ولايتعهدى امام رضا عليه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۴ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۳۰ توسط Mohammadi (بحث | مشارکت‌ها) (امام و ولایتعهدی)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سفر امام رضا (علیه السلام) در سال 200 هجری به خراسان و پذیرش ولایتعهدی مأمون خلیفه عباسی، یکی از اتفاقات مهم تاریخ تشیع است. قبول ولایتعهدی توسط امام رضا علیه السلام در پی اجبار و تهدید مامون صورت گرفت و امام شرایطی را برای قبول ولایتعهدی تعیین نمودند که خودبخود مانع سوء استفاده مامون از آن گردید.

به خلافت رسیدن مأمون عباسی

زندگی مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالی از رفاه و آسایش آنچنانی بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. مأمون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمی کرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم می پنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، از این رو خود را فاقد هرگونه پایگاهی که بدان تکیه کند می دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و برای آینده به برنامه ریزی پرداخت. مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتی بر تمام عباسیان، برتری یافت. برخی می گفتند: در میان عباسیان کسی دانشمندتر از مأمون نبود.»

غاصبین خلافت ، چه آنها که از بنی امیه بودند و چه بنی عباس، بیشترین وحشت و نگرانی را از جانب خاندان علی علیه السلام داشتند؛ کسانی که مردم ، و لا اقل توده انبوهی از آنها ، خلافت را حق مسلّم آنان می دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتی را نیز در وجود آنان می یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار علی علیه السلام ، همواره مورد شکنجه و آزار خلفای وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت می رسیدند. اما مامون پس از آنکه با شکست دادن و کشتن برادرش به خلافت رسید ، اظهار علاقه به تشیع کرد و تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو، مقر حکومت خود، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستی و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت، کارهای او را تحت نظارت کامل قرار دهد.

هدف مأمون از طرح مساله ولایتهدی

به خوبى روشن است كه واگذارى خلافت به يك علوى، آن هم در شرايطى كه خلفاى عباسى ، علويان را به شديدترين وجهى سركوب مى ‌كردند، مى ‌تواند هر انسانى را درباره مأمون به اشتباه بيندازد. آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست مى‌ آيد آن است كه وى با ظرافت خاصى كوشيد تا وانمود كند كه در اين اقدام، خلوص نيت دارد و از سر حق باورى نسبت به حق علويان و نيز علاقه وافرى که به امام رضا عليه السّلام دارد دست به اين كار زده است. ظاهرسازى مأمون به اندازه‌اى ماهرانه انجام گرفت كه حتى بعدها، آنگونه كه اربلى به سيد بن طاووس نسبت داده و خود نيز تمايل آشكارى بدان نشان داده، در مسأله شهادت امام، مأمون مبرى دانسته شده و به عنوان يك فرد شيعه و يا متمايل به امام شناسانده شده است![۱] البته به دلیل معتزلی بودن مأمون و این نکته که در تقابل اهل حدیث با معتزلیان ، معتزلیان را متهم به شعیه بودن می کردند ، می توان اتهام شیعه بودن مأمون را کار اهل حدیث دانست.

می توان با توجه به سخنان و سیره رفتاری امام رضا علیه السلام و مأمون در قبال مساله ولایتعهدی ، هدف مأمون از انجام این عمل را این گونه بیان کرد:

  1. جذب یاران و طرفداران امام: مأمون در برابر اعتراضى كه از سوى هواخواهان حكومت عباسى در مسأله ولايتعهدى امام رضا عليه السّلام به او شد ، می گوید: «اين مرد كارهاى خود را از ما پنهان كرده و مردم را به امامت خود مى‌ خواند. ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد[۲]».
  2. پذیرفتن مشروعیت عباسیان توسط علویان: با توجه به سخن مأمون اگر امام رضا عليه السّلام ولايتعهدى او را می پذيرفتند، الزاما مشروعيت خلافت بنى عباس را پذيرفته است. اين نكته كه علويان خلافت عبّاسيان را به رسميّت بشناسند، خود امتياز بزرگى براى آنها به حساب مى‌ آمد. بدين ترتيب اختلاف و دشمنى ديرينه ‌اى كه ميان اين دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عبّاسيان از بين مى‌ رفت.‌
  3. کنترل اعمال و رفتار امام رضاعلیه السلام: مأمون با ولیعد کردن امام، بهتر مى ‌توانست ایشان را كنترل نمايد. به همین دلیل مأمون مراقبان و محافظان زيادى گذاشته بود تا اخبار امام رضا عليه السّلام را به وى برسانند. همچنین مأمون در قسمتی دیگری از سخنان خویش می گوید: «...همچنين ترسيديم اگر او را به حال خود بگذاريم در كار ما شكافى به وجود آورد كه نتوانيم آن را پر كنيم و اقدامى عليه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم.[۳]»
  4. کاسته شدن مقام و منزلت امام در نزد شعیانشان: خلافت و سياست از نظر مردم، نوعى آلودگى تلقى مى‌ شد، وارد ساختن يك شخص مذهبی در آن، خود به خود باعث كاهش اثر وجودى او مى ‌گردد. اين مسأله كه زهد با خلافت نمى ‌سازد آن هم خلافت اشرافی كه عبّاسيان بنيان‌ گذار آن بودند، موقعيت و منزلت امام را تنزّل مى ‌داد؛ از اين رو به عنوان اعتراض، به امام گفته مى ‌شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنيا چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتيد؟ امام مى ‌فرمودند: «خدا مى‌ داند كه من از اين امر چقدر كراهت داشتم.[۴]» اباصلت هروی در این باره می گوید: «ولايتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد كه او دنيا خواه است و بدين ترتيب موقعيت معنوى خود را پيش از آنها از دست بدهد.[۵]»
  5. سرکوب قیام های علویان: گرفتارى مأمون در مقابل قيام هاى علويان، از مسائلى بود كه او بايد به شكلى آن را حل مى ‌كرد، لذا در نامه‌ اى كه بعدها به عبد الله بن موسى نوشت تا او را به جاى برادر ولايتعهدى دهد، چنين آمده: فكر نمى ‌كنم پس از واگذارى ولايتعهدى به امام رضا، كسى از آل ابى طالب از من بترسد.[۶]

سفر به خراسان

پس از آنکه مأمون تصمیم گرفت به امام پیشنهاد ولایتعهدی بدهد ، یکی از افراد خویش به نام رجاء بن ابی ضحاک را به مدینه فرستاد تا امام را به مرو محل اقامت مأمون بیاورد. اما امام در برابر این پیشنهادهای مأمون واکنش های نشان دادند از جمله :

مسیر حرکت امام رضا علیه السلام از مدینه به خراسان
  1. امتناع از خارج شدن از مدینه و رفتن به مرو: كلينى از ياسر خادم و ريّان بن صلت نقل كرده كه: «وقتى كار امين پايان يافت و حكومت مأمون استقرار پيدا كرد، او نامه ‌اى به امام عليه السّلام نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بيايند. امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمى‌ دادند[۷]». اما مأمون پيوسته در اين باره نامه نگارى مى ‌كرد تا آن كه امام راه گريزى نديد. چرا كه مأمون دست‌بردار نبود.
  2. روشن گری امام در هنگام وداع از مردم مدینه: شیخ صدوق از معول سجستانى آورده: «زمانى كه براى بردن امام رضا عليه السّلام به خراسان پيكى به مدينه آمد، من در آنجا بودم. امام به منظور وداع از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) وارد حرم شد، او را ديدم كه چندين بار از حرم بيرون مى ‌آمد و دوباره به سوى مدفن پيغمبر بازمى‌ گشت و با صداى بلند گريه مى‌ كرد. من به امام نزديك شده و سلام كردم و علّت اين موضوع را از آن حضرت جويا شدم. در جواب فرمودند: من از جوار جدّم بيرون رفته و در غربت از دنيا خواهم رفت.[۸]»
  3. نبردن هیچ یک از اعضای خانواده خویش به دلیل نامعلوم بودن سرنوشت ایشان: از حسن بن على وشّاء نقل شده كه امام به او فرمودند: «موقعى كه مى‌خواستند مرا از مدينه بيرون ببرند، افراد خانواده ‌ام را جمع كرده و دستور دادم براى من گريه كنند تا گريه آنها را بشنوم. سپس در ميان آنها دوازده هزار دينار تقسيم كرده و گفتم من ديگر به سوى شما باز نخواهم گشت.

چنين برخوردهایى بى‌ ترديد مى‌ توانست كسانى را كه درك درستى داشتند، به ويژه شيعيان را كه در ارتباط مستقيم با امام بودند متوجه سازد كه امام به اجبار اين مسافرت را پذيرفته است‌ اند. به هر حال و با اصرار مأمون ، اما از راه مدینه به خراسان سفر کردند.

امام و ولایتعهدی

خانه منسوب به امام رضا علیه السلام در مرو

پس از آنکه امام به مرو رسیدند ، مأمون دستور داد تا از امام استقبال رسمى شود، بنا بر اين نيروهاى مسلح با بقيه مردم براى استقبال از او خارج شدند در حالى كه مأمون در صفّ مقدم استقبال كنندگان بود و با او سهل بن فضل و بقيه وزرا و مستشاران او بودند. مأمون با امام مصافحه كرد و به ایشان خوشامد گرمى گفت، و براى حضرت خانه بزرگى را اختصاص داد كه همه چيز در آن از خدم و حشم و ساير مايحتاج آماده بود و خيلى زياد مواظب ایشان بودند.

پیشنهاد خلافت به امام

مأمون رسما خلافت را به امام عرضه كرد و از حضرت درخواست كرد كه آن را به عهده بگيرد و گفت: «اى فرزند رسول خدا، من برتری تو را شناختم و علم و زهد و تقوا و عبادت تو را درك كردم و مى‌ بينم كه تو شايسته ‌ترى به خلافت تا من.»

اما امام كاملا از قصد مأمون ، كسى كه براى رسيدن به مقاصد سياسى خود از هيچ كوششى فروگذار نمى‌ كرد و برای رسیدن به خلافت برادرش را کشته بود و بغداد را ویران کرده بود ، آگاهى داشتند.

امام جواب قاطعى به مأمون دادند كه موجب خشم او شد. ایشان فرمودند: «اگر اين خلافت مال تو است جايز نيست خودت را خلع كنى و لباسى را كه خدا به تو پوشانده به ديگرى بدهى، و اگر خلافت مال تو نيست چيزى كه مال تو نيست جايز نيست آن را به من بدهى.»

مأمون سرانجام با تهديد به امام گفت: «چاره ‌اى ندارى جز قبول اين امر.»

اما امام جواب دادند: «من اين كار را هرگز با ميل انجام نخواهم داد.»

ذو الرئاستين (فضل بن سهل) اين وضع را تحسين می كند و می گوید: «وا عجبا! من ديدم كه مأمون امير المؤمنين امر خلافت را به رضا واگذار كرد و ديدم كه رضا به او مى‌ گويد: «توان انجام آن را ندارم»، و من هيچ‌گاه خلافت را از اكنون ضايع‌تر نديدم.»

تحمیل ولایتعهدی به امام

پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت از سوی مأمون را رد کردند ، مأمون به حضرت پیشنهاد ولایتعهدی را داد و در این پیشنهادش بسیار مصر بود. اما تمام راه هاى سياستمدارانه ‌اى كه مأمون براى قانع كردن امام رضا عليه السلام در پذيرفتن ولايت‌عهدى دنبال كرد به بن بست رسيد. بنابراين امام را در صورت نپذیرفتن ولایتعهدی تهدید به مرگ کرد. او امام را احضار كرد. وقتى امام حضور يافتند، گفتگوهايى بين آنها رد و بدل شد. سپس امام به او فرمودند: «به خدا من هرگز دروغ نگفته ‌ام از زمانى كه خداى متعال مرا خلق كرده است، و من از دنيا براى دنيا گوشه‌ گيرى اختيار نكرده‌ ام، و من قصد تو را مى ‌دانم».

مأمون فورى پرسيد: چه قصدى دارم؟

امام از او امان خواست تا حقيقت را بصراحت بگويد و مأمون گفت: به تو امان دادم.

امام انگيزه مأمون را از سپردن وليعهدى به او توضيح داد و فرمود: از اين طريق تو مى ‌خواهى مردم بگويند كه على بن موسى الرضا خود را از دنيا كنار نكشيد بلكه دنيا بود كه خود را از او كنار كشيد، آيا نمى‌ بينيد چگونه وليعهدى را به طمع رسيدن به خلافت قبول كرد؟

مأمون خشمگين شد و به امام بانگ زد: تو هميشه مرا به كارى وادار مى‌كنى كه از انجامش متنفرم، و گويى از قدرت و شوكت من باك ندارى و خود را ايمن مى ‌دانى. به خدا قسم بايد وليعهدى را قبول كنى، يا اينكه تو را به قبول آن مجبور مى ‌كنم. تو بايد اين كار را بكنى وگرنه گردنت را می زنم.[۹]»

امام عليه السلام به خدا تضرّع كردند و فرمودند: «خدايا، تو نهى كردى از اينكه من با دست خودم خويشتن را به هلاكت اندازم، و من مجبور شدم. من اگر وليعهدى را قبول نكنم از طرف عبداللّه مأمون كشته مى‌ شوم. من مجبور شدم همان طور كه يوسف و دانيال عليهما السلام به وسيله طاغوت زمانشان مجبور شدند كه ولايت را بپذيرند. خدايا، پيمانى نيست جز پيمان تو، و ولايتى براى من نيست جز از طرف تو. پس مرا براى اقامه دينت و زنده كردن سنّت پيامبرت موفق كن، كه همانا تويى مولا و يارى دهنده، و تو بهترين مولا و خوب يارى كننده‌اى هستى.[۱۰]»

شروط امام برای پذیرش ولایتعهدی

امام رضا عليه السلام براى مأمون شرايطى را متذكر شد كه حاكى از عدم رضايت او به ولايت‌عهدى است و اينكه مجبور به قبول اين منصب بوده است. اين شرايط به شرح زير است:

  1. احدى را به عنوان والى در كار دولتى منصوب نكند.
  2. هيچ كس را عزل نكند.
  3. هيچ رسمى را نقض نكند.
  4. در امور دولتى مشاورى از دور باشد[۱۱].

اين شروط نشان مى ‌دهد كه امام نمى ‌خواست مسئوليت وضع موجود و كارهايى را كه از طرف حكومت اعمال مى‌ شود را به عهده بگيرد و كسانى گمان كنند كه آن حضرت نظارت و يا دخالتى در امور دارد، در اين صورت طبعا كسى او را متهم نمى ‌كرد، زيرا مسائلى كه در كشور مطرح شده و دستوراتى كه به مرحله اجرا در مى ‌آمد، به پاى خود مأمون گذاشته مى ‌شد و اين امتياز بزرگى بود كه امام عليه السّلام موفق شد از مأمون گرفته و بدين ترتيب مانع از آن شود كه به خاطر حضورش در تشكيلات ، بدنامى براى خود فراهم كند. از اين رو خود مى ‌فرمود: «من در اين موقع داخل نشدم، مگر مانند داخل شدن كسى كه از آن خارج است.[۱۲]»

مأمون نیز با وجود این که شرايط فوق با اهدافش مغاير بود و نيّت او را بر ملا مى‌ ساخت با آن موافقت كرد. پس از آنکه امام ، ولایتعهدی مأمون را پذیرفتند ، این امر را در سندی رسمی نوشتند و امام و مأمون آن را امضا کردند ، در حالی که بزرگان کشوری و لشکری عباسی ناظر بر آن بودند[۱۳].

بیعت با امام رضا(علیه السلام)

مأمون جهت عقد بيعت براى امام رضا عليه السلام يك جشن عمومى ملّى برگزار كرد و در آن وزرا و بزرگان دولت و فرماندهان قواى مسلحه و بقيه مردم و در پيش روى آنها علويان و عباسيان بودند و اين در روز سه شنبه دوم ماه مبارك رمضان سال 201 هجرى بود[۱۴].

مأمون بر كرسى خلافت نشست و براى امام رضا عليه السلام دو پشتى بزرگ گذاشته بودند كه به مجلس مأمون چسبيده بود و عمامه ‌اى بر سر داشت و شمشيرى به خود آويزان كرده بود. و مأمون به پسرش عباس دستور داد كه با امام بيعت كند، و او نخستين كسى بود كه بيعت كرد و بعد مردم بيعت كردند. اما بيعت مردم با امام عليه السلام هيچ شباهتى به بيعت با امويان و عباسيان نداشت، زيرا امام عليه السلام دستشان را بلند مى‌ كردند و با پشت دست به صورت خودشان مى ‌ماليدند و با روى آن به صورت بيعت كنندگان، و مأمون از اين جريان خرسند بود و گفت: دستت را براى بيعت دراز كن. امام عليه السلام پاسخ دادند:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين گونه بيعت مى ‌كردند.

مأمون مقررات و دستورهاى مهمى به مناسبت انتخاب امام رضا عليه السلام به عنوان وليعهد صادر كرد كه به شرح زير است:

  1. اعطاى حقوق كامل سالانه سربازان
  2. ترك لباس سياه كه لباس عباسيان بود و پوشيدن لباس سبز
  3. ضرب درهم و دينار به نام امام رضا عليه السلام

ضرب سکه به اسم امام

پس از فرمان مأمون مبنی بر ضرب سکه با نام امام رضا (علیه السلام) ، سکه هایی به صورت زیر ضرب شدند:

درهم‌های نقره به نام مبارک امام رضا علیه السلام
  1. درهم: در وسط آن نوشته شده: «لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له» ، نوشته دورش: «للّه الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر اللّه»، نوشته پشتش: «اللّه، محمّد رسول اللّه المأمون خليفة اللّه مما امر به الرّضا»، نوشته اطرافش: «محمّد رسول اللّه ارسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون».
  2. دینار: در روى اصلى آن نوشته شده بود: «لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له»، و در محيط آن نوشته شده بود: «بسم اللّه، اين دينار در سمرقند در سال 202 ضرب‌ شده است»، و در اطرافش نوشته شده بود: «امر قبل و بعد و روزى كه مؤمنين به نصرت خدا خوش‌حالند براى خداست»، و در وسط پشت آن نوشته شده بود: «اللّه، محمد رسول خداست، مأمون خليفه خداست در آنچه امير الرضا على بن موسى بن على بن ابى طالب را وليعهد مسلمين كرد»، و در اطراف مركز پشت سكه نوشته شده بود: «محمّد رسول اللّه ارسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون».

عصر ولایتعهدی امام

دیدار با شعرا

گروهى از شعراى برجسته عرب در آن زمان امام رضا عليه السلام را ديدار كردند و پست وليعهديش را تهنيت و تبريك گفتند. از جمله آنها يكى شاعر بزرگ دعبل خزاعى بود، كسى كه عليه ظلم و جور قيام كرده و بيانگر رنج مظلومين و محرومين بود، و ديگرى شاعر الهام‌بخش، ابراهيم بن عباس صولى، نابغه زمان خود در نظم و نثر، و نيز اديب و شاعر بزرگ رزين بن على، دوست دعبل خزاعى بود. دعبل در آن مجلس اشعار خود موسوم به تایئه را خواند. امام به پاس شعرهایی که این شعرا خواندند ، هدیه هایی به آن ها دادند. از جمله دادن ده هزار درهم به همراه یک جامه به دعبل و ده هزار درهم به ابراهیم بن عباس.

شورش زیدالنار

زيد بن موسی برادر امام ، به شورشى كه ابو السرايا با داعيه محمد بن ابراهيم حسنى برپا كرده بود پيوست و از جانب ابو السرايا حاكم ولايت اهواز شد و به سوى اهواز رهسپار گرديد. چون به بصره رسيد كه در دست حاكم عباسى بود، خانه‌هاى بنى عباس را آتش زد و از اين جهت به «زيد النار» معروف و ملقّب شد. چون شورش ابو السرايا متوقف گرديد زيد پنهان شد، پس حسن بن سهل او را تعقيب نمود و بر او ظفر يافت و او را زندانى كرد و همچنان در زندان بود تا ابراهيم بن مهدى معروف به «ابن شكله» پيروز شد. پس بغداديان به زندان هجوم بردند و زيد را آزاد كردند و او به مدينه رفت و مردم را به بيعت با محمد بن جعفر فرا خواند. مأمون لشكرى فرستاد و شورش را سركوب كرد و زيد اسير شد. وى را به نزد مأمون فرستادند، مأمون به او گفت: «اى زيد، در بصره خروج مى ‌كنى و به جاى اينكه از خانه ‌هاى دشمنانمان از بنى اميه، ثقيف، غنى، باهله و آل زياد آغاز كنى، از خانه ‌هاى پسر عموهايت (يعنى بنى عباس) شروع مى‌نمايى و آنها را به آتش مى‌ كشى؟»

زيد به شوخى گفت: «اى امير المؤمنين، اشتباه كردم از هر جهت. اگر بازگردم، اين بار به آنها مى‌ پردازم.»

مأمون خنديد و او را به نزد امام رضا عليه السلام فرستاد و به حضرت گفت: «من جرم او را به تو بخشيدم، خوب ادبش كن.»

زيد را به نزد امام آوردند، امام به او فرمود: «واى بر تو اى زيد! تو با مسلمانان بصره كردى آنچه كردى در حالى كه ادعا مى ‌كنى فرزند فاطمه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هستى. به خدا، پيامبر خدا سخت ‌تر از همه مردم نسبت به تو خواهد بود.[۱۵]»

نماز عید فطر

مأمون از امام رضا عليه السلام درخواست كرد كه با مردم نماز عيد بخواند و بعد از نماز خطبه بخواند تا دل عموم را مطمئن كند و آنان فضل او را بشناسند. امام از اجابت خواست مأمون امتناع كرد و به او گفت: «شروطى را كه بين من و تو بوده است مى ‌دانى و آن عدم دخالت من در هر كارى از كارهاست.»

مأمون گفت: «من مى ‌خواهم به اين وسيله دل توده مردم و لشكريان و شكرگزاران اين امر محكم شود و دلهايشان مطمئن گردد و به فضلى كه خدا به تو عطا كرده است اقرار كنند.» مأمون بر اين كار اصرار ورزيد و امام ناچار به اجابت آن شد ولى با او شرط كرد كه براى نماز طورى خارج شود كه جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و جدّش اميرالمؤمنين على عليه السلام خارج مى‌شد.

روز عید تمام بزرگان و تمام مردم خارج شدند و منتظر خروج امام عليه السلام بودند. امام غسل نمودند و عمامه سفيد بر سر بستند و دو طرف تحت الحنك را تا روى سينه خود بين دو كتفش رها كردند و به خدّام خود نيز گفتند چنين كنند، و سپس عصايشان را در دست گرفتند و با اين حالت متواضعانه خارج شدند. حضرت سر مباركشان را به سوى آسمان بلند كردند و چهار تكبير گفتتند. سپس امام بر در ايستادند و چهار تكبير دیگر گفتند و فرمودند: «اللّه اكبر على ما هدانا، اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام الحمد للّه على ما ابلانا».

مردم در حالى كه صدايشان به تكبير بلند بود به دنبال امام راه افتادند. امام بزرگوار عليه السلام با پاى برهنه راه مى ‌رفتتند و در هر ده قدمى‌ مى‌ ايستادتند و چهار بار تكبير را تكرار مى‌ كردتند. مردم خيال مى‌ كردند آسمان ها و زمين و ديوارها جواب مى ‌دهند، و تمام مرو يكپارچه تکبیر می گفتند.

چون اين خبر به مأمون رسيد سخت هراسان شد. فضل بن سهل به نزدش رفت و گفت: اى امير المؤمنين، اگر رضا به اين طريق به مصلّى برسد، فتنه در بين مردم پديد آيد. رأى بر اين است كه از او بخواهى تا برگردد. بنابراين مأمون يكى از مأمورانش را فرستاد و از امام خواست كه برگردند. پس حضرت كفش هاى خود را خواستتند و آن را پوشيدند و بدون اينكه با مردم نماز بخوانند، برگشتند.[۱۶]

طلب باران توسط امام

باران مدتى بود که بر مردم نباريده بود. بعضى از اطرافيان مأمون و مخالفين حضرت‌ رضا عليه السلام شروع به ياوه ‌گويى كرده، گفتند اين از شومى على بن موسى است. چون اين خبر به مأمون رسيد ، نزد حضرت آمد و تقاضا كرد كه ايشان نماز استسقاء (طلب باران) بخواند تا خدا بارانش را بر مردم ببارد. امام به او پاسخ داد: «من اين كار را در روز دوشنبه انجام مى ‌دهم.»

مأمون دلیل آن را پرسيد. حضرت پاسخ دادند: چون جدّم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) را در خواب ديدم كه جدّم امير المؤمنين على عليه السلام نيز با او بود، به من فرمود: «پسر جانم، تا روز دوشنبه صبر كن، آنگاه به صحرا برو و از خداوند طلب باران كن، خداوند براى مردم باران خواهد فرستاد. و به آنان خبر ده آنچه را خداوند عزيز به تو بنماياند كه مردم بدان آگاه نيستند از موقعيت وجود تو در ميان آنان، تا تو را بشناسند و علمشان درباره تو زياد شود و به فضل و مقام تو در نزد خداى عزّ و جل آگاه گردند.»

چون روز دوشنبه رسيد حضرت روى به صحرا نهاد، و مردمان جمله بيرون آمدند و همه مى‌ ديدند. آن جناب به منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و آنگاه فرمود: «اى پروردگار من، تويى كه حق ما اهل بيت را عظيم مقرر داشتى تا مردم به امر تو دست به دامان ما شوند و از ما يارى طلبند و اميدوار به كرم تو باشند و رحمتت را بجويند و به احسان تو چشم دوزند و بخششت را طلب نمايند. پس سيراب كن ايشان را به بارانى پرسود، فراگير، بى‌ وقفه و بى‌ درنگ، و بى ‌ضرر و زيان ، كه ابتدايش پس از بازگشتن ايشان به منازل و قرارگاه هايشان باشد.»

ناگاه بادها وزيدن گرفت و بدين سبب ابرها به وجود آورد و آسمان به رعد و برق افتاد، و مردم به جنبش افتادند. گويى قصد فرار از باران را داشتند. حضرت رضا عليه السلام فرمود: «اى مردم، آرام باشيد، صفوف را به هم نزنيد. اين ابرها از آن شما نيستند، به سوى فلان بلد مى ‌روند.»

ابرها همه رفتند و نباريدند، سپس ابرى ديگر آمد كه شامل رعد و برق بود. باز مردم از جا حركت كردند، امام باز فرمودند: «بر جاى خود آرام باشيد، اين ابر نيز براى شما نيست. به فلان بلد مى‌ رود و براى اهل آنجا مى‌ بارد.» و پيوسته ابرها آمدند و رفتند تا ده قطعه ابر، و حضرت هر كدام را مى‌ گفت: «اين مربوط به شما نيست، اين از آن اهل فلان شهر است. شما حركت نكنيد و بر جاى خودتان آرام بمانيد و آشوب نكنيد»، تا اينكه براى بار يازدهم ابرى پديد آمد. اين بار امام فرمود: «اين ابر را خداوند عزّ و جل به سوى شما برانگيخته، پس او را به جهت تفضّلى كه بر شما كرده است سپاس گوييد. اكنون برخيزيد و به قرارگاه ها و منزل هاى خود برويد، و اين ابر بالاى سر شماست و نمى ‌بارد تا به خانه‌ ها و منازل خود برسيد، آنگاه باريدن مى ‌گيرد و آن مقدار بر شما خير مى‌ بارد كه شايسته كرم خداوندى و سزاوار شأن و جلال اوست.»

حضرت اين را بگفت و از منبر به زير آمد، و مردم بازگشتند، و ابر همچنان بود و نمى ‌باريد تا همگان نزديك منازل خود شدند، آنگاه به شدت شروع به باريدن كرد، و رودها و استخرها و گودالها و صحراها را همگى آب فرا گرفت، و مردم شروع به تبريك و تهنيت گفتن به فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كردند به سبب كرامتى كه خداوند عزّ و جل بدو مرحمت فرموده بود و مى‌ گفتند: اين از كرامات اين امام بزرگوار است‌.[۱۷]

نگرانی عباسیان از محبوبیت امام

در محافل و مجالس راجع به دعاى امام رضا عليه السلام و درخواست باران او صحبت بود كه خدا به دعاى او باران سنگينى فرستاد، از اين رو بينى عباسيان و عمّالشان ورم كرد و ناراحت شدند و غيظ و غضب كردند، و برترى علويان آشكار شد و فهميدند كه آنان نزد خداى متعال منزلت والايى دارند.

عباسیان نگران بودند که با این منزلتی که امام در میان مردم دارند ، قدرت را از دست دهند به همین دلیل شروع به اعتراض به مأمون کردند. مأمون در پاسخ به آنها گفت: «اين مرد (يعنى امام) مخفيانه مردم را به امارت خود مى‌خواند، ما خواستيم او را وليعهد خود كنيم تا اينكه دعوتش براى ما باشد و مردم را به سوى ما بخواند و با قبولى ولايت عهد، اعتراف به خلافت ما كرده باشد و ملك و پادشاهى را از آن ما بداند، و كسانى كه گول او را خورده و مفتون او شده‌اند بدانند و اعتقاد پيدا كنند كه آن درست نبوده و در حق به شك افتاده و سست بشوند و بدانند كه آنچه مدعى بوده، در كم و زياد نادرست است و امر خلافت با رضاى ضمنى او از براى ما و مخصوص ماست نه براى او، و ما ترسيديم كه اگر او را بر آن حال رها كنيم به نحوى بر ما رخنه كند و نوعى شكاف ايجاد نمايد كه نتوانيم آن را جلوگيريم، و از ناحيه او بلايى به سر ما آيد كه طاقت تحمل آن را نداشته باشيم. حال كه او را وليعهد خود كرديم و مرتكب خطايى شديم و با بلند نمودنش خود را مشرف بر هلاك كرديم، اكنون جايز نيست در امر او سستى به خرج دهيم و احتياج داريم كه اندك اندك فرودش آريم تا در نظر ملت جلوه دهيم كه او لياقت اين امر را ندارد، سپس فكرى به حالش كنيم‌ كه مادّه بلا را از ما قطع كند و از فكرش خلاص شويم.[۱۸]»

پانویس

  1. كشف الغمّه، ج 2، ص 282- 283
  2. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167- 168
  3. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167- 168
  4. بحار الانوار، ج 49، ص 130؛ علل الشرايع، ص 238؛ حياة الامام الرضا، ص 244
  5. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241
  6. مقاتل الطالبيين، ص 628؛ افرادى از علويين كه در پايان قرن دوم هجرى شورش كردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهيم بن اسماعيل كه ابو السرايا فرماندهى كه سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهيم بن موسى بن جعفر در يمن؛ زيد بن موسى بن جعفر در بصره. نك: مسند الامام الرضا، ج 1، صص 50- 51
  7. الكافى، ج 1، ص 448؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 64
  8. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 218
  9. امالى صدوق، ص 43؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 140.
  10. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 19.
  11. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 19
  12. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 138
  13. صبح الاعشى، ج 9، صص 362- 366.
  14. عيون التواريخ، ج 3، ص 221.
  15. تنقيح المقال، ج 1، ص 471
  16. اصول كافى، ج 1، صص 189- 190.
  17. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 169
  18. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 169

منابع

  • حيات فكرى و سياسى ائمه، رسول جعفريان، انتشارات انصاريان، قم،1381 ش‌ ، نوبت چاپ ششم‌.
  • پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، ترجمه حياة الامام الرضا(ع) ، باقر شريف قرشى / مترجم سيد محمد صالحى‌ ، جلد دوم ، انشارات اسلامیة ، تهران ، 1382 ش.