منصور (خلیفه عباسی)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



"ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علي" مشهور به "منصور"، دومين خليفه عباسي و به اعتقاد بسياري پايه‌گذار و تثبيت كننده اصلي خلافت عباسيان است. وي چند سالي پيش از شروع دعوت عباسي در "حميمه" متولد شد و با وجود آنكه از "سفاح" بزرگتر بود "ابراهيم امام" برادرش ابوالعباس سفاح را به جهت اينكه مادر منصور كنيز بود بر او مقدم كرد. منصور به هنگام درگذشت سفاح در سفر حج بود و هنگامي كه خبر درگذشت برادرش را شنيد خود را به عراق رسانيد و چون از مدتي پيش به وليعهدي معين شده بود زمام امور را بدست گرفت و از مردم براي خود و ولیعهد خود "عيسي بن موسي" بيعت گرفت. منصور در زمان حيات برادرش سفاح نيز استاندار جزيره (شمال عراق)، ارمنستان و آذربايجان بود. [۱]

همزمان با روي كار آمدن منصور، "عبدالله بن علي" عموي خليفه در صدد رسيدن به خلافت بود. وي که نقش به سزايي در استواري ياپه‌هاي قدرت آل عباس ايفا كرده بود، انتظار داشت كه پس از سفاح به خلافت برسد. وي در هنگام فوت سفاح در شام بود و با لشكري بزرگ به فرمان سفاح آماده جنگ با مردم این منطقه بود. عبدالله پس از شنیدن خبر فوت سفاح بي¬درنگ گروهي از نزديكان و فرماندهان سپاه خويش را مجبور كرد كه گواهي دهند كه سفاح وي را به وليعهدي برگزيده است؛[۲] لذا مردم شام با او بيعت كردند. منصور در برابر اين خطر جدي، "ابومسلم خراسانی" را با وجود كينه‌اي كه از او داشت به جنگ عبدالله فرستاد تا به این وسیله از هر دو دشمن (عبدالله بن علی و ابو مسلم) یا حداقل یکی از این دو نجات یابد. منصور با اين كار خود نشان داد كه داراي نوعي مهارت سياسي است و قادر است دشمنانش را بوسيله يكديگر سركوب كند.[۳]

ابومسلم با زيركي سياسي و نظامي بر عبدالله پيروز شد و عبدالله به سمت بصره فرار كرد و بعدها در زندان منصور كشته شد. ابو ملسم از ديگر رقيبان منصور بود كه از زمان سفاح بين آن دو به خاطر مسائلی کدورت ایجاد شده بود و از جمله این موارد سپردن مقام «امیر الحاج» از طرف سفاح به منصور بود و از طرفی قدرت فراوان ابومسلم مايه نگراني دستگاه خلافت شده بود. منصور پس از شكست عبدالله بن علي پيشنهاد امارت مصر و شام را به ابومسلم داد تا بتواند او را از خراسانيان كه طرفداران اصلي او محسوب مي‌شدند دور كند. منصور همچنين گروهي را فرستاد تا اموال و غنايم جنگ با عبدالله بن علي را از ابومسلم بگيرند و اين دو امر موجبات ناراحتي ابومسلم را فراهم كرد چرا كه وي مي‌دانست هدف منصور از فرستادن او به مصر و شام دور كردن او از بين خراسانيان و ضعيف كردن سلطه نفوذي اوست بعلاوه ابومسلم در پاسخ به نمايندگان منصور كه براي تحويل گرفتن غنايم جنگ آمده بودند ‌برآشفت و با عصبانيت گفت:

«آيا در خون مسلمانان امينم و در مال آنها امين نيستم؟»

آنگاه به منصور و فرستادگانش ناسزا گفت و فرمان امارت را رد كرد و با خشم و ناراحتي راه خراسان را در پيش گرفت.[۴] خليفه سپس با فرستادن پيك و ارسال پيغام سعي در جلب اعتماد ابومسلم كرد[۵] و هنگامي كه ابومسلم فريب وعده¬هاي دروغين خليفه و يارانش را خورد با توطئه منصور در سال 137 ه.ق به قتل رسيد.[۶] قتل ابومسلم براي منصور بسيار گران تمام شد چرا كه وي رهبر سياسي نظامي و حتي پيشواي ديني خراسانيان محسوب مي‌شد و در زمان منصور و بعدها قيام¬هاي بسياري در خونخواهي او صورت گرفت كه پيامدها و مشكلات بسياري براي عباسيان بوجود آورد.[۷] قيام "سنباد" از جمله اولين حركت‌هايي بود كه در پي قتل ابومسلم شكل گرفت. البته خونخواهي ابومسلم براي سنباد بهانه‌اي بيش نبود. وي در پي آن بود كه با استفاده از شور و احساسات ملي و مذهبي گروههاي مختلف، سيادت عرب و اسلام را از ميان بردارد و خلافت عباسي را به انتقام خون ابومسلم نابود كند. كه به هدفش نرسيد. وي در جنگ با عاملان خليفه شكست خورد و سرش را براي خليفه به هديه بردند. "اسحاق ترك" از ديگر مدعيان خونخواهي ابومسلم است كه در خصوص اصل و نسب او ترديد وجود دارد. به نظر مي‌رسد او نيز مانند سنباد طرفدار گرايش¬هاي مانوي و زرتشتي و اهل تناسخ بود نهضت اسحاق ترك دوام نداشت ولي زمينه مناسبي براي قيام "سپيد جامگان" كه بزرگترين مدعيان خون ابومسلم بودند فراهم كرد. جنبش "راونديه" از مهمترين جنبش‌هايي است كه در انتقام از ابومسلم شكل گرفت. راونديان داراي اعتقادات مذهبي التقاطي عجيبي بودند. آنان در حالي كه ظاهراً از علاقه به منصور عباسي دم مي‌زدند در صدد هلاك كردن او بودند. آنان بيشتر از اهالي خراسان بودند و مي‌خواستند همانطور كه منصور ابومسلم را غافلگير و فريب داد، آنان نیز با ادعاي علاقه به منصور او را به قتل برسانند.

قيام "نفس زكيه" اولين قيام علويان در روزگار عباسيان، شورش استاذيس از مجوسان خراسان كه خود را موعود زرتشت مي‌دانست و ادعاي پيامبري داشت و شورشهاي خوارج از جمله "ملبربن حرمله الشيباني" از جمله ديگر قيام-هاي دوران منصور است كه با سركوبي توسط سپاه خليفه پايان يافت.

جنگهاي ميان مسلمانان و رومي‌ها در دوران منصور با آتش بس همراه بود. در اين دوران منصور با استفاده از آرامش نسبي ايجاد شده به ترميم خرابي مرزها و بازسازي ويرانه‌ها و سازماندهي وسايل دفاع پرداخت.[۸] ساختن شهر "بغداد" از مهم‌ترين كارهاي منصور بود. عباسيان قبل از آن و به مدت سيزده سال يعني از زمان به حكومت رسيدن خود بدون پايتخت بودند تا اينكه بغداد را بنا نهادند منصور در ساختن اين شهر انگيزه‌هاي سياسي، نظامي، انتقادي و‌ آب و هوايي داشت.[۹]

وي ساختن پايتخت را در سال 145 ه.ق آغاز كرد و هزاران كارگر، صنعتگر، نجار و آهنگر از شهرهاي مختلف را استخدام كرد كار ساختن بغداد چهار سال به طول كشيد و در 149 ه.ق پايان يافت.[۱۰] منصور 151 ه.ق شهر "رصافه" يا بغداد شرقي را براي فرزندش "مهدي" در كنار شرقي دجله ساخت كه به نام «عسكر مهدي» معروف شد. ساختن رصافه در سال 159 در دوران خليفه مهدي پايان يافت.[۱۱] از نكات قابل توجه در دوران خلافت منصور موضع "امام صادق (ع)" در قبال خلافت عباسي و مشروعيت آن است. امام صادق با اتخاذ يك سياست فرهنگي در جهت پرورش فقهي و كلامي پيروان خود برآمد و به اعلام نارضايتي از حكومت موجود عدم مشروعيت آن و ادعاي امامت و رهبري اسلام در خانواده رسول خدا پرداخت. از نظر امام صادق(ع) مقابله نظامي بر ضد حاكميت بدون فراهم آوردن مقدمات فرهنگي و پس از آن نظامي لازم جز شكست و نابودي نتيجه‌اي ندارد. چنانكه در جريان حركتي كه "زيد بن علي" و "يحيي بن زيد" در خراسان به آن دست زدند بني عباس بيشترين بهره را بردند و شيعيان را به قتل رساندند. در نتيجه حركت فرهنگي امام صادق(ع) بعدها فقه جعفري روز به روز گسترده‌تر و نيرومندتر شد اما "زيديه" و "خوارج" كه در صدد قيام مسلحانه بودند دچار ضعف فرهنگي و نظامي شدند و رو به افول گذاشتند. سالهاي پاياني حيات امام صادق(ع) با دوران حكومت منصور مقارن بود. امام صادق در ميان اهل سنت قرار داشت و طبيعي بود كه منصور با توجه به كينه شديدي كه به علويان داشت آن حضرت را به شدت زير نظر داشت و اجازه زندگي آزادانه را به ايشان نمي‌داد. اما صادق(ع) نيز مانند پدران بزرگوارشان اعتقاد خود را مبني بر اينكه امامت حق منحصر به فرد ايشان است و عباسيان آن را غصب كرده‌اند پنهان نمي‌داشت. فعاليت‌هاي امام صادق(ع) در زمان منصور بيشتر پنهاني انجام مي‌شد و آن حضرت اصحاب خود را به حفظ اسرار اهل بيت دستور مي‌داد. امام صادق معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور جز در مواردي سرباز مي‌زد و به همين جهت از طرف منصور مورد اعتراض قرار مي‌گرفت. روزي منصور به آن حضرت گفت: «چرا مانند ديگران به ديدار ما نمي‌آئي؟ امام در جواب فرمود: ما كاري نكرده‌ايم كه به جهت آن از تو بترسيم، از امر آخرت هم پيش تو چيزي نيست كه به آن اميدوار باشيم و اين مقام تو در واقع نعمتي نيست كه آن را به تو تبريك بگوئيم و تو آن را مصيبتي براي خود نمي‌داني كه تو را دلداري بدهيم پس پيش تو چه كتار داريم؟»

امام صادق (ع) عالماني را كه به دربار شاهان رفت و آمد داشتند از اين كار بيم مي‌داد و فرمود: «فقيهان امناي پيامبرانند، اگر فقيهي را ديديد كه پيش سلاطين رفت و آمد دارد او را متهم كنيد.»

از موارد فوق مي‌توان نتيجه گرفت که، روش سياسي كه بعدها مبناي فقه سياسي شيعه، بر اساس آن شكل گرفت اين بود كه در عين تقيه و سكوت مشروعيت دولت عباسي را نپذيرفت و با فعاليت علمي و فرهنگي ارتباط و پيوند شيعيان را با اهل بيت در بدترين شرايط حفظ كرد.[۱۲]

منصور برادرزاده‌اش عيسي بن موسي را از ولايت عهدي خلع كرد و براي فرزندش مهدي بيعت گرفت. بزرگان حكومت منصور در دوران خلافت سفاح بر بيعت با عيسي بن موسي سوگند خورده بودند و براي آنان شكستن اين بيعت آسان نبود و منصور عيسي بن موسي را وادار به عقب نشيني داوطلبانه كرد و در اين راه از ابزار تشويق و تنبيه استفاده كرد و عيسي بن موسي عليرغم ميل باطني در سال 147 ه.ق خود را خلع و با مهدي بيعت كرد و عیسی در جايگاه وليعهد دوم قرار گرفت.[۱۳] منصور قبل از مرگ در وصيت نامه¬ی زيركانه و معروفي به مهدي توصيه كرد كه به امور جتماعي و سياسي مردم توجهات لازم را داشته باشد.[۱۴]

منصور در سال 158 ه.ق بر اثر بيماري سوء هاضمه كه مدتها بدان مبتلا بود درگذشت و دوران خلافت 22 ساله وي كه پر از حوادث گوناگون بود پایان یافت. وي در هنگام مرگ 68 سال داشت و در قبرستان "معلاة" در مكه دفن شد.[۱۵]

پانویس

  1. . يعقوبي، احمد بن واضح؛ تايخ يعقوبي، تهران، اساطير. ج 2، ص 358.
  2. . طبري، محمدبن جرير؛ تاريخ طبري، تهران، اساطير، ج 4، ص 377.
  3. . طقوش، محمد سهيل؛ دولت عباسيان، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1383، ص 41.
  4. . يعقوبي، همان، ج 2، ص 366.
  5. . ابن اثير،‌ عزالدين؛ الكامل في التاريخ، تجمه ابوالقاسم حالت تهران، انتشارات علمي، ج 5، ص 471.
  6. . يعقوبي، همان، ج 2، ص 368، 367.
  7. . طقوش، محمد سهيل، ص 46.
  8. . طقوش، همان، ص 56.
  9. . همان، ص 57.
  10. .همان، ص 62.
  11. . همان، ص 63.
  12. . اضافات جعفريان، رسول، دولت عباسيان، محمد سهيل طقوش، همان، ص 71-64.
  13. . همان، ص 63.
  14. .طبري، پيشين، ج 8، ص 107-102.
  15. . خضري، احمدرضا، تايخ خلافت عباسي، تهران، سمت، 1379، ص 34.

منبع

مريم علوي، ابوجعفر منصور عباسي، بازیابی: 16 دیماه 1391