مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

تفویض: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۱۰ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۲: سطر ۲:
 
{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}
 
{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}
  
تفویض، اصطلاحی در [[حدیث]] و کلام و عرفان است که در لغت به معنای واگذارکردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است.<ref>جوهری؛ ابن فارِس؛ ابن اثیر؛ فَیّومی، ذیل «فوض».</ref> این واژه معانی اصطلاحی متعدد و متفاوتی دارد.
+
«تفویض»، در لغت به معنای واگذار کردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است.<ref>جوهری، الصحاح : تاج اللغة و صحاح العربیة؛ ابن فارِس، معجم مقاییس اللغة؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر؛ فَیّومی، المصباح المنیر، ذیل «فوض».</ref> این واژه، معانی اصطلاحی متعدد و متفاوتی در [[حدیث]] و [[کلام]] و [[عرفان]] دارد؛ از جمله معنایی شبیه «[[توکل]]» و یا اصطلاحی در مقابل «[[جبر]]».
  
 
==تفویض در قرآن و حدیث==
 
==تفویض در قرآن و حدیث==
  
در قرآن کریم تفویض به معنای واگذارکردن امور به خدا بکار رفته<ref>[[سوره مؤمن]]: 44.</ref> و در [[احادیث]] هم بیشتر همین معنا از تفویض قصد شده است. تعبیر «فَوَّضْتُ امری الیک» و تعبیرات مشابه آن بارها در دعاهایی که از پیامبر و ائمه علیهم السلام نقل شده، آمده است.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه، 1404، ج1، ص495؛ کلینی، ج2، ص525؛ متقی، ج2، ص174؛ مجلسی، ج84، ص313ـ314.</ref>
+
در [[قرآن کریم]] «تفویض» به معنای واگذارکردن امور به [[خدا]] بکار رفته<ref>[[سوره مؤمن]]: ۴۴.</ref> و در [[احادیث]] هم بیشتر همین معنا از تفویض قصد شده است. تعبیر «فَوَّضْتُ امری الیک» و تعبیرات مشابه آن، بارها در دعاهایی که از [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و [[ائمه]] علیهم السلام نقل شده، آمده است.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه، من لایحضرهُ الفقیه، ۱۴۰۴، ج۱، ص۴۹۵؛ کلینی، ج۲، ص۵۲۵؛ متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج۲، ص۱۷۴؛ مجلسی، ج۸۴، ص۳۱۳ـ۳۱۴.</ref> واگذاری امور به خدا به این معناست که خداوند را در امور خود حاکم قرار دهیم، اراده تشریعی خدا را بر اراده خود مسلط گردانیم، از فرمانهای او پیروی کنیم و از خدا بخواهیم تا تدبیر زندگی ما را بر عهده بگیرد<ref>مجلسی، ج۱، ص۲۲۵.</ref> و بدانیم که هر حول و قوه ای از اوست.
  
واگذاری امور به خدا به این معناست که خداوند را در امور خود حاکم قرار دهیم، اراده تشریعی خدا را بر اراده خود مسلط گردانیم، از فرمانهای او پیروی کنیم و از خدا بخواهیم تا تدبیر زندگی ما را بر عهده بگیرد<ref>مجلسی، ج1، ص225.</ref> و بدانیم که هر حول و قوه ای از اوست.
+
در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که هرگاه بنده ای «لاحول و لاقوة الا باللّه» بگوید، کارش را به خدا واگذار کرده است.<ref>مجلسی، ج۹۰، ص۱۸۹.</ref> این معنا از تفویض با آموزه [[توکل]] مرتبط است، چنانکه برخی توکل را تفویض امور معنا کرده اند.<ref>رجوع کنید به طوسی، التبیان، ج۶، ص۱۱، ج۹، ص۵۸۰؛ فضل طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۱۲۹؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج ۸، ص۱۶۰.</ref> برخی لغت شناسان برای تعریف توکل از تفویض بهره گرفته اند و برای تعریف تفویض از توکل سود جسته اند.<ref>رجوع کنید به ابن فارس، معجم مقاییس اللغة؛ فیّومی، المصباح المنیر، ذیل «وکل».</ref> در احادیث بسیاری، تفویض و توکل در کنار یکدیگر ذکر شده اند.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، من لایحضرهُ الفقیه، ۱۴۰۴، ج۱، ص۴۹۵؛ کلینی، ج۲، ص۴۷، ۵۲، ۵۲۵، ۵۸۱؛ متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج۱، ص۳۷؛ مجلسی، ج۸۳، ص۱۸۲، ج۷۴، ص۱۷۷، ج۶۵، ص۳۸۲.</ref> در برخی احادیث آمده است که با تفویضِ امور خویش به خدا، بر او توکل کنید.<ref>کلینی، ج۲، ص۶۵؛ مجلسی، ج۷۵، ص۳۳۶.</ref> این معنای تفویض در [[اخلاق]] اسلامی اهمیت ویژه ای دارد و در احادیث به آن ترغیب شده<ref>فضل طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۲۰؛ نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۲، ص۴۲۰، ج۱۰، ص۱۷۲.</ref> و از آن به عنوان رکن [[ایمان]]<ref>متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج۱، ص۳۷؛ کلینی، ج۲، ص۴۷؛ مجلسی، ج۷۴، ص۱۷۷.</ref> و حقیقت عبودیت و [[یقین]]<ref>کلینی، ج۲، ص۵۲؛ مجلسی، ج۱، ص۲۲۵، ج۷، ص۱۸۰.</ref> یاد شده است.
  
در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که هرگاه بنده ای «لاحول و لاقوة الا باللّه» بگوید، کارش را به خدا واگذار کرده است.<ref>همان، ج90، ص189.</ref> این معنا از تفویض با آموزة توکل مرتبط است، چنانکه برخی توکل را تفویض امور معنا کرده اند.<ref>رجوع کنید به طوسی، التبیان، ج6، ص11، ج9، ص580؛ فضل طبرسی، ج5، ص129؛ قرطبی، ج 8، ص160.</ref>
+
همچنین از جمله آثار تفویض به این موارد می توان اشاره کرد: کفایت امور انسان توسط خدا<ref>کلینی، ج۲، ص۵۴۷؛ مجلسی، ج۹۰، ص۱۸۹.</ref>، تسدید و نصرت الاهی<ref>کلینی، ج۲، ص۶۳؛ آقاجمال خوانساری، شرح محقق بارع جمال الدین محمد خوانساری بر غرر الحکم و دررالکلم، ج۵، ص۲۲۰؛ نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۵، ص۲۲۲.</ref>، آرامش روحی<ref>مجلسی، ج۶۵، ص۳۸۲، ج۷۵، ص۱۶۴؛ آقا جمال خوانساری، شرح محقق بارع جمال الدین محمد خوانساری بر غرر الحکم و دررالکلم، ج۴، ص۱۱۵.</ref> و آسان شدن تحمل ناگواری ها.<ref> کلینی، ج۲، ص۵۵۹؛ مجلسی، ج۱، ص۲۲۵.</ref>
  
برخی لغت شناسان برای تعریف توکل از تفویض بهره گرفته اند و برای تعریف تفویض از توکل سود جسته اند.<ref>رجوع کنید به ابن فارس، همانجا؛ فیّومی، ذیل «وکل».</ref> در احادیث بسیاری، تفویض و توکل در کنار یکدیگر ذکر شده اند.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، 1404، همانجا؛ کلینی، ج2، ص47، 52، 525، 581؛ متقی، ج1، ص37؛ مجلسی، ج83، ص182، ج74، ص177، ج65، ص382.</ref>
+
تفویض به معنای واگذارکردن برخی امور [[دین]] و [[شریعت]]، مثلاً افزودن تعداد رکعات [[نماز]] یا تعیین فرایض به [[پیامبر اکرم]] و [[اهل بیت]] علیهم السلام نیز آمده است.<ref>کلینی، ج۱، ص۲۶۵ـ۲۶۸؛ مجلسی، ج۱۷، ص۱ـ۱۴، ج۲۵، ص۳۲۸ـ۳۵۰.</ref>
  
در برخی احادیث آمده است که با تفویضِ امور خویش به خدا، بر او توکل کنید.<ref>کلینی، ج2، ص65؛ مجلسی، ج75، ص336.</ref> این معنای تفویض در اخلاق اسلامی اهمیت ویژه ای دارد و در احادیث به آن ترغیب شده<ref>فضل طبرسی، ج1، ص320؛ نوری، ج2، ص420، ج10، ص172.</ref> و از آن به عنوان رکن ایمان<ref>متقی، همانجا؛ کلینی، ج2، ص47؛ مجلسی، ج74، ص177.</ref> و حقیقت عبودیت و یقین<ref>کلینی، ج2، ص52؛ مجلسی، ج1، ص225، ج7، ص180.</ref> یاد شده است.
+
معنای دیگر تفویض در احادیث، واگذارکردن اموری چون خلقت جهان و [[رزق|روزی]] دادن و میراندن و زنده کردن مخلوقات به پیامبر و ائمه است.<ref>مجلسی، ج۲۵، ص۳۴۹.</ref> درباره این معنا گفته اند که نسبت دادن چنین افعالی به پیامبر و ائمه می تواند دو وجه داشته باشد: یکی این که آنان این امور را به اراده و قدرت خود انجام بدهند که این تفسیر نادرست است و قائلان به آن مشرک خوانده شده اند.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، عیون اخبار الرضاء، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۱۲۴؛ احمد طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۹۸؛ مجلسی، ج۵، ص۱۲؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله، بخش کلام.</ref> و دیگر آنکه فاعل این امور خدا باشد و به نحوی مقارنِ اراده ایشان عمل کند. در این صورت می توان این نوع تفویض را پذیرفت.<ref>مجلسی، ج۲۵، ص۳۴۸.</ref>
  
همچنین از جمله آثار تفویض به این موارد می توان اشاره کرد: کفایت امور انسان توسط خدا<ref>کلینی، ج2، ص547؛ مجلسی، ج90، ص189.</ref>، تسدید و نصرت الاهی<ref>کلینی، ج2، ص63؛ آقاجمال خوانساری، ج5، ص220؛ نوری، ج5، ص222.</ref>، آرامش روحی<ref>مجلسی، ج65، ص382، ج75، ص164؛ آقا جمال خوانساری، ج4، ص115.</ref> و آسان شدن تحمل ناگواری ها.<ref> کلینی، ج2، ص559؛ مجلسی، ج1، ص225.</ref>
+
علاوه بر اینها، چند معنا برای تفویض در [[احادیث]] ذکر کرده اند که ناظر به واگذاری امور مختلف به پیامبر و ائمه علیهم السلام است، از جمله واگذاری امر تعلیم و تأدیب مردم و فرمان دادن مردم به اطاعت از ایشان، واگذاری بیان علوم و [[احکام شرعی|احکام]] دین بنا به صلاحدید خود یا گزینش روش [[تقیه]]، اختیار ایشان در این که بنا به مصالح خود گاه بر اساس ظاهر شریعت حکم کنند و گاه مطابق علم خود حقیقت احکام را بیان نمایند و اختیار اعطای [[انفال]] و [[خمس]] و مانند اینها بنا به اراده خود.<ref>مجلسی، ج۲۵، ص۳۴۹ـ۳۵۰.</ref>
  
تفویض به معنای واگذارکردن برخی امور دین و شریعت، مثلاً افزودن تعداد رکعات نماز یا تعیین فرایض به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام نیز آمده است.<ref>کلینی، ج1، ص265ـ268؛ مجلسی، ج17، ص1ـ14، ج25، ص328ـ350.</ref>
+
معنای دیگر تفویض در احادیث، تفویض تشریعی خدا به انسانهاست. به این معنا که خداوند انسانها را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند، به خودشان واگذار کرده و در واقع، تکلیف را از آنان برداشته است. این معنای تفویض در احادیث نفی شده است. در حدیثی از [[امام صادق]] علیه السلام، وجود اوامر و نواهی دلیلی بر تفویض نشدن اعمال به انسانها ذکر شده است.<ref>رجوع کنید به کلینی، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج ، ج۲، ص۲۵۴.</ref>
  
معنای دیگر تفویض در احادیث، واگذارکردن اموری چون خلقت جهان و روزی دادن و میراندن و زنده کردن مخلوقات به پیامبر و ائمه است.<ref>مجلسی، ج25، ص349.</ref> درباره این معنا گفته اند که نسبت دادن چنین افعالی به پیامبر و ائمه می تواند دو وجه داشته باشد: یکی این که آنان این امور را به اراده و قدرت خود انجام بدهند که این تفسیر نادرست است و قائلان به آن مشرک خوانده شده اند.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، 1363ش، ج1، ص124؛ احمد طبرسی، ج2، ص198؛ مجلسی، ج5، ص12؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله، بخش کلام.</ref> و دیگر آنکه فاعل این امور خدا باشد و به نحوی مقارنِ ارادة ایشان عمل کند. در این صورت می توان این نوع تفویض را پذیرفت.<ref>مجلسی، ج25، ص348.</ref>
+
همچنین تفویض در احادیث به معنای تفویض تکوینی افعال از سوی خدا به انسانها آمده است، به این معنا که خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده و خود از این قدرت رفع ید کرده است و در نتیجه نسبت به آن مالکیتی ندارد. بر این اساس، هر چند انسانها اصل توانایی انجام دادن افعال را از خدا گرفته اند، پس از گرفتن آن در افعال خود مستقل اند و [[اراده الهی|اراده]] و تقدیر الاهی در این افعال مداخله ندارد. این معنا از تفویض در مقابل «[[جبر]]» قرار می گیرد که بر اساس آن انسان فاقد قدرت برای افعال خود است و همه افعال وی منتسب به خداست.<ref>رجوع کنید به جبر و اختیار.</ref> لازمه این معنا از تفویض، استقلال انسان در افعال اختیاری و نفی [[قضا و قدر]] در این افعال و عجز و ضعف خداست، چنانکه در احادیثی از [[ائمه اطهار]] این معنا ذکر و صریحاً رد و نفی شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، التوحید، ۱۳۵۷ش، ص۳۵۹ـ۳۶۰، ۳۶۳؛ ابن بابویه،عیون اخبار الرضاء، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۱۴۴؛ مجلسی، ج۵، ص۱۷؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله.</ref>
  
علاوه بر اینها، چند معنا برای تفویض در [[احادیث]] ذکر کرده اند که ناظر به واگذاری امور مختلف به پیامبر و ائمه علیهم السلام است، از جمله واگذاری امر تعلیم و تأدیب مردم و فرمان دادن مردم به اطاعت از ایشان، واگذاری بیان علوم و احکام دین بنا به صلاحدید خود یا گزینش روش تقیه، اختیار ایشان در این که بنا به مصالح خود گاه بر اساس ظاهر شریعت حکم کنند و گاه مطابق علم خود حقیقت احکام را بیان نمایند و اختیار اعطای انفال و خمس و مانند اینها بنا به ارادة خود.<ref>مجلسی، ج25، ص349ـ350.</ref>
+
==تفویض در علم کلام==
  
معنای دیگر تفویض در احادیث، تفویض تشریعی خدا به انسانهاست. به این معنا که خداوند انسانها را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند، به خودشان واگذار کرده و در واقع تکلیف را از آنان برداشته است. این معنای تفویض در احادیث نفی شده است.
+
متکلمان در بحث از تفویض به معنای مذکور در احادیث، از جمله به مباحث تفویض تشریعی و تفویض خلق و [[رزق]] به [[ائمه]] و تفویض تکوینی نظر داشته اند. گذشته از این، تفویض را به معنای دیگری آورده اند که در احادیث بکار نرفته، یعنی تفویضی که در مورد صفات خبریه مطرح است.<ref>رجوع کنید به ادامة مقاله.</ref>
  
در حدیثی از [[امام صادق]] علیه السلام، وجود اوامر و نواهی دلیلی بر تفویض نشدن اعمال به انسانها ذکر شده است.<ref>رجوع کنید به کلینی، ج1، ص159؛ احمد طبرسی، ج2، ص254.</ref> همچنین تفویض در احادیث به معنای تفویض تکوینی افعال از سوی خدا به انسانها آمده است، به این معنا که خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده و خود از این قدرت رفع ید کرده است و در نتیجه نسبت به آن مالکیتی ندارد و بر افعال صادر شده از آن قدرت، قادر نیست.
+
تفویض تشریعی در تاریخ عقاید [[علم کلام|کلامی]] به دو صورت مطرح شده است؛ یکی به صورت این نظریه که همه افعال، مباح است و خداوند شریعتی معین نکرده و از هیچ چیز نهی ننموده است.<ref>اشعری، مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، ص۴۳۹.</ref> این معنا، همان [[اباحه گری|اباحی گری]] و نفی مطلق تکلیف است. عبدالقاهر بغدادی<ref>بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۶۰ـ۱۶۱.</ref> فرقه مزدکیان را از اهل اباحه پیش از [[اسلام]] دانسته و خرّمدینان را که خود به دو گروه بابکیان و مازیاریان تقسیم می شوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام معرفی کرده است. [[شیخ مفید]] به این صورتِ تفویض تشریعی اشاره کرده و آن را قول [[زنادقه]] و طرفداران اباحی گری خوانده است.<ref>مفید، مجموعة مصنفات شیخ مفید، ۱۴۱۳، ج۵، ص۴۶.</ref>
  
بر این اساس، هر چند انسانها اصل توانایی انجام دادن افعال را از خدا گرفته اند، پس از گرفتن آن در افعال خود مستقل اند و اراده و تقدیر الاهی در این افعال مداخله ندارد. این معنا از تفویض در مقابل جبر قرار می گیرد که بر اساس آن انسان فاقد قدرت برای افعال خود است و همه افعال وی منتسب به خداست.<ref>رجوع کنید به جبر و اختیار.</ref> لازمة این معنا از تفویض ، استقلال انسان در افعال اختیاری و نفی قضا و قدر در این افعال و عجز و ضعف خداست، چنانکه در احادیثی از [[ائمه اطهار]] این معنا ذکر و صریحاً رد و نفی شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، 1357ش، ص359ـ360، 363؛ همو، 1363ش، ج1، ص144؛ مجلسی، ج5، ص17؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله.</ref>
+
دیگر صورت تفویضِ تشریعی این است که انسانها تکالیفی دارند، اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود می توانند به کمک عقل خویش، حُسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازی به شرایع و [[احکام شرعی|احکام]] دینی ندارند. [[محمد بن زکریای رازی]] بدین معنا قائل بوده است.<ref>رجوع کنید به رازی، رسائل فلسفیّة، ج۱، ص۲۹۱ـ۳۱۶.</ref> وی با وجود اعتقاد به [[توحید]] و [[معاد]]، [[نبوت]] را انکار کرده است.<ref>بدوی، محمدبن زکریا رازی، ص۶۲۷ـ۶۲۹.</ref> [[شیخ صدوق|ابن بابویه]] به این صورت از تفویض تشریعی اشاره کرده است.<ref>ابن بابویه، التوحید، ۱۳۵۷ش، ص۳۶۰ـ۳۶۱؛ مفید، مجموعة مصنفات شیخ مفید، ۱۴۱۳، ج۵، ص۲۹.</ref> [[ابومنصور طبرسی|طبرسی]] نیز به تفویض تشریعی اشاره دارد.<ref>رجوع کنید به احمد طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۵۴.</ref>
  
==تفویض در کلام==
+
معنای دوم تفویض در [[کلام]] را می توان در سخنان [[شیخ مفید]] یافت. وی از تفویض به معنای واگذاری امر خلق و رزق به ائمه سخن گفته و مُفَوِّضه را گروهی از [[غلات|غُلات]] دانسته است که ائمه را حادث و مخلوق می دانند و با این حال، آفرینش و روزی دادن را به ایشان نسبت می دهند.<ref>رجوع کنید به مفید، ۱۴۱۳، مجموعة مصنفات شیخ مفید، ج۵، ص۱۳۳؛ مفید،اوائل المقالات، ۱۳۷۲ش، ص۲۱، ۱۲۴.</ref> [[شیخ طوسی]] نیز به این معنای تفویض اشاره کرده است.<ref>طوسی، تمهید، ص۲۷.</ref>
  
متکلمان در بحث از تفویض به معنای مذکور در احادیث، از جمله به مباحث تفویض تشریعی و تفویض خلق و رزق به ائمه و تفویض تکوینی نظر داشته اند. گذشته از این تفویض را به معنای دیگری آورده اند که در احادیث بکار نرفته یعنی تفویضی که در مورد صفات خبریه مطرح است.<ref>رجوع کنید به ادامة مقاله.</ref>
+
معنای دیگر تفویض در علم کلام، نظریه ای است که در مقابل نظریه [[جبر]] قرار دارد و بر اساس آن، خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده است و خود بر این افعال قادر نیست و دخالتی در آنها ندارد. بر اساس این نظریه، [[قضا و قدر]] الاهی در افعال اختیاری انسان نفی می شود. همان طور که در بحث از دو معنای نخست تفویض در علم کلام گفته شد، [[شیخ صدوق]] و [[شیخ مفید]] و [[شیخ طوسی]]، تفویض مطرح شده در احادیث را بر دو معنای پیشگفته منطبق کرده اند.
  
تفویض تشریعی در تاریخ عقاید کلامی به دو صورت مطرح شده است. یکی به صورت این نظریه که همه افعال، مباح است و خداوند شریعتی معین نکرده و از هیچ چیز نهی ننموده است.<ref>اشعری، ص439.</ref> این معنا، همان اباحیگری و نفی مطلق تکلیف است. بغدادی<ref>ص160ـ161.</ref> فرقة مزدکیان را از اهل اباحة پیش از اسلام دانسته و خرّمدینان را که خود به دو گروه بابکیان و مازیاریان تقسیم می شوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام معرفی کرده است. شیخ مفید به این صورتِ تفویض تشریعی اشاره کرده و آن را قول زنادقه و طرفداران اباحیگری خوانده است.<ref>1413، ج5، ص46.</ref>
+
بنابراین مسئله مهم این است که بدانیم مفوّضه به معنای سوم چه کسانی هستند. در تاریخ فِرَق و مذاهب اسلامی و کلامی، دو گروه به نام مفوّضه خوانده شده اند: قَدَریانِ نخستین یا مرجئه قدریه و معتزله. مَعبَد جُهَنی، غَیلان دمشقی، محمد بن شبیب، ابن شمر و صالحی از قدریان نخستین بوده اند.<ref>ابن ندیم، ص۲۰۱؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۹، ص۴۲ـ۴۳؛ عطوان، الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام فی العصر الاموی، ص۲۹.</ref> آنچه به طور قطع می توان به قدریان نخستین نسبت داد، انکار جبر است.<ref>قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی، ج۸، ص۴.</ref> اما برخی مورخان علم کلام، انکار قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان را به این گروه نسبت داده اند.<ref>بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۲۰؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۴۹؛ ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج۱، ص۱۲۴.</ref>  
  
دیگر صورت تفویضِ تشریعی این است که انسانها تکالیفی دارند، اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود می توانند به کمک عقل خویش، حُسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازی به شرایع و احکام دینی ندارند. محمد بن زکریای رازی بدین معنا قائل بوده است.<ref>رجوع کنید به ج1، ص291ـ316.</ref> وی با وجود اعتقاد به [[توحید]] و [[معاد]]، نبوت را انکار کرده است.<ref>بدوی، ص627ـ629.</ref> ابن بابویه به این صورت از تفویض تشریعی اشاره کرده است.<ref>1357ش، ص360ـ361؛ مفید، 1413، ج5، ص29.</ref> طبرسی نیز به تفویض تشریعی اشاره دارد.<ref>رجوع کنید به احمد طبرسی، ج2، ص254.</ref>
+
عقیده به تفویض را می توان به [[معتزله]] نیز نسبت داد، اما متکلمان [[امامیه]] معمولاً در بحث جبر و تفویض، معتزله را هم رأی امامیه معرفی می کنند.<ref>رجوع کنید به مفید، اوائل المقالات، ۱۳۷۲ش، ص۱۵؛ علامه حلی، نهج الحقّ و کشف الصّدق، ۱۴۰۷ب، ص۱۰۱؛ علامه حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ۱۳۳۸ش، ص۱۱۰؛ علامه حلی، ۱۴۰۷الف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۰۸؛ فاضل مقداد، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص۲۷؛ ابن مخدوم حسینی، مفتاح الباب ص۱۵۶.</ref> یکی از مباحثی که می توان بر اساس رأی معتزله، مفوّضه بودن آنان را اثبات کرد، مسئله قادر بودن خدا بر مقدور عبد است. [[ابوالحسن اشعری|اشعری]] در مقالات الاسلامیین می گوید که معتزله تعلق دو قدرت بر مقدور واحد را محال می دانند و از این رو بر آن اند که خداوند بر مقدور انسان قادر نیست؛ البته بجز شَحّام که خدا را بر مقدورات انسان قادر می داند و بر آن است که حرکت واحد می تواند هم مقدور خدا باشد هم مقدور انسان.<ref>اشعری، مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، ص۱۹۹.</ref>
  
معنای دوم تفویض در کلام را می توان در سخنان [[شیخ مفید]] یافت. وی از تفویض به معنای واگذاری امر خلق و رزق به ائمه سخن گفته و مُفَوِّضه را گروهی از غُلات دانسته است که ائمه را حادث و مخلوق می دانند و با این حال، آفرینش و روزی دادن را به ایشان نسبت می دهند.<ref>رجوع کنید به مفید، 1413، ج5، ص133؛ همو، 1372ش، ص21، 124.</ref> شیخ طوسی<ref>تمهید، ص27.</ref> نیز به این معنای تفویض اشاره کرده است.
+
معتزله بجز شحّام، بر دو دسته اند: بسیاری از معتزله از جمله جُبّائی، معتقدند که خدا بر جنس فعلی که انسان را بر آن قادر ساخته مانند حرکت و سکون قدرت دارد اما معتزله [[بغداد]] بر آن اند که خدا بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست.<ref>اشعری، مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، ص۱۹۹ـ۲۰۰؛ علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ۱۳۳۸ش، ص۸۸، ۹۱.</ref>
  
معنای دیگر تفویض در علم کلام، نظریه ای است که در مقابل نظریه جبر قرار دارد و بر اساس آن، خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده است و خود بر این افعال قادر نیست و دخالتی در آنها ندارد. بر اساس این نظریه، قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان نفی می شود. همان طور که در بحث از دو معنای نخست تفویض در علم کلام گفته شد، [[شیخ صدوق]] و [[شیخ مفید]] و [[شیخ طوسی]]، تفویض مطرح شده در احادیث را بر دو معنای پیشگفته منطبق کرده اند.
+
قاضی عبدالجبار معتزلی فصلی مستقل و مبسوط از کتاب المغنی را به بحث «فی استحالة مقدورٍ لِقادِرَیْن او لقدرتَیْن» اختصاص داده و دلایل متعددی بر آن اقامه کرده است. او حتی تعلق دو قدرتی را که از آنِ قادر واحد باشد، بر مقدور واحد محال می داند.<ref>رجوع کنید قاضی عبدالجباربن احمد، به شرح الاصول الخمسة، ج۸، ص۱۰۹ـ۱۶۱؛ نیز رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، المحیط، ص۳۵۶ـ۳۶۶؛ همو، شرح الاصول، ص۳۷۵ـ۳۷۶.</ref>
  
بنابراین مسئله مهم این است که بدانیم مفوّضه به معنای سوم چه کسانی هستند. در تاریخ فِرَق و مذاهب اسلامی و کلامی، دو گروه به نام مفوّضه خوانده شده اند: قَدَریانِ نخستین یا مرجئة قدریه و معتزله. مَعبَد جُهَنی، غَیلان دمشقی، محمد بن شبیب، ابن شمر و صالحی از قدریان نخستین بوده اند.<ref>ابن ندیم، ص201؛ بغدادی، ص19؛ شهرستانی، ج1، ص125؛ ابن کثیر، ج9، ص42ـ43؛ عطوان، ص29.</ref>
+
لازمه این نظریه معتزله که خداوند را بر مقدور انسان قادر نمی دانند، این است که خداوند اختیار مقدورات را به گونه ای به انسان واگذار کرده است که سلطنت خداوند را از مقدور انسان نفی می کند و عجز او را در موارد فعل اختیاری انسان اثبات می کند و این مطلب همان تفویض مورد بحث است.
  
آنچه به طور قطع می توان به قدریان نخستین نسبت داد، انکار جبر است.<ref>قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی، ج8، ص4.</ref>، اما برخی مورخان علم کلام، انکار قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان را به این گروه نسبت داده اند.<ref>بغدادی، ص20؛ شهرستانی، ج1، ص49؛ ابوزهرة، ج1، ص124.</ref> عقیده به تفویض را می توان به معتزله نیز نسبت داد، اما متکلمان امامیه معمولاً در بحث جبر و تفویض، معتزله را هم رأی امامیه معرفی می کنند.<ref>رجوع کنید به مفید، 1372ش، ص15؛ علامه حلی، 1407ب، ص101؛ همو، 1338ش، ص110؛ همو، 1407الف، ص308؛ فاضل مقداد، ص27؛ ابن مخدوم حسینی ، ص156.</ref>
+
[[فضل بن شاذان]]<ref>ابن شاذان، الایضاح، ص۶.</ref> و عبدالقاهر بغدادی<ref>بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۶۸.</ref> و شهرستانی<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۵.</ref> گفته اند که معتزله قضا و قدر الاهی را در افعال انسان نفی کرده اند.<ref>نیز رجوع کنید به ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج۱، ص۱۲۴.</ref> همچنین بنا به گزارش شهرستانی، نظّام معتزلی معتقد بوده است که خدا نسبت به گناهان انسانها قادر نیست و ابوعلی جبّائی و ابوهاشم جبّائی بر این عقیده بوده اند که انسان، خالقِ افعال خویش است و در آنها استقلال دارد.<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۵۶، ۷۴.</ref> عقیده معتزله به مستقل بودن انسان در افعال و نیز نفی قضا و قدر الاهی در افعال انسان می تواند دلیلی بر مفوضه بودن آنان باشد.
  
یکی از مباحثی که می توان بر اساس رأی معتزله، مفوّضه بودن آنان را اثبات کرد. مسئله قادر بودن خدا بر مقدور عبد است. اشعری در مقالات الاسلامیین می گوید که معتزله تعلق دو قدرت بر مقدور واحد را محال می دانند و از این رو بر آن اند که خداوند بر مقدور انسان قادر نیست؛ البته بجز شَحّام که خدا را بر مقدورات انسان قادر می داند و بر آن است که حرکت واحد می تواند هم مقدور خدا باشد هم مقدور انسان.<ref>اشعری، ص199.</ref>
+
معنای دیگر تفویض در کلام، به مسئله صفات خبریه بازمی گردد. صفات خبریه آن دسته از صفات الاهی است که در آیات و اَخبار آمده و برخلاف صفات ذاتیه، [[عقل]] به خودی خود، آنها را برای خدا اثبات نمی کند؛ مانند وجود دست و پا و صورت برای خدا. درباره این گونه صفات در میان متکلمان اختلاف نظر وجود دارد. یکی از نظریات، نظریه تفویض است که برخی از اهل حدیث و نیز [[ماتریدیه]] به آن قائل اند. آنان ضمن نسبت دادن صفات خبریه به خداوند، از هر گونه اظهارنظر درباره مُفاد و مفهوم این صفات خودداری و معنای آنها را به خدا تفویض می کنند. پاسخ [[مالک بن انس|مالک بن اَنَس]] به پرسشی درباره چگونگی استوای خدا بر [[عرش]]، نشان دهنده این دیدگاه است.<ref>رجوع کنید به شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۸۵.</ref>
  
معتزله بجز شحّام، بر دو دسته اند: بسیاری از معتزله از جمله جُبّائی، معتقدند که خدا بر جنس فعلی که انسان را بر آن قادر ساخته مانند حرکت و سکون قدرت دارد اما معتزلة بغداد بر آن اند که خدا بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست.<ref>همان، ص199ـ200؛ علامه حلّی، 1338ش، ص88، 91.</ref>
+
ماتریدی نیز در بحث از استوای خدا بر عرش با تأکید بر نفی تشبیه و لزوم ایمان به آنچه در [[قرآن]] آمده، نوشته است که در [[تأویل]] این آیه نمی توان شیء مراد از آن را تعیین کرد زیرا علم ما از دستیابی بدان قاصر است؛ پس به آنچه خداوند از آن قصد کرده، ایمان می آوریم همانگونه که به مواردی مانند رؤیت آنگونه که در قرآن آمده است، ایمان می آوریم. به نظر ماتریدی باید از یک سو تشبیه را نفی کرد و از سوی دیگر به اصل مطلبی که در نقل آمده است، ایمان آورد و معنا و تفسیر مطلب را به خدا واگذار کرد. به اعتقاد وی این امر در هر جا که قرآن چیزی را اثبات کرده مثل رؤیت خدا، جاری است.<ref>ماتریدی،  التوحید، ص۷۴.</ref>
 
 
قاضی عبدالجبار معتزلی فصلی مستقل و مبسوط از کتاب المغنی را به بحث «فی استحالة مقدورٍ لِقادِرَیْن اولقدرتَیْن» اختصاص داده و دلایل متعددی بر آن اقامه کرده است. او حتی تعلق دو قدرتی را که از آنِ قادر واحد باشد، بر مقدور واحد محال می داند.<ref>رجوع کنید به ج8، ص109ـ161؛ نیز رجوع کنید به همو، المحیط، ص356ـ366؛ همو، شرح الاصول، ص375ـ376.</ref>
 
 
 
لازمة این نظریة معتزله که خداوند را بر مقدور انسان قادر نمی دانند، این است که خداوند اختیار مقدورات را به گونه ای به انسان واگذار کرده است که سلطنت خداوند را از مقدور انسان نفی می کند و عجز او را در موارد فعل اختیاری انسان اثبات می کند و این مطلب همان تفویض مورد بحث است.
 
 
 
فضل بن شاذان<ref>ص6.</ref> و بغدادی<ref>ص68.</ref> و شهرستانی<ref>همانجا.</ref> گفته اند که معتزله قضا و قدر الاهی را در افعال انسان نفی کرده اند<ref>نیز رجوع کنید به ابوزهرة، همانجا.</ref> همچنین بنا به گزارش شهرستانی، نظام معتزلی معتقد بوده است که خدا نسبت به گناهان انسانها قادر نیست و ابوعلی جبّائی و ابوهاشم جبّائی بر این عقیده بوده اند که انسان ، خالقِ افعال خویش است و در آنها استقلال دارد.<ref>ج1، ص56، 74.</ref> عقیدة معتزله به مستقل بودن انسان در افعال و نیز نفی قضا و قدر الاهی در افعال انسان می تواند دلیلی بر مفوضه بودن آنان باشد.
 
 
 
معنای دیگر تفویض در کلام، به مسئله صفات خبریه بازمی گردد. صفات خبریه آن دسته از صفات الاهی است که در آیات و اَخبار آمده و برخلاف صفات ذاتیه، عقل به خودی خود، آنها را برای خدا اثبات نمی کند مانند وجود دست و پا و صورت برای خدا. دربارة این گونه صفات در میان متکلمان اختلاف نظر وجود دارد و یکی از نظریات، نظریة تفویض است که برخی از اهل حدیث و نیز ماتُریدیه به آن قائل اند.
 
 
 
آنان ضمن نسبت دادن صفات خبریه به خداوند، از هر گونه اظهارنظر درباره مُفاد و مفهوم این صفات خودداری و معنای آنها را به خدا تفویض می کنند. پاسخ مالک بن اَنَس به پرسشی درباره چگونگی استوای خدا بر عرش، نشان دهنده این دیدگاه است.<ref>رجوع کنید به شهرستانی، ج1، ص85.</ref>
 
 
 
ماتریدی نیز در بحث از استوای خدا بر عرش با تأکید بر نفی تشبیه و لزوم ایمان به آنچه در [[قرآن]] آمده، نوشته است که در تأویل این آیه نمی توان شیء مراد از آن را تعیین کرد زیرا علم ما از دستیابی بدان قاصر است؛ پس به آنچه خداوند از آن قصد کرده، ایمان می آوریم همانگونه که به مواردی مانند رؤیت آنگونه که در قرآن آمده است، ایمان می آوریم.
 
 
 
به نظر ماتریدی باید از یک سو تشبیه را نفی کرد و از سوی دیگر به اصل مطلبی که در نقل آمده است، ایمان آورد و معنا و تفسیر مطلب را به خدا واگذار کرد. به اعتقاد وی این امر در هر جا که قرآن چیزی را اثبات کرده مثل رؤیت خدا، جاری است.<ref>ص74.</ref>
 
  
 
==تفویض در عرفان==
 
==تفویض در عرفان==
  
در عرفان تفویض نزد عارفان، ترکِ اختیار و واگذاشتن کار خود به خداوند و مقدمة «رضا»ست.<ref>انصاری، ص76، 334؛ سلمی، 1406، ص174؛ همو، 1369ـ1372ش، ج2، ص279.</ref> و با «تسلیم» و «توکل» قرابت دارد.<ref>رجوع کنید به ادامة مقاله.</ref> این اصطلاح از آیه 44 [[سوره مؤمن]] گرفته شده است: {{متن قرآن|«...واُفَوِضُّ اَمْری اِلی اللّه اِنّ اللَّه بَصیرٌ بالعباد»}}.<ref>کار خود را به خدا واگذاشتم که او به بندگانش بصیر است.</ref>
+
در [[عرفان]] «تفویض» نزد عارفان، ترکِ اختیار و واگذاشتن کار خود به خداوند و مقدمه «[[رضا]]» است.<ref>انصاری، منازل السایرین، ص۷۶، ۳۳۴؛ سلمی، طبقات الصوفیة، ۱۴۰۶، ص۱۷۴؛ سلمی، مجموعة آثار ابوعبدالرحمان سلمی، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۲ش، ج۲، ص۲۷۹.</ref> و با «[[تسلیم]]» و «[[توکل]]» قرابت دارد.<ref>رجوع کنید به ادامة مقاله.</ref> این اصطلاح از آیه ۴۴ [[سوره مؤمن]] گرفته شده است: {{متن قرآن|«...وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»}}. کار خود را به خدا واگذاشتم که او به بندگانش بصیر است.
  
در مصباح الشریعه منسوب به [[امام صادق]] علیه السلام آمده است که تفویض پنج حرف دارد: «ت» ترکِ تدبیر در امور دنیا و واگذاردن کار به خدا؛ «ف» فنای هر چه که سالک را به غیرخدا مشغول کند؛ «و» وفا به عهدی که انسان با خدا بسته است؛ «ی» یقین به خدا و یأس از خود؛ «ض» ضمیر مصفا و کارهای ضروری را به خدا وانهادن.<ref>گیلانی، ج2، ص470؛ برای آگاهی از احادیث رجوع کنید به بخش اول مقاله.</ref>
+
در [[مصباح الشریعة (کتاب)|مصباح الشریعه]] منسوب به [[امام صادق]] علیه السلام آمده است که تفویض پنج حرف دارد: «ت» ترکِ تدبیر در امور دنیا و واگذاردن کار به خدا؛ «ف» فنای هر چه که سالک را به غیرخدا مشغول کند؛ «و» وفا به عهدی که انسان با خدا بسته است؛ «ی» یقین به خدا و یأس از خود؛ «ض» ضمیر مصفا و کارهای ضروری را به خدا وانهادن.<ref>گیلانی، شرح فارسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ج۲، ص۴۷۰؛ برای آگاهی از احادیث رجوع کنید به بخش اول مقاله.</ref>
  
خواجه عبداللّه انصاری تفویض را پس از مقام توکل و قبل از مقام ثقه دانسته است.<ref>ص75ـ78.</ref> در رسالة صد میدان منسوب به وی تقویض بعد از ایثار و قبل از فتوح آمده و به سه نوع آن اشاره شده است: تفویض در دین که عبارت است از مداخله نکردن سالک در امور خداوندی و سازگاری با آنچه خداوند مقرر کرده؛ تفویض در قسم<ref>قسمت.</ref>، یعنی بنده قسمت خود را بپذیرد و با [[دعا]] و طلب درصدد تغییر حکم خداوند و قسمت خود نباشد؛ تفویض در حسابِ خلق که عبارت است از پذیرفتن ظاهر مردم و نیندیشیدن به باطن آنان و پرهیزکردن از بدشمردن دیگران.<ref>ص334.</ref>
+
[[خواجه عبدالله انصاری|خواجه عبداللّه انصاری]] تفویض را پس از مقام توکل و قبل از مقام ثقه دانسته است.<ref>انصاری، منازل السایرین، ص۷۵ـ۷۸.</ref> در رساله «صد میدان» منسوب به وی، تقویض بعد از ایثار و قبل از فتوح آمده و به سه نوع آن اشاره شده است: تفویض در [[دین]] که عبارت است از مداخله نکردن سالک در امور خداوندی و سازگاری با آنچه خداوند مقرر کرده؛ تفویض در قسمت، یعنی بنده قسمت خود را بپذیرد و با [[دعا]] و طلب درصدد تغییر حکم خداوند و قسمت خود نباشد؛ تفویض در حسابِ خلق که عبارت است از پذیرفتن ظاهر مردم و نیندیشیدن به باطن آنان و پرهیز از بدشمردن دیگران.<ref>انصاری، صد میدان، ص۳۳۴.</ref>
  
==درجات اهل تفویض==
+
عرفا ضمن آنکه قرابت بین تفویض و تسلیم را بیان کرده اند، تفویض را برتر از تسلیم دانسته اند.<ref>قس نراقی، جامع السعادات، ج۳، ص۲۱۳ که این دو مقام را مترادف دانسته است.</ref> به نظر عبدالکریم جیلانی (گیلانی)، اهل تسلیم برخلاف اهل تفویض نسبت به آنچه در برابر آن تسلیم شده اند، راضی نیستند.<ref>نراقی، جامع السعادات، ج۳، ص۲۱۳</ref>
  
خواجه عبداللّه انصاری برای اهل تفویض سه درجه ذکر کرده است: درجة اول آن است که انسان بداند قبل از انجام دادن کارها هیچ قدرتی ندارد و از مکر مکاران در امان نیست، از یاری حق مأیوس نشود و به قصد و ارادة خود متکی نباشد؛ دوم، دانستن نیازمندی کامل خود به خدا به طوری که هیچیک از اعمال خود را نجات بخش و هیچ گناهی را مهلک نداند و چیزی را سبب چیزی نداند و خداوند را فاعل مطلق شمرد؛ سوم، شهود ولایت حق بر بنده است که در این مرتبه سالک خداوند را در همه امور منفرد می بیند، همه احوال و مقامات را از او می داند و هیچ امری را از غیرحق نمی شمارد و می داند که فقط خداوند مسبب احوال «جمع» و «تفرقه» و تغییرات آن برای انسان است و هر که را بخواهد هدایت یا گمراه می کند.<ref>ص78؛ نیز رجوع کنید به اسنوی، ج2، ص158ـ159؛ عبدالرزاق کاشی، ص180ـ181؛ حکیم، ص268.</ref>
+
مستملی بخاری در شرح التعرف کلاباذی، تفویض را برتر از تسلیم دانسته و گفته است که تسلیم از اعمال مجرَّدان (اهل تجرید) و صفت کسی است که خود را صاحبِ اختیار و تدبیر می بیند و چون کاری را به خداوند بسپارد، اختیار و تدبیر را به وی واگذار می کند ولی تفویض آن است که از ابتدا برای خود اختیار و تدبیر و تصرفی در امور قائل نشود.
  
عبدالکریم جیلانی<ref>گیلانی.</ref> مقام تفویض را به چهار گروه اختصاص داده است: تفویض نیکان که همة کارها را به خداوند ارجاع می کنند و از هر گونه ادعای ملکیت مبرّایند؛ تفویض شهدا که افعالِ خداوند را در خود و دیگران بخوبی مشاهده می کنند، در اعمال خود از دعوی فاعلیت بری اند، خود و نفس خود را نمی بینند و از این رو توقع اجر و جزا ندارند و زمام همه امور را به حق تفویض می کنند؛ تفویض صدیقین که در همه تجلیات گوناگون خداوند جمال وی را می بینند، و تفویض مقرّبین که مختص کسانی است که در برابر آنچه خداوند برای مخلوقات مقرر کرده ناشکیبا نیستند، اسرار الاهی را فاش نمی کنند و به سبب دانستن اسرار، خود را برتر از دیگران نمی بینند و روحشان پیوسته با خداوند است.<ref>ج2، ص142.</ref>
+
این صفت از مقامات مفرّدان (اهل تفرید) است.<ref>ج۲، ص۹۰۸ـ۹۱۳.</ref> عرفا [[حضرت ابراهیم]] علیه السلام را صاحب مقام تسلیم می دانند همچنانکه در [[قرآن کریم]] آمده است<ref>رجوع کنید به [[سوره بقره]]: ۱۳۱.</ref> و می گویند در میان پیامبران، صفت تفویض تنها مختص به [[پیامبر اکرم]] صلی اللّه علیه و آله است.<ref>رجوع کنید به تسلیم.</ref>
  
==تفویض و تسلیم و توکل==
+
عبدالکریم جیلانی<ref>جیلانی، الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل، ج۲، ص۱۴۲.</ref> تفویض و تسلیم را به توکل نیز نزدیک دانسته و گفته است که فرق توکل با آنها این است که در توکل، موکل در آنچه وکیل آن شده، دعوی مالکیت دارد. خواجه عبداللّه انصاری نیز معنای تفویض را گسترده تر از توکل دانسته و گفته است که در توکل، موکل بعد از وقوع اتفاق بر خدا توکل می کند تا خدا مطابق با مصلحت او کارش را اصلاح کند؛ ولی در تفویض، مُفَوِّض هم قبل و هم بعد از وقوع اتفاق، کار را به خدا محول می کند؛ بدین ترتیب در این حالت «استسلام» یا انقیاد نسبت به خدا کامل است و «توکل» را شعبه ای از آن باید دانست.<ref>انصاری، منازل السایرین، ص۷۷؛ نیز رجوع کنید به عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ص۱۷۸ـ۱۷۹.</ref>
  
عرفا ضمن آنکه قرابت بین تفویض و تسلیم را بیان کرده اند، تفویض را برتر از تسلیم دانسته اند.<ref>قس نراقی، ج3، ص213 که این دو مقام را مترادف دانسته است.</ref> به نظر عبدالکریم جیلانی، اهل تسلیم برخلاف اهل تفویض نسبت به آنچه در برابر آن تسلیم شده اند، راضی نیستند.<ref>همانجا.</ref>
+
[[ابوحامد محمد غزالی|غزالی]] درباره اهمیت تفویض، از [[پیامبر اکرم]] نقل کرده است: «اَوّلُ العِلْمِ مَعْرفَةُ الجبّارِ وَ آخِرُ العِلْمِ تفویض الاَمْرِ اِلَیهِ»؛<ref>غزالی، کیمیای سعادت، ج۲، ص۴۰۴.</ref> اولِ علم آن است که خداوند را به جباری و قهاری بشناسی و آخر آن این که کار را به او تفویض کنی.
  
مستملی بخاری در شرح التعرف کلاباذی، تفویض را برتر از تسلیم دانسته و گفته است که تسلیم از اعمال مجرَّدان<ref>رجوع کنید به تجرید.</ref> و صفت کسی است که خود را صاحبِ اختیار و تدبیر می بیند و چون کاری را به خداوند بسپارد، اختیار و تدبیر را به وی واگذار می کند ولی تفویض آن است که از ابتدا برای خود اختیار و تدبیر و تصرفی در امور قائل نشود.
+
علاءالدوله سمنانی<ref>سمنانی، مصنفات فارسی، ص۱۰۳.</ref> نیز گفته است که اگر طاعت بنده از [[فرشتگان]] مقرب بیشتر باشد ولی در توکل و تفویض و رضا به کمال نرسد طاعتش ارزشی ندارد. همچنین گفته است که سالک باید در تسلیم و ارادت به شیخ و در تقلید از پیامبر به کمال برسد و در نتیجه آن، به توکل و تفویض و رضا نایل شود.<ref>سمنانی، مصنفات فارسی، ص۱۰۴.</ref>
  
این صفت از مقامات مفرّدان<ref>رجوع کنید به تفرید.</ref> است.<ref>ج2، ص908ـ913.</ref> عرفا [[حضرت ابراهیم]] علیه السلام را صاحب مقام تسلیم می دانند همچنانکه در [[قرآن کریم]] آمده است<ref>رجوع کنید به [[سوره بقره]]: 131.</ref> و می گویند در میان پیامبران صفت تفویض تنها مختص به پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم است.<ref>رجوع کنید به تسلیم.</ref>
+
[[خواجه عبدالله انصاری|خواجه عبداللّه انصاری]] برای اهل تفویض سه درجه ذکر کرده است: درجه اول آن است که انسان بداند قبل از انجام دادن کارها هیچ قدرتی ندارد و از مکر مکاران در امان نیست، از یاری حق مأیوس نشود و به قصد و اراده خود متکی نباشد؛ دوم، دانستن نیازمندی کامل خود به خدا به طوری که هیچیک از اعمال خود را نجات بخش و هیچ گناهی را مهلک نداند و چیزی را سبب چیزی نداند و خداوند را فاعل مطلق شمرد؛ سوم، شهود ولایت حق بر بنده است که در این مرتبه سالک خداوند را در همه امور منفرد می بیند، همه احوال و مقامات را از او می داند و هیچ امری را از غیر حق نمی شمارد و می داند که فقط خداوند مسبب احوال «جمع» و «تفرقه» و تغییرات آن برای انسان است و هر که را بخواهد هدایت یا گمراه می کند.<ref>انصاری، منازل السایرین، ص۷۸؛ نیز رجوع کنید به اسنوی، حیاةالقلوب فی کیفیة الوصول الی المحبوب، ج۲، ص۱۵۸ـ۱۵۹؛ عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ص۱۸۰ـ۱۸۱؛ حکیم، لطائف العرفان، ص۲۶۸.</ref>
 
 
عبدالکریم جیلانی<ref>همانجا.</ref> تفویض و تسلیم را به توکل نیز نزدیک دانسته و گفته است که فرق توکل با آنها این است که در توکل، موکل در آنچه وکیل آن شده، دعوی مالکیت دارد. خواجه عبداللّه انصاری نیز معنای تفویض را گسترده تر از توکل دانسته و گفته است که در توکل، موکل بعد از وقوع اتفاق بر خدا توکل می کند تا خدا مطابق با مصلحت او کارش را اصلاح کند ولی در تفویض، مُفَوِّض هم قبل و هم بعد از وقوع اتفاق، کار را به خدا محول می کند؛ بدین ترتیب در این حالت «استسلام» یا انقیاد نسبت به خدا کامل است و «توکل» را شعبه ای از آن باید دانست.<ref>ص77؛ نیز رجوع کنید به عبدالرزاق کاشی، ص178ـ179.</ref>
 
 
 
==اهمیت تفویض==
 
 
 
درباره اهمیت تفویض، غزالی<ref>ج2، ص404.</ref> از پیامبر اکرم نقل کرده است: «اَوّلُ العِلْمِ مَعْرفَةُ الجبّارِ وَ آخِرُ العِلْمِ تفویض الاَمْرِ اِلَیهِ».<ref>اولِ علم آن است که خداوند را به جباری و قهاری بشناسی و آخر آن این که کار را به او تفویض کنی.</ref>
 
 
 
علاءالدولة سمنانی<ref>ص103.</ref> نیز گفته است که اگر طاعت بنده از [[فرشتگان]] مقرب بیشتر باشد ولی در توکل و تفویض و رضا به کمال نرسد طاعتش ارزشی ندارد. همچنین گفته است که سالک باید در تسلیم و ارادت به شیخ و در تقلید از پیامبر به کمال برسد و در نتیجه آن به توکل و تفویض و رضا نایل شود.<ref>همان، ص104.</ref>
 
  
 +
عبدالکریم جیلانی مقام تفویض را به چهار گروه اختصاص داده است: تفویض نیکان که همه کارها را به خداوند ارجاع می کنند و از هر گونه ادعای ملکیت مبرّایند؛ تفویض شهدا که افعالِ خداوند را در خود و دیگران بخوبی مشاهده می کنند، در اعمال خود از دعوی فاعلیت بری اند، خود و [[نفس]] خود را نمی بینند و از این رو توقع اجر و جزا ندارند و زمام همه امور را به حق تفویض می کنند؛ تفویض صدیقین که در همه تجلیات گوناگون خداوند جمال وی را می بینند، و تفویض مقرّبین که مختص کسانی است که در برابر آنچه خداوند برای مخلوقات مقرر کرده ناشکیبا نیستند، اسرار الاهی را فاش نمی کنند و به سبب دانستن اسرار، خود را برتر از دیگران نمی بینند و روحشان پیوسته با خداوند است.<ref>جیلانی، الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل، ج۲، ص۱۴۲.</ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 
 
==منابع==
 
==منابع==
* دانشنامه جهان اسلام، "مدخل تفویض" از رضا برنجکار و صفورا هوشیار.
+
*[[دانشنامه جهان اسلام]]، رضا برنجکار و صفورا هوشیار، مدخل "تفویض" در جلد ۷.
 
 
 
[[رده:واژگان قرآنی]]
 
[[رده:واژگان قرآنی]]
[[رده:اخلاق الهی]]
 
 
[[رده: صفات پسندیده]]
 
[[رده: صفات پسندیده]]
 
[[رده:اصطلاحات کلامی]]
 
[[رده:اصطلاحات کلامی]]
 +
[[رده: عرفان]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
 +
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۲۵


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دانشنامه جهان اسلام است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


«تفویض»، در لغت به معنای واگذار کردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است.[۱] این واژه، معانی اصطلاحی متعدد و متفاوتی در حدیث و کلام و عرفان دارد؛ از جمله معنایی شبیه «توکل» و یا اصطلاحی در مقابل «جبر».

تفویض در قرآن و حدیث

در قرآن کریم «تفویض» به معنای واگذارکردن امور به خدا بکار رفته[۲] و در احادیث هم بیشتر همین معنا از تفویض قصد شده است. تعبیر «فَوَّضْتُ امری الیک» و تعبیرات مشابه آن، بارها در دعاهایی که از پیامبر و ائمه علیهم السلام نقل شده، آمده است.[۳] واگذاری امور به خدا به این معناست که خداوند را در امور خود حاکم قرار دهیم، اراده تشریعی خدا را بر اراده خود مسلط گردانیم، از فرمانهای او پیروی کنیم و از خدا بخواهیم تا تدبیر زندگی ما را بر عهده بگیرد[۴] و بدانیم که هر حول و قوه ای از اوست.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که هرگاه بنده ای «لاحول و لاقوة الا باللّه» بگوید، کارش را به خدا واگذار کرده است.[۵] این معنا از تفویض با آموزه توکل مرتبط است، چنانکه برخی توکل را تفویض امور معنا کرده اند.[۶] برخی لغت شناسان برای تعریف توکل از تفویض بهره گرفته اند و برای تعریف تفویض از توکل سود جسته اند.[۷] در احادیث بسیاری، تفویض و توکل در کنار یکدیگر ذکر شده اند.[۸] در برخی احادیث آمده است که با تفویضِ امور خویش به خدا، بر او توکل کنید.[۹] این معنای تفویض در اخلاق اسلامی اهمیت ویژه ای دارد و در احادیث به آن ترغیب شده[۱۰] و از آن به عنوان رکن ایمان[۱۱] و حقیقت عبودیت و یقین[۱۲] یاد شده است.

همچنین از جمله آثار تفویض به این موارد می توان اشاره کرد: کفایت امور انسان توسط خدا[۱۳]، تسدید و نصرت الاهی[۱۴]، آرامش روحی[۱۵] و آسان شدن تحمل ناگواری ها.[۱۶]

تفویض به معنای واگذارکردن برخی امور دین و شریعت، مثلاً افزودن تعداد رکعات نماز یا تعیین فرایض به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام نیز آمده است.[۱۷]

معنای دیگر تفویض در احادیث، واگذارکردن اموری چون خلقت جهان و روزی دادن و میراندن و زنده کردن مخلوقات به پیامبر و ائمه است.[۱۸] درباره این معنا گفته اند که نسبت دادن چنین افعالی به پیامبر و ائمه می تواند دو وجه داشته باشد: یکی این که آنان این امور را به اراده و قدرت خود انجام بدهند که این تفسیر نادرست است و قائلان به آن مشرک خوانده شده اند.[۱۹] و دیگر آنکه فاعل این امور خدا باشد و به نحوی مقارنِ اراده ایشان عمل کند. در این صورت می توان این نوع تفویض را پذیرفت.[۲۰]

علاوه بر اینها، چند معنا برای تفویض در احادیث ذکر کرده اند که ناظر به واگذاری امور مختلف به پیامبر و ائمه علیهم السلام است، از جمله واگذاری امر تعلیم و تأدیب مردم و فرمان دادن مردم به اطاعت از ایشان، واگذاری بیان علوم و احکام دین بنا به صلاحدید خود یا گزینش روش تقیه، اختیار ایشان در این که بنا به مصالح خود گاه بر اساس ظاهر شریعت حکم کنند و گاه مطابق علم خود حقیقت احکام را بیان نمایند و اختیار اعطای انفال و خمس و مانند اینها بنا به اراده خود.[۲۱]

معنای دیگر تفویض در احادیث، تفویض تشریعی خدا به انسانهاست. به این معنا که خداوند انسانها را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند، به خودشان واگذار کرده و در واقع، تکلیف را از آنان برداشته است. این معنای تفویض در احادیث نفی شده است. در حدیثی از امام صادق علیه السلام، وجود اوامر و نواهی دلیلی بر تفویض نشدن اعمال به انسانها ذکر شده است.[۲۲]

همچنین تفویض در احادیث به معنای تفویض تکوینی افعال از سوی خدا به انسانها آمده است، به این معنا که خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده و خود از این قدرت رفع ید کرده است و در نتیجه نسبت به آن مالکیتی ندارد. بر این اساس، هر چند انسانها اصل توانایی انجام دادن افعال را از خدا گرفته اند، پس از گرفتن آن در افعال خود مستقل اند و اراده و تقدیر الاهی در این افعال مداخله ندارد. این معنا از تفویض در مقابل «جبر» قرار می گیرد که بر اساس آن انسان فاقد قدرت برای افعال خود است و همه افعال وی منتسب به خداست.[۲۳] لازمه این معنا از تفویض، استقلال انسان در افعال اختیاری و نفی قضا و قدر در این افعال و عجز و ضعف خداست، چنانکه در احادیثی از ائمه اطهار این معنا ذکر و صریحاً رد و نفی شده است.[۲۴]

تفویض در علم کلام

متکلمان در بحث از تفویض به معنای مذکور در احادیث، از جمله به مباحث تفویض تشریعی و تفویض خلق و رزق به ائمه و تفویض تکوینی نظر داشته اند. گذشته از این، تفویض را به معنای دیگری آورده اند که در احادیث بکار نرفته، یعنی تفویضی که در مورد صفات خبریه مطرح است.[۲۵]

تفویض تشریعی در تاریخ عقاید کلامی به دو صورت مطرح شده است؛ یکی به صورت این نظریه که همه افعال، مباح است و خداوند شریعتی معین نکرده و از هیچ چیز نهی ننموده است.[۲۶] این معنا، همان اباحی گری و نفی مطلق تکلیف است. عبدالقاهر بغدادی[۲۷] فرقه مزدکیان را از اهل اباحه پیش از اسلام دانسته و خرّمدینان را که خود به دو گروه بابکیان و مازیاریان تقسیم می شوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام معرفی کرده است. شیخ مفید به این صورتِ تفویض تشریعی اشاره کرده و آن را قول زنادقه و طرفداران اباحی گری خوانده است.[۲۸]

دیگر صورت تفویضِ تشریعی این است که انسانها تکالیفی دارند، اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود می توانند به کمک عقل خویش، حُسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازی به شرایع و احکام دینی ندارند. محمد بن زکریای رازی بدین معنا قائل بوده است.[۲۹] وی با وجود اعتقاد به توحید و معاد، نبوت را انکار کرده است.[۳۰] ابن بابویه به این صورت از تفویض تشریعی اشاره کرده است.[۳۱] طبرسی نیز به تفویض تشریعی اشاره دارد.[۳۲]

معنای دوم تفویض در کلام را می توان در سخنان شیخ مفید یافت. وی از تفویض به معنای واگذاری امر خلق و رزق به ائمه سخن گفته و مُفَوِّضه را گروهی از غُلات دانسته است که ائمه را حادث و مخلوق می دانند و با این حال، آفرینش و روزی دادن را به ایشان نسبت می دهند.[۳۳] شیخ طوسی نیز به این معنای تفویض اشاره کرده است.[۳۴]

معنای دیگر تفویض در علم کلام، نظریه ای است که در مقابل نظریه جبر قرار دارد و بر اساس آن، خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده است و خود بر این افعال قادر نیست و دخالتی در آنها ندارد. بر اساس این نظریه، قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان نفی می شود. همان طور که در بحث از دو معنای نخست تفویض در علم کلام گفته شد، شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی، تفویض مطرح شده در احادیث را بر دو معنای پیشگفته منطبق کرده اند.

بنابراین مسئله مهم این است که بدانیم مفوّضه به معنای سوم چه کسانی هستند. در تاریخ فِرَق و مذاهب اسلامی و کلامی، دو گروه به نام مفوّضه خوانده شده اند: قَدَریانِ نخستین یا مرجئه قدریه و معتزله. مَعبَد جُهَنی، غَیلان دمشقی، محمد بن شبیب، ابن شمر و صالحی از قدریان نخستین بوده اند.[۳۵] آنچه به طور قطع می توان به قدریان نخستین نسبت داد، انکار جبر است.[۳۶] اما برخی مورخان علم کلام، انکار قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان را به این گروه نسبت داده اند.[۳۷]

عقیده به تفویض را می توان به معتزله نیز نسبت داد، اما متکلمان امامیه معمولاً در بحث جبر و تفویض، معتزله را هم رأی امامیه معرفی می کنند.[۳۸] یکی از مباحثی که می توان بر اساس رأی معتزله، مفوّضه بودن آنان را اثبات کرد، مسئله قادر بودن خدا بر مقدور عبد است. اشعری در مقالات الاسلامیین می گوید که معتزله تعلق دو قدرت بر مقدور واحد را محال می دانند و از این رو بر آن اند که خداوند بر مقدور انسان قادر نیست؛ البته بجز شَحّام که خدا را بر مقدورات انسان قادر می داند و بر آن است که حرکت واحد می تواند هم مقدور خدا باشد هم مقدور انسان.[۳۹]

معتزله بجز شحّام، بر دو دسته اند: بسیاری از معتزله از جمله جُبّائی، معتقدند که خدا بر جنس فعلی که انسان را بر آن قادر ساخته مانند حرکت و سکون قدرت دارد اما معتزله بغداد بر آن اند که خدا بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست.[۴۰]

قاضی عبدالجبار معتزلی فصلی مستقل و مبسوط از کتاب المغنی را به بحث «فی استحالة مقدورٍ لِقادِرَیْن او لقدرتَیْن» اختصاص داده و دلایل متعددی بر آن اقامه کرده است. او حتی تعلق دو قدرتی را که از آنِ قادر واحد باشد، بر مقدور واحد محال می داند.[۴۱]

لازمه این نظریه معتزله که خداوند را بر مقدور انسان قادر نمی دانند، این است که خداوند اختیار مقدورات را به گونه ای به انسان واگذار کرده است که سلطنت خداوند را از مقدور انسان نفی می کند و عجز او را در موارد فعل اختیاری انسان اثبات می کند و این مطلب همان تفویض مورد بحث است.

فضل بن شاذان[۴۲] و عبدالقاهر بغدادی[۴۳] و شهرستانی[۴۴] گفته اند که معتزله قضا و قدر الاهی را در افعال انسان نفی کرده اند.[۴۵] همچنین بنا به گزارش شهرستانی، نظّام معتزلی معتقد بوده است که خدا نسبت به گناهان انسانها قادر نیست و ابوعلی جبّائی و ابوهاشم جبّائی بر این عقیده بوده اند که انسان، خالقِ افعال خویش است و در آنها استقلال دارد.[۴۶] عقیده معتزله به مستقل بودن انسان در افعال و نیز نفی قضا و قدر الاهی در افعال انسان می تواند دلیلی بر مفوضه بودن آنان باشد.

معنای دیگر تفویض در کلام، به مسئله صفات خبریه بازمی گردد. صفات خبریه آن دسته از صفات الاهی است که در آیات و اَخبار آمده و برخلاف صفات ذاتیه، عقل به خودی خود، آنها را برای خدا اثبات نمی کند؛ مانند وجود دست و پا و صورت برای خدا. درباره این گونه صفات در میان متکلمان اختلاف نظر وجود دارد. یکی از نظریات، نظریه تفویض است که برخی از اهل حدیث و نیز ماتریدیه به آن قائل اند. آنان ضمن نسبت دادن صفات خبریه به خداوند، از هر گونه اظهارنظر درباره مُفاد و مفهوم این صفات خودداری و معنای آنها را به خدا تفویض می کنند. پاسخ مالک بن اَنَس به پرسشی درباره چگونگی استوای خدا بر عرش، نشان دهنده این دیدگاه است.[۴۷]

ماتریدی نیز در بحث از استوای خدا بر عرش با تأکید بر نفی تشبیه و لزوم ایمان به آنچه در قرآن آمده، نوشته است که در تأویل این آیه نمی توان شیء مراد از آن را تعیین کرد زیرا علم ما از دستیابی بدان قاصر است؛ پس به آنچه خداوند از آن قصد کرده، ایمان می آوریم همانگونه که به مواردی مانند رؤیت آنگونه که در قرآن آمده است، ایمان می آوریم. به نظر ماتریدی باید از یک سو تشبیه را نفی کرد و از سوی دیگر به اصل مطلبی که در نقل آمده است، ایمان آورد و معنا و تفسیر مطلب را به خدا واگذار کرد. به اعتقاد وی این امر در هر جا که قرآن چیزی را اثبات کرده مثل رؤیت خدا، جاری است.[۴۸]

تفویض در عرفان

در عرفان «تفویض» نزد عارفان، ترکِ اختیار و واگذاشتن کار خود به خداوند و مقدمه «رضا» است.[۴۹] و با «تسلیم» و «توکل» قرابت دارد.[۵۰] این اصطلاح از آیه ۴۴ سوره مؤمن گرفته شده است: «...وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ». کار خود را به خدا واگذاشتم که او به بندگانش بصیر است.

در مصباح الشریعه منسوب به امام صادق علیه السلام آمده است که تفویض پنج حرف دارد: «ت» ترکِ تدبیر در امور دنیا و واگذاردن کار به خدا؛ «ف» فنای هر چه که سالک را به غیرخدا مشغول کند؛ «و» وفا به عهدی که انسان با خدا بسته است؛ «ی» یقین به خدا و یأس از خود؛ «ض» ضمیر مصفا و کارهای ضروری را به خدا وانهادن.[۵۱]

خواجه عبداللّه انصاری تفویض را پس از مقام توکل و قبل از مقام ثقه دانسته است.[۵۲] در رساله «صد میدان» منسوب به وی، تقویض بعد از ایثار و قبل از فتوح آمده و به سه نوع آن اشاره شده است: تفویض در دین که عبارت است از مداخله نکردن سالک در امور خداوندی و سازگاری با آنچه خداوند مقرر کرده؛ تفویض در قسمت، یعنی بنده قسمت خود را بپذیرد و با دعا و طلب درصدد تغییر حکم خداوند و قسمت خود نباشد؛ تفویض در حسابِ خلق که عبارت است از پذیرفتن ظاهر مردم و نیندیشیدن به باطن آنان و پرهیز از بدشمردن دیگران.[۵۳]

عرفا ضمن آنکه قرابت بین تفویض و تسلیم را بیان کرده اند، تفویض را برتر از تسلیم دانسته اند.[۵۴] به نظر عبدالکریم جیلانی (گیلانی)، اهل تسلیم برخلاف اهل تفویض نسبت به آنچه در برابر آن تسلیم شده اند، راضی نیستند.[۵۵]

مستملی بخاری در شرح التعرف کلاباذی، تفویض را برتر از تسلیم دانسته و گفته است که تسلیم از اعمال مجرَّدان (اهل تجرید) و صفت کسی است که خود را صاحبِ اختیار و تدبیر می بیند و چون کاری را به خداوند بسپارد، اختیار و تدبیر را به وی واگذار می کند ولی تفویض آن است که از ابتدا برای خود اختیار و تدبیر و تصرفی در امور قائل نشود.

این صفت از مقامات مفرّدان (اهل تفرید) است.[۵۶] عرفا حضرت ابراهیم علیه السلام را صاحب مقام تسلیم می دانند همچنانکه در قرآن کریم آمده است[۵۷] و می گویند در میان پیامبران، صفت تفویض تنها مختص به پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله است.[۵۸]

عبدالکریم جیلانی[۵۹] تفویض و تسلیم را به توکل نیز نزدیک دانسته و گفته است که فرق توکل با آنها این است که در توکل، موکل در آنچه وکیل آن شده، دعوی مالکیت دارد. خواجه عبداللّه انصاری نیز معنای تفویض را گسترده تر از توکل دانسته و گفته است که در توکل، موکل بعد از وقوع اتفاق بر خدا توکل می کند تا خدا مطابق با مصلحت او کارش را اصلاح کند؛ ولی در تفویض، مُفَوِّض هم قبل و هم بعد از وقوع اتفاق، کار را به خدا محول می کند؛ بدین ترتیب در این حالت «استسلام» یا انقیاد نسبت به خدا کامل است و «توکل» را شعبه ای از آن باید دانست.[۶۰]

غزالی درباره اهمیت تفویض، از پیامبر اکرم نقل کرده است: «اَوّلُ العِلْمِ مَعْرفَةُ الجبّارِ وَ آخِرُ العِلْمِ تفویض الاَمْرِ اِلَیهِ»؛[۶۱] اولِ علم آن است که خداوند را به جباری و قهاری بشناسی و آخر آن این که کار را به او تفویض کنی.

علاءالدوله سمنانی[۶۲] نیز گفته است که اگر طاعت بنده از فرشتگان مقرب بیشتر باشد ولی در توکل و تفویض و رضا به کمال نرسد طاعتش ارزشی ندارد. همچنین گفته است که سالک باید در تسلیم و ارادت به شیخ و در تقلید از پیامبر به کمال برسد و در نتیجه آن، به توکل و تفویض و رضا نایل شود.[۶۳]

خواجه عبداللّه انصاری برای اهل تفویض سه درجه ذکر کرده است: درجه اول آن است که انسان بداند قبل از انجام دادن کارها هیچ قدرتی ندارد و از مکر مکاران در امان نیست، از یاری حق مأیوس نشود و به قصد و اراده خود متکی نباشد؛ دوم، دانستن نیازمندی کامل خود به خدا به طوری که هیچیک از اعمال خود را نجات بخش و هیچ گناهی را مهلک نداند و چیزی را سبب چیزی نداند و خداوند را فاعل مطلق شمرد؛ سوم، شهود ولایت حق بر بنده است که در این مرتبه سالک خداوند را در همه امور منفرد می بیند، همه احوال و مقامات را از او می داند و هیچ امری را از غیر حق نمی شمارد و می داند که فقط خداوند مسبب احوال «جمع» و «تفرقه» و تغییرات آن برای انسان است و هر که را بخواهد هدایت یا گمراه می کند.[۶۴]

عبدالکریم جیلانی مقام تفویض را به چهار گروه اختصاص داده است: تفویض نیکان که همه کارها را به خداوند ارجاع می کنند و از هر گونه ادعای ملکیت مبرّایند؛ تفویض شهدا که افعالِ خداوند را در خود و دیگران بخوبی مشاهده می کنند، در اعمال خود از دعوی فاعلیت بری اند، خود و نفس خود را نمی بینند و از این رو توقع اجر و جزا ندارند و زمام همه امور را به حق تفویض می کنند؛ تفویض صدیقین که در همه تجلیات گوناگون خداوند جمال وی را می بینند، و تفویض مقرّبین که مختص کسانی است که در برابر آنچه خداوند برای مخلوقات مقرر کرده ناشکیبا نیستند، اسرار الاهی را فاش نمی کنند و به سبب دانستن اسرار، خود را برتر از دیگران نمی بینند و روحشان پیوسته با خداوند است.[۶۵]

پانویس

  1. جوهری، الصحاح : تاج اللغة و صحاح العربیة؛ ابن فارِس، معجم مقاییس اللغة؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر؛ فَیّومی، المصباح المنیر، ذیل «فوض».
  2. سوره مؤمن: ۴۴.
  3. برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه، من لایحضرهُ الفقیه، ۱۴۰۴، ج۱، ص۴۹۵؛ کلینی، ج۲، ص۵۲۵؛ متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج۲، ص۱۷۴؛ مجلسی، ج۸۴، ص۳۱۳ـ۳۱۴.
  4. مجلسی، ج۱، ص۲۲۵.
  5. مجلسی، ج۹۰، ص۱۸۹.
  6. رجوع کنید به طوسی، التبیان، ج۶، ص۱۱، ج۹، ص۵۸۰؛ فضل طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۱۲۹؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج ۸، ص۱۶۰.
  7. رجوع کنید به ابن فارس، معجم مقاییس اللغة؛ فیّومی، المصباح المنیر، ذیل «وکل».
  8. رجوع کنید به ابن بابویه، من لایحضرهُ الفقیه، ۱۴۰۴، ج۱، ص۴۹۵؛ کلینی، ج۲، ص۴۷، ۵۲، ۵۲۵، ۵۸۱؛ متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج۱، ص۳۷؛ مجلسی، ج۸۳، ص۱۸۲، ج۷۴، ص۱۷۷، ج۶۵، ص۳۸۲.
  9. کلینی، ج۲، ص۶۵؛ مجلسی، ج۷۵، ص۳۳۶.
  10. فضل طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۲۰؛ نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۲، ص۴۲۰، ج۱۰، ص۱۷۲.
  11. متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج۱، ص۳۷؛ کلینی، ج۲، ص۴۷؛ مجلسی، ج۷۴، ص۱۷۷.
  12. کلینی، ج۲، ص۵۲؛ مجلسی، ج۱، ص۲۲۵، ج۷، ص۱۸۰.
  13. کلینی، ج۲، ص۵۴۷؛ مجلسی، ج۹۰، ص۱۸۹.
  14. کلینی، ج۲، ص۶۳؛ آقاجمال خوانساری، شرح محقق بارع جمال الدین محمد خوانساری بر غرر الحکم و دررالکلم، ج۵، ص۲۲۰؛ نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۵، ص۲۲۲.
  15. مجلسی، ج۶۵، ص۳۸۲، ج۷۵، ص۱۶۴؛ آقا جمال خوانساری، شرح محقق بارع جمال الدین محمد خوانساری بر غرر الحکم و دررالکلم، ج۴، ص۱۱۵.
  16. کلینی، ج۲، ص۵۵۹؛ مجلسی، ج۱، ص۲۲۵.
  17. کلینی، ج۱، ص۲۶۵ـ۲۶۸؛ مجلسی، ج۱۷، ص۱ـ۱۴، ج۲۵، ص۳۲۸ـ۳۵۰.
  18. مجلسی، ج۲۵، ص۳۴۹.
  19. رجوع کنید به ابن بابویه، عیون اخبار الرضاء، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۱۲۴؛ احمد طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۹۸؛ مجلسی، ج۵، ص۱۲؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله، بخش کلام.
  20. مجلسی، ج۲۵، ص۳۴۸.
  21. مجلسی، ج۲۵، ص۳۴۹ـ۳۵۰.
  22. رجوع کنید به کلینی، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج ، ج۲، ص۲۵۴.
  23. رجوع کنید به جبر و اختیار.
  24. رجوع کنید به ابن بابویه، التوحید، ۱۳۵۷ش، ص۳۵۹ـ۳۶۰، ۳۶۳؛ ابن بابویه،عیون اخبار الرضاء، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۱۴۴؛ مجلسی، ج۵، ص۱۷؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله.
  25. رجوع کنید به ادامة مقاله.
  26. اشعری، مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، ص۴۳۹.
  27. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۶۰ـ۱۶۱.
  28. مفید، مجموعة مصنفات شیخ مفید، ۱۴۱۳، ج۵، ص۴۶.
  29. رجوع کنید به رازی، رسائل فلسفیّة، ج۱، ص۲۹۱ـ۳۱۶.
  30. بدوی، محمدبن زکریا رازی، ص۶۲۷ـ۶۲۹.
  31. ابن بابویه، التوحید، ۱۳۵۷ش، ص۳۶۰ـ۳۶۱؛ مفید، مجموعة مصنفات شیخ مفید، ۱۴۱۳، ج۵، ص۲۹.
  32. رجوع کنید به احمد طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۵۴.
  33. رجوع کنید به مفید، ۱۴۱۳، مجموعة مصنفات شیخ مفید، ج۵، ص۱۳۳؛ مفید،اوائل المقالات، ۱۳۷۲ش، ص۲۱، ۱۲۴.
  34. طوسی، تمهید، ص۲۷.
  35. ابن ندیم، ص۲۰۱؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۹، ص۴۲ـ۴۳؛ عطوان، الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام فی العصر الاموی، ص۲۹.
  36. قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی، ج۸، ص۴.
  37. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۲۰؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۴۹؛ ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج۱، ص۱۲۴.
  38. رجوع کنید به مفید، اوائل المقالات، ۱۳۷۲ش، ص۱۵؛ علامه حلی، نهج الحقّ و کشف الصّدق، ۱۴۰۷ب، ص۱۰۱؛ علامه حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ۱۳۳۸ش، ص۱۱۰؛ علامه حلی، ۱۴۰۷الف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۰۸؛ فاضل مقداد، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص۲۷؛ ابن مخدوم حسینی، مفتاح الباب ص۱۵۶.
  39. اشعری، مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، ص۱۹۹.
  40. اشعری، مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین، ص۱۹۹ـ۲۰۰؛ علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ۱۳۳۸ش، ص۸۸، ۹۱.
  41. رجوع کنید قاضی عبدالجباربن احمد، به شرح الاصول الخمسة، ج۸، ص۱۰۹ـ۱۶۱؛ نیز رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، المحیط، ص۳۵۶ـ۳۶۶؛ همو، شرح الاصول، ص۳۷۵ـ۳۷۶.
  42. ابن شاذان، الایضاح، ص۶.
  43. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۶۸.
  44. شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۵.
  45. نیز رجوع کنید به ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج۱، ص۱۲۴.
  46. شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۵۶، ۷۴.
  47. رجوع کنید به شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۸۵.
  48. ماتریدی، التوحید، ص۷۴.
  49. انصاری، منازل السایرین، ص۷۶، ۳۳۴؛ سلمی، طبقات الصوفیة، ۱۴۰۶، ص۱۷۴؛ سلمی، مجموعة آثار ابوعبدالرحمان سلمی، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۲ش، ج۲، ص۲۷۹.
  50. رجوع کنید به ادامة مقاله.
  51. گیلانی، شرح فارسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ج۲، ص۴۷۰؛ برای آگاهی از احادیث رجوع کنید به بخش اول مقاله.
  52. انصاری، منازل السایرین، ص۷۵ـ۷۸.
  53. انصاری، صد میدان، ص۳۳۴.
  54. قس نراقی، جامع السعادات، ج۳، ص۲۱۳ که این دو مقام را مترادف دانسته است.
  55. نراقی، جامع السعادات، ج۳، ص۲۱۳
  56. ج۲، ص۹۰۸ـ۹۱۳.
  57. رجوع کنید به سوره بقره: ۱۳۱.
  58. رجوع کنید به تسلیم.
  59. جیلانی، الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل، ج۲، ص۱۴۲.
  60. انصاری، منازل السایرین، ص۷۷؛ نیز رجوع کنید به عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ص۱۷۸ـ۱۷۹.
  61. غزالی، کیمیای سعادت، ج۲، ص۴۰۴.
  62. سمنانی، مصنفات فارسی، ص۱۰۳.
  63. سمنانی، مصنفات فارسی، ص۱۰۴.
  64. انصاری، منازل السایرین، ص۷۸؛ نیز رجوع کنید به اسنوی، حیاةالقلوب فی کیفیة الوصول الی المحبوب، ج۲، ص۱۵۸ـ۱۵۹؛ عبدالرزاق کاشی، شرح منازل السائرین، ص۱۸۰ـ۱۸۱؛ حکیم، لطائف العرفان، ص۲۶۸.
  65. جیلانی، الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل، ج۲، ص۱۴۲.

منابع