‌ صفات تغیر است مگر اینکه سابق باشد بلا مسبوق ‌و‌ سابق ‌به‌ غیر، ‌از‌ حضرت ابوعبدالله علیه الصلوه ‌و‌ السلام سئوال ‌از‌ قول خداوند تعالى: ‌«هو‌ الاول ‌و‌ الاخر» نمودند فرمود: چیزى نیست مگر اینکه هلاک ‌مى‌ شود ‌و‌ متغیر ‌مى‌ شود ‌به‌ غیر ‌و‌ زوال عارض ‌و‌ داخل ‌او‌ ‌مى‌ شود مگر ذات بارى ‌او‌ زایل نشده ‌و‌ نمى شود ‌از‌ حالت واحده، اوست اول ‌هر‌ چیزى ‌او‌ است آخر ‌هر‌ شىء صفات ‌و‌ اسماء ‌و‌ علامات ‌او‌ متغیر نمى شود همچنانکه غیر ‌او‌ مختلف ‌در‌ صفات ‌و‌ علامات ‌مى‌ شود مثل انسان اول ‌او‌ خاک بعد گوشت بعد خون گاهى خاکستر ‌و‌ همچنین خرما ‌از‌ اول امر ‌او‌ ‌تا‌ ‌به‌ مرتبه ‌ى‌ تمریت برسد ذات بارى منزه هست ‌از‌ این تغییرات.   
  
 
*****
 
*****
سطر ۵٬۲۰۰: سطر ۵٬۱۹۷:
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى كوتاه است چشمهاى بينندگان ‌از‌ ديدن ‌او‌. تعبير ‌به‌ قصر دون عجز ‌از‌ براى دفع توهم خلاف مقصود است زيرا ‌كه‌ عجز دلالت ‌بر‌ امكان رويت ‌مى‌ كند لكن مانع دارد ‌از‌ وقوع ‌به‌ خلاف قصور ‌و‌ كوتاهى ‌و‌ ‌آن‌ دلالت ‌مى‌ كند ‌بر‌ عدم قابليت ‌او‌ مر رويت ‌را‌ ‌و‌ اين مطلب ‌حق‌ است زيرا ‌كه‌ مرئى واقع شدن محتاج است ‌به‌ شروط تسعه مثل اينكه مرئى ‌در‌ جهت مقابله رائى باشد ‌و‌ مثل اينكه بيننده ‌را‌ قوه باصره سالم باشد ‌و‌ مثل اينكه مرئى ‌در‌ كمال صغارت نباشد ‌كه‌ قابل نباشد ‌از‌ جهت ديدن ‌و‌ مثل اينكه ذى لون باشد ‌و‌ مثل اينكه ‌در‌ نهايت دورى ‌و‌ نهايت نزديكى نباشد ‌و‌ غير ذلك اگر ذات بارى العياذ بالله ديده شود بايد ‌در‌ جهتى ‌از‌ جهات باشد بودن ‌در‌ جهت ‌از‌ خواص حادث است ‌و‌ ‌او‌ منزه است ‌از‌ حدوث والا بارى نشايد باشد ‌و‌ تعبير ‌به‌ اوهام دون عقول دلالت ‌بر‌ كمال عجز ‌و‌ احصاء وصف موصوفست زيرا ‌كه‌ تصرفات قوه ‌ى‌ ‌و‌هميه ازيد است ‌از‌ قوه ‌ى‌ عقليه ‌و‌ مع ذلك نمى تواند احصاء كند قطره ‌ى‌ ‌از‌ قطرات بحار اوصاف ‌او‌ را.   
+
یعنى کوتاه است چشمهاى بینندگان ‌از‌ دیدن ‌او‌. تعبیر ‌به‌ قصر دون عجز ‌از‌ براى دفع توهم خلاف مقصود است زیرا ‌که‌ عجز دلالت ‌بر‌ امکان رویت ‌مى‌ کند لکن مانع دارد ‌از‌ وقوع ‌به‌ خلاف قصور ‌و‌ کوتاهى ‌و‌ ‌آن‌ دلالت ‌مى‌ کند ‌بر‌ عدم قابلیت ‌او‌ مر رویت ‌را‌ ‌و‌ این مطلب ‌حق‌ است زیرا ‌که‌ مرئى واقع شدن محتاج است ‌به‌ شروط تسعه مثل اینکه مرئى ‌در‌ جهت مقابله رائى باشد ‌و‌ مثل اینکه بیننده ‌را‌ قوه باصره سالم باشد ‌و‌ مثل اینکه مرئى ‌در‌ کمال صغارت نباشد ‌که‌ قابل نباشد ‌از‌ جهت دیدن ‌و‌ مثل اینکه ذى لون باشد ‌و‌ مثل اینکه ‌در‌ نهایت دورى ‌و‌ نهایت نزدیکى نباشد ‌و‌ غیر ذلک اگر ذات بارى العیاذ بالله دیده شود باید ‌در‌ جهتى ‌از‌ جهات باشد بودن ‌در‌ جهت ‌از‌ خواص حادث است ‌و‌ ‌او‌ منزه است ‌از‌ حدوث والا بارى نشاید باشد ‌و‌ تعبیر ‌به‌ اوهام دون عقول دلالت ‌بر‌ کمال عجز ‌و‌ احصاء وصف موصوفست زیرا ‌که‌ تصرفات قوه ‌ى‌ ‌و‌همیه ازید است ‌از‌ قوه ‌ى‌ عقلیه ‌و‌ مع ذلک نمى تواند احصاء کند قطره ‌ى‌ ‌از‌ قطرات بحار اوصاف ‌او‌ را.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى كوتاه است چشم بينندگان ‌از‌ ديدن ‌او‌ ‌و‌ عاجز است قوه ‌ى‌ وهميه ‌ى‌ مردمان ‌و‌ وصف كنندگان ‌از‌ صفت او.   
+
یعنى کوتاه است چشم بینندگان ‌از‌ دیدن ‌او‌ ‌و‌ عاجز است قوه ‌ى‌ وهمیه ‌ى‌ مردمان ‌و‌ وصف کنندگان ‌از‌ صفت او.   
  
بيان:
+
بیان:
  
امام عالى مقام عليه الصلوه ‌و‌ السلام تعبير فرمود ‌در‌ فقره ‌ى‌ ثانيه عن نعته دون احصاء نعته ‌با‌ وجود اينكه بعضى ‌از‌ صفات ‌او‌ جلت عظمته ‌در‌ زبان مردم شايع ‌و‌ هويدا است ‌سر‌ اين تعبير آنست ‌كه‌ همچنانكه ذات ‌او‌ معلوم نيست صفات ‌او‌ ‌هم‌ معلوم نيست ‌و‌ لذا قدرت ‌بر‌ نعت ‌او‌ نيست ‌و‌ الان بعضى ‌از‌ صفات ‌كه‌ ‌در‌ السنه جارى شود ‌از‌ بابت اذن ‌او‌ است ‌بر‌ اين ‌نه‌ ‌به‌ فهم ما، ‌و‌ نعم ‌ما‌ قال المثنوى:   
+
امام عالى مقام علیه الصلوه ‌و‌ السلام تعبیر فرمود ‌در‌ فقره ‌ى‌ ثانیه عن نعته دون احصاء نعته ‌با‌ وجود اینکه بعضى ‌از‌ صفات ‌او‌ جلت عظمته ‌در‌ زبان مردم شایع ‌و‌ هویدا است ‌سر‌ این تعبیر آنست ‌که‌ همچنانکه ذات ‌او‌ معلوم نیست صفات ‌او‌ ‌هم‌ معلوم نیست ‌و‌ لذا قدرت ‌بر‌ نعت ‌او‌ نیست ‌و‌ الان بعضى ‌از‌ صفات ‌که‌ ‌در‌ السنه جارى شود ‌از‌ بابت اذن ‌او‌ است ‌بر‌ این ‌نه‌ ‌به‌ فهم ما، ‌و‌ نعم ‌ما‌ قال المثنوى:   
  
اين ثناى ‌حق‌ ‌تو‌ ‌از‌ رحمت است        چون نماز استحاضه رخصت است   
+
این ثناى ‌حق‌ ‌تو‌ ‌از‌ رحمت است        چون نماز استحاضه رخصت است   
  
 
*****
 
*****
  
ابتداع ‌و‌ بدعت كار تازه كردن يعنى كارى كند ‌كه‌ ديگران نكرده باشند مثل اينكه ‌بى‌ نقش ‌و‌ ‌بى‌ مثال ‌و‌ ‌بى‌ ماده شىء ‌را‌ ‌از‌ كتم عدم ‌به‌ وجود آورد، ‌و‌ براى خاطر همين مطلب است ‌كه‌ ذات مقدس ‌او‌ ‌را‌ نداء كند ‌به‌ ‌يا‌ مبدع.   
+
ابتداع ‌و‌ بدعت کار تازه کردن یعنى کارى کند ‌که‌ دیگران نکرده باشند مثل اینکه ‌بى‌ نقش ‌و‌ ‌بى‌ مثال ‌و‌ ‌بى‌ ماده شىء ‌را‌ ‌از‌ کتم عدم ‌به‌ وجود آورد، ‌و‌ براى خاطر همین مطلب است ‌که‌ ذات مقدس ‌او‌ ‌را‌ نداء کند ‌به‌ ‌یا‌ مبدع.   
  
اختراع يعنى ايجاد كردن شايد ‌كه‌ اين اعم باشد ‌از‌ ابتداع مشيت ‌آن‌ شاء ‌به‌ معنى خواستن ‌و‌ اراده.   
+
اختراع یعنى ایجاد کردن شاید ‌که‌ این اعم باشد ‌از‌ ابتداع مشیت ‌آن‌ شاء ‌به‌ معنى خواستن ‌و‌ اراده.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى ابداع ‌و‌ ايجاد ‌و‌ كار تازگى كرده است ‌به‌ سبب قدرت خود مخلوق ‌را‌ ايجاد كرد ‌و‌ ايجاد كرد مردم ‌را‌ ‌بر‌ مشيت خود ايجاد كردنى.   
+
یعنى ابداع ‌و‌ ایجاد ‌و‌ کار تازگى کرده است ‌به‌ سبب قدرت خود مخلوق ‌را‌ ایجاد کرد ‌و‌ ایجاد کرد مردم ‌را‌ ‌بر‌ مشیت خود ایجاد کردنى.   
  
بيان:  
+
بیان:  
  
در‌ تعديه ابتداع بباء ‌و‌ اختراع بعلى ‌و‌ منشاء اول قدرت ‌كه‌ صفت ذات است ‌و‌ ثانى مشيت ‌كه‌ صفت فعل است شايد دلالت كند ‌بر‌ اخصيت ابتداع يعنى ‌او‌ عبارت باشد ‌از‌ ‌بى‌ ماده ‌و‌ اصل خلقت كردن.   
+
در‌ تعدیه ابتداع بباء ‌و‌ اختراع بعلى ‌و‌ منشاء اول قدرت ‌که‌ صفت ذات است ‌و‌ ثانى مشیت ‌که‌ صفت فعل است شاید دلالت کند ‌بر‌ اخصیت ابتداع یعنى ‌او‌ عبارت باشد ‌از‌ ‌بى‌ ماده ‌و‌ اصل خلقت کردن.   
  
 
اللغه:
 
اللغه:
  
سلوك: ‌به‌ معنى دخول يقال سلكته ‌اى‌ دخلته.   
+
سلوک: ‌به‌ معنى دخول یقال سلکته ‌اى‌ دخلته.   
  
بعث: ‌به‌ معنى فرستادن ‌و‌ برانگيزانيدن، اراده ‌و‌ محبت ‌در‌ لغت ‌به‌ معنى ميل نفس ‌و‌ دوست داشتن ‌و‌ اين ‌دو‌ صفت ‌از‌ صفات بشر است لكن اسناد اين ‌دو‌ صفت ‌به‌ ذات بارى ‌به‌ اعتبار ‌دو‌ معنى ديگر است.   
+
بعث: ‌به‌ معنى فرستادن ‌و‌ برانگیزانیدن، اراده ‌و‌ محبت ‌در‌ لغت ‌به‌ معنى میل نفس ‌و‌ دوست داشتن ‌و‌ این ‌دو‌ صفت ‌از‌ صفات بشر است لکن اسناد این ‌دو‌ صفت ‌به‌ ذات بارى ‌به‌ اعتبار ‌دو‌ معنى دیگر است.   
  
اما اراده يعنى دانستن باشياء على الوجه الاكمل ‌و‌ الاتم.   
+
اما اراده یعنى دانستن باشیاء على الوجه الاکمل ‌و‌ الاتم.   
  
‌و‌ اما محبت: انعام ‌بر‌ مخلوقست ‌هر‌ ‌كه‌ هست ‌به‌ حسب حال ‌و‌ استعداد ‌او‌   
+
‌و‌ اما محبت: انعام ‌بر‌ مخلوقست ‌هر‌ ‌که‌ هست ‌به‌ حسب حال ‌و‌ استعداد ‌او‌   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى داخل كرد ايشان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌ى‌ خود ‌به‌ عباره اخرى داخل ‌در‌ وجود كرد ‌هر‌ مخلوق ‌را‌ ‌به‌ حسب اصلح ‌و‌ اكمل ‌و‌ اتم بحال ‌او‌ ‌در‌ وجود، فرستاد ايشان ‌را‌ ‌در‌ راه انعام خود يعنى ايشان ‌را‌ ‌از‌ عدم ‌به‌ وجود آورد، اعطاء وجود ‌بر‌ قوالب معدومه يكى ‌از‌ راههاى محبت ‌و‌ انعام ‌او‌ است ‌كه‌ اينها ‌را‌ ‌كه‌ خلقت كرد شبهه ‌ى‌ نيست ‌كه‌ مرتب ‌در‌ وجود هستند مثلا خلقت زيد ‌در‌ هزار سال قبل ‌و‌ خلقت عمرو بعد ‌از‌ هزار سال ‌هر‌ ‌يك‌ اصلح ‌و‌ اكمل است ‌به‌ حال خلقت ‌او‌ ‌در‌ همان وقت ‌كه‌ خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده ‌به‌ معنى مذكور شده ‌پس‌ اين مخلوق آقائى ‌و‌ مولائى ندارد تاخير ‌از‌ زمانى ‌كه‌ خداى مقدم كرده است ايشان ‌را‌ ‌به‌ سوى ‌او‌ ‌و‌ توانائى ندارند ‌كه‌ پيشى بگيرند ‌به‌ سوى زمانى ‌كه‌ خداوند عقب انداخت ايشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ زمان، ‌به‌ عبارت اخرى مالك نيستند مقدم ‌را‌ موخر كنند ‌و‌ موخر ‌را‌ مقدم.   
+
یعنى داخل کرد ایشان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌ى‌ خود ‌به‌ عباره اخرى داخل ‌در‌ وجود کرد ‌هر‌ مخلوق ‌را‌ ‌به‌ حسب اصلح ‌و‌ اکمل ‌و‌ اتم بحال ‌او‌ ‌در‌ وجود، فرستاد ایشان ‌را‌ ‌در‌ راه انعام خود یعنى ایشان ‌را‌ ‌از‌ عدم ‌به‌ وجود آورد، اعطاء وجود ‌بر‌ قوالب معدومه یکى ‌از‌ راههاى محبت ‌و‌ انعام ‌او‌ است ‌که‌ اینها ‌را‌ ‌که‌ خلقت کرد شبهه ‌ى‌ نیست ‌که‌ مرتب ‌در‌ وجود هستند مثلا خلقت زید ‌در‌ هزار سال قبل ‌و‌ خلقت عمرو بعد ‌از‌ هزار سال ‌هر‌ ‌یک‌ اصلح ‌و‌ اکمل است ‌به‌ حال خلقت ‌او‌ ‌در‌ همان وقت ‌که‌ خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده ‌به‌ معنى مذکور شده ‌پس‌ این مخلوق آقائى ‌و‌ مولائى ندارد تاخیر ‌از‌ زمانى ‌که‌ خداى مقدم کرده است ایشان ‌را‌ ‌به‌ سوى ‌او‌ ‌و‌ توانائى ندارند ‌که‌ پیشى بگیرند ‌به‌ سوى زمانى ‌که‌ خداوند عقب انداخت ایشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ زمان، ‌به‌ عبارت اخرى مالک نیستند مقدم ‌را‌ موخر کنند ‌و‌ موخر ‌را‌ مقدم.   
  
قال الله تعالى: «عنت الوجوه للحى القيوم» بدانكه ‌در‌ فقره ‌ى‌ اولى تعبير بلايملكون ‌و‌ ‌در‌ ثانيه بلايستطيعون شايد ‌از‌ باب تفنن ‌در‌ عبارت ‌كه‌ نوعى ‌از‌ بلاغت است باشد.   
+
قال الله تعالى: «عنت الوجوه للحى القیوم» بدانکه ‌در‌ فقره ‌ى‌ اولى تعبیر بلایملکون ‌و‌ ‌در‌ ثانیه بلایستطیعون شاید ‌از‌ باب تفنن ‌در‌ عبارت ‌که‌ نوعى ‌از‌ بلاغت است باشد.   
  
توضيح:  
+
توضیح:  
  
بعضى ‌از‌ افاضل ‌از‌ براى اين فقره معانى ديگر ‌هم‌ كرده اند مثل اينكه تغيير احكام ‌در‌ اوقات ‌كه‌ قرار داده شده است بدهند نمى توانند، ‌و‌ اين ‌در‌ كمال بعد است زيرا ‌كه‌ عصاه ‌و‌ فسقه ‌به‌ حسب دواعى خودشان تبديل ‌و‌ تغيير ‌مى‌ دهند ‌و‌ لفظ ثم ‌نه‌ اينكه ‌از‌ براى رتبه ‌و‌ تاخير زمانى باشد بلكه بيان ‌و‌ تفسير باشد ‌از‌ براى ابتداع ‌و‌ اختراع دلالت ‌مى‌ كند ‌بر‌ اين مقاله لفظ ثم ‌در‌ بعضى ‌از‌ فقرات بعد.   
+
بعضى ‌از‌ افاضل ‌از‌ براى این فقره معانى دیگر ‌هم‌ کرده اند مثل اینکه تغییر احکام ‌در‌ اوقات ‌که‌ قرار داده شده است بدهند نمى توانند، ‌و‌ این ‌در‌ کمال بعد است زیرا ‌که‌ عصاه ‌و‌ فسقه ‌به‌ حسب دواعى خودشان تبدیل ‌و‌ تغییر ‌مى‌ دهند ‌و‌ لفظ ثم ‌نه‌ اینکه ‌از‌ براى رتبه ‌و‌ تاخیر زمانى باشد بلکه بیان ‌و‌ تفسیر باشد ‌از‌ براى ابتداع ‌و‌ اختراع دلالت ‌مى‌ کند ‌بر‌ این مقاله لفظ ثم ‌در‌ بعضى ‌از‌ فقرات بعد.   
  
 
اللغه:
 
اللغه:
  
«جعل»: ‌از‌ براى ‌او‌ معانى عديده است گاه استعمال ‌مى‌ شود ‌به‌ معنى طفق ‌و‌ صار ‌در‌ اين مقام لازم است ‌و‌ ‌در‌ مرتبه ‌ى‌ ديگر ‌به‌ معنى اوجد ‌در‌ اين وقت متعدى است ‌به‌ ‌يك‌ مفعول ‌و‌ ‌در‌ مرتبه ‌ى‌ سيم ‌به‌ معنى صيرورت ‌در‌ اين وقت متعدى ‌به‌ ‌دو‌ مفعولست ‌و‌ مقام ‌از‌ قبيل سيم است.   
+
«جعل»: ‌از‌ براى ‌او‌ معانى عدیده است گاه استعمال ‌مى‌ شود ‌به‌ معنى طفق ‌و‌ صار ‌در‌ این مقام لازم است ‌و‌ ‌در‌ مرتبه ‌ى‌ دیگر ‌به‌ معنى اوجد ‌در‌ این وقت متعدى است ‌به‌ ‌یک‌ مفعول ‌و‌ ‌در‌ مرتبه ‌ى‌ سیم ‌به‌ معنى صیرورت ‌در‌ این وقت متعدى ‌به‌ ‌دو‌ مفعولست ‌و‌ مقام ‌از‌ قبیل سیم است.   
  
روح: عبارت است ‌از‌ ‌آن‌ چيزيكه حركت متحرك ‌به‌ ‌او‌ است يعنى زندگانى بنابراين نسخه حاجت دارد ‌به‌ حذف مضاف يعنى صاحب روح ‌و‌ ‌در‌ بعضى ‌از‌ نسخ بدل روح زوج بزاء معجمه ‌به‌ معنى جفت ‌و‌ نوع ‌و‌ انيس ‌و‌ قرين.   
+
روح: عبارت است ‌از‌ ‌آن‌ چیزیکه حرکت متحرک ‌به‌ ‌او‌ است یعنى زندگانى بنابراین نسخه حاجت دارد ‌به‌ حذف مضاف یعنى صاحب روح ‌و‌ ‌در‌ بعضى ‌از‌ نسخ بدل روح زوج بزاء معجمه ‌به‌ معنى جفت ‌و‌ نوع ‌و‌ انیس ‌و‌ قرین.   
  
قوت: يعنى خوردنى.   
+
قوت: یعنى خوردنى.   
  
رزق: ‌به‌ معنى روزى ‌و‌ ‌او‌ ‌به‌ معنى قوت ‌يا‌ قريب ‌او‌ است.   
+
رزق: ‌به‌ معنى روزى ‌و‌ ‌او‌ ‌به‌ معنى قوت ‌یا‌ قریب ‌او‌ است.   
  
التركيب:  
+
الترکیب:  
  
من‌ زاد ‌و‌ ‌من‌ نقص مفعول ‌به‌ است مقدم ‌بر‌ فاعل شده است ‌كه‌ ناقص ‌و‌ زايد باشد.   
+
من‌ زاد ‌و‌ ‌من‌ نقص مفعول ‌به‌ است مقدم ‌بر‌ فاعل شده است ‌که‌ ناقص ‌و‌ زاید باشد.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى گردانيده است ‌از‌ براى ‌هر‌ صاحب روح ‌از‌ مخلوق قوت معلوم مقسوم ‌از‌ روزى خود ‌كم‌ نمى كند ‌كم‌ كننده ‌ى‌ كسى ‌را‌ ‌كه‌ خدا زياد كرده است ‌و‌ زياد نمى كند زيادكننده ‌ى‌ كسى ‌را‌ ‌كه‌ خداى ‌كم‌ كرده است ‌به‌ عباره اخرى اگر مقدر اوضيق معيشت باشد ديگرى قادر نيست ‌كه‌ مبدل ‌به‌ سعه كند ‌و‌ همچنين عكس.   
+
یعنى گردانیده است ‌از‌ براى ‌هر‌ صاحب روح ‌از‌ مخلوق قوت معلوم مقسوم ‌از‌ روزى خود ‌کم‌ نمى کند ‌کم‌ کننده ‌ى‌ کسى ‌را‌ ‌که‌ خدا زیاد کرده است ‌و‌ زیاد نمى کند زیادکننده ‌ى‌ کسى ‌را‌ ‌که‌ خداى ‌کم‌ کرده است ‌به‌ عباره اخرى اگر مقدر اوضیق معیشت باشد دیگرى قادر نیست ‌که‌ مبدل ‌به‌ سعه کند ‌و‌ همچنین عکس.   
  
توضيح حال ‌و‌ دفع اشكال آيات ‌و‌ روايات ‌به‌ ‌حد‌ تواتر است، ‌كه‌ ارزاق مقسوم است ‌هر‌ ‌كه‌ ‌از‌ جهت ‌او‌ رزقى مقدر است ‌نه‌ زياد ‌از‌ ‌آن‌ ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌نه‌ ‌كم‌ ‌و‌ امر ‌در‌ يد قدرت ‌او‌ است ‌و‌ روزى ‌از‌ قبل ‌او‌ نازل شود ‌به‌ ‌هر‌ ‌كه‌ ‌به‌ حسب فراخور حال او.   
+
توضیح حال ‌و‌ دفع اشکال آیات ‌و‌ روایات ‌به‌ ‌حد‌ تواتر است، ‌که‌ ارزاق مقسوم است ‌هر‌ ‌که‌ ‌از‌ جهت ‌او‌ رزقى مقدر است ‌نه‌ زیاد ‌از‌ ‌آن‌ ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌نه‌ ‌کم‌ ‌و‌ امر ‌در‌ ید قدرت ‌او‌ است ‌و‌ روزى ‌از‌ قبل ‌او‌ نازل شود ‌به‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌به‌ حسب فراخور حال او.   
  
‌و‌ ايضا ‌در‌ بعضى ‌از‌ آيات وارد است ‌كه‌ ‌بر‌ خدا حتم است ‌و‌ لازم، ‌كه‌ روزى مخلوق خود بدهد ‌پس‌ طلب ‌آن‌ كردن بعد ‌از‌ التزام خداى ‌بى‌ نفع ‌و‌ دعاء ‌و‌ الحاح ‌به‌ جانب ‌او‌ كردن عبث خواهد بود.   
+
‌و‌ ایضا ‌در‌ بعضى ‌از‌ آیات وارد است ‌که‌ ‌بر‌ خدا حتم است ‌و‌ لازم، ‌که‌ روزى مخلوق خود بدهد ‌پس‌ طلب ‌آن‌ کردن بعد ‌از‌ التزام خداى ‌بى‌ نفع ‌و‌ دعاء ‌و‌ الحاح ‌به‌ جانب ‌او‌ کردن عبث خواهد بود.   
  
جواب عرفانى ‌آن‌ اين است ‌كه‌ گوئيم ‌كه‌ ‌آن‌ قدرى ‌كه‌ ‌به‌ ‌او‌ بستگى دارد يعنى بقاء قوه ‌ى‌ حيوه بدون ‌آن‌ نخواهد ‌شد‌ ‌بر‌ حضرت احديت لازم ‌و‌ زايد ‌بر‌ اين حاجت ‌به‌ كسب ‌و‌ دعاء دارد چنانكه ‌بر‌ اين مقاله وجدان شهادت دهد، ‌و‌ جواب تحقيقى ‌آن‌ است ‌كه‌ چنانكه اين آيات ‌و‌ روايات وارد است آيات ‌و‌ روايات ‌در‌ تحصيل كسب ‌هم‌ وارد است حتى ‌در‌ بعضى وارد است ‌كه‌ ‌از‌ ‌ما‌ نيست كسى ‌كه‌ كسب نكند ‌در‌ روايت على ‌بن‌ عبدالعزيز وارد است ‌كه‌ امام عالى مقام جعفر ‌بن‌ محمد عليه السلام ‌به‌ ‌او‌ گفت: ‌چه‌ ‌مى‌ كند عمر ‌بن‌ مسلم عرض كردم فداى ‌تو‌ شوم مشغولست ‌به‌ عبادت كردن ‌و‌ ترك تجارت، فرمود: واى ‌بر‌ ‌او‌ نفهميد ‌كه‌ تارك طلب تجارت دعاء ‌او‌ مستجاب نمى شود، جماعتى ‌در‌ زمان حضرت رسول الله صلى الله عليه ‌و‌ آله بعد ‌از‌ اينكه آيه ‌ى‌ ‌«و‌ ‌من‌ يتق الله يجعل له مخرجا ‌و‌ يرزقه ‌من‌ حيث لايحتسب» نازل ‌شد‌ درهاى خانهاى خود ‌را‌ بستند ‌و‌ مشغول شدند ‌به‌ عبادت كردن ‌و‌ گفتند ‌كه‌ خدا كفالت رزق ‌ما‌ كرد اين مطلب ‌بر‌ حضرت رسول صلى الله عليه ‌و‌ آله رسيد حضرت عقب ايشان فرستاد ‌و‌ فرمود: ‌چه‌ باعث ‌شد‌ شما ‌را‌ ‌به‌ سوى اين كارى ‌كه‌ ‌مى‌ كنيد؟ عرض كردند ‌يا‌ رسول الله صلى الله عليه ‌و‌ آله خدا ‌كه‌ كفيل ارزاق باشد ‌پس‌ ‌ما‌ روى ‌به‌ عبادت آورديم فرمود: ‌هر‌ ‌كه‌ اين عمل ‌را‌ كند دعاى ‌او‌ مستجاب نمى شود لازم است ‌بر‌ شما كسب ‌و‌ تجارت، ‌و‌ قصه ‌ى‌ داود على نبينا ‌و‌ آله ‌و‌ عليه السلام معروفست ‌در‌ بعضى ‌از‌ روايات وارد است ‌كه‌ عبادت هفتاد جزء دارد ‌از‌ همه بالاتر كاسبى كردن است ‌پس‌ ‌در‌ جواب گوئيم: اما رزق ‌از‌ جانب خداى تعالى است ‌و‌ خالق ارزاق ‌بر‌ ‌او‌ لازم است ‌كه‌ ‌از‌ جهت مخلوق خود خوردنى خلق نمايد ‌و‌ الا خلاف عدلست اما سعه ‌و‌ ضيق ‌به‌ حسب مقتضيات ‌و‌ موانع است اما قسمت ارزاق ‌از‌ قبل ‌او‌ است يعنى ‌در‌ نزد خود ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌كه‌ رزقى ‌به‌ حسب استعداد ‌او‌ قرار داده است لكن زياده ‌و‌ نقصان ‌مى‌ شود ‌به‌ واسطه ‌ى‌ اطاعت ‌و‌ عصيان ‌و‌ شايد ‌به‌ حسب دعا ‌و‌ ترك دعا ‌هم‌ بشود ‌و‌ بالجمله منافات ‌ما‌ بين ‌دو‌ صفت ‌از‌ اخبار ‌و‌ آيات نيست.   
+
جواب عرفانى ‌آن‌ این است ‌که‌ گوئیم ‌که‌ ‌آن‌ قدرى ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ بستگى دارد یعنى بقاء قوه ‌ى‌ حیوه بدون ‌آن‌ نخواهد ‌شد‌ ‌بر‌ حضرت احدیت لازم ‌و‌ زاید ‌بر‌ این حاجت ‌به‌ کسب ‌و‌ دعاء دارد چنانکه ‌بر‌ این مقاله وجدان شهادت دهد، ‌و‌ جواب تحقیقى ‌آن‌ است ‌که‌ چنانکه این آیات ‌و‌ روایات وارد است آیات ‌و‌ روایات ‌در‌ تحصیل کسب ‌هم‌ وارد است حتى ‌در‌ بعضى وارد است ‌که‌ ‌از‌ ‌ما‌ نیست کسى ‌که‌ کسب نکند ‌در‌ روایت على ‌بن‌ عبدالعزیز وارد است ‌که‌ امام عالى مقام جعفر ‌بن‌ محمد علیه السلام ‌به‌ ‌او‌ گفت: ‌چه‌ ‌مى‌ کند عمر ‌بن‌ مسلم عرض کردم فداى ‌تو‌ شوم مشغولست ‌به‌ عبادت کردن ‌و‌ ترک تجارت، فرمود: واى ‌بر‌ ‌او‌ نفهمید ‌که‌ تارک طلب تجارت دعاء ‌او‌ مستجاب نمى شود، جماعتى ‌در‌ زمان حضرت رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله بعد ‌از‌ اینکه آیه ‌ى‌ ‌«و‌ ‌من‌ یتق الله یجعل له مخرجا ‌و‌ یرزقه ‌من‌ حیث لایحتسب» نازل ‌شد‌ درهاى خانهاى خود ‌را‌ بستند ‌و‌ مشغول شدند ‌به‌ عبادت کردن ‌و‌ گفتند ‌که‌ خدا کفالت رزق ‌ما‌ کرد این مطلب ‌بر‌ حضرت رسول صلى الله علیه ‌و‌ آله رسید حضرت عقب ایشان فرستاد ‌و‌ فرمود: ‌چه‌ باعث ‌شد‌ شما ‌را‌ ‌به‌ سوى این کارى ‌که‌ ‌مى‌ کنید؟ عرض کردند ‌یا‌ رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله خدا ‌که‌ کفیل ارزاق باشد ‌پس‌ ‌ما‌ روى ‌به‌ عبادت آوردیم فرمود: ‌هر‌ ‌که‌ این عمل ‌را‌ کند دعاى ‌او‌ مستجاب نمى شود لازم است ‌بر‌ شما کسب ‌و‌ تجارت، ‌و‌ قصه ‌ى‌ داود على نبینا ‌و‌ آله ‌و‌ علیه السلام معروفست ‌در‌ بعضى ‌از‌ روایات وارد است ‌که‌ عبادت هفتاد جزء دارد ‌از‌ همه بالاتر کاسبى کردن است ‌پس‌ ‌در‌ جواب گوئیم: اما رزق ‌از‌ جانب خداى تعالى است ‌و‌ خالق ارزاق ‌بر‌ ‌او‌ لازم است ‌که‌ ‌از‌ جهت مخلوق خود خوردنى خلق نماید ‌و‌ الا خلاف عدلست اما سعه ‌و‌ ضیق ‌به‌ حسب مقتضیات ‌و‌ موانع است اما قسمت ارزاق ‌از‌ قبل ‌او‌ است یعنى ‌در‌ نزد خود ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌که‌ رزقى ‌به‌ حسب استعداد ‌او‌ قرار داده است لکن زیاده ‌و‌ نقصان ‌مى‌ شود ‌به‌ واسطه ‌ى‌ اطاعت ‌و‌ عصیان ‌و‌ شاید ‌به‌ حسب دعا ‌و‌ ترک دعا ‌هم‌ بشود ‌و‌ بالجمله منافات ‌ما‌ بین ‌دو‌ صفت ‌از‌ اخبار ‌و‌ آیات نیست.   
  
تتميم:
+
تتمیم:
  
نزاعى است ‌ما‌ بين معتزله ‌و‌ اشاعره ‌كه‌ روزى حرام ‌مى‌ تواند بشود ‌يا‌ آنكه روزى منحصر است ‌به‌ حلال؟ فرقه ‌ى‌ اولى ‌را‌ اعتقاد ‌بر‌ ‌آن‌ است ‌كه‌ حرام روزى نمى شود زيرا ‌كه‌ خداى منع ‌از‌ انتفاع ‌به‌ حرام كرده است ‌پس‌ چگونه حرام رزق ‌مى‌ شود علاوه اسناد روزى دادن ‌را‌ ‌به‌ خود ‌مى‌ دهد چگونه حرام منسوب ‌به‌ ‌او‌ ‌مى‌ شود .   
+
نزاعى است ‌ما‌ بین معتزله ‌و‌ اشاعره ‌که‌ روزى حرام ‌مى‌ تواند بشود ‌یا‌ آنکه روزى منحصر است ‌به‌ حلال؟ فرقه ‌ى‌ اولى ‌را‌ اعتقاد ‌بر‌ ‌آن‌ است ‌که‌ حرام روزى نمى شود زیرا ‌که‌ خداى منع ‌از‌ انتفاع ‌به‌ حرام کرده است ‌پس‌ چگونه حرام رزق ‌مى‌ شود علاوه اسناد روزى دادن ‌را‌ ‌به‌ خود ‌مى‌ دهد چگونه حرام منسوب ‌به‌ ‌او‌ ‌مى‌ شود .   
  
اشعريه ‌را‌ اعتقاد ‌بر‌ ‌آن‌ است ‌كه‌ حرام رزق ‌مى‌ شود ‌و‌ الا كسى ‌كه‌ ‌در‌ طول عمر خود حلال نخورد بايد مرزوق نشود ‌و‌ هذا باطل ‌و‌ قطعا قول اشعرى خالى ‌از‌ قوت نيست زيرا ‌كه‌ خداى تعالى ‌ما‌ يوكل ‌را‌ خلقت كرد كسى ‌كه‌ ‌او‌ ‌را‌ بخورد ‌به‌ ‌هر‌ وجه ‌مى‌ گويند روزى خدا ‌را‌ خورده است.   
+
اشعریه ‌را‌ اعتقاد ‌بر‌ ‌آن‌ است ‌که‌ حرام رزق ‌مى‌ شود ‌و‌ الا کسى ‌که‌ ‌در‌ طول عمر خود حلال نخورد باید مرزوق نشود ‌و‌ هذا باطل ‌و‌ قطعا قول اشعرى خالى ‌از‌ قوت نیست زیرا ‌که‌ خداى تعالى ‌ما‌ یوکل ‌را‌ خلقت کرد کسى ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بخورد ‌به‌ ‌هر‌ وجه ‌مى‌ گویند روزى خدا ‌را‌ خورده است.   
  
 
*****
 
*****
سطر ۵٬۲۸۰: سطر ۵٬۲۷۷:
 
اللغه:  
 
اللغه:  
  
لفظ «ثم» ‌از‌ براى مجرد تفاوت اين ‌دو‌ حالت هست ‌نه‌ ‌از‌ براى تاخير زمانى.   
+
لفظ «ثم» ‌از‌ براى مجرد تفاوت این ‌دو‌ حالت هست ‌نه‌ ‌از‌ براى تاخیر زمانى.   
  
ضرب: ‌به‌ معنى زدن ‌و‌ نصب كردن ‌و‌ قرار دادن.   
+
ضرب: ‌به‌ معنى زدن ‌و‌ نصب کردن ‌و‌ قرار دادن.   
  
حيوه: زندگانى.   
+
حیوه: زندگانى.   
  
اجل: ‌به‌ تحريك مدت قرار دادن ‌و‌ اين ‌در‌ مقابل تعجيل است.   
+
اجل: ‌به‌ تحریک مدت قرار دادن ‌و‌ این ‌در‌ مقابل تعجیل است.   
  
موقوت: يعنى وقت قرار داده شده.   
+
موقوت: یعنى وقت قرار داده شده.   
  
امد: زمانيكه ‌به‌ نهايت رسيده باشد.   
+
امد: زمانیکه ‌به‌ نهایت رسیده باشد.   
  
 
خطوه: گام زدن ‌و‌ رفتن.   
 
خطوه: گام زدن ‌و‌ رفتن.   
  
رهق: فرو گرفتن يقال رهقه ‌اى‌ غشيه.   
+
رهق: فرو گرفتن یقال رهقه ‌اى‌ غشیه.   
  
اعوام: جمع عام ‌به‌ معنى سال دهر، روزگار، عمر بضم العين جمع عمر يعنى بقاء اقصا الشىء نهايته،
+
اعوام: جمع عام ‌به‌ معنى سال دهر، روزگار، عمر بضم العین جمع عمر یعنى بقاء اقصا الشىء نهایته،
  
 
اثر: جاى پاى.   
 
اثر: جاى پاى.   
  
التركيب:
+
الترکیب:
  
موقوتا ‌و‌ محدودا ‌دو‌ صفت هستند ‌از‌ براى ‌دو‌ موصوف، ‌و‌ غرض ‌از‌ ايشان تخصيصا زيرا ‌كه‌ اجل مطلق زمان قرار دادن ‌و‌ امد مطلق نهايت ‌و‌ اين ‌دو‌ صفت آورده ‌شد‌ ‌كه‌ دلالت كند ‌كه‌ ‌آن‌ زمان ‌از‌ براى ‌او‌ وقت قرار داده ‌شد‌ ‌كه‌ توهم جهل ‌در‌ ‌آن‌ نشود ‌و‌ همچنين ‌در‌ امد.   
+
موقوتا ‌و‌ محدودا ‌دو‌ صفت هستند ‌از‌ براى ‌دو‌ موصوف، ‌و‌ غرض ‌از‌ ایشان تخصیصا زیرا ‌که‌ اجل مطلق زمان قرار دادن ‌و‌ امد مطلق نهایت ‌و‌ این ‌دو‌ صفت آورده ‌شد‌ ‌که‌ دلالت کند ‌که‌ ‌آن‌ زمان ‌از‌ براى ‌او‌ وقت قرار داده ‌شد‌ ‌که‌ توهم جهل ‌در‌ ‌آن‌ نشود ‌و‌ همچنین ‌در‌ امد.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ قرار داد ‌از‌ براى ‌آن‌ روح ‌در‌ زندگانى ‌آن‌ زمان معين ‌و‌ نصب كرد ‌از‌ براى ‌آن‌ روح زمانى ‌كه‌ آخر ‌آن‌ معلوم است ‌به‌ اين معنى ‌كه‌ زياد ‌و‌ ‌كم‌ نمى شود قدم ‌و‌ گام ‌به‌ سوى ‌او‌ نهد ‌در‌ ايام بقاء خود ‌و‌ فروگيرد ‌آن‌ زمان ‌را‌ ‌در‌ سنوات ‌و‌ سالهاى روزگار خود ‌تا‌ اينكه برسد روح ‌به‌ آخر جائى ‌كه‌ قدم بايست نهد يعنى ديگر جاى اثر قدم ‌از‌ براى ‌او‌ نيست ‌و‌ استيعاب كند حساب عمرش ‌را‌ ديگر زمان ‌از‌ براى بقاى ‌او‌ نيست.   
+
یعنى ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ قرار داد ‌از‌ براى ‌آن‌ روح ‌در‌ زندگانى ‌آن‌ زمان معین ‌و‌ نصب کرد ‌از‌ براى ‌آن‌ روح زمانى ‌که‌ آخر ‌آن‌ معلوم است ‌به‌ این معنى ‌که‌ زیاد ‌و‌ ‌کم‌ نمى شود قدم ‌و‌ گام ‌به‌ سوى ‌او‌ نهد ‌در‌ ایام بقاء خود ‌و‌ فروگیرد ‌آن‌ زمان ‌را‌ ‌در‌ سنوات ‌و‌ سالهاى روزگار خود ‌تا‌ اینکه برسد روح ‌به‌ آخر جائى ‌که‌ قدم بایست نهد یعنى دیگر جاى اثر قدم ‌از‌ براى ‌او‌ نیست ‌و‌ استیعاب کند حساب عمرش ‌را‌ دیگر زمان ‌از‌ براى بقاى ‌او‌ نیست.   
  
 
دفع شبهه:  
 
دفع شبهه:  
  
از‌ اين فقره معلوم ‌مى‌ شود ‌كه‌ اجل ‌هر‌ ‌كه‌ اجل مسمى است كه قابل زياده ‌و‌ نقصان نيست ‌و‌ اين منافات دارد ‌با‌ طلب زيادتى عمر ‌از‌ خدا كردن ‌يا‌ فرار ‌از‌ طاعون ‌و‌ وباء ‌و‌ بعضى امراض كردن ‌يا‌ صله ‌ى‌ رحم سبب زيادتى عمر ‌مى‌ شود ‌دو‌ ركعت نماز ‌در‌ مسجد سهله ‌دو‌ سال عمر ‌را‌ زياد ‌مى‌ كند ‌يا‌ زيارت سيدالشهداء عليه السلام ‌از‌ عمر نوشته نمى شود. جواب اين شبهه نظير جواب شبهه ‌ى‌ رزقست ‌و‌ گوئيم ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌يك‌ اجل معينى قرار داده ‌شد‌ لكن ‌به‌ واسطه ‌ى‌ بعضى ‌از‌ جهات خارجه عمر زياد ‌و‌ ‌كم‌ ‌مى‌ شود مثل نمردن عروس ‌به‌ واسطه ‌ى‌ صدقه دادن بعد ‌از‌ اخبار حضرت عيسى على نبينا ‌و‌ آله ‌و‌ عليه السلام ‌به‌ موت ‌آن‌ عروس ‌و‌ كشته شدن زيد ‌بن‌ على ‌بن‌ الحسين عليهما الصلوه ‌و‌ السلام ‌به‌ واسطه ‌ى‌ نخواندن ‌دو‌ ركعت نماز ‌در‌ مسجد سهله.   
+
از‌ این فقره معلوم ‌مى‌ شود ‌که‌ اجل ‌هر‌ ‌که‌ اجل مسمى است که قابل زیاده ‌و‌ نقصان نیست ‌و‌ این منافات دارد ‌با‌ طلب زیادتى عمر ‌از‌ خدا کردن ‌یا‌ فرار ‌از‌ طاعون ‌و‌ وباء ‌و‌ بعضى امراض کردن ‌یا‌ صله ‌ى‌ رحم سبب زیادتى عمر ‌مى‌ شود ‌دو‌ رکعت نماز ‌در‌ مسجد سهله ‌دو‌ سال عمر ‌را‌ زیاد ‌مى‌ کند ‌یا‌ زیارت سیدالشهداء علیه السلام ‌از‌ عمر نوشته نمى شود. جواب این شبهه نظیر جواب شبهه ‌ى‌ رزقست ‌و‌ گوئیم ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌یک‌ اجل معینى قرار داده ‌شد‌ لکن ‌به‌ واسطه ‌ى‌ بعضى ‌از‌ جهات خارجه عمر زیاد ‌و‌ ‌کم‌ ‌مى‌ شود مثل نمردن عروس ‌به‌ واسطه ‌ى‌ صدقه دادن بعد ‌از‌ اخبار حضرت عیسى على نبینا ‌و‌ آله ‌و‌ علیه السلام ‌به‌ موت ‌آن‌ عروس ‌و‌ کشته شدن زید ‌بن‌ على ‌بن‌ الحسین علیهما الصلوه ‌و‌ السلام ‌به‌ واسطه ‌ى‌ نخواندن ‌دو‌ رکعت نماز ‌در‌ مسجد سهله.   
  
 
*****
 
*****
سطر ۵٬۳۱۸: سطر ۵٬۳۱۵:
 
ندب: ‌به‌ معنى خواندن ‌و‌ دعوت.   
 
ندب: ‌به‌ معنى خواندن ‌و‌ دعوت.   
  
وفور: زيادتى ‌و‌ بسيارى.   
+
وفور: زیادتى ‌و‌ بسیارى.   
  
 
ثواب: عوض عمل خوب.   
 
ثواب: عوض عمل خوب.   
  
حذر: ترسيدن.   
+
حذر: ترسیدن.   
  
 
عقاب: جزاى عمل بد.   
 
عقاب: جزاى عمل بد.   
  
التركيب:
+
الترکیب:
  
موفور ثوابه ‌و‌ محذور عقابه ‌از‌ قبيل اضافه صفت ‌به‌ موصوف است زيرا ‌كه‌ زيادتى صفت ثواب است ‌نه‌ عكس ‌و‌ همچنين محذور عقابه، عدلا حال است ‌از‌ براى فاعل قبض ‌يا‌ فاعل يجزى اگر ‌چه‌ ‌هر‌ ‌دو‌ خداى تعالى است.   
+
موفور ثوابه ‌و‌ محذور عقابه ‌از‌ قبیل اضافه صفت ‌به‌ موصوف است زیرا ‌که‌ زیادتى صفت ثواب است ‌نه‌ عکس ‌و‌ همچنین محذور عقابه، عدلا حال است ‌از‌ براى فاعل قبض ‌یا‌ فاعل یجزى اگر ‌چه‌ ‌هر‌ ‌دو‌ خداى تعالى است.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
بعد ‌از‌ اينكه قضاى حاجت روح ‌در‌ اين نشاه ‌در‌ ايام مهلت ‌او‌ ‌شد‌ ‌مى‌ برد روح ‌را‌ ‌به‌ جانب چيزى روح ‌را‌ دعوت ‌به‌ سوى ‌او‌ كرده بود ‌كه‌ اگر كار خوب كردى ثواب ‌مى‌ دهم ‌و‌ اگر كار ‌بد‌ نمودى عقاب ‌مى‌ نمايم و اين جزاى خير ‌و‌ ‌شر‌ دادن از روى عدل است ‌نه‌ ظلم تعالى عن ذلك علوا كبيرا زيرا ‌كه‌ ظلم صفت محتاج است ‌نه‌ غنى مطلق عدل اقتضاء اين مطلب كند.   
+
بعد ‌از‌ اینکه قضاى حاجت روح ‌در‌ این نشاه ‌در‌ ایام مهلت ‌او‌ ‌شد‌ ‌مى‌ برد روح ‌را‌ ‌به‌ جانب چیزى روح ‌را‌ دعوت ‌به‌ سوى ‌او‌ کرده بود ‌که‌ اگر کار خوب کردى ثواب ‌مى‌ دهم ‌و‌ اگر کار ‌بد‌ نمودى عقاب ‌مى‌ نمایم و این جزاى خیر ‌و‌ ‌شر‌ دادن از روى عدل است ‌نه‌ ظلم تعالى عن ذلک علوا کبیرا زیرا ‌که‌ ظلم صفت محتاج است ‌نه‌ غنى مطلق عدل اقتضاء این مطلب کند.   
  
 
*****
 
*****
سطر ۵٬۳۳۸: سطر ۵٬۳۳۵:
 
اللغه:   
 
اللغه:   
  
تقدس: پاك ‌و‌ منزه بودن
+
تقدس: پاک ‌و‌ منزه بودن
  
 
الاشتقاق:   
 
الاشتقاق:   
  
اسماء جمع اسم ماخوذ ‌از‌ سمو بمعنى رفعت ‌و‌ حذف لام الفعل شد، ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورده ‌شد‌ چنانكه بصريين ‌مى‌ گويند، ‌يا‌ ‌از‌ وسم سمه كوعد عده حذف واو شده است ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورده شده است چنانكه كوفيين ‌مى‌ گويند ‌و‌ اين مذهب بعيد است زيرا ‌كه‌ معهود نيست ‌كه‌ حذف حرف اول كنند ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورند، اسماء نمونه ‌و‌ دلائل ‌و‌ علامات ‌بر‌ مسمى هيچ ‌از‌ اسماء ذات بارى تعالى دلالت نمى كند ‌بر‌ ظلم ‌و‌ جور ‌و‌ فعل قبيح او، آلاء جمع الى بالقصر ‌و‌ فتح الهمزه. در‌ غريب اللغه بحركات ثلث بمعنى نعمتها.   
+
اسماء جمع اسم ماخوذ ‌از‌ سمو بمعنى رفعت ‌و‌ حذف لام الفعل شد، ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورده ‌شد‌ چنانکه بصریین ‌مى‌ گویند، ‌یا‌ ‌از‌ وسم سمه کوعد عده حذف واو شده است ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورده شده است چنانکه کوفیین ‌مى‌ گویند ‌و‌ این مذهب بعید است زیرا ‌که‌ معهود نیست ‌که‌ حذف حرف اول کنند ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورند، اسماء نمونه ‌و‌ دلائل ‌و‌ علامات ‌بر‌ مسمى هیچ ‌از‌ اسماء ذات بارى تعالى دلالت نمى کند ‌بر‌ ظلم ‌و‌ جور ‌و‌ فعل قبیح او، آلاء جمع الى بالقصر ‌و‌ فتح الهمزه. در‌ غریب اللغه بحرکات ثلث بمعنى نعمتها.   
  
 
شرح:
 
شرح:
  
يعنى منزه است اسماء بارى ‌از‌ اينكه دلالت ‌بر‌ ظلم ‌او‌ كند ‌يا‌ ‌بر‌ ساير نقايص ‌و‌ ‌او‌ منزه است ‌از‌ تمام عيوب ‌و‌ نقايص ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ظاهر است ‌و‌ هويدا ‌و‌ اين كنايه است ‌از‌ ذاتى ‌كه‌ دلالت ‌بر‌ اسماء ‌بر‌ خوبى ‌او‌ كند ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌بر‌ ‌هر‌ شقى ‌و‌ سعيد مستولى است ‌چه‌ حاجت ‌به‌ ظلم دارد، ‌او‌ سئوال نمى شود ‌از‌ كارش بلكه مردم سئوال ‌مى‌ شوند ‌از‌ كارهايشان ‌و‌ اين فقره ‌هم‌ ‌ما‌ بين مردم شايع است ‌كه‌ فعل شخص بزرگ جاى عيب ‌و‌ مناقشه نيست ‌و‌ عيب ‌و‌ مناقشه ‌در‌ افعال رعيت است.   
+
یعنى منزه است اسماء بارى ‌از‌ اینکه دلالت ‌بر‌ ظلم ‌او‌ کند ‌یا‌ ‌بر‌ سایر نقایص ‌و‌ ‌او‌ منزه است ‌از‌ تمام عیوب ‌و‌ نقایص ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ظاهر است ‌و‌ هویدا ‌و‌ این کنایه است ‌از‌ ذاتى ‌که‌ دلالت ‌بر‌ اسماء ‌بر‌ خوبى ‌او‌ کند ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌بر‌ ‌هر‌ شقى ‌و‌ سعید مستولى است ‌چه‌ حاجت ‌به‌ ظلم دارد، ‌او‌ سئوال نمى شود ‌از‌ کارش بلکه مردم سئوال ‌مى‌ شوند ‌از‌ کارهایشان ‌و‌ این فقره ‌هم‌ ‌ما‌ بین مردم شایع است ‌که‌ فعل شخص بزرگ جاى عیب ‌و‌ مناقشه نیست ‌و‌ عیب ‌و‌ مناقشه ‌در‌ افعال رعیت است.   
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۵٬۳۵۳: سطر ۵٬۳۵۰:
  
 
==ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)==
 
==ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)==
ستايش خداوند
+
ستایش خداوند
  
نخستين دعاى صحيفه ‌ى‌ سجاديه ‌با‌ حمد ‌و‌ ستايش خداوند آغاز شده ‌و‌ ‌در‌ ضمن چند فراز ‌كه‌ ‌هر‌ كدام حمد ‌و‌ ستايش براى جهات مخصوصى است پايان ‌مى‌ گيرد.
+
نخستین دعاى صحیفه ‌ى‌ سجادیه ‌با‌ حمد ‌و‌ ستایش خداوند آغاز شده ‌و‌ ‌در‌ ضمن چند فراز ‌که‌ ‌هر‌ کدام حمد ‌و‌ ستایش براى جهات مخصوصى است پایان ‌مى‌ گیرد.
  
در فراز اول حمد ‌و‌ ستايش ‌در‌ مورد صفات خداست ‌كه‌ ضمن چند جمله بيان شده است. نخست ‌مى‌ گويد: (ستايش مخصوص خداوندى است ‌كه‌ اول است، بدون اينكه اولى قبل ‌از‌ ‌او‌ وجود داشته باشد ‌و‌ آخر ‌و‌ پايان است، بدون اينكه ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى باشد) (الحمد لله الاول بلا اول كان قبله، ‌و‌ الاخر بلا آخر يكون بعده).
+
در فراز اول حمد ‌و‌ ستایش ‌در‌ مورد صفات خداست ‌که‌ ضمن چند جمله بیان شده است. نخست ‌مى‌ گوید: (ستایش مخصوص خداوندى است ‌که‌ اول است، بدون اینکه اولى قبل ‌از‌ ‌او‌ وجود داشته باشد ‌و‌ آخر ‌و‌ پایان است، بدون اینکه ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى باشد) (الحمد لله الاول بلا اول کان قبله، ‌و‌ الاخر بلا آخر یکون بعده).
  
در جمله ‌ى‌ دوم ‌به‌ اين معنى اشاره دارد ‌كه‌ ذات خداوند ‌از‌ رويت ‌با‌ چشم ظاهر ‌به‌ دور است ‌و‌ هيچ امكان ديده شدن ‌با‌ چشم ‌در‌ مورد ‌او‌  نمى رود ‌مى‌ گويد: (خداوندى ‌كه‌ چشمان بينندگان ‌از‌ رويت ‌و‌ ديدن ‌او‌ قاصر است) (الذى قصرت عن رويته ابصار الناظرين).
+
در جمله ‌ى‌ دوم ‌به‌ این معنى اشاره دارد ‌که‌ ذات خداوند ‌از‌ رویت ‌با‌ چشم ظاهر ‌به‌ دور است ‌و‌ هیچ امکان دیده شدن ‌با‌ چشم ‌در‌ مورد ‌او‌  نمى رود ‌مى‌ گوید: (خداوندى ‌که‌ چشمان بینندگان ‌از‌ رویت ‌و‌ دیدن ‌او‌ قاصر است) (الذى قصرت عن رویته ابصار الناظرین).
  
در‌ سومين جمله سخن ‌از‌ اين ‌به‌ ميان آمده ‌كه‌ اوهام ‌و‌ تفكر توصيف كنندگان ‌از‌ وصف خداى متعال عاجزند ‌مى‌ فرمايد: (خداوند كسى است ‌كه‌ توصيف كنندگان ‌از‌ توصيف ‌او‌ عاجز ‌و‌ درمانده اند) (و عجزت عن نعته اوهام الواصفين).
+
در‌ سومین جمله سخن ‌از‌ این ‌به‌ میان آمده ‌که‌ اوهام ‌و‌ تفکر توصیف کنندگان ‌از‌ وصف خداى متعال عاجزند ‌مى‌ فرماید: (خداوند کسى است ‌که‌ توصیف کنندگان ‌از‌ توصیف ‌او‌ عاجز ‌و‌ درمانده اند) (و عجزت عن نعته اوهام الواصفین).
  
در چهارمين جمله سخن ‌از‌ خلقت، ‌به‌ وسيله ‌ى‌ خداوند متعال ‌به‌ ميان آمده ‌و‌ آفرينش بديع ‌او‌ ‌را‌ مورد توجه ‌و‌ ستايش قرار داده ‌مى‌ گويد: (او ‌با‌ قدرت خود مخلوق ‌را‌ ‌به‌ صورت بديعى آفريد ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ طبق مشيت خاص خود اختراع نمود) (ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، ‌و‌ اخترعهم على مشيته اختراعا).
+
در چهارمین جمله سخن ‌از‌ خلقت، ‌به‌ وسیله ‌ى‌ خداوند متعال ‌به‌ میان آمده ‌و‌ آفرینش بدیع ‌او‌ ‌را‌ مورد توجه ‌و‌ ستایش قرار داده ‌مى‌ گوید: (او ‌با‌ قدرت خود مخلوق ‌را‌ ‌به‌ صورت بدیعى آفرید ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ طبق مشیت خاص خود اختراع نمود) (ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، ‌و‌ اخترعهم على مشیته اختراعا).
  
در پنجمين جمله سخن ‌از‌ اين ‌به‌ ميان آمده ‌كه‌ اين مخلوق ‌را‌ خداوند ‌در‌ راه هدفى ‌كه‌ ‌به‌ خاطر ‌آن‌ آفريده شده حركت داده ‌و‌ آنها ‌را‌ ‌در‌ طريق محبت ‌و‌ خواست خود برانگيخته است ‌مى‌ فرمايد: (سپس آنها ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌ى‌ خود ‌به‌ راه انداخته ‌و‌ ‌در‌ سبيل محبت خود مبعوث ساخته است) (ثم سلك بهم طريق ارادته، ‌و‌ بعثهم ‌فى‌ سبيل محبته).
+
در پنجمین جمله سخن ‌از‌ این ‌به‌ میان آمده ‌که‌ این مخلوق ‌را‌ خداوند ‌در‌ راه هدفى ‌که‌ ‌به‌ خاطر ‌آن‌ آفریده شده حرکت داده ‌و‌ آنها ‌را‌ ‌در‌ طریق محبت ‌و‌ خواست خود برانگیخته است ‌مى‌ فرماید: (سپس آنها ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌ى‌ خود ‌به‌ راه انداخته ‌و‌ ‌در‌ سبیل محبت خود مبعوث ساخته است) (ثم سلک بهم طریق ارادته، ‌و‌ بعثهم ‌فى‌ سبیل محبته).
  
و‌ ‌در‌ همين ‌جا‌ ‌مى‌ افزايد ‌كه‌ مخلوق ‌در‌ حركت ‌به‌ سوى هدفى ‌كه‌ ‌به‌ خاطر ‌آن‌ آفريده شده هيچگونه اختيارى ‌از‌ خود ندارند ‌و‌ نمى توانند ‌در‌ ‌آن‌ مواردى ‌كه‌ آنها ‌را‌ مقدم داشته خود ‌را‌ واپس نگهدارند ‌و‌ ‌نه‌ آنها كه قرار است ‌در‌ صفوف آخر باشند مقدم شوند ‌مى‌ فرمايد: (آنها مالك تاخير ‌از‌ آنچه بايد مقدم ‌بر‌ آنها باشد نيستند ‌و‌ استطاعت ‌و‌ قدرت پيشى گرفتن ‌در‌ آنجا ‌كه‌ بايد موخر باشند نيز نمى يابند (از حدى ‌كه‌ ‌بر‌ ايشان تعيين نموده قدمى پيش ‌و‌ ‌پس‌ نتوانند نهاد) (لايملكون تاخيرا عما قدمهم اليه ‌و‌ لايستطيعون تقدما الى ‌ما‌ اخرهم عنه).
+
و‌ ‌در‌ همین ‌جا‌ ‌مى‌ افزاید ‌که‌ مخلوق ‌در‌ حرکت ‌به‌ سوى هدفى ‌که‌ ‌به‌ خاطر ‌آن‌ آفریده شده هیچگونه اختیارى ‌از‌ خود ندارند ‌و‌ نمى توانند ‌در‌ ‌آن‌ مواردى ‌که‌ آنها ‌را‌ مقدم داشته خود ‌را‌ واپس نگهدارند ‌و‌ ‌نه‌ آنها که قرار است ‌در‌ صفوف آخر باشند مقدم شوند ‌مى‌ فرماید: (آنها مالک تاخیر ‌از‌ آنچه باید مقدم ‌بر‌ آنها باشد نیستند ‌و‌ استطاعت ‌و‌ قدرت پیشى گرفتن ‌در‌ آنجا ‌که‌ باید موخر باشند نیز نمى یابند (از حدى ‌که‌ ‌بر‌ ایشان تعیین نموده قدمى پیش ‌و‌ ‌پس‌ نتوانند نهاد) (لایملکون تاخیرا عما قدمهم الیه ‌و‌ لایستطیعون تقدما الى ‌ما‌ اخرهم عنه).
  
در ششمين جمله اين معنا ‌را‌ مورد توجه قرار داده ‌كه‌ ‌هر‌ كدام ‌از‌ اين مخلوق داراى قوت ‌و‌ روزى مشخصى است ‌كه‌ ‌نه‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌كم‌ ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌نه‌ ‌بر‌ ‌آن‌ افزوده ‌مى‌ گردد. ‌مى‌ فرمايد: (براى ‌هر‌ كدام ‌از‌ آنها روزى معلوم تعيين شده ‌كه‌ ‌نه‌ كسى ‌مى‌ تواند ‌از‌ ‌آن‌ بكاهد ‌و‌ ‌نه‌ كسى ‌مى‌ تواند ‌بر‌ ‌آن‌ بيفزايد) (و جعل لكل روح منهم قوتا معلوما مقسوما ‌من‌ رزقه، لاينقص ‌من‌ زاده ناقص، ‌و‌ لايزيد ‌من‌ نقص منهم زائد).
+
در ششمین جمله این معنا ‌را‌ مورد توجه قرار داده ‌که‌ ‌هر‌ کدام ‌از‌ این مخلوق داراى قوت ‌و‌ روزى مشخصى است ‌که‌ ‌نه‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌کم‌ ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌نه‌ ‌بر‌ ‌آن‌ افزوده ‌مى‌ گردد. ‌مى‌ فرماید: (براى ‌هر‌ کدام ‌از‌ آنها روزى معلوم تعیین شده ‌که‌ ‌نه‌ کسى ‌مى‌ تواند ‌از‌ ‌آن‌ بکاهد ‌و‌ ‌نه‌ کسى ‌مى‌ تواند ‌بر‌ ‌آن‌ بیفزاید) (و جعل لکل روح منهم قوتا معلوما مقسوما ‌من‌ رزقه، لاینقص ‌من‌ زاده ناقص، ‌و‌ لایزید ‌من‌ نقص منهم زائد).
  
در هفتمين جمله ‌به‌ عمر ‌و‌ مدت حيات ‌هر‌ موجود اشاره كرده ‌و‌ فرموده است: (براى ‌هر‌ كدام سرآمدى مشخص كرده ‌و‌ امد محدودى ‌را‌ معين فرموده) (ثم ضرب له ‌فى‌ الحياه اجلا موقوتا، ‌و‌ نصب له امدا محدودا).
+
در هفتمین جمله ‌به‌ عمر ‌و‌ مدت حیات ‌هر‌ موجود اشاره کرده ‌و‌ فرموده است: (براى ‌هر‌ کدام سرآمدى مشخص کرده ‌و‌ امد محدودى ‌را‌ معین فرموده) (ثم ضرب له ‌فى‌ الحیاه اجلا موقوتا، ‌و‌ نصب له امدا محدودا).
  
و‌ ‌مى‌ افزايد: اين مدت مشخص ‌و‌ اجل معين ‌را‌ بايد ‌با‌ گامهاى خود ‌در‌ ايام عمر ‌و‌ سالهاى زندگى پيموده ‌و‌ ‌به‌ پايان ‌آن‌ نزديك گردد) (يتخطا اليه بايام عمره، ‌و‌ يرهقه باعوام دهره).
+
و‌ ‌مى‌ افزاید: این مدت مشخص ‌و‌ اجل معین ‌را‌ باید ‌با‌ گامهاى خود ‌در‌ ایام عمر ‌و‌ سالهاى زندگى پیموده ‌و‌ ‌به‌ پایان ‌آن‌ نزدیک گردد) (یتخطا الیه بایام عمره، ‌و‌ یرهقه باعوام دهره).
  
و چون اين حركت ‌به‌ سوى پايان عمر ‌به‌ پيش رفت، ‌و‌ ‌به‌ نقطه ‌ى‌ آخرين رسيد، ‌و‌ حساب عمر ‌را‌ فراگير ‌شد‌ ‌او‌ ‌را‌ قبض كرده ‌به‌ سوى خود فرامى خواند ‌تا‌ ثواب سرشار اعمال ‌يا‌ كيفر بديهاى خود ‌را‌ بيابد (حتى اذا بلغ اقصى اثره، ‌و‌ استوعب حساب عمره قبضه الى ‌ما‌ ندبه اليه ‌من‌ موفور ثوابه، ‌او‌ محذور عقابه).
+
و چون این حرکت ‌به‌ سوى پایان عمر ‌به‌ پیش رفت، ‌و‌ ‌به‌ نقطه ‌ى‌ آخرین رسید، ‌و‌ حساب عمر ‌را‌ فراگیر ‌شد‌ ‌او‌ ‌را‌ قبض کرده ‌به‌ سوى خود فرامى خواند ‌تا‌ ثواب سرشار اعمال ‌یا‌ کیفر بدیهاى خود ‌را‌ بیابد (حتى اذا بلغ اقصى اثره، ‌و‌ استوعب حساب عمره قبضه الى ‌ما‌ ندبه الیه ‌من‌ موفور ثوابه، ‌او‌ محذور عقابه).
  
و‌ ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌به‌ قرآن استشهاد كرده ‌مى‌ گويد: (تا بدكاران ‌را‌ ‌به‌ خاطر اعمال بدشان كيفر دهد ‌و‌ نيكوكاران ‌را‌ ‌در‌ برابر اعمال نيكشان پاداش) (ليجزى الذين اساووا بما عملوا ‌و‌ يجزى الذين احسنوا بالحسنى).
+
و‌ ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌به‌ قرآن استشهاد کرده ‌مى‌ گوید: (تا بدکاران ‌را‌ ‌به‌ خاطر اعمال بدشان کیفر دهد ‌و‌ نیکوکاران ‌را‌ ‌در‌ برابر اعمال نیکشان پاداش) (لیجزى الذین اساووا بما عملوا ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى).
  
در هشتمين جمله ‌به‌ اين اصل مسلم ‌در‌ مورد پاداش ‌و‌ كيفر قيامت اشاره ‌مى‌ كند ‌كه‌ اين كار ‌از‌ روى عدل ‌و‌ ‌بر‌ اساس كرده هاى خود انسانها صورت ‌مى‌ گيرد ‌مى‌ فرمايد: (طبق آئين عدالت ‌از‌ ناحيه ‌ى‌ ‌او‌ پاداش ‌و‌ كيفر داده ‌مى‌ شود) (عدلا منه).
+
در هشتمین جمله ‌به‌ این اصل مسلم ‌در‌ مورد پاداش ‌و‌ کیفر قیامت اشاره ‌مى‌ کند ‌که‌ این کار ‌از‌ روى عدل ‌و‌ ‌بر‌ اساس کرده هاى خود انسانها صورت ‌مى‌ گیرد ‌مى‌ فرماید: (طبق آئین عدالت ‌از‌ ناحیه ‌ى‌ ‌او‌ پاداش ‌و‌ کیفر داده ‌مى‌ شود) (عدلا منه).
  
سپس ‌به‌ دنبال ‌آن‌ اشاره ‌به‌ دليل اين معنى كرده ‌مى‌ فرمايد: (نامهاى خداوند مقدس ‌و‌ پاكيزه ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ آشكار ‌و‌ پيوسته است) (تقدست اسماوه ‌و‌ تظاهرت آلاوه). پاكيزه ‌و‌ مقدس بودن نامهاى ‌او‌ ‌و‌ آشكار ‌و‌ فراوان بودن نعمتهايش دليل ‌آن‌ است ‌كه‌ هيچگونه نيازى ندارد ‌تا‌ ‌به‌ كسى ستم كند.
+
سپس ‌به‌ دنبال ‌آن‌ اشاره ‌به‌ دلیل این معنى کرده ‌مى‌ فرماید: (نامهاى خداوند مقدس ‌و‌ پاکیزه ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ آشکار ‌و‌ پیوسته است) (تقدست اسماوه ‌و‌ تظاهرت آلاوه). پاکیزه ‌و‌ مقدس بودن نامهاى ‌او‌ ‌و‌ آشکار ‌و‌ فراوان بودن نعمتهایش دلیل ‌آن‌ است ‌که‌ هیچگونه نیازى ندارد ‌تا‌ ‌به‌ کسى ستم کند.
  
و ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌در‌ آخرين جمله ‌از‌ اين فراز ‌به‌ ‌يك‌ اصل مسلم اشاره كرده: (هيچ ‌كس‌ ‌بر‌ كار ‌او‌ نمى تواند خرده بگيرد ولى ‌در‌ كارهاى آنها جاى سئوال ‌و‌ ايراد است) (و بايد دليل اعمال خود ‌را‌ ‌در‌ بازپرسى الهى بيان كنند) (لايسال عما يفعل ‌و‌ ‌هم‌ يسالون).
+
و ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌در‌ آخرین جمله ‌از‌ این فراز ‌به‌ ‌یک‌ اصل مسلم اشاره کرده: (هیچ ‌کس‌ ‌بر‌ کار ‌او‌ نمى تواند خرده بگیرد ولى ‌در‌ کارهاى آنها جاى سئوال ‌و‌ ایراد است) (و باید دلیل اعمال خود ‌را‌ ‌در‌ بازپرسى الهى بیان کنند) (لایسال عما یفعل ‌و‌ ‌هم‌ یسالون).
  
 
|-|
 
|-|
سطر ۵٬۳۸۹: سطر ۵٬۳۸۶:
 
سید علیخان=
 
سید علیخان=
  
==رياض السالكين (سید علیخان)==
+
==ریاض السالکین (سید علیخان)==
رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج‏1، ص:302-221
+
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۱، ص:۳۰۲-۲۲۱
  
 
شرح الدعاء الأوّل‏
 
شرح الدعاء الأوّل‏
  
«وَ كانَ مِنْ دُعائِهِ عَلَيْه السَّلامُ إذَا ابْتَدَءَ بِالدُّعاءِ بَدَءَ بِالْتَّحْميدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّناءِ عَلَيْهِ فَقالَ»:
+
«وَ کانَ مِنْ دُعائِهِ عَلَیه السَّلامُ إذَا ابْتَدَءَ بِالدُّعاءِ بَدَءَ بِالْتَّحْمیدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّناءِ عَلَیهِ فَقالَ»:
  
بسم اللّه الرحمن الرحيم «1» الحمد للّه الّذي جعل الحمد مفتاحا لذكره، و خلق الأشياء كلّها ناطقة بحمده و شكره، و الصّلاة و السّلام على نبيّه محمّد المشتقّ اسمه من اسمه المحمود، و على آله الطاهرين أولي المحامد و المكارم و الجود.
+
بسم اللّه الرحمن الرحیم «۱» الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، و خلق الأشیاء کلّها ناطقة بحمده و شکره، و الصّلاة و السّلام على نبیه محمّد المشتقّ اسمه من اسمه المحمود، و على آله الطاهرین أولی المحامد و المکارم و الجود.
  
و بعد: فهذا شرح الدعاء الأوّل من أدعية صحيفة سيّد العابدين من الشرح المسمّى «برياض السالكين» إملاء راجي فضل ربّه السنّي علي الصدر الحسيني الحسني «2» وفّقه اللّه سبحانه لا كماله و كتبه حسنة في صحيفة أعماله آمّين.
+
و بعد: فهذا شرح الدعاء الأوّل من أدعیة صحیفة سید العابدین من الشرح المسمّى «بریاض السالکین» إملاء راجی فضل ربّه السنّی علی الصدر الحسینی الحسنی «۲» وفّقه اللّه سبحانه لا کماله و کتبه حسنة فی صحیفة أعماله آمّین.
  
 
*****
 
*****
  
الواو: للاستيناف و معناه الابتداء. قال الخليل بن احمد فى جمل الاعراب: كل (واو) توردها فى اول كلامك فهى واو استيناف، و ان شئت قلت واو ابتداء، انتهى.   
+
الواو: للاستیناف و معناه الابتداء. قال الخلیل بن احمد فى جمل الاعراب: کل (واو) توردها فى اول کلامک فهى واو استیناف، و ان شئت قلت واو ابتداء، انتهى.   
  
 
و فى اعراب عباره هذا العنوان وجهان:   
 
و فى اعراب عباره هذا العنوان وجهان:   
  
احدهما: ان يكون اسم كان مقدرا و هو اما المصدر المدلول عليه بقوله اذا ابتدا بالدعاء بدا بالتحميد. او الشان المفهوم من سياق الكلام اى: كان من كيفيه دعائه (عليه‏ السلام) بدوه بالتحميد، او كان الشان من دعائه.   
+
احدهما: ان یکون اسم کان مقدرا و هو اما المصدر المدلول علیه بقوله اذا ابتدا بالدعاء بدا بالتحمید. او الشان المفهوم من سیاق الکلام اى: کان من کیفیه دعائه (علیه‏ السلام) بدوه بالتحمید، او کان الشان من دعائه.   
  
و مجموع الجملتين من قوله اذا ابتدا بالدعاء بدا بالتحميد مفسر لذلك المقدر و نظيره قوله تعالى: «ثم بدالهم من بعد ما راوا الايات ليسجننه» قالوا: فاعل (بدا) اما مصدره، او الراى المفهوم من السياق، او المصدر المدلول عليه بقوله: ليسجننه اى بدالهم بداء، او راى او سجنه، و مجموع الجملتين من القسم المقدر و جوابه الذى هو ليسجننه مفسر لذلك المقدر. قال ابن هشام: و لا يمنع من ذلك كون القسم انشاء لان المفسر ها هنا هو المعنى المتحصل من الجواب و ذلك المعنى هو سجنه.   
+
و مجموع الجملتین من قوله اذا ابتدا بالدعاء بدا بالتحمید مفسر لذلک المقدر و نظیره قوله تعالى: «ثم بدالهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه» قالوا: فاعل (بدا) اما مصدره، او الراى المفهوم من السیاق، او المصدر المدلول علیه بقوله: لیسجننه اى بدالهم بداء، او راى او سجنه، و مجموع الجملتین من القسم المقدر و جوابه الذى هو لیسجننه مفسر لذلک المقدر. قال ابن هشام: و لا یمنع من ذلک کون القسم انشاء لان المفسر ها هنا هو المعنى المتحصل من الجواب و ذلک المعنى هو سجنه.   
  
الثانى: ان يكون اسمها جمله قوله بدا بالتحميد و من دعائه خبرها، و نظيره قول الكوفيين: ان جمله ليسجننه فى الايه هو فاعل بدا بناء على مذهبهم من وقوع الجمله فاعلا، لكن قال الدمامينى: ما اظن ان احدا من الكوفيين و لا غيرهم ينازع فى ان من خصائص الاسم كونه مسندا اليه فينبغى حمل كلامهم على معنى ان المصدر المفهوم من الجمله هو الفاعل المسند اليه معنى، و غايته ان التاويل هنا وقع بغير  
+
الثانى: ان یکون اسمها جمله قوله بدا بالتحمید و من دعائه خبرها، و نظیره قول الکوفیین: ان جمله لیسجننه فى الایه هو فاعل بدا بناء على مذهبهم من وقوع الجمله فاعلا، لکن قال الدمامینى: ما اظن ان احدا من الکوفیین و لا غیرهم ینازع فى ان من خصائص الاسم کونه مسندا الیه فینبغى حمل کلامهم على معنى ان المصدر المفهوم من الجمله هو الفاعل المسند الیه معنى، و غایته ان التاویل هنا وقع بغیر  
  
واسطه حرف مصدرى فهو كما يقول الجميع فى نحو: قمت حين قام زيد، من ان الجمله وقعت مضافا اليه، مع ان الاضافه من خصائص الاسم كالاسناد اليه، لكن الجمله هنا عندهم مووله بمفرد اى حين قيام زيد، و لا بدع فى هذا، لانه وجد مطردا فى الاضافه و فى باب التسويه نحو: سواء على اقمت ام قعدت اى: قيامك و قعودك، و فى لا تاكل السمك و تشرب اللبن، اى لا يكن منك اكل سمك مع شرب لبن، فهم الحقوا ما وقعت فيه الجمله فاعلا فى الظاهر بتلك الابواب، انتهى.   
+
واسطه حرف مصدرى فهو کما یقول الجمیع فى نحو: قمت حین قام زید، من ان الجمله وقعت مضافا الیه، مع ان الاضافه من خصائص الاسم کالاسناد الیه، لکن الجمله هنا عندهم مووله بمفرد اى حین قیام زید، و لا بدع فى هذا، لانه وجد مطردا فى الاضافه و فى باب التسویه نحو: سواء على اقمت ام قعدت اى: قیامک و قعودک، و فى لا تاکل السمک و تشرب اللبن، اى لا یکن منک اکل سمک مع شرب لبن، فهم الحقوا ما وقعت فیه الجمله فاعلا فى الظاهر بتلک الابواب، انتهى.   
  
فعلى هذا فاسم (كان) و ان وقع فى الظاهر جمله لكن من حيث تاويلها بمفرد و هو المصدر المفهوم منها، اى و كان من كيفيه دعائه بدوه بالحمد و الثناء اذا ابتدا بالدعاء.   
+
فعلى هذا فاسم (کان) و ان وقع فى الظاهر جمله لکن من حیث تاویلها بمفرد و هو المصدر المفهوم منها، اى و کان من کیفیه دعائه بدوه بالحمد و الثناء اذا ابتدا بالدعاء.   
  
تنبيه:
+
تنبیه:
  
اذا فى قوله اذا ابتدا بالدعاء: للاستمرار فى الاحوال الماضيه و الحاضره و المستقبله اى كان هذا شانه دائما و هى كثيرا ما تستعمل له كما يستعمل الفعل المضارع لذلك و منه قوله تعالى: «و اذا قاموا الى الصلاه قاموا كسالى» «و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم» اى هذا شانهم ابدا.   
+
اذا فى قوله اذا ابتدا بالدعاء: للاستمرار فى الاحوال الماضیه و الحاضره و المستقبله اى کان هذا شانه دائما و هى کثیرا ما تستعمل له کما یستعمل الفعل المضارع لذلک و منه قوله تعالى: «و اذا قاموا الى الصلاه قاموا کسالى» «و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم» اى هذا شانهم ابدا.   
  
 
تبصره:
 
تبصره:
  
انما كان (عليه ‏السلام) يبدا بالتحميد لله عز و جل و الثناء عليه اقتداء بكتاب الله تعالى و عملا بما اشتهر عن رسول ‏الله (صلى الله عليه و آله): «كل امر ذى بال لم يبدا فيه بالحمد- و فى روايه بحمد الله- فهو اقطع» اى مقطوع البركه.   
+
انما کان (علیه ‏السلام) یبدا بالتحمید لله عز و جل و الثناء علیه اقتداء بکتاب الله تعالى و عملا بما اشتهر عن رسول ‏الله (صلى الله علیه و آله): «کل امر ذى بال لم یبدا فیه بالحمد- و فى روایه بحمد الله- فهو اقطع» اى مقطوع البرکه.   
  
و لما فى كتاب اميرالمومنين (عليه‏ السلام): «ان المدحه قبل المساله».   
+
و لما فى کتاب امیرالمومنین (علیه‏ السلام): «ان المدحه قبل المساله».   
  
و روى عن ابى‏ عبدالله (عليه ‏السلام) انه قال: «كل دعاء لا يكون قبله تحميد فهو ابتر، انما التحميد ثم الدعاء».   
+
و روى عن ابى‏ عبدالله (علیه ‏السلام) انه قال: «کل دعاء لا یکون قبله تحمید فهو ابتر، انما التحمید ثم الدعاء».   
  
و عن ابى ‏كهمس قال: سمعت اباعبدالله (عليه ‏السلام) يقول: «دخل رجل المسجد فابتدا بالدعاء قبل الثناء على الله و الصلاه على النبى (صلى الله عليه و آله). فقال رسول‏ الله (صلى الله عليه و آله): عاجل العبد ربه، ثم دخل آخر فصلى و اثنى على الله عز و جل و صلى على رسول‏ الله (صلى الله عليه و آله)، فقال رسول ‏الله (صلى الله عليه و آله): سَل، تُعطه».   
+
و عن ابى ‏کهمس قال: سمعت اباعبدالله (علیه ‏السلام) یقول: «دخل رجل المسجد فابتدا بالدعاء قبل الثناء على الله و الصلاه على النبى (صلى الله علیه و آله). فقال رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله): عاجل العبد ربه، ثم دخل آخر فصلى و اثنى على الله عز و جل و صلى على رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله)، فقال رسول ‏الله (صلى الله علیه و آله): سَل، تُعطه».   
  
 
تتمه مهمه:  
 
تتمه مهمه:  
  
الدعاء بالضم و المد لغه: النداء، تقول: دعوت فلانا اذا ناديته.   
+
الدعاء بالضم و المد لغه: النداء، تقول: دعوت فلانا اذا نادیته.   
  
و عرفا: الرغبه الى الله تعالى، و طلب الرحمه منه على وجه الاستكانه و الخضوع، و قد يطلق على التمجيد و التقديس لما فيه من التعرض للطلب.   
+
و عرفا: الرغبه الى الله تعالى، و طلب الرحمه منه على وجه الاستکانه و الخضوع، و قد یطلق على التمجید و التقدیس لما فیه من التعرض للطلب.   
  
سئل عطاء عن معنى قول النبى (صلى الله عليه و آله): «خير الدعاء دعائى و دعاء الانبياء من قبلى و هو لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد. يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى‏ء قدير، و ليس هذا دعاء انما هو تقديس و تمجيد» فقال: هذا اميه ابن الصلت يقول: فى ابن‏جذعان:   
+
سئل عطاء عن معنى قول النبى (صلى الله علیه و آله): «خیر الدعاء دعائى و دعاء الانبیاء من قبلى و هو لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد. یحیى و یمیت و هو حى لا یموت بیده الخیر و هو على کل شى‏ء قدیر، و لیس هذا دعاء انما هو تقدیس و تمجید» فقال: هذا امیه ابن الصلت یقول: فى ابن‏جذعان:   
  
اذا اثنى عليك المرء يوما         كفاه من تعرضه الثناء   
+
اذا اثنى علیک المرء یوما         کفاه من تعرضه الثناء   
  
افيعلم ابن جذعان ما يراد منه بالثناء عليه و لا يعلم رب العالمين ما يراد منه بالثناء عليه».   
+
افیعلم ابن جذعان ما یراد منه بالثناء علیه و لا یعلم رب العالمین ما یراد منه بالثناء علیه».   
  
و اعلم ان الدعاء من معظم ابواب العبادات و اعظم ما يستعصم به من الافات و امتن ما يتوسل به الى استنزال الخيرات، و وجوبه و فضله معلوم من العقل و الشرع لقوله تعالى: «ادعونى استجب لكم».   
+
و اعلم ان الدعاء من معظم ابواب العبادات و اعظم ما یستعصم به من الافات و امتن ما یتوسل به الى استنزال الخیرات، و وجوبه و فضله معلوم من العقل و الشرع لقوله تعالى: «ادعونى استجب لکم».   
  
و روى زراره عن ابى ‏جعفر (عليه‏ السلام) قال: ان الله عز و جل يقول: «ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين» قال: هو الدعاء، قلت: ان ابراهيم لاواه حليم، قال: الاواه: الدعاء».   
+
و روى زراره عن ابى ‏جعفر (علیه‏ السلام) قال: ان الله عز و جل یقول: «ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین» قال: هو الدعاء، قلت: ان ابراهیم لاواه حلیم، قال: الاواه: الدعاء».   
  
و الاخبار فى فضله و الترغيب فيه و الحث عليه متواتره من طرق الخاصه و العامه حتى صار شرعيته من ضروريات الدين و هو من شعار الصالحين و آداب الانبياء و المرسلين، بل من اجل مقامات الموحدين و افضل درجات السالكين لكونه مشعرا بالذل و الانكسار و مظهرا الصفه العجز و الافتقار، و هو لا ينافى القضاء و لا يدافع الرضاء.   
+
و الاخبار فى فضله و الترغیب فیه و الحث علیه متواتره من طرق الخاصه و العامه حتى صار شرعیته من ضروریات الدین و هو من شعار الصالحین و آداب الانبیاء و المرسلین، بل من اجل مقامات الموحدین و افضل درجات السالکین لکونه مشعرا بالذل و الانکسار و مظهرا الصفه العجز و الافتقار، و هو لا ینافى القضاء و لا یدافع الرضاء.   
  
روى ميسر بن عبدالعزيز عن ابى‏ عبدالله (عليه‏ السلام) قال: قال لى يا ميسر ادع و لا تقل: ان الامر قد فرغ منه ان عند الله منزله لا تنال الا بمساله، و لو ان عبدا سد فاه و لم يسال لم يعط شيئا فسل تعط يا ميسر، انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه.   
+
روى میسر بن عبدالعزیز عن ابى‏ عبدالله (علیه‏ السلام) قال: قال لى یا میسر ادع و لا تقل: ان الامر قد فرغ منه ان عند الله منزله لا تنال الا بمساله، و لو ان عبدا سد فاه و لم یسال لم یعط شیئا فسل تعط یا میسر، انه لیس من باب یقرع الا یوشک ان یفتح لصاحبه.   
  
فظهر من كلامه (عليه ‏السلام) ان الدعاء سبب من اسباب حصول المطلوب، فكون الشى‏ء متوقفا على سببه لا يدافع كونه مما قضى الله حصوله، اذ كما جرى فى القضاء حصوله فقد جرى ايضا حصول هذا السبب، و كونه مسببا عنه.   
+
فظهر من کلامه (علیه ‏السلام) ان الدعاء سبب من اسباب حصول المطلوب، فکون الشى‏ء متوقفا على سببه لا یدافع کونه مما قضى الله حصوله، اذ کما جرى فى القضاء حصوله فقد جرى ایضا حصول هذا السبب، و کونه مسببا عنه.   
  
و من التوهمات الباطله و الظنون الفاسده ما قاله بعض الظاهريين من المتكلمين: انه لا فائده فى الدعاء لان المطلوب ان كان معلوم الوقوع عند الله تعالى كان واجب الوقوع و الا فلا يقع لان الاقدار سابقه و الاقضيه واقعه، و قد جف القلم بما هو كائن، فالدعاء لايزيد و لا ينقص فيها شيئا.   
+
و من التوهمات الباطله و الظنون الفاسده ما قاله بعض الظاهریین من المتکلمین: انه لا فائده فى الدعاء لان المطلوب ان کان معلوم الوقوع عند الله تعالى کان واجب الوقوع و الا فلا یقع لان الاقدار سابقه و الاقضیه واقعه، و قد جف القلم بما هو کائن، فالدعاء لایزید و لا ینقص فیها شیئا.   
  
و لان المقصود ان كان من مصالح العباد فالجواد المطلق لا يبخل به، و ان لم يكن من مصالحهم لم يجز طلبه.   
+
و لان المقصود ان کان من مصالح العباد فالجواد المطلق لا یبخل به، و ان لم یکن من مصالحهم لم یجز طلبه.   
  
و لان اجل مقامات الصديقين الرضا و اهمال حظوظ النفس، و الاشتغال بالدعاء ينافى ذلك.   
+
و لان اجل مقامات الصدیقین الرضا و اهمال حظوظ النفس، و الاشتغال بالدعاء ینافى ذلک.   
  
و هذا ظن فاسد و قول سخيف صادر عن جاهل لا يعرف الحقائق عن مواضعها و اصولها فان الدعاء مما يقاوم القضاء لا من حيث انه فعل العبد فانه من هذه الحيثيه مما يتحكم فيه القضاء لانه لو لم يقض عليه ان يدعو لم يكن يدعو و لكن من حيث ما علمنا الله عز و جل و امرنا به حيث قال: «ادعونى استجب لكم» و قال: «ادعوا ربكم» فان الدعاء من هذه الحيثيه انما ينبعث من حيث ينبعث القضاء فلا تسلط للقضاء عليه فان كلا منهما من الله تعالى و لسان العبد و الحاله هذه ترجمان الدعاء لانه لم يدع بنفسه، و لكن بامر الله عز و جل و كل من فعل شيئا بامر احد فيده يد الامر، كما اذا امر الملك بعض خدامه ان يضرب ابنا للملك، فان يد الخادم و الحاله هذه يد الملك، و لو كان اليد يده لم يستطع ان يمدها الى ابن‏الملك، و ليبست دون ذلك يده.   
+
و هذا ظن فاسد و قول سخیف صادر عن جاهل لا یعرف الحقائق عن مواضعها و اصولها فان الدعاء مما یقاوم القضاء لا من حیث انه فعل العبد فانه من هذه الحیثیه مما یتحکم فیه القضاء لانه لو لم یقض علیه ان یدعو لم یکن یدعو و لکن من حیث ما علمنا الله عز و جل و امرنا به حیث قال: «ادعونى استجب لکم» و قال: «ادعوا ربکم» فان الدعاء من هذه الحیثیه انما ینبعث من حیث ینبعث القضاء فلا تسلط للقضاء علیه فان کلا منهما من الله تعالى و لسان العبد و الحاله هذه ترجمان الدعاء لانه لم یدع بنفسه، و لکن بامر الله عز و جل و کل من فعل شیئا بامر احد فیده ید الامر، کما اذا امر الملک بعض خدامه ان یضرب ابنا للملک، فان ید الخادم و الحاله هذه ید الملک، و لو کان الید یده لم یستطع ان یمدها الى ابن‏الملک، و لیبست دون ذلک یده.   
  
و انك لتعلم ان الدعاء لا يتحكم على الله و انما يتحكم علينا و الله غالب على امره، فاذا كان الدعاء موصول الاصل بالموضع الذى اتصل به القضاء، فالقضاء و الدعاء يتعالجان و الحكم لما غلب و من غلب سلب، هذا ما ذكره بعض المحققين.   
+
و انک لتعلم ان الدعاء لا یتحکم على الله و انما یتحکم علینا و الله غالب على امره، فاذا کان الدعاء موصول الاصل بالموضع الذى اتصل به القضاء، فالقضاء و الدعاء یتعالجان و الحکم لما غلب و من غلب سلب، هذا ما ذکره بعض المحققین.   
  
و قال النظام النيسابورى فى تفسير قوله تعالى: «و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب»: قال جمهور العقلاء: ان الدعاء من اعظم مقامات العبوديه، و القرآن ناطق بصحته عن الصديقين، و الاحاديث مشحونه بالادعيه الماثوره بحيث لا مساغ للانكار و لا مجال للعناد، و السبب العقلى فيه ان كيفيه علم الله تعالى و قضائه غير معلومه للبشر، غائبه عن العقول و الحكمه الالهيه، تقتضى ان يكون العبد معلقا بين الخوف و الرجاء اللذين بهما تتم العبوديه و بهذا الطريق صححنا القول بالتكاليف مع الاعتراف باحاطه علم الله و بجريان قضائه و قدره فى الكل.   
+
و قال النظام النیسابورى فى تفسیر قوله تعالى: «و اذا سالک عبادى عنى فانى قریب»: قال جمهور العقلاء: ان الدعاء من اعظم مقامات العبودیه، و القرآن ناطق بصحته عن الصدیقین، و الاحادیث مشحونه بالادعیه الماثوره بحیث لا مساغ للانکار و لا مجال للعناد، و السبب العقلى فیه ان کیفیه علم الله تعالى و قضائه غیر معلومه للبشر، غائبه عن العقول و الحکمه الالهیه، تقتضى ان یکون العبد معلقا بین الخوف و الرجاء اللذین بهما تتم العبودیه و بهذا الطریق صححنا القول بالتکالیف مع الاعتراف باحاطه علم الله و بجریان قضائه و قدره فى الکل.   
  
و ما روى عن جابر انه جاء سراقه بن مالك فقال: يا رسول‏الله بين لنا ديننا كانا خلقنا الان ففيم العمل اليوم افيما جفت به الاقلام، و جرت به المقادير، ام فيما يستقبل؟ فقال: بل فيما جفت به الاقلام، و جرت به المقادير، قال: ففيم العمل؟ قال: اعملوا فكل ميسر لما خلق له و كل عامل بعمله منبه على ما قلناه فانه (صلى الله عليه و آله) علقهم بين الامرين، رهبهم بسابق القدر، ثم رغبهم فى العمل و لم يترك احد الامرين للاخر، فقال: كل ميسر لما خلق له يريد انه ميسر فى ايام حياته للعمل الذى سبق به القدر قبل وجوده.   
+
و ما روى عن جابر انه جاء سراقه بن مالک فقال: یا رسول‏الله بین لنا دیننا کانا خلقنا الان ففیم العمل الیوم افیما جفت به الاقلام، و جرت به المقادیر، ام فیما یستقبل؟ فقال: بل فیما جفت به الاقلام، و جرت به المقادیر، قال: ففیم العمل؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له و کل عامل بعمله منبه على ما قلناه فانه (صلى الله علیه و آله) علقهم بین الامرین، رهبهم بسابق القدر، ثم رغبهم فى العمل و لم یترک احد الامرین للاخر، فقال: کل میسر لما خلق له یرید انه میسر فى ایام حیاته للعمل الذى سبق به القدر قبل وجوده.   
  
الا انك يجب ان تعلم الفرق بين الميسر و المسخر كى لا تغرق فى لجه القضاء و القدر، و كذا القول فى باب الرزق و الكسب.   
+
الا انک یجب ان تعلم الفرق بین المیسر و المسخر کى لا تغرق فى لجه القضاء و القدر، و کذا القول فى باب الرزق و الکسب.   
  
و الحاصل: ان الاسباب و الوسائط و الروابط معتبره فى جميع امور هذا العالم و من جمله الوسائط و الوسائل فى قضاء الاوطار الدعاء و الالتماس كما فى الشاهد، فلعل الله سبحانه قد جعل دعاء العبد سببا لبعض مناجحه، فاذا كان كذلك فلابد ان يدعوا حتى يصل الى مطلوبه، و لم يكن شى‏ء من ذلك خارجا عن قانون القضاء السابق و ناسخا للكتاب المسطور انتهى كلامه.   
+
و الحاصل: ان الاسباب و الوسائط و الروابط معتبره فى جمیع امور هذا العالم و من جمله الوسائط و الوسائل فى قضاء الاوطار الدعاء و الالتماس کما فى الشاهد، فلعل الله سبحانه قد جعل دعاء العبد سببا لبعض مناجحه، فاذا کان کذلک فلابد ان یدعوا حتى یصل الى مطلوبه، و لم یکن شى‏ء من ذلک خارجا عن قانون القضاء السابق و ناسخا للکتاب المسطور انتهى کلامه.   
  
و قال بيان الحق ابوالقاسم النيسابورى: لئن كان الدعاء غير معقول كانت العباده غير معقوله، و قد تكون طاعه و عباده من غير دعاء و مساله و لا يكون دعاء و مساله الا مع طاعه و عباده، اذ لا دعاء الا مع الاعتراف بالذله و النقص و الاضطرار و العجز عقدا و لسانا و هيئه، و انه لا فرج له الا من لدن سيده و لا خير له الا من عنده قولا و ضميرا فيتردد لسانه بانواع التضرع و الحوار و تتصرف يداه نحو السماء فى ضروب من الشكل و الحركات كما يروى عن جعفر بن محمد الصادق (عليهماالسلام) انه قال هكذا الرغبه و اظهر و ابرز باطن راحته الى السماء، و هكذا الرهبه و جعل ظاهر كفه الى السماء، و هكذا التضرع و حرك اصابعه يمينا و شمالا، و هكذا التبتل و رفع اصابعه مره و وضعها اخرى، و هكذا الابتهال و مديده تلقاء وجهه الى القبله، و كان لا يبتهل حتى يذرى دموعه و يشخص بصره، و هل اخلاص العباده الا هذه الاحوال فكان الدعاء من اشرف العباده، و بحسب العباده يتم الشرف الانسانى و يخلص الغرض الالهى كما قال الله عز و جل: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» و لانه لا يمتنع ظهور رحمه الله و سابغ كرمه فى حق العبد من غير مسالته و كرامته بالاجابه، و تمتنع كرامته بالاجابه الا مع ظهور جوده و اتصال رحمته حتى يطمئن بفضله و يثق بقبوله و يعلم انه العبد الذى دعا مولاه فلباه و ساله فاعطاه، فكان الدعاء فى امتراء المزيد و استجماع اسباب الرحمه مع الكرامه فوق الطاعه و العباده و لهذا كان رسول‏الله (صلى الله عليه و آله) يرغب فيه الى خيار خاصته و يساله لنفسه عن صفوه امته، انتهى.   
+
و قال بیان الحق ابوالقاسم النیسابورى: لئن کان الدعاء غیر معقول کانت العباده غیر معقوله، و قد تکون طاعه و عباده من غیر دعاء و مساله و لا یکون دعاء و مساله الا مع طاعه و عباده، اذ لا دعاء الا مع الاعتراف بالذله و النقص و الاضطرار و العجز عقدا و لسانا و هیئه، و انه لا فرج له الا من لدن سیده و لا خیر له الا من عنده قولا و ضمیرا فیتردد لسانه بانواع التضرع و الحوار و تتصرف یداه نحو السماء فى ضروب من الشکل و الحرکات کما یروى عن جعفر بن محمد الصادق (علیهماالسلام) انه قال هکذا الرغبه و اظهر و ابرز باطن راحته الى السماء، و هکذا الرهبه و جعل ظاهر کفه الى السماء، و هکذا التضرع و حرک اصابعه یمینا و شمالا، و هکذا التبتل و رفع اصابعه مره و وضعها اخرى، و هکذا الابتهال و مدیده تلقاء وجهه الى القبله، و کان لا یبتهل حتى یذرى دموعه و یشخص بصره، و هل اخلاص العباده الا هذه الاحوال فکان الدعاء من اشرف العباده، و بحسب العباده یتم الشرف الانسانى و یخلص الغرض الالهى کما قال الله عز و جل: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» و لانه لا یمتنع ظهور رحمه الله و سابغ کرمه فى حق العبد من غیر مسالته و کرامته بالاجابه، و تمتنع کرامته بالاجابه الا مع ظهور جوده و اتصال رحمته حتى یطمئن بفضله و یثق بقبوله و یعلم انه العبد الذى دعا مولاه فلباه و ساله فاعطاه، فکان الدعاء فى امتراء المزید و استجماع اسباب الرحمه مع الکرامه فوق الطاعه و العباده و لهذا کان رسول‏الله (صلى الله علیه و آله) یرغب فیه الى خیار خاصته و یساله لنفسه عن صفوه امته، انتهى.   
  
و اما القول بان الاشتغال بالدعاء ينافى الرضا بالقضاء الذى هو اجل مقامات الصديقين فجوابه: انه انما ينافيه لو كان الباعث عليه حظ النفس.   
+
و اما القول بان الاشتغال بالدعاء ینافى الرضا بالقضاء الذى هو اجل مقامات الصدیقین فجوابه: انه انما ینافیه لو کان الباعث علیه حظ النفس.   
  
و اما اذا كان الداعى عارفا بالله عالما بانه لا يفعل الا ما وافق مشيته، و دعاه امتثالا لامره فى قوله: «ادعونى» و نحوه من غير ان يكون فى دعائه حظ من حظوظ نفسه، فلا منافاه بينهما و الله اعلم.   
+
و اما اذا کان الداعى عارفا بالله عالما بانه لا یفعل الا ما وافق مشیته، و دعاه امتثالا لامره فى قوله: «ادعونى» و نحوه من غیر ان یکون فى دعائه حظ من حظوظ نفسه، فلا منافاه بینهما و الله اعلم.   
  
 
*****
 
*****
  
قال سيدنا و مولانا الامام المعصوم خليفه الله فى ارضه القائم بسنته و فرضه زين ‏العابدين و سيد الساجدين صلوات الله عليه و على آبائه الابرار و ابنائه الائمه الاطهار:  
+
قال سیدنا و مولانا الامام المعصوم خلیفه الله فى ارضه القائم بسنته و فرضه زین ‏العابدین و سید الساجدین صلوات الله علیه و على آبائه الابرار و ابنائه الائمه الاطهار:  
  
الحمد: هو الثناء على ذى علم بكماله ذاتيا كان كوجوب الوجود و الاتصاف بالكمالات و التنزه عن النقائص، او وصفيا ككون صفاته كامله واجبه، او فعليا ككون افعاله مشتمله على حكمه فاكثر تعظيما له و اثره على المدح الذى هو الثناء على الشى‏ء بكماله ذا علم كان اولا، لان الكمال الذى لا يعتبر معه العلم لا يكون كمالا مطلقا و يقابلهما الذم، و على الشكر و هو مقابله الانعام بالتعظيم ذكرا باللسان، او اعتقادا بالجنان، او خدمه بالاركان مع صرف ما انعم به الى ما انعم لاجله، لانه و ان عم جهات الشاكر قصر عن احاطه كمالات المشكور، اذ لا يتعلق باللازمه و يقابله الكفران، و على الثناء الذى هو ذكر الاوصاف كمالات كانت او نقائص اذ هو وصف بمدح او ذم، و لذلك يقيد بالجميل اذا اريد المدح.   
+
الحمد: هو الثناء على ذى علم بکماله ذاتیا کان کوجوب الوجود و الاتصاف بالکمالات و التنزه عن النقائص، او وصفیا ککون صفاته کامله واجبه، او فعلیا ککون افعاله مشتمله على حکمه فاکثر تعظیما له و اثره على المدح الذى هو الثناء على الشى‏ء بکماله ذا علم کان اولا، لان الکمال الذى لا یعتبر معه العلم لا یکون کمالا مطلقا و یقابلهما الذم، و على الشکر و هو مقابله الانعام بالتعظیم ذکرا باللسان، او اعتقادا بالجنان، او خدمه بالارکان مع صرف ما انعم به الى ما انعم لاجله، لانه و ان عم جهات الشاکر قصر عن احاطه کمالات المشکور، اذ لا یتعلق باللازمه و یقابله الکفران، و على الثناء الذى هو ذکر الاوصاف کمالات کانت او نقائص اذ هو وصف بمدح او ذم، و لذلک یقید بالجمیل اذا ارید المدح.   
  
و لام الحمد: للجنس و معناه الاشاره الى الحقيقه من حيث هى حاضره فى ذهن السامع.   
+
و لام الحمد: للجنس و معناه الاشاره الى الحقیقه من حیث هى حاضره فى ذهن السامع.   
  
و الجاره: للاختصاص فتختص حقيقه الحمد به فيكون جميع افرادها مختصا به سبحانه، لان النعوت الكماليه كلها ترجع اليه لانه فاعلها و غايتها كما حقق فى مقامه، و لانه الموجود الحقيقى كما يعرفه العارفون.   
+
و الجاره: للاختصاص فتختص حقیقه الحمد به فیکون جمیع افرادها مختصا به سبحانه، لان النعوت الکمالیه کلها ترجع الیه لانه فاعلها و غایتها کما حقق فى مقامه، و لانه الموجود الحقیقى کما یعرفه العارفون.   
  
و ثبوت الصفه فرع ثبوت الموصوف و ذلك انهم يرون كل قدره مستغرقه فى القدره بالذات و كل علم مستغرقا فى العلم بالذات، و هكذا فى كل صفه كماليه.   
+
و ثبوت الصفه فرع ثبوت الموصوف و ذلک انهم یرون کل قدره مستغرقه فى القدره بالذات و کل علم مستغرقا فى العلم بالذات، و هکذا فى کل صفه کمالیه.   
  
فاذن المحامد كلها راجعه اليه سبحانه، و لهذا ذكر اسم الله دون غيره من الاسماء لدلالته بحسب المفهوم على جامعيه الاوصاف الجماليه و الجلاليه كلها و ربوبيته لانواع الاشياء كلها، و كل اسم غيره انما يدل على صفه و ربوبيه نوع واحد.   
+
فاذن المحامد کلها راجعه الیه سبحانه، و لهذا ذکر اسم الله دون غیره من الاسماء لدلالته بحسب المفهوم على جامعیه الاوصاف الجمالیه و الجلالیه کلها و ربوبیته لانواع الاشیاء کلها، و کل اسم غیره انما یدل على صفه و ربوبیه نوع واحد.   
  
و عمم بعض المحققين الثناء فى تعريف الحمد بكونه قالا او حالا بطريق عموم المجاز لادخال حمد الحق سبحانه نفسه و ذلك حيث بسط بساط الوجود على ممكنات لا تعد و لا تحصى، و وضع عليه موائد كرمه التى لا تتناهى فكل ذره من ذرات الوجود لسان حال ناطق عنه بحمده، و مثل هذا الحمد لا يحيط به نطاق النطق، و من ثم قال (صلى الله عليه و آله): «لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك».   
+
و عمم بعض المحققین الثناء فى تعریف الحمد بکونه قالا او حالا بطریق عموم المجاز لادخال حمد الحق سبحانه نفسه و ذلک حیث بسط بساط الوجود على ممکنات لا تعد و لا تحصى، و وضع علیه موائد کرمه التى لا تتناهى فکل ذره من ذرات الوجود لسان حال ناطق عنه بحمده، و مثل هذا الحمد لا یحیط به نطاق النطق، و من ثم قال (صلى الله علیه و آله): «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک».   
  
تنبيه:
+
تنبیه:
  
الى ما ذكرناه من رجوع المحامد كلها اليه سبحانه اشار ابوجعفر الباقر فيما رواه عنه ابنه الصادق (عليهماالسلام) قال: «فقد ابى بغله له فقال: لئن ردها الله تعالى لاحمدنه بمحامد يرضاها، فما لبث ان اتى بها بسرجها و لجمامها، فلما استوى عليها و ضم اليه ثيابه رفع راسه الى السماء فقال: الحمدلله و لم يزد، ثم قال: ما نركت و ما بقيت شيئا جعلت كل انواع المحامد لله عز و جل، فما من حمد الا هو داخل فيما قلت، انتهى.   
+
الى ما ذکرناه من رجوع المحامد کلها الیه سبحانه اشار ابوجعفر الباقر فیما رواه عنه ابنه الصادق (علیهماالسلام) قال: «فقد ابى بغله له فقال: لئن ردها الله تعالى لاحمدنه بمحامد یرضاها، فما لبث ان اتى بها بسرجها و لجمامها، فلما استوى علیها و ضم الیه ثیابه رفع راسه الى السماء فقال: الحمدلله و لم یزد، ثم قال: ما نرکت و ما بقیت شیئا جعلت کل انواع المحامد لله عز و جل، فما من حمد الا هو داخل فیما قلت، انتهى.   
  
و ارتفاع الحمد بالابتداء و خبره الظرف و اصله النصب كما هو شان المصادر المنصوبه بافعالها المضمره التى لا تكاد تستعمل معها نحو: شكرا و عجبا، و ايثار الرفع عليه مع انه الاصل للايذان بان ثبوت الحمد له تعالى لذاته لا لاثبات مثبت و ان ذلك امر دائم مستمر لا حادث متجدد، و لهذا كانت تحيه الخليل (عليه ‏السلام) للملائكه (عليهم ‏السلام) احسن من تحيتهم له فى قوله تعالى: «قالوا سلاما قال سلام» و لم يقدم الخبر لقصد الاختصاص لحصوله ب«لامى» التعريف و الجر مع ان فى تاخيره اشعارا بانه المرجع.   
+
و ارتفاع الحمد بالابتداء و خبره الظرف و اصله النصب کما هو شان المصادر المنصوبه بافعالها المضمره التى لا تکاد تستعمل معها نحو: شکرا و عجبا، و ایثار الرفع علیه مع انه الاصل للایذان بان ثبوت الحمد له تعالى لذاته لا لاثبات مثبت و ان ذلک امر دائم مستمر لا حادث متجدد، و لهذا کانت تحیه الخلیل (علیه ‏السلام) للملائکه (علیهم ‏السلام) احسن من تحیتهم له فى قوله تعالى: «قالوا سلاما قال سلام» و لم یقدم الخبر لقصد الاختصاص لحصوله ب«لامى» التعریف و الجر مع ان فى تاخیره اشعارا بانه المرجع.   
  
و الله: لفظ دال على المعبود بالحق، و كما تاهت العقول فى ذاته تعالى و صفاته لاحتجابها بانوار العظمه، تحيروا ايضا فى لفظ الله كانما انعكس اليه من تلك الانوار اشعه بهرت اعين المستبصرين فاختلفوا، اسريانى هو ام عربى؟ اسم او صفه مشتق؟ و مم اشتقاقه؟ و ما اصله، علم او غير علم؟   
+
و الله: لفظ دال على المعبود بالحق، و کما تاهت العقول فى ذاته تعالى و صفاته لاحتجابها بانوار العظمه، تحیروا ایضا فى لفظ الله کانما انعکس الیه من تلک الانوار اشعه بهرت اعین المستبصرین فاختلفوا، اسریانى هو ام عربى؟ اسم او صفه مشتق؟ و مم اشتقاقه؟ و ما اصله، علم او غیر علم؟   
  
فقيل: هو سريانى و اصله (لاها) فعرب بحذف الالف الثانيه، و ادخال الالف و اللام عليه.   
+
فقیل: هو سریانى و اصله (لاها) فعرب بحذف الالف الثانیه، و ادخال الالف و اللام علیه.   
  
و قيل: بل هو عربى، و هو المختار، و اصله (الاله) فحذفت همزته على غير قياس، كما ينبى‏ء به وجوب الادغام و تعويض الالف و اللام عنها حيث لزماه و جردا عن معنى التعريف، و لذلك قيل: يا الله بالقطع فان المخذوف القياسى فى حكم الثابت فلا يحتاج الى التدارك بما ذكر من الادغام و التعويض.   
+
و قیل: بل هو عربى، و هو المختار، و اصله (الاله) فحذفت همزته على غیر قیاس، کما ینبى‏ء به وجوب الادغام و تعویض الالف و اللام عنها حیث لزماه و جردا عن معنى التعریف، و لذلک قیل: یا الله بالقطع فان المخذوف القیاسى فى حکم الثابت فلا یحتاج الى التدارک بما ذکر من الادغام و التعویض.   
  
و قيل: على قياس تخفيف الهمزه فيكون الادغام و التعويض من خواص هذا الاسم الشريف ليمتاز بذلك عما عداه امتياز مسماه عما سواه بما لايوجد الا فيه من نعوت الكمال.   
+
و قیل: على قیاس تخفیف الهمزه فیکون الادغام و التعویض من خواص هذا الاسم الشریف لیمتاز بذلک عما عداه امتیاز مسماه عما سواه بما لایوجد الا فیه من نعوت الکمال.   
  
و الاله فى الاصل: اسم جنس يقع على كل معبود بحق او باطل اى مع قطع النظر عن وصف الحقيه و البطلان لا مع اعتبار احدهما لا بعينه، ثم غلب على المعبود بالحق كالنجم على الثريا، و البيت على الكعبه.   
+
و الاله فى الاصل: اسم جنس یقع على کل معبود بحق او باطل اى مع قطع النظر عن وصف الحقیه و البطلان لا مع اعتبار احدهما لا بعینه، ثم غلب على المعبود بالحق کالنجم على الثریا، و البیت على الکعبه.   
  
و اما الله بحذف الهمزه فعلم مختص بالمعبود بالحق لم يطلق على غيره اصلا، و اشتقاقه من الالهه و الالوهه بمعنى العباده كما نص عليه الجوهرى على انه اسم منها بمعنى المالوه كالكتاب بمعنى المكتوب، لا على انه صفه منها بدليل انه يوصف و لا يوصف به حيث يقال: اله واحد و لا يقال: شى‏ء اله كما يقال: كتاب مرقوم و لا يقال: شى‏ء كتاب.   
+
و اما الله بحذف الهمزه فعلم مختص بالمعبود بالحق لم یطلق على غیره اصلا، و اشتقاقه من الالهه و الالوهه بمعنى العباده کما نص علیه الجوهرى على انه اسم منها بمعنى المالوه کالکتاب بمعنى المکتوب، لا على انه صفه منها بدلیل انه یوصف و لا یوصف به حیث یقال: اله واحد و لا یقال: شى‏ء اله کما یقال: کتاب مرقوم و لا یقال: شى‏ء کتاب.   
  
و قيل: اشتقاقه من اله كعلم بمعنى تحير، لانه تعالى يحار فى شانه العقول و الافهام.   
+
و قیل: اشتقاقه من اله کعلم بمعنى تحیر، لانه تعالى یحار فى شانه العقول و الافهام.   
  
و اما (اله) كعبد و زنا و معنى فمشتق من الا له المشتق من (اله) بالكسر و كذا تاله و استاله اشتقاق استنوق و استحجر من الناقه و الحجر.   
+
و اما (اله) کعبد و زنا و معنى فمشتق من الا له المشتق من (اله) بالکسر و کذا تاله و استاله اشتقاق استنوق و استحجر من الناقه و الحجر.   
  
و قيل: من اله الى فلان، اى: سكن اليه لاطمينان القلوب بذكره، و سكون الارواح الى معرفته.   
+
و قیل: من اله الى فلان، اى: سکن الیه لاطمینان القلوب بذکره، و سکون الارواح الى معرفته.   
  
و قيل: من اله: اذا فزع من امر نزل به، و الهه غيره: اذا اجاره، اذ العائذ به تعالى يفزع اليه و هو يجيره.   
+
و قیل: من اله: اذا فزع من امر نزل به، و الهه غیره: اذا اجاره، اذ العائذ به تعالى یفزع الیه و هو یجیره.   
  
و قيل: اصله (لاه) على انه مصدر من لاه يليه بمعنى احتجب و ارتفع، اطلق على الفاعل مبالغه.   
+
و قیل: اصله (لاه) على انه مصدر من لاه یلیه بمعنى احتجب و ارتفع، اطلق على الفاعل مبالغه.   
  
و قيل: هو اسم علم لذات الواجب ابتداء و عليه مدار التوحيد فى قولنا: لا اله الا الله.   
+
و قیل: هو اسم علم لذات الواجب ابتداء و علیه مدار التوحید فى قولنا: لا اله الا الله.   
  
و لا يخفى ان اختصاص الاسم الجليل بذاته سبحانه بحيث لا يمكن اطلاقه على غيره اصلا كاف فى ذلك و لا يقدح فيه كون ذلك الاختصاص بطريق الغلبه بعد ان كان اسم جنس فى الاصل.   
+
و لا یخفى ان اختصاص الاسم الجلیل بذاته سبحانه بحیث لا یمکن اطلاقه على غیره اصلا کاف فى ذلک و لا یقدح فیه کون ذلک الاختصاص بطریق الغلبه بعد ان کان اسم جنس فى الاصل.   
  
و قيل: هو وصف فى الاصل لكنه لما غلب عليه تعالى بحيث لايطلق على غيره اصلا، صار كالعلم.   
+
و قیل: هو وصف فى الاصل لکنه لما غلب علیه تعالى بحیث لایطلق على غیره اصلا، صار کالعلم.   
  
و يرده: امتناع الوصف به و تفخيم لامه اذا لم ينكسر ما قبله سنه و حذف الفه لحن.   
+
و یرده: امتناع الوصف به و تفخیم لامه اذا لم ینکسر ما قبله سنه و حذف الفه لحن.   
  
و اما قوله: «الا لا بارك الله فى سهيل» فلضروره الشعر.   
+
و اما قوله: «الا لا بارک الله فى سهیل» فلضروره الشعر.   
  
و الاول: ذهب جمهور البصريين الى ان وزنه افعل، ثم اختلفوا فاكثرهم على انه من (و ول) اى حروفه الاصول واو، و واو، و لام، فاصله على هذا (او ول) ادغمت الفاء فى العين، قالوا: و لم يستعمل هذا التركيب الا فى اول و متصرفاته.   
+
و الاول: ذهب جمهور البصریین الى ان وزنه افعل، ثم اختلفوا فاکثرهم على انه من (و ول) اى حروفه الاصول واو، و واو، و لام، فاصله على هذا (او ول) ادغمت الفاء فى العین، قالوا: و لم یستعمل هذا الترکیب الا فى اول و متصرفاته.   
  
و قال بعضهم: انه من وال يئل والا، اى: نجا، لان النجاه فى السبق، فاصله: اوال قلبت الهمزه الثانيه واوا و ادغمت.   
+
و قال بعضهم: انه من وال یئل والا، اى: نجا، لان النجاه فى السبق، فاصله: اوال قلبت الهمزه الثانیه واوا و ادغمت.   
  
و قيل: اصله ااول من آل يوول اولا، اى: رجع لان كل شى‏ء يرجع الى اوله قلبت الهمزه واوا، و ادغمت ايضا فهو افعل بمعنى المفعول، كاشهر و احمد.   
+
و قیل: اصله ااول من آل یوول اولا، اى: رجع لان کل شى‏ء یرجع الى اوله قلبت الهمزه واوا، و ادغمت ایضا فهو افعل بمعنى المفعول، کاشهر و احمد.   
  
و الصحيح: القول الاول لئلا يلزم قلب الهمزه شاذا على القولين الاخيرين.   
+
و الصحیح: القول الاول لئلا یلزم قلب الهمزه شاذا على القولین الاخیرین.   
  
و ذهب الكوفيون و طائفه من البصريين: الى انه فوعل من و ول قلبت الواو الاولى همزه ثم زيدت واو ثانيه فصار او ول و ادغمت الواو التى هى واو فوعل فى الواو التى هى عين، فصار اول، و انما ذهبوا الى ذلك لان الواو تزاد ثانيه كثيرا، كجوهر و كوثر.   
+
و ذهب الکوفیون و طائفه من البصریین: الى انه فوعل من و ول قلبت الواو الاولى همزه ثم زیدت واو ثانیه فصار او ول و ادغمت الواو التى هى واو فوعل فى الواو التى هى عین، فصار اول، و انما ذهبوا الى ذلک لان الواو تزاد ثانیه کثیرا، کجوهر و کوثر.   
  
و الصحيح مذهب جمهور البصريين لتصريفه تصريف افعل التفضيل و استعماله بمن، و ذلك يبطل كونه فوعلا. ثم «لاول» استعمالان:   
+
و الصحیح مذهب جمهور البصریین لتصریفه تصریف افعل التفضیل و استعماله بمن، و ذلک یبطل کونه فوعلا. ثم «لاول» استعمالان:   
  
احدهما: ان يكون صفه، اى: افعل تفضيل بمعنى اسبق، فيعطى حكم افعل التفضيل من منع الصرف و عدم تانيثه بالتاء، و ذكر (من) التفضيليه بعده ظاهره نحو: هذا اول من هذين، و لقيته عاما اول، بنصب اول ممنوع الصرف على انه صفه للمنصوب.   
+
احدهما: ان یکون صفه، اى: افعل تفضیل بمعنى اسبق، فیعطى حکم افعل التفضیل من منع الصرف و عدم تانیثه بالتاء، و ذکر (من) التفضیلیه بعده ظاهره نحو: هذا اول من هذین، و لقیته عاما اول، بنصب اول ممنوع الصرف على انه صفه للمنصوب.   
  
الثانى: ان يكون اسما مجردا عن الوصفيه، فيكون مصروفا، و منه قولهم: ماله اول و لا آخر.   
+
الثانى: ان یکون اسما مجردا عن الوصفیه، فیکون مصروفا، و منه قولهم: ماله اول و لا آخر.   
  
قال ابوحيان فى الارتشاف: و فى محفوظى ان هذا يونث بالتاء، و يصرف ايضا فيقال: اوله و آخره بالتنوين انتهى.   
+
قال ابوحیان فى الارتشاف: و فى محفوظى ان هذا یونث بالتاء، و یصرف ایضا فیقال: اوله و آخره بالتنوین انتهى.   
  
و قال الزمخشرى فى اساس البلاغه: جمل اول، و ناقه اوله: اذا تقدما الابل. و على هذا يحمل ما ورد فى بعض الاحاديث عن ارباب العصمه (عليهم‏ السلام) من لفظ الاوله و الاولتين.   
+
و قال الزمخشرى فى اساس البلاغه: جمل اول، و ناقه اوله: اذا تقدما الابل. و على هذا یحمل ما ورد فى بعض الاحادیث عن ارباب العصمه (علیهم‏ السلام) من لفظ الاوله و الاولتین.   
  
و قد يستعمل الاسم ظرفا بمعنى قبل فيعطى حكمها فى الاعراب و البناء فتقول اذا صرحت بالمضاف اليه: ابدا به اول فعلك، بالنصب على الظرفيه كما تقول:   
+
و قد یستعمل الاسم ظرفا بمعنى قبل فیعطى حکمها فى الاعراب و البناء فتقول اذا صرحت بالمضاف الیه: ابدا به اول فعلک، بالنصب على الظرفیه کما تقول:   
  
جئت قبلك، و تقول اذا قطعت عن الاضافه لفظا و معنى قصدا للتنكير: ابدا به اولا بالنصب و التنوين على الظرفيه ايضا كقول الشاعر:   
+
جئت قبلک، و تقول اذا قطعت عن الاضافه لفظا و معنى قصدا للتنکیر: ابدا به اولا بالنصب و التنوین على الظرفیه ایضا کقول الشاعر:   
  
فساغ لى الشراب و كنت قبلا و ان قطعت عن الاضافه بان حذفت المضاف اليه لكن نويت لفظه، اعربته بلا تنوين لانتظار المضاف اليه، فتقول: ابدا به من اول بالكسر فقط كقوله: و من قبل نادى كل مولى قرابه، كذا رواه الثقاه بكسر اللام من قبل.   
+
فساغ لى الشراب و کنت قبلا و ان قطعت عن الاضافه بان حذفت المضاف الیه لکن نویت لفظه، اعربته بلا تنوین لانتظار المضاف الیه، فتقول: ابدا به من اول بالکسر فقط کقوله: و من قبل نادى کل مولى قرابه، کذا رواه الثقاه بکسر اللام من قبل.   
  
و ان حذفت المضاف اليه و نويت معناه، بنيته على الضم فقلت ... به من اول، قال الشاعر:   
+
و ان حذفت المضاف الیه و نویت معناه، بنیته على الضم فقلت ... به من اول، قال الشاعر:   
  
لعمرك ما ادرى و انى لاوجل        على اينا تعدو المنيه اول   
+
لعمرک ما ادرى و انى لاوجل        على اینا تعدو المنیه اول   
  
اذا عرفت ذلك، فما وقع لبعض اكابر الساده من علماء العجم من قوله: ان سلخته عن الوصفيه، و استعملته على انه ظرف كان مبنيا على الضم ابدا، كسائر الظروف المقطوعه عن الاضافه فتقول: ان اتيتنى اول فلك كذا ليس بصحيح، بل انما يبنى على الضم اذا حذف المضاف اليه و نوى معناه.   
+
اذا عرفت ذلک، فما وقع لبعض اکابر الساده من علماء العجم من قوله: ان سلخته عن الوصفیه، و استعملته على انه ظرف کان مبنیا على الضم ابدا، کسائر الظروف المقطوعه عن الاضافه فتقول: ان اتیتنى اول فلک کذا لیس بصحیح، بل انما یبنى على الضم اذا حذف المضاف الیه و نوى معناه.   
  
و مطلق استعماله ظرفا و قطعه عن الاضافه لا يوجب كونه مبنيا على الضم كما عرفت.   
+
و مطلق استعماله ظرفا و قطعه عن الاضافه لا یوجب کونه مبنیا على الضم کما عرفت.   
  
و قوله ايضا: اذا قلت فعلت كذا اولا، لم يصح حمله على الصفه و لا على الظرف اذ على الاول يتعين (اول) بالنصب من جهه منع الصرف، و على الثانى (اول) بالرفع للبناء على الضم.   
+
و قوله ایضا: اذا قلت فعلت کذا اولا، لم یصح حمله على الصفه و لا على الظرف اذ على الاول یتعین (اول) بالنصب من جهه منع الصرف، و على الثانى (اول) بالرفع للبناء على الضم.   
  
و لا يسوغ (اولا) بالتنوين على الظرف اصلا ليس بصحيح ايضا، بل يصح كونه ظرفا غير مضاف لا لفظا و لا تقديرا عند الجمهور، و التنوين فيه متحتم، و هو تنوين تمكين، لانه حينئذ نكره، فنون تنوين سائر النكرات.   
+
و لا یسوغ (اولا) بالتنوین على الظرف اصلا لیس بصحیح ایضا، بل یصح کونه ظرفا غیر مضاف لا لفظا و لا تقدیرا عند الجمهور، و التنوین فیه متحتم، و هو تنوین تمکین، لانه حینئذ نکره، فنون تنوین سائر النکرات.   
  
و قال بعضهم: هو معرفه بنيه الاضافه، و التنوين: تنوين تعويض.   
+
و قال بعضهم: هو معرفه بنیه الاضافه، و التنوین: تنوین تعویض.   
  
و استحسنه ابن مالك فى شرح الكافيه.   
+
و استحسنه ابن مالک فى شرح الکافیه.   
  
و انما تعرضنا لذلك مع عدم تعلق الغرض به و تكفل كتب النحو ببيانه لان السيد المذكور تعرض له فى تعليقته على الصحيفه فى هذا المقام فنبهنا على ذلك لئلا يقع غيره فيما وقع فيه.   
+
و انما تعرضنا لذلک مع عدم تعلق الغرض به و تکفل کتب النحو ببیانه لان السید المذکور تعرض له فى تعلیقته على الصحیفه فى هذا المقام فنبهنا على ذلک لئلا یقع غیره فیما وقع فیه.   
  
و اوليته تعالى عباره: عن كونه قبل وجود الممكنات باسرها، و انه مبدا كل شى‏ء، و منه نشا وجود الاشياء كلها، و انه موجود بذاته، لم ينشا وجوده عن غيره.   
+
و اولیته تعالى عباره: عن کونه قبل وجود الممکنات باسرها، و انه مبدا کل شى‏ء، و منه نشا وجود الاشیاء کلها، و انه موجود بذاته، لم ینشا وجوده عن غیره.   
  
فان قلت: افعل التفضيل يقتضى المشاركه و الزياده، و الله سبحانه و تعالى لا يشاركه شى‏ء فى السبق، لان سبقه تعالى اعتبار ذهنى، و سبق ما عداه زمانى.   
+
فان قلت: افعل التفضیل یقتضى المشارکه و الزیاده، و الله سبحانه و تعالى لا یشارکه شى‏ء فى السبق، لان سبقه تعالى اعتبار ذهنى، و سبق ما عداه زمانى.   
  
قلت: قد يقصد بافعل، تجاوز صاحبه و تباعده عن غيره فى الفعل، لا بمعنى تفضيله بعد المشاركه فى اصل الفعل، فيفيد عدم وجود اصل الفعل فى غيره، فيحصل كمال التفضيل، و هو المعنى الاوضح فى افعل فى صفاته تعالى.   
+
قلت: قد یقصد بافعل، تجاوز صاحبه و تباعده عن غیره فى الفعل، لا بمعنى تفضیله بعد المشارکه فى اصل الفعل، فیفید عدم وجود اصل الفعل فى غیره، فیحصل کمال التفضیل، و هو المعنى الاوضح فى افعل فى صفاته تعالى.   
  
و بهذا المعنى ورد قوله تعالى: «و هو اهون عليه» و قول يوسف (عليه ‏السلام): «رب السجن احب الى»   
+
و بهذا المعنى ورد قوله تعالى: «و هو اهون علیه» و قول یوسف (علیه ‏السلام): «رب السجن احب الى»   
  
و هذا اولى من جعل المشاركه تقديرا كما اجاب به بعضهم، و من التشريك بما لا مشاركه فيه كما اجاب به آخرون.   
+
و هذا اولى من جعل المشارکه تقدیرا کما اجاب به بعضهم، و من التشریک بما لا مشارکه فیه کما اجاب به آخرون.   
  
و لك ان تريد بالاوليه مطلق السبق، فتحقق المشاركه، و يصح التفضيل بلا تاويل.   
+
و لک ان ترید بالاولیه مطلق السبق، فتحقق المشارکه، و یصح التفضیل بلا تاویل.   
  
قوله: «بلا اول كان قبله» متعلق بمحذوف حالا عن الاول.   
+
قوله: «بلا اول کان قبله» متعلق بمحذوف حالا عن الاول.   
  
 
و الباء: للملابسه، اى: ملتبسا بلا اول.   
 
و الباء: للملابسه، اى: ملتبسا بلا اول.   
  
و لا: هنا عند الكوفيين اسم بمعنى غير، فقيل: نقل اعرابها الى ما بعدها لكونها على صوره الحرف.   
+
و لا: هنا عند الکوفیین اسم بمعنى غیر، فقیل: نقل اعرابها الى ما بعدها لکونها على صوره الحرف.   
  
و قيل: ان الجار دخل عليها نفسها، و ان ما بعدها خفض بالاضافه.   
+
و قیل: ان الجار دخل علیها نفسها، و ان ما بعدها خفض بالاضافه.   
  
و عند غيرهم: حرف زائد بين الجار و المجرور، و ان كانت مفيده لمعنى، و هم قد يريدون بالزائد: المعترض بين شيئين متطالبين، و ان لم يصح اصل المعنى باسقاطه.   
+
و عند غیرهم: حرف زائد بین الجار و المجرور، و ان کانت مفیده لمعنى، و هم قد یریدون بالزائد: المعترض بین شیئین متطالبین، و ان لم یصح اصل المعنى باسقاطه.   
  
و الواقع فى النسخ المشهوره: جر اول بالكسر، و التنوين مصروفا على انه اسم. و فى نسخه ابن‏ادريس: بالفتح ممنوعا، على انه صفه، اى: بلاذى اوليه كان قبله.   
+
و الواقع فى النسخ المشهوره: جر اول بالکسر، و التنوین مصروفا على انه اسم. و فى نسخه ابن‏ادریس: بالفتح ممنوعا، على انه صفه، اى: بلاذى اولیه کان قبله.   
  
و قول بعض اكابر الساده: فتحه ممنوعا، على انه افعل التفضيل، و جره مصروفا على انه افعل الصفه لا افعل التفضيل ظاهر التناقض، فان افعل لا يكون صفه لغير تفضيل الا فى لون و عيب.   
+
و قول بعض اکابر الساده: فتحه ممنوعا، على انه افعل التفضیل، و جره مصروفا على انه افعل الصفه لا افعل التفضیل ظاهر التناقض، فان افعل لا یکون صفه لغیر تفضیل الا فى لون و عیب.   
  
نعم، قال الرضى: لما لم يكن لفظ اول مشتقا من شى‏ء مستعمل على القول الصحيح، لا مما استعمل منه فعل كاحسن، و لا مما استعمل منه اسم كاحنك، خفى فيه معنى الوصفيه، اذ هى انما تظهر باعتبار المشتق منه، و اتصاف ذلك المشتق به كاعلم، اى: ذو علم اكثر من علم غيره، و احنك، اى: ذو حنك اشد من حنك غيره.   
+
نعم، قال الرضى: لما لم یکن لفظ اول مشتقا من شى‏ء مستعمل على القول الصحیح، لا مما استعمل منه فعل کاحسن، و لا مما استعمل منه اسم کاحنک، خفى فیه معنى الوصفیه، اذ هى انما تظهر باعتبار المشتق منه، و اتصاف ذلک المشتق به کاعلم، اى: ذو علم اکثر من علم غیره، و احنک، اى: ذو حنک اشد من حنک غیره.   
  
و انما تظهر وصفيه اول بسبب تاويله بالمشتق و هو اسبق، فصار بمنزله رجل اسد، اى: جرى، فلا جرم لم تعتبر وصفيته الا مع ذكر الموصوف قبله ظاهرا نحو: يوما اول، او ذكر (من) التفضيليه بعده ظاهره اذ هى دليل على ان افعل ليس اسما صريحا كافكل فان خلا منهما معا و لم يكن مع اللام، و الاضافه دخل فيه التنوين مع الجر لخفاء وصفيته كما مر، كقول على (عليه ‏السلام): «احمده اولا باديا» و يقال: ما تركت له اولا و لا آخرا، انتهى كلامه.   
+
و انما تظهر وصفیه اول بسبب تاویله بالمشتق و هو اسبق، فصار بمنزله رجل اسد، اى: جرى، فلا جرم لم تعتبر وصفیته الا مع ذکر الموصوف قبله ظاهرا نحو: یوما اول، او ذکر (من) التفضیلیه بعده ظاهره اذ هى دلیل على ان افعل لیس اسما صریحا کافکل فان خلا منهما معا و لم یکن مع اللام، و الاضافه دخل فیه التنوین مع الجر لخفاء وصفیته کما مر، کقول على (علیه ‏السلام): «احمده اولا بادیا» و یقال: ما ترکت له اولا و لا آخرا، انتهى کلامه.   
  
و قضيته: ان اولا المصروف كان فى الاصل صفه فغلبت عليه الاسميه.   
+
و قضیته: ان اولا المصروف کان فى الاصل صفه فغلبت علیه الاسمیه.   
  
و رده الدمامينى فى شرح التسهيل: بانه لو كان فى الاصل صفه لم تضره غلبه الاسميه و عروضها، بخلاف ما اذا كان فى الاصل اسما، فوجب القول بانه نوعان:   
+
و رده الدمامینى فى شرح التسهیل: بانه لو کان فى الاصل صفه لم تضره غلبه الاسمیه و عروضها، بخلاف ما اذا کان فى الاصل اسما، فوجب القول بانه نوعان:   
  
اسم، و صفه كما مر، و الغرض تاكيد اوليته تعالى بانه اول الاوائل، لانه قبل كل شى‏ء و سابق عليه بالعليه لاستناد جميع الموجودات على تفاوت مراتبها و كمالاتها اليه و هو مبدا كل موجود، فلم يكن قبله اول، بل هو الاول الذى لم يتقدمه شى‏ء.   
+
اسم، و صفه کما مر، و الغرض تاکید اولیته تعالى بانه اول الاوائل، لانه قبل کل شى‏ء و سابق علیه بالعلیه لاستناد جمیع الموجودات على تفاوت مراتبها و کمالاتها الیه و هو مبدا کل موجود، فلم یکن قبله اول، بل هو الاول الذى لم یتقدمه شى‏ء.   
  
قال النيسابورى: و هو سبحانه متقدم على ما سواه بجميع اقسام التقدمات الخمسه التى هى تقدم التاثير و الطبع و الشرف و المكان و الزمان.   
+
قال النیسابورى: و هو سبحانه متقدم على ما سواه بجمیع اقسام التقدمات الخمسه التى هى تقدم التاثیر و الطبع و الشرف و المکان و الزمان.   
  
اما بالتاثير فظاهر، و اما بالطبع فلان ذات الواجب من حيث هو لا يفتقر الى الممكن من حيث هو و حال الممكن بالخلاف، و اما بالشرف فظاهر، و اما بالمكان فلانه وراء كل الاماكن و معها، كقوله تعالى: «فاينما تولوا فثم وجه الله».   
+
اما بالتاثیر فظاهر، و اما بالطبع فلان ذات الواجب من حیث هو لا یفتقر الى الممکن من حیث هو و حال الممکن بالخلاف، و اما بالشرف فظاهر، و اما بالمکان فلانه وراء کل الاماکن و معها، کقوله تعالى: «فاینما تولوا فثم وجه الله».   
  
و قد جاء فى الحديث: «لو دليتم بحبل الى الارض السفلى لهبط على الله، ثم قرا: «هو الاول و الاخر». و اما بالزمان فاظهر.   
+
و قد جاء فى الحدیث: «لو دلیتم بحبل الى الارض السفلى لهبط على الله، ثم قرا: «هو الاول و الاخر». و اما بالزمان فاظهر.   
  
فبطل قول الفخر الرازى: ان تقدم الواجب تعالى على ما عداه خارج عن الاقسام الخمسه، و كيفيته لايعلمها الا هو فتامل.   
+
فبطل قول الفخر الرازى: ان تقدم الواجب تعالى على ما عداه خارج عن الاقسام الخمسه، و کیفیته لایعلمها الا هو فتامل.   
  
قوله: «و الاخر» بكسر الخاء على فاعل و هو خلاف الاول، اى الذى لا نهايه له ، و الباقى بعد فناء وجود الممكنات و لو بالنظر الى ذاتها مع قطع النظر عن مبدعها، فان جميع الموجودات الممكنه اذا قطع النظر عن مبدعها فهى فانيه، او الذى تنتهى اليه الاسباب لانك اذا نظرت الى شى‏ء و فتشت عن سببه، ثم عن سبب سببه و هكذا انتهيت بالاخره اليه تعالى، فهو الذى ينحل عنده اجتماع اسباب الشى‏ء.   
+
قوله: «و الاخر» بکسر الخاء على فاعل و هو خلاف الاول، اى الذى لا نهایه له ، و الباقى بعد فناء وجود الممکنات و لو بالنظر الى ذاتها مع قطع النظر عن مبدعها، فان جمیع الموجودات الممکنه اذا قطع النظر عن مبدعها فهى فانیه، او الذى تنتهى الیه الاسباب لانک اذا نظرت الى شى‏ء و فتشت عن سببه، ثم عن سبب سببه و هکذا انتهیت بالاخره الیه تعالى، فهو الذى ینحل عنده اجتماع اسباب الشى‏ء.   
  
و قال بعض العارفين: هو الاخر، بمعنى انه الغايه القصوى التى تطلبها الاشياء، و الخير الاعظم الذى يتشوقه الكل، و يقصده طبعا و اراده، و العرفاء المتالهون حكموا بسريان نور المحبه له و الشوق اليه سبحانه فى جميع المخلوقات على تفاوت طبقاتهم، و ان الكائنات السفليه كالممدعات العلويه على اغتراف شوق من هذا البحر العظيم، و اعتراف شاهد مقر بوحدانيه الحق القديم، فهو الاول الذى منه ابتدا امر العالم حتى انتهى الى ارض الاجسام و الاشباح.   
+
و قال بعض العارفین: هو الاخر، بمعنى انه الغایه القصوى التى تطلبها الاشیاء، و الخیر الاعظم الذى یتشوقه الکل، و یقصده طبعا و اراده، و العرفاء المتالهون حکموا بسریان نور المحبه له و الشوق الیه سبحانه فى جمیع المخلوقات على تفاوت طبقاتهم، و ان الکائنات السفلیه کالممدعات العلویه على اغتراف شوق من هذا البحر العظیم، و اعتراف شاهد مقر بوحدانیه الحق القدیم، فهو الاول الذى منه ابتدا امر العالم حتى انتهى الى ارض الاجسام و الاشباح.   
  
و هو الاخر الذى ينساق اليه وجود الاشياء حتى يرتقى الى سماء العقول و الارواح، و هو آخر ايضا بالاضافه الى سير المسافرين فانهم لا يزالون مترقين من رتبه الى رتبه حتى يقع الرجوع الى تلك الحضره بفنائهم عن ذواتهم، و اندكاك جبال هو ياتهم، فهو اول من حيث الوجود و آخر من حيث الوصول و الشهود.   
+
و هو الاخر الذى ینساق الیه وجود الاشیاء حتى یرتقى الى سماء العقول و الارواح، و هو آخر ایضا بالاضافه الى سیر المسافرین فانهم لا یزالون مترقین من رتبه الى رتبه حتى یقع الرجوع الى تلک الحضره بفنائهم عن ذواتهم، و اندکاک جبال هو یاتهم، فهو اول من حیث الوجود و آخر من حیث الوصول و الشهود.   
  
و قيل: اوليته اخبار عن قدمه، و آخريته اخبار عن استحاله عدمه.   
+
و قیل: اولیته اخبار عن قدمه، و آخریته اخبار عن استحاله عدمه.   
  
و روى رئيس المحدثين فى معانى الاخبار: باسناده عن ميمون البان قال: سمعت اباعبدالله (عليه‏السلام) و قد سئل عن قوله عز و جل: «هو الاول و الاخر» فقال: «الاول لا عن اول قبله، و لا عن بدء سبقه، و الاخر لا عن نهايه كما يعقل من صفات المخلوقين، و لكن قديم اول و آخر لم يزل و لا يزال، بلا بدء و لا نهايه، لا يقع عليه الحدوث، و لا يحول من حال الى حال خالق كل شى‏ء»، انتهى.   
+
و روى رئیس المحدثین فى معانى الاخبار: باسناده عن میمون البان قال: سمعت اباعبدالله (علیه‏السلام) و قد سئل عن قوله عز و جل: «هو الاول و الاخر» فقال: «الاول لا عن اول قبله، و لا عن بدء سبقه، و الاخر لا عن نهایه کما یعقل من صفات المخلوقین، و لکن قدیم اول و آخر لم یزل و لا یزال، بلا بدء و لا نهایه، لا یقع علیه الحدوث، و لا یحول من حال الى حال خالق کل شى‏ء»، انتهى.   
  
تنبيه:  
+
تنبیه:  
  
اعلم انه تعالى اول بما هو آخر، و آخر بما هو اول، من غير اختلاف فى ذاته و صفاته، اذ هو برى‏ء عن لحوق المكان، و وجوده فى الزمان، فاوليته و آخريته راجعتان الى ما تعتبره الاذهان من حاله تقدمه على وجود الاشياء و تاخره عنها، فهما اعتباران ذهنيان له يلحقان بالاضافه الى مخلوقاته، و ليس هناك اوليه و آخريه، لانهما فرع الوقت و الزمان و هو تعالى مقدس عنهما، اذ لا وقت و لا زمان فى عالم القدس، بل نسبته الى الازال و الاباد نسبه واحده، فظهر ان اوليته عين آخريته، و آخريته عين اوليته.   
+
اعلم انه تعالى اول بما هو آخر، و آخر بما هو اول، من غیر اختلاف فى ذاته و صفاته، اذ هو برى‏ء عن لحوق المکان، و وجوده فى الزمان، فاولیته و آخریته راجعتان الى ما تعتبره الاذهان من حاله تقدمه على وجود الاشیاء و تاخره عنها، فهما اعتباران ذهنیان له یلحقان بالاضافه الى مخلوقاته، و لیس هناک اولیه و آخریه، لانهما فرع الوقت و الزمان و هو تعالى مقدس عنهما، اذ لا وقت و لا زمان فى عالم القدس، بل نسبته الى الازال و الاباد نسبه واحده، فظهر ان اولیته عین آخریته، و آخریته عین اولیته.   
  
قوله: «بلا آخر يكون بعده» بكسر الخاء المعجمه، من آخر، و خفضه بالكسر منونا على ما فى النسخ المشهوره.   
+
قوله: «بلا آخر یکون بعده» بکسر الخاء المعجمه، من آخر، و خفضه بالکسر منونا على ما فى النسخ المشهوره.   
  
و وقع فى نسخه ابن‏ادريس: بكسر الخاء و فحتها معا مع فتح الراء.   
+
و وقع فى نسخه ابن‏ادریس: بکسر الخاء و فحتها معا مع فتح الراء.   
  
و هو مع كسر الخاء شاذ، لان (لا) التبرئه لا تعمل الا بشرط عدم دخول الجار عليها، لكنه سمع شاذا: جئت بلا شى‏ء بالفتح على الاعمال، و التركيب.   
+
و هو مع کسر الخاء شاذ، لان (لا) التبرئه لا تعمل الا بشرط عدم دخول الجار علیها، لکنه سمع شاذا: جئت بلا شى‏ء بالفتح على الاعمال، و الترکیب.   
  
قال ابن‏جنى: و وجهه ان الجار دخل بعد التركيب نحو: لا خمسه عشر، و ليس حرف الجر معلقا، بل و لا ما ركب معها فى موضع جر، لانهما جريا مجرى الاسم الواحد.   
+
قال ابن‏جنى: و وجهه ان الجار دخل بعد الترکیب نحو: لا خمسه عشر، و لیس حرف الجر معلقا، بل و لا ما رکب معها فى موضع جر، لانهما جریا مجرى الاسم الواحد.   
  
و قال فى الخاطريات: ان (لا) نصبت شى‏ء و لا خبر لها لانها صارت فضله، نقله عن ابى‏على الفارسى، و اقر.   
+
و قال فى الخاطریات: ان (لا) نصبت شى‏ء و لا خبر لها لانها صارت فضله، نقله عن ابى‏على الفارسى، و اقر.   
  
و اما مع فتح الخاء، فهو بمعنى غير، و هو ممنوع الصرف للوصف، و الفتحه فيه نائبه عن الكسره، و المعنى على هذا: بلا آخر، آخر، اى: غيره يكون بعده، فالاخر المفتوح الخاء المنفى بلا صفه لمحذوف، من جنس المذكور و هو آخر بكسر الخاء لانه لا يستعمل الا فيما هو من جنس المذكور، فاذا قيل: جائنى زيد و آخر، فالمراد رجل آخر، بخلاف جائنى زيد و غيره.   
+
و اما مع فتح الخاء، فهو بمعنى غیر، و هو ممنوع الصرف للوصف، و الفتحه فیه نائبه عن الکسره، و المعنى على هذا: بلا آخر، آخر، اى: غیره یکون بعده، فالاخر المفتوح الخاء المنفى بلا صفه لمحذوف، من جنس المذکور و هو آخر بکسر الخاء لانه لا یستعمل الا فیما هو من جنس المذکور، فاذا قیل: جائنى زید و آخر، فالمراد رجل آخر، بخلاف جائنى زید و غیره.   
  
و على كل تقدير: فالمقصود تاكيد آخريته تعالى، بانه آخر الاواخر لانتهاء وجود كل ممكن اليه و عدم انتهائه، فلا يكون بعده آخر.   
+
و على کل تقدیر: فالمقصود تاکید آخریته تعالى، بانه آخر الاواخر لانتهاء وجود کل ممکن الیه و عدم انتهائه، فلا یکون بعده آخر.   
  
اكمال:  
+
اکمال:  
  
ذهب جهم بن صفوان الى انه تعالى يوصل الثواب الى اهل الثواب، و العقاب الى اهل العقاب ثم يفنى الجنه و اهلها، و النار و اهلها، و العرش و الكرسى و الملك و الفلك، و لا يبقى مع الله شى‏ء اصلا فى ابد الاباد، كما لم يكن معه شى‏ء فى ازل الازال، فيتحقق كونه آخرا كما كان اولا   
+
ذهب جهم بن صفوان الى انه تعالى یوصل الثواب الى اهل الثواب، و العقاب الى اهل العقاب ثم یفنى الجنه و اهلها، و النار و اهلها، و العرش و الکرسى و الملک و الفلک، و لا یبقى مع الله شى‏ء اصلا فى ابد الاباد، کما لم یکن معه شى‏ء فى ازل الازال، فیتحقق کونه آخرا کما کان اولا   
  
و ابطله الفخر الرازى: بان امكان استمرار هذه الاشياء حاصل الى الابد بدليل ان هذه الماهيات لو زال امكانها، لزم انقلاب الممكن الى الممتنع، و لزم ان تنقلب قدره الله تعالى من صلاحيه التاثير الى امتناع التاثير.   
+
و ابطله الفخر الرازى: بان امکان استمرار هذه الاشیاء حاصل الى الابد بدلیل ان هذه الماهیات لو زال امکانها، لزم انقلاب الممکن الى الممتنع، و لزم ان تنقلب قدره الله تعالى من صلاحیه التاثیر الى امتناع التاثیر.   
  
و رد بان هذه مغالطه، اذ لا يلزم من الامكان الذاتى للشى‏ء وقوعه فى الخارج، و لا من عدم وقوعه فى الخارج، الامتناع الذاتى.   
+
و رد بان هذه مغالطه، اذ لا یلزم من الامکان الذاتى للشى‏ء وقوعه فى الخارج، و لا من عدم وقوعه فى الخارج، الامتناع الذاتى.   
  
و التعويل فى ابديه الجنه و النار و اهليهما، انما هو على اخبار المخبر الصادق و اجماع المسلمين، فيكون معنى كونه آخرا اى: الباقى بعد فناء الموجودات، بقاوه بعد فنائها حقيقه بالنسبه الى ما يفنى منها و حكما بالنسبه الى الموبد منها، اى: نظر الى ذاتها مع قطع النظر عن علتها كما مر، او بقاوه بعد فنائها و قبل ايجادها و تابيدها فانه تعالى يفنى جميع العالم، ليتحقق كونه آخرا، ثم يوجده و يبقيه ابدا.   
+
و التعویل فى ابدیه الجنه و النار و اهلیهما، انما هو على اخبار المخبر الصادق و اجماع المسلمین، فیکون معنى کونه آخرا اى: الباقى بعد فناء الموجودات، بقاوه بعد فنائها حقیقه بالنسبه الى ما یفنى منها و حکما بالنسبه الى الموبد منها، اى: نظر الى ذاتها مع قطع النظر عن علتها کما مر، او بقاوه بعد فنائها و قبل ایجادها و تابیدها فانه تعالى یفنى جمیع العالم، لیتحقق کونه آخرا، ثم یوجده و یبقیه ابدا.   
  
و زيف: بان هذا حقيق بان يسمى توسطا لا آخريه، و لهذا فسر بعضهم الاخر بانه: الباقى مع ما عداه من الاواخر و بعد ما يفنى منها.   
+
و زیف: بان هذا حقیق بان یسمى توسطا لا آخریه، و لهذا فسر بعضهم الاخر بانه: الباقى مع ما عداه من الاواخر و بعد ما یفنى منها.   
  
و اختار النيسابورى فى تفسيره معنى الاول و الاخر انه اول فى ترتيب الوجود، و آخر اذا عكس الترتيب فانه ينطبق على السلسله المترتبه من العلل الى المعلولات و من الاشرف الى الاخس، و على الاخذ من الوحده الى الكثره ممايلى الازل الى مايلى الابد، و ممايلى المحيط الى ما يقرب من المركز، فهو تعالى اول بالترتيب الطبيعى و آخر بالترتيب المنعكس، قال: و بهذا البيان يتضح صحه اطلاق التقدمات الخمسه و مقابلاتها عليه سبحانه، و هذا من غوامض الاسرار و قد وفقنى الله لحلها و بيانها.   
+
و اختار النیسابورى فى تفسیره معنى الاول و الاخر انه اول فى ترتیب الوجود، و آخر اذا عکس الترتیب فانه ینطبق على السلسله المترتبه من العلل الى المعلولات و من الاشرف الى الاخس، و على الاخذ من الوحده الى الکثره ممایلى الازل الى مایلى الابد، و ممایلى المحیط الى ما یقرب من المرکز، فهو تعالى اول بالترتیب الطبیعى و آخر بالترتیب المنعکس، قال: و بهذا البیان یتضح صحه اطلاق التقدمات الخمسه و مقابلاتها علیه سبحانه، و هذا من غوامض الاسرار و قد وفقنى الله لحلها و بیانها.   
  
 
*****
 
*****
  
قصرت بالضم، فى جميع النسخ، و هو من القصر: كعنب خلاف الطول فيكون من باب الاستعاره التبعيه. و اما القصور بمعنى العجز ففعله قصر بالفتح كقعد، و منه قصر السهم عن الهدف: اذا لم يبلغه.   
+
قصرت بالضم، فى جمیع النسخ، و هو من القصر: کعنب خلاف الطول فیکون من باب الاستعاره التبعیه. و اما القصور بمعنى العجز ففعله قصر بالفتح کقعد، و منه قصر السهم عن الهدف: اذا لم یبلغه.   
  
و الرويه: معاينه العين للشى‏ء، و اضافتها الى الضمير من اضافه المصدر الى المفعول.   
+
و الرویه: معاینه العین للشى‏ء، و اضافتها الى الضمیر من اضافه المصدر الى المفعول.   
  
و الابصار، جمع بصر، كسبب و اسباب: و هو قوه مرتبه فى العصبه المجوفه، مدركه لما يقابل العين بتوسط جرم شفاف، لا بخروج شعاع يلاقى المبصرات، و لا بانعكاسه، و لا بانطباع الصور المرئيه فى الرطوبه الجليديه، و لا فى ملتقى العصبتين المجوفتين، و لا باستدلال، لبطلان ذلك كله كما بين فى محله.   
+
و الابصار، جمع بصر، کسبب و اسباب: و هو قوه مرتبه فى العصبه المجوفه، مدرکه لما یقابل العین بتوسط جرم شفاف، لا بخروج شعاع یلاقى المبصرات، و لا بانعکاسه، و لا بانطباع الصور المرئیه فى الرطوبه الجلیدیه، و لا فى ملتقى العصبتین المجوفتین، و لا باستدلال، لبطلان ذلک کله کما بین فى محله.   
  
بل بمقابله المستنير للعين السليمه، و هى ما فيها رطوبه صافيه شفافيه صقيله مرآتيه، فحينئذ يقع للنفس علم اشراقى حضورى على ذلك المبصر المقابل لها، فتدركه النفس مشاهده.   
+
بل بمقابله المستنیر للعین السلیمه، و هى ما فیها رطوبه صافیه شفافیه صقیله مرآتیه، فحینئذ یقع للنفس علم اشراقى حضورى على ذلک المبصر المقابل لها، فتدرکه النفس مشاهده.   
  
و انما قصرت الابصار عن رويته تعالى لان المرئى بالبصر يجب ان يكون فى جهه و هو تعالى منزه عنها، و الا وجب كونه عرضا او جوهرا جسمانيا، و هو محال.   
+
و انما قصرت الابصار عن رویته تعالى لان المرئى بالبصر یجب ان یکون فى جهه و هو تعالى منزه عنها، و الا وجب کونه عرضا او جوهرا جسمانیا، و هو محال.   
  
هكذا استدل اهل الحق على نفى الرويه.   
+
هکذا استدل اهل الحق على نفى الرویه.   
  
و اعترضه الغزالى بان احد الاصلين من هذا القياس مسلم، و هو ان كونه فى جهه يوجب المحال و لكن الاصل الاخر و هو ادعاء هذا اللازم على اعتقاد الرويه ممنوع. فنقول: لم قلتم انه ان كان مرئيا فهو فى جهه من الرائى؟ اعلمتم ذلك ضروره ام بنظر؟ لا سبيل الى دعوى الضروره.   
+
و اعترضه الغزالى بان احد الاصلین من هذا القیاس مسلم، و هو ان کونه فى جهه یوجب المحال و لکن الاصل الاخر و هو ادعاء هذا اللازم على اعتقاد الرویه ممنوع. فنقول: لم قلتم انه ان کان مرئیا فهو فى جهه من الرائى؟ اعلمتم ذلک ضروره ام بنظر؟ لا سبیل الى دعوى الضروره.   
  
و اما النظر فلا بد من بيانه، و منتها هم انهم لم يروا الى الان شيئا الا و كان فى جهه من الرائى مخصوصه، و لو جاز هذا الاستدلال لجاز للجسم ان يقول: ان البارى تعالى جسم، لانه فاعل، فانا لم نر الى الان فاعلا الا جسما.   
+
و اما النظر فلا بد من بیانه، و منتها هم انهم لم یروا الى الان شیئا الا و کان فى جهه من الرائى مخصوصه، و لو جاز هذا الاستدلال لجاز للجسم ان یقول: ان البارى تعالى جسم، لانه فاعل، فانا لم نر الى الان فاعلا الا جسما.   
  
و حاصله يرجع الى الحكم بان ما شوهد و علم ينبغى ان يوافقه ما لم يشاهد و لم يعلم.   
+
و حاصله یرجع الى الحکم بان ما شوهد و علم ینبغى ان یوافقه ما لم یشاهد و لم یعلم.   
  
و اجاب بعض المحققين من اصحابنا المتاخرين: بان دعوى كون المرئى بهذه العين مطلقا يجب ان يكون فى جهه ليس مبناهم على ان المرئيات فى هذا العالم لا تكون الا فى جهه حتى يكون من باب قياس الغائب على الشاهد، بل النظر و البرهان يوديان اليه، و هو ان القوه الباصره التى فى عيوننا قوه جسمانيه وجودها و قوامها بالماده الوضعيه، و كل ما وجوده و قوامه بشى‏ء، فقوام فعله و انفعاله بذلك الشى‏ء، اذ الفعل و الانفعال بعد الوجود و فرعه، اذ الشى‏ء يوجد اولا اما بذاته او بغيره، ثم يوثر فى شى‏ء، او يتاثر عنه، فكل ما كان وجود القوه بنفسها متعلقا فيه بماده جسمانيه بما لها من الوضع، كان تاثيرها، او تاثرها ايضا بمشاركه الماده، و وضعها بالقياس الى ما توثر فيه، او تتاثر عنه فلاجل ذلك، نحكم بان البصر لا يرى الا ما له نسبه وضعيه الى محل، فالباصره و السامعه لا تبصر و لا تسمع الا ما وقع منهما فى جهه او اكثر، فهذا هو البرهان.  
+
و اجاب بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین: بان دعوى کون المرئى بهذه العین مطلقا یجب ان یکون فى جهه لیس مبناهم على ان المرئیات فى هذا العالم لا تکون الا فى جهه حتى یکون من باب قیاس الغائب على الشاهد، بل النظر و البرهان یودیان الیه، و هو ان القوه الباصره التى فى عیوننا قوه جسمانیه وجودها و قوامها بالماده الوضعیه، و کل ما وجوده و قوامه بشى‏ء، فقوام فعله و انفعاله بذلک الشى‏ء، اذ الفعل و الانفعال بعد الوجود و فرعه، اذ الشى‏ء یوجد اولا اما بذاته او بغیره، ثم یوثر فى شى‏ء، او یتاثر عنه، فکل ما کان وجود القوه بنفسها متعلقا فیه بماده جسمانیه بما لها من الوضع، کان تاثیرها، او تاثرها ایضا بمشارکه الماده، و وضعها بالقیاس الى ما توثر فیه، او تتاثر عنه فلاجل ذلک، نحکم بان البصر لا یرى الا ما له نسبه وضعیه الى محل، فالباصره و السامعه لا تبصر و لا تسمع الا ما وقع منهما فى جهه او اکثر، فهذا هو البرهان.  
  
تذنيب:  
+
تذنیب:  
  
ذهب اهل السنه الى جواز رويته تعالى فى الدنيا عقلا، و اختلفوا فى وقوعها، و الى جوازها فى الاخره عقلا، و وقوعها فيها اجماعا.   
+
ذهب اهل السنه الى جواز رویته تعالى فى الدنیا عقلا، و اختلفوا فى وقوعها، و الى جوازها فى الاخره عقلا، و وقوعها فیها اجماعا.   
  
منهم قالوا: ان رويه الله تعالى جائزه فى الدنيا عقلا، لانه تعالى علق رويه موسى (عليه‏ السلام) على استقرار الجبل، و هو فى نفسه امر ممكن، و المعلق على الممكن ممكن، و لانها لو كانت ممتنعه لم يسالها بقوله: «رب ارنى انظر اليك» لان العاقل لا يطلب المحال، فدل سئواله على انه كان يعتقد جوازها فتكون جائزه و الا لزم جهل النبى العظيم المعزز بالتكليم بما يجوز عليه سبحانه، و يمتنع.   
+
منهم قالوا: ان رویه الله تعالى جائزه فى الدنیا عقلا، لانه تعالى علق رویه موسى (علیه‏ السلام) على استقرار الجبل، و هو فى نفسه امر ممکن، و المعلق على الممکن ممکن، و لانها لو کانت ممتنعه لم یسالها بقوله: «رب ارنى انظر الیک» لان العاقل لا یطلب المحال، فدل سئواله على انه کان یعتقد جوازها فتکون جائزه و الا لزم جهل النبى العظیم المعزز بالتکلیم بما یجوز علیه سبحانه، و یمتنع.   
  
و اختلف فى وقوعها، و فى ان الرسول (عليه ‏السلام) هل رآه ليله الاسراء ام لا؟ فانكرته عائشه، و جماعه من الصحابه، و التابعين، و المتكلمين.   
+
و اختلف فى وقوعها، و فى ان الرسول (علیه ‏السلام) هل رآه لیله الاسراء ام لا؟ فانکرته عائشه، و جماعه من الصحابه، و التابعین، و المتکلمین.   
  
و اثبت ذلك ابن ‏عباس و قال: ان الله تعالى اختصه بالرويه، و موسى بالكلام، و ابراهيم بالخله، و اخذ به جماعه من السلف، و الاشعرى فى جماعه من اصحابه. و ابن‏حنبل.   
+
و اثبت ذلک ابن ‏عباس و قال: ان الله تعالى اختصه بالرویه، و موسى بالکلام، و ابراهیم بالخله، و اخذ به جماعه من السلف، و الاشعرى فى جماعه من اصحابه. و ابن‏حنبل.   
  
و كان الحسن يقسم لقدراه، و توقف فيه جماعه.   
+
و کان الحسن یقسم لقدراه، و توقف فیه جماعه.   
  
هذا حال رويته فى الدنيا، و اما رويته فى الاخره فجائزه عقلا، و اجمع على وقوعها اهل السنه للايات و تواتر الروايات، و احالها المعتزله، و المرجئه، و الخوارج.   
+
هذا حال رویته فى الدنیا، و اما رویته فى الاخره فجائزه عقلا، و اجمع على وقوعها اهل السنه للایات و تواتر الروایات، و احالها المعتزله، و المرجئه، و الخوارج.   
  
و الفرق بين الدنيا و الاخره ان القوى و الادراكات ضعيفه فى الدنيا حتى اذا كانوا فى الاخره و خلقهم للبقاء قوى ادراكهم فاطاقوا رويته سبحانه، هذا ملخص كلامهم.   
+
و الفرق بین الدنیا و الاخره ان القوى و الادراکات ضعیفه فى الدنیا حتى اذا کانوا فى الاخره و خلقهم للبقاء قوى ادراکهم فاطاقوا رویته سبحانه، هذا ملخص کلامهم.   
  
و اجاب المانعون عن الشبهه الاولى: بانا لا نسلم ان المعلق عليه هو استقرار الجبل مطلقا فانه كان مستقرا مشاهدا حال التعليق، بل استقراره حال التجلى، و امكانه حينئذ ممنوع، و دون اثباته القتاده و الخرط.   
+
و اجاب المانعون عن الشبهه الاولى: بانا لا نسلم ان المعلق علیه هو استقرار الجبل مطلقا فانه کان مستقرا مشاهدا حال التعلیق، بل استقراره حال التجلى، و امکانه حینئذ ممنوع، و دون اثباته القتاده و الخرط.   
  
و عن الثانيه: بالمعارضه و الحل.   
+
و عن الثانیه: بالمعارضه و الحل.   
  
اما المعارضه: فلان رويته تعالى لو كانت جائزه لما عد طلبها امرا عظيما، و لما سماه ظلما، و لما ارسل عليهم صاعقه و لما قال: «فقد سالوا موسى اكبر من ذلك، فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم».   
+
اما المعارضه: فلان رویته تعالى لو کانت جائزه لما عد طلبها امرا عظیما، و لما سماه ظلما، و لما ارسل علیهم صاعقه و لما قال: «فقد سالوا موسى اکبر من ذلک، فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم».   
  
و لما وردت عليهم هذه المعارضه تحيروا فقالوا تاره: ان الاستعظام انما كان لطلبهم الرويه تعنتا و عنادا.   
+
و لما وردت علیهم هذه المعارضه تحیروا فقالوا تاره: ان الاستعظام انما کان لطلبهم الرویه تعنتا و عنادا.   
  
و تاره: ان رويته تعالى جايزه فى الدنيا لا على طريق المقابله و الجهه كما هو المعروف فى رويه الممكنات، فانها ممتنعه على هذه الطريقه، فاستعظامها و انكارها بناء على ان طلبها وقع من هذه الطريقه الممتنعه.   
+
و تاره: ان رویته تعالى جایزه فى الدنیا لا على طریق المقابله و الجهه کما هو المعروف فى رویه الممکنات، فانها ممتنعه على هذه الطریقه، فاستعظامها و انکارها بناء على ان طلبها وقع من هذه الطریقه الممتنعه.   
  
و لا خفاء بما فى هذا الجواب من السخافه، لان طلبه للرويه من هذه الطريقه كيف يصلح ان يكون دليلا على جواز الرويه من غير هذه الطريقه، على انه يلزم ان يكون النبى المكرم بالتكليم جاهلا بما يجوز عليه و يمتنع.   
+
و لا خفاء بما فى هذا الجواب من السخافه، لان طلبه للرویه من هذه الطریقه کیف یصلح ان یکون دلیلا على جواز الرویه من غیر هذه الطریقه، على انه یلزم ان یکون النبى المکرم بالتکلیم جاهلا بما یجوز علیه و یمتنع.   
  
و اما الحل: فلان سئوال موسى (عليه‏السلام) لم يكن محمولا على طلب الرويه لعلمه باستحالتها، بل على اظهاره شانه تعالى على الجماعه الحاضرين معه و الطالبين رويته القائلين له: «ارنا الله جهره» فقال ذلك القول يسمعوا الجواب ب«لن ترانى» فيعلمون ان رويته غير ممكنه، و يرجعوا عن اعتقادهم.   
+
و اما الحل: فلان سئوال موسى (علیه‏السلام) لم یکن محمولا على طلب الرویه لعلمه باستحالتها، بل على اظهاره شانه تعالى على الجماعه الحاضرین معه و الطالبین رویته القائلین له: «ارنا الله جهره» فقال ذلک القول یسمعوا الجواب ب«لن ترانى» فیعلمون ان رویته غیر ممکنه، و یرجعوا عن اعتقادهم.   
  
و الذى يدل على ذلك قوله حين اخذتهم الصاعقه: «اتهلكنا بما فعل السفهاء منا».   
+
و الذى یدل على ذلک قوله حین اخذتهم الصاعقه: «اتهلکنا بما فعل السفهاء منا».   
  
و الجواب عما نقل عن ابن‏عباس: انه ليس صريحا فى الرويه العينيه لجواز ان يكون المراد بالرويه التى خص بها (صلى الله عليه و آله) الرويه القلبيه يعنى الادراك العلمى على الوجه الكامل، و قد نقل عنه ايضا انه قال رآه بقلبه.   
+
و الجواب عما نقل عن ابن‏عباس: انه لیس صریحا فى الرویه العینیه لجواز ان یکون المراد بالرویه التى خص بها (صلى الله علیه و آله) الرویه القلبیه یعنى الادراک العلمى على الوجه الکامل، و قد نقل عنه ایضا انه قال رآه بقلبه.   
  
و عما نقل عن الحسن انه ان كان قول الحسن من عند نفسه فليس حجه، و ان كان من ظاهر الايات و الروايات فكذلك، لان فهمه ليس حجه على غيره، و الظاهر قد لا يعمل به.   
+
و عما نقل عن الحسن انه ان کان قول الحسن من عند نفسه فلیس حجه، و ان کان من ظاهر الایات و الروایات فکذلک، لان فهمه لیس حجه على غیره، و الظاهر قد لا یعمل به.   
  
و الجواب عن وقوع الرويه فى الاخره للايات و تواتر الروايات، ان كثيرا من الايات و الاخبار ماوله عن ظاهرها اتفاقا كقوله تعالى: «و مكر الله» «الله يستهزى بهم».   
+
و الجواب عن وقوع الرویه فى الاخره للایات و تواتر الروایات، ان کثیرا من الایات و الاخبار ماوله عن ظاهرها اتفاقا کقوله تعالى: «و مکر الله» «الله یستهزى بهم».   
  
و ما وقع فى رواياتكم عن ابى‏هريره، عن رسول‏الله (صلى الله عليه و آله): «ان من العبيد يوم القيامه من يدعو الله تعالى حتى يضحك الله، فاذا ضحك منه قال: ادخل الجنه».   
+
و ما وقع فى روایاتکم عن ابى‏هریره، عن رسول‏الله (صلى الله علیه و آله): «ان من العبید یوم القیامه من یدعو الله تعالى حتى یضحک الله، فاذا ضحک منه قال: ادخل الجنه».   
  
و عن ابن‏ مسعود: ان بعض اهل النار اذا خرج منها، و وصل الى باب الجنه يقول: اى رب ادخلنيها فيقول: يابن آدم ايرضيك ان اعطيك الدنيا و مثلها فيقول: يا رب اتستهزى بى و انت رب العالمين».   
+
و عن ابن‏ مسعود: ان بعض اهل النار اذا خرج منها، و وصل الى باب الجنه یقول: اى رب ادخلنیها فیقول: یابن آدم ایرضیک ان اعطیک الدنیا و مثلها فیقول: یا رب اتستهزى بى و انت رب العالمین».   
  
و امثال ذلك كثيره، و انتم قد اولتم المكر و الضحك و الاستهزاء بالجزاء، و الرضا و الخذلان، فاذا جاز التاويل فكيف تتمسكون بالظواهر فى الامور العقليه و تجزمون بها، و قد انصف بعض علمائهم المتاخرين حيث قال: ان صح الاجماع المذكور فهو العمده فى اثبات هذا المطلب و الا فهذه الظواهر لا تفيد الا ظنا لا يجوز التعويل عليه فى المسائل العلميه، مع انها معارضه بمثلها، و ان كانت قابله للتاويل، و الاحاديث الوارده فى هذا الباب آت فيها ذلك مع كونها كلها آحادا على تقدير صحتها، و الدليل العقلى متعذر او متعسر.   
+
و امثال ذلک کثیره، و انتم قد اولتم المکر و الضحک و الاستهزاء بالجزاء، و الرضا و الخذلان، فاذا جاز التاویل فکیف تتمسکون بالظواهر فى الامور العقلیه و تجزمون بها، و قد انصف بعض علمائهم المتاخرین حیث قال: ان صح الاجماع المذکور فهو العمده فى اثبات هذا المطلب و الا فهذه الظواهر لا تفید الا ظنا لا یجوز التعویل علیه فى المسائل العلمیه، مع انها معارضه بمثلها، و ان کانت قابله للتاویل، و الاحادیث الوارده فى هذا الباب آت فیها ذلک مع کونها کلها آحادا على تقدیر صحتها، و الدلیل العقلى متعذر او متعسر.   
  
قال سيد المحققين فى شرح المواقف: الاولى ما قيل: ان التعويل فى هذه المساله على الدليل العقلى متعذر فلنذهب الى ما اختاره الشيخ ابوالمنصور الما تريدى من التمسك بالظواهر النقليه، انتهى.   
+
قال سید المحققین فى شرح المواقف: الاولى ما قیل: ان التعویل فى هذه المساله على الدلیل العقلى متعذر فلنذهب الى ما اختاره الشیخ ابوالمنصور الما تریدى من التمسک بالظواهر النقلیه، انتهى.   
  
فلا مطمع حينئذ فى تحصيل اليقين فى هذه المساله، بل و لا الظن لما عرفت من تعارض الادله النقليه، انتهى.  
+
فلا مطمع حینئذ فى تحصیل الیقین فى هذه المساله، بل و لا الظن لما عرفت من تعارض الادله النقلیه، انتهى.  
  
 
تبصره:  
 
تبصره:  
  
قال جدنا السيد نظام الدين احمد (قدس سره) فى رسالته لا ثبات الواجب تعالى : قد ثبت فى محله انه يجوز ان تعلم بعض النفوس المجرده الالهيه الكامله، ذات الواجب تعالى بالعلم الحضورى الذى هو عباره عن مشاهده ذاته من غير تكيف و لا مسامته و لا محاذاه، و اذا جاز ذلك فما المانع من قول من يجوز رويته تعالى فى الاخره، فان الرويه فى الحقيقه عباره عن مشاهده حضوريه، و لا يشترط فيها وقوعها بالجارحه المخصوصه، بل بعض القائلين بجوازها صرح بان رويته تعالى لا يجب ان تكون بتوسط تلك الجارحه المخصوصه.   
+
قال جدنا السید نظام الدین احمد (قدس سره) فى رسالته لا ثبات الواجب تعالى : قد ثبت فى محله انه یجوز ان تعلم بعض النفوس المجرده الالهیه الکامله، ذات الواجب تعالى بالعلم الحضورى الذى هو عباره عن مشاهده ذاته من غیر تکیف و لا مسامته و لا محاذاه، و اذا جاز ذلک فما المانع من قول من یجوز رویته تعالى فى الاخره، فان الرویه فى الحقیقه عباره عن مشاهده حضوریه، و لا یشترط فیها وقوعها بالجارحه المخصوصه، بل بعض القائلین بجوازها صرح بان رویته تعالى لا یجب ان تکون بتوسط تلک الجارحه المخصوصه.   
  
قال فى شرح التجريد: و لا يلزم من نفى الرويه بالبصر، نقى الرويه مطلقا، اذ يمكن ان يرى لا بتلك الجارحه المخصوصه كما هو المدعى، فان المثبتين لرويته تعالى، يدعون ان الحاله المخصوصه التى تحصل لنا بالبصر فى الدنيا، و تسمى رويه، تحصل لنا فى تلك النشاه بعينها بالنسبه اليه تعالى، من غير توسط تلك الجارحه، انتهى.   
+
قال فى شرح التجرید: و لا یلزم من نفى الرویه بالبصر، نقى الرویه مطلقا، اذ یمکن ان یرى لا بتلک الجارحه المخصوصه کما هو المدعى، فان المثبتین لرویته تعالى، یدعون ان الحاله المخصوصه التى تحصل لنا بالبصر فى الدنیا، و تسمى رویه، تحصل لنا فى تلک النشاه بعینها بالنسبه الیه تعالى، من غیر توسط تلک الجارحه، انتهى.   
  
و يويد ما ذكرناه ما قال المعلم الثانى فى فصوصه: من ان كل ادراك يحصل بلا واسطه استدلال فهو المختص باسم المشاهده، و كل ما لا يحتاج فى ادراكه الى الاستدلال فهو ليس بغائب، بل هو شاهد، فادراك الشاهد هو المشاهده، و الشهاده اما بمباشره و ملاقاه، و اما من غير مباشره و ملاقاه، و هذا هو الرويه، و الحق الاول تعالى لا تخفى عليه ذاته.   
+
و یوید ما ذکرناه ما قال المعلم الثانى فى فصوصه: من ان کل ادراک یحصل بلا واسطه استدلال فهو المختص باسم المشاهده، و کل ما لا یحتاج فى ادراکه الى الاستدلال فهو لیس بغائب، بل هو شاهد، فادراک الشاهد هو المشاهده، و الشهاده اما بمباشره و ملاقاه، و اما من غیر مباشره و ملاقاه، و هذا هو الرویه، و الحق الاول تعالى لا تخفى علیه ذاته.   
  
و ليس ذلك باستدلال فجاز على ذاته مشاهده كماله من ذاته، فاذا تجلى لغيره مغنيا عن الاستدلال و كان بلا مباشره و لا مماسه كان مرئيا لذلك الغير.   
+
و لیس ذلک باستدلال فجاز على ذاته مشاهده کماله من ذاته، فاذا تجلى لغیره مغنیا عن الاستدلال و کان بلا مباشره و لا مماسه کان مرئیا لذلک الغیر.   
  
فانه صريح فيما ذكرنا.   
+
فانه صریح فیما ذکرنا.   
  
فان قلت: اذا كانت المشاهده الحضوريه هى الرويه فلا مانع منها فى هذه النشاه ايضا، فلم اختص جواز الرويه بالنشاه الاخره، كما هو مذهب اكثر القائلين بجوازها.   
+
فان قلت: اذا کانت المشاهده الحضوریه هى الرویه فلا مانع منها فى هذه النشاه ایضا، فلم اختص جواز الرویه بالنشاه الاخره، کما هو مذهب اکثر القائلین بجوازها.   
  
قلت: لعل هولاء لا يمنعون الجواز، بل الوقوع و لعل السر فى ذلك ما صرح به بعض الاعاظم من ان النفس سيما الكامله المشرقه اذا شاهدت المبدا الاول و التذت بلذات مشاهدته، قل اقبالها على الجسم و عالم التجسيم، و كلما زاد اقبالها عليه نقص توجهها الى هذا العالم فينقص توجهها الى ما تدبره من الجسم بل تعرض عنه بالكليه فيتفتت اجزاء بدنها و يفسد و ينحل تركيبه و يبطل نظام اعضائه و اتصالها، فلم تبق حياه بدنيه لاعراضها عن البدن بالكليه، فان نظام اجزاء البدن و اتصالها من آثار المجرد المدبر على ما هو المشهور.   
+
قلت: لعل هولاء لا یمنعون الجواز، بل الوقوع و لعل السر فى ذلک ما صرح به بعض الاعاظم من ان النفس سیما الکامله المشرقه اذا شاهدت المبدا الاول و التذت بلذات مشاهدته، قل اقبالها على الجسم و عالم التجسیم، و کلما زاد اقبالها علیه نقص توجهها الى هذا العالم فینقص توجهها الى ما تدبره من الجسم بل تعرض عنه بالکلیه فیتفتت اجزاء بدنها و یفسد و ینحل ترکیبه و یبطل نظام اعضائه و اتصالها، فلم تبق حیاه بدنیه لاعراضها عن البدن بالکلیه، فان نظام اجزاء البدن و اتصالها من آثار المجرد المدبر على ما هو المشهور.   
  
و بهذا يظهر تفسير الايه الكريمه الحاكيه عن سئوال موسى (عليه‏ السلام) فانه حيث سال الرويه و هى المشاهده الحضوريه، اجيب ب لن ترانى، اى: لن تشاهدنى و انت فى هذه النشاه التعلقيه. و يويد هذا ما فى التوراه: «لا يرانى ابن آدم و هو حى» اى فى حال حياته البدنيه.   
+
و بهذا یظهر تفسیر الایه الکریمه الحاکیه عن سئوال موسى (علیه‏ السلام) فانه حیث سال الرویه و هى المشاهده الحضوریه، اجیب ب لن ترانى، اى: لن تشاهدنى و انت فى هذه النشاه التعلقیه. و یوید هذا ما فى التوراه: «لا یرانى ابن آدم و هو حى» اى فى حال حیاته البدنیه.   
  
فان قيل: فلا يمكن الرويه مع بقاء الحياه فى النشاه الاخره ايضا.   
+
فان قیل: فلا یمکن الرویه مع بقاء الحیاه فى النشاه الاخره ایضا.   
  
قلت: لعل البدن الذى فى النشاه الاخره غير قابل للتفرق و التفتت، او لعل النفس لكمال قوتها التى التبستها فى تلك النشاه اذا شاهدت المبدا الاول فيها فاقبلت عليه اقبالا كليا، لا تعرض عن البدن بالكليه و لا يشغلها شان عن شان.   
+
قلت: لعل البدن الذى فى النشاه الاخره غیر قابل للتفرق و التفتت، او لعل النفس لکمال قوتها التى التبستها فى تلک النشاه اذا شاهدت المبدا الاول فیها فاقبلت علیه اقبالا کلیا، لا تعرض عن البدن بالکلیه و لا یشغلها شان عن شان.   
  
و لا يخفى على الخبير ان ما ذكرناه ليس توجيها لكلام القائلين بجواز رويته تعالى، و هم الاشاعره فان جمهورهم صرحوا بان الله تعالى يرى فى الاخره بهذه الجارحه المخصوصه، بل هو تفسير و تاويل للايات و الاخبار الداله على جواز رويته تعالى و وقوعها فى النشاه الاخره فيكون جوابا لاستدلالهم بتلك الايات و الروايات، سيما ما ذكروه من ان طلب موسى الرويه دال على جوازها، و الا لزم ان يكون جاهلا بصفاته تعالى فانه انما طلب المشاهده الحضوريه الصرفه الخاليه عن شوب الخيالات و الاوهام، لا الرويه بالبصر.   
+
و لا یخفى على الخبیر ان ما ذکرناه لیس توجیها لکلام القائلین بجواز رویته تعالى، و هم الاشاعره فان جمهورهم صرحوا بان الله تعالى یرى فى الاخره بهذه الجارحه المخصوصه، بل هو تفسیر و تاویل للایات و الاخبار الداله على جواز رویته تعالى و وقوعها فى النشاه الاخره فیکون جوابا لاستدلالهم بتلک الایات و الروایات، سیما ما ذکروه من ان طلب موسى الرویه دال على جوازها، و الا لزم ان یکون جاهلا بصفاته تعالى فانه انما طلب المشاهده الحضوریه الصرفه الخالیه عن شوب الخیالات و الاوهام، لا الرویه بالبصر.   
  
و لا حاجه فى جوابه الى تكلفات ارتكبها القائلون بامتناعها، فافهم انتهى كلامه.   
+
و لا حاجه فى جوابه الى تکلفات ارتکبها القائلون بامتناعها، فافهم انتهى کلامه.   
  
و اقتفى اثره بعض المحققين من اصحابنا المتاخرين فقال: الذى يصح عندنا من طلب موسى الرويه هو انه اراد ان يحصل له الانكشاف التام، و الرويه العقليه لان الرويه هى الادراك على سبيل المشاهده، و حضور المعلوم و زياده الكشف، لا انه طلب الرويه بهذه الاله الجسمانيه الكدره، الظلمانيه، لان منصبه اجل من ان يطلب امرا محالا، او ان لا يعلم ان القوه الجسمانيه الحاله فى عضو من الاعضاء لا تدرك خالق الارض و السماء.   
+
و اقتفى اثره بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین فقال: الذى یصح عندنا من طلب موسى الرویه هو انه اراد ان یحصل له الانکشاف التام، و الرویه العقلیه لان الرویه هى الادراک على سبیل المشاهده، و حضور المعلوم و زیاده الکشف، لا انه طلب الرویه بهذه الاله الجسمانیه الکدره، الظلمانیه، لان منصبه اجل من ان یطلب امرا محالا، او ان لا یعلم ان القوه الجسمانیه الحاله فى عضو من الاعضاء لا تدرک خالق الارض و السماء.   
  
و اما ما ورد فى الادعيه الماثوره، و وقع فى السنه الطائفه الاسلاميه فى ابتهالاتهم و تضرعاتهم من طلب لذه النظر الى وجهه الكريم، فذلك لا يدل على جواز رويته تعالى بهذا العضو المخصوص، سيما و قد نص بعض النحارير على ان العضو المخصوص ليس بركن فى حقيقه الرويه، فاذا كان لحقيقه الرويه افراد متعدده بعضها صحيح فى حقه تعالى، و بعضها فاسد، وجب ان يحمل الوارد فى الكتاب و الشريعه من الفاظ الرويه على الوجه الصحيح فى حقه تعالى لا غير كما فى سائر الالفاظ و الصفات المشتركه بين الحق و الخلق، انتهى.   
+
و اما ما ورد فى الادعیه الماثوره، و وقع فى السنه الطائفه الاسلامیه فى ابتهالاتهم و تضرعاتهم من طلب لذه النظر الى وجهه الکریم، فذلک لا یدل على جواز رویته تعالى بهذا العضو المخصوص، سیما و قد نص بعض النحاریر على ان العضو المخصوص لیس برکن فى حقیقه الرویه، فاذا کان لحقیقه الرویه افراد متعدده بعضها صحیح فى حقه تعالى، و بعضها فاسد، وجب ان یحمل الوارد فى الکتاب و الشریعه من الفاظ الرویه على الوجه الصحیح فى حقه تعالى لا غیر کما فى سائر الالفاظ و الصفات المشترکه بین الحق و الخلق، انتهى.   
  
«عجز» عن الشى‏ء عجزا، من باب ضرب: ضعف عنه و عجز عجزا، من باب تعب: لغه لبعض قيس غيلان، ذكرها ابوزيد، و هذه اللغه غير معروفه عندهم و قد روى ابن ‏فارس بسنده الى ابن ‏الاعرابى انه لا يقال: عجز الانسان - بالكسر- الا اذا عظمت عجيزته.   
+
«عجز» عن الشى‏ء عجزا، من باب ضرب: ضعف عنه و عجز عجزا، من باب تعب: لغه لبعض قیس غیلان، ذکرها ابوزید، و هذه اللغه غیر معروفه عندهم و قد روى ابن ‏فارس بسنده الى ابن ‏الاعرابى انه لا یقال: عجز الانسان - بالکسر- الا اذا عظمت عجیزته.   
  
و «النعت»: الوصف و هو ما دل على الذات باعتبار معنى هو المقصود من جوهر حروفه، اى يدل على الذات بصفه كاحمر، فانه بجوهر حروفه يدل على معنى مقصود، هو الحمره.   
+
و «النعت»: الوصف و هو ما دل على الذات باعتبار معنى هو المقصود من جوهر حروفه، اى یدل على الذات بصفه کاحمر، فانه بجوهر حروفه یدل على معنى مقصود، هو الحمره.   
  
و «الاوهام»: جمع وهم، و هو قوه جسمانيه للانسان محلها آخر التجويف الاوسط من الدماغ، من شانها ادراك المعانى الجزئيه، المتعلقه بالمحسوسات، كشجاعه زيد، و سخاوته، و هذه القوه هى التى تحكم فى الشاه بان الذئب مهروب عنه، و ان الولد معطوف عليه، و هى حاكمه على القوى الجسمانيه، كلها مستخدمه اياها استخدام العقل، القوى العقليه باسرها، لكن المراد بالوهم هنا، الادراك المتعلق بالقوه العقليه، المتعلقه بالمعقولات و القوه الوهميه المتعلقه بالمحسوسات جميعا، و قد شاع ذلك فى الاستعمال، و دلت عليه مضامين الاخبار.   
+
و «الاوهام»: جمع وهم، و هو قوه جسمانیه للانسان محلها آخر التجویف الاوسط من الدماغ، من شانها ادراک المعانى الجزئیه، المتعلقه بالمحسوسات، کشجاعه زید، و سخاوته، و هذه القوه هى التى تحکم فى الشاه بان الذئب مهروب عنه، و ان الولد معطوف علیه، و هى حاکمه على القوى الجسمانیه، کلها مستخدمه ایاها استخدام العقل، القوى العقلیه باسرها، لکن المراد بالوهم هنا، الادراک المتعلق بالقوه العقلیه، المتعلقه بالمعقولات و القوه الوهمیه المتعلقه بالمحسوسات جمیعا، و قد شاع ذلک فى الاستعمال، و دلت علیه مضامین الاخبار.   
  
قال بعض المحققين: اعلم ان جوهر الوهم بعينه، هو جوهر العقل، و مدركاته بعينها مدركات العقل، و الفرق بينهما بالقصور و الكمال، فما دامت القوه العقليته ناقصه، كانت ذات علاقه بالمواد الحسيه، منتكسه النظر اليها، لا تدرك المعانى الا متعلقه بالمواد، مضافه اليها، و ربما تذعن لاحكام الحس لضعفها، و غلبه الحواس و المحسوسات عليها، فتحكم على غير المحسوس حكمها على المحسوس، فما دامت فى هذا المقام اطلق عليها اسم الوهم، فاذا استقام و قوى، صار الوهم عقلا و خلص عن الزيغ، و الضلال، و الافه، و الوبال، انتهى.   
+
قال بعض المحققین: اعلم ان جوهر الوهم بعینه، هو جوهر العقل، و مدرکاته بعینها مدرکات العقل، و الفرق بینهما بالقصور و الکمال، فما دامت القوه العقلیته ناقصه، کانت ذات علاقه بالمواد الحسیه، منتکسه النظر الیها، لا تدرک المعانى الا متعلقه بالمواد، مضافه الیها، و ربما تذعن لاحکام الحس لضعفها، و غلبه الحواس و المحسوسات علیها، فتحکم على غیر المحسوس حکمها على المحسوس، فما دامت فى هذا المقام اطلق علیها اسم الوهم، فاذا استقام و قوى، صار الوهم عقلا و خلص عن الزیغ، و الضلال، و الافه، و الوبال، انتهى.   
  
و المراد بعجز الاوهام عن نعته سبحانه: عجزها عن الاطلاع على كيفيه نعته كما هى، لان وصف الشى‏ء انما يتصور اذا كان مطابقا لما هو عليه فى نفس الامر و ذلك غير ممكن، الا بتعقل ذاته و كنهه، لكن لا يمكن العقول تعقل حقيقته تعالى، و ما له من صفات الكمال و نعوت الجلال، لان ذلك التعقل اما بحصول صوره مساويه لذاته تعالى و صفاته الحقيقيه، او بحضور ذاته المقدسه، و شهود حقيقته.   
+
و المراد بعجز الاوهام عن نعته سبحانه: عجزها عن الاطلاع على کیفیه نعته کما هى، لان وصف الشى‏ء انما یتصور اذا کان مطابقا لما هو علیه فى نفس الامر و ذلک غیر ممکن، الا بتعقل ذاته و کنهه، لکن لا یمکن العقول تعقل حقیقته تعالى، و ما له من صفات الکمال و نعوت الجلال، لان ذلک التعقل اما بحصول صوره مساویه لذاته تعالى و صفاته الحقیقیه، او بحضور ذاته المقدسه، و شهود حقیقته.   
  
و الاول: محال اذ لا مثل لذاته، و كل ماله مثل او صوره مساويه له فهو ذو ماهيه كليه، و هو تعالى لا ماهيه له.   
+
و الاول: محال اذ لا مثل لذاته، و کل ماله مثل او صوره مساویه له فهو ذو ماهیه کلیه، و هو تعالى لا ماهیه له.   
  
و الثانى: محال ايضا، اذ كل ما سواه من العقول و النفوس و الذوات و الهويات فوجوده منقهر تحت جلاله و عظمته انقهار عين الخفاش فى مشهد النور الشمسى، فلا يمكن العقول لقصورها عن درجه الكمال الواجبى، ادراك ذاته على وجه الاكتناه و الاحاطه، بل كل عقل له مقام معلوم لا يتعداه الى ما فوقه، و لهذا قال جبرئيل (عليه‏السلام) حين تخلف عن رسول‏ الله (صلى الله عليه و آله) ليله المعراج: لو دنوت انمله لاحترقت فانى للعقول البشريه الاطلاع على النعوت الالهيه، و الصفات الاحديه كما هى عليه من كمالها و غايتها، التى لا غايه لها، و كيف يدرك ما يتناهى كنه ما لا يتناهى.   
+
و الثانى: محال ایضا، اذ کل ما سواه من العقول و النفوس و الذوات و الهویات فوجوده منقهر تحت جلاله و عظمته انقهار عین الخفاش فى مشهد النور الشمسى، فلا یمکن العقول لقصورها عن درجه الکمال الواجبى، ادراک ذاته على وجه الاکتناه و الاحاطه، بل کل عقل له مقام معلوم لا یتعداه الى ما فوقه، و لهذا قال جبرئیل (علیه‏السلام) حین تخلف عن رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله) لیله المعراج: لو دنوت انمله لاحترقت فانى للعقول البشریه الاطلاع على النعوت الالهیه، و الصفات الاحدیه کما هى علیه من کمالها و غایتها، التى لا غایه لها، و کیف یدرک ما یتناهى کنه ما لا یتناهى.   
  
فان قيل: اذا استحال حصول الحقيقه الالهيه، و الهويه الاحديه فى شى‏ء من المدارك و العقول فمن اين يعرف اتصافه بصفاته التى وصف بها نفسه فى كتبه على السنه رسله؟ و كيف يحكم عليه بصدق مدلولاتها؟   
+
فان قیل: اذا استحال حصول الحقیقه الالهیه، و الهویه الاحدیه فى شى‏ء من المدارک و العقول فمن این یعرف اتصافه بصفاته التى وصف بها نفسه فى کتبه على السنه رسله؟ و کیف یحکم علیه بصدق مدلولاتها؟   
  
فالجواب: ان البرهان العقلى يودى بنا الى ان نعتقد ان سلسله افتقار الممكنات تنتهى الى مبدا موجود بذاته، و انه احدى الذات بلا تركيب بوجه، و كونه تام الحقيقه بلا نقص و قصور، و ان له من كل ما هو كمال للموجود بما هو موجود غاياتها و نهاياتها، و حيث لا مخرج عن النقيضين فله من كل صفه كماليه، و نعت وجودى اشرفها و اتمها و ارفعها، فله الاسماء الحسنى، و الصفات العليا.   
+
فالجواب: ان البرهان العقلى یودى بنا الى ان نعتقد ان سلسله افتقار الممکنات تنتهى الى مبدا موجود بذاته، و انه احدى الذات بلا ترکیب بوجه، و کونه تام الحقیقه بلا نقص و قصور، و ان له من کل ما هو کمال للموجود بما هو موجود غایاتها و نهایاتها، و حیث لا مخرج عن النقیضین فله من کل صفه کمالیه، و نعت وجودى اشرفها و اتمها و ارفعها، فله الاسماء الحسنى، و الصفات العلیا.   
  
و بالجمله ليس من شرط الحكم على امر بمحمولات عقليه و اوصاف كليه، ان يوجد ذات الموضوع فى العقل، و تتصور و تتمثل فيه بالكنه، بل يكفى لذلك تصور مفهوم عنوانى، يجعل عنوانا لعقد حملى يجزم العقل بسرايه الحكم الموقع على العنوان الى ما يطابقه فى الواقع، و ان لم يدرك العقل كنهه.   
+
و بالجمله لیس من شرط الحکم على امر بمحمولات عقلیه و اوصاف کلیه، ان یوجد ذات الموضوع فى العقل، و تتصور و تتمثل فیه بالکنه، بل یکفى لذلک تصور مفهوم عنوانى، یجعل عنوانا لعقد حملى یجزم العقل بسرایه الحکم الموقع على العنوان الى ما یطابقه فى الواقع، و ان لم یدرک العقل کنهه.   
  
و يحتمل ان يكون المراد، بعجز الاوهام عن نعته تعالى: عجزها عن بلوغ تمام نعته، يعنى ان الواصفين و ان بالغوا فى التوصيف، و انتقلوا من نعت الى ما هو اشرف و اعظم عندهم، لم يبلغوا مرتبه وصفه، و لم ينعتوه بكمال نعته، بل كلما بلغوا مرتبه من مراتب النعت و الثناء كان وراءها اطوار من النعوت، اشرف و اعلى كما اشار اليه سيد المرسلين (صلى الله عليه و آله) بقوله: «لا احصى ثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك». و ارشد اليه سيد الوصيين صلوات الله عليه بقوله: «هو فوق ما يصفه الواصفون».   
+
و یحتمل ان یکون المراد، بعجز الاوهام عن نعته تعالى: عجزها عن بلوغ تمام نعته، یعنى ان الواصفین و ان بالغوا فى التوصیف، و انتقلوا من نعت الى ما هو اشرف و اعظم عندهم، لم یبلغوا مرتبه وصفه، و لم ینعتوه بکمال نعته، بل کلما بلغوا مرتبه من مراتب النعت و الثناء کان وراءها اطوار من النعوت، اشرف و اعلى کما اشار الیه سید المرسلین (صلى الله علیه و آله) بقوله: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک». و ارشد الیه سید الوصیین صلوات الله علیه بقوله: «هو فوق ما یصفه الواصفون».   
  
تنبيه:  
+
تنبیه:  
  
قال بعض المحققين من اصحابنا المتاخرين: لا يلزم من عدم ادراك العقول كنه كماله، و غايه جلاله، ان ما يدركه العارفون من صفاته بالبراهين، و يصفونه به لم يكن ثابتا فى حقه، صادقا عليه كما زعمه كثير من الفضلاء قائلين: ان ما يدركه الانسان من صفاته تعالى، انما هو سلوب و تنزيهات فقط، فعلمه عباره عن نفى الجهل، و قدرته عباره عن نفى العجز، و على هذا القياس فى السمع و البصر و غيرهما.   
+
قال بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین: لا یلزم من عدم ادراک العقول کنه کماله، و غایه جلاله، ان ما یدرکه العارفون من صفاته بالبراهین، و یصفونه به لم یکن ثابتا فى حقه، صادقا علیه کما زعمه کثیر من الفضلاء قائلین: ان ما یدرکه الانسان من صفاته تعالى، انما هو سلوب و تنزیهات فقط، فعلمه عباره عن نفى الجهل، و قدرته عباره عن نفى العجز، و على هذا القیاس فى السمع و البصر و غیرهما.   
  
و مما يحملهم على هذا الحسبان، و يوكده ما نقل عن الباقر (عليه‏ السلام) من قوله: «كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مثلكم مردود اليكم» الحديث.   
+
و مما یحملهم على هذا الحسبان، و یوکده ما نقل عن الباقر (علیه‏ السلام) من قوله: «کلما میزتموه باوهامکم فى ادق معانیه مخلوق مثلکم مردود الیکم» الحدیث.   
  
و عندنا ليس كذلك، و ليس كل صفاته تعالى التى نصفه بها سلوبا، و تنزيهات، فان كونه موجودا، واجبا حقا، قيوما، عالما، قادرا، حيا، سميعا، بصيرا اوصاف و نعوت وجوديه ليس منها من السلب فى شى‏ء.   
+
و عندنا لیس کذلک، و لیس کل صفاته تعالى التى نصفه بها سلوبا، و تنزیهات، فان کونه موجودا، واجبا حقا، قیوما، عالما، قادرا، حیا، سمیعا، بصیرا اوصاف و نعوت وجودیه لیس منها من السلب فى شى‏ء.   
  
و اما الحديث المنقول عن الباقر (عليه ‏السلام)، فيجب ان يكون المراد من المذكور فيه ادراكات النفوس الغير العارفه، او التصورات الوهميه و الخياليه الواقعه عن العقول العاميه، كما يدل عليه تتمه الحديث و هو قوله: و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانتين، فان ذلك، كمالها، و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا يتصف بهما انتهى.   
+
و اما الحدیث المنقول عن الباقر (علیه ‏السلام)، فیجب ان یکون المراد من المذکور فیه ادراکات النفوس الغیر العارفه، او التصورات الوهمیه و الخیالیه الواقعه عن العقول العامیه، کما یدل علیه تتمه الحدیث و هو قوله: و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانتین، فان ذلک، کمالها، و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما انتهى.   
  
لا الصفات التى ادركها اهل الكمال بقوه البرهان و نور الاحوال.   
+
لا الصفات التى ادرکها اهل الکمال بقوه البرهان و نور الاحوال.   
  
فان قلت: فما معنى قول اميرالمومنين صلوات الله عليه: «كمال التوحيد نفى الصفات عنه».   
+
فان قلت: فما معنى قول امیرالمومنین صلوات الله علیه: «کمال التوحید نفى الصفات عنه».   
  
قلت: معناه نفى كونها صفات عارضه موجوده بوجود زائد كالعالم و القادر فى المخلوقات فان العلم فينا صفه زائده على ذاتنا، و كذا القدره فينا كيفيه نفسانيه، و كذلك غيرهما من الصفات، و المراد ان هذه المفهومات ليست صفات له تعالى، بل صفاته ذاته، و ذاته صفاته، لا ان هناك شيئا هو الذات و اشياء اخر هى الصفات ليلزم التركيب فيه، تعالى عن ذلك علوا كبيرا.   
+
قلت: معناه نفى کونها صفات عارضه موجوده بوجود زائد کالعالم و القادر فى المخلوقات فان العلم فینا صفه زائده على ذاتنا، و کذا القدره فینا کیفیه نفسانیه، و کذلک غیرهما من الصفات، و المراد ان هذه المفهومات لیست صفات له تعالى، بل صفاته ذاته، و ذاته صفاته، لا ان هناک شیئا هو الذات و اشیاء اخر هى الصفات لیلزم الترکیب فیه، تعالى عن ذلک علوا کبیرا.   
  
و حاصله: ان صفاته كلها موجوده بوجود واحد هو بعينه وجود ذاته، فذاته وجود، و علم، و قدره و حياه، و اراده، و سمع، و بصر، و هو ايضا موجود، عالم، قادر، حى، مريد، سميع، بصير، فاحفظ هذا المقام فانه من مزله الاقدام.   
+
و حاصله: ان صفاته کلها موجوده بوجود واحد هو بعینه وجود ذاته، فذاته وجود، و علم، و قدره و حیاه، و اراده، و سمع، و بصر، و هو ایضا موجود، عالم، قادر، حى، مرید، سمیع، بصیر، فاحفظ هذا المقام فانه من مزله الاقدام.   
  
الا ترى ان اكثر الناس لما راوا ان مفهومات الصفات متغايره، ظنوا ان تغايرها من حيث المعنى و المفهوم يوجب اختلاف الحيثيات الوجوديه، فذهبوا الى نفى العلم و القدره و سائر الصفات عن ذاته، و جعلوا الذات الاحديه خاليه عن هذه النعوت الكماليه، لكن جعلوها نائبه مناب تلك الصفات فى ترتب الاثار، فيلزم على ما ذهبوا اليه ان تكون الاسماء و الصفات كلها مجازات من الالفاظ فى حقه تعالى، و ان لا تكون ذاته مصداقا لشى‏ء من معانى الاسماء و الصفات، و هل هذا الا تعطيل محض.   
+
الا ترى ان اکثر الناس لما راوا ان مفهومات الصفات متغایره، ظنوا ان تغایرها من حیث المعنى و المفهوم یوجب اختلاف الحیثیات الوجودیه، فذهبوا الى نفى العلم و القدره و سائر الصفات عن ذاته، و جعلوا الذات الاحدیه خالیه عن هذه النعوت الکمالیه، لکن جعلوها نائبه مناب تلک الصفات فى ترتب الاثار، فیلزم على ما ذهبوا الیه ان تکون الاسماء و الصفات کلها مجازات من الالفاظ فى حقه تعالى، و ان لا تکون ذاته مصداقا لشى‏ء من معانى الاسماء و الصفات، و هل هذا الا تعطیل محض.   
  
بل الحق الحقيق بالتحقيق: ان جميع هذه الصفات موجود فيه بوجود اصيل متاكد فى غايه التاكد، اعلى و اشرف من وجود غيره، فالعلم الذى له تعالى اعلى و اشرف اقسام العلم وجودا، و القدره التى له اوكد انحاء القدره وجودا و تحققا لا مفهوما و ماهيه، اذ لا تفاوت بين افراد المعنى الواحد و الماهيه الواحده فى نفس المعنى و الماهيه، بل انما التفاوت يقع بين انحاء الموجودات بالقوه و الضعف، و الوجوب و الامكان، و التقدم و التاخر.   
+
بل الحق الحقیق بالتحقیق: ان جمیع هذه الصفات موجود فیه بوجود اصیل متاکد فى غایه التاکد، اعلى و اشرف من وجود غیره، فالعلم الذى له تعالى اعلى و اشرف اقسام العلم وجودا، و القدره التى له اوکد انحاء القدره وجودا و تحققا لا مفهوما و ماهیه، اذ لا تفاوت بین افراد المعنى الواحد و الماهیه الواحده فى نفس المعنى و الماهیه، بل انما التفاوت یقع بین انحاء الموجودات بالقوه و الضعف، و الوجوب و الامکان، و التقدم و التاخر.   
  
هذا حاصل كلامه، و هو و ان كان خلاف ما عليه الاكثرون لكنه عند التامل و التحقيق احرى بالقبول و التصديق، و الله اعلم.   
+
هذا حاصل کلامه، و هو و ان کان خلاف ما علیه الاکثرون لکنه عند التامل و التحقیق احرى بالقبول و التصدیق، و الله اعلم.   
  
 
*****
 
*****
سطر ۵٬۸۱۲: سطر ۵٬۸۰۹:
 
قال الجوهرى: ابتدعت الشى‏ء: اخترعته لا على مثال.   
 
قال الجوهرى: ابتدعت الشى‏ء: اخترعته لا على مثال.   
  
و قال الزمخشرى فى الاساس: اخترع الله الاشياء: ابتدعها من غير سبب. انتهى.   
+
و قال الزمخشرى فى الاساس: اخترع الله الاشیاء: ابتدعها من غیر سبب. انتهى.   
  
و ربما خص الابتداع بالايجاد لا لعله، و الاختراع بالايجاد لا من شى‏ء، و هو تخصيص اصطلاحى لا اصل له فى اللغه.   
+
و ربما خص الابتداع بالایجاد لا لعله، و الاختراع بالایجاد لا من شى‏ء، و هو تخصیص اصطلاحى لا اصل له فى اللغه.   
  
و «القدره» لغه: القوه على الشى‏ء، و اصطلاحا: اما عند المتكلمين: فهى الصفه التى يتمكن معها الحى من الفعل و تركه بالاراده.   
+
و «القدره» لغه: القوه على الشى‏ء، و اصطلاحا: اما عند المتکلمین: فهى الصفه التى یتمکن معها الحى من الفعل و ترکه بالاراده.   
  
و اما عند الحكماء، فعباره: عن كون الفاعل ان شاء فعل و ان لم يشا لم يفعل، سواء وجب تحقق مقدم الشرطيه الاولى، و امتناع مقدم الشرطيه الثانيه، ام لا.   
+
و اما عند الحکماء، فعباره: عن کون الفاعل ان شاء فعل و ان لم یشا لم یفعل، سواء وجب تحقق مقدم الشرطیه الاولى، و امتناع مقدم الشرطیه الثانیه، ام لا.   
  
و قدرته تعالى، قيل: هى عباره عن نفى العجز عنه.   
+
و قدرته تعالى، قیل: هى عباره عن نفى العجز عنه.   
  
و قيل: هى فيض الاشياء عنه بمشيته التى لا تزيد على ذاته، و هى الغايه الازليه.   
+
و قیل: هى فیض الاشیاء عنه بمشیته التى لا تزید على ذاته، و هى الغایه الازلیه.   
  
و قيل: هى علمه بالنظام الاكمل من حيث انه يصح صدور الفعل عنه.   
+
و قیل: هى علمه بالنظام الاکمل من حیث انه یصح صدور الفعل عنه.   
  
و قيل: هى كون ذاته بذاته فى الازل، بحيث يصح منها خلق الاشياء فيما لا يزال على وفق علمه بها، فهى عين ذاته.   
+
و قیل: هى کون ذاته بذاته فى الازل، بحیث یصح منها خلق الاشیاء فیما لا یزال على وفق علمه بها، فهى عین ذاته.   
  
و اشتقاق القدره من القدر، لان القادر يوقع الفعل على مقدار قوته، او على مقدار ما تقتضيه مشيئته.   
+
و اشتقاق القدره من القدر، لان القادر یوقع الفعل على مقدار قوته، او على مقدار ما تقتضیه مشیئته.   
  
و الخلق فى الاصل: مصدر بمعنى التقدير يقال: خلقت الاديم للسقاء، اذا قدرته له قبل القطع، ثم استعمل فى ايجاد الشى‏ء و انشائه على غير مثال سبق فقيل: خلق الله الاشياء خلقا باعتبار الايجاد على وفق التقدير الذى اوجبته الحكمه، ثم اطلق على المخلوق من باب اطلاق المصدر على اسم المفعول مجازا، و المراد به هنا الثقلان لاعاده ضمير العقلاء عليه، و لما سياتى فى الدعاء مما يدل على ان المراد به ذلك، و ان كان جميع المخلوقات يجرى عليه هذا الحكم، و لك حمله على مطلق الخلق فيكون اعاده ضمير العقلاء عليه من باب التغليب، و اعاده الضمائر الاتيه المعينه لاراده الثقلين من باب الاستخدام، و هو و ضميره فى اخترعهم كلا هما مفعول به عند الجمهور.   
+
و الخلق فى الاصل: مصدر بمعنى التقدیر یقال: خلقت الادیم للسقاء، اذا قدرته له قبل القطع، ثم استعمل فى ایجاد الشى‏ء و انشائه على غیر مثال سبق فقیل: خلق الله الاشیاء خلقا باعتبار الایجاد على وفق التقدیر الذى اوجبته الحکمه، ثم اطلق على المخلوق من باب اطلاق المصدر على اسم المفعول مجازا، و المراد به هنا الثقلان لاعاده ضمیر العقلاء علیه، و لما سیاتى فى الدعاء مما یدل على ان المراد به ذلک، و ان کان جمیع المخلوقات یجرى علیه هذا الحکم، و لک حمله على مطلق الخلق فیکون اعاده ضمیر العقلاء علیه من باب التغلیب، و اعاده الضمائر الاتیه المعینه لاراده الثقلین من باب الاستخدام، و هو و ضمیره فى اخترعهم کلا هما مفعول به عند الجمهور.   
  
و ذهب جماعه من الائمه منهم الشيخ عبدالقاهر الجرجانى، و فخرالدين الرازى، و الزمخشرى، و ابن‏الحاجب، و ابن‏هشام: الى ان مثل ذلك مفعول مطلق، قالوا: لان المفعول به ما كان موجودا قبل الفعل، ثم اوقع الفاعل به فعلا كضربت زيدا، فزيد كان موجودا قبل الضرب و انت فعلت به الضرب، و المفعول المطلق، ما كان فعل الفاعل فيه هو فعل ايجاده كالسماوات فى: خلق الله السماوات فانها لم تكن موجوده، بل عدما محضا و الله تعالى اوجدها و خلقها من العدم، فكانت مفعولا مطلقا لا مفعولا به.   
+
و ذهب جماعه من الائمه منهم الشیخ عبدالقاهر الجرجانى، و فخرالدین الرازى، و الزمخشرى، و ابن‏الحاجب، و ابن‏هشام: الى ان مثل ذلک مفعول مطلق، قالوا: لان المفعول به ما کان موجودا قبل الفعل، ثم اوقع الفاعل به فعلا کضربت زیدا، فزید کان موجودا قبل الضرب و انت فعلت به الضرب، و المفعول المطلق، ما کان فعل الفاعل فیه هو فعل ایجاده کالسماوات فى: خلق الله السماوات فانها لم تکن موجوده، بل عدما محضا و الله تعالى اوجدها و خلقها من العدم، فکانت مفعولا مطلقا لا مفعولا به.   
  
قال ابن‏هشام: و الذى غر اكثر النحويين فى هذه المساله: انهم يمثلون المفعول المطلق بافعال العباد و هم انما يجرى على ايديهم انشاء الافعال لا الذوات، فتوهموا ان المفعول المطلق لا يكون الا حدثا، و لو مثلوا بافعال الله تعالى لظهر لهم انه لا يختص بذلك لان الله تعالى موجد للافعال و الذوات جميعا، قال: و كذا البحث فى انشات كتابا، و عملت خيرا، انتهى.   
+
قال ابن‏هشام: و الذى غر اکثر النحویین فى هذه المساله: انهم یمثلون المفعول المطلق بافعال العباد و هم انما یجرى على ایدیهم انشاء الافعال لا الذوات، فتوهموا ان المفعول المطلق لا یکون الا حدثا، و لو مثلوا بافعال الله تعالى لظهر لهم انه لا یختص بذلک لان الله تعالى موجد للافعال و الذوات جمیعا، قال: و کذا البحث فى انشات کتابا، و عملت خیرا، انتهى.   
  
و اجاب الجمهور: بان المفعول به بالنسبه الى فعل غير الايجاد يقتضى ان يكون موجودا، ثم اوجد الفاعل به شيئا آخر، فان اثبات صفه غير الوجود يستدعى ثبوت الموصوف اولا، و اما المفعول بالنسبه الى الايجاد فلا يقتضى ان يكون موجودا ثم اوجد الفاعل فيه الوجود، بل يقتضى ان لا يكون موجودا، و الا لزم تحصيل الحاصل.   
+
و اجاب الجمهور: بان المفعول به بالنسبه الى فعل غیر الایجاد یقتضى ان یکون موجودا، ثم اوجد الفاعل به شیئا آخر، فان اثبات صفه غیر الوجود یستدعى ثبوت الموصوف اولا، و اما المفعول بالنسبه الى الایجاد فلا یقتضى ان یکون موجودا ثم اوجد الفاعل فیه الوجود، بل یقتضى ان لا یکون موجودا، و الا لزم تحصیل الحاصل.   
  
و اما التزام كونه موجودا قبل الفعل على كل حال، فدعوى لا دليل عليها.   
+
و اما التزام کونه موجودا قبل الفعل على کل حال، فدعوى لا دلیل علیها.   
  
و قد الف السبكى فى هذه المساله تاليفين، ذاهبا الى ما ذهب اليه الجرجانى، و الرازى، و غيرهما.   
+
و قد الف السبکى فى هذه المساله تالیفین، ذاهبا الى ما ذهب الیه الجرجانى، و الرازى، و غیرهما.   
  
هذا، و لما كان الله تعالى، و لم يكن معه شى‏ء، كان وجود الخلق منه، فصح انه ابتدعه و اخترعه، فلذلك اتى بالمصدرين تاكيدا لنسبه الفعلين اليه سبحانه، و الغرض انه تعالى خلق الخلق انشاء و اوجده ابتداء من غير مثال فلم يكن صنعه كصنع البشر لان الصنائع البشريه انما تحصل بعد ان ترسم فى الخيال صوره المصنوع، و تلك الصوره تحصل تاره عن مثال خارجى يشاهده الصانع، و يحذو حذوه، و تاره بمحض الالهام فان كثيرا ما يفاض على اذهان الاذكياء صور اشكال لم يسبقهم الى تصورها غيرهم فيتصورونها و يبرزونها فى الخارج، و كيفيه صنع الله عز و جل للخلق منزهه عن الوقوع على هذين الوجهين:   
+
هذا، و لما کان الله تعالى، و لم یکن معه شى‏ء، کان وجود الخلق منه، فصح انه ابتدعه و اخترعه، فلذلک اتى بالمصدرین تاکیدا لنسبه الفعلین الیه سبحانه، و الغرض انه تعالى خلق الخلق انشاء و اوجده ابتداء من غیر مثال فلم یکن صنعه کصنع البشر لان الصنائع البشریه انما تحصل بعد ان ترسم فى الخیال صوره المصنوع، و تلک الصوره تحصل تاره عن مثال خارجى یشاهده الصانع، و یحذو حذوه، و تاره بمحض الالهام فان کثیرا ما یفاض على اذهان الاذکیاء صور اشکال لم یسبقهم الى تصورها غیرهم فیتصورونها و یبرزونها فى الخارج، و کیفیه صنع الله عز و جل للخلق منزهه عن الوقوع على هذین الوجهین:   
  
اما الاول: فلانه تعالى كان و لم يكن معه شى‏ء، و لا قبل له فلا يكون خلقه مسبوقا بمثال من صانع آخر صنع هو مثل صنعه.   
+
اما الاول: فلانه تعالى کان و لم یکن معه شى‏ء، و لا قبل له فلا یکون خلقه مسبوقا بمثال من صانع آخر صنع هو مثل صنعه.   
  
و اما الثانى: فلان الفاعل على وفق ما الهم و ان كان مبتدعا و مخترعا فى الظاهر، لكنه فى الحقيقه ليس هو المبتدع، و انما المبتدع هو مفيض تلك الصوره و ملهمها، فهو مفتقر فى الحقيقه الى الغير الذى الهمه و افاض على ذهنه صوره ما ابتدعه ظاهرا، و الله سبحانه منزه عن الافتقار و الاحتياج فلم يكن صنعه بهذا الوجه ايضا.   
+
و اما الثانى: فلان الفاعل على وفق ما الهم و ان کان مبتدعا و مخترعا فى الظاهر، لکنه فى الحقیقه لیس هو المبتدع، و انما المبتدع هو مفیض تلک الصوره و ملهمها، فهو مفتقر فى الحقیقه الى الغیر الذى الهمه و افاض على ذهنه صوره ما ابتدعه ظاهرا، و الله سبحانه منزه عن الافتقار و الاحتیاج فلم یکن صنعه بهذا الوجه ایضا.   
  
و قوله: «بقدرته» اى بنفس قدرته التى هى عين ذاته لا بشى‏ء آخر، و الا لزم اختلاف الجهتين من القوه و الفعل، فلم يكن واحدا حقا، و هو محال.   
+
و قوله: «بقدرته» اى بنفس قدرته التى هى عین ذاته لا بشى‏ء آخر، و الا لزم اختلاف الجهتین من القوه و الفعل، فلم یکن واحدا حقا، و هو محال.   
  
و اما سائر الصناع و الفواعل، فليسوا كذلك فانهم بشى‏ء غير ذواتهم، يصنعون ما يصنعون كاله او ملكه نفسانيه، او ماده، او معاون، و ربما اجتمع عده من هذه الامور فى تتميم الصنعه كالانسان مثلا اذا انشا كتابا فانه يحتاج الى آله كاليد و القلم، و الى ملكه الكتابه، و الى ماده كالمداد و القرطاس، و الى معاون يتخذ له الاله الخارجه، و يصلح له ماده الكتابه.   
+
و اما سائر الصناع و الفواعل، فلیسوا کذلک فانهم بشى‏ء غیر ذواتهم، یصنعون ما یصنعون کاله او ملکه نفسانیه، او ماده، او معاون، و ربما اجتمع عده من هذه الامور فى تتمیم الصنعه کالانسان مثلا اذا انشا کتابا فانه یحتاج الى آله کالید و القلم، و الى ملکه الکتابه، و الى ماده کالمداد و القرطاس، و الى معاون یتخذ له الاله الخارجه، و یصلح له ماده الکتابه.   
  
و قوله: «على مشيته» اى بمحض مشيته فعلى: بمعنى الباء كقولهم: اركب على اسم الله، او هى بمعناها، اى: اخترعهم على وفق مشيته، و المشيه: اسم من شاء، كالمعيشه من عاش، و اصلها: مشيئه على مفعله بكسر العين استثقلت الكسره على الياء فنقلت الى الساكن الصحيح قبلها و هو الشين، و بقيت الياء على حالها لمجانستها الحركه المنقوله منها فصارت مشيئه، و اتفقت النسخ هنا على ترك الهمزه و تشديد الياء و هو على ابدال الهمزه ياء تخفيفا و ادغام الياء فى الياء و هو مطرد فيما زاد على الاصل كالخطيئه و معناها فينا: هى توجه النفس الى معلوم بملاحظه صفاته، و احواله المرغوب فيها الموجبه لحركه النفس الى تحصيله، و هذه الحركه النفسانيه فينا و انبعاثها لتحصيله، هى العزم و الاراده، فنسبه المشيه الى الاراده كنسبه الضعف الى القوه و الظن الى الجزم، فمتى حصلت الاراده صدر الفعل لا محاله.   
+
و قوله: «على مشیته» اى بمحض مشیته فعلى: بمعنى الباء کقولهم: ارکب على اسم الله، او هى بمعناها، اى: اخترعهم على وفق مشیته، و المشیه: اسم من شاء، کالمعیشه من عاش، و اصلها: مشیئه على مفعله بکسر العین استثقلت الکسره على الیاء فنقلت الى الساکن الصحیح قبلها و هو الشین، و بقیت الیاء على حالها لمجانستها الحرکه المنقوله منها فصارت مشیئه، و اتفقت النسخ هنا على ترک الهمزه و تشدید الیاء و هو على ابدال الهمزه یاء تخفیفا و ادغام الیاء فى الیاء و هو مطرد فیما زاد على الاصل کالخطیئه و معناها فینا: هى توجه النفس الى معلوم بملاحظه صفاته، و احواله المرغوب فیها الموجبه لحرکه النفس الى تحصیله، و هذه الحرکه النفسانیه فینا و انبعاثها لتحصیله، هى العزم و الاراده، فنسبه المشیه الى الاراده کنسبه الضعف الى القوه و الظن الى الجزم، فمتى حصلت الاراده صدر الفعل لا محاله.   
  
و مشيته تعالى، قيل: هى عباره عما يترتب عليه اثر هذا التوجه، و يكون بمنزلته.   
+
و مشیته تعالى، قیل: هى عباره عما یترتب علیه اثر هذا التوجه، و یکون بمنزلته.   
  
و قيل: هى عباره عن تجلى الذات و العنايه السابقه لا يجاد المعدوم، او اعدام الموجود، فهى اعم من الاراده اذ الاراده عباره عن تجليه الايجاد المعدوم، فهى لا تتعلق دائما الا بالمعدوم فانها صفه تخصص امرا بالحصول، و وجوده و من تتبع مواضع استعمالات المشيه و الاراده فى القرآن يعلم ذلك، و ان كان بحسب اللغه يستعمل كل منهما مقام الاخر.   
+
و قیل: هى عباره عن تجلى الذات و العنایه السابقه لا یجاد المعدوم، او اعدام الموجود، فهى اعم من الاراده اذ الاراده عباره عن تجلیه الایجاد المعدوم، فهى لا تتعلق دائما الا بالمعدوم فانها صفه تخصص امرا بالحصول، و وجوده و من تتبع مواضع استعمالات المشیه و الاراده فى القرآن یعلم ذلک، و ان کان بحسب اللغه یستعمل کل منهما مقام الاخر.   
  
و قال بعض المحققين: لمشيته تعالى معنيان:
+
و قال بعض المحققین: لمشیته تعالى معنیان:
  
احدهما: كون ذاته سبحانه بحيث يختار ما هو الخير و الصلاح، فنفس ذاته المقدسه مشيئته لما يشاء و يختار كما انها علم بالاشياء و اراده لما يريد و يفعل، فالمشيه بهذا المعنى صفه كماليه قديمه هى عين ذاته.   
+
احدهما: کون ذاته سبحانه بحیث یختار ما هو الخیر و الصلاح، فنفس ذاته المقدسه مشیئته لما یشاء و یختار کما انها علم بالاشیاء و اراده لما یرید و یفعل، فالمشیه بهذا المعنى صفه کمالیه قدیمه هى عین ذاته.   
  
و الثانى: ايجاده للاشياء بحسب اختياره، و هى صفه حادثه بحدوث المخلوقات لا تتخلف المخلوقات عنها و ليست صفه زائده على ذاته تعالى، و لا على المخلوقات ، بل هى نسبه بينهما تحدث بحدوث المخلوقات، و هذا المعنى ياتى للاراده ايضا ، فالمشيه و الاراده بهذا المعنى من صفات الفعل، و بالمعنى الاول من صفات الذات انتهى.
+
و الثانى: ایجاده للاشیاء بحسب اختیاره، و هى صفه حادثه بحدوث المخلوقات لا تتخلف المخلوقات عنها و لیست صفه زائده على ذاته تعالى، و لا على المخلوقات ، بل هى نسبه بینهما تحدث بحدوث المخلوقات، و هذا المعنى یاتى للاراده ایضا ، فالمشیه و الاراده بهذا المعنى من صفات الفعل، و بالمعنى الاول من صفات الذات انتهى.
  
اذا عرفت ذلك فلا يتعين كون المراد بالمشيه فى قوله (عليه ‏السلام): و اخترعهم على مشيته، المشيه بالمعنى الثانى كما وقع لبعضهم، حيث قال: هذه المشيه محدثه من صفات الافعال لا من صفات الذات القديمه التى لا تتعلق بالخلق و انما هى باعتبار النسبه بين ذاته تعالى و الخلق، و ليست هذه الاراده بالحقيقه الا عين الخلق، و على هذا ليست المغايره بين المشيه و المخلوقات، الا بالاعتبار انتهى.   
+
اذا عرفت ذلک فلا یتعین کون المراد بالمشیه فى قوله (علیه ‏السلام): و اخترعهم على مشیته، المشیه بالمعنى الثانى کما وقع لبعضهم، حیث قال: هذه المشیه محدثه من صفات الافعال لا من صفات الذات القدیمه التى لا تتعلق بالخلق و انما هى باعتبار النسبه بین ذاته تعالى و الخلق، و لیست هذه الاراده بالحقیقه الا عین الخلق، و على هذا لیست المغایره بین المشیه و المخلوقات، الا بالاعتبار انتهى.   
  
بل الاولى ان لم يكن متعينا، ان يكون المراد بها المشيه بالمعنى الاول لان المقصود وصفه تعالى بانه اخترع الخلق على مقتضى مشيته اختيارا لا بالقسر و لا بالقهر و لا بالايجاب الذى لا يكون عن اراده و مشيه كفعل الطبائع العديمه الشعور، و المسخره فى افعالها لان الايجاب ينافى القدره.   
+
بل الاولى ان لم یکن متعینا، ان یکون المراد بها المشیه بالمعنى الاول لان المقصود وصفه تعالى بانه اخترع الخلق على مقتضى مشیته اختیارا لا بالقسر و لا بالقهر و لا بالایجاب الذى لا یکون عن اراده و مشیه کفعل الطبائع العدیمه الشعور، و المسخره فى افعالها لان الایجاب ینافى القدره.   
  
و ايضا صدور الحادث عن القديم بطريق الايجاب يوجب تخلف المعلول عن تمام علته حيث وجدت العله فى الازل دون المعلول، و انه اخترعهم على ما اقتضته مشيته التى هى نفس ذاته، و وجوده من غير كثره من تركيب صفه او تشريك احد، لان مشيته كعلمه و قدرته ليست غير ذاته ليلزم ان يكون لغيره تاثير فى فعله، فان من فعل فعلا بمشيئه و اراده زائده على ذاته، كان محتاجا فى مشيته و ارادته الى مرجح زائد عليه يرجح احد طرفى مقدوره لتعلق الاراده به، فكانت مستكمله بذلك المرجح و كل مستكمل بغيره فهو ناقص فى ذاته، و الله سبحانه منزه عن النقصان.   
+
و ایضا صدور الحادث عن القدیم بطریق الایجاب یوجب تخلف المعلول عن تمام علته حیث وجدت العله فى الازل دون المعلول، و انه اخترعهم على ما اقتضته مشیته التى هى نفس ذاته، و وجوده من غیر کثره من ترکیب صفه او تشریک احد، لان مشیته کعلمه و قدرته لیست غیر ذاته لیلزم ان یکون لغیره تاثیر فى فعله، فان من فعل فعلا بمشیئه و اراده زائده على ذاته، کان محتاجا فى مشیته و ارادته الى مرجح زائد علیه یرجح احد طرفى مقدوره لتعلق الاراده به، فکانت مستکمله بذلک المرجح و کل مستکمل بغیره فهو ناقص فى ذاته، و الله سبحانه منزه عن النقصان.   
  
و لا يخفى ان المشيه بهذا المعنى ليست الا الصفه القديمه الكماليه التى هى عين الذات المقدسه، اى كون ذاته بحيث تختار ما تختار.   
+
و لا یخفى ان المشیه بهذا المعنى لیست الا الصفه القدیمه الکمالیه التى هى عین الذات المقدسه، اى کون ذاته بحیث تختار ما تختار.   
  
و اما المشيه المحدثه التى هى بمعنى الايجاد و الاحداث فالاختيار سابق عليها، و لهذا قال بعض المدققين: اطلاق الخلق فى الاراده و المشيه لا يصح الا مجازا.   
+
و اما المشیه المحدثه التى هى بمعنى الایجاد و الاحداث فالاختیار سابق علیها، و لهذا قال بعض المدققین: اطلاق الخلق فى الاراده و المشیه لا یصح الا مجازا.   
  
 
*****
 
*****
  
سلك الطريق سلوكا، من باب قعد: ذهب فيه. يتعدى بنفسه، و بالباء ايضا، يقال: سلكت زيدا الطريق و سلكت به الطريق، و هى الفصحى، و قد يتعدى بالالف ايضا فيقال: اسلكته.   
+
سلک الطریق سلوکا، من باب قعد: ذهب فیه. یتعدى بنفسه، و بالباء ایضا، یقال: سلکت زیدا الطریق و سلکت به الطریق، و هى الفصحى، و قد یتعدى بالالف ایضا فیقال: اسلکته.   
  
و الطريق و السبيل بمعنى، و كل منهما يذكر و يونث.   
+
و الطریق و السبیل بمعنى، و کل منهما یذکر و یونث.   
  
و البعث: الارسال، و كل شى‏ء ينبعث بنفسه فان الفعل يتعدى اليه بنفسه فيقال: بعثته و كل شى‏ء لا ينبعث بنفسه كالكتاب و الهديه فان الفعل يتعدى اليه بالباء، فيقال: بعثت به.   
+
و البعث: الارسال، و کل شى‏ء ینبعث بنفسه فان الفعل یتعدى الیه بنفسه فیقال: بعثته و کل شى‏ء لا ینبعث بنفسه کالکتاب و الهدیه فان الفعل یتعدى الیه بالباء، فیقال: بعثت به.   
  
و الاراده فسرها المتكلمون بانها: صفه مخصصه لاحد المقدورين.   
+
و الاراده فسرها المتکلمون بانها: صفه مخصصه لاحد المقدورین.   
  
و قيل: هى فى الحيوان شوق متاكد الى حصول المراد.   
+
و قیل: هى فى الحیوان شوق متاکد الى حصول المراد.   
  
و قيل: انها مغايره للشوق، فان الاراده هى الاجماع و تصميم العزم، و قد يشتهى الانسان ما لا يريده كالاطعمه اللذيده بالنسبه الى العاقل الذى يعلم ما فى اكلها من الضرر، و قد يريد ما لا يشتهبه كالادويه البشعه النافعه التى يريد الانسان تناولها لما فيها من النفع، و فرق بينهما بان الاراده ميل اختيارى و الشوق ميل جبلى طبيعى، قيل: و لهذا يعاقب الانسان المكلف باراده المعاصى و لا يعاقب باشتهائها.   
+
و قیل: انها مغایره للشوق، فان الاراده هى الاجماع و تصمیم العزم، و قد یشتهى الانسان ما لا یریده کالاطعمه اللذیده بالنسبه الى العاقل الذى یعلم ما فى اکلها من الضرر، و قد یرید ما لا یشتهبه کالادویه البشعه النافعه التى یرید الانسان تناولها لما فیها من النفع، و فرق بینهما بان الاراده میل اختیارى و الشوق میل جبلى طبیعى، قیل: و لهذا یعاقب الانسان المکلف باراده المعاصى و لا یعاقب باشتهائها.   
  
و اراده الله سبحانه و تعالى، قيل: هى صفه توجب للحق حالا يقع منه الفعل على وجه دون وجه.   
+
و اراده الله سبحانه و تعالى، قیل: هى صفه توجب للحق حالا یقع منه الفعل على وجه دون وجه.   
  
و قيل: هى علمه بنظام الكل على الوجه الاتم الاكمل من حيث انه كاف فى وجود الممكنات، و مرجح لطرف وجودها على عدمها، فهى عين ذاته و هو الحق.   
+
و قیل: هى علمه بنظام الکل على الوجه الاتم الاکمل من حیث انه کاف فى وجود الممکنات، و مرجح لطرف وجودها على عدمها، فهى عین ذاته و هو الحق.   
  
و المحبه فينا: ميل النفس او سكونها بالنسبه الى ما يوافقها عند تصور كونه موافقا و ملائما لها، و هو مستلزم لارادتها اياه. و لما كانت المحبه بهذا المعنى محالا فى حقه تعالى فالمراد بها ذلك اللازم و هو الاراده.   
+
و المحبه فینا: میل النفس او سکونها بالنسبه الى ما یوافقها عند تصور کونه موافقا و ملائما لها، و هو مستلزم لارادتها ایاه. و لما کانت المحبه بهذا المعنى محالا فى حقه تعالى فالمراد بها ذلک اللازم و هو الاراده.   
  
قال ابن‏ميثم فى شرح النهج: المحبه منه تعالى: اراده، هى مبدا فعل ما، و محبته للشى‏ء: هى ارادته.   
+
قال ابن‏میثم فى شرح النهج: المحبه منه تعالى: اراده، هى مبدا فعل ما، و محبته للشى‏ء: هى ارادته.   
  
و قال بعض العلماء: المشيه و الاراده قد تخالفان المحبه، كما قد نريد نحن شيئا لا نستلذه كالحجامه و شرب الدواء الكريه الطعم، فكذلك ربما انفكت مشيه الله و ارادته عن محبته و رضاه، انتهى.   
+
و قال بعض العلماء: المشیه و الاراده قد تخالفان المحبه، کما قد نرید نحن شیئا لا نستلذه کالحجامه و شرب الدواء الکریه الطعم، فکذلک ربما انفکت مشیه الله و ارادته عن محبته و رضاه، انتهى.   
  
و على هذا فالاراده اعم من المحبه، لان كل محبوب مراد، دون العكس، و المعنى: انه تعالى جعلهم منقادين لارادته، مذعنين لحكمه كما اراد و احب.   
+
و على هذا فالاراده اعم من المحبه، لان کل محبوب مراد، دون العکس، و المعنى: انه تعالى جعلهم منقادین لارادته، مذعنین لحکمه کما اراد و احب.   
  
و قيل: معناه انه الهمهم و يسرهم لما خلقهم له، و لما كتب فى اللوح المحفوظ عليهم بحسب ارادته و مشيته، و مساق حكمته الالهيه، او كنى بالسلوك و البعث عن توجيه الاسباب بحسب القضاء الالهى عليهم بذلك.   
+
و قیل: معناه انه الهمهم و یسرهم لما خلقهم له، و لما کتب فى اللوح المحفوظ علیهم بحسب ارادته و مشیته، و مساق حکمته الالهیه، او کنى بالسلوک و البعث عن توجیه الاسباب بحسب القضاء الالهى علیهم بذلک.   
  
و قيل: معنى سلك بهم طريق ارادته: سيرهم فى كل طريق اراده، او جعلهم مريدين لارادته كما قال: «و ما تشاءون الا ان يشاء الله».   
+
و قیل: معنى سلک بهم طریق ارادته: سیرهم فى کل طریق اراده، او جعلهم مریدین لارادته کما قال: «و ما تشاءون الا ان یشاء الله».   
  
و معنى بعثهم فى سبيل محبته: انه وهبهم محبته، فالاضافه من باب اضافه المصدر الى المفعول.   
+
و معنى بعثهم فى سبیل محبته: انه وهبهم محبته، فالاضافه من باب اضافه المصدر الى المفعول.   
  
فان قيل: الضمير فى بعثهم راجع الى جميع الخلق، و منهم من هو عدو لله فكيف يصح التعميم حينئذ؟  
+
فان قیل: الضمیر فى بعثهم راجع الى جمیع الخلق، و منهم من هو عدو لله فکیف یصح التعمیم حینئذ؟  
  
قلنا: كل نفس بحسب غريزتها و طبيعتها الفطريه التى فطر الناس عليها محبه للخير و طالبه له، و جميع الخيرات رشح من خيره تعالى كما ان الموجودات كلها رشح من وجوده، فهى اذن ليست محبه الا لله سبحانه بالحقيقه سواء كان بحسب الظاهر للحسن و الجمال او للجاه و المال او غير ذلك.   
+
قلنا: کل نفس بحسب غریزتها و طبیعتها الفطریه التى فطر الناس علیها محبه للخیر و طالبه له، و جمیع الخیرات رشح من خیره تعالى کما ان الموجودات کلها رشح من وجوده، فهى اذن لیست محبه الا لله سبحانه بالحقیقه سواء کان بحسب الظاهر للحسن و الجمال او للجاه و المال او غیر ذلک.   
  
و من هنا قال صاحب الفتوحات: ما احب احد غير خالقه، و لكن احتجب عنه تعالى تحت زينب، و سعاد، و هند، و ليلى، و الدرهم، و الدينار، و الجاه و كل ما فى العالم فان الحب احد سببيه الجمال و هو له تعالى لان الجمال محبوب لذاته و الله جميل يحب الجمال، فيحب نفسه.   
+
و من هنا قال صاحب الفتوحات: ما احب احد غیر خالقه، و لکن احتجب عنه تعالى تحت زینب، و سعاد، و هند، و لیلى، و الدرهم، و الدینار، و الجاه و کل ما فى العالم فان الحب احد سببیه الجمال و هو له تعالى لان الجمال محبوب لذاته و الله جمیل یحب الجمال، فیحب نفسه.   
  
و سببه الاخر الاحسان، و ماتم الاحسان الا من الله و لا محسن الا الله. فان احببت للجمال فما احببت الا الله لانه الجميل و ان احببت للاحسان فما احببت الا الله لانه المحسن، فعلى كل وجه ما متعلق المحبه الا الله و الى ذلك اشار ابن‏ الفارض حبث قال:   
+
و سببه الاخر الاحسان، و ماتم الاحسان الا من الله و لا محسن الا الله. فان احببت للجمال فما احببت الا الله لانه الجمیل و ان احببت للاحسان فما احببت الا الله لانه المحسن، فعلى کل وجه ما متعلق المحبه الا الله و الى ذلک اشار ابن‏ الفارض حبث قال:   
  
و كل مليح حسنه من جمالها        معار له بل حسن كل مليحه  
+
و کل ملیح حسنه من جمالها        معار له بل حسن کل ملیحه  
  
ملك الشى‏ء ملكا، من باب ضرب: احتواه قادرا على الاستبداد به.   
+
ملک الشى‏ء ملکا، من باب ضرب: احتواه قادرا على الاستبداد به.   
  
و الملك بالكسر: اسم منه.   
+
و الملک بالکسر: اسم منه.   
  
و الاستطاعه: الطاقه و القدره، يقال: استطاع يستطيع، و قد تحذف التاء فيقال: اسطاع يسطيع- بالفتح- و يجوز بالضم.   
+
و الاستطاعه: الطاقه و القدره، یقال: استطاع یستطیع، و قد تحذف التاء فیقال: اسطاع یسطیع- بالفتح- و یجوز بالضم.   
  
قال ابوزيد: شبهو هما بافعل يفعل افعالا و الجملتان حاليتان احداهما معطوفه على الاخرى، اى حال كونهم لا يقدرون على خلاف ما حده لهم من تاخر او تقدم، بل طائعين لامره منقادين لحكمه، و هذا لا ينافى الاستطاعه فانه غايه ما يدل على ان الله تعالى اذا اراد شيئا لا يقع غيره، و ما قدمه و اخره لا يقع خلافه، و بعثهم فى سبيل المحبه على المعنى الاول مما يويد ذلك، و هذا كقول اميرالمومنين (عليه‏السلام) فى خطبه الاشباح: «قدر ما خلق، فاحسن تقديره، و دبره فالطف تدبيره، و وجهه لوجهته، فلم يتعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته، اذ امره بالمضى على ارادته كيف و انما صدرت الامور عن مشيته».   
+
قال ابوزید: شبهو هما بافعل یفعل افعالا و الجملتان حالیتان احداهما معطوفه على الاخرى، اى حال کونهم لا یقدرون على خلاف ما حده لهم من تاخر او تقدم، بل طائعین لامره منقادین لحکمه، و هذا لا ینافى الاستطاعه فانه غایه ما یدل على ان الله تعالى اذا اراد شیئا لا یقع غیره، و ما قدمه و اخره لا یقع خلافه، و بعثهم فى سبیل المحبه على المعنى الاول مما یوید ذلک، و هذا کقول امیرالمومنین (علیه‏السلام) فى خطبه الاشباح: «قدر ما خلق، فاحسن تقدیره، و دبره فالطف تدبیره، و وجهه لوجهته، فلم یتعد حدود منزلته و لم یقصر دون الانتهاء الى غایته، اذ امره بالمضى على ارادته کیف و انما صدرت الامور عن مشیته».   
  
 
*****
 
*****
  
جعل من الافعال العامه تجيى‏ء على ثلاثه اوجه:   
+
جعل من الافعال العامه تجیى‏ء على ثلاثه اوجه:   
  
بمعنى: صار، و طفق فلا يتعدى كقوله:   
+
بمعنى: صار، و طفق فلا یتعدى کقوله:   
  
و قد جعلت قلوص بنى‏زياد         من الاكوار مرتعها قريب  
+
و قد جعلت قلوص بنى‏زیاد         من الاکوار مرتعها قریب  
  
و بمعنى: خلق، و اوجد فيتعدى الى مفعول واحد كقوله تعالى: «و جعل الظلمات و النور».   
+
و بمعنى: خلق، و اوجد فیتعدى الى مفعول واحد کقوله تعالى: «و جعل الظلمات و النور».   
  
و بمعنى صير، و يتعدى الى مفعولين كقوله تعالى: «جعل لكم الارض فراشا».   
+
و بمعنى صیر، و یتعدى الى مفعولین کقوله تعالى: «جعل لکم الارض فراشا».   
  
اذا علمت ذلك، فجعل فى المتن: بالمعنى الثانى اى: خلق و اوجد، و الظرف متعلق به، و تقديمه على المفعول للتشويق اليه، لان النفس عند تاخير ما حقه التقديم لا سيما بعد الاشعار بمنفعه تبقى مترقبه فيتمكن بها عند وروده عليها فضل تمكن، او لما فى الموخر و وصفه من نوع طول لو قدم لفات تجاذب اطراف نظم الكلام البليغ.   
+
اذا علمت ذلک، فجعل فى المتن: بالمعنى الثانى اى: خلق و اوجد، و الظرف متعلق به، و تقدیمه على المفعول للتشویق الیه، لان النفس عند تاخیر ما حقه التقدیم لا سیما بعد الاشعار بمنفعه تبقى مترقبه فیتمکن بها عند وروده علیها فضل تمکن، او لما فى الموخر و وصفه من نوع طول لو قدم لفات تجاذب اطراف نظم الکلام البلیغ.   
  
و يحتمل ان يكون بالمعنى الثالث اى التصيير المتعدى الى مفعولين فيكون اولهما قوتا و ثانيهما الظرف المتقدم على ما هو مقتضى الصناعه فان مفعولى التصيير فى الحقيقه اسم صار و خبره، اولهما الاول، و ثانيهما الثانى، و هما فى الاصل مبتدا و خبر و الاصل: لكل روح منهم قوت، ثم قيل: صار لكل روح منهم قوت، ثم صير لكل روح منهم قوتا فمعناه: جعل قوتا موصوفا بالوصف المذكور كائنا لكل روح منهم، فان خبر صار فى الحقيقه هو الكون المقدر العامل فى الظرف.   
+
و یحتمل ان یکون بالمعنى الثالث اى التصییر المتعدى الى مفعولین فیکون اولهما قوتا و ثانیهما الظرف المتقدم على ما هو مقتضى الصناعه فان مفعولى التصییر فى الحقیقه اسم صار و خبره، اولهما الاول، و ثانیهما الثانى، و هما فى الاصل مبتدا و خبر و الاصل: لکل روح منهم قوت، ثم قیل: صار لکل روح منهم قوت، ثم صیر لکل روح منهم قوتا فمعناه: جعل قوتا موصوفا بالوصف المذکور کائنا لکل روح منهم، فان خبر صار فى الحقیقه هو الکون المقدر العامل فى الظرف.   
  
و لا يخفى ان الذى يقتضيه المقام ما ذكرناه اولا و هو الاخبار بجعل القوت اى ايجاده لكل روح منهم.   
+
و لا یخفى ان الذى یقتضیه المقام ما ذکرناه اولا و هو الاخبار بجعل القوت اى ایجاده لکل روح منهم.   
  
و الروح، بضم الراء المهمله بعد الواو حاء مهمله: يذكر و يونث كما نص عليه الجوهرى، و صاحب المحكم.   
+
و الروح، بضم الراء المهمله بعد الواو حاء مهمله: یذکر و یونث کما نص علیه الجوهرى، و صاحب المحکم.   
  
و قال ابن ‏الانبارى، و ابن‏الاعرابى: الروح و النفس واحد غير ان العرب تذكر الروح و تونث النفس، و هو لغه: ما به الحياه، و عرفا: يطلق لمعنيين:   
+
و قال ابن ‏الانبارى، و ابن‏الاعرابى: الروح و النفس واحد غیر ان العرب تذکر الروح و تونث النفس، و هو لغه: ما به الحیاه، و عرفا: یطلق لمعنیین:   
  
احدهما: البخار اللطيف النابع من تجويف القلب الجسمانى المنتشر بواسطه العروق الضوارب الى سائر البدن، و هو الحامل لقوه الحياه و الحس و يشبه بالسراج الذى يدار فى البيت فانه لا ينتهى الى جزء من اجزاء البيت الا و يستنير به، فالحياه مثل النور الحاصل فى الحيطان، و الروح مثل السراج و حركته فى الباطن مثل حركه السراج فى زوايا البيت، و الاطباء اذا اطلقوا الروح ارادوا به هذا المعنى و فيه يتصرفون بتعديل مزاج الاخلاط. و هو اول ما يتعلق به الروح بالمعنى الثانى، و بواسطته يتعلق بسائر البدن.   
+
احدهما: البخار اللطیف النابع من تجویف القلب الجسمانى المنتشر بواسطه العروق الضوارب الى سائر البدن، و هو الحامل لقوه الحیاه و الحس و یشبه بالسراج الذى یدار فى البیت فانه لا ینتهى الى جزء من اجزاء البیت الا و یستنیر به، فالحیاه مثل النور الحاصل فى الحیطان، و الروح مثل السراج و حرکته فى الباطن مثل حرکه السراج فى زوایا البیت، و الاطباء اذا اطلقوا الروح ارادوا به هذا المعنى و فیه یتصرفون بتعدیل مزاج الاخلاط. و هو اول ما یتعلق به الروح بالمعنى الثانى، و بواسطته یتعلق بسائر البدن.   
  
الثانى: ما يشير اليه الانسان بقوله: انا اعنى النفس الناطقه المستعده للبيان و فهم الخطاب و هو المراد هنا.   
+
الثانى: ما یشیر الیه الانسان بقوله: انا اعنى النفس الناطقه المستعده للبیان و فهم الخطاب و هو المراد هنا.   
  
قيل: و الذى نطقت به الكتب الالهيه، و دلت عليه الاثار النبويه، و اتفق عليه المحققون من الحكماء و اهل الملل انه جوهر مجرد فى ذاته، متعلق بالبدن تعلق التدبير و التصرف، و الحياه: عباره عن هذا التعلق، و الموت: هو قطع هذا التعلق مع بقاء الروح فى ذاته كما صرح به كثير من الخاصه و العامه، و قد تحير العقلاء فى كيفيه هذا التعلق و اعترفوا بالعجز عن ادراكه كما تحيروا فى حقيقه الروح و عجزوا عن ادراك كنهه حتى قال بعضهم: ان قول اميرالمومنين (عليه ‏السلام): «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معناه انه كما لا يمكن التوصل الى معرفه النفس اعنى الروح لا يمكن التوصل الى معرفه الرب.   
+
قیل: و الذى نطقت به الکتب الالهیه، و دلت علیه الاثار النبویه، و اتفق علیه المحققون من الحکماء و اهل الملل انه جوهر مجرد فى ذاته، متعلق بالبدن تعلق التدبیر و التصرف، و الحیاه: عباره عن هذا التعلق، و الموت: هو قطع هذا التعلق مع بقاء الروح فى ذاته کما صرح به کثیر من الخاصه و العامه، و قد تحیر العقلاء فى کیفیه هذا التعلق و اعترفوا بالعجز عن ادراکه کما تحیروا فى حقیقه الروح و عجزوا عن ادراک کنهه حتى قال بعضهم: ان قول امیرالمومنین (علیه ‏السلام): «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معناه انه کما لا یمکن التوصل الى معرفه النفس اعنى الروح لا یمکن التوصل الى معرفه الرب.   
  
و قوله تعالى: «و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» مما يعضد ذلك.   
+
و قوله تعالى: «و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» مما یعضد ذلک.   
  
و قال بعض علمائنا المتاخرين: المستفاد من الاخبار عن الائمه الاطهار: ان الروح شبح مثالى على صوره البدن.   
+
و قال بعض علمائنا المتاخرین: المستفاد من الاخبار عن الائمه الاطهار: ان الروح شبح مثالى على صوره البدن.   
  
و كذلك عرفه المتالهون بمجاهداتهم، و حققه المحققون بمشاهداتهم، فهو ليس بجسمانى محض و لا بعقلانى صرف، بل برزخ بين الامرين و متوسط بين النشاتين من عالم الملكوت، و للانبياء و الاولياء (عليهم‏السلام) روح آخر فوق ذلك هو عقلانى صرف و جبروتى محض، انتهى.   
+
و کذلک عرفه المتالهون بمجاهداتهم، و حققه المحققون بمشاهداتهم، فهو لیس بجسمانى محض و لا بعقلانى صرف، بل برزخ بین الامرین و متوسط بین النشاتین من عالم الملکوت، و للانبیاء و الاولیاء (علیهم‏السلام) روح آخر فوق ذلک هو عقلانى صرف و جبروتى محض، انتهى.   
  
هذا: و لما كان للروح وجودان: وجود حقيقى، و هو وجوده لنفسه، و وجود نسبى، و هو وجوده للبدن، و كان الانسان فى هذه النشاه عباره عنه بوجوده الثانى الذى هو تعلقه بالبدن و تدبيره له، و كان البدن لا يقوم الا بالقوت. و حفظه بالغذاء الى اجل معلوم، جعل القوت للروح لانه المقصود بخلقه هذا البدن اذ كان الغرض من ايجاده تعلق الروح به.   
+
هذا: و لما کان للروح وجودان: وجود حقیقى، و هو وجوده لنفسه، و وجود نسبى، و هو وجوده للبدن، و کان الانسان فى هذه النشاه عباره عنه بوجوده الثانى الذى هو تعلقه بالبدن و تدبیره له، و کان البدن لا یقوم الا بالقوت. و حفظه بالغذاء الى اجل معلوم، جعل القوت للروح لانه المقصود بخلقه هذا البدن اذ کان الغرض من ایجاده تعلق الروح به.   
  
و قال بعضهم: ان الغذاء كما ينفع البدن، ينفع الروح ايضا، اما باعتبار تعلقه بالبدن و بجوهر الروح البخارى، و اما باعتبار ان الغذاء اذا كان جيدا مولدا للدم ينتفع الروح به من حيث البهجه و السرور، كما يتضرر به اذا كان مولدا للسوداء من حيث الحزن و الغم، انتهى.   
+
و قال بعضهم: ان الغذاء کما ینفع البدن، ینفع الروح ایضا، اما باعتبار تعلقه بالبدن و بجوهر الروح البخارى، و اما باعتبار ان الغذاء اذا کان جیدا مولدا للدم ینتفع الروح به من حیث البهجه و السرور، کما یتضرر به اذا کان مولدا للسوداء من حیث الحزن و الغم، انتهى.   
  
و لا يخفى ان الاعتبار الثانى ساقط عن درجه الاعتبار.   
+
و لا یخفى ان الاعتبار الثانى ساقط عن درجه الاعتبار.   
  
و وقع فى نسخه ابن ‏ادريس: لكل زوج، بالزاى و الجيم، و الزوج: ما يكون له نظير كالاصناف و الالوان، او نقيض كالذكر و الانثى.   
+
و وقع فى نسخه ابن ‏ادریس: لکل زوج، بالزاى و الجیم، و الزوج: ما یکون له نظیر کالاصناف و الالوان، او نقیض کالذکر و الانثى.   
  
قال ابن ‏دريد: و الزوج كل اثنين ضد الفرد، و تبعه الجوهرى فقال: و يقال للاثنين المتزاوجين: زوجان و زوج ايضا، تقول: عندى زوج نعال تريد اثنين، و زوجان تريد اربعه.   
+
قال ابن ‏درید: و الزوج کل اثنین ضد الفرد، و تبعه الجوهرى فقال: و یقال للاثنین المتزاوجین: زوجان و زوج ایضا، تقول: عندى زوج نعال ترید اثنین، و زوجان ترید اربعه.   
  
و قال ابن ‏قتيبه: الزوج يكون واحدا و يكون اثنين و قوله تعالى: «من كل زوجين اثنين» هو هنا واحد، و كذلك قال ابوعبيده، و ابن‏ فارس.   
+
و قال ابن ‏قتیبه: الزوج یکون واحدا و یکون اثنین و قوله تعالى: «من کل زوجین اثنین» هو هنا واحد، و کذلک قال ابوعبیده، و ابن‏ فارس.   
  
و قال الازهرى: و انكر النحويون، ان يكون الزوج اثنين، و الزوج عندهم الفرد، و هذا هو الصواب.   
+
و قال الازهرى: و انکر النحویون، ان یکون الزوج اثنین، و الزوج عندهم الفرد، و هذا هو الصواب.   
  
و قال ابن‏الانبارى: و العامه تخطى‏ء فتظن ان الزوج اثنان، و ليس ذلك من مذهب العرب اذ كانوا لا يتكلمون بالزوج موحدا فى مثل قولهم: زوج حمام، و انما يقولون زوجان من حمام و زوجان من خفاف و لا يقولون للواحد زوج بل للذكر فرد و للانثى فرده.   
+
و قال ابن‏الانبارى: و العامه تخطى‏ء فتظن ان الزوج اثنان، و لیس ذلک من مذهب العرب اذ کانوا لا یتکلمون بالزوج موحدا فى مثل قولهم: زوج حمام، و انما یقولون زوجان من حمام و زوجان من خفاف و لا یقولون للواحد زوج بل للذکر فرد و للانثى فرده.   
  
و قال السجستانى ايضا: لا يقال للاثنين زوج لا من الطير و لا من غيره، فان ذلك من كلام الجهال و لكن كل اثنين زوجان.   
+
و قال السجستانى ایضا: لا یقال للاثنین زوج لا من الطیر و لا من غیره، فان ذلک من کلام الجهال و لکن کل اثنین زوجان.   
  
و استدل بعضهم لهذا بقوله تعالى: «خلق الزوجين الذكر و الانثى» و اما تسميتهم الواحد بالزوج فمشروط ان يكون معه آخر من جنسه، انتهى.   
+
و استدل بعضهم لهذا بقوله تعالى: «خلق الزوجین الذکر و الانثى» و اما تسمیتهم الواحد بالزوج فمشروط ان یکون معه آخر من جنسه، انتهى.   
  
و قال الزمخشرى فى الفائق: كل شيئين مقترنين شكلين كانا او نقيضين فكل  
+
و قال الزمخشرى فى الفائق: کل شیئین مقترنین شکلین کانا او نقیضین فکل  
  
واحد منهما زوج و هما زوجان كقولك: معه زوجا حمام، و زوجا نعال.   
+
واحد منهما زوج و هما زوجان کقولک: معه زوجا حمام، و زوجا نعال.   
  
و قال الهروى فى الغريبين: الزوج فى اللغه: الواحد الذى يكون معه آخر، و الاثنان زوجان يقال: زوجا خف.   
+
و قال الهروى فى الغریبین: الزوج فى اللغه: الواحد الذى یکون معه آخر، و الاثنان زوجان یقال: زوجا خف.   
  
و قال الراغب فى تفسيره: الزوج يقال لكل واحد من القرينين من الذكر و الانثى فى الحيوان و غيره كزوج الخف و النعل، و لكل ما معه مقارن مماثل، او مضاد مركب معه، او مفرد انتهى اذا عرفت ذلك فالمراد بالزوج هنا: الفرد الذى له قرين كانه قال: و جعل لكل واحد من الزوجين منهم قوتا معلوما، فان كل ما خلقه الله تعالى جعله زوجين كما قال سبحانه: «و من كل شى‏ء خلقنا زوجين».   
+
و قال الراغب فى تفسیره: الزوج یقال لکل واحد من القرینین من الذکر و الانثى فى الحیوان و غیره کزوج الخف و النعل، و لکل ما معه مقارن مماثل، او مضاد مرکب معه، او مفرد انتهى اذا عرفت ذلک فالمراد بالزوج هنا: الفرد الذى له قرین کانه قال: و جعل لکل واحد من الزوجین منهم قوتا معلوما، فان کل ما خلقه الله تعالى جعله زوجین کما قال سبحانه: «و من کل شى‏ء خلقنا زوجین».   
  
و قيل: المراد بالزوج هنا: النوع او الصنف لا المتزاوجان، فالمعنى لكل نوع و صنف.   
+
و قیل: المراد بالزوج هنا: النوع او الصنف لا المتزاوجان، فالمعنى لکل نوع و صنف.   
  
قال ابن‏الاثير: الاصل فى الزوج: الصنف، او النوع لكل شى‏ء.   
+
قال ابن‏الاثیر: الاصل فى الزوج: الصنف، او النوع لکل شى‏ء.   
  
و قال بعضهم: لا يبعد ان يكون المراد بالزوج على هذه النسخه، النفس الناطقه مع البدن فيوول الى معنى الروح، على النسخه المشهوره و ذلك لكونهما شفعا مركبا بينهما، انتهى.   
+
و قال بعضهم: لا یبعد ان یکون المراد بالزوج على هذه النسخه، النفس الناطقه مع البدن فیوول الى معنى الروح، على النسخه المشهوره و ذلک لکونهما شفعا مرکبا بینهما، انتهى.   
  
و لا خفاء بما فيه من التمحل.   
+
و لا خفاء بما فیه من التمحل.   
  
و قال آخر: كل ممكن زوج تركيبى: لتركيبه من الذات و الوجود الزائد عليها مثلا، و كل واحد منهما مزدوج بالاخر و زوج لصاحبه و هما زوجان.   
+
و قال آخر: کل ممکن زوج ترکیبى: لترکیبه من الذات و الوجود الزائد علیها مثلا، و کل واحد منهما مزدوج بالاخر و زوج لصاحبه و هما زوجان.   
  
و قال العلامه النيسابورى: فى تفسير قوله تعالى: «و من كل شى‏ء خلقنا زوجين» و قد يدور فى الخلد ان الايه اشاره الى ان كل ما سوى الله تعالى فانه مركب نوع تركيب لا اقل من الامكان و الوجود او الجنس و الفصل، او الماده و الصوره، انتهى.   
+
و قال العلامه النیسابورى: فى تفسیر قوله تعالى: «و من کل شى‏ء خلقنا زوجین» و قد یدور فى الخلد ان الایه اشاره الى ان کل ما سوى الله تعالى فانه مرکب نوع ترکیب لا اقل من الامکان و الوجود او الجنس و الفصل، او الماده و الصوره، انتهى.   
  
و القوت بالضم: ما يوكل ليمسك الرمق، و منه الحديث: «اللهم اجعل رزق آل محمد قوتا» اى بقدر ما يمسك الرمق من المطعم.   
+
و القوت بالضم: ما یوکل لیمسک الرمق، و منه الحدیث: «اللهم اجعل رزق آل محمد قوتا» اى بقدر ما یمسک الرمق من المطعم.   
  
و فى الدعاء من طريق العامه: «و جعل لكل منهم قيته مقسومه من رزقه» و هى فعله من القوت، كميته من الموت.   
+
و فى الدعاء من طریق العامه: «و جعل لکل منهم قیته مقسومه من رزقه» و هى فعله من القوت، کمیته من الموت.   
  
و فى نسخه قديمه: و جعل لكل ذى روح، و هو ظاهر المعنى.   
+
و فى نسخه قدیمه: و جعل لکل ذى روح، و هو ظاهر المعنى.   
  
و (من) فى قوله: «منهم»، ابتدائيه او بيانيه.   
+
و (من) فى قوله: «منهم»، ابتدائیه او بیانیه.   
  
قوله (عليه ‏السلام): «معلوما» اى معلوم الوصف و القدر و الوقت على حسب ما تقتضيه الحكمه، و تستدعيه الاراده التابعه لها، لا بما تقتضيه القدره فان ذلك غير متناه اذ تخصيص كل شى‏ء بصفه معينه و قدر معين و وقت محدود، دون ما عدا ذلك مع استواء الكل فى الامكان.   
+
قوله (علیه ‏السلام): «معلوما» اى معلوم الوصف و القدر و الوقت على حسب ما تقتضیه الحکمه، و تستدعیه الاراده التابعه لها، لا بما تقتضیه القدره فان ذلک غیر متناه اذ تخصیص کل شى‏ء بصفه معینه و قدر معین و وقت محدود، دون ما عدا ذلک مع استواء الکل فى الامکان.   
  
و استحقاق تعلق القدره به لابد له من حكمه تقتضى اختصاص كل من ذلك بما اختص به، و هذا البيان سر عدم تكوين الاشياء لا على وجه الكثره حسبما هو فى خزائن القدره كما قال تعالى: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم».  
+
و استحقاق تعلق القدره به لابد له من حکمه تقتضى اختصاص کل من ذلک بما اختص به، و هذا البیان سر عدم تکوین الاشیاء لا على وجه الکثره حسبما هو فى خزائن القدره کما قال تعالى: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم».  
  
قوله: «مقسوما» اى: معينا مفروزا عن غيره، قسمه تقتضيها مشيته المبنيه على الحكمه و المصلحه و لم يفوض امره اليهم علما منه بعجزهم عن تدبير انفسهم كما قال تعالى: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا».   
+
قوله: «مقسوما» اى: معینا مفروزا عن غیره، قسمه تقتضیها مشیته المبنیه على الحکمه و المصلحه و لم یفوض امره الیهم علما منه بعجزهم عن تدبیر انفسهم کما قال تعالى: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیوه الدنیا».   
  
 
قوله: «من رزقه» اما متعلق بجعل او بقوله مقسوما.   
 
قوله: «من رزقه» اما متعلق بجعل او بقوله مقسوما.   
  
و (من): يحتمل ان تكون ابتدائيه و بيانيه و تبعيضيه.   
+
و (من): یحتمل ان تکون ابتدائیه و بیانیه و تبعیضیه.   
  
و الضمير: اما راجع الى الله تعالى فيكون من باب اضافه الشى‏ء الى فاعله تاكيدا لجعله او قسمته، ليثق الانسان بوصول ما قدره الله اليه، فيكف عن الحرص و الهلع فى طلبه، او الى الروح، فيكون من باب اضافه الشى‏ء الى صاحبه بيانا لعنايته سبحانه به و تمليكه ما يحتاج اليه.   
+
و الضمیر: اما راجع الى الله تعالى فیکون من باب اضافه الشى‏ء الى فاعله تاکیدا لجعله او قسمته، لیثق الانسان بوصول ما قدره الله الیه، فیکف عن الحرص و الهلع فى طلبه، او الى الروح، فیکون من باب اضافه الشى‏ء الى صاحبه بیانا لعنایته سبحانه به و تملیکه ما یحتاج الیه.   
  
و الرزق فى اللغه: العطاء، و يطلق على النصيب المعطى نحو ذبح و رعى -بالكسر- للمذبوح و المرعى.   
+
و الرزق فى اللغه: العطاء، و یطلق على النصیب المعطى نحو ذبح و رعى -بالکسر- للمذبوح و المرعى.   
  
و قيل: هو بالفتح: مصدر، و بالكسر: اسم.   
+
و قیل: هو بالفتح: مصدر، و بالکسر: اسم.   
  
و فى العرف: اما عند الاشاعره فهو ما انتفع به حى سواء كان بالتغذى او غيره، مباحا كان او حراما.   
+
و فى العرف: اما عند الاشاعره فهو ما انتفع به حى سواء کان بالتغذى او غیره، مباحا کان او حراما.   
  
و ربما قال بعضهم: هو ما يتربى به الحيوانات من الاغذيه و الاشربه لا غير.   
+
و ربما قال بعضهم: هو ما یتربى به الحیوانات من الاغذیه و الاشربه لا غیر.   
  
قال الامدى: و التعويل على الاول.   
+
قال الامدى: و التعویل على الاول.   
  
و اما المعتزله: فلما احالوا تمكين الله تعالى من الحرام لانه منع من الانتفاع به و امر بالزجر عنه، قالوا: هو ما صح انتفاع الحيوان به و ليس لاحد منعه منه، فلا يكون الحرام رزقا، و استدلوا بقوله تعالى: «و مما رزقناهم ينفقون» حيث اسند الرزق الى نفسه ايذانا بانهم ينفقون من الحلال الطيب الطلق، فان انفاق الحرام بمعزل عن ايجاب المدح و بقوله تعالى: «قل ارايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا» حيث ذم المشركين على تحريم ما رزقهم الله.   
+
و اما المعتزله: فلما احالوا تمکین الله تعالى من الحرام لانه منع من الانتفاع به و امر بالزجر عنه، قالوا: هو ما صح انتفاع الحیوان به و لیس لاحد منعه منه، فلا یکون الحرام رزقا، و استدلوا بقوله تعالى: «و مما رزقناهم ینفقون» حیث اسند الرزق الى نفسه ایذانا بانهم ینفقون من الحلال الطیب الطلق، فان انفاق الحرام بمعزل عن ایجاب المدح و بقوله تعالى: «قل ارایتم ما انزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا» حیث ذم المشرکین على تحریم ما رزقهم الله.   
  
و تمسكت الاشاعره لشمول الرزق لهما بما رووه عن صفوان بن اميه، قال: كنا عند رسول‏ الله (صلى الله عليه و آله) اذ جاء عمر بن قره فقال: يا رسول ‏الله ان الله كتب على الشقوه فلا ارانى ارزق الا من دفى بكفى فاذن لى فى الغناء، فقال (عليه ‏السلام): «لا آذن لك و لا كرامه و لا نعمه، كذبت اى عدو الله، و الله لقد رزقك الله حلالا طيبا فاخترت ما حرم الله عليك من رزقه مكان ما احل الله لك من حلاله، و بانه لو لم يكن الحرام رزقا لم يكن المتغذى به طول عمره مرزوقا ، و قد قال الله تعالى: «و ما من دابه فى الارض الا على الله رزقها».   
+
و تمسکت الاشاعره لشمول الرزق لهما بما رووه عن صفوان بن امیه، قال: کنا عند رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله) اذ جاء عمر بن قره فقال: یا رسول ‏الله ان الله کتب على الشقوه فلا ارانى ارزق الا من دفى بکفى فاذن لى فى الغناء، فقال (علیه ‏السلام): «لا آذن لک و لا کرامه و لا نعمه، کذبت اى عدو الله، و الله لقد رزقک الله حلالا طیبا فاخترت ما حرم الله علیک من رزقه مکان ما احل الله لک من حلاله، و بانه لو لم یکن الحرام رزقا لم یکن المتغذى به طول عمره مرزوقا ، و قد قال الله تعالى: «و ما من دابه فى الارض الا على الله رزقها».   
  
و اجابت المعتزله عن الحديث: بالطعن فى سنده تاره، و بالتاويل على تقدير صحته اخرى، بان اطلاق الرزق على الحرام لمشاكله قوله: فلا ارانى ارزق، كقوله تعالى: «و مكروا و مكر الله».
+
و اجابت المعتزله عن الحدیث: بالطعن فى سنده تاره، و بالتاویل على تقدیر صحته اخرى، بان اطلاق الرزق على الحرام لمشاکله قوله: فلا ارانى ارزق، کقوله تعالى: «و مکروا و مکر الله».
  
و باب المشاكله و ان كان نوعا من المجاز لكنه واسع كثير الورود فى القرآن و الحديث، فاش فى نظم البلغاء و نثرهم. و عن قولهم: «لو لم يكن الحرام رزقا لم يكن المتغذى به طول عمره مرزوقا»، بان ماده النقض لابد و ان تكون متحققه و ليس كذلك، اذ لا يتصور حيوان كذلك. اما غير الانسان فلانه لا يتصور بالنسبه اليه حل و لا حرمه.   
+
و باب المشاکله و ان کان نوعا من المجاز لکنه واسع کثیر الورود فى القرآن و الحدیث، فاش فى نظم البلغاء و نثرهم. و عن قولهم: «لو لم یکن الحرام رزقا لم یکن المتغذى به طول عمره مرزوقا»، بان ماده النقض لابد و ان تکون متحققه و لیس کذلک، اذ لا یتصور حیوان کذلک. اما غیر الانسان فلانه لا یتصور بالنسبه الیه حل و لا حرمه.   
  
و اما الانسان فلو لم ياكل من الحلال الا مده عدم التكليف لكفى فى دفع النقض.   
+
و اما الانسان فلو لم یاکل من الحلال الا مده عدم التکلیف لکفى فى دفع النقض.   
  
و ايضا: فالرزق اعم من الغذاء باجماع المعتزله و جمهور الاشاعره، و لا يشترط الانتفاع به بالفعل فالمتغذى طول عمره بالحرام انما يرد لو لم ينتفع مده عمره بشى‏ء انتفاعا محللا و لا يشرب الماء و التنفس فى الهواء، بل و لا تمكن من الانتفاع بذلك اصلا، و ظاهر ان هذا مما لا يوجد.   
+
و ایضا: فالرزق اعم من الغذاء باجماع المعتزله و جمهور الاشاعره، و لا یشترط الانتفاع به بالفعل فالمتغذى طول عمره بالحرام انما یرد لو لم ینتفع مده عمره بشى‏ء انتفاعا محللا و لا یشرب الماء و التنفس فى الهواء، بل و لا تمکن من الانتفاع بذلک اصلا، و ظاهر ان هذا مما لا یوجد.   
  
و للمعتزله ان يقولوا ايضا: لو مات حيوان قبل ان يتناول شيئا حلالا و لا حراما، يلزم ان يكون غير مرزوق فما هو جوابكم فهو جوابنا.   
+
و للمعتزله ان یقولوا ایضا: لو مات حیوان قبل ان یتناول شیئا حلالا و لا حراما، یلزم ان یکون غیر مرزوق فما هو جوابکم فهو جوابنا.   
  
 
تبصره:  
 
تبصره:  
  
لك ان تجعل كلا من القوت و الرزق فى الدعاء اعم من الجسمانى و الروحانى، فان الانسان كما علمت مركب من البدن و الروح، فكما ان البدن محتاج فى بلوغ كماله الى قوت شبيه به فى الجسميه ليزيد فى قدره اللائق به و يكمل فى ذاته، كذلك الروح محتاج الى قوت مناسب له شبيه به فى الروحانيه ليقويه و يبلغ به غايه كماله، و هو العلم و المعرفه.   
+
لک ان تجعل کلا من القوت و الرزق فى الدعاء اعم من الجسمانى و الروحانى، فان الانسان کما علمت مرکب من البدن و الروح، فکما ان البدن محتاج فى بلوغ کماله الى قوت شبیه به فى الجسمیه لیزید فى قدره اللائق به و یکمل فى ذاته، کذلک الروح محتاج الى قوت مناسب له شبیه به فى الروحانیه لیقویه و یبلغ به غایه کماله، و هو العلم و المعرفه.   
  
و اطلاق القوت و الطعام على الغذاء الروحانى شائع كقوله (عليه‏ السلام): «ابيت عند ربى يطعمنى و يسقينى» و معلوم ان طعامه (صلى الله عليه و آله) عند ربه ليس من جنس اطعمه الحيوانات اللحميه، و لا شرابه من جنس هذه الاشربه، و انما المراد طعام العلم و شراب المعرفه.   
+
و اطلاق القوت و الطعام على الغذاء الروحانى شائع کقوله (علیه‏ السلام): «ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى» و معلوم ان طعامه (صلى الله علیه و آله) عند ربه لیس من جنس اطعمه الحیوانات اللحمیه، و لا شرابه من جنس هذه الاشربه، و انما المراد طعام العلم و شراب المعرفه.   
  
و عن زيد الشحام عن ابى‏ جعفر (عليه ‏السلام) فى قول الله تعالى: «فلينظر الانسان الى طعامه» قال: قلت: ما طعامه؟ قال: علمه الذى ياخذه عمن ياخذه.   
+
و عن زید الشحام عن ابى‏ جعفر (علیه ‏السلام) فى قول الله تعالى: «فلینظر الانسان الى طعامه» قال: قلت: ما طعامه؟ قال: علمه الذى یاخذه عمن یاخذه.   
  
فاذن الانسان محتاج الى كل من القوتين، فكما جعل لكل قوتا جسمانيا معلوما مقسوما من رزقه جعل له قوتا روحانيا معلوما مقسوما من رزقه و بذلك احتج عليه و وجه الخطاب اليه.   
+
فاذن الانسان محتاج الى کل من القوتین، فکما جعل لکل قوتا جسمانیا معلوما مقسوما من رزقه جعل له قوتا روحانیا معلوما مقسوما من رزقه و بذلک احتج علیه و وجه الخطاب الیه.   
  
قال بعض العارفين: لكل احد نصيب من لوامع اشراقات نوره قل او كثر، فله الحجه على كل احد بما عرفه من آيات وجوده، و دلائل صنعه وجوده، فوقع التكليف بمقتضى المعرفه، و العمل بموجب العلم، و الله اعلم.   
+
قال بعض العارفین: لکل احد نصیب من لوامع اشراقات نوره قل او کثر، فله الحجه على کل احد بما عرفه من آیات وجوده، و دلائل صنعه وجوده، فوقع التکلیف بمقتضى المعرفه، و العمل بموجب العلم، و الله اعلم.   
  
نقص الشى‏ء نقصا من باب قتل: ذهب منه شى‏ء بعد تمامه، و نقصته انا: يتعدى و لا يتعدى، هذه هى اللغه الفصيحه و بها جاء التنزيل فى قوله تعالى: «ننقصها من اطرافها» و قوله: «غير منقوص».   
+
نقص الشى‏ء نقصا من باب قتل: ذهب منه شى‏ء بعد تمامه، و نقصته انا: یتعدى و لا یتعدى، هذه هى اللغه الفصیحه و بها جاء التنزیل فى قوله تعالى: «ننقصها من اطرافها» و قوله: «غیر منقوص».   
  
و فى لغه ضعيفه يتعدى بالهمزه و التضعيف، قالوا: و لم يات فى كلام فصيح و يتعدى بنفسه ايضا الى مفعولين فيقال: نقصت زيدا حقه.   
+
و فى لغه ضعیفه یتعدى بالهمزه و التضعیف، قالوا: و لم یات فى کلام فصیح و یتعدى بنفسه ایضا الى مفعولین فیقال: نقصت زیدا حقه.   
  
و كذا (زاد): يستعمل لازما و متعديا الى واحد و الى اثنين فيقال: زاد الشى‏ء وزدته انا، وزدت زيدا درهما.   
+
و کذا (زاد): یستعمل لازما و متعدیا الى واحد و الى اثنین فیقال: زاد الشى‏ء وزدته انا، وزدت زیدا درهما.   
  
اذا عرفت ذلك فقوله ينقص مضارع نقص المتعدى الى واحد، و من زاده مفعول مقدم، و ناقص فاعله و هو اسم فاعل منه.   
+
اذا عرفت ذلک فقوله ینقص مضارع نقص المتعدى الى واحد، و من زاده مفعول مقدم، و ناقص فاعله و هو اسم فاعل منه.   
  
و كذا قوله يزيد، مضارع زاد المتعدى الى واحد، و من نقص منهم: مفعول. و مفعول نقص محذوف اى نقصه منهم.   
+
و کذا قوله یزید، مضارع زاد المتعدى الى واحد، و من نقص منهم: مفعول. و مفعول نقص محذوف اى نقصه منهم.   
  
و حذف المفعول يكثر اذا كان ضميرا عائدا الى الموصول كقوله تعالى: «اهذا الذى بعث الله رسولا» اى: بعثه.   
+
و حذف المفعول یکثر اذا کان ضمیرا عائدا الى الموصول کقوله تعالى: «اهذا الذى بعث الله رسولا» اى: بعثه.   
  
و قوله: «زائد» فاعل يزيد و الكلام على حذف مضاف اذ ليس المراد تعلق النقص و الزياده بالذات، و المعنى: ان من زاده الله تعالى قوته او رزقه منهم لا ينقصه ناقص، و من نقصه سبحانه لا يزيده زائد.   
+
و قوله: «زائد» فاعل یزید و الکلام على حذف مضاف اذ لیس المراد تعلق النقص و الزیاده بالذات، و المعنى: ان من زاده الله تعالى قوته او رزقه منهم لا ینقصه ناقص، و من نقصه سبحانه لا یزیده زائد.   
  
و قدم المفعول فى الفقرتين لمزيد الاعتناء ببيان فعله تعالى من الزياده و النقصان.   
+
و قدم المفعول فى الفقرتین لمزید الاعتناء ببیان فعله تعالى من الزیاده و النقصان.   
  
و وقع فى نسخه ابن‏ادريس: ضبط (نقص) بالبناء للمجهول و المعنى كما ذكر، غير ان فيه نكته لطيفه و هى عدم اسناد النقص اليه سبحانه مع التصريح باسناد عديله اعنى الزياده اليه تعالى تادبا معه جل شانه، و تشييدا لمعالم جوده و كرمه حتى كان الصادر عنه تعالى هو الزياده لا غير، و ان النقص صادر عن غيره جريا على منهاج الاداب التنزيليه فى نسبه النعم و الخيرات اليه عز و جل دون اضدادها كما فى قوله تعالى: «و انا لا ندرى اشر اريد بمن فى الارض، ام اراد بهم ربهم رشدا».   
+
و وقع فى نسخه ابن‏ادریس: ضبط (نقص) بالبناء للمجهول و المعنى کما ذکر، غیر ان فیه نکته لطیفه و هى عدم اسناد النقص الیه سبحانه مع التصریح باسناد عدیله اعنى الزیاده الیه تعالى تادبا معه جل شانه، و تشییدا لمعالم جوده و کرمه حتى کان الصادر عنه تعالى هو الزیاده لا غیر، و ان النقص صادر عن غیره جریا على منهاج الاداب التنزیلیه فى نسبه النعم و الخیرات الیه عز و جل دون اضدادها کما فى قوله تعالى: «و انا لا ندرى اشر ارید بمن فى الارض، ام اراد بهم ربهم رشدا».   
  
و قوله تعالى: «الذى خلقنى فهو يهدين و الذى هو يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين» و فائده هاتين الفقرتين التاكيد لكون القوت من الرزق معلوما مقسوما من لدنه سبحانه و تعالى لا يستطيع غيره ان يتصرف فيه بزياده او نقصان.   
+
و قوله تعالى: «الذى خلقنى فهو یهدین و الذى هو یطعمنى و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین» و فائده هاتین الفقرتین التاکید لکون القوت من الرزق معلوما مقسوما من لدنه سبحانه و تعالى لا یستطیع غیره ان یتصرف فیه بزیاده او نقصان.   
  
 
*****
 
*****
  
ثم: حرف عطف يقتضى الترتيب و التراخى، و فيه دلاله على ان تقدير الرزق مقدم على تقدير الاجل.   
+
ثم: حرف عطف یقتضى الترتیب و التراخى، و فیه دلاله على ان تقدیر الرزق مقدم على تقدیر الاجل.   
  
و يويده الحديث المشهور: «خلق الله الارزاق قبل الارواح باربعه آلاف عام».   
+
و یویده الحدیث المشهور: «خلق الله الارزاق قبل الارواح باربعه آلاف عام».   
  
و ضرب له: اى قدر و قرر، و منه الضريبه و هو ما يودى العبد الى سيده من الخراج المقرر عليه.   
+
و ضرب له: اى قدر و قرر، و منه الضریبه و هو ما یودى العبد الى سیده من الخراج المقرر علیه.   
  
و الحياه: قيل: هى قوه الحس و الحركه.   
+
و الحیاه: قیل: هى قوه الحس و الحرکه.   
  
و قيل: هى اعتدال المزاج.   
+
و قیل: هى اعتدال المزاج.   
  
و قيل: قوه تتبع اعتدال المزاج.   
+
و قیل: قوه تتبع اعتدال المزاج.   
  
و قيل: صفه توجب للمتصف بها ان يعلم و يقدر.   
+
و قیل: صفه توجب للمتصف بها ان یعلم و یقدر.   
  
و قال الفخر الرازى: الحياه يوصف بها الواجب جل شانه، و الانسان، و الحيوان، و النبات، و الجهه التى تصحح وصف كل منها بها، هى كونها على الوجه اللايق الذى تترتب عليه الاحكام التى من شانه. و قد احسن فى جميع معانيها المتعدده فى تعريف واحد.  
+
و قال الفخر الرازى: الحیاه یوصف بها الواجب جل شانه، و الانسان، و الحیوان، و النبات، و الجهه التى تصحح وصف کل منها بها، هى کونها على الوجه اللایق الذى تترتب علیه الاحکام التى من شانه. و قد احسن فى جمیع معانیها المتعدده فى تعریف واحد.  
  
و الاجل: يطلق على معنيين:   
+
و الاجل: یطلق على معنیین:   
  
احدهما: و هو الاكثر، الوقت الذى يضرب لانقضاء الشى‏ء، و منه اجل الانسان الذى ينقضى فيه عمره و تنقطع فيه حياته كقوله تعالى: «فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون».   
+
احدهما: و هو الاکثر، الوقت الذى یضرب لانقضاء الشى‏ء، و منه اجل الانسان الذى ینقضى فیه عمره و تنقطع فیه حیاته کقوله تعالى: «فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون».   
  
الثانى: المده التى يكون الانقضاء فى آخرها كما فى قولهم: اجل الدين شهران، و على هذا يقال: اجل الانسان لمده عمره، و اراده هذا المعنى هنا اولى و انسب من المعنى الاول، لتكون الفقره الاخرى تاسيسا، و هو خير من التاكيد.   
+
الثانى: المده التى یکون الانقضاء فى آخرها کما فى قولهم: اجل الدین شهران، و على هذا یقال: اجل الانسان لمده عمره، و اراده هذا المعنى هنا اولى و انسب من المعنى الاول، لتکون الفقره الاخرى تاسیسا، و هو خیر من التاکید.   
  
قوله: «موقوتا» اى: محدود الوقت من وقته يقته، من باب وعد: اذا حد له وقتا و هو المقدار من الزمان المفروض لامر ما.   
+
قوله: «موقوتا» اى: محدود الوقت من وقته یقته، من باب وعد: اذا حد له وقتا و هو المقدار من الزمان المفروض لامر ما.   
  
و نصب الشى‏ء، ينصبه نصبا، من باب ضرب: وضعه.   
+
و نصب الشى‏ء، ینصبه نصبا، من باب ضرب: وضعه.   
  
و الامد: الغايه، يقال: بلغ امده، اى: غايته.   
+
و الامد: الغایه، یقال: بلغ امده، اى: غایته.   
  
و قال الجوهرى: يقال: ما امدك، اى: منتهى عمرك.   
+
و قال الجوهرى: یقال: ما امدک، اى: منتهى عمرک.   
  
و قال ابن‏ الاثير فى النهايه فى حديث الحجاج: قال للحسن ما امدك؟ قال: سنتان لخلافه عمر، اراد انه ولد لسنتين من خلافه عمر، و للانسان امدان مولده و موته، و الامد: الغايه، انتهى.   
+
و قال ابن‏ الاثیر فى النهایه فى حدیث الحجاج: قال للحسن ما امدک؟ قال: سنتان لخلافه عمر، اراد انه ولد لسنتین من خلافه عمر، و للانسان امدان مولده و موته، و الامد: الغایه، انتهى.   
  
و قال الزمخشرى فى الفائق: اراد بالامد مبلغ سنه و الغايه التى ارتقى اليها عدد سنيه. قال الطرماح:   
+
و قال الزمخشرى فى الفائق: اراد بالامد مبلغ سنه و الغایه التى ارتقى الیها عدد سنیه. قال الطرماح:   
  
كل حى مستكمل مده العمر        و مود اذا انقضى امده   
+
کل حى مستکمل مده العمر        و مود اذا انقضى امده   
  
و قوله: سنتان: اى صدر ذلك و اوله سنتان فحذف المبتدا لانه مفهوم و معناه: ولدت و قد بقيت سنتان من خلافه عمر، انتهى.   
+
و قوله: سنتان: اى صدر ذلک و اوله سنتان فحذف المبتدا لانه مفهوم و معناه: ولدت و قد بقیت سنتان من خلافه عمر، انتهى.   
  
و المراد به فى الدعاء امد الموت كما هو ظاهر، و اغرب من فسره بمده العمر و قال: ان هذه الفقره بمنزله العطف التفسيرى على الفقره السابقه فان الامد قد ورد بمعنى الغايه فى جميع كتب اللغه.   
+
و المراد به فى الدعاء امد الموت کما هو ظاهر، و اغرب من فسره بمده العمر و قال: ان هذه الفقره بمنزله العطف التفسیرى على الفقره السابقه فان الامد قد ورد بمعنى الغایه فى جمیع کتب اللغه.   
  
و المحدود: مفعول من حددت الشى‏ء: اذا ميزته اى غايه معلومه مميزه لا يقع فيها اشتباه.   
+
و المحدود: مفعول من حددت الشى‏ء: اذا میزته اى غایه معلومه ممیزه لا یقع فیها اشتباه.   
  
تنبيه:  
+
تنبیه:  
  
الاجل الموقوت لا ينافى الموقوف، و يقال له: المعلق فانه موقوف ايضا بشرط و هو الذى يقع فيه التقديم و التاخير و الزياده و النقصان كما دلت عليه الايات و الاخبار قال تعالى فى سوره نوح: «ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون يغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل الله اذا جاء لا يوخر».   
+
الاجل الموقوت لا ینافى الموقوف، و یقال له: المعلق فانه موقوف ایضا بشرط و هو الذى یقع فیه التقدیم و التاخیر و الزیاده و النقصان کما دلت علیه الایات و الاخبار قال تعالى فى سوره نوح: «ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون یغفر لکم من ذنوبکم و یوخرکم الى اجل مسمى ان اجل الله اذا جاء لا یوخر».   
  
قال المفسرون: الاجل المسمى هو الامد الاقصى الذى قدره الله تعالى لهم بشرط الايمان و الطاعه وراء ما قدره لهم على تقدير بقائهم على الكفر و العصيان فان وصف الاجل بالمسمى، و تعليق تاخيرهم اليه بالايمان صريح فى ان لهم اجلا آخر لا يجاوزونه ان لم يومنوا و هو المراد بقوله: ان اجل الله اذا جاء لا يوخر اى ما قدر لكم على تقدير بقائكم على الكفر اذا جاء و انتم على ما انتم عليه من الكفر و العصيان لا يوخر فبادروا الى الايمان و الطاعه قبل مجيئه حتى لا يتحقق شرطه الذى هو بقائكم على الكفر فلا يجى‏ء و يتحقق شرط التاخير الى الاجل المسمى فتوخروا اليه.   
+
قال المفسرون: الاجل المسمى هو الامد الاقصى الذى قدره الله تعالى لهم بشرط الایمان و الطاعه وراء ما قدره لهم على تقدیر بقائهم على الکفر و العصیان فان وصف الاجل بالمسمى، و تعلیق تاخیرهم الیه بالایمان صریح فى ان لهم اجلا آخر لا یجاوزونه ان لم یومنوا و هو المراد بقوله: ان اجل الله اذا جاء لا یوخر اى ما قدر لکم على تقدیر بقائکم على الکفر اذا جاء و انتم على ما انتم علیه من الکفر و العصیان لا یوخر فبادروا الى الایمان و الطاعه قبل مجیئه حتى لا یتحقق شرطه الذى هو بقائکم على الکفر فلا یجى‏ء و یتحقق شرط التاخیر الى الاجل المسمى فتوخروا الیه.   
  
و روى ثقه الاسلام فى الكافى: باسناده عن حمران عن ابى‏ جعفر (عليه ‏السلام) قال: سالته عن قول الله عز و جل: «قضى اجلا، و اجل مسمى عنده». قال: هما اجلان: اجل محتوم، و اجل موقوف.   
+
و روى ثقه الاسلام فى الکافى: باسناده عن حمران عن ابى‏ جعفر (علیه ‏السلام) قال: سالته عن قول الله عز و جل: «قضى اجلا، و اجل مسمى عنده». قال: هما اجلان: اجل محتوم، و اجل موقوف.   
  
و روى على بن ابراهيم باسناده عن ابي ‏عبدالله (عليه ‏السلام) فى تفسير هذه الايه قال: الاجل المقضى هو المحتوم الذى قضاه الله وحتمه، و المسمى هو الذى فيه البداء و يقدم ما يشاء و يوخر ما يشاء، و المحتوم ليس فيه تقديم و لا تاخير.   
+
و روى على بن ابراهیم باسناده عن ابی ‏عبدالله (علیه ‏السلام) فى تفسیر هذه الایه قال: الاجل المقضى هو المحتوم الذى قضاه الله وحتمه، و المسمى هو الذى فیه البداء و یقدم ما یشاء و یوخر ما یشاء، و المحتوم لیس فیه تقدیم و لا تاخیر.   
  
و الروايات فى هذا الباب كثيره.   
+
و الروایات فى هذا الباب کثیره.   
  
تذنيب:
+
تذنیب:
  
اختلفوا فى المقتول و نحوه، فقالت الاشاعره: هو ميت باجله بحيث لو لم يقتل فى هذا الوقت لمات فيه و موته بفعل الله تعالى.   
+
اختلفوا فى المقتول و نحوه، فقالت الاشاعره: هو میت باجله بحیث لو لم یقتل فى هذا الوقت لمات فیه و موته بفعل الله تعالى.   
  
و وافقهم على ذلك ابوالهذيل من المعتزله، و استدلوا بقوله تعالى: «ما تسبق من امه اجلها» و قوله «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا».   
+
و وافقهم على ذلک ابوالهذیل من المعتزله، و استدلوا بقوله تعالى: «ما تسبق من امه اجلها» و قوله «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا موجلا».   
  
و قال حكماء الاسلام: لكل ذى حياه اجلان: طبيعى و هو الذى يمكن بالنسبه الى المزاج الاول لكل شخص لو بقى مصونا عن الافات الخارجيه.   
+
و قال حکماء الاسلام: لکل ذى حیاه اجلان: طبیعى و هو الذى یمکن بالنسبه الى المزاج الاول لکل شخص لو بقى مصونا عن الافات الخارجیه.   
  
و اخترامى: و هو الذى يحصل بسبب من الاسباب الخارجيه كالقتل و الغرق و الحرق و اللدغ و غيرها من الامور المنفصله، فالمقتول و نحوه لو لم يقتل مثلا لعاش الى اجله الطبيعى، و ذهب الى هذا القول سائر المعتزله و قالوا: ان موته من فعل القاتل، لا من فعله تعالى و الا لما توجه الذم اليه، و احسن ما استدلوا به قوله تعالى: «و لكم فى القصاص حيوه» تقريره: ان القاتل متى علم انه اذا قتل قتل، ارتدع عن القتل، فيكون شرع القصاص سببا لحياه القاتل و المقتول، و لو كانا بحيث لم يقتلا لماتا، لم يكن كذلك، و حمل الحياه على الاخرويه بعيد جدا.   
+
و اخترامى: و هو الذى یحصل بسبب من الاسباب الخارجیه کالقتل و الغرق و الحرق و اللدغ و غیرها من الامور المنفصله، فالمقتول و نحوه لو لم یقتل مثلا لعاش الى اجله الطبیعى، و ذهب الى هذا القول سائر المعتزله و قالوا: ان موته من فعل القاتل، لا من فعله تعالى و الا لما توجه الذم الیه، و احسن ما استدلوا به قوله تعالى: «و لکم فى القصاص حیوه» تقریره: ان القاتل متى علم انه اذا قتل قتل، ارتدع عن القتل، فیکون شرع القصاص سببا لحیاه القاتل و المقتول، و لو کانا بحیث لم یقتلا لماتا، لم یکن کذلک، و حمل الحیاه على الاخرویه بعید جدا.   
  
و ذهب اكثر المحققين: الى جواز الامرين فيه لو لا القتل، فيجوز ان يموت و يجوز ان يعيش، و هو اختيار المحقق الطوسى فى التجريد.   
+
و ذهب اکثر المحققین: الى جواز الامرین فیه لو لا القتل، فیجوز ان یموت و یجوز ان یعیش، و هو اختیار المحقق الطوسى فى التجرید.   
  
و قال ابن‏ نوبخت من اصحابنا فى كتاب الياقوت: من المقتولين من لو لم يقتل لعاش قطعا، و منهم من يجوز عليه الامران، و احتج على القطع بحياه البعض ان ملكا لو قتل اهل بلده فانا نحكم بانه لو لم يقتلهم لعاشوا لانه لو لا ذلك لزم خرق العاده، اذ من المستحيل عاده موت اهل تلك البلده فى يوم واحد، و خرق العاده لا يجوز الا فى زمان الرساله.   
+
و قال ابن‏ نوبخت من اصحابنا فى کتاب الیاقوت: من المقتولین من لو لم یقتل لعاش قطعا، و منهم من یجوز علیه الامران، و احتج على القطع بحیاه البعض ان ملکا لو قتل اهل بلده فانا نحکم بانه لو لم یقتلهم لعاشوا لانه لو لا ذلک لزم خرق العاده، اذ من المستحیل عاده موت اهل تلک البلده فى یوم واحد، و خرق العاده لا یجوز الا فى زمان الرساله.   
  
و رد بان استحالته عاده ممنوع، لان مثله يقع فى الوباء.   
+
و رد بان استحالته عاده ممنوع، لان مثله یقع فى الوباء.   
  
يتخطا: من الخطوه و هو المشى لكن وقع فى اكثر النسخ بالهمزه.   
+
یتخطا: من الخطوه و هو المشى لکن وقع فى اکثر النسخ بالهمزه.   
  
و انكره الجوهرى فقال: تخطيته: اذا تجاوزته يقال: تخطيت رقاب الناس و تخطيت الى كذا، و لا تقل تخطات بالهمزه، انتهى.   
+
و انکره الجوهرى فقال: تخطیته: اذا تجاوزته یقال: تخطیت رقاب الناس و تخطیت الى کذا، و لا تقل تخطات بالهمزه، انتهى.   
  
و اثبته الزمخشرى، و هو الثقه الثبت فيما ينقله قال فى اساس اللغه: ناقتك هذه من المتخطئات الجيف، اى: تمضى لقوتها و تخلف ورائها التى سقطت من الحسرى انتهى.   
+
و اثبته الزمخشرى، و هو الثقه الثبت فیما ینقله قال فى اساس اللغه: ناقتک هذه من المتخطئات الجیف، اى: تمضى لقوتها و تخلف ورائها التى سقطت من الحسرى انتهى.   
  
و لا نكير فى ذلك فان العرب قد تهمز غير المهموز.   
+
و لا نکیر فى ذلک فان العرب قد تهمز غیر المهموز.   
  
قال الفراء: ربما خرجت بهم فصاحتهم الى ان يهمزوا ما ليس بمهموز، قالوا: رثات الميت، و لبات بالحج و حلات السويق، كل ذلك بالهمز و انما هو من الرثى و التلبيه و الحلاوه و قالوا ايضا: افتات برايه: اى انفرد و استبد.   
+
قال الفراء: ربما خرجت بهم فصاحتهم الى ان یهمزوا ما لیس بمهموز، قالوا: رثات المیت، و لبات بالحج و حلات السویق، کل ذلک بالهمز و انما هو من الرثى و التلبیه و الحلاوه و قالوا ایضا: افتات برایه: اى انفرد و استبد.   
  
قال الجوهرى: هذا الحرف سمع مهموزا ذكره ابوعمرو، و ابوزيد، و ابن‏السكيت و غيرهم، فلا يخلوا اما ان يكون همزوا ما ليس بمهموز كما قالوا: حلات السويق و لبات بالحج ورثات الميت، او يكون اصل هذه الكلمه من غير الفوت، انتهى.   
+
قال الجوهرى: هذا الحرف سمع مهموزا ذکره ابوعمرو، و ابوزید، و ابن‏السکیت و غیرهم، فلا یخلوا اما ان یکون همزوا ما لیس بمهموز کما قالوا: حلات السویق و لبات بالحج ورثات المیت، او یکون اصل هذه الکلمه من غیر الفوت، انتهى.   
  
فقوله: «يتخطا» بالهمزه على ما وقع فى اكثر النسخ من باب همزهم ما ليس بمهموز.   
+
فقوله: «یتخطا» بالهمزه على ما وقع فى اکثر النسخ من باب همزهم ما لیس بمهموز.   
  
و اما جعله من الخطا الذى هو نقيض الصواب فخطا محض.   
+
و اما جعله من الخطا الذى هو نقیض الصواب فخطا محض.   
  
و لبعضهم فى توجيه الهمز هنا خرافات تضحك الثكلى.   
+
و لبعضهم فى توجیه الهمز هنا خرافات تضحک الثکلى.   
  
و الايام: جمع يوم اصله ايوام ثم ادغم.   
+
و الایام: جمع یوم اصله ایوام ثم ادغم.   
  
قال الخوارزمى: الغالب فى الايام و اليوم ان لا يذكر الا فى الشر كقوله تعالى: «و ذكرهم بايام الله» اى: عقوبته.   
+
قال الخوارزمى: الغالب فى الایام و الیوم ان لا یذکر الا فى الشر کقوله تعالى: «و ذکرهم بایام الله» اى: عقوبته.   
  
و قال غيره: تقع الايام فى الخير و الشر قال تعالى: «تلك الايام نداولها بين الناس» و قال الشاعر: و الفاظ كايام الشباب.   
+
و قال غیره: تقع الایام فى الخیر و الشر قال تعالى: «تلک الایام نداولها بین الناس» و قال الشاعر: و الفاظ کایام الشباب.   
  
و العمر، بالضم و بضمتين، و يفتح: الحياه.   
+
و العمر، بالضم و بضمتین، و یفتح: الحیاه.   
  
 
و رهقت الشى‏ء رهقا، من باب تعب: قربت منه.   
 
و رهقت الشى‏ء رهقا، من باب تعب: قربت منه.   
  
قال ابوزيد: طلبت الشى‏ء حتى رهقته، و كدت آخذه او اخذته.   
+
قال ابوزید: طلبت الشى‏ء حتى رهقته، و کدت آخذه او اخذته.   
  
و قال الفارابى: رهقته: ادركته.   
+
و قال الفارابى: رهقته: ادرکته.   
  
و الاعوام: جمع عام و هو فى تقدير فعل بفتحتين كسبب و اسباب، و معناه الحول.   
+
و الاعوام: جمع عام و هو فى تقدیر فعل بفتحتین کسبب و اسباب، و معناه الحول.   
  
قال ابن‏الجواليقى: و لا تفرق عوام الناس بين العام و السنه، و يجعلونهما بمعنى فيقولون لمن سافر فى وقت من السنه: اى وقت كان الى مثله عام، و هو غلط و الصواب ما اخبرت به عن احمد بن يحيى انه قال: السنه من اول يوم اعددته الى مثله. و العام لا يكون الاشتاء وصيفا.   
+
قال ابن‏الجوالیقى: و لا تفرق عوام الناس بین العام و السنه، و یجعلونهما بمعنى فیقولون لمن سافر فى وقت من السنه: اى وقت کان الى مثله عام، و هو غلط و الصواب ما اخبرت به عن احمد بن یحیى انه قال: السنه من اول یوم اعددته الى مثله. و العام لا یکون الاشتاء وصیفا.   
  
و فى التهذيب ايضا: العام: حول ياتى على شتوه وصيفه.   
+
و فى التهذیب ایضا: العام: حول یاتى على شتوه وصیفه.   
  
و على هذا فالعام اخص من السنه، و ليس كل سنه عاما، فاذا عددت من يوم الى مثله فهو سنه، و قد يكون فيه نصف الصيف و نصف الشتاء، و العام لايكون الا صيفا و شتاء متواليين.   
+
و على هذا فالعام اخص من السنه، و لیس کل سنه عاما، فاذا عددت من یوم الى مثله فهو سنه، و قد یکون فیه نصف الصیف و نصف الشتاء، و العام لایکون الا صیفا و شتاء متوالیین.   
  
و تظهر فائده ذلك فى الايمان و النذور فاذا نذر ان يصوم عاما لا يدخل بعضه فى بعض، انما هو الشتاء و السيف بخلاف سنه.   
+
و تظهر فائده ذلک فى الایمان و النذور فاذا نذر ان یصوم عاما لا یدخل بعضه فى بعض، انما هو الشتاء و السیف بخلاف سنه.   
  
و الدهر: الزمان، قل او كثر.   
+
و الدهر: الزمان، قل او کثر.   
  
قال الازهرى: الدهر عند العرب يطلق على الزمان، و على الفصل من فصول السنه و اقل من ذلك، و يقع على مده الدنيا كلها، و قال: سمعت غير واحد من العرب يقول: اقمنا على ماء كذا دهرا، و هذا المرعى يكفينا دهرا و يحملنا دهرا.   
+
قال الازهرى: الدهر عند العرب یطلق على الزمان، و على الفصل من فصول السنه و اقل من ذلک، و یقع على مده الدنیا کلها، و قال: سمعت غیر واحد من العرب یقول: اقمنا على ماء کذا دهرا، و هذا المرعى یکفینا دهرا و یحملنا دهرا.   
  
قال: لكن لا يقال الدهر اربعه ازمنه و لا اربعه فصول لان اطلاقه على الزمن القليل مجاز و اتساع، فلا يخالف به المسموع و ينسب الرجل الذى يقول: بقدم الدهر، و لا يقول بالبعث، دهرى- بالفتح- على القياس، و اما الرجل المسن اذا نسب الى الدهر فيقال: دهرى -بالضم- على غير قياس.   
+
قال: لکن لا یقال الدهر اربعه ازمنه و لا اربعه فصول لان اطلاقه على الزمن القلیل مجاز و اتساع، فلا یخالف به المسموع و ینسب الرجل الذى یقول: بقدم الدهر، و لا یقول بالبعث، دهرى- بالفتح- على القیاس، و اما الرجل المسن اذا نسب الى الدهر فیقال: دهرى -بالضم- على غیر قیاس.   
  
و الضمير فى اليه و يرهقه راجع الى الاجل و الامد، و ان فسر الاجل بمده العمر فهو راجع الى الامد فقط، و فى عمره و دهره الى كل روح.   
+
و الضمیر فى الیه و یرهقه راجع الى الاجل و الامد، و ان فسر الاجل بمده العمر فهو راجع الى الامد فقط، و فى عمره و دهره الى کل روح.   
  
و الباء: للاستعانه، و المعنى: ان كل شخص يتجاوز الى غايه عمره بايام حياته و يقرب منه باعوام زمانه كان كل يوم خطوه، و كل عام مرحله يقطعها الى ان يبلغ منتهاه.   
+
و الباء: للاستعانه، و المعنى: ان کل شخص یتجاوز الى غایه عمره بایام حیاته و یقرب منه باعوام زمانه کان کل یوم خطوه، و کل عام مرحله یقطعها الى ان یبلغ منتهاه.   
  
 
بلغ: اى وصل من قولهم: بلغت المنزل، اى: وصلته.   
 
بلغ: اى وصل من قولهم: بلغت المنزل، اى: وصلته.   
  
و اقصى الشى‏ء: منتهاه و غايته القصوى.   
+
و اقصى الشى‏ء: منتهاه و غایته القصوى.   
  
و الاثر: الاجل، و منه الحديث: «من سره ان يبسط الله رزقه و ينسا فى اثره، فليصل رحمه» اى فى اجله، و سمى به لانه يتبع العمر.   
+
و الاثر: الاجل، و منه الحدیث: «من سره ان یبسط الله رزقه و ینسا فى اثره، فلیصل رحمه» اى فى اجله، و سمى به لانه یتبع العمر.   
  
قال زهير:.... لا ينتهى العمر حتى ينتهى الاثر و قال ابن‏الاثير: اصله من اثر مشيه فى الارض. فان من مات لا يبقى له اثر فلا يرى لاقدامه فى الارض اثر.   
+
قال زهیر:.... لا ینتهى العمر حتى ینتهى الاثر و قال ابن‏الاثیر: اصله من اثر مشیه فى الارض. فان من مات لا یبقى له اثر فلا یرى لاقدامه فى الارض اثر.   
  
و استوعبه: استقصاه و استاصله، اى: اخذه جميعه.   
+
و استوعبه: استقصاه و استاصله، اى: اخذه جمیعه.   
  
و حسبه يحسبه، من باب قتل، حسبا و حسبه و حسابا -بالكسر- فيهما، و حسبانا -بالضم-: احصاه عددا.   
+
و حسبه یحسبه، من باب قتل، حسبا و حسبه و حسابا -بالکسر- فیهما، و حسبانا -بالضم-: احصاه عددا.   
  
و حتى: حرف ابتداء يبتدا به الجمل اى: يستانف فهو داخل على الجمله باسرها لا عمل له.   
+
و حتى: حرف ابتداء یبتدا به الجمل اى: یستانف فهو داخل على الجمله باسرها لا عمل له.   
  
و اذا: ظرف للمستقبل متضمن معنى الشرط فى موضع نصب بشرطه و هو قوله بلغ، او بجوابه و هو قوله قبضه فى اول الفقره الاتيه. هذا على راى الجمهور.   
+
و اذا: ظرف للمستقبل متضمن معنى الشرط فى موضع نصب بشرطه و هو قوله بلغ، او بجوابه و هو قوله قبضه فى اول الفقره الاتیه. هذا على راى الجمهور.   
  
و زعم ابوالحسن الاخفش، و نبعه ابن مالك: ان حتى هى الجاره و (اذا) فى موضع جربها، و هى على هذا لا جواب لها، و المعنى: ثم ضرب له فى الحياه اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا الى بلوغ اقصى اثره، و استيعاب حساب عمره فيكون قوله قبضه الى ما ندبه اليه فيما ياتى استيناف و جواب سئوال كانه قيل : فما جرى اذ ذاك؟ فقيل: قبضه الى ما ندبه اليه.   
+
و زعم ابوالحسن الاخفش، و نبعه ابن مالک: ان حتى هى الجاره و (اذا) فى موضع جربها، و هى على هذا لا جواب لها، و المعنى: ثم ضرب له فى الحیاه اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا الى بلوغ اقصى اثره، و استیعاب حساب عمره فیکون قوله قبضه الى ما ندبه الیه فیما یاتى استیناف و جواب سئوال کانه قیل : فما جرى اذ ذاک؟ فقیل: قبضه الى ما ندبه الیه.   
  
و ممن قال بهذا الوجه الزمخشرى، فانه جوزه مع الوجه المذكور عن الجمهور.   
+
و ممن قال بهذا الوجه الزمخشرى، فانه جوزه مع الوجه المذکور عن الجمهور.   
  
قبضه الله، من باب ضرب: اماته، و عبر عن الاماته بالقبض الذى هو فى الاصل بمعنى جمع المنبسط وطيه لما فى ضدها و هو الاحياء من معنى المد الذى هو البسط طولا و هو جعله ممتدا الى اجل موقوت و امد محدود.   
+
قبضه الله، من باب ضرب: اماته، و عبر عن الاماته بالقبض الذى هو فى الاصل بمعنى جمع المنبسط وطیه لما فى ضدها و هو الاحیاء من معنى المد الذى هو البسط طولا و هو جعله ممتدا الى اجل موقوت و امد محدود.   
  
و عداه الى الثانى بالى لتضمينه معنى التوجيه، اى: قبضه موجها له الى ما ندبه، اى: دعاه اليه، بقال: ندبه الى الامر ندبا، من باب قتل: اذا دعاه، و الفاعل نادب و المفعول مندوب و الامر مندوب اليه، و الاسم الندبه كغرفه و منه المندوب فى الشرع، و الاصل: المندوب اليه لكن حذفت الصله منه لفهم المعنى.   
+
و عداه الى الثانى بالى لتضمینه معنى التوجیه، اى: قبضه موجها له الى ما ندبه، اى: دعاه الیه، بقال: ندبه الى الامر ندبا، من باب قتل: اذا دعاه، و الفاعل نادب و المفعول مندوب و الامر مندوب الیه، و الاسم الندبه کغرفه و منه المندوب فى الشرع، و الاصل: المندوب الیه لکن حذفت الصله منه لفهم المعنى.   
  
و الموفور: المتمم، المكمل، وفر الشى‏ء يفر وفورا من باب وعد: تم و كمل، و وفرته وفرا، من باب وعد ايضا: اتممته و اكملته، يستعمل لازما و متعديا، و المصدر فارق.
+
و الموفور: المتمم، المکمل، وفر الشى‏ء یفر وفورا من باب وعد: تم و کمل، و وفرته وفرا، من باب وعد ایضا: اتممته و اکملته، یستعمل لازما و متعدیا، و المصدر فارق.
  
 
و الثواب فى اللغه: الجزاء.   
 
و الثواب فى اللغه: الجزاء.   
  
و المحذور: المخوف، قال تعالى: «ان عذاب ربك كان محذورا».   
+
و المحذور: المخوف، قال تعالى: «ان عذاب ربک کان محذورا».   
  
و العقاب: العقوبه ماخوذ من العقب لان المعاقب يتبع عقب الخصم، طالبا حقه يقال: عاقبه: اذا جاء بعقبه، و المراد بقوله: ندبه اليه، اما الاشاره الى توجيه اسبابه بحسب القضاء الالهى عليه، فيكون قوله او محذور عقابه عطفا على موفور ثوابه، او حقيقه الدعاء كقوله تعالى: «و الله يدعوا الى دار السلام» و قوله: «و سارعوا الى مغفره من ربكم، و جنه عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين».   
+
و العقاب: العقوبه ماخوذ من العقب لان المعاقب یتبع عقب الخصم، طالبا حقه یقال: عاقبه: اذا جاء بعقبه، و المراد بقوله: ندبه الیه، اما الاشاره الى توجیه اسبابه بحسب القضاء الالهى علیه، فیکون قوله او محذور عقابه عطفا على موفور ثوابه، او حقیقه الدعاء کقوله تعالى: «و الله یدعوا الى دار السلام» و قوله: «و سارعوا الى مغفره من ربکم، و جنه عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقین».   
  
فقوله: او محذور عقابه، اما عطف على ما ندبه اليه، و المعنى: قبضه الى ما ندبه اليه، او الى محذور عقابه، و اما على موفور ثوابه بتضمين ندبه معنى بينه كما قيل: فى قوله: «علفتها تبنا و ماء باردا» ضمن علفتها معنى انلتها.   
+
فقوله: او محذور عقابه، اما عطف على ما ندبه الیه، و المعنى: قبضه الى ما ندبه الیه، او الى محذور عقابه، و اما على موفور ثوابه بتضمین ندبه معنى بینه کما قیل: فى قوله: «علفتها تبنا و ماء باردا» ضمن علفتها معنى انلتها.   
  
و اما عطفه عليه مع حمل العباره على ظاهرها فلا يصح الا على اعتقاد المجبره، و هو باطل.   
+
و اما عطفه علیه مع حمل العباره على ظاهرها فلا یصح الا على اعتقاد المجبره، و هو باطل.   
  
 
تبصره:  
 
تبصره:  
  
عرف المعتزله الثواب: بانه النفع المستحق المقارن للتعظيم، و العقاب: بانه الضرر المستحق المقارن للاهانه و قالوا بوجوبهما عقلا.   
+
عرف المعتزله الثواب: بانه النفع المستحق المقارن للتعظیم، و العقاب: بانه الضرر المستحق المقارن للاهانه و قالوا بوجوبهما عقلا.   
  
اما الاول: فلان الطاعه مشقه الزمها الله المكلفين، و هى من غير عوض ظلم لا يصدر عن الحكيم العدل فلابد من العوض، و لا يكون الا نفعا، و لو امكن الابتداء به كان التكليف قبيحا.   
+
اما الاول: فلان الطاعه مشقه الزمها الله المکلفین، و هى من غیر عوض ظلم لا یصدر عن الحکیم العدل فلابد من العوض، و لا یکون الا نفعا، و لو امکن الابتداء به کان التکلیف قبیحا.   
  
و اما الثانى: فلاشتماله على اللطف، فان علم المكلف باستحقاق العقاب على المعصيه يبعده من فعلها و يقربه من فعل ضدها، و اللطف واجب على الله تعالى، و هذا الدليل يجرى فى الاول ايضا.   
+
و اما الثانى: فلاشتماله على اللطف، فان علم المکلف باستحقاق العقاب على المعصیه یبعده من فعلها و یقربه من فعل ضدها، و اللطف واجب على الله تعالى، و هذا الدلیل یجرى فى الاول ایضا.   
  
و عند الاشاعره: سمعى واقع فى الثواب، لان الخلف فى الوعد نقص يجب تنزيه الله تعالى عنه، و اما العقاب فيجوز ان لا يقع، و وافقهم على ذلك معتزله البصره و بغداد، و اختلفت الاماميه، فذهب جماعه منهم المحقق الطوسى الى ما ذهب اليه المعتزله.   
+
و عند الاشاعره: سمعى واقع فى الثواب، لان الخلف فى الوعد نقص یجب تنزیه الله تعالى عنه، و اما العقاب فیجوز ان لا یقع، و وافقهم على ذلک معتزله البصره و بغداد، و اختلفت الامامیه، فذهب جماعه منهم المحقق الطوسى الى ما ذهب الیه المعتزله.   
  
قال فى التجريد: و يستحق الثواب و المدح بفعل الواجب و المندوب و فعل ضد القبيح و الاخلال به بشرط فعل الواجب لوجوبه، او لوجه وجوبه، و المندوب كذلك، و الضد، لانه ترك قبيح، و الاخلال لانه اخلال به لان المشقه من غير عوض ظلم، و لو امكن الابتداء به كان التكليف عبثا. و كذا يستحق العقاب و الذم بفعل القبيح و الاخلال بالواجب لاشتماله على اللطف، و للسمع، انتهى.   
+
قال فى التجرید: و یستحق الثواب و المدح بفعل الواجب و المندوب و فعل ضد القبیح و الاخلال به بشرط فعل الواجب لوجوبه، او لوجه وجوبه، و المندوب کذلک، و الضد، لانه ترک قبیح، و الاخلال لانه اخلال به لان المشقه من غیر عوض ظلم، و لو امکن الابتداء به کان التکلیف عبثا. و کذا یستحق العقاب و الذم بفعل القبیح و الاخلال بالواجب لاشتماله على اللطف، و للسمع، انتهى.   
  
و ذهبت طائفه منهم الشيخ ابواسحاق بن نوبخت الى وجوبهما سمعا لا عقلا. قال فى الياقوت: ليس فى العقل ما يدل على ثواب لكثره النعم التى لا يستحق العبد معها جزاء على طاعاته، و لا عقاب اذ لا يقتضى العقل تعذيب المسى‏ء فى الشاهد ابدا، انتهى.   
+
و ذهبت طائفه منهم الشیخ ابواسحاق بن نوبخت الى وجوبهما سمعا لا عقلا. قال فى الیاقوت: لیس فى العقل ما یدل على ثواب لکثره النعم التى لا یستحق العبد معها جزاء على طاعاته، و لا عقاب اذ لا یقتضى العقل تعذیب المسى‏ء فى الشاهد ابدا، انتهى.   
  
 
و قال آخرون: بوجوب الثواب عقلا و العقاب سمعا و هو مختار العلامه الحلى (قدس سره).   
 
و قال آخرون: بوجوب الثواب عقلا و العقاب سمعا و هو مختار العلامه الحلى (قدس سره).   
  
و يتعلق بهذا المقام مسائل:   
+
و یتعلق بهذا المقام مسائل:   
  
الاولى: ذهب المعتزله، و وافقهم المحقق الطوسى الى ان الثواب و العقاب يجب خلوصهما من الشوائب بمعنى ان الثواب يجب ان يكون خالصا من جميع انواع المشاق و المكاره، و العقاب من جميع انواع السرور.   
+
الاولى: ذهب المعتزله، و وافقهم المحقق الطوسى الى ان الثواب و العقاب یجب خلوصهما من الشوائب بمعنى ان الثواب یجب ان یکون خالصا من جمیع انواع المشاق و المکاره، و العقاب من جمیع انواع السرور.   
  
اما الاول: فلانه لو لم يكن خالصا لكان انقص حالا من العوض و التفضل اذا كانا خالصين، و انه غير جائز.   
+
اما الاول: فلانه لو لم یکن خالصا لکان انقص حالا من العوض و التفضل اذا کانا خالصین، و انه غیر جائز.   
  
و اما الثانى: فلانه ادخل فى باب الزجر من الثواب، فيجب خلوصه بالطريق الاولى.   
+
و اما الثانى: فلانه ادخل فى باب الزجر من الثواب، فیجب خلوصه بالطریق الاولى.   
  
و اورد ان اهل الجنه درجاتهم متفاوته، فمن كان ادنى درجه يكون مغتما اذا شاهد من هو ارفع درجه منه، و انه يجب عليهم الشكر على نعمه تعالى، و الاخلال بالقبائح و كل ذلك مشقه فلا يكون الثواب خالصا عن الشوب.   
+
و اورد ان اهل الجنه درجاتهم متفاوته، فمن کان ادنى درجه یکون مغتما اذا شاهد من هو ارفع درجه منه، و انه یجب علیهم الشکر على نعمه تعالى، و الاخلال بالقبائح و کل ذلک مشقه فلا یکون الثواب خالصا عن الشوب.   
  
و ايضا: فان اهل النار يتركون القبائح فيجب ان يثابوا بتركها، فلا يكون عقابها خالصا عن شوب من الثواب.   
+
و ایضا: فان اهل النار یترکون القبائح فیجب ان یثابوا بترکها، فلا یکون عقابها خالصا عن شوب من الثواب.   
  
و اجيب: بان كل ذى مرتبه فى الجنه لا يطلب الازيد من مرتبته، لان شهوته مقصوره على ما حصل له، فلا يكون مغتما بمشاهده من هو ارفع درجه منه، و سرورهم بالشكر على النعمه يبلغ الى حد تنتفى المشقه معه، و اما الاخلال بالقبائح فغناهم بالثواب ينفى عنهم مشقه الاخلال بها، و اما اهل النار، فملجوون الى ترك القبائح فلا يثابون عليه.   
+
و اجیب: بان کل ذى مرتبه فى الجنه لا یطلب الازید من مرتبته، لان شهوته مقصوره على ما حصل له، فلا یکون مغتما بمشاهده من هو ارفع درجه منه، و سرورهم بالشکر على النعمه یبلغ الى حد تنتفى المشقه معه، و اما الاخلال بالقبائح فغناهم بالثواب ینفى عنهم مشقه الاخلال بها، و اما اهل النار، فملجوون الى ترک القبائح فلا یثابون علیه.   
  
الثانيه: ذهبوا ايضا الى انه يجب دوام ثواب اهل النعيم، و عقاب اهل الجحيم. و احتج عليه المحقق الطوسى بوجوه:   
+
الثانیه: ذهبوا ایضا الى انه یجب دوام ثواب اهل النعیم، و عقاب اهل الجحیم. و احتج علیه المحقق الطوسى بوجوه:   
  
احدها: ان العلم بدوامهما يبعث المكلف على الطاعه و يزجره عن المعصيه، فيكون لطفا، و اللطف واجب.   
+
احدها: ان العلم بدوامهما یبعث المکلف على الطاعه و یزجره عن المعصیه، فیکون لطفا، و اللطف واجب.   
  
الثانى: ان المدح و الذم دائما، اذ لا وقت الا و يحسن فيه مدح المطيع و ذم العاصى و هما معلولا الطاعه و المعصيه، فيجب دوام الثواب و العقاب لان دوام احد المعلولين يستلزم دوام المعلول الاخر.   
+
الثانى: ان المدح و الذم دائما، اذ لا وقت الا و یحسن فیه مدح المطیع و ذم العاصى و هما معلولا الطاعه و المعصیه، فیجب دوام الثواب و العقاب لان دوام احد المعلولین یستلزم دوام المعلول الاخر.   
  
الثالث: ان الثواب لو كان منقطعا لحصل لصاحبه الالم بانقطاعه، و لو كان العقاب منقطعا لحصل لصاحبه السرور بانقطاعه، فلم يكونا خالصين عن الشوب لكن يجب خلوصهما عنه كما مر.   
+
الثالث: ان الثواب لو کان منقطعا لحصل لصاحبه الالم بانقطاعه، و لو کان العقاب منقطعا لحصل لصاحبه السرور بانقطاعه، فلم یکونا خالصین عن الشوب لکن یجب خلوصهما عنه کما مر.   
  
الثالثه: استحقاق الثواب و العقاب، هل هو فى وقت وجود الطاعه و المعصيه بدون شرط، او فى الدار الاخره، او فى حاله الموت، او فى الحال بشرط الموافاه؟.   
+
الثالثه: استحقاق الثواب و العقاب، هل هو فى وقت وجود الطاعه و المعصیه بدون شرط، او فى الدار الاخره، او فى حاله الموت، او فى الحال بشرط الموافاه؟.   
  
اقوال، ذهب الى كل جمع من المعتزله.   
+
اقوال، ذهب الى کل جمع من المعتزله.   
  
و اختار المحقق الطوسى و العلامه الحلى من اصحابنا، الاخير.   
+
و اختار المحقق الطوسى و العلامه الحلى من اصحابنا، الاخیر.   
  
و معنى شرط الموافاه: انه ان كان فى علم الله تعالى موافاته بطاعه سليمه الى حال الموت، استحق الثواب فى الحال و كذا فى المعصيه، و ان كان فى علمه تعالى انه يحبط الطاعه، او يتوب من المعصيه قبل الموافاه، فلا يستحق بهما ثوابا و لا عقابا.   
+
و معنى شرط الموافاه: انه ان کان فى علم الله تعالى موافاته بطاعه سلیمه الى حال الموت، استحق الثواب فى الحال و کذا فى المعصیه، و ان کان فى علمه تعالى انه یحبط الطاعه، او یتوب من المعصیه قبل الموافاه، فلا یستحق بهما ثوابا و لا عقابا.   
  
اقتباس من قوله تعالى فى سوره النجم: «ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى و لله ما فى السموات و ما فى الارض ليجزى الذين اسئوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى».   
+
اقتباس من قوله تعالى فى سوره النجم: «ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدى و لله ما فى السموات و ما فى الارض لیجزى الذین اسئوا بما عملوا و یجزى الذین احسنوا بالحسنى».   
  
و قوله: «ليجزى» الى آخره، متعلق فى الدعاء بقوله قبضه، و اما فى الايه فقيل: متعلق بما دل عليه، (اعلم) الى آخره.   
+
و قوله: «لیجزى» الى آخره، متعلق فى الدعاء بقوله قبضه، و اما فى الایه فقیل: متعلق بما دل علیه، (اعلم) الى آخره.   
  
و ما بينهما اعتراض مقرر لما قبله فان كون الكل مخلوقا له تعالى مما يقرر علمه سبحانه باحوالهم: «الا يعلم من خلق» كانه قيل: فيعلم ضلال من ضل و اهتداء من اهتدى و يحفظهما، «ليجزى الذين اسئوا» الى آخره.   
+
و ما بینهما اعتراض مقرر لما قبله فان کون الکل مخلوقا له تعالى مما یقرر علمه سبحانه باحوالهم: «الا یعلم من خلق» کانه قیل: فیعلم ضلال من ضل و اهتداء من اهتدى و یحفظهما، «لیجزى الذین اسئوا» الى آخره.   
  
و قيل: متعلق بما دل عليه قوله تعالى: «و لله ما فى السموات و ما فى الارض» كانه قيل: خلق ما فيهما ليجزى.   
+
و قیل: متعلق بما دل علیه قوله تعالى: «و لله ما فى السموات و ما فى الارض» کانه قیل: خلق ما فیهما لیجزى.   
  
و قيل: متعلق بضل و اهتدى على ان اللام للعاقبه اى: هو اعلم بمن ضل ليوول امره الى ان يجزيه تعالى بعمله و بمن اهتدى ليوول امره الى ان بجزيه بالحسنى. و فيه من البعد ما لا يخفى.   
+
و قیل: متعلق بضل و اهتدى على ان اللام للعاقبه اى: هو اعلم بمن ضل لیوول امره الى ان یجزیه تعالى بعمله و بمن اهتدى لیوول امره الى ان بجزیه بالحسنى. و فیه من البعد ما لا یخفى.   
  
 
و قوله: «بما عملوا» اى: بعقاب ما عملوا من الاساءه، او بسبب ما عملوا.   
 
و قوله: «بما عملوا» اى: بعقاب ما عملوا من الاساءه، او بسبب ما عملوا.   
  
و الحسنى: صفه المثوبه، اى بالمثوبه الحسنى التى هى احسن من اعمالهم عشر مرات فصاعدا، تفضلا منه جلت آلاوه، او بسبب اعمالهم الحسنى، و تكرير الفعل لاظهار كمال الاعتناء بشان الجزاء و التنبيه على تباين الجزائين.   
+
و الحسنى: صفه المثوبه، اى بالمثوبه الحسنى التى هى احسن من اعمالهم عشر مرات فصاعدا، تفضلا منه جلت آلاوه، او بسبب اعمالهم الحسنى، و تکریر الفعل لاظهار کمال الاعتناء بشان الجزاء و التنبیه على تباین الجزائین.   
  
تذكره:  
+
تذکره:  
  
الاقتباس تضمين النظم او النثر بعض القرآن لا على انه منه بان لا يقال: قال الله تعالى و نحوه فان ذلك حينئذ لا يكون اقتباسا، و قد وقع فى خطب اميرالمومنين صلوات الله عليه و دعاء اهل البيت عليهم ‏السلام كثيرا، و هو يدل على جوازه فى مقام المواعظ و الدعاء و الثناء على الله سبحانه.   
+
الاقتباس تضمین النظم او النثر بعض القرآن لا على انه منه بان لا یقال: قال الله تعالى و نحوه فان ذلک حینئذ لا یکون اقتباسا، و قد وقع فى خطب امیرالمومنین صلوات الله علیه و دعاء اهل البیت علیهم ‏السلام کثیرا، و هو یدل على جوازه فى مقام المواعظ و الدعاء و الثناء على الله سبحانه.   
  
و اما جوازه فى الشعر و فى غير ذلك من النثر فلم اجد فيه نصا من علمائنا.   
+
و اما جوازه فى الشعر و فى غیر ذلک من النثر فلم اجد فیه نصا من علمائنا.   
  
نعم قال الشيخ صفى الدين الحلى من اصحابنا فى شرح بديعيته: الاقتباس على ثلاثه اقسام: محمود مقبول، و مباح مبذول، و مردود مرذول.   
+
نعم قال الشیخ صفى الدین الحلى من اصحابنا فى شرح بدیعیته: الاقتباس على ثلاثه اقسام: محمود مقبول، و مباح مبذول، و مردود مرذول.   
  
فالاول: ما كان فى الخطب و المواعظ و العهود و مدح النبى و آله عليهم ‏السلام و نحو ذلك.   
+
فالاول: ما کان فى الخطب و المواعظ و العهود و مدح النبى و آله علیهم ‏السلام و نحو ذلک.   
  
و الثانى: ما كان فى الغزل و الصفات و القصص و الرسائل و نحوها.   
+
و الثانى: ما کان فى الغزل و الصفات و القصص و الرسائل و نحوها.   
  
و الثالث: على ضربين:   
+
و الثالث: على ضربین:   
  
احدهما: تضمين ما نسبه الله سبحانه الى نفسه كما نقل عن احد بنى‏مروان انه وقع على مطالعه فيها شكايه عماله «ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم».   
+
احدهما: تضمین ما نسبه الله سبحانه الى نفسه کما نقل عن احد بنى‏مروان انه وقع على مطالعه فیها شکایه عماله «ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم».   
  
الثانى: تضمين آيه كريمه فى معرض هزل و سخف نعوذ بالله من ذلك، انتهى كلامه.   
+
الثانى: تضمین آیه کریمه فى معرض هزل و سخف نعوذ بالله من ذلک، انتهى کلامه.   
  
و لا اعلم مستنده فى هذا التفصيل.   
+
و لا اعلم مستنده فى هذا التفصیل.   
  
ثم الصحيح ان المقتبس ليس بقرآن حقيقه بل كلام يماثله بدليل جواز النقل عن معناه الاصلى و التغيير اليسير فيه.   
+
ثم الصحیح ان المقتبس لیس بقرآن حقیقه بل کلام یماثله بدلیل جواز النقل عن معناه الاصلى و التغییر الیسیر فیه.   
  
كقول اميرالمومنين (عليه ‏السلام) فى كلام كلم به الخوارج: «ابعد ايمانى بالله و جهادى مع رسول ‏الله (صلى الله عليه و آله)، اشهد على نفسى بالكفر، لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين».   
+
کقول امیرالمومنین (علیه ‏السلام) فى کلام کلم به الخوارج: «ابعد ایمانى بالله و جهادى مع رسول ‏الله (صلى الله علیه و آله)، اشهد على نفسى بالکفر، لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدین».   
  
و هو اقتباس من قوله تعالى: «قل لا اتبع اهواءكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين» فنقله من معناه الاصلى، و ادخل على «قد» لام جواب القسم، و لو كان المراد به الايه بعينها لما جاز ذلك و قد استوفيت الكلام على ذلك بما لا مزيد عليه فى شرح بديعيتى المسمى بانوار الربيع فى انواع البديع فمن اراد الاطلاع عليه فليرجع اليه.   
+
و هو اقتباس من قوله تعالى: «قل لا اتبع اهواءکم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدین» فنقله من معناه الاصلى، و ادخل على «قد» لام جواب القسم، و لو کان المراد به الایه بعینها لما جاز ذلک و قد استوفیت الکلام على ذلک بما لا مزید علیه فى شرح بدیعیتى المسمى بانوار الربیع فى انواع البدیع فمن اراد الاطلاع علیه فلیرجع الیه.   
  
 
*****
 
*****
  
العدل: خلاف الجور، و عرف بانه الامر المتوسط بين طرفى الافراط و التفريط، و انتصابه على المصدر اى: جزاء عدلا، او على المفعول له اى: لاجل العدل.   
+
العدل: خلاف الجور، و عرف بانه الامر المتوسط بین طرفى الافراط و التفریط، و انتصابه على المصدر اى: جزاء عدلا، او على المفعول له اى: لاجل العدل.   
  
و تقدست: اى تطهرت و تنزهت اسماوه عن العيوب و النقائص فما ظنك بذاته العليا، او تنزهت عن الالحاد فيها بالتاويلات الزائغه و عن اطلاقها على غيره بوجه يشعر بتشاركهما فيه، او هى مقحمه كما فى قوله تعالى «تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام» و فائده هذا التوسيط سلوك سبيل الكنايه كما يقال: (ساحه فلان بريئه عن المثالب).   
+
و تقدست: اى تطهرت و تنزهت اسماوه عن العیوب و النقائص فما ظنک بذاته العلیا، او تنزهت عن الالحاد فیها بالتاویلات الزائغه و عن اطلاقها على غیره بوجه یشعر بتشارکهما فیه، او هى مقحمه کما فى قوله تعالى «تبارک اسم ربک ذى الجلال و الاکرام» و فائده هذا التوسیط سلوک سبیل الکنایه کما یقال: (ساحه فلان بریئه عن المثالب).   
  
قوله تظاهرات: اى ظهرت بمعنى تبينت لكل احد، و تفاعل قد ياتى بمعنى فعل نحو تجاوز بمعنى جاز، و تباعد بمعنى بعد، و يحتمل ان يكون مطاوع ظاهر بمعنى طابق.   
+
قوله تظاهرات: اى ظهرت بمعنى تبینت لکل احد، و تفاعل قد یاتى بمعنى فعل نحو تجاوز بمعنى جاز، و تباعد بمعنى بعد، و یحتمل ان یکون مطاوع ظاهر بمعنى طابق.   
  
يقال: ظاهر بين الثوبين اذا طابق و لبس احدهما على الاخر فيكون كنايه عن ترادف نعمه و تظاهرها.   
+
یقال: ظاهر بین الثوبین اذا طابق و لبس احدهما على الاخر فیکون کنایه عن ترادف نعمه و تظاهرها.   
  
و الالاء: النعم، واحدها الى كضبى، و الى كنحى، و الو كدلو، و الى كفتى و الى كحمى و انما ابدلت الهمزه التى هى فاء فى الجمع استثقالا لاجتماع همزتين.   
+
و الالاء: النعم، واحدها الى کضبى، و الى کنحى، و الو کدلو، و الى کفتى و الى کحمى و انما ابدلت الهمزه التى هى فاء فى الجمع استثقالا لاجتماع همزتین.   
  
و جمله تقدست اسماوه مستانفه لا محل لها من الاعراب قصد بها تاكيد عدله سبحانه و رفع توهم الجور فى الجزاء بالعقاب و تنزيهه تعالى عن قول من ذهب من الملاحده و الدهريه الى نفى المعاد قائلا بان الاعاده لا لغرض عبث لا يليق بالحكيم، و الغرض ان كان عائدا اليه سبحانه كان نقصا له فيجب تنزيهه عنه، و ان كان عائدا الى العبد فهو ان كان ايلامه فهو غير لائق بالحكيم، و ان كان ايصال لذه اليه فاللذات سيما الحسيات انما هى دفع الالام كما بينه العلماء و الاطباء فى كتبهم فيلزم ان يولم اولا حتى يوصل اليه لذه حسيه فهل يليق هذا بالحكيم و هل هو الا كمن يقطع عضو احد ثم يضع عليه المراهم ليلتذ، فاشار (عليه ‏السلام) ان لكل عمل جزاء لازما، و عدل العدل الحكيم يقتضى بصريح العقل ان يفرق بين المحسن و المسى‏ء و المظلوم و الظالم، و ان لا يجعل من كفر به و عصاه كمن عرفه و اطاعه و لما كانت هذه الدار ليست محلا لهذه التفرقه بل هى دار الاكتساب و الابتلاء كما نرى ازهد الناس و اعلمهم مبتلى بالافات و البليات و افسقهم و اجهلهم فى اتم اللذات و المسرات كما قيل:   
+
و جمله تقدست اسماوه مستانفه لا محل لها من الاعراب قصد بها تاکید عدله سبحانه و رفع توهم الجور فى الجزاء بالعقاب و تنزیهه تعالى عن قول من ذهب من الملاحده و الدهریه الى نفى المعاد قائلا بان الاعاده لا لغرض عبث لا یلیق بالحکیم، و الغرض ان کان عائدا الیه سبحانه کان نقصا له فیجب تنزیهه عنه، و ان کان عائدا الى العبد فهو ان کان ایلامه فهو غیر لائق بالحکیم، و ان کان ایصال لذه الیه فاللذات سیما الحسیات انما هى دفع الالام کما بینه العلماء و الاطباء فى کتبهم فیلزم ان یولم اولا حتى یوصل الیه لذه حسیه فهل یلیق هذا بالحکیم و هل هو الا کمن یقطع عضو احد ثم یضع علیه المراهم لیلتذ، فاشار (علیه ‏السلام) ان لکل عمل جزاء لازما، و عدل العدل الحکیم یقتضى بصریح العقل ان یفرق بین المحسن و المسى‏ء و المظلوم و الظالم، و ان لا یجعل من کفر به و عصاه کمن عرفه و اطاعه و لما کانت هذه الدار لیست محلا لهذه التفرقه بل هى دار الاکتساب و الابتلاء کما نرى ازهد الناس و اعلمهم مبتلى بالافات و البلیات و افسقهم و اجهلهم فى اتم اللذات و المسرات کما قیل:   
  
كم عالم عالم اعيت مذاهبه          و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا   
+
کم عالم عالم اعیت مذاهبه          و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا   
  
وجب بمقتضى عدله و حكمته ان تكون دار اخرى ينتقل اليها الفريقان و هى دار الجزاء فيجزى كلا بما عملوا و لا يظلم ربك احدا.   
+
وجب بمقتضى عدله و حکمته ان تکون دار اخرى ینتقل الیها الفریقان و هى دار الجزاء فیجزى کلا بما عملوا و لا یظلم ربک احدا.   
  
اقتباس آخر من كلامه عز شانه و هو استيناف ببيان كمال جلاله و جبروته و عزه سلطانه فى ملكه و ملكوته بحيث ليس لاحد من مخلوقاته ان يساله عما يفعل من افعاله مع ما قد ثبت بالدليل وصح بالبرهان عند جميع العقول من عدله و حكمته فهو لا يفعل الا الحكمه و الصواب و ما فيه الخير و الرشاد، فوجب السكوت عن السئوال للقطع بانتفاء القبح عن جميع ما يفعله من الافعال فى جميع الاحوال و ليس كذلك من سواه فانهم عباد مملوكون و خلق مستعبدون يقع منهم الحسن و القبيح و يصدر منهم الخطا و الصواب، فهم جديرون ان يسالهم مالكهم الذى لا يجوز لهم ان يسالوه و يقول لهم لم فعلتم فى كل شى‏ء فعلوه فهو «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون».   
+
اقتباس آخر من کلامه عز شانه و هو استیناف ببیان کمال جلاله و جبروته و عزه سلطانه فى ملکه و ملکوته بحیث لیس لاحد من مخلوقاته ان یساله عما یفعل من افعاله مع ما قد ثبت بالدلیل وصح بالبرهان عند جمیع العقول من عدله و حکمته فهو لا یفعل الا الحکمه و الصواب و ما فیه الخیر و الرشاد، فوجب السکوت عن السئوال للقطع بانتفاء القبح عن جمیع ما یفعله من الافعال فى جمیع الاحوال و لیس کذلک من سواه فانهم عباد مملوکون و خلق مستعبدون یقع منهم الحسن و القبیح و یصدر منهم الخطا و الصواب، فهم جدیرون ان یسالهم مالکهم الذى لا یجوز لهم ان یسالوه و یقول لهم لم فعلتم فى کل شى‏ء فعلوه فهو «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون».   
  
و اعلم ان المسلمين اجمعوا على انه لا يجوز ان يقال لله سبحانه لم فعلت، و لكنهم اختلفوا فى عدم جواز السئوال لاى سبب.   
+
و اعلم ان المسلمین اجمعوا على انه لا یجوز ان یقال لله سبحانه لم فعلت، و لکنهم اختلفوا فى عدم جواز السئوال لاى سبب.   
  
فذهبت الاشاعره الى ان افعاله تعالى لا تعلل بالاغراض و المصالح و له بحكم المالكيه ان يفعل فى مخلوقاته ما يشاء، فان من تصرف فى ملك نفسه لا يقال لم فعلت، و كيف يتصور فى حقه استحقاق ذم؟ و استحقاق المدح ثابت له و ما يثبت للشى‏ء لذاته يستحيل ان يتبدل لاجل تبدل الصفات و كما ان ذاته غير معلله بشى‏ء فكذلك صفاته و افعاله، و انه غير محتاج الى الاسباب و الوسايط و الاغراض و المقاصد، ورد بان نفى الغرض يستلزم العبث و لا يلزم عوده اليه حتى يكون مستكملا به.   
+
فذهبت الاشاعره الى ان افعاله تعالى لا تعلل بالاغراض و المصالح و له بحکم المالکیه ان یفعل فى مخلوقاته ما یشاء، فان من تصرف فى ملک نفسه لا یقال لم فعلت، و کیف یتصور فى حقه استحقاق ذم؟ و استحقاق المدح ثابت له و ما یثبت للشى‏ء لذاته یستحیل ان یتبدل لاجل تبدل الصفات و کما ان ذاته غیر معلله بشى‏ء فکذلک صفاته و افعاله، و انه غیر محتاج الى الاسباب و الوسایط و الاغراض و المقاصد، ورد بان نفى الغرض یستلزم العبث و لا یلزم عوده الیه حتى یکون مستکملا به.   
  
و قالت الاماميه و المعتزله: انه تعالى عالم بقبح القبائح غنى عن فعلها، و القبيح لا يصدر الا من جاهل بقبحه او محتاج الى فعله، فلما كان تعالى عالما بما كان و يكون من قبيح و حسن غنيا عن المنافع و المضار صح انه لا يفعل الا الحكمه و لا يحدث الا الصواب، و استحال فعل القبيح عليه من كل وجه.   
+
و قالت الامامیه و المعتزله: انه تعالى عالم بقبح القبائح غنى عن فعلها، و القبیح لا یصدر الا من جاهل بقبحه او محتاج الى فعله، فلما کان تعالى عالما بما کان و یکون من قبیح و حسن غنیا عن المنافع و المضار صح انه لا یفعل الا الحکمه و لا یحدث الا الصواب، و استحال فعل القبیح علیه من کل وجه.   
  
و اذا عرف المكلف اجمالا ان كل ما يفعله تعالى فهو حكمه و صواب وجب ان يسكت عن لم، و اذا كان الملوك المجازيون لا يسالهم من فى مملكتهم عما يوردون و يصدرون من تدبير مملكتهم تهيبا و اجلالا مع جواز الخطا و الزلل عليهم، فملك الملوك و رب الارباب اولى بان لا يسال عن افعاله لما ركز فى العقول من ان كل ما يفعله فهو حسن مشتمل على الغايات الصحيحه.   
+
و اذا عرف المکلف اجمالا ان کل ما یفعله تعالى فهو حکمه و صواب وجب ان یسکت عن لم، و اذا کان الملوک المجازیون لا یسالهم من فى مملکتهم عما یوردون و یصدرون من تدبیر مملکتهم تهیبا و اجلالا مع جواز الخطا و الزلل علیهم، فملک الملوک و رب الارباب اولى بان لا یسال عن افعاله لما رکز فى العقول من ان کل ما یفعله فهو حسن مشتمل على الغایات الصحیحه.   
  
و عن الصادق (عليه ‏السلام) فى تفسير الايه المذكوره قال: لا يسال عما يفعل لانه لا يفعل الا ما كان حكمه و صوابا و هو المتكبر الجبار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شى‏ء مما قضى كفر، و من انكر شيئا من افعاله جحد، و هم يسالون قال: يعنى بذلك خلقه انه يسالهم.   
+
و عن الصادق (علیه ‏السلام) فى تفسیر الایه المذکوره قال: لا یسال عما یفعل لانه لا یفعل الا ما کان حکمه و صوابا و هو المتکبر الجبار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شى‏ء مما قضى کفر، و من انکر شیئا من افعاله جحد، و هم یسالون قال: یعنى بذلک خلقه انه یسالهم.   
  
 
</tabber>
 
</tabber>
 +
 +
[[رده:شرح و ترجمه دعای اول صحیفه سجادیه|01]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۰۶

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای اول صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم

حمد و ثنای آفریدگار؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ، بَدَأَ بِالتَّحْمِیدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَیهِ:

  • الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ یکونُ بَعْدَهُ. الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ.
  • ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَی مَشِیَتِهِ اخْتِرَاعاً.
  • ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لَا یمْلِکونَ تَأخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ، وَ لَا یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَی مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
  • وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لَا ینْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لَا یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
  • ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، یتَخَطَّی إِلَیهِ بِأَیامِ عُمُرِهِ، وَ یرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَقْصَی أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إِلَی مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ،
  • «لِیجْزِی الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی»؛ عَدْلًا مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاهَرَتْ آلَاؤُهُ، «لا یُسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ».

ترجمه‌های فارسی

ترجمه انصاریان

دعای آن حضرت است چون به نماز برمی‌خاست بدین صورت به سپاس و حمد خداوند عزوجل ابتدا می‌کرد و می‌گفت:

حمد خدایی را که اول همه آثار هستی اوست و قبل از او اوّلی نبوده، و آخر است بی ‏آنکه پس از او آخری باشد،

خدایی که دیده بینندگان از دیدنش قاصر، و اندیشه و فهم وصف‌کنندگان از وصفش عاجز است.

به دست قدرتش آفریدگان را ایجاد کرد و آنان را بر اساس اراده خود صورت بخشید،

آنگاه همه را در راه اراده خود راهی نمود و در مسیر محبت و عشق به خود برانگیخت، موجودات هستی از حدودی که برای آنان معین فرموده، قدمی پیش و پس نتوانند نهاد،

و برای هر یک از آنان روزی معلوم و قسمت‌شده‌‏ای از باب لطف قرار داد. هر آن کس را که روزی فراوان داده، احدی نمی‌‏تواند بکاهد، و هر آن کس را که روزی کاسته، هیچ کس نتواند بیفزاید،

آنگاه زندگی او را زمانی معین مقدّر فرمود و پایانی محدود قرار داد که با ایام عمر به ‏سوی آن پایان قدم برمی‌‏دارد و با سال‌های زندگی‌اش به آن نزد‏یک می‌گردد، تا چون به ‏آخر آن رسید و پیمانه زمانش لبریز شد، جانش را می‏‌گیرد و او را به سوی آنچه بدان خدایش خوانده از ثواب بسیار یا عذاب دردناک راهی می‏‌کند، تا از پی عدالت خود بدکاران را به کردار بدشان و نیکوکاران را به عمل صالحشان جزا دهد.

منزّه است نام‏‌های او، و پی‏‌درپی است نعمت‏‌های وی، کسی را نرسد که او را از کرده‏‌اش باز پرسد، ولی همه در معرض پرسش او هستند.

ترجمه آیتی

چون به‌ دعا آغاز می‌ کرد نخست خدای عزوجل را‌ با‌ چنین عبارتهایی حمد ‌و‌ ثنا می‌ گفت.

حمد ‌و‌ سپاس خداى را، ‌آن نخستین بى پیشین را‌ ‌و‌ ‌آن آخرین بى پسین را،

خداوندى که‌ دیده ‌ى‌ بینایان از‌ دیدارش قاصر آید ‌و‌ اندیشه ‌ى‌ واصفان از‌ نعت او‌ فرو ماند.

آفریدگان را‌ به‌ قدرت خود ابداع کرد ‌و‌ به‌ مقتضاى مشیت خویش جامه هستى پوشید

و به‌ همان راه که‌ ارادت او‌ بود روان داشت ‌و‌ رهسپار طریق محبت خویش گردانید.

چون ایشان را‌ به‌ پیش راند، کس را‌ یاراى واپس گراییدن نبود، ‌و‌ چون واپس دارد، کس را‌ یاراى پیش تاختن نباشد.

هر زنده جانى را‌ از‌ رزق مقسوم خویش توشه اى معلوم نهاد، آنسان که‌ کس نتواند از‌ ‌آن که‌ افزونش داده، اندکى بکاهد ‌و‌ بر‌ ‌آن که‌ اندکش عنایت کرده، چیزى بیفزاید.

سپس هر‌ یک از‌ آدمیان را‌ عمرى معین مقرر کرد ‌و‌ مدتى محدود که‌ با‌ گامهاى روزها ‌و‌ سالهایش مى پیماید، تا‌ آنگاه که‌ به‌ سر‌ آردش، آنسان که‌ چون آخرین گامها را‌ بردارد ‌و‌ پیمانه عمرش لبریز شود، او‌ را‌ فروگیرد: یا‌ به‌ ثواب فراوانش بنوازد، یا‌ به‌ ورطه ‌ى‌ عقابى خوفناکش اندازد، تا‌ بدکاران را‌ به‌ کیفر عمل خویش برساند ‌و‌ نیکوکاران را‌ به‌ پاداش کردار نیک خویش و این خود عین عدالت اوست.

منزه ‌و‌ پاک است نامهاى او‌ ‌و‌ ناگسستنى است نعمتهاى او. کس را‌ نرسد که‌ او‌ را‌ در‌ برابر اعمالش بازخواست کند ‌و‌ اوست که‌ همگان را‌ به‌ بازخواست کشد.

ترجمه ارفع

حمد پروردگار

حمد اختصاص به‌ پروردگارى دارد که‌ اول است ‌و‌ کسى قبل از‌ او‌ نبوده ‌و‌ آخر است ‌و‌ کسى بعد از‌ او‌ نخواهد بود.

خدایى که‌ دیدگان انسانها، ناتوان از‌ رویت اوست ‌و‌ اندیشه توصیف کنندگان عاجز از‌ تعریف ‌و‌ توصیف او‌ مى باشد.

او با‌ دست قدرتش خلق موجودات را‌ بنیان گذاشت ‌و‌ با‌ اراده اش مخلوقات را‌ اختراع نمود.

سپس موجودات را‌ در‌ مسیر خواست خویش قرار داد و‌ آنان را‌ در‌ راه محبت خود استخدام کرد. در‌ حالى که‌ دست پرورده هاى او‌ قادر نیستند خود را‌ از‌ مقدم بودن به‌ تاخیر اندازند و‌ یا‌ از‌ به‌ تاخیر افتادن خود را‌ جلو قرار دهند.

خدایى که‌ براى هر‌ موجود زنده روزى معین تقسیم فرموده و‌ کسى نمى تواند از‌ آنکه زیاد داده چیزى بکاهد ‌و‌ یا‌ به‌ آنکه کم داده چیزى زیاد کند.

آنگاه خداوند تبارک و‌ تعالى براى هر‌ کدام آنها در‌ زندگى مدتى معین ‌و‌ پایانى معلوم قرار داده تا‌ در‌ محدوده عمر به‌ خواسته هاى خود برسد ‌و‌ سالهاى زندگى اش پایان پذیرد ‌و‌ حساب عمرش را‌ تمام و‌ کمال بستاند و‌ در‌ نتیجه به‌ وعده هایى که‌ به‌ او‌ داده از‌ اجر سرشار بهشت ‌و‌ یا‌ پاداش ترسناک دوزخ نائل شود. «تا کسانى را‌ که‌ بد کرده اند در‌ برابر کارهایى که‌ انجام داده اند سزا دهد و‌ کسانى را‌ که‌ نیکى کرده اند پاداش نیکو دهد» (سوره النجم- ۳۱).

و این از‌ عدل خداوندى است که‌ چنین پاداش مى دهد. خدایى که‌ اسماءش مقدس ‌و‌ نعمت هایش پى در‌ پى است. کسى از‌ او‌ درباره ‌ى‌ کارهایش سئوال نمى کند، ولى از‌ کرده هاى بندگانش سئوال خواهد شد.

ترجمه استادولی

از دعاهاى ‌آن حضرت است در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى

‌و‌ روش ‌آن حضرت این بود که‌ در‌ آغاز دعا حمد ‌و‌ ثناى الهى بجاى مى آورد. فرمود:

ستایش خداى را‌ که‌ اول است ‌و‌ پیش از‌ اولى نبوده، ‌و‌ آخر است ‌و‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.

همان که‌ دیده هاى بینندگان از‌ دیدنش قاصر است، ‌و‌ اندیشه وصف کنندگان از‌ وصفش عاجز.

آفریدگان را‌ به‌ قدرت خویش از‌ هیچ آفرید، ‌و‌ آنان را‌ به‌ خواست خویش بى هیچ نمونه اى پدید آورد.

سپس آنان را‌ در‌ راهى که‌ مى خواست روان ساخت، ‌و‌ در‌ راهى که‌ دوست مى داشت برانگیخت، نه مى توانند از‌ آنچه خداوند آنان را‌ به‌ سوى ‌آن پیش برده عقب افتند، ‌و‌ نه مى توانند به‌ سوى آنچه خداوند آنان را‌ از‌ ‌آن عقب افکنده پیشى جویند.

و براى هر‌ جاندارى از‌ آنان خوراک معلوم ‌و‌ قسمت شده اى از‌ روزى خویش قرار دارد، نه کاهنده اى از‌ سهم ‌آن کس که‌ خدایش افزوده تواند کاست، ‌و‌ نه افزاینده اى بر‌ سهم ‌آن که‌ خدایش کاسته تواند افزود.

سپس براى او‌ در‌ زندگانى سرآمدى خاص معین کرد، ‌و‌ مدتى محدود قرار داد، که‌ با‌ روزهاى عمرش به‌ سوى ‌آن گام برمى دارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش به‌ سرعت به‌ ‌آن نزدیک مى شود، ‌و‌ همین که‌ به‌ آخرین گامش رسد، ‌و‌ حساب عمرش را‌ سراسر بپیماید، او‌ را‌ بگیرد ‌و‌ به‌ سوى آنچه او‌ را‌ بدان فراخوانده بود از‌ پاداش فراوان، یا‌ کیفر سهمگین خود رهسپار نماید، تا‌ کسانى را‌ که‌ بدى کرده اند به‌ اعمالشان کیفر دهد ‌و‌ کسانى را‌ که‌ نیکى کرده اند به‌ پاداش نیک رساند.

و این از‌ روى عدالت اوست، که‌ نام هایش مقدس، ‌و‌ نعمت هایش پیاپى ‌و‌ آشکار است، «از آنچه مى کند بازخواست نشود ‌و‌ آفریدگان همه بازخواست شوند».

ترجمه الهی قمشه ای

دعاى ‌آن حضرت علیه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستایش حضرت پروردگار دعا آغاز مى کرد

دعاى ‌آن حضرت علیه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستایش حضرت پروردگار دعا آغاز مى کرد:

ستایش مخصوص خداست که‌ هستى او‌ اول در‌ وجود ‌و‌ مبدء آفرینش است بى آنکه ‌آن ذات ازلى را‌ اول ‌و‌ ابتدائى باشد ‌و‌ آخر در‌ وجود است بى آنکه ‌آن حقیقت ابدى را‌ آخر ‌و‌ انتهائى باشد (یعنى چون حضرت احدیت عز سلطانه هستى ذاتى ازلى ‌و‌ موجود سرمدى ابدى است هستى او‌ اول ‌و‌ آخر ندارد ‌و‌ آغاز ‌و‌ انجام بر او‌ متصور نباشد) ‌و‌ موجودى قبل از‌ او‌ ‌و‌ بعد از‌ او‌ نتواند بود زیرا هستى او‌ بر هر‌ قبل ‌و‌ بعد زمانى ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى افاضه ‌ى‌ وجود کرده ‌و‌ بر همه قبلیت ها ‌و‌ بعدیت ها احاطه وجودى دارد ‌و‌ به‌ هیچ معنى قبلیت ‌و‌ بعدیت زمانى ‌و‌ بالشرف ‌و‌ بالعلیه ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى ‌و‌ غیره هیچ موجودى قبلیت ‌و‌ بعدیت بر او‌ نخواهد داشت)

آن یگانه ذاتى که‌ دیده ‌ى‌ بینندگان از‌ دیدنش قاصر ‌و‌ فهم ‌و‌ اندیشه ‌ى‌ توصیف کنندگان از‌ نعمت ‌و‌ وصفش عاجز است (یعنى نه تنها چشم حس از‌ دیدنش قاصر ‌و‌ ناتوان بلکه چشم عقل ‌و‌ هوش هم از‌ احاطه به‌ اوصافش تا‌ چه رسد بکنه ذاتش عاجز است نور جمال ‌و‌ جلالش قواى ادراکى حس ‌و‌ وهم ‌و‌ خیال ‌و‌ عقل همه را‌ مقهور ساخته ‌و‌ در‌ عین آنکه به‌ چشم بصیرت نورش بر همه پیدا ‌و‌ پیداترین اشیاء است باز با‌ تمام قواى حواس ‌و‌ اوهام ‌و‌ عقول از‌ نیل به‌ کنه وجود ‌و‌ حقیقت ذاتش عاجزند ‌و‌ منتهاى معرفت ‌و‌ بصیرت عارفان اعتراف به‌ عجز از‌ معرفت اوست)

عین پیدائى است ‌و‌ بس پنهان سر پنهانى است ‌و‌ بس پیدا

هویدا ‌و‌ نهان از‌ چشم امکان خرد حیران در‌ ‌آن پیداى پنهان

عالم آفرینش را‌ بى تمثال ‌و‌ بى سابقه فکرت به‌ قدرت کامله ‌و‌ مشیت بالغه (بدین نظم زیبا ‌و‌ نظام اتم احسن) بیافرید

پس آنگاه تمام خلق را‌ باز (از عوالم ملک ‌و‌ ملکوت ‌و‌ جبروت ‌و‌ لاهوت) همه را‌ به‌ طریقه مستقیم به‌ اراده نافذ خود سلوک داد ‌و‌ به‌ راه محبت (و عشق ‌و‌ اشتیاق) خود برانگیخت (چنان به‌ اراده ‌و‌ به‌ محبت ‌و‌ عشق ‌و‌ شوق حق فطرت خلق مسخرند که‌ نه ‌آن کس را‌ که‌ مشیت ‌و‌ اراده خدا مقدم بر دیگران داشته قدمى موخر تواند نهاد ‌و‌ نه ‌آن کس را‌ که‌ موخر از‌ دیگرى داشته قدمى تقدم تواند یافت (یعنى نظام آفرینش در‌ تمام کرات بى حد ‌و‌ حصر ‌و‌ عوالم بى نهایت آسمانها ‌و‌ زمینها ‌و‌ جهانهاى بى انتهاى غیب ‌و‌ شهود همه طبق خواست خدا ‌و‌ مشیت الهى به‌ سمت کمال خود در‌ حرکتند ‌و‌ تدبیر خلق مسخر تقدیر حق است ‌و‌ در‌ سراسر ملک وجود جز اراده کامله سبحانى ‌و‌ قدرت شامله ‌ى‌ ربانى حکم فرمائى وجود ندارد

ترتیب جهان چنانکه باید کردى به‌ مثابتى که‌ شاید

در عالم ‌و‌ عالم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن

(و به‌ حکمت بالغه الهیه) براى هر‌ نوعى از‌ موجودات عالم (و یا‌ روحى از‌ ارواح خلایق) قوت ‌و‌ قوتى ‌و‌ رزق ‌و‌ روزى معلوم ‌و‌ معین قسمت فرمود که‌ ‌آن قسمت معین الهى را‌ هرگز کسى که‌ بر او‌ زیاد مقدر فرموده کم نتواند کرد ‌و‌ نه ‌آن را‌ که‌ کم مقدر کرده اندکى تواند افزود

سپس بر هر‌ یک در‌ حیوه او‌ اجلى معین کرد ‌و‌ بر زندگانى وى مدتى مقرر داشت که‌ گامهاى او‌ در‌ زندگانى قدمى است که‌ به‌ سوى اجل خود مى رود ‌و‌ به‌ رفتن (ماها و) سالهاى عمر روزگار ‌آن اجل معین فرامى رسد تا‌ هنگامى که‌ آخرین قدم را‌ برداشته ‌و‌ حساب عمر به‌ پایان رسد ‌و‌ خدا قبض روح او‌ کند ‌و‌ به‌ جانب منزلى که‌ دعوتش فرموده اند که‌ یا‌ سر‌ منزل ثواب کامل (و سعادت ‌و‌ وفور نعمت بهشت) حق است یا‌ منزل شقاوت ‌و‌ قهر ‌و‌ عقاب خدا است رهسپار شود (یعنى اگر با‌ ایمان است ‌و‌ نیکوکار بهشتى است ‌و‌ اگر کافر است ‌و‌ بدکار دوزخى است)

تا در‌ ‌آن عالم خداى متعال به‌ عدل (و احسان) آنان را‌ که‌ بدکارند به‌ کیفر کردار بدشان برساند ‌و‌ آنان که‌ نیکوکارند پاداش نیکو عطا کند

که کار خدا عدل (و احسان) است ‌و‌ اسماء مبارک ‌و‌ اوصاف کمالیه اش پاک ‌و‌ منزه (از ظلم ‌و‌ ستم به‌ خلق) است ‌و‌ لطف ‌و‌ احسان ‌و‌ نعمتهایش بر خلق آشکار است (یعنى پاداش بهشتیان به‌ عدل ‌و‌ احسان ‌و‌ لطف اوست ‌و‌ کیفر دوزخیان هم به‌ عدل ‌و‌ داد او‌ به‌ احدى در‌ دو‌ عالم ستم نخواهد کرد همه کارش لطف است ‌و‌ بدکاران عالم خود به‌ نفس خویش ستم کرده ‌و‌ خویشتن را‌ بدوزخ عقاب خدا فرستادند) ‌و‌ ابدا کسى را‌ حق سئوال ‌و‌ چون ‌و‌ چرا در‌ کار خدا نیست.

ترجمه سجادی

و از‌ دعاى امام علیه السلام بود، موقعى که‌ شروع به‌ نیایش کرد ‌و‌ با‌ سپاس خداوندِ ارجمند ‌و‌ بزرگ، ‌و‌ ستایش بر‌ او، (دعا را) آغاز نمود:

سپاس خداى را، اوّلى که‌ پیش از‌ او‌ اوّلى نبوده ‌و‌ آخِرى که‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.

همان که‌ چشم هاى بینندگان از‌ دیدنش قاصر، ‌و‌ پندارهاى وصف کنندگان از‌ وصفش عاجز است.

به قدرت خویش آفریدگان را‌ بى هیچ نمونه اى‌ آفرید ‌و‌ ایشان را‌ به‌ خواست خود از‌ هیچ به‌ وجود آورد.

سپس آنها را‌ در‌ راهى که‌ مى خواست روان ساخت ‌و‌ در‌ راه دوستى به‌ خود، برانگیخت. آنها توانایىِ عقب انداختن آنچه (خدا) آنان را‌ به‌ سوى ‌آن جلو انداخته، نداشته ‌و‌ نمى توانند آنچه را‌ که‌ آنها را‌ از‌ ‌آن عقب انداخته، جلو اندازند.

و براى هر‌ جاندارى از‌ ایشان، معلومِ قسمت شده اى‌ از‌ رزقش قرار داد. از‌ کسى که‌ (خدا) به‌ او‌ فراوانى داده، کاهنده اى‌ نمى کاهد ‌و‌ از‌ کسانى که‌ کاسته، افزاینده اى‌ نمى افزاید.

سپس براى او‌ (آفریده اش) در‌ زندگى، سرآمدى خاص معین نمود، ‌و‌ برایش زمانى محدود قرار داد که‌ با‌ روزهاى زندگى اش، به‌ سوى ‌آن گام بردارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش، به‌ ‌آن نزدیک مى شود. زمانى که‌ به‌ پایان عمرش رسد ‌و‌ حساب زندگى اش را‌ بستاند، او‌ را‌ گرفته، به‌ سوى آنچه فراخوانده بود، از‌ پاداش فراوان یا‌ کیفر ترسناک خود روانه سازد. تا‌ کسانى را‌ که‌ بد کرده اند، به‌ سبب آنچه که‌ به‌ جا آورده اند، سزا دهد ‌و‌ آنان را‌ که‌ به‌ سبب نیکویى، نیکویى نمودند را، جزا دهد.

و این از‌ عدل اوست. نام هایش مقدّس ‌و‌ نعمت هایش آشکار ‌و‌ پى درپى است. از‌ آنچه او‌ انجام مى دهد، بازخواست نشود ‌و‌ ایشان (آفریدگان) بازخواست شوند.

ترجمه شعرانی

از دعاهاى‌ آن‌ حضرت است ‌که‌ چون آغاز ‌به‌ دعا ‌مى‌ کرد ابتدا سپاس خداى تعالى ‌و‌ ستایش ‌او‌ ‌مى‌ نمود ‌و‌ ‌مى‌ گفت:

سپاس خداوند ‌را‌ ‌که‌ نخستین موجود است ‌و‌ پیش ‌از‌ ‌او‌ هیچ نبود ‌و‌ آخرین موجود است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ هیچ نباشد

دیده بینندگان ‌از‌ مشاهده ذات ‌او‌ فرومانده ‌و‌ اندیشه گویندگان ‌از‌ ذکر اوصاف ‌او‌ عاجز است

به قدرت خود آفریدگان ‌را‌ ‌از‌ نیستى ‌به‌ هستى آورد ‌و‌ ‌به‌ خواست خویش آنها ‌را‌ ‌از‌ عدم ایجاد فرمود

آنگاه ‌در‌ راهى ‌که‌ خود خواست آنها ‌را‌ سالک گردانید، ‌و‌ ‌در‌ طریق محبت خویش برانگیخت. بدانسوى ‌که‌ آنان ‌را‌ کشانید یاراى باز ‌پس‌ شدن ندارند ‌و‌ ‌از‌ آنسوى ‌که‌ آنها ‌را‌ بازداشت توانائى پیش رفتن نه!

براى ‌هر‌ زنده نصیبى معلوم ‌و‌ رزقى مقسوم فرمود کسى نتواند ‌از‌ روزى ‌او‌ اگر وافر است چیزى بکاهد ‌و‌ اگر ناقص است چیزى بیفزاید

آنگاه براى عمر ‌هر‌ ‌یک‌ انجامى معلوم مقرر داشت ‌و‌ مدتى معین، ‌هر‌ روز ‌که‌ بگذرد گامى است ‌که‌ ‌به‌ سوى اجل برداشته ‌و‌ ‌هر‌ سال ‌که‌ برآید لختى ‌از‌ عمر است ‌که‌ تباه شود. چون ‌به‌ منتهى رسد ‌و‌ نشان آخرین گام ‌او‌ ‌بر‌ زمین نقش بندد ‌و‌ حصه خویش ‌را‌ ‌از‌ عمر مطابق حساب معلوم دریافت دارد خداوندش بدانجاى ‌که‌ فراخوانده است ‌از‌ ثواب موفور ‌یا‌ عقاب محذور ‌به‌ قهر ببرد ‌تا‌ بدکاران ‌را‌ ‌به‌ عمل زشت کیفر کند ‌و‌ نیکوکاران ‌را‌ ‌به‌ عمل نیک پاداش دهد

رفتار ‌او‌ عدل است تقدست اسمائه نامهاى ‌او‌ پاک است (و ‌او‌ برى ‌از‌ نقص) ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌پى‌ ‌در‌ پى، ‌هر‌ ‌چه‌ کند مسئول دیگران نیست ‌و‌ دیگران همه مسئول اویند

ترجمه فولادوند

سپاسگزارى از‌ خدا

سپاس خدایى را‌ که‌ از‌ دیدگاه آغاز ‌و‌ انجام اول بلا اول ‌و‌ آخر بلا آخرست.

خدایى که‌ «به بینندگان آفریننده را‌ نبینى مرنجان دو‌ بیننده را». خدایى که‌ اوهام واصفان از‌ وصف او‌ فرومانده.

خدایى که‌ آفریدگان را‌ به‌ توانایى خود پدید آورده ‌و‌ طبق اراده ‌ى‌ خویش آنها را‌ ابداع کرده و به‌ راهى که‌ اراده ‌ى‌ وى مقتضى دانسته روان داشته ‌و‌ در‌ مسیر محبت خویش قرار داده است. از‌ اندازه اى که‌ براى ایشان مقرر فرموده نه گامى پیش ‌و‌ نه پس‌ توانند رفت ‌و‌ براى هر‌ یک از‌ آنها روزى معین ‌و‌ معلوم تعیین فرموده، به‌ گونه اى که‌ ‌آن کس را‌ که‌ افزون تر داده از‌ ‌آن کاستن نتواند ‌و‌ ‌آن کس را‌ که‌ کمتر داده بر‌ ‌آن افزون قادر نیست. سپس در‌ زندگانى، براى وى، مدت معلومى مقرر فرموده که‌ با‌ روزهاى زندگانى خود به‌ سوى ‌آن گامزن است ‌و‌ با‌ سالهاى عمر خود ‌آن را‌ به‌ کمال مى رساند ‌و‌ چون پیمانه ‌ى‌ عمرش لبریز شد او‌ را‌ یا‌ به‌ سوى ثواب فراوان یا‌ کیفر دهشت بار مى کشاند، تا‌ بدکاران را‌ به‌ کیفر زشتکارى ‌و‌ نیکوکاران را‌ به‌ پاداش خوش کردارى آنها برساند و این خود عین داد از‌ جانب اوست.

منزه ‌و‌ پاک است نامهاى وى ‌و‌ پیاپى است نعمتهاى وى، از‌ آنچه کند پرسیده نشود ‌و‌ دیگرانند که‌ مورد پرسش قرار مى گیرند.

ترجمه فیض الاسلام

از دعاهاى امام علیه السلام است (در حمد ‌و‌ سپاس خداى تعالى، ‌و‌ همواره روش ‌آن‌ حضرت چنین بوده) هنگامى ‌که‌ دعاء ‌مى‌ کرد ‌در‌ آغاز ‌آن‌ ستایش خداى عزوجل ‌مى‌ نمود (به اقتداء ‌و‌ پیروى ‌از‌ قرآن کریم ‌و‌ عمل ‌به‌ فرمایش مشهور حضرت رسول- صلى الله علیه ‌و‌ آله- ‌که‌ فرمود: کل امر ذى بال لم یبدء فیه بحمد الله فهو ابتر یعنى ‌هر‌ کار اهمیت دارى ‌که‌ ‌در‌ شروع ‌به‌ ‌آن‌ ‌از‌ خدا سپاسگزارى نشود ‌بى‌ برکت ‌و‌ ‌بى‌ نتیجه است) ‌پس‌ (درباره سپاسگزارى چنین) فرمود:

سپاس خدائى ‌را‌ ‌که‌ اول است ‌و‌ پیش ‌از‌ ‌او‌ اولى نبوده (مبدء ‌هر‌ موجودى است) ‌و‌ آخر است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى نباشد (مرجع همه ‌ى‌ اشیاء است)

خدائى ‌که‌ دیده هاى بینندگان ‌از‌ دیدنش (در دنیا ‌و‌ آخرت) ناتوانند (محال است ‌او‌ ‌را‌ ببینند، چون آنچه ‌به‌ چشم ‌سر‌ دیده ‌مى‌ شود بایستى ‌در‌ مکان ‌و‌ جائى باشد، ‌و‌ محتاج ‌به‌ مکان جسم است ‌و‌ خداى تعالى جسم نیست) ‌و‌ اندیشه هاى وصف کنندگان ‌از‌ عهده ‌ى‌ وصفش برنیایند (هر ‌چه‌ کوشند نمى توانند ‌به‌ طوریکه شایسته است ‌او‌ ‌را‌ وصف نمایند، چنانکه حضرت سید المرسلین «صلى الله علیه ‌و‌ آله» فرمود: ‌لا‌ احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک یعنى مرا توانائى مدح ‌و‌ ثناى ‌تو‌ نیست، ‌تو‌ خود باید ثناگوى ذات اقدس خویش باشى، ‌و‌ حضرت سید الوصیین امیرالمومنین «علیه السلام» فرمود: ‌هو‌ فوق ‌ما‌ یصفه الواصفون یعنى ‌او‌ برتر ‌و‌ بالاتر است ‌از‌ آنچه وصف کنندگان ‌او‌ ‌را‌ بستایند)

به قدرت ‌و‌ توانائى خود آفریدگان ‌را‌ آفرید، ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌به‌ اراده ‌و‌ خواست خویش ‌به‌ وجود آورد ‌بى‌ اینکه ‌از‌ روى مثال ‌و‌ نمونه ‌اى‌ باشد (چون همیشه خداوند بوده ‌و‌ دیگرى ‌جز‌ ‌او‌ نبوده ‌که‌ نمونه ‌به‌ دست داده باشد)

سپس آنان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌و‌ خواست خویشتن روان گردانید، ‌و‌ ‌در‌ راه محبت ‌و‌ دوستى ‌به‌ خود (که غریزه ‌ى‌ ‌هر‌ موجودى است، چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۱۷ ‌ى‌ ۴۴ فرموده: ‌و‌ ‌ان‌ ‌من‌ شى ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم یعنى موجودى نیست ‌جز‌ آنکه ذکرش تسبیح ‌و‌ ستایش خدا است، ولى شما تسبیح ایشان ‌را‌ ‌در‌ نمى یابید) برانگیخت، ‌در‌ حالى ‌که‌ توانائى ندارند تاخیر نمایند آنچه ‌را‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ جلو انداخته، ‌و‌ نمى توانند پیش اندازند آنچه ‌را‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ عقب خواسته (از آنچه براى آنان تعیین نموده تجاوز نمى توانند کرد، ‌و‌ این ‌با‌ استطاعت ‌و‌ توانا بودن ‌در‌ انجام عمل نیک ‌و‌ ‌بد‌ منافات ندارد، زیرا معنى فرمایش امام «علیه السلام» ‌در‌ ظاهر آنست ‌که‌ خداى تعالى هرگاه چیزى اراده نمود غیر ‌آن‌ واقع نمى شود)

و ‌از‌ رزقى ‌که‌ عطا فرموده ‌هر‌ جاندارى ‌را‌ روزى معلومى قرار داده است (چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۴۳ ‌ى‌ ۳۲ فرموده: نحن قسمنا بینهم معیشتهم ‌فى‌ الحیوه الدنیا «ما روزى ایشان ‌را‌ ‌در‌ زندگانى دنیا بینشان تقسیم ‌و‌ پخش نموده ایم» ‌به‌ طورى که) ‌به‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌از‌ آنان فراخى ‌و‌ فراوانى داده کاهنده ‌اى‌ نمى کاهد، ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ کاسته افزاینده ‌اى‌ نمى افزاید (جز خداوند سبحان توانا نیست ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ زیاد ‌و‌ ‌کم‌ گرداند، بنابراین نباید براى ‌به‌ دست آوردن روزى ‌از‌ جاده ‌ى‌ درستى ‌و‌ پرهیزکارى بیرون رفت ‌و‌ گرد حرام گشت ‌که‌ آنچه قسمت ‌و‌ بهره است ‌از‌ راه حلال خواهد رسید، ‌و‌ باید دانست ‌که‌ حرام روزى ‌اى‌ ‌که‌ خداى تعالى قرار داده نیست، ‌پس‌ آنکه همیشه حرام ‌مى‌ خورد ‌از‌ روزى مقسوم خود چشم پوشیده ‌و‌ خداوند ‌آن‌ ‌را‌ حبس نموده ‌که‌ اگر شکیبائى نموده گرد حرام نمى گشت حتما آنچه درخور حال ‌او‌ است ‌به‌ ‌وى‌ ‌مى‌ رسید)

پس ‌از‌ ‌آن‌ براى ‌او‌ (هر ‌یک‌ ‌از‌ ایشان) ‌در‌ زندگى مدتى معلوم تعیین ‌و‌ پایانى معین قرار داده (معلوم نموده ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ ایشان ‌تا‌ ‌چه‌ مدتى خواهد زیست) ‌که‌ ‌با‌ روزهاى زندگیش ‌به‌ سوى ‌آن‌ پایان گام برمى دارد، ‌و‌ ‌با‌ سالهاى روزگارش ‌به‌ ‌آن‌ نزدیک ‌مى‌ شود ‌تا‌ چون ‌به‌ پایانش نزدیک شود، ‌و‌ حساب عمر ‌و‌ زندگیش ‌را‌ تمام بستاند، ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ آنچه خوانده ‌از‌ پاداش سرشار (بهشت) ‌یا‌ کیفر ترسناک خود (دوزخ) فراگیرد (در اینجا ‌از‌ قرآن کریم س ۵۳ ‌ى‌ ۳۱ اقتباس ‌و‌ استفاده نموده فرمود: لیجزى الذین اساوا بما عملوا ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى یعنى) ‌تا‌ کسانى ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ کردارشان ‌بد‌ کرده ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ رفتار شایسته نیکوئى نموده اند جزا دهد

و این جزا (کیفر ‌و‌ پاداش) ‌با‌ عدالت ‌و‌ درستى ‌از‌ ‌او‌ است (از ‌هر‌ عیب ‌و‌ نقصى) منزه ‌و‌ پاک است نامهاى او، ‌و‌ نعمتها ‌و‌ بخششهایش (براى همه) ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ است (به کسى ظلم ‌و‌ ستم روا ندارد، بلکه ‌هر‌ ‌چه‌ کند طبق حکمت ‌و‌ مصلحت است، ‌از‌ اینرو چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۲۱ ‌ى‌ ۲۳ است: لایسئل عما یفعل ‌و‌ ‌هم‌ یسئلون یعنى) ‌از‌ ‌او‌ نپرسند آنچه ‌را‌ ‌که‌ بجا ‌مى‌ آورد ‌و‌ ‌از‌ (گفتار ‌و‌ کردار) دیگران بازپرسند

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

در ستایش حق تعالى و معناى «الحمدللّه»:

حمد: ستایش نمودن در برابر صفات نیک اختیارى است، و مدح: ستودن در برابر صفات نیک اختیارى و غیر اختیارى است، و شکر: عبارت از سپاس در برابر نعمت هائى است که از منعم به ما رسیده.

با توجه به فرقى که بین حمد و مدح و شکراست، و با عنایت به الف و لامی که متّصل به کلمه حمد است، به این معنا واقف مى گردیم که تمام ستایش ها مخصوص به آن وجود مقدّسى است که با اراده و اختیار، خالق تمام موجودات، و زیبا آفرین و رشد دهنده تمام عناصر هستى و هدایت کننده آنان به مطلوب و مقصود است، و هر جا نسبت به هر کسى به خاطر ذات یا صفات یا افعال نیک اختیاریش ستایش واقع شود، برگشت آن ستایش به حضرت حقّ است، چرا که هر ذات نیکى و هر صفت زیبائى و هر فعل جمیلى قطره اى از آن بحر و جلوه اى از آن منبع و نور پرفروغى ازآن کانون است.

در حقیقت به وسیله الحمدللّه، که بر زبان جارى مى شود ـ و کلمه جامعى است که سرچشمه اش معرفت حامد و قلب پاک و نورانى اوست ـ خدا را بر ذات و صفات و افعالش ستایش مى کنند.

الحمد اللّه جمله پر نورى است که در دنیا که زندگى اول است بر زبان عاشقان جاریست و در آخرت که زندگى دوم وابدى است نیز بر زبان اهل بهشت جهت ستایش حق جارى خواهد بود.

امام صادق علیه السّلام مى فرماید: استرى از پدرم حضرت باقر گم شد فرمود اگر خداوند وسیله برگشت آن را برایم فراهم کند او را به محامد و ستایش هائى بستانمى که موجب رضایت او شود. چون استر با زین و برگش پیدا شد و حضرت بر آن آرام گرفت لباسش را پیچید و به جانب حضرت حق سر برداشت و گفت الحمد للّه و چیزى به آن نیفزود آنگاه فرمود هیچ ستایشى نیست مگر اینکه در آنچه گفتم هست.

این جمله را جناب حق جهت ستایش آوردن بندگان به پیشگاهش به بندگان تعلیم داده تا در حد خود از عهده حمد حضرتش با توجه به مفهوم جمله و اینکه همه موجودیت خود را بدرقه معناى آن کنند برآیند و اگر این تعلیم در کار نبود تمام زبانها از ستایش او لال بود!

فیض آن شوریده مست و آن باده نوش جام الست مى گوید:

دم آگه ز راه الحمدللّه *** که عشقم شد پناه، الحمدللّه

رهى کارد مرا تا درگه یار *** به من بنمود إله، الحمدللّه

سحاب رحمتش بر من ببارید *** ز دل شستم گناه، الحمدللّه

به یکدم کهرباى عشق بر بود *** دل و جان را چوکاه، الحمدللّه

رسن آمد به بالا، یوسف جان *** برون آمد ز چاه، الحمدللّه

چو در تاریکى زلفش فتادم *** رخى دیدم چوماه، الحمدللّه

طریقت را حقیقت را بدیدم *** در آن زلف سیاه، الحمدللّه

ره ایمان و کفر زلف دیدم *** نهادم رو به راه، الحمدللّه

گدائى کردم از مستانش جامى *** شدم سرمست شاه، الحمدللّه

چو فیض از فیض حق جامى کشیدم *** وجودم شد تباه، الحمدللّه

ستایش حقّ از زبان عرفان:

بدانکه چون حمد و ثنا مترتّب است بر مطالعه کمال و مشاهده جمال; و سرمایه کمال هر کاملى، اثرى از آثار کمال حقّ است، و پیرایه جمال هر جمیلى پرتوى از انوار جمال مطلق است، لاجرم جمیع محامد بدان ذات که مستجمع جمیع کمالات است راجع تواند بود; و حمد قولى و فعلى و حالى، به حکم تخلّق به اخلاق حضرت متعالى، سزاوار آن جناب عالى باشد.

امّا حمد قولى، ثناى لسانى است بدانچه حقّ سبحانه و تعالى بر زبان انبیا، خود را بدان محمدت فرمود.

امّا فعلى، بیان اعمال بدنى است ازطاعات و عبادات و خیرات و مبرّات، از براى ابتغاى وجه احد قدیم، و توجّه بدان جناب کریم، نه از براى طلب حظوظ نفس و مرضات او.

امّا حالى، که به حسب قلب و روح است، عبارت است از اتّصاف به کمالات علمیه و عملیه و تخلّق به اخلاق الهیه. و در حقیقت همه این محامد،ستایش حقّ است نفس خود را در مقام تفصیل، که مسمّى به مظاهر است، از رویى که مظاهر غیر مظاهر نیست.

امّا حمد او ذات خود را در مقام جمعى الهى از روى قول، تعریفات اوست نفس خود را به صفات کمالیه، که کتب منزّله و صحف منشّره او بدان ناطق است.

امّا از روى فعل، اظهار کمالات جمالیه و جلالیه است از غیب به شهادت، و از باطن به ظاهر و از علم به یقین، در محالّ صفات و مجالى ولایات اسماء به حسب تعینات.

مثلا" وجود حضرت ختمى مرتبت که داراى مقام جمع الجمعى است و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، حمد فعلى حقّ است مرخود از، چنانچه عارف نامدا داود بن محمود قیصرى در رسائلش صفحه ۱۳۶ مى فرماید:

از ان جا که این حقیقت جمعیه الهیه، کامل ترین نوع انسان کمالى است، و در نوع انسان، کامل تر از حضرت ختمى مقام وجود ندارد; داراى مقام فردیت مطلقه، و به اعتبار وجود جمعى کمالى، در نوع خود منفرّد است; و از خواصّ فردیت مطلقه احاطه به جمیع مراتب و درجات است از مقام تعین اوّل تا آخرین درجه نزول و عالم شهادت مطلقه.

در مقام احدیت واسطه است جهت ظهور حقایق و معانى غیبى مستجن در ذات، به وجود تفصیلى در مرتبه و احدیت و اعطاء کلّ ذى حقّ حقّه، به حسب ظهور اسماء الهى و صور اسمائیه و اعیان ثابته و استعدادات و لوازم اعیان به فیض اقدس; که همین فیض اقدس اوّلین جلوه و ظهور حقیقت محمّدیه است ; و قابلیت او به حسب عین ثابت ، اتمّ قابلیات است، و داعیان کافّه ممکنات به منزله ابعاض و اجزاء و ذرارى عین کلّى او هستند چون عین ثابت او صورت اسم اللّه ذاتى است .

این حقیقت به اعتبار نشئات روحانیت نبىّ مبعوث است بر کافّه ارواح انبیا و اولیاء، و به اعتبار نشئات عنصرى و مادّى و ظهور در عالم شهادت، داراى مقام ختمیت نبوّت است، و بعد از غروب شمس نبوّت ظهور در مشکات اولیاءمحمّدیین مى نماید و مقام ولایت او به ظهور مهدى به حدّ اعلاى از کمال مى رسد که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:

نَحْنُ وَاللّهِ اْلأسْماءُ الْحُسْنى... (۳۰) ما به خدا سوگند اسماء الحسناى خداوند هستیم.

وبه حسب علم عنائى حقّ که مقتضى رسیدن هر فردى از افراد انسان است به کمال لایق خود و لزوم تجلّى حقّ به اسم عدل، و تجلّى حقّ در مشکات ختم ولایت باتمام اسماء و صفات خو، و ظهور تفصیلى اسماء و صفات در مظاهر خلقیه در عالم شهادت; دولت اسماء حاکم بر مظاهر اولیا تا قیام قیامت انقطاع نمى پذیرد.

امّا حمد از روى حال، عبارت از تجلّیات اوست هم در ذات خویش به فیض اقدس اوّلى و ظهور نور ازلى پس در جمع و تفصیل.

ما چو نائیم و نوا در ما زتوست *** ما چو کوهمى و صدا در ما زتوست

ما چو شطرنجیم اندر برد و مات *** برد و مات ما زتست اى خوش صفات

ما که ابشیم اى تو ما را جان جان *** تا که ما باشیم با تو در میان

ما همه شیران ولى شیر علم *** حمله مان از یاد باشد دمیدم

باد ما و بود ما از داد تست *** هستى ما جمله از ایجاد تست

لذّت هستى نمودى نیست را *** عاشق خود کرده بودى نیست را

لذّت انعام خود را وامگیر *** نقل و باده جام خود را وامگیر

وربگیرى کیست جست و جو کند *** نقش با نقّاش کى نیرو کند

منگر اندر ما مکن د رمانظر *** وندر اکرام و سخاى خود نگر

ما نبودیم و تقاضامان نبود *** لطف تو ناگفته م مى شنود

نقش باشد پیش نقّاش و قلم *** عاجز و بسته چو کودک در شکم

و بى هیچ شبهه و ریب، بعد از حمد حضرت عالم الشهادة و الغیب مزذات خود را به ذات خویش، آن حضرت را هیچ حمدى سزاوارتر از حمد انسان کامل مکمّل که متمکن مقام خلافت عظمى باشد نیست، چه این حمد همان ثناى حقّ است مرذات خود را، ازآن وجه که انسان کامل آینه جمال نماى آن حضرت است .

در تفسیر کبیر، جلد اوّل، در توضیح الحمدللّه، در فائده هشتم، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کند:

إِنَّهُ قالَ: اِذا أنْعَمَ اللّه عَلى عَبْدِهِ نِعْمَةً، فَیقُولُ الْعَبْدُ: اَلْحَمْدُلِلّهِ; فَیقُولُ اللّهُ تَعالى: اُنْظُرُوا اِلى عَبْدى أعطَیتُهُ ما لا قَدْرَ لَهُ، فَأعْطانى مالا قیمَةَ لَهُ: (۳۱)

به هنگامیکه خداوند نعمتى را به بنده اش عنایت کند، و او در برابر آن نعمت بگوید "الحمدللّه" خداوند مى فرماید: بنده ام را بنگرید: من به او شیئى کم ارزش دادم، ولى او در برابرش آنچه که برایش قیمت معین نیستبه من هدیه کرد.

توضیح این روایت علاى به این است که:وقتى خداوند نعمیت عنایت مى کند این نعمت، نعمتى غیر عادى از جانب او نیست، نعمتى است که کرم و لطف و عنایت او اتقضا کرده، مانند سیر کردن گرسنه، پوشاندن برهنه، سیراب کدرن تشنه و سایر نعمت ها که در ارتباط با آقائى او نسبت به بندگان است، و جمیع این عنایت ها از نظر کمّى و زمانى محدود د ر چهار چوب نهایت است.

ولى زمانی که عبد مى گوید: الحمدللّه، معنایش این است: هر آن حمدى که حامدین آوردند از آن خداست، و هر حمدى که ستایش کنندگان از آوردنش عاجز بودند، ولى به حکم عقل آوردنش در امکان است، آنهم از آن حضرت اوست. در این الحمدللّه جمیع محامد ملائکه عرش و کرسى و ساکنین تمام سماوات و محامد انبیا از آدم تا خاتم، و اولیا و علما و جمیع خلق و تمام محامدى که عاقبت در بهشت از قول متنعّمین به نعمت سر مى زند، و باز همه این ستایش ها که از نظر ظاهرى، متناهى است اختصاص به خداوند دارد.

اما آن محامدى که ابد الاباد و دهر الداهرین خواهد بود و نهایتى برایش متصوّر نیست، آن نیز در مفهوم الحمدللّه عبد داخل است. به همین سبب و بدنى معنا که دانستید خداوند به وقت گفتن عبد که مى گوید: الحمدللّه، مى فرماید:به بنده ام نظر کنید، به او یک نعمت دادم که خیلى از نظر من قابل ارزش نبود، امّا او در برابرش ستایشى آورد که حدّ و نهایت نداشت!

در اینجا نکته ظریف دیگرى هست و آن این است که:نعمت هاى جناب او در دنیا متناهى است و حقیقت و مفهوم الحمدللّه بى نهایت است.و معلوم است وقتى به مقدار متناهى از بى نهایت کسر شود، باز بى نهایت به بى نهایتى خود مى ماند. در حقیقت مفهوم روایت مثل این است که خداوند بگوید: بنده من! وقتى در برابر یک نعمت مى گوئى الحمدللّه، آنچه از این گفتار ایمانى براى تو مى ماند طاعت بى نهایت است، و به ناچا رطاعت بى نهایت نعمت بى نهایت مى خواهد; به این سبب عبد در برابر این ستایش مستحقّ ثواب ابدى و خیر سرمدى است. و روى این حساب باید گفت هر مءمنى به خاطر اظهار الحمدللّه مستحقّ سعادتى است که آخر ندارد، و نیازمند خیراتى است که برایش نهایت نیست.

لطیفه اى بس عجیب از عمل اهل اللّه:

فخر رازى، در تفسیرش مى گوید: الحمدللّه کلمه شریفه با ارزشى است که باید به موضع استعمال آن توجّه داشت. چون این واقعیت الهیه را بجا بگوئى، مطلوب و مقصود چهره نماید; چون بیجا مصرف کنى، شاهد مقصود را نبینى!

به سرىّ سقطى گفتند: وجوب بردن طاعت به پیشگاه حضرت ربّ چگونه و به چه کیفیت است؟ پاسخ داد: سى سال است به خاطر یک الحمد للّه نابجا در استغفار و توبه ام!!

گفتند: چگونه؟گفت:حریقى در بغداد اتّفاق افتاد، مغازه ها و خانه ها سوخت; به من خبر رسید که مغازه ام از افتادن در کام آتش در امان مانده; به شنیدن این واقعه، گفتم: الحمدللّه.وقتى به معناى این کلمه در ان حالت دقّت کردم دیدم معنایش این مى شود که:به خاطر محفوظ ماندن مغازه ام خوشحالم در حالى که وسائل و مغازه هاى مردم سوخته، در صورتیکه دین و مروّت اقتضا داشت با مردم همدردى کنم نه خوشحال از به جا ماندن مال خودم درعین از بین رفتن اشیاء دیگران باشم!! سى سال است بر آن قول بیجا در طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّه هستم!

حمد حضرت دوست انجام فعلى است، که آن فعل دلالت بر عظمت منعم داشته باشد، به عنوان اینکه منعم است. و این فعل یا قلبى است، یا زبانى، یا حرکات صحیح اعضاء رئیه بدن که عبارت از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و شهوت است.

نظ ر مطابق خواسته حقّ، شنیدن صحیح، گفتارایمانى و قول حقّ، انجام کار خیر با دست، قدم برداشتن براى خدا، حفظ عفّت شکم و شهوت وامثال این برنامه ها، حرکات الهى اعضاء جسمى است.

فعل قلب به این است که قلب، به حقیقت و براساس معرفت که از راه نظر به آثار مطالعه علوم به دست مى آید، ایمان و اطمینان به این داشته باشد که وجود مقدّس صاحب نعمت داراى جمیع صفات کمال و جمال و جلال است. و البتّه طىّ این مرحله همراه با مقدّمات و کوشش هاى جانانه و عاشقانه است، که رسیدن به مقام ایمان و اطمینان، در گرو ریاضت عظیم و افعال و اعمال بزرگ و طىّ طریق علم و پوئیدن راه دانش و بینش است.

فعل زبان به این است که انسان آن حالت على قلب و بصیرت و دانائى دل را با کلماتى اظهار کند که آن کلمات دلالت بر انى داشته باشد که ذات منعم، مستجمع جمیع صفات کمالیه است; و کلمه الحمدللّه جامع ترین و زیباترین سخنى است که قابلیت اظهار نمودن این معنا را دارد.

فعل اعضاء و جوارح به این است که هماهنگ با خواسته هاى حضرت محبوب انجام بگیرد، تا در حقیقت نمایشگر اسماء و صفات آن جناب باشد، و نشان دهنده این واقعیت که صاحب خلقت و مولاى نعمت داراى جمیع اوصاف کمال است. چون این سه مرحله را طى کردى در حدّ خودت به حمد و ستایش جناب محبوب اقدام کرده اى و حضرت او ار در عین اینکه نعمت هاى مادّى و معنویش از شماره بیرون است، ستایش نموده اى.

سنائى غزنوى که عارف معارف حقّه است در این زمینه به پیشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:

اى در دل مشتاقان از عشق تو بستانها *** وز حجّت بیچونى در صنع تو برهانها

در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها *** بر علم قدمى تو پیدا شده پنهانها

در سینه هر معنى بفروخته آتشها *** بر دیده هر دعوا بر دوخته پیکانها

بر ساحت آب از کف پرداخته مفرشها *** بر روى هوا از دود افراخته ایوانها

از نور در ان ایوان بفروخته انجم ها *** وز آب بر این مفرش بنگاشته الوانها

مستان تو از شوقت در کوى تو سرگردان *** از خلق جدا گشته خرسند به خلقانها

از سوز جگر چشمى چون حقّه گوهرها *** وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها

در راه رضاى تو قربان شده جان وانگه *** در پرده قرب تو طنده شده قربانها

از رشته جانبازى بر دوخته دامنها *** در ماتم بى باکى بدریده گریبانها

در کوى تو چون آید آنکس که همى بیند *** درگرد سر کویت از نفس بیابانها

چه خوش بود آن وقتى کز سوز دل از شوقت *** در راه تو مى کاریم از دیده گلستانها

اى پایگه امرت سرمایه درویشان *** وى دستگه نهیت پیرایه خذلانها

صد بیر لا پرّان بر ما زهر اطرافى *** ماجمله بپوشیده از مهر تو خفتانها

بى رشوت و بى بیمى بر کافر و بر مؤمن *** هر روز بر افشانى از لطف، تو احسانها

میدان رضاى تو پر گرد غم و محنت *** ما روفته از دیده آن گرد ز میدانها

در عرصه میدانت پرداخته در خدمت *** گوى فلکى برده قد کرده چو چوگانها

از نفس جدا گشته در مجلس جانبازى *** بر تارک بى نقشى فرموده دل افشانها

حقّا که فرو ناید بى شوق تو راحت ها *** و اللّه که نکو ناید بى علم تو دستانها

گاه طلب از شوقت بفکنده همه دلها *** وقت سحر از بامت برداشته الحانها

چون فضل تو شد ناظر چه باک زبى باکى *** چون ذکر تو شد حاضر چه بیم ز نسیانها

گر درّ عطا بخشى آنک صدفش دلها *** ور تیر بلا بارى اینک هدفش جانها

اى کرده دوابخشى لطف تو به هر دردى *** من درد تو مى خواهم دور از همه درمانها

ما غرقه عصیانیم بخشنده توئى یارب *** از عفو نهى تاجى بر تارک عصیانها

بسیار گنه کردیم آن بود بلاى ما *** شاید که به ما بخشى از روى کرم آنها

کى نام کهن گردد مجدود سنائى را *** نو نو چو مى آراید در وصف تو دیوانها

در هر صورت براى تمام بندگان، جمیع مقتضیات حمد، موجود و کلیه موانع، مفقود است و هیچ عذرى براى کسیکه زبان و قلب و عملش از حمد حضرت حق بسته است وجود ندارد.

وجود مقدّس پرودگار با توجّه دادن عقل انسان به مافى السّماوات و الأرض خود را از هر عیب و نقصى منزّه نشان مى دهد، و آدمى را متوجّه مى نماید که حضرت او ملک و قدّوس و عزیز و حکیم است.

یسَبِّحُ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى اْلأرْضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ.(۳۲)

آنچه که در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح مى کند. خدایى که پادشاه منزّه و عزیز و حکیم است.

آرى قرآن مجید مى خواهد بگوید کمال و جمال او را از زبان آثار و نشانه هایش بشنوید، که زبان آثار و نشانه ها خیلى گویاتر و روشن تر از زبان خبر است.

اگر هزار نفر بگویند در فلان محل آتش است، و یک دیوانه بگوید نیست، بر اثر گفتار آن دیوانه در باور انسان ایجاد اختلال مى شود، ولى اگر یک نفر دودى را که آیه و علامت آتش است ببیند، و هزاران نفر به او بگویند دراین محلّى که دود مى بینى از آتش خبرى نیست در باورش هیچ اختلالى ایجاد نمى شود، که اثر در همه جا و در همه حال معرّف مؤثّر است.به همین منوال تمام آثار، چه سماوى چه ارضى و چه نفسى که تعدادشان از شماره بیرون است نشانه هائى از ان وجود عزیز و آن ذات مقدّس و حکیم است، همان عزیز و حکیمى که برترین و بهترین و با فضیلت ترین خلق خود، حضرت محّمد بن صلى الله علیه وآله را براى تلاوت آیات و تزکیه نفوس و تعلیم کتاب و حکمت فرستاد، تا با تلاوت آیات کنمال و جلال و جمالش در دیده قلب انسان ظهور کند، و با توجّه به اوصاف و اسمائش از طریق زحمات پیامبر، در نفس، حالت تزکیه آشکار گردد، که:

تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّهِ: به اخلاق الهى آراسته شوید.

و باید گرفتن کتاب، به دستورات حقّ وحلال و حرام او آشنا شده، آنگاه زمینه حکمت نظرى و عملى فراهم آید، و پس از طّى این مراحل عالى رشد و کمال و به دست آوردن معرفت بتواند در مقام حمد و ستایش واقعى نه لفظى تنها برآید، که حمد حقیقى جز با کمال مسلمانى و بصیرت و بینش و حقیقت و آگاهى و ایمان و عشق و عمل و اخلاق، براى احدى میسّر نیست.

اهل معرفت و آنان که در سایه چراغ علم و دانائى در راه ریاضت و مجاهدت و کوشش و عمل هستند با زبان جان به محضر حضرتش عرضه مى دارند:

از تو دل بر نکنم تا دل و جانم باشد *** مى کشم جور تو تا تاب و توانم باشد

گر نوازى چه سعادت به از این خواهم یافت *** ورکشى زار چه دولت به از آنم باشد

چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد *** چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

تیغ قهر ار توزنى قوّت روحم گردد *** جام زهر ار تو دهى قوت روانم باشد

به قیامت چو سر از خاک لحد بردارم *** گرد سوداى تو بر دامن جانم باشد

گر ترا خاطر ما نیست خیالت بفرست *** تا شبى محرم اسرار نهانم باشد

هر کسى را ز لبت چشم تمنّائى هست *** من خود آن بخت ندارم که زبانم باشد

جان برافشانم اگر سعدى خویشم خوانى *** سر این دارم اگر دولت آنم باشد

مولاى عارفان، سرور عاشقان، امیرمؤمنان علیه السّلام درباب حمد مطالبى بس گران، ومسائلى بسیار عالى، و گفته هائى اعجاب انگیز دارد، که از باب نمونه جملاتى از آن را در زیر مى خوانید:

اَلْحَمدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ الْحَمْدَ عَلى عِبادِهِ مِنْ غَیرِ حاجة مِنْهُ إلى حامِدیهِ، وَ طَریقاً مِنْ طُرُقِ الاِْعْتِرافِ بِلاهُوتِیتِهِ وَصَمدَانِیتِهِ و رَبّانِیتِهِ وَ فَرْدانِیتِهِ، وَ سَبَباً إلَى الْمَزیدِ مِنْ رَحْمَتِهِ، وَ مَحَجَّةً لِلطّالِبِ مِنْ فَضْلِهِ; وَ کمَّنَ فى إبْطانَ اللَّفْظِ حَقیقَةَ الاِْعْتِرافِ لَهُ بِاَنَّهُ الْمُنْعِمُ عَلى کلِّ حَمْد...(۳۳)

خداوند را سپاس، که بندگانش را مشرف به تشرف حمد فرمود، بدون اینکه به سپاسگزارى آنان نیازمند باشد; و این کلمه جامعه را که باید از عمق قلب و حقیقت وجود برخیزد، راهى از راه هاى اعتراف به لاهوتیت و صمدیت و ربوبیت و فردیت خود قرار داد، و آن را علّت ازدیاد رحمتش بر عباد اعلام کرد، و راهى روشن براى طالب فضلش فرمود، و درکمون و سرّ این لفظ، حقیقتِ این معنى را که سپاس و حمد اعتراف به مُنعم بودن او نسبت بر هر حمدى است، جلوه داد!!

از تحمیدات امام صادق علیه السّلام است:

اَلْحَمد لِلّهِ بَمَحامِدِهِ کلِّها عِلى نِعَمِهِ کلِّها حَتّى ینْتَهِىَ الْحَمْدُ إلى ما یحِبُّ رَبّى وَ یرْضى: (۳۴)

خداوند را به تمامى محامدش بر آنچه نعمت عنایت فرموده سپاس، آنچنان سپاسى که منتهى به محبّت و خوشنودى پروردگارم گردد.

امام صادق علیه السّلام از پدر بزرگوارش حکایت مى کند: پیامبرى از پیامبران، به پیشگاه مقدّس حقّ عرضه داشت:

اَلْحَمد لِلّهِ کثیراً، حَمْداً طَیباً مُبارَکاً فیهِ کما ینْبَغى لِکرَمِ وَجْهِک وَ عِزِِّ جَلالِک. (۳۵)

خداوند به او وحى فرمود: از کثرت ثواب این سپاس، حافظان عمل و حافظان بر حافظانت را به شغل سنگینى در نوشتن ثواب واداشتى!

عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَینِ علیهما السّلام أنَّهُ قالَ: مَنْ قالَ: الْحَمْدُلِلّهِ فَقَدْ أدّى شُکرَ کلِّ نِعْمَة لِلّه عَزَّوَجَلَّ عَلَیهِ: (۳۶)

امام سجّاد حضرت علىّ بن الحسین علیهما السلام فرمود: هر کس بگوید: الحمدللّه، به حقیقت که شکر تمام نعمت هاى حقّ را ادا کرده.

عَنِ النَّبِىِّ صَلّى اللّه علیه و آله قالَ: لا إله إلاَّاللّهُ نِصْفُ الْمیزانِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ یمْلاَُهُ: (۳۷)

رسول خدا فرمود: لا اله الاّ اللّه نیمى از میزان عمل را کفایت مى کند، و الحمد للّه آن را پُر مى نماید.

در سطور گذشته بر این حقیقت پافشارى شد که حمد به معناى واقعى، قلبى و لسانى و جوارحى است، یعنى تصدیق قلب به حضرت منعم و اظهار حمد به زبان و با لفظ الحمدللّه، و اجرا شدن فرامین دوست با چشم و گوش و زبان و دست و پا، و خوددارى از گناه و معصیت، رویهمرفته حود است ورنه گفتن الحمدللّه به زبان کار ساده ایست، و برنامه ایست که مى توان به بعضى از حیوانات تعلیم داد، تا در برابر هر لطفى که به آنان مى شود بگویند: الحمدللّه. به حقیقت که حمد مرکب از سه واقیعت درونى و زبانى و جسمى است و این معنائى است که بهترین و پرقیمت ترین روایات، به آن دلالت مى کند، به روایت عالى سطر بعد در این زمینه عنایت و دقّت کنید:

عَنِ ابْنِ نُباتَةَ قالَ: کنْتُ أرْکعُ عِنْدَ بابِ أمیرِالْمؤْمِنینَ علیه السّلام وَ أنَا أدْعُو اللّهَ، إذْ خَرَجَ أمیرُالْمؤْمِنینَ علیه السّلام فَقالَ: یا أصْبَغُ، قُلْتُ: لَبَّیک، قالَ: أىَّ شَىْء کنْتَ تَصْنَعُ؟ قُلْتُ: رَکعْتُ وَ أنَا أدْعُو، قالَ: اَفَلا أعَلِّمُک دُعاءً سَمْعِتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله؟ قُلْتُ: بَلى، قالَ: قُلْ: "اَلْحَمدُلِلّهِ عَلى ما کانَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ عَلى کلِّ حال". ثُمَّ ضَرَبَ بِیدِهِ الْیمْنى عَلى مِنْکبِىَ الاْیسَرِ وَ قالَ: یا أصْبَغُ لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُک، وَ تَمَّتْ وَلایتُک، وَانْبطَتْ یدُک، اللّهُ أرْحَمُ بِک مِنْ نَفْسِک (۳۸)!

اصبغ بن نُباته مى گوید: کنار خانه أمیرالمؤمنین رکوع مى کردم و به پیشگاه حضرت حقّ به دعا و مناجات برخاسته بودم، در این وقت حضرت امیرالمؤمنین از در خانه بیرون آمد و فرمود: اصبغ! عرضه داشتم: بله، فرمود: در چه کارى بودى؟ گفتم: در رکوع و دعا. فرمود: علاقه دارى دعائى که از رسول خدا شنیدم به تو بیاموزم؟ پاسخ دادم: آرى، فرمود: بگو:

اَلْحَمْدُ لَلّهِ عَلى ما کانَ، وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى کلِّ حال. (سپاس خدا را بر آنچه بوده، و سپاس خدا را بر هر حال)

سپس با دست راستش بر شانه چپم زد و فرمود: اگر در راه خدا ثابت قدم باشى، و با تمام وجود رهبرى پیشواى بر حق را قبول داشته باشى، و در مسأله مال در راه خدا دست و دل باز باشى، خداوند مهربان از تو به وجود خودت مهربان تر است!

سنان بن طریف مى گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرضه داشتم: مى ترسم از آنانى باشم که بلاى استدراج، یعنى غفلت از خدا به خاطر روى آوردن نعمت حقّ، مرا گرفته باشد. حضرت فرمود: چگونه و براى چه؟ عرض کردم: به درگاهش لابه بردم که خانه اى به من کرامت کند، عنایت فرمود، درخواست هزار درهم نمودم به من رسید، دعا کردم خادمى نصیبم شود، نصیبم شد. حضرت فرمود: از پس این همه نعمت چه گفتى؟ پاسخى دادم زبانم مترنّم به نغمه الحمدللّه شد. حضرت صادق گفت: آنچه تو به پیشگاه خدا بردى، برتر است از آنچه از جانب حقّ به تو رسیده!(۳۹)

عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّد علیهما السّلام عَنْ أبیهِ، عن جابِرِ بْنِ عَبْدِاللّهِ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:

لَوْ أنَّ الدُّنْیا کلَّها لُقْمَةٌ واحِدَةٌ فَأکلَهَا الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ قالَ: "اَلْحَمْدُ لِلّهِ" لَکانَ قَوْلُهُ ذلِک خَیراً لَهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها: (۴۰)

امام صادق از حضرت باقر از جابر بن عبداللّه حکایت مى کند که رسول خدا فرمود: اگر دنیا یک لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول کند و از پس آن بگوید: الحمدللّه، این گفتارش براى او از دنیا و آنچه در آن است بهتر است!!

سعدى در زمینه بعضى از نعمت هائى که در ساختمان بدن بکار رفته و اینکه این همه نعمت، لازم است به صحنه سپاس کشیده شود، مى فرماید:

ببین تا یک انگشت از چند بند *** به صنع خدائى بهم درفکند

پس آشفتگى باشد و ابلهى *** که انگشت بر حرف صنعش نهى

تامّل کن ازبهر رفتار مرد *** که چند استخوان پى زند و وصل کرد

که بى گردش کعب و زانو و پاى *** نشاید قدم بر گرفتن ز جاى

از آن سجده بر آدمى سخت نیست *** که درصلب او مهره یک لخت نیست

دو صد مهره بر یکدگر ساخته است *** که گل مهره اى چون تو پرداخته است

رگت در تنست اى پسندیده خوى *** زمینى در او سیصد و شصت جوى

بصر در سرو فکر و راى و تمیز *** جوارح به دل، دل به دانش عزیز

بهائم به روى اندر افتاده خوار *** تو همچون الف بر قدمها سوار

نگون کرده ایشان سراز بهر خور *** تو آرى به عزّت خورش پیش سر

به انعام خود دانه دادت نه کاه *** نکردت چو انعام سر درگیاه

نزیبد ترا با چنین سرورى *** که سر جز به طاعت فرود آورى

ولیکن بدین صورت دلپذیر *** فرفته مشو سیرت نیک گیر

ره راست باید نه بالاى راست *** که کافر هم از روى صورت چو ماست

ترا آن که چشم و دهان داد و گوش *** اگر عاقلى در خلافش مکوش

گرفتم که دشن نکویى به سنگ مکن بارى از جهل با دوست جنگ ***

خردمند طبعان منّت شناس *** بدوزند نعمت به میخ سپاس

در قرآن مجید در هفده آیه، وجود مقدّس خود را حمید خوانده:

بقره، هود، ابراهیم، حج، لقمان، سبأ، فاطر، فصّلت، شورى، حدید، ممتحنه، تغابن، بروج، نساء، و در هفده مرحله أنعام، أعراف، ابراهیم، نحل، إسراء، کهف، مؤمنون، نمل، عنکبوت، لقمان، سبأ، فاطر، زمر. کلمه الحمد للّه را ذکر کرده، و شش آیه جمله شریفه َالحَمد لِلِّه رَبِّ العالَمینَ آمده: فاتحه، أنعام، یونس، صافّات، زمر، غافر.

توضیح هر یک از آیات بالا از نظر تفسیرى و عرفانى و فلسفى احتیاج به داستانى مفصّل و حکایتى بس عجیب دارد که از عهده فقیر و مستند، و محتاج و نیازمند، و جاهلى دردمند چون من ساخته نیست; دراین زمینه لازم است به کتب مربوطه مراجعه کنید، و از انوار این آیات کریمه باطن خود ار آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نائل شوید.

به قول عارف شیراز، شیخ مصلح الدین سعدى بزرگوار:

من بى مایه که باشم که خریدار تو باشم *** حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفى به سر وقت من آرى *** که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم *** که تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد *** که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

مردمان عاشق گفتار تو اى قبله خوبان *** چون نباشند کمه من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که ترا خوانم و دانم *** مگرم هم تو ببخشى که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نزسم باز نگردم *** تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبى *** همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدى اگرش مى نپسندى *** که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

تفسیر "کشف الأسرار" در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گوید: الحمد للّه: ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا د رنام و نشان، خداوندى که ناجسته یابند، و نادریافته شناسند، و نادیده دوست دارند، قادر است بى احتیال، قیوم است بى گشتن حال، در ملک این از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان دید در شناختن قدر خود، و دانست که اگر چند کوشند نرسند، و هر چه بپویند نشناسند، و عزّت قرآن به عجز ایشان گواهى داد:

وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (۴۱) و آنگونه که باید به حق شناخت خداست، خدا را نشناختند.

به کمال تعزّز و جلال و تقدّس، ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود، ایشان را د رآموخت و به آن دستوى داد، ورنه که یارستى به خواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که "الحمد للّه "، و در کلّ عالم که زهره آن داشتى که گفتى "الحمدللّه".

ترا که داند که ترا تو دانى، ترا نداند کس، ترا تو دانى بس، اى سزاوار ثناء خویش، واى شکر کننده عطاء خویش; کریما گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنایم که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم ـآنى.

بدان که حمد بر دو وجه است: یکى بر دیدار نعمت، دیگر بر دیدار منعم.آنچه بر دیدار نعمت است: از وى آزادى کردن و نعمت وى به طاعت وى بکار بردن، و شکر وى را میان در بستن، تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا به بهشت رساند، به قول رسول صلّى اللّه علیه و آله:

أوَّلُ مَنْ یدْعى اِلَى الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ لِلّهِ کلِّ حال. نخستین کسانیکه به سوى بهشت فراخوانده مى شوند، کسانى اند که کارشان در هر حال سپاس خداوند بوده است.

این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود، آمّا آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود به زبان حال گوید:

صنما مانه به دیدار جهان آمده ایم

این جوانمرد را شراب شوق دادند، و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد، یکى شنید و یکى دید، و به یکى رسید ; چه شنید و چه دید و به چه رسید؟

ذکر حقّ شنید، چراغ آشنائى دید و با روز نخستین رسید، اجابت لطف شنید، توقع دوستى بدید، و به دوستى لم یزل رسید.

این جوانمرد اوّل نشانى یافت بى دل شد، پس بار یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد، دو گیتى در سر دل شد، دو گیتى در سر دوستى شده و دوستى در سر دوست.

فیض آن بلبل گلستان عشق مى فرماید:

نشود کام بر دل ما رام *** پس به ناکام بگذریم از کام

چون که آرام مى برند آخر *** ما نگیریم از نخست آرام

عیش بى غشّ به کام دل چون نیست *** ما بسازیم با بلا ناکام

آن که را نیست پختگى روزى *** گر بسوزد که ماند آخر خام

جاهلان نامها بر اورده *** عاقلان کرده خویش را گمنام

عاقلام را چه کار با نام است *** چکند جاهل ار ندارد نام

کورى چشم جاهلان ساقى! *** باده جهل سوز ده دوسه جام

تا چو سر خوش شویم از آن باده *** بر سر خود نهیم اوّل گام

بگذریم از سر هوا و هوس *** عیش بر خویشتن کنیم حرام

نفس را با هوا زنیم به دار *** دیو را با هوس کنیم به دام

سالک راه حقّ نخواد عیش *** عاشق روى حق نجوید کام

بیدلان را به حال عیش کجا؟ *** سالکان را به ره چه جاى مقام

دام روح است این سراى غرور *** مرغ را آشیان نگردد رام

خویش را وقف کوى حق سازیم *** مقعد صدق حق کنیم مقام

بهره اى از لقاى حق ببریم *** پیشتر از قیام روز قیام

نیست آن را که حق شناس بود *** جز به خلوت سراى حق آرام

اى صبا چون به عاشقان برسى *** برسان از زبان فیض سلام

«اَلاْوَّلِ بِلا أوَّل کانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِر یکونُ بَعْدَهُ»:

لفظ اوّل و آخر در این دعاى عظیم که همچون دریائى موّاج است، از قرآن مجید، سوره مبارکه حدید آیه سوّم گرفته شده، و در حقیقت توضیح و تفسیر مختصر و پر معنائى بر آیه شریفه است .

قرآن مجید، که هر آیه اش، چنانکه از روایات بسیار مهم پیداست داراى هفتاد بطن و هر بطنى نیز داراى هفتاد بطن است، با تمام معانى و حقایق و مفاهیم آسمانى و ملکوتیش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ یعنی قلب پاک و دریاى بى ساحل دل پیامبر تجلّى کرد، و به همان صورت و سیرت به دوازده امام معصوم منتقل شد; که در این زمینه در دعاى چهل و دوم "صحیفه سجادیه" به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.

ائمه طاهرین که جامع علوم الهى اوّلین و آخرین، و واجد تمام کمالات انسانى، و ه ریک دریائى موّاج از علوم ملکوتى و ملکى بودند، با دعاها و روایات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسیه خود به شرح و تفسیر آیات کتاب برخاستند و مدرسه اى کامل و جامع که د رهر عصرى پاسخگوى نیازهاى دنیائى و آخرتى مردم باشد از خود بجاى گذاشتند.

در سوره مبارکه حدید که مفاهیم آیاتش اعجاب انگیز، و مطالبش مست کننده جان، و تکنمیل کننده نفس، و روشنگر قلب، و جلا دهنده روح، و آباد کننده دنیا و آخرت انسان است مى خوانیم: هُؤَ الاْوَّلُ وَاَلاْخِرُ وَالظاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوِ بِکلِّ شَىْء عَلیمٌ. (۴۲)

اوست اوّل وآخر، وظاهر و باطن، و او به هر چیزى دانست.

در توضح کلمه اوّل و آخر، نتیجه و محصولى از آیات قرآن و دعاها و روایات و مباحث ارزنده حکماى بزرگ الهى و بیداران راه حقّ، و عاشقان حضرت محبوب را در اختیار مى گذارم، باشد که از این رهگذر بر نو رمعرفت ما، و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.

قبلاًباید دو مسأله زمان و مکان را در توجّه به جناب او از ذهن پاک خود خالى کنید. زیرا زمان، پدیده اى است که همراه با اوّلین مخلوق ظهور کرده، و چیزى جز حرکت قوّه به فعل و تبدیل واقعیت به واقعیت برتر و امتدادى که داراى غیایت و نهایت است نیست، و این حرکت و امتداد، در پیشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.

و مکان عبارت است از جان و ظرف، که تمام عناصر در آن جاى گرفته یا از آن جابجا مى شوند.و این د و کلمه مبارکه از این دو حیثیت خارج است، زیرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چیزى است .

اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسماء و صفات، دلالت بر ذات دارند; چرا که در آن جا ذات همراه با صفات نیست ; صفت همان ذات و ذات همان صفت است .این همه سخن براى باز شدن گل معرفت، و نزدک کردن حقیقت به ذهن است، که گفته اند: "در وحدت، دوئى عین ضلال است".

وصف هر شیئى غیر از وصف دیگر اوست، مثلاً صفت علم در عالم یا صفت قدرت یا عدالت یا کرامت در همان شخص با یکدیگر متفاوت است، امّا بزرگ ترین عارف خانه خلقت بعد از پیامبر، یعنى على علیه السّلام: «وَ کمالُ الاْخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصَّفاتِ عَنْهُ» و کمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زاید بر ذات از اوست.

و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات که با موصوف خود ترکب دارند نیست، که صفت چیزى و موصوف چیز دیگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، علیم و حکیم و سمیع و بصیر و شاهد و خالق و رازق و...است و این همه همان حقیقت حقّه واحد است.

نفى الصفات عنه به این معنى است که آن ذات مقدّس را چیزى و صفاتش را چیز دیگر ندانید، که آنجا ترکیبى از موصوف و صفت نیست، بلکه ذات بسیط و هستى بى قید و شرط و نور بى نهایت در بى نهایت است، و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.

اوّل است نه اوّلى که ما فرض مى کنیم، آخر است نه آخرى که ما تصوّر مى نمائیم. این اوّلیت و آخریت هیچ ارتباطى به زمان و مکان و سایر مسائل و برنامه هائى که در رابطه با موجودات است ندارد. اوّل است، یعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است . و آخر است، یعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى که اوّلى است ازلى، و آخرى است سرمدى; نه اوّلى که مسبوق به مبدئى باشد ،و نه آخرى که متّصل به پایانى!

به قول حضرت صادق علیه السّلام در جواب کسى که معناى آیه شریفه «هُوَ الاْوَّلُ والاْخِرُ» را از آن منبع فیض پرسید:

اَلاوَّلُ لاعَنْ أوَّل قَبْلَهُ، وَلاعَنْ بَدْء سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهایة کما یعْقِلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقینَ، وَلکنْ قدیمٌ أوَّلٌ وَ آخِرٌ لَمْ یزَلْ وَ لایزالُ بِلا بَدْئ وَلا نِهایة، لا یقَعُ عَلَیهِ الْحُدُوثُ، وَ لایحُولُ مِنْ حال إلى حال، خالِقُ کلِّ شَىْء: (۴۳)

اوّل است نه از از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدائى پیش از وجودش، و آخر است نه از منتهائى، چنانکه درباره مخلوفات فرض مى شود، بدون مبدأ و منتها ازلاً و ابداً اوّل و آخر است، جائى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آنجا نیست; وجود مقدّسش آفریننده هر چیزى است.

رسول الهى به پیشگاهش عرضه مى داشت:

اَللّهُمَّ أنْتَ الاْ وَّلُ فَلَیسَ قَبْلَک شَىْءٌ، وَ أنْتَ الاْخِرُ فَلَیسَ بَعْدَک شَىْءٌ:

بار پروردگارا تو اوّلى هستى که قبل از تو چیزى نیست، و آخر هستى که بعد از تو چییزى وجود ندارد.

مولاى عارفان و آقاى مؤمنان فرمود:

لَیسَ لاِوَّلِیتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لاِزَلِیتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الاْوَّلُ لَمْ یزَلْ، وَالْباقى بِلا أجَل:

براى اوّلیت آن ذات مقدّس ابتدائى نیست، و براى ازلیت آن جناب پایانى نمى باشد، اوّلى است که همواره بوده، و وجودى دائمى است که انتها ندارد.

امام مجتبى علیه السّلام مى فرماید:

اَلْحَمْدُلَلْهِ الَّذى لَمْ یکنْ فیهِ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلاآخِرٌ مُتَناه:

سپاس آن ذاتى را که سرآغاز معلومى ندارد، و وجودى را که براى او پایانى نیست. بوده و خواهد بود، و فهم وجودش از دسترس عقول بیرون است.

عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند *** گریه روز نما در شب تارى دارند

آب حیوان بیراى خضر که ارباب نیاز *** چشم امّید به فتراک سوارى دارند

ره ارباب محبّت به فنا نزدیک است *** سوزنى در کف و در پا دو سه خارى دارند

جان حقیر است مبر نام نثاراى محرم *** تو همین گوى که احباب ،نشارى دارند

بنده خلوتیان دل خاکم کایشان *** به شهیدان غمت قرب جوارى دارند

هر که را مى نگرم سوخته یا مى سوزد *** شمع و پروانه از این بزم کنارى دارند

عرفى از صیدگه اهل نظر دور مشو *** که گهى گوشه چشمى به شکارى دارند

على علیه السّلام در خطبه اوّل "نهج البلاغه" که از معجزات فکرى آن حضرت است مى فرماید:

"صاحبدلان چون صمیمانه بر وحدت خداى اعتراف کردند، آنچنانش بى آلایش و پاک بینند، که از هر نام و صفت ذات مقدّیش را منزّه و پاک دانند.

حاشا که او به صفتى موصوف باشد، چنان است که براى بى همتا، همتائى آورده، و چنین کسى از سر منزل حقیقت سخت به دو و گمراه باشد.

وجودى است که با عدم سابقه ندارد،و هستى او را آغازى نیست.کارخانه حیات گرم است ،امّا جز اراده و نیروى ابدیت نور و حرارت نمى گیرد."(۴۴)

من تصور نمى کنم که درک و فهم باطن که در رأس آن توحید و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانکه به دورنمائى از آن در سطور قبل اشاره رفت میسّر باشد. رسیدن به حقایق الهیه، بخصوص فهمیدن عمق مفاهیم و معانى بلند ملکوتى و از همه مهمتر صفات و اسماء حضرت محبوب، لازمه اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هائى است که سالکان این طریق در کتب و مقالات خود بیان کرده اند که این حقایق چشیدنى است، و هر کس لذّت آن را بیابد از خود فانى مى شود و به بقاء دوست اتّصال پیدا مى کند، و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نائل نگردد، به آنچه و به آن که باید برسد نمى رسد.

بسیارى از مردم دنیا و حتّى مسلمانان را مى بنید که دل به زخارف دنیا خوش کرده، و جز شکم و شهوت ،و سرازیر و سر بالا رفتن، و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابیدن و شهوت رانى کردن، اعتمام و کارى ندارند، و این عمر گرانمایه رابا برنامه هائى معامله مى کنند که سودى چشمگیر براى آنها ندارد،و اگر داشته باشد باید به وقت مردن بگذارند و بروند; یا دنبال حقیقت نمى روند، یااگر بروند چون حقیقت را نمى چشند و از آن لذّت نمى برند، خسته مى شوند و به سرعت آن رارها کرده، به کارهاى مادّى باز مى گردند. و این همه نیست مگر بر اثر حجاب هاى خطرناکى که از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده، این معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى خورد، بلکه بعضى از طالبان علم و دانشجویان حوزه هاى علمیه هم به آن حجابها دچارند. به همین خاطر مى بینید که اینگونه مردم به جائى نرسیدند،و چون به مل و مسند و مقام دست یافتند ثروتمندشان قارون، و حاکمشان فرعون،و عالم و فقیهشان بلعم با عورا شد.

عارف نامدار، فیلسوف بزرگ مرحوم ملاّمهدى نراقى،خطاب به ارواح و قلوبى که از چشیدن لذّت حقایق بازمانده اند،مى فرماید:

چرا آخر اى مرغ قدسى مکان *** جدا ماندى از مجمع قدسیان

چرا مانده اى دور از اصل خویش *** چرا نیستى طالب وصل خویش

چرا آخر اى بلبل خوش نوا *** به زاغان شدى همسر و هم صدا

غریب از دیار حقیقت شدى *** گرفتار دام طبیعت شدى

به قید طبیعت شدى پاى بست *** فراموش کردى تو عهد الست

نبودى تو آن شاهباز جهان *** که در اوج وحدت بدت آشیان

نبودى تو آن طایر لا مکان *** که در صقع لاهوت بودت مکان

ترا بود پرواز در اوج عرش *** مقید چزائى به زندان فرش

همى ترسم اى بلبل بوستان *** که دیگ نبینى رخ دوستان

همى ترسم اى جان عالى مقام *** بمانى به چاه طبیعت مدام

همى ترسم اى مرغ فرخنده پى *** که دیگر نیبنى حریفان حى

همى ترسم اى طایر خوشنوا *** که از سدره افتى به تحت الثّرى

همى ترسم اى جان جبریل سیر *** که از کعبه افتى به ویرانه دیر

همى ترسم اى هدهد خوش خبر *** نشان سلیمان نبینى دگر

همى ترسم اى مرغ بطحا مقام *** که دور افتى از زمزم و از مقام

نبینى دگر کعبه و مستجار *** نشانى نیابى دگر زان دیار

جدا مانى از مرده و از صفا *** زبیت الحرام و زخیف و منى

برافشان پر اى مرغ قدسى مکان *** پر و بال ز آمیزش خاکیان

بخود در بى از این قفس برگشا *** به سقع سماواتیان پرگشا

ز پا بگسل این دام دار غرور *** بپر تا به اوج سراى سرور

مغنّى بیا ساز کن ارغنون *** که آمد به سر باز شور جنون

بیا ساقیا من به قربان تو *** فداى توو عهد و پیمان تو

بده سافى آن باده خوشگوار *** که ایام دى رفت و آمد بهار

منى ده که افزایدم عقل و جان *** فتد بر دلم عکس روحانیان

بیا ساقى اى مشفق چاره ساز *** بده یک قدح زان من غم گداز

که بره مزنم عالم خاکیان *** کنم رقص بر اوج افلاکیان

به دور افکنم عالم خاک را *** کنم سیر ایوان افلاک را

بسوزم از آن، دلق سالوس را *** بدور افکنم نام و ناموس را

بتازم بر اوج فلک رخش را *** ببینم عیان کرسى و فرش را

بتازم بر اوج فلک رخش را *** ببینم عیان کرسى و فرش را

نراقى از این گونه گفتارها *** برون رفتى از حدّ خود بارها

پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز:

صاحب کتاب "اصل الاصول" که از عرفاى نامدار، و از فلاسفه بزرگ اسلام است در اواخر کتاب پر قیمتش مى گوید:

"تحصیل دانش باطن بر اساس استعداد هر مکلّف و طاقتش واجب عینى است."

دانش باطن محض آراسته دشن درون به فضائل، و پیراسته شدنش از رذائل است .البتّه مقدّمه این حرکت باطنى، نورانیت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شریعت، و پاک بودن تمام اعضا و حرکات و افعال انسان ا زمحرّمات شرعیه است".

مبنا و ریشه این دانش، تحصیل اخلاق و فضایل و ملکاتى است که از اخباز و احادیث معصومین و روش و سیره آنان استفاده مى شود.گر چه عقل در تحصیل و حصول معارف و عمل و کوشش،و به عبارت دیگر حکمت عملیه مد خلیت دارد، ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نیست; براى رشد و کمال و رسیدن به واقعیات علمیه و عملیه باید عقل را با چراغ وجود اهل بیت عصمت نور و حرارت داد، که در آن منابع الهیه در هیچ زمینه اى هیچ گونه خطا و اشتباهى نیست، و در این جهت لازم است به باب ایمان و کفر کتاب با عظمت "کافى" مراجعه کرد، که در آنجا ائمّه طاهرین هر چه خیر است از هر چه شرّ است باز شناسانده اند.

مبنا و ریشه دیگر این علم، بر ریاضت هاى قانونى و خلوت شب و سخر و مجاهدات شرعیه استواراست .

با این شرایط که نتیجه و ثمره اش پاکى باطن و ظاهر است، براى عارف سالک در سبیل حقّ ،ترقچ ى ب معرج ملأ اعلى و رهائى از مدارج ادنى حاصل مى شود.در چنینن وضعى است که سالک آگاه انس با منهویت و قرب به مقرّبین پیدا مى کند; اراده و همّتش از زینت حیات دنیا به عالم ملکوت رخ مى کشد، و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فیوضات اخروى برمى خیزد.

خواسته هایش از اتّصال به علایق پست، قطع مى گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنیویه آسوده مى شود. حالات دنیائى و مادّى حواسّ و قوایش ضعیف و براى گرفتن فیوضات زبّانیه قوى مى گردد.

با ریافت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره اى که او رابه سوى خیالات واهیه مى کشید از سر او برداشته مى شود، و تمام همّتش متوجّه عالم قدس، و تمام شراشر وجودش به جهان روح و انس متوجّه مى گردد.

با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل، و واهب متعال در خواست مى کند که تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز کند، و قلب و سینه اش رابه نور هدایت خاصّ که حضرتش به عنوان مزد ریاضت و جهاد وعده داده روشن نماید، تاهب مشاهده اسرار ملکوت و آثار جبروت نائل آید، و در باطنش حقایق عینیه و دقایق فیضیه به صورت کشف و شهود تجلّى نماید.

چون بعد از آن مقدّمات به این کشف پر فیش برسد، از عنایت و رحمت او به مقام انکشاف قوّه عاقله، و سپس کشف قلیى، و سپس کشف قلبى ،و آنگاه کشف روحى واصل شود، و در این مقام است که آراسته به مفاهیم اسماء و صفات حضرت محبوب شده و هب درک لذّت آن حقایق رسیده، و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است .در این وقت است که قرآن و روایات و معارف را آنچنان که باید مى فهمد، و مصادیق آیات و روایات و معارف را آنطور که باید مى بیند، و به عین الیقینى که مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده مى رسد.

در آخر این مقال دست نیاز به درگاه بى نیاز برداشته و به پیشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى کنم:

اى تو به آمرزش و آلوده ما *** وى تو به غم خوارى و آسوده ما

رحمت تو کعبه طاعت نواز *** عدل تو مشّاطه عصیان طراز

لطف تو دلاّل متاع گناه *** حلم تو بنشانده غضب را پناه

منفعلیم ا عمل ناسزا *** گر همه نیک است بپوشان ز ما

راستى ما زریا شرمسار *** بندگى از نسبت ما شرمسار

تا ابد از معصیت آزرم ده *** حوصله ضامن این شرم ده

من که و سنجیدن بازوى عدل؟ *** به که نباشم به ترازوى عدل

ور کرمت مى زندم در دهان *** تا بگشایم لب خواهش فشان

چشم و دلم گرسنه خوان تو *** سیر نگردند ز احسان تو

آنچه به آن مى سزم آنم بده *** برتر از آن نیز عنانم ریز

صاف امیدم به لب بیم ریز *** گرد مرا در ره تسلیم ریز

کام مرا شهد عبادت ببخش *** چون بچشم فهم حلاوت ببخش

شهپر جبریل نیازم بده *** راه به خلوتگه رازم بده

در حرم عشق درون آورم *** شیفته و مست برون آورم

این گل پژمرده که در باغ جود *** دست به دست آورمش در وجود

رایحه عطر و فایش بده *** گوشه دستار رضایش بده

تا به دماغى که رساند نسیم *** غش کند اندیشه امّید و بیم

نشأه توحید در آید به جوش *** مستى جاوید بر آرد خروش

بحر عطاى تو جواهر شمار *** بى اثر باد طلب موج زار

تا طلبم واى که دل خون کنم *** خواهشم آموخته اى چون کنم

با نفس این نغمه بشوئیم به *** حرف ادب سوز نگوئیم به

طُرّه خواهش به رضا نشکنیم *** بال و پر مرغ دعا نشکنیم

عرفى از این نغمه زنى شرم دارد *** عهد طلب بشکن و دل گرم دار

مصلحت کار چه دانیم ما *** بذر تمنّا چه فشانیم ما

آدمىِ هیچ تر از هیچ کیست *** تا کند اندیشه اى از بهر زیست

دیدى اگر مصلحتى در عدم *** بر اثر ان زدى اکنون قدم

مصلحت ما دگرى دیده است *** او بکند هر چه پسندیده است

شادم از او گر غم و گر شادیست *** معنى اى بندگى آزادى است

اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤُیتِهِ أبْصارُ النّاظِرینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفینَ:

"وجود مقدّسى که دیده هاى سر از دیدنش ناتوان، و اندیشه هاى وصف کنندگان از وصفش عاجز است"!

دیده قاصر و فهم عاجز:

مى دانیم که رؤیت، روبرو شدن چشم با شى است ،آنهم با شرایطى معین . آنچه قابل رؤیت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مکن و آراسته به دیگر شرایط مادّى است .درصورت فقد شرایط، مشروط هم که عبارت از رؤیت باشد ازدایره تحقّق بیرون خواهد بود.

از طرفى انى معنا بر همه کس روشن است که اعضاء و جوارح ما د رافعال و حرکات ،مقید به قیود و محدود به حدودند. قدرت بدن یا قوّت روح یا مسأله زبان ویا نیروى شنوائى و یا بینائى، و نیز قوّت فکر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معین و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است .

از جهتى قدرت چشم و رؤیت آن بسیار محدود است، تا جائى که مى دانیم اگثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها که مادّى هستند از دسترس رؤیت و تماشاى او خارجند.

نفس، روح، جنّ، ملائکه، هوا، درد، نترون، الکترون، انواعى از میکربها و ویروس ها و...در عین اینکه موجودند، و عقلاى تاریخ به وجود آنها یقین دارند قابل رؤیت نیستند.

و از جهتى حضرت حقّ که شبیه چیزى در این دار وجود نیست و وجود مقدّسش در ذات و اسماء و صفات بى نهایت د بى نهایت است، ما فوق همه چیز و خارج از شرایط رؤیت است.

به چند روایت بسیار مهم در این زمینه دقّت کنید:

عاصم بن حمید مى گوید: نظر حضرت صادق علیه السّلام را درباره طایفه اى از اهل سنّت که قایل به رؤیت حضرت او حدّاقل در فرداى قیامتند خواستم، حضرت فرمود: خورشید (که حرارت خارجى اش تقریباً بیست میلیون درجه است و پاره اى از شعله هایش تا شانزده هزار کیلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزئ نور کرسى است، و کرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است، و عرش جزئى ازهفتاد جزء نور حجاب، و حجاب جزئ ازهفتاد جزئ نور پرده است ; اگر این طایفه در گفتار خود راستگویند، بگو یک بار دیده خود رادر حالیکه ابر نباشد از نور خورشید پر کنند!!(۴۵)

عبداللّه بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت مى کند:

خداند ،بزرگ و بلند مرتبه است ; بندگان از وصفش عاجزند، و راه به کنه عظمتش ندارند.دیده ها او ار درک نم یکند، ولى حضرت او مدرک دیده هاست .جنابش لطیف و خبیر است. به کیفیت و مکان و زمان وصف نمى شود.چگونه به مسأله کیفیت وصفش کنم که کیفیت را او لباسى هستى پوشاند تا کیفیت شد; کیف را به آنچه او کیفیت داد شناختم !یا چگونه به محل توصیفش کنم و حال اینکه او حالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّیت دادن او شناختم! یا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمایم و به حیثیت تعریف کنم، در حالى که حیث را او حیثیت داد و من با حیثیت بخشى به حیث از جانب او حیث را شناختم! او داخل هر مکان است و خارج از هر چیزى ; دیده ها از دیدنش عاجزند، و او دیده ها را مى بیند; خدائى جز او نیست که او علىّ و عظیم است و لطیف و خبیر(۴۶)

کج فهمى بعضى از علماى اهل سنّت نسبت به آیات قرآن، و نقل روایاتى درباب رؤیت در بعضى از کتب آنان، که اگر به میزان واقعى سنجش حدیث سنجیده شود معلوم مى گردد که آن روایات ساختگى و قلاّبى است، باعث شده مسأله رؤیت با چشم سر، البتّه در فرداى قیامت نه در دنیا، مطرح شود و جزء عقاید آنان در آید، ولى ائمّه معصومین که کشتى نجات و یکى از دو ثقلى هستند که رسول الهى از خود به یادگار گذاشت، در برابر این عقدیه با تکیه بر آیات قرآن و دلایلى حکیمانه ایستادگى کردند و هر گونه رؤیت با چشم سر را چه در دنیا و چه در قیامت نفى نمودند و با براهین بسیار متقن، آن روایات را زا مرحله اعتبار و ارزش انداختند، و تأویل نمودن آیاتى را که ظاهرش دلالت بر رؤیت دارد، آنچنانکه خدا به آنان اجازه داده بود تعلیم یاران صدیق خود نموودند، و د این زمنیه فرهنگى غنى از خود به پاسدارى از حقایق الهیه به جا گذاشتند.

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبَابِ» اوست آن کسیکه این کتاب را بر تو فرستاد، قسمتى از آیات آن محکم (به عبارت دیگر صریح و روشن) است که ریشه و پایه کتاب است، و قسمتى از آن متشابه است (به عبارت دیگر حامل احتمالات مختلفى از مفاهیم و معانى است،; ولى آنان که در قلبشان انحراف است، براى فتنه انگیزى دنبال متشابهاتند (و نسبت به این دسته از آیات نظریات نادرستى دارند); و این همه براى گمراه کردن عباد خداست، در حالیکه حقیقت متشابهات را جز خدا و راسخان در علم (یعنى آنانى که متّصل به دانش حقّند و در تمام علوم خویش ثابت و استواراند، و گردش روزگار، در علم و دانش آنان تغییرى نمى آورد) نمى دانند; این طایفه باعظمت و با دانش و بصیرتند که مى گویند: ما به تمام قرآن از محکم و متشابه ایمان آورده و همه را از جانب حقّ مى دانیم; البتّه این حقایق را جز صاحبان مغز متذکر نمى شوند.

از آیات زیر و نمونه آنها به اسم آیات متشابه نام مى برند:

یدُ اللّهِ فَوْقَ أیدیهِمْ(۴۷)، الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(۴۸)، إلى رَبِّها ناظِرَةٌ، (۴۹)وَجاءَ رَبُّک(۵۰)، إنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ.(۵۱)...

دست خدا بالاى دستهاست; خداى رحمن بر عرش قرار گرفته است; به پروردگارش نظاره کننده است; و پروردگارت مى آید; بدرستى که آنان ملاقات کننده پروردگارشانند...

آرى آیات بالا و نمونه آنها در قران کریم تأویلاتى دارند که آن تأویلات در نهایت، هماهنگ با مفاهمى و معانى محکمات است; و این نوع تأویل قدرتش در اختیار راسخان در علم است، و بدون شک راسخان در علم به دلیل آیات قرآن، پیامبر و اهل بیت و خوشه چینان از خرمن معرفت آنانند.

تفسیر با عظمت "نور الثّقلین" در جلد اوّل از صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۵ نزدیک به بیست و پنج روایت بسیا مهم از جوامع حدیث نقل مى کند، که منظور را راسخان در علم، پیامبر وائمّه طاهرین علیهم السلام هستند، و نیز نمونه این روایات را "برهان" در جلد اوّل و "المیزان" در جلد سوم صفحه ۶۹ به بعد همراه با لطیف ترین بحث نقل مى کند.

امیر المؤمنین علیه السّلام در "نهج البلاغه" مى فرماید:

أینَ الَّذینَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا کذْباً وَبَغْیاً عَلَینا، أنْ رَفَعَنَا اللّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَاَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ، وَأدْخَلَنا وَ أخْرَجَهُمْ...(۵۲) کجایند آنان که به دروغ، خود را همچون ما راسخ در علم گمان مى کنند; بیچاره هایئى هستند که به حدود ما تجاوز کرده اند; این خداوند است که مقام علمى ما را رفیع قرار داد و آنان را پست و معمولى; و از خزانه دانش و علمش به ما عنایت کرد و آنان را از آنچنان فیض محروم داشت، ما را در عرصه اسرارش وارد نمود، ولى آنان را نپذیرفت.

روى این حساب دانشمندانى که از اهل سنّت و جماعت با تکیه بر ظاهر آیات و پاره اى از روایات، ادّعاى رؤیت حثّ را در قیامت یا در دنیا دارند، در ادّعایشان اشتباه کارند، و مدّعایشان با محکمات قرآن که مفسّر متشابهات است، و با تأویلات رسول خداو ائمّه طاهرین قابل تطبیق نیست.

به چشم دل جمالش را ببینى:

در صورتى که ظاهر به آداب شریعت آراسته شود، و باطن به نور معرفت و اخلاق حسنه و ایمان کامل منوّر گردد، چشم دل براى حقایق باز مى گردد، و هر قلبى به تناس بقدرت و قوّتش به تماشاى جلال و جمال و عظمت و جبروت موفّق مى شود.

تعبیر دیگر رؤیت ، یقین است; یعنى انسان به جائى مى رسدکه در هر گونه شک و شبهه و ریب و تردى به روى دل بسته خواهد شد، و قلب نسبت به حقیقت به مرحله اى مى رسد، آنگونه که چشم سر اشیاء و عناصر را مى بیند.

در این زمینه به دو روایت زیر که صدوق بزرگوار در کتاب با عظمت "توحید" نقل مى کند توجّه کنید:

عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنان، عَنْ أبیهِ، قالَ: حَضَرْتُ أبا جَعْفَر علیه السّلام فَدَخَلَ عَلَیهِ رَجْلٌ مِنَ الْخَوارِجِ فَقَالَ لَهُ:

یا أبا جَعْفَر أىَّ شَىْء تَعْبُدُ؟ قال: اَللّهَ، قالَ: رَأَیتَهُ؟ قالَ: لَمْ تَرَهِ الْعُیونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ، لایعرَفُ بِالْقِیاسِ، وَلایدْرَک بِالْحَواسِّ، ذلِک اللّهُ لا إِلهَ إلاّ هُوَ. قالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یقولُ: اَللّهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ:(۵۳)

عبداللّه بن سنان از پدرش حکایت مى کند: به محضر مقدّس حضرت باقر علیه السّلام مشرّق شدم، مردى از خوارج بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: چه چیزى را عبادت مى کنى؟ حضرت فرمود: خارا; گفت: او را دیده اى؟ امام پاسخ داد; دیده هاى سر او را نمى بیند; دیدار او از طریق قلب میسّر است، آنهم قلبى که به واقعیات و حقایق ایمانى آراسته باشد. وجود مقدّس او با قیاس به موجودات و قدرت حواسّ و تشبیه جنابش به ناس شناخته نمشود; به آثار و نشانه هاى وصف شده; به علاماتى که در پهنه آفرینش است و به بساطى که از آن تعبیر به گردونه خلقت مى کنند، شناخته شده; او در حکومتش جائر نیست; آرى خدائى که جز او خدائى وجود ندارد اوست.

خارجى در حالى که از خانه حضرت خارج مى شد، زبانش به این آیه گویا بود:

اَللّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ.(۵۴) خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد.

عن أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: جاءَ حربْرٌ إلى أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السّلامُ فَقالَ: یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیتَ رَبَّک حَینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَ کیفُ رَأَیتَهُ؟ قالَ: وَیلَک لاتُدْرِکهُ الْعُیونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصَاِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقایقِ الاْیمانِ:(۵۵) امام صادق علیه السّلام مى فرماید: دانشمندى از بزرگان یهود خدمت حضرت امیرالمؤمنین عرض کرد: خدایت را به وقت عبادت دیده اى؟ فرمود: واى بر تو خدائى را که ندیدم عبادت نکردم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ فرمود: چه خیال کردى؟ حضرت او با چشم سر دیده نمى شود; این قلب صاف و پاک است که با قدرت حقایق ایمانیه وجود مقدّ او را مشاهده مى کند.

به این نکته ظریف نیز باید توجّه داشت که هر قلبى را در توجّه به حضرت او و درک حقایق ایمانى ظرفیتى است که برابر آن ظرفیت، قبول کننده نور جمال است ; چنانچه بیش از قدرت قلب طلب شود، به آن طلب پاسخ ندهند، که پاسخ به طلب خارج از توان و قوّت قلب، مساوى به باد رفتن هستى است، چنانکه در آیه ۱۴۳ سوره مبارکه اعراسف،به این معنا به زو رصرح اشارت رفته، و در این زمینه مفسّر بزرگ قرن و عارف عالى شأن در تفسیر "المیزان" توضیحى عالمانه داده است.

موسى و مسئله رؤیت

«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فسوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَک تُبْتُ إِلَیک وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»: وقتى حضرت موسى به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى به حضرت حقّ عرض کرد: پروردگارا خودت را به من بنمایان تا به تو نظر اندازم; خداوند فرمود: ابداً مرا نخواهى دید; امّا به این کوه نظر کن من اینک به آن تجلّى مى کنم، اگر دیدى تاب دیدن مرا آورد و بر جى خود استوار ماند، بدان که تو هم قدرت نظر بر من را دارى. وقتى به کوه تجلّى کرد، آن تجلّى کوه را در هم کوبید و در فضا متلاشیش کرد; موسى از هیبت آن داستان به زمین افتاد و از هوش رفت. وقتى به حال عادى برگشت عرضه داشت از هر عیب و نقصى منزّهى; از درخواستى که کردم توبه نموه و من اوّلین کسى هستم که درباره عدم دیدن تو ایمان آورده است.

البتّه اگر مسأله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مى کنند، ولى این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهاز بینائى به کار افتد و از صورت جسم مبصر، صوریت به شکل و رنگ آن برداشته و در ذهن رسم کندو

خلاصه اینکه عملى که ما آنرا دیدن مى خوانیم عملى است طبیعى و محتاج به ماّده جسمى در مبصّر و با صر هر دو; و حال آنکه به طور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مى آید که هیچ موجودى به هیچ وجهى از وجوه، شباهت با خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم خداى سبحان جسم و جسمانى نیست:، و هیچ مکان و حهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمى شود; و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنائى که ما براى آن قائلیم به وى متعلّق نمى شود، و هیچ ذهنیه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنیا و نه در آخرت.

پس هدف موسى بن عمران هم ازتقاضائى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیامبر اولو االعزم است، نبوده و موقف خطیرى که وى داشته با چنین جهالت و غفلتى سازگار نیست. آرى تمنّاى این که خداند در عین اینکه منزّه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند، به شوخى شبیه تر است تا به یک پیشنهاد جدّى .

بنابراین به طور مسلّم اگر موسى، در آیه مورد بحث، تقاضاى دیدن خداى ار کرده، غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده و قهراً جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر از این دیدن; چهه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه اش بزند.

مراد از این رؤیت با توجّه به آیاتى که اثبات رؤیت مى کند و آیاتى که نفى رؤیت مى نماید و جمع بین این دو دسته آیات، قطعى ترین و روشن ترین مراحل علم است ،و تعبیر به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است.

به عبارت روشن تر: در میانه معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است. مثلاً مى گوئیم: من خود را مى بینم که منم ; و مى بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم; و مى بینم که فلان چیز را دوست و فلان امر را دشمن دارم، و مى بینم نسبت به فلان برنامه امیدوار و آرزومندم. معناى این دیدن ها اینست که من ذات خود را چنین مى یابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلام امر ارادت و محبّت دارد و فلام مرحله را کراهت و بفض مىورزد، امید و آرزو دارد و...

این امور نه به حواسّ محسوسند و نه به فکر، بلکه درک آن ها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آن ها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواسّ ندارد.

خلاصه امر اینکه: مقصودمان اینست که من خود، ارادت، کراهت، حبّ، و بغض و حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مى یابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آن ها استدلال مى کنم.

تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت ،تعبیرى است شایع. این معنا که روشن شد اینک مى گوئیم: هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتى ذکر شده، که از آن خصوصیات مى فهمیم مراد از دیده شدن خداى تعالى همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مى نامیم .مثلاً در آیه:

«أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَى کلِّ شَیء شَهِیدٌ. أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیة مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء مُحِیطٌ»:(۵۶) آیا همین گواهى پروردگارت کافى نیست که او بر هر چیزى شاهد است. هان که آنان نسبت به دیدار پروردگارشان در شک اند، آگاه باشید که او بر همه چیز احاطه دارد.

که یکى از آیات مثیته رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت، نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزى و یا به جهتى معین و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته، بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، به طورى که اگر به فرض محال کسى بتواند او را ببیند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند.

اینست معناى دیدن خدا و لقاى او، نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسّى و جسمانی و متعین بودن مکان و زمان دیدار کننده و دیده شونده صورت نمى بنندد.

در هر صورت خداوند متعال در قرآن خود، رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسّى است ،بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن، حقیقت و ذات هر چیزى درک مى شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود; شعورى اثبات کدره که آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پرودگار خود پیدا مى کند، بلکه پرودگار خود را به وجدان و بدون هیچ ست رو پرده اى درک مى کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که به ارتکاب آنها برخاسته .و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه انیکه علم به کلّى از بین رفته باشد. در هیچ جاى قران هم آیه اى که دلالت کند بر زوال علم، دیده نمى شود بلکه همه جا از این جهل، به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن اوست، نه انیکه علم به وجوداو بکلّى از بین رفته باشد.

البتّه به طورى که از قرآن مجید استفاده مى شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست مى دهد، همچنانکه فرمود:

«وُجُوهٌ یوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ.إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»:(۵۷) چهره هایى در آنروز بشّاش است، و به پروردگارش نظاره کننده است.

آرى قیامت ظرف و مکان چنین تشرّفى است، نه دنیا که آدمى در ان مشغول و پابند به پروریدن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوائج طبیعى خویشتن است. دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات اوست، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود.

بنابر آنچه گذشت موسى علیه السّلام در جمله: «رَبِّ أرِنى أنْظُرْ إلَیک» پروردگارا خود را به من بنما تا به تو نگاه کنماز پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزاین بدارد، چون خداى تعالى قبلاً به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) ارزانى داشته بود; از این هم بیشتر و بالاتر او را براى رسالت و تکلّم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود; موسى مى خواتس از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز به او علم پیدا کند.

و قهراً وقتى مسأله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لن تراین راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این مى شود: تا وقتى انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و برآوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرّف نمى شود، تا آنکه به طور کلّى و به تمام معناى کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، یعین بمیرد; و تو اى موسى هرگز توانایئ دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آئى; آن وقت است که آن علم ضرورى راکه درخواست مى کنى نسبت به من خواهى یافت.

مؤید اینکه گفتیم در اینجا برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله «وَلکنِ انْظُرْ» است، که در ان نشان دادن خود را به موسى تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلّى من براى کوه عیناً مانند ظهورى است که من براى تو کنم ; اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود بماند تو نیز مى توانى تجلّى پروردگارت را تحمّل کنى.

بنابراین جمله «وَلکنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ»، استدلال بر محال بودن تجلّى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلّى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معناست که موسى قدرت و استطاعت تجلّى را ندارد و اگر تجلّى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گیرد; و خواسته است به وى بفهماند اگرتجلّى کنم وجودت به کلّى از بین مى رود، همانطورى که دیدى کوه از بین رفت.(۵۸)

فخر عارفین و کهف واصلین محمّد حسین حسینى قزوینى، در عرض حال به حضرت دوتس عرضه مى دارد:

اى به نامت اتفتتاح نامه ها *** توى به یادت گرمى هنگامه ها

نام تو دیباچه دیوان عشق *** یاد تو سرمایه دکان عشق

کار زاهد ذکر و ذکر نام تو *** جان عشق مست و مست جام تو

نامجو از نام تو بى حاصلان *** کامجو از جام تو صاحبدالان

چونو مه روى تو بزم افروز شد *** و آفتاب حسنت اختر سوز شد

زان فروغى تافت بر مُلک مَلَک *** زین شعاعى ریخت بر فُلک فَلَک

شد مَلَک همچون فلک جویاى تو *** شد فلک همچون ملک شیداى تو

نه فلک داند مَلَک حیرانِ کیست *** نه ملک داند فلک ایوانِ کیست

اى فروزان آفتاب فاش غیب *** عاشقان را سر برون آور ز جیب

اى دل آرا شاهد مشکین نقاب *** جلوه کن بر تیره روزان بى حجاب

یک تجلّى کن زروى دلنواز *** یک گره بگشا ز گیسوى دراز

پس جهانیرا به خو آغشته بین *** عالمى را واله و سرگشته بین

اى خدا اى بى پناهان را پناه *** ره نماى عاشق گم کرده راه

ره نمى دانیم بنما راهمان *** نیستیم آگاه کن آگاهمان

ناتوانى بنگرو حیرانیم *** بینوائى بین و سرگردانیم

عاشقى بنگر که با جانم چه کرد *** دیده بنگر تا به دامانم چه کرد

نیم جانى را به زخمى یاد کن *** ناتوانى را ز بند آزد کن

خودشل آن بیدل که مفتونش کنى *** تار رخ از خونابه گلگونش کنى

سر خوش آن عاشق که در خونش کشى *** تازدام عقل بیرونش کشى

اى به هر سوزى ترا سازدگر *** وى به هر سازى ترا رازى دگر

نغمه اى در هر خم تاریت هست *** نوگلى در هر بن خاریت هست

در دو گیتى هر چه هست آیات تست *** جمله اسماء و صفاتِ ذات توست

در عدم بودیم چون گنجى نهان *** جز تو کس آگه نه زان گنج گران

حیله ها و مکرها بردى به کار *** تا که گشت آن گنج پنهان آشکار

سکه هستى به نام مازدى *** سنگ ناکامى به جام مازدى

ساختى رسواى خاص و عاممان *** بینوا خسته و ناکاممان

تخم غفلت دردل ما کاشتى *** خاک غم بر فرق ما انباشتى

زهر غم در ساغر ما ریختى *** سرنگون ما را ز دار آویختى

تا گدازیم از شرار دوریت *** جان سپاریم از غم مهجوریت

تا برافشانیم دست از بود خویش *** بر مراد یار خشم آلود خویش

مرحبا ای مقصد و مقصود ما *** مرحبا اى شاهد و مشهود ما

آرى دیده دیده دلان درعین ظهورت تاب دیدنت را ندارد، که اینجا جاى دیدن با چشم سر نیست، و گمان و خیال بیداران باهمه قوّت و قدرتى که دارد از بیان اوصاف عاجز است!

وصف هر چیزى در گرو تصّور حقیقت ومفهوم واقعى آن چیز است، در صورت عدم تصوّر حقیقت شیئى، فقط مى توان از طریق آثارو جلوات آن حقیقت به آن حقیقت اشاره کرد.

مسأله بیان اوصاف اسماء حقّ براى میهمانان عالم خاک، مسئله اى بس مشکل و حقیقتى بس پیچیده است. ما اگر بخواهیم جناب حقّ را وصف کنیم باید بگوئیم: به وصفت بر مى خیزم آنچنانکه خود به وصف خود دست زدى. و تازه این وصف هم گوئى همراه با گدائى از حقایقى است که از خود او گرفته شده و حقیقت ذاتى آن حقایق برما معلوم نیست، باید به همان اوصافى که به آنها خودش را وصف کرده وصفش کنیم، تا از مرحله دنیا بگذریم و درآخرت به شرف تجلّى آن مفاهیم در قلوبمان مشرّف شویم.و تازه هر کس به همین اندازه هم با او آشنا شود سرمایه عظیمى کسب کرده و به حقایقى بس گران دست یافته و به کنار چشمه حقیقت رسیده و به اندازه تشنگى خویش از آن ماء عَذْب، سیراب شده است، و اگر اینچنین نبود عقلها به کار نمى افتاد و قفسه کتابخانه هاى جهان از قدیمى ترین دوران تا به امروز از این همه کتاب حکمت و فلسفه و عرفان والهیات پر نمى شد.

ما وقتى به وصف بسیار پر ارزش وصف کنندگان مراجعه مى کنیم، و به معارف پرقیمتى که درهزاران کتاب عارفانه و عاشقانه ثبت است نظر مى اندازیم و ما حصل این همه تعریف و توصیف را با قرآن مجید مى سنجیم به این حقیقت و واقعیتى که حضرت سجّاد علیه السّلام اشاره فرموده واقف مى شویم: «عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْوْاصِفینَ».

گمان و خیال بسیار پرقدرت عالمان، حکیمان، عارفان، عاشقان، زنده دلان، بیداران و همانان که سینه پاکشان تجلّى گاه محبّت و دانش تست، از وصف عاجز است، که موجود ضعیف و محدود و ناتوان و مسکین و فقیر و نیازمند چگونه از عهده وصف ذات بى نهایت در بى نهایت برآید!آرى آن وصفى که جامع و مانع است همان است که از پیشگاه ربوبى خودت نسبت به خودت رسیده.

اگر کسى بخواهد او را بشناسد و در مقام توصیف و تعریف او برآید، و به اندازه ظرفیت این دنیا نسبت به جناب او عارف گردد، باید به آیات قرآن حکیم و دعاهاى وارده از ائمّه معصومین مراجعه کند، و سالها با بال اندیشه و عشق در فیض ملکوتى آن حقایق به پرواز آید، و تن و جان به مدار ریاضت ها ببرد، و از تمام محرّمات ظاهریه و باطنیه بپرهیزد، و به حقایق اصولیه و فروعیه آراسته گردد، تا شاهد مقصود را آنهم در حد قدرت و ظرفیت خود در آغوش بگیرد!

عارف نیشابورى چه خوش فرمود:

عقل و جان را گِرد ذاتت راه نیست *** وز صفاتت ذرّه اى آگاه نیست

جمله عالم به تو بینم عیان *** وز تو در عالم نمى بینم نشان

آن زمان کو را عیان جوئى نهان *** وان زمان کو را نهان جوئى عیان

وربهم جوئى چو بیچون است او *** آن زمان از هر دو بیرون است او

قسم خلق از وى خیالى بیش نیست *** زو خبر دادن محالى بیش نیست

زو نشان جز بین نشانى کس نیافت *** چاره اى جز جانفشانى کس نیافت

آن مگو کان در اشارت نایدت *** دم مزن چون در عبارت نایدت

آن مگو کان دراشارت نایدت *** دم مزن چون در عبادت نایدت

نه اشارت مى پذیرد نه بیان *** نه کسى زو علم دارد نه نشان

تو مباش اصلاً کمال اینست و بس *** تو ز خود گم شو، وصال اینست و بس

این نکته بسیار مهم را باید توجّه کرد که عجز واصفان از وصف حضرتش به هیچ عنوان نمى تواند ملاک توقّف ما از اندیشه و تفکر در حقایق توحدیه باشد، به این معنا که بگوئیم چون زبان پرقدرت واصفان از وصفش عاجزاست ما را نمى رسد که در آن عرصه حاشر شویم; ما باید به تماشاى آثار براى توجّه به وجود او بسنده کنیم; که این برنامه را خود حضرت او در قرآن مجید نپسندیده، و به قول فیلسوف بزرگ مرحوم شهید مطهّرى در مقدّمه جلد پنجم "روش رئالیسم":

"مى گویند: قرآن راه شناخت خداوند را منحصراً مطالعه طبیعت با روش حسّى دانسته است. شک نیست که قران به مطالعه حسّى طبیعت دعوت مى کند و اصرار فراوانى هم روى این موضوع دارد، ولى آیا قرآن مطالعه طبیعت را براى حلّ تمام مسائلى که خود طرح کرده است کافى مى داند؟!

در قرآن مسائلى از این قبیل مطرح شده است:

لیسَ کمِثْلِهِ شَىْءٌ. (شورى، ۱۱)

وَللّهِ الْمَثَلُ الاعلى. (نحل، ۶۰)

لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى. (اعراف، ۱۸۰)

اَلْمَلِک القُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ. (حشر، ۲۳)

أینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه. (بقره، ۱۱۵)

وَهُوَ مَعَکمْ أینَما کنْتُمْ. (حدید، ۴)

این ها همه مسائلى است مربوط به آن سوى مرز; چگونه ما از راه طبیع شناسى به معرفت این مسائل نائل مى گردیم! طبیعت شناسى قطعاً و مسلّماً ما را به علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه مى کند، امّا در همین جهت نیز حدّاکثر اینست که ما را واقف می سازد به اینکه آفریننده جهان به کارهائى که در طبیعت انجام مى دهد آگاه است و بر آنها تواناست، ولى قرآن در این جهت نیز معرفتى بالاتر از ما مى خواهد و آن اینکه: او بر همه چیز بلا استثناء آگاه است و بر همه چیز بلااستثناء تواناست. چگونه از راه مطالعه در مخلوقات که به هر حال محدودند، به علم نامتناهى و قدرت نامتناهى واقف مى شویم؟

حقیقت اینست که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبرى مى کند. اینراه جاده اى است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است و در آنجا پایان مى یابد و فقط نشانى مبهم از ماوراء طبیعت مى دهد.

یعنى حدّاکثر اثر مطالعه طبیعت اینست که بر ما روشن مى کند طبیعت مسخّر و مقهور قوّه یا قوّه هاى مدیرو مدبّر و شاعر است، اما اینکه خود آن قوّه از جائى آمده یا نه، آیا ازلى و ابدى است، آیا واحد است یا کثیر، بسیط است یا متجزّى جامع همه صفات کمال است یانه، علم و قدرتش متناهى است یا نامتناهى، آیا قدّوس است و در حدّ اعلاى تنزیه است و هرگونه نقص از او مسلوب است یا نه، آیا به هر طرف که برویم و به هر سو که بنگیرم به طرف خدا رفته ایم و به سوى او نگریسته ایم، آیا او اوّل همه و آخر همه است؟ و امثال اینها...

اینها و مانند ایهنا که در قرآن مطرح است، پرسش هائى است که پاسخ آنها را مطالعه در طبیعت نمى دهد، پس یا باید بگوئیم بشر راهى به درک و معرفت اینگونه مسائل ندارد و صرفاً باید در برابر اینها کورکورانه معتقد باشد، و یا اگر راهى هست آن راه غیر راه دقّت و مطالعه در طبیعت است.

امّا باید بدانمى که قرآن تمام آن واقعیات را به عنوان یک سلسله درس ها القا کرده است، و از طرفى ه ممطالعه طبیعت براى حلّ این معمّاها کافى نیست، پس ناچار راهى دیگر براى فهم این سلسله مسائل هست که مورد تأیید قرآن است.

آن راه که به طور قطع مورد تأیید قرآن است و حتّى پیمودن آن راه راامر فرموده، راه عقل یا راه استدلال و فلسفه است،که کاملتر از راه قلبى و علمى است، و به عبارت دیگر جامعتر از راه فطرى و مطالعه در آثار طبیعت است".

آنچه مفهوم بیان حضرت سجّاد مى خواهد بگوید اینست که: وصف کنندگان هر چند با تمام وجود براى شناخت حقایق ماوراء مرز، هر سه راه قلبى و علمى و عقلى را بپیمایند و در این زمینه به رشد و کمال مطلوب برسند و به چشیدن لذّت آن توحیدى که قرآن خواسته نایل آیند، باز چون دل و عقل و قلب آنان و آنچه کسب کرده اند محدود است، از وصف آن وجود مقدّس که ازلى و ابدى و دائمى و سرمدیو ظاهر و باطن و علیم و سمیع و خبیرو بصیر و... است عاجزند!!

آرى بسیارى از بزرگان دین و اندیشمندان ژرف بین، و حقیقت جویان بى نظیر با الهام گیرى از قرآن و پیامبر و ائمّه هر سه را در حدّ مطلوب طى کرده اند و به درک و فهم بسیارى از آیاتى که قبلاً ذکر شد موفّق گشته اند و در زمنیه توحید، و به عبارت دیگر الهیات به معناى اخصّ، کتب گرانبهائى از خود به یادگار گذاشته اند و براثر علم و معرفت پر ارزششان از خود چهره ابدى ساخته اند;

امّا در این همه خودشان با کمال تواضع در نوشته هاى بسیار بلند فلسفى شان اقرار کرده اند که از وصف کامل و جامع آن حضرت عاجزند!

امیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل "احتجاج" طبرسى مى فرماید:

دَلیلُهُ آیاتُهُ، وَوُجُودُهُ إثباتُهُ، وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحیدُهُ، و تَوْحیدُهُ تَمْییزُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ حُکمُ التَّمْییزِ بَینُونَةُ صِفَة لا بَینُونَةُ عُزْلَة، إنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ، غَیرُ مَرْبُوب مُخْلُوق، کلُّ ما تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلافِهِ:

نشان دهنده او آیات اوست، و هستى او اثبات اوست; و شناختن او همان یکى دانستن اوست; و یکى گرفتن او جدا کردن اوست از آفریده اش، و لازمه این جدا کردن و تمیز دادن، جدائى در صفت است نه جدائى به معنى کناره گیرى تا وجودش محدود شود; چون او خداوند و آفریدگار است نه آفریده شده، هر چه به تصوّر بیاید خدا غیر اوست.

شما وقتى به جمله آخر کلام بالا دقّت کنید، به عجز واصفان از توصیف او بیشتر واقف مى گردید، در عین اینکه چنین شاهکارهائى دربیانات انبیا و ائمّه بخصوص امیرالمؤمنین فراوان است، فرمایشاتى که از هیچ فیلسوف و حکیمى سابقه نداشت و پس از او هم احدى به چنین توصیفاتى نسبت به حقّ دست نیافت، در عین حال وجود مقدّس حضرت ربّ برتر از آنست که کلمات بلند و مفاهیم آلى آنچنان که هست بتواند او را نشان دهد. این همه دورنمائى است که چشم قلب از پس زحمت مغز و رنج اندیشه هزارها حکیم و فیلسوف، با کمک گیرى از کلمات پیشوایان معصوم و بخصوص آیات قرآن مجید، نظاره مى کند!

فیلسوف متفکر علاّمه طباطبائى که نخبه حکیمان و عارفان گذشته بود، و بسیارى از منازل معنى را طى نموده بود، در ذیل این خطبه مى گوید: براى آیات و علاماتى که دلالت بر وجود صانع مى کند، همین قدر از اثر باقى مى اند که هرماه مدلول خود به سوى وى متوجّه شده و پساز طىّ این مسافت، همینکه نزدیک ساحت کبریاى وى برسند، در برابر عظمت نامتناهى حق گنگ شده و غرق دریاى حیرت و بهت شوند. "دلیله آیاتُه".

على علیه السّلام هفتروز پساز وفات رسول خدا و فراغت رسول خدا و فراغت از جمع قرآن خطبه عجیبى را انشا فرمود، که در قسمت اول آن اینچنین در باب توحید دادِ سخن داد.

اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى أعْجَزَ الأْوْهامَ أنْ تَنالَ إلاّ وُجُودَهُ، وَ حَجَبَ الْعُقُولَ عَنْ تَتَخَیلَ ذاتَهُ فِى امْتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَ الشَّکلِ، بَلْ هُوَالَّذى لَمْ یتَفاوَتْ فى ذاتِهِ، وَلَمْ یتَبَعِّضْ بِتَجْزِئَةِ الْعَدَدِ فى کمالِهِ، فارَقَ الاْشْیاءَ لا عَلَى اخْتِلافِ الاْماکنِ، وَتَمَکنَ مِنْها لا عَلَى الْمُمازَجَةِ، وَ عَلِمَها لا بِأداة لا یکنُ الْعِلْمُ إلاَّبِها، وَلَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ مَعْلُومِهِ عِلْمٌ غَیرُهُ. إنْ قیلَ: "کانَ" فَعَلى أزَلِیةِ الْوُجودِ، وَ إنْ قیلَ: "لَمْ یزَلْ" فَعَلى تَأویلِ نَفْىِ الْعَدَمِ، فَسُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ قَوْلِ مَنْ عَبَدَ سِواهُ، وَ اتَّخَذَ إلهاً غَیرَهُ عُلُوّاً کبیراً. (۵۹)

سراسر این جملات حکمت و فلسفه الهى است، برهان و استدلال است. طىّ راه توحید با عقل و اندیشه است. فهم این جملات که نشانگر گوشه اى بسیار ناچیز از عظمت اوست کار قلب پاک و اندیشه تابناک است، در عین اینکه این جملات دریائى موّاج از علم و معرفت، و خزانه اى پرگنج از دانش و بصیرت، و چراغى در نهایت پرفورغى براى رسیدن به حقّ است، در جمله اوّل و دوّم مى گوید: اندیشه ها از رسیدن به کنه ذات، عاجز است، پس در این زمینه وصف نمى شود و عقول از تخیل ذات، محجوب است چون شبه و شکلى ندارد!!

سپاس و حمد و ثنا وجود مقدّس "اللّه" را سزاست که اوهام را از اینکه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده، و عقول را مانع گشته از اینکه ذات و حقیقت او را تصوّر کنند، ازاین جهت که از هرگونه شبه و شکلى اباء و امتناع دارد، بلکه اوست که هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پیدا نکرده، و بواسطه عروض تجزیه عددى در کمالش پاره پاره نشده است. از اشیاء جدائى گرفته نه بطور اختلاف مکانى، و از اشیائ متمکن شده و بر آنها تسلّط یافته نه بطور آمیزش، و آنها را دانسته نه به واسطه ابزارى که بدون آن علم میسّر نشود، میان او و معلوم او علمى جز خودش نیست.

اگر گفته شود: بود، مرجعش اینست که وجودش ازلى و غیر مسبوق است; و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد، منظور نفى عدم و نیستى از ذات او بوده. پس ساحت او منزّه و بسى بلند است از سخن آنان که غیر او را پرستیده و جز او خداى دیگرى گرفته اند.

فیلسوف بزرگ اسلامى مرحوم علاّمه طباطبائى در توضیح جملات بالا فرموده اند: دراین جملات سه مسأله فلسفى زیر توضیح داده مى شود:

اوّل اینکه: معرفت حقّ سبحانه، به واسطه تصوّر ذهنى نبوده و واقعیت خارجى او خودبخود و بى واسطه معلوماست. آرى: عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْواصِفینَ.

چرا که ذهن و وهم در آن پیشگاه مقدّس راه ندارد، ودر آن بارگاه عظیم جز زبونى و سرشکستگى مایه و سرمایه اى برایش نیست!

دوم اینکه: علم وى به اشیاء به نفس وجود اشیاء است نه به صور ذهنیه آنها و به واسطه آلات و ادوات.

سوم اینکه: اوّلیت و تقدّم او بر اشیاء، تقدّم زمانى نبوده و به معناى اطلاق و عدم محدودیت وجودى است.

پایه مسأله اوّل روى صرافت و وحدانیت محضه وجود حقّ گذاشته شده است، زیرا وجود صرف و خالص هیچ گونه تفاوت و اختلافى در ذات نخواهد داشت و چنین چیزى، دیگر مرتبه ذهن و خارج و خاصّیت انیگونه و آنگونه نمى پذیرد، ودر این صورت وجود علمى غیر از وجود عینى نبوده و در وى موجود و معروف، یک حقیقت خواهد بود.

و پایه مسأله دوم روى لازم صرافت و اطلاق وجود گذاشته شده که احاطه تامّه به همه اشىء بوده باشد، زیرا لازمه فرض مطلق با محدود اینست که مطلق نسبت به محدود احاطه تامّه داشته و در داخل و خارج ذات وى حاضر بوده بشد، و در این صورت همه چیزن پیش وى روشن بوده و مانع و حاجبى نخواهد داشت، و هر چیز به نفس وجودش معلوم وى خواهد بود نه با توسّط ابزار ادراک و حصول صورت علمیه.

و پایه مسأله سوم نیز روى اطلاق و صرافتِ وجود گذاشته شده، زیرا هر مطلقى که با محدودى ملاحظه شود، از هر طرف و من جمله از جانب قبل، به محدودِ مفروض احاطه خواهد داشت.

ذَعْلِب یمانى به امیرالمؤمنین علیه السّلام عرضه داشت: آیا خداى خود را دیده اى؟

فرمود: واى بر تو اى ذعلب، نمى شود خدائى را که ندیده باشم عبادت کنم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ پاسخ داد: اى ذعلب او را با دیده حسّى ندیده اند ولى دلها او را به حقایق ایمان دیدند.

واى بر تو، خداى من از لطافت، لطیف ترین معنا را دارد و از این روى با معناى معهود لطف متّصف نمى گردد; و از عظمت و بزرگى، بزرگترین معنایش را دارد، لذا با مفهوم معهود عظیم و بزرگى متّصف نمى شود; از کبریا و بزرگى، بزرگترین مرتبه معنایش را دارد، و از این جهت با کبرو بزرگى معهود، تعریف نمى گردد، و از جلالت، جلیل ترین حقیقتش را دارد و دیگر با غلظت و سطبرى متّصف نمى شود...

در عین اینکه براى شناخت او واجب است در راه فطرت و تماشاى آثار و علوم عقلى و دقّت در معارف بسیار بلند اسلامى گام برداشت، و به طور قطع گام بردارنده به واقعیاتى بس عجیب در زمینه توحید مى رسد، ولى باید دانست از منطقه عجزِ از وصف نمى توان بیرون رفت، که این همه توصیف در عین انیکه در جاى خود حقّ و حتم است باز توصیف موجود محدود و ضعیف و زبون، از وجود نامحدود و عزیز و رفیع و جلیل است!

عارف شبسترى در جزوه درس دیندارى در این زمینه چه نیکو سروده:

به نام آن که اول آن که آخر *** بنام آن که باطن آن که ظاهر

خداوند منزّه از همه عیب *** که عالم را پدید آورد از غیب

به هر وصفش که خوانى در شریعت *** همان و غیر از آنها کفر و بدعت

چه نتوان در صفاتش راه بسپرد *** چگونه پى ذاتش مى توان برد

چو در درک صفاتش وا بمانند *** چگونه درک ذاتش را توانند

چو بر درک صفاتش ره نیابند *** به درک کنه ذاتش چون شتابند

بسى گفتند و گویند از صفاتش *** ولى عاجز همه از کنه ذاتش

نبى گفته صفاتش هم ندانند *** که در این راه جمله جاهلانند

کسى که ظن برد گردیده واصل *** یقین او را نباشد هیچ حاصل

کمال معرفت شد ما عَرَفْناک *** از آن گفته رسولش ما عَبَدْناک

هزاران قرن اگر صد علم خوانند *** صفاتش را نفهمند و ندانند

تفکر را نماند آنجا مجالى *** بجز حیرت نباشد هیچ حالى

نگویم آنچه وَهْم گمرا *** ازآن گفتارها أستغفراللّه

ندانمم خود چه ها جان آفرین کرد *** چگونه خلقت چرخ برین کرد

همین دانم که خود از امر واحد *** همه موجود کرد و اوست واجد

یکى را در یکى زن اى یکى دان *** یکى را بى شریک و بى شکى دان

نه از روى عدد کز رمز وحدت *** یکى دانش به حق نَز رسم و عادت

خلایق جمله ذرّات وجودند *** به سوى شمس وحدت در صعودند

همه ذرّات خورشید اَلَستند *** به رقص اندر کزین پیمانه مستند

بدان دیده که مى بینیم عیانش *** به گفتن در نمى گنجد بیانش

مرا یارى که قید و رنگ و بو نیست *** همه وس هست امّا هیچ سو نیست

سخن ترسم که در تمثیل رانم *** که در تشبیه و در تعطیل مانم

مر او را زیبد از خود مدح و تحسین *** تَعالى خالِقُ الاْنسانِ مِنْ طین

ملائک در مقام خویش هر یک *** بع علم خویشتن دانند بى شک

که او معبود و این مردم عبادند *** به فرمانش ز مبدأ تا معادند

تعالى، لایزالى جز وِرا نیست *** پرستیدن بجز وى را روا نیست

من بیچاره سرگردان از آنم *** که نتوان گفت با کسى آنچه دانم

ز عجز درک خود دانستم این بار *** که خاموشى به از گفتار بسیار

فروماندم دگر یا رب تو دانى *** توانایى و هر کارى توانى

خداوندا به حقّ نیک مردان *** مرا هم عاقبت محمود گران

در پایان شرح جمله «وَعَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الواصِفینَ» لازم است به حدیثى ناب و پرقیمت از کتاب با عظمت "توحید" صدوق اشاره شود:

محمّد بن أبى عُمَیر که از محدّثین بزرگ و راویان بنام است مى گوید: بر حضرت موسى بن جعفر وارد شدم و عرضه داشتم: مرا توحید بیاموز، آن حضرت فرمود: اى ابااحمد، در مسأله توحید از آنچه که ذات مقدّس خود او در قرآن مجید بیان فرموده تجاوز مکن که باعث هلاکتت خواهد شد.بدان که حضرت او واحد و احد و صمد است، نزاد تا ارث بگذارد، و زاده نشد تا شریکش شوند، مصاحب و فرزند و شریک نگرفت، زنده اى است که نمى میرد، قدرتمندى است که عاجز نمى شود، قاهرى است که مغلوب نمى گردد، بردبارى است که عجله نمى کند، دائمى است که پایان ندارد،برقرارى است که فنا در او نمى آید، ثابتى است که زوال ندارد، بى نیازى است که نیازمند نمى گردد، عزیزى است که ذلّت ندارد، آگاهى است که براى او جهل نیست، عادلى است که ظلم و جور ندارد، جوادى است که از بخل پاک اتس ; اوست آن وجودى که عقول، قدرت درکش را ندارند، و اوهام از رسیدن به حضرتش عاجزند، و جوانب هستى از فهم ذاتش زبونند، مکانى او را در خود جاى نمى دهد، دیده ها او را مى بیند ولى او تماشاگر دیده هاست که لطیف و آگاه است ; چیزى مانند او نیست، و او سمیع و بصیر است ; او اوّلى است که ماقبل ندارد، و آخرى است که بعدى براى او نیست، قدیم است و غیر او مخلوق به دوران رسیده، از تمام اوصاف مخلوقات پاک و مبرّاست.(۶۰)

ما اگر او را به آن چه از خود او و انبیا و ائمّه در وصفش در دسترس است وصف کنیم باز وصفى ناتمام است، که ما حتّى با این همه معارف و دستورى که در شناختش داریم از وصفش عاجزیم ; ما باید بگوئیم: همانى که در قرآن فرموده اى و همانى که رد دعاهاى اصیل در وصفت آم ده، ولى این همه گوشه اى بسیسار ناچیز از اوصاف بى نهایت در بى نهایت تست، و آنچه از آن معارف نصیب فهم ماست به اندازه فهم ماست نه در خور شأن و قدر تو، که ما با همه پیشرفتى که از ابتداى حیات تاکنون در دانش و بینش و فهم معارف و حقایق الهیه آنهم با کمک تو داشته ایم، از بیان حقیقتى از حقایق ذاتت عاجزیم ،× که هر آنچه تو دارى ما نداریم و هر آنچه تو هستى ما نیستیم، آنقدر هست که بانگ جرسى مى آید، و ما از پى آن بانگ باید کمال عبودیت و بندگى وخضوع و خشوع در برابر آن ذات پاک نشان دهیم، تا هماى سعادت به دام افتد، و دیو شقاوت و بدبختى براى ابد از عرصه حیات ما رَجْم شود!

تا بدان طرّه طرّار گرفتار شدیم *** داخل حلقه نشینان شب تار شدیم

تا پراکنده آن زلف پریشان گشتیم *** هم دل آزرده آن چشم دل آزار شدیم

سر بسر جمع شد اسباب پریشانى ما *** تا سراسیمه آن طرّه طرّار شدیم

آنقدر خون دل از دیده به دامان کردیم *** که خجالت زده دیده خونبار شدیم

هیچ از آن کعبه مقصود نجستیم نشان *** هر چه در راه طلب قافله سالار شدیم

دو جهان سود ز بازار محبّت بردیم *** به همین مایه که نادیده خریدار شدیم

سر تسلیم نهادیم به زانوى رضا *** که به تفسیر قضا فاعل مختار شدیم

دل بدان مهر فروزنده فروغى دادیم *** ما هم از پرتو آن مشرق انوار شدیم

«اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً»:

"آفریدگان را بدون الگوى قبلى با قدرت خویش بیافرید، و آنان را طبق مشیت خود بساخت".

در قرآن مجید دو بار کلمه بدیع ذکر شده:

۱ـ در سوره مبارکه بقره، آیه ۱۱۷:

«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ».

۲ـ در سوره مبارکه أنعام، آیه ۱۰۱:

«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أنّى یکونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کلّ شَىْء وَ هُوَ بِکلِّ شَىْء عَلیمٌ».

در تفاسیر قرآن و روایات و کتب مختلفه فلسفه و منابع لغت، در معناى بدیع آمده: بَدْع به معناى پدید آوردن چیزى بدون سابقه و منهاى مادّه و نمونه و شکل قبلى است، و معنایش از عدم و نیستى به وجود آوردن نیست، که عدم مایه هستى نیم باشد، بلکه معنایش اینست که موجود قبلاً وجود نداشت، ذات مقدّسى که مستجمع جمیع صفات کمالیه است با قدرت و مشیت و اراده اش آن را بدون مادّه و نمونه قبلى لباس هستى پوشاند.

به عبارت دیگر: این نقش شگفت انگیز آفرینش همانند نقش نقّاش که مسبوق به مواد و رنگ هاى گوناگون و قلم است نیست، بلکه دخیل در به وجود آمدن این همه نقش عجب فقط و فقط اراده و مشیت نقّاش هستى یعنى حضرت ربّ الأرباب و وجود مقدّس ذات ذوالاجلال است .

امام باقر علیه السّلام در تفسیر دو آیه گذشته به نقل "اصول کافى" و تفسیر بسیار پر ارزش "نور الثّقلین" مى فرماید:

«إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ابْتَدَع الاْشْیاءَ کلَّها بِعِلْمِهِ عَلى غَیرِ مِثال کانَ قَبْلَهُ، فَابْتَدَعَ السَّماواتِ وَ الاْرْضَ وَ لَمْ یکنْ قَبْلَهُنَّ سَماواتٌ وَ لاأرَضُونَ».(۶۱)

حضرت حقّ تمام اشیائ جهان را بدون سابقه نمونه و مثالى با دانش و علمش به وجود آورد، آرى تمام آسماننها و زمین ها را پدید آورد در حالیکه قبل از آنها چیزى نبود.

صدر المتالهین که از بزرگ ترین مغزهاى متفکر عالم است و در توضیح و تقریر و استدلال بر مسائل مهمّ فلسفى نمونه ندارد در کتاب با عظمت "أسفار" مى فرماید:

وَ لَیسَ الاْبْداعُ وَ الاْنْشاء تَرْکیباً وَ لا تَأْلیفاً بَلْ تَأْسیساً وَ إخراجاً مِنَ الْعَدَمِ إلَى الْوُجُودِ:

ابداع و انشاء، به وجود آوردن موجود از ترکیب و تألیف چند شئ نیست، بلکه به وجود آوردن موجود، بدون سابقه مادّه و مقال و شئ است; و در حقیقت پدید آوردن موجود است در حالیکه قبل از وجود، چیزى نبوده و به چیزى تکیه نداشت و ریشه در برنامه و مسأله اى برایش نبوده.

ابداع و انشاء و اختراع چیزى جز به وجود آمدن موجود با علم و قدرت حضرت حقّ نیست ; و در حقیقت، اراده و مشیت و ابداع و اختراع و فعل و انشاء همان موجود است که به وجود آمده .و به بیان دیگر: موجودات آفریش تجلّى اسماء و صفات او به صورت فعلند.

میر داماد که ازشخصیت هاى کم نظیر فلسفى شیعه است مى فرماید:

"ابداع، عبارت ار خروج از جوف عدم صریح به متن وجود وثبات در عالم دهر است".و در جاى دیگر مى گوید:"ابداع عبارت از ایجاد شى غیر مسبوق به مادّت و مدّت است ."(۶۲)

البتّه آنچه فعلاً مشاهده مى شود، پدید آمدن اشیاء با تکیه بر قاعده ترکیب و تألیف است; و در حقیقت نظام موجودات نظام علّى و معلولى است و این مسأله هیچ منافاتى با ابداع و اختراع ندارد، زیرا تمام موجودات هستى وقتى به مادّه اوّلیه خودش برگردانده شود، آن مادّه اوّل و ریشّه اصلى موجود، بدون سابقه مادّه و مثال و منهاى ترکیب و تألیف به وجود آمده و وجودش فقط و فقط تکیه بر اراده و مشیت و اختراع و انشاء حضرت حقّ دارد.

داستان شگفت انگیز خلقت:

سر رشته و پدیده خلقت، و شروع و ابتداى آفرینش و به فرموده حضرت سجّاد علیه السّلام ابداع و اختراع جهان هستى، از اسرارى است که هنوز کسى موفّق به کشف آن نشده و به همین خاط ر در این زمینه نظریات گوناگونى از جانب اهل تحقیق بازگو شده است.

آنچه که در این مرحله مسلّم تمام متخصّصین فنّ است، و در آن جاى هیچ گونه بحث و جدل نیست این است که: این جهان پهناور و این میدان پر از عجایب و اسرار داراى نقطه ابتداست، و وقتى بودکه از این ماجرا هیچ خیرى نبود و جیز حضرت حقّ چیزى وجود نداشت، و او بود که اراده کرد موجودات رابه قدرت و عنایت خود ظهور دهد و دست به خلفت و آفرینش موجودات بزند، در حالى که براى هیچ موجودى در ابتداى به وجود آمدن نظیر و مثلى و مادّه مسبوقى وجود نداشت، آنچه مسبوق به موجودات بود حقّ و بس. امّااینکه چگونه خلقت به وجود آمد سرّى است که هیچ سرى از آن خبر ندارد.

ما هیچک از آنها را شاهد آفریشنش آسمانها و زمین و خلقت خودش قرار ندادیم .کتاب "پیدایش و مرگ خورشید" مى گوید: "مسئله پیدایش مادّه، اصولاً مسئله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است ; بایستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جریان آفرینش کائنات را تعقیب کرد."!

آنچه در قرآن مجید و روایات بسیار متین و، و گفتار دانشمندان بزرگ آم ده این است که: مصالح جهان خلقت و مایه هاى اوّل آفرینش عبارت بودند از ذرّات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پیدا شد؟ جوابش با علیه السّلام است، و احدى در این عالم از کیفیت پیدایش آن خبر ندارد.

«مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ»:(۶۳)

ما هیچیک از آنها را شاهد آفرینش آسمانها و زمین و خلقت خودش قرار ندادیم.

کتاب "پیدایش و مرگ خورشید" مى گوید: "مسئله پیدایش مادّه، اصلولاً مسئله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است; بایستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جرایان آفرینش کائنات را تعقب کرد"!

آنچه در قرآن مجید و روایات بسیار متین، و گفتار دانشمندان بزرگ آمده این است که: مصالح جان خلقت و مایه هاى اول آفرینش عبارت بودند از ذرات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پیدا شد؟ جوابش با اللّه است، واحدى در این عالم از کیفیت پیدایش آن خبر ندارد.

امّا در قرآن:

«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلاَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کرْهاً قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ»:(۶۴)

آنگاه به آفرینش و پدید آوردن آسمانها توجّه کرد، در حالیکه دود و گاز بود، پس به اراده مطلقه اش خطاب کرد: اى آسمان و زمین همه به سوى خدا از در شوق و رغبت یا جبر و کراهت بشتابید، آنها دعوت صاحب خود را پاسخ گفته و به زبان تکوین عرضه داشتند: با کمال میل و شوق به سویت مى شتابیم.

امّا در روایت:

على علیه السّلام در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مى فرماید: فَرَفَعَهُ فى هَوف ائ مَنْفَتِق، وَجَوٍّ مُنْفَهِق، فوّى مِنْهُ سَبْعَ سَماوات... پس آن کف، بخار را بالا برد در هواى گشاده و فضاى وسیع، و بعد از تسویه کردن آن، هفت آسمان را آفرید...

و در خطبه ۹۰ مى فرماید: وَ ناداها بَعْدَ إذْ بَعْدَ هِىَ دُخانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرى أشْراجِها... به آسمانهائى که مادّه اش دود و بخار بود فرمان داد، تا قطعات آن که با هم فاصله داشتند بهم پیوسته و گرد آمدند.

در کتاب "علل الشرایع" و "عیون أخبار الرضا" و "خصال" به روایت "بحار الأنوار" آمده که مردى شامى از امیر المؤمنین علیه السّلام از مادّه اوّلیه آسمان دنیا پرسید، حضرت پاسخ دادند: مادّه اوّلیه آن آب و گاز است (۶۵)

شارحان "نهج البلاغه" و مفسّران فرمایشات حضرت مولا گفته اند: بدون تردى مقصود از آب، آن مایع محسوس که مى بینیم نیست، بلکه یک مادّه مایعى است که استعداد تحوّل به موادّ آسمانى و زمینى را داشته است .

عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنىِّ قالَ: سَمِعْتُ عَلِیاً علیه السّلام ذَاتَ یوْم یحْلفُ: وَالَّذى خَلَقَ السَّماءَ مِنْ دُخان وَ ماء:(۶۶) حبّه عُرَنى مى گوید: شنیدم روزى على علیه السّلام بدینگونه قسم مى خورد: به خدائى که آسمان را از گاز و آب آفرید!

عبد اللّه بن سلام از رسول خدا پرسید: آسمان دنیا از چه چیز آفریده شده؟ فرمود: از موج مکفوف، عرضه داشت: موج مکفوف چیست؟ فرمود: آبى است راکد و ایستاده بدون اضطراب که در ابتدا دود و دخان بوده است .عرض کرد: راست گفتى اى محمّد.(۶۷)

در "تفسیر قمّى" در ضمن خبر غفلت آسمان است که: دود به فرمان خداوند منجمد شد.

امّا در منابع علمى:

مادّه جهان از گازهائى که در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراکم این گازها سدیم "مه رقیق" پدید آمده است.(۶۸)

دکتر گاموف استاد طبیعى دانشگاه واشنتگتن مى نویسد: جهان در ابتداى پیدایش مملوّ ازگازهائى بوده که در هوا پراکنده بوده است. این گازها از نظر تراکم و درجه حرارت به حدّى است که تصوّر آن براى ما امکان پذیر نیست.(۶۹)

عالم وجود انباشته از گازهاى هلیوم، هیدروژن، ازت، اکسیژن، آرگون، گاز کربنیک، نئون، کریپتون، گزنون است که همگى در راه خدمت آماده مى باشند(۷۰)، و تخلّفى از اراده صاحب خلقت ندارند.

دلایل نجومى به وضوح بر این دلالت مى کنند که ستارگان بى حساب آسمان و همچنین خورشید ما که درمیان آنها جاى دارد نمى توانند همیشگى بوده باشند، بلکه احتمال دارد متجاوز از دو میلیارد سال پیش از گازهاى سوزانى به جود آمده باشند که تمام عالم را قبلاً فرا گرفته بوده است.(۷۱)

ستارگان در مراحل نخستین پیدایش و تکامل خود، کرات گازى رقیق و نسبتاً سردى هستند که در نتیجه انقباض ثقلى رفته رفته گرمتر مى شوند.

در سپیده دم پیدایش جهان بایستى جرم ستارگان چنان رقیق بوده باشد که تمام فضائى راکه در برابر آنها وجود داشته پر کند و به این ترتیب گاز بهم پیوسته خاصّى را بسازد.(۷۲)

امیر المؤمنین علیه السّلام در پانزده قرن قبل در خطبه اوّل "نهج البلاغه" مسئله حرکت دخان و گاز را تا تبدیل به هفت آسمان شدن، برابر آخرین تحقیقات علمى و تجربى امروز چنین بیان مى کند:

"سپس خداوند سبحان با انشاء جدیدى جوهاى تیره و تار را که جهره اش بهم کشیده مى نمود بتدیرج و اندک اندک از هم گشود و باز کرد تا چهره اش باز شد".

ژرژگاموف در کتاب پر ارزش "یک، دو ،سه، بى نهایت" مى نویسد: وایتس زیکر توانست نشان بدهد که: ذرّات غبار رقیقى که در آغاز در تمام فضائى که امروز در اشغال سیارات است پراکنده بوده است، در حدود مدّتى نزدیک به یک صد میلیون سال با هم جمع شده و سیارات معدودى را که ما مى شناسیم به وجود آورده اند.(۷۳)

سیبورک در کتاب "عناصر جهان" مى گوید: منظومه شمسى ما از تراکم گازهائى با حرکت گردبادى ایجاد شده است، و چرخش سیارات و خود خورشید بازمانده همان حرکت چرخشى است.(۷۴)

ژرژگاموف در آخرین فصل کتاب "پیدایش و مرگ خورشید" مى گوید: داستان تکامل جهان از فضائى آغاز مى شودکه به صورت یکنواخت از مادّه اى که اندازه گرما و چگالى آن باور نکردنى است پر شده، و در این مادّه عمل تبدّل هسته هاى عناصر با یکدیگر به همان آسانى صورت مى گیرد که تخم مرغ در آب جوش مى پزد. در این آشپزخانه ما قبل تاریخى جهان، اندازه عناصر مختلف و نسبت آنها به یکدیگر مقدّر گردیده و از همانجاست که فراوانى آهن و اکسیژن و کمیابى زر و سیم تعیین شده است .

در تحت تأثیر فشار شگرف این گاز فشرده داغ، جهان به گسترش آغاز کرده و در طول این مدّت انبساط جهان چگالى و درجه حرارت مادّه به کندى در حال تنزّل بوده است.

در مرحله معینى از این گسترش، گاز پیوسته بریدگى پیدا کرد و به صورت پاره ابرهاى منظّم، مجزّاى از یکدیگر، به بزرگى هاى مختلف درآمد، و رفته رفته شکل این پاره ها به صورت منظّم گردى که همان شکل ستارگان است متبدّل گردید.(۷۵)

بر اساس منابع اسلامى و مدارک علمى که برپایه تحقیقات نجومى است به این نکته واقف شدید، که مادّه اصلى جهان توده اى از گاز یا به عبارت دیگر غبار، یا به اصطلاح قرآن مجید دخان بوده، که خود این مادّه اصلى طبق آیات قران و جمله زیباى دعاى اوّل صحیفه (اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً) و نظریات متقن علمى که توسّط دانشمندان با انصاف و روشندل اظهار شده تکیه بر اراده و مشیت ناظم و حکیم و قادرى دارد که احاطه علمى و قیومى اش بر باطن وظاهر هستى حاکم است و لفظ زیباى "اللّه" معرّف ذات اوست که مستجمع جمیع صفات کمال است.

صاحبان عقل و درایت و خردمندان با وجدان و آنان که هستى و ریاضیات عالى و فیزیک و هیئت را به دقّت مطالعه کرده اند، در برابر حضرت او خاضعند، و به وجود مقدّس او عالمانه و آگاهانه اقرار دارند، زیرا آنان هنگامى که مى بینند تمام اجزاى عالم به وسیله قوانین محکم ریاضى به یکدیگر مربوطند، و ریاضیات کلید فهم ظواهر طبیعت است، پى مى برند که ناگزیر اجزاى عالم هستى را خردمندى به یکدیگر پیوسته و این خردمند "اللّه" است، او هستى بخش و ترتیب دهنده اجزاى عالم هستى است که: اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً...

به همین خاطر انیشتاین مى گفت: اگر به نظام درونى که عالم ما را اداره مى کند اعتقاد قطعى نبود، براى قلم پایه و اساسى وجود نداشت. این اعتقاد و جزم و یقین است که ما رابه کشفیات علمى نائل مى کند و همواره چنین خواهد بود.

و باز مى گفت: بدون تردید هر بحث علمى دقیقى بر اساس عقیده اى شبیه به عقیده دینى است، آن عقیده اش این است که عالم براساس عقل آفریده شده و ممکن است آن را فهمید.

و در جملات زیباترى مى گفت: زیباترین و عمیق ترین احساسى که ممکن است به ما دست دهد حسّ عرفانى است.اوست که تخم علوم واقعى را در دلها مى افشاند. کسى که از این حس بى خبر است، کسى که دیگر نمى تواند دستخوش حیرت شود، یا به حالت بهت زدگى درآید گوئى مرده است. باید دانست که چیزى وجود دارد که ممکن نیست ما به آن پى ببریم و به صورت بالاترین کمالها و خیره کننده ترین جمالها تجلّى مى کند، حال آنکه استعدادها و حواسّ محدود ما جز به درک مقدّماتى ترین و ساده ترین صور این کمال و جمال قادر نیستند، این دانش و این حس را باید در ایمان واقعى جستجو کرد.(۷۶)

در جملات پر مغز انیشتاین سه مسئله أساسى به چشم مى خورد:

۱ـ عالم و این جهان هستى بر اساس عقل آفریده شده.

۲ـ انسان با همه توان قلبى و عقلى در برابر حضرت او و عظمت و مقامش مبهوت و حیرت زده است.

۳ـ کنه ذات وجود مقدّس او براى کسى قابل درک نیست.

گوئى انیشتاین که از طریق فیزیک و ریاضى و قدرت تفکر به این سه مسئله رسیده بطور دقیق آثار اسلامى را مطالعه کرده بود، زیرا ما این سخ واقعیت را به وضوح در قرآن مجید و روایات و دعاها مى بینمیم:

قرآن در نزدیک به هزار آیه عقل را دعوت به دقّت در جریان شگفت انگیز هستى مى کند، تا به این حقیقت برسد که نظام آفرینش بر پایه اراده و مشیت و حکومت عقل مطلق و حکمت و علم بى نهایت است.

در ابتداى قطعه دوّم زیارت امین اللّه که حاوى بهترین و پرمعناترین مضامین است آمده: اللّهُمَ إنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ إلَیک وَ الِهَةٌ: خدایا دلهاى آنان که در برابر عظمت و جلال تو خاضع اند نسبت به وجودت غرق شگفتى است!

در آثار اسلامى و روایات معتبره آمده: در ذات و کنه حضرت او اندیشه نکنید که جز حیرت و سرگردانى و تعجّب و بهت، چیزى عاید شما نمى گردد، آن وجود پاک را باید از طریق اندیشه در اسماء و صفات و آثارش شناخت، که در این شناخت سود کامل دنیائى و آخرتى نصیب انسان مى شود.

جان آلدر که از دانشمندان بزرگ قرن بیستم است در کتاب پر ارزش "ایمان به خدا در قرن بیستم" مى گوید:

نه تنها حقیقت خلقت، بلکه جزئیات خلقت نیز، اگر آنها را دقیقاً مورد مطالعه قرار دهیم، ما رابه اعتقاد به وجود خدا رهبرى مى نماید.

مثلاً وجود حیات در کره زمین را به نظر آورید، این حیات از کجا آمده و چگونه شروع شده است؟

تحقیقات و مطالعات عدّه بیشمارى از علماى زمین شناس این حقیقت را ثابت و مسلّم نموده است که مدّت هاى متمادى و بسیارى طولانى در زمین آثارى از حیات و زندگى نبود، همیشه پست ترین طبقات زمین را فاقد قوّه حیات یافته اند، ثاتى یافت مى شود که وجود قوّه حیات را در سطح زمین نشان مى دهد. علاوه بر این طبقات سطح الأرضى قدیمى همه آتش فشان بوده و از موادّ آتش فشانى تشکیل یافته، و نشان میدهد که در زمان تشکیل آنها، دنیا به قدرى حرارت داشته که تمام صخره ها مایع و جارى بوده اند. در مقابل آن میزان حرارتى که صخره ها را مبدّل به مایع مى نماید، هیچ گونه قوّه حیاتى قابل بقاء نیست. پس از آنهم که زمین رو به برودت و سردى گذاشت، میلیونها سال سپرى شد تا موجودات و حیات بر سطح آن پدید آمد، ولى این موجودات ذى حیات از کجا آمدند؟!

براى جواب سؤال مذکور سه فرضیه براى ما قابل تصوّر است: فرضیه اول این است که حیات از اصل زمین پدید گردید و منشأ آن خاک است.

طبق فرضیه دوّم باید بگوئیم حیات خود بخود و بدون هیچ گونه عامل خارجى به وجود آمده.

سوّمین فرضیه بر روى این عقیده استوار است که حیات نتیجه و مولود منشأ جاویدان و سرمدى حیات یا خدا مى باشد.

فرضیه اوّل کاملاً مناى و مخالف کلیه مقیاسها و اصول طبیعت است. هر سلسله از سلاسل عالم خلقت و آفریش مى تواند سلسله دیگرى مشابه خود یا مادون خود به وجود آورد، نجّارى میزى مى سازد، یا مردى طفلى به وجود مى آوردو یا پرنده اى آشیانه اى مى سازد، ولى هیچ امکان ندارد که میزى مرد نجّارى را بسازد، یا طفلى مردى را بجود آورد و یا آشیانه اى پرنده اى را ایجاد نماید. با این وصف مشاهده مى شود در عین اینکه یک حیات به وسیله یک قوّه مافوق، موافق و مطابق اصول و قوانین طبیعت مى باشد، ایجاد یک سلسله عالى تر و والاتر در عالم خلقت به وسیله موادّ فاقد قوّه فعل و انفعال از قبیل خاک و سنگ نیز کاملاً مخالف عقل و تجربه است. علاوه بر این، مشخصّات اشیاء فاقد قوّه فعل و انفعال در طىّ قرنها مرد دقیق ترین مطالعات واقع گردیده و نتایج آن ثبت و ضیط شده و مدلّل گردیده است که هیچ کدام از آنها واجد استعداد ایجاد حیات نمى باشد.

این موضوع ما را به سوى فرضیه دوم مى کشاند که مى گوید: حیات خود بخود وجود یافت. در جواب این فرضیه باید گفت: على رغم مجاهدات و مساعى بیشمار در اثبات این فرضیه، به بهترین وسائل فنّى دارالتجزیه ها از دایره امکان خارج یم باشد. حیات در هز جا و همیشه به وسیله حیات پدید مى گردد، و هیچگاه به وسیله دیگرى به وجود نمى آید. تا آنجا که علم مى تواند بطلان یک عقیده باطلى را اثبات نماید، بر روى این فرضیه نیز که مى گوید حیات خود بخود پدید آمده خط بطلان کشیده است.

دریان صورت، حیاتى که دراین کره یفت مى شود و در همه جا به چشم مى خورد از کجا پدید آمده، و مبدأ و منشأ آن چه مى باشد؟ فوقاً مشاده نمودیم که حیات همیشه وجود نداشته است، و نیز ثابت نمودیم که ایجاد آن به خودى خود و یا به وسیله موادّ بى جان و غیز ذى روح، خارج از دایره امکان بوده است ; بنابراین تنها یک جواب معقول و منطقى در جلو ماست و آن مبنى بر این است که حیات از یک منشأ حیات عالى تر و والاتر و غیر مرئى که تمام اطراف ما را احاطه نموده پدیدار گردیده اتس ; این منشأ و مبدأ حیات را خدا مى دانیم.

وقتى مشاهده مى کنیم که حیات غیر مرئى مى باشد، در آن صورت غیر مرئى بودن این منشأ حیات نیز اشکال مخصوصى ناواند داشت .

ما اجسام زنده را توانیم دید، ول نمى توانیم حیات در وجد آنها را ببینمى ; هنگامى که شخصى مى میرد، هیچ نمى بینمى که چیزى از وجود وى خارج گردد، بدن وى ظاهراً پنج دقیقه بعد از مرگ عیناً همان است که پنج دقیقه قبل از مرگ بود، ولى ما مى دانیم که حیات کاملاً او را ترک کرده است ; لذا این عقیده کاملاً قابل قبول و منطقى است که بگوئیم همانگونه که خود حیات غیر مرئى است همانطور نیز منشأ و منبع آن غیر مرئى است.(۷۷)

من نیاز بیشترى به توضیح این مسئله نمى بینم، اینقدر هست که منابع اسلامى بخصوص قرآن مجید و منابع علمى و تحقیقى و تجربى مى گویند: مادّه اولیه آفرینش توده اى عظیم از گاز بود و این گاز بر اثر فعل و انفعالاتى که میلیون ها سال در آن به وجود آمده تبدیل هب این مجموعه شگفت انگیز شده که آن را جهان مى نامند; و منشأ این همه عجایب بهت انگیز و عناصر پر از اسرار، و این نظام متقن و با حساب با توجّه به هزاران استدلال منطقى و حکمت استوار، وجود مقدس اللّه و ذات اقدس حقّ، که انبیاء گرام و ائمّه طاهرین و اولیاء عظام و عرفاى شامخ و کتب آسماین و بخصوص قرآن مجید آنچنانکه شایسته است او را معرّفى کرده و دستورات حضرتش راکه ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است تبلیغ کرده و از آدمى خواسته اند در تمام زمینه هاى زندگى بنده آن حضرت باشد.

وحشى بافقى، شاعر عارفو نکته پرداز واقف، در وصف آن جناب گوید:

آن که به ما قوّت گفتار داد *** گنج گهر داد و چه بسیار داد

کرد به ما لطف ز لطف عمیم *** نادره گنجىّ و چه گنج عظیم

آن که از این گنج نشد بهر مند *** قیمت این گنج چه داند که چند

دخل جهان گشته مهیا از این *** بلکه دو عالم شده پیدا از این

بود جهان بر سر کوى عدم *** بى خبر از وضع جهان قِدَم

نه سخن کوْن و نه ذکر مکان *** نه زهیولا و ر صورت نشان

نام سما و لقب ارض نه *** عمق نه و طول نه عرض نه

چون نه ز ابعاد نشان بود و نام *** قابل ابعاد که بود و کدام

غیر برون بود ز ملک وجود *** غیر یکى ذات مقدّس نبود

بود یکى ذات و هزاران صفات *** واحد مطلق صفتش عین ذات

زنده باقى احد لایزال *** رو شده موجود هم این و هم آن

آن که از او دیده فروزد چراغ *** از مدد باصره دارد فراغ

وان که دهد کام و زبان را بیان *** هست چه محتاج به کام و زبان

آنچه نه او بود نمودى نداشت *** محض عدم بود و وجودى نداشت

خلوتیان جلمه به خواب عدم *** در تتق غیب فرو بسته دم

تیره شبى بود در آن تیره شب *** ما همه در خواب فرو بسته لب

شام سیاهى که دو عالم تمام *** گم شده بودند در آن تیره شام

موج برآورد محیط قِدَم *** ابر بقا خاست ز بحر کرم

گشت از ان ابرکه شد دُرفشان *** حامله درّ صدف کنْ فَکان

شعشعه آن گهر شب فروز *** کردشب تار جهان همچو روز

صبح دل افرزو عناست دمید *** باد روان بخش هدایت وزید

کوکبه مهر پدیدار شد *** هر دو جهان مطلع انوار شد

از اثر گرمى آن آفتاب *** دیده گشودند جهانى ز خواب

عقل جنیت زه مه تاخت پیش *** رایت خویش از همه افراخت بیش

فوج به فوج از پى هم مى رسى *** خیل و حشم بود که صف مى کشید

جیش عدم سوى وجود آمدند *** بر سر میدان شهود آمدند

تاخت برون لشگرى از هر طرف *** پیش جهاندندو کشیدندصف

لشگر حُسن از طرفى در رسید *** عشق و سپاهش ز برابر رسید

از طرف حُسن برون تاخت ناز *** وز طرف عشق د رآمد نیاز

عشق و سپاهى ز کران تا کران *** حسن و وفا بود جهان تا جهان

محنت و درد سیه بى شمار *** آمد وصَف زد ز یمین و یسار

سوز و گذاز آمده در قلبگاه *** زد علم خویش به قلب سپاه

از صف خود عشق جدا گشت فرد *** تاخت به میدان و طلب کرد مرد

پر جگر آن مرد که شد مرد عشق *** آمد و نگریخت ز ناورد عشق

گوشه اى از جهان با عظمت خلقت:

بشر روى سوّمین سیاره یک ستاره صغیر واقع در کهکشانى به نام کهکشان داخلى زندگى مى کند، مع ذلک آنچنان هوشمند است که مى خواهد عظمت خیره کننده تمام جهان را درک کند. نمودارهاى زیر نشان مى دهد که او تا چه اندازه در این کوشش خود موفقیت حاصل کرده است.

مسافاتى که در اینجا داده مى شود بر حسب سال نورى است، یعنى براى احتساب آن باید در نظر بگیریم که نور در هر ثانیه ۰۰۰/۱۸۶ میل معادل ۰۰۰/۳۰۰ کیلومتر مى پیماید، با این حساب یکسال نورى بالغ بر شش تریلیون میل است.

مسافات این جهان هاى تو در تو از یکدیگر آنقدر زیاد است که هر طبقه فضائى بنوبه خود فقط لکه خالى در میان طبقه دیگر فضا محسوب مى شود. مثلاً منظومه شمسى که فضاى ۲ در قبال فضاى ۳ تا آخر.

فضاى ۱ منظومه شمسى: خورشید هشت دقیقه نورى یا۹۳ میلیون میل از زنى دور اس و عرض آن فقط یک هزارم سال نورى است.

فضاى ۲ نزدیک ترین ستاره: این ستاره را که آلفاسنتورى نامگذارى کرده اند۳/۴ سال نورى از زمین فاصله دارد، یعنى هرگاه یک سفینه فضائى با سرعت یک میلیئون میل در ساعت زا زمین حرکت کند تقریباً سه هزار سال طول مى کشد تا به این ستاره خیلى نزدیک برسد.

فضاى ۳ کهکشان داخلى : کهکشانى که زمین در داخل آن قرار دارد شبیه یک ظرف پر از ستاره و گاز و غبار است که ۰۰۰/۱۰۰ سال نورى فاصله دارد، ما بین ۱۰۰ میلیون ستاره اش خورشید زمین و ستاره آلفاسنتورى فقط یک نقطه نور در لبه خارجى این کهکشان مارپیچى به حساب مى آید.

فضاى ۴ نزدیکترین کهکشان: این کهکشان را (آندرومدا) نام گذاشته اند و ۲/۲ میلیون سال نورى از کهکشان داخلى دور است معذلک منجّمین آن را آنقدر نزدیک مى دانند که به آن کهکشان خواهر نسبت داده و قمستى از گروه کهکشانهاى داخلى تقلّى مى کنند.

(آندرومدا) نیز به شکل مارپیچ است که در کناره هاى آن ستاره هاى جوان سکونت اختیار کرده و درون غلیظش را ستارگان قدیمى سوخته شده اشغال کرده اند.

فضاى ۵ دورترین کهکشانها: (کازارها) از تازه ترین اکتشافات علوم نجوم هستند، نزدیک ترین آنها با علامت ۲۷۳ـ ۳ در فاصله ۲ میلیون سال نورى واقع است.

دورترین آنها که با علامت ۱۴۷ـ ۳ شناخته شده شش بیلیون سال نورى فاصله دارد.

تا اینجا منجّمین معتقدند که تازه تا نیمه راه کناره قابل رؤیت جهان با عظمت پیشرفته اند و هنوز فضاهاى نامکشوف دیگرى را باید بیابند.(۷۸)

کهکشانى که منظومه شمسى و کرات اطراف آن جزء کوچکى از آن به شما رمى رودذ محیطش ۹۵۰ کاترلیون متر است، در این کهکشان که ما به آن تعلّق داریم چندین نوع ستاره وجود دارد که بعضى از آنها به نام خورشیدهاى آبى رنگ نورشان ۰۰۰/۵۰ بار شدیدتر و قوى تر از خورشید ما است. این کهکشان پر از ستاره و پر از گاز و غبار است.

کهکشانها و منظومه ها و صورت هاى فلکى نیز مثل زمین و مرّیخ و زهره که به دور خورشید مى چرخند دور خود و دور کهکشانهاى بزرگترى نیز مى چرخند.

برخى از این کهکشانها با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در ثانیه دور خود یا دور فضاى نامتناهى گردش مى کنند.

تعداد کهکشانهائى که تاکنون شماره کرده اند از یک میلیارد تجاوز مى کند. هر یک از این کهکشانها ستارگاین دارند که از لحاظ عظمت هزاران برابر خورشید ما است، فقط کهکشانى که کره زمین در آن قرار دارد یکصد هزار میلیون ستاره دارد.

در هر صورت پس از دورانهاى مختلف و فعل و انفعالات شگفت انگیز، نظام متعن آفریش بدنى صورت که هست به وجود آمد، و در یک گوشه آن سیاره اى به نام زمین در سایه اراده و مشیت حقّ براى حیات موجودات ـ و به قول حضر سجّاد علیه السّلام خلق خدا اعمّ از جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ـ آماده گشت.

البتّه بیان و توضیح آماده شدن آب دریاها، به استعداد رسیدن خاک، تکوّن معادن، آراسته شدن زمین جهت زندگى و... مسائلى است که هر یک در خور کتاب کداگانه است، و خوشبختانه در این زمینه ها کتابهاى تحقیقى فراوانى نوشته شده که موضوعات هر کدام نمایش و نمودى از قدرت و اراده و مشیت حشرت حقّ و حکمت و علم آن جناب است .

وقتى دل سودائى مى رفت به بستانها *** عیش و طرب آوردى بر لاله و ریحانها

گه نعره زدى بلبل گه جامه دریدى گل *** تا یاد توافتادم از یاد برفت آنها

اى مهر تو در دلها وى مُهر تو بر لبها *** اى شور تو درسرها وى سرّ تو در جانها

تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم *** بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن *** کوته نظرى باشد رفتن به گلستانها

آن را که چینین دردى از پاى در اندازد *** باید که فرو شوید دست از همه درمانها

گر در طلبت ما را رنجى برسد شاید *** چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها

هرتیر که درکیش است گر بر دل ریش آید *** ما نیز یکى باشیم از جمله قربانها

هر کو نظرى دارد با یار کمان ابرو *** باید که سپر باشد پیش همه پیکانها

گویند مگو سعدى چندین سخن از عشقش *** مى گویم و بعد از من گویند به دورانها

زمین پس از جداشدن از خورشید طى قرون متمادى به سردى گرائید، و در سطح آن قشرى به وجودآمد که ابتا نازک و به تدریج ضخیم شد، از آن پس نخستین پوسته آن تشکیل یافت، و این قشر حایل بین موادّ مذاب درون زمین و آتمسفر و گاز موجود در جوّ شد.

زمین پس از سرد شدن منقبض گردید. چون هسته مرکزى زمین به حالت مَیعان بود، و مایع به علّت کاسته شدن درجه حرارت زودتر از جامد منقبض مى شود، به این سبب هسته مرکزى آن از حجم پوسته یا قشر جامدش کوچکتر است، و در سطح زمین چین هائى شبیه به چروک هائى که در سطح میوه هاى پلاسیده ظاهر مى شود به وجود آمد.

بالاى آن چین ها نخستین برآمدگى هاى قشر خاکى یعنى خشکى ها و قارّه ها پدیدار گردید، گازها و بخارهائى که در جوّ زمین موجود بود چون حرارت آنها کاهش یفات سرد گشته و درهم متراکم و به حالت میعان درآمدند و به باران مبدّل، و به روى زمین نازل، و در فرورفتگى هاى قشر و پوسته زمین جمع شدند، در نتیجه اقیانوس ها و دریاها به وجد آمدند.

مقایسه اى که نسبت به بلندى برآمدگى هاى قشر زمین یعنى کوهها با گودى دریاها بعمل آم ده، معلوم گردیده عمق دریاها زیادتر از ارتفاع کوههاى زمین است. بلندى مرتفع ترین کوهها ۸۸۸۴ متر و گودترین دریاها ۱۱۵۲۱ متر است.

به اراده آفریدگار توانا و مشیت مطلقه و دور اندیش جهان آفرینش، بر سطح برونى زمین قشرى از خاک براى پرورش گیاهان و تهیه مواد خوراکى انسان و حیوانات، و در درون آن سنگ و معادن فلزات جهت تمهید زندگى بنى آدم خلق شد، و براى استفاده از این همه مواهب، عقل و درایت و اندیشه و فکر به او مرحمت فرمود.

براى زمین، هوا و خورشید و ماه و شب و روز و چهار فصل و گردش وضعى و انتقالى و انواع معادن و گیاهان و چشمه و جوى و رود و رودخانه و دشت و صحرا و باغ و بستان و گلستان و هزاردستان، و هر چه براى پدید آمدن حیات لازم بود قرار داد، وانسان را بر سر این سفره کامل و جامع نشاند، و جهت تربیت و رشد و کمال و خیر دنیا وآخرتش انبیا و ائمّه و قرآن فرستاد، و وى را امر فرمود تا بر خوردش را باانواع نعمت هاى هماهنگ با قواعد الهى قرار دهد، تا صلاح و سداد و حکمت و عدالت بر زمین حکمفرما شود، و خیمه حیات از فساد و افساد پاک بماند.

فسردگان که اسیر جهان اسبابند *** به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند

ز خویشتن سرموئى چون نیستند آگاه *** چه سود از اینکه نهان در سمور سنجابند

ز زهد نیست به میخانه گر نمى آیند *** خجل ز آینه داران عالم آبند

نمى شوند چو موج لطیف گوهر بحر *** چو خار و خس همگى خرج راه سیلابند

خبر ز ساحل این بحر آن کسان دارند *** که سر به جیب فرو برده همچو گردابند

تهى باده) حکمت مدان خموشان را *** که همچو کوزه سر بسته پر مى نابند

به چشم قبله شناسان عالم تجرید *** ز خود تهى شدگان زمانه محرابند

به آشنائى مردم مبند دل، صائب *** که موج خاک چو آئینه، خلق سیمابند

مسئله اسرار آمیز حیات:

با جمع شدن اسباب و علل جهت پدید آمدن حیات بر صفحه خاک، مشیت عاشقانه اش به ظهور این واقعیت اسرارآمیز که تا ابد براى احدى روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حیات که پرتوى از امر حضرت او و شعاعى از هستى اوست ماهیات امکانیه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعى در روى زمین آغاز شد.

کرسى موریسن که از دانشمندان بنام مغرب زمین است و قسمت هاى عمده کتاب پر ارزشش: "راز آفرینش انسان" با معارف الهیه مطابقت دارد، محصول تحقیقات بزرگترین دانشمندان جهان علم را همراه با نظریات خودش در باب حیات بدین صورت در کتابش آورده:

حیات جاودانى است، ازمنه و اعصار بى حساب و عصور طبقات الأرضى سپرى شده اند و حیات همچنان باقى است.(۷۹)

قارّه ها از زیر آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حیات، اعماق دریاها و سطح امواج و شنهاى ساحلى اقیانوسها را با جود خود فرا گرفته است.(۸۰)

هر دفعه که دوره هاى یخ سپرى شده و قسمتى از سطح زمین را آزاد کرده است. حیات بالفور جاى آن را تصرّف نموده است.

هر وقت دوره یخبندان فرا رسیده و منطقه قطبى پیش آمده است باز حیات در برابر پیشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاى مانده است.

کوهها از سطح پرچین و چروک زمین بیرون جسته، سطح کره را زلزله هاى هولناک درهم ریخته، قلل شامخه جبال رد طىّ میلیون ها سال به تدریج شسته شده و طبقه به طبقه از بین رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون دریاها فرو برده و رسوبات سرزمین هاى عقیق همچو کفنى سپید کف اقیانوسها را پوشیده است، با این حال حیات همچنان جاودانى و سرمد باقى مانده است.

حیات، ذرّات خاک را به مصرف مى رساند و بنا به ناموس طبیعت هر روز شگفتى هاى تازه ایجاد مى کند، امّا هر ذرّه را که بکار برده است در مسیر خود باقى مى گذارد و مى گذرد.

صخره هاى سپید "دوور" که از طبقات گچ و آهک و سنگ چخماق تشکیل شده است تاریخ گویائى از داستان زندگانى حیوانات دریائى و نباتات بحرى و موجودات زنده ذرّه بینى قرون و اعصار متمادیه هستند. جنگل هاى سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز یادگار و باقى مانده دوره فعّالیت هاى ادوار گذشته زمین اند که حیات به وسیله آن نیروى آفتاب را اقتباس کرده و براى مصرف امروزى نوع بشر باقى گذاشته است!

همین میراث هاى گرانبهاست که از حیث قیمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مى شود و بشر را به درجات ما فوق حیوانى ارتقاء داده است.

از کوره گداخته قشر زمین که در اوایل تکوین همه موادّ در آن ذوب مى شدو به صورت نیمسوز و خاکستر در مى آمد، حیات نیروى آفتاب رابه کار انداخته، ذرّات مرکب آب را تجزیه کردو کربن را در اسید کربنیک ا اکسیژن جدانمود و از مجموع آنها نیروى سوخت را در سراسر سطح زمین ذخیره نمود; همین سوخت است که اساس اوّلیه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و این همه شگفتى ها در جهان پدید نیامده است مگر بر اثر آنکه حیات قواى منتشر از خورشید را جذب و نگهدارى کرده است.(۸۱)

حیات، بر اوضاع و احوال متغیر آب و زمین و هوا غلبه کرده ودر هر گوشه دنیا، نبات یا حیوان ظاهر کرده است.

حیات در اَشکال عدیده و مختلف خود از موجودات تک سلّولى تا ماهى ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از میکروب ها و انگلها و حیوانات ذرّه بینى تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شکل و هیئتى باشد بر عناصر طبیعت چیره مى شود و آنها را وادار مى کند از ترکیبات اصلى خود خارج شوند و به وضع و ترکیب جدیدى درآیند.

حیات، جانداران رنگارنگ و متنوّعى را از روى نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مى آورد و به آنها قدرتى مى دهد که نسل هاى نامحدود دیگرى را تا ابد به همان اشکال و قواره هابوجود آورند.

حیات، بى نهایت کثیر التّوالد است تا حدّى که خود از مازاد توالد خویش تغذیه مى کند، امّا در عین حال بر تعداد موالید، نظارت دقیق مى نماید تا مبادا مخلوقات آن بیش از ظرفیت زمین شود. فى المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگیرى نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستنى را از زمین بر مى اندازد و طولى نمى کشد که زندگى حیوانى در بالاى سطح آب معدوم مى شود.

حیات، پیکر تراش ماهرى است که شکل و هیئت موجودات زنده را طرّاحى مى کند، هنرمندى است که نقش هر برگ سبز یا تنه درختى را ترسیم مى کند و گل ها و میوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتى را به انواع رنگ ها مزین مى سازد.

حیات، رامشگرى است که نغمه سرائى عشق را به مرغان آموخته است و در آواى مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزى نهاده است که با هم راز و نیاز کنند.

این همه صداها واصوات متعدّد که از حنجره حیات بر مى خیزد از قرقر غوکان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماکیان تا عره غرورآمیز شیر و و از همه بوق و کرناى فیل، همه و همه مظهرى از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداى انسانى است که زیر و بم و تنوّع عجیب آن از اصوات سایر جانداران دلکش تر است.

به قول صائب:

سیاه مستى چشم از شرابخانه کیست *** عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست

ز خرمن که برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه کیست

ز خواب ناز نظر وا نمى کند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه کیست

نظر به خوشه پروین سیه نمى سازد *** دل رمیده مادر هواى دانه کیست

ز عشق نیست اثر در جهان نمى دانم *** که این هماى سعادت در آشیانه کیست

مى صبوح که در جام صبح ریخته است *** سیاه مستى شب از مى شبانه کیست

بهار، نسخه اى از پنجه نگارین است *** خزان میوه ده رنگ عاشقانه کیست

چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حریم سینه صائب شرابخانه کیست

حیات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادى در جمع آورى الحان و ارتعاشات صدا بگزیده و در عین حال لوازم و مصالح کافى نیز دردسترس او نهاده است تا از این اصوات به صورتى خوش استفاده کند.

حیات، مهندسى ز بر دست است که طرح پاى ملخ و مگس و عضلات ماهیچه و مفاصل و دستگاه خودکار قلب و سلسله الکتریکى اعصاب کلیه جانوران و همچنین اعضاء دستگاه عجیب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او کشیده است.

حیات، کیمیاگرى افسونکار است که به میوه ها طعم و به ادویه بو و به گلها عطر مى بخشد!!

حیات موادّ جدیدى تدارک مى کند که طبیعت از تهیه آن ها براى موازنه افعال خود و براى جلوگیرى از تهاجم مادّه حیات عاجز مانده بوده است.

حیات به پروانه ها و کرمهاى شب تاب تشعشع و نورى عطا مى کند که رد عشقبازیهاى شبانه آنها به کار آیدوکیمیا گرى حیات متضمّن خیر و صلاح عالم هستى است، زیرا نه تنها به نیروى آفتاب اسید کاربونیک و آب را تبدیل به چوب و قند مى کند، بلکه در ضمن این فعل و انفعال، اکسیژن و زندگى بخش را براى تنفس جانداران تدارک مى کند.

حیات، مورّخى داناست که تاریخ پیدایش خود را ورق به ورق در طىّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاى خارا نقش کرده است و فقط چشم و دل بینا مى خواهد که آن را درست بخواند و تفسیر کند. حیات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مى تاباند.

برّه جوان با نشاط تمام مى رود و فریاد شوق بر مى آورد و خودش هم نمى داند براى چه این کار را مى کند.

گونه طفل را افسونگر حیات رنگ مى کند و از چشم او برق تلألؤ مى ریزد و لبهاى نازک او ار با تبسّم مى گشاید. مادّه بدون حیات هرگز تبسّم نمى کند.

حیات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائى فراوان در بیضه فراهم مى کند و نوزاان را به قدر کافى تغذیه مى کند که زندگى و فعّالیت را آغاز نمایند. همچنین در سینه مادران حسّى نهفته و ناگفتنى پرورش مى دهد که براى نوزادان خود غذاى کافى تدارک نمایند. حیات، خود موجد حیات است، حوائج آنى نوزادان را با شیر رفع مى کند و احتیاجات آینده آنان را پیش بینى مى نماید. حیات عشق مادرى را به دنیا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همین عشق است که مردان مى جنگند نو جان فدا مى کنند.

حیات بریا حفظ و حراست موجودات وسائل عدیده مى انگیزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفى مى کند، به آن ها یاد مى دهد که فرار کنند، پر مى دهد که پرواز نمایند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقویت مى کند که گاهِ حمله یا دفاع آنها را یارى نماید، حیات گاهى به معصوم ترین حشرات صورتى کریه و وحشتناک عطا مى کند تا سایر جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضى نکنند.

حکیم شفائى اصفهانى در نَعْت حضرت بارى تعالى که حیات و هستى و وجود و موجود پرتوى از عنایت او و شعاعى از مشیت اوست، مى گوید:

اى نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخیز لَنْ تَرانى در جهان انداخته

روى پوشیده به بازار تجلّى آمده *** هاى و هوئى در میان عاشقان انداخته

تا به اوّل پایه جاهت رسیده پیک وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مکان انداخته

در بیاض حمد تو اندیشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اى کلْک از بَنان انداخته

در هوایت مرغ دل بال تفکر ریخته *** در رهت خنگ خرد نعل بیان انداخته

کبریایت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پیل دمان انداخته

حکمتش داده مجرّد با هیولى آشتى *** طرح الفت در میان جسم و جان انداخته

آنچه بازوى جنون زیب گریبان ساخته *** از فروغ ماه در جیب کتان انداخته

برگزیده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمى به حال خاکیان انداخته

گل فشان آسمان کرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته

از پى سیرابى اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبى به جوى استخوان انداخته

از شهاب تیر تا سوزد شیاطین حدوث *** حکمتش شکل اثیر اندر کمان انداخته

عقل کل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنکه صد جزو از میان انداخته

در ره باد صبا از سبزه مینا شکن *** در حریم باغ فرش پرنیان انداخته

روزىِ بى منّتِ هم کرده ناز و خاک را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته

از سپاس خویشتن عِقد لالى ساخته *** چون حُلى در گردن تیغ زبان انداخته

قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ریزه فلک را بر کران انداخته

رخصت یک عطسه داده از دماغ کن فَکان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته

آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاک را لا یعقل از رطعل گران انداخته

گلستان را کشور آباد ریاحین ساخته *** پس در او تاراج چنگیز خزان انداخته

گل صُداعى داشت از صوت و صداى عن لیب *** در صماخش زیبق شبنم از آن انداخته

غازه کارى کرده گل را از سر انگشت نسیم *** پیچ و تابى در قد سرو نوان انداخته

مادّه جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملى انجام نمى دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانین مربوط به قوّه جاذبه زمین و فعل و انفعالات شیمیائى و تأثیرات هوا و الکتریسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقش هاى تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور مى آورد. بدون وجود حیات عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانى قَفْر و لم یزرع و دریایى مرده و بى فایده مى شد، مادّه بدون حیات جامد و بى جنبش و حرکت است و تنها خاصیت آن این است که حیات رابه صورت جانداران مختلف متجلّى مى سازد و سلسله وجود زندگان را الى الأبد ادامه مى دهد.

انسان هنوز نتوانسته است بفهمد که حیات عبارت از چیست؟ حیات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هیچ صورت هندسى; حیات داراى قدرت و نیروى زیاد است، زیرا ریشه هاى درختى که در حال رشد و توسعه است صخره هاى سخت را مى ترکاند، درخت عظیمى را به وجود مى آورد و آن را قرنهاى متمادى برخلاف اثرات جاذبه زمین سر پا نگاه مى دارد و

هر روز هزارها خروار آب از زمین مى کشد و آن را به صورت برگ و میوه درختان در مى آورد. قدیمى ترین موجودات زنده د رروى زمین درختى است که پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه این عمر طولانى به منزله لحظه اى در حیات زمین مى باشد.

حیات با کوششى تزلزل ناپذیر به کالبد مادّه جان مى بخشد و در عین انجام انى امر خطیر هیچ گونه تبعیضى قائل نمى شود و نه به حال چیزى دلش مى سوزد و نه از انجام کارى احساس مسرّت و خوشحالى مى کنند، با این حال حیات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدرکه در این عالم است و تنها از راه حیات است که ما با فهم ناقص خود به صنع خداى بیچون پى مى بریم و اعمال او را ستایش مى کنیم; حیات وسیله و دست آویزى است که مقاصد "عقل کلّ" رابه موقع اجرا مى گذارد; حیات جاوید و سرمدى است.(۸۲)

آرى به قول حضرت زین العابدین علیه السّلام: اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً.

در حُسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم *** در چشم نکو رویان زیبا همه او دیدم

در دیده هر عاشق او بود همه لایق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او دیدم

دلدار دل افکاران غمخوار جگر خواران *** یار ده بى یاران هر جا همه او دیدم

مطلوب دل درهم او یافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

دیدم همه پیزش و پس جز دوست ندیدم کس *** او بود همه او بس تنها همه او دیدم

آرام دل غمگین جز دوست کسى مگزین *** فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم

دیدم گل بستانها صحرا و بیابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او دیدم

هان اى دل دیوانه بخرام به میخانه *** کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

درمیکده و گلشن مینوش مىِ روشن *** میبوى گل و سوسن کاینها همه او دیدم

در میکده ساقى شو، مى درکش و باقى شو *** جویاى عراقى شو کو را همه دیدم

عجایب بدایع و اختراعات حضرت او ازشماره بیرون است، و قدرتى در آفرینش یافت نمى شود که بتواند به کمّیت موجودات آگاه شود، این همه کتاب و کتابخانه که حاوى بسیارى از مسائل خلقت است جز قطره اى از دریاى قدرت او نیست، شما تنها به وضع آفرینش خود دقت کنید ببینید از عجایب صنع او در کارگاه وجود خود چه مى بینید.

بر اساس حساب هائى که شده، هر نفر عادى قادر است که حدود ده میلیون خاطره را در مغر خود جاى دهد، به عبارت دیگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت کتبى با قطع عادى منتشر نمائیم بطور متوسط خاطرات یک نفر عادى کتابخانه اى خواهد شد که در حدود چندین میلیون جلد کتاب در آن باشد.

محفوظات اصلى یک ماشین حساب الکترونى بزرگ در حدود یک تا چهار میلیون مى باشد که براى هر یک از این محفوظات یک سیم حلقوى نازک مغناطیسى به کار مى رود.

جدیدترین دستگاهى که اختراع شده و درباره آن تبلغات زیادى صورت گرفته ماشینى است که توانسته اند با افزودن واحدهاى کمکى جدیدى به هسته مرکزى دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه میلیون واحد خبرى افزایش دهند.

این مغز الکترونى جدید با کلیه وسایل در حدودد بیست تا بیست و پنج متر مکعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاى اوّلیه که در سال ۱۹۶۴ ساخته شده و فقط قادر به حفظ ۶۰۰ واحد بود بسیار پیشرفته به نظر مى رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هیچیک از این مغزهاى الکترونى قابل مقایسه نیست، زیرا یک قطعه کوچک مغز که به اندازه انتهاى سنجاق باشد مى تواند خیلى بیش از هز یک از واحدهى الکترونى خبر کسب و نگاهدارى نماید; بطور متوسط ده میلیاد سلّول عصبى در مغز انسان وجوددارد که هر یک به تنهائى هزار واحد خبرى را نگاهدارى مى کند.

آیا رحم یا نطفه و خون مى دانستند که این جنین که فعلاً در محیط تاریک زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، باید پس از مدّتى به جهان وسیعى قدم گذاشته به فعّالیت هاى دامنه دار حیاتى بپردازد تا براى وى دستگاههاى حسّ و حرکت به وجود آورند؟ مگر قوانین نور و صوت را مى دانستند تا طبق احتیاج جنین دستگاه هاى عجیب بینائى و شنائى را بسازند؟!

آیا رحم و نطفه و خون مى دانستند که ادامه زندگى این جنین در سایه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت که این دستگاه دقیق خودکار را این طور مجهّز ساخته، صدها رگهاى ریز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بکشند و آنها را از حیث طول و قطر ظرفیت متناسب و معتدل بسازند؟!

آیا رحم و نطفه و خون اهمیت مغز و قلب را مى دانستند تا هنگام استخوان بندى بدن، مغز را که مرکز فرماندهى این کشور است درمیان جعبه استخوانى سر، و قلب را در قفس سینه، از عقب به ستون فقرات و از طرفین به استخوان هاى دنده ها محدود و محفوظ نمایند؟

آیا رحم یا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقایقى که در سازمان دقیق بدن لازم است چیزى فرو گذار نکرده، حتّى مژه ها را در کنار پلک ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! "نشانه هاى معرفت" ص ۷۹.

دستگاه دَوَران خون از کاملترین و شگفت آمیزترین خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى ان از تمامى خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى آن از تمامى خطوط راه آهن دنیا که صد الى صد و پنجاه هزار کیلومتر تخمین زده اند زیادتر است.

این دستگاه به طور خودکار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در کار و فعّالیت است.

براى نسج و بافته هاى بدن خونى را که احتیاج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر یک به مشترى هاى خود که سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها میلیارد متجاوزند مى رساند، ضایعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاى سفید و قرمز خون را مى سازد و در هر ثانیه یک میلیون گلبول قرمز به جاى همین مقدار که از بین رفته اند تهیه و آماده مى نماید.

وقتى که رگهاى انتقال خون عیب کنند به تنهایى آنها را مرمّت تعمیر مى نمایند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسیار ریز را سوراخ کند فورى آن ها را جوش مى دهد.

هنگامى که بریدگى کوچکى در سطح پوست بدن به وجود آید، به سرعت یک قسم کلاف کرک دار از مادّه فیبرین "ماده شبیه آلبومین خون" ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را درمیان مى گیرد و دلمه اى مى سازد که اگر آن دلمه مسدود کننده موجود نباشد بر اثر کوچک ترین زخم خونریزى شروع و عاقبت به مگر منتهى مى گردد.

دستگاه دَوَران خون هر دقیقه پنج لیتر و شبانه روز بیش از هفت هزار لیتر خون توزیع مى کند.

شریانها فقط لوله هاى ساده نیستند، بلکه رگهاى جاندارى هستند که داراى قابلیت کشش بوده، موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند.

قلب خون را کم کم ترشّح و به شریان مى فرستد و شریانها جریان آنها را منظّم ساخته و جریان نبض را سبک ترى مى کنند تا در وسط راه جریان خون بهم متّصل، مانند جوى باریکى به طور ملایم وارد رگهاى موئى بشود و هنگام مرگ شریانها به واسطه قوّه کششى که دارند از خون تهى مى شوند.

دستگاه دَوَران خون دو کار انجام مى دهد: خون که وارد شریانها شد و براى رساندن غذال به سلّولها به جریان افتاد، بارـ یعنى مواد مختلفه اى که عبارتند از: اسیدهاى آمینه، که براى مرمّت یافته هاى بدن به کار مى آیند، قند که منبع نیرو و قوّت است; مواد معدنى دیگر مانند: ویتامین ها، هرمونها و اکسیژن ـ همراه خود مى برد.

خونى که به طرف قلب به وسیله رگ هاى وریدى بر مى گردد در موقع بازگشت گازکربونیک، آب، رسوب سلّولهاى سوخته و خورده هاى تغییر و تبدیل پروتئین ها را با خود مى آورد.

حال ببینیم یک لقمه گوشتى که مى خوریم چه تغییر و تحوّلاتى در آن پیدا مى شود: در معده و روده هاى باریک، تخمیرهاى معدى پروتئین ها را به اسیدهاى آمینه تبدیل مى کنند، در جدار روده مویهاى خیلى ریز و کرک دار برآمده اى وجود دارد که در زیر میکروسکوپ شباهت به قالى پر پشم دارند.

تعداد کرک هاى مزبور به پنج میلیون مى رسد و هر کدام به یک رگ موئى قائم اند. در جدار رگهاى موئى خلل و فرج هائى است که ذرّات خیلى ریز اسیدهاى آمینه را تصفیه مى نماید و شیره و جوهر گوشت داخل جریان خون مى شود و نخست با کبد یا جگر سیاه که دستگاه یا آزمایشگاه شیمیائى و منظّم کننده خونست برخورد مى کند.

کبد دائماً مقدار قند ضرورى خون را که براى تغذیه عضلات و همچنین اسیدهاى آمینه راکه براى ساختن و پرداختن یافته هاى بدن لازم است کنترل و رسیدگى مى نماید.

اگر غذائى که خورده ایم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خونى که وارد کبد مى شود اسیدهاى آمینه آن زیاد خواهد بود، کبد قسمتى از آنها را ذخیره مى کند و مقدارى از بین مى رود، سپس خون، مهیا براى تغذیه سلولها مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى که طرف احتیاج سلّول است، مثلاً براى ساختن یک عضله یا مرمّت انگشتى که سوخته، به آن محل مى رساند.

قندى که با چاى مى خوریم، همچنین نشاسته نان و سیب زمینى تقریباًهمین راه را مى پیمایند و در روده باریک تبدیل به گلوکز گشته وارد کبد مى شود، هرگاه مقدار گلوکز زیاد باشد کبد آن را مبدّل به گلى کوژن کرده و به این شکل ذخیره مى کند، موقعى که عضلات احتیاج به سوخت دارند آن گلى کوژن مجدّداً به گلوکز "قند انگور" تبدیل، و تدریجاً از کبد بیرون مى رود; هنگام عملیات ورزشى کبد از گلوکز ذخیره دائمى خود که براى مدّت ۱۲ تا ۲۴ ساعت کفایت مى کند برداشت خواهد کرد.

چربى ها نیز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آیند، وقتى که از روده مى گذرند به اسیدهاى چرب مبدّل و وارد شیره غذائى مى شوند، هرگاه ذخیره گلى کوژن کبد و اتمام رسد، کبد مى تواند تا چند هفته نیروى سوخت بدن ار از ذخیره خود تأمین نماید.

به طورى که ذکر شد، خون، بار یا مواد مختلفه با خود دارد که مخصوصأ ماده هاى پروتئین آن قابل توجه است، از پروتئین ها یکى "ید" همراه دارد که براى غدّه هاى تیروئید، دیگرى داراى "فسفر" است که براى استخوآنهاو سوّمى "کلسیم" که براى استحکام و دوام دندآنها ضرورت دارند.

در خون همیشه یک لیتر اکسیژن حلّ شده است که این گاز حیات بخش در خون با هموگلوبین ترکیب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از این راه حاصل مى شود، هر چند این عمل در ریه ها انجام مى شود لکن عمل معکوس آن در سلّولها مى کند و گاز کربنیک خون را مى گیرد.

قسمت شایان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبکه وسیع رگهاى موئى است که لوله هاى ذرّه بین یریزى هستند که سر شریان و وریدها را بهم وصل مى نمایند، این رگها به حدّى ریز و باریک اند که گلبولهاى قرمز خون مجبورند در عبور از میان رگها ردیف شده به نوبت بگذرند، اینجاست که خون وظیفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّولها غذا مى رساند و سلّولهاى ضایع شده را گرفته با خود مى برد.

هر یک از سلّول ها در مایع نمکدارى که متوالیاً تجدید مى شود زندگى مى کنندو آن مایع شو ربه منزله دایه و پرورش دهنده سلّولهاست که در میان آن شناورند.

خون وریدى داراى رسوبهاى مختلفى است مانند: گاز کربونیک، آب، تفاله پروتئین هاى تغییر یافته، و دستگاه دوران خون این رسوبها یا دُردها را به کبد و کلیه ها مى فرستد.

کلیه یا قلوه ها دستگاه تقطیر و تصفیه اى است که از لوله هاى خیلى باریک تشکیل شده و طول لوله هاى آن در حدود یکصد کیلومتر مى شود; شکل آن شبیه لوبیاست و در شبانه روز قریب دویست لیتر خون صاف مى کند; موادّ مضرّه و ناپاک خون به ویژه اوره، آمونیاک و ته مانده هاى نهائى غذا را به پیشاب تبدیل مى نماید که دفع مى شود و ۱۷۸ لیتر مایع صاف شده را به خون بر مى گرداند.

کبد مقدار اسیدهاى آمینه و قند خون را کنترل مى کند، قلوه ها مواد معدنى خون را تعدیل مى نمایند.

خونى که وارد کلیه ها مى شود ممکن است داراى املاح سدیم، منیزیوم و فسفات به مقدار زیادترى باشد، کلیه ها ملح هاى مذکور را تحت کنترل قرار مى دهند و مقدار هرکدام از آنها را محدود مى سازند، و هنگامى که خون کلیه ها را ترک مى کند به طور دقیق هر مقدار ملح معدنى که طرف احتیاج اعضاى بدن است و لزوماً باید آن املاح را داشته باشند همراه خود مى برد و به سلّول ها مى رساند.

در برابر گلبول قرمز، گلبول سفیدى در خون موجود است که وظیفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضى از این گلبول ها به میکروبها حمله مى کنند و آنها را مى خورند.

در خون مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد که هنوز دانشمندان و شیمیست ها نتوانسته اند به ماهیت آن پى ببرند. به علاوه مادّه دیگرى در خون یافت مى شود که بسیار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسى ار معین و مقلوم مى سازد.

به طورى که مشروحاً ذکر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبکه هاى رگهاى موئى آن و همچنین مایع خون هر کدام عجیب و حیرت آمیز است و مواد مرکبه خون هم کمتر از آنها اعجاب آمیز نیست. چون به دیده فراست به ساختمن و جریان کار مداومآن ماشین فعّال بنگریم ناگزیریم سر تعظیم به آستان خداوند و صانع ازلى فرود آورده، از روى بصیرت او را ستایش و ذات بى همتایش را پرستش نمائیم.(۸۳)

عارف نیشابورى به محضر آن یکتاى بى همتا عرضه مى دارد:

عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روى تو حیران بماند

ذرّه اى سر گشتگىّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم مجرمى *** آفتاب روى تو پنهان بماند

پا و سر گم کرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بى پایان بمااند

هرکه جُست آب حیات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند

هر کسى کو وصل جوید بى طلب *** دایم اندر درد بى درمان بماند

ور کسى را با تو یک دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند

هر که را او وصل دادى بى نشان *** تا ابد این درد بى درمان بماند

هر که چون چوگان سرِ زلف تو دید *** همچو گوئى در خم چوگان بماند

حاصل عطّار از سوداى تو *** دیده اى گریان، دلى بریان بماند

راستى چه جهان شگفت انگیزى است; جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گیاها، جهان حیوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگیزتر پدید آمدن آنهاست که مایه اش تنها و تنها مشیت و اراده اوست!! «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً».

چه نیکوست حداقل ملّت اسلام براى شناخت حضرت حقّ و دستورات حکیمانه آن محبوب یکتا به "قرآن مجید" و "نهج البلاغه" و "صحیفه سجّادیه" و معارف اسلامى مراجعه کنند، که شناخت حضرت او "مایه سعادت" دنیا و آخرت، باعث شکوفائى استعدادهاى انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حیات است.

در احادیث نبویه آمده است: أعْرَفُکمْ بِاللّهِ أعْلَمُکمْ بِکتابِهِ: عارف ترین شما به اللّه، آگاه ترین شما به کتاب اوست.

شناسائى و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:

۱.معرفت ذات

۲.معرفت صفات

۳.معرفت افعال

درکتاب الهى; قرآن مجید از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهیه بحث و گفتگو مى شود و غایت خلقت انسانى و علّت غائى خلقتِ حقایق ملکوتى و موجودات واقع در مواطن غیب و سکان ملأاعلى، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتى که اصل الاصول علم اعلى به شمار رود.(۸۴)

"نهج البلاغه" و "صحیفه" و دعاها و معارف الهیه همه و همه توضیح و تفسیرى بر آیات کتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عینى که در دایره وجود است نشانى از ذات و توضیحى از اسماء و تفسیرى از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و این همه براى برانگیختن عشق و معرفت در قلب انسان براى پیمودن راه او تا رسیدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقى شدن به بقاء اوست.

امّا افسوس که در این زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غیر اسلامیان از حقایق الهیه بى خبرند، و به جاى سفر هب سوى دوست در ماتم شکم و شهوت اند، از این وادى نور دورند، و جملگى مست و مغرورند، و نمى دانند منشأ این همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائى از اصل عالم و ریشه هستى یعنى حضرت اللّه است.

به قول شوریده نیشابورى:

چه مقصود است اگر عمرى دویدیم *** که از مقصود خود بویى ندیدیم

به هر ره کان کسى برّد بریدیم *** به هر پرکان کسى پرّد پریدیم

بسى دلتنگى و زارى نمودیم *** بسى خوارىّ و بى برگى کشیدیم

بسى در گفتگوى دوست بودیم *** بسى در جست و جویش ره بریدیم

گهى سجّاده و محراب جستیم *** گهى رندى و قلاّشى گزیدیم

به هر ره کان کسى گیرد گرفتیم *** به هر پر کان کسى پرّد پریدیم

چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خریدیم

مگر معشوق ما با ماست لیکن *** ز نور حضرت او ناپدیدیم

به دست ما بجز باد هوا نیست *** که چون بادى به عالم بر وزیدیم

در این حیرت همى بودیم عمرى *** درین محنت به خود بر مى تپیدیم

کنون رفتیم و عمر ما بسر شد *** کنون این راه را پایان ندیدیم

دریغا کز سگ کویش نشانى *** ندیدیم ار چه بسیارى دویدیم

بسى بر بوى او بودیم و بوئى *** به ما نرسید و ما از غم رسیدیم

چو مقصودى نبود از هر چه گفتیم *** میان خاک تاریک آرمیدیم

آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اى از مفهوم عالى: «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً» بود; اگر تمام مفهوم را بخواهیم بفهمیم باید قدرت تماشاى تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستى رابه ما عطا کنند; در غیر این صورت رسیدن به تمام مفهوم این جملات زیبا که صاحبش آگاه به تمام مفاهیمش بود امرى غیر ممکن است.

«ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ وَ لاَ یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ»:

"چون موجودات را پدید آورد همه آنها را در مسیر اراده خویش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوى که از آنچه آنان را به سویش پیش تاخته کندى نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پیشى نگیرند".

عناصر و موجودات کیهانى اعمّ از منظومه ها وکهکشانها و سحابى ها و آنچه در آن دایره است به هدایت تکوینى در مسیر معین خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسیر معین و اثرگیرى و اثردهى لازم و فعل و انفعالات با حساب دقیق، باعث پدید آمدن این نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستى براى انواع موجودات زنده و غیر زنده شد.

قرآن مجید مى فرماید:

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کلَّ شَیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»:(۸۵) پروردگار ما آن وجود مقدّسى است که هر موجودى را لباس هستى پوشاند سپس هر یک را در مسیرى که لازمه وجود او بود هدایت فرمود.

تکوّن انواع معادن که در راه زندگى و حیات موجودات زنده سهم بسزائى دارند متّکى به هدایت تکوینى و اراده ازلى حضرت حقّ و مشیت حکیمانه آن ذات بى همتاست.

مسئله شگفت انگیز گیاهان از دیگر مسائلى است که باید مورد توجّه قرار گیرد، که چه ارتباطى بین دانه نباتى و خاک و آب و هواست، و چه نیروئى است که دانه را تبدیل به درخت و گل و گیاه و این همه میوه هاى متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ویتامین و مناسب با بدن مى نماید.

پاسخ تمام این مسائل یک کلمه است و آن عنایت و رحمت و لطف و هدایت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاک چه قدرتى و چه شعورى است که بتواند این همه نقش بدیع و صنع عجیب پدید آورد؟!

محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ این رشته در زمینه هاى زیر در باب گیاهان و نباتات و درخشان چه بحث هاى جالب و چه تحقیقات حیرت انگیزى دارند، که همه و همه نشان دهنده اتّصال گیاهان به مسئله هدایت و رحمت حقّ است:

طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائى نباتات، دخول مادّه، راههاى ورود، موادّى که داخل گیاه مى شوند، مکانیسم ورود آب، مکانیسم ورود اجسام محلول، مکانیسم ورود گازها، هدایت مادّه که از خارج آمده، هدایت مایعات، هدایت در زنبوریها، هدایت در دستگاههاى مختلف استوانه مرکزى، مصرف مادّه بى روح براى ساختمان پیکر گیاه، ترکیب نورى گلوسیدها، ترکیباتى که درپى ترکیب نورى صورت مى گیرند، تولید گلوسیدها، تولید پروتیدها، تولى لى پیدها، پدیده هاى از هم پاشیدگى، هدایت موادّى که از متابولیسم حاصل شده اند، انرژى نورانى، انرژى مکانیک، انرژى الکتریک، انرژى حرارتى.(۸۶)

این همه است که در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زین العابدین در سپاس و تعریف از عنایت حقّ بیان داشته:

میان باغ حرامست بى تو گردیدن *** که خار با تو مرا به که بى تو گل چیدن

و گر به جام برم بى تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزیدن

اگر جماعت چین صورت تو بُت بینند *** شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن

کساد نرخ شکر در جهان پدید آید *** دهان چون بازگشائى به وقت خندیدن

به جاى، خشک بمانند سروهاى چمن *** چو قامت تو ببینند در خرامیدن

منِ گداى که باشم که دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن

به عشق و مستى و رسوائیم خوشت از آنک *** نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن

نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاى عارف از ابروى نیکوان دیدن

عنایت تو چو با جان سعدى است چه باک *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجیدن

گیاهان با هدایت حقّ، همراه با کمک خورشید، خاک، هوا و آب، اغلب به رنگ سبز آراسته مى شوند تا جهان طبیعت به رنگى مطبوع و دل پسند درآید.

گردش در چمن افسردگى را مى برد و دل را باز مى کند، چرا؟ چون گیاهان اغلب رنگ سبز دارند; اگر همه گیاهان به رنگ سرخ بودند گردش در چمن، در باغ و جنگل فرح بخش نبود، بلکه براى اعصاب زیان داشت.

آیا اگر نباتات سیاهرنگ مى نمودند افسردگى را مى بردند، یا آن که دل مردگى مى آوردند؟

آیا بشر در این هنگام تفریحگاهى داشت; آیا دلتنگى بشر دائمى نمى شد؟ آیا رنگ همه گیاهان اگر زرد مى بود و منظره پائیز همیشگى بود، بشر چه مى کرد؟ اگر گیاهان همه سپید رنگ بودند، دیگر چشم صحیح و سالمى یافت مى شد؟ شما نمى توانید براى مدّتى به بیابانى پر برف نگاه کنید، رنگ سپید برف چشم شما را مى زند; پزشکان براى زندگى در برف عینک مخصوصى را براى چشم لازم مى دانند.

آیا اختیار سبز رنگى گیاهان در میان رنگ ها نشانه عقل و حکمت سازنده گیاهان نمى باشد؟

اگر ماشینى بطور خود کار به کار خود ادامه دهد و مغز متفکرى در آن تصرّف نکند محصول آن کارخانه یکجور خواهد بود و بس.

اتومبیلى اگر به راه افتد و راننده اى نداشته باشد جز به یکسو نخواهد رفت، مگر نشیب و فراز زمین سیر و حرکت او را تغییر دهد.

از گوناگون بودن محصولات کارخانه تشخیص مى دهیم که مغزى متفکر آن را اداره مى کند. از اختلاف سیر اتومبیل و پیچیدنش به این و آنسو، تندى و کندى آن تشخیص مى دهیم که اتومبیل تحت فرمان راننده اى عاقل قرار دارد.

اکنون به کارخانه خلقت و محصولات آن نظرى مى افکنیم و نمونه اى بسیار بسیار کوچک را که بیشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مى آوریم، به گیاهان مى نگریم که برگ هاى سبزى دارند، ولى برگ هاى آنها هیچ کدام به یک شکل نیستند، برگ هر گیاهى شکلى مخصوص دارد.

سبزى برگ هاى یک جور نیستند، اگر برگ این درخت را نزدیک آن درخت بگذاریم مى بینیم در سبزى با هم اختلاف دارند.

عدد انواع میوه جات در عالم مشکل است به شمار آید، اقسام گلها در جهان آن قدر بسیار است که به طور عادى در حساب نمى آید.

از یک میوه چندین جور موجود است، مى گویند: در هند سیصد قسم "انبه" مى باشد.

یکى از مهندسین کشاورزى مى گفت: در باغ کشاورزى پاریس بیش از پنج هزار قم انگور موجود است وآنها را با شماره معرّفى مى کنند، مثلاً مى گویند: انگور شماره ۱۷۵۲.

آیا کسى مى تواند انواع یک سیب را بشمارد؟

آیا این تنوّع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاى کارخانه خلقت نشانه آن نیست که اراده اى متفکر این کارخانه عظیم و پهناور را اداره مى کند، و میلیون سال است رهبرى و هدایت تمام موجودات را به عهده دارد؟(۸۷)

داستان هدایت و راهنمائى حیوانات هم از عجایب فعل حضرت حقّ است، قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:

«ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیتِها إنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقیم»(۸۸) زمام اختیار هر جنبنده اى به دست مشیت اوست، بدون شک هدایت پروردگارم به راه راست است.

کرسى موریسن در کتاب "راز آفرینش انسان" به مناسبت مسئله شعور، فصلى را به حیوانات اختصاص داده و نتیجه زحمات هزاران دانشمند را اینچنین بازگو مى کند:

پرندگان غریزه خانه و آشیانه دارند، چلچله اى که در رواق خانه شما آشیانه مى سازد، در فصل زمستان به قشلاق مى رود، امّا همینکه طلیعه بهار آشکار شد به لانه خود بر مى گردد.

در صورت سرماى دیماه خیلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرمسیر پرواز مى کنند و غالب آنها صدها فرسخ فاصله را در زمین و بر فراز دریاها مى پیمایند، امّا هرگز راه خانه خود را گم نمى کنند.

کبوترى را در جعبه سر بسته بگذارید، و مسافتى بسیار بعید آن را ببرید، همینکه پاى او را گشودید در هوا چرخى مى زند و یکسر به سوى آشیانه خویش مراجعت مى کند.

زنبور عسل در بحبوحه بادهاى تند که تنه درختان و شاخه نباتات را به شدّت تکان مى دهد و گرد و غبارى تاریک در فضا ایجاد کرده است راه کندوى خود را به سهولت پیدا مى کند.

حشرات ریز داراى چشمهاى ذرّه بینى هستند که میزان قدرت آنها بر ما مجهول است، و عقابها و قرقى ها و کرکس ها صاحب چشم هاى دور بینى هستند که مسافات بعیده را با آن مى بینند.

غالب حیوانات در شب ظلمانى راه خود را پیدا مى کنند و به آسانى راه مى روند، زیرا اگر چشمان آنها هم در تاریکى شب کند باشد اختلاف هواى اطراف جاده را درک مى کنند، و نور بسیار ضعیف ماوراء قرمز که از سطح جاده مى تابد چشم آنها را متأثّر مى کند.

چشم جغد در ظلمات شبهاى تار، موش کوچکى را که در میان علفهاى صحرا مى رود به آسانى مى بیند.

ماهى معمولى که ما گوشت آن را مى خوریم عدّه زیادى چشمهاى زیبا مثل چشمان خود ما دارد که پیوسته برق مى زند و دلیل آن اینست که هر یک از این چشمها نور افکنهاى برّاقى دارد و اجسام را به صور اصلى در مردمک منعکس مى سازد، از این نور افکنها در چشم انسانى تعبیه نشده است ; آیا تعبیه این نور افکنها بواسطه آن بوده است که قوّه مُدر که و شعور ماهى اسکالوپ کم است؟

تعداد چشم جانوران این دنیا از دو تا هست تا چند هزار، و کیفیت دید آنها هم با یکدیگر بکلّى متفاوت است.

زنبور عسل گلهاى رنگارنگ را به شکل و رنگى که مى بینیم نمى بیند، بلکه آنها را به وسیله نور ماوراء بنفش مشاهده مى کند و این نور خود بر زیبائى و جلوه گلها بسى مى افزاید.

زنبوران کارگر در کندوى عسل حجره ها و دهلیزها به اندازه هاى مختلف مى سازند: حجره هاى کوچک مخصوص کارگران و حجره هاى بزرگتر مخصوص زنبورهاى نر، در حالى که ملکه ها احتمالاً در حجره هاى اختصاصى قرار مى گیرند.

ملکه تخم هاى عقیم خود را در حجره مخصوص زنبوران نر مى گذارد، در حالیکه تخم هاى بار آور را در حجره هاى مخصوص مادّه ها و ملکه ها مى ریزد، کارگران که همان زنبوران مادّه تغییر کل یافته هستند از مدّتها پیش انتظار ظهور نسل جدید زنبوران را مى برند، و غذاى نوزادان را که عبارت از موم و عسل است تدارک مى کنند و براى آنها مى جوند، امّا همینکه زنبوران نر و مادّه نزدیک موقع تکامل خود مى رسند آن وقت عمل جویدن غذا را براى آنها موقوف مى کنند و عسل را به حال طبیعى به آنها مى خورانند، زنبوران مادّه که به این کیفیت پرورش مى یابند بعدها همان زنبوران کارگر مى شوند.

امّا براى زنبوران مادّه که در حجره ملکه هستند غذا را تا آخر کار همچنان مى جوند و به خورد آنها میدهند، و همین زنبورها هستند که تبدیل به ملکه کندو مى شوند و تخم هاى بار آور مى گذارند.

سگ به وسیله قوّه شامّه تشخیص مى دهد که چه حیوانى از نزدیکى هاى او گذاشته است.

همه حیوانات داراى حسّ سامعه بسیار دقیق وحسّاس هستند که قوّت شنوائى آن خیلى بیش از حسّ سامعه محدود و ضعیف انسانى است.

یک قسم از عنکبوتهاى آبى، لانه گردى شبیه به توپ از تارهاى خود مى سازد و آن را به جسمى بسته، در زیر آب مى اندازد، سپس خود بر سطح آب آمده موهاى زیر شکم خود را پر از هوا مى کند و به زیر لانه رفته هوا در آن مى دمد و در واقع آنرا یاد مى کند و آنقدر این عمل تکرار مى شود تا لانه او مثل توپ باد کرده و مى شود،آن وقت در این لانه تخم مى گذارد و بچّه هاى خود را بزرگ مى کند و به این وسیله آنها را از خطرات هوائى محفوظ مى دارد.

این عمل عنکبوت متضمّن یک سلسله اقدامات دقیق عملى از نسّاجى و مهندسى گرفته تا ساختمان و عملیات دریائى مى باشد!!

ماهى آزاد سالها در دریا زیست مى کند، و سپس به رودخانه اى که از آنجا به دریا آمده بر مى گردد، و عیجبتر آنکه از حاشیه رودخانه بالا رفته و به نهرى که خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود.

قوانین دولتى راجع به ساحل رودخانه ها هر چه مى خواهد باشد و قوانین مزبور فرضاً هم در یک ساحل رودخانه سهل تر از ساحل دیگر باشد، ولى ماهى آزاد فقط به تبعیت از شعور باطنى خود به همان ساحل مى رود که محلّ نشو و نماى او بوده.

هرگاه ماهى آزادى را که به سمت علیاى رودخانه مى رود از مسیر خود منحرف ساخته و آن را در نهرى غیر از آن که موطن اوست بیندازید خود او این اشتباه را درک مى کند و با جریان آب بر مى گردد و سپس بر علیه جریان شنا کرده و خود را به نهر اصلى خویش مى رساند.

امّا از قضیه ماهى آزاد عجیبتر و غامض تز قضیه مارماهى است; این حیوانات هجیب همینکه به مرحله رشد رسیدند و در هر رودخانه و برکه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه اى در جنوب جزایر برمودا حرکت مى کنند و در آن جا در اعماق ژرف اقیانوس تخم مى گذارند و در همانجا مى میمرند، آن عدّه از مار ماهى ها که از اروپا مى آیند هزاران میل مسافت را در دریا مى پیمایند تا به این نقطه مى رسند.

بچّه هاى مار ماهى که هنگام تولّد از هیچ کجاى عالم خبرى ندارند و فقط خود را در صحرائى بى پایان از آب دیده اند شروع مى کنند به مراجعت و موطن اصلى خود و پس از عبور از دریاهاى بى پایان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه یا برکه اى که والدین آنها از آنجا آمده اند بر مى گردند، به طورى که همه آبروها و دریاچه هاى جهان همیشه پر از مار ماهى است، این مارماهى هاى جوان پس از آنکه با زحمات و مشقّات فراوان خود رابه موطن اصلى رساندند در آنجا نشو و نما مى کنند و چون به سنّ رشد رسیدند بر طبق همان قوانین مزبور و لاینحلّ به نزدیکى جزایر برمودا بر مى گردند و این دور و تسلسل را از سر مى گیرند.

این حسّ جهت یابى و بازگشت به موطن از کجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاکنون هیچ مار ماهى از سواحل آمریکا در آبهاى اروپا دیده نشده و هیچ مار ماهى اروپائى هم در سواحل آمریکا شکار نشده است. براى آنکه مار ماهى اروپائى وقت کافى براى رسیدن به جزایر برمودا و پیمودن عرصه دریاها راداشته باشد دوره رشد آن رابه یکسال و گاهى هم بیشتر بالا برده است. آیا ذرّات سلّولهائى که با هم جمع شده و بدن مار ماهى را به وجود آورده اند داراى حسّ جهت یابى بوده و قوّت اراده اى هم براى انجام آن داشته اند؟

حیوانات ظاهراً داراى یک قسم حسّ استداراک یا "تلپاتى" هستند. اگر پروانه مادّه اى رادر کنار پنجره اطاقتان بگذارید غلائم خفیفى از خود پخش مى کند، پروانه نر از مسافتى بسیار دور که انسان مشکل مى تواند باور کند این علائم را مى گیرد و جواب آن را پس مى فرستد و شما هر چه سعى کنید که اختلالى در این خبرگزارى ایجاد کنید محال است موفق شوید!!

آیا این وجود ضعیف، دستگاه فرستنده با خود دارد، یا پروانه نر در کنار آتش شاخهاى خود دستگاه گیرنده دارد؟

جیرجیرک، بالها یا پاهاى خود را بهم مى مالد و صداى آن در شبهاى صاف و آرام تا یک کیلومتر مى رسد.

این آقاى جیرجیرک براى صدا کردن جفت خود ششصد تن هوا را به حرکت در مى آورد، و خانم جیرجیرک هم با یک وسیله دیگر فیزیکى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد.

اگر جوجه پرنده اى را از آشیانه خارج کنید و در محیطى دیگر آن را بپرورانید همینکه به مرحله رشد و تکامل رسید خود شروع به ساختن لانه به شبک و طریقه گذشتگانش خواهد کرد. آیا اعمال مشخّص و متمایزى که از انواع مخلوفات صادر مى شود همه اتّفاقى و بر سبیل تصادف است، یا عقل و شعورى کلى باعث صدور آنهاست؟

جواب تمام سؤالاتى که در این زمینه ها شده و پرسنده و سائل آن عقل یا علم است در جملات زیباى "صحیفه" آمده:

«ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ...».

آرى به قول حکیم شفائى اصفهانى:

مرا به کوى تو تا رخت در گل افتادست *** هزار کعبه به هر گوشه دل افتادست

صبا به یاد تو از باغ گلفشان مى رفت *** بجاى برگ گل آئینه در گل افتادست

ز دست یارى چشم کرشمسه پردازش *** کلاه گوشه خورشید در گل افتادست

به دوستى تو خصمند عالمى با من *** هزار دشمن و یک دوست مشکل افتادست

ز گرد بادیه ى این همرهى نمى آید *** غبار کیست که دنبال محمل افتادست

مریز خون سرشکم که آب چشمه عشق *** به خون گرم شهیدان مقابل افتادست

به دوزخ ابد آن کشته را حواله کنند *** که عجز کرده و از چشم قاتل افتادست

خبر کنید ز اشکم سپهر را کامشب *** ز جوش گریه من سخت غافل افتادست

ز تاب روى تو هر دم به اضطراب دوم *** برون ز خانه که برقم به منزل افتادست

نفس گداخته آن موجه ام به لجّه عشق *** که نیم کشته به آغوش ساحل افتادست

گرفته تنگ در آغوش رشک تعویذم *** که همچو زلف به دوشت حمایل افتاده است

شفائى از تو تمنّاى زخم دیگر داشت *** رسید حشر و همان نیم بسمل افتادست

داستان هدایت انسان هم که به وسیله عقل و فطرت و نبوّت و امامت و کتاب انجام مى گیرد از اعظم عجایب است. هیچ مدرسه اى به اندازه اسلام از طریق قرآن مجید و روایات در جهت تعریف عقل و ارزش این گوهر والا داد سخن نداده; ارزش انسان در پیشگاه حقّ و در حریم منطبق به قدر استفاده او از عقل است. عقل واسطه دریافت حقایق و در صورت به کار گرفتنش علیرغم هواى نفس، ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است. البتّه این معنا در طول تاریخ ثابت شده که اگر عقل از نبوّت و کتاب و امامت و هدایت و عنایت و رحمت حق کمک نگیرد قدرت فراهم آوردن تمام سعادت را براى انسان ندارد، این است که بین انسانهایى که از طریق عقل با هدایت حق مرتبطند و آنان که به عقل تنها تکیه زده اند فرق بسیار و تفاوت عظیم است.

مدرسه هائى که به عقل اکتفا کرده اند هرگز نتوانسته اند یک نمونه از مرد و زنى که در دامن نبوّت و ولایت تربیت شده اند تحویل تاریخ انسان و انسانیت دهند. وحشى بافقى در فرق بین عقل و نبوّت بر اساس منطقى محکم چنین فرموده:

حکیم عقل کز یونان زمین است *** اگر چه بر همه بالانشین است

به هر جا شرع برمسند نشیند *** کسش جز در برون در نبیند

بلى شرع است ایوان الهى *** نبوّت اندر و اورنگ شاهى

بساطى کش نبوّت مجلس آراست *** کجا هر بوالفضولى را در او جاست

خرد هر چند پوید گاه و بیگاه *** نیابد جاى جز بیرون درگاه

بکوشد تا کند بیرون درجاى *** چو نزدیک درآید گم کند پاى

چه شد گویاش گامى تا در کام *** چو پا نبود چه یک فرسخ چه یک گام

بسا کورى که آید تا دربار *** چو چشمش نیست سر کوبد به دیوار

مگر هم از درون بانگى برآید *** که چشمى لطف کردیمش درآید

دراین ایوان که با طغراى جاوید *** برون آرند حکم بیم و امّید

نبوّت مسند آرایان تقدیر *** وز او اقلیم جان کردند تسخیر

به عالى خطبه اَلْمُلْک لِلّه *** زماهى صیتشان بر رفت تاماه

جهان را در صلاى کارِ جمهور *** به لطف و قهر تو کردند منشور

نه شاهانى که تاج و تخت خواهند *** از این ده هاى ویران باج خواهند

از آن شاهان که کشور گیرِ جانند *** ولایت بخش ملِک جاودانند

عطاهاشان به هر بى برگ و بى ساز *** هزاران روضه پرنعمت و ساز

بود ملک ابد کمتر عطاشان *** اگر باور ندارى شو گداشان

شهانى فارغ از خیل و خزانه *** طفیل پادشاهیشان زمانه

همه از آفرینش برگزیده *** همه از نور یک ذات آفریده

چه ذاتى عین نور ذوالجلالى *** چه نورى اللّه اللّه لایزالى

این مسئله به تجربه ثابت شده که عقل بى نبوّت همیشه اسیر هوا و هوس و غرائز و امیال حیوانى بوده، و جز نورى ضعیف آنهم در بعضى از مواقع از خود بروز و ظهور نداده. اگر عقل همراه با نبوّت مى زیست از تبعیضاتى که همیشه در تاریخ بشر بوده خبرى نبود.

مسئله قوى و ضعیف، حاکم و محکوم، مستکبر و مسضعف، استعمارگر و استعمار زده، آزاد و بنده، همه و همه ملول تنها ماندن انسان از نبوّت و امامت رهبران معصوم است.

قرآن مجید رادقّت کنید و به آیات کریمه اش فکر کنید، اگر دستوراتش حاکم بر حیات انسان بود، چیزى جز عدالت و حقیقت و مهر و رأفت درکره زمین دیده مى شد؟!

جهان همیشه پر از فساد و افساد، فسق و فجور، ظلم و جور، خیانت و جنایت و همه گونه تبعیضات ظالمانه بوده، و انى به علت نبودِ عقل و فکر و اندیشه و وجدان و فطرت دربشر نبوده، بلکه علّت این همه بیداد، جدا نگاه داشتن عقل از نبوّت و هدایت و وحى و امامت بوده. آرى عقل وقتى مهجور باشد جز این همه مصیبت و بیداد و بیدادگرى از جوامع انسانى توقّع نمى رود.

شعاع حکومت و نورانیت عقل، محدود به کشف حقایق مادّى و قسمتى بسیار ناچیز از علوم معنوى است، و این اندازه نورانیت در بپا کردن خیمه سعادت همه جانبه و خیر دنیا و آخرت در همه شئون کافى نیست، و این مقدار از روشنائى قدرت تأمین امنیت همه جانبه در زندگى بشر را ندارد; نیاز انسان را به مسئله وحى در تمام جوانب حیات به وضوح مى توان دید، و این واقعیتى است که مجامع علمى جهانى کم و بیش در مرز اقرار و اعتراف نسبت به آن قرار گرفته اند و دیرى نخواهد پائید که تمام جهان دست نیاز به پیشگاه وحى دراز خواهد کرد، و به حریم نبوّت پناه خواهد برد.

در هر صورت مکتب سعادت بخش اسلام بخشى عظیم از آیات قرآن و روایات رابه معرفى عقل و عظمت آن اختصاص داده، و با همه ارزشى که براى این عنصر معنوى قائل است آن را بى نیاز از ارتباط با عقل کلّ یعنى صاحب عالم و آدم نمى داند.

اسلام، خیر دنیا و آخرت انسان را محصول ارتباط او با عقل و فطرت و وجدان و قرآن و نبوّت و امامت میداند، و این همه را هرگز جداى از هم ندانسته بلکه این مجموعه را دلیل و راهنماى راه انسان به سوى سعادت همه جانبه معرّفى نموده است.

عقل همراه با علوم مادّى و معنوى قابلیت عجیبى براى رشد و کمال و رساندن انسان به خیر دنیا و آخرت دارد، هدایت عقل منهاى نبوّت هدایتى ناقص است و به هیچ عنوان تأمین کننده تمام نیازهاى بشر نیست.

عقل و نبوّت دو حجّت بزرگ الهى و دو چراغ فروزان در راه زندگى است که اگر انسان در پرتو این دو نور پرفروغ حرکت کند به تمام واقعیات و حقایقى که در عرصه حیات محتاج به آن است خواهد رسید.

انسان، با قدرت عقل به درک واقعیات و حقایق مى رسد و شیرینى و استحکام حکمت و استدلال را مى یابد، و با کمک این نیروى پر قدرت الهى به برنامه هاى خداوندى و به تمام حقایق آسمانى تسلیم مى شود و از وجود وى منبعى عظیم براى عبادت ربّ و خدمت به خلق ساخته شده و به پیمودن راه سعادت و سلامت موفّق مى گردد.

عشق و محبّتى که انبیاو اولیا، امامان و عرفا از آن دم مى زنند و آن را محور واقعیات مى دانند و بدون آن به دست آوردن زندگى با حقیقت میسّر نیست و اگر شعله آن از شبستان جان زبانه نکشد انسان به جائى نمى رسد، محصول پیوستن عقل به نبوّت انبیا و وحدت عقل و وحى است. عارف عاشق و واصل واله حاجى محمّد حسین حسینى قزوینى در این زمینه مى فرماید:

رفت یکى در بر شیخ کبیر *** کز کرم اى شیخ مرا دست گیر

ذوق و طرب نیست در آب و گلم *** درد طلب نیست به جان و دلم

بسته قید تن افسرده ام *** غمزده و خسته و دل مرده ام

راهبرم شو به سوى کبریا *** چون تو نه اى در پى کبر و ریا

شیخ بدو گفت که اى بینوا *** درد تو جز عشق ندارد دوا

میل دلت گر به سوى سادگى است *** عاشقیت مایه آزادگى است

خیز شتربان که بشد قافله *** ما و تو ماندیم درین مرحله

قافله عشق به منزل رسید *** کشتى عشّاق به ساحل رسید

هر که از این قافله غافل شود *** همچو من دلشده بیدل شود

نغمه عشق اتس که آرد شَغَب *** باده حسن است که آرد طرب

ساقى سُکر است که هستى رُباست *** ساغر وجد است که مستى فزاست

وحدت ذات است که بى ابتداست *** کثرت اسم است که بى منتهاست

نخوت هستى است که آرد غرور *** همّت مستى است که آرد حضور

سر به درى نِه که دهد افسرش *** همّت دربان بلند اخترش

دلشده را بزم و بساطى نماند *** صبر و سکون، عیش و نشاطى نماند

من کیم، آن راحله گم گشته اى *** دیده به خوناب دل آغشته اى

خیز شتربان که ز افسانه ام *** سوخت به حال دل دیوانه ام

عاشق دلسوخته دیوانه شد *** ترک خرد گفت و به میخانه شد

سلسله زان زلف دو تا بایدم *** ورنه بسى سلسله ها بایدم

اى زده بر خرمن صبر آتشم *** سوزم و زین آتش سوزان خوشم

خیز شتربان که شترهاى مست *** سر نشناسند ز پا، پا ز دست

شیفته جانى که گرفتار اوست *** آرزوى او همه دیدار اوست

آرى اگر عقل با کمک علم و وحى به کار گرفته شود و عالمیان عالم متدیین شوند جهان زندگى و عرصه گاه حیات نمونه اى از بهشت عنبر سرشت آخرت خواهد شد، و همگان در همه جهات وشئون فردى و خانوادگى و اجتماعى به حقوق خود قانع گشته، از تجاوز به حقّ دیگران اگر چه کمتر از ذزّه باشد خوددارى خواهند کرد. اگر علم و دین در مسیر عقل قرار نگیرند، این عنصر گرانبها و مایه سعادت از رشد و کمال مناسب برخوردار نخواهد شد، و اگر به عمل تنها آراسته شود و جداى از دین و ایمان به خدا و روز جزا بماند همانند پرنده اى است که از یک بال محروم باشد، در آن صورت دنیایش آباد و آخرتش به تمام معنى خراب خواهد بود.

در این زمان که دنیاى ما سال هزار و سیصد و شصت و هفت هجرى را مى گذارند سراسر جهان ا زمدرسه و دانشگاه و کتابخانه موج مى زند، و نور علم تقریباً بیشت رمراکز زمین را روشن کرده، امّا به خاطر عدم تعلّق قلب به ایمان و جدا زستن بشر از اسلام حقیقى، فضاى زندگى لبریز از فساد و افساد و سوء اخلاق است و هب این خاطر، جوامع جهانى از امنیت محروم، و تمام زوایاى حیات دچار ظلم و ستمکارى است.

ایمان به خداوند، و توجه به روز قیامت که محور بعثت و نبوّت انبیاء الهى بود، بعاث رشد عقل و شکوفائى تمام استعدادهاى انسانى، و حافظ انسان از شرور و مفاسد خانمانسوز است.

عقل به علاوه ایمان زمینه ساز بیدارى وجدان، و منبع تولید عشق و محبّت نسبت به حقایق و محرّک انسان به سوى فضائل و حسنات الهى است.

تجربه حیات بشرى ثابت کرده که، علم قدرت ظهور دادن این همه آثار معنوى و برکات باطنى را ندارد، آنچه باعث ظهور این همه حقایق است ایمان است و بس.

مؤمن محسن است، مؤمن صابر و متوکل است، مؤمن متّقى و پرهیزکار است، مؤمن منبع خیر و برکت است، مؤمن مولّد خیر و فضیلت است، مؤمن پاک و پاکیزه است، مؤمن بصیر و بیناست، مؤمن عارف و عاشق است، مؤمن...

آرى وقتى بوسیله وحى و نور نبوّت، شعاع ایمان بر قلب بتابد، میل دل به تمام حسنات میلى شدید مى شود، و جاذبه الهى انسان را مجذوب تمام حقایق مى نماید. شاه قاسم انوار که از عرفاى بزرگ است مى فرماید:

مخزن اسرار ربّانى دل است *** محرم انوار روحانى دل است

خانه دل معدن صدق و صفاست *** مظهر انوار ذات کبریاست

دل چه باشد کاشف اطوار روح *** دل چه باشد قابل امطار روح

زهد و تقوا قربت و خوف و رجا *** اعتبار و صدق و اخلاص و صفا

توبه و توحید و ایمان و یقین *** هم ثبات و هم ورع در راه دین

حسن عهد و رغبت و صدق و صفا *** عشق و قبض و بسط و تسلیم و رضا

فقر و تفویض و توکل نور فکر *** نور عقل و نور حشیت نور ذکر

جملگى اوصاف دل گردد ترا *** گر کنى پاکش ز شرک ما سوا

اى اسیر درد بى درمان دلت *** غرقه دریاى بى پایان دلت

دیو را بیرون کن از ایوان دل *** مدّتى مردانه شو دربان دل

عقل اگر در عرصه حیات و شئون زندگى از بنوّت کمک نگیرد، اوّلاً به دریافت حقایق معنوى موفق نشود، و ثانیاً اسیر شهوات و هوا شده، محجو باز تماشاى واقعیات مى شود. اثبات این معنى به هیچ عنوان نیاز به استدلال و حکمت ندارد، زندگى انسان در ادوار مختلفه نشانگر این حقیقت است.

عقل همراه با نبوّت و ولایت به فرموده عرفاى بزرگ مقام وصل است، و خرد و عقل منهاى رسالت انبیا مقام هجر و فراق.

مقام وصل مقام آراستگى به حقایق و صفات الهیه و حسنات اخلاقیه، و مقام هجر و فراق مقام اوصاف رذیله و حالات شیطانى است.

خواجه شیراز مى فرماید:

ز باغ وصل تو دارد ریاض رضوان آب *** ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب

عارف بزرگوار، عالم کامل محمّد بن محمّد دارابى در شرح این بیت حافظ مى فرماید:

بدان که وصل عبارت از معرفت حقیقى و متخلّق به اخلاق اللّه شدن است، و هجر عبارت از اوصاف ذمیمه و اخلاق ناپسند است، و بنابر تجسّم اعمال که آیات و احادیث دلالت بر آن دارد معنى بیت ظاهر است، مثل کریمه:

«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیر مُحْضَراً»:(۸۹)

روزى است که هر نفسى آنچه از اعمال خیر کرده، حاضر شده مى بیند.

و آیه:

«فَالْیوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۹۰)

پس آنروز ذرّه اى به هیچ نفسى ظلم نمى شود و جزا داده نمى شوید مگر همان را که عمل مى کردید.

و حدیث:

«اَلَّذى یشْرَبُ فِى الذَّهبِ وَالْفِضَّة إنَّما یجَرْجِرُ فى جَوْفِهِ نارُجَهَنَّمَ»: آن کس که در ظروف طلا و نقره چیز مى نوشد، جز این نیست که آتش دوزخ در شکمش صدا مى کند.

و روایت:

«الظُّلْمُ ظُلُماتُ یوْمِ الْقِیامَةِ وَ النّاسُ یحْشَرُونِ عَلى صُوَرِ أعْمالِهِمْ»: ظلم، تاریکیهاى روز قیامت است. و مردم طبق صورت اعمالشان محشور مى گردند.

و حدیث:

«أرْضُ الْجَنَّةِ قیعانٌ، وَ غِراسُها لا إلهَ إلاّ اللّهُ»: زمین بهشت کویر و بى گیاه است، و نهالهاى آن ذکر لا إله إلاّاللّه است.

و جامع علوم ظاهر و باطن شیخ بهاء الملّه در "شرح اربعین حدیث" از ارباب قلوب و مکاشفه نقل فرموده که: حیات و عقارب در برزخ عبارت از افعال ذمیمه و اخلاق قبیحه دنیویه است، و بهشت و رضوان و حور و قصور عبارت از اعمال صالحه و اعتقادات حقّه در این نشأة است که در آخرت به صورت نعمت و نقمت ظاهر مى شود، چون حقیقت واحده به صور مختلفه به حسب اختلاف مواطن متغایره ظاهر مى گردد.

هر آن که بر کام گیتى نهد دل *** به نزدیک اهل خرد نیست عاقل

چو نقد بقا نیست در جَیب هستى *** ز دامان او دست امید بگسل

روانست پیوسته از شهر هستى *** به ملک عدم از پى هم قوافل

به صد آرزو رفت عمر گرامى *** نشد آرزوى دل از دهر حاصل

ندانم چه مقصود دارى ز دنیا *** که گشتى مقید به دام شواغل

ضمیر تو ظاهر پرستى است و رنه *** چرا کرد در فعل اضمار حاصل

معلّل به اغراض نفس است فعلت *** که گشتى از آن جوهر فرد غافل

ز اقسام اعراض در فنّ حکمت *** جز اغراض نفسانیت نیست حاصل

تأمّل در اِبطال دور و تسلسل *** نهادست بر پاى عقلت سلاسل

اگر قامت همّتت را در این ره *** شود خلقت خاص توفیق شامل

نگردد سرا پرده چرخ و انجم *** میان تو و کعبه اصل حائل

نشسینى طربناک در بزم وحدت *** بشوئى غبارِ غمِ کثرت از دل

شوى سر خوش از جام توحید و گوئى *** تَخَلَّصْتُ مِنْ سِجْنِ تِلْک الْهَیا کل

خدایا به آن شمع جمع نبوّت *** که روشن به نور وى است این مسائل

که از لجّه بحر کثرت دلم را *** به عون عنایت رسانى به ساحل

ز سرچشمه وحدتم تر کنى لب *** که شد بر من از تشنگى کار مشکل

آنچه در سطور قبل به نگارش رفت گوشه اى از معانى بلند جملات زیباى زیر است که ازقلب عرشى حضرت سجّاد ظهورکرده: «ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ وَ لاَ یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ».

آرى پس از اینکه به موجودات لباس هستى پوشاند، همه آنان را در راه اراده و خواست خویش هدایت کرد، و همه را در مسیر عشق و محبّت خویش برانگیخت، آنان قدرت به تأخیر انداختن آنچه آنان را به جلو رانده ندارند، و نمى توانند آنچه ایشان را عقب انداخته پیش اندازند، و به عبادت دیگر تمام موجودات محکوم اراده او هستند و راهى براى آنان جهت پس و پیش نمودن امور نیست.

البتّه این حقیقت منافاتى با مسئله اختیار انسان ندارد، اختیار در رابطه با فعل انسان است، قدرتى نیست که بتواند به وسیله آن تغییرى در واقعیات ایجاد کند، وجود مقدّس او اراده فرموده بسیارى از موجودات بدون داشتن اختیار در مسیر نوع قدرت ایجاد تغییر در اراده ازلى و ابدى او ندارند.

نه من شکسته دلم از شکسته طرّه دوست *** درست چون نگرى هر دلى شکسته اوست

در هر صورت تمام اجزاء هستى با عشق به او به سوى او در حرکتند، گروهى با هدایت تکوینى، جمعى با هدایت غریزى و طبیعى و عدّه اى با کمک عقل و فطرت و وجدان و نبوّت، و این همه انهکاسى از اراده و مشیت و عشق و محبّت او به موجودات هستى و عناصر آفرینش است.

جانا همه عالم را بازار تو مى بینم *** مرد و زن و خاص و عام در کار تو مى بینم

عقل همه چالاکان حیران تو مى یابم *** جان همه مشتاقان ایثار تو مى بینم

با هر که سخن گویم زو مى شنوم سرّت *** هر جا که روم آنجا آثار تو مى بینم

در حلقه مجلس ها اسرار تو مى خوانند *** در جمله دفترها اذکار تو مى بینم

هر تن که سرى دارد در پاى تو افتادست *** هر جان که دلى دارد بیمار تو مى بینم

«وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لاَ ینْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لاَ یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ»:

"در تقسیم روزى که مستند به عنایت و لطف و کرم اوست، براى هر موجود زنده اى نصیب و قسمت معلومى قرار داده، آنکس را که فراخى و فراوانى در روزى معین نموده، کاهنده اى قدرت بر کاستنش را ندارد، و براى هر کس کاستى قرار داده فزاینده اى نیروى بر افزایش آن را ندارد، (زیادى و کمى رزق بر اساس مصلحت حکیمانه حضرت اوست، و احدى را قدرت تغییر این برنامه نیست".

درمسئله رزق و روزى حیوانات جاى بحث نیست، چرا که آنها از دائره تکالیف شرعیه بیرونند، امّا در ارتباط با انسان که مکلّف به تکالیف الهیه است و در برابر حلال و حرام حضرت حقّ مسئول است، و وظیفه دارد به توسط فعّالیت مشروع، آنچه براى او حلال و طیب مقرّر شده به دست آورد، و از حرامى که اصلاً روزى او نشده بپرهیزید، جاى بحث مفصّل و مشروحى است.

بر اساس آیات صریح قرآن پذیرش سلطه ستمکاران و طاغوت و طاغوتیان حرام است و قبول کننده ظلم و ستم، شریک ظالم و خائن است.

خداوند بزرگ براى همه انسانها در سفره طبیعت حقّ قرار داده: حقّ خوراک، حقّ مسکن، حقّ پوشاک و حقّ هر بهره مشروعى که انسان نیازمند به آن است; به هیچ عنوان معنا ندارد گروهى به عنوان حاکم بر دیگران از تمام مواهب طبیعى به هر صورت که بخواهند استفاده کنند، و استفاده ایشان به قیمت محرومیت اکثریت مردم جهان باشد، این مردمند که وظیفه واجب دارند بر ستمکاران نابکار و خائنان پلید و حاکمان زورگو در شرق و غرب عالم بتازند و آنان را سر جاى خود بنشانند، تا سفره گسترده روزى از چنگ آنان درآید و همگان در سایه جهاد مثبت و فعالیت مشروع بتوانند از ان استفاده کنند.

اگر کسى به وضع مستکبران و زورگویان و محرومیت مستضعفان و اکثریت مردم جهان بنگرد و بگوید خدا اینطور خواسته، بدون شک برخلاف صریح قرآن و عقل و منطق و حکمت و برهان نظر داده و به حضرت حق تهمت زده، و قضاوتى شیطانى و نابجا از خود بروز داده است.

وسعت و تنگى رزق مسئله دیگرى است، و حکومت جبّاران و طاغیان و بهره آزاد آنان از سفره طبیعت که به قیمت محرومیت بقیه است مسئله دیگر.

حکومت سلطه گران و ستم پیشگان و اسراف کارى آنان در امور مادّى، دردى است که باید با هجوم محرومان جهان بر آنان علاج شود.

این سگان هار و گرگان دهان باز باید از سر این سفره کنار زده شوند و جهان و جهانیان از شرّ آنان راحت شوند، تا آنان که در محرومیت جان مى سپارند به حقوق حقّه خود برسند.

وسعت رزق از جانب حقّ براى هر کس مقرّر گردد از طریق عنایت و لطف و فضل و از حلال خالص معین مى شود، آنهم نه براى اینکه دارنده وسعت به مال اندوزى و جمع آورى و به قول قرآن مجید "تکاثر" بپردازند، و تنگى رزق نه به معناى محرومیت کسى است که دچار محدودیت است و بر اوست که براى علاج تنگى روزى دست پیش دیگران دراز کند و شخصیت عالى انسانى خویش را با مالى که دست دیگران است معامله نماید، بلکه وسعت و کاستى بر اساس مصلحت جهانیان است و براى هر دو طرف جنبه امتحان و آزمایش دارد، و اگر اینگونه نباشد چرخ حیات و کارگاه زندگى آنطورى که باید، نخواهد گشت.

آنکس که داراى وسعت مى شود، باید اضافه درآمد خود را در راه نیازهاى جامعه مصرف کند، و از انیکه وسعت در رزق سبب مستى و بى خبرى او شود بپرهیزید و آن که داراى تنگى رزق است باید قناعت پیشه کند و براى رفع محدودیت از دست زدن به گناه و معصیت خوددارى نماید، که وسعت و تنگى براى انسان همیشگى نیست، بلکه هر کدام را دوره و زمانى است که آن دوره و زمان کلاس امتحان حقّ و محض مصلحت حیات انسان است و به قول قرآن مجید مال و اموال و زر و زبور دنیا و ملک و حکومت یکجا مستقرّ نیست، بلکه در حال گردش و در عرصه دست بدست شدن است.

بنابراین وسعت و گشایشى که براى مستکبران و زورگویان و طاغوتیان است، وسعت و گشایشى است که از طریق ظلم و زور و جبر و عنف و جنایت و خیانت و ستم و ستمکارى و خوردن خون مظلومان و غارت حقّ محرومان به دست آمده و ربطى به حضرت حقّ ندارد، که حقّ تعالى فراهم آوردن چنین وسعتى را حرام مى داند، و در روز قیامت و در دادگاه عدل تا آخرین درهم و دینار اینگونه ثروت و مال را به حساب ستمکاران خواهد گذاشت، آنهم حساب سختى که دنبال آن عذاب و شکنجه ابدى است. و محرومیت محرومان جهان که در ثروتمندترین سرزمین ها زندگى مى کنند و زیر پا و کنار دست آنان معادنى سرشار از عناصر قیمتى و طلا و نفت است نیز به حساب حضرت حقّ نیست که حقّ چنین محرومیت هاى عارضى را که محصول حکومت قلداران و سکون محرومان است رضایت ندارد.

در زمینه وسعت و تنگى رزق که مستند به حضرت حقّ است لازم است به قرآن مجید و روایات و اخبار مراجعه کرد، تا حقیقت مطلب آنچنان که باید روشن شود.

آیات قرآن مجید را در باب اصل روزى و حلال و حرام مالى، و وسعت و تنگى رزق، و اینکه همه این برنامه ها امتحان الهى براى رشد و تکامل انسان و شکوفائى استعدادهاى اوست، و انسان نباید در برابر ثروت مست کند و در تنگى معیشت پست شود، مى توان به پنج دسته تقسیم کرد:

۱ـ آیاتى که رزق و روزى را بطور مطلق مستند به حضرت حقّ مى داند، و از آن آیات استفاده مى شود که آنچه از جانب او مقرّر است صحیح و خیر و به دور از حرام و شرّ است، چرا که حضرت او منبع فضل و رحمت و عنایت و مرحمت و لطف و کرامت و جود و سخا و عطا و بخشش، و قدرت جناب او بى نهایت در بى نهایت است، و جز خیر و خوبى و درستى و سلامت براى احدى نخواسته و نمى خواهد; و از آنجا که سلامت زندگى مردم بستگى به رعایت اوامر و نواهى او دارد، و مهم ترین عامل حرکت آدمى به سوى عبادت و تقوا روزى پاک و حلال است، معنا ندارد خداوند عزیز از طرفى از انسان جز برنامه پاک و رعایت حقوق نخواهد، و از طرف دیگر خود حضرت او از حرام و ناپاک که کانالى جز شکستن مرزهاى حقوق دیگران و افتادن در لجنزار معصیت ندارد روزى انسان نماید، که در کار حکیم و عالم و عادل تناقض وجود ندارد.

«الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ»:(۹۱)

آنانکه به غیب ایمان مى آورند، و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه ما روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.

«الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ»:(۹۲)

«الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ»:(۹۳)

آنانکه چون یاد خدا مى شود دلهاشان به ترس و خشیت آید، و بر آنچه به آنان مى رسد صابرند، و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.

«أُولئِک یؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَینِ بِمَا صَبَرُوا وَیدْرَءُونَ بِالْحنَةِ السَّیئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ»:(۹۴)

آنان دوبار پاداش خود را مى برند به جهت آنکه صبر کردند، و بدى را با نیکى دفع مى کنند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.

«تَتَجافى جُنُبُهُمْ عَنِ المَضاجرعِ یدْعُنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ینففِقُونَ»:(۹۵)

پهلوهاشان از بسترها تهى مى شود، در حالیکه پروردگارشان را از روى ترس و طمع مى خوانند، و از آنچه روزیشان کرده ایم اتفاق مى کنند.

دراین آیات به خصال و اوصاف مردان راه حقّ و عارفان عاشق اشاره مى کند که اینان با غیب عالم در ارتباطند، و بپا دارنده نمازند، و چون یاد خدا شود قلبشان از عظمت حقّ مملوّ از ترس و خشیت مى شود، بر مصائب و طوفانها برا یحفظ دین خود صبر مىورند، بدى را به خوبى برطرف مى نمایند، به وقت نیمه شب و سحر از بستر خوش و رختخواب ناز سربرداشته به عرصه گاه عبادت و مناجات قدم مى نهند; و در پایان هر پنج آیه مى فرماید: از آنچه که به این بندگان صالح و عباد شایسته روزى کرده ایم، در راه خیر و صلاح و پیشبرد اهداف حقّ و رفع نیاز نیازمندان و جبران درد دردمندان انفاق مى کنند.

آرى، اصل رزق و روزى در ارتباط با عنایت و حکمت خداست، و آنچه ریشه در اسماء و صفات او دارد صحیح و پاک و اصیل و با بنیان و عین نور و روشنائى است و این معنا از جمله «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ» استفاده مى شود.

با توجّه به آیات یاد شده، احدى را نمى رسد که تصوّر کند خداوند را غیر از روزى پاک رزق و روزى دیگرى هست و آن از حرام است، که این مسئله تهمتى است شیطانى به حریم پاک حضرت حقّ، حریمى که از هر عیب و نقصى منزّه و جز کمال و درستى و عدل و صدق و رحمت و کرم و خلاصه کمالات بى نهایت در بى نهایت، در آن پیشگاه با عظمت چیزى یافت نمى شود.

عارف باللّه میر محمود هاشم شاه، مشهور به جهان شاه، داستان عجیبى را به صورت نظم در باب اینکه جز حلال و پاک روزى انسان نیست، و به خصوص اگر آدمى مورد توجّه و عنایت دوست واقع شود او را به هر شکل ممکن از افتادن در ورطه حرام خورى حفظ مى کند، نقل مى فرماید:

شاه ولىّ، سید اهل یقین *** قطب جهان، نعمت حقّ، نور دین

خسرو معموره صدق و صفا *** تا جْور کشور فقر و فنا

بود به اصحاب فنا در سلوک *** قطع نظر کرده ز میر و ملوک

روزى او هر چه رسیدى ز غیب *** شبهه نکردى که بود شبهه عیب

چون صفت شاه به آثار خاص *** گشت عیان نزد عوام و خواص

مى تَمَر (۹۶) خسرو صاحب قران *** در طلب شاه شد از امتحان

گفت به خادم که زوّجه حرام *** مائده اى ساز ز نوع حرام

خادمِ مطبخ به چراگه دوید *** برّه مستى ز ضعیفى کشید

در طلب شاه ز ایوان قدر *** رفت اشارت به امیران صدر

شه به در قصر همایون رسید *** غلغله بر گنبد گردون رسید

چون به ملاقات سر افراز گشت *** بر طرف مسند خود بازگشت

میر تَمَر گشت بدان مرد حقّ *** از سر اخلاص و صفا هم طبق

هر دو به غیبت متوجه شدند *** آکلِ آن برّه فریبه شدند

گفت امیرش بنما این طعام *** رزق حلال است به ما یا حرام

گفت از این قسم که کردى سؤال *** بر تو حرام آید و بر ما حلال

بود در این قصّه که از گرد راه *** شد ز ستم پیره زنى دادخواه

گفت مرا از بره هاى سره *** نیت سید شده بود این بره

بر در دروازه یکى در رسید *** برّه ز دوشم به تطاول کشید

مى تمر چونکه شنید این کلام *** بر سر پا خاست به صدق تمام

پاى ز سر کرد و قدم پیش ماند *** در قدم شاه سر خویش ماند

گوش مکن در حق پاکان غرض *** جوهر خالص بشناس از عَرَض

گر دو جهان غرقه شود در و بال *** روزى عارف نبود جز حلال

کارکنانى که در این پرده اند *** روزى ما در خور ما کرده اند

هاشمى از خلق بگردان عنان *** رخش قناعت ز فلک بگذران

هاشمى از مزرع جان توشه گیر *** در چله خم شو چو کمان گوشه گیر

مرد رهى از کجى اندیشه کن *** راستى و راست روى پیشه کن

در طى این ورطه قدم تیز کن *** وز خطر بادیه پرهیز کن

پاى برون نِه ز مَضیق جهات *** روى بگردان ز همه کاینات

۲ـ آیاتى که رزق روزى شده حق را صریحاً حلال طیب دانسته و پیشگاه مقدّس کارگردان هستى را از عیب حرام روزى کردن مبرّا نموده و به دست آوردن حرام را گام نهادن جاى پاى شیطان به حساب آورده است:

«یا أَیهَا النَّاسُ کلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلاَلاً طَیباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»:(۹۷)

اى مردم از آنچه در زمین است آنرا که حلال و پاک است بخورید، و از گامهاى شیطان پیروى مکنید که او دشمن آشکار شماست.

«وَکلُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللّهُ حَلاَلاً طَیباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»:(۹۸)

و از آنچه خداوند روزى شما کرده آنرا که حال و پاک است بخورید، و از خدایى که به او ایمان دارید پروا کنید.

«فَکلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَیباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۹۹)

پس از آنچه به غنیمت آوردید آنرا که حلالو پاک است بخورید، و از خدا پروا کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است.

«فَکلُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَیباً وَاشْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کنتُم إِیاهُ تَعْبُدُونَ»:(۱۰۰)

پس از آنچه خداوند روزیتان کرده است آنرا که حلال و پاک است بخورید، و نعمت خدا را سپاس دارید، اگر تنها او را مى پرستید.

در آیات بالا به وجوب شرعى توجّه به اکل حلال طیب و حرمت خوردن حرام اشاره رفته و هشدار مى دهد که در برابر حرام مالى تقوا پیشه کنید و چون به مصرف حلال طیب موفّق شدید، شکر نعمت هاى الهى را به جاى آورید.

از جملات «مِمّا رَزَقَکمُ اللّهُ - وَ مِمّا غَنِمْتُمْ» به طور صریح استفاده مى شود که آنچه را حضرت حقّ و جناب محبوب روزى فرموده حلال طیب است، و وجود مقدّس او نیست که راه حرام را به روى بندگان باز کرده است، این مردم هستند که حدود تقوا را مى شکنند و قدم به جاى قدم خطرناک شیطان و طاغوت مى گذارند و فرداى قیامت را که ظرف سعادت ابدى و خیر همیشگى است و جاى همنشینى با انبیا و اولیاست با این چند روزه زودگذر و فانى معامله مى کنند!!

سعدى شیرازى اینچنین به ابناء روزگار نصیحت مى کند:

شندیم که جمشید فرّخ سرشت *** به سرچشمه اى بر، به سنگى نوشت

بر این چشمه چون ما بسى دم زدند *** برفتند چون چشم بر هم زدند

نه بر باد رفتى سحرگاه و شام *** سریر سلیمان علیه السّلام؟

در آخر ندیدى که بر باد رفت *** خنک آن که با دانش و داد رفت

طریقت بجز خدمت خلق نیست *** به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

قدم باید اندر طریقت نه دَم *** که اصلى ندارد دم بى قدم

مگو جاهى از سلطنت پیش نیست *** که ایمن تر از مُلک درویش نیست

گدا را چو حاصل شود نان شام *** چنان خوش بخسبد که سلطان شام

اگر سرفرازى به کیوان در است *** وگر تنگدستى به زندان در است

چو سیل اجل بر سر هر دو تاخت *** نمى شاید از یکدیگرشان شناخت

نه هر آدمى زاده از دَد به است *** وگر تنگدستى به زندان در است

چو انسان نداند بجز خورد و خواب *** کدامش فضیلت بود بر دَواب

جهان اى پسر ملک جاوید نیست *** ز دنیا وفادارى امّید نیست

همه تخت و مُلکى پذیرد زوال *** بجز ملک فرمان ده لا یزال

برِ مرد هشیار دنیا خس است *** که هر مدّتى جاى دیگر کس است

۳ـ آیاتى که وسعت معیشت و تنگى رزق را تنها و تنها در جهت مصلحت حیات ذکر مى کند و هشدار مى دهد که به وسعت زندگى دل خوش نکنید و از ضیق معیشت ظاهرى سر به زانوى غم مگذارید که این هر دو امرى عارضى و زود گذر و از دست رفتنى است:

«اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ»:(۱۰۱)

خداوند است که بر اساس حکمت و مصلحت حیات، هر که را خواهد فراخ روزى و هر که را خواهد تنگ روزى گرداند، مردم ناسپاس به زندگانى دنیا دلشادند، در حالى که دنیا در برابر آخرت عنصر ناقابلى بیش نیست.

«إِنَّ رَبَّک یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیراً بَصِیراً»:(۱۰۲)

همانا خداى تو هر که را خواهد گشایش در رزق دهد، و هر که را مصلحت بداند تنگ روزى گرداند، اوست که با حکمت و علم بى نهایتش به طور کامل به صلاح و مصلحت بندگان آگاه و بیناست.

آیه بالا به خصوص قسمت پایانى آن را با کمال دقّت و با توجّه به تمام جهات حیات بشر از نظر بگذرانید، «إنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خریراً بَصیراً».

«اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلِّ شَیء عَلِیمٌ»:(۱۰۳)

خداوند است که هر کس از بندگان را بخواهد بسط رزق و هر که را خواهد تنگى معیشت دهد، همانا اوره صلاح هر چیزى آگاه است.

«أَوَ لَمْ یرَوْا أَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّ فِی ذلِک لاَیات لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۱۰۴)

آیا توجّه و دقت نکردند و اندیشه و عقل به خرج ندادند که همانا خداوند هر کس را بخواهد روزى وسیع دهد، و هر که را خواهد تنگ روزى گرداند، در مسئله نشانه هاى روشنى براى اهل ایمان است. (دقت کنید).

«قُلْ إِنَّ رَبِّی یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیء فَهُوَ یخْلِفُهُ وَهُوَ خَیرُ الرَّازِقِینَ»:(۱۰۵)

اى رسول من به مردم بگو که خدایم هر که از بندگان را خواهد وسعت رزق دهد، و هر که را اراده کند تنگ روزى نماید، و شما که از لطف خدا دستى به مال حلال دنیا دارید هر چه را در راه خوشنودى حق انفاق کنید به شما عوض مى دهد، او بهترین روزى دهندگان است.

آرى گشایش رزق امتحان الهى است و تنگى رزق هم امتحان، و هر دو نوع از امتحان هم به مصلحت عباد و بندگان است، تا چه کسى در عرصه وسعت رزق از امتحان حقّ که خرج مال در راه رضاى اوست برآید و چه کسى در تنگى معیشت براى حفظ ایمان و شرف خود تا به پایان رسیدن آن وضع صبر و استقامت پیشه کند.

باز هم لازم است توجّه کنید که وسعت روزى در چهار چوب حلال و مشروع آنهم با رعایت تمام قوانین الهى و فرامین حق مستند به خداست، و این وسعت از جانب محبوب داراى حدّ واندازه و مرز و بوم معین است، و دارندگان این نوع وسعت مکلّفند از گشایش زندگى به نفع محرومان و در جهت تداوم اسلام استفاده کد، که روى هم انباشته کردن ثروت گر چه از حلال باشد امرى نامشروع و برنامه اى ضدّ خدا و در جهت نابودى سعادت دنیا و آخرت است. و نیز ضیق معیشت به این معنا که هر چه انسان کوشش و فعّالیت مى کند آنطور که میخواهد نمى شود و یا بر اثر حادثه اى از حوادث طبیعى و یا اجتماعى مال مشروع را از دست مى دهدو دچار تنگى در زندیگ مى گردد مستند به خداست، نه ضیق معیشتى که بر اثر اسراف و تبذیر و ندانم کارى و گناه و معصیت به سر انسان آمده، که در ضیق معیشت واقعى جاى صبر واستقامت و حوصله و بردبارى و حفظ ایمان و اخلاق از دست شیاطین است، تا زمانى که به فرموده قرآن از پس عُسر نوبت یسر و بعد از مشکل نوبت آسانى برسد.

انسانى که بیناى حقیقت است بدون شک وسعت و تنگى روزى را به چیزى نیم شمارد، آنجه براى او مهم است اداى تکلیف و وظیفه است، در وسعت رزق خود را مکلّف به خرج مال در راه رضاى دوست میداند، و در تنگى معیشت براى حفظ اعتبار خود در پیشگاه حضرت محبوب صبر واستقامت پیشه مى کند، که عاششقان وصال حضرتش ملکى جز این نم دانند وراهى جز این ندارند.

درون سینه ام صحراى عشق است *** میان جان من دریاى عشق است

هزاران موج جوشان است در دل *** که هر یک رسته از سوداى عشق است

چه جاى موج چون بحر و گهر نیز *** ز جان و دل شده شیداى عشق است

هر آن پنهان و پیدا را که دیدى *** هم از پنهان و از پیداى عشق است

برونِ پرده این غوغا از آن است *** که در پرده درون غوغاى عشق است

هزاران عاشق اندر پاى دل بین *** ولیک افتاده دل دریاى عشق است

دلى کز دى و از فردا گذر کرد *** هم او امروز و هم فرداى عشق است

در آن مجلس شوى هشیار اى دل *** چو جانت مست از مى هاى عشق است

ولد را تا نخوانى تنگ خاطر *** که او در عرصه پهناى عشق است

«لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء عَلِیمٌ»:(۱۰۶)

کلید آسمانها و زمین د راختیار قدرت اوست، هرکه را بخواهد وسعت روزى دهد و بر هر کس بخواهد مضیقه برقرار کند، او به هر چیز و به همه امور داناست.

قرآن مجید در بعضى از آیات تنگى رزق را نسبت به بندگان، عامل پاک ماندن آنان از گناه و معصیت و خرابى دنیا و آخرت و بهم خوردن سعادت دارَین میداند، و در حقیقت تنگى رزق را علّت نجات و ن انسان و رساننده آدمى به مقام با عظمت قرب به حساب آورده است:

«وَلَوْ بسطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلکن ینَزِّلُ بِقَدَر مَا یشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ»:(۱۰۷)

اگر خداوند روزى بندگان ار وسیع و فراوان قرار مى داد، عرصه حیات را دچار ظلم و طغیان غیر قابل تحمّل مى کردند، ول یروزى خلق را به اندازه اى که بخواهد نازل مى گرداند، که خداوند به احوال بندگان بصیر و بیناست.

در هر صورت بسط رزق براى همه کس علامت محبّت و لطف حقّ نیست، و ضیق رزق هم براى همه کس نشانه مطرو د بودن او از پیشگاه محبوب نیست.

مال و ثروت براى آنان که اخلاق ابولهبى و قارونى و یوسفیانى دارند علت هلاکت و شقاوت ابدى، و فقر و تنگدستى براى آنان که اخلاق سلمانى و بوذرى و مقدادى و میثمى و کمیلى و بلالى دارند عامل حرکت معنوى و شکوفائى صبر و استقامت در راه خداو علّت فراهم آمدن سعادت و سلامت ابدى است.

قرآن مجید این کتاب علم و هدایت و حکمت و فضیلت درباره آنان که از وسعت رزق در راه ارضاى شهوات و فسار و افساد و لذّتهاى زودگذر سوء استفاده مى کنند و نسبت به خرج مال در راهى که خداوند مقرّر فرموده بخل مىورزند، مى فرماید:

«وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ یبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»:(۱۰۸)

آنان که نسبت به حقوق الهى و مردمى در رابطه با ثروتشان بخل بورزند، گمان مبرند این صفت شیطانى به سود آنهاست نه این خصلت خطرناک به ضرر آنها تمام مى شود، مالى که براى آن بخل ورزیدند، در قیامت وبال گردن آنهاست، تنها خداوند است که وارث آسمانها و زمین است و خداوند به تمام اعمال شما آگاهى دارد.

و درباره آنان که ثروت و مال و وسعت روزى را در راه خدا و رفع حوائج محرومین و مسیر بندگى و اطاعت و خدمت به عباد حق خرج مى کنند مى فرماید:

«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى، فنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَى»:(۱۰۹)

آن کس که بخشید و به عطا کردن مال، علم، آبرو و قدرت خود اقدام کرد و تقوا و پرهیز از گناه پیشه نود و به تصدیق توحید۷ نبوّت، معاد و تمام حقایق الهیه موفّق شد، او را براى حرکت در راه آسان تر و ورود به بهشت آماده مى کنیم. اگر با ثروت و مال چه ثروتى که تحت عنوان اَنفال است مانند معادن، دریاها، جنگل ها که مالکیت خصوصى بر آنها براى هیچ کس نیست، و همه ملّت در بهره ورى از آن منابع مساویند، و چه مالى که از طریق کسب مشروع و نتیجه زحمت و تلاش انسان به دست مى آید معامله اسلامى شود، یعنى برابر با نقشه هاى صحیح قرآنى و فرامین الهى و دستورات انبیا وائمّه عمل شود، بقاء جامعه همراه با سعادت و سلامت و خیر دنیا و آخرت و تأمین حقوق همه جانیه تمام افراد ملّت اعمّ از معنوى و مادى تضمین مى گردد، و اگر با انفال و ثروتى که از طریق کسیب و کار به دست مى آید برخورد سفیهانه شود، و برابر با امیال و غرائز و شهوات آراد معامله گردد، جامعه را بقائى نخواهد ماند و فساد و افساد و سلب حقوق اکثریت و حاکمیت عده اى معدود و زورگو و ستم پیشه و شهوتران و آلوده به سر ملّت سایه خواهد انداخت و ظلم و بیداد همچون تیشه اى ریشه جامعه را خواهد زد.

جامعه باید با کمک حکومت صالح از افتادن ثروت هاى عمومى و خصوصى به دست سفیهان و نااهلان جلوگیرى کند، و چنانچه آنچنان طبقه اى بر ملت حاکم است، یا قیام الهى خود بر آنان بتازد و آنچه از انفال و ثروت هاى باد آورده را که به قیمت فقیر شدن اکثریت، به جیب آنان ریخته شده از کف آنان خارج سازد، تا در سایه آن قیام و مبارزه به هر قیمتى که تمام شود به غارت رفتگان، به حقوق مادّى و معنوى خود برسند. در این زمینه به یک آیه بسیار مهم از آیات قرآن و به یک روایت ناب از روایات قابل توجّه منابع اسلامى توجّه نمائید:

«وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»:(۱۱۰)

اموالى که قوام حیات شما به آن بستگى دارد به تصرّف سفیهان (از خدا بى خبر) ندهید.

«إنَّ مِنْ بَقاءِ الاْسْلامِ وَ بَقاءِ الْمُسْلِمینَ أنْ تَصیرَ الاْمْوال عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فیهَا الْمَعرُوفَ، وَ إنَّ مِنْ فَناءِ الاْسْلامِ وَ فَناءِ الْمُسْلِمینَ أن تَصیرَ الاْمْوالُ عِنْدَ مَنْ لا یعرِفُ فیهَا الْحَقَّ وَ لایصْنَعُ فیهَا الْمَعْرُوفَ»:(۱۱۱)

از موجبات دوام فرهنگ اسلام و بقاى مسلمین قرار داشتن مال در دست کسانى است که حقوق آن را بدانندو با آن به احسان و کار خیر برخیزند، و زا موجبات فناى اسلام و مسلمین اینست که ثروت در دست آنانى قرار گیرد که نسبت به حقوق آن جاهل باشند و با آن به کار خیر و انجام برنامه هاى نیک برنخیزند.

امام سجّاد علیه السّلام در یکى از دعاهاى خود به پیشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:

«نَعُوذُ بِک مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْکفَافِ، وَ مِنْ مَعِیشَة فِی شِدَّة»:(۱۱۲)

الهى به وقت داشتن مال، از افتادن در چاه هولناک اسراف به تو پناه مى برم، و از نداشتن مال در حدّى که زندگى و معیشتم را اداره کند به حضرت تو التجا مى کنم.

ادیب معاصر حسین سمیعى در قسمتى از قصیده غرّائى که در این زمینه دارد مى گوید:

چنان که هست جهان خود بخود ندارد عیب *** که عیب و نقصى اگر هست در جهان از ماست

به چشم عیب، تو در وى نظر مکن زنهار *** که آفریده یزدان خالق یکتاست

نیافرید خداى این جهان به بیهوده *** بدانچه کرد خدا کى مجالِ چون و چراست

خداى در ما هر گونه نیروئى بگذاشت *** که حکم جمله روان بر جوارح و اعضاست

به دستیارى اینگونه گونه نیروها *** من و ترا به عمل هاى خویش استیلاست

تمیز خوب ز بد انتخاب خیر ز شر *** وظیفه اى است که در اختیار ما و شماست

تو خوب باش که هر چیز بر تو خوب آید *** که پیش دیده زشت آنچه هست زشت نماست

تو با رضاى خدا کارا اگر کنى بینى *** که کارهاى تو خود جملگى به وفق رضاست

چه قدرت بدو خوب است در کف من و تو *** چرا به سوى بدن پاى ما همى پویاست

چو اختیار نهادند در تو هر چه رسد *** ز شرّ و خیر مکن کاهلى مگو که فضاست

جهان چو کوه بود کارهاى ماست صدا *** بد ار رسد مان یا خوب بازگشت صداست

جهان مقام صلاح است و رستگارى و خیر *** چو مرد، اهل صلاح و فضیلت و تقواست

ولى چو مرد، بد اخلاق و زشت کار بود *** جهان سارى بدیها و زشت کاریهاست

براى خدمت یکدیگریم ما ورنه *** چه سودمان ز هزاران سال بقاست

به ما همى گذرد همچنان که بر حیوان *** اگر هزار بهار و خزان و صیف و شتاست

اگر فضایل و اخلاق مردمى نبود *** کران وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست

میان آدمى و گاو و خر چه فرق بود *** جز این غریزه که این صامت است و آن گویاست

مگر نگفت پیمبر: جهان چو مزرعه اى است *** که هر چه تخم فشانى در آن به نشو و نماست

ز گندم آید گندم ز جو بروید جو *** چنانکه حنظّل و خرما ز حنظَل و خرماست

تو تخم پاک درین سرزمین فشان و ببین *** که بار و بر همه فیض است و سود و برگ و نواست

اگر بزرگان گفتند ترک دنیا کن *** نه ترک دنیا بل خوى هاى نازیباست

اگر سعادت ابناء جنس را من و تو *** فراهم آریم آنسان که در خورست و سزاست

جهان براى من و تو بهشت عدن بود *** و گر نه آتش سوزان و مارِ جانفرساست

ز بیوفائى دنیا مزن دو دست به سر *** که هر چه بر سر ما مى رود ز جنس دو پاست

در باب مال و ثروت یا به عبارت قرآن و تعبیر روایات، روزى حلال و به دست آوردنده آن که ا زراه کسب مشروع و لحاظ کردن ایمان و تقوا به دست مى آورد، روایات و فرازهائى بسیار پر قیمت در منابع عالى اسلامى ثبت شده که توجّه به آن آثار گرانبهاى الهى لازم است، آثارى که قیمت مؤمن و برخوردش را با حقوق مالى نشان مى دهد.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْکاسِبُ حَبیبُ اللّهِ:

آنکس که به کسب مشروع مشغول است(تولیدات کشاورزى، صنعتى، دامدارى، تجارت، هنر) دوست خداست.

قالَ الصّادِقُ علیه السّلامِ: قالِ اللّهُ تَعالى: اَلْخَلْقُ کلُّهُمْ عِیالى، فَأحَبُّهُمْ إلَی ألطفهم بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ فى حَوائِجِهِمْ:(۱۱۳)

ابن سنان که از راویان معتبر است مى گوید: امام صادق علیه السّلام از قول خداوند بزرگ نقل کرده که: تمام مردم عیال منند، محبوبترین آنان نزد من کسانى هستند که از هر جهت به مردم لطف و محبّت کنند و در برآوردن نیازهاى آنان و رفع مشکلات و علاج دردشان بکوشند.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله: نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْعَبْدِ الصّالِحِ:(۱۱۴)

چه نیکوست مال پاک و حلال براى بنده شایسته.

و به عبارت دیگر، انسان شایسته مال صحیح را مى شناسد و آن را در خیرات و مبرّات خرج مى کند.

مردى به محضر مقدّس حضرت صادق علیه السّلام آمد و عرضه داشت: دعا کن خداوند روزى مرا فراوان کند، حضرت فرمود: دعا نمى کنم، برو و روزى خود را با اسباب و وسائلى که خداوند مقرّر فرموده تحصیل کن.(۱۱۵)

لَیسَ مِنّا مَنْ تَرَک آخِرَتَهُ لِدُنْیاهُ، أوْ تَرَک دُنْیاهُ لاِخِرَتِهِ:(۱۱۶)

از ما نیست کسى که آخرتش را براى دنیا، و یا دنیاى خود را براى آخرت از دست بدهد.

جلال الدّین در توضیح روایت بسیار عالى:

نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى الاْخِرَةِ الدُّنْیا:(۱۱۷)

چه خوب کمکى است دنیا براى دستیابى به آخرت!

مى فرماید: آن کس که در کارهاى خودهدف از زندگانى را دنیا قرار دادو در جستجویش زندگانى خود را سپرى نمود، بدترین محال را منظور کرده است، زیرا که دنیا آنچنانکه مورد تمایل دستگیر ما نخواهد بود، به این معنا که آن "مى خواهیم" بى نهایت که فقط با یک هدف بى نهایت روحانى اشباع خواهد گشت نمى تواند با نمودها و پدیده هاى زندگانى دنیا اشباع شود.

بهترین حال را به دست آورده است کسى که از تمام کوشش هاى دنیوى عنوانِ وسیله منظور نموده و عُقبى را جستجو مى کند.

درباره کسب دنیوى هر چه حیله و مکر و دانائى به کار ببرى سرد است و نابجاست. حیله و زیرکى براى ترک دنیا پرستى شایسته مى باشد.

کسى که در زندان نشسته و در جستجوى رهائى از زندان است، کار خردمندانه را آن موقع انجام داده است که در آن زندان نقبى بزند، شاید که از آن زندان رهایى یابد. بستن زندان کار ابلهانه ایست، مانند کرم ابریشمى که هر چند مى تند گرفتارى خود را اضافه مى کند.

مقصودم از دنیا پرستى غافل شدن از خداست، نه اینکه دنیا پرستى عبارت است از داشتن مال و منال و مقام دنیا. اگر شخص صاحب مال به طور دقیق مال را ارزیابى کند و این ارزیابى رابه طور کامل بجا آورد او خداپرست است و در حقیقت عبادت انجام مى دهد.

اگر مال دنیا را آنچنانکه دین دستور داده است مالک شوى، این همان مال است پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره آن گفته است: "چه نیکوست مال مشروع و صالح به بنده صالح و شایسته".

اگر مال دنیا و محبّت آن را در اعماق دل خود جاى دهى، مانند این است که آب توى کشتى راه یابد، این آبِ متراکم شده باعث غرق شدن کشتى خواهد شد، امّااگر مال دنیا و محبّت آن در اعماق قلبت نبوده باشد مانند آب در زیر کشتى موجب حرکت او خواهد گشت.

از همین جهت بود که سلیمان علیه السّلام با آن مال و مقام و ثروت و مکنت، خود را فقیر و مسکین مى دانست.

هنگامى که یک کوزه خالى و بى آب سرش بسته شده باشد در روى آب مى ایستد، از آن جهت که درون مرد خدا خالى از نمودهاى سنگین مال دوستى است، لذا تا روى جهان هستى سر مى کشد و مشرف به جهان مى گردد. چرا آب نم تواند مرد الهى را در خود فرو ببرد؟ زیرا که از نفحه الهى، کوزه روح او پر است; اگر تمام دنیا ملک مرد خدا باشد با این حال خود را بى چیز مى داند.

«أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ».(۱۱۸)

(اى مردم) همه شما به خدا نیازمندید، و خداست که بى نیاز و ستوده است.

در باب طلب حلال و خرج مازاد بر نیاز، در مهم ترین کتب حدیث روایات پرقیمتى ثبت شده که توجّه به پاره اى از آنها ضرورى است.

وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: طَلَبُ الْحَلالِ فَریضَةٌ عَلى مُسْلِم وَ مُسْلِمَة:(۱۱۹)

رسول خدا فرمود: دنبال کردن حلال بر هر مرد و زن مسلمان فریضه الهى است.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً، أفْضَلُها طَلَبُ الْحِلالِ:(۱۲۰)

نبىّ با کرامت فرمود: عبادت هفتاد جزء است، برترین آن دنبال حلال رفتن است.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ مِنْ کدِّیدِهِ حَلالاً فُتِحَ لَهُ أبوابُ الْجَنَّةِ، یدْخُلُ مِنْ أیها شاءَ:(۱۲۱)

و نیز آن حضرت فرمود: هر کس از محصول زحمت خود اداره شود، تمام درهاى بهشت به رویش باز مى شود، از هر کدام که بخواهد وارد آن جایگاه الهى مى گردد.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مِنَ اکتبَ مالاً مِنْ غَیرِ حِلِّهِ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ:(۱۲۲)

نبىّ بزرگوار فرمود: هر کس از طریق غیر مشروع مالى به دست آورد، زاد و توشه جهنّمى به دست آورده است.

وَ قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ الْحَلالَ قالمَ عَلى رَأْسِهِ مَلَک یسْتَغْفِرُ لَهُ حَتّى یفْرُغَ مِنْ أکلِهِ:(۱۲۳)

رسول الهى فرمود: کسى که از روزى حلال مى خورد، مََکى برایش از حضرت حقّ طلب مغفرت مى کند تا از خوردن بیاساید.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْکادُّ عَلى عِیالِهِ کالْمُجاهِدِ فى سَبیلِ اللّه:(۱۲۴)

رسول خدا فرمود: آنکس که براى اهل و عیالش در جهت به دست آوردن روزى حلال به زحمت است، همچون رزمنده اى در راه خداست.

وَ عَنْهُ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ الْحَلالَ أرْبَعینَ یوْماً نَوَّرَاللّهُ قَلْبَهُ:(۱۲۵)

پیامبر اسلام فرمود: هر کس به مدّت چهل روز از روزى حلال تناول کند، خداوند قلبش را نورانى گرداند.

از آیات قرآن مجید و روایات و اخبار به دست مى آید که فراهم آوردن روزى حلال عبادت است و هر عبادتى در سایه این عبادت مورد قبول خداست، عبادت و کار خیرى که ریشه در مال حرام دارد در ترازوى حقّ وزنى ندارد و براى قبولى آن راهى نیست .

از مجموع آیات و روایات این فصل و مقدّمات و سطورى که گذشت بدین نتیجه مى رسیم که کسب حلال وظیفه شرعى، و پرداخت مازاد بر احتیاج در راه خدا یک مسئولیت سنگین الهى و اجتماعى است.

۴ـ آیاتى که رزق و روزى را چه در جهت وسعتش و چه در زمینه تنگى و ضیقش امتحان الهى مى داند، و این انسان مسئول و مکلّف است که باید در این امتحان و آزمایش قرار گیرد تا استعدادهاى الهى و انسانیش با کمک این امتحان شکوفا شود. اگر در ثروت است با بذل و بخشش و انفاق و صدقه به مقام جود و سخا و مهر و محبّت و نوع دوستى و تواضع در برابر سایر انسانها و حالات عالى معنوى برسد، واگر درفقر و فاقه وتنگدستى است به مقام صبر و استقامت و حوصله و حلم و ایستادگى در برابر طوفانها و سختیها و حفظ شرف و کرامت انسانى و نشان دادن عظمت روحى و ضیلت و حمیت نفسى نایل گردد.

در زمینه اینکه مال و ثروت دنیا محض امتحان و آزمایش بندگان است مضمون بسیار عالى آیات ۱۷ تا ۳۳ سوره مبارکه ن و القلم به نحو فوق العاده قابل توجّه است. داستانى که در آن آیات مطرح است بدین شرح است:

مال و ثروت یا آزمایش بزرگ الهى

مردى از اهالى یمن در منطقه صنعا در حالى که قلبى لبریز از ایمان و عشق و محبّت به حقّ داشت و دراجراى دستورات الهى سر از پا نمى شناخت به آباد کردن زمینى بپا خاست. پس از زحمت و رنج زیاد باغى باصفا همراه درختان پر از میوه فراهم آمد، بوى گل و گیاه به مشام مى خورد، اطراف باغ با درخت هاى بلند محاصره شد، آب شیرینْ جوى هاى باغ را لبریز کرد و نسیم خوش هوا قیمت باغ را افزون مى نمود.

آن مرد الهى درگوشه و کنار باغ به گردش برخاست و دیدگانش از تماشاى آن همه محصول خدادادى خیره شد، او پس از هر گردشى و لذّت بردن از وضع آن سرمایه هنگفت به گوشه اى از باغ مى رفت و براى اداى شکر به عبادت و خضوع در برابر مالک اصلى هر ملکى مى نشست و صورت بر خاک ذلّت در پیشگاه حضرت عزّت مى گذاشت و با زبان حال به محضر مقدّس مولایش عرضه مى داشت:

آن که مرادش توئى از همه جویاتر است *** وانکه در این جستجوست از همه پویاتر است

گر همه صورتگران صورت زیبا کشند *** صورت زیباى تواز همه زیباتر است

چون به چمن صف زنند خیل سَهى قامتان *** قامت رعناى تو از همه رعناتر است

سنبل مشکین تو از همه مشهورتر *** عاشق رسواى تو از همه رسواتر است

مست مقامات شوق از همه هشیارتر *** پیر خرابات عشق از همه برناتر است

باده پایندگى از کف ساقى گرفت *** آن که به پاى قدح از همه بى پاتر است

سرّ غم عشق را در دل اندوهناک *** هر چه نهان مى کنى از همه پیداتر است

چونکه سلاطین کنند دعوى بالاترى *** گوهر والاى تو از همه والاتر است

مرغ چمن دم نزد پیش فروغى، بلى *** آن که زبانش توئى از همه گویاتر است

او در مناجات و نیایشش از حضرت محبوب مى خواست: از اینکه ثروت باعث طغیان و باغیگرى و افتادن او در چاه شهوات شود محافظت گردد و از طوفانهاى ویرانگر غرائز و وسوسه هاى شیاطین بر کنار ماند.

از جناب حقّ درخواست داشت که به اندازه عفاف و کفاف از آن همه محصول برداشت کند و مازاد بر احتیاج را در آن راهى که معبود محبوب خواسته به کار گیرد.

برنامه همیشگى آن انسان بیدار، و مرد با کرامت این بود که به وقت رسیدن محصول به اندازه اى که خرج خانواده و مخارج سالانه باغ تأمین شود به بازار فروش رود و بقیه آن به مستمندان و دردمندان و نیازمندان برسد، به همین خاطر وقتى خریداران در حدّى که او مى خواست میوه را به مراکز فروش حمل مى کردند، درِ باغ را به روى محتاجان باز مى گذاشت و به آنان مى گفت: به مقدارى که نیاز دارید از این منبع سرشار الهى ببرید.

فرزندان آن مرد که همچون پدر از ایمان و عشق بهر نداشتند، واندیشه مادّى بر آنان حاکم بود، و بر خلاف معمول از آن معلّم بزرگوار درس کرامت و سخاوت نگرفته بودند به اعتراض برخاسته به پدر پیر گفتند: اینسان که با باغ عمل مى کنى تجاوز به حقّ ماست و ایجاد محدودیت در رزق و روزى فرزندانت! اگر بدین صورت ادامه دهى بزودى ما را دچار فقر و تنگدستى کرده و به مشقّت و سختى دچار خواهى کرد.

مرد حقّ پرست در پاسخ فرزندانش گفت: من شما را در اندیشه و فکرتان خطا کار مى دانم، ثروت انباشته چه ارزشى دارد و چه دردى از انسان دوا مى کند؟ گیرم که من از روزگار جوانى مخارج خود را تأمین مى کردم و بقیه را رویهم مى گذاشتم و امروز انبارهائى از کیسه زر و طلا و نقره داشتم به من بگوئید چه فایده داشت، جز اینکه در کنار آن همه ثروت مى مردم و شما آن را به ارث مى بردید و من در عالم برزخ باید پاسخگوى آن همه مال در برابر حقّ مى بودم، مال و ثروتى که در آن حقّ تهیدستان و ضعیفان و افتادگان موج مى زد؟!

فرزندانم! ملکیت حقیقى این باغ و بستان واین مال و ثروت از من و شما نیست، آفرینش از آنِ خداست و ما در کنار این سفره ور به اوامر او هستیم، خواسته حضرت او اینست که به اندازه نیاز مصرف کرده و بقیه را در راه او به خرج اندازیم. این صحیح نیست که تعدادى معدود در انواع وسائل زندگى ولذّت وخوشى غرق باشند و طایفه اى دیگر که در میانشان عباد شایسته حق وجود دارد، با زنو بچّه خود در عین آبرودارى و داشتن کار و کسب ضعیف، دچار رنج و مصیبت و درد و مشفّت و گرفتارى و رنج باشند.

شکر نعمتهاى او که از باب لطف و محبّت و عنایت و کرامت به ما ارزانى داشته خوردن و خوراندن و عبادت و خدمت به خلق اوست و من راهى جز این نمى روم و برنامه اى جز این ندارم، من در وفادارى نسبت به او و اهداف پاکش استقامت مىورزم و از اینکه توفیق اینچنین زندگى به من مرحمت فرمود دلشادم:

دلْ خاک سر کوى وفا شد چه بجا شد *** سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد

اشکم که دلى داشت گره بر سر مژگان *** در کوى تو از دیده جدا شد چه بجا شد

ما را به بساطى که تو چون فتنه نشستى *** برخاستن از خویش عصا شد چه بجا شد

چون سایه به خاک قدمت جبهه ما را *** یک سجده به صد شکر ادا شد چه بجا شد

این دیده که حسرتکده شوق تماشاست *** اى خوش نگهان جاى شما شد چه بجا شد

از حسرت دیدار تو اشک هوس آلود *** امشب نگه چشم حیا شد چه بجا شد

چشمت به عنایت سویم انداخت نگاهى *** تیرى که از آن شَست رها شد چه بجا شد

در بزم تو آخر نگه شعله عنانم *** چون شمع ز اشک آبله پاد شد چه بجا شد

لخت جگرى بر سر هر اشک فشاندیم *** حقّ نمک گریه ادا شد چه بجا شد

گردى که به امّید تو دادیم به بادش *** آرایش صد دست دعا شد چه بجا شد

زین یک دو نفس عمر میان من و دلدار *** گیرم که اداهاى بجا شد چه بجا شد

بیدل هو نشأه آوارگیى داشت *** چون اشک کنون بى سروپا شد چه بجا شد

آرى اى فرزندان من، مال و ثروت و قدرت و جاه امانتى است که از جانب دوست به ما واگذار شده تا در نافعترین راه خرج شود. فقرا و مستمندان، مریضان و دردمندان، بیچارگان و افتادگان، یتیمان و بینوایان همه وهمه و حتّى حیوانات و پرندگان در این مال و ثروت حقّ دارند و باید به حقّ خود برسند تا حضرت محبوب از ما راضى شود.

چون این همه به حقّ خود رسیدند آن وقت نوبت من و شماست. این روشى است که من از روزگار جوانى به توفیق الهى انتخاب کرده ام و تا هستم ادامه مى دهم و هیچ قدرتى نمى تواند مرا از این راه مستقیم منحرف سازد.

این را بدانید که ثروت و مال از این راه برکت پیدا مى کند و از طوفان حوادث و بلاها محفوظ مى ماند و وسیله جلب صلوات و رحمت حقّ مى شود و مقدّمه اى براى آبادى آخرت مى گردد.

فرزندانم! به من مهلت دهید، مى بینید که مویم سپید شده، جسمم ضعیف گشته، قامتم به خمیدگى نشسته، امراض گوناگون به من هجوم آورده، چند صباحى بیشتر از عمرم نمانده، پس ازمرگ من این زمین آباد و باغ پر از میوه به شما مى رسد، این شما هستید که در برابر این ارث دو راه دارید: یا مسیر مرا ادامه مى دهید، یابه راه شیطنت و پستى قدم مى گذارید. اگر در مقام انفاق برآمدید خداوند عوضش را به شما مى دهد، واگر به خمیه بخل و دنائت نشستید عذاب خدا که تلف شدن مال و افتادن از چشم عنایت اوست به شما مى رسد!

از این گفت و شنود، چند صباحى گذشت که پیک اجل در رسید و پیرمرد بزرگوار را به جوار رحمت حقّ منتقل کرد.

ایام به سرعت سپرى شد; باغْ آماده بهره بردارى گشت و میوه هاى فراوان آن نزدیک چیدن شد، فقرا و مستمندان از اینکه اواخر تابتسان رسیده خوشحال شدند، زیرا در انتظار چنان وقتى بودند، وقتى که با رفتن به آن باغ مشکلشان حل مى شدو نیازشان برآورده مى گشت.

فرزندان پیرمرد که وارثان باغ بودند به مشورت نشستند. یکى از آنان گفت۶ ازاین پس در این باغ براى فقرا و مستمندان حقّى نیست، ما تمام این محصول را تبدیل به ثروت هنگفت مى کنیم و براى خود وجهه و آرو مى آوریم. یکى دیگر از برادران که در اخلاق و رفتار نزدیک به پدر بود گفت: من این تصمیم را نمى پسندم، شما تصوّر مى کنید که این کار به نفع شماست امّا بدانید که این نیت آلوده باعث از دست رفتن باغ و مال و منال است، بیائید روش پدر را ادامه دهید تا باغ بماند و برکت حضرت حقّ به شما نازل گردد.

در پاسخ او گفتند: درباره آنچه مالک نیستى نظر مده، که سخنان و موعظه تو در بنى ما خریدار ندارد.

برادر مؤمن به آنان گفت۶ برخیزید و به نماز بایستید که نماز بازدارنده انسان از کارهاى ناشایسته ونیت هاى آلوده است; ولى به سخنانش اعتنائى نکردند و به موعظه اش گوش ندادند.

آنان تصمیم گرفتند صبح زود بع باغ رفته و نیت خود را پیاده کنند، میوه ها را با قیمت گران به خریداران دهند و نیازمندان و محرومان را در محرومیت و نیاز باقى گذارند.

شام خورده و به بستر راحت رفتند، در حالیکه محکوم خواب سنگین بودند، ابرى صاعقه زا از جانب قادر متعال وریت یافت بر آن باغ و تمام درختانش صاعقه بزند و هر چه در آن چهار دیوار است از بیخ و بن بسوزاندو به نابودى کشد!!

آنان اوّل صبح به باغ آمدند، وضعى عجیب مشاهده کردند، از یکدیگر پرسیدند باغ ما همین است؟ ما که دیروز انیجا راپراز درخت پربار و آراسته به گل و ریاحین دیدیم، شاید اشتباه آمده ایم; ولى برادر مؤمن گفت: نه، باغ شما همیناست، بیچاره ها!قبل از اینکه بینوایان را محروم کنید خود شما محروم شدید و کیفر بخل و پستى خود را دیدید. آنگه خداوند بزرگ در پایان این داستان مى فرماید:

«کذلِک الْعَذابُ وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أکبَرُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»: (۱۲۶)

این است عذاب دنیا، و هر آینه عذاب آخرت شدیدتر است اگر بدانند.

آرى وجود مقّدس او انسان را جهت رشدو کمال به صورت هاى گناگون غرق در محبّت و لطف مى کند، اگر قدردانى از آن رحمت و محبّت، به ثواب عظیم مى رسد، و اگر عصیان و طغیان پیشه نمود عتابش را به صورت هاى مختلف جهت بیدارى و بینائى متوجّه وى خواهد کرد.

خوشا به حال آنان که قدردان نعمت اویند، و خوشا به حال آنانکه از عتاب و هشدار او به بصیرت و آگاهى مى رسند و از گناه و معصیت توبه کرده به راه او باز مى گردند. به قول عارف رومى:

ماهم از مستان این مىْ بوده ایم *** عاشقان درگه وى بوده ایم

روز نیکو دیده ایم از روزگار *** آب رحمت خورده ایم از جویبار

نى که ما را دست فضلش کاشته است *** از عدم ما را نه او برداشته است

ناف ما بر مهر او ببریده اند *** عشق او در جان ما کاریده اند

آب رحمت خورده ایم اندر بهار *** روز نیکو دیده ایم از روزگار

اى بسا کز وى نوازش دیده ایم *** در گلستان رضا گردیده ایم

بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد

گرعتابى کرد دریاى کرم *** بسته کى گردند درهاى کردم

اصلنقدش لطفو داد و بخشش است *** قهر بر وى چون غبارى از غش است

از براى لطفْ عالم را بساخت *** ذرّه ها را آفتاب او نواخت

فُرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانست است

تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ایام وصال

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَأَوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»: (۱۲۷)

به حقیقت بدانید که ثروت و اولاد شما آزمایشى بیش نیست، اگر از این آزمایش سربلند بیرون آئید در نزد خدا دارنده اجر بزرگ هستید.

«إِنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَأَوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنفِقُوا خَیراً لاَِنفُسِکمْ وَمَن یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»: (۱۲۸)

بدون شک، ثروت و اولاد شما اسباب امتحان شما هستند (آنقدر به آنان دل نبندید که از راه خدا باز مانید) و اجر عظیم نزد خداست. تا آنجا که قدرت دارید تقوا پیشه کنید (و از اینکه به خاطر مال و اولاد در چاه گناه بیفتید بپرهیزید)، آنچه حقّ مى گوید بشنوید و از جانب او اطاعت نمائید، و از مال خوددر هر مسیرى که خداوند فرموده خرج کنید که به نفع شماست، و انفاق نمائید، آنان که وجودشان از بخل حفظ شود رستگارانند.

«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»: (۱۲۹)

و البتّه شما را به پاره اى ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و دست آوردها مى آزماییم، و صابران را مژده ده: آنانکه چون مصیبت به آنانرسد گویند ما همه از خداییم و همه به سوى او باز مى گردیم. اینان کسانى اند که از سوى پروردگارشان درودها و رحمت بر آنان نازل مى شود، و اینان راه یافتگانند.

۵ـ آیاتى که مال و منال دنیا و زر و زیور و ثروت و متاعش را در برابر امور معنوى و ثواب آخرتى و رضایت حق، امریناچیز و عنصرى قلیل و برنامه اى ناپایدار مى داند و به انسان سفارش مى کند دل به متاع کم و اشیاء ناپایدار مبند، و گول ظاهر دنیا را مخور، و بلکه آنچه در دست دارى آن را تبدیل به عمل صالح کن و از زر و زیور دنیا و متاع قلیل آن، مصالح براى آخترت ابدى و جهان همیشگى فراهم آور، که اینگونه برخورد با دنیا برنامه تمام انبیا واولیاى الهى بوده و جز این راه محصولى غیر گناه و شقاوت به دست نمى آید.

«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقَى...»: (۱۳۰)

(اى رسول من به مردمى که به دور از واقعیات ملکوتى زندگى مى کنند و از انجام عمل خیر و اداى واجبات و جهاد در راه خدا سرباز مى زنند) بگو متاع دنیا (که اینهمه براى آن گریبان چاک مى زنید) اندک است، و جهان آخرت براى آنان که تقوا پیشه اند بهتر است.

آرى اهل تقوا با متاع دنیا برخورد حکیمانه دارند، آنان از وقت و مال و علم و آبرو و قدرت خویش براى آبادى آخرت استفاده مى کنند و هرگز حاضر نیستند حقّ را با باطل معامله نمایند و سعادت ابدى را از دست داده به شقاوت همیشگى دچار شوند.

«أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حسناً فَهُوَ لاَقِیهِ کمَن مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ هُوَ یوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُـحْضَرِینَ»: (۱۳۱)

آیا آنکس که به او وعده بهشت ابدى داده ایم، بهشتى که محصول ایمان و عمل صالح است و بدون شک به آن خواهد رسید، مانند کسى است که فقط دلخوش به متاع دنیا شده و باید در قیامت جوابگوى وضع خود در محضر حقّ باشد؟!

«یا قَوْمِ إنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دارُالْقَرارِ»: (۱۳۲)

(مؤمن آل فرعون که از تربیت شدگان موسى علیه السّلام بود به جامعه طاغوتى زمان خود گفت) حیات دنیا با تمام زر و زیورش شىء ناچیزى است، به حقیقت که منزلگاه آخرتْ ابدى و جاوید و محلّ قرارو راحت پاکان است.

«مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»: (۱۳۳)

دنیا متاعى اندک است، (آنان که مغرور این دنیا شوند، و بر اثر این مال و منال مختصر غرق در شهوات و فساد گردند) در جهان دیگر جایشان دوزخ است و دوزخ جاى بدى است.

«إِن کلُّ ذلِک لَمَّا مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّک لِلْمُتَّقِینَ»: (۱۳۴)

آنچه در اختیاز مردم است متاع پست دنیا و عناصر از دست رفتنى است، این آخرت ابدى و جاوید است که نزد پروردگارت از آنِ اهل تقواست.

«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک ثَواباً وَخَیرٌ أَمَلاً»: (۱۳۵)

مال و فرزندان زیب و زینت حیات دنیاست، دنیاى از دست رفتنى، ولى اعمال صالحه (همانند تهجّد، ذکر خدا، صدقات جاریه، خدمت به مردم) نزد خداند بسى نیک و خوش عاقبت و همراه جزا و ثواب دائمى است و از جهت آرزو و دلبستگى بسى بهتر است.

از رسول بزرگوار صلّى اللّه علیه و آله روایت شده:

مَا الدُّنْیا فِى الاْخِرَةِ إلاّ مِثْلُ ما یجْعَلُ أحَدُکمْ إإصْبَعَهُ فِى الْیمِّ، فَلْینْظُرْ بِمَ یرْجِعُ:

چهره دنیا در آخرت بمانند ایت است که یکى از شما انگشت به آب دریا زند، مگر از آن همه آب چه اندازه نصیب سرانگشت است؟ (دقّت کنید که دل به چه مى سپارید و با چه عنصرى در ارتباط مى آئید!)

و نیز آنحضرت فرمود:

مَا الدُّنْیا فى ما مَضى مِنْها إلاّ کمِثْلِ ثَوْب شُوْب شُقَّ بِاثْنَینِ وَ بَقِىَ خَیطُهُ، ألا فَکانَ ذلِک الْخَیطُ قَدِ انْقَطَعَ:

حال دنیا نسبت به گذشته مانند جامه ایاست که دو پاره شده، جز نخى از بقیه آن باقى نیست، که آن نخ هم پاره شده است!

آن که مغرور این چند روزه و این متاع اندک و عنصر ناپایدار مى شود، از لمس تمام حقایق محروم و از رحمت حضرت حق ممنوع و در نتیجه در تمام شئون حیات دچار فساد و افسار گشته و اگر دستش برسد براى دستمالى، قیصریه را به آتش مى کشد و به خاطر برخوردى جهان را بهم مى ریزد، و محض هوا و شهوتى انسان و انسانیت را به انواع بلاها دچار مى سازد.

عارف رومى مى فرماید:

این تکبّر از نتیجه پوست است *** جاه و مال آن کبر را زان دوست است

این تکبّر چیست غفلت از لُباب *** منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب

کبر زان جوید همیشه جاه و ملال *** که ز سرگین است گلخن را کمال

کبر زشت و از گدایان زشت تر *** روز سرد و برف آنگه جامه تر

تُرَّهات از دعوى و دعوت مجو *** رو سخن از کبر و از نخوت مگو

چند حرف طُمطراق و کار و بار *** کار و حال خود ببین و شرم دار

نخوت و دعوىّ و کبر و تُرَّهات *** دور کن از خود که تا یابى نجات

از آنچه که در سطور گذشته ملاحظه کردید نتایج زیر به دست مى آید:

۱ـ آیات بسط و قبض و وسعت و تنگى رزق به هیچ عنوان مانع از فعّالیت اقتصادى نیست. بر اساس آیات قرآن هر انسانى مکلّف به کسب و کار است و بیکارى و بیعارى و خوردن از محصول زحمات دیگران بدون شک حرام و امرى ممنوع است; بسطو و قبض در کسب و کار و رعایت شرایط الهى امرى آسمانى و حقیقتى ملکوتى استکه نظام حایت انسانى آن را اقتضا مى کند.

۲ـ فقر و تنگدستى، یا معیشت مستکبرانه و وسعت در مال و منال، اگر معلول استعمار و استثمار باشد از نظر فرهنگ حق مردود و غیر قابل قبول است و بر مستضعفین و تهیدستان واجب شرعى است که بر قلدران و زورگویان و اربابان جاه و مال بتازند که همگان به حقوق الهى و انسانى خود برسند.

۳ـ بسط و قبض که معلول گناه و معصیت و فساد و افساد و اسراف و تبذیر است ربطى به مقدّرات الهیه و نقشه هاى ملکوتیه و اراده حضرت حقّ ندارد که براى احدى روزى حرام مقرّر نشده، و سختگیرى نابحا مقدّر نگشته.

۴ـ بسط و قبض حقیقى عین امتحانت و آزمایش حضرت ربّ العزّه جهت رشد و کمال عباد و ظهور شایستگى بندگان است، و عبارت دیگر معلول حکمت و عدل حقّ نسبت به انسان و هیچ جائى براى ایراد و خرده گیرى در آن نیست.

۵ـ گروهى از عباد از طریق بسط رزق به بهشت عنبر سرشت مى رسند، به این معنا که مال و ثروت را در راه خدا و خیرات و مبرّات و صدقات و انفاقات به کار مى گیرندو براى آخرت خویش اندوخته ایبس عظیم ذخیره مى نمایند، و گروه دیگر به خاطر صبر و استقامت در کنار قبض و تنگدستى از شهوات و غرائز و ذلّت ونکبت در امام مى مانند و همین تقوا و پرهیزکارى عالیترین ذخیره آنان براى قیامت مى گردد. به عبارت دیگر نداشتن مال و ثروت براى آنان ترمزى قوى در برابر معاصى و گناهان است و عاملى براى پاکى و طهارت، طهارتى که محصول اخروى آن رضوان و بهشت الهى است.

بیداران و بینایان براى حقّ زنده اند، و براى حقّ مى میرند، جز حقّ نمى خواهند و جز حقّ نمى دانند، کسب و کارشان، خوراک و پوشاکشان، مرکب و مسکنشان، اخلاق و حرفشان، اطوار و رفتارشان، مال و منالشان، جاه و مقامشان همه و همه براى حقّ و در راه حقّ و محض حقّ و عین حقّ است.

دنیا براى آنان نردبان آخرت، و نان و نعمتشان براى عبادت ربّ و خدمت به خلق است.

آن کس که ترا دارد از عیش چه کم دارد *** وانکس که ترا بیند اى شاه چه غم دارد

جانى که ترا جوید هر سوى کجا پوید *** چون در پى هر گامى آماده اِرَم دارد

سیمرغ که ازقاف است در دام کجا گنجد *** بر قطره فرو ناید آنکو سرِیم دارد

آن دم که ز تن زاید آخر به فنا آید *** باقى است به حقّ جانى که کو دم زقِدَم دارد

از حقّ بود او زنده هر چند تنش میرد *** شادست مپندار این کز مرگ الم دارد

بخلى نبود او را کو یافت چنان جو را *** دُر بخشد و چون در دل دریاى کرم دارد

شهوات جهان با دست، باده است که آبادست *** بى باد بخور باده کان باد سَقَم دارد

از حقّ مى و مستى جو، مسکین شو و پستى جو *** کان مى که ز حقّ نبود آمیخته سَم دارد

برخیز ولد از خود، و زفکرت نیک و بد *** کانکس که درین ماند پیوسته ستم دارد

«ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیاةِ أَجَلاً مَوْقُوتاً وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً

یتَخَطَّأهُ إِلَیهِ بِأَیامِ عُمُرِهِ وَ یرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ

قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ

لِیجْزِی الَّذِینَ أاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلاً مِنْهُ

تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْأَلُونَ»:

"سپس قرار و اقامت هر کس را در این دنیا به مقدار معین و اندازه دقیق مقررّ فرمود، و پایان مشخّصى براى هر ذى حیاتى معلوم نمود، که به همراه شب و روزى که بر او مى گذرد به سوى اجلش گام بر مى دارد و با سالهاى عمرش به آن نزدیک مى شود، تا آنکه به پایان راه برسد و از تمام پیمانه عمرش بهره گیرد، آنگاه خداوند عزیز او را براى رسیدن به پاداش فراوان، یا جزاى ستم و گناه فرا مى خواند، تا جزاى عاصیان و بدکاران را بدهد و پاکان و نیکان را به ثواب نیکیهاشان برساند، این است روش عدالت او; پاک و منزّه است اسمائ مقدّسش، و پیوسته و پیاپى است نعمت هاى معنوى و مادّیش; هرگز در برابر عباد مسئول نیست، این بندگان او هستند که از هر جهت در برابر جنابش مسئولند"!

فرازها و جملات زیباى بالا به دو واقعیت بسیار مهم اشاره دارد:

۱ـ براى هر ذى حیاتى دراین جهان وقت معین و زمان محدودى است.

۲ـ هر کس پس از ورود به جهان دیگر به جزاى اعمالش چه نیک، چه بد خواهد رسید.

گوهر پرقیمت وقت:

ملل مختلفه جهان هر یک براى نشان دادن قیمت و ارزش عمر ضرب المثلى دارند که مشهورترین ضرب المثلها در این زمینه این جمله مشهور است: وقت طلاست.

ولى اسلام عزیز و فرهنگ ثمربخش الهى زمان و وقت را با هیچ کدام از عناصر مادى هر چند داراى ارزش بالا و سنگین باشد نسنجیده; زیرا در میزان عدل و حکمت، عنصرى از عناصر همسنگ با وقت و عمر انسان نیست.

قیمت و ارزش عمر در اسلام، ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است. اگر کسى لحظات و دقایق، ساعات و روزها و شبها، هفته ها و سالهاى عمرش را در برابرتحصیل ایمان و معرفت و عمل صالح و اخلاق حسنه بپردازد، وقت خود را به حق خرج کرده و در این زمینه از هر ضرر و خسرانى مصون مانده و در پایان راه به رضاى خدا و جنّات نعیم خواهد رسید.

صرف عمر در امور بیهوده، یا در عیش و نوش شیطانى، یا در راه طاغوت و طاغوتچه، یا در راه دنیاى محض و مادّیت خالص، یادر لهو و لعب، هدر دادن وقت وتلف کردن زمان است و عاقبتى جز ذلّت و نکبت و اندوه و حسرت و غضب حقّ و آتش جهنّم ندارد.

آنان که در روز قیامت دچار حسرتو اندوه و اضطراب و وحشت و عذاب و ذلّت مى شوند همانهایند که در آنجا به تمامى معنى متوجّه مى گردند که عمر را ضایع کرده و وقت و زمانى که حضرت حقّ براى رشد و کمال به آنان مرحمت فرموده بود صرف هوا و هوس و ابلیس و جنود او کرده اند.

درآن روز وضع انبیا و اولیا و عاشقان و عارفان و به خصوص سختى عذاب، آنان را بیدار مى کند و به منتهاى بینائى نسبت به وضع خودشان مى رساند و مى فهمند که نمى بایست عمر را ضایع مى کردندو شب و روز و هفته و سال را به بطالت و گناه مى گذراندند; به همین خاطر از میان شلعه هاى آتش و عذاب سخت الهى فریاد برمى آورند که: خداوندا یکبار دیگر مارا به دنیا برگردان و به همان اندازه وقتى که در اختیار ما گذاشتى براى بار دوّم در اختیار ما بگذار تا تمام لحظات و روز و شب و ماه و سالش را در عوض عمل صالح و ایمان و اخلاق صرف کنیم و بعد از آن از عنایات و الطاف و رحمت و مرحمت تو همچون پاکان و نیکان بهره مند گردیم; ولى در پاسخ آنان گفته مى شود: براى یک بار، عمر در اختیارتان گذاشتیم و براى خرج کردن آن در راه صواب و ثواب به توسّط انبایو اولیا شما را هدایت کردیم، مى خواستید همان وقتى که در دنیا بودید از وقت استفاده کیند و از عمر بهره بگیرید.

این سؤال و جواب چنانکه در قرآن مجید آمده پنج بار بین اهل عذاب و حضرت حق ردّ و بدل مى شودو در بار پنجم زبان اهل جهنّم براى همیشه بسته شده، از سخن گفتن الى الأبد عاجز مى شوند!

«قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَأَحْییتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِن سَبِیل ذلِکم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِی اللَّهُ وَحْدَهُ کفَرْتُمْ وَإِن یشْرَک بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکمُ لِلَّهِ الْعَلِی الْکبِیرِ»: (۱۳۶)

(کافران، ستمکاران، گنهکاران حرفه اى به پیشگاه مقدّس حضرت حقّ عرضه مى دارند) پروردگارا! ما را دوبار میراندى، و دو بار زنده کردى، پس به گناهان و خطاها و هواپرستى خود اعتراف کردیم، آیا براى ما راهى هست که از این عذاب دردناک و سخت بدرآئیم!

(در پاسخ آنان گفته مى شود): این عذاب جزاى کافر شدن شما به خداى یکتاست، چون بر حضرت او شریک مى گرفتند اهل آن بودید; اینک حکم شما با خداى بزرگ است (و حکم حقّ این است که به سزاى اعتقاد و عمل زشت خود دراین عذاب بمانید!)

«وَلَوْ تَرَى إِذِ الُمُـجْرِمُونَ نَاکسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا و سمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ...فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یوْمِکمْ هذَا إِنَّا نَسِینَاکمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۱۳۷)

اى رسول ما اگر تو خال بدکاران را در قیامت ببینى که چگونه در حضور خداى خود سر به زیر و ذلیلند و با آه و حسرت مى گویند: پروردگارا اینک عذاب تو را به چشم دیدیم و حق را به گوش گرفتیم، ما را به دنیا بازگردان تا عمل شایسته بجا آوریم، اکنون به تمام واقعیات موقنیم.

به آنان پاسخ داده مى شود: امروز به کیفر غفلتى که نسبت به دیدار امروز داشتید عذاب الهى را بچشید، ما رحمت خود را در برابر بى توجّى شما در برابر حقایق الهیه از شما ممنوع کردیم، به مزد خیانت هائى که داشتید عذاب ابدى را دریافت کنید!

«وَهُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکم مّا یتَذَکرُ فِیهِ مَن تَذَکرَ وَجَاءَکمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَصِیر»: (۱۳۸)

ایشان در آتش دوزخ فریاد و ناله مى کنند: اى پروردگار، ما را ازاین عذاب بیرون آور تا بر خلاف گذشته به اعمال شایسته بپردازیم. (در جواب آنان گفته مى شود): آیا شما را عمرى مهلت ندادیم و رسولان خود را جهت هدایت شما نفرستادیم تا نسبت به واقعیات متذکر شوید، پس امروز عذاب دوزخ را بچشید که ستمکاران و متجاوزان از حقّ را یاور و نجات دهنده اى نخواهد بود.

«وَأَنذِرِ النَّاسَ یوْمَ یأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَل قَرِیب نُّجِبْ دَعْوَتَک وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَکونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَکم مِن زَوَال»:(۱۳۹)

اى رسول ما مردم را از روزى که هنگام عذاب و کیفر اعمالشان فرا مى رسد بترسان و آگاهشان کن که ستمکاران و متجاوزان در آن روز در عذاب سختى که به آن گرفتارند فریاد مى زنند: پروردگارا عذاب ما را به تأخیر انداز و ما را به دنیا برگردان تا دعوت ترا اجابت کنیم و پیرو رسولان تو شیوم به آنها پاسخ داده مى شود: شما نبودید که در دنیا قسم مى خوردید ما را زوال و هلاکى نیست و محشر و قیامتى نخواهیم داشت، اکنون این قیامت و عذاب همیشگى آن که به کیفر کردارتان مى چشید.

«قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَینَا شِقْوَتُنَا وَکنَّا قَوْماً ضَالِّینَ. رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ.قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکلِّمُونِ»:(۱۴۰)

متجاوزان از آیات حقّ و عاصیان و ستمکاران گویند: الهى شقاوت بر ما غلبه کرد و کار ما به گمراهى کشید; خداوندا! ما را از جهنّم نجات ده، اگر بار دیگر به عصیان رو آوردیم همانا ظالمیم. به آنان پاسخ داده شود: اى سگان به دوزخ شوید و لب از سخن با من فرو بندید.

اینکه براى همیشه آنان را از سخن گفتن با حق محروم و ممنوع مى کنند شدیدترین عذاب و سخت ترین حال است.

در برابر اینان کسانى هستند که وقت را غنیمت دانسته و براى عمر ارزش قایل شدند و به هدایت انبیا و اولیا مدّت اقامت خود را در دنیا با کسب ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و در یک کلمه با عبادت ربّ و خدمت به خلق عوض کردند، اینان را در جهان آخرت رضاى حقّ و بهشت عنبر سرشت است.

کسى که محورى جز خدا ندارد، و محبوبى جز حضرت حقّ در عرش دلش حکومت نمى کند، و معلّمى در مسیر تربیت و رشد و کمال جز انبیا و اولیا نمى شناسد، گوهر وقت جز با عشق محبوب حقیقى و جز با عمل صالح و اخلاق حسنه معامله نمى کند، و راستى که عشق حضرت حقّ جز این اقتضا ندارد. خواجه معین الدّین چَشتى مى فرماید:

من یار، ترا دارم اغیار نمى خواهم *** غیر از تو که دل بردى دلدار نمى خواهم

خارى که ز درد تو خسته است مرا در دل *** من خسته آن خارم گلزار نمى خواهم

گر جلوه دهى بر دل نقد دو جهان گویم *** من عاشق دیدارم دینار نمى خواهم

سرّى که مرا با تست با غیر تو چون گویم *** تو دانى و من دانم اظهار نمى خواهم

اندر حرم جانم کس را نبود منزل *** غیر از تو در این خلوت دیار نمى خواهم

خون مى خورم از دستت و آزار نپندارم *** کان خاطر نازک را آزار نمى خواهم

من باده نمى نوشم امّا چو توئى ساقر *** اندر تن خود یک رگ هشیار نمى خواهم

عاشق که ترا خواهد با غیر نیارامد *** جنّات نمى خواهم انهار نمى خواهم

دنیا طلبد غافل عقبى طلبد عاقل *** من عاشم و بیدل جز یار نمى خواهم

از هستى خود بگذر، بگذار معین افسر *** جائى که نگنجد سر دستار نمى خواهم

انبیا و اولیا، امامان و عارفان و عاشقان و ناصحان از تمام افراد بشر خواسته اند به ارزش و قیمت وقت معرفت پیدا کنند و سعى و کوشش آنان بر این باشد که لحظات و ساعت و شبها و روزها و هفته ها و ماهها و سالهاى خود را با حقّ و حقیقت و طاعت ربّ و خدمت به خلق معامله کنند و از اینکه اوقات پر ارزش را به دست دیو خطرناک هوا و هوس و طوفان بنیان برانداز شهوات و غرائز شیطانى بسپارند پرهیز کنند ورنه در پایان راه و در عاقبت کار که سریع تر از برق م یرسد به حسرت ابدى و اندوه همیشگى و عذاب دائم دچار خواهند شد.

معارف اسلامى و روایات با ارزش کتب معتبره حدیث، انسان را در راه خرج کردن وقت در امورى که منفعت ابدى دارد راهنمائى مى کنند، و آدمى را از مصرف کردن عمر گرانمایه در مسائلى که محصولى جز ضرر ابدى و خسارت همیشگى ندارد هشدار مى دهند.

قال النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: اِتَّقِ الله مَحارِمَ تَکنْ أعْبَدَ أعْبَدَ النّاسِ، وَ ارْضَ بِما قسمَ اللّه لَک تَکن أغنَى النّاسِ، وَ أحْسِنْ إلى جارِک تَکنْ مُؤْمِناً، وَأحِبَّ لِلنَّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک تَکنْ مُوقِناً، وَلا تُکثِرِ الضِّحْک فَإنَّ کثْرَةَ الضِّحْک تُمیتُ الْقُلُبَ. (۱۴۱)

پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: اوقات عزیز را در گناهان و محرّمات خرج مکن تا عابدترین مردم باشى، به آنچه از راه کسب مشروع خدایت عنایت فرمود خوشنود باش تا بى نیازترین افراد باشى، به همسایه نیکى کن تا مؤمن به حساب آئى، آنچه براى خود دوست دارى براى همه دوست داشته باش تا اهل یقین باشى، و از خنده زیاد بپرهیز که خنده زیاد دلها را مى میراند.

وَ قالَ: مَنْ خَزَنَ لِسانَهُ سَتَرَاللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ کفَّ غَضَبَهُ کفَّ اللّه عَنْهُ عَذابَهُ، وَ مَنِ اعْتَذْرَ إلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قَبِلَ عُذْرَهُ وَ تَجاوَزَ عَنْهُ:(۱۴۲)

و نیز آنحضرت فرمود: آنکس که زبانش را از غیبت و تهمت و باطل و استهزاء به دیگران و فحش و ناروا و زخم زبان و هر آنچه مردم را به ناحق مى آزارد حفظ کند، خداوند عیبش را بپوشاند. و هر کس جلوى خشم و غضب و عصبانیت خود را بگیرد از عذاب خدا درامان مى ماند. و هر کس در مسیر با عظمت توبه وقت بگذارد و درصدد تدارک گذشته برآید و از حضرت دوست عرضه کردن ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و ترک هر آنچه محبوب نمى پسندد در مقام عذرخواهى برآید، خداوند عذرش را بپذیرد و توبه اش را قبول کند.

سلمان فارسى به دیدن ابودرداء رفت، همسر ابودرداء را در لباسى کهنه و حالتى دل مرده دید، از او پرسید: این چه وضعى است؟ پاسخ داد: برادرت ابودرداء دل از دنیا برداشته و رابطه با غیر عبادت بریده. سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بیرون آمد. به سلمان خوش آم د گفت و برایش غذا آورد، سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بیرون آمد. به سلمان خوش آمد گفت و برایش غذا آورد، سلمان گفت: ابودرداءگفت: اى سلمان تا تو غذا نخورى من نمى خورم. در ه رصورت غذا خوردند، تا شب رسید، چون ابودرداء براى عبادت برخاست سلمان جلوى او را گرفت و گفت: اى ابودرداء خدا را بر تو حقّى است، و جسد و اهل بیتت را نیز بر تو حقّى است، گاهى روزه بگیر، گاهى از روزه بپرهیز، نمازت را به موقع بجاى آر، و از وقت خواب و استراحت کم مکنش، هر صاحب حقّى را به حقّش برسان، که اوقات عزیز انسان به همانسان که خدا وانبیا و کتب آسمانى دستور داده اند باید خرج شود، ورنه آدمى از بسیارى از فیوضات ربّانیه محروم مى ماند.

ابودرداء خدمت رسول خدا رسید و آنچه بین او و سلمان گذشته بود تعریف کرد، رسول الهى هم آنچه سلمان به ابودرداء فرموده بود تأیید نمودند.(۱۴۳)

قالَ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ کانَ رِزْقُهُ کفافاً وَ صَبَر عَلى ذلِک.(۱۴۴)

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسیکه در تمام زمینه ها تسلیم حضرت حقّ شد، و وقت خود را به چنگ آوردن روزى حرام صرف نکرد، و براین گونه زندگى استقامت ورزید پیروز و رستگار شد.

در این زمینه سلطان العلماء بهاء الدّین بلخى معروف به بهاء ولد، نصایحى حکیمانه و مقالاتى عالمانه دارد که به گوشه اى از آن در سطور زیر توجّه مى کنید:

"گفتم: اى آدمى، در هر ریزه شهوت تو دیوى چنگال در زده است و به بوى آن مراد در تو مى آیند، چنانکه مورچه با دانه چنگال سخت کرده باشد، اندرونت از دیوان همچون مورچه خانه از آن شده است، ترا گفتند که دو درِ را که گلو و شهوت است در بند تا در نبایند، و اگر تو درِ آن را بستى و هنوز اندکى مى آیند و وسوسه مى کنند از آن است که اندکى مراد هنوز باقى است.

ترا گفتند که شیشه را از نان تهى کن تا از نور پر کنى، تو از نان تهى کردى و لکن نقش سودا پر کردى و خون و ریم مردمان پر کردى، از نانت از آن تهى کردند تا بدانى که از آن دگرها به طریق اولى است تهى شدن.

اَلْعاقِلُ یکفیهِ الاْشارَةُ. ما با عاقل خطاب کرده ایم نه با غیر عاقل، اکنون هر اندیشه که هست و هر سودائى که هست و هر چیزى که هست چو در اندیشه آمد چون گل خشک را ماند و گیاه خشک و زرد گشته را ماند، و آن که برون از اندیشه تست هنوز نو نو شکوفه و تازگى دارد، و سبزه نیک تازه از آنجا بیرون مى آید همچنانکه میوه ها و کوکها که نو میرسد، اوّلش را مى خورند و دگرها را رها مى کنند، زیرا که اوّلش لطفى و طبعى دارند، و از این قِبَل گفت که:

اَلْجُوعُ طَعامُ اللّهِ. یعنى که در عرصه غیب، سبزه حکمت مى روید و آهوى طبعت آن را مى چرد، اکنون هر اندیشه که چهره نمود و تو آن ار خوردیش به اوّل وهلت در عالمى سادگى، آبگون مى باش که هر چه برویید و بدان اندیشه خوردى رهاش کن تا باز نو بیرون آید.

سؤال کرد از هوائى که سپس مرگ بود، گفتم: چون قدم در معصیت نهاده اى بدان که قدم در حدود ولایت دوزخ نهاده اى در طرفه هوائى، یعنى چنانکه بادى را سَموم آفریند، و بادى را هواى عفن آفریند که سر و پوست و گوشت مردم را زیان رساند، همچنان دمِ غیبت ترا و نَفَس فحش ترا سمومى و هواى عفنى آفریند سپس مرگ تا ترا پریاشن دارد، و از نَفَس تسبیح و نصیحت و شهادت و صدق تو در قولْ آن را هواى خوشى آفریند در حدود ولایت بهشت.

اکنون یک رکن در اصل آفرینش هوا و باد راست و آب و خاک راست و آتش راست.

و آتش، آتش صلابت و عداوت است با اهل کفر; و آب، آب رقّت و شفقت است بر اهل اسلام; و باد، باد نصایح و عدل و صدق است; و خاک، خاک اجزاى صابر و حَمول است، و ترا از اینان قرینان آفرینند در بهشت تا بداین که مقصود اعتقاد و تعظیم است، و به آنچه مراد اللّه باشد اعتقاد را به آن دارى.

پس تسبیح و تهلیل و اعتقاد و بندگى و زارى بر حضرت اللّه خوشتر بود از همه چیزهاى دیگر.

اکنون چو اللّه ترا مى بیند خود را چون عروسان بیاراى که خریدار از وى قوى تر نخواهى یافتن!

چشم را به سرمه شرم و اعتبار مکحّل کن، و گوش به گوشواره هوش بیاراى، و دست را به کار ادب برنه، و روى را به سپیده و غازه نیاز و اخلاص بیاراى، و پاى را به خلخال خدمتکارى آراسته گردان، و فرق ماین حقّ و باطل راست کن، و خِمار تعفّف و معجر استعصام بر سر افکن که:

اَلاْوْلِیاءُ عَرائِسُ اللّهِ. تا اغیاران بر آن وقوفى نیابند."(۱۴۵)

آرى به قول رسول الهى: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ کانَ رِزْقُهُ کفافاً وَ صَبَرَ عَلى ذلِک.

کسى که وقت صرف حقّ کند و از خرج آن در راه غیر دریغ ورزد، و جز به حلال خدا در تمام زمینه ها دست نبرد، به گنج رضاى دوست و گنجینه بهشت محبوب بدون شک دست یافته است.

عزیزان! حرام دنیا و حقّ دیگران آن ارزش را ندارد که حتّى به اندازه ارزنى و به مقدار پشیزى از اوقات عزیز خود را صرف به دست آوردن آن کنید گر چه مجموعه اى که به دست مى آورید از دنیا و مافیها فزون تر باشد!!

به قول عالمه فاضله، پروین اعتصامى:

شالوده کاخ جهان بر آبست *** تا چشم بهم برزنى خراب است

ایمن چه نشینى در این سفینه *** کین بحر همیشه در انقلاب است

افسونگر چرخ کبود هر شب *** در فکرت افسون شیخ و شاب است

اى تشنه مرو کاندرین بیابان *** گر یک سرِ آب است صد سراب است

سیمرغ که هرگز به دام ناید *** در دام زمانه کم از ذُباب است

چشمت به خط و خال ذلفریب است *** گوشت به نواى دفّ و رَباب است

تو بیخود و ایام در تکاپوست *** تو خفته و ره پر ز پیچ وتاب است

آبى بکش از چاه زندگانى *** همواره نه این دَلْو را طناب است

بگذشت مه و سال دین عجب نیست *** این قافله عمرى است در شتاب است

بیدار شو اى بخت خفته چوپان *** کین بادیه راحتگه ذَئاب است

برگرد از آن ره که دیو گوید *** کاى راهنورد این ره صواب است

ز انوار حق از اهرمن چه پرسى *** زیرا که سؤال تو بى جواب است

با چرخ تو با حیله کى برآئى *** در پشّه کجا نیروى عقاب است

بر اسب فساد از چه زین نهادى *** پاى تو چرا اندر این رکاب است

دولت نه به افرونى حُطام است *** رفعت نه به نیکوئى ثبات است

جز نور خرد رهنماى مپسند *** خود کام مپندار کامیاب است

هشدار که توش و توان پیرى *** سعى و عمل موسم شباب است

بیهوده چه لرزى ز هر نیمى *** مانند چراغى که بى حباب است

گر پاى نهد بر تو پیل دانى *** کز پاى تو چون مور در عذاب است

بى شمع شب این راه پر خطر را *** مسپر به امیدى که ماهتاب است

تا چند و کى این تیره جسم خاکى *** بر چهره خورشید جان سحاب است

در زمره پاکیزگان نباشى *** تا بر دلت آلودگى حجاب است

پروین چه حصاد و چه کشتکارى *** آنجا که نه باران نه آفتاب است

امام سجّاد علیه السّلام در روایتى بسیار جالب همه مردم را در راه خرج کردن وقت گرانقیمت اینچنین راهنمائى مى کند:

إنَّ أحَبَّکمْ عَنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ أحْسَنُکمْ عَمَلاً، و إنَّ أعْظَمَکمْ عِنْدَاللّهِ عَمَلاً أعْظَمُکم عِنْدَ اللّهِ رَغْبَةً، وَ إنَّ اَنْجاکمْ مِنْ عَذابِ اللّهِ أشَدُّکمْ خَشْیةً للّهِ، وَ إنَّ أقْرَبَکمْ مِنَ اللّهِ أوْسَعُکمْ خَلْقاً، وَ إنَّ أَرْضاکمْ عِنْدَاللّهِ أسْبَغُکمْ عَلى عِیالِهِ، وَ إنَّ أکرَمَکمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاکمْ:(۱۴۶)

۲۵۱ محبوب ترین شما نزد خداى عزّوجلّ نیکوکارتین شماست، و عظیم ترین شما از نظر رغبت به عنایت حقّ است. ناجى ترین شما از عذاب الهى با خشیت ترین شماست، وآن که به خدا نزدیک تر و قریب تر است آنست که همه مردم از صفات حسنه و اخلاق پسندیده او بخوردار باشند، و آن که خدا از او راضى تر است آنست که عیالش را در وسعت بیشتر و بهره ورى افزون تر از نعمت حق قرار دهد، و به حق که گرامى ترین شما نزد حق خود نگهدارترین شما از محرّمات الهیه است.

آرى آراسته شدن به واقعیاتى که حضرت سجّاد فرموده اند خرج وقت در راه معرفت و عمل مى خواهد که بدون معرفت و آراستگى به عمل، رسیدن به آن حقایق بلند ملکوتى میسّر نیست.

رسول با کرامت اسلام مى فرماید: اگر مردان و زنان امّت من در خرج اوقات به واقعیایت توجّه داشته باشند اهل بهشت اند:

از مردان امّتم هر کدام از چهار خصلت در امان بمانند و وقت عمر گرانمایه درراه چهار چیز نگذارند اهل بهشتند: افتادن در دنیاى حرام، هواپرستى، دچار شدن به شهوت شکم و گرفتار آمدن به شهوت جنسى.

و از زنان امّتم هر کدامشان به چهار حقیقت توجّه کنند اهل بهشت اند: حفظ عفّت، اطاعت از شوهر، اداى نماز پنج وقت و روزه ماه رمضان.

و این همه بدون شک، محصول ایمان به خدا و توجّه به قیامت و عمل صالح است، چنانکه در قرآن مجید آمده:

آنان که اهل ایمان و عمل شایسته اند از تمام مردم دنیا بهترند. پاداش آنان نزد خداوند بهشت هاى عدن است که نهرها در زیر آن جارى است و در آن بهشت ها جاودانه اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا خوشنودند، و این همه براى کسى است که دلش غرق خشیت از خداست!

حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام جهت و راه خرج عمر را در روایتى بسیار پر قیمت اینچنین بیان مى دارند:

بکوشید که زمان و وقت شما چهار ساعت باشد:

۱ـ ساعتى براى عبادت و مناجات با محبوب.

۲ـ ساعتى براى تحصیل معاش و ااره امور زندگى مادّى.

۳ـ ساعتى براى معاشرت با برادران ایمانى و آن چهره هاى الهى و مطمئنّى که عیوب شما را به شما معرّفى مى کنند و خلوص باطن به شما مى دهند.

۴ـ و ساعتى براى لذّات و خوشى هائى که از نظر شرع مطّهر حرام نیست.

ابن یمین، شاعر دانشمند، در این مقال گوید:

اى برادر هیچ اگر دارى ز حال خود خبر *** پس چرا باید که باشد یکدمت پرواى قال

در توحّد کوش و وقت خویش را ضایع مکن *** از تکثّر مى نیاید هیچ حاصل جز ملال

آنچه دارى گر بر آن افزون کنى نقصان تست *** وانچه دانى گر بیفزائى برآن یابى کمال

عقل کارآگاه کو را مى برازد سرورى *** حیف باشد گر کنى از بهر مالش پایمال

مال اگر ز ابن یمین مایل به غیرى شد چه شد *** گفته ام با دل که از بهر مَنال اى دل منال

مال را ز آغاز فطرت د رطبیعت هست میل *** واضع اسماش گوئى بهر این گفتست مال

کى به معشوقى که هر دم عاشق او دیگرى است *** ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال

حضرت باقر علیه السّلام مى فرماید: امیر المؤمنین علیه السّلام نماز عشا را در مسجد کوفه خواند، سپس مردم را سه بار ندا داد آنطور که همه شنیدند:

خداوند همه شما را مشمول رحمت قرار دهد، براى سفر آخرت مجهَّ و مهیا شوید، که شما را به آن سراى جاودانى خوانده اند و از همه شما جهت سفر به آن وادى دعوت کرده اند، پس از این دعوتْ توقّف و قصد اقامت شما براى چیست؟ زندگى شما نشان مى دهد که گوئى به سراى دیگر خوانده نشدید.

خداوند شما را رحمت کند، آماده شوید و برترین چیزى که از زاد و توشه در اختیار شماست و آن تقواست براى جهان دیگر همراه خود ببرید.

آگاه باشید که راه شما به سوى جهان دیگر است، و عبور شما بر صراط است، هول اعظم پیش روى شماست، منزل سخت در راهتان قرار دارد، توقفگاههاى هولناک و وحشتزار در برابر دارید که عبور ازآنها براى شما اجبارى است و از آن چاره اى ندارید، نجات شما از آن همه منازل هول انگیز فقط و فقط در سایه رحمت اوست که این رحمت جز با ایمان و عمل صالح به دست نمى آید و چنانچه در غفلت بسر برید و دچار هلاکت شوید راه جبرانى براى شما نخواهد بود!!

شهید دوّم و توجّه او به ارزش وقت:

شهید دوّم شارح جلیل القدرمتن "لُمْعه" از علماى بسیار بزرگ و فقهاى باکرامت جهان تشیع است. آن مرد بزرگ، در جلالت قدر وجودت فهم و خدمت به فقه ارزنده شیعه مردى کم نظیر و انسانى با برکت است. شاگرد بزرگوارش در رساله با قیمت "بُغْیةُ الْمُرید" در توجه آن مرد بزرگ به ارزش وقت و اداى حقّ هر صاحب حقّ و انیکه لحظه اى از وقت او هدر نرود مى نویسد:

۱ـ براى اداره امور خانه در اوّل شب او را مى دیدم که با دراز گوشى هیزم به خانه مى برد

۲ـ نماز صبح را پس از عبادات شبانه در گوشه منزلش، در مسجد بجا مى آورد.

۳ـ به هنگامى که بر کرسى درس مى نشست و مباحثه علمى شروع مى کرد مانند دریا موج مى زد، و آن نشان مى داد که با پشتکارى عجیب به اندوختن مایه هاى علمى در ایام جوانى رنج و مشقّت بسیارى تحمّل کرده است.

۴ـ احتیاجات مادّى و معنوى خودش را خودش تأمین مى کرد.

۵ـ هر کس و هر مهمانى بر او وارد مى شد خودش به خدمت شخص وارد اقدام مى کرد.

۶ـ از عجایب کارهاى او این بود که وقتى قلم بر مرکب مى گذاشت تا سى سطر مى نوشت.

۷ـ دو هزار کتاب از او به یادگار ماند که دویست جلدش به خط شریف خودش بود از جمله "شرح لمعه".

۸ـ از طریق خواب و رؤیا با عالم ملکوت ارتباط داشت. پدر شیخ بهائى مى گوید: بر او وارد شدم وى را غرق در اندیشه دیدم، گفتم: چیست؟ فرمود: من شهید ثانى هستم براى اینکه دیشب خواب دیدم سید مرتضى مهمانى دارد و تمام علماى امامیه جمعند، من چون وارد شدم به من گفت کنار شیخ شهید بنشین; این دلیل بر شهادت من است. و عاقبت هم شهید شد.

سید مهدى قزوینى و غنیمت شمردن وقت:

حالات عجیبه عالم بزرگ سید مهدى قزوینى هر انسانى را غرق حیرت مى کند. این گونه اشخاص براى تمام مردم جهان درس و اُسوه و سرمشق اند. مرحوم محدّث قمّى که به قول خودش کراراً خدمت آن مرد بزرگ رسیده بود در پایان "منتهى الامال" مى گوید:

این کرامات و مقامات از سید مرحوم بعید نبود، چه او علم و عمل را از عمّ خود جناب سید باقر صاحب اسرار خال خود جناب بحر العلوم ـ أعلى اللّه مقامهم ـ میراث داشت. عمّ اکرمش او را تأدیب نمود و تربیت فرمود و بر خفایا واسرار مطّلع ساخت تا رسید به آن مقام که نرسد به حول آن افکار، و دارا شد از فضائل و مناقب مقدارى که جمع نشد در غیر او از علماى ابرار.

اوّل آنکه: آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف به حلّه، و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدایت مردم و اظهار حق و اِزهاق باطل، به برکت دعوت آنجناب از داخل حلّه و خارج آن زیاده از صد هزار نفر از اعراب، شیعه مخلص اثنا عشرى شدند، و شفاهاً به حقیر فرمودند: چون به حلّه رفتم دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعار شیعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزى ندارند، و از سایر احکام و آثار عارى و برى، حتّى از تبرّاء از أعداء اللّه. به سبب هدایت او همه از صلحا و ابرار شدند و این فضیلت بزرگى است که از خصایص اوست.

دوّم: کمالات نفسانیه و صفات انسانیه که در آنجناب بود از صبر و تقوا و رضا و تحمّل مشقّت عبادت، و سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خداى تعالى، و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگذاران چیزى از حوائج نمى طبید، مانند غذا در ناهار و شام و چاى و قلیان.

اجابت دعوت مى کرد و در ولیمه ها حاضر مى شد، لکن به همراه کتبى بر مى داشتند و در گوشه مجلس مشغول تألیف خود بودند; از صحبت هاى مجلس ایشان را خبرى نبود مگر آنکه مسئله اى پرسند جواب گوید.

برنامه و عادت او در ماه رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد مى گذاشت، آنگاه نافله معرّرى مغرب را که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت به او مى رسید مى خواند و به خانه مى آمد و افطار مى کرد و بر مى گشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را بجا مى آورد و به خانه باز مى گشت،مردم در انجا جمع مى شدند اوّل قارى خوش صدائى آیاتى از قرآن که تعلّق داشت و به وعظ و زجر و تهدید و تخویف مى خواند به نحوى که قلوب قاسیه را نرم و چشمهاى خشک شده راتر مى کرد، آنگاه دیگرى به همان نسق خطبه اى از "نهج البلاغه" مى خواند، آنگاه سیمى قرائت مى کرد مصائب أبى عبد اللّه الحسین علیه السّلام را، آنگاه یکى از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک مى شد و دیگران متابعت مى کردند، تا وقت خوردن سحر، پس هر یک به منزل خود مى رفت. بالجمله در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آنکه در سنّ بغایت پیرى رسیده بود آیت و حجّتى بود در عصر خود.

سوّم: تصانیف رائفه بسیارى در فقه و اصول و توحید و امامت و کلام و غیر اینها، که یکى از آنها کتابى است در اثبات اینکه فرقه ناجیه، شیعه است که از کتب نفیسه است، طوبى له و حُسْنُ مَاب.

به گوش جان من آید دماغم آوازى *** که هست طایر جان را هواى پروازى

بلى نشیمن او شاخسار سدره بود *** چه مى کند قفسى و نرد او نه دمسازى

به عقل و علم اگر پرورش دهى جان را *** ز سرّ غیب نماید بر او نهان رازى

مجرّدى چو مسیحا کجا که از سر وقت *** به هر نفس که بر آرد نماید اعجازى

غذاى طوطى جان تو شکر خرد است *** عزیز دار مراد را که ارزنى به شهبازى

بود ز جهل گرش آرزوى نفس دهى *** کسى به طعمه نداد ارزنى به شهبازى

به نزد ابن یمین گر چو مار خاک خورى *** به هست از آنکه چو مورى مسخّر آزى

ارزش گوهر وقت از نظر امیر المؤمنین علیه السّلام:

إنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ عُمْرَهُ، و إنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أنْفَدَ عُمْرَهُ فى طاعَةِ رَبِّهِ:(۱۴۷)

به راستى که زیانکارکسى است که در جهت عمرش زیان کرده; و بهره ورى که دیگران به او در خرج عمرش حسرت خورند کسى است که وقتش را در طاعت پروردگارش تمام کرده است.

إنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ فى یوْمِهِ لِغَدِهِ، وَ سعى فى فِکاک نَفْسِهِ، وَ عَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ وَ لا مَحیصَ عَنْهُ:(۱۴۸)

به حقیقت، خردمند و دانا کسیاست که در امروزش فردایش را بنگرد و دنیایش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد کردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بکوشد، و بکوشد براى روزى که از آن راه فرار ندارد!.

إنَّ أخْسَرَ النّاسِ صَفْقَةً وَ أخْیبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أخْلَقَ بَدَنَهُ فى طَلَبِ آمالِهِ، وَ لَمْ تُساعِدْهُ الْمَقادیرُ عَلى إِرادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیا بِحسراتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَی الاْخِرَة بِتَبِعاتِهِ:(۱۴۹)

بر استى که زیانکارتین مردم در تجارت و معامله عمر و پشیمان ترین آنان در سعى و کوشش کسى است که پیکرش را در پى آرزوهایش بفرساید و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمایند و او به آرزوهایش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بیرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.

چه نیکوست که انسان عمر خود را با خدا معامله کند و با چهره اى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود.

إنَّ أوْقاتِک أجْزاءُ عُمْرِک، فَلا تُنْفِذْ لَک وَقْتاً إلاّ فیما ینْجیک:(۱۵۰)

بدون شک اوقاتى که مى گذرانى پاره هاى عمر تو هستند، لذا نباید وقت خود را تمام کنى مگر در چیزى که نجات تو در آن باشد.

اگر دنیا را با عینک توحید و چشم انبیا و اولیا ببینیم جائى است که راه هر گونه رشد و کمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعیم آن به طور صحیح استفاده شود آدمى به ذِروه اعلا و به عالم ملکوت و به جهان ملکوت و به جهان ابدى مى رسد و هرگز حاضر نمى شود ثانیه اى از وقت خود را در غیر راه حقّ مصرف کند، در حقیقت دنیا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضیض خاک خود را به اوج افلاک معنوى مى رساند. و اگر از چشم بى خبران و مادیگران به آن نظر شود جاى عیش و نوش و ظلم و ستم و آمیختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، د راین صورت از انسان چهره اى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سخت تر از سنگ ساخته مى شود.

على علیه السّلام به وضع بینایان و کوردلان در جملات زیر اشاره دارد، بینایانى که از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خوشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند، و نابینایان کوردلى که جز مَظلمه و وزر و وبال چیزى بار پرونده نکردند:

إنَّ الدُّنْیا مَنْتَهى بَصَرِ الاعمى، لا یبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیئاً; وَالْبَصیرُ ینْفِذُها بَصَرَهُ وَ یعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَ راءَها. فَالْبَصیرُ مَنْها شاخِصٌ، وَالاعمى إلَیها شاخِصٌ، وَ الْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ، وَالاعمى إلَیها مُتَزَوِّدٌ:(۱۵۱) براستى که دنیا آخرین چشم انداز شخص کوردل است و پس از این چهارچوب محدود چیزى نمى بیند (به همین خاطر به کار فرداى قیامت که خدا و کتب آسمانى و انبیا و ائمه از ان خبر داده اند نمى اندیشد!)

امّا روشندل دیده قلبش نفوذ پیدا مى کند و در مى یابد که خانه واقعى و حیات همیشگى از پسِ این دنیاست، لذا شخص بینا از دنیا مى کوچد و کوردل به سوى دنیا مى رود، بینا از دنیا با خرج کردن عمرش در طاعت ربّ براى آخرت توشه مى گیرد، و نابینا فقط براى دنیایش دست و پا مى زند!

إنَّ اللَّیلَ وَ النَّهارَ یعْمَلانِ فیک فَاعْمَلْ فیهِما، وَ یأْخُذانِ مِنْک فَخُذْ مِنْهُما:(۱۵۲)

براستى که روز و شب در تو عمل و اثر دارند تو نیز در آنها به عمل پرداز، و آن ها از عمرت مى گیرند تو هم در برابر خرج شدن عمر بهره معنوى بگیر.

به قول عارف بزرگ و حکیم سترگ حکیم صفاى اصفهانى:

بنشین به پس زانو در مِصطبه جانها *** تا چند همى گردى بر گرد بیابانها

بگذار سراى سالک بر پاى گداى دل *** تا تاج نهند از سر در پاى تو سلطانها

در مزرعه دنیا حاصل نتوان بردن *** در مزرعه گر بارد از چشم تو بارانها

با کوه اگر گویم این راز زهم ریزد *** گوئى دل سنگینت زد پتک به سندانها

بشکافت به طنّازى بشکست به طرّارى *** تیرش همه جوشنها زلفش همه پیمانها

آن ماه همى تابد آن سرو همى روید *** در زاویه دلها از باغچه جانها

از چرخ چراجوئى کزتست پریشان تر *** سرّى که بود پنهان در سینه انسانها

شاهى که بود درویش سلطان دلست ارنه *** بر تخت همى ماند بر صورت ایوانها

شاهنشه فقرستى شایسته سلطانى *** مرد است که خواهد برد این گوى ز میدانها

سلطان که بود آدم از دیو نپرهیزد *** شمشیرید اللّه ى برّد سر شیطانها

با دوست نیندیشم در این دى و این بهمن *** آن طرفه بهار خویش با آن گل و ریحانها

این سِر نتوان گفتن جز بر سَرِدارِ اى دل *** اسرار صفا یکسر ثبت است به دیوانها

از آنجا که مصرف بجاى وقت حتماً نیاز به معرفت و شناخت یک سلسله امور الهى و اسلامى دارد، لازم است بیش از آنچه در صفحات گذشته به تحریر آمد مسائلى تذکر داده شود، لذا در این قسمت به گفتارى از عارف بزرگ شاه داعى شیرازى اشارت مى رود، باشد که ارباب حال و اهل صفا و وفا استفاده بیشترى نصیبشان گردد. شاه داعى مى فرماید:

در بیان منازل این راه که مشتمل بر سه فصل است:

فصل اول: در بیان منزل علم

فصل دوم: در بیان منزل عمل

فصل سوم: در بیان منزل خُلق(اخلاق)

فصل اول ـ در منزل علم: بباید دانست که منزل اوّل سالکان این راه را منزل علم است که تابه آن نرسند به منزل هاى دیکر نتوانند رسید، و علمى که سالک را از آن گزیر نیست بر سه قسم است: ۱ـ علم شریعت ۲ـ و علم طریقت ۳ـ و علم حقیقت

امّا علم شریعت که آن علم فرایض و سنن و آداب است بر چهار اصل مى آید:

عبادات و معاملات ونکاح و جراح، و در چهار اصل فرایض است و سنن هست و آداب هست، و چند چیز بباید دانستن تا علم شریعت آسان شود: فرض و سنّت و مکروه و مباح و حرام.

و فرض آن باشد که اگر آن نکنند گناهکار شوند و متسحقّ عذاب، واگر بکنند فرمانبردار باشند و مستحقّ ثواب گردند.

و سنّت آن باشد که اگر نکنند بزه مند نشوند و مستحقّ عقوبت نباشند امّا فضیلت و ثواب از ایشان فوت شود، و اگر بکنند فضیلت و ثواب بیابند.

و مکروه آن چیزى است که اگر نکنند ثواب ببایند و اگر بکنند بزه مند نشوند، پس نا کردن آن از کردن اولى باشد.

و مباح آن چیزى است که اگر بکنند برابر باشد، نه به کردن آن بزه مند و نه به ناکردن، و درکردن و نکردن آن ثوابى و عقابى نباشد. و اکثر علما حلال و مباح را به یک معنى حمل کرده اند و بعضى حلال را از مباح، اخصّ دانسته اند و تمسّک به بعضى احادیث جسته.

و حرام آن است که به فعل آن مستحقّ مذمّت شوند شرعاً و عقاب بر آن مترتّب گردد.

چون دانسته شد که فرض و سنّت و مکروه و مباح و حرام چیست بباید دانست که هر چه علم آن بر بنده اى مکلّف فرض شود علم آن نیز فرض باشد، پس چون نماز بر او فرض باشد علم آن فرض باشد، در زکات و حجّ نیز همچنین میدان که چون عمل آن فرض شد علم آن فرض شود.

پس سالک را در اصل عبادات نگاه باید کرد که عبادات بر او فرض است علم آن بر او فرض بود و ببایدش آموخت که اگر آن مقدار که بر او فرض باشد نیاموزد عاصى باشد، امّا لازم نیست که همه علوم فقه از عبادات و معاملات و نکاح و جراح بیاموزد تا در منزل علم به علم شریعت رسیده باشد، آنقدر از علم شریعت که بر او فرض است و آن قدر که سنّت و ادب به آن شناخت چون حاصل کرد مى توان گفت که سالک در منزل علم به علم شریعت رسیده است.

و امّا علم طریقت داسنتن روش اولیاء است که بدانند که اولیا چگونه رفته اند تا به مقصود رسیده اند; و رفتار ایشان اگر چه در ریاضت نفس به یکدیگر نمى ماند امّا به هر وجه که ریاضت کشیده اند از متابعت حضتر مصطفى صلّى اللّه علیه و آله بیرون نرفته اند، و هر که از متابعت آن حضرت بیرون رفته است در آن حالت که بیرون رفته است نه بر طریقت بوده است.

و بالجمله علم ریاضیات اولیا از دانستن سه چیز بیرون نیست که چون آن دانسته شود فى الواقع توان گفت که سالک در منزل علم به علم طریقت رسیده است.

اوّل: دانستن نفس و حال او در موافقت راه حقّ و مخالفت.

دوم: دانستن خواطر.

سوم: دانستن معالجه نفس که او را در راه حقّ چگونه رام توان کرد.

امّا نفس که به پارسى روانش گویند آفریده اى است که دازا و پهنا و بوم ندارد و کارفرماى بدن است و هر چه در جسد آدمى پیدا مى شود، و او به منزله جرم ماه است پاک و صافى، و در او دانش هاست چون شعاع ماه در ماه، و لکن چنانکهماه شعاع از آفتاب دارد نه از خود، نفس این دانش ها از آفتاب ربوبیت حقّ دارد نه از خود. چون "جان" است و چون "عقل" که پارسى آن "خرد" است و چون "قلب" که پارسى آن "دل" است.

اگر مى گوید که صفت او آن است که تدبیر کمال خود مى کند نام او، "روح" است، یا صفت تمیز میان خود و احوال خود غیر مى کند نام او "عقل" است، یا صفت او آن است که دایم از جهت ادارک معن نو از حالى به حالى مى گردد نام او "دل" است، و به هر صفت از این صفات که گفته شد او را در بدن آلتى موجودست که به هر آلتى فعلى که مناسب صفتى است در او از او به ظهور مى رسد، از براى فعل او به واسطه صفت تمیز آلت دماغ موجود است، و از براى فعل او به واسطه تقلّب از حالى به حالى آلت او آن گوشت پاره صنوبرى است که در پهلوى چپ آدمى است، و از براى این آلات که گفته شد به این آلات همه عالم موجود است.

اگر این نفس که صفت او گفته شد به این آلات که دارد فعل او همه بدى است او را "نفس اَمّاره" گویند، و اگر سرزنش خود به بدى مى کند و روى به نیکى دارد او را "نفس لَوّامه" خوانند، و اگر از بدى باز ایستاده و آرام و الفت به نیکى گرفته او را "نفس مطمئنّه" نامند. این بود اشارتى مجمل به دانستن نفس.

امّا خواطر چهارست: اوّل: خاطر مَلَکى که در دل آدمى مى افتد که نیکى بکند، و واسطه آنچه در دل افتاده است مَلَک است گر چه اصلش از حقّ تعالى است.

و دوم: خاطر ربّانى که در دل اوفتد که خیرى از او صادر شود بى آنکه در آن خیر توقّع نفعى داشته باشد، و درین خاطر از حقّ تعالى غیرى واسطه نباشد.

سوم: خاطر شیطانى است که در دل او مى افتد که بدى بکند، و واسطه آنچه در دل افتاده است شیطان است اگر چه اصلش از حقّ تعالى است، چه الهام فجور و تقوا از مهر و لطف حضرت حقّ است. و نفس را که میانه خاطر مَلَکى و شیطانى، صفت کنند گویند "نفس مُلْهَمه" است.

چهارم: خاطر نفسانى که در دل مى افتد سرّى به واسطه جبلّت نفس که بر هوا و آرزوست.

و هرگز نتواند بود که آدمى یک طرفة العین از خاطرى از این خاطره هاى چهارگانه خالى باشد مگر در خواب و بیخودى، و تحقیق آن است که در خواب و بیخودى خالى باشد مگر در خواب و بیخودى آن است که در خواب و بیخودى نیز این خواطر هست لکن چون نفس به آن مشغول نمى شود چنان مى نماید که نیست.

و امّا سخن در موافقت و مخالفت آن است که نفسى که موافق راه حقّ است، آن نفسى است که خاطر ربّانى و خاطر ملکى اختیار مى کند و فعل خیر، و نفسى که مخالفت راه حقّ است که نفس است که خاطر شیطانى اختیار مى کند وخود سبب خاطرهاى بد مى شود.

و از این تقریر حال موافقت نفس و مخالفت او در راه خداوند تعالى معلوم مى شود، و سالک باید که در موافقت حقّ تعالى و مخالفت نفس و شیطان دائم در جهاد و غزاء معنوى باشد که آن نفى خاطر شیطانى و نفسانى است و نگاهداشتن خود از فعل بد و اثبات خاطر ربّانى و مَلَکى و مشغول کردن خود به فعل نیک ان شاء اللّه تعالى.

امّا دانستن معالجه نفس موقوف صحبت اهل اللّه و عالم ربّانى و مرشد ملکوتى باشد که از او بدانند، یا الهام حضرت حقّ تعالى به دل طالب رسد و بداند که او را چگونه رام مى باید کرد، یا از سخن انبیا زیادت از ضرورت به او نرسانند، و در حظّ آخرت تا توان کار خیر از او بسازند تا او را فکر دنیا کم شود و فکر آخرت بسیار.

و در کارهاى خیر طلب اخلاص از او کنند و در هر چیزى او ار متّهم دارند و او را در همه احوال مقصّر شمارند، و دائم او را شکنند که اگر یک لحظه او را به خود وا گذارند فتنه ها بر انگیزد. و او را به این صفت رام توان کرد که گفته شد و با وجود آنکه رام باشد اعتماد نباید کرد و از مکر و ایمن نباید بود و لجام شریعت از سر او بیرون نباید کرد تا باشد که او را به سلامت از قنطره شهوات طبیعت بگذرانند و در سنگلاخ دنیا پاى او از جاى نرود و در گذرگاه لذّت بدنى از دزد شیطان در امان باشد و او را به متاع ایمان به معموره عالم آخرت رسانند. اینست نمودارى از عالم طریقت که گفته شد.

و امّا علم حقیقت، دانستن نفس است با آفریدگار او، و این دانستن بهترین همه دانشهاست.

پس مى گوئیم که آفریدگارـ جلّ جلاله ـ موجودى است مطلق، به این معنى که ادراک غیر او به کنه حقیقت او نمى رسد، پس مقید به وصف غایت و محدود به حدّ نهایت نشود، همیشه به خود بوده و هست و باشد، و هر مقصود که گوئى از این موجود مطلق حاصل است، هر زنده به او زنده است و او زنده، هر دانائى به او داناست و او دانا، هر بینائى به او بیناست و او بینا، هر شنوائى به او شنواست و او شنوا، هر توانائى به او تواناست و او توانا، هر خواهنده اى به او خواهنده است و او خواهنده، هر گویائى به او گویاست و او گوینده.

همیشه به این صفات کمال آراسته است و ذات او به هر صفتى از این صفات پیدا، به خود تمام و ثابت است و به هیچ وجه نیستى ندارد، و در ذات و صفات واسماء و افعال یگانه و یکتاست، هست مطلق است و چنان به خود پیدا و روشن است که او را "نور مطلق" توان خواند از غایت پیدائى و بیرون از او هیچ چیز به خود پیدائى ندارد، جز او به خود ظلمت مطلق است از غایت ناپیدائى.

و این نور مطلق که پیداء مطلق است به پیدائى خود پیوسته شعاع به طرف ظلمت مى افکند و پاره پاره ظلمت که ناپیدائى صفت اوست رنگ پیدائى نور مى گیرد تا همه ناپیدائیها پیدا مى شود و به زبان عبارت مى گویدکه: نیست هست شد و آفریدگار که آن نور مطلق است آفریده ها که آن ناپیدائیها بود به حدّ پیدائى رسانید.

و بدان که از جمله ناپیدائیها که پیدائى یافت نفس آدمى است که ظلمتى بود که از نور روشن شد، و روشنى او که از نور یافته است زندگى و دانائى و شنوائى و بینائى و توانائى و خواهندگى و گویائى است که در او ظاهر شده است. پس نسبت نفس به آفریدگار نفس، آن بود که گوئیم نفس ظلمتى است که نور آفریدگار آن را روشن کرده است و روشنائى او پرتو نور صفت آفریدگار اوست، پس اگر فرض کنى که روشنائى نور پروردگار به او پیوسته است او موجودى است نورانى به نور پروردگار، این است نسبت نفس به سوى آفریدگار نفس.

لاجرم هر که نفس را نشناسد پس آفریدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفریدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفریدگار دارد، جهت تاریکى و آن از خود دارد; روشنى او جهت هستى اوست به سوى هست مطلق که نور مطلق است، و تاریکى او جهت نیستى اوست به سوى نیست مطلق.

سالک باید که نظر به جهت نیستى نفس کند و گوید که به حقیقت نفس نیست، زیرا که نه هستِ مطلق است; و نظر به جهت هستى نفس کند و گوید آن که نفس به او هستى دارد به حقیقت هست که هستِ مطلق است و نفس را هستى مَجازى است و هستى مَجازى اعتبار ندارد، پس آفریدگار به حقیقت هست و آفریده به مجاز، و در این مشهد تواند بود که گویند: لاْ مَوْجُودَ إلاَّاللّهُ.

و هر که نسبت نفس به آفریدگار نفس چنین دانست به قدر خود به علل حقیقت رسیده است. و تا این سه علم که علم شریعت و علم طریقت و علم حقیقت است حاصل نشود سالک به منزل علم نرسیده باشد، واللّه أعلم. به قول حکیم بزرگ، عارف عاشق، شیداى واله، حکیم صفاى اصفهانى:

بدست ساقى جان جام هستى است *** در این میخانه جاى مى پرستى است

به فرق انبیا تاج معالى است *** به تاج علو لؤلؤى مثالى است

حمایت گوهر گنج حکیم است *** صراط حقّ و میزان قدیم است

قوام حضرت و قیوم درگاه *** به بیدارى حقیقت هادى راه

به فرقان مغز دانش را قوى کن *** نظر در آیه هَلْ یسْتَوى کن

مقام علم بر بام بلند است *** مز این بارونه تاب هر کمند است

کمند ت تار عنکبوت است *** مگس آن را که این را یافت قوت است

مَطاف باز در خورد مگس نیست *** سماى دل بود بام هوس نیست

نداى عَلَّم الأسما شنیدى *** جلال آدم مسجود دیدى

شنیدى آن تجلّیهاى هداى *** که گه در کوه بودى گه به وادى

اگر آواز بال جبرئیل است *** اگر تبدیل میزان خلیل است

اگر ضرب عصا بر سنگ سبطى است *** اگر دفع جبال السّحر قبطى است

دم اجراى کشتى در یمِ نوح *** فرا احیاى موتى از دم روح

تمامى حاصل تحصیل علم است *** نِم کشت کمال از نیل علم است

کند طى هفت وادى هادى علم *** سیم وادى است در ره رادى علم

طلب بعد از طلب عشق جهانسوز *** پس از آن معرفت آن عالم افروز

چو مرد اندر دیار معرفت شد *** کمال علم ذاتش را صفت شد

نخستین وصف کز حقّ در تدلّى است *** که فتح سالک صاحب تجلّى است

جمال علم بى ضدّ و ندید است *** کز و مان دمبدم جان جدید است

بدون علم بر حقّ نیست راه *** چه علم است اینکه گویم علم باللّه

که بى او کار آسان است مشکل *** مبادا کس به کار خویش جاهل

که جاهل را جمال مهترى نیست *** ز پا افتاده را حدّ سرى نیست

اگر جاهل بگیرد درّ شهوار *** شود خر مهره اى بى سنگ و مقدار

نیفتد گوهرى بر دست نادان *** که گوهر را کند بر پنهان

مبادا هیچ دل بیرون ز ادراک *** که بهتر آنکه باشد در دل خاک

خدایا مغز ما را نور جان ده *** مکان را دستگاه لامکان ده

دل ما را به دانش راهبر کن *** پس از دانش به بینش پى سپر کن

سپس دل را به اطوار تخلّق *** ترقّى ده به انوار تحقّق

پس از تکمیل تعلیم بدایات *** مرا تعلیم کن علم نهایات

از این دریا به آن دریا چو ماهى *** مگو ما هى بگو دریا کما هى

نهنگ بحر دانش عین دریاست *** که الّا اللّه موجودست و خود لاست

بلندى علم باشد جهلْ پستى *** اگر دانش نباشد نیست هستى

نباشد جان به غیر از دانش و دید *** مکن در هستى جان هیچ تردید

مبین بر عرض و عمق جسم مشهود *** اگر دانش ندارد نیست موجود

مخور نیرنگ وضع و أینِ اجسام *** که مجموع مقولا تند اعدام

به ذات و عارض ذات وجودند *** بدون خویش مرآت وجودند

به علم افزاى جان سرمدى را *** مخور نیرنگ عمامه وردى را

به دانش بین نه بر خرکش سوارند *** که شیخان تصنّع بى شمارند

خرى گر گوید از دانش چه سودت *** چه زنى تحصیل بى حاصل گشودت

بگو اى بى خرد ترک خرى کن *** به انساین گراى و مهترى کن

چه باشد سود خر جز بار بردن *** ز بى برگى به زیر بار مردن

یقین را بر سر امرستى تسلّط *** بدایات و تهایات و توسّط

بدایات یقین علم الیقین دان *** وسط عین الیقین اى راه بین دان

نهایات یقین حق الیقین است *** کمال کامل موجود این است

کمال مرد را علم است و بینش *** به علم استى کمال آفرینش

ز نار بى فروغ افسرده بهتر *** ز جان بى تجلّى مرده بهتر

چراغ علم در مشکات ذات است *** ولى مشکات بیرون از جهات است

ز نور بى جهت گر بهره یابى *** در این ظلمات زور و زهره یابى

خدایا حظّ ما را معرفت کن *** مرا معروف در ذات و صفت کن

به نور علم جان ما برافروز *** ز اسرار لَدْن ما را بیاموز

دلم را یاد ده درک معانى *** از آن اسماء مستأثّر که دانى

تجلّى ده به ما انوار دل را *** ز ما بردار بار آب و گل را

بپرداز این تجلّى خانه از ریب *** درین آئینه افکن صورت غیب

دلى کآئینه نور خدا نیست *** گِل و سنگ است مرآت صفا نیست

خدایا سینه اى ده لامکانى *** به موساى نخستین طور ثانى

اگر همراه باشد ذرّه اى نور *** کجا مانم ز لطف آبْ مهجور

فصل دوم: در منزل عمل ـ اى عزیز عمل صالح که در طریق کمال نفس، فریاد رس شخص است، و عمل صالح را شرط آن است که قرین اعتقاد صحیح باشد و اگر نه چنین باشد آن عمل به وصله ننشیند و موجب رستگارى نشود و نتیجه ثواب ندهد.

امّا اعتقاد درست آن است که بدانى که هدایت ایمان و معرفت، حضرت پروردگار مى دهد و توفیق طاعتْ او مى بخشد; این منّتى، و منتى دیگر آنکه چون عمل صالح از تتو در وجود آم د از سر اعتقاد پاک، البتّه سعى تو ضایع نمى گردد و خداى متعال ثواب آن عمل کرامت مى کند. و عمل صالح کارى است که فرموده خداى و رسول او باشد، چون ارکان اسلام ادا کردن و چون سنّت هاى پیغمبر بجاى آوردن و بعد از فرائضْ سنّت هاى مؤکده اوّل بجاى ارد، و دیگر سعى کند که چندانکه متابعت سنّت مى تواند کرد تقصیر نکند، از نماز جماعت و نماز جنازه،و با جناز سر قبر رفتن، و پرسش بیماران کردن و تفقّد حال مسلمانان نمودن و در کارهاى خیر مدد بودن و آشتى به میانه مسلمانان دادن و فتنه بازـ نشاندن و کلمة الخیر گفتن و سلام فاش کردن و به دعوتهاى خیر حاضر شدن. و باید که از جمله اعمال صالحه مداومت نماید بر صله رحم و حقّ همسایه; و چون ابواب عمل صاحل کثیر است و از عهده تعداد آن بیرون نمى تواند آمدن، به این چند کلمه در این فصل اختصار کردیم.

فصل سوم در منزل خُلق ـ بدان ـ أعانَک اللّه ـ که خوى شخص بر دو گونه بود: خُلق نیک و خلق بد:.

خُلق نیک صفتى چند باشد در شخص که شرع پسندد و عقل مستحسن داند، و آن بر دو قسم بود: قسمى آن که به وصله دنیا نشیند و قسمى آن که به وصله آخرت نشیند و نسبت با عالم معاد داشته باشد.

و سر جمله اخلاق نیک چهار خُلق است و باقى خلقهاى نیکو همه از آن زاید:

اوّل عدالت: یعنى در امور شخصى و خانوداگى و اجتماعى راه افراط و تفریط نباشد و راه میانه کند.

دوّم حکمت: که چیزها به قدر خود چنان بداند که دانستنى است و بر وفق آن دانستنى ها عمل چنان کند که چنان کرد.

سوّم عفّت: که نفس را از حرام منع کند با همه آلات او، پس به دل کار حرام نکند، و به چشم صورت حرام نبیند، و به گوش سخن حرام نشنود، و به زبان سخن حرام نگوید، و به دست تصرّف در حرام نکند، و به پاى رفتار حرام نکند و به جاى حرام نرود، و به دهان و حلق از لقمه حرام و جرعه احتراز کنند، و به فَرْج مباشرت حرام نکند.

چهارم شجاعت: که تواند درمعرض حاصل کردن مقصود، مقصود شرعى رود اگر چه بیم ازهلاک نفس باشد، مثل دلیرى در معرکه، غزا کردن، و دلیرى کردن آنگاه که کلمه حق در روى سلطان ستمکار باید گفت، و دلیرى کردن چون مسئله علم با خصم دانشمند بحث باید کرد، و دلیرى کردن چون دشمن در مقابل آید به سخن و حمله و ضرب، و دلیرى کردن در همه امور به شرط آنکه از حدّ شرع تجاوز نکند.

چون شخص را این چهار خلق حاصل شد همه اخلاق نیکش ممکن است که حاصل شود.

آن اخلاق حسنه که عارفان آن را "مقامات" گویند: صبر و شکر و رضا و توکل و تسلیم و صدق و اخلاص، و آن که در عرف عام "خُلق خوش" آن را نام کنند چون تواضع و پیش سلامى و رفق و مدارات و از سرِ گناه گذشتن و عیب پوشیدن و بردبارى نمودن و نیازمندى و الفت و محبّت و دلسوزى یکدیگر ورزیدن و امثال آن که احصاء آن نم یتوان کردن!این خویهاى خوش عادت باید کردن.

و از خلق بد کناره مى باید جست مثل: ستمکارى و بددلى و ابلهى و حرص و شره و از براى دنیا خوارى کشیدن و هم از براى دنیا تکبّر بر مردم کردن و خشم بى جایگه و میل طبع بر چیزهاى نامشروع نه ضرورت، و رشک و حسد بردن و امثال ذلک.

چه همچنانکه خلق نیک از بسیارى آن اینجا جاى تعداد آن نیست خلق بد را نیز اینجا نتوان هم برشمرد.

پس وظیفه آن است که گویم: هر صفتى که چون عادت شخص شود او رابه سبب آن کمالى حاصل گردد اختیار باید کرد که خُلق نیک است، و هر صفتى که چون عادت شود شخص را سبب نقصانى گردد و از راه کمالش باز دارد و ترک باید کرد خلق بد است، و اللّه المرشد.

این است آن طریقى که وقت پر قیمت را باید در آن طى کرد، تا با سپرى کردن عمر در این طریق خیر دنیا و آخرت حاصل گردد و غیر این محصولى جز خِزْى دنیا و عذاب آخرت ندارد!

آنجا که باید وقت مصرف شود:

مواضع و مواقفى که باید اوقات عزیز مصرف شود در قرآن مجید و روایات و اخبار نشان داده شوده و از انى طریق حجّت حضرت حقّ بر بندگان تمام است و احدى را در پیشگاه حضرت محبوب در این زمینه عذرى نیست. در این بخش به قسمتى از آن مواضع و مواقف اشاره مى شود:

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنع سَلَک طَریقاً یطْلُبُ فیه عِلْماً سَلَک اللّهُ بِهِ طَریقاً إلَى الْجَنَّةِ، وَ إنَ الْمَلائِکةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتِها لِطالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَ إنَّهُ لَیسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِِلْمِ مِنْ فِى السَّمائِ وَ مَنْ فِى الاْرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ کفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُومِ لَیلَةَ الْبَدْرِ. وَ إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الاْنْبِیاءِ، إنَّ الاْنْبِیاءَ لَمْ یوَرِّثُوا دیناراً وَ لادِرْهَماً ولکنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ أخَذَ بِحَظٍّ وافِر:(۱۵۳)

هر کسى راهى که به دانش و معرفت معارف الهیه منتهى مى شود بپیماید خداوند ارهش را به بهشت قرار مى دهد، ملائکه با خشنودى کامل بالهاى خود را براى نشستن طالب علم مى گستراند، و هر آینه هر کس در آسمان و زمین است براى طلبه علم طالب آمرزش از حقّ مى کند حتّى ماهى دریا. و برترى دانشمند بر عابد برترى ماه بر سایر ستارگان در شب چهارده است. و به تحقیق که دانشمند وارثان پیامبرانند; انبیا درهم و دینار باقى نگذارند آنچه آنان باقى ماند علم و معرفت بود۷ هر کس اخذ علم کند به حظّ وافر رسیده است.

وَ قالَ علیه السّلام: أرْبَعَةٌ تَلْزَمُ کلَّ ذى حِجى و عَقْل مِنْ أمَتى: اِسْتِماعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَنَشْرُهُ، وَ الْعَمَلُ بِهِ:(۱۵۴)

و نیز آن حضرت فرمود: چهار چیز است که بر هر صاحب خرد و عقلى از امّت من واجب است: فراگیرى دانش، حفظ آن، نشرش در میان مردم، و عمل به آن.

وَ قالَ علیه السّلام: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِلتَکبُّرِ ماتَ جاهِلاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لَلْقَوْلِ دُونَ الْعَمَلِ ماتَ مُنافِقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ ماتَ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِکثْرَةِ الْمالِ ماتَ زِنْدیقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْعَمَلِ ماتَ عارفاً:(۱۵۵)

و نیز آن حضرت فرمود: هر کس علم بیاموزد تا به دیگران بزرگى بفروشد جاهل از دنیا مى رود، وهر کس دنبال علم برود فقط براى گفتن ولى عمل نکند منافق مى میرد، و هر کس علم را براى جدال با دیگران بخواند فاسق مى میرد، و هر کس دانش را براى کثرت مال بخواهد زندیق از جهان در مى گذرد، و هر کس دانش را به خاطر عمل فراگیرد عارف از دنیا مى رود.

قالَ صلّى اللّه علیه و آله: لا یکونُ الْعَبْدُ فِى السَّماءِ وَ لا فِى الاْرْضِ مُوْمِناً حَتى یکونَ فَضُولاً، وَلا یکونُ فَضُولاً حَتّى یکونَ مُسْلِماً، وَ لا یکونُ مُسْلِماً حَتى یسْلَمَ النّاسُ مَنْ یدِهِ وَ لِسانِه، وَ لایسْلَمُ النّاسُ مِنْ یدِهِ وَلِسانِهِ حَتّى یکونَ عالِماً، وَ لایکونَ عالِماً حَتّى یکونَ عامِلاً بِالعِلْمِ، وَ لا یکونُ عامِلاً بِالْعِلْمِ حَتّى یکون زاهِداً، وَ لایکونُ زاهِداً حَتّى یکونَ عارفاً بِنَفْسِهِ، وَ لا یکونُ عارفاً بِنَفْسِهِ حَتّى یکونَ عاقِلاً:(۱۵۶)

و نیز ان حضرت فرمود پاره اى امور فرع پاره اى دیگراست: عبد در آسمان و زمین مؤمن نیست مگر بسیار بخشنده باشد، بسیار بخشندگى فرع مسلمان بودن است، مسلمان بودن فرع دین است که تمام مردم از دیت و زبان انسان راحت باشند، و مردم از انسان راحت نیستند مگر انسان عالم و با معرفت باشد، آدمى عالم به حساب نمى آید مگر عمل کننده باشد، عمل کننده نیست مگر بى رغبت به امور حرام باشد، و بى رغبتنیست مگر پاکدامن باشد و پاکدامن نیست مگرمتواضع در برابر حقّ باشد، و متواضع نیست مگر نفس خود را بشناسد، و نفس شناس نیست مگر خردمند و عاقل باشد.

و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: أفشُوا السَّلامَ، وَ أطْعِمُوا الطّعامَ، وَ صِلُوا الاْرْحامَ، وَ صَلوُّا بِاللَّیلِ وَ النّاسُ نِیامٌ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالسَّلامِ:(۱۵۷)

و نیز آنجناب فرمود: افشاى در سلام داشته باشید، به دیگران بخوارانید، و صله ارحام بجاى اورید، و به وقتى که مردم در خوابند نماز شب بگزارید تا با سلامتى وارد بهشت شوید.

و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: إنَهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ لا اُمَّةَ بَعْدَکمْ، ألا فاعْبُدوا رَبَّکمْ، وَ صَلُّوا خَمْسَکمْ، وَ صُومُوا شَهْرَکم، وَ حُجُّواَ بیتَ رَبِّکمْ، وَ أدُّوا زَکاةَ أمْوالِکمْ طَیبَةً بِها أنْفُسُکم، وَ أطیعوا وَلاةَ أمْرِکمْ تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبَّکم:(۱۵۸) ونیز آن حضرت فرمود: پس از من پیامبرى نیست و پس از شما امّتى نمى اید، بیائید خدا بندگى کنید، ونماز پنج گانه را بجاى آورید و روزه رمضان را بگیرید، و حجّ خانه حق را بجاى آورید، و زکات خود را ادا کنید در حالى که کاملاً از این عمل خوشنود باشید، و از والیان امرتان (ائمه طاهرینو ولىّ فقیه جامع الشرایط) پیروى کنید تا داخل بهشت پروردگارتان شوید.

و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِناً لَقْمَةً أطْعَمَعُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّة، وَمَنْ سَقاهُ شَرْبَةً مِنْ ماء سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحیقِ الْمَخْتومِ، وَ مَنْ کساهُ ثَوْباً کساهُ اللّهُ مِنَ الاْسْتَبْرَقِ وَ الْحَریرِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ الْمَلائِکةُ ما بَقِىَ فى ذلِک الثَّوْبِ سِلْک:(۱۵۹) و نیز فرمود: کسى که به مؤمنى لقمه اى بخوراند، خداند از میوه بهشت به او مى خوراند; و هر کس شربت آبى به مؤمنى بدهد، خداونداز رحیق مختوم به گلویش مى ریزد; و هر کس مؤمنى را با لباسى بپوشاند خداوند از استبرق و حریر بهشت به او مى پوشاند و تا نخى از آن لباس باقى است حضرت حقّ و ملائکه به او درود مى فرستند.

و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: خافُوا مِنَ اللّهِ، وَ صِلُوا الرَّحِمَ، فَإنَّهُما فِى الدُّنْیا بَرَکةٌ، وَ فِى الْعُقْبى مَغْفِرَةٌ. وَ فى صِلَةِ الرَّحِمِ عَشْرُ خِصال: رِضَا الرَّبِّ، وَ فَرَحُ الْقُلوبِ، وَ فَرَحُ الْمَلائِکةِ، وَ ثَناءُ النّاسِ، وَ تَرْغیمُ الشَّیطانِ، وَ زِیادَةُ الْعُمْرِ، وَ زِیادَةُ الرِّزْقِ، وَ فَرَحُ الاْمْواتِ، وَ زِیادَةٌ الْمُرُوَّةِ، وَ زِیادَةٌ الثَّوابِ:(۱۶۰) رسول خدا فرمود: از خدا بترسید وصله رحم بجا آورید، که این دو در دنیا برکت و در اخرت مغفرت است. در صله رحم ده خصلت وجوددارد: خشنودى پروردگار، خوشحالى دلها، خوشنودى ملائکه، تعریف مردم، خشمگینى و خوارى شیطان، زاید شدن عمر، اضافه شدن رزق، خوشحالى اموات، زیاد شدن جوانمردى و اضافه گشتن ثواب.

و قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: إذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ لَمْ تَزُلع قَدَما عَبْد حَتّى یسْأَلَ عَنْ أرْبَعِ: عَنْ عُمْرِهِ فیمِ أفْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فیمَ أبْلاهُ، وَ عَمَّ اکببَهُ مِنْ أینَ اکتبَتَهُ وَ فیمَ أنْفَقَهُ، وَ عَنْ حَبِّنا أهْلَ الْبَیتِ:(۱۶۱) و نیز آن حضرت فرمود: چون روز قیامت از چهار چیز از بنده خود سؤال کنند: از عمرش در کجا خرج کرد، از جوانیش در کجا سپرى نمود، از مالش از کجا آورد و کجا خرج کرد، و از دوستى و عشق ما اهل بیت.

و قالَ صلّى اللّه علیه و آله: یا أیهَا النّاسُ تُوبُوا إلَى اللّهِ قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا، وَ بادِرُوا بِالامالِ الصّالِحَةِ قَبْلَ أنْ تُشْغَلُوا، وَ أصْلِحُوا الَّذى بَینَکمْ وَ بَینَ رَبَّکمْ تَسْعَدُوا، وَ أکثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزِقُوا، وَ أْمُرُوا بالْمَعْرُوفِ تُحْصَنُوا، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکرِ تُنْصَرُوا. إنَّ أکیکمْ أکثَرُکمْ ذِکراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَکمْ اَحْسَنُکمُ اسْتِعْداداً لَه. ألا لَهُ. ألا وَ إنَّ أکیکمْ أکثَرُکمْ ذِکراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَکمْ اَحْسَنُکمْ اسْتَعْداداً لَهُ. ألا وَ إنَّ مَنْ عَلاماتِ الْعَقْلِ التَّجا فِىَ مَنْ دارِ الْغُرورِ، وَ الاْنابَةَ إلى دارِالْخُلُودِ، وَ التَّزَوُّدَ لِسُکنى الْقُبُورِ، وَ التَّأَهُّبَ لِیوْمِ النُّشُوِِ:(۱۶۲) رسول با کرامت الهى فرمود: اى مردم قبل از آمدن مرگ از تمام معاصى خود بازگشته توبه نمائید، وقبل از اینکه گرفتار شوید و آزادى از شما سلب شود بسوى اعمال صالحه سرعت کنید، بین خود و خداى خود را اصلاح نمائید تا هماى سعادت را در آغوش بگیرید، زیاد صدقه بدهید تا روزى داده شوید، امر به معروف کنید تا از بلاهاى اجتماعى مصون بمنانید، نهى از منکر نمائید تا یارى داده شوید. زرنگ ترین و هوشمندترین شما کسى است که زیاد یاد مرگ کند، و با احتیاط ترینتان کسیاست که استعداد بهترى براى مرگ داشته باشد. بدانید که چهار چیز علامت عقل است: خالى بودن دل از رابطه با سراى غرور، عشق به جهان ابدى، توشه گیرى براى برزخ و آمادگى براى روز محشر.

من اگر بخواهم به تمام زوایاى این بحث عالى و مسائل الهى و حقایق ملکوتى اشاره کنم مثنوى هفتاد من کاغذ شود، به نظر مى رسد نظر اسلام را در مسئله کیفیت خرج کردن وقت به دست آوردید، هم اکنون لازم است به توضیح قسمت دوم جملات مورد بحث دعاى اوّل "صحیفه سجادیه" بپردازیم. این قسمت را با قطعه شعرى از عارف بزرگ حکیم سنائى به پایان مى برم:

در دل آن را که روشنائى نیست *** در خراباتش آشنائى نیست

در خرابات خود به هیچ سبیل *** موضع مردم مُرائى نیست

جان من خیز و جام باده بیار *** که مرا برگ پارسائى نیست

جرعه مى به جان و دل بخرم *** پیش کس مى بدین روائى نیست

مى خور و علم قیل و قال مگوى *** واى تو کاین سخن ملائى نیست

اى خوشا مستیا و بیخودیا *** به از این هر دو پادشائى نیست

چند گوئى که چند و چون و چرا *** زین معانى ترا رهائى نیست

در مقام وجود و منزل کشف *** چونى و چندى و چرائى نیست

تو یکى گِرد دل برآى و ببین *** در دل تو غم دوتائى نیست

تو خود از خویش کى رسى به خداى *** که ترا خود ز خود جدائى نیست

چون به جائى رسى که جز تو شوى *** بعد از آن حال جز خدائى نیست

تو نخوانم سنائى اى غافل *** کین سخنها به خود نمائى نیست

«قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِیجْزِی الَّذِینَ أساءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى، عَدْلاً مِنْهُ، تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْأَلُونَ»:

"پس از پایان عمر، انسان را به آنچه عمل صالح وعده داده و به آنچه از عذاب عمل قبیح آگاه کرده فرا مى خواند، تا بدکار جزاى بدیها و خرج عمرش را در معاصى ببیند، و نیکوکار پاداش نیک و صرف عمرش را در طاعت ربّ دریابد، و این محض عدالت حضرت اوست که از هر عیب و نقصى منزّه است و نعمت ها و بخشش هایش پى در پى; آنچه او صلاح بداند انجام مى دهد و کسى را حقّ پرسش از او نیست بلکه آنچه را مى پرسند از اعمال و کردار آدمى است و اینکه اوقات خود را در چه برنامه هائى خرج کرده است."

جزاى اعمال:

خداوند مهربان از باب لطف و عنایت و عشق و محبّت، انسان را در نعمتهاى گوناگونى چه در ظاهر و چه در باطن غرق کرده، از قبیل عقل و وجدان، نفس و فطرت، روح و قلب، نبوّت و امامت، ولایت و سیادت، خلافت و هدایت، علم و درایت، جسم و جان، زمین و آسمان، دریا و صحرا، هوا و کوهسار، معادن و معالم، پوشاکیها و خوراکیها و آشامیدنیها... و پس از همه نعمت از او خواسته که این نعمت ها را قدرشناسى کند و هر یک را در همانجائى که دستور داده خرج کند تا به اوج سعادت دنیا و آخرت برسد، آنها که نعمت هاى الهى را در کناز عمر خود و اوقات پر قیمت خویش در طاعت ربّ که اداى حقوق خالق و مخلوق است مصرف کنند بدون شک در عالم بعد و جهان آخرت به نتایج مثبت برنامه هاى خود که رضاى خدا و بهشت است مى رسند، و آنان که قدر نعمت ها را ندانند و آنها را در کنار اوقات خود و شب و روز خویش صرف گناه و معصیت کنند البتّه در جهان پس از مرگ به عواقب سوء این گونه زندگى برخورد مى کنند، و این دو نوع برخورد که در جهان دیگر در گردونه حاکمیت حضرت اللّه براى انسان پیش مى آید عین عدل و داد حضرت اوست.

ما انسانها لازم است در زمینه نعمت هاى حقّ به چهار مسئله بسیار مهم توجّه داشته باشیم:

۱ـ کمال نعمت ۲ـ مقدار نعمت ۳ـ توجه به نعمت ۴ـ تبدیل نعمت.

۱ـ خداوند بزرگ در امور ظاهریه و باطنیه آنچه را مورد نیاز انسان بوده به طور کامل در اختیارش قرار داده و در این زمینه بدون تردید چیزى فروگذار نشده است.

قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:

«أَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن یجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْم وَلاَ هُدىً وَلاَ کتَاب مُنِیر»:(۱۶۳)

نعمت هاى ظاهرى و باطنى حقّ بر شما و تمام است، این بعضى از مردم هستند که درباره صاحب نعمت و برنامه هاى او بدون تکیه بر حجّت عقلى و هدایت و الهام فطرى و نور دین مجادله مى کنند و با حضرتش با این همه عنایت به مخالفت بر مى خیزند.

۲ـ مقدار نعمتى که در اختیار انسانهاست به هیچ عنوان قابل شمارش و احصا نیست، که نعمت هاى حقّ بیرون از حدّ و عدد، در گردونه حیات انسان قرار داده شده، تنها شمارش سلّول هاى بدن را گفته اند اگر تند شمارى در هر ثانیه هزار عدد بشمارد، سیصد هزار سال به طول خواهد انجامید چه رسد به شمردن اصل نعمت هاى و سلّول ها و اتم ها و جِرم هائى که در آنهابه کار رفته. خداوند در قرآن مجید، در این زمینه مى فرماید:

«آتَاکم مِن کلِّ مَا سَأَلْتُـمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ کفَّارٌ»:(۱۶۴)

از آنچه تکویناً و تشریعاً درخواست داشتید به شما عنایت فرمود، اگر در مقام شمارش نعمت هاى او برآئید موفّق نخواهید شد، به تحقیق که انسان در برابر نعمت هاى حق ستم کیش و کافر مذهب است.

۳ـ انسان باید به تمام نعمت هائى که در اختیار دارد بیندیشد که از کیست و براى کیست و براى چیست، تا با این اندیشه صاحب نعمت را بشناسد و قدر نعمت را بداند و نعمت را بجا مصرف نماید، تا عدالت فردى و خانوادگى و اجتماعى سامان گرفته و خیمه حیات طیبه بر پا شود. قرآن در این زمینه مى فرماید:

«اذْکرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِکمْ وَإِیای فَارْهَبُونِ»:(۱۶۵)

متذکر نعمت هائى شوید که به شما عنایت کرده ام و به عهدم که خرج نعمت در طاعت ربّ است وفا کنید تا به عهدتان که رساندن شما به زندگى پاک و بهشت عنبر سرشت است وفا کنم، و تنها از من بترسید.

۴ـگروهى هستند که بدون توجّه به صاحب نعمت و خواسته هاى او و بدون توجّه به اوقات عزیز و عمر پر قیمت، نعمتهاى الهى را تبدیل به گناه و فسق و فجور وکفر و زندقه مى کنند، اینان مستحقّ حیات نکبت بار وذلّتبارند، وگروهى نعمت هاى حقّ را شکرند و سعى دارند نعمت را در جائى که حضرت حقّ فرموده خرج کنند، اینان از بهترین بندگان و مستحقّ حیات طیبه و سعادت سرمدى هستند. درباره آنان که نعمت را تبدیل به گناه مى کنند قرآن مجید مى فرماید:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»:(۱۶۶)

آیا ندیدى آنان را که نعمت حق را به کفر تبدیل کرده و قوم خود را به خانه هلاکت بردند؟!

و در آیه دیگر مى فرماید:

«وَمَن یبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»:(۱۶۷)

و کسى که بعد از آمدن نعمت، به تبدیل آن به فسق و فجور و کفر و زندیقه برخیزد بداند که خداوند را عقاب شدید است.

شما به انبیاء الهى و اولیاء حقّ و ائمّه طاهرین و صالحان و عابدان و عاشقان و عارفان بنگرید که گاهى مانند نوح نزدکى به هزار سال در دنیا زندگى کردند ولى ذرّه اى از یک نعمت را بیجا مصرف نکردند!

شما به سلیمان صاحب مقام و صاحب مال، به یوسف صاحب ملک و دارنده علم و خزانه مصر، به ابراهیم بزرگ که صاحب گوسپندان بود، به امیرالمؤمنین که صاحب حکومت و زراعت بود، به دیگران که صاحب عل و ابرو بودند بنگرید، ببینید نعمت را چگونه قدردانى کردند و کجا مصرف نمودند و خلق خدا در جنب آنان چه سودها بردند!!

خداوند رحمت کند استاد بزرگ و عاشق و عارفم مرحوم الهى قشمه اى را، مى فرمودند: تمام دواوین شعرا فداى چهار دیوان:

حافظ ـ سعدى ـ مثنوى ـ بابا طاهر!

و همه دیوان بابا طاهر فداى این یک رباعى:

خوشا آنان که اللّه یارشان بى *** که حمد و قل هو اللّه کارشان بى

خوشا آنان که دائم در نمازند *** بهشت جاودان بازارشان بى

و نیز آن عارف عاشق مى فرمودند: ایامى که در خراسان با بودن اساتیدى بزرگ و حکمائى سترگ و فقیهانى عظىم القدر مشغول تحصیل بودم ناگهان دلم حال و هواى وطن و شهر و دیار کرد، در صحن مطهّر حضرت رضا به گوش جان و گوش سر شنیدم هاتفى خواند:

خوشا آنان که اللّه یارشان بى *** توکلت على اللّه کارشان بى

دلم از حال و هواى وطن با شنیدن آن آواى ملکوتى بیرون آمد و سراسر متوجّه درس و بحث شد.

آرى اگر نعمت مقام و نعمت مال و نعمت علم و نعمت آبرو و خلاصه هر نعمتى درهمان جائى که صاحب نعمت یعنى حضرت حقّ فرموده خرج شود نه یک ثانیه عمر تلف مى شود و نه آدمى نسبت به دیگران منبع ظلم و شرّ مى شود و نه به عذاب حقّ مبتلا مى گردد نه از ارضاى حقّ و بهشت الهى محروم مى گردد.

شقیق بلخى به هارون گفت: حکومت دربانى جهنّم است، گفت: چگونه؟ گفت: بیت المال را در اختیارت گذارده اند تابه مستمندان و فقرا و مستضعفان برسى تا بر اثر فقر دچار معصیت نشوند و مستحقّ عذاب. شمشیر و اسلحه به دستت داده اند تا با دشمنان خدا بجنگى ، مباد که بر مسلمین هجوم کردهفرهنگ آنان ار به نابودى بکشند و اهل جهنّم شوند. و تازیانه در اختیارت آمده تا حدود خدا را جارى کنى محض اینکه جامعه دچار فساد نشود. اگر این امور را مراعات نکنى و مسلمانان دچار عذاب فردا شوند به تلافى این برنامه خودِ تو به جهنّم خواهى رفت و به اندازه آنان که بر سرشان حاکم بودى به عذاب دچار خواهى شد!

اکنون بیئید از طریق قرآن مجید و روایات وضع بدکاران و نیکوکاران را در قیامت مشاهده کنیم.

بر هر مکلّفى واجب است قرآن مجید را با تدبّر و تفکر و روایات را با توجّه و تقّل مطالعه کند ورنه از ثمرات آیاتو و روایات محروم مانده و چیزى از این سفره گسترده الهى نصیبش نخواهد شد.

تدبّر در آیات و روایاتى که مسئله مرگ و برزخ و ملک الموت و قیامت و حساب و کتاب و ثواب و عقاب را مطرح کرده اند انسان را به اصلاح ظاهر و باطن واداشته و به کنترل عقو و نفس و قلب و چشم و گوش و زبان ودست و شکم و شهوت و پا موفّق مى کند.

قرآن و روایات کیفیت مرگ صالح و طالح و نحوه برخورد ملک الموت و برزخ و قیامت را با آنان به طور کامل بیان مى کند و تدبّر در این امور جهت اصلاح تمام جوانب وجود، لامز و واجب است.

من از هر کدام نمونه اى را ذکر مى کنم، زیرا بیان تمام آن واقعیات نیازمند به تألیف کتب متعددى است ک خوشبختانه علاّمه بزرگ مرحوم مجلسى در مجلّداتى از "بحار" این برنامه را به خوبى از عهده بر آمده اند، هر کس علافه دارد مى تواند تفصیل مسئله را در آنجا ببیند.

مسئله عجیب مرگ:

مرگ حقیقى است که یادش گردن جبّاران را مى شکند، و پشت کسرى را مى شکند و امیدقیصرها را نا امید مى کند.

همه از مسلئه مرگ در وحشتند تا وعده حقّ برسد، آرى این وعده به طور حتم براى همه خواهد رسید و چون برسد انسانها را از قصور به قبور مى برد، از خانه هاى روشن و از زیر چلچراغها به گوشه تاریکى، و از بازى با زنان و نیزان و غلمان به مصاحبت کرم و موران، از متنعّم بودن به شراب به خفتن روى خاک لحد!

حضرت زین العابدین اسوه عارفین، و قدوه سالکین و امام عاشقین و دعاى ابو حمزه ثمالى د رسحر ماه مبارک رمضان به پیشگاه حقّ عرضه مى دارد:

فَقَد أفْنَیتُ بِالتَّسْویفِ وَالاْمالِ عُمْرى، وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الاْیسینَ مِنْ خَیرى، فَمَنْ یکونُ أسْوَأ حالاً مِنّى إنْ أنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى، وَلَمْ أفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى. وَ مالى لا أبْکى وَ لا أدْرى إلى ما یکونُ مَصیرى، وَ أرى نَفْسى تُخادِعُنى، وَ أیامى تُخاتِلُنى، وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسى أجْنِحَةُ الْمَوْتِ، فَمالى لا أبْکى؟ أبْکى لَخُرُجِ نَفْسى، أبْکى لِظُلْمَةِ قَبْرى، أبْکى لِضیقِ لَحْدى، أبکى لِسُؤالِ مُنْکر وَ نَکیر إیاىَ، أبْکى لِخُرُوجى مِنْ قَبْرى عُریاناً ذَلیلاً....

به حقیقت که عرمرم ار به تسویف و تباهى و آرزوهاى باطل از دست دادم، اینک به جائى رسیده ام که از خوبى و اصلاح نفس خود بخ کلّى ناامیدم، پس بگو از من بدخال تر و تبه روزگارتر کیست؟ واى بر من اگر با چنین حالى به قیرم منتقل شوم، قبرى که براى راحت خود مهیا نکرده و با عمل صالح فرش نکرده ام، چرا گریه نکنم در صورتى که نمى دانم مصیرم به کجاست و به کجا مى روم و اکنون مى بینم که نفس من با من خدعه مى کند و روزگار با من مکر مىورزد در حالى که عقاب مرگ بر سرم پر و بال گسترده، پس چرا نگریم! گریه مى کنم برا وقت خروج روح از بدنم، گریه مى کنم براى تاریکى قبرم، گریه مى کند براى تنگى لحدم، گریه مى کنم براى پرسش نکیر و منکر، گریه مى کنم براى وقتى که زا قبر برهنه و خوار و ذلیل بیرون مى آیم!!....

از سینه برون کن دل و دادار نگه دار *** جان را بده و لذّت دیدار نگه دار

ما بنده پیریم ز ما هیچ نیاید *** ما را ز پى گرمى بازار نگه دار

در آب بقا غنچه دل تازه نگردد *** یک لحظه برآن گوشه دستار نگه دار

تا ناله به لب درشکند زاغ و زغن را *** یک بلبل گستاخ به گلزار نگه دار

تارى ز سر زلف به عالم نفروشى *** سر رشته همین است نگه دار نگه دار

حاجت به هوادارى کس نیست چمن را *** اى ابر مروّت طرف خار نگه دار

افسرده دمان آفت گلزار جمالند *** خورشید من، آئینه رخسار نگه دار

بى صرفه نگوئى سخن عشق شفائى *** این زمزمه را بر لب اظهار نگه دار

آنان که عمر به طاعت ربّ گذرانده اند، و در شوق آخرت و رسیدن به رضاى محبوب ولقاء حق و قرار گرفتن در بهشت زیستند، مرگ براى آنها راحت و بشارت و براى غیر اینان ذلّت و ظلمت و شقاوت و بدبختى است.

عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: قلَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْمَوْتَ اَلْمَوْتَ، جاءَ الْمَوْتُ بِما فیهِ، جائَ بِالرَّوْحِ وَ الرّاحَةِ وَ الْکرَّةِ الْمُبارَکةِ إلى جَنَّة عالِیة لاِهْلِ الْخُلُودِ، اَلَّذینَ کانَ لَها سَعْیهُمْ، وَ فیها رَغْبَتُهُمْ. وَ جاءَ الْمَوْتُ بِما فیهِ، جاءَ بِالشَّقْوَةِ وَ النَّدامَةِ وَ الْکرَّةِ الْخاسِرَةِ إلى نار حامِیة لاِهْلِ دارِالْغُرُورِ، اَلَّذینَ کانَ لَها سَعْیهُمْ، وَ فیها رَغْبَتُهُمْ:(۱۶۸)

حضرت باقر علیه السّلام از رسول خدا نقل مى فرماید: هان اى مردم مرگ را، مرگ را درنطر آورید! مرگ با آنچه در اوست، آمد با رَوْح و راحت و یورشى مبارک براى بردن به بهشت بلند مرتبه از براى که در دنیا زیست مى کردند ولى دل به آخرت داشتند و اینجا را مزرعه آنجا قرار داده و نسبت به عالم خلود شوق وافر داشتند.

مردى به محضر رسول خدا آمد عرضه داشت: چرا از مرگ بدم مى آید؟ حضرت فرمودند: ثروتمندى؟ عرضه داشت: ارى، فرمود: از ثروت خود در راه حقّ بهره گرفته و چیزى پیش فرستاده اى؟ پاسخ داد: نه، فرمود: به همین خاطر است که از مرگ آزرده خاطرى.

عَنِ الصّادِقِ علیه السّلام، عن أبیه، عن جدِّه علیهم السّلام قالَ: سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ علیه السّلام: بِما ذا أحْبَبْتَ لِقاءَ اللّهِ؟ قالَ: لَمّا رَأَیتُهُ قَدِ اخْتارَ لى دینَ مَلائِکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبیائِهِ عَلِمْتُ أنَّ الَّذى أکرَمَنى بِهذا لَیسَ ینْسانى، فأحْبَبْتُ لِقاءَهُ:(۱۶۹)

امام صادق علیه السّلام از پدرش از جدّش حکایت مى کند: از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند: به چه علّت این همه به مرگ و مردن اشتیاق دارى و عاشق انتقال از این عالم به آن عالمى؟ فرمود: خداوندى که دین ملائکه و انبیا و پیامبرانش را براى من انتخاب کرد قطعاً مرا فراموش نمى کند، به همین خاطر مشتاق لقایش هستم.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او عمرى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ

به قول عارف بزرگ سیف فرغانى:

زهى خورشید را داده رخ تو حسن و زیبائى *** در لطف تو کس بر من نبندد گر تو بگشائى

به زیورها نکورویان بیارایند گر خود را *** تو بى زیور چنان خوبى که عالم را بیارائى

تو را همتا کجا باشد که در باغ جمال تو *** کند پسته شکر ریزى، کند سنبل سمن سائى

اگر نز بهر آن باشد که در پایت فتد روزى *** که باشد گل که در بستان برآرد سر به رعنائى

هم از آثار روى تست اگر گل راست بازارى *** ادب نبود ترا گفتن که چون گل حور سیمائى

اگر روزى ز درویشى دلى بردى زیان نبود *** که گر دولت بود یکشب به وصلش جان بیفزایى

چه باشدحال مسکینى که او را با غناى تو *** نه استحقاق وصل تست و نى از تو شکیبائى

من مسکین بدین حضرت به صد اندیشه مى آیم *** ز بیم آنکه گو بندم که حضرت را نمى شائى

اگر چه دیده مردم بماند خیره در رویت *** ببخشى دیده را صد نور اگر تو روى بنمائى

تو از من نیستى غایب که اندر جان خیال تو *** مرا در دل چو اندیشه است و در دیده چو بینائى

مرا با تو وصال اى جان میسّر کى شود هرگز *** که من از خود روم آن دم که گویندم تو مى آئى

چنان شیرینى اى خسرو که چون فرهاد در کویت *** جهانى چون مگس جمعنتد بر دکان حلوائى

کنون اى سیف فرغانى که پایت خسته شد در ره *** بر و بار سر از گردن بیفکن تا بیاسائى

قالَ رَسُولُ اللّهِ علیه و آله: شَیئانِ یکرَهُهُما ابْنُ آدَمَ: یکرَهُ الْمَوْتَ وَ اَلْمَوْتُ راحَةُ الْمُوْمِنِ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَ یکرَهُ قِلَّةَ الْمالِ، وَ قِلَّةُ الْمالِ أقَلُّ لِلْحِسابِ:(۱۷۰)

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: پسر آدم از دو چیز کراهت دارد: از موت ناراحت است در حالیکه مرگ راحت مؤمن از فتنه است، و از کمى ثروت ناله دارد، که کمى ثروت حساب آدمى را در قیامت به حداقلِّ زمان مى رساند.

راوى مى گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرضه داشتم: از ابوذر نقل مى کنند که گفته است: سهچیز را مردم دشن دارند ولى من عاشق آنهایم و آن مرگ و فقر و بلاء است!

حضرت فرمود: آنطور که شما حساب مى کنید نیست، منظور ابوذر ایناست که مرگ در طاعت خدا برایم محبوب تر از حیات در معصیت است، فقر در طاعت برایم بهتر از غناى در گناه است، و مرض و بلا و رنج در طاعت برایم بهتر از سلامتى در طغیان است.(۱۷۱)

مرگ نیکوکاران از نظر قرآن:

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلاَئِکةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنتُمْ تُوعَدُونَ»:(۱۷۲)

آنان که گفتند محقّقاً پروردگار ما خداى یکتاست و بر این عقیده در برابر تمام حوادث پایدار و مستقیم ماندند، به وقت مرگ فرشتگان رحمت بر آنان نازل مى شوند و مژده مى دهند که دیگر هیچ ترسى از آینده و اندوهى از گذشته ندارید و شما را به آن بهشتى که انبیا وعده دادند بشارت داد.

«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِى»:(۱۷۳)

آن هنگام (یعنى وقت مردن) به اهل ایمان خطاب مى رسد که: اى نفس قدسى آرام به یاد خدا، امروز به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود به نعمتهاى ابدى او، و او راضى از اعمال نیک تست، باز آى در صف بندگان خاصّ من و داخل شو در بهشت رضوانم.

«أَلاَ إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ، لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآخِرَةِ لاَ تَبْدِیلَ لِکلِمَاتِ اللَّهِ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»:(۱۷۴)

آگاه باشید براى عاشقان خدا ترس و اندوهى نیست. دوستان خدا که اهل ایمان و اهل تقوایند، آنها را از خداوند در حیات دنیا و در آخرت بشارت است. سخنان خدا را تغییر و تبدیلى نیست، این فوز عظیم نصیب دوستان حقّ است.

مرگ بدکاران از نظر قرآن:

«یوْمَ یرَوْنَ الْمَلاَئِکةَ لاَ بُشْرَى یوْمَئِذ لِلْمُجْرِمِینَ وَیقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً»:(۱۷۵)

بدکاران لحظه اى که فرشتگان را ببینند بشارتى از آنان دریافت نکنند، بکله آنان به مجرمان گویند: مرحوم و ممنوع از لقاء حقّ و رحمت و جنت خدا باشید.

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کنْتُمْ قَالُوا کنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِک مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وساءَتْ مَصِیراً»:(۱۷۶)

آنان که به خود بر اثر کفر و زندقه و معصیت ستم کردند، به هنگام مرگ و مردنشان فرشتنگان از آنها سؤال کنند: در چه کار بودید، چرا از ایمان و عمل صالح تهیدستید و براى آخرت کارى نکردید؟ پاسخ دهند: ما در روى زمین مردمى ضعیف و ناتوان بدمى و اسیر ظلم و جهل ودولت کفّاره فرشتگان گویند: ایا زمین خدا پهناور نبود که از محلّ خود به جاى دیگر براى حفظ ایمان هجرت کنید و از محیط جهل وظلم به سرزمین علم و عدل بشتابید؟ این عذرى غیر قابل قبول است، مأواى آنان جهنّم است و بازگشت آنها به جاى بدى است!!

«وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِکةُ بَاسِطُوا أَیدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا کنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیرَ الْحَقِّ وَکنتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکبِرُونَ»:(۱۷۷)

و اگر فصاحت و سختى حال ستمکاران را در سکرات موت ببینى انگاه که فرشتگان براى قبض روح ان ها دست قهر و قدرت برآورند و گویند جان از تن بدر کنید، امروز کیفرى چون عذاب حقّ و خوارى مى کشید، چون بر خدا سخن به ناحقّ مى گفتید و از حکم و آیات او گردنکشى مى نمودید، پس به میزان تیره روزى تبهکاران پى خواهى برد.

«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کنَّا نَعْمَلُ مِن سُوء بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کنتُم تَعْمَلُونَ»:(۱۷۸)

آنان که در دنیا به خود ستم کردند و راه کفر و فسق و فجور پیشه نمودند، وران غضب الهى جانشان را مى گیرند، آنان مجبوراً سر تسلیم پیش دارند و مى گویند: ما بدنکردیم، فرشتگان جواب دهند: آرى کارى بدتر از شرک و تکبّر بر خدا چیست، خداوند به هر چه در دنیا انجام داده اید آگاه و بیناست.

«فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ، ذلِک بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَکرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»:(۱۷۹)

پس با چه حال سختى روبرو شوند هنگامى که فرشتگان عذاب جانشان رابگیرند، بر صورت و پشت آنان تازیانه قهر زنند!! بدین سبب که راهى که سخط حقّ در آن بود پیمودند و از طریق خوشنودى حقّ کراهت داشتند، خداوند هم اعمالشان را محو و نابود گردانید. به قول سعدى علیه الرّحمه آن بلبل گلستان حکمت:

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنى دلى *** زنهار بد مکن که نکردست عاقلى

این پنج روزه مهلت ایام آدمى *** آزار مردمان نکند جر مغفَّلى

بارى نظر به حنال عزیزان رفته کن *** تا مجمل وجد ببینى مفصّلى

این پنجه کمان کش و انگشت خ نویس *** هر بندى اوفتاده به جائىّ و مَفصلى

درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند *** بیرون ازاین دو لقمه روزى تناولى

زان گنج هاى نعمت و خروارهاى مال *** با خویشتن به گور نبردند خردلى

از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت *** بهتر ز نام نیک نکردند حاصلى

اى آن که خانه برره سیلاب مى کنى *** بر خاک رودخانه نباشد مُعوَّلى

دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد *** هرگز نبود دور زمان بى تبدّلى

مرگ ا زتو دور نیست و گر هست فى المثل *** هر روز باز مى رویش پیش منزلى

بنیاد خاک بر سر آبست ازنى سبب *** خالى نباشد از خللى یا تزلزلى

دنیا مثال بحر عمیقى است پر نهنگ *** اسوده عارفان که گرفتند ساحلى

دانا چه گفت، گفت که عزلت ضرورت است *** من خود به اختیار نشینم به مَعزِلى

یعنى خلاف رأى خداوند حکمت است *** امروز خانه کردن و فردا تحولى

آن گه که سر به بالش گورم نهند باز *** از من چه بالشى که بماند چه چنبلى

بعد از خداى هر چه تصوّر کنى به عقل *** ناچار آخرى است همیدون و اوّلى

خواهى که رستگار شوى راست کارباش *** تا عیبجوى رانرسد بر تو مَدخلى

تیر از کمان چو رفت نباید به شست باز *** پس واجب است در همه کارى تأمّلى

هرگز به پنج روزه حیات گذشتنى *** خرّم کسى شود مگر از مرگ غافلى

نى کاروان برفت و تو خواهى مقیم ماند *** ترتیب کرده اند ترا نیز محملى

جز نیکبخت پند خردمند نشنود *** اینست تربیت که پریشان مکن دلى

همواره بوستان امیدت شکفته باد *** سعدى دعاى خیر تو گوید چه بلبلى

سُئِلَ عَنِ الْحسنِ بْنِ عَلىٍّ علیهما السّلام: مَا الْموْتُ الَّذى جَهِلُوهُ؟ فَقالَ: أعْظَمُ سُرُور عَلَى الْمُوْمِنینَ، إذْ نُقِلُوا عَنْ دارِ النکدِ إلَى النَّعیمِ الاْبَدِ; وَ أعْظَمُ ثُبُور یرِدُ عَلَى الْکافِینَ، إذْ نُقِلُوا عَنْ جَنَّتِهِمْ إلى نار لا تَبیدُ وَ لاء تَنْفَدُ:(۱۸۰)

از حضرت مجتبى علیه السّلام سؤال شد: مرگى که از آن بى خبرند چیست؟ فرمود: بدترین خوشحالی است که به مردم مؤمن وارد مى شود، زیرا از خانه سختى و مشقّت به نعیم ابد نقل مکان مى کنند، و بدترین نوع هلاکت و بدبختى است که به کافران مى رسد، زیرا از بهشت خود به آتش خاموش نشدنى و تمام نشدنى منتقل مى گردند.

از حضرت زین العابدین پرسیدند: مرگ چیست؟ فرمود: برا یمؤمن چون رد آوردن لباس چرک پرشپش و برداشتن حلقه هاى سنگین و زنجیرها از بدن و تبدیل شدن آن لباس به لباس فاخر و پاکیزه، و رفتن در بوهاى پاک و رسیدن به راهوارترین مرکب و مأنوس ترین منازل است.

و براى کافر همانند کندن لباس فاخر و پوشیدن لباس زبر، و نقل از پیش انیس و مونس و رفتن به سوى وحشتاناک ترن منازل و بدترین عذاب.(۱۸۱)

موسى بن جعفر علیهما السّلام وارد بر مردى شد که عرق سکرات موت بر پیشانیش نشسته بود و دیگر جواب کسى را نمى داد، عرضه داشتند: پسر پیامبر، دوست داریم از وضع رفیقمان آگاه شویم و اصولاً بدانیم مرگ چیست؟

حضرت فرمود: مرگ تصفیه اى است براى مؤمنین از گناهانشان، و در حقیقت آخرین اَلَمى است که نصیبشان مى گرددو آخرین وِزرى است که بر آن هاست.

و تصفیه اى است براى کفّار از خوبیها و حسناتشان، و در واقع آخرین لذّت یا نعمتى است که به آنان مى رسد، و آخرین ثواب و حسنه براى آنان است. امّا این دوست شما در حال تصفیه شدن و خالص شدن است چنانکه لباس در آب از چرک پاک مى شود، و آمامده تحقّق استعداد براى معاشرت با ما در خانه ابدى!(۱۸۲)

حضرت جواد علیه السّلام بر مریضى از شیعیان وارد شد که به خاطر مرگ در حال گریه و جزع بود، حضرت فرمود: اى بنده خدا، از مرگى که از آن اطلاع ندارى مى ترسى؟ فرض کن بدنت پر از چرک و قذرات شود و بر اثر آن سراپایت را زخم آبله مانند و دمل چرکى و خونى بگیرد و خبر شوى که آب حمّامى تمام این رنج ها را از بدنت مى برد و بروى و از آب آن حمّام استفاده کنى و سلامت کاملت را بازیابى، چقدر خوشحال مى شوى! عرضه داشت: معلوم نیست، فرمد: مرگ همان حمّام است که آخرین ذنوب و مقایاى سّئات ترا شستشو مى دهد و ترا از هر غم و رنج و همّى نجات مى دهد و به هر سرور و خوشحالى و انبساطى مى رساند، این که گریه و جزع ندارد. آن مرد ساکت و آرام شدو با حالى خوش جان داد.(۱۸۳)

در کتب حدیث مثل "جامع الأخبار" فصل ۱۳۵، "شافى" فیض باب قبض روح، و "محجّة البیضاء" جلد هشتم صفحه ۲۵۹ آمده: که ابراهیم خلیل به ملک الموت فرمود: به هنگامى که بالاى سر فاجر مى آئى به چه صورتى؟ امکان دارد خود را به آن صورت نشان من دهى؟ملک الموت عرضه داشت: رخ برگردان، ابراهیم صورت برگرداند، ملک گفت: نظر کن، ابراهیم مشاهده کرد، چهره اى دید سیاه با مویهاى برآم ده، با بوى بد، لباسى چون قیر، از دماغ و دهانش آتش بیرون مى زند و دود سر به آسمان مى کشد.ابراهیم از دیدن آن صورت و هیبت غش کرد، چون به هوش آمد ملک الموت را به صورت اصلیش دید، فریاد زد: اى ملک الموت، اگر فاجر مزدى جز دیدن تو نداشته باشد براى او کافى است. و چون او را براى قبض روح مؤمن به بهترین صورت دید گفت: اگر مؤمن مزدى جز زیارت این چهره نداشته باشد براى او بس است!

مسئله قبر و برزخ:

پس از قبض روح که منزل اوّل موت است نوبت منزل دوم که قبر است مى رسد. قبر در حقیقت همان برزخ انسان است، چنانکه آیات و روایایت بر آن دلالت دارد و هر کس برزخش انعکاسى از اوضاع اعتقادى و اخلاقى و عملى اوست.

مؤمن در برزخ در روح و ریحان و راحت و سعات و همنشین با ارواح طیبه و اجساد مطهّره و متنعّم به نعمت هاى الهى، و کافر در برزخ در رنج و مشقّت و همنشین با ارواح خبیثه و اجساد شریره و معذّب به عذاب الهى است.

«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیما تَرَکتُ کلاَّ إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ»:(۱۸۴)

بسیارى از مردم در غفلت اند تا وقت مرگِ هر یک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گوید: بارالها مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارک گذشته عمل صالح بجاى آورم، به او پاسخ داده شود: هرگز نخواهد شد، که براى شما بازگشتى نیست، از پى مرگ آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.

درباره عذاب بدکارن در برزخ در قرآن مجید مى فرماید:

«النَّارُ یعْرَضُونَ عَلَیهَا غُدُوّاً وَعَشِیاً وَیوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»:(۱۸۵)

اینک آتش دوزخ را در صبح و شامِ برزخ بر آنها عرضه مى دارند، و چون روز قیامت شود خطاب آید که: فرعونیان را به سخت ترین عذاب جهنّم وارد کنید.

و درباره لذّت نیکوکاران در برزخ مى فرماید:

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ»:(۱۸۶)

و البتّه آنان را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زندگانى هستند در نزد پروردگارشان که روزى مى خورند.

تفسیر "نورالثقلین" که از مهمترین تفاسیر شیعه است از قول حضرت باقر نقل مى کند که این آیه دباره شهداى بدر و احد نازل شده.

ابن مسعود از رسول خدا حکایت مى کند: خداوند به ارواح شهداى احد خطاب کرد و از آنان پرسید: چه آرزوئى دارید؟ آنها گفتند: پروردگارا ما بالاتر از این چه آرزوئى مى توانیم داشته باشیم که غرق نعمت هاى جاویدان توایم و در سایه عرش تو مسکن داریم، تنها تقاضاى ما اینست که بار دیگر به جهان برگردیمو مجدّداً در راه تو شهید شویم.

خداوند فمرمود: فرمان من تخلّق ناپذیر است و آن اینست که کسى دوباره به دنیا بازنگردد، عرض کردند: حالا که چنین است تقاضاى ما اینست که سلام ما را به پیامبر برسانى و به بازماندگانمان حال ما را بگوئى و ازوضع ما به آنها بشهارت دهى که هیچ گونه نگران نباشند. در این هنگام به وسیله این آیه و ایات بعد به وضع آنها اشاره شد.

در آیه شریفه «یا لَیتَ قَوْمى یعْلَمُونَ، بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُکرَمینَ»: اى کاش قوم من مى دانستند آمرزشى را که پروردگارم درباره من اعمال نمود و مرا از گرامیان قرار داد.

در داستان حبیب نجّار که در سوره یس آیه ۲۶ و ۲۷ است، قضیه نیز به همین صورت است، چنانکه آیه شریفه دلالت دارد.

فى الکافى، عَنِ الصّادِقِ علیه السّلام قالَ: إنَّ لِلْقَبْرِ کلاماً فى کلِّ یوْم یقُولُ: أنَا بَیتُ الْغُرْبَةِ، أنَا بَیتُ الْوَحْشَةِ، أنَا بَیتُ الدُّودِ، أنَا الْقَبْرُ، أنَا رَوْضَةُ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ: أوْ حُفْرِةٌ مِنْ حُفَرِ النّیرانِ:(۱۸۷) در کتاب "کافى" شریف از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده که براى قبر هر روز کلامى است، مى گوید: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه کر، من قبرم، من باغى از باغهاى بهشت یا حفره اى از حفره هاى جهنّم.

خبر عظیمتر برزخ خبرى است قرآنى والهى و آسمانى و هیچ کس چاره اى جز عبور از آن را ندارد، چیزى که هست برزخ براى مردم مؤمن سبیار عالى و براى اهل کفر و عناد بیچاره کننده است.

آنچه در خوبى و بدى انسان اثر مى گذارد عبارت است از عقاید و اخلاق و اعمال انسان; اگر عقاید حقّه و صحیحه و الهیه باشد، و اگر اخلاق آدمى دنباله اخلاق پیامبران و ائمّه طاهرین قرار بگیرد و اگر اعمال و حرکات انسان بر اساس واقعیات ملکوتیه و الهیه باشد برزخ او «رَوْضَةٌ مِنْ ریاضِ الْجَنَّه» است، امّا اگر آدمى دچار عقاید فاسده و اخلاق زشت از قبیل حرص و تهمت و شماتت باشد و حرکاتش نمونه اى از حرکات شیطان، البتّه برزخ او حفره اى از حفرات آتش سخت جهنّم است و از آن گریزى و مفرّى ندارد.

بیانى از استاد شهید مرحوم مرتضى مطهّرى:

شهید مطهّرى درکتاب پر قیمت "عدل الهى" از استادش مرحوم حاج میرزا على آقا شیرزى که فقیهى بزرگ و عارفى کم نظیر و عاشقى دلسوخته بود نقل مى کند: روزى در درس "نهج البلاغه" که در اصفهان درسى کم نظیر بود در حالى که به شدّت مى گریست فرمود: دیشبِ گذشته در مکاشفه اى وضع برزخم را اینچنین دیدم: پس از مرگ مَردم و خانواده ام مرا تا کنار قبر بدرقه کردند، به وقت دفن سگ سیاهى را دیدم با من وارد قبر شد، هر چه فریاد کردم کسى توجّه نکرد، وقتى قبر پوشیده شد و همه رفتند در وحشت قرار گرفتم، ناگهان نورى خیره کننده قبرم را روشن کرد، بسیار خوشحال شدم، آن سگ هم با حالت فرار قبر مرا ترک کرد. از آن نور پرسیدم: کیستى که وحشتم را بردى و از برکت تو آن سگ مرا رها کرد؟ فرمود: من حسین بن على هستم تا قیامت آرام باش. ان سگ بعضى از خویها واعمال بد بود که البتّه تسلّطى نداشت!(۱۸۸)

...وَ هُوِ ینادى یا أهْلى وَ یا وَلَدى لا تَلْعَبَنَّ بِکمُ الدُّنْیا کما لَعِبَتْ بى، فَجَمَعْتُ الْمالَ مِنْ حِلِّهِ وَ غیرِ حِلِّهِ ثُمَّ لِغَیرى، فَالْمَهْنَأُ لَهُ وَ التَّبِعَةُ عَلَىَّ، فَاحْذَرُوا مِثْلَ ما حَلَّ بى:(۱۸۹)

رسول اکرم فرمود: روح متوفّى پس از مرگ ندا مى دهد: اى خانواده و فرزندان من، مراقب باشید دنیا شماها را به بازى نگیرد، همانطور که مرا به بازى گرفت و اغفالم کرد، اموالى از حلال و حرام جمع کردم و آن را براى وراث گذاشتم، هم اکنون آسایش و رفاهم براى آنان است و تبعات و عوارض ناراحت کننده اش براى من، حذر کنید از وبالى که مرا دامنگیر شده است!

داستانى عبرت آموز از سلمان:

سلمان فارسى از طرف حضرت مولى الموحّدین امیرالمؤمنین فرماندار مدائن بود. اَصبغ بن نُباته مى گوید: من در مدائن با سلمان بودم و بسیار به ملاقاتش مى رفتم، یک روز به دیدنش رفتم در حالى که مریض بود، همان مرضى که منجر به مرگش شد، پیوسته از او عیادت مى کردم، رفته رفته مرضش شدّت گرفت و به مرگ خود یقین نمود، روزى متوجّه من شد و گفت: اى اصبغ با رسول خدا قرارى داشتم: او به من فرموده بود موقعى که مرگت نزدیک مى شود میتى با تو سخن مى گوید، میل دارم بدنم آیا مرگم نزدیک شده یا نه.

اصبغ مى گوید: به او گفتم: هر امرى دارید بفرمائید اجرا کنم، فرمود: هم اکنون مى روى و براى من تابوتى می آوری و همان زیراندازى که معمولاً در تابوت براى مردگان فرش مى کنند در آن مى گسترانى، سپس مرا به چهار نفر به قبرستان مى برى!!

اصبغ اطاعت کرد، فوراً از جا برخاست و از پس انجام دستور سلمان رفت، پس از ساعتى برگشت و تمام خواسته ها را اعلام کرد مهیاست. طبق دستور، سلمان را به قبرستان بردند و تابوت را به زمین گذاردند، گفت: مرا متوجّه قبله کنید، رو به قبله اش نممودند، آنگاه با صداى بلند گفت:

اَلسَّلام عَلَیکمْ یا أهْلَ عَرْصَةِ الْبَلاءِ، اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا مُحْتَجَبینَ عَنِ الدُّنْیا: سلام بر شما اى ساکنین وادى ابتلا، سلام بر شما اى روپوشیدگان از دنیا.

جوابى نشنید، دوباره به آنها سلام کرد و گفت: شما را به خداوند بزرگ و پیامبر کریم مى خوانم که یک نفر از شما مرا پاسخ گوید، من سلمان فارسى صحابى پیامبرم و او به من فرموده بود وقتى مرگت نزدیک شود مرده اى با تو سخن مى گوید، مى خواهم بدانم اجلم رسیده یا نه؟

سلمان از روح مرده اى پاسخ گرفت، جواب سلامش را داد و گفت: سخنانت را مى شنویم هر چه مى خواهى سؤال کن، سلمان پرسید، ایا از اهل بهتشى یا دوزخ؟ گفت: از کسانى هستم که خداوند مرا مشمول عفو و رحمت خود قرار داده و بهشتى هستم، سلمان درباره چگونگى مرگش و همچنان از اوضاع و احوال بعد از مرگش سؤالاتى نمود و یک بیک را جواب گرفت، پس از پایان گفتگو به دستور سلمان از تابوتش بیرون آوردند و روى زمینش گذاردند، آنگاه متوحّه حضرت حقّ شد و گفت: اى آن که خزائن هر چیز به دست قدرت اوست و برگشت همه به سوى او، و اوست که افراد را از بلا و عذاب مصون مى دارد و کسى قادر نیست مانع عذاب وى شود، به تو ایمان آوردم و از پیامبرت پیروى نمودم و کتاب مقدّست را تصدیق کردم، هم اکنون وعده اى که داده اى فرا رسیده است، اى آن که خلف وعده نمى کنى روح مرا بگیر و به رحمتت ملحق فرما و در خانه فضل و کرمت فرود آر، سپس شهادتین را به زبان جارى کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود.(۱۹۰)

داستانى عجیب از برزخ مردگان:

چند سال قبل در یکی از شهرهاى ایران مرد شریف و با ایمانى زندگى مى کرد. فرزند اکبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش ازپاکى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعیف بودند و هر دو در یک خانه متوسطى زندگى مى کردند. براى آنکه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتیاج نکنند تا جائى که ممکن بود در مصارف مالى صرفه جوئى کنند. صرفه جوئى آنها این بود که آب لوله کشى شهر را فقط براى نوشیدن و تهیه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پرکردن حوض و مشروب ساختن چند درختى که در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى کردند. روى چاه، اطاق کوچکى ساخته بودند که چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى کسى که مى خواهد از چاه آب بکشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نماید. این پدر و پسر براى کشیدن آب از چاه کارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب این وظیفه را انجام مى دادند. روزى پدر و پسر با هم گفتگو کردند که کاهگل سقف اطاقک روى چاه تبله کرد و ممکن است ناگهان از سقف جدا شود یا در چاه بریزد یا بر سر کسى که از چاه آب مى کشد فرود آید و باید آن را تعمیر کنیم، و چون براى آوردن بنّا و کارگر تمکن مالى نداشتند با هم قرار گذاردند در یکى از روزهاى تعطیل با کمک یکدیگر کاهگل تبله شده را از سقف جدا کنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمیر نمایند. روز موعود فرا رسید، سر چاه را با تخته و گلیم پوشاندند، کاهگل ها را از سقف کندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقک ایستاد و پسر به جاى کارگر به پدر گل مى داد تا کار تعمیر سقف پایان پذیرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد که انگشترش در انگشت نیست، تصوّر کرد موقع شستن دست کنار حوض جا گذارده است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نیافت. دو روز هر نقطه اى را که احتمال مى داد انگشتر آانجاب باشد جستجو نمود و نیافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اینکه آن را بیابد مأیوس گردید و تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر سخن مى گفت و افسوس مى خورد. پس از گذشت چندین سال از تعمیر سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سکته قلبى از دنیا رفت. پسر با ایمان گفت: مدّتى از مگر پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب دیدم، مى دانستم مرده، نزدیک من آمد، پس از سلام و علیک به من گفت،: فرزند: من به فلانى پانصد تومان بدهکارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم کن. پسر بیدار شد، این خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نکرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را که قبلاً گفته بود تکرار نمود و از پسر گله کرد که چرا به گفته ام ترتیب اثرى ندادى. پسر که در عالم رؤیا مى دانست پدرش مرده است به او گفت: براى آنکه مطمئن شوم این تو هستى که با من سخن مى گوئى، یک علامت براى من بگو. پدر گفت: یاد دارى چند سال قبل سقف اتاقک روى چاه را کاهگل کردیم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحص کردیم نیافتیم؟ گفت: آرى به یاد دارم، گفت: پس از آنکه آدمى مى میرد بسیارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهمیدم انگشترم لاى کاهگل هاى سقف اتاقک مانده است، چون موقع کار ماله در دست چپم بود و کاهگل را به دست راست مى گرفتم، در یکى از دفعات که به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از کف دستم جدا کنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بیرون آمده و با گلها آن را سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آنکه مطمئن شوى این منم که با تو سخن مى گویم هر چه زودتر کاهگل ها را از سقف جدا کن و آنها را نرم کن انگشرتم را مى یابى! پسر بدون اینکه خواب را براى کسى بگوید صبح همان شب در اوّلین فرصت اقدام نمود، مى گوید روى چاه را پوشانده، کاهگلها را از سقف چدا کردم، در حیاط منزل روى هم انباشتم، بعداً آنها را نرم کرده و انگشتر را یافتم!

مبلغى که پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى که پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام واحوالپرسى سؤال کردم آیا شما از مرحوم پدرم طلبى دارید؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟ گفتم: مى خواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال کردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آنکه از وی سفته و یا لااقل یادداشتى بگیرم، رفت، طولى نکشید که بر اثر سکته قلبى از دنیا رفت! پسر گفت چرا براى وصول طلبت مراجعه نکردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شایسته ندیدم مراجعه کنم، زیرا ممکن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود. پسر متوفّى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جریان امر را براى او نقل کرد!(۱۹۱)

داستانى ازمؤلّف در رابطه با برزخ مردگان:

این فقیر الى اللّه و تهیدست و بى نوا، دل خسته بال و پر شکسته و از شدّت معاصى دست و پاى جان بسته: حسین انصاریان محرّر این نوشته، در سال ۱۳۴۵ شمسى شب چهارشنبه اى از مسجد جمکران قم همراه با یکى از دوستانم که در محبّت اهل بیت آتشى شعله ور در قلب داشت نزدیک ساعت دوازده شب وارد شهر قم شدم، شهر همچون وادى خاموشان بود، رفت و آمد در آن جریان نداشت، همراه دوستم منتظر تاکسى شدیم تا به خانه ام نزدیک مدرسه آیت اللّه العظمى حجّت بروم.

از اتّفاق یک تاکسى رسید، چهره راننده با اکثر رانندگان فرق مى کرد، نور عبادت از آن قیافه ساطع بود. هر دو سوار شدیم، پرسید: مقصد کجاست؟ دوستم گفت: قبرستان. او هم ما را به وادى السّلام قم برد و گفت: من با شبگردان وادى دوستم، صبر کنید در بزنم تا با هم وارد قبرستان شویم. در زد، شبگرد قبرستان درب را باز کرد، با تاکسى وارد قبرستان شدیم و هر یک به سر قبرى خالى رفته و به تفکر و اندیشه در اوضاع خود پس از ورود به قبر پرداختیم.

در این بین عبا بدوشى در تاریکى قبرستان از کنار ما سه نفر عبور کرد. راننده تاکسى او را شناخت، وى را صدا کرد، و گفت: تو مردى الهى هستى و از ابتداى ساخته شدن این قبرستان اینجا بودى، هم ناظر امورى، هم شبگرد بعضى از شب ها، و هم براى بعضى از اموات از طرف بازماندگانشان جهت فاتحه و قرآن دراستخدامى، اسرارى از این قبرستان و اموات آن اگر نزد تو هست جهت عبرت گیرى و پند آموزى براى ما بیان کن! پاسخ داد: از این قبرستان مسائلى بسیار مهم دارم که یک بخش آن را براى شما حکایت مى کنم:

روزى از شهر همدان میتى به این قبرستان آوردند. از افراد دنبال جنازه فهمیده مى شد که متوفّى مردى مؤمن و با اخلاص و شخص متدین و مطیع حضرت ربّ ـ جلّ و علا ـ بوده. چون وى را دفن کردند فرزندانش مرا صدا زدند و به من گفتند: حاضرى در هر بعدازظهر پنجشنبه به عنوان شب جمعه چند سوره قرآن براى پدر ما بخوانى و این برنامه را تا زمانى معین ادامه دهى؟ و ما هم حق الزحمه ترا هر ماه که مى آئیم تقدیم مى کنیم. پاسخم مثبت بود. چند ماه مطابق خواسته فرزندانش به وقت شب جمعه کنار قبر مى آمدم و براى متوفّى سوره هاى تعیین شده را مى خواندم. یک روز پنجشنبه در منزل کارگر داشتم نرسیدم به قبرستان بروم، فرداى آن روز که جمعه بود سر قبر میت رفته و وظیفه خود را انجام دادم، ولى هفته بعد فرزندان آن مرد به قم آمدند و به من گفت: شب جمعه پدر خود را در عالم رؤیا دیدم، از شما بخاطر خالى گذاشتن سفره اش از مائده الهى گلایه داشت، من داستان آن روز را بیان کرده و از آنان غذرخواهى کردم!

داستانى از جهان برزخ محدّث قمى:

مرحوم حاج شیخ عباس قمّى دانشمند و محدّث بزرگ که قریب پنجاه جلد کتاب بسیار مفید و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولیاء خداست و که احدى در صداقت و پاکى و کرامت او شک ندارد داستانهاى شگفتى در زندگى دارد، من قسمتى از این حقایق را از فرزند بزرگوارش حاج میرزا على آقا محدّث که قریب به ده سال در همسایگى او بودم شنیدم. مى فرمود: پدر برگوارم درنجف اشرف بر اثر کثرت عبادت و تألیف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نیفتاد، یک روز در حالى که ناله مى کرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با یک ظرف براى من بیاور. قورى آب و ظرف را کنارش گذاشت، گفت: مرا بلند کنید، زیر بغل او را گرفته در بستر نشاندیم، گفت: پنجاه سال است با این انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام، باید این انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روی انگشتانش آب ریخت و آن آب را نوشید، پس از چند ساعت شفاى کامل یافت!

و نیز آن مرحوم مى گفت: پدرم مرحوم مدّث قمّى دچار چشم درد سختى شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: کتاب شریف "اصول کافى" را نزد من بیاور، مادر کتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: این کتاب منبع واقعیات الهیه و سراسر حکمت و هدایت و نور است و شفاء هر درد، نویسنده آن مرحوم کلینى از معتبرترین افراد روزگار است، نمى شود کتاب او بى اثر باشد، کتاب را یکى دوبار به چشم خو کشید، یکى دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد.

باز آن مرحوم نقل مى کرد: من بنا به توصیه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قمیون ازمنبرم هم به خاطر زیبائى و شیوائى کلام و هم محض اینکه فرزند محدّث قمّى هستم ازمن استقبال شایانى کردند. شبى حدیثى را مورد بحث قرار دادم، آقایى از علما به نام حاج شیخ مهدى پائین شهرى از وسط مجلس فریاد زد: آقاى میرزا على محدّث، این حدیث کجاست؟ گفتم: جاى آن را نمی دانم در چه کتابى است، من این حدیث را از زبان بزرگان دین شنیده ام، فریاد زد: دیگر از شنیده ها روى منبر مگو، سعى کن احادیث را در متون اسلامى ببینى سپس نقل کنى. عمل او به من بسیار سنگین آمد، برایم خیلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسرى و کسالت طى کرده و با تصمیم براینکه از برنامه ام دست بردام به خانه آمدم. نیمه شب در عالم رؤیا به محضر مبارک پدرم رسیدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصمیمى که گرفته اى صرف نظر کن، زیرا تبلیغْ عملى بسیار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، این کارى است که بر عهده انبیاء الهى بود; درضمن حدیثی که مورد اشکال آقاى شیخ مهدى پائین شهرى بود در فلان کتاب حدیث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حدیث را بخوان و به مدرک آن اشاره کن تا ایراد شیخ برطرف گردد!

حاج میرزا على آقا مى فرمودند: وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در کنار مرقد حضرت مولی الموحّدین، اسوه مشتاقین حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت، همراه با علماى نجف و جمعیت بسیار زیادى آن مرد محترم را در کنار استادش حاج میرزا حسین نورى به خاک سپرده و به منزل برگشتیم، تا نیمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود که درعالم خواب پدر را با انبساطى عجیب زیارت کردم، عرضه داشتم: پدرجان در حالى هستید؟ فرمود: از لحظه اى که وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سید الشهداء علیه السّلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!

به قول حکیم شفاعى اصفهانی:

گزیده ام ز کتاب جهان مقاله عشق *** سبق سبق گذرانیده ام مقاله عشق

به سخت جانى من چون نبود نازکش *** زمانه برد مرا تا کند حواله عشق

منم که ملک محبّت مسلّم است مرا *** به مُهر داغ رسانیده ام قباله عشق

گل بهشت به سر چون زنم که یگرنگیست *** میان گوشه دستار ما و لاله عشق

به رغبت ار مکشى لجّه لجّه خون جگر *** حلال نیتکه بر لب نهى پیاله عشق

هوس به جنگ محبّت میار هرزه که نیست *** فغان ساخته مرد مصاف ناله عشق

به آب خضر شفائى نظر به ناز کنم *** همیشه دیده و دل سیرم ازنواله عشق

جامى مى فرماید:

برطرف رخ نهادى آن جَعد مشک سا را *** چون شب سیاه کردى روز سفید ما را

بویت به هر مشامى حیف است اگر توانم *** سوى تو ره ببندم آمد شد صبا را

بعد از هجوم هجران بى دولت وصالت *** باز آمدن چه امکان صبر گریزپا را

از لعل تو ز چششمم شد خون دل روانه *** بس رازها که گردید از باده آشکارا

دارد رقیب بامن دندان زنى به کویت *** با هم نزاع دیرین بشاد سگ و گدارا

باشد بناى دولت بر همّت گدایان *** این است بر کتابه ایوان پادشا را

با صحبت که گیریم انس اینچنین که عشقت *** بیگانه ساخت با من یاران آشنا را

فریاد از آن معلّم کآموخت در دبستان *** تاراج دین پیران، طفلان دلربا را

جامى ز سفله طبعان کم شد صفاى حالت *** کردى صفاى تیره جام جهان نما را

دیدارى عجیب از آیت اللّه آقا سید جمال الدّین با برزخ و برزخیان:

آن جناب مى فرمودند: یک روز هوا گرم بود، براى فاتحه اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم، براى فرار از گرما به زیر طاقى که بر سر قبرى زده بودند نشستم، عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدرى استراحت کنم، در این حال دیدم جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسیار کثیف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت کردند که وضع ما بد است تو از خدا بخواه ما را عفو کند! من به آنان پرخاش کردم و گفتم: هر چه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو مى کنید؟ بروید اى مستکبران.

ایشان فرمودند: این مردگان شیوخى بودند از عرب که در دنیا مستکبرانه زندگى مى نمودند و قبورشان دراطراف همان قبرى بود که من بر روى آن نشسته بودم.(۱۹۲)

پیامبر عزیز اسلام صلّى اللّه علیه و آله فرمود: دو ملک اسود و ازرق چشم در قبر بر بالین میت حاضر مى شوند، به یکى گفته مى شود منکر و دیگرى نکیر، به صاحب قبر مى گویند: درباره رسول خدا چه نظرى دارى؟ اگر میت مؤمن باشد مى گوید: پیامبر عبد خدا و رسول اوست، من به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر شهادت مى دهم. دو ملک مى گویند: مى دانستیم جواب تو همین است. سپس برزخ او را هفتاد ذرع در هفتاد ذرع وسعت مى دهند و ان محل را چون روز روشن به نور حقّ مى نمایند، سپس به او مى گویند: بخواب خواب راحت. مى گویند: بگذارید بروم و به اهلم وضع خودرا خبر دهم، مى گویند: نه بخواب همانند خواب عروس که بیدار نشود مگر به واسطه عزیزترین فردش. مى خوابد تا خداوند او را وارد قیامت کند. امّا اگر میت اهل نفاق باشد و با دین و ایمان سروکارش نبوده وقتى درباره پیامبر مى پرسند مى گوید: نمى دانم، چیزهایى از مردم شنیدم و همان شنیده ها را مى گفتم. مى گویند: جوابت را مى دانستیم. سپس به خانه برزخى مى گویند: بر او تنگ شو، چنان تنگ مى شود که جانبى به جانب دیگر نزدیک مى گردد; دائماً به آن عذاب برزخى دچار است تا وارد محشر شود!(۱۹۳)

پس از پایان زمان برزخ نوبت به قیامت مى رسد، قیامتى که در آن نیکوکاران و بدکارن به جزاى اعمال خود برخورد مى کنند، و آن صحنه به فرموده قرآن مجید با نفخه صور آغاز مى گردد.

نفخه صور یا مقدّمه قیامت:

«وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیامٌ ینظُرُونَ»:(۱۹۴)

و صیحه صور دمیده شود تا جز ان که خدا بقاى او را خواسته دیگر کسان در آسمان و زمین یکسره مدهوش مرگ شوند، آنگاه صیحه دیگرى دمیده شود که ناگاه خلایق از خواب مرگ برخیزند و نظاره واقعه محشر کنند.

«فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذ وَلاَ یتَساءَلُونَ. فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِک الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ»:(۱۹۵)

پس آنگاه که نفخه صور دمیده شد دیگرنسبت و خویشى در میانشان نماند و کسى از کسى حال نپرسد. در آن روز هر که اعمالش بر اثر ایمان و نیت خالص و تقوا، وزین است در صف رستگاران و پیروزان است. و هر کس اعمالش کم وزن و بى قدر است در زبان افتاده و در جهنّم و عذاب سخت الهى همیشگى است.

«وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینسِلُونَ. قَالُوا یاوَیلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ:(۱۹۶)

و چون در صور دمیده شود به ناگاه همه مردگان از قبرها به سوى خداى خود به سرعت بشتابند. از روى حسرت و اندوه گویند اى واى بر ما، چه قدرتى ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این همان وعده خداى مهربان است و رسولان راجع به این روز راست گفتند و سخن از سر صدق آوردند!

«فَإذا نُقِرَفِى النّاقُورِ، فَذلِک یوْمَ ئِذ عَسیرٌ، عَلَى الْکافِرینَ غَیرُ یسیر»:(۱۹۷)

پس آنگاه که بر اثر دمیده شدن نفخه هنگامه قیامت بر پا شو، آن روز روزِ بسیار سختى است، درآن روز اهل کفر را هیچ گونه راحت و آسایش نیست!

چون نفخه صور دمیده شود تمام مردگان زنده گشته و نیک و بد به محضر ربّ الأرباب شتافته و براى رسیدن به جزاى عمل نیک و بد محشور مى شوند.

فَوَرَبِّک لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیاطینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیاً:(۱۹۸)

قسم به پروردگارت همه و شیاطن را در قیامت محشور گردانیم، آنگاه همه را احضار کرده تا کفر پیشگان و طاغوتیان و مریدان شیطان۷ همراه شیاطینشان گرد جهنّم به زانو آیند!

اسامى قیامت:

قیامت روز عجیبى است، روزى است که اولین و آخرین در آن جمعند، روزى است که به تمام پرونده ها بدو ن اینکه به کسى ذرّه اى ظلم کنند رسیدگى مى شود، روزى است که باید هر انسان به جزاى اعمالش برسد،: روزى است که باید از صراط عبور کرد، روزى است که پایانش براى اهل ایمان بهشت و براى اهل فسق و فجور جهنّم است. براى ان روز به تناسب عقاید و اخلاق و اعمال مردم اسامى عجیبى است که مرحوم فیض کاشانى در "محجة البیضاء" به آن اسامى اشاره کرده و از همه درخواست نموده است با دلى پاک به معانى آن اسامى دقّت کنند و وضع خود را با ان اسامى سنجیده به سوى تنبّه و بیدار دلى حرکت نمایند. اینک آن اسمائى که در هر اسمى از آن سرّى و در هر وصفى معنائى است، براى شناختن اسرار و معانى آن حریص باش تا هدایت یابى، و به دریافت نور قلب نائل آئى:

یوم القیامة، یوم الحسسرة، یوم النّدامة، یو المحاسبة، یوم المسألة، یوم المسابقة، یوم المناقشة، یوم المنافسة، یوم الزّلزلة، یوم الدّمدمة، یوم الصّاعقة، یوم الواقعة، یوم القارعة، یوم الرّاجفة، یوم الرّادفة، یوم الغاشیة، یوم الدّهاهیة، یوم الآزفة، یوم الحاقّة، یوم الطّامّة، یوم الصّاخّة، یوم الصّلاق، یوم الفراق، یوم المساق، یوم القصاص، یوم التّناد، یوم الحساب، یوم المآب، یوم العذاب، یوم الفرار، یوم القرار، یوم اللّقاء، یوم البقاء، یوم القضاء، یوم الجزاء، یوم البلاء، یوم البکاء، یوم الحشر، یوم الوعید، یوم العرض، یوم الوزن، یوم الحقّ، یوم الحکم، یوم الفصل، یوم الجمع، یوم البعث، یوم الفتح، یوم الخِزْى، یومٌ عظیم، یوم عقیم، یومٌ عسیر، یوم الرّجّة، یوم الزّجرة، یوم السّکرة، یوم الفزع، یوم الجزع، یوم المنتهى، یوم المأوى، یوم المیقات، یوم المعاد، یوم المرصاد، یوم القلق، یوم العرق، یوم الافتقار، یوم الانکدار، یوم الانتشار، یوم الانشقاق، یوم الوقوف، یوم الخروج، یوم الخلود، یوم الوعید، یوم التّغابن، یومٌ عبوس، یومٌ معلوم، یومٌ موعود، یومٌ مشهود، یومَ لاریب فیه، یومَ تُبْلَى السَّرائر، یومَ لا تُجْزى نَفسٌ لِنفس شیئاً، یومَ تَشْخَصُ فیه الأبصار، یومَ لا یغْنى مَولىَّ عَن مولىً شیئاً، یومَ لا تَمْلِک نفسٌ لِنفس شیئا، یومَ یدْعَوْنَ إلى نارِ جهنَّمَ دعّا، یومَ یسْحَبونَ فى النارِ عَلى وُجوهِهِم، یومَ تُقَلِّبُ وجوهُهُم فِى النّار، یومَ لا یجزى والدٌ عن وَلدِه شیئاً، یومَ یفِرُّ الْمرءُ مِن أخیه، یومَ لا ینْطِقونَ و لا یؤْذَنُ لَهُمْ فَیعْتَذِرون، یومَ لا ینْفَعُ الظّالمینَ مَعذِرَتُهُم و لَهُمُ اللَّعْنَةُ ولَهم سوءُالدّار، یومَ تُرَدُّ فیه الْمَعاذیرُ، یومَ تَخْشَعُ فیه الأبصارُ و تسکنُ الأصواتُ، و یقِلُّ فیه الاِلتفاتُ، و تُبْرَزُ الْخَفیاتُ و تَظْهَرُ الْخطیئاتُ و الْخَبیثاتُ، یومَ یساقُ الْعِبادُ و مَعَهُمُ الأشهادُ وَ یشیبُ الصَّغیرُ، و یسْکرُ الکبیرُ، فَیؤمِئِذ وُضِعَتِ الْمَوازینُ، وَ نُشِرَتِ الدَّواوینُ، وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ، و اُغْلِىَ بِالحمیمِ، وَ زفَرِتِ النَّارُ، و یئِسَ الکفّارُ، و سُعِّرَتِ النّیرانُ، و تَغَیرَتِ الاْلوانُ، و خَرِسَ اللِّسان، و نَطَقَتْ جوارِحُ الإنسان، فَیا أیها الاْنْسانُ ما غَرَّک بِرَبِّک الْکریم!(۱۹۹)

در چنین روزى بااین همه اسماء و صفات که نمایشگر حقیقت این روز است با هر کس مطابق اعمال و عقاید و اخلاقى که در دنیا داشته و با خود به آخرت بده معامله مى شود، اگر خیر باشد جزایش بهشت و رضاى حقّ است، اگر شرّ است جزایش سخط و عذاب جهنّم است. اکنون لازم است به پاره اى از جزاى اعمال نیکو و اخلاق حسنه و عقاید صحیحه ونیز پاره اى از جزاى اخلاق سیئه و اعمال فاسده و عقاید باطله در آن روز اشاره شود:

اعمال نجات بخش در قیامت:

قالَ رَسُولُ اللّه علیه و آله: ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلاَّالّهُ.(۲۰۰) رسول خدا فرمود قیامت بهشت "لا إله إلاّ اللّه" است.

آنکس که به حقیقت لا إله إلاّ اللّه مى گوید راستى قیمت این گفتار و این اظهارش بهشت است، چرا بهشت است، چرا که لا إله إلاّ اللّه نفى حکومت طاغوت، شیطان، هواى نفس، غرائز و شهوات باطل در زندگى است .لا إله إلاّ اللّه، نماز، روزه، حجّ، زکات، خمس، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد و تولّى و تبرّى است، گوینده اى که ملتزم به لوازم لا إله إلاّ اللّه است البتّه ثمن گفتارش بهشت است، به همین خاطر در روایت دیگر نبىّ اسلام فرمود:

لَیسَ شَىْءٌ إلاّ وَلَهُ شَىْءٌ یعْدِلُهُ إلاَّاللّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإنَّهُ لا یعْدِلُهُ شَىْءٌ; وَ لاإلهَ اللّهُ، فَإنَّهُ لا یعدِلُها شَىْءٌ; وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللّهِ، فَإنَّهُ لَیسَ لَها مِثْقالٌ، فَإنْ سالَتْ عَلى وَجْهِهِ لَمْ یرْهَقْهُ قَتَرٌ وَلاذِلَّةٌ بَعْدَها أبَداً:(۲۰۱)

قرآن، نبوّت، امامت، ایمان به انبیا، اعتقاد به ملائکه، اعمال صالحه، اخلاق حسنه، عقاید حقّه، همه و همه از لوازم لا إله إلاّ اللّه و از شئون حضرت اللّه است، گفتارى که گوینده اش ملتزم به لوازم گفتار است ثمنى چونبهشت دارد، ورنه شمر و عمر سعد و معاویه و یزید و خولى و سنان هم به زبان لا إله إلاّ اللّه مى گفتند!

در مسئله التزام به لوازم توحید است که رسول خدا فرمود:

خَیرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ:(۲۰۲) بهترین عبادت گفتن لا إله إلاّ اللّه است.

در قسمتى از یک روایت مفصّل آمده، رسول خدا به مردم فرمود: اى گروه مردم هر کس با اقرار به توحید و کلمه مخلصانه بدون آنکه چیزى به ان مخلوط کند خدا را ملاقات نماید اهل بهشت است. امام علىّ بن ابیطالب حضرت امیر المؤمنین بپا خاست و عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، چگونه این کلمه را مخلصانه بگوید و چیزى به آن مخلوط نکند، براى ما بیان کن تا حدّ آن را بشناسیم؟ رسول خدا فرمود: آرى براى دنیا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خوشنود بودن به امور مادّى و گناه و معصیت و بردگى و بندگى پول این کلمه را نگوید. و متأسفانه مردمى چنین اند که گفتارشان گفتار نیکان ولى کردارشان کردار ستمگران و تبهکاران است; با زبان شهادت به توحید مى دهند امّا هر فسق و فجورى را مرتکب مى شوند; پس هر کس خداى عزّ و جلّ را دیدار کند و در او این خصلت ها نباشد و قولش لا إله إلاّ اللّه است بهشت براى اوست، و هرگاه دنیا را بگیرد و آخرت را ترک کند اهل دوزخ است!

ار یاعتقاد و عمل باید با گفتار هماهنگ باشد ورنه آن گفتار پشیزى ارزش معنوى ندارد; باید گفت و سر خود را از پى گفتار روانه کرد. آرى این گفتن، گفتن است. به قول عارف بزرگ سیف فرغانى:

چون هر چه بر اوست به دل ترک آن کنى *** بر فرق جانِ تو نهد از حبّ خویش تاج

در نصرت خرد که هوا دشمن وى است *** با نفس خود جدل کن و با طبع خود لجاج

گر در مَصاف آن دو مخالف شوى شهید *** بیمار به دَم چو مسیحا کنى علاج

چون نفس تند گشت به سختیش رام کن *** سردى دهد طبیب چو گرمى کند مزاج

با او موافقت مکن اندر خلاف عقل *** محتاج نیست شب که سیاهش کنى به زاج

مردانه گنده پیر جهان را طلاق ده *** کز عشق بست با دل تو عقد ازدواج

هستىّ تو چو زَیت بسوزد گرت فتد *** بر دل شعاع عشق چو مصباح در زُجاج

مر فقر را امین نبود هیچ جاه جوى *** چون تخت شه نشین نشود هیچ پیل عاج

گر در رهش زنى قدمى بر جبین گل *** از خاک ره چو قطره شبنم فتد عَجاج

خود کام را چنین سخن از طبع هست دور *** محموم رابود عمل اندر دهان اُجاج

گر دوستى حق طلبى ترک خلق کن *** در یک مکان دو ضد نکند با هم امتزاج

عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ،: مَنْ قالَ: لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ، مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ إخْلاصُهُ بِها أنْ یحْجُزَهُ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ عَمّا حرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ.(۲۰۳)

امام ششم در سفر نیشابور در حدیث مشهور سلسلة الذّهب از قول پدارنش از قول رسول خدا، از قول حضرت حقّ فرمود:

لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حِصْنى، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أمِنَ مِنْ عَذابى. فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادى: بِشُرُوطِها، وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها:(۲۰۴)

یعنى اقرار به امامت من و اینکه رهبر مفترض الطاعه من هستم نه حاکمان بنى عبّاس; لا إله إلاّ اللّه در جنب ولایت ما صحیح است نه در جنب حکومت بنى عبّاس که در آنجا کلمه حقّ است ولى از آن اراده باطل مى شود!

ولایت امیر المؤمنین علیه السلام شرط قبولى توحید است:

در حدیثى بسیار بسیار مهم، ابوسعید خّدرى مى گوید: روزى رسول خدا نشسته بود و تنى چند از یارانش از جمله حضرت علىّ بن ابیطالب گرد او بودند، حضرت فرمود: هر کس لا إله إلاّ اللّه گوید وارد بهشت مى شود، پس دو تن از یاران گفتند: ما مى گوئیم: لا إله إلاّ اللّه، پیامبر فرمود: همانا لا إله إلاّ اللّه از این شخص ـ اشاره به حضرت مولا ـ و شیعیان قبول مى شود، باز آن دو تن تکرار کرده گفتند: ما نیز مى گوئیم، پیامبر دست بر سر على گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت: علامت پیروى از او اینست که بیعت او را نشکنید، و در مسند و مقام او ننشینید، و سخنش را تکذیب نکنید.

شاعر گرانمایه میرزا غفّار طارمى متخلّص به غفّار، در وصف حضرت مولا گوید:

اى به وجودت شده اثبات من *** کرده تجلّى برِ مرآت من

غیر تو کى مى شود آیات من *** مانع فیض است حجابات من

طول سفر بُعد مقامات من

کرد به یک جلوه مرا دستگیر *** عشوه دیگر بنما کن اسیر

محفل ما را به کردم ده علیر *** مقصد اصلى توئى اى شیر گیر

قابل حد نیست عبارات من

نیست مرا غیر تو در دین ضرور *** گر چه دهد روضه رضوان و حور

هشت بهشتىّ و غلام و قصور *** اى که توئى بر همه عالم عبور

بر تو امید است حسابات من

حبّ تو روز ازلم شد سرشت *** صادر اوّل سر لوحم نوشت

هر که در این مزرعه حبّ تو کشت *** یوم ملاقات نشد قبح و زشت

مطلق اعضاى علامات من

مظهر حقّىّ و صفات رحیم *** منجى نوحى تو ز بحر عظیم

نار خلیل است چو طور کلیم *** چونکه قدیمىّ و به اشیاء علیم

سرّ حقیقى است مجازات من

یافت عدم بهر وجودت وجود *** غلغله در عالم امکان چه بود

اى به وجودت شده مقصود بود *** هست مرا درگه و کویت سجود

رسم وفا نیست کمالات من

شیر حقى، ضَیغم پروردگار *** قطب جهان مرکز این روزگار

مذهب و ملّت ز تو شد استوار *** خاک درت مِکحله افتخار

بر تو رجوع است مرادات من

بر در تو جمله شاهان مقیم *** ناطقه در وصف تو گشته بکیم

یک نفسم ده که شوم من کلیم *** اى که توئى بر دل غفّار علیم

ملجأ دین مرجع آیات من

قال أبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: إنَّ اللّه َ تَعالى ضَمِنَ لِلْمؤْمِنِ ضَماناً،، قالَ: قُلتُ: وَ ما هُوَ؟ قالَ: ضَمِنَ لَهُ إنْ هُوَ أقَرَّ لَهُ بِاالرُّبُوبِیةِ، وَ لِمُحَمَّد بِالنُّبُوَّةِ، و لِعَلىٍّ بِالاْمامَة، وَ أدّى مَا افْتَرَضَ اللّه عَلَیرِ، وأنْ یسْکنَهُ فى جِارِهِ، وَ لَمْ یحت تَجِبْ عَنْهُ. قالَ: قُلْتُ: فَهذِهَ وَ اللّهِ الْکرامَةُ الَّتى لا یشْبِهُها کرامَةُ الاْدَمِیینَ! قالَ: ثُمَّ قالَ أبُوعَبْدِاللّهِ علیه السّلام: اعْمَلُوا قَلیلاً تَنَعَّمُوا کثیراً:(۲۰۵)

مفضّل بن عمر کوفى از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: خداوند متعال براى مؤمن تعهّد فرموده امریرا، مفضّل مى گوید: عرض کردم؟ کدام است؟ فرمود خداوند تعهّد کرده براى مؤمن در صورتى که اقرار به پروردگارى او و نبوّت محمّد صلى اللّه علیه و آله و رهبرى و ولایت على علیه السّلام نماید و واجبات الهى را به جاى آورد او را در جوار خود ـ یعنى مقام قربشـ ساکن گرداند و مانع از وصول او بدین مقام نگردد. مفضل گوید: عرض کردم: به خدا سوگند این بخشش و احترامى است که منانندش براى آدمیان نیست، سپس حضرت فرمود: عمل کمى بجاى آورید و لذّت فراوان ببرید!!

عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: مَنْ تَوَضَأَ وَ تَمَنْدَلَ کتِبَتْ لَهُ حنَةُ، وَ مَنْ تَوَضَّأَ وَلَمْ یتَمَنْدَلْ حَتّى یجَفَّ وُضُوءُهُ کتِبَتْ لَهُ ثَلاثُونَ حنَةً:(۲۰۶) امام ششم علیه السّلام فرمود: هر کس وضو بگیرد و وضویش را با دستمال خشک کند برایش یک حسنه است، و هر کس وضویش را خشک ننماید برایش سى حسنه است.

عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: مَنْ تَطَرَّثُمَّ أَوى إلى فِراشِهر باتَ وَ فِراشُهُ کمَسْجِدِهِ:(۲۰۷) امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس وضو بگیرد سپس در رختخواب خود برود، بخسبد در حالى که بستر او مانند مسجد او خواهد بود.

عَنْ جعفرِ بنِ محمّد، عن آبائِهِ علیهم السّلام أنَّ النَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله قالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ أوْجَبَ الْجَنَّةَ لِشابٍّ کانَ یکثِرُ النَّظَرَ فِى الْمِرْآةِ فَیکثِرُ حَمْدَاللّهِ عَلى ذلِک:(۲۰۸) امام صادق از پدرانش از رسول خدا نقل مى کند: خداوند واجب مى نماید بهشت را بر آن جوانى که در آئینه زیاد نگاه کند و در هر مرتبه حمدالهى را براى نعمت جوانى به جاى آورد.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أسْبَغَ وُضُوءَهُ، وَ أحْسَنَ صَلاتَهُ، وَ أدّى زَکاةَ مالِهِ وَ کفَّ غَضَبَهُ، وَ سَجَنَ لِسانَهُ، وَ اسْتَغفَرَ لِذَنْبِهِ، وَ أدَّى النَّصیحَة لاِهْلِ بَیتِ نَبِیهِ، فَقَدِ اسْتَکمَلَ حَقایقَ الاْیمانِ، وَ أبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ:(۲۰۹) پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر کس وضوى خود راشاداب و کامل به جاى آورد، و نماز خویشرا نیکو بخواند، وزکات مالش را بپردازد، و خشم خود را فرو نشاند، و زبانش را از گناهان مربوط به زبان ببندد، و براى گناه خود با توبه طلب آمرزش کند، و نسبت به اهل بیت پیامبر خویش خیرخواه باشد، البتّه تمام حقایق ایمان در او کامل شده، و درهاى بهشت به روى او باز است.

عَنْ أبى عَبْدِ اللّه علیه السّلام: مَنْ مَشغى إلى الْمَسْجِدَ لَمْ یضَعْ رِجْلَهُ عَلیرَطْب وَ لا یابِس إلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الاْرْضُ إلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الاْرْضُ إلَى الاْرضینَ السّابِعَةِ:(۲۱۰) امام ششم علیه السّلام فرمود: هر کس به سوى مسجد روان شود، قدم به هیچ تر و خشکى نمى گذارد مگر آنکه از آنجا تا زمین هفتم براى او پروردگار تسبیح کنند.

توضیح: از آنجا کهبه فرموده قرآن، همه موجودات تسبیح خوان حقّند و شعور توحید در ذات آن ان است، قدمى که در راه برداشته شود از بس با ارزش است، بر روى هر چیزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمنى از بس با ارزش است، بر روى هر چیزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمین از روى بهجت و سرور تسبیح خدا گفته شود و ثواب آن به نفع رونةه به مسجد است.

قالَ أبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: یاأبانُ، هذِهِ الصَّلَواتُ الْخَمْسُ الْمَفْروضاتُ مَنْ أقامَهُنَّ وَ حافَظَ عَلى مَواقیتِهِنَّ لَقِىَ اللّه یوْمَ الْقِیامَةِ وَلَهُ عِنْدَهُ عَهْدَهُ عَهْدٌ یدْخِلُهُ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ لَم یصَلِّهِنَّ بَمواقیتِهِنَّ فَذلِک إلَیهِ، إنْ شاءَ غَفَرَ لَهُ، وَ إنْ شَاءَ عَذَّبَهُ:(۲۱۱) ابان بن تَغْلِب مى گوید: امام صادق علیه السّلام فرممود: اى ابان این نمازهاى پنجگانه را هر کس بپا بدارد و مراقب وقت آن باشد، پروردگار را ملاقات کند در حالى که قراردادى و سندى با خداوند دارد که او را داخل بهشت گرداند، ولى اگر مواطب اوقات آن نشد چندین سندى ندارد، چنانکه پروردگار بخواهد او را مى بخشد و اگر بخواهد عذاب و توبیخ کند!

قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ اَسْرَجَ فى مَسْجِد من مَساجِدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرَاجاً لَمْ تَزَلِ الْمَلائِکةُ وَ حَمَلةُ وَ حَمَلةُ الْعَرْشِ یسْتَغْفِرُونَ لَهُ مادامَ فى ذلِک الْمَسْجِدِ ضَؤْءٌ مِنَ السِّراجِ:(۲۱۲)

رسول خدا فرمود: هر کس در مسجدى از مسجدهاى خدا چراغى روشن کند، همواره حاملین عرش الهى و فرشتگان از براى او طلب آمرزش کنند تا روشنى آن چراغ باقى است.

عَن أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: مَنْ أذَّنَ سَبْعَ سِنینَ مُحْتَسِباً جاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ وَلا ذَنبَ لَه:(۲۱۳) امام باقر علیه السّلام فرمود: هر کس هفت سال براى خدا اذان بگوید در روز رستاخیز بدون گناه وارد محشر مى شود.

قالَ أبوعبدِاللّهِ علیه السّلام: أیما مُؤْمِن سَجَدَلِلّهِ سَجْدةً لِشُکرِنِعْمَة فى غَیرِ صَلاة، کتَبَ اللّهُ لَهُ بِها عَشْرَ حنات، وَ مَحا عَنْهُ عَشْرَ سَیئات، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجات فى الْجِنانِ:(۲۱۴) امام صادق علیه السّلام فرمود: هر مؤمنى در غیر حال نماز سجده شکر جهت نعمتى بجا آورد خداوند به آن خاطر ده حسنه براى او بنویسد، و ده گناه از نامه عملش پاک کند، و ده درجه براى او در بهشت بالا برد.

عَن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: لِلْمُصَلّى ثَلاثُ خِصال: إذا قامَ فى صَلاتِهِ یتَنَا ثَزُ عَلَیهِ الْبِرُّ مِنْ أعْناقِ السَّماءِ إلى مَفْرَقِ رَأْسِهِ، وَ تَحُفُّ بِهِ الْمَلائِکةُ مِنَ تَحْتِ قَدَمَیهِ إلى أعْناقِ السَّمائِ، وَ مَلَک ینادى: أیهَا الْمُصَلّى لَوْ تَعْلَمُ مَنْ تُناجى مَا انْفَتَلْتَ:(۲۱۵)

امام صادق علیه السّلام فرمود: براى نمازگزار سه فائده است:

۱ـ هرگاه به نماز ایستد، از بالاى فضا تا فرق سر او نیکوئیها ریزش دارد.

۲ـ فرشتگان از زیر پا تا بالاى آسمان براو احاطه دارند.

۳ـ فرشته اى به او ندا مى دهد: اى نمازگزار اگر بدانى با که مناجات مى کنى هیچگاه التفاتى و توجّهى به سوى دیگرى نخواهى کرد.

سعدى علیه الرحمه چه نیکو مى سراید:

هر شب اندیشه دیگر کنم و راى دگر *** که من از دست تو فردا بروم جاى دگر

بامداان که برون مى نهم از منزل پاى *** حسن عهدم نگذارد که نهم پاى دگر

هر کسى را سر چیزىّ و تمنّاى کسى است *** ما بغیر از تو نداریم تمنّایدگر

زان که هرگز به صفاى تو در آئینه وهم *** متصوّر نشود صورت و بالاى دگر

وامقى بود که دیوانه عذرائى بود *** منم امروز و توئى وامق و عذراى دگر

وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد *** خلق بیرون شده هر قوم به صحراى دگر

بامدادان به تماشاى چمن بیرون آى *** تا فراق از تو نباشد به تماشاى دگر

هر صباحى غمى از دور زمان پیش آید *** گویم این نیز نهم بر سر غمهاى دگر

باز گویم نه که دوران حیات این همه نیست *** سعدى امروز تحمّل کن و فرداى دگر

قالَ رَسُولَ اللّه صلى اللّه علیه و آله: مَنْ أتَى الْجَمآعةَ إیماناً وَ احْتِساباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ:(۲۱۶) پیامببر خدا فرمود: هر کس در نماز جماعت با ایمان و قصد جلب خوشنودى حقّ شرکت کند بخاطر آمرزیده شدن تمام گناهانى که بین خود و خدا داشته عمل از سر گیرد.

اصبغ بن نُباته مى گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اهل زمین چون به تبهکارى و نافرمانى پروردگار آلوده شوند، خداوند بر آن شود که آنها را روى استحقاقشان عقوبت فرماید، ولى چون نظر کند به سالخوردگان که در عین ضعف به سوى نماز گام برمى دارند و کودکان که مشغول یادگیرى قرآنند، آنان را مورد غفو قرار داده عذابشان را به تأخیر اندازد.(۲۱۷)

قالَ أمیرُالْمؤمینَ علیه السّلام فى وَصِیتِهِ: اللّهَ اللّهَ فِى الزَکاةِ فَإنَها تُطْفِئُ غَضَبَ رَبِّکمْ:(۲۱۸) امیرالمؤمنین علیه السّلام در وصیت لحظات آخر عمرش فرمود: خدا را خدا را در امر زکات رعایت کنید، که موجب خاموشى غضب پروردگار است.

قالَ أبُوعَبْدِاللّهِ علیه السّلام: مَنْ حَجَّ یریدُ بِهِ اللّهَ وَلایریدُ بِهِ رِیاءً وَ لاسُمْعَةً، غَفَرَ اللّهُ لَهُ الْبَتَّةَ:(۲۱۹) امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس محض رضاى ختدا حج بجا بیاورد و قصد ریا یابه گوش مردم رساندن نداشته باشد، مسلّماً خداوند او را مى آمرزد.

عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: نَوْمُ الصّائِمِ عَبادَةٌ، وَ صَمْتُهُ تَسْبیحٌ، وَ عَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ، وَ دُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ:(۲۲۰) امام ششم حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خواب روزه دار در ماه رمضان عبادت، سکوتش تسبیح خدا، عملش مورد قبول درگاه الهى و دعاى او مستجاب است.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنَ مُسْلِم، عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: کانَ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَینِ علیهما السّلام یقُولُ: أیما مُؤْمِن دَمَعَتْ عَیناهُ لِقَتْلِ الْحُسَینِ علیه السّلام حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ، بَوَّأهُ اللّهُ تَعالى بِهافِى الْجَنَّةِ عُرَفاً یسْکنُها أحْقاباً. وَ أیما مُؤْمِن دَمَعَتْ عَیناهُ حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ فیما مَسَّنا مِنَ الاْذى مِنْ عَدُوِّنا فِیالدُّنْیا بَوَّأَهُ اللّهُ فِى الْجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدْقِ. وَ أیما مُؤْمِن مَسَّهُ أذًى فینا فَدَمَعَتْ عَیناهُ حَتّى تَسلَ عَلى خَدِّهِ مِنْ مَضاضَةِ ما اُوذِىَ فینا، صَرَفَ اللّهُ عَنْ وَجْهِهِ الاْذى، وَ آمَنَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ مِنْ سَخَطِهِ وَ النّاِِ:(۲۲۱)

محّمد بن مسلم از امام باقر از حضرت سجّاد روایت مى کند: هر مؤمنى که چشمش براى کشته شدن حسین علیه السّلام اشک بریزد تا بر گونه اش دراز در آن ساکن باشد، و هر مؤمنى که از دیده اش اشک بریزد تا بر رخسارش جارى شود براى رنج و آزارى که از جانب دشمن در این دنیا به ما رسیده است خداوند عالم او را در بهشت در مکانى صالح و شایسته مسکن دهد، و هر مؤمنى که در دوستى با ما و در راه پیروى ما رنجى بدو رسد و چشمش گریان گردد تا بررویش بریزد به خاطر زحمت و رنجى که در راه اطاعت و دوستى ما به او رسیده، خداوند رنج و ناراحتى قیامتش را بگرداند و او را از خشم و عذاب خود ایمنى دهد.

عالم آرا خودنمائى مى کند *** یا حسین است و خدائى یم کند

آبروى عقل هم از خاک اوست *** زان مش را کیمیائى مى کند

رحمت بى منتهاى لایزال *** دعوى بى منتهائى مى کند

مقتداى اوّلین و آخرین *** از حسینش مقتدائى مى کند

بوى حقّ و روى حقّ و خوى حق *** کى ز خون حق جدائى مى کند

این حسین است کز برایش جبرئیل *** وحى را نغمه سرائى مى کند

این حسین است کز پى تعظیم او *** عرش قامت را دوتائى مى کند

این حسین است کز غبار خاک او *** حور جنّت توتیائى مى کند

این حسین است کانچه دارد از خدا *** در ره عشقش فدائى مى کند

کشتى ایمان ز طوفان ایمن است *** تا حسینش ناخدائى مى کند

عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: الْحافِظُ لَلْقُرْآنِ وَ الْعامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَدِ الْکرامِ الْبَرَرَةِ:(۲۲۲) امام صادق علیه السّلام فرمود: حافظ قرآن و عمل کننده به آن همدم و همنشین فرشتگان شایسته حقّ است.

عن أبى بَصیر، عن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: أوْحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلغى داوُدَ النَّبِىِّ علیه السّلام: یا داوُدُ إنَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ إذا أذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَ تابَ مِنْ ذلِک الذَّنْبِ وَ اسْتَحْیى مِنّى عِنْدَ ذِکرِهِ، غَفَرْتُ لَهُ وَ أنْسَیتُهُ الْحَفَظَةَ; وَ أَبْدَلْتُهُ الْحنَةَ وَ لا اُبالى، وَ أنَا أرْحَمُ الرّاحِمینَ:(۲۲۳) ابوبصیر ازحضرت صادق علیه السّلام روایت مى کند: خداوند بزرگ به پیامبرش: داود وحى فرستاد که: هرگاه از بنده مؤمن من گناهى سرزند و سپس از آن دست کشیده توبه کند، و چون یاد آن گناه کند از من شرمنده شود، من او را بیامرزم واز ید فرشتگان محافظش ببرم و به نیکى و ثواب بدل کنم و پروا ننمایم، که من مهربانترین مهربانانم.

شیخ بهاء الدین عاملى چه نیکو مى سراید:

اى داده خلاصه عمر به باد *** وى گشته به لهو و لعب دلشاد

زین بش خطیئه پناه مباش *** مرغابىِ بحر گناه مباش

تا چند رَوى به رهِ باطل *** یکبار بخوان زَهَقَ الْباطل

از تو به بشُوى گناه و خطا *** وز تو به رهى ز عذاب الیم

تو به درِ صلح بود یا رب *** در را مى کوب به صد یار رب

نومید مشو ز عفو إله *** اى عاصى مجرم به صد یا رب

گر چه گنه تو ز حد بیش است *** لطف و کرمش ز عدد بیش است

عفو ازلى که برون ز حد است *** خواهان گناه برون زعَد است

لیکن چندان در جرم مپیچ *** که مکان صلح نماند هیچ

تا چند کنى اى شیخ کبار *** تو به تلقین به بهائى زار

کو تو به روز و شب فکند *** وین تو به به روز دگر فکند

عمرش بگذشت به لَیت و عَسى *** در توبه صبح شکست مَسا

اى ساقى گذشتن فرّخ قال *** دارم ز حیات هزار ملال

در ده قدحى ز شراب طهور *** بر من بگشا درِ عیش و سرور

وى ذاکر خاص بلند مقام *** آزرده دلم ز غم ایام

زین ذکر جدید فرح افزا *** غمهاى جهان ز دلم بزدا

مى گو با ذوق و دل آگاه *** اللّه اللّه اللّه اللّه

کین ذکر رفیع همایون فر *** وین نظم بدیع بر خلق گشود

آن را بر خوان به نواى حزین *** وز قلّه عرش شنو تحسین

این نظم بدیع بلند اختر *** کآورد ز عالم قدس خبر

پیوسته خجسته پیامش کن *** مقبول خواص و عوامش کن

عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: مَعَلِّمُ الْخَیرِ یسْتَغْفِرُ لَهُ دَوابُّ الاْرْضِ وَ حیتانُ الْبُحورِ وَ کلُّ صَغیرَة وَ کبیرِة فى أرْضِ اللّهِ وَ سَمائرهِ:(۲۲۴)

امام باقر علیه السّلام فرمود: براى آموزگارى که خوبى به مردم بیاموزد و راه خیرو صلاح زندگى را نشان دهد، همه جنبندگان روى زمین و ماهیان دریا و هر کوچک و بزرگ و ریز و درشتى در زمین و آسمان خدا براى او طلب آمرزش مى کنند!

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مُجالةُ أهْلِ الدّینِ شَرَفُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ:(۲۲۵) رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: همدمى وهمنشینى با مردم متدین و خداشناس شرف و بزرگى دنیا و آخرت است.

عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: أرْبَعٌ مَنْ کنَّ فیهِ بَنَى اللّهُ لَهُ بَیتاً فِى الْجَنَّةِ: مَنْ آوَى الْیتیمَ، وَ رَحِمَ الضَّعیفَ، وَأشْفَقَ عَلغى والِدَیهِ، وَ رَفِقَ بِمَمْلُوکهِ:(۲۲۶)

امام باقر علیه السّلام فرمود: چهار خصلت است در هرکس باشد خداوند براى او خانه اى در بهشت بنا کند:

۱ـ پناه دادن به یتیم ۲ـ مهربانى با ضعیف ۳ـ نیکوئى به پدر و مادر ۴ـ مهربانى و نرم خوئى با زیردست.

عَنْ أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: مَنْ کفَّ نَفْسَهُ عَنْ أعْراضِ النّاسِ کفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ یوْمِ الْقِیامَةِ، وَ مَنْ کفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ أقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ:(۲۲۷)

ابوحمزه ثمالى مى گوید: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم مى فرمود: هر کس از تعرّض به عِرض و آبروى مردم خویشتن دارى کند خداوند عذاب قیامت را از وى دور سازد، و هر کس عصبانیت و خشم خود را درباره مردم فرونشاند خداوند در قیامت گناهان را ببخشد.

عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: ثَلاثةٌ یدْخِلُهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَیرَ حِساب: إمامٌ عادِلٌ، وَ تاجِرٌ صَدُوقٌ، وَ شَیخٌ أفْنى عُمْرَهُ فى طاعَةِ اللّهِ(۲۲۸)۶

امام ششم علیه السّلام فرمود: خداوند سه گروه را بدون حساب به بهشت ببرد: رهبر عدالت پیشه، تاجر راستگو، پیرمردى که عمر خود را در طاعت خدا بسر برده.

عَن أبى عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد الصّادقِ علیهما السّلام قال: مَنْ أشْبَعَ جُوعَةَ مُؤْمِن وَضَعَ اللّهُ لَهُ مائِدَةً فِى الْجَنَّةِ یصْدُرُ عَنْهَا الثَّقَلانِ جَمیعاً:(۲۲۹)

امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس مؤمن گرسنه اى را سیر کند خداوند براى او در بهشت سفره اى ترتیب دهد که همه جنّ و انس از سر آن سیر برخیزند!

به قول بلبل گلزار معنى، سعدى شیرازى:

حکایت کنند از بزرگان دین *** حقیقت شناسان عین الیقین

که صاحبدلى بر پلنگى نشست *** همى راند رهوار و مارى به دست

یکى گفتش اى مرد راه خداى *** بدین ره که رفتى مرا ره نماى

چه کردى که درّنده رام تو شد *** نگینِ سعادت به نام تو شد

بگفت ارپلنگم زبون است و مار *** وگر پیل و کرکس شگفتى مدار

تو هم گردن از حکم داور مپیچ *** که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ

چو حاکم به فرمان داور بود *** خدایش نگهبان و یاور بود

محالست چون دوست دارد ترا *** که در دست دشمن گذارد ترا

یکى دیدم از عرصه رودبار *** که پیش آمدم بر پلنگى سوار

چنان هول از این حال بر من نشست *** که ترسیدنم پاى رفتن ببست

تبسّم کنان دست بر لب گرفت *** که سعدى مدار آنچه دیدى شگفت

ره این است رو از حقیقت متاب *** بنه گام و کامى که دارى بیاب

نصیحت کسى سودمند آیدش *** که گفتار سعدى پسند آیدش

قال أبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام: ما مِنْ مُسْلِم أقْرَضَ مُسْلِماً قَرْضاً یریدُ بِهِ وَجْهَ اللّه إلاّ حَسِبَ اللّه لَهُ أجْرَهُ بِحسابِ الصَّدَقَةِ حَتّى یرْجِعَ إلَیهِ:(۲۳۰) صدقه او در دنیا سایبان او در قیامت است.

در هر صورت آیات قرآن و روایات و اخبار، ثواب و اجر و مزد هر عمل نیکى را چه کم چه زیاد، چه در نهان چه در آشکار بیان کرده، هر کس بخواهد بر تمام زوایاى این مسئله آگاه شود باید به تمام قرآن و به قسمت مهمّى از روایات مراجعه کند.

اعمال زیان بخش در قیامت:

امّا عقوبت مجرمین: گذشته از آیات قرآن که در دسترس همگان است روایات عجیبى دراین باب وارد شده که به گوشه اى از آن روایات لازم است اشاره شود:

عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام: إیاکمْ وَ الْغَفْلَةَ، فَإنَّهُ مَنْ غَفَلَ فَإنَّما یغْفُلُ عَلى نَفْسِهِ، وَ إیاکمْ وَ التَّهاوُنَ بِأمْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، فإنَّهُ مَنْ تَهاوَنَ بِأَمْرِاللّهِ أهانَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ:(۲۳۱)

امام صادق فرمود: شما را از غفلت و بى توجّهى به حقایق زنهار مى دهم، که هر کس غفلت ورزد به ضرر خویش اقدام کرده; و شما را از سبک شمردن دستور الهى بر حذر مى دارم، که هر کس دستور خدا را سبک بشمارد خداوند او را در قیامت خوار و بى مقدار سازد.

عَن موسَب بْنِ جعفَر علیهما السّلام: مَلْعُونٌ مَنِ اتَّهَمَ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ ینْصَحْ أخاهُ، مَلْعُونٌ مَنِ اغْتابَ أخاهُ:(۲۳۲)

تهمت زننده، غشّ کننده، و کسى که خیر خواه مردم نیست و غیبت کننده هر چهار از رحمت خدا بدورند.

سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّهِ علیه السّلام یقُولُ: لَوْ جَحَدَ أمیرَالْمُؤْمِنینَ علیه السّلام جَمیعُ مَنْ فِى الاْرْضِ لَعَذَّبَهُمْ اللّهُ جَمیعاً وَ أدْخَلَهُم النّارَ:(۲۳۳)

حسین بن علا مى گوید: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم فرمود: اگر همه اهل زمین امامت و رهبرى و واجب الاطاعه بودن امیرالمؤمنین علیه السّلام را انکار کنند و از اطاعتش سر باز زنند خداوند همه را عذاب خواهد کرد و به این جزم بزرگ به دوزخشان خواهد فرستاد.

عَن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: مَنِ ادَّعَى الاْمامَةَ وَ لَیسَ مِنْ أهْلِها فَهُوَ کافِرٌ:(۲۳۴)

امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس مدّعى امامت و پیشوائى و رهبرى مسلمین شود و حقیقتاً لایق این مقام نباشد کافر است.

عن أبى جَعْفَر علیه السّلام قالَ: فى کتابِ عَلىٍّ علیه السّلام: ثَلاثُ خَصال لا یموتُ صاحِبُهُنَّ أبَداً حَتّى یرى وَ بالَهُنَّ: اَلْبَغْىُ، وَقَطیعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْیمینُ الْکاذِبَةُ یبارَزُاللّهُ بِها:(۲۳۵)

امام باقر علیه السّلام از نوشته امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل مى کند: سه خصلت است که دارندگان ان نمیرند تا مجازات و و بال آن را در دنیا ببینند: ستمکارى، قطع رحم، قسم دروغى که به آن با خداوند بزرگ مبارزه شود.

عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله أنََّهُ کانَ یقُولُ: اَلْمَکرُوَ الخَدیعَةُ فِى النّارِ:(۲۳۶)

از رسول خداست که مکرّر مى فرمود: نیرنگ به مردم و فریب دادن آنان دو گناهى است که کننده اش در آتش دوزخ است!

قلَ عِلِىٌّ علیه السّلام: تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلى ثَلاثَة: النَّمّامِ، وَالْقَتّالِ، وَ عَلى مُدْمِنِ الْخَمْرِ:(۲۳۷)

على علیه السّلام فرمود: بهشت بر سه کس حرام است: سخن چین، خونریز، شراب خوار.

عَنْ أبى عَبْدِ علیه السّلام قالَ: مَنْ تَعَصَّبَ عَصَبَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعِصابَة مِنَ النّارِ:(۲۳۸)

امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس نابجا تعصّب ورزد خداوند پیشانى بندى از آتش بر سر او بندد.

عن أبى عبداللّه علیه السّلام قالَ: ثَلاثَةٌ لا ینْظُرُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلَیهِمْ: ثانى عِطْفِهِ، وَ مُسْبِلُ إزارِهِ خُیلاءَ، وَالْمُنْفِقُ سِلْعَتَهُ بِالاْیمانِ، إنَّ الْکبْرِیاءَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ:

امام صادق علیه السّلام فرمود: سه کس را خداوند عزّوجلّ نظر رحمت نیفکند: آن که بزرگى بفروشد، آن که از تکبّر دامن روى زمین کشد، آن که با سوگند دروغ متاع خویش را رواج دهد. سپس فرمود: براستى که بزرگ منشى مخصوص پروردگار عالمیان است.

اى کرمت نظرم داده کار جهان را *** والی اقلیم جسم ساخته جان را

داده شتاب و درنگ از ره حکمت *** قدرت تو هیئتت زمین و زمان را

کرده گهر پاش و دُرفشان به طبیعت *** از کرم ابر بهار و باد خزان را

بهر شکار خرد ز غمزه و ابرو *** داده به هر ماهروى تیر و کمان را

در چمنم گلشن وجود خلایق *** کرده بسى جویبار آب روان را

هر چه ازین پیش بود و باشد از این پس *** علم تو دانسته آشکار و نهان را

مى نرسد پا بر آستان جلالت *** وقت سیاحت خیال وهم و گمان را

لطف تو معنى نهفته در دل آگاه *** حکمت تو در زبان نهاده بیان را

قدرت تو داده ترجمانى فکرت *** ز اوّل فطرت سخنسراى زبان را

مهر تو در سنگریزه هاى بدخشى *** تعبیه کردست داروى خفقان را

از پى نظم امور عالم هستى *** قوّت اِعطا و منع داده بَنان را

شهپر مرغان که از قبیل جماد است *** صنع تو کردست آلت طیران را

لطف تو کان را نهایتى نه پدید است *** نظم معاش و معاد خلق جهان را

از همه عالم گزیده بهر رسالت *** راهبر ساکنا کوْن و مکان را

شمع نبوّت چراغ دوده آدم *** احمد مرسل مثلّث قَمَران را

ابن یمین است روز حشر و رکابش *** تا که بتابد سوى بهشت عنان را

عن أبى جَعْفَر و أبى عَبْدِاللّهِ علیهما السّلام قالا: لا یدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فى قَلْبِهِ مَثْقالُ ذَرَّة مِنْ کبْر:(۲۳۹)

امام باقر و صادق فرمودند: در قلب هر کس ذرّه اى از کبر باشد وارد بهشت نمى شود.

عَن أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام: أیما ناش نَشَأَ فى قَوْمِهِ ثُمّ لَمْ یؤَدَّبَ عَلى مَعْصِیتِهِ کانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ أوَّلَ ما یعاقِبُهُمْ فیهِ أنْ ینْقُصُ مِنْ أرْزاقِهِمْ:(۲۴۰)

امام صادق علیه السّلام فرمود: هر جوان نورسى که در میان قومى پرورش یابد و آنان ویرا در گناهى که از او سوزند مجازات و توبیخ و تأدیب نکنند، خداوند عزّوجلّ نخستین عقوبتى که بر آنان روا دارد آن است که روزى آنها را کاهش دهد.

قغلَ رسُول اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أذْنَبَ ذَنْبآً وَ هُوَ ضاحِک دَخَلَ النّارَ وَ هُوَ باک.(۲۴۱)

رسول خدا فرمود: هر کس مرتکب گناهى شود و خندان باشد، در حال گریه به دوزخ رود.

عن أبى عَبْدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: شاهِدُ الزُّورِ لا تَزُولُ قَدَماهُ حَتّى تَجِبَ لَهُ النّارُ: (۲۴۲)

امام صادق علیه السّلام فرمود: کسیکه شهادت دروغ بدهد، از آن مکان گام برنداشته جهنّم بر او لازم و حتم گردد.

قالَ أبُو عَبْدِاللّهِ: مَنْ حَلَفَ عَلى یمین وَ هُوَ یعْلَمُ أنَّهُ کاذِبٌ فَقَدْ بارَزَاللّهَ عَزَّوَجَلَّ.(۲۴۳)

امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس براى اثبات یا نفى حقّى قسم یاد کند و بداند که دروغ مى گوید، گوئى به مبارزه با خداوند بزرگ برخاسته.

عَنْ عِبّادِبْنَ کثیر النَّواءِ قالَ: سَأَلْتُ أبا جَعْفَر علیه السّلام عَنِ الْکبائِرِ قالَ: کلَّ شَىْء أوْعَدَاللّهُ عَلَیهِ النّارَ:(۲۴۴)

عبّاد بن کثیر نَوّاء مى گوید: از امام باقر پرسیدم: کبائر کدامند؟ حضرت فرمود: آن اعمالى که خداوند بر ارتکاب آنها وعده آتش داده است.

امام باقر فرمود: خداوند عزیز در قیامت مردمى را از گورها برمى انگیزاند در حالى که دستهایشان به گردن گره خورده به نحوى که توانائى برداشتن اندک چیزى ندارند اگر چه به اندازه انگشتى باشد، و به همراه آنان فرشتگانى باشند که آنها را سخت سرزنش و تبیخ کنند و گویند: اینان کسانى هستند که از مال بسیارى که حضرت حقّ در اختیار آنها نهاده بود حقّ خدا را نپرداختند.(۲۴۵)

عَنْ حمّاد الرّازی قالَ: سَمِعْتُ أباعَبْدِاللّهِ علیه السّلام یقُولُ: مَنْ أفَطَرَ یوْماً مِنْ شَهرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الاْیمانِ مِنْهُ:(۲۴۶)

حمّاد رازى مى گوید: حضرت صادق علیه السّلام مى فرمود: هر کس یک روز از ماه رمضان را بدون عذر شرعى روزه نگیرد، روح ایمان از او جدا مى شود!

عَن مُعَلَّى بْنِ خُنَیس قالَ سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّهِ علیه السّلام یقُولُ: قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لِیأْذَنْ بِحَرْب مَنّى مَنْ أذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ، وَلْیأْمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ أکرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ:(۲۴۷)

مُعَلَّى بن خُنَیس مى گوید: حضرت صادق مى فرمود: خداوند سبحان فرموده: هر کس بنده مؤمن مرا پست شمارد یا او را خوار و ذلیل گرداند خود را آماده مبارزه با من نموده (یا به من اعلان جنگ داده است)، و آن که بنده مؤمن را تجلیل و احترام نمایند از غضب و خشم من در امان است.

عَنْ أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: مَنْ بَهَتَ مُؤْمِناً أوْمُؤْمِنَةً بِما لَیسَ فیهِما بَعَثَهة اللّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فى طینَةِ خَبال حَتّى یخْرُجَ مَمّا قالَ: قُلْتُ: وَ ما طینَةُ خَبال؟ قالَ: صَدیدٌ یخْرُجُ مِنْ فُرُجِ الْمُومِساتِ:(۲۴۸)

امام ششم فرمود: هر کس به مرد مؤمن یا به زن مؤمنه اى افترا ببندد و آنان را به چیزى که در آنها نیست تهمت زند، خداوند او را روز قیامت در طینت خیال برانگیزد و نگهدارد تا از عهده آنچه گفته بیرون آید. راوى مى گوید: گفتم: طینت خبال چیست؟ فرمود: چرکابى که از عورت زنان بدکاره بیرون مى آید.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: أرْبَعَةٌ لا تَدْخُلُ بَیتاً واحِدَةٌ مِنْهُنَّ إلاّ خَرِبَ وَلَمْ یعْمِرْ بِالْبَرِکةِ: الْخِیانَة، وَ السِّرقَةُ، وَ شُرْبُ الْخَمْر، وَ الزِّنا:(۲۴۹)

رسول خدا فرمود: چهار چیز است که یکى از آنها داخل زندگى کسى نشد مگر آنکه آن را ویران ساخت و برکت را زا آنجا دور کرد: خیانت، دزدى، باده نوشى، زنا.

عَنْ أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام قالَ: مُدْمِنُ الزِنا وَ السَّرَقِ وَ الشُّرْبِ کعابِدِ وَثَن.(۲۵۰)

امام صادق علیه السّلام فرمود: کسى که کارش به طور مکرّر زنا یا دزدى یا میگساری است کیفرش همچون کیفر بت پرست است.

امام صادق علیه السّلام فرمود: دین خود را ورع و تقوا و بى نیازى به خدا از همه، به صرفنظر کردن درخواست حاجت از شاه و سلطان حفظ کیند و بدانید هر مؤمنى که براى قدرتمندى یا مخالفت دین به طمع مال فروتنى کند خداوند او را گمنام گرداند و بر این کار بر او خشم گیرد و او را واگذار به همان شخص نماید، و چنانچه به سبب فروتنى در برابر ستمکار مالى به دست آورد خداوند برکت را از آن مال مى برد، و اگر چیزى از آن را به مصرف حجّ یا عمره یا آزاد کردن بنده برساند پاداش نخواهد داد.(۲۵۱)

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: لا تَزالُ اُمَّتى بِخَیر مالَمْ یتَخاوَنُوا، وَ أدُّوا الاْمانَةَ، وَ آتَوُا الزَّکاةَ; وَ إذالَمْ یفْعَلُوا ذلِک ابْتُلُوا بِالْقَحْطِ وَالسِّنینَ:(۲۵۲)

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کار امّت من همواره به خیر و خوبى و صلاح است تا وقتى که به یکدیگر خیانت نکنند، و امانت را به صاحبش برسانند، و زکات مال خود را بدهند، و هرگاه این دستوران را به کار نبستند گرفتار به قحطى و خشکسالى خواهند شد.

امام صادق علیه السّلام فرمود: على علیه السّلام فرمود: همانا در جهنّم آسیائى است که خرد مى کند، بعد فرمود: آیا نمى پرسید چه چیز را خرد مى کند؟ پرسیدند: یا امیرالمؤمنین چه چیز را خرد مى کند؟ فرمود: علماى فاجر، قاریان فاسق، زمامداران ستمکار، وزیران خیانتکار و کدخدایان دروغزن را.

همانا در دوزخ شهرى است که آن را حصینه مى گویند، آیا نمى پرسید در آن چیست؟ پرسیدند چیست؟ فرمود: دستهائى که با رهبرى مصلح و امامى بر حقّ پیمان بست ولى آن پیمان را شکست.(۲۵۳)

عَنِ الْمَعْصُومِ: کلُّ بِدْعَة ضَلالَةٌ، وَ کلُّ ضَلالَة سَبیلُها إلَى النّارِ:(۲۵۴)

به سند مرفوع از معصوم رسیده: هر حرف و مکتب من درآوردى بدعت و گمراهى است، و هر گمراهى راهش به سوى آتش است.

عَنْ أبى عبدِاللّهِ علیه السّلام: مَنْ وَلِىَ شَیئاً مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمینَ فَضَیعَهُمْ ضَیعَهُ اللّهُ تَعالى:(۲۵۵)

امام صادق علیه السّلام فرمود: هر کس متولى کارى از امور مسلمین شود و وظیفه خود را صحیح و درست انجام ندهد و صاحب حقّ را به حقّش نرساند خداوند وى را از رحمتش بى نصیب گرداند.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: إذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُناد: أینَ الظَّلَمُ وَ أعْوانُهُمْ وَ مَنْ لاقَ لَهُمْ دَواءً أوْرَبَطَ لَهُمْ کیساً أوْمَدَّ لَهُمْ مَدَّةَ قَلَم، فَاحْشُرُوهُم مَعَعُمعْ:(۲۵۶)

رسول خدا فرمود: چون روز قیامت شود منادى حقّ ندا دهد: کجایند بیدادگران و یارانشان، و آنان که براى آنها لیقه به دوات گذاشند، یا سرکسیه و جوالى را براى آنها ریسمان بستند، یا قلمى را اصلاح نمودند، پس همه کمککاران را با خود ظالمان قرار دهید.

عَنْ أبى عبدِاللّهِ، عَن أبیهِ علیهما السّلامُ قالَ: لِلزّانى سِتُّ خِصال: ثَلاثٌ فِى الدُّنْیا، وَ ثَلاثٌ فِى الاْخِرَة ر. أمَّا التَّى فِى الدُّنْیا فَیذْهِبُ بِنُورِ الْوَجْهِ، وَ یورِثُ الْفَقْرَ، وَ یعَجِّلُ الْفَناءَ. وَ أمَّا الَّتى فِى الاْخِرَةِ فخَطُ الرَّبِّ، وَ سُوءُ الْحِسابِ، وَ الْخُلُودُ فِى النّارِ:(۲۵۷)

امام صادق از پدرش علیهما السّلام نقل کرد که فرمود: زناکار را شش عقوبت و وبال است: سه در دنیا و سه در آخرت. امّا آنچه در دنیاست: رفتن نور چهره، فقر، افتادن مرگ. و امّا آنچه در آخرت است: خشم حقّ، سوء محاسبه، خلود در آتش.

این بود اجر و مزد نیکوکاران وعقاب بدکاران که حضرت سجّاد علیه السّلام در جملات مورد بحث به آن اشاره فرموده اند و من به اندازه لازم به تفصیل و توضیح آن با کمک حضرت محبوب اقدام کردم.

حکیم سنائى در زمینه عمر و دنیا و حساب و کتاب وتوحید چه نیکو سروده است:

مسلمانان سراى عمر در گیتى دو در دارد *** که خاص و عام نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر *** یکى قفل از قضا دارد یکى بند از قدر دارد

چو هنگام بقا باشد قضا این قفل بگشاید *** چو هنگام فنا آید قدر این بند بردارد

اجل در بند تو دایم در بند اَمَل آرى *** اجل کار دگر دارد اَمَ کار دگر دارد

هر آن عالم که در دنیا به این معنى بیندیشد *** جهان را پر خطر بیند روان را بر خطر دارد

هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا *** نه درمان الجل دارد نه سامان حذر دارد

کمر گیرد اجل آن را که در شاهىّ و جیارى *** ز حل مُهر نگین دارد قمر طِرْف کمر دارد

اگر تو فى المثل ماهىّ و از گردون سپردارى *** بسر عمر ترا لابد زمانه بى سپر دارد

ایا سرگشته دنیا مشو غَره به مهر او *** که بس سرکش که اندر گور خشتى زیر سر دارد

طمع در سیم و زر چندین مکن گردین و دل خواهى *** که دین و دل تبه کرد آن که در دل سیم و زر دارد

چه نوشى شربت نوشین و آخر ضربت هجران *** همه رنجت هَبا گردد همه کارت هدر دارد

سنائى را مسلّم شد که گوید زهد پرمعنا *** ندانند قیمت نظمش هر آن کو گوش کر دارد

پی نوشتها:

۱ ـ "پرواز در ملکوت" ج ۱، ص ۲۵۸.

۲ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۶.

۳ ـ "مناقب" ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۱۶۵.

۴ ـ "مناقب" ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۵۰

۵ ـ مؤمنونَ، ۱۰۱.

۶ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۸۱.

۷ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۴۸.

۸ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۵۹.

۹ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۵۹.

۱۰ ـ "مناقب" ج ۴، ص ۱۵۹.

۱۱ ـ "کشف الغمّة" ج ۲، ص ۲۶.

۱۲ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۷۵.

۱۳ ـ "بحار" ج ۴۶، ص ۵۹.

۱۴ ـ آل عمران، ۱۳۴.

۱۵ ـ انعام، ۱۲۴.

۱۶ ـ "کافى" ج۲، ص ۶۰۲.

۱۷ ـ نور، ۲۲.

۱۸ ـ آنان به هنگام بخشش، ابر بهارى اند و به هنگام یورش، شیران بیشه.

۱۹ ـ "مقدمه دیوان جامى" ص ۲۰۱.

۲۰ ـ مؤمن، ۶۰.

۲۱ ـ "آرامش روانى و مذهب" بااندکى تلخیص و تغییر در عبادت.

۲۲ ـ حج، ۳۱.

۲۳ ـ "بحار" ج ۳، ص ۶۷.

۲۴ ـ شورى، ۱۱: "چیزى بمانند او نیست".

۲۵ ـ "اسلام و عقائد و آراء بشرى".

۲۶ ـ "اصول فلسفه و روش رئالیسم" ج ۵، ص ۳۵.

۲۷ ـ روم، ۳۰.

۲۸ ـ حدید، ۴.

۲۹ ـ بقره، ۱۴۸.

۳۰ ـ "نور الثقلین" ج ۲، ص ۱۰۳.

۳۱ ـ "تفسیر کبیر" ج ۱، ص ۲۲۳.

۳۲ ـ جمعه، ۱.

۳۳ ـ "مستدرک سفینة البحار" ج ۳، ص ۷۳.

۳۴ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.

۳۵ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.

۳۶ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.

۳۷ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۰۹.

۳۸ ـ "بحار" جلد ۹۳، صفحه ۲۱۱.

۳۹ ـ "مشکاة الأنوار" ص ۲۷.

۴۰ ـ "أمالى طوسى" ج ۲، ص ۲۲۲.

۴۱ ـ انعام، ۹۱.

۴۲ ـ حدید، ۳.

۴۳ ـ "معانى الأخبار" ص ۱۲.

۴۴ ـ "نهج البلاغه" ترجمه جواد فاضل،ص ۳با اندکى اصلاح.

۴۵ ـ "توحید" صدوق، ص ۱۰۸، حدیث ۳

۴۶ ـ۱ـ"توحید" صدوق ص ۱۱۵، حدیث ۱۴.

۲ـ آل عمران، ۷.

۴۷ ـ فتح، ۱۰.

۴۸ ـ طه ،۵.

۴۹ ـ قیامت، ۲۳.

۵۰ ـ فجر، ۲۲.

۵۱ ـ هود، ۲۹.

۵۲ ـ "نور الثقلین" ج۱، ص ۲۶۲.

۵۳ ـ "توحید" ص ۱۰۸.

۵۴ ـ انعام، ۱۲۴.

۵۵ ـ "توحید" ص ۱۰۹، حدیث ۶.

۵۶ ـ فصّلت، ۵۳ ـ ۵۴.

۵۷ ـ قیامت، ۲۲ ـ ۲۳.

۵۸ ـ"المیزان" ج ۸ عربى،و ج ۸ فارسى، ص ۳۳۸

۵۹ ـ "توحید" صدوق، ص ۷۳.

۶۰ ـ "توحید" صدوق، ص ۷۶.

۶۱ ـ "نور الثقلین" ج ۱، ص ۱۰۰.

۶۲ ـ "فرهنگ علوم عقلى" ص ۵.

۶۳ ـ کهف، ۵۱.

۶۴ ـ فصّلت، ۱۱.

۶۵ ـ۲ـ"بحار" ج ۵۸، ص ۸۸ و ۱۰۴

۶۶ ـ "بحار" ج ۵۸، ص ۸۸ و ۱۰۴.

۶۷ ـ "اسلام و هیئت" ص ۲۶۰.

۶۸ ـ "پیدایش و مرگ خورشید".

۶۹ ـ "قرآن و طبیعت" به نقل از کتاب "النجوم فى ممالکها" ص ۲۱.

۷۰ ـ "نور دانش" ص ۳۷.

۷۱ ـ "سرگذشت زمین" ص ۲.

۷۲ ـ "پیدایش و مرگ خورشید" ص ۱۸۸.

۷۳ ـ "یک، دو، سه، بى نهایت" ص ۳۲۳.

۷۴ ـ"عناصر جهان" ص ۱۷۸

۷۵ ـ "پیدایش و مرگ خورشید" ص ۲۲۴.

۷۶ ـ "راه تکامل" ج ۲، ص ۱۱۸.

۷۷ ـ"ایمان به خدا در قرن بیستم" ص ۱۶.

۷۸ ـ "یام آیمانى توحید" به نقل از مجله نیوزویک ۲۵/۵/۱۹۶۴.

۷۹ ـ وَیبْقَى وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ. (الرحمن، ۲۷)

۸۰ ـ ألا إنَّهُ بِکلِّ شَئ مُحیطٌ. (فصلت، ۵۴).

۸۱ ـ وخَّرَ لَکمُ الَّیلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ. (نحل، ۱۲).

وَمِنْ آیاتِهِ اللَّیلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (فصلت، ۳۷).

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ. (حجّ، ۱۸)

۸۲ ـ "راز آفرینش انسان" ص ۵۱.

۸۳ ـ "رازهاى جهان آفرینش" ص ۵۶.

۸۴ ـ "رسائل فلسفى ملاّصدرا" ص ۱۶۷.

۸۵ ـ طه، ۵۰.

۸۶ ـ "فیزیولوژى گیاهى"

۸۷ ـ "نشانه هاى از او" ص ۳۸.

۸۸ ـ هود، ۵۶.

۸۹ ـ آل عمران، ۳۰.

۹۰ ـ یس، ۵۴.

۹۱ ـ بقره، ۳.

۹۲ ـ انفال، ۳.

۹۳ ـ حجّ۷ ۳۵.

۹۴ ـ قصص۷ ۵۴.

۹۵ ـ سجده، ۱۶.

۹۶ ـ امیر تیمور گورکانى

۹۷ ـ بقره، ۱۶۸.

۹۸ ـ مائده، ۸۸.

۹۹ ـ انفال، ۶۹.

۱۰۰ ـ نحل، ۱۱۴.

۱۰۱ ـ رعد، ۲۶.

۱۰۲ ـ اسراء، ۳۰.

۱۰۳ ـ عنکبوت، ۶۲.

۱۰۴ ـ روم، ۳۷.

۱۰۵ ـ سبأ، ۳۹.

۱۰۶ ـ شورى، ۱۲

۱۰۷ ـ شورى، ۲۷.

۱۰۸ ـ آل عمران، ۱۸۰.

۱۰۹ ـ لیل، ۵ ـ ۷

۱۱۰ ـ نساء، ۵.

۱۱۱ ـ "مستدرک الوسائل" ج۲، باب۵، حدیث ۹.

۱۱۲ ـ دعاى هشتم "صحیفه".

۱۱۳ ـ "وسائل" ج ۶، باب ۲۷، ص ۵۸۳.

۱۱۴ ـ "احیاء العلوم" ج ۲، ص ۱۶۲.

۱۱۵ ـ "احیاء العلوم" ج ۲، ص ۱۶۲

۱۱۶ ـ اکثر منابع اسلامى از قبیل "وافى"، "محجّة البیضاء"، "وسائل الشیعة" و...

۱۱۷ ـ اکثر منابع اسلامى از قبیل "وافى"، "محجّة البیضاء"، "وسائل الشیعة" و...

۱۱۸ ـ فاطر، ۱۵.

۱۱۹ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۰ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۱ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۲ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۳ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۴ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۵ ـ "بحار الأنوار" ج ۱۰۳، باب اوّل.

۱۲۶ ـ قمل، ۳۳.

۱۲۷ ـ انفال، ۲۸.

۱۲۸ ـ تغابن، ۱۵ ـ ۱۶.

۱۲۹ ـ بقره، ۱۵۵ ت ۱۵۷.

۱۳۰ ـ نساء، ۷۷.

۱۳۱ ـ قصص، ۶۱.

۱۳۲ ـ مؤمن، ۳۹.

۱۳۳ ـ آل عمران، ۱۹۷.

۱۳۴ ـ زخرف، ۳۵.

۱۳۵ ـ کهف، ۴۶.

۱۳۶ ـ مؤمن، ۱۱ ـ ۱۲.

۱۳۷ ـ سجده، ۱۲ ـ ۱۴.

۱۳۸ ـ فاطر، ۳۷.

۱۳۹ ـ ابراهیم، ۴۴.

۱۴۰ ـ مؤمنون، ۱۰۶ ـ ۱۰۸.

۱۴۱ ـ "مجموعه ورّام" ص ۵.

۱۴۲ ـ "مجموعه ورّام" ص ۴.

۱۴۳ ـ "مجموعه ورّام" ص ۲.

۱۴۴ ـ "مجموعه ورّام" ص ۲.

۱۴۵ ـ "معارف بهاء ولد" ج ۱، ص ۹۵.

۱۴۶ ـ "بلاغة الإمام علّى بن الحسین" ص ۱۹۴.

۱۴۷ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.

۱۴۸ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.

۱۴۹ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.

۱۵۰ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.

۱۵۱ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.

۱۵۲ ـ "غرر الحکم" حرف إنَّ.

۱۵۳ ـ "بحار" ج ۱، ص ۵۴.

۱۵۴ ـ "کلمة الرسول" ص ۸۷ ـ ۸۸.

۱۵۵ ـ "کلمة الرسول" ص ۸۷ ـ ۸۸.

۱۵۶ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۰۸.

۱۵۷ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۰۹.

۱۵۸ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۰۹.

۱۵۹ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۱۰ و ۱۱۲.

۱۶۰ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۱۰ و ۱۱۲.

۱۶۱ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۱۵

۱۶۲ ـ "کلمة الرسول" ص ۱۲۷.

۱۶۳ ـ لقمان، ۲۰.

۱۶۴ ـ ابراهیم۷ ۳۴.

۱۶۵ ـ بقره، ۴۰.

۱۶۶ ـ ابراهیم، ۲۸.

۱۶۷ ـ بقره، ۲۱۱.

۱۶۸ ـ "بحار" ج ۶، ص ۱۲۶.

۱۶۹ ـ "بحار" ج ۶، ص ۱۲۷.

۱۷۰ ـ "بحار" ج ۶، ص ۱۲۸

۱۷۱ ـ ۲ ـ "بحار" ج ۶ ص ۱۲۹.

۱۷۲ ـ فصّلت، ۳۰.

۱۷۳ ـ فجر، ۲۷ ـ ۳۰.

۱۷۴ ـ یونس، ۶۲ ـ ۶۴.

۱۷۵ ـ فرقان، ۲۲.

۱۷۶ ـ نسائ، ۹۷.

۱۷۷ ـ انعام، ۹۳.

۱۷۸ ـ نحل، ۲۸.

۱۷۹ ـ محمّد (صلّى اللّه علیه و آله)، ۲۷ ـ ۲۸.

۱۸۰ ـ "محجّة البیضاء" ج ۸، ص ۲۵۴.

۱۸۱ ـ "معاین الأخبار"w ۲۸۹.

۱۸۲ ـ "محجة البیضاء" ج ۸، ص ۲۵۶.

۱۸۳ ـ "معانى الأخبار" ۲ ۲۹۰.

۱۸۴ ـ مؤمنون، ۹۹ ـ ۱۰۰.

۱۸۵ ـ مؤمن، ۴۶.

۱۸۶ ـ آل عمران، ۱۶۹.

۱۸۷ ـ "محجّة البیضاء" ج ۸، ص ۳۰۱.

۱۸۸ ـ "عدل الهى" ص ۲۵۱.

۱۸۹ ـ "معاد" فلسفى، ج ۱، ص ۲۸۹.

۱۹۰ ـ "معاد" ج ۱، ص ۳۱۵ به نقل از "بحار" ج ۶، ص ۷۶۲.

۱۹۱ ـ "معاد" فلسفى، ج۱، ص ۳۲۳.

۱۹۲ ـ "معادشناسى" ج۱، ص ۱۴۲.

۱۹۳ ـ "محجّة البیضاء" ج ۸، ص ۳۰۹.

۱۹۴ ـ زمر، ۶۸.

۱۹۵ ـ مؤمنون، ۱۰۱ ـ ۱۰۲.

۱۹۶ ـ یس، ۵۱ ـ ۵۲.

۱۹۷ ـ مدّثر، ۸ ـ ۱۰.

۱۹۸ ـ مریم، ۶۸.

۱۹۹ ـ انفطار، ۶.

۲۰۰ ـ "ثواب الأمال" ۲ ۱۴.

۲۰۱ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۴ و ۱۶.

۲۰۲ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۴ و ۱۶.

۲۰۳ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۹ و ۲۲.

۲۰۴ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۹ و ۲۲.

۲۰۵ ـ "ثواب الأعمال" ص ۳۹.

۲۰۶ ـ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۴۸، ۶۳.

۲۰۷ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۴۸، ۶۳.

۲۰۸ ـ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۴۸، ۶۳.

۲۰۹ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۶۷، ۷۰.

۲۱۰ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۶۷، ۷۰.

۲۱۱ ـ "ثواب الأعمال" ص ۴۴، ۶۷، ۷۰.

۲۱۲ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.

۲۱۳ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.

۲۱۴ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.

۲۱۵ ـ "ثواب الأعمال" ص ۷۱، ۷۶، ۸۳، ۸۴.

۲۱۶ ـ "ثواب الأعمال" ص ۸۷.

۲۱۷ ـ "ثواب الأعمال" ص ۹۱.

۲۱۸ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۸.

۲۱۹ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۸.

۲۲۰ ـ "ثواب الأعمال" ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۸.

۲۲۱ ـ "ثواب الأعمال" ۱۸۹.

۲۲۲ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۲۸، ۲۹۲.

۲۲۳ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۲۸، ۲۹۲.

۲۲۴ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۳.

۲۲۵ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۵.

۲۲۶ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۸.

۲۲۷ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۹، ۳۰۶.

۲۲۸ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۹، ۳۰۶.

۲۲۹ ـ "ثواب الأعمال" ص ۲۹۹، ۳۰۶.

۲۳۰ ـ ثواب الأعمال" ص ۳۰۸، ۳۱۳.

۲۳۱ ـ "عقاب الأعمال" ص ص ۴۵۳.

۲۳۲ ـ "بحار" ج ۷۸، کلمات امام هفتم علیه السّلام.

۲۳۳ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۶۸.

۲۳۴ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۷۹، ۴۹۳.

۲۳۵ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۷۹، ۴۹۳.

۲۳۶ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۳۷ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۳۸ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۳۹ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۹، ۵۰۳، ۵۰۴، ۵۰۸، ۵۱۰، ۵۲۶.

۲۴۰ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۴۱ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۴۲ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۴۳ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۴۴ ـ "عقاب الأعمال" ص ۴۹۴، ۴۹۷، ۴۹۹.

۲۴۵ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.

۲۴۶ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.

۲۴۷ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.

۲۴۸ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.

۲۴۹ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۱، ۵۵۵، ۵۵۹، ۵۷۲.

۲۵۰ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.

۲۵۱ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۱، ۵۵۵، ۵۵۹، ۵۷۲.

۲۵۲ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۳۰، ۵۳۶، ۵۴۱، ۵۴۶.

۲۵۳ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.

۲۵۴ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.

۲۵۵ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.

۲۵۶ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.

۲۵۷ ـ "عقاب الأعمال" ص ۵۵۷، ۵۸۷، ۵۹۲، ۵۹۳، ۵۹۸.

شرح صحیفه (قهپایی)

«و کان من‌ دعائه علیه السلام اذا ابتدا بالدعاء، بدا بالتحمید لله عز ‌و‌ جل ‌و‌ الثناء علیه فقال.»

چون از‌ آداب دعا- چنانچه در‌ فاتحه ذکر ‌آن شد- ‌آن است که‌ هر‌ گاه داعى اراده ‌ى‌ خواندن دعا نماید، ابتدا به‌ سپاس ‌و‌ ستایش پروردگار نماید، لهذا سید الساجدین علیه الصلاه ‌و‌ السلام هر‌ گاه اراده ‌ى‌ خواندن دعا مى فرموده اند، ابتدا مى نموده اند به‌ سپاس ‌و‌ ثناى پروردگار. پس‌ فرموده که:

«الحمد لله الاول بلا اول کان قبله».

یعنى: سپاس ‌و‌ ثناى جمیل مر معبودى را‌ سزاست که‌ اول على الاطلاق است بى آنکه اولى باشد پیش از‌ او.

پس‌ سپاس فرموده اند خداى سبحانه را‌ به‌ اعتبار اولیت ‌و‌ تاکید کرده اند به‌ کمال اولیت. چه، کمال اولیت سلب قبلیت شىء است از‌ او.

و‌ بباید دانست که‌ لام تعریف در‌ کلمه ‌ى‌ «الحمدلله» لام جنس ‌و‌ حقیقت است ‌و‌ اشاره به‌ تعیین حقیقت است على اطلاقه. ‌و‌ لام در‌ «لله» لام اختصاص. یعنى: حقیقت ‌و‌ ماهیت حمد مخصوص است خداى را. ‌و‌ این مستلزم اختصاص جمیع محامد است مر او‌ را. چنانچه مخفى نیست بر‌ متامل.

و‌ حمد مصدر «حمد یحمد» است، از‌ باب «علم یعلم» نقیض ذم، یعنى: ثناى نیکو.

و‌ «الله» صاحب کشاف مى گوید: اصل او‌ «الاله» است معرفا. همزه ثانیه را‌ انداخته اند ‌و‌ لزوم حرف تعریف را‌ که‌ الف ‌و‌ لام است بر‌ مذهب خلیل عوض ساختند از‌ او‌ پس‌ نقل کردند حرکت همزه را‌ به‌ لام اولى «اللاه» شد پس‌ لام را‌ در‌ لام اصلى ادغام کردند «الله» شد. ‌و‌ از‌ این جهت که‌ لزوم حرف تعریف، عوض است از‌ همزه ‌ى‌ محذوفه، ‌و‌ از‌ معنى تعریف عارى است جایز باشد که‌ با‌ حرف ندا جمع شود ‌و‌ همزه ‌ى‌ قطع باشد نه وصل ‌و‌ گفته شود: «یا الله»، همچنانکه گفته مى شود: «یا اله».

و‌ جوهرى از‌ سیبویه نقل کرده که‌ «الله» اصل او‌ «لاه» بوده، حرف تعریف بر‌ او‌ درآمده ‌و‌ جارى مجراى اسم علمى شده، همچو العباس ‌و‌ الحسن.

و‌ در‌ اشتقاق این اسم اختلاف بسیارى شده:

بعضى مى گویند: مشتق است از‌ «اله» به‌ معنى عبد. پس‌ «اله» به‌ معنى «مالوه» باشد، همچو کتاب که‌ به‌ معنى مکتوب است.

و‌ بعضى گفته اند: از‌ «اله یاله، اذا تحیر». چه، عقول در‌ معرفت ذات او‌ غریق بحر تحیرند.

یا‌ از‌ «اله» به‌ معنى فزع ‌و‌ لجا. چه، ‌آن حضرت پناه اهل فزع ‌و‌ ملاذ اهل جزع است.

یا‌ از‌ «الهت بالمکان، اذا اقمت به». چه، حق تعالى ثابت دائم ‌و‌ باقى قائم است.

یا‌ از‌ «اله الفصیل، اذا ولع بامه». چه، سایر اهل ملل ‌و‌ عقاید حریصند بر‌ تضرع به‌ او‌ در‌ شداید.

یا‌ از‌ «وله، اذا تحیر ‌و‌ تخبط عقله». چه، اهل خبرت در‌ شان او‌ حیرت دارند. ‌و‌ اصل او‌ «ولاه»، چون کسره بر‌ واو ثقیل بود، قلب کردند به‌ همزه، چنانچه در‌ اشاح ‌و‌ وشاح.

یا از‌ «وله» به‌ معنى شدت محبت. چه، ‌آن حضرت مطلوب موافق ‌و‌ منافق ‌و‌ مرغوب صدیق ‌و‌ زندیق است.

یا‌ از‌ «لاه یلیه» به‌ معنى «خفى» ‌و‌ «تستر». چه ذات مقدس او‌ مخفى ‌و‌ مستور است از‌ عقول. یا‌ به‌ معنى «غاب». لانه سبحانه (لا تدرکه الابصار ‌و‌ هو یدرک الابصار).

یا‌ از‌ «لاه یلوه» به‌ معنى «ارتفع». چه، ساحت جناب کبریایى از‌ ‌آن بلندتر است که‌ عقول به‌ کنه او‌ توانند رسید.

پس‌ دانسته شد که‌ در‌ اسم مقدس اشتقاقات عشره محتمل است. ‌و‌ صاحب قاموس گفته: اله الاهه ‌و‌ الوهه ‌و‌ الوهیه: عبد عباده. ‌و‌ منه لفظ الجلاله. ‌و‌ اختلفت فیه على عشرین قولا ذکرتها فى الباسط. ‌و‌ اصحها انه علم غیر مشتق ‌و‌ اصله اله -کفعال- بمعنى مالوه. ‌و‌ کل‌ ما‌ اتخذ معبودا اله عند متخذه بین الالاهیه ‌و‌ الالهانیه بالضم کفعلانیه. انتهى کلامه.

و‌ «اول» ضد آخر است. ‌و‌ مذهب بصریین ‌آن است که‌ اصل ‌آن «اوال» است بر‌ وزن افعل، من‌ وال- اى: نجا، لان النجاه فى السبق- که‌ مهموز العین باشد، قلب کرده اند همزه را‌ به‌ واو، ‌و‌ واو را‌ در‌ واو ادغام کردند «اول» شد.

و‌ بعضى مى گویند: اصل ‌آن «ووول» است بر‌ وزن فوعل. قلب کردند واو اولى را‌ به‌ همزه، «اول» شد.

و‌ دلیل بر‌ آنکه اصل ‌آن «اوال» است بر‌ وزن افعل، نه «ووول» بر‌ وزن فوعل، قول عرب است که: «هذا اول منک». یعنى مستعمل مى شود به‌ کلمه ‌ى‌ «من» تفضیلیه ‌و‌ مونث ‌آن «اولى» است ‌و‌ جمع او‌ «اوائل»، همچو فضلى ‌و‌ افاضل.

پس‌ اگر گویند که: هر‌ گاه لفظ «اول» اصل او‌ افعل باشد، غیر منصرف خواهد بود به‌ وصفیت ‌و‌ وزن فعل، پس‌ چگونه کلمه ‌ى‌ اول در‌ قول حضرت سیدالساجدین «بلا اول» مجرور ‌و‌ منون باشد، چنانچه روایت اکثرى است؟

جواب ‌آن است که: در‌ کلمه ‌ى‌ «اول» دو‌ اعتبار است: یکى اعتبار وصفیت ‌و‌ در‌ این هنگام ممتنع است از‌ صرف. چنانچه گویى: حججت عاما اول ‌و‌ فى عام اول، بالنصب فیهما. ‌و‌ هذا عام اول، بالرفع. ‌و‌ دیگر منسلخ بودن ‌آن از‌ معنى وصفیت ‌و‌ استعمال ‌آن به‌ طریق ظرفیت، چنانچه گویى: لقیته عاما اولا. ‌و‌ در‌ این هنگام منصرف است.

و‌ این است معنى کلام جوهرى در‌ کتاب صحاح اللغه، حیث قال: اذا جعلته صفه لم تصرفه. تقول: لقیته عاما اول. ‌و‌ اذا لم تجعله صفه صرفته. تقول: لقیته عاما اولا. ‌و‌ معناه فى الاول: اول من‌ هذا العام، ‌و‌ فى الثانى: قبل هذا العام.

و‌ همچنین گفته ابن فارس در‌ کتاب مجمل اللغه: الاول ابتداء الشىء. ‌و‌ ربما یستعمل بمعنى آخر. ‌و‌ ینصرف، کما تقول: انعمت على اولا ‌و‌ آخرا، اى: قدیما ‌و‌ حدیثا.

پس‌ ظاهر شد توجیه اعراب جر ‌و‌ تنوین. ‌و‌ اما بر‌ تقدیر فتح «اول» -چنانچه از‌ شیخ شهید روایت شده- احتیاج به‌ توجیهى ندارد.

و‌ معنى اولیت او -سبحانه- بودن اوست به‌ حیثیتى که‌ مبدا هر‌ موجود باشد ‌و‌ ماسواى او‌ از‌ موجودات معلول ذات او‌ باشند، پس‌ مبدا جمیع مبادى خواهد بود ‌و‌ چیزى پیش از‌ او‌ نبوده.

و‌ از‌ اینجاست که‌ گفته اند که: مفهوم «اول» مرکب است از‌ امر وجودى که‌ عبارت است از‌ مبدئیت او‌ مر غیر خود را، ‌و‌ از‌ امر عدمى که‌ عدم مبدئیت غیرى است او‌ را، پس‌ واجب گشته که‌ نباشد هیچ اولى پیش از‌ او.

«و الاخر بلا آخر یکون بعده».

و‌ آخر است بى آنکه آخرى باشد بعد از‌ او.

و‌ معنى آخریت او -سبحانه- بودن اوست غایه الغایات. چه، غایت هر‌ شىء ‌آن چیزى است که‌ شوق پیدا کند به‌ سوى او‌ همه چیز. ‌و‌ متشوق الیه کل، یا‌ وجود است، یا‌ کمال وجود. زیرا که‌ عدم از‌ ‌آن حیثیت که‌ عدم است، مشتاق الیه چیزى نمى باشد. پس‌ متشوق الیه حقیقى، وجود است. ‌و‌ چون وجود ممکنات ‌و‌ کمالات وجود ایشان فى حد ذاته در‌ حکم عدم است، پس‌ هرگز مطلوب واقع نشوند، بلکه مطلوب حقیقى موجودى است که‌ فى حد ذاته برى باشد از‌ عدم ‌و‌ نقصان، ‌و‌ ‌آن نیست الا واجب- تعالى مجده. پس‌ او‌ غایت حقیقى بوده باشد. ‌و‌ به‌ اعتبار آنکه غایت ‌و‌ آخر است، موجب ‌آن است که‌ اول باشد. زیرا که‌ شکى نیست که‌ علت غایى، که‌ علت فاعلیت فاعل است، مقدم است بر‌ معلول. پس‌ هم اول باشد ‌و‌ هم آخر.

و‌ شیخ رئیس ابوعلى سینا در‌ کتاب تعلیقات مى گوید: قوله تبارک ‌و‌ تعالى: (هو الاول ‌و‌ الاخر) لانه هو الفاعل ‌و‌ هو الغایه. فغایته ذاته. ‌و‌ لان مصدر کل‌ شىء عنه ‌و‌ مرجعه الیه. انتهى کلامه.

و‌ در‌ اکثر نسخ «بلا آخر» به‌ کسر «خا» مجرور ‌و‌ منون است. یعنى: من‌ غیر آخر یکون بعده.

قال الشیخ الرضى: اعلم ان‌ الجار اذا دخل على «لا» التبرئه، منع من‌ بناء المنفى بعدها، نحو قولک: کنت بلا مال، ‌و‌ غضبت من‌ لا‌ شىء. ثم قال: ‌و‌ ربما فتح نظرا الى لفظ لا‌ فقیل: کنت بلا مال.

و‌ به‌ فتح «را» نیز روایت شده، بنابراین نسخه که‌ خا مکسور باشد، بنابر لغتى که‌ فتحه مى دهند اسم لاى نفى جنس را‌ با‌ دخول جار بر‌ او. ‌و‌ از‌ ابن ادریس فتح «را» منقول است به‌ اعتبار آنکه لاى نفى جنس باشد، ‌و‌ خاى «آخر» مفتوح باشد که‌ صیغه ‌ى‌ افعل تفضیل باشد. لیکن ظاهر روایت اولى است. چه، مقابل اول آخر است.

«الذى قصرت عن رویته ابصار الناظرین».

گفته مى شود: قصرت عن الشىء: عجزت عنه ‌و‌ لم ابلغه.

یعنى: ‌آن خدایى که‌ عاجزند از‌ دیدن او‌ چشمهاى بینندگان، هم در‌ دنیا ‌و‌ هم در‌ آخرت. زیرا که‌ بدیهه ‌ى‌ عقل حاکم است به‌ آنکه دیدن به‌ چشم سر‌ بدون آنکه مرئى در‌ مقابل رائى ‌و‌ در‌ جهت ‌و‌ در‌ مکان بوده باشد، متصور نیست، خواه در‌ این نشئه ‌و‌ خواه در‌ ‌آن نشئه.

پس‌ آنچه فرقه ‌ى‌ هالکه ‌ى‌ اشاعره بر‌ ‌آن رفته اند- که‌ در‌ آخرت ممکن است خواص مومنین را‌ که‌ در‌ بهشت به‌ سعادت لقاى الهى به‌ دیده ‌ى‌ ظاهر ‌و‌ چشم سر‌ فایز گردند لیکن نه بر‌ وجهى که‌ در‌ مقابل ناظر باشد یا‌ در‌ یکى از‌ جهات ششگانه قرار گیرد یا‌ مکانى محل او‌ واقع شود، چه امور مذکوره از‌ لوازم دیدن در‌ دنیاست ‌و‌ در‌ آخرت مشاهده ‌ى‌ او‌ بر‌ وجهى میسر خواهد بود که‌ به‌ این امور محتاج نباشد- از‌ چیزهایى است که‌ براهین عقلیه نفى ‌آن کرده اند ‌و‌ قول سیدالساجدین نیز موید ‌آن است.

و‌ لقاى مومنین در‌ بهشت، که‌ در‌ قرآن ‌و‌ حدیث وارد است، به‌ معنى انکشاف تام ‌و‌ ظهور قلبى است. چه، آنچه از‌ معارف ‌و‌ علوم در‌ این نشئه ایشان را‌ به‌ برهان حاصل مى شود، در‌ ‌آن نشئه بدیهى خواهد بود، ‌و‌ بر‌ وجهى علم ایشان به‌ ‌آن احاطه خواهد داشت که‌ گوییا معاینتا مى بینند ‌و‌ مشاهده ‌ى‌ ایشان است. قال امیرالمومنین علیه السلام:

«لا تدرکه العیون بمشاهده العیان، ‌و‌ لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان».

یعنى: دیده ‌ى‌ ظاهر را‌ به‌ مشاهده ‌ى‌ عیانى، طاقت ادراک او‌ نیست، ‌و‌ لیکن دیده ‌ى‌ باطن به‌ نور ایمان ‌و‌ عمل صالح به‌ مشاهده ‌ى‌ جمال او‌ فایز است.

به چشم دل جمالش مى توان دید

که‌ چشم سر‌ در‌ ‌آن محرم نباشد

«و عجزت عن نعته اوهام الواصفین».

یعنى: ‌و‌ ‌آن خدایى که‌ عاجزند از‌ نعت ‌و‌ وصف کردن او‌ اوهام ‌و‌ عقول ‌و‌ اندیشه هاى وصف کنندگان.

چه، وصف کردن شىء به‌ صفتى، فرع معرفت ‌و‌ شناسایى ‌آن است، ‌و‌ پى بردن به‌ کنه صفات او‌ امرى است ممتنع. چه، صفات عین ذات مقدس است ‌و‌ دانستن کنه ذات امرى است که‌ ایادى ادراک ملائکه ‌ى‌ مقربین، ‌و‌ انامل فکرت انبیاى مرسلین ‌و‌ ائمه ‌ى‌ معصومین علیهم السلام، از‌ رسیدن به‌ کنگره ‌ى‌ درک آن، به‌ کوتاهى اعتراف دارند، چه جاى غیر ایشان از‌ بنى نوع انسان. ‌و‌ کفاف است شاهد بر‌ این معنى کلام بلاغت نظام خاصه ‌ى‌ انام- علیه شرائف التحیه ‌و‌ السلام- که‌ در‌ مقام اعتراف به‌ عجز ‌و‌ انکسار، بر‌ زبان معجز بیان جارى ساخته اند:

«و عجز العقول عن عرفان کنه صفته. ‌و‌ ما‌ عرفناک حق معرفتک».

و‌ در‌ حدیث شریف وارد است که: «ان الله احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار».

یعنى: به‌ درستى که‌ حضرت عزت، پنهان است از‌ نظر دانش عقول، همچنانکه از‌ دیده ‌ى‌ ظاهر پنهان است.

و‌ چنانچه به‌ چشم سر‌ مشاهده ‌ى‌ جمال او‌ ممکن نیست، به‌ دیده ‌ى‌ عقل نیز به‌ کنه حقیقت او‌ نمى توان رسید. پس‌ التفات نباید کرد به‌ کلام جمعى که‌ از‌ غایت جهل ‌و‌ ضلالت، دعوى رسیدن به‌ ‌آن مى نمایند ‌و‌ گمان مى برند که‌ وصول به‌ آن، در‌ مرتبه ‌ى‌ امکان است. بلکه سزاوار ‌آن است که‌ خاک انکار در‌ دهانشان ریزى ‌و‌ گمان مذکور را‌ مصداق (ان بعض الظن اثم) دانسته، محض کذب ‌و‌ افترا ‌و‌ عین ضلالت ‌و‌ غوایت شناسى. چه، پایه ‌ى‌ این مرتبه، بلندتر از‌ ‌آن است که‌ به‌ ‌آن توان رسید، ‌و‌ زلال این چشمه صافتر از‌ آنکه به‌ لوث ادراک بشرى آلایش پذیر تواند گردید. بلکه نهایت آنچه ادراک ارباب درک ‌و‌ تمیز به‌ ‌آن مى رسد، از‌ بدایت مرتبه ‌ى‌ کبریایى او‌ به‌ فرسخها دور است، ‌و‌ غایت آنچه نظر عمیق ‌و‌ فکر دقیق پویندگان وادى برهان درک ‌آن مى نماید، به‌ نهایت مرتبه ‌ى‌ ادراک ‌و‌ دانایى نزدیک.

آنچه پیش تو‌ غیر از‌ ‌آن ره‌ نیست غایت فهم تو‌ است الله نیست

پس‌ صفات جلال ‌و‌ جمالى که‌ بنده مباهات به‌ اثبات ‌و‌ سلب ‌آن دارد، در‌ حقیقت فراخور مرتبه ‌ى‌ ادراک ‌و‌ فهم اوست، نه صفات واقعى پروردگار. چه، پایه ‌ى‌ مرتبه ‌ى‌ کبریایى ‌و‌ کنگره ‌ى‌ عرش ذوالجلالى، رفیعتر است از‌ اتصاف به‌ امثال این صفات. چنانچه کلام بلاغت نظام امام محمد باقر علیه السلام اشعار تمام به‌ ‌آن دارد که‌ فرمود:

«کل ما‌ میزتموه باوهامکم فى ادق معانیه، فهو مخلوق مصنوع مثلکم، مردود الیکم. ‌و‌ لعل النمل الصغار تتوهم ان‌ لله تعالى زبانتین کما لها فانها تتصور ان‌ عدمهما نقصان لمن لا‌ یکونان له. هکذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالى به».

خلاصه ‌ى‌ مضمون کلام حقیقت انتظام آنکه: هر‌ یک از‌ صفات کمال که‌ توهم تمیز ‌آن کرده اید ‌و‌ در‌ نهایت دقت معنى دانسته ‌و‌ بهترین صفاتش پندارید، مخلوقى است مثل شما که‌ دست صنعت او‌ را‌ آفریده. ‌و‌ چون در‌ نسبت ‌آن به‌ پروردگار قیاس به‌ خود کرده اید، سزاوار این است که‌ همان شما به‌ ‌آن متصف باشید. ‌و‌ بسا باشد که‌ موران ریزه نیز هر‌ گاه در‌ مقام شناسایى حق درآیند، گمان برند که‌ پروردگار ایشان را‌ دو‌ شاخ است از‌ شاخهاى ایشان. چه، کمال خود را‌ در‌ ‌آن دیده اند ‌و‌ نقص خود را‌ در‌ نداشتن ‌آن دانسته اند. پس‌ معلوم شد که‌ بر‌ این قیاس است حال عقلا ‌و‌ ارباب دانش در‌ اتصاف پروردگار خود به‌ صفاتى که‌ صفات کمالش مى دانند.

پس‌ مى تواند بود که‌ مراد حضرت سیدالساجدین از‌ این فقره نفى صفات باشد از‌ ذات تعالى مجده.

«ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا».

یقال: ابتدع الامر، اذا ابتداه ‌و‌ احدثه. قاله فى المغرب. ‌و‌ فى النهایه الاثیریه: من‌ اسماء الله البدیع، ‌و‌ هو الخالق المخترع لاعن مثال سابق. کما یقال لمن صنع امرا لم یسبق الى مثله انه ابتدعه.

و‌ القدره هو التمکن من‌ ایجاد الشىء. ‌و‌ قیل: صفه یقتضى التمکن. ‌و‌ قیل: قدره الانسان هیئه بها یتمکن من‌ الفعل. ‌و‌ قدره الله عباره عن نفى العجز. ‌و‌ القادر هو الذى ان‌ شاء فعل ‌و‌ ان‌ لم یشا لم یفعل.

و‌ الخلق: مصدر بمعنى المفعول، اى: المخلوق.

یعنى: سپاس ‌و‌ ستایش ‌آن معبودى را‌ سزاست که‌ از‌ نو پدید آورد مخلوقات را‌ به‌ قدرت کامله ‌ى‌ خود ‌و‌ توانایى باهر خود، پدید آوردنى بى سبق نمونه ‌و‌ مثالى که‌ پیروى ‌آن کرده باشد. چون خالقى قبل از‌ او‌ نبوده که‌ خلق اشیا نموده باشد ‌و‌ الله سبحانه بر‌ مثال ‌آن آفریده باشد.

پس‌ تنبیه فرموده سیدالساجدین بر‌ آنکه صنایع الهى منزه است از‌ آنکه مسبوق باشد به‌ نمونه، بر‌ خلاف صنایع بشریه که‌ به‌ حصول نمى پیوندد الا بعد از‌ آنکه مرتسم شود در‌ خیال صانع صورتى از‌ مصنوع ‌و‌ مثالى از‌ او‌ تا‌ بر‌ وفق ‌آن مصنوع در‌ خارج متحقق شود.

و‌ مراد به‌ قدرت قادریت است، یعنى بودن او -سبحانه- به‌ حیثیتى که‌ صحیح باشد از‌ او‌ فعل ‌و‌ ترک. زیرا که‌ صفات او -سبحانه- عین ذات است نه زائد بر‌ ذات.

«و اخترعهم على مشیته اختراعا».

الخرع: الشق ‌و‌ الابداع. ‌و‌ استعار وصفه لایجاد الخلق ملاحظه لما یتوهم من‌ شق ظلمه العدم بنور وجودهم.

و‌ المشیه هى الاراده. ‌و‌ هى الصفه المخصصه لایجاد بعض الممکنات بالوقوع دون البعض، ‌و‌ فى بعض الاوقات دون البعض.

یعنى: ‌و‌ بیرون آورد مخلوقات را‌ بر‌ وفق خواست ‌و‌ اراده ‌ى‌ خود از‌ ظلمت عدم به‌ نور وجود، بیرون آوردنى.

و‌ بباید دانست که‌ علما خلاف کرده اند در‌ آنکه حقیقت اراده ‌ى‌ خداى تعالى که‌ صفت مخصصه ‌ى‌ اوست فعل یا‌ ترک را، به‌ وقوع چیست. حکما برآنند که‌ علم اوست به‌ وجه نظام اکمل ‌و‌ ‌آن را‌ عنایت مى نامند.

و‌ جمهور معتزله برآنند که‌ اراده ‌ى‌ فعل، علم اوست به‌ مصلحت داعیه بر‌ ایجاد، ‌و‌ اراده ‌ى‌ ترک، علم او‌ به‌ مفسده ‌ى‌ صارفه از‌ ایجاد. ‌و‌ اول را‌ داعى نام کنند ‌و‌ ثانى را‌ صارف.

و‌ بعضى معتزله برآنند که‌ اراده ‌ى‌ او‌ نابودن اوست مکره ‌و‌ مغلوب. ‌و‌ بعضى از‌ ایشان گویند که‌ اراده ‌ى‌ او‌ فعل خود را، علم اوست به‌ مصلحت، ‌و‌ فعل غیر را، امر او‌ به‌ آن.

و‌ مختار فرقه ‌ى‌ ناجیه ‌ى‌ اثناعشریه، مذهب جمهور معتزله است.

«ثم سلک بهم طریق ارادته، ‌و‌ بعثهم فى سبیل محبته».

جار ‌و‌ مجرور که‌ «بهم» بوده باشد در‌ محل نصب است به‌ آنکه مفعول «سلک» باشد. ‌و‌ این فعل متعدى به‌ نفس ‌و‌ متعدى به‌ حرف هر‌ دو‌ آمده. یقال: سلکهم ‌و‌ سلک بهم. ‌و‌ السلوک: النفاذ فى الطریق.

و‌ الطریق منصوب على الظرفیه. اى: فى طریق ارادته. و‌ فى نسخه الشیخ الکفعمى: «سلکهم فى طریق ارادته».

معنى کلام حقیقت انجام آنکه: بعد از‌ آنکه حق سبحانه ‌و‌ تعالى مخلوقات را‌ به‌ قدرت کامله ‌و‌ مشیت شامله ‌ى‌ خود بیافرید، روان ساخت ایشان را‌ در‌ راه خواست خویش- یعنى به‌ محبت ذاتى خود هدایت نمود تا‌ از‌ التفات به‌ خود ‌و‌ غیر او‌ آزاد گشته، به‌ تمامى گرفتار او‌ گردند- ‌و‌ برانگیخت ایشان را‌ در‌ راه دوستى ‌و‌ محبت خود.

و‌ مراد از‌ این محبت، محبت فطرى است که‌ در‌ همه ‌ى‌ کائنات سارى است. چنانچه قدماى حکما گفته اند که‌ قوام موجودات از‌ محبت است ‌و‌ هیچ موجودى از‌ محبتى خالى نتواند بود چنانچه از‌ وجودى ‌و‌ وحدتى خالى نباشد. ‌و‌ لهذا در‌ کیفیات جسمانیه مثل حرارت ‌و‌ برودت، انهزام از‌ ضد، محسوس مى شود، ‌و‌ از‌ طبایع جمادات ‌و‌ نباتات دفع متزاحم مترائى مى گردد، ‌و‌ از‌ عناصر میل به‌ احیاز طبیعت مشاهده مى شود، ‌و‌ در‌ افلاک خود حرکت دورى ارادى ظاهر است که‌ مبادى ‌آن عشق جوهرى عقلى است ‌و‌ شوق تشبه به‌ آن، چنانچه در‌ حکمت مقرر شده. ‌و‌ به‌ حسب ظهور انوار محبت ‌و‌ خفاى آن، اختلاف موجودات در‌ مراتب کمال ‌و‌ نقصان ظاهر مى شود. چه، محبت که‌ ظل وحدت است، مقتضى بقاى کمال است، ‌و‌ غلبه که‌ فرع کثرت است، مورث نقص ‌و‌ اختلال.

سر‌ حب ازلى در‌ همه اشیا سارى است ورنه بر‌ گل نزدى بلبل بیدل فریاد

و‌ آیه ‌ى‌ کریمه ى: (و ان‌ من‌ شىء الا یسبح بحمده ‌و‌ لکن لا‌ تفقهون تسبیحهم) از‌ ‌آن مفصح است. یعنى: نیست هیچ چیز از‌ مخلوقات مگر آنکه تسبیح مى کند خداى را، تسبیح متلبس به‌ حمد او، یعنى تنزیه مى کند او‌ را‌ از‌ سمات نقصان، ‌و‌ ستایش مى نماید به‌ صفات کمال. پس‌ همه ‌ى‌ مکونات ‌و‌ موجودات، به‌ اختلاف لغات، تسبیح الهى مى گویند، اما ‌آن را‌ نشنود ‌و‌ فهم نکند مگر عالم ربانى که‌ گوش دل او‌ گشاده بود. ‌و‌ به‌ همین زبان حصى در‌ دست حضرت رسالت پناه تسبیح گفت.

به‌ ذکرش هر‌ چه بینى در‌ خروش است دلى داند در‌ این معنى که‌ گوش است

نه بلبل بر‌ گلش تسبیح خوانى است که‌ هر‌ خارى به‌ تسبیحش زبانى است

«لا یملکون تاخیرا عما قدمهم الیه».

یعنى: مالک ‌و‌ قادر نباشند که‌ تاخیر نمایند از‌ آنچه تقدیر نموده ایشان را‌ به‌ سوى ‌آن چیز.

«و لا‌ یستطیعون تقدما الى ما‌ اخرهم عنه».

الاستطاعه: الاطاقه. قاله الجوهرى.

(یعنى:) ‌و‌ طاقت ‌و‌ توانایى ندارند که‌ پیشى گیرند به‌ ‌آن چیزى که‌ تاخیر نموده ایشان را‌ از‌ ‌آن چیز، مثل نعمتها ‌و‌ عطاها یا‌ غیر آن.

«و جعل لکل روح منهم قوتا معلوما مقسوما من‌ رزقه لا‌ ینقص من‌ زاده ناقص. ‌و‌ لا‌ یزید من‌ نقص منهم زاید».

نسخ صحیفه ‌ى‌ مکرمه در‌ این مقام مختلف است:

بعضى «روح» است -به‌ ضم را‌ ‌و‌ حاى مهمله، یعنى: امرى که‌ قوام جسد ‌و‌ حیات بدن به‌ او‌ باشد- به‌ انضمام کلمه ‌ى‌ «ذى» که‌ به‌ معنى صاحب باشد، ‌و‌ بعضى بى انضمام کلمه ‌ى‌ «ذى».

و‌ در‌ بعضى «زوج» است -به‌ زاى معجمه ‌ى‌ مفتوحه ‌و‌ جیم- یعنى صنف، نه متزاوجان.

ابن اثیر در‌ نهایه مى گوید: الاصل فى الزوج الصنف او‌ النوع من‌ کل‌ شى ء. یعنى: اصل در‌ لفظ «زوج» صنف ‌و‌ نوع است، هر‌ چیزى که‌ بوده باشد.

«و قات اهله یقوتهم قوتا ‌و‌ قیاته. ‌و‌ الاسم: القوت -بالضم- ‌و‌ هو ما‌ یقوم به‌ بدن الانسان من‌ الطعام. قاله الجوهرى فى الصحاح.

و‌ «نقص» لازم ‌و‌ متعدى هر‌ دو‌ مى آید. مى گویى تو: نقص الشىء نقصانا -از‌ باب نصر- ‌و‌ نقصته انا. ‌و‌ متعدى به‌ دو‌ مفعول نیز مى باشد. مى گویى تو: نقصته حقه. ‌و‌ از‌ این است قول خداى تعالى: (ثم لم ینقصوکم شیئا).

و‌ شیخ کفعمى در‌ حواشى جنه الامان نقل کرده از‌ بعضى علما که‌ مراد از‌ زوج اینجا خلق است، لکونه کله ازواجا- کما قال سبحانه: (و خلقناکم ازواجا) ‌و‌ قوله: (و من‌ کل‌ شىء خلقنا زوجین)- کالکفر ‌و‌ الایمان، ‌و‌ الشقاوه ‌و‌ السعاده، ‌و‌ الهدى ‌و‌ الضلاله، ‌و‌ النور ‌و‌ الظلمه، ‌و‌ اللطافه ‌و‌ الکثافه، ‌و‌ الحرکه ‌و‌ السکون، ‌و‌ الثقیل ‌و‌ الخفیف، ‌و‌ الخیر ‌و‌ الشر، ‌و‌ الذکر ‌و‌ الانثى، ‌و‌ الحق ‌و‌ الباطل، ‌و‌ الحراره ‌و‌ البروده، ‌و‌ الرطوبه ‌و‌ الیبوسه، ‌و‌ الصواب ‌و‌ الخطاء، ‌و‌ اللیل ‌و‌ النهار، ‌و‌ السماء ‌و‌ الارض، ‌و‌ البر ‌و‌ البحر، ‌و‌ الجن ‌و‌ الانس. ‌و‌ الوتر هو الله وحده.

و‌ فى کلمات الحکماء: کل‌ ممکن زوج ترکیبى. ‌و‌ اقله ان‌ یحلله العقل الى ماهیه ‌و‌ وجود.

یعنى: ‌و‌ گردانید مر هر‌ صاحب حیاتى از‌ مخلوقات -یا: مر هر‌ صنفى یا‌ نوعى از‌ مخلوقات -(را) قوتى معلوم- یعنى طعامى که‌ قوام بدن او‌ به‌ ‌آن بوده باشد- بخش کرده شده که‌ از‌ براى او‌ مقدر شده از‌ رزق خویش که‌ کم نمى تواند کرد کم کننده اى ‌آن کسى را‌ که‌ او‌ زیاد کرده، ‌و‌ زیاد نمى تواند کرد زیادکننده اى ‌آن کسى را‌ که‌ او‌ کم کرده.

یعنى رازق بى منت -عمت عطیاته- روزى بندگان خود را‌ برایشان قسمت نموده ‌و‌ نصیب هر‌ کس فراخور مرتبه ‌و‌ حال او‌ تعیین نموده. پس‌ باید که‌ هیچ کس از‌ جاده ‌ى‌ پرهیزکارى قدم بیرون ننهد ‌و‌ پرده ‌ى‌ ناموس شریعت را‌ به‌ ناخن معصیت ندرد به‌ جهت زیادتى روزى خود، که‌ آنچه مقسوم شده ‌و‌ مقدر گشته، به او‌ عاید مى شود از‌ وجه حلال.

و‌ بباید دانست که‌ جمهور اشاعره بر‌ ‌آن رفته اند که‌ رزق اعم است از‌ حلال ‌و‌ حرام ‌و‌ مى گویند: هر‌ چه ذى حیات از‌ ‌آن انتفاع مى یابد- خواه انتفاع مذکور به‌ اکل ‌و‌ شرب باشد ‌و‌ خواه به‌ نحو دیگر- رزق است. ‌و‌ بعضى از‌ ایشان مخصوص داشته اند به‌ ماکول ‌و‌ مشروب ‌و‌ غیر ‌آن را‌ رزق نمى دانند.

و‌ معتزله که‌ اصول کلام شیعه اغلب موافق مذهب ایشان است، اتفاق دارند بر‌ آنکه حرام رزق نیست ‌و‌ رزق چیزى است که‌ صحیح باشد انتفاع حیوان از‌ آن، ‌و‌ کسى را‌ نرسد که‌ او‌ را‌ از‌ ‌آن انتفاع منع نماید.

همچنانکه سلطان اعاظم محققین خواجه نصیرالدین طوسى در‌ متن تجرید مى فرماید که: الرزق ما‌ صح الانتفاع به‌ ‌و‌ لم یکن لاحد منعه منه.

پس‌ حرام رزق نباشد. ‌و‌ این انتفاع اعم از‌ ‌آن است که‌ بر‌ وجه اکل ‌و‌ شرب باشد یا‌ بر‌ وجه دیگر. ‌و‌ استدلال کرده اند بر‌ مطلب خود به‌ حدیث نبوى صلى الله علیه ‌و‌ آله که‌ فرمودند در‌ حجه الوداع:

«الا ان‌ روح الامین نفث فى روعى انه لا‌ یموت نفس حتى یستکمل رزقها. فاتقوا الله ‌و‌ اجملوا فى الطلب. ‌و‌ لا‌ یحملنکم استبطاء شى ء من‌ الرزق ان‌ تطلبوه بشى ء من‌ معصیه الله. فان الله تعالى قسم الارزاق بین خلقه حلالا ‌و‌ لا‌ یقسمها حراما»- الحدیث، که‌ صریح است در‌ اختصاص رزق به‌ حلال ‌و‌ عدم صحت اطلاق بر‌ حرام.

و‌ همچنین کلام سیدالساجدین نیز دال است بر‌ مطلب ایشان، همچنانچه مخفى نیست.

«ثم ضرب له فى الحیاه اجلا موقوتا، ‌و‌ نصب له امدا محدودا یتخطا الیه بایام عمره، ‌و‌ یرهقه باعوام دهره».

مطرزى در‌ کتاب مغرب اللغه مى گوید: قالوا: ضرب فى ماله سهما، اى: جعل ‌و‌ على ذا قوله: لا‌ یضرب للموصى له فیما زاد على الثلث، على حذف المفعول: کانه قیل،: لا‌ یجعل له شیئا فیه.

و‌ الاجل -محرکه- یطلق على المده ‌و‌ منتهاها. فیقال العمر الانسان، ‌و‌ للموت الذى به‌ ینتهى، قال:

کل‌ حى مستکمل مده العمر ‌و‌ مودها لک اذا انتهى اجله

«موقوتا»، اى: محدودا. قال المطرزى فى المغرب: قالوا: وقت الله الصلاه وقتها، اى: بین وقتها ‌و‌ حدده. ثم قیل لکل محدود: موقوت.

و‌ الامد: الغایه.

«یتخطا» اصله من‌ المعتل، لامن المهموز. لانه من‌ الخطوه ‌و‌ هى ما‌ بین القدمین. فالهمزه منقلبه عن حرف العله لا‌ اصلیه ‌و‌ ثمرتها التنبیه على تضمین معنى الخطاء. ‌و‌ المعنى: یتخطى الیه بایام عمره متخطیا، اى: من‌ غیر تعمد ‌و‌ قصد.

و‌ رهق، یرهق -بکسر العین فى الماضى ‌و‌ فتحها فى المضارع- رهقا، اى دنا منه. ‌و‌ منه قولهم: راهق الغلام، اذا قارب البلوغ. فشبه- علیه السلام- الامتداد الزمانى للعمر بالامتداد المسافى، ‌و‌ الایام بالخطوات، ‌و‌ الاعوام بالمنازل. فکان منه الى الاجل المعهود مسافه ‌و‌ بعدا یتوجه الیه ‌و‌ یسلکه ‌و‌ یسافر الیه بایام عمره ‌و‌ جعل کل‌ یوم من‌ ایام عمره خطوه یمشى الیها ‌و‌ کل‌ عام له بمنزله منزل من‌ منازل دهره یقرب منه الى الامد المعلوم عنده. فانظر الى هذا الکلام الدقیق الانیق.

و اعوام جمع عام ‌و‌ هو السنه. ‌و‌ الدهر هو الزمان.

یعنى: بعد از‌ آنکه حضرت پروردگار- جلت نعماوه- قسمت ارزاق هر‌ ذى حیاتى فرموده، گردانیده از‌ براى زندگانى هر‌ یک از‌ این افراد حیوان مدتى معین، ‌و‌ به‌ پاى کرده غایتى معین که‌ این حرکت روزها که‌ در‌ سرعت مرور است به‌ جاى گامهایى است که‌ به‌ سوى ‌آن غایت مى شتابد، ‌و‌ این گردش سالها نزدیک سازنده ‌ى‌ اوست به‌ ‌آن غایت.

پس‌ این کلام دقیق رشیق تنبیه است که‌ مرگ سریع السیر است به‌ جانب شما. ‌و‌ تشبیه فرموده امتداد زمانى عمر را‌ به‌ امتداد مسافى، ‌و‌ روزها را‌ به‌ گامها، ‌و‌ سالها را‌ به‌ منزلها.

در‌ کلمات بلاغت غایات که‌ منسوب است به‌ امیرالمومنین ‌و‌ سید الموحدین على بن‌ ابیطالب نیز این معنى وارد است به‌ عبارات مختلف. اول آنجا که‌ فرموده اند:

«الناس سفر. ‌و‌ الدنیا دار ممر لا‌ دار مقر. ‌و‌ بطن امه مبدا سفره. ‌و‌ الاخره مقصده. ‌و‌ زمان حیاته مقدار مسافته. ‌و‌ سنوه منازله. ‌و‌ شهوره فراسخه. ‌و‌ ایامه ‌و‌ انفاسه خطاوه.» انتهى کلامه.

دیگر در‌ طى وصیتى که‌ به‌ امام حسن فرموده اند مى فرماید:

«و اعلم- یا‌ بنى- ان‌ من‌ کانت مطیته اللیل ‌و‌ النهار، فانه یسار به‌ ‌و‌ ان‌ کان واقفا، ‌و‌ یقطع المسافه ‌و‌ ان‌ کان مقیما ‌و‌ ادعا».

«حتى اذا بلغ اقصى اثره ‌و‌ استوعب حساب عمره، قبضه الى ما‌ ندبه الیه من‌ موفور ثوابه، او‌ محذور عقابه».

اقصى الشىء: نهایته. ‌و‌ الاثر هنا بمعنى الاجل. ‌و‌ سمى به‌ لانه یتبع العمر. قال زهیر:

و المرء ما‌ عاش ممدود له امل

لا‌ ینتهى العمر حتى ینتهى الاثر

و‌ الاستیعاب بمعنى الشمول. ‌و‌ فى الحدیث: «فى الانف اذا استوعب جدعه الدیه» اذا لم یترک منه شى ء.

و‌ حسبته احسبه -بالضم- حسبا ‌و‌ حسابا، اذا عددته. ‌و‌ المعدود محسوب.

و‌ العمر بضم العین ‌و‌ المیم معا -‌و‌ روى بسکون المیم- هنا مصدر عمر الرجل -بالکسر- یعمر عمرا ‌و‌ عمرا- على غیر قیاس. لان قیاس مصدره التحریک- اى: عاش زمانا طویلا. قاله الجوهرى فى کتاب الصحاح. ‌و‌ انما قال: «على غیر قیاس» لان الغالب فى فعل اذا کان لازما- نحو فرح- ان‌ یجى ء مصدره على فرح- بفتح العین- کما قاله ابن الحاجب فى کتابه المسمى بالشافیه.

و‌ «عمر» به‌ ضم عین ‌و‌ ضم میم ‌و‌ سکون آن، هر‌ دو‌ روایت شده در‌ این مقام، ‌و‌ معنى ‌آن زندگانى دنیاست.

و‌ ندبه الى الامر: دعاه له.

«موفور ثوابه»، اى: ثوابه الموفور. ‌و‌ «محذور عقابه»، اى: عقابه المحذور.

یعنى: تا‌ هنگامى که‌ رسید نهایت زمان حیات او‌ (و) نماند از‌ شماره ‌ى‌ زندگانى او‌ چیزى، فراگرفت او‌ را‌ به‌ سوى درگاه کبریاى خود به‌ جهت آنچه خوانده بود او‌ را‌ به‌ جهت ‌آن از‌ پاداش دادن بسیار خود -که‌ ‌آن جنات ‌و‌ نعیم است- مر محسنین را‌ یا‌ از‌ عقوبت خود -که‌ ‌آن نیران ‌و‌ عذاب است- که‌ سزاوار است که‌ حذر کرده شود از‌ آن، مر مسیئین را. چنانچه نص تنزیل از‌ ‌آن مفصح است که:

(لیجزى الذین اساووا بما عملوا) اى: بعقاب ما‌ عملوا من‌ السوء، او‌ بمثله، او‌ بسبب ما‌ عملوا من‌ السوء (و یجزى الذین احسنوا بالحسنى) اى: بالمثوبه الحسنى ‌و‌ هو الجنه. ‌و‌ الحسنى تانیث الاحسن.

(یعنى) که‌ تا‌ جزا دهد آنان که‌ بدکردارند به‌ عقوبت آنچه عمل کردند از‌ بدیها، که‌ ‌آن عذاب نیران است، ‌و‌ جزا دهد آنان که‌ نیکوکارند به‌ مثوبت نیکو که‌ ‌آن نعمتهاى بهشت است.

«عدلا منه، تقدست اسماوه ‌و‌ تظاهرت آلاوه».

«عدلا» اما صفه لمصدر محذوف، اى: جزى جزاء عدلا، او‌ مفعول لاجله، اى: لیجزى الذین اساووا بما عملوا للعدل، ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى للعدل.

«تقدست اسماوه»، اى: طهرت اسماوه عما یوجب النقص.

و‌ التظاهر: الترادف ‌و‌ التعاون.

و‌ الالاء: النعم. واحدها: الا بالفتح ‌و‌ القصر. ‌و‌ قد تکسر الهمزه.

یعنى: این پاداش ‌و‌ جزا، جزایى است عدل از‌ حق سبحانه ‌و‌ تعالى که‌ مقدس ‌و‌ منزه است اسماى حسناى او‌ از‌ چیزى که‌ موجب نقص بوده باشد، ‌و‌ مترادف است نعمتهاى او- یعنى یکى از‌ پى دیگرى نازل مى شود ‌و‌ بعضى مددکار بعضى اند.

«لا یسال عما یفعل»، لعظمته ‌و‌ قوه سلطانه ‌و‌ تفرده بالالوهیه ‌و‌ السلطنه الذاتیه.

«و هم یسالون»، لانهم مملوکون مستعبدون. ‌و‌ الضمیر للعباد.

یعنى: «پرسیده نمى شود خداى تبارک ‌و‌ تعالى از‌ آنچه مى کند، ‌و‌ حکم مى کند بر‌ بندگان خود». جهت آنکه یگانه است در‌ الوهیت ‌و‌ تسلط ذاتى ‌و‌ عظمت ‌و‌ بزرگى مالکیت دارد، پس‌ که‌ را‌ یاراى آنکه در‌ مقام توبیخ به‌ سوال درآید، یا‌ به‌ سبب آنکه هر‌ چه کند عین حکمت ‌و‌ صواب است. «و بندگان مسوول شوند از‌ آنچه مى کنند». جهت آنکه مملوک ‌و‌ بنده اند ‌و‌ مملوک ‌و‌ بنده را‌ ناچار ‌آن است که‌ گفتار ‌و‌ کردار خود را‌ با‌ مالک ‌و‌ صاحب راست کند ‌و‌ از‌ عهده ‌ى‌ ‌آن بیرون آید.

شرح صحیفه (مدرسی)

و کان ‌من‌ دعائه علیه السلام اذا ابتدا بالدعاء بداء بالتحمید لله ‌عز‌ ‌و‌ ‌جل‌ ‌و‌ الثناء علیه:

اللغه:

«حمد»: ثناء کردن ‌به‌ زبان لکن بازاء صفات اختیاریه ‌که‌ ‌در‌ محمود هست ‌و‌ اگر بازاء صفات ذاتیه ‌ى‌ قهریه باشد ‌او‌ ‌را‌ مدح گویند بلى ‌آن‌ صفات اختیاریه ‌که‌ ‌به‌ اعتبار ‌او‌ صدق حمد شود اعم است ‌که‌ ‌به‌ ازاء نعمت باشد ‌یا‌ غیر آن.

«اول»: افعل تفضیل است اگر ‌چه‌ مستعمل ‌در‌ غیر ‌او‌ ‌هم‌ شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفته اند اصل اول اوءل بود ‌من‌ وءل تبدیل همزه بواو ‌شد‌ ‌بر‌ خلاف قیاس ‌یا‌ اصل ‌او‌ اوول بود قلب همزه بواو ‌شد‌ ‌و‌ ادغام شد، الف لام ‌در‌ الحمد احتمال ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ جنسیت ‌و‌ استغراق ‌را‌ دارد بلکه ابلغ استغراقست زیرا ‌که‌ افاده کند ‌که‌ ثناء ‌هر‌ محمود بواسطه ‌ى‌ صفات اختیاریه ‌او‌ راجع ‌به‌ خداست زیرا ‌که‌ ‌هر‌ غیر ‌او‌ اثر صنع ‌او‌ است ‌پس‌ ‌هر‌ غیر بالواسطه راجع بذات مقدس ‌او‌ است.

شرح:

یعنى ثناء مختص ‌به‌ ذات بارى است ‌که‌ این صفت دارد ‌که‌ مقدم است ‌بر‌ ‌هر‌ شىء بدون اینکه شىء ‌بر‌ ‌او‌ مقدم شود ‌و‌ عقب ‌و‌ آخر ‌هر‌ شىء بدون اینکه شىء ‌بر‌ ‌او‌ موخر شود ‌و‌ عقب ‌او‌ باشد ‌و‌ این مطلب کنایه است ‌از‌ اینکه ذات پاک ‌او‌ صفت تبدل ‌و‌ تغیر ‌در‌ ‌او‌ نیست چنانکه ‌در‌ غیر واجب است.

بعباره اخرى ‌هر‌ مسبوق بغیر ‌و‌ سابق بغیر صفات ‌او‌ صفات تغیر است مگر اینکه سابق باشد بلا مسبوق ‌و‌ سابق ‌به‌ غیر، ‌از‌ حضرت ابوعبدالله علیه الصلوه ‌و‌ السلام سئوال ‌از‌ قول خداوند تعالى: ‌«هو‌ الاول ‌و‌ الاخر» نمودند فرمود: چیزى نیست مگر اینکه هلاک ‌مى‌ شود ‌و‌ متغیر ‌مى‌ شود ‌به‌ غیر ‌و‌ زوال عارض ‌و‌ داخل ‌او‌ ‌مى‌ شود مگر ذات بارى ‌او‌ زایل نشده ‌و‌ نمى شود ‌از‌ حالت واحده، اوست اول ‌هر‌ چیزى ‌او‌ است آخر ‌هر‌ شىء صفات ‌و‌ اسماء ‌و‌ علامات ‌او‌ متغیر نمى شود همچنانکه غیر ‌او‌ مختلف ‌در‌ صفات ‌و‌ علامات ‌مى‌ شود مثل انسان اول ‌او‌ خاک بعد گوشت بعد خون گاهى خاکستر ‌و‌ همچنین خرما ‌از‌ اول امر ‌او‌ ‌تا‌ ‌به‌ مرتبه ‌ى‌ تمریت برسد ذات بارى منزه هست ‌از‌ این تغییرات.

شرح:

یعنى کوتاه است چشمهاى بینندگان ‌از‌ دیدن ‌او‌. تعبیر ‌به‌ قصر دون عجز ‌از‌ براى دفع توهم خلاف مقصود است زیرا ‌که‌ عجز دلالت ‌بر‌ امکان رویت ‌مى‌ کند لکن مانع دارد ‌از‌ وقوع ‌به‌ خلاف قصور ‌و‌ کوتاهى ‌و‌ ‌آن‌ دلالت ‌مى‌ کند ‌بر‌ عدم قابلیت ‌او‌ مر رویت ‌را‌ ‌و‌ این مطلب ‌حق‌ است زیرا ‌که‌ مرئى واقع شدن محتاج است ‌به‌ شروط تسعه مثل اینکه مرئى ‌در‌ جهت مقابله رائى باشد ‌و‌ مثل اینکه بیننده ‌را‌ قوه باصره سالم باشد ‌و‌ مثل اینکه مرئى ‌در‌ کمال صغارت نباشد ‌که‌ قابل نباشد ‌از‌ جهت دیدن ‌و‌ مثل اینکه ذى لون باشد ‌و‌ مثل اینکه ‌در‌ نهایت دورى ‌و‌ نهایت نزدیکى نباشد ‌و‌ غیر ذلک اگر ذات بارى العیاذ بالله دیده شود باید ‌در‌ جهتى ‌از‌ جهات باشد بودن ‌در‌ جهت ‌از‌ خواص حادث است ‌و‌ ‌او‌ منزه است ‌از‌ حدوث والا بارى نشاید باشد ‌و‌ تعبیر ‌به‌ اوهام دون عقول دلالت ‌بر‌ کمال عجز ‌و‌ احصاء وصف موصوفست زیرا ‌که‌ تصرفات قوه ‌ى‌ ‌و‌همیه ازید است ‌از‌ قوه ‌ى‌ عقلیه ‌و‌ مع ذلک نمى تواند احصاء کند قطره ‌ى‌ ‌از‌ قطرات بحار اوصاف ‌او‌ را.

شرح:

یعنى کوتاه است چشم بینندگان ‌از‌ دیدن ‌او‌ ‌و‌ عاجز است قوه ‌ى‌ وهمیه ‌ى‌ مردمان ‌و‌ وصف کنندگان ‌از‌ صفت او.

بیان:

امام عالى مقام علیه الصلوه ‌و‌ السلام تعبیر فرمود ‌در‌ فقره ‌ى‌ ثانیه عن نعته دون احصاء نعته ‌با‌ وجود اینکه بعضى ‌از‌ صفات ‌او‌ جلت عظمته ‌در‌ زبان مردم شایع ‌و‌ هویدا است ‌سر‌ این تعبیر آنست ‌که‌ همچنانکه ذات ‌او‌ معلوم نیست صفات ‌او‌ ‌هم‌ معلوم نیست ‌و‌ لذا قدرت ‌بر‌ نعت ‌او‌ نیست ‌و‌ الان بعضى ‌از‌ صفات ‌که‌ ‌در‌ السنه جارى شود ‌از‌ بابت اذن ‌او‌ است ‌بر‌ این ‌نه‌ ‌به‌ فهم ما، ‌و‌ نعم ‌ما‌ قال المثنوى:

این ثناى ‌حق‌ ‌تو‌ ‌از‌ رحمت است چون نماز استحاضه رخصت است

ابتداع ‌و‌ بدعت کار تازه کردن یعنى کارى کند ‌که‌ دیگران نکرده باشند مثل اینکه ‌بى‌ نقش ‌و‌ ‌بى‌ مثال ‌و‌ ‌بى‌ ماده شىء ‌را‌ ‌از‌ کتم عدم ‌به‌ وجود آورد، ‌و‌ براى خاطر همین مطلب است ‌که‌ ذات مقدس ‌او‌ ‌را‌ نداء کند ‌به‌ ‌یا‌ مبدع.

اختراع یعنى ایجاد کردن شاید ‌که‌ این اعم باشد ‌از‌ ابتداع مشیت ‌آن‌ شاء ‌به‌ معنى خواستن ‌و‌ اراده.

شرح:

یعنى ابداع ‌و‌ ایجاد ‌و‌ کار تازگى کرده است ‌به‌ سبب قدرت خود مخلوق ‌را‌ ایجاد کرد ‌و‌ ایجاد کرد مردم ‌را‌ ‌بر‌ مشیت خود ایجاد کردنى.

بیان:

در‌ تعدیه ابتداع بباء ‌و‌ اختراع بعلى ‌و‌ منشاء اول قدرت ‌که‌ صفت ذات است ‌و‌ ثانى مشیت ‌که‌ صفت فعل است شاید دلالت کند ‌بر‌ اخصیت ابتداع یعنى ‌او‌ عبارت باشد ‌از‌ ‌بى‌ ماده ‌و‌ اصل خلقت کردن.

اللغه:

سلوک: ‌به‌ معنى دخول یقال سلکته ‌اى‌ دخلته.

بعث: ‌به‌ معنى فرستادن ‌و‌ برانگیزانیدن، اراده ‌و‌ محبت ‌در‌ لغت ‌به‌ معنى میل نفس ‌و‌ دوست داشتن ‌و‌ این ‌دو‌ صفت ‌از‌ صفات بشر است لکن اسناد این ‌دو‌ صفت ‌به‌ ذات بارى ‌به‌ اعتبار ‌دو‌ معنى دیگر است.

اما اراده یعنى دانستن باشیاء على الوجه الاکمل ‌و‌ الاتم.

‌و‌ اما محبت: انعام ‌بر‌ مخلوقست ‌هر‌ ‌که‌ هست ‌به‌ حسب حال ‌و‌ استعداد ‌او‌

شرح:

یعنى داخل کرد ایشان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌ى‌ خود ‌به‌ عباره اخرى داخل ‌در‌ وجود کرد ‌هر‌ مخلوق ‌را‌ ‌به‌ حسب اصلح ‌و‌ اکمل ‌و‌ اتم بحال ‌او‌ ‌در‌ وجود، فرستاد ایشان ‌را‌ ‌در‌ راه انعام خود یعنى ایشان ‌را‌ ‌از‌ عدم ‌به‌ وجود آورد، اعطاء وجود ‌بر‌ قوالب معدومه یکى ‌از‌ راههاى محبت ‌و‌ انعام ‌او‌ است ‌که‌ اینها ‌را‌ ‌که‌ خلقت کرد شبهه ‌ى‌ نیست ‌که‌ مرتب ‌در‌ وجود هستند مثلا خلقت زید ‌در‌ هزار سال قبل ‌و‌ خلقت عمرو بعد ‌از‌ هزار سال ‌هر‌ ‌یک‌ اصلح ‌و‌ اکمل است ‌به‌ حال خلقت ‌او‌ ‌در‌ همان وقت ‌که‌ خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده ‌به‌ معنى مذکور شده ‌پس‌ این مخلوق آقائى ‌و‌ مولائى ندارد تاخیر ‌از‌ زمانى ‌که‌ خداى مقدم کرده است ایشان ‌را‌ ‌به‌ سوى ‌او‌ ‌و‌ توانائى ندارند ‌که‌ پیشى بگیرند ‌به‌ سوى زمانى ‌که‌ خداوند عقب انداخت ایشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ زمان، ‌به‌ عبارت اخرى مالک نیستند مقدم ‌را‌ موخر کنند ‌و‌ موخر ‌را‌ مقدم.

قال الله تعالى: «عنت الوجوه للحى القیوم» بدانکه ‌در‌ فقره ‌ى‌ اولى تعبیر بلایملکون ‌و‌ ‌در‌ ثانیه بلایستطیعون شاید ‌از‌ باب تفنن ‌در‌ عبارت ‌که‌ نوعى ‌از‌ بلاغت است باشد.

توضیح:

بعضى ‌از‌ افاضل ‌از‌ براى این فقره معانى دیگر ‌هم‌ کرده اند مثل اینکه تغییر احکام ‌در‌ اوقات ‌که‌ قرار داده شده است بدهند نمى توانند، ‌و‌ این ‌در‌ کمال بعد است زیرا ‌که‌ عصاه ‌و‌ فسقه ‌به‌ حسب دواعى خودشان تبدیل ‌و‌ تغییر ‌مى‌ دهند ‌و‌ لفظ ثم ‌نه‌ اینکه ‌از‌ براى رتبه ‌و‌ تاخیر زمانى باشد بلکه بیان ‌و‌ تفسیر باشد ‌از‌ براى ابتداع ‌و‌ اختراع دلالت ‌مى‌ کند ‌بر‌ این مقاله لفظ ثم ‌در‌ بعضى ‌از‌ فقرات بعد.

اللغه:

«جعل»: ‌از‌ براى ‌او‌ معانى عدیده است گاه استعمال ‌مى‌ شود ‌به‌ معنى طفق ‌و‌ صار ‌در‌ این مقام لازم است ‌و‌ ‌در‌ مرتبه ‌ى‌ دیگر ‌به‌ معنى اوجد ‌در‌ این وقت متعدى است ‌به‌ ‌یک‌ مفعول ‌و‌ ‌در‌ مرتبه ‌ى‌ سیم ‌به‌ معنى صیرورت ‌در‌ این وقت متعدى ‌به‌ ‌دو‌ مفعولست ‌و‌ مقام ‌از‌ قبیل سیم است.

روح: عبارت است ‌از‌ ‌آن‌ چیزیکه حرکت متحرک ‌به‌ ‌او‌ است یعنى زندگانى بنابراین نسخه حاجت دارد ‌به‌ حذف مضاف یعنى صاحب روح ‌و‌ ‌در‌ بعضى ‌از‌ نسخ بدل روح زوج بزاء معجمه ‌به‌ معنى جفت ‌و‌ نوع ‌و‌ انیس ‌و‌ قرین.

قوت: یعنى خوردنى.

رزق: ‌به‌ معنى روزى ‌و‌ ‌او‌ ‌به‌ معنى قوت ‌یا‌ قریب ‌او‌ است.

الترکیب:

من‌ زاد ‌و‌ ‌من‌ نقص مفعول ‌به‌ است مقدم ‌بر‌ فاعل شده است ‌که‌ ناقص ‌و‌ زاید باشد.

شرح:

یعنى گردانیده است ‌از‌ براى ‌هر‌ صاحب روح ‌از‌ مخلوق قوت معلوم مقسوم ‌از‌ روزى خود ‌کم‌ نمى کند ‌کم‌ کننده ‌ى‌ کسى ‌را‌ ‌که‌ خدا زیاد کرده است ‌و‌ زیاد نمى کند زیادکننده ‌ى‌ کسى ‌را‌ ‌که‌ خداى ‌کم‌ کرده است ‌به‌ عباره اخرى اگر مقدر اوضیق معیشت باشد دیگرى قادر نیست ‌که‌ مبدل ‌به‌ سعه کند ‌و‌ همچنین عکس.

توضیح حال ‌و‌ دفع اشکال آیات ‌و‌ روایات ‌به‌ ‌حد‌ تواتر است، ‌که‌ ارزاق مقسوم است ‌هر‌ ‌که‌ ‌از‌ جهت ‌او‌ رزقى مقدر است ‌نه‌ زیاد ‌از‌ ‌آن‌ ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌نه‌ ‌کم‌ ‌و‌ امر ‌در‌ ید قدرت ‌او‌ است ‌و‌ روزى ‌از‌ قبل ‌او‌ نازل شود ‌به‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌به‌ حسب فراخور حال او.

‌و‌ ایضا ‌در‌ بعضى ‌از‌ آیات وارد است ‌که‌ ‌بر‌ خدا حتم است ‌و‌ لازم، ‌که‌ روزى مخلوق خود بدهد ‌پس‌ طلب ‌آن‌ کردن بعد ‌از‌ التزام خداى ‌بى‌ نفع ‌و‌ دعاء ‌و‌ الحاح ‌به‌ جانب ‌او‌ کردن عبث خواهد بود.

جواب عرفانى ‌آن‌ این است ‌که‌ گوئیم ‌که‌ ‌آن‌ قدرى ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ بستگى دارد یعنى بقاء قوه ‌ى‌ حیوه بدون ‌آن‌ نخواهد ‌شد‌ ‌بر‌ حضرت احدیت لازم ‌و‌ زاید ‌بر‌ این حاجت ‌به‌ کسب ‌و‌ دعاء دارد چنانکه ‌بر‌ این مقاله وجدان شهادت دهد، ‌و‌ جواب تحقیقى ‌آن‌ است ‌که‌ چنانکه این آیات ‌و‌ روایات وارد است آیات ‌و‌ روایات ‌در‌ تحصیل کسب ‌هم‌ وارد است حتى ‌در‌ بعضى وارد است ‌که‌ ‌از‌ ‌ما‌ نیست کسى ‌که‌ کسب نکند ‌در‌ روایت على ‌بن‌ عبدالعزیز وارد است ‌که‌ امام عالى مقام جعفر ‌بن‌ محمد علیه السلام ‌به‌ ‌او‌ گفت: ‌چه‌ ‌مى‌ کند عمر ‌بن‌ مسلم عرض کردم فداى ‌تو‌ شوم مشغولست ‌به‌ عبادت کردن ‌و‌ ترک تجارت، فرمود: واى ‌بر‌ ‌او‌ نفهمید ‌که‌ تارک طلب تجارت دعاء ‌او‌ مستجاب نمى شود، جماعتى ‌در‌ زمان حضرت رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله بعد ‌از‌ اینکه آیه ‌ى‌ ‌«و‌ ‌من‌ یتق الله یجعل له مخرجا ‌و‌ یرزقه ‌من‌ حیث لایحتسب» نازل ‌شد‌ درهاى خانهاى خود ‌را‌ بستند ‌و‌ مشغول شدند ‌به‌ عبادت کردن ‌و‌ گفتند ‌که‌ خدا کفالت رزق ‌ما‌ کرد این مطلب ‌بر‌ حضرت رسول صلى الله علیه ‌و‌ آله رسید حضرت عقب ایشان فرستاد ‌و‌ فرمود: ‌چه‌ باعث ‌شد‌ شما ‌را‌ ‌به‌ سوى این کارى ‌که‌ ‌مى‌ کنید؟ عرض کردند ‌یا‌ رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله خدا ‌که‌ کفیل ارزاق باشد ‌پس‌ ‌ما‌ روى ‌به‌ عبادت آوردیم فرمود: ‌هر‌ ‌که‌ این عمل ‌را‌ کند دعاى ‌او‌ مستجاب نمى شود لازم است ‌بر‌ شما کسب ‌و‌ تجارت، ‌و‌ قصه ‌ى‌ داود على نبینا ‌و‌ آله ‌و‌ علیه السلام معروفست ‌در‌ بعضى ‌از‌ روایات وارد است ‌که‌ عبادت هفتاد جزء دارد ‌از‌ همه بالاتر کاسبى کردن است ‌پس‌ ‌در‌ جواب گوئیم: اما رزق ‌از‌ جانب خداى تعالى است ‌و‌ خالق ارزاق ‌بر‌ ‌او‌ لازم است ‌که‌ ‌از‌ جهت مخلوق خود خوردنى خلق نماید ‌و‌ الا خلاف عدلست اما سعه ‌و‌ ضیق ‌به‌ حسب مقتضیات ‌و‌ موانع است اما قسمت ارزاق ‌از‌ قبل ‌او‌ است یعنى ‌در‌ نزد خود ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌که‌ رزقى ‌به‌ حسب استعداد ‌او‌ قرار داده است لکن زیاده ‌و‌ نقصان ‌مى‌ شود ‌به‌ واسطه ‌ى‌ اطاعت ‌و‌ عصیان ‌و‌ شاید ‌به‌ حسب دعا ‌و‌ ترک دعا ‌هم‌ بشود ‌و‌ بالجمله منافات ‌ما‌ بین ‌دو‌ صفت ‌از‌ اخبار ‌و‌ آیات نیست.

تتمیم:

نزاعى است ‌ما‌ بین معتزله ‌و‌ اشاعره ‌که‌ روزى حرام ‌مى‌ تواند بشود ‌یا‌ آنکه روزى منحصر است ‌به‌ حلال؟ فرقه ‌ى‌ اولى ‌را‌ اعتقاد ‌بر‌ ‌آن‌ است ‌که‌ حرام روزى نمى شود زیرا ‌که‌ خداى منع ‌از‌ انتفاع ‌به‌ حرام کرده است ‌پس‌ چگونه حرام رزق ‌مى‌ شود علاوه اسناد روزى دادن ‌را‌ ‌به‌ خود ‌مى‌ دهد چگونه حرام منسوب ‌به‌ ‌او‌ ‌مى‌ شود .

اشعریه ‌را‌ اعتقاد ‌بر‌ ‌آن‌ است ‌که‌ حرام رزق ‌مى‌ شود ‌و‌ الا کسى ‌که‌ ‌در‌ طول عمر خود حلال نخورد باید مرزوق نشود ‌و‌ هذا باطل ‌و‌ قطعا قول اشعرى خالى ‌از‌ قوت نیست زیرا ‌که‌ خداى تعالى ‌ما‌ یوکل ‌را‌ خلقت کرد کسى ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بخورد ‌به‌ ‌هر‌ وجه ‌مى‌ گویند روزى خدا ‌را‌ خورده است.

اللغه:

لفظ «ثم» ‌از‌ براى مجرد تفاوت این ‌دو‌ حالت هست ‌نه‌ ‌از‌ براى تاخیر زمانى.

ضرب: ‌به‌ معنى زدن ‌و‌ نصب کردن ‌و‌ قرار دادن.

حیوه: زندگانى.

اجل: ‌به‌ تحریک مدت قرار دادن ‌و‌ این ‌در‌ مقابل تعجیل است.

موقوت: یعنى وقت قرار داده شده.

امد: زمانیکه ‌به‌ نهایت رسیده باشد.

خطوه: گام زدن ‌و‌ رفتن.

رهق: فرو گرفتن یقال رهقه ‌اى‌ غشیه.

اعوام: جمع عام ‌به‌ معنى سال دهر، روزگار، عمر بضم العین جمع عمر یعنى بقاء اقصا الشىء نهایته،

اثر: جاى پاى.

الترکیب:

موقوتا ‌و‌ محدودا ‌دو‌ صفت هستند ‌از‌ براى ‌دو‌ موصوف، ‌و‌ غرض ‌از‌ ایشان تخصیصا زیرا ‌که‌ اجل مطلق زمان قرار دادن ‌و‌ امد مطلق نهایت ‌و‌ این ‌دو‌ صفت آورده ‌شد‌ ‌که‌ دلالت کند ‌که‌ ‌آن‌ زمان ‌از‌ براى ‌او‌ وقت قرار داده ‌شد‌ ‌که‌ توهم جهل ‌در‌ ‌آن‌ نشود ‌و‌ همچنین ‌در‌ امد.

شرح:

یعنى ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ قرار داد ‌از‌ براى ‌آن‌ روح ‌در‌ زندگانى ‌آن‌ زمان معین ‌و‌ نصب کرد ‌از‌ براى ‌آن‌ روح زمانى ‌که‌ آخر ‌آن‌ معلوم است ‌به‌ این معنى ‌که‌ زیاد ‌و‌ ‌کم‌ نمى شود قدم ‌و‌ گام ‌به‌ سوى ‌او‌ نهد ‌در‌ ایام بقاء خود ‌و‌ فروگیرد ‌آن‌ زمان ‌را‌ ‌در‌ سنوات ‌و‌ سالهاى روزگار خود ‌تا‌ اینکه برسد روح ‌به‌ آخر جائى ‌که‌ قدم بایست نهد یعنى دیگر جاى اثر قدم ‌از‌ براى ‌او‌ نیست ‌و‌ استیعاب کند حساب عمرش ‌را‌ دیگر زمان ‌از‌ براى بقاى ‌او‌ نیست.

دفع شبهه:

از‌ این فقره معلوم ‌مى‌ شود ‌که‌ اجل ‌هر‌ ‌که‌ اجل مسمى است که قابل زیاده ‌و‌ نقصان نیست ‌و‌ این منافات دارد ‌با‌ طلب زیادتى عمر ‌از‌ خدا کردن ‌یا‌ فرار ‌از‌ طاعون ‌و‌ وباء ‌و‌ بعضى امراض کردن ‌یا‌ صله ‌ى‌ رحم سبب زیادتى عمر ‌مى‌ شود ‌دو‌ رکعت نماز ‌در‌ مسجد سهله ‌دو‌ سال عمر ‌را‌ زیاد ‌مى‌ کند ‌یا‌ زیارت سیدالشهداء علیه السلام ‌از‌ عمر نوشته نمى شود. جواب این شبهه نظیر جواب شبهه ‌ى‌ رزقست ‌و‌ گوئیم ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌یک‌ اجل معینى قرار داده ‌شد‌ لکن ‌به‌ واسطه ‌ى‌ بعضى ‌از‌ جهات خارجه عمر زیاد ‌و‌ ‌کم‌ ‌مى‌ شود مثل نمردن عروس ‌به‌ واسطه ‌ى‌ صدقه دادن بعد ‌از‌ اخبار حضرت عیسى على نبینا ‌و‌ آله ‌و‌ علیه السلام ‌به‌ موت ‌آن‌ عروس ‌و‌ کشته شدن زید ‌بن‌ على ‌بن‌ الحسین علیهما الصلوه ‌و‌ السلام ‌به‌ واسطه ‌ى‌ نخواندن ‌دو‌ رکعت نماز ‌در‌ مسجد سهله.

اللغه:

ندب: ‌به‌ معنى خواندن ‌و‌ دعوت.

وفور: زیادتى ‌و‌ بسیارى.

ثواب: عوض عمل خوب.

حذر: ترسیدن.

عقاب: جزاى عمل بد.

الترکیب:

موفور ثوابه ‌و‌ محذور عقابه ‌از‌ قبیل اضافه صفت ‌به‌ موصوف است زیرا ‌که‌ زیادتى صفت ثواب است ‌نه‌ عکس ‌و‌ همچنین محذور عقابه، عدلا حال است ‌از‌ براى فاعل قبض ‌یا‌ فاعل یجزى اگر ‌چه‌ ‌هر‌ ‌دو‌ خداى تعالى است.

شرح:

بعد ‌از‌ اینکه قضاى حاجت روح ‌در‌ این نشاه ‌در‌ ایام مهلت ‌او‌ ‌شد‌ ‌مى‌ برد روح ‌را‌ ‌به‌ جانب چیزى روح ‌را‌ دعوت ‌به‌ سوى ‌او‌ کرده بود ‌که‌ اگر کار خوب کردى ثواب ‌مى‌ دهم ‌و‌ اگر کار ‌بد‌ نمودى عقاب ‌مى‌ نمایم و این جزاى خیر ‌و‌ ‌شر‌ دادن از روى عدل است ‌نه‌ ظلم تعالى عن ذلک علوا کبیرا زیرا ‌که‌ ظلم صفت محتاج است ‌نه‌ غنى مطلق عدل اقتضاء این مطلب کند.

اللغه:

تقدس: پاک ‌و‌ منزه بودن

الاشتقاق:

اسماء جمع اسم ماخوذ ‌از‌ سمو بمعنى رفعت ‌و‌ حذف لام الفعل شد، ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورده ‌شد‌ چنانکه بصریین ‌مى‌ گویند، ‌یا‌ ‌از‌ وسم سمه کوعد عده حذف واو شده است ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورده شده است چنانکه کوفیین ‌مى‌ گویند ‌و‌ این مذهب بعید است زیرا ‌که‌ معهود نیست ‌که‌ حذف حرف اول کنند ‌و‌ عوض ‌او‌ همزه آورند، اسماء نمونه ‌و‌ دلائل ‌و‌ علامات ‌بر‌ مسمى هیچ ‌از‌ اسماء ذات بارى تعالى دلالت نمى کند ‌بر‌ ظلم ‌و‌ جور ‌و‌ فعل قبیح او، آلاء جمع الى بالقصر ‌و‌ فتح الهمزه. در‌ غریب اللغه بحرکات ثلث بمعنى نعمتها.

شرح:

یعنى منزه است اسماء بارى ‌از‌ اینکه دلالت ‌بر‌ ظلم ‌او‌ کند ‌یا‌ ‌بر‌ سایر نقایص ‌و‌ ‌او‌ منزه است ‌از‌ تمام عیوب ‌و‌ نقایص ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ظاهر است ‌و‌ هویدا ‌و‌ این کنایه است ‌از‌ ذاتى ‌که‌ دلالت ‌بر‌ اسماء ‌بر‌ خوبى ‌او‌ کند ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌بر‌ ‌هر‌ شقى ‌و‌ سعید مستولى است ‌چه‌ حاجت ‌به‌ ظلم دارد، ‌او‌ سئوال نمى شود ‌از‌ کارش بلکه مردم سئوال ‌مى‌ شوند ‌از‌ کارهایشان ‌و‌ این فقره ‌هم‌ ‌ما‌ بین مردم شایع است ‌که‌ فعل شخص بزرگ جاى عیب ‌و‌ مناقشه نیست ‌و‌ عیب ‌و‌ مناقشه ‌در‌ افعال رعیت است.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

ستایش خداوند

نخستین دعاى صحیفه ‌ى‌ سجادیه ‌با‌ حمد ‌و‌ ستایش خداوند آغاز شده ‌و‌ ‌در‌ ضمن چند فراز ‌که‌ ‌هر‌ کدام حمد ‌و‌ ستایش براى جهات مخصوصى است پایان ‌مى‌ گیرد.

در فراز اول حمد ‌و‌ ستایش ‌در‌ مورد صفات خداست ‌که‌ ضمن چند جمله بیان شده است. نخست ‌مى‌ گوید: (ستایش مخصوص خداوندى است ‌که‌ اول است، بدون اینکه اولى قبل ‌از‌ ‌او‌ وجود داشته باشد ‌و‌ آخر ‌و‌ پایان است، بدون اینکه ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى باشد) (الحمد لله الاول بلا اول کان قبله، ‌و‌ الاخر بلا آخر یکون بعده).

در جمله ‌ى‌ دوم ‌به‌ این معنى اشاره دارد ‌که‌ ذات خداوند ‌از‌ رویت ‌با‌ چشم ظاهر ‌به‌ دور است ‌و‌ هیچ امکان دیده شدن ‌با‌ چشم ‌در‌ مورد ‌او‌ نمى رود ‌مى‌ گوید: (خداوندى ‌که‌ چشمان بینندگان ‌از‌ رویت ‌و‌ دیدن ‌او‌ قاصر است) (الذى قصرت عن رویته ابصار الناظرین).

در‌ سومین جمله سخن ‌از‌ این ‌به‌ میان آمده ‌که‌ اوهام ‌و‌ تفکر توصیف کنندگان ‌از‌ وصف خداى متعال عاجزند ‌مى‌ فرماید: (خداوند کسى است ‌که‌ توصیف کنندگان ‌از‌ توصیف ‌او‌ عاجز ‌و‌ درمانده اند) (و عجزت عن نعته اوهام الواصفین).

در چهارمین جمله سخن ‌از‌ خلقت، ‌به‌ وسیله ‌ى‌ خداوند متعال ‌به‌ میان آمده ‌و‌ آفرینش بدیع ‌او‌ ‌را‌ مورد توجه ‌و‌ ستایش قرار داده ‌مى‌ گوید: (او ‌با‌ قدرت خود مخلوق ‌را‌ ‌به‌ صورت بدیعى آفرید ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ طبق مشیت خاص خود اختراع نمود) (ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، ‌و‌ اخترعهم على مشیته اختراعا).

در پنجمین جمله سخن ‌از‌ این ‌به‌ میان آمده ‌که‌ این مخلوق ‌را‌ خداوند ‌در‌ راه هدفى ‌که‌ ‌به‌ خاطر ‌آن‌ آفریده شده حرکت داده ‌و‌ آنها ‌را‌ ‌در‌ طریق محبت ‌و‌ خواست خود برانگیخته است ‌مى‌ فرماید: (سپس آنها ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌ى‌ خود ‌به‌ راه انداخته ‌و‌ ‌در‌ سبیل محبت خود مبعوث ساخته است) (ثم سلک بهم طریق ارادته، ‌و‌ بعثهم ‌فى‌ سبیل محبته).

و‌ ‌در‌ همین ‌جا‌ ‌مى‌ افزاید ‌که‌ مخلوق ‌در‌ حرکت ‌به‌ سوى هدفى ‌که‌ ‌به‌ خاطر ‌آن‌ آفریده شده هیچگونه اختیارى ‌از‌ خود ندارند ‌و‌ نمى توانند ‌در‌ ‌آن‌ مواردى ‌که‌ آنها ‌را‌ مقدم داشته خود ‌را‌ واپس نگهدارند ‌و‌ ‌نه‌ آنها که قرار است ‌در‌ صفوف آخر باشند مقدم شوند ‌مى‌ فرماید: (آنها مالک تاخیر ‌از‌ آنچه باید مقدم ‌بر‌ آنها باشد نیستند ‌و‌ استطاعت ‌و‌ قدرت پیشى گرفتن ‌در‌ آنجا ‌که‌ باید موخر باشند نیز نمى یابند (از حدى ‌که‌ ‌بر‌ ایشان تعیین نموده قدمى پیش ‌و‌ ‌پس‌ نتوانند نهاد) (لایملکون تاخیرا عما قدمهم الیه ‌و‌ لایستطیعون تقدما الى ‌ما‌ اخرهم عنه).

در ششمین جمله این معنا ‌را‌ مورد توجه قرار داده ‌که‌ ‌هر‌ کدام ‌از‌ این مخلوق داراى قوت ‌و‌ روزى مشخصى است ‌که‌ ‌نه‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌کم‌ ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌نه‌ ‌بر‌ ‌آن‌ افزوده ‌مى‌ گردد. ‌مى‌ فرماید: (براى ‌هر‌ کدام ‌از‌ آنها روزى معلوم تعیین شده ‌که‌ ‌نه‌ کسى ‌مى‌ تواند ‌از‌ ‌آن‌ بکاهد ‌و‌ ‌نه‌ کسى ‌مى‌ تواند ‌بر‌ ‌آن‌ بیفزاید) (و جعل لکل روح منهم قوتا معلوما مقسوما ‌من‌ رزقه، لاینقص ‌من‌ زاده ناقص، ‌و‌ لایزید ‌من‌ نقص منهم زائد).

در هفتمین جمله ‌به‌ عمر ‌و‌ مدت حیات ‌هر‌ موجود اشاره کرده ‌و‌ فرموده است: (براى ‌هر‌ کدام سرآمدى مشخص کرده ‌و‌ امد محدودى ‌را‌ معین فرموده) (ثم ضرب له ‌فى‌ الحیاه اجلا موقوتا، ‌و‌ نصب له امدا محدودا).

و‌ ‌مى‌ افزاید: این مدت مشخص ‌و‌ اجل معین ‌را‌ باید ‌با‌ گامهاى خود ‌در‌ ایام عمر ‌و‌ سالهاى زندگى پیموده ‌و‌ ‌به‌ پایان ‌آن‌ نزدیک گردد) (یتخطا الیه بایام عمره، ‌و‌ یرهقه باعوام دهره).

و چون این حرکت ‌به‌ سوى پایان عمر ‌به‌ پیش رفت، ‌و‌ ‌به‌ نقطه ‌ى‌ آخرین رسید، ‌و‌ حساب عمر ‌را‌ فراگیر ‌شد‌ ‌او‌ ‌را‌ قبض کرده ‌به‌ سوى خود فرامى خواند ‌تا‌ ثواب سرشار اعمال ‌یا‌ کیفر بدیهاى خود ‌را‌ بیابد (حتى اذا بلغ اقصى اثره، ‌و‌ استوعب حساب عمره قبضه الى ‌ما‌ ندبه الیه ‌من‌ موفور ثوابه، ‌او‌ محذور عقابه).

و‌ ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌به‌ قرآن استشهاد کرده ‌مى‌ گوید: (تا بدکاران ‌را‌ ‌به‌ خاطر اعمال بدشان کیفر دهد ‌و‌ نیکوکاران ‌را‌ ‌در‌ برابر اعمال نیکشان پاداش) (لیجزى الذین اساووا بما عملوا ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى).

در هشتمین جمله ‌به‌ این اصل مسلم ‌در‌ مورد پاداش ‌و‌ کیفر قیامت اشاره ‌مى‌ کند ‌که‌ این کار ‌از‌ روى عدل ‌و‌ ‌بر‌ اساس کرده هاى خود انسانها صورت ‌مى‌ گیرد ‌مى‌ فرماید: (طبق آئین عدالت ‌از‌ ناحیه ‌ى‌ ‌او‌ پاداش ‌و‌ کیفر داده ‌مى‌ شود) (عدلا منه).

سپس ‌به‌ دنبال ‌آن‌ اشاره ‌به‌ دلیل این معنى کرده ‌مى‌ فرماید: (نامهاى خداوند مقدس ‌و‌ پاکیزه ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ آشکار ‌و‌ پیوسته است) (تقدست اسماوه ‌و‌ تظاهرت آلاوه). پاکیزه ‌و‌ مقدس بودن نامهاى ‌او‌ ‌و‌ آشکار ‌و‌ فراوان بودن نعمتهایش دلیل ‌آن‌ است ‌که‌ هیچگونه نیازى ندارد ‌تا‌ ‌به‌ کسى ستم کند.

و ‌به‌ دنبال ‌آن‌ ‌در‌ آخرین جمله ‌از‌ این فراز ‌به‌ ‌یک‌ اصل مسلم اشاره کرده: (هیچ ‌کس‌ ‌بر‌ کار ‌او‌ نمى تواند خرده بگیرد ولى ‌در‌ کارهاى آنها جاى سئوال ‌و‌ ایراد است) (و باید دلیل اعمال خود ‌را‌ ‌در‌ بازپرسى الهى بیان کنند) (لایسال عما یفعل ‌و‌ ‌هم‌ یسالون).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۱، ص:۳۰۲-۲۲۱

شرح الدعاء الأوّل‏

«وَ کانَ مِنْ دُعائِهِ عَلَیه السَّلامُ إذَا ابْتَدَءَ بِالدُّعاءِ بَدَءَ بِالْتَّحْمیدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّناءِ عَلَیهِ فَقالَ»:

بسم اللّه الرحمن الرحیم «۱» الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، و خلق الأشیاء کلّها ناطقة بحمده و شکره، و الصّلاة و السّلام على نبیه محمّد المشتقّ اسمه من اسمه المحمود، و على آله الطاهرین أولی المحامد و المکارم و الجود.

و بعد: فهذا شرح الدعاء الأوّل من أدعیة صحیفة سید العابدین من الشرح المسمّى «بریاض السالکین» إملاء راجی فضل ربّه السنّی علی الصدر الحسینی الحسنی «۲» وفّقه اللّه سبحانه لا کماله و کتبه حسنة فی صحیفة أعماله آمّین.

الواو: للاستیناف و معناه الابتداء. قال الخلیل بن احمد فى جمل الاعراب: کل (واو) توردها فى اول کلامک فهى واو استیناف، و ان شئت قلت واو ابتداء، انتهى.

و فى اعراب عباره هذا العنوان وجهان:

احدهما: ان یکون اسم کان مقدرا و هو اما المصدر المدلول علیه بقوله اذا ابتدا بالدعاء بدا بالتحمید. او الشان المفهوم من سیاق الکلام اى: کان من کیفیه دعائه (علیه‏ السلام) بدوه بالتحمید، او کان الشان من دعائه.

و مجموع الجملتین من قوله اذا ابتدا بالدعاء بدا بالتحمید مفسر لذلک المقدر و نظیره قوله تعالى: «ثم بدالهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه» قالوا: فاعل (بدا) اما مصدره، او الراى المفهوم من السیاق، او المصدر المدلول علیه بقوله: لیسجننه اى بدالهم بداء، او راى او سجنه، و مجموع الجملتین من القسم المقدر و جوابه الذى هو لیسجننه مفسر لذلک المقدر. قال ابن هشام: و لا یمنع من ذلک کون القسم انشاء لان المفسر ها هنا هو المعنى المتحصل من الجواب و ذلک المعنى هو سجنه.

الثانى: ان یکون اسمها جمله قوله بدا بالتحمید و من دعائه خبرها، و نظیره قول الکوفیین: ان جمله لیسجننه فى الایه هو فاعل بدا بناء على مذهبهم من وقوع الجمله فاعلا، لکن قال الدمامینى: ما اظن ان احدا من الکوفیین و لا غیرهم ینازع فى ان من خصائص الاسم کونه مسندا الیه فینبغى حمل کلامهم على معنى ان المصدر المفهوم من الجمله هو الفاعل المسند الیه معنى، و غایته ان التاویل هنا وقع بغیر

واسطه حرف مصدرى فهو کما یقول الجمیع فى نحو: قمت حین قام زید، من ان الجمله وقعت مضافا الیه، مع ان الاضافه من خصائص الاسم کالاسناد الیه، لکن الجمله هنا عندهم مووله بمفرد اى حین قیام زید، و لا بدع فى هذا، لانه وجد مطردا فى الاضافه و فى باب التسویه نحو: سواء على اقمت ام قعدت اى: قیامک و قعودک، و فى لا تاکل السمک و تشرب اللبن، اى لا یکن منک اکل سمک مع شرب لبن، فهم الحقوا ما وقعت فیه الجمله فاعلا فى الظاهر بتلک الابواب، انتهى.

فعلى هذا فاسم (کان) و ان وقع فى الظاهر جمله لکن من حیث تاویلها بمفرد و هو المصدر المفهوم منها، اى و کان من کیفیه دعائه بدوه بالحمد و الثناء اذا ابتدا بالدعاء.

تنبیه:

اذا فى قوله اذا ابتدا بالدعاء: للاستمرار فى الاحوال الماضیه و الحاضره و المستقبله اى کان هذا شانه دائما و هى کثیرا ما تستعمل له کما یستعمل الفعل المضارع لذلک و منه قوله تعالى: «و اذا قاموا الى الصلاه قاموا کسالى» «و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم» اى هذا شانهم ابدا.

تبصره:

انما کان (علیه ‏السلام) یبدا بالتحمید لله عز و جل و الثناء علیه اقتداء بکتاب الله تعالى و عملا بما اشتهر عن رسول ‏الله (صلى الله علیه و آله): «کل امر ذى بال لم یبدا فیه بالحمد- و فى روایه بحمد الله- فهو اقطع» اى مقطوع البرکه.

و لما فى کتاب امیرالمومنین (علیه‏ السلام): «ان المدحه قبل المساله».

و روى عن ابى‏ عبدالله (علیه ‏السلام) انه قال: «کل دعاء لا یکون قبله تحمید فهو ابتر، انما التحمید ثم الدعاء».

و عن ابى ‏کهمس قال: سمعت اباعبدالله (علیه ‏السلام) یقول: «دخل رجل المسجد فابتدا بالدعاء قبل الثناء على الله و الصلاه على النبى (صلى الله علیه و آله). فقال رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله): عاجل العبد ربه، ثم دخل آخر فصلى و اثنى على الله عز و جل و صلى على رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله)، فقال رسول ‏الله (صلى الله علیه و آله): سَل، تُعطه».

تتمه مهمه:

الدعاء بالضم و المد لغه: النداء، تقول: دعوت فلانا اذا نادیته.

و عرفا: الرغبه الى الله تعالى، و طلب الرحمه منه على وجه الاستکانه و الخضوع، و قد یطلق على التمجید و التقدیس لما فیه من التعرض للطلب.

سئل عطاء عن معنى قول النبى (صلى الله علیه و آله): «خیر الدعاء دعائى و دعاء الانبیاء من قبلى و هو لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد. یحیى و یمیت و هو حى لا یموت بیده الخیر و هو على کل شى‏ء قدیر، و لیس هذا دعاء انما هو تقدیس و تمجید» فقال: هذا امیه ابن الصلت یقول: فى ابن‏جذعان:

اذا اثنى علیک المرء یوما کفاه من تعرضه الثناء

افیعلم ابن جذعان ما یراد منه بالثناء علیه و لا یعلم رب العالمین ما یراد منه بالثناء علیه».

و اعلم ان الدعاء من معظم ابواب العبادات و اعظم ما یستعصم به من الافات و امتن ما یتوسل به الى استنزال الخیرات، و وجوبه و فضله معلوم من العقل و الشرع لقوله تعالى: «ادعونى استجب لکم».

و روى زراره عن ابى ‏جعفر (علیه‏ السلام) قال: ان الله عز و جل یقول: «ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین» قال: هو الدعاء، قلت: ان ابراهیم لاواه حلیم، قال: الاواه: الدعاء».

و الاخبار فى فضله و الترغیب فیه و الحث علیه متواتره من طرق الخاصه و العامه حتى صار شرعیته من ضروریات الدین و هو من شعار الصالحین و آداب الانبیاء و المرسلین، بل من اجل مقامات الموحدین و افضل درجات السالکین لکونه مشعرا بالذل و الانکسار و مظهرا الصفه العجز و الافتقار، و هو لا ینافى القضاء و لا یدافع الرضاء.

روى میسر بن عبدالعزیز عن ابى‏ عبدالله (علیه‏ السلام) قال: قال لى یا میسر ادع و لا تقل: ان الامر قد فرغ منه ان عند الله منزله لا تنال الا بمساله، و لو ان عبدا سد فاه و لم یسال لم یعط شیئا فسل تعط یا میسر، انه لیس من باب یقرع الا یوشک ان یفتح لصاحبه.

فظهر من کلامه (علیه ‏السلام) ان الدعاء سبب من اسباب حصول المطلوب، فکون الشى‏ء متوقفا على سببه لا یدافع کونه مما قضى الله حصوله، اذ کما جرى فى القضاء حصوله فقد جرى ایضا حصول هذا السبب، و کونه مسببا عنه.

و من التوهمات الباطله و الظنون الفاسده ما قاله بعض الظاهریین من المتکلمین: انه لا فائده فى الدعاء لان المطلوب ان کان معلوم الوقوع عند الله تعالى کان واجب الوقوع و الا فلا یقع لان الاقدار سابقه و الاقضیه واقعه، و قد جف القلم بما هو کائن، فالدعاء لایزید و لا ینقص فیها شیئا.

و لان المقصود ان کان من مصالح العباد فالجواد المطلق لا یبخل به، و ان لم یکن من مصالحهم لم یجز طلبه.

و لان اجل مقامات الصدیقین الرضا و اهمال حظوظ النفس، و الاشتغال بالدعاء ینافى ذلک.

و هذا ظن فاسد و قول سخیف صادر عن جاهل لا یعرف الحقائق عن مواضعها و اصولها فان الدعاء مما یقاوم القضاء لا من حیث انه فعل العبد فانه من هذه الحیثیه مما یتحکم فیه القضاء لانه لو لم یقض علیه ان یدعو لم یکن یدعو و لکن من حیث ما علمنا الله عز و جل و امرنا به حیث قال: «ادعونى استجب لکم» و قال: «ادعوا ربکم» فان الدعاء من هذه الحیثیه انما ینبعث من حیث ینبعث القضاء فلا تسلط للقضاء علیه فان کلا منهما من الله تعالى و لسان العبد و الحاله هذه ترجمان الدعاء لانه لم یدع بنفسه، و لکن بامر الله عز و جل و کل من فعل شیئا بامر احد فیده ید الامر، کما اذا امر الملک بعض خدامه ان یضرب ابنا للملک، فان ید الخادم و الحاله هذه ید الملک، و لو کان الید یده لم یستطع ان یمدها الى ابن‏الملک، و لیبست دون ذلک یده.

و انک لتعلم ان الدعاء لا یتحکم على الله و انما یتحکم علینا و الله غالب على امره، فاذا کان الدعاء موصول الاصل بالموضع الذى اتصل به القضاء، فالقضاء و الدعاء یتعالجان و الحکم لما غلب و من غلب سلب، هذا ما ذکره بعض المحققین.

و قال النظام النیسابورى فى تفسیر قوله تعالى: «و اذا سالک عبادى عنى فانى قریب»: قال جمهور العقلاء: ان الدعاء من اعظم مقامات العبودیه، و القرآن ناطق بصحته عن الصدیقین، و الاحادیث مشحونه بالادعیه الماثوره بحیث لا مساغ للانکار و لا مجال للعناد، و السبب العقلى فیه ان کیفیه علم الله تعالى و قضائه غیر معلومه للبشر، غائبه عن العقول و الحکمه الالهیه، تقتضى ان یکون العبد معلقا بین الخوف و الرجاء اللذین بهما تتم العبودیه و بهذا الطریق صححنا القول بالتکالیف مع الاعتراف باحاطه علم الله و بجریان قضائه و قدره فى الکل.

و ما روى عن جابر انه جاء سراقه بن مالک فقال: یا رسول‏الله بین لنا دیننا کانا خلقنا الان ففیم العمل الیوم افیما جفت به الاقلام، و جرت به المقادیر، ام فیما یستقبل؟ فقال: بل فیما جفت به الاقلام، و جرت به المقادیر، قال: ففیم العمل؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له و کل عامل بعمله منبه على ما قلناه فانه (صلى الله علیه و آله) علقهم بین الامرین، رهبهم بسابق القدر، ثم رغبهم فى العمل و لم یترک احد الامرین للاخر، فقال: کل میسر لما خلق له یرید انه میسر فى ایام حیاته للعمل الذى سبق به القدر قبل وجوده.

الا انک یجب ان تعلم الفرق بین المیسر و المسخر کى لا تغرق فى لجه القضاء و القدر، و کذا القول فى باب الرزق و الکسب.

و الحاصل: ان الاسباب و الوسائط و الروابط معتبره فى جمیع امور هذا العالم و من جمله الوسائط و الوسائل فى قضاء الاوطار الدعاء و الالتماس کما فى الشاهد، فلعل الله سبحانه قد جعل دعاء العبد سببا لبعض مناجحه، فاذا کان کذلک فلابد ان یدعوا حتى یصل الى مطلوبه، و لم یکن شى‏ء من ذلک خارجا عن قانون القضاء السابق و ناسخا للکتاب المسطور انتهى کلامه.

و قال بیان الحق ابوالقاسم النیسابورى: لئن کان الدعاء غیر معقول کانت العباده غیر معقوله، و قد تکون طاعه و عباده من غیر دعاء و مساله و لا یکون دعاء و مساله الا مع طاعه و عباده، اذ لا دعاء الا مع الاعتراف بالذله و النقص و الاضطرار و العجز عقدا و لسانا و هیئه، و انه لا فرج له الا من لدن سیده و لا خیر له الا من عنده قولا و ضمیرا فیتردد لسانه بانواع التضرع و الحوار و تتصرف یداه نحو السماء فى ضروب من الشکل و الحرکات کما یروى عن جعفر بن محمد الصادق (علیهماالسلام) انه قال هکذا الرغبه و اظهر و ابرز باطن راحته الى السماء، و هکذا الرهبه و جعل ظاهر کفه الى السماء، و هکذا التضرع و حرک اصابعه یمینا و شمالا، و هکذا التبتل و رفع اصابعه مره و وضعها اخرى، و هکذا الابتهال و مدیده تلقاء وجهه الى القبله، و کان لا یبتهل حتى یذرى دموعه و یشخص بصره، و هل اخلاص العباده الا هذه الاحوال فکان الدعاء من اشرف العباده، و بحسب العباده یتم الشرف الانسانى و یخلص الغرض الالهى کما قال الله عز و جل: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» و لانه لا یمتنع ظهور رحمه الله و سابغ کرمه فى حق العبد من غیر مسالته و کرامته بالاجابه، و تمتنع کرامته بالاجابه الا مع ظهور جوده و اتصال رحمته حتى یطمئن بفضله و یثق بقبوله و یعلم انه العبد الذى دعا مولاه فلباه و ساله فاعطاه، فکان الدعاء فى امتراء المزید و استجماع اسباب الرحمه مع الکرامه فوق الطاعه و العباده و لهذا کان رسول‏الله (صلى الله علیه و آله) یرغب فیه الى خیار خاصته و یساله لنفسه عن صفوه امته، انتهى.

و اما القول بان الاشتغال بالدعاء ینافى الرضا بالقضاء الذى هو اجل مقامات الصدیقین فجوابه: انه انما ینافیه لو کان الباعث علیه حظ النفس.

و اما اذا کان الداعى عارفا بالله عالما بانه لا یفعل الا ما وافق مشیته، و دعاه امتثالا لامره فى قوله: «ادعونى» و نحوه من غیر ان یکون فى دعائه حظ من حظوظ نفسه، فلا منافاه بینهما و الله اعلم.

قال سیدنا و مولانا الامام المعصوم خلیفه الله فى ارضه القائم بسنته و فرضه زین ‏العابدین و سید الساجدین صلوات الله علیه و على آبائه الابرار و ابنائه الائمه الاطهار:

الحمد: هو الثناء على ذى علم بکماله ذاتیا کان کوجوب الوجود و الاتصاف بالکمالات و التنزه عن النقائص، او وصفیا ککون صفاته کامله واجبه، او فعلیا ککون افعاله مشتمله على حکمه فاکثر تعظیما له و اثره على المدح الذى هو الثناء على الشى‏ء بکماله ذا علم کان اولا، لان الکمال الذى لا یعتبر معه العلم لا یکون کمالا مطلقا و یقابلهما الذم، و على الشکر و هو مقابله الانعام بالتعظیم ذکرا باللسان، او اعتقادا بالجنان، او خدمه بالارکان مع صرف ما انعم به الى ما انعم لاجله، لانه و ان عم جهات الشاکر قصر عن احاطه کمالات المشکور، اذ لا یتعلق باللازمه و یقابله الکفران، و على الثناء الذى هو ذکر الاوصاف کمالات کانت او نقائص اذ هو وصف بمدح او ذم، و لذلک یقید بالجمیل اذا ارید المدح.

و لام الحمد: للجنس و معناه الاشاره الى الحقیقه من حیث هى حاضره فى ذهن السامع.

و الجاره: للاختصاص فتختص حقیقه الحمد به فیکون جمیع افرادها مختصا به سبحانه، لان النعوت الکمالیه کلها ترجع الیه لانه فاعلها و غایتها کما حقق فى مقامه، و لانه الموجود الحقیقى کما یعرفه العارفون.

و ثبوت الصفه فرع ثبوت الموصوف و ذلک انهم یرون کل قدره مستغرقه فى القدره بالذات و کل علم مستغرقا فى العلم بالذات، و هکذا فى کل صفه کمالیه.

فاذن المحامد کلها راجعه الیه سبحانه، و لهذا ذکر اسم الله دون غیره من الاسماء لدلالته بحسب المفهوم على جامعیه الاوصاف الجمالیه و الجلالیه کلها و ربوبیته لانواع الاشیاء کلها، و کل اسم غیره انما یدل على صفه و ربوبیه نوع واحد.

و عمم بعض المحققین الثناء فى تعریف الحمد بکونه قالا او حالا بطریق عموم المجاز لادخال حمد الحق سبحانه نفسه و ذلک حیث بسط بساط الوجود على ممکنات لا تعد و لا تحصى، و وضع علیه موائد کرمه التى لا تتناهى فکل ذره من ذرات الوجود لسان حال ناطق عنه بحمده، و مثل هذا الحمد لا یحیط به نطاق النطق، و من ثم قال (صلى الله علیه و آله): «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک».

تنبیه:

الى ما ذکرناه من رجوع المحامد کلها الیه سبحانه اشار ابوجعفر الباقر فیما رواه عنه ابنه الصادق (علیهماالسلام) قال: «فقد ابى بغله له فقال: لئن ردها الله تعالى لاحمدنه بمحامد یرضاها، فما لبث ان اتى بها بسرجها و لجمامها، فلما استوى علیها و ضم الیه ثیابه رفع راسه الى السماء فقال: الحمدلله و لم یزد، ثم قال: ما نرکت و ما بقیت شیئا جعلت کل انواع المحامد لله عز و جل، فما من حمد الا هو داخل فیما قلت، انتهى.

و ارتفاع الحمد بالابتداء و خبره الظرف و اصله النصب کما هو شان المصادر المنصوبه بافعالها المضمره التى لا تکاد تستعمل معها نحو: شکرا و عجبا، و ایثار الرفع علیه مع انه الاصل للایذان بان ثبوت الحمد له تعالى لذاته لا لاثبات مثبت و ان ذلک امر دائم مستمر لا حادث متجدد، و لهذا کانت تحیه الخلیل (علیه ‏السلام) للملائکه (علیهم ‏السلام) احسن من تحیتهم له فى قوله تعالى: «قالوا سلاما قال سلام» و لم یقدم الخبر لقصد الاختصاص لحصوله ب«لامى» التعریف و الجر مع ان فى تاخیره اشعارا بانه المرجع.

و الله: لفظ دال على المعبود بالحق، و کما تاهت العقول فى ذاته تعالى و صفاته لاحتجابها بانوار العظمه، تحیروا ایضا فى لفظ الله کانما انعکس الیه من تلک الانوار اشعه بهرت اعین المستبصرین فاختلفوا، اسریانى هو ام عربى؟ اسم او صفه مشتق؟ و مم اشتقاقه؟ و ما اصله، علم او غیر علم؟

فقیل: هو سریانى و اصله (لاها) فعرب بحذف الالف الثانیه، و ادخال الالف و اللام علیه.

و قیل: بل هو عربى، و هو المختار، و اصله (الاله) فحذفت همزته على غیر قیاس، کما ینبى‏ء به وجوب الادغام و تعویض الالف و اللام عنها حیث لزماه و جردا عن معنى التعریف، و لذلک قیل: یا الله بالقطع فان المخذوف القیاسى فى حکم الثابت فلا یحتاج الى التدارک بما ذکر من الادغام و التعویض.

و قیل: على قیاس تخفیف الهمزه فیکون الادغام و التعویض من خواص هذا الاسم الشریف لیمتاز بذلک عما عداه امتیاز مسماه عما سواه بما لایوجد الا فیه من نعوت الکمال.

و الاله فى الاصل: اسم جنس یقع على کل معبود بحق او باطل اى مع قطع النظر عن وصف الحقیه و البطلان لا مع اعتبار احدهما لا بعینه، ثم غلب على المعبود بالحق کالنجم على الثریا، و البیت على الکعبه.

و اما الله بحذف الهمزه فعلم مختص بالمعبود بالحق لم یطلق على غیره اصلا، و اشتقاقه من الالهه و الالوهه بمعنى العباده کما نص علیه الجوهرى على انه اسم منها بمعنى المالوه کالکتاب بمعنى المکتوب، لا على انه صفه منها بدلیل انه یوصف و لا یوصف به حیث یقال: اله واحد و لا یقال: شى‏ء اله کما یقال: کتاب مرقوم و لا یقال: شى‏ء کتاب.

و قیل: اشتقاقه من اله کعلم بمعنى تحیر، لانه تعالى یحار فى شانه العقول و الافهام.

و اما (اله) کعبد و زنا و معنى فمشتق من الا له المشتق من (اله) بالکسر و کذا تاله و استاله اشتقاق استنوق و استحجر من الناقه و الحجر.

و قیل: من اله الى فلان، اى: سکن الیه لاطمینان القلوب بذکره، و سکون الارواح الى معرفته.

و قیل: من اله: اذا فزع من امر نزل به، و الهه غیره: اذا اجاره، اذ العائذ به تعالى یفزع الیه و هو یجیره.

و قیل: اصله (لاه) على انه مصدر من لاه یلیه بمعنى احتجب و ارتفع، اطلق على الفاعل مبالغه.

و قیل: هو اسم علم لذات الواجب ابتداء و علیه مدار التوحید فى قولنا: لا اله الا الله.

و لا یخفى ان اختصاص الاسم الجلیل بذاته سبحانه بحیث لا یمکن اطلاقه على غیره اصلا کاف فى ذلک و لا یقدح فیه کون ذلک الاختصاص بطریق الغلبه بعد ان کان اسم جنس فى الاصل.

و قیل: هو وصف فى الاصل لکنه لما غلب علیه تعالى بحیث لایطلق على غیره اصلا، صار کالعلم.

و یرده: امتناع الوصف به و تفخیم لامه اذا لم ینکسر ما قبله سنه و حذف الفه لحن.

و اما قوله: «الا لا بارک الله فى سهیل» فلضروره الشعر.

و الاول: ذهب جمهور البصریین الى ان وزنه افعل، ثم اختلفوا فاکثرهم على انه من (و ول) اى حروفه الاصول واو، و واو، و لام، فاصله على هذا (او ول) ادغمت الفاء فى العین، قالوا: و لم یستعمل هذا الترکیب الا فى اول و متصرفاته.

و قال بعضهم: انه من وال یئل والا، اى: نجا، لان النجاه فى السبق، فاصله: اوال قلبت الهمزه الثانیه واوا و ادغمت.

و قیل: اصله ااول من آل یوول اولا، اى: رجع لان کل شى‏ء یرجع الى اوله قلبت الهمزه واوا، و ادغمت ایضا فهو افعل بمعنى المفعول، کاشهر و احمد.

و الصحیح: القول الاول لئلا یلزم قلب الهمزه شاذا على القولین الاخیرین.

و ذهب الکوفیون و طائفه من البصریین: الى انه فوعل من و ول قلبت الواو الاولى همزه ثم زیدت واو ثانیه فصار او ول و ادغمت الواو التى هى واو فوعل فى الواو التى هى عین، فصار اول، و انما ذهبوا الى ذلک لان الواو تزاد ثانیه کثیرا، کجوهر و کوثر.

و الصحیح مذهب جمهور البصریین لتصریفه تصریف افعل التفضیل و استعماله بمن، و ذلک یبطل کونه فوعلا. ثم «لاول» استعمالان:

احدهما: ان یکون صفه، اى: افعل تفضیل بمعنى اسبق، فیعطى حکم افعل التفضیل من منع الصرف و عدم تانیثه بالتاء، و ذکر (من) التفضیلیه بعده ظاهره نحو: هذا اول من هذین، و لقیته عاما اول، بنصب اول ممنوع الصرف على انه صفه للمنصوب.

الثانى: ان یکون اسما مجردا عن الوصفیه، فیکون مصروفا، و منه قولهم: ماله اول و لا آخر.

قال ابوحیان فى الارتشاف: و فى محفوظى ان هذا یونث بالتاء، و یصرف ایضا فیقال: اوله و آخره بالتنوین انتهى.

و قال الزمخشرى فى اساس البلاغه: جمل اول، و ناقه اوله: اذا تقدما الابل. و على هذا یحمل ما ورد فى بعض الاحادیث عن ارباب العصمه (علیهم‏ السلام) من لفظ الاوله و الاولتین.

و قد یستعمل الاسم ظرفا بمعنى قبل فیعطى حکمها فى الاعراب و البناء فتقول اذا صرحت بالمضاف الیه: ابدا به اول فعلک، بالنصب على الظرفیه کما تقول:

جئت قبلک، و تقول اذا قطعت عن الاضافه لفظا و معنى قصدا للتنکیر: ابدا به اولا بالنصب و التنوین على الظرفیه ایضا کقول الشاعر:

فساغ لى الشراب و کنت قبلا و ان قطعت عن الاضافه بان حذفت المضاف الیه لکن نویت لفظه، اعربته بلا تنوین لانتظار المضاف الیه، فتقول: ابدا به من اول بالکسر فقط کقوله: و من قبل نادى کل مولى قرابه، کذا رواه الثقاه بکسر اللام من قبل.

و ان حذفت المضاف الیه و نویت معناه، بنیته على الضم فقلت ... به من اول، قال الشاعر:

لعمرک ما ادرى و انى لاوجل على اینا تعدو المنیه اول

اذا عرفت ذلک، فما وقع لبعض اکابر الساده من علماء العجم من قوله: ان سلخته عن الوصفیه، و استعملته على انه ظرف کان مبنیا على الضم ابدا، کسائر الظروف المقطوعه عن الاضافه فتقول: ان اتیتنى اول فلک کذا لیس بصحیح، بل انما یبنى على الضم اذا حذف المضاف الیه و نوى معناه.

و مطلق استعماله ظرفا و قطعه عن الاضافه لا یوجب کونه مبنیا على الضم کما عرفت.

و قوله ایضا: اذا قلت فعلت کذا اولا، لم یصح حمله على الصفه و لا على الظرف اذ على الاول یتعین (اول) بالنصب من جهه منع الصرف، و على الثانى (اول) بالرفع للبناء على الضم.

و لا یسوغ (اولا) بالتنوین على الظرف اصلا لیس بصحیح ایضا، بل یصح کونه ظرفا غیر مضاف لا لفظا و لا تقدیرا عند الجمهور، و التنوین فیه متحتم، و هو تنوین تمکین، لانه حینئذ نکره، فنون تنوین سائر النکرات.

و قال بعضهم: هو معرفه بنیه الاضافه، و التنوین: تنوین تعویض.

و استحسنه ابن مالک فى شرح الکافیه.

و انما تعرضنا لذلک مع عدم تعلق الغرض به و تکفل کتب النحو ببیانه لان السید المذکور تعرض له فى تعلیقته على الصحیفه فى هذا المقام فنبهنا على ذلک لئلا یقع غیره فیما وقع فیه.

و اولیته تعالى عباره: عن کونه قبل وجود الممکنات باسرها، و انه مبدا کل شى‏ء، و منه نشا وجود الاشیاء کلها، و انه موجود بذاته، لم ینشا وجوده عن غیره.

فان قلت: افعل التفضیل یقتضى المشارکه و الزیاده، و الله سبحانه و تعالى لا یشارکه شى‏ء فى السبق، لان سبقه تعالى اعتبار ذهنى، و سبق ما عداه زمانى.

قلت: قد یقصد بافعل، تجاوز صاحبه و تباعده عن غیره فى الفعل، لا بمعنى تفضیله بعد المشارکه فى اصل الفعل، فیفید عدم وجود اصل الفعل فى غیره، فیحصل کمال التفضیل، و هو المعنى الاوضح فى افعل فى صفاته تعالى.

و بهذا المعنى ورد قوله تعالى: «و هو اهون علیه» و قول یوسف (علیه ‏السلام): «رب السجن احب الى»

و هذا اولى من جعل المشارکه تقدیرا کما اجاب به بعضهم، و من التشریک بما لا مشارکه فیه کما اجاب به آخرون.

و لک ان ترید بالاولیه مطلق السبق، فتحقق المشارکه، و یصح التفضیل بلا تاویل.

قوله: «بلا اول کان قبله» متعلق بمحذوف حالا عن الاول.

و الباء: للملابسه، اى: ملتبسا بلا اول.

و لا: هنا عند الکوفیین اسم بمعنى غیر، فقیل: نقل اعرابها الى ما بعدها لکونها على صوره الحرف.

و قیل: ان الجار دخل علیها نفسها، و ان ما بعدها خفض بالاضافه.

و عند غیرهم: حرف زائد بین الجار و المجرور، و ان کانت مفیده لمعنى، و هم قد یریدون بالزائد: المعترض بین شیئین متطالبین، و ان لم یصح اصل المعنى باسقاطه.

و الواقع فى النسخ المشهوره: جر اول بالکسر، و التنوین مصروفا على انه اسم. و فى نسخه ابن‏ادریس: بالفتح ممنوعا، على انه صفه، اى: بلاذى اولیه کان قبله.

و قول بعض اکابر الساده: فتحه ممنوعا، على انه افعل التفضیل، و جره مصروفا على انه افعل الصفه لا افعل التفضیل ظاهر التناقض، فان افعل لا یکون صفه لغیر تفضیل الا فى لون و عیب.

نعم، قال الرضى: لما لم یکن لفظ اول مشتقا من شى‏ء مستعمل على القول الصحیح، لا مما استعمل منه فعل کاحسن، و لا مما استعمل منه اسم کاحنک، خفى فیه معنى الوصفیه، اذ هى انما تظهر باعتبار المشتق منه، و اتصاف ذلک المشتق به کاعلم، اى: ذو علم اکثر من علم غیره، و احنک، اى: ذو حنک اشد من حنک غیره.

و انما تظهر وصفیه اول بسبب تاویله بالمشتق و هو اسبق، فصار بمنزله رجل اسد، اى: جرى، فلا جرم لم تعتبر وصفیته الا مع ذکر الموصوف قبله ظاهرا نحو: یوما اول، او ذکر (من) التفضیلیه بعده ظاهره اذ هى دلیل على ان افعل لیس اسما صریحا کافکل فان خلا منهما معا و لم یکن مع اللام، و الاضافه دخل فیه التنوین مع الجر لخفاء وصفیته کما مر، کقول على (علیه ‏السلام): «احمده اولا بادیا» و یقال: ما ترکت له اولا و لا آخرا، انتهى کلامه.

و قضیته: ان اولا المصروف کان فى الاصل صفه فغلبت علیه الاسمیه.

و رده الدمامینى فى شرح التسهیل: بانه لو کان فى الاصل صفه لم تضره غلبه الاسمیه و عروضها، بخلاف ما اذا کان فى الاصل اسما، فوجب القول بانه نوعان:

اسم، و صفه کما مر، و الغرض تاکید اولیته تعالى بانه اول الاوائل، لانه قبل کل شى‏ء و سابق علیه بالعلیه لاستناد جمیع الموجودات على تفاوت مراتبها و کمالاتها الیه و هو مبدا کل موجود، فلم یکن قبله اول، بل هو الاول الذى لم یتقدمه شى‏ء.

قال النیسابورى: و هو سبحانه متقدم على ما سواه بجمیع اقسام التقدمات الخمسه التى هى تقدم التاثیر و الطبع و الشرف و المکان و الزمان.

اما بالتاثیر فظاهر، و اما بالطبع فلان ذات الواجب من حیث هو لا یفتقر الى الممکن من حیث هو و حال الممکن بالخلاف، و اما بالشرف فظاهر، و اما بالمکان فلانه وراء کل الاماکن و معها، کقوله تعالى: «فاینما تولوا فثم وجه الله».

و قد جاء فى الحدیث: «لو دلیتم بحبل الى الارض السفلى لهبط على الله، ثم قرا: «هو الاول و الاخر». و اما بالزمان فاظهر.

فبطل قول الفخر الرازى: ان تقدم الواجب تعالى على ما عداه خارج عن الاقسام الخمسه، و کیفیته لایعلمها الا هو فتامل.

قوله: «و الاخر» بکسر الخاء على فاعل و هو خلاف الاول، اى الذى لا نهایه له ، و الباقى بعد فناء وجود الممکنات و لو بالنظر الى ذاتها مع قطع النظر عن مبدعها، فان جمیع الموجودات الممکنه اذا قطع النظر عن مبدعها فهى فانیه، او الذى تنتهى الیه الاسباب لانک اذا نظرت الى شى‏ء و فتشت عن سببه، ثم عن سبب سببه و هکذا انتهیت بالاخره الیه تعالى، فهو الذى ینحل عنده اجتماع اسباب الشى‏ء.

و قال بعض العارفین: هو الاخر، بمعنى انه الغایه القصوى التى تطلبها الاشیاء، و الخیر الاعظم الذى یتشوقه الکل، و یقصده طبعا و اراده، و العرفاء المتالهون حکموا بسریان نور المحبه له و الشوق الیه سبحانه فى جمیع المخلوقات على تفاوت طبقاتهم، و ان الکائنات السفلیه کالممدعات العلویه على اغتراف شوق من هذا البحر العظیم، و اعتراف شاهد مقر بوحدانیه الحق القدیم، فهو الاول الذى منه ابتدا امر العالم حتى انتهى الى ارض الاجسام و الاشباح.

و هو الاخر الذى ینساق الیه وجود الاشیاء حتى یرتقى الى سماء العقول و الارواح، و هو آخر ایضا بالاضافه الى سیر المسافرین فانهم لا یزالون مترقین من رتبه الى رتبه حتى یقع الرجوع الى تلک الحضره بفنائهم عن ذواتهم، و اندکاک جبال هو یاتهم، فهو اول من حیث الوجود و آخر من حیث الوصول و الشهود.

و قیل: اولیته اخبار عن قدمه، و آخریته اخبار عن استحاله عدمه.

و روى رئیس المحدثین فى معانى الاخبار: باسناده عن میمون البان قال: سمعت اباعبدالله (علیه‏السلام) و قد سئل عن قوله عز و جل: «هو الاول و الاخر» فقال: «الاول لا عن اول قبله، و لا عن بدء سبقه، و الاخر لا عن نهایه کما یعقل من صفات المخلوقین، و لکن قدیم اول و آخر لم یزل و لا یزال، بلا بدء و لا نهایه، لا یقع علیه الحدوث، و لا یحول من حال الى حال خالق کل شى‏ء»، انتهى.

تنبیه:

اعلم انه تعالى اول بما هو آخر، و آخر بما هو اول، من غیر اختلاف فى ذاته و صفاته، اذ هو برى‏ء عن لحوق المکان، و وجوده فى الزمان، فاولیته و آخریته راجعتان الى ما تعتبره الاذهان من حاله تقدمه على وجود الاشیاء و تاخره عنها، فهما اعتباران ذهنیان له یلحقان بالاضافه الى مخلوقاته، و لیس هناک اولیه و آخریه، لانهما فرع الوقت و الزمان و هو تعالى مقدس عنهما، اذ لا وقت و لا زمان فى عالم القدس، بل نسبته الى الازال و الاباد نسبه واحده، فظهر ان اولیته عین آخریته، و آخریته عین اولیته.

قوله: «بلا آخر یکون بعده» بکسر الخاء المعجمه، من آخر، و خفضه بالکسر منونا على ما فى النسخ المشهوره.

و وقع فى نسخه ابن‏ادریس: بکسر الخاء و فحتها معا مع فتح الراء.

و هو مع کسر الخاء شاذ، لان (لا) التبرئه لا تعمل الا بشرط عدم دخول الجار علیها، لکنه سمع شاذا: جئت بلا شى‏ء بالفتح على الاعمال، و الترکیب.

قال ابن‏جنى: و وجهه ان الجار دخل بعد الترکیب نحو: لا خمسه عشر، و لیس حرف الجر معلقا، بل و لا ما رکب معها فى موضع جر، لانهما جریا مجرى الاسم الواحد.

و قال فى الخاطریات: ان (لا) نصبت شى‏ء و لا خبر لها لانها صارت فضله، نقله عن ابى‏على الفارسى، و اقر.

و اما مع فتح الخاء، فهو بمعنى غیر، و هو ممنوع الصرف للوصف، و الفتحه فیه نائبه عن الکسره، و المعنى على هذا: بلا آخر، آخر، اى: غیره یکون بعده، فالاخر المفتوح الخاء المنفى بلا صفه لمحذوف، من جنس المذکور و هو آخر بکسر الخاء لانه لا یستعمل الا فیما هو من جنس المذکور، فاذا قیل: جائنى زید و آخر، فالمراد رجل آخر، بخلاف جائنى زید و غیره.

و على کل تقدیر: فالمقصود تاکید آخریته تعالى، بانه آخر الاواخر لانتهاء وجود کل ممکن الیه و عدم انتهائه، فلا یکون بعده آخر.

اکمال:

ذهب جهم بن صفوان الى انه تعالى یوصل الثواب الى اهل الثواب، و العقاب الى اهل العقاب ثم یفنى الجنه و اهلها، و النار و اهلها، و العرش و الکرسى و الملک و الفلک، و لا یبقى مع الله شى‏ء اصلا فى ابد الاباد، کما لم یکن معه شى‏ء فى ازل الازال، فیتحقق کونه آخرا کما کان اولا

و ابطله الفخر الرازى: بان امکان استمرار هذه الاشیاء حاصل الى الابد بدلیل ان هذه الماهیات لو زال امکانها، لزم انقلاب الممکن الى الممتنع، و لزم ان تنقلب قدره الله تعالى من صلاحیه التاثیر الى امتناع التاثیر.

و رد بان هذه مغالطه، اذ لا یلزم من الامکان الذاتى للشى‏ء وقوعه فى الخارج، و لا من عدم وقوعه فى الخارج، الامتناع الذاتى.

و التعویل فى ابدیه الجنه و النار و اهلیهما، انما هو على اخبار المخبر الصادق و اجماع المسلمین، فیکون معنى کونه آخرا اى: الباقى بعد فناء الموجودات، بقاوه بعد فنائها حقیقه بالنسبه الى ما یفنى منها و حکما بالنسبه الى الموبد منها، اى: نظر الى ذاتها مع قطع النظر عن علتها کما مر، او بقاوه بعد فنائها و قبل ایجادها و تابیدها فانه تعالى یفنى جمیع العالم، لیتحقق کونه آخرا، ثم یوجده و یبقیه ابدا.

و زیف: بان هذا حقیق بان یسمى توسطا لا آخریه، و لهذا فسر بعضهم الاخر بانه: الباقى مع ما عداه من الاواخر و بعد ما یفنى منها.

و اختار النیسابورى فى تفسیره معنى الاول و الاخر انه اول فى ترتیب الوجود، و آخر اذا عکس الترتیب فانه ینطبق على السلسله المترتبه من العلل الى المعلولات و من الاشرف الى الاخس، و على الاخذ من الوحده الى الکثره ممایلى الازل الى مایلى الابد، و ممایلى المحیط الى ما یقرب من المرکز، فهو تعالى اول بالترتیب الطبیعى و آخر بالترتیب المنعکس، قال: و بهذا البیان یتضح صحه اطلاق التقدمات الخمسه و مقابلاتها علیه سبحانه، و هذا من غوامض الاسرار و قد وفقنى الله لحلها و بیانها.

قصرت بالضم، فى جمیع النسخ، و هو من القصر: کعنب خلاف الطول فیکون من باب الاستعاره التبعیه. و اما القصور بمعنى العجز ففعله قصر بالفتح کقعد، و منه قصر السهم عن الهدف: اذا لم یبلغه.

و الرویه: معاینه العین للشى‏ء، و اضافتها الى الضمیر من اضافه المصدر الى المفعول.

و الابصار، جمع بصر، کسبب و اسباب: و هو قوه مرتبه فى العصبه المجوفه، مدرکه لما یقابل العین بتوسط جرم شفاف، لا بخروج شعاع یلاقى المبصرات، و لا بانعکاسه، و لا بانطباع الصور المرئیه فى الرطوبه الجلیدیه، و لا فى ملتقى العصبتین المجوفتین، و لا باستدلال، لبطلان ذلک کله کما بین فى محله.

بل بمقابله المستنیر للعین السلیمه، و هى ما فیها رطوبه صافیه شفافیه صقیله مرآتیه، فحینئذ یقع للنفس علم اشراقى حضورى على ذلک المبصر المقابل لها، فتدرکه النفس مشاهده.

و انما قصرت الابصار عن رویته تعالى لان المرئى بالبصر یجب ان یکون فى جهه و هو تعالى منزه عنها، و الا وجب کونه عرضا او جوهرا جسمانیا، و هو محال.

هکذا استدل اهل الحق على نفى الرویه.

و اعترضه الغزالى بان احد الاصلین من هذا القیاس مسلم، و هو ان کونه فى جهه یوجب المحال و لکن الاصل الاخر و هو ادعاء هذا اللازم على اعتقاد الرویه ممنوع. فنقول: لم قلتم انه ان کان مرئیا فهو فى جهه من الرائى؟ اعلمتم ذلک ضروره ام بنظر؟ لا سبیل الى دعوى الضروره.

و اما النظر فلا بد من بیانه، و منتها هم انهم لم یروا الى الان شیئا الا و کان فى جهه من الرائى مخصوصه، و لو جاز هذا الاستدلال لجاز للجسم ان یقول: ان البارى تعالى جسم، لانه فاعل، فانا لم نر الى الان فاعلا الا جسما.

و حاصله یرجع الى الحکم بان ما شوهد و علم ینبغى ان یوافقه ما لم یشاهد و لم یعلم.

و اجاب بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین: بان دعوى کون المرئى بهذه العین مطلقا یجب ان یکون فى جهه لیس مبناهم على ان المرئیات فى هذا العالم لا تکون الا فى جهه حتى یکون من باب قیاس الغائب على الشاهد، بل النظر و البرهان یودیان الیه، و هو ان القوه الباصره التى فى عیوننا قوه جسمانیه وجودها و قوامها بالماده الوضعیه، و کل ما وجوده و قوامه بشى‏ء، فقوام فعله و انفعاله بذلک الشى‏ء، اذ الفعل و الانفعال بعد الوجود و فرعه، اذ الشى‏ء یوجد اولا اما بذاته او بغیره، ثم یوثر فى شى‏ء، او یتاثر عنه، فکل ما کان وجود القوه بنفسها متعلقا فیه بماده جسمانیه بما لها من الوضع، کان تاثیرها، او تاثرها ایضا بمشارکه الماده، و وضعها بالقیاس الى ما توثر فیه، او تتاثر عنه فلاجل ذلک، نحکم بان البصر لا یرى الا ما له نسبه وضعیه الى محل، فالباصره و السامعه لا تبصر و لا تسمع الا ما وقع منهما فى جهه او اکثر، فهذا هو البرهان.

تذنیب:

ذهب اهل السنه الى جواز رویته تعالى فى الدنیا عقلا، و اختلفوا فى وقوعها، و الى جوازها فى الاخره عقلا، و وقوعها فیها اجماعا.

منهم قالوا: ان رویه الله تعالى جائزه فى الدنیا عقلا، لانه تعالى علق رویه موسى (علیه‏ السلام) على استقرار الجبل، و هو فى نفسه امر ممکن، و المعلق على الممکن ممکن، و لانها لو کانت ممتنعه لم یسالها بقوله: «رب ارنى انظر الیک» لان العاقل لا یطلب المحال، فدل سئواله على انه کان یعتقد جوازها فتکون جائزه و الا لزم جهل النبى العظیم المعزز بالتکلیم بما یجوز علیه سبحانه، و یمتنع.

و اختلف فى وقوعها، و فى ان الرسول (علیه ‏السلام) هل رآه لیله الاسراء ام لا؟ فانکرته عائشه، و جماعه من الصحابه، و التابعین، و المتکلمین.

و اثبت ذلک ابن ‏عباس و قال: ان الله تعالى اختصه بالرویه، و موسى بالکلام، و ابراهیم بالخله، و اخذ به جماعه من السلف، و الاشعرى فى جماعه من اصحابه. و ابن‏حنبل.

و کان الحسن یقسم لقدراه، و توقف فیه جماعه.

هذا حال رویته فى الدنیا، و اما رویته فى الاخره فجائزه عقلا، و اجمع على وقوعها اهل السنه للایات و تواتر الروایات، و احالها المعتزله، و المرجئه، و الخوارج.

و الفرق بین الدنیا و الاخره ان القوى و الادراکات ضعیفه فى الدنیا حتى اذا کانوا فى الاخره و خلقهم للبقاء قوى ادراکهم فاطاقوا رویته سبحانه، هذا ملخص کلامهم.

و اجاب المانعون عن الشبهه الاولى: بانا لا نسلم ان المعلق علیه هو استقرار الجبل مطلقا فانه کان مستقرا مشاهدا حال التعلیق، بل استقراره حال التجلى، و امکانه حینئذ ممنوع، و دون اثباته القتاده و الخرط.

و عن الثانیه: بالمعارضه و الحل.

اما المعارضه: فلان رویته تعالى لو کانت جائزه لما عد طلبها امرا عظیما، و لما سماه ظلما، و لما ارسل علیهم صاعقه و لما قال: «فقد سالوا موسى اکبر من ذلک، فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم».

و لما وردت علیهم هذه المعارضه تحیروا فقالوا تاره: ان الاستعظام انما کان لطلبهم الرویه تعنتا و عنادا.

و تاره: ان رویته تعالى جایزه فى الدنیا لا على طریق المقابله و الجهه کما هو المعروف فى رویه الممکنات، فانها ممتنعه على هذه الطریقه، فاستعظامها و انکارها بناء على ان طلبها وقع من هذه الطریقه الممتنعه.

و لا خفاء بما فى هذا الجواب من السخافه، لان طلبه للرویه من هذه الطریقه کیف یصلح ان یکون دلیلا على جواز الرویه من غیر هذه الطریقه، على انه یلزم ان یکون النبى المکرم بالتکلیم جاهلا بما یجوز علیه و یمتنع.

و اما الحل: فلان سئوال موسى (علیه‏السلام) لم یکن محمولا على طلب الرویه لعلمه باستحالتها، بل على اظهاره شانه تعالى على الجماعه الحاضرین معه و الطالبین رویته القائلین له: «ارنا الله جهره» فقال ذلک القول یسمعوا الجواب ب«لن ترانى» فیعلمون ان رویته غیر ممکنه، و یرجعوا عن اعتقادهم.

و الذى یدل على ذلک قوله حین اخذتهم الصاعقه: «اتهلکنا بما فعل السفهاء منا».

و الجواب عما نقل عن ابن‏عباس: انه لیس صریحا فى الرویه العینیه لجواز ان یکون المراد بالرویه التى خص بها (صلى الله علیه و آله) الرویه القلبیه یعنى الادراک العلمى على الوجه الکامل، و قد نقل عنه ایضا انه قال رآه بقلبه.

و عما نقل عن الحسن انه ان کان قول الحسن من عند نفسه فلیس حجه، و ان کان من ظاهر الایات و الروایات فکذلک، لان فهمه لیس حجه على غیره، و الظاهر قد لا یعمل به.

و الجواب عن وقوع الرویه فى الاخره للایات و تواتر الروایات، ان کثیرا من الایات و الاخبار ماوله عن ظاهرها اتفاقا کقوله تعالى: «و مکر الله» «الله یستهزى بهم».

و ما وقع فى روایاتکم عن ابى‏هریره، عن رسول‏الله (صلى الله علیه و آله): «ان من العبید یوم القیامه من یدعو الله تعالى حتى یضحک الله، فاذا ضحک منه قال: ادخل الجنه».

و عن ابن‏ مسعود: ان بعض اهل النار اذا خرج منها، و وصل الى باب الجنه یقول: اى رب ادخلنیها فیقول: یابن آدم ایرضیک ان اعطیک الدنیا و مثلها فیقول: یا رب اتستهزى بى و انت رب العالمین».

و امثال ذلک کثیره، و انتم قد اولتم المکر و الضحک و الاستهزاء بالجزاء، و الرضا و الخذلان، فاذا جاز التاویل فکیف تتمسکون بالظواهر فى الامور العقلیه و تجزمون بها، و قد انصف بعض علمائهم المتاخرین حیث قال: ان صح الاجماع المذکور فهو العمده فى اثبات هذا المطلب و الا فهذه الظواهر لا تفید الا ظنا لا یجوز التعویل علیه فى المسائل العلمیه، مع انها معارضه بمثلها، و ان کانت قابله للتاویل، و الاحادیث الوارده فى هذا الباب آت فیها ذلک مع کونها کلها آحادا على تقدیر صحتها، و الدلیل العقلى متعذر او متعسر.

قال سید المحققین فى شرح المواقف: الاولى ما قیل: ان التعویل فى هذه المساله على الدلیل العقلى متعذر فلنذهب الى ما اختاره الشیخ ابوالمنصور الما تریدى من التمسک بالظواهر النقلیه، انتهى.

فلا مطمع حینئذ فى تحصیل الیقین فى هذه المساله، بل و لا الظن لما عرفت من تعارض الادله النقلیه، انتهى.

تبصره:

قال جدنا السید نظام الدین احمد (قدس سره) فى رسالته لا ثبات الواجب تعالى : قد ثبت فى محله انه یجوز ان تعلم بعض النفوس المجرده الالهیه الکامله، ذات الواجب تعالى بالعلم الحضورى الذى هو عباره عن مشاهده ذاته من غیر تکیف و لا مسامته و لا محاذاه، و اذا جاز ذلک فما المانع من قول من یجوز رویته تعالى فى الاخره، فان الرویه فى الحقیقه عباره عن مشاهده حضوریه، و لا یشترط فیها وقوعها بالجارحه المخصوصه، بل بعض القائلین بجوازها صرح بان رویته تعالى لا یجب ان تکون بتوسط تلک الجارحه المخصوصه.

قال فى شرح التجرید: و لا یلزم من نفى الرویه بالبصر، نقى الرویه مطلقا، اذ یمکن ان یرى لا بتلک الجارحه المخصوصه کما هو المدعى، فان المثبتین لرویته تعالى، یدعون ان الحاله المخصوصه التى تحصل لنا بالبصر فى الدنیا، و تسمى رویه، تحصل لنا فى تلک النشاه بعینها بالنسبه الیه تعالى، من غیر توسط تلک الجارحه، انتهى.

و یوید ما ذکرناه ما قال المعلم الثانى فى فصوصه: من ان کل ادراک یحصل بلا واسطه استدلال فهو المختص باسم المشاهده، و کل ما لا یحتاج فى ادراکه الى الاستدلال فهو لیس بغائب، بل هو شاهد، فادراک الشاهد هو المشاهده، و الشهاده اما بمباشره و ملاقاه، و اما من غیر مباشره و ملاقاه، و هذا هو الرویه، و الحق الاول تعالى لا تخفى علیه ذاته.

و لیس ذلک باستدلال فجاز على ذاته مشاهده کماله من ذاته، فاذا تجلى لغیره مغنیا عن الاستدلال و کان بلا مباشره و لا مماسه کان مرئیا لذلک الغیر.

فانه صریح فیما ذکرنا.

فان قلت: اذا کانت المشاهده الحضوریه هى الرویه فلا مانع منها فى هذه النشاه ایضا، فلم اختص جواز الرویه بالنشاه الاخره، کما هو مذهب اکثر القائلین بجوازها.

قلت: لعل هولاء لا یمنعون الجواز، بل الوقوع و لعل السر فى ذلک ما صرح به بعض الاعاظم من ان النفس سیما الکامله المشرقه اذا شاهدت المبدا الاول و التذت بلذات مشاهدته، قل اقبالها على الجسم و عالم التجسیم، و کلما زاد اقبالها علیه نقص توجهها الى هذا العالم فینقص توجهها الى ما تدبره من الجسم بل تعرض عنه بالکلیه فیتفتت اجزاء بدنها و یفسد و ینحل ترکیبه و یبطل نظام اعضائه و اتصالها، فلم تبق حیاه بدنیه لاعراضها عن البدن بالکلیه، فان نظام اجزاء البدن و اتصالها من آثار المجرد المدبر على ما هو المشهور.

و بهذا یظهر تفسیر الایه الکریمه الحاکیه عن سئوال موسى (علیه‏ السلام) فانه حیث سال الرویه و هى المشاهده الحضوریه، اجیب ب لن ترانى، اى: لن تشاهدنى و انت فى هذه النشاه التعلقیه. و یوید هذا ما فى التوراه: «لا یرانى ابن آدم و هو حى» اى فى حال حیاته البدنیه.

فان قیل: فلا یمکن الرویه مع بقاء الحیاه فى النشاه الاخره ایضا.

قلت: لعل البدن الذى فى النشاه الاخره غیر قابل للتفرق و التفتت، او لعل النفس لکمال قوتها التى التبستها فى تلک النشاه اذا شاهدت المبدا الاول فیها فاقبلت علیه اقبالا کلیا، لا تعرض عن البدن بالکلیه و لا یشغلها شان عن شان.

و لا یخفى على الخبیر ان ما ذکرناه لیس توجیها لکلام القائلین بجواز رویته تعالى، و هم الاشاعره فان جمهورهم صرحوا بان الله تعالى یرى فى الاخره بهذه الجارحه المخصوصه، بل هو تفسیر و تاویل للایات و الاخبار الداله على جواز رویته تعالى و وقوعها فى النشاه الاخره فیکون جوابا لاستدلالهم بتلک الایات و الروایات، سیما ما ذکروه من ان طلب موسى الرویه دال على جوازها، و الا لزم ان یکون جاهلا بصفاته تعالى فانه انما طلب المشاهده الحضوریه الصرفه الخالیه عن شوب الخیالات و الاوهام، لا الرویه بالبصر.

و لا حاجه فى جوابه الى تکلفات ارتکبها القائلون بامتناعها، فافهم انتهى کلامه.

و اقتفى اثره بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین فقال: الذى یصح عندنا من طلب موسى الرویه هو انه اراد ان یحصل له الانکشاف التام، و الرویه العقلیه لان الرویه هى الادراک على سبیل المشاهده، و حضور المعلوم و زیاده الکشف، لا انه طلب الرویه بهذه الاله الجسمانیه الکدره، الظلمانیه، لان منصبه اجل من ان یطلب امرا محالا، او ان لا یعلم ان القوه الجسمانیه الحاله فى عضو من الاعضاء لا تدرک خالق الارض و السماء.

و اما ما ورد فى الادعیه الماثوره، و وقع فى السنه الطائفه الاسلامیه فى ابتهالاتهم و تضرعاتهم من طلب لذه النظر الى وجهه الکریم، فذلک لا یدل على جواز رویته تعالى بهذا العضو المخصوص، سیما و قد نص بعض النحاریر على ان العضو المخصوص لیس برکن فى حقیقه الرویه، فاذا کان لحقیقه الرویه افراد متعدده بعضها صحیح فى حقه تعالى، و بعضها فاسد، وجب ان یحمل الوارد فى الکتاب و الشریعه من الفاظ الرویه على الوجه الصحیح فى حقه تعالى لا غیر کما فى سائر الالفاظ و الصفات المشترکه بین الحق و الخلق، انتهى.

«عجز» عن الشى‏ء عجزا، من باب ضرب: ضعف عنه و عجز عجزا، من باب تعب: لغه لبعض قیس غیلان، ذکرها ابوزید، و هذه اللغه غیر معروفه عندهم و قد روى ابن ‏فارس بسنده الى ابن ‏الاعرابى انه لا یقال: عجز الانسان - بالکسر- الا اذا عظمت عجیزته.

و «النعت»: الوصف و هو ما دل على الذات باعتبار معنى هو المقصود من جوهر حروفه، اى یدل على الذات بصفه کاحمر، فانه بجوهر حروفه یدل على معنى مقصود، هو الحمره.

و «الاوهام»: جمع وهم، و هو قوه جسمانیه للانسان محلها آخر التجویف الاوسط من الدماغ، من شانها ادراک المعانى الجزئیه، المتعلقه بالمحسوسات، کشجاعه زید، و سخاوته، و هذه القوه هى التى تحکم فى الشاه بان الذئب مهروب عنه، و ان الولد معطوف علیه، و هى حاکمه على القوى الجسمانیه، کلها مستخدمه ایاها استخدام العقل، القوى العقلیه باسرها، لکن المراد بالوهم هنا، الادراک المتعلق بالقوه العقلیه، المتعلقه بالمعقولات و القوه الوهمیه المتعلقه بالمحسوسات جمیعا، و قد شاع ذلک فى الاستعمال، و دلت علیه مضامین الاخبار.

قال بعض المحققین: اعلم ان جوهر الوهم بعینه، هو جوهر العقل، و مدرکاته بعینها مدرکات العقل، و الفرق بینهما بالقصور و الکمال، فما دامت القوه العقلیته ناقصه، کانت ذات علاقه بالمواد الحسیه، منتکسه النظر الیها، لا تدرک المعانى الا متعلقه بالمواد، مضافه الیها، و ربما تذعن لاحکام الحس لضعفها، و غلبه الحواس و المحسوسات علیها، فتحکم على غیر المحسوس حکمها على المحسوس، فما دامت فى هذا المقام اطلق علیها اسم الوهم، فاذا استقام و قوى، صار الوهم عقلا و خلص عن الزیغ، و الضلال، و الافه، و الوبال، انتهى.

و المراد بعجز الاوهام عن نعته سبحانه: عجزها عن الاطلاع على کیفیه نعته کما هى، لان وصف الشى‏ء انما یتصور اذا کان مطابقا لما هو علیه فى نفس الامر و ذلک غیر ممکن، الا بتعقل ذاته و کنهه، لکن لا یمکن العقول تعقل حقیقته تعالى، و ما له من صفات الکمال و نعوت الجلال، لان ذلک التعقل اما بحصول صوره مساویه لذاته تعالى و صفاته الحقیقیه، او بحضور ذاته المقدسه، و شهود حقیقته.

و الاول: محال اذ لا مثل لذاته، و کل ماله مثل او صوره مساویه له فهو ذو ماهیه کلیه، و هو تعالى لا ماهیه له.

و الثانى: محال ایضا، اذ کل ما سواه من العقول و النفوس و الذوات و الهویات فوجوده منقهر تحت جلاله و عظمته انقهار عین الخفاش فى مشهد النور الشمسى، فلا یمکن العقول لقصورها عن درجه الکمال الواجبى، ادراک ذاته على وجه الاکتناه و الاحاطه، بل کل عقل له مقام معلوم لا یتعداه الى ما فوقه، و لهذا قال جبرئیل (علیه‏السلام) حین تخلف عن رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله) لیله المعراج: لو دنوت انمله لاحترقت فانى للعقول البشریه الاطلاع على النعوت الالهیه، و الصفات الاحدیه کما هى علیه من کمالها و غایتها، التى لا غایه لها، و کیف یدرک ما یتناهى کنه ما لا یتناهى.

فان قیل: اذا استحال حصول الحقیقه الالهیه، و الهویه الاحدیه فى شى‏ء من المدارک و العقول فمن این یعرف اتصافه بصفاته التى وصف بها نفسه فى کتبه على السنه رسله؟ و کیف یحکم علیه بصدق مدلولاتها؟

فالجواب: ان البرهان العقلى یودى بنا الى ان نعتقد ان سلسله افتقار الممکنات تنتهى الى مبدا موجود بذاته، و انه احدى الذات بلا ترکیب بوجه، و کونه تام الحقیقه بلا نقص و قصور، و ان له من کل ما هو کمال للموجود بما هو موجود غایاتها و نهایاتها، و حیث لا مخرج عن النقیضین فله من کل صفه کمالیه، و نعت وجودى اشرفها و اتمها و ارفعها، فله الاسماء الحسنى، و الصفات العلیا.

و بالجمله لیس من شرط الحکم على امر بمحمولات عقلیه و اوصاف کلیه، ان یوجد ذات الموضوع فى العقل، و تتصور و تتمثل فیه بالکنه، بل یکفى لذلک تصور مفهوم عنوانى، یجعل عنوانا لعقد حملى یجزم العقل بسرایه الحکم الموقع على العنوان الى ما یطابقه فى الواقع، و ان لم یدرک العقل کنهه.

و یحتمل ان یکون المراد، بعجز الاوهام عن نعته تعالى: عجزها عن بلوغ تمام نعته، یعنى ان الواصفین و ان بالغوا فى التوصیف، و انتقلوا من نعت الى ما هو اشرف و اعظم عندهم، لم یبلغوا مرتبه وصفه، و لم ینعتوه بکمال نعته، بل کلما بلغوا مرتبه من مراتب النعت و الثناء کان وراءها اطوار من النعوت، اشرف و اعلى کما اشار الیه سید المرسلین (صلى الله علیه و آله) بقوله: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک». و ارشد الیه سید الوصیین صلوات الله علیه بقوله: «هو فوق ما یصفه الواصفون».

تنبیه:

قال بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین: لا یلزم من عدم ادراک العقول کنه کماله، و غایه جلاله، ان ما یدرکه العارفون من صفاته بالبراهین، و یصفونه به لم یکن ثابتا فى حقه، صادقا علیه کما زعمه کثیر من الفضلاء قائلین: ان ما یدرکه الانسان من صفاته تعالى، انما هو سلوب و تنزیهات فقط، فعلمه عباره عن نفى الجهل، و قدرته عباره عن نفى العجز، و على هذا القیاس فى السمع و البصر و غیرهما.

و مما یحملهم على هذا الحسبان، و یوکده ما نقل عن الباقر (علیه‏ السلام) من قوله: «کلما میزتموه باوهامکم فى ادق معانیه مخلوق مثلکم مردود الیکم» الحدیث.

و عندنا لیس کذلک، و لیس کل صفاته تعالى التى نصفه بها سلوبا، و تنزیهات، فان کونه موجودا، واجبا حقا، قیوما، عالما، قادرا، حیا، سمیعا، بصیرا اوصاف و نعوت وجودیه لیس منها من السلب فى شى‏ء.

و اما الحدیث المنقول عن الباقر (علیه ‏السلام)، فیجب ان یکون المراد من المذکور فیه ادراکات النفوس الغیر العارفه، او التصورات الوهمیه و الخیالیه الواقعه عن العقول العامیه، کما یدل علیه تتمه الحدیث و هو قوله: و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانتین، فان ذلک، کمالها، و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما انتهى.

لا الصفات التى ادرکها اهل الکمال بقوه البرهان و نور الاحوال.

فان قلت: فما معنى قول امیرالمومنین صلوات الله علیه: «کمال التوحید نفى الصفات عنه».

قلت: معناه نفى کونها صفات عارضه موجوده بوجود زائد کالعالم و القادر فى المخلوقات فان العلم فینا صفه زائده على ذاتنا، و کذا القدره فینا کیفیه نفسانیه، و کذلک غیرهما من الصفات، و المراد ان هذه المفهومات لیست صفات له تعالى، بل صفاته ذاته، و ذاته صفاته، لا ان هناک شیئا هو الذات و اشیاء اخر هى الصفات لیلزم الترکیب فیه، تعالى عن ذلک علوا کبیرا.

و حاصله: ان صفاته کلها موجوده بوجود واحد هو بعینه وجود ذاته، فذاته وجود، و علم، و قدره و حیاه، و اراده، و سمع، و بصر، و هو ایضا موجود، عالم، قادر، حى، مرید، سمیع، بصیر، فاحفظ هذا المقام فانه من مزله الاقدام.

الا ترى ان اکثر الناس لما راوا ان مفهومات الصفات متغایره، ظنوا ان تغایرها من حیث المعنى و المفهوم یوجب اختلاف الحیثیات الوجودیه، فذهبوا الى نفى العلم و القدره و سائر الصفات عن ذاته، و جعلوا الذات الاحدیه خالیه عن هذه النعوت الکمالیه، لکن جعلوها نائبه مناب تلک الصفات فى ترتب الاثار، فیلزم على ما ذهبوا الیه ان تکون الاسماء و الصفات کلها مجازات من الالفاظ فى حقه تعالى، و ان لا تکون ذاته مصداقا لشى‏ء من معانى الاسماء و الصفات، و هل هذا الا تعطیل محض.

بل الحق الحقیق بالتحقیق: ان جمیع هذه الصفات موجود فیه بوجود اصیل متاکد فى غایه التاکد، اعلى و اشرف من وجود غیره، فالعلم الذى له تعالى اعلى و اشرف اقسام العلم وجودا، و القدره التى له اوکد انحاء القدره وجودا و تحققا لا مفهوما و ماهیه، اذ لا تفاوت بین افراد المعنى الواحد و الماهیه الواحده فى نفس المعنى و الماهیه، بل انما التفاوت یقع بین انحاء الموجودات بالقوه و الضعف، و الوجوب و الامکان، و التقدم و التاخر.

هذا حاصل کلامه، و هو و ان کان خلاف ما علیه الاکثرون لکنه عند التامل و التحقیق احرى بالقبول و التصدیق، و الله اعلم.

الابتداع و الاختراع: لفظان متحدان فى المعنى لغه.

قال الجوهرى: ابتدعت الشى‏ء: اخترعته لا على مثال.

و قال الزمخشرى فى الاساس: اخترع الله الاشیاء: ابتدعها من غیر سبب. انتهى.

و ربما خص الابتداع بالایجاد لا لعله، و الاختراع بالایجاد لا من شى‏ء، و هو تخصیص اصطلاحى لا اصل له فى اللغه.

و «القدره» لغه: القوه على الشى‏ء، و اصطلاحا: اما عند المتکلمین: فهى الصفه التى یتمکن معها الحى من الفعل و ترکه بالاراده.

و اما عند الحکماء، فعباره: عن کون الفاعل ان شاء فعل و ان لم یشا لم یفعل، سواء وجب تحقق مقدم الشرطیه الاولى، و امتناع مقدم الشرطیه الثانیه، ام لا.

و قدرته تعالى، قیل: هى عباره عن نفى العجز عنه.

و قیل: هى فیض الاشیاء عنه بمشیته التى لا تزید على ذاته، و هى الغایه الازلیه.

و قیل: هى علمه بالنظام الاکمل من حیث انه یصح صدور الفعل عنه.

و قیل: هى کون ذاته بذاته فى الازل، بحیث یصح منها خلق الاشیاء فیما لا یزال على وفق علمه بها، فهى عین ذاته.

و اشتقاق القدره من القدر، لان القادر یوقع الفعل على مقدار قوته، او على مقدار ما تقتضیه مشیئته.

و الخلق فى الاصل: مصدر بمعنى التقدیر یقال: خلقت الادیم للسقاء، اذا قدرته له قبل القطع، ثم استعمل فى ایجاد الشى‏ء و انشائه على غیر مثال سبق فقیل: خلق الله الاشیاء خلقا باعتبار الایجاد على وفق التقدیر الذى اوجبته الحکمه، ثم اطلق على المخلوق من باب اطلاق المصدر على اسم المفعول مجازا، و المراد به هنا الثقلان لاعاده ضمیر العقلاء علیه، و لما سیاتى فى الدعاء مما یدل على ان المراد به ذلک، و ان کان جمیع المخلوقات یجرى علیه هذا الحکم، و لک حمله على مطلق الخلق فیکون اعاده ضمیر العقلاء علیه من باب التغلیب، و اعاده الضمائر الاتیه المعینه لاراده الثقلین من باب الاستخدام، و هو و ضمیره فى اخترعهم کلا هما مفعول به عند الجمهور.

و ذهب جماعه من الائمه منهم الشیخ عبدالقاهر الجرجانى، و فخرالدین الرازى، و الزمخشرى، و ابن‏الحاجب، و ابن‏هشام: الى ان مثل ذلک مفعول مطلق، قالوا: لان المفعول به ما کان موجودا قبل الفعل، ثم اوقع الفاعل به فعلا کضربت زیدا، فزید کان موجودا قبل الضرب و انت فعلت به الضرب، و المفعول المطلق، ما کان فعل الفاعل فیه هو فعل ایجاده کالسماوات فى: خلق الله السماوات فانها لم تکن موجوده، بل عدما محضا و الله تعالى اوجدها و خلقها من العدم، فکانت مفعولا مطلقا لا مفعولا به.

قال ابن‏هشام: و الذى غر اکثر النحویین فى هذه المساله: انهم یمثلون المفعول المطلق بافعال العباد و هم انما یجرى على ایدیهم انشاء الافعال لا الذوات، فتوهموا ان المفعول المطلق لا یکون الا حدثا، و لو مثلوا بافعال الله تعالى لظهر لهم انه لا یختص بذلک لان الله تعالى موجد للافعال و الذوات جمیعا، قال: و کذا البحث فى انشات کتابا، و عملت خیرا، انتهى.

و اجاب الجمهور: بان المفعول به بالنسبه الى فعل غیر الایجاد یقتضى ان یکون موجودا، ثم اوجد الفاعل به شیئا آخر، فان اثبات صفه غیر الوجود یستدعى ثبوت الموصوف اولا، و اما المفعول بالنسبه الى الایجاد فلا یقتضى ان یکون موجودا ثم اوجد الفاعل فیه الوجود، بل یقتضى ان لا یکون موجودا، و الا لزم تحصیل الحاصل.

و اما التزام کونه موجودا قبل الفعل على کل حال، فدعوى لا دلیل علیها.

و قد الف السبکى فى هذه المساله تالیفین، ذاهبا الى ما ذهب الیه الجرجانى، و الرازى، و غیرهما.

هذا، و لما کان الله تعالى، و لم یکن معه شى‏ء، کان وجود الخلق منه، فصح انه ابتدعه و اخترعه، فلذلک اتى بالمصدرین تاکیدا لنسبه الفعلین الیه سبحانه، و الغرض انه تعالى خلق الخلق انشاء و اوجده ابتداء من غیر مثال فلم یکن صنعه کصنع البشر لان الصنائع البشریه انما تحصل بعد ان ترسم فى الخیال صوره المصنوع، و تلک الصوره تحصل تاره عن مثال خارجى یشاهده الصانع، و یحذو حذوه، و تاره بمحض الالهام فان کثیرا ما یفاض على اذهان الاذکیاء صور اشکال لم یسبقهم الى تصورها غیرهم فیتصورونها و یبرزونها فى الخارج، و کیفیه صنع الله عز و جل للخلق منزهه عن الوقوع على هذین الوجهین:

اما الاول: فلانه تعالى کان و لم یکن معه شى‏ء، و لا قبل له فلا یکون خلقه مسبوقا بمثال من صانع آخر صنع هو مثل صنعه.

و اما الثانى: فلان الفاعل على وفق ما الهم و ان کان مبتدعا و مخترعا فى الظاهر، لکنه فى الحقیقه لیس هو المبتدع، و انما المبتدع هو مفیض تلک الصوره و ملهمها، فهو مفتقر فى الحقیقه الى الغیر الذى الهمه و افاض على ذهنه صوره ما ابتدعه ظاهرا، و الله سبحانه منزه عن الافتقار و الاحتیاج فلم یکن صنعه بهذا الوجه ایضا.

و قوله: «بقدرته» اى بنفس قدرته التى هى عین ذاته لا بشى‏ء آخر، و الا لزم اختلاف الجهتین من القوه و الفعل، فلم یکن واحدا حقا، و هو محال.

و اما سائر الصناع و الفواعل، فلیسوا کذلک فانهم بشى‏ء غیر ذواتهم، یصنعون ما یصنعون کاله او ملکه نفسانیه، او ماده، او معاون، و ربما اجتمع عده من هذه الامور فى تتمیم الصنعه کالانسان مثلا اذا انشا کتابا فانه یحتاج الى آله کالید و القلم، و الى ملکه الکتابه، و الى ماده کالمداد و القرطاس، و الى معاون یتخذ له الاله الخارجه، و یصلح له ماده الکتابه.

و قوله: «على مشیته» اى بمحض مشیته فعلى: بمعنى الباء کقولهم: ارکب على اسم الله، او هى بمعناها، اى: اخترعهم على وفق مشیته، و المشیه: اسم من شاء، کالمعیشه من عاش، و اصلها: مشیئه على مفعله بکسر العین استثقلت الکسره على الیاء فنقلت الى الساکن الصحیح قبلها و هو الشین، و بقیت الیاء على حالها لمجانستها الحرکه المنقوله منها فصارت مشیئه، و اتفقت النسخ هنا على ترک الهمزه و تشدید الیاء و هو على ابدال الهمزه یاء تخفیفا و ادغام الیاء فى الیاء و هو مطرد فیما زاد على الاصل کالخطیئه و معناها فینا: هى توجه النفس الى معلوم بملاحظه صفاته، و احواله المرغوب فیها الموجبه لحرکه النفس الى تحصیله، و هذه الحرکه النفسانیه فینا و انبعاثها لتحصیله، هى العزم و الاراده، فنسبه المشیه الى الاراده کنسبه الضعف الى القوه و الظن الى الجزم، فمتى حصلت الاراده صدر الفعل لا محاله.

و مشیته تعالى، قیل: هى عباره عما یترتب علیه اثر هذا التوجه، و یکون بمنزلته.

و قیل: هى عباره عن تجلى الذات و العنایه السابقه لا یجاد المعدوم، او اعدام الموجود، فهى اعم من الاراده اذ الاراده عباره عن تجلیه الایجاد المعدوم، فهى لا تتعلق دائما الا بالمعدوم فانها صفه تخصص امرا بالحصول، و وجوده و من تتبع مواضع استعمالات المشیه و الاراده فى القرآن یعلم ذلک، و ان کان بحسب اللغه یستعمل کل منهما مقام الاخر.

و قال بعض المحققین: لمشیته تعالى معنیان:

احدهما: کون ذاته سبحانه بحیث یختار ما هو الخیر و الصلاح، فنفس ذاته المقدسه مشیئته لما یشاء و یختار کما انها علم بالاشیاء و اراده لما یرید و یفعل، فالمشیه بهذا المعنى صفه کمالیه قدیمه هى عین ذاته.

و الثانى: ایجاده للاشیاء بحسب اختیاره، و هى صفه حادثه بحدوث المخلوقات لا تتخلف المخلوقات عنها و لیست صفه زائده على ذاته تعالى، و لا على المخلوقات ، بل هى نسبه بینهما تحدث بحدوث المخلوقات، و هذا المعنى یاتى للاراده ایضا ، فالمشیه و الاراده بهذا المعنى من صفات الفعل، و بالمعنى الاول من صفات الذات انتهى.

اذا عرفت ذلک فلا یتعین کون المراد بالمشیه فى قوله (علیه ‏السلام): و اخترعهم على مشیته، المشیه بالمعنى الثانى کما وقع لبعضهم، حیث قال: هذه المشیه محدثه من صفات الافعال لا من صفات الذات القدیمه التى لا تتعلق بالخلق و انما هى باعتبار النسبه بین ذاته تعالى و الخلق، و لیست هذه الاراده بالحقیقه الا عین الخلق، و على هذا لیست المغایره بین المشیه و المخلوقات، الا بالاعتبار انتهى.

بل الاولى ان لم یکن متعینا، ان یکون المراد بها المشیه بالمعنى الاول لان المقصود وصفه تعالى بانه اخترع الخلق على مقتضى مشیته اختیارا لا بالقسر و لا بالقهر و لا بالایجاب الذى لا یکون عن اراده و مشیه کفعل الطبائع العدیمه الشعور، و المسخره فى افعالها لان الایجاب ینافى القدره.

و ایضا صدور الحادث عن القدیم بطریق الایجاب یوجب تخلف المعلول عن تمام علته حیث وجدت العله فى الازل دون المعلول، و انه اخترعهم على ما اقتضته مشیته التى هى نفس ذاته، و وجوده من غیر کثره من ترکیب صفه او تشریک احد، لان مشیته کعلمه و قدرته لیست غیر ذاته لیلزم ان یکون لغیره تاثیر فى فعله، فان من فعل فعلا بمشیئه و اراده زائده على ذاته، کان محتاجا فى مشیته و ارادته الى مرجح زائد علیه یرجح احد طرفى مقدوره لتعلق الاراده به، فکانت مستکمله بذلک المرجح و کل مستکمل بغیره فهو ناقص فى ذاته، و الله سبحانه منزه عن النقصان.

و لا یخفى ان المشیه بهذا المعنى لیست الا الصفه القدیمه الکمالیه التى هى عین الذات المقدسه، اى کون ذاته بحیث تختار ما تختار.

و اما المشیه المحدثه التى هى بمعنى الایجاد و الاحداث فالاختیار سابق علیها، و لهذا قال بعض المدققین: اطلاق الخلق فى الاراده و المشیه لا یصح الا مجازا.

سلک الطریق سلوکا، من باب قعد: ذهب فیه. یتعدى بنفسه، و بالباء ایضا، یقال: سلکت زیدا الطریق و سلکت به الطریق، و هى الفصحى، و قد یتعدى بالالف ایضا فیقال: اسلکته.

و الطریق و السبیل بمعنى، و کل منهما یذکر و یونث.

و البعث: الارسال، و کل شى‏ء ینبعث بنفسه فان الفعل یتعدى الیه بنفسه فیقال: بعثته و کل شى‏ء لا ینبعث بنفسه کالکتاب و الهدیه فان الفعل یتعدى الیه بالباء، فیقال: بعثت به.

و الاراده فسرها المتکلمون بانها: صفه مخصصه لاحد المقدورین.

و قیل: هى فى الحیوان شوق متاکد الى حصول المراد.

و قیل: انها مغایره للشوق، فان الاراده هى الاجماع و تصمیم العزم، و قد یشتهى الانسان ما لا یریده کالاطعمه اللذیده بالنسبه الى العاقل الذى یعلم ما فى اکلها من الضرر، و قد یرید ما لا یشتهبه کالادویه البشعه النافعه التى یرید الانسان تناولها لما فیها من النفع، و فرق بینهما بان الاراده میل اختیارى و الشوق میل جبلى طبیعى، قیل: و لهذا یعاقب الانسان المکلف باراده المعاصى و لا یعاقب باشتهائها.

و اراده الله سبحانه و تعالى، قیل: هى صفه توجب للحق حالا یقع منه الفعل على وجه دون وجه.

و قیل: هى علمه بنظام الکل على الوجه الاتم الاکمل من حیث انه کاف فى وجود الممکنات، و مرجح لطرف وجودها على عدمها، فهى عین ذاته و هو الحق.

و المحبه فینا: میل النفس او سکونها بالنسبه الى ما یوافقها عند تصور کونه موافقا و ملائما لها، و هو مستلزم لارادتها ایاه. و لما کانت المحبه بهذا المعنى محالا فى حقه تعالى فالمراد بها ذلک اللازم و هو الاراده.

قال ابن‏میثم فى شرح النهج: المحبه منه تعالى: اراده، هى مبدا فعل ما، و محبته للشى‏ء: هى ارادته.

و قال بعض العلماء: المشیه و الاراده قد تخالفان المحبه، کما قد نرید نحن شیئا لا نستلذه کالحجامه و شرب الدواء الکریه الطعم، فکذلک ربما انفکت مشیه الله و ارادته عن محبته و رضاه، انتهى.

و على هذا فالاراده اعم من المحبه، لان کل محبوب مراد، دون العکس، و المعنى: انه تعالى جعلهم منقادین لارادته، مذعنین لحکمه کما اراد و احب.

و قیل: معناه انه الهمهم و یسرهم لما خلقهم له، و لما کتب فى اللوح المحفوظ علیهم بحسب ارادته و مشیته، و مساق حکمته الالهیه، او کنى بالسلوک و البعث عن توجیه الاسباب بحسب القضاء الالهى علیهم بذلک.

و قیل: معنى سلک بهم طریق ارادته: سیرهم فى کل طریق اراده، او جعلهم مریدین لارادته کما قال: «و ما تشاءون الا ان یشاء الله».

و معنى بعثهم فى سبیل محبته: انه وهبهم محبته، فالاضافه من باب اضافه المصدر الى المفعول.

فان قیل: الضمیر فى بعثهم راجع الى جمیع الخلق، و منهم من هو عدو لله فکیف یصح التعمیم حینئذ؟

قلنا: کل نفس بحسب غریزتها و طبیعتها الفطریه التى فطر الناس علیها محبه للخیر و طالبه له، و جمیع الخیرات رشح من خیره تعالى کما ان الموجودات کلها رشح من وجوده، فهى اذن لیست محبه الا لله سبحانه بالحقیقه سواء کان بحسب الظاهر للحسن و الجمال او للجاه و المال او غیر ذلک.

و من هنا قال صاحب الفتوحات: ما احب احد غیر خالقه، و لکن احتجب عنه تعالى تحت زینب، و سعاد، و هند، و لیلى، و الدرهم، و الدینار، و الجاه و کل ما فى العالم فان الحب احد سببیه الجمال و هو له تعالى لان الجمال محبوب لذاته و الله جمیل یحب الجمال، فیحب نفسه.

و سببه الاخر الاحسان، و ماتم الاحسان الا من الله و لا محسن الا الله. فان احببت للجمال فما احببت الا الله لانه الجمیل و ان احببت للاحسان فما احببت الا الله لانه المحسن، فعلى کل وجه ما متعلق المحبه الا الله و الى ذلک اشار ابن‏ الفارض حبث قال:

و کل ملیح حسنه من جمالها معار له بل حسن کل ملیحه

ملک الشى‏ء ملکا، من باب ضرب: احتواه قادرا على الاستبداد به.

و الملک بالکسر: اسم منه.

و الاستطاعه: الطاقه و القدره، یقال: استطاع یستطیع، و قد تحذف التاء فیقال: اسطاع یسطیع- بالفتح- و یجوز بالضم.

قال ابوزید: شبهو هما بافعل یفعل افعالا و الجملتان حالیتان احداهما معطوفه على الاخرى، اى حال کونهم لا یقدرون على خلاف ما حده لهم من تاخر او تقدم، بل طائعین لامره منقادین لحکمه، و هذا لا ینافى الاستطاعه فانه غایه ما یدل على ان الله تعالى اذا اراد شیئا لا یقع غیره، و ما قدمه و اخره لا یقع خلافه، و بعثهم فى سبیل المحبه على المعنى الاول مما یوید ذلک، و هذا کقول امیرالمومنین (علیه‏السلام) فى خطبه الاشباح: «قدر ما خلق، فاحسن تقدیره، و دبره فالطف تدبیره، و وجهه لوجهته، فلم یتعد حدود منزلته و لم یقصر دون الانتهاء الى غایته، اذ امره بالمضى على ارادته کیف و انما صدرت الامور عن مشیته».

جعل من الافعال العامه تجیى‏ء على ثلاثه اوجه:

بمعنى: صار، و طفق فلا یتعدى کقوله:

و قد جعلت قلوص بنى‏زیاد من الاکوار مرتعها قریب

و بمعنى: خلق، و اوجد فیتعدى الى مفعول واحد کقوله تعالى: «و جعل الظلمات و النور».

و بمعنى صیر، و یتعدى الى مفعولین کقوله تعالى: «جعل لکم الارض فراشا».

اذا علمت ذلک، فجعل فى المتن: بالمعنى الثانى اى: خلق و اوجد، و الظرف متعلق به، و تقدیمه على المفعول للتشویق الیه، لان النفس عند تاخیر ما حقه التقدیم لا سیما بعد الاشعار بمنفعه تبقى مترقبه فیتمکن بها عند وروده علیها فضل تمکن، او لما فى الموخر و وصفه من نوع طول لو قدم لفات تجاذب اطراف نظم الکلام البلیغ.

و یحتمل ان یکون بالمعنى الثالث اى التصییر المتعدى الى مفعولین فیکون اولهما قوتا و ثانیهما الظرف المتقدم على ما هو مقتضى الصناعه فان مفعولى التصییر فى الحقیقه اسم صار و خبره، اولهما الاول، و ثانیهما الثانى، و هما فى الاصل مبتدا و خبر و الاصل: لکل روح منهم قوت، ثم قیل: صار لکل روح منهم قوت، ثم صیر لکل روح منهم قوتا فمعناه: جعل قوتا موصوفا بالوصف المذکور کائنا لکل روح منهم، فان خبر صار فى الحقیقه هو الکون المقدر العامل فى الظرف.

و لا یخفى ان الذى یقتضیه المقام ما ذکرناه اولا و هو الاخبار بجعل القوت اى ایجاده لکل روح منهم.

و الروح، بضم الراء المهمله بعد الواو حاء مهمله: یذکر و یونث کما نص علیه الجوهرى، و صاحب المحکم.

و قال ابن ‏الانبارى، و ابن‏الاعرابى: الروح و النفس واحد غیر ان العرب تذکر الروح و تونث النفس، و هو لغه: ما به الحیاه، و عرفا: یطلق لمعنیین:

احدهما: البخار اللطیف النابع من تجویف القلب الجسمانى المنتشر بواسطه العروق الضوارب الى سائر البدن، و هو الحامل لقوه الحیاه و الحس و یشبه بالسراج الذى یدار فى البیت فانه لا ینتهى الى جزء من اجزاء البیت الا و یستنیر به، فالحیاه مثل النور الحاصل فى الحیطان، و الروح مثل السراج و حرکته فى الباطن مثل حرکه السراج فى زوایا البیت، و الاطباء اذا اطلقوا الروح ارادوا به هذا المعنى و فیه یتصرفون بتعدیل مزاج الاخلاط. و هو اول ما یتعلق به الروح بالمعنى الثانى، و بواسطته یتعلق بسائر البدن.

الثانى: ما یشیر الیه الانسان بقوله: انا اعنى النفس الناطقه المستعده للبیان و فهم الخطاب و هو المراد هنا.

قیل: و الذى نطقت به الکتب الالهیه، و دلت علیه الاثار النبویه، و اتفق علیه المحققون من الحکماء و اهل الملل انه جوهر مجرد فى ذاته، متعلق بالبدن تعلق التدبیر و التصرف، و الحیاه: عباره عن هذا التعلق، و الموت: هو قطع هذا التعلق مع بقاء الروح فى ذاته کما صرح به کثیر من الخاصه و العامه، و قد تحیر العقلاء فى کیفیه هذا التعلق و اعترفوا بالعجز عن ادراکه کما تحیروا فى حقیقه الروح و عجزوا عن ادراک کنهه حتى قال بعضهم: ان قول امیرالمومنین (علیه ‏السلام): «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معناه انه کما لا یمکن التوصل الى معرفه النفس اعنى الروح لا یمکن التوصل الى معرفه الرب.

و قوله تعالى: «و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» مما یعضد ذلک.

و قال بعض علمائنا المتاخرین: المستفاد من الاخبار عن الائمه الاطهار: ان الروح شبح مثالى على صوره البدن.

و کذلک عرفه المتالهون بمجاهداتهم، و حققه المحققون بمشاهداتهم، فهو لیس بجسمانى محض و لا بعقلانى صرف، بل برزخ بین الامرین و متوسط بین النشاتین من عالم الملکوت، و للانبیاء و الاولیاء (علیهم‏السلام) روح آخر فوق ذلک هو عقلانى صرف و جبروتى محض، انتهى.

هذا: و لما کان للروح وجودان: وجود حقیقى، و هو وجوده لنفسه، و وجود نسبى، و هو وجوده للبدن، و کان الانسان فى هذه النشاه عباره عنه بوجوده الثانى الذى هو تعلقه بالبدن و تدبیره له، و کان البدن لا یقوم الا بالقوت. و حفظه بالغذاء الى اجل معلوم، جعل القوت للروح لانه المقصود بخلقه هذا البدن اذ کان الغرض من ایجاده تعلق الروح به.

و قال بعضهم: ان الغذاء کما ینفع البدن، ینفع الروح ایضا، اما باعتبار تعلقه بالبدن و بجوهر الروح البخارى، و اما باعتبار ان الغذاء اذا کان جیدا مولدا للدم ینتفع الروح به من حیث البهجه و السرور، کما یتضرر به اذا کان مولدا للسوداء من حیث الحزن و الغم، انتهى.

و لا یخفى ان الاعتبار الثانى ساقط عن درجه الاعتبار.

و وقع فى نسخه ابن ‏ادریس: لکل زوج، بالزاى و الجیم، و الزوج: ما یکون له نظیر کالاصناف و الالوان، او نقیض کالذکر و الانثى.

قال ابن ‏درید: و الزوج کل اثنین ضد الفرد، و تبعه الجوهرى فقال: و یقال للاثنین المتزاوجین: زوجان و زوج ایضا، تقول: عندى زوج نعال ترید اثنین، و زوجان ترید اربعه.

و قال ابن ‏قتیبه: الزوج یکون واحدا و یکون اثنین و قوله تعالى: «من کل زوجین اثنین» هو هنا واحد، و کذلک قال ابوعبیده، و ابن‏ فارس.

و قال الازهرى: و انکر النحویون، ان یکون الزوج اثنین، و الزوج عندهم الفرد، و هذا هو الصواب.

و قال ابن‏الانبارى: و العامه تخطى‏ء فتظن ان الزوج اثنان، و لیس ذلک من مذهب العرب اذ کانوا لا یتکلمون بالزوج موحدا فى مثل قولهم: زوج حمام، و انما یقولون زوجان من حمام و زوجان من خفاف و لا یقولون للواحد زوج بل للذکر فرد و للانثى فرده.

و قال السجستانى ایضا: لا یقال للاثنین زوج لا من الطیر و لا من غیره، فان ذلک من کلام الجهال و لکن کل اثنین زوجان.

و استدل بعضهم لهذا بقوله تعالى: «خلق الزوجین الذکر و الانثى» و اما تسمیتهم الواحد بالزوج فمشروط ان یکون معه آخر من جنسه، انتهى.

و قال الزمخشرى فى الفائق: کل شیئین مقترنین شکلین کانا او نقیضین فکل

واحد منهما زوج و هما زوجان کقولک: معه زوجا حمام، و زوجا نعال.

و قال الهروى فى الغریبین: الزوج فى اللغه: الواحد الذى یکون معه آخر، و الاثنان زوجان یقال: زوجا خف.

و قال الراغب فى تفسیره: الزوج یقال لکل واحد من القرینین من الذکر و الانثى فى الحیوان و غیره کزوج الخف و النعل، و لکل ما معه مقارن مماثل، او مضاد مرکب معه، او مفرد انتهى اذا عرفت ذلک فالمراد بالزوج هنا: الفرد الذى له قرین کانه قال: و جعل لکل واحد من الزوجین منهم قوتا معلوما، فان کل ما خلقه الله تعالى جعله زوجین کما قال سبحانه: «و من کل شى‏ء خلقنا زوجین».

و قیل: المراد بالزوج هنا: النوع او الصنف لا المتزاوجان، فالمعنى لکل نوع و صنف.

قال ابن‏الاثیر: الاصل فى الزوج: الصنف، او النوع لکل شى‏ء.

و قال بعضهم: لا یبعد ان یکون المراد بالزوج على هذه النسخه، النفس الناطقه مع البدن فیوول الى معنى الروح، على النسخه المشهوره و ذلک لکونهما شفعا مرکبا بینهما، انتهى.

و لا خفاء بما فیه من التمحل.

و قال آخر: کل ممکن زوج ترکیبى: لترکیبه من الذات و الوجود الزائد علیها مثلا، و کل واحد منهما مزدوج بالاخر و زوج لصاحبه و هما زوجان.

و قال العلامه النیسابورى: فى تفسیر قوله تعالى: «و من کل شى‏ء خلقنا زوجین» و قد یدور فى الخلد ان الایه اشاره الى ان کل ما سوى الله تعالى فانه مرکب نوع ترکیب لا اقل من الامکان و الوجود او الجنس و الفصل، او الماده و الصوره، انتهى.

و القوت بالضم: ما یوکل لیمسک الرمق، و منه الحدیث: «اللهم اجعل رزق آل محمد قوتا» اى بقدر ما یمسک الرمق من المطعم.

و فى الدعاء من طریق العامه: «و جعل لکل منهم قیته مقسومه من رزقه» و هى فعله من القوت، کمیته من الموت.

و فى نسخه قدیمه: و جعل لکل ذى روح، و هو ظاهر المعنى.

و (من) فى قوله: «منهم»، ابتدائیه او بیانیه.

قوله (علیه ‏السلام): «معلوما» اى معلوم الوصف و القدر و الوقت على حسب ما تقتضیه الحکمه، و تستدعیه الاراده التابعه لها، لا بما تقتضیه القدره فان ذلک غیر متناه اذ تخصیص کل شى‏ء بصفه معینه و قدر معین و وقت محدود، دون ما عدا ذلک مع استواء الکل فى الامکان.

و استحقاق تعلق القدره به لابد له من حکمه تقتضى اختصاص کل من ذلک بما اختص به، و هذا البیان سر عدم تکوین الاشیاء لا على وجه الکثره حسبما هو فى خزائن القدره کما قال تعالى: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم».

قوله: «مقسوما» اى: معینا مفروزا عن غیره، قسمه تقتضیها مشیته المبنیه على الحکمه و المصلحه و لم یفوض امره الیهم علما منه بعجزهم عن تدبیر انفسهم کما قال تعالى: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیوه الدنیا».

قوله: «من رزقه» اما متعلق بجعل او بقوله مقسوما.

و (من): یحتمل ان تکون ابتدائیه و بیانیه و تبعیضیه.

و الضمیر: اما راجع الى الله تعالى فیکون من باب اضافه الشى‏ء الى فاعله تاکیدا لجعله او قسمته، لیثق الانسان بوصول ما قدره الله الیه، فیکف عن الحرص و الهلع فى طلبه، او الى الروح، فیکون من باب اضافه الشى‏ء الى صاحبه بیانا لعنایته سبحانه به و تملیکه ما یحتاج الیه.

و الرزق فى اللغه: العطاء، و یطلق على النصیب المعطى نحو ذبح و رعى -بالکسر- للمذبوح و المرعى.

و قیل: هو بالفتح: مصدر، و بالکسر: اسم.

و فى العرف: اما عند الاشاعره فهو ما انتفع به حى سواء کان بالتغذى او غیره، مباحا کان او حراما.

و ربما قال بعضهم: هو ما یتربى به الحیوانات من الاغذیه و الاشربه لا غیر.

قال الامدى: و التعویل على الاول.

و اما المعتزله: فلما احالوا تمکین الله تعالى من الحرام لانه منع من الانتفاع به و امر بالزجر عنه، قالوا: هو ما صح انتفاع الحیوان به و لیس لاحد منعه منه، فلا یکون الحرام رزقا، و استدلوا بقوله تعالى: «و مما رزقناهم ینفقون» حیث اسند الرزق الى نفسه ایذانا بانهم ینفقون من الحلال الطیب الطلق، فان انفاق الحرام بمعزل عن ایجاب المدح و بقوله تعالى: «قل ارایتم ما انزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا» حیث ذم المشرکین على تحریم ما رزقهم الله.

و تمسکت الاشاعره لشمول الرزق لهما بما رووه عن صفوان بن امیه، قال: کنا عند رسول‏ الله (صلى الله علیه و آله) اذ جاء عمر بن قره فقال: یا رسول ‏الله ان الله کتب على الشقوه فلا ارانى ارزق الا من دفى بکفى فاذن لى فى الغناء، فقال (علیه ‏السلام): «لا آذن لک و لا کرامه و لا نعمه، کذبت اى عدو الله، و الله لقد رزقک الله حلالا طیبا فاخترت ما حرم الله علیک من رزقه مکان ما احل الله لک من حلاله، و بانه لو لم یکن الحرام رزقا لم یکن المتغذى به طول عمره مرزوقا ، و قد قال الله تعالى: «و ما من دابه فى الارض الا على الله رزقها».

و اجابت المعتزله عن الحدیث: بالطعن فى سنده تاره، و بالتاویل على تقدیر صحته اخرى، بان اطلاق الرزق على الحرام لمشاکله قوله: فلا ارانى ارزق، کقوله تعالى: «و مکروا و مکر الله».

و باب المشاکله و ان کان نوعا من المجاز لکنه واسع کثیر الورود فى القرآن و الحدیث، فاش فى نظم البلغاء و نثرهم. و عن قولهم: «لو لم یکن الحرام رزقا لم یکن المتغذى به طول عمره مرزوقا»، بان ماده النقض لابد و ان تکون متحققه و لیس کذلک، اذ لا یتصور حیوان کذلک. اما غیر الانسان فلانه لا یتصور بالنسبه الیه حل و لا حرمه.

و اما الانسان فلو لم یاکل من الحلال الا مده عدم التکلیف لکفى فى دفع النقض.

و ایضا: فالرزق اعم من الغذاء باجماع المعتزله و جمهور الاشاعره، و لا یشترط الانتفاع به بالفعل فالمتغذى طول عمره بالحرام انما یرد لو لم ینتفع مده عمره بشى‏ء انتفاعا محللا و لا یشرب الماء و التنفس فى الهواء، بل و لا تمکن من الانتفاع بذلک اصلا، و ظاهر ان هذا مما لا یوجد.

و للمعتزله ان یقولوا ایضا: لو مات حیوان قبل ان یتناول شیئا حلالا و لا حراما، یلزم ان یکون غیر مرزوق فما هو جوابکم فهو جوابنا.

تبصره:

لک ان تجعل کلا من القوت و الرزق فى الدعاء اعم من الجسمانى و الروحانى، فان الانسان کما علمت مرکب من البدن و الروح، فکما ان البدن محتاج فى بلوغ کماله الى قوت شبیه به فى الجسمیه لیزید فى قدره اللائق به و یکمل فى ذاته، کذلک الروح محتاج الى قوت مناسب له شبیه به فى الروحانیه لیقویه و یبلغ به غایه کماله، و هو العلم و المعرفه.

و اطلاق القوت و الطعام على الغذاء الروحانى شائع کقوله (علیه‏ السلام): «ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى» و معلوم ان طعامه (صلى الله علیه و آله) عند ربه لیس من جنس اطعمه الحیوانات اللحمیه، و لا شرابه من جنس هذه الاشربه، و انما المراد طعام العلم و شراب المعرفه.

و عن زید الشحام عن ابى‏ جعفر (علیه ‏السلام) فى قول الله تعالى: «فلینظر الانسان الى طعامه» قال: قلت: ما طعامه؟ قال: علمه الذى یاخذه عمن یاخذه.

فاذن الانسان محتاج الى کل من القوتین، فکما جعل لکل قوتا جسمانیا معلوما مقسوما من رزقه جعل له قوتا روحانیا معلوما مقسوما من رزقه و بذلک احتج علیه و وجه الخطاب الیه.

قال بعض العارفین: لکل احد نصیب من لوامع اشراقات نوره قل او کثر، فله الحجه على کل احد بما عرفه من آیات وجوده، و دلائل صنعه وجوده، فوقع التکلیف بمقتضى المعرفه، و العمل بموجب العلم، و الله اعلم.

نقص الشى‏ء نقصا من باب قتل: ذهب منه شى‏ء بعد تمامه، و نقصته انا: یتعدى و لا یتعدى، هذه هى اللغه الفصیحه و بها جاء التنزیل فى قوله تعالى: «ننقصها من اطرافها» و قوله: «غیر منقوص».

و فى لغه ضعیفه یتعدى بالهمزه و التضعیف، قالوا: و لم یات فى کلام فصیح و یتعدى بنفسه ایضا الى مفعولین فیقال: نقصت زیدا حقه.

و کذا (زاد): یستعمل لازما و متعدیا الى واحد و الى اثنین فیقال: زاد الشى‏ء وزدته انا، وزدت زیدا درهما.

اذا عرفت ذلک فقوله ینقص مضارع نقص المتعدى الى واحد، و من زاده مفعول مقدم، و ناقص فاعله و هو اسم فاعل منه.

و کذا قوله یزید، مضارع زاد المتعدى الى واحد، و من نقص منهم: مفعول. و مفعول نقص محذوف اى نقصه منهم.

و حذف المفعول یکثر اذا کان ضمیرا عائدا الى الموصول کقوله تعالى: «اهذا الذى بعث الله رسولا» اى: بعثه.

و قوله: «زائد» فاعل یزید و الکلام على حذف مضاف اذ لیس المراد تعلق النقص و الزیاده بالذات، و المعنى: ان من زاده الله تعالى قوته او رزقه منهم لا ینقصه ناقص، و من نقصه سبحانه لا یزیده زائد.

و قدم المفعول فى الفقرتین لمزید الاعتناء ببیان فعله تعالى من الزیاده و النقصان.

و وقع فى نسخه ابن‏ادریس: ضبط (نقص) بالبناء للمجهول و المعنى کما ذکر، غیر ان فیه نکته لطیفه و هى عدم اسناد النقص الیه سبحانه مع التصریح باسناد عدیله اعنى الزیاده الیه تعالى تادبا معه جل شانه، و تشییدا لمعالم جوده و کرمه حتى کان الصادر عنه تعالى هو الزیاده لا غیر، و ان النقص صادر عن غیره جریا على منهاج الاداب التنزیلیه فى نسبه النعم و الخیرات الیه عز و جل دون اضدادها کما فى قوله تعالى: «و انا لا ندرى اشر ارید بمن فى الارض، ام اراد بهم ربهم رشدا».

و قوله تعالى: «الذى خلقنى فهو یهدین و الذى هو یطعمنى و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین» و فائده هاتین الفقرتین التاکید لکون القوت من الرزق معلوما مقسوما من لدنه سبحانه و تعالى لا یستطیع غیره ان یتصرف فیه بزیاده او نقصان.

ثم: حرف عطف یقتضى الترتیب و التراخى، و فیه دلاله على ان تقدیر الرزق مقدم على تقدیر الاجل.

و یویده الحدیث المشهور: «خلق الله الارزاق قبل الارواح باربعه آلاف عام».

و ضرب له: اى قدر و قرر، و منه الضریبه و هو ما یودى العبد الى سیده من الخراج المقرر علیه.

و الحیاه: قیل: هى قوه الحس و الحرکه.

و قیل: هى اعتدال المزاج.

و قیل: قوه تتبع اعتدال المزاج.

و قیل: صفه توجب للمتصف بها ان یعلم و یقدر.

و قال الفخر الرازى: الحیاه یوصف بها الواجب جل شانه، و الانسان، و الحیوان، و النبات، و الجهه التى تصحح وصف کل منها بها، هى کونها على الوجه اللایق الذى تترتب علیه الاحکام التى من شانه. و قد احسن فى جمیع معانیها المتعدده فى تعریف واحد.

و الاجل: یطلق على معنیین:

احدهما: و هو الاکثر، الوقت الذى یضرب لانقضاء الشى‏ء، و منه اجل الانسان الذى ینقضى فیه عمره و تنقطع فیه حیاته کقوله تعالى: «فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون».

الثانى: المده التى یکون الانقضاء فى آخرها کما فى قولهم: اجل الدین شهران، و على هذا یقال: اجل الانسان لمده عمره، و اراده هذا المعنى هنا اولى و انسب من المعنى الاول، لتکون الفقره الاخرى تاسیسا، و هو خیر من التاکید.

قوله: «موقوتا» اى: محدود الوقت من وقته یقته، من باب وعد: اذا حد له وقتا و هو المقدار من الزمان المفروض لامر ما.

و نصب الشى‏ء، ینصبه نصبا، من باب ضرب: وضعه.

و الامد: الغایه، یقال: بلغ امده، اى: غایته.

و قال الجوهرى: یقال: ما امدک، اى: منتهى عمرک.

و قال ابن‏ الاثیر فى النهایه فى حدیث الحجاج: قال للحسن ما امدک؟ قال: سنتان لخلافه عمر، اراد انه ولد لسنتین من خلافه عمر، و للانسان امدان مولده و موته، و الامد: الغایه، انتهى.

و قال الزمخشرى فى الفائق: اراد بالامد مبلغ سنه و الغایه التى ارتقى الیها عدد سنیه. قال الطرماح:

کل حى مستکمل مده العمر و مود اذا انقضى امده

و قوله: سنتان: اى صدر ذلک و اوله سنتان فحذف المبتدا لانه مفهوم و معناه: ولدت و قد بقیت سنتان من خلافه عمر، انتهى.

و المراد به فى الدعاء امد الموت کما هو ظاهر، و اغرب من فسره بمده العمر و قال: ان هذه الفقره بمنزله العطف التفسیرى على الفقره السابقه فان الامد قد ورد بمعنى الغایه فى جمیع کتب اللغه.

و المحدود: مفعول من حددت الشى‏ء: اذا میزته اى غایه معلومه ممیزه لا یقع فیها اشتباه.

تنبیه:

الاجل الموقوت لا ینافى الموقوف، و یقال له: المعلق فانه موقوف ایضا بشرط و هو الذى یقع فیه التقدیم و التاخیر و الزیاده و النقصان کما دلت علیه الایات و الاخبار قال تعالى فى سوره نوح: «ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون یغفر لکم من ذنوبکم و یوخرکم الى اجل مسمى ان اجل الله اذا جاء لا یوخر».

قال المفسرون: الاجل المسمى هو الامد الاقصى الذى قدره الله تعالى لهم بشرط الایمان و الطاعه وراء ما قدره لهم على تقدیر بقائهم على الکفر و العصیان فان وصف الاجل بالمسمى، و تعلیق تاخیرهم الیه بالایمان صریح فى ان لهم اجلا آخر لا یجاوزونه ان لم یومنوا و هو المراد بقوله: ان اجل الله اذا جاء لا یوخر اى ما قدر لکم على تقدیر بقائکم على الکفر اذا جاء و انتم على ما انتم علیه من الکفر و العصیان لا یوخر فبادروا الى الایمان و الطاعه قبل مجیئه حتى لا یتحقق شرطه الذى هو بقائکم على الکفر فلا یجى‏ء و یتحقق شرط التاخیر الى الاجل المسمى فتوخروا الیه.

و روى ثقه الاسلام فى الکافى: باسناده عن حمران عن ابى‏ جعفر (علیه ‏السلام) قال: سالته عن قول الله عز و جل: «قضى اجلا، و اجل مسمى عنده». قال: هما اجلان: اجل محتوم، و اجل موقوف.

و روى على بن ابراهیم باسناده عن ابی ‏عبدالله (علیه ‏السلام) فى تفسیر هذه الایه قال: الاجل المقضى هو المحتوم الذى قضاه الله وحتمه، و المسمى هو الذى فیه البداء و یقدم ما یشاء و یوخر ما یشاء، و المحتوم لیس فیه تقدیم و لا تاخیر.

و الروایات فى هذا الباب کثیره.

تذنیب:

اختلفوا فى المقتول و نحوه، فقالت الاشاعره: هو میت باجله بحیث لو لم یقتل فى هذا الوقت لمات فیه و موته بفعل الله تعالى.

و وافقهم على ذلک ابوالهذیل من المعتزله، و استدلوا بقوله تعالى: «ما تسبق من امه اجلها» و قوله «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا موجلا».

و قال حکماء الاسلام: لکل ذى حیاه اجلان: طبیعى و هو الذى یمکن بالنسبه الى المزاج الاول لکل شخص لو بقى مصونا عن الافات الخارجیه.

و اخترامى: و هو الذى یحصل بسبب من الاسباب الخارجیه کالقتل و الغرق و الحرق و اللدغ و غیرها من الامور المنفصله، فالمقتول و نحوه لو لم یقتل مثلا لعاش الى اجله الطبیعى، و ذهب الى هذا القول سائر المعتزله و قالوا: ان موته من فعل القاتل، لا من فعله تعالى و الا لما توجه الذم الیه، و احسن ما استدلوا به قوله تعالى: «و لکم فى القصاص حیوه» تقریره: ان القاتل متى علم انه اذا قتل قتل، ارتدع عن القتل، فیکون شرع القصاص سببا لحیاه القاتل و المقتول، و لو کانا بحیث لم یقتلا لماتا، لم یکن کذلک، و حمل الحیاه على الاخرویه بعید جدا.

و ذهب اکثر المحققین: الى جواز الامرین فیه لو لا القتل، فیجوز ان یموت و یجوز ان یعیش، و هو اختیار المحقق الطوسى فى التجرید.

و قال ابن‏ نوبخت من اصحابنا فى کتاب الیاقوت: من المقتولین من لو لم یقتل لعاش قطعا، و منهم من یجوز علیه الامران، و احتج على القطع بحیاه البعض ان ملکا لو قتل اهل بلده فانا نحکم بانه لو لم یقتلهم لعاشوا لانه لو لا ذلک لزم خرق العاده، اذ من المستحیل عاده موت اهل تلک البلده فى یوم واحد، و خرق العاده لا یجوز الا فى زمان الرساله.

و رد بان استحالته عاده ممنوع، لان مثله یقع فى الوباء.

یتخطا: من الخطوه و هو المشى لکن وقع فى اکثر النسخ بالهمزه.

و انکره الجوهرى فقال: تخطیته: اذا تجاوزته یقال: تخطیت رقاب الناس و تخطیت الى کذا، و لا تقل تخطات بالهمزه، انتهى.

و اثبته الزمخشرى، و هو الثقه الثبت فیما ینقله قال فى اساس اللغه: ناقتک هذه من المتخطئات الجیف، اى: تمضى لقوتها و تخلف ورائها التى سقطت من الحسرى انتهى.

و لا نکیر فى ذلک فان العرب قد تهمز غیر المهموز.

قال الفراء: ربما خرجت بهم فصاحتهم الى ان یهمزوا ما لیس بمهموز، قالوا: رثات المیت، و لبات بالحج و حلات السویق، کل ذلک بالهمز و انما هو من الرثى و التلبیه و الحلاوه و قالوا ایضا: افتات برایه: اى انفرد و استبد.

قال الجوهرى: هذا الحرف سمع مهموزا ذکره ابوعمرو، و ابوزید، و ابن‏السکیت و غیرهم، فلا یخلوا اما ان یکون همزوا ما لیس بمهموز کما قالوا: حلات السویق و لبات بالحج ورثات المیت، او یکون اصل هذه الکلمه من غیر الفوت، انتهى.

فقوله: «یتخطا» بالهمزه على ما وقع فى اکثر النسخ من باب همزهم ما لیس بمهموز.

و اما جعله من الخطا الذى هو نقیض الصواب فخطا محض.

و لبعضهم فى توجیه الهمز هنا خرافات تضحک الثکلى.

و الایام: جمع یوم اصله ایوام ثم ادغم.

قال الخوارزمى: الغالب فى الایام و الیوم ان لا یذکر الا فى الشر کقوله تعالى: «و ذکرهم بایام الله» اى: عقوبته.

و قال غیره: تقع الایام فى الخیر و الشر قال تعالى: «تلک الایام نداولها بین الناس» و قال الشاعر: و الفاظ کایام الشباب.

و العمر، بالضم و بضمتین، و یفتح: الحیاه.

و رهقت الشى‏ء رهقا، من باب تعب: قربت منه.

قال ابوزید: طلبت الشى‏ء حتى رهقته، و کدت آخذه او اخذته.

و قال الفارابى: رهقته: ادرکته.

و الاعوام: جمع عام و هو فى تقدیر فعل بفتحتین کسبب و اسباب، و معناه الحول.

قال ابن‏الجوالیقى: و لا تفرق عوام الناس بین العام و السنه، و یجعلونهما بمعنى فیقولون لمن سافر فى وقت من السنه: اى وقت کان الى مثله عام، و هو غلط و الصواب ما اخبرت به عن احمد بن یحیى انه قال: السنه من اول یوم اعددته الى مثله. و العام لا یکون الاشتاء وصیفا.

و فى التهذیب ایضا: العام: حول یاتى على شتوه وصیفه.

و على هذا فالعام اخص من السنه، و لیس کل سنه عاما، فاذا عددت من یوم الى مثله فهو سنه، و قد یکون فیه نصف الصیف و نصف الشتاء، و العام لایکون الا صیفا و شتاء متوالیین.

و تظهر فائده ذلک فى الایمان و النذور فاذا نذر ان یصوم عاما لا یدخل بعضه فى بعض، انما هو الشتاء و السیف بخلاف سنه.

و الدهر: الزمان، قل او کثر.

قال الازهرى: الدهر عند العرب یطلق على الزمان، و على الفصل من فصول السنه و اقل من ذلک، و یقع على مده الدنیا کلها، و قال: سمعت غیر واحد من العرب یقول: اقمنا على ماء کذا دهرا، و هذا المرعى یکفینا دهرا و یحملنا دهرا.

قال: لکن لا یقال الدهر اربعه ازمنه و لا اربعه فصول لان اطلاقه على الزمن القلیل مجاز و اتساع، فلا یخالف به المسموع و ینسب الرجل الذى یقول: بقدم الدهر، و لا یقول بالبعث، دهرى- بالفتح- على القیاس، و اما الرجل المسن اذا نسب الى الدهر فیقال: دهرى -بالضم- على غیر قیاس.

و الضمیر فى الیه و یرهقه راجع الى الاجل و الامد، و ان فسر الاجل بمده العمر فهو راجع الى الامد فقط، و فى عمره و دهره الى کل روح.

و الباء: للاستعانه، و المعنى: ان کل شخص یتجاوز الى غایه عمره بایام حیاته و یقرب منه باعوام زمانه کان کل یوم خطوه، و کل عام مرحله یقطعها الى ان یبلغ منتهاه.

بلغ: اى وصل من قولهم: بلغت المنزل، اى: وصلته.

و اقصى الشى‏ء: منتهاه و غایته القصوى.

و الاثر: الاجل، و منه الحدیث: «من سره ان یبسط الله رزقه و ینسا فى اثره، فلیصل رحمه» اى فى اجله، و سمى به لانه یتبع العمر.

قال زهیر:.... لا ینتهى العمر حتى ینتهى الاثر و قال ابن‏الاثیر: اصله من اثر مشیه فى الارض. فان من مات لا یبقى له اثر فلا یرى لاقدامه فى الارض اثر.

و استوعبه: استقصاه و استاصله، اى: اخذه جمیعه.

و حسبه یحسبه، من باب قتل، حسبا و حسبه و حسابا -بالکسر- فیهما، و حسبانا -بالضم-: احصاه عددا.

و حتى: حرف ابتداء یبتدا به الجمل اى: یستانف فهو داخل على الجمله باسرها لا عمل له.

و اذا: ظرف للمستقبل متضمن معنى الشرط فى موضع نصب بشرطه و هو قوله بلغ، او بجوابه و هو قوله قبضه فى اول الفقره الاتیه. هذا على راى الجمهور.

و زعم ابوالحسن الاخفش، و نبعه ابن مالک: ان حتى هى الجاره و (اذا) فى موضع جربها، و هى على هذا لا جواب لها، و المعنى: ثم ضرب له فى الحیاه اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا الى بلوغ اقصى اثره، و استیعاب حساب عمره فیکون قوله قبضه الى ما ندبه الیه فیما یاتى استیناف و جواب سئوال کانه قیل : فما جرى اذ ذاک؟ فقیل: قبضه الى ما ندبه الیه.

و ممن قال بهذا الوجه الزمخشرى، فانه جوزه مع الوجه المذکور عن الجمهور.

قبضه الله، من باب ضرب: اماته، و عبر عن الاماته بالقبض الذى هو فى الاصل بمعنى جمع المنبسط وطیه لما فى ضدها و هو الاحیاء من معنى المد الذى هو البسط طولا و هو جعله ممتدا الى اجل موقوت و امد محدود.

و عداه الى الثانى بالى لتضمینه معنى التوجیه، اى: قبضه موجها له الى ما ندبه، اى: دعاه الیه، بقال: ندبه الى الامر ندبا، من باب قتل: اذا دعاه، و الفاعل نادب و المفعول مندوب و الامر مندوب الیه، و الاسم الندبه کغرفه و منه المندوب فى الشرع، و الاصل: المندوب الیه لکن حذفت الصله منه لفهم المعنى.

و الموفور: المتمم، المکمل، وفر الشى‏ء یفر وفورا من باب وعد: تم و کمل، و وفرته وفرا، من باب وعد ایضا: اتممته و اکملته، یستعمل لازما و متعدیا، و المصدر فارق.

و الثواب فى اللغه: الجزاء.

و المحذور: المخوف، قال تعالى: «ان عذاب ربک کان محذورا».

و العقاب: العقوبه ماخوذ من العقب لان المعاقب یتبع عقب الخصم، طالبا حقه یقال: عاقبه: اذا جاء بعقبه، و المراد بقوله: ندبه الیه، اما الاشاره الى توجیه اسبابه بحسب القضاء الالهى علیه، فیکون قوله او محذور عقابه عطفا على موفور ثوابه، او حقیقه الدعاء کقوله تعالى: «و الله یدعوا الى دار السلام» و قوله: «و سارعوا الى مغفره من ربکم، و جنه عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقین».

فقوله: او محذور عقابه، اما عطف على ما ندبه الیه، و المعنى: قبضه الى ما ندبه الیه، او الى محذور عقابه، و اما على موفور ثوابه بتضمین ندبه معنى بینه کما قیل: فى قوله: «علفتها تبنا و ماء باردا» ضمن علفتها معنى انلتها.

و اما عطفه علیه مع حمل العباره على ظاهرها فلا یصح الا على اعتقاد المجبره، و هو باطل.

تبصره:

عرف المعتزله الثواب: بانه النفع المستحق المقارن للتعظیم، و العقاب: بانه الضرر المستحق المقارن للاهانه و قالوا بوجوبهما عقلا.

اما الاول: فلان الطاعه مشقه الزمها الله المکلفین، و هى من غیر عوض ظلم لا یصدر عن الحکیم العدل فلابد من العوض، و لا یکون الا نفعا، و لو امکن الابتداء به کان التکلیف قبیحا.

و اما الثانى: فلاشتماله على اللطف، فان علم المکلف باستحقاق العقاب على المعصیه یبعده من فعلها و یقربه من فعل ضدها، و اللطف واجب على الله تعالى، و هذا الدلیل یجرى فى الاول ایضا.

و عند الاشاعره: سمعى واقع فى الثواب، لان الخلف فى الوعد نقص یجب تنزیه الله تعالى عنه، و اما العقاب فیجوز ان لا یقع، و وافقهم على ذلک معتزله البصره و بغداد، و اختلفت الامامیه، فذهب جماعه منهم المحقق الطوسى الى ما ذهب الیه المعتزله.

قال فى التجرید: و یستحق الثواب و المدح بفعل الواجب و المندوب و فعل ضد القبیح و الاخلال به بشرط فعل الواجب لوجوبه، او لوجه وجوبه، و المندوب کذلک، و الضد، لانه ترک قبیح، و الاخلال لانه اخلال به لان المشقه من غیر عوض ظلم، و لو امکن الابتداء به کان التکلیف عبثا. و کذا یستحق العقاب و الذم بفعل القبیح و الاخلال بالواجب لاشتماله على اللطف، و للسمع، انتهى.

و ذهبت طائفه منهم الشیخ ابواسحاق بن نوبخت الى وجوبهما سمعا لا عقلا. قال فى الیاقوت: لیس فى العقل ما یدل على ثواب لکثره النعم التى لا یستحق العبد معها جزاء على طاعاته، و لا عقاب اذ لا یقتضى العقل تعذیب المسى‏ء فى الشاهد ابدا، انتهى.

و قال آخرون: بوجوب الثواب عقلا و العقاب سمعا و هو مختار العلامه الحلى (قدس سره).

و یتعلق بهذا المقام مسائل:

الاولى: ذهب المعتزله، و وافقهم المحقق الطوسى الى ان الثواب و العقاب یجب خلوصهما من الشوائب بمعنى ان الثواب یجب ان یکون خالصا من جمیع انواع المشاق و المکاره، و العقاب من جمیع انواع السرور.

اما الاول: فلانه لو لم یکن خالصا لکان انقص حالا من العوض و التفضل اذا کانا خالصین، و انه غیر جائز.

و اما الثانى: فلانه ادخل فى باب الزجر من الثواب، فیجب خلوصه بالطریق الاولى.

و اورد ان اهل الجنه درجاتهم متفاوته، فمن کان ادنى درجه یکون مغتما اذا شاهد من هو ارفع درجه منه، و انه یجب علیهم الشکر على نعمه تعالى، و الاخلال بالقبائح و کل ذلک مشقه فلا یکون الثواب خالصا عن الشوب.

و ایضا: فان اهل النار یترکون القبائح فیجب ان یثابوا بترکها، فلا یکون عقابها خالصا عن شوب من الثواب.

و اجیب: بان کل ذى مرتبه فى الجنه لا یطلب الازید من مرتبته، لان شهوته مقصوره على ما حصل له، فلا یکون مغتما بمشاهده من هو ارفع درجه منه، و سرورهم بالشکر على النعمه یبلغ الى حد تنتفى المشقه معه، و اما الاخلال بالقبائح فغناهم بالثواب ینفى عنهم مشقه الاخلال بها، و اما اهل النار، فملجوون الى ترک القبائح فلا یثابون علیه.

الثانیه: ذهبوا ایضا الى انه یجب دوام ثواب اهل النعیم، و عقاب اهل الجحیم. و احتج علیه المحقق الطوسى بوجوه:

احدها: ان العلم بدوامهما یبعث المکلف على الطاعه و یزجره عن المعصیه، فیکون لطفا، و اللطف واجب.

الثانى: ان المدح و الذم دائما، اذ لا وقت الا و یحسن فیه مدح المطیع و ذم العاصى و هما معلولا الطاعه و المعصیه، فیجب دوام الثواب و العقاب لان دوام احد المعلولین یستلزم دوام المعلول الاخر.

الثالث: ان الثواب لو کان منقطعا لحصل لصاحبه الالم بانقطاعه، و لو کان العقاب منقطعا لحصل لصاحبه السرور بانقطاعه، فلم یکونا خالصین عن الشوب لکن یجب خلوصهما عنه کما مر.

الثالثه: استحقاق الثواب و العقاب، هل هو فى وقت وجود الطاعه و المعصیه بدون شرط، او فى الدار الاخره، او فى حاله الموت، او فى الحال بشرط الموافاه؟.

اقوال، ذهب الى کل جمع من المعتزله.

و اختار المحقق الطوسى و العلامه الحلى من اصحابنا، الاخیر.

و معنى شرط الموافاه: انه ان کان فى علم الله تعالى موافاته بطاعه سلیمه الى حال الموت، استحق الثواب فى الحال و کذا فى المعصیه، و ان کان فى علمه تعالى انه یحبط الطاعه، او یتوب من المعصیه قبل الموافاه، فلا یستحق بهما ثوابا و لا عقابا.

اقتباس من قوله تعالى فى سوره النجم: «ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدى و لله ما فى السموات و ما فى الارض لیجزى الذین اسئوا بما عملوا و یجزى الذین احسنوا بالحسنى».

و قوله: «لیجزى» الى آخره، متعلق فى الدعاء بقوله قبضه، و اما فى الایه فقیل: متعلق بما دل علیه، (اعلم) الى آخره.

و ما بینهما اعتراض مقرر لما قبله فان کون الکل مخلوقا له تعالى مما یقرر علمه سبحانه باحوالهم: «الا یعلم من خلق» کانه قیل: فیعلم ضلال من ضل و اهتداء من اهتدى و یحفظهما، «لیجزى الذین اسئوا» الى آخره.

و قیل: متعلق بما دل علیه قوله تعالى: «و لله ما فى السموات و ما فى الارض» کانه قیل: خلق ما فیهما لیجزى.

و قیل: متعلق بضل و اهتدى على ان اللام للعاقبه اى: هو اعلم بمن ضل لیوول امره الى ان یجزیه تعالى بعمله و بمن اهتدى لیوول امره الى ان بجزیه بالحسنى. و فیه من البعد ما لا یخفى.

و قوله: «بما عملوا» اى: بعقاب ما عملوا من الاساءه، او بسبب ما عملوا.

و الحسنى: صفه المثوبه، اى بالمثوبه الحسنى التى هى احسن من اعمالهم عشر مرات فصاعدا، تفضلا منه جلت آلاوه، او بسبب اعمالهم الحسنى، و تکریر الفعل لاظهار کمال الاعتناء بشان الجزاء و التنبیه على تباین الجزائین.

تذکره:

الاقتباس تضمین النظم او النثر بعض القرآن لا على انه منه بان لا یقال: قال الله تعالى و نحوه فان ذلک حینئذ لا یکون اقتباسا، و قد وقع فى خطب امیرالمومنین صلوات الله علیه و دعاء اهل البیت علیهم ‏السلام کثیرا، و هو یدل على جوازه فى مقام المواعظ و الدعاء و الثناء على الله سبحانه.

و اما جوازه فى الشعر و فى غیر ذلک من النثر فلم اجد فیه نصا من علمائنا.

نعم قال الشیخ صفى الدین الحلى من اصحابنا فى شرح بدیعیته: الاقتباس على ثلاثه اقسام: محمود مقبول، و مباح مبذول، و مردود مرذول.

فالاول: ما کان فى الخطب و المواعظ و العهود و مدح النبى و آله علیهم ‏السلام و نحو ذلک.

و الثانى: ما کان فى الغزل و الصفات و القصص و الرسائل و نحوها.

و الثالث: على ضربین:

احدهما: تضمین ما نسبه الله سبحانه الى نفسه کما نقل عن احد بنى‏مروان انه وقع على مطالعه فیها شکایه عماله «ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم».

الثانى: تضمین آیه کریمه فى معرض هزل و سخف نعوذ بالله من ذلک، انتهى کلامه.

و لا اعلم مستنده فى هذا التفصیل.

ثم الصحیح ان المقتبس لیس بقرآن حقیقه بل کلام یماثله بدلیل جواز النقل عن معناه الاصلى و التغییر الیسیر فیه.

کقول امیرالمومنین (علیه ‏السلام) فى کلام کلم به الخوارج: «ابعد ایمانى بالله و جهادى مع رسول ‏الله (صلى الله علیه و آله)، اشهد على نفسى بالکفر، لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدین».

و هو اقتباس من قوله تعالى: «قل لا اتبع اهواءکم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدین» فنقله من معناه الاصلى، و ادخل على «قد» لام جواب القسم، و لو کان المراد به الایه بعینها لما جاز ذلک و قد استوفیت الکلام على ذلک بما لا مزید علیه فى شرح بدیعیتى المسمى بانوار الربیع فى انواع البدیع فمن اراد الاطلاع علیه فلیرجع الیه.

العدل: خلاف الجور، و عرف بانه الامر المتوسط بین طرفى الافراط و التفریط، و انتصابه على المصدر اى: جزاء عدلا، او على المفعول له اى: لاجل العدل.

و تقدست: اى تطهرت و تنزهت اسماوه عن العیوب و النقائص فما ظنک بذاته العلیا، او تنزهت عن الالحاد فیها بالتاویلات الزائغه و عن اطلاقها على غیره بوجه یشعر بتشارکهما فیه، او هى مقحمه کما فى قوله تعالى «تبارک اسم ربک ذى الجلال و الاکرام» و فائده هذا التوسیط سلوک سبیل الکنایه کما یقال: (ساحه فلان بریئه عن المثالب).

قوله تظاهرات: اى ظهرت بمعنى تبینت لکل احد، و تفاعل قد یاتى بمعنى فعل نحو تجاوز بمعنى جاز، و تباعد بمعنى بعد، و یحتمل ان یکون مطاوع ظاهر بمعنى طابق.

یقال: ظاهر بین الثوبین اذا طابق و لبس احدهما على الاخر فیکون کنایه عن ترادف نعمه و تظاهرها.

و الالاء: النعم، واحدها الى کضبى، و الى کنحى، و الو کدلو، و الى کفتى و الى کحمى و انما ابدلت الهمزه التى هى فاء فى الجمع استثقالا لاجتماع همزتین.

و جمله تقدست اسماوه مستانفه لا محل لها من الاعراب قصد بها تاکید عدله سبحانه و رفع توهم الجور فى الجزاء بالعقاب و تنزیهه تعالى عن قول من ذهب من الملاحده و الدهریه الى نفى المعاد قائلا بان الاعاده لا لغرض عبث لا یلیق بالحکیم، و الغرض ان کان عائدا الیه سبحانه کان نقصا له فیجب تنزیهه عنه، و ان کان عائدا الى العبد فهو ان کان ایلامه فهو غیر لائق بالحکیم، و ان کان ایصال لذه الیه فاللذات سیما الحسیات انما هى دفع الالام کما بینه العلماء و الاطباء فى کتبهم فیلزم ان یولم اولا حتى یوصل الیه لذه حسیه فهل یلیق هذا بالحکیم و هل هو الا کمن یقطع عضو احد ثم یضع علیه المراهم لیلتذ، فاشار (علیه ‏السلام) ان لکل عمل جزاء لازما، و عدل العدل الحکیم یقتضى بصریح العقل ان یفرق بین المحسن و المسى‏ء و المظلوم و الظالم، و ان لا یجعل من کفر به و عصاه کمن عرفه و اطاعه و لما کانت هذه الدار لیست محلا لهذه التفرقه بل هى دار الاکتساب و الابتلاء کما نرى ازهد الناس و اعلمهم مبتلى بالافات و البلیات و افسقهم و اجهلهم فى اتم اللذات و المسرات کما قیل:

کم عالم عالم اعیت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا

وجب بمقتضى عدله و حکمته ان تکون دار اخرى ینتقل الیها الفریقان و هى دار الجزاء فیجزى کلا بما عملوا و لا یظلم ربک احدا.

اقتباس آخر من کلامه عز شانه و هو استیناف ببیان کمال جلاله و جبروته و عزه سلطانه فى ملکه و ملکوته بحیث لیس لاحد من مخلوقاته ان یساله عما یفعل من افعاله مع ما قد ثبت بالدلیل وصح بالبرهان عند جمیع العقول من عدله و حکمته فهو لا یفعل الا الحکمه و الصواب و ما فیه الخیر و الرشاد، فوجب السکوت عن السئوال للقطع بانتفاء القبح عن جمیع ما یفعله من الافعال فى جمیع الاحوال و لیس کذلک من سواه فانهم عباد مملوکون و خلق مستعبدون یقع منهم الحسن و القبیح و یصدر منهم الخطا و الصواب، فهم جدیرون ان یسالهم مالکهم الذى لا یجوز لهم ان یسالوه و یقول لهم لم فعلتم فى کل شى‏ء فعلوه فهو «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون».

و اعلم ان المسلمین اجمعوا على انه لا یجوز ان یقال لله سبحانه لم فعلت، و لکنهم اختلفوا فى عدم جواز السئوال لاى سبب.

فذهبت الاشاعره الى ان افعاله تعالى لا تعلل بالاغراض و المصالح و له بحکم المالکیه ان یفعل فى مخلوقاته ما یشاء، فان من تصرف فى ملک نفسه لا یقال لم فعلت، و کیف یتصور فى حقه استحقاق ذم؟ و استحقاق المدح ثابت له و ما یثبت للشى‏ء لذاته یستحیل ان یتبدل لاجل تبدل الصفات و کما ان ذاته غیر معلله بشى‏ء فکذلک صفاته و افعاله، و انه غیر محتاج الى الاسباب و الوسایط و الاغراض و المقاصد، ورد بان نفى الغرض یستلزم العبث و لا یلزم عوده الیه حتى یکون مستکملا به.

و قالت الامامیه و المعتزله: انه تعالى عالم بقبح القبائح غنى عن فعلها، و القبیح لا یصدر الا من جاهل بقبحه او محتاج الى فعله، فلما کان تعالى عالما بما کان و یکون من قبیح و حسن غنیا عن المنافع و المضار صح انه لا یفعل الا الحکمه و لا یحدث الا الصواب، و استحال فعل القبیح علیه من کل وجه.

و اذا عرف المکلف اجمالا ان کل ما یفعله تعالى فهو حکمه و صواب وجب ان یسکت عن لم، و اذا کان الملوک المجازیون لا یسالهم من فى مملکتهم عما یوردون و یصدرون من تدبیر مملکتهم تهیبا و اجلالا مع جواز الخطا و الزلل علیهم، فملک الملوک و رب الارباب اولى بان لا یسال عن افعاله لما رکز فى العقول من ان کل ما یفعله فهو حسن مشتمل على الغایات الصحیحه.

و عن الصادق (علیه ‏السلام) فى تفسیر الایه المذکوره قال: لا یسال عما یفعل لانه لا یفعل الا ما کان حکمه و صوابا و هو المتکبر الجبار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شى‏ء مما قضى کفر، و من انکر شیئا من افعاله جحد، و هم یسالون قال: یعنى بذلک خلقه انه یسالهم.