التقاط: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
{{مدخل دائرة المعارف|فرهنگ شیعه}}
+
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
  
به هم آميختن مكاتب فكرى مختلف و ارائه آن به عنوان اسلام‌.
+
التقاط: تلفيق مفاهيم اسلامى با انديشه‌هاى ديگر
  
گروهى از فلاسفه قديم انديشه‌هايى را از مكاتب مختلف فلسفى برمى‌گرفتند و به هم مى‌آميختند و از آن ميان فلسفه‌اى مى‌آفريدند. اينان را «التقاطيّون» و كار آنان را «التقاط» خوانده‌اند.<ref>سير حكمت در اروپا، 79.</ref>
+
التقاط از ریشه «ل ـ ق ـ ط» بر وزن افتعال و به معناى برچیدن، از زمین برگرفتن، بخشى از گفتار یا سخن کسى را گرفتن و مانند آن است.[24]
  
در روزگار معاصر برخى روشنفكران كه به ظاهر شيعه‌اند، آميزه‌اى از باورهاى اسلامى و پاره‌اى گرايش‌هاى فكرى مانند گرايش‌هاى اومانيستى، ماركسيستى و اگزيستانسيا ليستى را فراهم آورده و مدعى‌اند كه تفسير درستِ آموزه‌هاى اسلامى همين است.
+
التقاط در فلسفه، مکتبى است که به جاى تعقل و نقد افکار فلسفى، فرضیه‌ها، نظریات و افکار غیر متجانس را گرد مى‌آورد تا از مجموع آنها مکتبى فلسفى بسازد، ازاین‌رو حاوى تحریف نیز هست.[25] التقاطیون گروهى از فلاسفه بودند که درصدد جمع میان گفته‌هاى پیشینیان و وفق دادن آراى آنها با یکدیگر بوده یا از هر طایفه از قدما قولى را گرفته و در واقع در حکمت التقاط کرده و فلسفه مختلطى فراهم آورده‌اند.[26]
  
آسيبى كه چنين انديشه‌هايى به آموزه‌هاى اسلامى وارد مى‌سازند، بيشتر از انديشه‌هاى مكاتب ضداسلامى است. پيامبر صلی الله علیه و آله براى محفوظ ماندن دين اسلام از چنين خطرهايى، سفارش فرموده است كه مسلمانان همواره با [[قرآن]] و عترت همراه باشند.<ref>صحيفه نور، 15/ 163؛ شهيد مطهرى افشاگر توطئه، 287.</ref>
+
در سالهاى اخیر (دهه قبل از انقلاب اسلامى ایران) گروهى به مکتبى التقاطى گراییدند که بخشى از اصول کمونیسم را با برخى از مبانى اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده و حاصل آن را با مفاهیم و ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى درآمیخته بود. آنان مکتب اصیل و ناب اسلام را تنها آن مى‌دانستند.[27]
  
==پانویس==
+
در بُرهه مزبور همه گروهها و جریانات سیاسى بر این باور بودند که مبارزه سیاسى اگر براى توجیه خود از پشتوانه اعتقادى برخوردار نباشد با شکست مواجه مى‌گردد و ازاین‌رو باید به حبل المتینى دست یازید که ضامن پیروزى و برآورنده نیازهاى فردى و اجتماعى مبارزان باشد. براى دستیابى به چنین پشتوانه‌اى جریانهاى فکرى متعددى پدید آمد؛ گروهى مارکسیسم را تأمین کننده همه نیازهاى جامعه، اعم از اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، اخلاقى و معنوى دانسته، حساب خود را از اسلام جدا کردند.
{{پانویس}}
 
  
==منابع==
+
گروه دوم کسانى بودند که به اسلام معتقد؛ ولى از معارف بلند اسلامى بى‌خبر بودند. اینان جریان فکرى نخست را پذیرفته و تضاد غیر قابل رفع و مهمى بین اسلام و مارکسیسم نمى‌دیدند و با تلفیقى از این دو، اندیشه جدیدى را مطرح و ترویج کردند. زمینه این اندیشه‌هاى التقاطى در آثار نویسندگانى به چشم مى‌خورد که غالباً تحصیل کرده‌هاى زمان رضاخان و تحت تأثیر فرهنگ و علوم تجربى متمایل به فلسفه‌هاى تجربى بودند، چنان‌که برخى مفسران نیز به نقل آراى متأثر از علوم تجربى درباره معجزات اقدام کرده‌اند؛ مانند توجیه معجزه عبور حضرت موسى(علیه السلام)و قوم وى از رودنیل به جزر آب دریا.[28] اینان اگرچه خود به نزدیکى با مارکسیسم خشنود نبودند؛ ولى عملا حلقه واسطه بروز و ظهور اندیشه‌هاى التقاطى شدند. جریان التقاطى یاد شده مى‌کوشید تا اسلام را مدرنیزه کند و بر اثر آشنا نبودن با منابع و اصول اسلامى در آموزشهاى خود از شعر و شعار و تهییج احساسات بهره مى‌گرفت.[29]این جریان فکرى قرآن را با حفظ پوشش ظاهرى الفاظ آن، تحریف کرده و تفسیرى مادى ـ که خود نوعى تفسیر به رأى است[30] ـ از آن ارائه مى‌داد، چنان‌که مارکس نیز بر این باور بود که براى مبارزه با مذهب در میان توده‌هاى معتقد باید از خود مذهب استفاده کرد؛ بدین صورت که مفاهیم مذهبى از محتواى معنوى و اصلى خود تخلیه و از محتواى مادّى پر شود تا توده، مذهب را به صورت مکتبى مادّى دریابد. پس از این مرحله دور افکندن پوسته ظاهرى دین ساده است.[31] آنان قرآن را چنان تفسیر مى‌کردند که گویى جز یک کتاب آموزش مبارزه و محرّک مردم براى انقلاب چیز دیگرى نیست. فلسفه تاریخى از قرآن استنباط مى‌کردند که بیان دیگرى از ماتریالیسم تاریخى بود و در دیدگاه آنان از نظر قرآن و اسلام هر مبارزى به هر منظورى و در راه هر ایده‌اى کشته شود «شهید» و در مقام و مرتبه انبیاست و اساساً انبیا جز انقلابیون و مصلحان اجتماعى بزرگ نبودند. قرآن هم کتابى است که به مشاهده و تجربه اصالت داده و از تفکرات فلسفى مبرا بوده و روح حاکم بر آن «پوزیتویسم» است. خوبى و بدى و مفاهیم اخلاقى فقط در شرایط خاص خود معنا داشته و هیچ اصل ثابتى بر اخلاق و رفتار انسان حاکم نیست و «عمل صالح» هر عملى است که با توجه به شرایط و اوضاع اجتماعى آن عمل، مورد ارزیابى قرار گیرد و بر این اساس در جهت رسیدن به پیروزیهاى سیاسى و اجتماعى هر خیانتى رنگ اخلاق به خود مى‌گیرد.[32]
فرهنگ شيعه‌، جمعى از نويسندگان‌، زمزم هدايت‌، قم‌، 1386، ص 90.
 
  
[[رده:اصطلاحات کلامی]]
+
جریان سوم اسلام مبتنى بر قرآن و سنت اولیاى دین بود که با تلاشهاى متفکران اسلامى و در برابر مارکسیسم و اسلام التقاطى طى قرون متوالى براى مردم تبیین شده است،[33] با توجه به آنچه گذشت، التقاط مورد نظر در این مقاله عبارت است از تلفیقى از دو یا چند اندیشه و درآمیختن حاصل آن با مفاهیم، ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى براى دستیابى به مذهبى نو. این کار در جوامع دینى برضدّ دین و با تزویر و حیله انجام مى‌گیرد.[34]
 +
 
 +
قرآن کریم در درجه نخست هرگونه التقاطى را در مسیر ابلاغ وحى الهى از شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)نفى کرده و در پاسخ این سخن کافران که قرآن را افسانه‌هاى پیشینیان دانسته و با توجه به امّى و نانویس بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌گفتند: آنها به درخواست و املاى وى نوشته شده[35] مى‌فرماید: بگو آن را کسى نازل ساخته است که راز نهانها را در آسمانها و زمین مى‌داند: {{متن قرآن|«و قالوا اَسـطيرُ الاَوَّلينَ اكتَتَبَها فَهِىَ تُملى عَلَيهِ بُكرَةً واَصيلا * قُل اَنزَلَهُ الَّذى يَعلَمُ السِّرَّ فِى السَّمـوتِ والاَرض ...»}} (فرقان/25،5 ـ 6) و نیز در پاسخ این سخن مشرکان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ در صورتى که وى دیرتر براى آنان آیه‌اى بیاورد ـ که چرا خود آیه‌اى برنگزیده و از اینجا و آنجا جمع نکرده‌اى؟[36] مى‌فرماید: بگو من فقط آنچه را که از سوى پروردگارم به من وحى مى‌شود پیروى مى‌کنم: {{متن قرآن|«و اِذا لَم تَأتِهِم بِـايَة قالوا لَولاَ اجتَبَيتَها قُل اِنَّما اَتَّبِعُ ما يوحى اِلَىَّ مِن رَبّى ...»}} (اعراف/7،203) و همچنین آنچه را که پیامبر(صلى الله علیه وآله)ناطق به آن است تنها برخاسته از وحى دانسته: {{متن قرآن|«و ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى»}} (نجم/53 ، 3 ـ 4) و وى را مؤمن به آنچه بر او نازل شده مى‌داند: {{متن قرآن|«ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ ...»}}(بقره/2،285)، افزون بر این، ایمان آورندگان به وحى الهى را از تقوا پیشگانى دانسته که قرآن مایه هدایت آنان است: {{متن قرآن|«ذلِكَ الـكِتـبُ لارَيبَ فيهِ هُدًى لِلمُتَّقين * والَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيكَ ...»}} (بقره/2، 2،4)
 +
 
 +
==نمونه‌هايى از التقاط:==
 +
1. در برخى آیات آمده است که تقواپیشگان کسانى هستند که به غیب ایمان مى‌آورند و نماز را برپا مى‌دارند و به آخرت یقین دارند: {{متن قرآن|«اَلَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ ويُقيمونَ الصَّلوةَ ... * ... و بِالأخِرَةِ هُم يوقِنون»}} (بقره/2،3 ـ 4) مفسران اسلامى غیب را آنچه نادیدنى است (خدا، فرشتگان و ...) دانسته‌اند؛ اما در تفکر التقاطى، غیب معهود و شناخته شده مراحل ابتدایى رشد انقلاب توحیدى و زمان انجام تحولات کمّى بود؛ به این بیان که انقلاب مرحله‌اى پنهانى دارد که مرحله رشد تدریجى آن است. در این مرحله نظام حاکم هنوز مسلّط است و مبارزه باید پنهانى باشد تا تغییر تدریجى کمّى به تغییر کیفى دفعى تبدیل شود (اصل چهارم دیالکتیک)، نظام جدید مستقر گردد و انقلاب از مرحله غیب به مرحله شهادت برسد.[37] تفکر مزبور یقین به آخرت را نیز چنین تفسیر مى‌کرد: آنها به نظام برتر در مرحله شهادت انقلاب یقین دارند و مى‌دانند که این موضع‌گیریهاى خاص و این روش انقلابى سرانجام آنان را به هدف خویش (نظام برتر) مى‌رساند؛ همچنین در تبیین اقامه نماز نیز مى‌گفت: آنان براى تحقق ایمان خود آن پیوستگى را که در زبان مذاهب «نماز» خوانده مى‌شود برپا مى‌دارند، زیرا «صلوة» در لغت به معناى نماز نیست، بلکه شکل خارجى پیوستگى و ارتباط بین عناصر انقلابى همراه و نمودهاى برتر و قوانین حاکم بر آفرینش است[38]، چنان‌که بعضى زنادقه و باطنیان ضمن تأویل کردن آیات محکم، مراد از «اقیموا الصلوة» را اطاعت امام و مراد از «صوم» را نگهدارى اسرار دانسته و بدین ترتیب احکام شریعت را باطل مى‌کردند.[39] ( =>  تأویل)
 +
 
 +
برخى در نقد تفسیر نماز به پیوستگى گفته‌اند که در کدام لغت و کدام تاریخ نماز به معناى پیوستگى میان اعضاى یک حزب یا پیوستگى به طور مطلق است؟ آرى قرآن در آیه {{متن قرآن|«واعتَصِموا بِحَبلِ‌اللّهِ جَميعـًا و لاتَفَرَّقوا ...»}} (آل عمران/3، 103) به این پیوستگى توصیه کرده است.[40]
 +
 
 +
2. در تفکر التقاطى «دنیا» همان زندگى در نظام سرمایه‌دارى و «آخرت» به معناى نظام عادلانه سوسیالیستى است که بعد از آن نظام برقرار خواهد شد و «خلود» عبارت ازاین دانسته شده که فرد در طریق تکامل جامعه فانى گردد، زیرا راه و تکامل جاودان است، هرچند فرد فانى است. در تفکر مزبور جمله {{متن قرآن|«يَومٌ لا بَيعٌ فِيهِ ولا خِلـل»}} در آیه 31 ابراهیم/14 به معناى روزگارى که در آن مبادله و شکاف طبقاتى نیست تفسیر مى‌شود. با کمترین آشنایى با قرآن مى‌توان دریافت که آیه یاد شده از روز رستاخیز سخن مى‌گوید که نه خرید و فروشى در آن است و نه دوستى و رفاقت ثمر مى‌بخشد؛ نه روز دیگرى.[41] همچنین قرآن «خلود و جاودانگى» را ویژه مؤمنان و پیشتازان تکامل و انقلاب ندانسته، بلکه کافران و منافقان را هم جاوید و خالد مى‌داند. در تفکر التقاطى جاودانگى آنها چگونه توجیه مى‌شود؟[42]
 +
 
 +
3. در اندیشه التقاطى، فلسفه تاریخ براساس تضاد دیالکتیک توجیه شده و داستان هابیل و قابیل در قرآن فلسفه تاریخ و هابیل نماینده دوران اشتراک اولیه و دامدارى و قابیل نماینده عصر کشاورزى و مالکیت فردى معرفى مى‌شود که این‌گونه تأویلات به انکار شبیه‌تر است تا توجیه.[43]
 +
 
 +
دائره المعارف قرآن کریم، ج4، مدخل "التقاط" از مجيد زهدى و بخش فلسفه و كلام] http://maarefquran.com/maarefLibrary/templates/farsi/dmaarefbooks/Books/4/17.htm#f2]
 +
 
 +
 
 +
 
 +
[

نسخهٔ ‏۱۱ ژوئن ۲۰۱۵، ساعت ۰۷:۵۵

Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


التقاط: تلفيق مفاهيم اسلامى با انديشه‌هاى ديگر

التقاط از ریشه «ل ـ ق ـ ط» بر وزن افتعال و به معناى برچیدن، از زمین برگرفتن، بخشى از گفتار یا سخن کسى را گرفتن و مانند آن است.[24]

التقاط در فلسفه، مکتبى است که به جاى تعقل و نقد افکار فلسفى، فرضیه‌ها، نظریات و افکار غیر متجانس را گرد مى‌آورد تا از مجموع آنها مکتبى فلسفى بسازد، ازاین‌رو حاوى تحریف نیز هست.[25] التقاطیون گروهى از فلاسفه بودند که درصدد جمع میان گفته‌هاى پیشینیان و وفق دادن آراى آنها با یکدیگر بوده یا از هر طایفه از قدما قولى را گرفته و در واقع در حکمت التقاط کرده و فلسفه مختلطى فراهم آورده‌اند.[26]

در سالهاى اخیر (دهه قبل از انقلاب اسلامى ایران) گروهى به مکتبى التقاطى گراییدند که بخشى از اصول کمونیسم را با برخى از مبانى اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده و حاصل آن را با مفاهیم و ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى درآمیخته بود. آنان مکتب اصیل و ناب اسلام را تنها آن مى‌دانستند.[27]

در بُرهه مزبور همه گروهها و جریانات سیاسى بر این باور بودند که مبارزه سیاسى اگر براى توجیه خود از پشتوانه اعتقادى برخوردار نباشد با شکست مواجه مى‌گردد و ازاین‌رو باید به حبل المتینى دست یازید که ضامن پیروزى و برآورنده نیازهاى فردى و اجتماعى مبارزان باشد. براى دستیابى به چنین پشتوانه‌اى جریانهاى فکرى متعددى پدید آمد؛ گروهى مارکسیسم را تأمین کننده همه نیازهاى جامعه، اعم از اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، اخلاقى و معنوى دانسته، حساب خود را از اسلام جدا کردند.

گروه دوم کسانى بودند که به اسلام معتقد؛ ولى از معارف بلند اسلامى بى‌خبر بودند. اینان جریان فکرى نخست را پذیرفته و تضاد غیر قابل رفع و مهمى بین اسلام و مارکسیسم نمى‌دیدند و با تلفیقى از این دو، اندیشه جدیدى را مطرح و ترویج کردند. زمینه این اندیشه‌هاى التقاطى در آثار نویسندگانى به چشم مى‌خورد که غالباً تحصیل کرده‌هاى زمان رضاخان و تحت تأثیر فرهنگ و علوم تجربى متمایل به فلسفه‌هاى تجربى بودند، چنان‌که برخى مفسران نیز به نقل آراى متأثر از علوم تجربى درباره معجزات اقدام کرده‌اند؛ مانند توجیه معجزه عبور حضرت موسى(علیه السلام)و قوم وى از رودنیل به جزر آب دریا.[28] اینان اگرچه خود به نزدیکى با مارکسیسم خشنود نبودند؛ ولى عملا حلقه واسطه بروز و ظهور اندیشه‌هاى التقاطى شدند. جریان التقاطى یاد شده مى‌کوشید تا اسلام را مدرنیزه کند و بر اثر آشنا نبودن با منابع و اصول اسلامى در آموزشهاى خود از شعر و شعار و تهییج احساسات بهره مى‌گرفت.[29]این جریان فکرى قرآن را با حفظ پوشش ظاهرى الفاظ آن، تحریف کرده و تفسیرى مادى ـ که خود نوعى تفسیر به رأى است[30] ـ از آن ارائه مى‌داد، چنان‌که مارکس نیز بر این باور بود که براى مبارزه با مذهب در میان توده‌هاى معتقد باید از خود مذهب استفاده کرد؛ بدین صورت که مفاهیم مذهبى از محتواى معنوى و اصلى خود تخلیه و از محتواى مادّى پر شود تا توده، مذهب را به صورت مکتبى مادّى دریابد. پس از این مرحله دور افکندن پوسته ظاهرى دین ساده است.[31] آنان قرآن را چنان تفسیر مى‌کردند که گویى جز یک کتاب آموزش مبارزه و محرّک مردم براى انقلاب چیز دیگرى نیست. فلسفه تاریخى از قرآن استنباط مى‌کردند که بیان دیگرى از ماتریالیسم تاریخى بود و در دیدگاه آنان از نظر قرآن و اسلام هر مبارزى به هر منظورى و در راه هر ایده‌اى کشته شود «شهید» و در مقام و مرتبه انبیاست و اساساً انبیا جز انقلابیون و مصلحان اجتماعى بزرگ نبودند. قرآن هم کتابى است که به مشاهده و تجربه اصالت داده و از تفکرات فلسفى مبرا بوده و روح حاکم بر آن «پوزیتویسم» است. خوبى و بدى و مفاهیم اخلاقى فقط در شرایط خاص خود معنا داشته و هیچ اصل ثابتى بر اخلاق و رفتار انسان حاکم نیست و «عمل صالح» هر عملى است که با توجه به شرایط و اوضاع اجتماعى آن عمل، مورد ارزیابى قرار گیرد و بر این اساس در جهت رسیدن به پیروزیهاى سیاسى و اجتماعى هر خیانتى رنگ اخلاق به خود مى‌گیرد.[32]

جریان سوم اسلام مبتنى بر قرآن و سنت اولیاى دین بود که با تلاشهاى متفکران اسلامى و در برابر مارکسیسم و اسلام التقاطى طى قرون متوالى براى مردم تبیین شده است،[33] با توجه به آنچه گذشت، التقاط مورد نظر در این مقاله عبارت است از تلفیقى از دو یا چند اندیشه و درآمیختن حاصل آن با مفاهیم، ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى براى دستیابى به مذهبى نو. این کار در جوامع دینى برضدّ دین و با تزویر و حیله انجام مى‌گیرد.[34]

قرآن کریم در درجه نخست هرگونه التقاطى را در مسیر ابلاغ وحى الهى از شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)نفى کرده و در پاسخ این سخن کافران که قرآن را افسانه‌هاى پیشینیان دانسته و با توجه به امّى و نانویس بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌گفتند: آنها به درخواست و املاى وى نوشته شده[35] مى‌فرماید: بگو آن را کسى نازل ساخته است که راز نهانها را در آسمانها و زمین مى‌داند: «و قالوا اَسـطيرُ الاَوَّلينَ اكتَتَبَها فَهِىَ تُملى عَلَيهِ بُكرَةً واَصيلا * قُل اَنزَلَهُ الَّذى يَعلَمُ السِّرَّ فِى السَّمـوتِ والاَرض ...» (فرقان/25،5 ـ 6) و نیز در پاسخ این سخن مشرکان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ در صورتى که وى دیرتر براى آنان آیه‌اى بیاورد ـ که چرا خود آیه‌اى برنگزیده و از اینجا و آنجا جمع نکرده‌اى؟[36] مى‌فرماید: بگو من فقط آنچه را که از سوى پروردگارم به من وحى مى‌شود پیروى مى‌کنم: «و اِذا لَم تَأتِهِم بِـايَة قالوا لَولاَ اجتَبَيتَها قُل اِنَّما اَتَّبِعُ ما يوحى اِلَىَّ مِن رَبّى ...» (اعراف/7،203) و همچنین آنچه را که پیامبر(صلى الله علیه وآله)ناطق به آن است تنها برخاسته از وحى دانسته: «و ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى» (نجم/53 ، 3 ـ 4) و وى را مؤمن به آنچه بر او نازل شده مى‌داند: «ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ ...»(بقره/2،285)، افزون بر این، ایمان آورندگان به وحى الهى را از تقوا پیشگانى دانسته که قرآن مایه هدایت آنان است: «ذلِكَ الـكِتـبُ لارَيبَ فيهِ هُدًى لِلمُتَّقين * والَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيكَ ...» (بقره/2، 2،4)

نمونه‌هايى از التقاط:

1. در برخى آیات آمده است که تقواپیشگان کسانى هستند که به غیب ایمان مى‌آورند و نماز را برپا مى‌دارند و به آخرت یقین دارند: «اَلَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ ويُقيمونَ الصَّلوةَ ... * ... و بِالأخِرَةِ هُم يوقِنون» (بقره/2،3 ـ 4) مفسران اسلامى غیب را آنچه نادیدنى است (خدا، فرشتگان و ...) دانسته‌اند؛ اما در تفکر التقاطى، غیب معهود و شناخته شده مراحل ابتدایى رشد انقلاب توحیدى و زمان انجام تحولات کمّى بود؛ به این بیان که انقلاب مرحله‌اى پنهانى دارد که مرحله رشد تدریجى آن است. در این مرحله نظام حاکم هنوز مسلّط است و مبارزه باید پنهانى باشد تا تغییر تدریجى کمّى به تغییر کیفى دفعى تبدیل شود (اصل چهارم دیالکتیک)، نظام جدید مستقر گردد و انقلاب از مرحله غیب به مرحله شهادت برسد.[37] تفکر مزبور یقین به آخرت را نیز چنین تفسیر مى‌کرد: آنها به نظام برتر در مرحله شهادت انقلاب یقین دارند و مى‌دانند که این موضع‌گیریهاى خاص و این روش انقلابى سرانجام آنان را به هدف خویش (نظام برتر) مى‌رساند؛ همچنین در تبیین اقامه نماز نیز مى‌گفت: آنان براى تحقق ایمان خود آن پیوستگى را که در زبان مذاهب «نماز» خوانده مى‌شود برپا مى‌دارند، زیرا «صلوة» در لغت به معناى نماز نیست، بلکه شکل خارجى پیوستگى و ارتباط بین عناصر انقلابى همراه و نمودهاى برتر و قوانین حاکم بر آفرینش است[38]، چنان‌که بعضى زنادقه و باطنیان ضمن تأویل کردن آیات محکم، مراد از «اقیموا الصلوة» را اطاعت امام و مراد از «صوم» را نگهدارى اسرار دانسته و بدین ترتیب احکام شریعت را باطل مى‌کردند.[39] ( => تأویل)

برخى در نقد تفسیر نماز به پیوستگى گفته‌اند که در کدام لغت و کدام تاریخ نماز به معناى پیوستگى میان اعضاى یک حزب یا پیوستگى به طور مطلق است؟ آرى قرآن در آیه «واعتَصِموا بِحَبلِ‌اللّهِ جَميعـًا و لاتَفَرَّقوا ...» (آل عمران/3، 103) به این پیوستگى توصیه کرده است.[40]

2. در تفکر التقاطى «دنیا» همان زندگى در نظام سرمایه‌دارى و «آخرت» به معناى نظام عادلانه سوسیالیستى است که بعد از آن نظام برقرار خواهد شد و «خلود» عبارت ازاین دانسته شده که فرد در طریق تکامل جامعه فانى گردد، زیرا راه و تکامل جاودان است، هرچند فرد فانى است. در تفکر مزبور جمله «يَومٌ لا بَيعٌ فِيهِ ولا خِلـل» در آیه 31 ابراهیم/14 به معناى روزگارى که در آن مبادله و شکاف طبقاتى نیست تفسیر مى‌شود. با کمترین آشنایى با قرآن مى‌توان دریافت که آیه یاد شده از روز رستاخیز سخن مى‌گوید که نه خرید و فروشى در آن است و نه دوستى و رفاقت ثمر مى‌بخشد؛ نه روز دیگرى.[41] همچنین قرآن «خلود و جاودانگى» را ویژه مؤمنان و پیشتازان تکامل و انقلاب ندانسته، بلکه کافران و منافقان را هم جاوید و خالد مى‌داند. در تفکر التقاطى جاودانگى آنها چگونه توجیه مى‌شود؟[42]

3. در اندیشه التقاطى، فلسفه تاریخ براساس تضاد دیالکتیک توجیه شده و داستان هابیل و قابیل در قرآن فلسفه تاریخ و هابیل نماینده دوران اشتراک اولیه و دامدارى و قابیل نماینده عصر کشاورزى و مالکیت فردى معرفى مى‌شود که این‌گونه تأویلات به انکار شبیه‌تر است تا توجیه.[43]

دائره المعارف قرآن کریم، ج4، مدخل "التقاط" از مجيد زهدى و بخش فلسفه و كلام] http://maarefquran.com/maarefLibrary/templates/farsi/dmaarefbooks/Books/4/17.htm#f2]


[