شدّاد

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۳۵ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

طبق آیات شریفه قرآن کریم، حضرت هود علیه السلام مأمور هدایت قوم عاد شد، روایت شده است که عاد دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت، عاد از دنیا رفت و شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان ‌شدید از دنیا رفت و شدّاد تنها شاه بی‎رقیب كشور پهناور شد، غرور او را فراگرفت. (حضرت هود علیه السلام او را به خداپرستی دعوت كرد و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود علیه السلام بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شداد گفت: این كه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پیروی هود علیه السلام بازداشت).

بعضی در ذیل آیات 6 تا 8 سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاكت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل كرده‎اند. در این آیات چنین می‎خوانیم: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ* إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ* الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ»؛ آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری كه مانندش در شهرها آفریده نشده».

شداد تصمیم گرفته بود از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشكرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستی می‎كردند و آنها را به كار مجبور می‎ساختند.

شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند ‌و آنها آنچه داشتند فرستادند. آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این كه از ساختن آن فارغ گشتند و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محكمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر باشكوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند كه با وزیران و لشكرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد.

شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (كه در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز یك شبانه روز وقت می‎خواست كه به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‎ای همراه با صدای كوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین كوبید، همه آنها متلاشی شده و به هلاكت رسیدند.[۱]

دلسوزی عزرائیل برای شدّاد

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان كندن آنها دلت برای كسی رحم آمد؟».

عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یك كشتی را در هم شكست، همه سرنشینان كشتی غرق شدند،‌ تنها یك زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته كشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‎ای افكند، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم دلم به حال آن پسر سوخت.

2. هنگامی كه شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی‎نظیر خود پرداخت و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تكمیل شد.[۲] وقتی كه خواست از آن دیدار كند، همین كه خواست از اسب پیاده شود و پای راست از ركاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوی خدا آمد كه جان او را قبض كنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و ركاب اسب گیر كرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو كه او عمری را به امید دیدار بهشتی كه ساخته بود بسر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، ‌اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: «ای محمد! خدایت سلام می‎رساند و می‎فرماید: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بیكران به لطف خود گرفتیم، بی‎مادر تربیت كردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال كفران نعمت كرد و خودبینی و تكبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت ‌تا جهانیان بدانند كه ما به كافران مهلت می‎دهیم ولی آنها را رها نمی‎كنیم، چنان كه در قرآن می‎فرماید: «إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»؛ ما به آنها مهلت می‎دهیم تنها برای این كه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار كننده‎ای آماده شده است».[۳]

پانویس

  1. مجمع البیان، ج1، ص486 و 487.
  2. اوصاف این بهشت بسیار پرزرق و برق در شهر اِرَم، در كتاب مجمع البیان، ج10، ص486 و 487 آمده است.
  3. سوره آل عمران، آیه 178.


منابع

  • جوامع الحكايات، محمد عوفی.