تمیم داری

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

از راهبان مسلمان شده

«تميم بن اوس بن خارجه»، از تيره بنى دار بن هانى از قبيله «لخم» از «عرب قحطانى» (جنوبى) است [۱]و از همين رو به «دارى» شهرت يافته است.[۲]

«تميم» پيش از مسلمان شدن در منطقه شام سكونت داشت[۳] و از راهبان آن سرزمين به شمار مى آمد. البته زمان هجرت او يا خاندانش به آن سرزمين معلوم نيست. آنچه مسلم است، لخمى ها و جذامى ها در زمره آن دسته از عرب جنوبى بودند كه از مدت ها قبل از ظهور اسلام به سوريه و لبنان مهاجرت كرده بودند.[۴] بر اساس برخى گزارش ها تميم به سبب اشتغال به تجارت به حجاز رفت و آمد داشته است.[۵]

تميم در سال نهم هجرت (يك سال پيش از رحلت پيامبر) پس از غزوه تبوك، همراه برادرش نعيم و هيئتى 10 نفره از بنى دار به مدينه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و مسلمان شد.[۶]

برخى گزارش ها اسلام او را در سال هفتم، پس از نبرد خيبر دانسته اند.[۷] همراهان تميم تا رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و خود او تا قتل عثمان (م. 35 ق.) در مدينه ماندند.[۸]

به گزارش زهرى و كلبى، در ملاقات اين هيئت با پيامبر صلى الله عليه و آله، تميم از آن حضرت خواست در صورت فتح شام، شمارى از روستاهاى محل سكونتش مانند «حبُرى» و «بيت عينون» را به او و به نقلى به همراهان يا خاندانش اَقطاع (بخشيدن زمين براى گذراندن زندگى) دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با خواسته او موافقت كرد و در اين خصوص سندى تنظيم فرمود. متن سند در بسيارى از منابع آمده است.[۹]

به نقل زيد بن عامر ثقفى، رسول خدا صلى الله عليه و آله خود از تميم خواست، چيزى از حضرت بخواهند و او روستاهاى ياد شده را درخواست كرد و پيامبر آنها را به او واگذار كرد.[۱۰] برخى محققان، سند ياد شده را ساخته و پرداخته دوران خلفا يا بنى اميه دانسته اند كه با توجه به اعتبار تميم و طرفدارى او از دستگاه خلافت، براى وى فضيلت تراشى كرده اند.[۱۱]

برخى سيره نويسان، چون ابن اسحاق بدون ذكر نام غزوات، تميم را از كسانى دانسته اند كه در برخى از آنها، همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود.[۱۲]

مطابق نقلى، پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام سخنرانى و خطابه، بر شاخه اى از خرما تكيه مى دادند و چون احساس خستگى خود را يادآور شدند، تميم پيشنهاد كرد براى آن حضرت منبرى ساخته شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مشورت با صحابه، پذيرفت.[۱۳]

عده اى تميم را در شمار روايان حديث نبوى آورده و شمار احاديث او را 18 مورد برشمرده اند. كسانى مانند عبدالله بن وهب، سُليم بن عامر و شرحبيل بن مسلم، از ناقلان و راويان حديث او بوده اند.[۱۴]

تميم پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله

از وى در عهد خلافت ابوبكر، خبرى در دست نيست جز فرمان خليفه مبنى بر واگذارى اقطاع داده شده به تميم در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله[۱۵]؛ اما خليفه دوم، توجهى ويژه به او داشت، چنان كه گفته اند: عمر وى را تمجيد و از او با عنوان بهترين مدنى (خير اهل المدينه) ياد مى كرد[۱۶] و وى را صاحب كرامات مى دانست.[۱۷]

گويند در سال 14 قمرى پس از آن كه عمر دستور داد نمازهاى نافله در شب هاى ماه مبارك رمضان به صورت جماعت (نماز تراويح) گزارده شود ـ در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله]] و ابوبكر به صورت فرادى خوانده مى شد ـ به ابى بن كعب و تميم دارى دستور داد امامت اين نمازها را بر عهده گيرند، از اين رو آن دو، امامت جماعت مردان را و سليمان بن ابى حشمه امامت جماعت زنان را عهده دار شدند.[۱۸]

نيز آمده است كه تميم نخستين كسى بود كه در مسجد پيامبر به قصه گويى پرداخت.[۱۹] زيرا عمر به كسى اجازه نمى داد براى مردم قصه بگويد؛ ولى به او اجازه داد. بنا به گزارشى، تميم در عهد عمر در هفته يك روز و در دوره عثمان، دو روز براى مردم قصه مى گفت.[۲۰]

طبق نقلى، عمر تنها در يك مورد تميم را نكوهش كرد و او را با تازيانه زد و آن بدان سبب بود كه تميم پس از نماز عصر ـ به رغم نهى عمر از نمازگزاردن بعد از نماز عصر تا مغرب ـ دو ركعت نماز خواند.[۲۱]

تميم در فتح مصر شركت داشت و مدتى بر بيت المقدس امارت كرد كه زمان آن مشخص نيست.[۲۲]

منابع اهل سنت براى تميم شأن و مقامى والا قائل اند و وى را در زمره زاهدان و اهل تهجد دانسته و آورده اند كه در نمازش سوره هاى طولانى (مئين) را تلاوت مى كرد و ختم قرآن او در مدت 7 روز بود.[۲۳]

كراماتى نيز به وى نسبت داده شده است؛ مانند هدايت آتش با دستش به دره اى يا غارى.[۲۴] كسانى از بزرگان اهل سنت مانند ابن سيرين، برخى اعمال خود چون نمازخواندن در جامه هاى گرانبها را به كار تميم مستند كرده اند، از اين رو عمل تميم را به معترضان، يادآورى مى كردند.[۲۵]

در شرح حال و تكريم تميم، اخبارى نيز آورده اند كه نمى توان آنها را تأييد و بر آنها اعتماد كرد؛ مانند اين كه او مژده بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله را از زبان جنّ شنيد و پس از آن كه به مدينه آمد مسلمان شد.[۲۶]

در مقابل، برخى محققان شيعى با تنقيص تميم او را همانند كعب الاحبار و وهب بن منبه دانسته اند كه اسرائيليات را وارد فرهنگ اسلامى مى كرد.[۲۷]؛ نيز حركت وى از مدينه به شام، پس از قتل عثمان[۲۸] را نشان انحراف تميم از اميرمؤمنان على عليه السلام مى دانند.[۲۹]

سرانجام تميم دارى در سال 40 قمرى در بيت المقدس درگذشت.[۳۰] و در بيت جبرين (حد فاصل غزه و بيت المقدس) به خاك سپرده شد.[۳۱]

پانویس

  1. جمهرة انساب العرب، ص 422؛ الانساب، ج 2، ص 33، 442.
  2. الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ خزانة الأدب، ج 7، ص 330؛ تاريخ الاسلام، ج 7، ص 404.
  3. الاصابه، ج 1، ص 488.
  4. كنزالعمال، ج 8، ص 3؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 442؛ الانساب، ج 2، ص 33.
  5. تفسير قمى، ج 1، ص 196؛ الكافى، ج 7، ص 5؛ اسباب النزول، ص 175.
  6. الطبقات، ج 1، ص 258؛ الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326.
  7. السيرة النبويه، ج 3، ص 354.
  8. اسدالغابه، ج 1، ص 429؛ الطبقات، ج 7، ص 286؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 69.
  9. الطبقات، ج 1، ص 259؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 67؛ معجم البلدان، ج 2، ص 213.
  10. اسدالغابه، ج 2، ص 365؛ الاصابه، ج 2، ص 505.
  11. مكاتيب الرسول، ج 3، ص 515.
  12. الطبقات، ج 7، ص 286؛ الاصابه، ج 1، ص 448.
  13. الطبقات، ج 1، ص 192؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 106؛ الاصابه، ج 5، ص 461.
  14. الاستيعاب، ج 1، ص 270؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 441؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 326ـ327.
  15. اسدالغابه، ج 6، ص 317؛ الطبقات، ج 1، ص 259.
  16. تهذيب الكمال، ج 3، ص 55.
  17. دلايل النبوه، ابونعيم، ج 2، ص 583؛ دلائل النبوه، بيهقى، ج 6، ص 80.
  18. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 140؛ الطبقات، ج 5، ص 296؛ الانساب، ج 2، ص 443.
  19. المصنف، صنعانى، ج 3، ص 219؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 11 ـ 12؛ مسند احمد، ج 3، ص 449.
  20. تاريخ المدينه، ج 1، ص 11ـ12؛ تاريخ دمشق، ج 11، ص 81؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.
  21. كنزالعمال، ج 8، ص 180.
  22. تاريخ دمشق، ج 18، ص 243؛ ج 11، ص 140.
  23. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 332.
  24. دلائل النبوه، بيهقى، ج 6، ص 80؛ دلائل النبوه، ابونعيم، ج 2، ص 583؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.
  25. الثقات، ج 3، ص 40؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 332؛ عقد الفريد، ج 2، ص 366ـ367.
  26. امتاع الاسماع، ج 4، ص 15؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 121؛ بحارالانوار، ج 18، ص 92.
  27. مكاتيب الرسول، ج 1، ص 659؛ تدوين القرآن، ص 444 ـ 451؛ الصحيح من السيره، ج 1، ص 124؛ ج 6، ص 101 ـ 102.
  28. الاصابه، ج 1، ص 838، 488؛ اسدالغابه، ج 1، ص 215؛ الخصال، ص 294.
  29. قاموس الرجال، ج 2، ص 422.
  30. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 448؛ الوافى بالوفيات، ج 10، ص 252.
  31. الثقات، ج 3، ص 40؛ الاصابه، ج 1، ص 488.