ملا محمدحسن آرندی نائینی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

ملا محمدحسن آرندی نائینى (۱۲۷۰-۱۱۹۰ ق)، عارف، حکیم و ریاضیدان شیعه در قرن ۱۳ هجری بود. او توسط حاج محمدحسن نائینى -از مشایخ سلسله‌ى اویسیه- تشویق به تحصیل علم و تکمیل نفس شد؛ پس از آن به اصفهان رفت و شصت سال در فقر و قناعت در یکى از حجره‌هاى مدرسه‌ى نیماورد در تنهایى زیست. آرندی در عرفان و حکمت الهى و علوم ریاضى تبحر داشت. او را از مشایخ سلسله‌ى نعمت اللهیه مى‌دانند. میرزا محمدحسن صفى علیشاه از شاگردان او است.

نام کامل ملا محمدحسن آرندی نائینى
زادروز ۱۱۹۰ قمری
زادگاه آرند، نائین
وفات ۱۲۷۰ قمری
مدفن تخت فولاد، اصفهان

Line.png

اساتید

حاج محمدحسن نایینی، حسینعلی شاه اصفهانی، ملا محراب گیلانى، آخوند نورى،...

شاگردان

محمدحسن صفى علیشاه،...


ولادت

محمدحسن آرندی فرزند زکریّا، در آبادی «آرند» (شش فرسنگی غرب نائین) در ۱۱۹۰ قمری متولد شد. از این رو -چنانکه بر لوح مزار او نیز نقش است- به نسبت «نایینی» هم نامدار است. وی از کودکی برای شبانی به صحرا می­ رفت.

فعالیت‌های علمی

در باب ابتدای تغیّر احوال محمدحسن آرندی، روایتی غریب از حاج میرزا محمد سعید، امام جمعه نایین- که مردی فاضل و ثقه و از معاشران وی بوده است- منقول است. امام جمعه، این شرح شگرف را خود از زبان آرندی شنیده و چنین حکایت کرده است: «روزی در شانزده سالگی به شبانی مشغول بودم. نزدیک ظهر دیدم هوا تیره و تار شد؛ به طوری که ستاره های آسمان هویدا گردید. بسیار ترسیدم و گمان کردم قیامت به پا شده است. در آن حال از هوش رفتم؛ کمی بعد قدری به خود آمدم، دیدم در همین فضای تاریک، نوری از طرف مغرب هویدا گردید و آن نور به طرف من نزدیک شد. چون درست نزدیک رسید، مانند هودجی بود که نور از داخل آن می تابید و چون مقابل من رسید، سر و گردنی نورانی از داخل آن هودج بیرون آمد و متوجه من شد و تبسمی نمود و فرمود: حسن! برو و درس بخوان! پس از گذشتن هودج از مقابلم، ندیدم به کجا رفت.

من در حال عادی نبودم. وقتی به خود آمدم، دیدم، پدرم خشمناک شده و به من خطاب کرده، می­ گوید: تو خوابی و گوسفندانت در کشت مردم زیان می رسانند! من از همان ساعت از کار شبانی بیزار شده، مایل به فرا گرفتن علوم شدم؛ سه چهار مرتبه از آرند فرار کردم و تا کوهپایه (دوازده فرسنگی اصفهان) و دفعه دیگر تا سگزی (هفت فرسنگی اصفهان) آمدم و هر بار پدرم یا دیگری می ­آمدند و مرا به قریه خود باز می­ گرداندند و چون می ­گفتم: می­ خواهم درس بخوانم، پدرم می­ گفت: بچه رعیت را با درس خواندن چه کار!؟ تا در بار آخر، پدرم از روی خشم، مرا تعقیب نکرد. من به اصفهان آمدم و مقدمات را تحصیل کردم و با کمال عسرت و تنگدستی امرار معاش می کردم. گاهی پدرم، قدری گندم و یا جو کوبیده برایم می فرستاد».

بعض منابع، آغاز تحول روحی آرندی را به گونه­ ای دیگر گزارش نموده اند؛ بدین صورت که در همان بدایت امر شبانی، وقتی «عارف ربانی، حاج محمدحسن نایینی در بیابان نایین بدو باز خورد و چون وی را مستعد نظر یافت، به عین عنایت در او نگریست و به تحصیل علم و تکمیل نفسش امر فرمود. برخی مآخذ نیز افزوده اند که حاجی مبلغی نیز بدو داد و گفت: برو در اصفهان درس بخوان تا دانا شوی و از همان ساعت شوری چنان در نهاد او در افتاد که دیگر به هیچ نوع آرام و قرار نگرفت؛ گوسفندان را به صحرا واگذاشت و روی به شهر اصفهان آورد.

در باب ملاقات آرندی با حاج محمدحسن، شاید معقول تر آن باشد که او پس از آمدن به اصفهان و پرداختن به تحصیل و قطع مراحلی کوتاه در طریق معرفت و کسب قابلیت حضور در مجلس بزرگی چون حاجی، در یکی از سفرهای خویش به نایین، چنانکه در «اصول الفصول فی حصول الوصل» رضاقلی خان هدایت آمده است: «به خدمت جناب حاج محمدحسن نایینی رسیده و به صوابدید او به خدمت حضرت حسینعلی شاه اصفهانی آمده و به شرف توبه و تلقین مشرف‌ شده و در مدرسه نیماورد به تصفیه و تزکیه ظاهر و باطن و کسب علوم صوری و معنوی مشغول گردیده باشد».

شایان ذکر است که حسینعلی شاه اصفهانی از مشایخ بزرگ عهد خویش و از همقدمان نور علیشاه بوده است. در آن روزگار قطب مشایخ سلسله نعمةاللّهیّه بوده و آرندی، سالک طریقت اویسی است و اهل این طریقه -چنانکه مشهور ارباب معرفت است- به قطب و پیری سر نمی سپارند، بلکه بی میانجی - چونان اویس قرنی- از باطن پیامبر(ص) فیض می ­پذیرند و استمداد همت می کنند. ملاحسن، ظاهراً این طریقت را سالها پس از تشرف دیدار با حسینعلی شاه اختیار کرده است «و توبه و تلقین نزد آن جناب با طریقت بعدی وی منافاتی ندارد».

آرندی پس از آن که به اصفهان آمد، ظاهراً از همان اوائل، در مدرسه نیماورد حجره گرفت و در آنجا، نخست به تعلم و تأمّل و سپس به تعلیم طالبان علم و معرفت و ترویض نفس همت گماشت. او حدود شصت سال، تا وقت مرگ در این مدرسه زندگی کرد. بعضی گفته اند: وی همه عمر مجرد بوده است، اما برخی دختری و پسری ده نشین و کشاورز از او یاد کرده اند. شادروان میر سید علی جناب، منزل ملاحسن را در همه عمر «یکی از حجره های فوقانی سمت راست دالان مدرسه» ذکر نموده است و استاد فقیه همایی -که خود سالیانی چند از حجره نشینان همین مدرسه بوده است- حجره آن بزرگ را در همان اشکوب دوم، اما در ضلع شرقی بر دست راست حجره ای که روی مدرس است، تعیین کرده است.

بر اساس منابع موجود و معروف، ما کسی از استادان و شاگردان آرندی را به نام نمی شناسیم، اما در احوال او آورده اند که در اصناف علوم منقول و اقسام معقول و انواع ریاضی فرید دهر بوده و در علوم غریبه نیز مهارت داشته است و «از صبح تا به شام طلاب علوم مختلفه دسته دسته، پیوسته به مدرسش حاضر می شدند»، «و اغلب حکمای بعدی اصفهان نزد ایشان حکمت آموختند». و بنابر نقل بعض معتقدان، آن بزرگوار «در انواع علوم ظاهر و باطن به مقام کشف و شهود بود؛ اگر فی المثل در یک روز از هزار کتاب در فنون شتّی از وی حل مشکلات و رفع شبهات می ­خواستند، بدون هیچ تأمل همه را جواب می فرمود، با آن که اصلاً کتاب نداشت و ابداً به مطالعه وقت نمی­ گذاشت».

ویژگی‌های اخلاقی

آرندی سخت مرتاضانه می زیست، درویش و سبکبار ایام را بیشتر به روزه می گذاشت و شبها اندک می­ خفت. هیچ­گاه چراغ نمی افروخت و به تاریکی به ذکر و فکر می­ پرداخت. از خوردن حیوانی پرهیز داشت و هر چهل روز یک بار اندکی گوشت گاو که در آن روزگار غذای فقیران بود تناول می­ کرد. «راه گذرانش منحصر بود که سالی ده بیست روز، وقت حصاد به دهات حوالی شهر خوشه چینی می­ فرمود. روزی یک من و نیم به سنگ شاه جو دستگیرش می ­شد، تمام سال را به همان اکتفا می­ کرد. شبانه روز دو سه سیر آن را با سنگ و چوب نیم کوب می­ کرد و با آب و نمک در دیزی گلی می پخت و می خورد».

بعضی نیز نوشته اند که از میراث پدر، یکی دو حبه از مزرعه آرند بدو رسیده بود، از محصول همان به قناعت گذران می ­کرد به شست و شو با آب سرد عادت داشت و همه وقت در حجره تن را با آب سرد می ­شست. برای خفتن زیر اندازی نداشت و روی انداز او در زمستان پلاسی بود که ژندگی، رویه و آستر آن از هم باز شناخته نبود.

بعض معاصران آرندی، حلیه و شمایل او را چنین توصیف کرده اند: عبا نداشت و دستار نمی بست، قبای پشمینه ای ژنده به تن می کرد و میان را با ریسمانی استوار می ­نمود؛ کلاه فرسوده ­ای از آن گونه که در اصفهان بدان «بیگی» می گفتند و خاص حمالان و طوافان شهر و رعایای روستا بود، به سر می ­نهاد. کفشی پاره و گاه تا به تا به پا داشت و چون بدین هیأت ناسازوار به جمع آوری خرده چوب و هیزم برای سوخت اجاق و آتش قلیان به خیابان چهارباغ می­ رفت که در آن روزگار هنوز درختان گشن بسیار شاخ و برگ فراوان داشت و گردشگاهی خلوت و کم آمد و شد بود، در راه کودکانش دیوانه می ­پنداشتند و آزار می­ دادند.

آرندی در میان بزرگان معتقدان بسیار داشت، اما بدین قبول اعتنایی نمی نمود. به میهمانی هیچ­کس نمی­ رفت و تحفه و نیاز از احدی نمی ­پذیرفت. چراغعلی خان زنگنه، حاکم اصفهان و میرزا حسن مستوفی و پسرش میرزا یوسف مستوفی ­الممالک، از رجال بلند پایه دولت بدو ارادت می­ ورزیدند. نقل است که وقتی میرزا حسن و میرزا یوسف، مبلغی اشرفی به خدمت آرندی فرستادند و درخواستند که قبول فرماید، او آن هدیه کرامند را پیش گربه ای که در حجره بود، افکند و گفت: ببینید! گربه هم نمی­ خورد و از پذیرفتن آن سرباز زد.

از ارادت کیشان صاحب جاه ملاحسن، یکی هم سلطان العلماء، میر سید محمد، امام جمعه اصفهان بوده است. نفوذ غریب و استیلای عجیب میر سید محمد تا بدانجا بود که چون در گذشت و «خبر فوتش به ناصر الدین شاه رسید، گفته بود: الحمدلِلّه رب­العالمین امروز می­توانیم بگویم اصفهان مال من است!». مهابت سید چنان بود که هیچ­کس از حکام و امرا و شاهزادگان بزرگ زمان را در مجلس او بی­ دستوری وی جرأت جلوس نبود و به دید و بازدید هیچ یک از این طوایف نمی­ رفت؛ با این همه، وی وقتی خواستار دیدار ملا حسن گردید؛ اما او بدین ملاقات تن در نمی­ داد که مرا با امام چه کار؟ باری، امام دست بر نداشت و وسائط انگیخت و آرندی شرائطی نهاد تا به فرجام سلطان العلماء در حجره درویشانه وی شرف صحبت یافت. بار نخست، ملا حسن به تلخی با امام صاحب صلابت رو به رو شد و وی را به قهر براند، اما در کرب دوم دیدار - که نخست هم کوتاه بود- چنان کرامتی نمود که امام از خود بی خود شد و چون به حال خویش باز آمد، فروتنانه دست او ببوسید و از خدمتش رخصت خواست و در مراجعت با اصحاب گفت: امروز دین من از برکت محضر این بزرگ مرد کامل گردید.

در این مقام شاید ذکر آنچه میان آرندی و یکی دیگر از مشاهیر علمای متنفذ روزگار وی رفته است، نیز بی­تناسب نباشد. آن عالم، فقیه نامدار، حاج محمدابراهیم کلباسی است. حاجی با صوفیه سخت بر سر عناد بود. وقتی با کوکبه­ای عالمانه از در مدرسه نیماورد می­ گذشت که اتفاق را به آرندی بازخورد؛ شوریده وش و آشفته وار. پس مرکب بایستانید و همچنان سواره وی را به درشتی پیش خواند و به تندی به نکوهیدنش آغازید. آرندی به آهستگی پرده از بعضِ مستورات خاطر آن فقیه نبیه برگرفت و به تعبیر خوابی که دیده بود و به هیچ­کس جرأت ابراز نداشت، رندانه گریزی زد، چنانکه فقیه وحشت زده و هراسان گفت: این خبر را که برای تو آورده است؟ و پشیمان و منفعل او را واگذاشت و به تعجیل گذشت.

آرندی با همه مریدان مخلصی که داشت - چنانکه اشارت رفت- باکسی معاشرت نمی نمود و صحبت خلوتش به دو سه تن از فقرای عارف شوریده گمنام منحصر بود که گه­گاه به دیدار همدیگر می­ رفتند و کس نمی دانست که در حلقه آنان چه می گذشت و چه مباحثی می­رفت. وی در ریاضت و طی مقامات روحانی به درجه ای رسیده بود که انواع کرامات و خرق عادات از خلع تن و طی­ الارض و خواندن افکار و اشراف بر ضمیر و اخبار از آینده از او به ظهور می پیوست. اما این احوال را در جنب معارج عالیه انسانی به چیزی نمی ­گرفت و هرگز در صدد اظهار و نمایش بر نمی ­آمد، و سعی می­ کرد خود را در زمره جهال بی­ معرفت فرانماید.

نقل است که وقتی به اندرزِ جوانی طالبِ معرفت که بعدها خود از پیروان طریقت گشت و به لقب صفی علی شاه معروف اصحاب سلوک گردید، فرموده بود: «طریقت و اسرار حقیقت به گفت نیاید، آنچه گفتن را سزد، مقالات شریعت است». و از این سخن چنین بر می ­آید که آن یتیمه روزگار را چونان بسیاری دیگر از ارباب قدیم معرفت، اعتقادی به تصنیف و تألیف نبوده است.

وفات

آرندی در اواخر عمر به مرض استسقاء دچار شد و در این بیماری -در حدود هشتاد سالگی- به سال ۱۲۷۰ قمری در اصفهان درگذشت. او را - ظاهراً به وصیت خودش- دم ایوان آستانه بقعه بابا رکن­ الدین شیرازی (­م: ۷۶۹ق) در تخت فولاد به خاک سپردند تا تربت پاک او پی سپر زائران مزار آن عارف نامدار باشد. بر سنگ مرمرین مدفن آرندی بر بالای سر وی، چنین نوشته است: «"اَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنوُنَ"؛ هذا مَرْقَدُ قدوة العُرَفاء وَ الْمُوَحِّدین و مضجع عمدة العلماء الراشدین، بهلول زمانه عند اقرانه و مقبول الامم فی زمانه المتفرد عن الخلائق المتجرد عن العلائق الفاضل الربانی المؤمن الممتحن ملا محمدحسن النائینی طاب الله ثراه».

منابع