بنای مسجد مدینه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

کلیدواژه: مسجد النبی، رسول خدا صلي الله عليه و آله، وقايع پس از هجرت پیامبر، بناء مسجد مدینه، مساجد، عمار، عثمان

تأسيس مسجد، بايد يکي از نخستين اقدامات رسول خدا(ص) در مدينه شناخته شود. «مسجد» که پيش از آن نيز در قبا تأسيس شده بود با ساده‌ترين امکانات سرپا شده و بعدها نقش مهمي را در فرهنگ و تمدن اسلامي ايفا کرد.

خرید زمین مسجد

رسول خدا (ص) زمين مسجد را كه مربدى بود، از آن دو يتيم خزرجى به نام‌هاى سهل و سهيل پسران عمرو، به ده دينار خريد. روايت ديگر بر آن است كه دو يتيم تحت سرپرستى اسعد بن زراره يا كسى ديگر، زمين را بدون دريافت قيمت، براى ساخت مسجد در اختيار پيامبر اكرم (ص) قرار دادند.مرْبد زمینی است که حيوانات اهلي را در آن نگاه مي ‌دارند.

ساخت مسجد مدینه

كار ساخت مسجد شروع شد و از منطقه حرّه سنگ مى ‌آوردند. رسول خدا (ص) در ساختن مسجد و آوردن سنگ با مسلمانان همكارى مى‌ كرد.كار باعث تشويق و جدّيت ياران بود. چنان كه يكى از ايشان گفت: لئن قعدنا و النّبى يعمل لذاك منّا العمل المضلّل اگر ما بنشينيم در حالى كه رسول خدا كار مى‌كند؛ كار ما بسى گمراهانه خواهد بود. مسلمانان به هنگام ساختن مسجد سرود مى‌خواندند؛ مثل: اللهم انّ الاجر اجر الآخره فارحم الانصار و المهاجره خدايا؛ همانا پاداش حقيقى، پاداش آخرت است، خدايا؛ انصار و مهاجرين را رحمت كن. مساحت مسجد را صد ذراع در صد ذراع يا چيزى در همين حدود گرفتند. مطابق يك روايت ديگر، هفتاد در شصت ذراع انتخاب شد. ما احتمال مى‌دهيم كه هر دو درست باشد. بدين ترتيب كه ابتدا شصت در هفتاد بود، ولى در ساخت دوم، توسعه دادند و صد در صد ذراع شد. پيامبر (ص) و اصحاب، خانه‌هاى خود را در اطراف مسجد ساختند و از هر كدام يك در به داخل مسجد باز مى‌شد. چنان كه بيايد، به فرمان الهى همه درها بسته شد، مگر در خانه على (ع).

عمار بن یاسر و داستان عثمان بن عفان

مى‌گويند عثمان به نظافت و پاكيزگى اهميّت فراوان مى ‌داد. هنگام ساختن مسجد، خشت مى‌ آورد و گرد و خاك را از لباسش دور مى‌ كرد. هرگاه خشت را بر زمين مى ‌گذاشت، آستين خود را تكان مى ‌داد و به لباسش نگاه مى‌ كرد تا اگر گرد و خاكى بر آن نشسته، بتكاند. على (ع) نظرى به او افكند و شعرى سرود:

لا يستوى من يعمر المساجد ايدأب فيها قائما و قاعدا

و من يرى عن التراب حائدا

كسى كه مساجد را تعمير مى ‌كند و ايستاده و نشسته در آن رنج مى‌ برد، با كسى كه از خاك روى گردان است، برابر نمى باشد. عمّار همين سرود را از على فراگرفت و مى ‌خواند و تكرار مى‌ كرد، امّا نمى‌ دانست كه منظور كيست؟ در همين حال از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: اى پسر سميه به كه تعرّض مى ‌كنى؟ يا از اين سرودخوانى دست برمى‌ دارى يا با همين عصا بر بينى تو مى‌كوبم. پيامبر (ص) كه در سايه خانه امّ سلمه نشسته بود، با شنيدن اين سخن پسر عفّان به خشم آمد و فرمود: همانا عمّار بن ياسر پوست ميان چشم و بينى من است. مردم دست از اين كار برداشتند و به عمّار گفتند: پيامبر (ص) درباره تو خشم گرفت، مى‌ ترسيم درباره ما چيزى در قرآن نازل شود. عمّار گفت: من او را چنان كه خشم گرفت، خشنود مى ‌كنم. از اين رو گفت: يا رسول اللّه؛ اصحاب تو با من چه كار دارند؟ فرمود: عمّار؛ چه شده؟ پاسخ داد: مى ‌خواهند مرا بكشند. خودشان يك خشت يك خشت مى‌ برند، امّا دو تا سه خشت بر دوش من بار مى ‌كنند. پيامبر (ص) دست عمّار را گرفت و او را در مسجد گرداند و در حالى كه گرد و غبار صورت او را با دست خود پاك مى‌ كرد، فرمود:پسر سميه ياران من ترا نمى‌كشند، بلكه گروه باغى ترا خواهند كشت.

بدين ترتيب رسول اكرم (ص) از فضاى موجود براى پيش برد كار دعوت و پيش‌گيرى از فريب خوردن مسلمانان به نحو مطلوب بهره‌بردارى مى‌ كند و به همگان گوشزد مى‌ فرمايد كه مبادا فريب كسانى را بخورند كه به ظاهر مسلمان شده‌اند، امّا در پى منافع و مصالح خويش هستند. بايد در آينده مراقب تحرّكات اين گروه باشند. قتل عمّار به دست معاويه در جنگ صفين جاى تدبّر و تأمّل دارد. او به دست نيروهاى مردى كشته شد كه پسر عموى عثمان است و براى خون‌خواهى وى سر به شورش بر ضدّ خليفه مسلمانان برداشته است. چنان كه عثمان نيز در حضور پيامبر (ص) برخورد تند و خشنى با عمّار داشت. البته برخی این داستان را مربوط به گسترش مسجد در سال هفتم می دانند و معتقند در این زمان عثمان در حبشه بوده.

منابع

سيد علي اكبر قرشي، از هجرت تا رحلت.