فضل بن سهل سرخسی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فضل بن سهل، در سال ۱۵۴(ه.ق) در سرخس به دنیا آمد. وى در آغاز کار تصدّى دخل و خرج و پیشکارى یحیى بن خالد را به عهده داشت و پدرش سهل از زرتشتیانی بود که در زمان هارون الرشید به وسیله حسین بن خالد مسلمان شد.[۱] فضل خود نیز به دست یحیی و به روایتی به دست مأمون در سال 190(ه.ق) اسلام آورد.[۲] وی در دربار مامون عباسی به مقام وزارت و ریاست سپاه رسید و به همین دلیل به او ذوالریاستین لقب داده‌اند. او در یک زمان کارهای کشوری و لشکری او را در اختیار داشت و تمام عزل و نصب‌ها به امر او انجام می‌گرفت. فضل و پدرش در زمینه نجوم و بلاغت تبحر داشتند و همچنین گاهی شعر می‌سرودند.[۳]

فضل بن سهل و آغاز ورود به دستگاه مأمون

فضل بن سهل، از آغاز فعالیت‌های سیاسی و حکومتی با مأمون بود و نبض تمام کارهای مربوط به او را در دست داشته، و نقاط ضعف و قوت مأمون را خوب می‌دانسته است. در سال 192(ه.ق) هارون برای جنگ با رافع بن لیث به طرف خراسان حرکت کرد، در هنگام مسافرت هارون بیمار بود. هارون فرزندش قاسم را در رقه گذاشت و فرزندش امین را هم در بغداد به جای خود مقرر کرد و به مأمون هم گفت: در بغداد بماند و خود نیز تصمیم گرفت از طریق نهروان به طرف خراسان عزیمت کند و در پنجم ماه شعبان سال 192بغداد را ترک کرد.در این هنگام که هارون عازم خروج بود، فضل بن سهل نزد مأمون رفت و گفت:«اکنون پدرت عازم خراسان است و معلوم نیست در این مسافرت چه حوادثی پیش خواهد آمد. خراسان منطقه حکومت شماست، ولی محمد امین در بغداد بر تو مقدم است و او در صورتی که برای پدرت حادثه‌ای پیش آید تو را خلع خواهد کرد، او فرزند زبیده است و بنی‌هاشم همه خویشاوندان او هستند. علاوه بر اینها زبیده بسیار ثروتمند است و مال و منال فراوانی دارد و اقامت در بغداد برایت خطر دارد. کاری کن تا همراه پدر به طرف خراسان بروی.»[۴]

مأمون سخنان او را شنید و قبول کرد.نزد پدر رفت و از او اجازه خواست تا همراه او به خراسان برود. هارون در ابتدا به مسافرت او راضی نشد؛ ولی در اثر اصرار مأمون ناگزیر رضایت داد و او هم به طرف خراسان رهسپار شد.

مخالفت فضل بن سهل با مراجعت مأمون به بغداد

در این ماجرا مأمون دنبال فضل بن سهل فرستاد.وی بارها فضل بن سهل را تجربه کرده بود و به دانش و آراء او دلبستگی داشت .وقتی فضل نزد او رفت، مأمون جریان را با او مخفیانه در میان گذاشت و از او نظر خواست. فضل بن سهل که منجم بود، گفت:«شما بر امین غلبه خواهی کرد و خلافت را در دست خواهی گرفت.»مأمون هنگامی که این سخن را از او شنید، نمایندگان امین را احضار کرد و به هر یک از آن‌ها جایزه و هدیه‌ای داد و گفت: «نزد امین عذر مرا بخواهید.» در این هنگام که مأمون، قاصدان بغداد را رد کرد و از رفتن به عراق خودداری نمود.

آغاز فعالیت فضل بن سهل

بعد از این که مأمون با اشاره فضل بن سهل از رفتن به بغداد امتناع کرد و در خراسان ماند، هنگامی که به خراسان خبر رسید که امین، مأمون را خلع کرده و دستور داده نام او را در خطبه حذف کنند، اولین کاری که فضل بن سهل انجام داد این بود که دستور داد تمام لشکریانی که در ری و اطراف آن بودند، در آن‌جا اجتماع کنند. طبق وصیت هارون، ری آخرین حد منطقه حکومت مأمون بود به دستور فضل لشکریان در ری جمع شدند و وسایل زندگی در اختیار آنان قرار گرفت.بعد از این که لشکر در آن جا استقرار پیدا کرد و مرز ری استوار شد، فضل بن سهل، طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین را به عنوان فرمانده لشکر به آن‌جا فرستاد و فرمانی صادر کرد که باید لشکر از او اطاعت کنند، او هم وارد ری شد و کارهای لشکر را مرتب کرد. [۵]

فضل بن سهل و ابن ماهان

در سال 195 به دستور امین سکه‌های مأمون را از اعتبار انداختند و دستور داد که در منابر نام کودک او را که به ولایت‌عهدی انتخاب شده بود، ذکر کنند و او را به «الناطق بالحق» ملقب کرد. بعد از آن دستور داد تا لشکری به طرف خراسان حرکت کند و مأمون را با زور به طرف بغداد بیاورند، و علی بن عیسی بن ماهان بسیار کوشش می‌کرد که فرماندهی این لشکر را در اختیار بگیرد.

از آن طرف فضل بن سهل که جاسوسانی در دستگاه فضل بن ربیع، وزیر امین، داشت برای آن‌ها نوشت تلاش کنند ابن ماهان به فرماندهی لشکر اعزامی امین به خراسان منصوب شود، زیرا فضل بن سهل می‌دانست که ابن ماهان در خراسان سابقه خوبی ندارد. او هنگامی که از طرف هارون در خراسان بود، به مردم این ناحیه ستم می‌کرد و خراسانی‌ها از او ناراضی بودند تا زمانی که هارون او را عزل کرد.

مقصود فضل بن سهل این بود که او چون در خراسان بدنام بود و مردم او را می‌شناختند، با او مخالفت کنند و در قلع و قمع آن‌ها بکوشند. عوامل فضل بن سهل کوشش کردند تا فرمان به نام ابن ماهان صادر شد. شگفتی اینجاست که خود ابن ماهان به امین می‌گفت: اهل خراسان به من نوشته‌اند اگر تو به خراسان بیایی، مردم از تو اطاعت می‌کنند و اگر دیگری بیاید او را نخواهند پذیرفت. در اثر کوشش خود ابن ماهان و تحریک عوامل فضل بن سهل، علی بن عیسی ابن ماهان به فرماندهی لشکر اعزامی برگزیده شد و به طرف خراسان حرکت کرد. ابن ماهان به شهر ری رسید و در این جا بین او و طاهر بن حسین جنگی درگرفت تا ابن ماهان کشته شد. به دستور طاهر سر ابن ماهان را از بدن جدا کردند و برای مأمون به مرو فرستادند. نوشته‌اند سر علی بن عیسی ابن ماهان را در مدت سه روز به مرو رسانیدند، در صورتی که دویست و پنجاه فرسخ بین این دو شهر فاصله است. فضل بن سهل وارد بر مأمون شد و کشته شدن ابن ماهان فرمانده نیروهای امین را به او تبریک گفت و مردم وارد شدند و به او تبریک گفتند. [۶]

برافراشتن مقام فضل بن سهل‌

چون مأمون خبر یافت که طاهر، بر سپاهیان دشمن پیروز گشته و خبر کشته شدن على بن عیسى بن ماهان و عبدالرحمان بن جبله به همه جا رسید، مأمون فرمان داد که بر منابر به نام او خطبه بخوانند و او را امیرالمؤمنین خطاب کنند.آن‌گاه فضل بن سهل را نیک بنواخت و از جبال همدان تا تبت -‌در طول- و از دریاى فارس تا دریاى دیلم و جرجان را -در عرض- قلمرو فرمان او ساخت، و سه هزار هزار درهم براى او اجرت (بودجه) قرار داد و براى او علمى بست که داراى دو شعبه بود، و او را ذو الریاستین -در جنگ و دانش- لقب داد. لواء را على بن هشام و علم را نعیم بن حازم حمل کرد.[۷]برادرش حسن بن سهل را نیز دیوان خراج داد.[۸] مأمون حکومت همدان تا بلاد تبت و از دریای فارس تا دریای دیلم و گرگان را به او داد و حقوق وی را سه هزار درهم تعیین کرد.[۹] نفوذ و اهمیت فضل بن سهل تا بدان حد بود که مأمون نامه‌ای با خط خود برای فضل بن سهل نوشت و در آن اظهار داشته بود:

«تو با همکاری خود با من بر اطاعت خدا افزودی و سلطنت مرا استوار نمودی، از این پس تو را به مقام کسی برگزیدم، که هر چه بگوید اطاعت شود، هیچ کس از حیث مقام بر تو تقدم نخواهد داشت، من خدا را با تمام این مطالب گواه گرفتم.»[۱۰]

در این سال محمد بن هارون، عبدالملک بن صالح را بر شام گماشت و دستور داد آن‌جا رود و از مردان شام سپاهى براى وى مقرر کرد که با کمک آن با طاهر و هرثمه نبرد کند.[۱۱]

فضل بن سهل و کشتن هرثمه بن اعین

اعتبار بیش از حد فضل بن سهل سبب شده بود که وی به علت کدورتی که با طاهر پیدا کرده بود، برادرش حسن بن سهل را به حکومت بغداد و عراق منصوب و طاهر را مأمور جنگ با نصر بن شبث در رقه کند. مأمون بدونه هیج قید و بندی تمام امور کشور را در اختیار وی قرار داده و خود وقت خویش را با علما و دانشمندان سپری می‌کرد.[۱۲]به علاوه استیلا و نفوذ وی در خلیفه به حدی بود که نمی‌گذاشت احدی به درگاه او راه یابد به همین دلیل هرثمه بن اعین که از وضعیت آشفته بغداد و اعتراض مردم برای نفوذ فضل بر مأمون به خشم آمده بود، کوشید تا به هر شکل ممکن به نزد خلیفه راه یابد و شرح دقیقی از تمام وقایع رخ داده را به عرض خلیفه برساند، زیرا وی نیز هم مانند طاهر بن حسین چندان تمایلی به حسن بن سهل و اطاعت از فرمان وی نداشت، و به همین سبب، هنگامی که عازم خراسان بود به نامه‌های حسن سهل برای جنگیدن با ابوالسرایا چندان توجهی نکرد.اما با تهدیدات وی خود را به نبرد با ابوالسرایا راضی ساخت.[۱۳]اما بی‌درنگ بعد از پیروزی توجهی به فرمان بازگشت حسن بن سهل و نامه‌های پی در پی در به دست گرفتن حکومت شام و حجاز نکرد.[۱۴]

هرثمه قصد داشت مأمون را از آن چه مردم دربارۀ او و فضل بن سهل می‌گویند مطلع سازد، اما فضل که خود رضایتی به حضور و گزارش وی نداشت، مأمون را نسبت به نافرمانی وی تحریک کرد و نیز شورش ابوالسرایا را به دستور او دانست. مأمون در بدو ورودش وی را به اتهام یاری علویان و ابوالسرایا زندانی کرد و در زندان توسط فضل کشته شد.[۱۵]

نقشه فضل بن سهل برای دعوت امام رضا برای ولایتعهدی

فضل، در فراخوانی امام رضا(ع)به خراسان و پذیرش ولایت عهدی مأمون عباسی، نظر مساعد داشت و شاید محرک اصلی مأمون در این کار مهم، خود فضل بن سهل بود. برخی منابع تصمیم مأمون برای ولایت‌عهدی امام رضا(ع) را نقشه خود فضل دانسته‌اند[۱۶] طبری می‌نویسد: مردم بغداد اعتقاد داشتند این نیرنگ فضل بن سهل است.[۱۷] اوضاع و شرایط بحرانی خلافت به همراه اتکای مأمون به سیاست‌های فضل بن سهل برای فرونشان این شورش‌ها بیش از هر چیز در دعوت امام رضا(ع)مؤثر بوده است.چنان که نعیم بن حازم در برابر این سیاست‌ها به فضل گفت: «تو می‌خواهی حکومت را از دست ابن عباس بیرون بکشی و به اولاد علی(ع) بسپاری، سپس به آنان نیرنگ بزنی تا حکومت به خاندان کسری منتقل گردد.»[۱۸] سخنان نعیم باعث رانده شدنش از مرو شد، و در تحریک مردم بغداد علیه فضل نقش مهمی ایفا کرد.[۱۹]

ویژگی‌های اخلاقی وی

اولین وزیر مأمون فضل بن سهل بودند که دست‌پرورده دولت برامکه بودند.

فضل بن سهل مردى سخى و کریم بود، چنانکه در جود و کرم با برمکیان برابرى مى کرد، وى مردى نرمخو و بردبار و بلیغ و به آداب پادشاهان دانا، و در چاره‌اندیشى بصیر و بینا داراى حدسى نیکو، و در تحصیل اموال زبردست، و در عقوبت و مجازات بسیار سخت‌گیر بود. مردم فضل بن سهل را «الوزیر الامیر»مى‌نامیدند.[۲۰] گویند فضل قبل از آن که کارش بالا گیرد داراى همتى بلند بود. روزى در زمان هارون الرشید معلم مأمون به فضل بن سهل گفت: مأمون بسیار به تو خوشبین است، و من دور نمى‌بینم که از ناحیه او یک میلیون درهم به تو برسد، فضل از این سخن به خشم آمد و بدو گفت: آیا تو کینه‌اى از من در دل دارى؟ آیا من درباره تو بدى کرده‌ام؟ معلم مأمون گفت نه به خدا سوگند من این سخن را جز از راه به تو نگفتم، فضل گفت: تو مى‌گویى که من از ناحیه مأمون یک میلیون درهم به دست خواهم آورد؟ به خدا سوگند من همدمى و صحبت مأمون را براى تحصیل مال چه کم و چه زیاد انتخاب نکرده‌ام، بلکه خدمتش را برگزیده‌ام که روزى فرمان خط و مهرم در شرق و غرب نفاذ یابد. سپس طولى نکشید که فضل بن سهل به آرزوى خود رسید. [۲۱]

مرگ فضل بن سهل

حرکت مأمون عباسی از مرو به سوی بغداد با مخالفت وی مواجه شد، خلیفه عباسی بنا به توصیه ارشادی امام رضا(ع) و اخباری که از فرماندهان وفادار به او رسیده بود، تصمیم قاطع بر خروج از خراسان گرفت، در این زمان محبوبیت فضل به دو دلیل نزد مأمون رو به کاهش گذاشت؛ نخست پنهان کاری‌های او در امور عراق و کتمان اخبار درست این سرزمین از خلیفه گرفت، دیگری اعتراض عباسیان به حکومت برادرش بر عراق بود، که اخبار آن را از چشم خلیفه پنهان نمود.بدین سبب مخالفت فضل با خروج خلیفه شان از خراسان به جایی نرسید.تا این که مأمون در سرخس در راه بازگشت به عراق و دیدار خویشاوندن و تسکین دادنشان، نقشه قتل فضل بن سهل را پی‌ریزی کرد، چرا که وجود فضل را مانع دست یافتن خود به بغداد می‌دانست، خلیفه نه تنها ارزشی به در خواست فضل نداد، بلکه در پی فرصتی بود تا فضل بن سهل را به عنوان مانعی در راه آشتی با بغداد از میان بردارد.خلیفه این اقدام را به دایی‌اش غالب سپرد، دایی‌اش چهار تن را به نام‌های مسعود، سیاه قسطنطینی رومی، فرخ دیلمی و موفق صقلابی مأمور این کار شدند.[۲۲]اینان فضل را در حمام سرخس به قتل رساندند. مورخان، تاریخ کشته شدن فضل بن سهل در حمام سرخس در ماه محرم و یا ماه صفر سال 203(ه.ق) به قتل رسید. کشتن فضل با شورش سپاهیان مواجه شد این وقایع سبب گردید تا مأمون برای دستگیری قاتلان تلاشی از خود نشان دهد وی مبلغی برای دستگیری قاتلان جایزه قرار داد، عباس بن هیثم قاتلان را دستگیر کرد و به نزد مأمون برد.متهمان در مقابل مأمون اعنراف کردند که این امر به دستور شخص خلیفه بوده، و مأمون توجهی به این اعترافات آنان نکرد.[۲۳]مأمون سرهای قاتلان فضل را به همراه نامه تسلیت خود به نزد حسن بن سهل فرستاد و امتیازات برادرش به حسن بن سهل و خواستگاری از دخترش نشان داد که تلاش‌های مأمون در آرام کردن حسن بن سهل و جلوگیری از بحران‌های او در بغداد زیاد بوده است.[۲۴]

پانویس

  1. ابن الجوزی، المنتظم فی التاریخ الامم، بیروت، دارالکتاب الکتب العلمیه، ج‌ 10، ص 110 و ذهبی، تاریخ‌ الإسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1411، ج ‌12، ص 42 و ابن‌طقطقى، الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول ‌الاسلامیة، چاپ محمود توفیق کتبى، مصر، 1340، ص 306.
  2. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، تهران، اساطیر، 1373، ج 12، ص 5340.
  3. . ابن‌طقطقى، الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول ‌الاسلامیة، پیشین،‌ ص 218.
  4. میر خواند، تاریخ روضة الصفا، بی جا، مرکزی، 1339، ص 247 و تاریخ طبری، پیشین،‌ ج 12، ص 5417 و ابن اثیر، الکامل/ترجمه، بیروت، داراحیا التراث العربی، 1414، ج 10، ص 167.
  5. ابوسعید عبدالحسین بن ضحاک، تاریخ گردیزی، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363، ص 294 و تاریخ طبری، پیشین، ج 12، ص 5408.
  6. تاریخ طبری، همان،‌ ج 8، ص 473 و 478 و ابن خلدون، تاریخ‌ ابن ‌خلدون/ترجمه ‌متن، بیروت، دارالفکر، 1408، ج 2، ص 346.
  7. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تهران، طهوری، 1357، ص 162 و ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، همان،‌ ج 2، ص 365 و ابن اثیر، تاریخ الکامل، ج 10، ص 196.
  8. تاریخ ‌ابن ‌خلدون/ترجمه ‌متن، همان، ج ‌2، ص 365.
  9. تاریخ طبری، پیشین،‌ ج 12، ص 5477 و تاریخ ابن خلدون، همان، ج 2، ص 365.
  10. جهشیاری، محمد بن عبدووس؛ الوزراء و الکتاب، تحقیقات مصطفی السقا و ابراهیم الا بیاری، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، تهران، بی نا، 1347، ص 386 - 385.
  11. تاریخ‌ طبری/ترجمه، ج ‌12، ص 547.
  12. صفا، ذبیح الله؛ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران، دانشگاه تهران، 1371، ص 59 و 129.
  13. تاریخ طبری، پیشین، ج 13، ص5631.
  14. الوزراء و الکتاب، پیشین، ص 398 - 399.
  15. تاریخ طبری، پیشین، ج 13، ص 5646 و تاریخ الکامل، پیشین، ج 10، ص 259 و 261 و الوزراء و الکتاب، همان، ص 392.
  16. ابن بابویه، عیون الاخبار الرضا، ترجمه حمیدرضا مستفید، علی اکبر غفاری، تهران، صدوق، 1373، ج 2، ص 377 - 378 و بیهقی، ابوالفضل؛ تاریخ بیهقی، ص 170 - 171 و تاریخ فخری، پیشین، ص 301.
  17. تاریخ طبری، پیشین، ج 13، ص 5660.
  18. الوزراء و الکتاب، پیشین، ص 392 - 393.
  19. همان.
  20. الفخرى/ترجمه متن، پیشین، ص 306.
  21. الفخرى/ترجمه متن، همان، ص 307 - 309.
  22. طبری، پیشین، ج 13، ص 5672.
  23. تقریباً همه منابع به شکلی قتل فضل بن سهل به مأمون نسبت داده و اعترافات قاتلان را مبنی بر دستور شخص مأمون در این فاجعه در کتاب خود آورده اند. تاریخ الفخری، پیشین، ص 302 - 301 و طبری، همان، ج 13، ص 5673 و تاریخ الکامل، پیشین، ج 10، ص 290.
  24. طبری، همان‌، ج 13، ص 5673.

منبع

فضل بن سهل سرخسی، طلعت ده پهلواني، سایت پژوهه