دختران حضرت شعیب: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
==دیدار دختران شعیب و حضرت موسی علیه السلام==
+
از دختران شعیب در آیات 22 تا 28 سوره قصص سخن به میان آمده است.
  
'''صفورا'''، دختر حضرت [[شعيب]] است. وى و خواهرش '''ليا'''، به منظور آب دادن گوسفندان پدر خود در كنار چاه آب [[مدين]] ايستاده بودند. چوپان ها، گروه گروه گوسفندهاى خويش را آب مى دادند و به فكر آن دو دختر مظلومه نبودند.
+
موسی علیه السلام پس از فرار از سرزمین فرعون مصر و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «مدین» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپانان را یافت که چارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى‏دهيم تا این چوپانها دام‏هايشان را برگردانند و پدر ما پيرى كهنسال است و به همین خاطر ما مجبوريم خودمان كار كنيم. حضرت موسى علیه السلام كه حال آنان را ديد با موافقت آن دو گوسفندانشان را سيراب كرد.
  
[[حضرت موسى]] علیه السلام كه تازه از راه رسيده بود، نگاهش به صفورا و ليا افتاد كه در گوشه اى ايستاده بودند و به چاه نزديك نمى شدند. وى به كنار آن دو آمد و گفت: كار شما چيست؟ آنها گفتند: ما منتظريم تا چوپانها همگى، حيوانات خويش را آب دهند و خارج شوند تا بتوانيم گوسفندان خود را سيراب كنيم.
+
دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جريان را براى او بازگو كردند. آنگاه حضرت شعيب علیه السلام دستور داد كه یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بياورد تا پاداش كارش را به وى بدهد. قرآن در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «{{متن قرآن|فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا؛ پس يكى از آن دو در حالى كه با حالت شرم و حيا گام برمى‌داشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مى‏‌طلبد تا پاداش اينكه دام‏هاى ما را آب دادى به تو بدهد.}}»
  
پدر ما قادر به آب دادن گوسفندان نيست، برادرى هم براى حل اين مشكل نداريم و مجبوريم خودمان كار كنيم. حضرت موسى علیه السلام كه حال آنان و عفت صفورا و خواهرش را ديد با موافقت آن دو گوسفندان شعيب را سيراب كرد. سپس به سايه روى آورد و به درگاه خداوند عرض كرد: پروردگارا! هر خير و نيكى كه بر من بفرستى، من به آن نيازمندم!
+
روايت شده است كه موسى عليه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بيا كه ما فرزندان يعقوب به پشت زنان نمى‌‏نگريم‏ <ref>شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص151</ref>
  
صفورا و خواهرش نيز زودتر به نزد شعيب بازگشتند و جريان را براى پدر بازگو كردند. آنگاه حضرت شعيب علیه السلام دستور داد كه صفورا برگردد و آن جوان (حضرت موسى علیه السلام) را به حضورش بياورد تا پاداش كارش را به وى بدهد. صفورا در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت و پيدا بود كه از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد، به سراغ حضرت موسى علیه السلام آمد و گفت: پدرم! از تو دعوت مى كند تا پاداش آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيدى به تو بدهد.
+
حضرت موسى علیه السلام به خانه شعيب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام يكى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام مى‌كنى آن كسى است كه نيرومند و امين باشد.
  
حضرت موسى علیه السلام با راهنمايى صفورا و در حالى كه در جلوى او حركت مى كرد به خانه شعيب آمد، خانه اى كه نور نبوت از آن ساطع بود. پيرمردى روحانى كه با موهاى سفيد در گوشه اى نشسته بود به موسى خوش آمد گفت و اجازه داد تا وى مدتى در خانه آنها سكنى گزيند.
+
پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم ، و به خواست خدا مرا از شايستگان خواهى يافت.».
  
==ازدواج حضرت موسی علیه السلام==
+
موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب ازدواج نموده ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانواده‌اش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.
  
از آنجا كه نيرومندى [[حضرت موسى]] علیه السلام در هنگام آب دادن گوسفندان و پاكدامنى او هنگام برخورد محجوبانه با دختران شعيب براى صفورا مسلم شده بود لذا به پدر پيشنهاد كرد: اين جوان را استخدام كن، او بهترين كسى است كه مى توانى استخدام كنى. چرا كه او امتحان نيرومندى و درستكارى خود را پس داده است.
+
==متن آیات مربوطه==
 +
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|22|﴿٢٢﴾}}<p></P>
 +
هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند. (۲۲)<p></P>
  
اين دو صفت مهم صفورا را شيفته موسى علیه السلام مى كند. شعيب پس از اطمينان از اين موضوع رو به موسى مى كند و مى گويد: من مى خواهم يكى از دو دخترم را به همسرى تو درآورم! و بدين ترتيب، صفورا با حضرت موسى علیه السلام ازدواج مى كند و آن جوان برومند، داماد شعيب مى شود.
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|23|﴿٢٣﴾}}<p></P>
 +
هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است.] (۲۳)<p></P>
  
نکته قابل توجه در این جریان تاریخی، امانتی است که دختر حضرت شعیب طبق آیه ی26 به حضرت موسی علیه السلام نسبت می دهد. آن دختر، پیشنهادِ استخدامِ موسی را به پدر داد و گفت: «...یا ابت استأجره، إنّ خیر من استأجرت القوی الأمین؛ ...ای پدر، این مرد را به خدمت خود اجیر کن که بهترین کس را که باید به خدمت برگزینی، کسی است که امین و توانا باشد».
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|24|﴿٢٤﴾}}<p></P>
 +
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. (۲۴)<p></P>
  
دختر [[حضرت شعیب]] علیه السلام، [[حضرت موسی]] علیه السلام را به داشتنِ «قوّت» و «امانت» ستایش کرد. این دختر، «قدرتِ» موسی را در جریان کشیدن آب از چاه مشاهده کرده است ولی جای این پرسش وجود دارد: امانتِ او را چگونه شناسایی کرده است؟ آیا جز این است که شرم و حیا و عفّتِ حضرت موسی، امانتِ او را به اثبات رسانده است؟!
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|25|﴿٢٥﴾}}<p></P>
 +
پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی. (۲۵)<p></P>
  
کناره گیری دختران شعیب از مردان، راه رفتن موقّر و محجوبِ یکی از آن دو به هنگام مراجعت به نزد حضرت موسی علیه السلام، برخورد حضرت موسی علیه السلام با وی در موقع راه رفتن و بالاخره توصیف و ستایش حضرت موسی به امانت، همه و همه نکات دقیق و ظریفی است که ضمن اشاره به موقعیت ممتاز زن در زمان حضرت موسی علیه السلام، نشان می دهد که حیا و عفاف و به دنبال آن پوشش به دلیل فطری بودن، همواره مورد ستایش و تحسین قرار گرفته است.  
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|26|﴿٢٦﴾}}<p></P>
 +
یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است.] (۲۶)<p></P>
  
==منابع==
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|27|﴿٢٧﴾}}<p></P>
* زنان نمونه، علی شیرازی.
+
گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت. (۲۷)<p></P>
* مریم روستا، حجاب و عفاف، بشارت، بهمن و اسفند 1382، شماره 39، صفحه 16، [http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/5248/5298/49160 پایگاه اطلاع رسانی حوزه]، بازیابی: 10 اردیبهشت 1393.
+
 
 +
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|28|﴿٢٨﴾}}<p></P>
 +
[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است. (۲۸)<p></P>
  
 
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]]
 
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]]

نسخهٔ ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۲۱

از دختران شعیب در آیات 22 تا 28 سوره قصص سخن به میان آمده است.

موسی علیه السلام پس از فرار از سرزمین فرعون مصر و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «مدین» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپانان را یافت که چارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى‏دهيم تا این چوپانها دام‏هايشان را برگردانند و پدر ما پيرى كهنسال است و به همین خاطر ما مجبوريم خودمان كار كنيم. حضرت موسى علیه السلام كه حال آنان را ديد با موافقت آن دو گوسفندانشان را سيراب كرد.

دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جريان را براى او بازگو كردند. آنگاه حضرت شعيب علیه السلام دستور داد كه یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بياورد تا پاداش كارش را به وى بدهد. قرآن در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا؛ پس يكى از آن دو در حالى كه با حالت شرم و حيا گام برمى‌داشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مى‏‌طلبد تا پاداش اينكه دام‏هاى ما را آب دادى به تو بدهد.»

روايت شده است كه موسى عليه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بيا كه ما فرزندان يعقوب به پشت زنان نمى‌‏نگريم‏ [۱]

حضرت موسى علیه السلام به خانه شعيب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام يكى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام مى‌كنى آن كسى است كه نيرومند و امين باشد.

پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم ، و به خواست خدا مرا از شايستگان خواهى يافت.».

موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب ازدواج نموده ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانواده‌اش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.

متن آیات مربوطه

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿٢٢﴾

هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند. (۲۲)

وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ ۖ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا ۖ قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ ۖ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ ﴿٢٣﴾

هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است.] (۲۳)

فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿٢٤﴾

پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. (۲۴)

فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا ۚ فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ ۖ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿٢٥﴾

پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی. (۲۵)

قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ ۖ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ ﴿٢٦﴾

یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است.] (۲۶)

قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَىٰ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ ۖ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ ۖ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ ۚ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿٢٧﴾

گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت. (۲۷)

قَالَ ذَٰلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ ۖ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ ۖ وَاللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿٢٨﴾

[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است. (۲۸)

  1. شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص151