محمدعلی گرامی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۰۷ توسط شیرین سادات حسینی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{مقاله از یک نشریه}} '''منبع:''' [http://www.ayat-gerami.ir/list.asp?L=1&t=Title2&gid=4 سایت آيت الله محمدع...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مقاله‌ی مربوط به این عنوان از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon article.jpg
محتوای فعلی "مقاله‌ یک نشریه" متناسب با این عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

منبع: سایت آيت الله محمدعلی گرامی

ولادت

بنده در ابتدا تشكر مى‌كنم از همه آقايانى كه زمينه را فراهم كردند تا در خدمتشان باشيم. من محمدعلى گرامى، فرزند عباس، متولد قم مى‌باشم. پدرم در اصل قمى است و هم‌شيرزاده مرحوم آيت الله العظمى آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى كه معروف به علم و زهد هستند مى‌باشد.

زمان تولدم طبق آنچه كه در شناسنامه هست، مهرماه سال 1317 شمسى مى‌باشد. از نظر سال قمرى شايد تطبيق كند با رجب 1357 هجرى قمرى كه طبق نوشته پدرم پشت قرآن تاريخ تولد من رجب 1357 بوده است. در مورد استفاده از نام مستعار بايد عرض كنم كه من نام مستعار نداشتم زيرا به حدى شناخته شده بودم كه امكان استفاده از نام مستعار وجود نداشت فقط در دو مورد از نام مستعار استفاده شد. يكى مربوط مى‌شود به شرح حال مختصرى از دوران تبعيدم كه در سال 44 در جزوه‌اى منتشر شد و در آن از نام مستعار على ابومحمد استفاده كردم. موضوع آن جزوه شرح حال يكى از روحانيون تبعيدى است كه در واقع خودم مى‌باشم. مورد ديگرى كه از اسم مستعار استفاده كردم در سال 52 بود. كه شرح آن را در فصول آينده خواهيد خواند.

محله پدرى ما تكيه "جدا"ى قم بوده كه نزديك عشقعلى و الونديه است. جدا يكى از شعراى معروف قم بوده كه اكنون نوادگانش در جاهاى مختلف از جمله تهران، مشهد و قم زندگى مى‌كنند.

نام پدربزرگم محمود و پدر پدربزرگم احمد است. ملا محمود از تجار قم بوده و عنوان بازارى و تلگرافى وى، م. قم بود. در قديم مرسوم بوده كه حرف اول را به عنوان حرف اختصارى و عنوان تلگرافى قرار مى‌دادند. از بستگان‌مان هم شخصى به عين. قم معروف بود. به اين تناسب عنوان اختصارى پدرم ميم‌زاده. قم بوده چون عنوان اختصارى پدرش ميم بوده است.

والده‌ام، لعيا شمس، حالت دورگه داشته، قم و تهران؛ ولى به هر حال ايشان نيز متولد قم هستند و صبيه مرحوم حاج اسدالله شمس كه از محترمين تجار قم بوده‌اند مى‌باشد. والده ما كه متجاوز از نود سال سن داشت از دنيا رفته‌اند و در قبرستان باغ بهشت در طبقه فوقانى، قبر پدرم دفن شده است. در خانواده ما زنى و يا مردى با اين سياست وجود نداشت. در همين سن بالا ايشان كل فاميل را اداره مى‌كرد. مثلا اگر كسى از دنيا مى‌رفت، به همه جا تلفن مى‌زد كه تشييع و فاتحه يادتان نرود.

شب اول ماه به اين جا و آنجا تلفن مى‌زد كه نماز اول ماه فراموش نشود. عجيب است ايشان در اين سن اصلا چطور يادش مى‌ماند من واقعاً مبهوتم. امثال ما هر مجلس فاتحه‌اى را نمى‌رويم حالش را نداريم، ايشان خيلى عجيب بودند. به هر حال ايشان آن منزل را با سياست اداره مى‌كرده است. حاج اسدالله شمس علاقه خاصى به مجالس عزادارى داشت و روضه‌هاى مفصلى در منزلش برپا بود. من به ياد دارم كه در آن روضه آقاى بروجردى شركت مى‌كرد. حاج اسدالله شمس فرد بسيار محترمى بود و روحيه عجيب و بااستقامتى داشت كه در طول دوران بدحجابى و متحدالشكل كردن لباس‌ها از خانه بيرون نيامد و خودش را مريض كرد، ولى بيرون نرفت. پدر من هم عمداً پايش را گچ گرفت و در منزل خوابيد تا در آن جريان شركت نكند. پدربزرگ ما نيز تا آخر عمر معمم بود و عبا و عمامه به اصطلاح تاجرانه داشت و حاضر نشد لباس متحدالشكل را بپذيرد و در طول مدت سختى در خانه نشست و بيرون نيامد تا اين كه كم‌كم مشكل حل شد. آن دو خيلى مقاوم بودند.

شروع تحصيلات و علاقه به طلبگى

تحصيلات ابتدائيم را در مدرسه‌اى به نام مدرسه باقريه كه در كنار مدرسه فيضيه واقع شده بود شروع كردم. بعدها آن جا را خريدند و جزيى از مسجد اعظم شد، مدير مدرسه مرحوم آقا رضا برقعى اخوى حاج آقا مرتضى برقعى از وعاظ معروف قم بود. بنده كه در سال 1317 متولد شدم قاعدتاً مى‌بايست در سال 1323 براى تحصيلات شش ساله ابتدايى در آن مدرسه رفته باشم. پس از آن سيكل شبانه را شروع كردم در آن زمان در قم رسم بود كه به طور كلى سه كلاس را در يك سال مى‌خواندند البته آن موقع چيزى به اسم مقطع راهنمايى نبود بلكه اسمش دبيرستان متوسط شش ساله بود، شش سال را طى دو سال مى‌خواندند البته شبانه به طور فشرده بود به هر حال ما سيكل اول را شروع كرديم اما در ضمن سيكل اول حالات عجيب و غريبى به من دست داد كه آن را نمى‌شود گفت، يدرك و لايوصف.

عشق طلبه شدن به سرم زد. با اين كه در آن زمان در خاندان ما روحانى نبود جز دايى‌زاده پدرم يعنى حاج شيخ محمدباقر خازنى فرزند مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى، كه چندان رابطه‌اى هم با آن‌ها نداشتيم. در آن زمان گاهى از طرف پدرم وجوه شرعى خدمت آقاى بروجردى مى‌بردم. ديدار ايشان تأثير عجيبى بر من مى‌گذاشت. من عاشق طلبگى بودم و تحت تأثير آقاى تربتى واعظ طلبه شدم پدر و نزديكانم با طلبه شدنم مخالف بودند.

با خدا خيلى راز و نياز داشتيم كه خدا من دوست دارم طلبه شوم. شبى در خواب ديدم كه سيدى به حجره تجارتى پدرم آمد و روى نيمكت مقابل ميزش نشست و مرا هم پهلوى خودش نشاند، نوازش كرد و مقدارى پول به من داد. از خواب كه بيدار شدم، خيلى خوشحال شدم و تعبير كردم كه طلبه مى‌شوم و شهريه مى‌گيرم. براى كسى خوابم را تعريف نكردم. البته قبلا كمى درس عربى خوانده بودم و اين روايت را ديده بودم كه "استعينوا فى قضاء الحوائج بكتمانها" بنابراين خوابم را براى كسى نگفتم تا شايد مستجاب شود.

يكى از عوامل آن حالات شايد تأثيرات يكى از منبري‌هاى معروف قم به نام حاج شيخ على‌اكبر تربتى واعظ بود شايد عوامل باطنى ديگر هم بوده ولى اين مهمترين عامل بود، ايشان مرا عوض كرد مرد عجيبى بود. مرحوم تربتى كسى بود كه عامل طلبه شدن من بود؛ يعنى اصلا عامل طلبه‌شدن من منبرهاى مرحوم تربتى بود. ولى در خانواده ما سال‌ها بود كه از روحانى به آن صورت خبرى نبود، مرحوم تربتى مرد عجيبى بود خدا رحمتش كند.

بنده در دفترهاى فلسفه‌ام در جايى از آن نوشته‌ام كه عشق اول روحانى‌ام مرحوم شيخ على‌اكبر تربتى واعظ، همشهرى با مرحوم آقاى راشد بود. البته معلومات آقاى راشد را به هيچ وجه نداشت اما معنويت از وجودش جوش مى‌زد به ويژه وقتى صحبت از قيامت مى‌كرد خودش در منبر اشك مى‌ريخت. وقتى صحبت از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مى‌كرد عجيب منقلب مى‌شد و گريه مى‌كرد و اشك مى‌ريخت، در همان صحبت‌هاى عادى‌اش هم خيلى عجيب بود و انسان را تكان مى‌داد. يكى از فضلاى حوزه كه اكنون نيز هست، مى‌گفت گويا ايشان يقين دارد قيامت هست. همه قبول دارند، اما ايشان مثل اين كه يقين دارد كه قيامت راست است. ايشان انسان بسيار عجيبى بود. به هر حال تحصيلات را رها كرده و به پدرم فشار آوردم كه من مى‌خواهم به تحصيلات حوزوى بپردازم منتها آن‌ها قبول نمى‌كردند على اى حال تحصيلات حوزوى را شروع كردم و در ضمن آن از آنجايى كه پدرم بازارى بود براى ايشان هم كار كردم و پس از يكى دو سال مستقل شدم. مى‌توانم بگويم در سال 1328 يا 1329 و شايد هم 1330 تحصيلات حوزوى را شروع كردم به ياد دارم كه در هنگام سقوط مرحوم دكتر مصدق و روى كار آمدن سرلشكر زاهدى، كتاب مغنى را مى‌خواندم.

اساتيدم از ابتداى ورود به حوزه

اولين استادى كه داشتم و امثله را نزد او خواندم الان در حوزه نيست. مقدارى از صرف مير را هم نزد استادى خواندم كه الان در قم نيست و نمى‌دانم كه در قيد حيات است يا نه البته خبر داشتم كه يك وقتى در تهران بود. مقدارى از صرف مير را نيز نزد كسى خواندم كه اكنون بازنشسته ادارى و قبلا مسئول بعضى از بانك‌ها بود و قدرى ادبيات وارد بود نام او را الان در خاطر ندارم. آن موقع در صندوق‌دارى و دفتردارى در بازار به پدرم هم كمك مى‌كردم.

سيوطى را نزد يكى از علماى گيلان كه آن زمان در قم زندگى مى‌كرد خواندم كه الان نام ايشان را به خاطر ندارم و نمى‌دانم كه زنده است يا نه. تدريجاً به سطوح بالاتر رسيدم و اساتيدى داشتم كه بعضى از آن‌ها هستند و عده‌اى هم نيستند. كفايه را مقدارى نزد آقاى مجاهدى كه فوت كردند خواندم. مقدارى از لمعه را نزد حاج آقا حسين جزائرى خواندم كه ايشان نيز فوت كردند. مقدارى از لمعه و قوانين را نزد آقاى ستوده مى‌خواندم كه الان در قيد حيات است و خداوند ايشان را سلامت بدارد. ايشان فردى بسيار وارسته است و من ايشان را كم‌نظير مى‌دانم.

يكى از چشمانشان از بين رفت و ديگر درس را رها كردند. مقدار ديگرى از كفايه را نزد آقاى سلطانى كه خداوند ايشان را رحمت كند، خواندم. معالم را نزد يكى از آقايان زنجانى مى‌خواندم كه گويا شيخ يعقوب نام داشت و نمى‌دانم اكنون كجاست. قدرى ادبيات مغنى را نزد اصغر آقا طاهرى كنى خواندم او تا آخر عمر هم معمم نشد و چندين سال قبل فوت كرد.

سطح را خيلى سريع خواندم يعنى زمانى كه مصدق سقوط كرد ظاهراً من مغنى مى‌خواندم در حالى كه در سال 36-35 به درس خارج مى‌رفتم. به هر حال دوره سطح را حداكثر ظرف پنج سال خواندم. در يكى از آن سال‌ها به ياد دارم كه گويا غير از ايام عاشورا و شهادت امیرالمومنین علیه السلام و عيد نوروز و شايد سيزده بدر (كه رسم بود با پدرمان به بيرون از شهر مى‌رفتيم و اگر نمى‌خواستم بروم بايد تنها مى‌ماندم) در بقيه ايام درس را تعطيل نكرديم. اين بود كه سريع پيشرفت كرديم و شايد در سال 35 يا 36 شمسى بود كه به درس مرحوم امام و مرحوم آقاى بروجردى مى‌رفتم.

مقدارى از رسائل و مكاسب را نزد آقاى مشكينى خواندم. البته نزد استادهاى ديگر هم خواندم. در مقطع سطح، مقدارى از منظومه را هم نزد آقاى منتظرى خواندم. نزد ايشان فقط همين درس را خواندم در كفايه هم دو استاد داشتم يكى آقاى سلطانى و يكى هم آقاى مجاهدى. اما درس خارج را ابتدا خدمت مرحوم آقاى بروجردى و امام هر دو را مى‌رفتم اول درس امام بود و بعد درس آقاى بروجردى. درس امام ساعت هشت صبح در مسجد سلماسى برگزار مى‌شد و سپس درس آقاى بروجردى در ساعت نه صبح در مسجد بالاسر حرم برقرار بود. پس از آن به كتابخانه فيضيه مى‌رفتم و تا ظهر كار مى‌كردم.

گاهى از اوقات نيز درس مرحوم آقاى حاج آقا مرتضى حائرى كه ساعت ده به بعد بود مى‌رفتم. اساتيد درس خارج را به خوبى به ياد دارم. در كلاس‌هاى درس آقاى حائرى، مرحوم ميرزا هاشم آملى و مرحوم امام زياد بوده‌ام. درس مرحوم آقاى بروجردى را بيش از چهار يا پنج سال درك نكردم و ايشان فوت نمودند. درس آقاى داماد هم زياد بودم مقدارى هم از درس آقاى فريد اراكى استفاده كردم و درس آقاى اراكى هم خيلى بودم. مقدار كوتاهى هم در درس آقاى شريعتمدارى بودم. مقدارى هم يك بحث فقهى مربوط به ارث را نزد آقاى گلپايگانى خوانديم آن زمان درس ايشان شلوغ نبود تا اين كه پس از فوت آقاى بروجردى درس را به مسجد بالاسر منتقل كردند كه ديگر به تدريج درس مرجعيت بود و شلوغ مى‌شد. من آن موقع ديگر جز يك روز بيشتر شركت نكردم. مى‌توانم بگويم بيشترين استفاده را از مرحوم امام و مرحوم آقاى داماد و مرحوم آقاى اراكى بردم و سپس از محضر آقايان حائرى و ميرزا هاشم آملى استفاده كردم رحمة الله عليهم اجمعين.

اولين امتحانم كتاب‌هاى لمعه و قوانين بود. پس از آن امتحان رسائل را دادم، لمعه و قوانين را يادم نيست كه چطور و نزد چه كسى امتحان دادم ولى رسائل و مكاسب را مرحوم خورگانى رشتى كه پيرمرد محققى بود امتحان گرفت. يكى ديگر از ممتحنين، مرحوم آقاى مستقيم بود. ممتحن كفايه و خارج را نيز يادم نيست كه چه كسانى بودند.

من نزد مرحوم امام اواخر بحث اشتغال را درس مى‌رفتم كه ايشان تبعيد شدند. بحث استصحاب و تعادل و تراجيح را نيز در تبعيد از كتاب‌هاى اصولى كار كردم و حاشيه زدم درس مرحوم آقاى داماد هم ادامه اصول را شركت كردم. در ايام تبعيد نيز غير از كارهاى اجتماعى به امور علمى هم مشغول بودم. كتاب امام و ديگر كتاب‌هاى فقهى و اصولى را برايم از قم آوردند و به آن‌ها مراجعه مى‌كردم يا حاشيه مى‌زدم.

تدريس و تأليف

درباره تأليف و تدريس بايد عرض كنم بنده وقتى هنوز معمم نشده بودم، ضمن تحصيل تدريس هم مى‌كردم. اولين درسى كه گفتم امثله كتاب جامع المقدمات بود كه به يكى از آقايانى كه از منبرى‌هاى معروف قم بود به نام آقاى سيد صادق شمس درس مى‌دادم. كتاب‌هاى ديگر جامع المقدمات نظير عوامل ملا حسن، عوامل فى النحو، هدايه و صمديه را نيز قدرى تدريس كردم. كتاب انموذج را درس ندادم. در تدريس سيوطى شاگرد زياد داشتم. كتاب مغنى را در سال‌هاى مختلف درس دادم كه در آن درس هم شاگرد زياد داشتم.

در يكى از سال‌هاى تدريس مغنى در مسجد بالاسر كه در آن زمان آقاى بروجردى بود دو تن از طلبه‌ها را به خاطر نهى از منكر دستگير كردند كه من صبح درسم را در اعتراض به اين كار تعطيل كرده و با يكى از وعاظ معروف فعلى قم يعنى آقاى آل طه نزد امام رفتيم تا براى اين منظور جلسه‌اى بگيرند.

در سال 34 يا 35 شمسى كه هنوز معمم نشده بودم كتاب حاشيه ملا عبدالله را تدريس مى‌كردم و در سال 37 بر حاشيه تحقيقى نوشتم. آن كار را مى‌پسندم و اكنون هم اگر بخواهم به منطق قديم مراجعه كنم از آن شرح استفاده مى‌كنم در نوشتن آن به بسيارى از كتب منطقى مراجعه كردم و براى اين كار به مخزن كتابخانه‌ها مى‌رفتم و از كتاب‌هايى كه حتى اسمشان معروف نبود بهره مى‌بردم و بررسى مى‌كردم. آن كتاب با مشكلاتى كه چاپ و نشر در آن زمان داشت به نام مقصودالطالب چاپ شد و پس از آن بارها تجديد چاپ شد. يكى از علما كه اينك صاحب رساله است (آقاى حاج شيخ ابوالفضل خوانسارى) مى‌گفت مطالب اين كتاب بسيار تحقيقى و خوب است و اى كاش اين را به عنوان شرح كفايه مى‌نوشتيد. آقاى بروجردى به خاطر اين كتاب مرا تشويق كرد و برايم جايزه فرستاد.

پس از چاپ كتاب درس حاشيه‌ام خيلى شلوغ مى‌شد و در سال 38 شمسى آخرين بار بود كه حاشيه را درس دادم. پس از آن منطق المقارن را درس دادم كه يك سال پس از آن چاپ شده بود در كتاب منطق المقارن مكاتب روز را براى آشنايى طلاب شرح دادم مثل مكتب ديالكتيك، مكتب دكارت و بيكن در منطق و نيز مكتب اخباريون درباره منطق.

ابتدا نام كتاب را ما هوالمنطق؟ (منطق چيست؟) گذاشتم ولى بعدها نام كتاب را منطق المقارن گذاشتم. البته چاپ اول با نام ما هوالمنطق، منطق چيست بود و در چاپ‌هاى بعد منطق المقارن شد و چند سال پيش توسط يكى از شاگردان درس خارج من به نام آقاى بينا به فارسى ترجمه شد.

بعضى از طلاب در آن زمان مقصود الطالب را مباحثه مى‌كردند كه بعضى از آن‌ها الان از فضلاى حوزه هستند پس از تدريس حاشيه مقدارى از مطول و سپس كتاب مختصر را مباحثه مى‌كردم كه بعضى از شركت‌كنندگان الان از فضلاى حوزه هستند و بعد از آن منظومه منطق را درس دادم.

شايد اولين كسى كه در قم مختصر مطول را درس داد من بودم. نظرم اين بود كه مطول به درد طلبه اين زمان نمى‌خورد و خيلى وقت گير است. منظومه منطق را پنج‌شنبه و جمعه‌ها درس مى‌دادم. پس از آن شروع به تدريس فلسفه در ايام تحصيلى كردم. درس‌هاى ديگر را مثل لمعه، رسائل و مكاسب را هم درس مى‌دادم. از مكاسب كتاب مكاسب محرمه و بيع را تدريس كردم ولى خيارات را يادم نمى‌آيد. سپس كفايه را تدريس كردم.

اولين سال‌هاى بعد يا قبل از انقلاب بود كه دو مرتبه كفايه را درس دادم و درسم شلوغ مى‌شد. منظومه حكمت را زياد درس دادم. از حدود سال 44 مكرر تدريس كردم. يك بار هم در سال 58 بود كه به اصرار گروهى از طلاب در مدرسه حجتيه كه آن مدرسه در آن موقع براى عموم حوزه بود درس دادم كه خيلى هم شلوغ مى‌شد. و دفعه ديگر سال 63 يا 64 به اصرار بعضى از فضلا منظومه در حكمت را درس دادم كه در آن جلسه حسينيه آقاى نجفى پر از جمعيت مى‌شد و جا نبود و به مسجد اعظم رفتيم و تا آخر يك دوره كامل منظومه حكمت را به استثناء مقدارى از طبيعيات تدريس كردم.

يك سال قبل از انقلاب و نيز اوائل انقلاب خارج فقه را در منزل براى جمع ده، دوازه نفرى تدريس مى‌كردم كه بعضى از آن‌ها اكنون امامت جمعه بعضى از شهرها را دارند. پس از مدتى به طور مستمر خارج فقه را شروع كردم و كتاب‌هاى مضاربه، شركت، صلاة مسافر و رضاع و عهد و نذر و يمين را گفتم و اكنون هم خمس را درس مى‌دهم. بعدها بحث خمس هم به پايان رسيد و مكاسب محرمه را شروع كردم و طبق حروف تهجى از همه محرمات بحث كردم. چون مرحوم شيخ انصارى هم از غيبت و مانند آن بحث كرده كه جزء سب نيست.

از طرفى تحت عنوان محرمات در حوزه مطرح نبود در حالى كه در قديم در اين عنوان بحث مى‌شد كه مرحوم شيخ حر عاملى تأليفى در اين زمينه داشته كه ظاهراً يك هزار و پانصد حرام و سه هزار واجب را جمع‌آورى كرده بود. موقعى كه اسفار درس مى‌دادم اصول را هم شروع كردم، زمان آن پس از اذان صبح و قبل از طلوع آفتاب بود كه در سال بعدش به خاطر كمبود وقت تعطيل شد. بعد وقتى دوباره فقه شروع كردم بعدش اصول هم گفتم كه هنوز ادامه دارد.

فقط عصرهاى سه‌شنبه براى مركز تخصصى كلام و فلسفه حوزه دو سه ساعت تدريس فلسفه داشتم كه اسفار و اشارات مى‌گفتم. البته در اين اواخر كار شخصى‌ام فقه بود. تعليقات بر عروه را همان موقع نوشتم براى اين كتاب سيزده سال وقت صرف كردم. كل عروه را به طريقه استدلالى تعليق زدم نه مثل شرح مفصل آقاى خويى و حكيم و مرحوم سبزوارى و نه مثل حواشى است. تاكنون دو جلد قطور حدود هزار و دويست صفحه يعنى تا اول نماز جماعت را نوشته‌ام. اكنون چند سال است كه همه اين تعليقات چاپ شده و در چهار جلد منتشر گرديد.

البته جمعه‌ها سال‌ها پس از آن كه اسفار را گفتم در منزل جلسه‌اى داشتيم كه طى آن برخى مباحث عقلى از جمله بحث حركت در جوهر را مى‌گفتم. كار خوبى شد ولى چون امكانات چاپ نداريم، تاكنون چاپ نشده است. در اين زمينه در حوزه كارى نشده است. تنها دكتر سروش كتابى مختصر نوشته كه من بعداً متوجه شدم كپى كار مرحوم راشد است. ولى من مفصل نوشته‌ام به آقاى راشد كه اصل كار سروش از اوست آنجا انتقاداتى دارم. در كتاب اسفار همه مطالب يك جا جمع نشده بعضى در جلد سوم و بعضى در ساير جلدها وجود دارد.

بنده آثار اجتماعى، اخلاقى و عقيدتى اين بحث را هم جمع‌آورى كردم. همچنين در روزهاى جمعه مباحث عقلى ديگرى مانند بحث معاد را داشتيم كه چهل جلسه بود و نوارهايش موجود است. موضوع آن جلسات معاد بود. هفت جلسه هم درباره تفويض طولى، جايگاه پيامبر صلی الله علیه و آله و اهل بيت علیهم السلام در تكوين و تشريع و بيست و دو نوار هم درباره علوم قرآنى و شانزده نوار هم درباره اخلاق و عرفان در وضو و نماز است.

مباحث معاد تا قبل از ماه رمضان بود و پس از ماه مبارك رمضان در روزهاى جمعه فقه را شروع كرديم و جلسات سؤال و پاسخ فقهى را برگزار مى‌كرديم كه موضوعات آن حلق لحيه، جايگزينى اسكناس از طلا و نقره، تظليل در احرام كه آيا موجب حرمت و كفاره است يا نه؛ و مباحث ديگر بود. به نظر بنده هنگام احرام، اگر همه ماشين‌ها سقف دار هستند، لزومى ندارد به طور حرجى و يا به وضع موهون دنبال ماشين بى‌سقف بگرديم يا سقف ماشين را ببريم. بحث‌هاى اقتصادى زيادى هم داشتم. در سمينارهاى مختلفى كه در دانشگاه‌ها در مباحث اقتصادى برگزار مى‌شد شركت مى كرديم چون بعضى مى‌خواستند نظر ما را در اين زمينه‌ها بدانند.

در روزهاى جمعه مباحثى هم داشتيم در موضوعات علوم قرآنى و مباحث عقيدتى و اخلاق و عرفان و معاد كه بسيارى از آن‌ها پياده شده و به مرحله ويراستارى رسيده است. حدود بيست جلسه هم درباره دعاى ابوحمزه ثمالى و هفت يا هشت نوار هم درباره دعاى كميل كه در موضوع اسما و موضوعات الهى مفيدند از اين گونه بحث‌ها است كه به جاى مانئه است. بيست نوار هم در رد و نقد هاپرز آمريكايى كه كتابى در رد ادله توحيد نوشته است دارم. كتاب هاپرز را در دفتر تبلغيات ترجمه كردند و براى تعدادى از اساتيد فرستادند كه جوابى آماده كنند و از جمله براى من فرستادند كه حاصل رد و نقد آن، اين بيست نوار شد. شنيده‌ام كه اكنون در مجله نقد و نظر روى اين نوارها كار مى‌كنند.