فتّاح (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این اسم و صفت الهى به صورت اسمى (فتّاح) و به صورت فعلى (فَتحَ) به معناى گشودن و داورى در قیامت میان مردم است.[۱]

«فتّاح» (به صورت اسمى) در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان که مى فرماید: «قُل یجمَعُ بَینَنا رَبُّنا ثُمَّ یفتَحُ بَینَنا بِالحَقِّ وهُوَ الفَتّاحُ العَلیم». (سوره سبا/۲۶) «بگو پروردگار ما، ما را گرد مى آورد آنگاه میان ما به حق داورى مى کند زیرا او داورى کننده دانا است».

معناى لغوى «فتح» که «فتّاح» مبالغه آن است، گشودن است؛ ولى در این جا کنایه از حکم و داورى است. بنابر این «فتّاح» از اسماء حسنى است و به معنى داور مى باشد، به گواه این که بعد از آن کلمه «علیم» آمده است.

گاهى تصور مى شود که «فتّاح» به معنى «فاتح» و پیروز است، در حالى که اگر مقصود این بود، مناسب بود جاى «علیم» با اسم «عزیز» همراه باشد. گواه دیگر بر این که فتّاح به معنى داور است، آغاز آیه است که مى فرماید: «قُل یجمَعُ بَینَنا رَبُّنا ...» و از این جا روشن مى شود که مقصود از «خیر الفاتحین» همان «خیرالحاکمین» است، زیرا داورى دیگران گاهى بر اساس عدل و گاهى بر اساس جور است، گاهى به واقع مى رسند و گاهى خطا مى کنند، در حالى که داورى خدا از این نقایص پیراسته است.[۲]

پانویس

  1. الأسنى فى شرح اسماء اللّه الحسنى، قرطبى، ج ۱، ص ۱۰۵-۱۰۶؛ اسما و صفات الهى فقط در قرآن، ج ۲، ص ۱۰۳۳-۱۰۳۸.
  2. آیت الله جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۲، ص۳۱۴.

مطالب مرتبط

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.