غیبت (گناه)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


بدگویی از مؤمنین در غیاب آنها «غیبت» نامیده می شود و اینکه در اسلام، به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.

غیبت در لغت و اصطلاح

غیبت در لغت مصدر «غاب»[۱] و اسم مصدر «اغتیاب»[۲] است و غیبت از ریشه «غیب» بر چیزی که از چشم­ها پوشیده باشد دلالت دارد[۳] و اغلب لغویین به معنای اصطلاحی آن پرداخته اند.[۴] در اصطلاح علم اخلاق، غیبت آن است که در غیاب کسی به بیان آنچه نقلش مایه ناخشنودی او می شود، بپردازند.[۵] خواه آن نقص در بدن او باشد یا در نسب یا در صفات و افعال و اقوال او، یا در چیزی که متعلق به او باشد مثل خانه، لباس و... .[۶]

موارد غیبت

مرحوم نراقی در جامع السعادات می گوید:

«حقیقت غیبت آن است که چیزى نسبت ‌بغیرى که شیعه باشد ذکر کنى که ‌اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد. خواه آن نقص، در بدن او باشد مثل اینکه بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد، یا احول، یا قطور و امثال اینها است. یا در نسب او باشد مثل اینکه بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است. یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل اینکه بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبر، یا جبان، یا ریا کار، یا دروغ‌گو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بى ‌وقت‌ به خانه مردم مى‌ رود، و نحو اینها است. یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب. چنانکه بگوئى: جامه فلان کس چرکین است. یا خانه او چون خانه یهودان است. یا عمامه او مثل گنبدى‌ است، یا بقدر گردوئى است، یا کلاه او دراز است، یا مرکب او جلف‌ است و امثال اینها. و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید».

تفاوت غیبت و بهتان

حضرت امام صادق علیه السلام می ­فرمود: «غیبت آنست که درباره برادرت بگوئى چیزى را که خدا بر او پوشانده است و اما چیزى را که در وجود او آشکار و ظاهر است مثل تندخوئى و شتابزدگى (گفتن آن) غیبت نیست و بهتان (تهمت) آنست که درباره‌اش بگوئى چیزى که در او نیست».[۷]

غیبت در قرآن

در سوره حجرات آمده است:

«وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکمْ أَنْ یأْکلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکرِهْتُمُوه‌».[۸] و غیبت یکدیگر را روا مدارید آیا شما دوست می دارید گوشت برادر مرده خود را بخورید البته کراهت و نفرت از آن دارید.

این تشبیه که در واقع یک دلیل منطقى را تشکیل مى دهد، تمام ابعاد مسأله غیبت را بیان کرده، شخص غائب را به مرده تشبیه مى کند، و رابطه دینى او را به عنوان برادرى و اخوّت و آبروى او را به پاره تن او و غیبت را به منزله خوردن گوشت او، کارى که هر وجدانى، هر قدر ضعیف باشد، از آن ابا و وحشت دارد، و حتى در سخت ترین حالات حاضر نیست چنین کند.

شرایط حرمت غیبت

  1. شخصی که در غیاب او عیبش بازگو می­ شود، مؤمن باشد.
  2. غیبت در صورتی است که عیب او را بگوید، اما اگر کمال او را ذکر کند، غیبت شمرده نمی­ شود.
  3. آن عیب نزد عموم ناپسند باشد.
  4. غیبت شونده به آن عیب نزد مردم معروف نباشد.
  5. قصد کاستن از وجهه او را داشته باشد.
  6. شنونده داشته باشد.[۹]

انواع غیبت

غیبت بر چند قسم است:

  1. گفتاری؛ یعنی انسان نقص برادر مؤمنش را به دیگری بگوید.
  2. نوشتاری؛ که عیوب مسلمانى را بنویسند و یا در مجله و روزنامه منتشر کنند.
  3. کرداری؛ مثل راه رفتن شبیه اعرج یا به چشم و ابرو و حرکت دست و سر و امثال این ها اشاره به نقص کسى کند که این را محاکات گویند.
  4. کنایی؛ مثل این که بگوید فلان کاسب آدم خوش انصاف! و ارزان فروشى است! و طورى بگوید که کنایه از بى‌انصافى و گران فروشى فرد مورد نظر باشد.
  5. تعریض؛ مثل این که بگوید الحمدللَّه من مبتلا به فلان چیز و یا فلان عمل نیستم، و نظرش گوشه زدن به کسى است که داراى فلان چیز یا فلان عمل است.[۱۰]
  6. اشاره ­ای؛ روایت است «زنی بر عایشه وارد شد و چون بیرون رفت، عایشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غیبت او را کردی».[۱۱] [۱۲]

رد غیبت

گوش دادن به غیبت مانند خود آن به اتفاق جمیع فقها حرام است، بلکه اشدّ از غیبت است. زیرا شنونده غیبت یا با شنیدن غیبت ظاهرا شاد نمی شود ولی با زبان نیز آن را بد نمی­ شمارد و در دل نیز بدش نمی ­آید یا از شنیدن آن خوشحال می­ شود لیکن از راه تظاهر به زهد تصدیق نمی­ کند و گاهی از روی ریا منع هم می­ کند در حالی­که قلباً طالب آن است و چه بسا حیله­ ها برانگیزد که غیبت کننده بیشتر غیبت کند مثل اظهار تعجب.[۱۳]

حضرت علی علیه السلام فرمودند: «شنونده غیبت یکی از دو طرف غیبت کننده است».[۱۴] پس شنونده غیبت از گناه غیبت برکنار نیست مگر این که با زبان آن را رد کند.

ردّ نمودن غیبت بر کسى که متمکن باشد واجب است و ظاهراً رد غیبت غیر از نهی از غیبت است و مراد یاری کردن از شخص غیبت شده است.[۱۵]

رد غیبت باید با نوع غیبت متناسب باشد؛ اگر عیب نفسانی کسی بازگو می ­شود مثلاً بگوید: تو چگونه از درون کسی خبر داری؟ اگر عیب درباره بدن شخص باشد، بگوید: عیب آن است که نزد خدا نقص شمرده شود. گاه عیب در زمینه دینی است. در این صورت تا می ­تواند حمل بر صحت کند و اگر راهی برای توجیه نبود، بگوید: هر مؤمنی غیر از معصومین ممکن است به خطا بیافتد، شاید توبه کند.[۱۶]

در روایات برای رد غیبت آثاری ذکر شده است، از جمله:[۱۷]

  1. نصرت دنیا و آخرت[۱۸]
  2. دفع بلایا: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس غیبت برادرش را در مجلسى بشنود و از او دفاع کند و جلوی غیبت او را بگیرد خداوند هزار نوع شرّ را در دنیا و آخرت از او دور مى‌کند و اگر جلوی غیبت را نگیرد بلکه خوشش هم بیاید، گناه و کیفرش به اندازه معصیت غیبت‌کننده خواهد بود».[۱۹]
  3. رفتن به بهشت.[۲۰]

کفاره غیبت

توبه از غیبت دو جنبه دارد: یکى از جنبه حق خدایى و دیگر از جنبه حق النّاس.

توبه از جنبه اول پشیمان شدن و طلب عفو و مغفرت است و از جنبه دوم یعنی اگر به شخصى که غیبت او را نموده خبر نرسیده باشد و در اظهارش مظنّه ضرر و فساد باشد و ایجاد عداوت شود یا آن شخص مرده باشد و دسترسى به او ممکن نباشد، براى او استغفار کند و در ثواب بعض عباداتش او را شریک گرداند و محبت و احسان به او نماید تا جبران حقّش شود؛ و اگر به او خبر رسیده باشد و می­ تواند برود از او طلب حلّیت کند باید برود و به هر زبانى که ممکن است به نحو اجمال یا تفصیل، رضایت خاطر او را فراهم سازد.[۲۱]

حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: «از پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: کفاره غیبت چیست؟ فرمودند: از خداوند طلب آمرزش کنى براى آن که غیبتش کردى هر زمان به یادش افتادى».[۲۲]

موارد جواز غیبت

  1. غیبت کفار و مخالفین و سایر فرق باطله و اهل بدعت.[۲۳]
  2. فرمانروای ستمگر[۲۴]
  3. غیبت متجاهر به فسق در همان فسقى که متجاهر است،[۲۵] که در این موارد غیبت واجب است.
  4. در مقام تظلّم نزد کسى که قادر بر رفع ظلم باشد.
  5. استعانت بر رفع منکر و ردع از معاصى.[۲۶]
  6. نُصح مستشیر، یعنى خيرخواهى کسى که در امر تزویج یا امانت و امثال این ها با انسان مشورت کند.[۲۷]
  7. بیان عیوبی از شاهد یا قاضی که مؤثر در رأی دادگاه است.[۲۸]
  8. شهادت بر عمل حرام با قصد قربت.[۲۹]
  9. ضرورت شناساندن کسی که به لقبی از قبیل لنگ، کور، لوچ و... مشهور است.
  10. تحاکى (بازگویى نمودن) نزد کسى که می ­داند.[۳۰]
  11. حفظ نمودن خود به واسطه غیبت از شر دیگری.
  12. اظهار عیب در مبیع اگر چه بایع کراهت داشته باشد، که مشترى متضرر نشود.
  13. ردّ کسى که ادعاى نسبى بکند که ندارد؛ مخصوصا دعوى سیادت.
  14. ردّ مقاله باطل یا دعوى باطل.
  15. به منظور نهى از منکر باشد؛ یعنى قصدش این است که به او برسد و عمل زشتى را که مرتکب می شود، ترک کند.
  16. اسم طرف را نبرد حتى در عدد محصورى؛ مثل این که بگوید در فلان شهر یا قبیله و امثال اینها.[۳۱]

حضرت امام در این باره می­ فرمایند: در مواردی که غیبت واجب است؛ باید اقدام نمود ولی نیت را از هوای نفس و متابعت شیطان باید تلخیص نمود ولی در موارد جواز، ترک آن اولی است. هر امر جایزی را انسان نباید مرتکب شود؛ خصوصاً این طور از امور که مکاید نفس و شیطان در آن خیلی کارگر است.[۳۲]

پیامدهای غیبت

غیبت پیامدهای زشت و آزاردهنده ­ای برای غیبت شونده و غیبت کننده به بار خواهد آورد که شامل موارد ذیل می ­باشد:

پیامدهای غیبت در دنیا:

  1. ریختن آبرو و شکستن حریم[۳۳]
  2. ایجاد دشمنی و اختلاف[۳۴]
  3. سلب اعتماد[۳۵]
  4. تبلیغ زشتی ها[۳۶]
  5. تضعیف وحدت[۳۷]

پیامدهای آخرتی غیبت:

  1. مانع پذیرش اعمال نیک[۳۸]
  2. انتقال نیکی­ها[۳۹]
  3. تأخیر پاداش و تقدیم مجازات[۴۰]
  4. عذاب قبر[۴۱]
  5. تجسم زشت در روز قیامت[۴۲]
  6. از بین برنده اعمال نیک[۴۳]
  7. محروم شدن از بهشت[۴۴]

در حدیث آمده است که از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد: «هر غیبت کننده‌اى که با توبه از دنیا برود آخر کسى است که داخل بهشت‌ خواهد شد و هر غیبت کننده‌اى که‌ بى‌توبه از دنیا برود اول کسى است که داخل جهنم خواهد شد».[۴۵]

پیامدهای معنوی غیبت:

  1. نابود کننده دین[۴۶]
  2. خروج از ولایت الهی[۴۷]
  3. خارج شدن از زمره مؤمنان[۴۸]
  4. غیبت کننده، از زناکار بدتر است.[۴۹]

انگیزه‌های غیبت

معالجه غیبت نیاز به شناسایی انگیزه های آن دارد که در ذکر این اسباب می­ توان به موارد ذیل اشاره داشت:

  1. فرو نشاندن خشم بر کسى که به او غضب کرده
  2. همراهى با دیگران[۵۰]
  3. خنثی کردن اثر حرفی که درباره او زده شده است.
  4. برای تبرئه کردن خود از اتهام[۵۱]
  5. مباهات و تکبر؛ گاهی شخص برای این که فضیلت خود را اثبات کند، عیب برادر دینی ­اش را ذکر می نماید.
  6. حسد به کسى که مردم به او احترام کنند و دوستش دارند.[۵۲]
  7. مزاح و شوخى[۵۳]
  8. مسخره کردن دیگرى و خوارشمردن او[۵۴]
  9. دلسوزى؛ که با دیدن عیب مؤمنی، از روی دلسوزی به باز گفتن آن می ­پردازد.
  10. خشم براى خدا،[۵۵] به این که در رفتار زشتی که از دیگران م ی­بیند، چنان خشمگین می ­شود که ضمن اظهار نفرت، نام آن فرد را هم ذکر می کند.

راههای درمان غیبت

"غیبت" مانند بسیارى از صفات ناپسند تدریجا به صورت یک بیمارى روانى در مى‌آید، به گونه‌اى که غیبت کننده از کار خود لذت مى‌برد و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد احساس رضا و خشنودى مى‌کند و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است. اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه‌هاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى‌زند بپردازد. اما معالجه اجمالی غیبت به متذکر شدن آیات و اخبارى است که در عقوبت غیبت ذکر شده است. اگر به آنها معتقد باشد و بداند که آن مایه خشم خداى تعالى است.[۵۶]

درمان تفصیلى، آن است که انگیزه­ های غیبت را شناسایی کند و به درمان هر یک بپردازد. از جمله این اسباب می­ توان به موارد ذیل اشاره کرد: این که بدانى خدا به تو در غیبت نمودن خشم می­ کند و چگونه خشم او را در رضاى مخلوق‌ جوئى و بپسندى که دیگران را خشنود کنى و مولاى خود را حقیر سازى، مگر این که خشمت براى خدا باشد و آن هم لازم ندارد که نام خشمگیر شده را ببرى، بلکه باید باز هم براى خدا خشم کنى و به رفیقانت که غیبت کردند خشم کنى زیرا با بدترین گناه خدایت را نافرمانى کردند.

راه دیگر این است که بفهمى دشمنى خدا سخت‌تر است از دشمنى مخلوق و با غیبت به خشم خدا دچار می­ شوی و نیز نمی­ دانى مردم از تو خشنود شوند یا نه؟

انسانى که دیروز نطفه گندیده بود و امروز حامل قاذورات و فردا مردار متعفّنى است، جاى افتخار و مباهات براى او نیست و اگر به این که مسلمان و مؤمن است افتخار می ­کند، باید در نظر داشته باشد که عواقب امور را کسى نمی­ داند.

باید بداند که مزاح اگر موجب کذب و ایذاء و غیبت و سایر معاصى نشود حرام نیست و از فضول کلام است، بلکه مقدار کمى که موجب انبساط و طیب خاطر باشد ممدوح است، ولی در مسأله غیبت منجر به گناه می­ شود و حرام است.

باید ملاحظه کنی که اگر خواستى دیگرى را نزد مردم رسوا کنى، به رسوا کردن خود نزد خدا و فرشته‌ها و انبیاء دست زدی، و اگر در افسوس و شرم و رسوائیت در روزى که گناهان او را به دوشت بگزارند و به دوزخت برانند بیندیشى، از رسواکردن او به هراس می ­افتى.

و بدان که شیطان به تو حسد برده و به واسطه غیبت حسناتت را بسوى آن فرد رهنمون می ­سازد.[۵۷]

پانویس

  1. مبارک بن ابن اثیر جذری؛ النهایة فی غریب الحدیث والاثر، ج۱، قم، ۵ جلد، ج‌۳، ص ۴۰۰.
  2. ابن منظور، محمد بن مکرم؛ لسان العرب‌، بیروت‌، دارصادر، ۱۴۱۴ ق‌، سوم، ج‌۱، ص ۶۵۶.
  3. مصطفوى، حسن‌؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‌، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب‌، ۱۳۶۰ ش‌، ج‌۷، ص ۲۸۹.
  4. رجوع شود به لغت نامه های معتبر از جمله معزی فیومی، احمد بن محمد؛ مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر الرافعی، قم، دفتر تبلیغات، ص ۴۵۸.
  5. فیض کاشانی، ملا محسن؛ المحجة البیضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، دوم، ج۵، ص۲۵۵.
  6. نراقی، ملا احمد؛ معراج السعادة، قم، زهیر، ۱۳۸۶ ه.ش، اول ، ص۴۴۴.
  7. ثقة الاسلام کلینی؛ اصول کافى، حاج سید جواد مصطفوى‌، تهران‌، کتاب فروشى علمیه اسلامیه‌، اول، ج ‌۴، ص۶۲.
  8. الحجرات/۱۲.
  9. تهرانی، مجتبی؛ اخلاق الهی، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۱ه.ش، اول، ج۴، ص۳۹-۴۱.
  10. طیب، سید عبدالحسین‌؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران‌، انتشارات اسلام‌، ۱۳۷۸ ش‌، دوم‌، ج‌۱، ص۳۳۱.
  11. مجلسی، محمدباقر؛ آداب معاشرت - ترجمه جلد شانزدهم بحارالانوار، محمدباقر کمره‌اى، تهران‌، اسلامیه‌، ۱۳۶۴ ش‌، اول، ۲جلد، ج‌۲، ص۱۳۷.
  12. اخلاق الهی، ج۴، ص۳۳.
  13. نراقی، مولامهدی؛ علم اخلاق اسلامی (ترجمه کتاب جامع السعادات)، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات حکمت، ۱۳۶۶ ه.ش، اول، ج۲، ص۳۹۵.
  14. خوانساری، جمال الدین؛ شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غررالحکم، دانشگاه تهران، ۱۳۶۶ ش، ۷ جلد، ج‌۷، ص ۱۶۸.
  15. دستغیب، عبدالحسین؛ گناهان کبیره، قم، دارالکتاب جزایری، ۱۳۸۸ ه.ش، سیزدهم، ج۲، ص۲۶۹.
  16. اخلاق الهی، ج۴، ص۴۷-۴۶.
  17. مهدوی کنی، محمدرضا؛ اخلاق عملی، قم، مؤسسه فرهنگی ثقلین، ۱۳۸۲ ه.ش، اول، ص۷۶-۷۷.
  18. شیخ صدوق؛ پاداش نیکى‌ها و کیفر گناهان،‌ محمدعلى مجاهدى، قم‌،‌ انتشارات سرور، ۱۳۸۱ ش،‌ اول‌ ص ۶۳۶.
  19. شیخ حر عاملی؛ آداب معاشرت از دیدگاه معصومان علیهم السلام‌، محمدعلى فارابى - یعسوب عباسى على کمر، مشهد، آستان قدس، ۱۳۸۰ ش، پنجم‌، ص۲۰۸.
  20. دیلمی، حسن بن ابی الحسن؛ ارشاد القلوب الی الصواب، ترجمه عبدالحسین رضایی، انتشارات اسلامیه، ج‌۱، ص۱۷۶.
  21. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‌۱، ص ۳۴۳.
  22. اصول کافى - ترجمه مصطفوى، ج‌۴، ص۶۱.
  23. معراج السعاده، ص۴۵۳.
  24. محمدامین، هیئت، اخلاق اسلامی، ترجمه سید صادق شفائی زاده، دارالانصار، ۱۳۸۵ هـ.ش، ص۸۹.
  25. مکارم شیرازى، ناصر؛ تفسیر نمونه، تهران‌،‌ دارالکتب الإسلامیة، ۱۳۷۴ ش، اول‌، ج‌۲۲، ص۱۹۵.
  26. جامع السعادات، ج۲،ص۴۱۳-۴۱۴.
  27. گناهان کبیره، ج۲، ص۲۶۶.
  28. مجلسی، محمدباقر؛ عین الحیات، قم، دارالاعتصام، ۱۳۷۶ ه.ش، اول، ج۲، ص۴۱۵.
  29. اخلاق الهی، ص۵۹.
  30. آداب معاشرت - ترجمه جلد شانزدهم بحارالانوار، ج‌۲، ص۱۴۵.
  31. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‌۱، ص۳۳۷.
  32. موسوی خمینی، روح‌الله؛ شرح چهل حدیث، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۵ هـ.ش، سی و ششم، ص۳۱۴.
  33. تفسیر نمونه، ج‌۲۲، ص۱۸۹.
  34. مدرسی، محمدتقی؛ تفسیر هدایت، مترجمان، مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی،‌ ۱۳۷۷ هـ.ش. ج‌۱۳، ص۴۲۷.
  35. طباطبایی، محمدحسین؛ ترجمه تفسیر المیزان‌، موسوى همدانى سید محمدباقر، قم‌، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‌ى مدرسین حوزه علمیه قم‌، ۱۳۷۴ ش‌، پنجم‌، ج‌۱۸، ص۴۸۵.
  36. شیخ صدوق؛أمالی الصدوق‌، بیروت‌، اعلمى، ۱۴۰۰ ق‌، پنجم‌، ص۳۳۷.
  37. شرح چهل حدیث، ص۳۰۹.
  38. شعیرى، تاج الدین؛ جامع الأخبار، قم، انتشارات رضى،‌ ۱۴۰۵ ق‌، اول، ص۱۴۶.
  39. همان، ص۱۴۷.
  40. دیلمی، حسن بن ابی الحسن؛ ارشاد القلوب الی الصواب، ترجمه علی سلگی نهاوندی، قم، نشر ناصر، ۱۳۷۶ هـ.ش، ج‌۱، ص۳۰۶.
  41. علامه مجلسى‌؛ بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران‌، اسلامیه‌، مختلف، ۴۲ جلد، ج‌۷۲، ص۲۲۰.
  42. شیخ حسن فرزند شیخ طبرسى؛ مکارم الأخلاق‌، قم‌، شریف رضى،‌ ۱۳۷۰ ش،‌ چهارم‌، ص۴۲۴.
  43. ارشاد القلوب، ترجمه سلگى، ج‌۱، ص۳۰۶.
  44. آداب معاشرت از دیدگاه معصومان علیهم السلام، ص۲۰۱.
  45. بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۲۲۲، در بیان ح ۱. نقل از معراج السعاده، نراقی، فصل چهارم
  46. شیخ کلینى؛ الکافی، تهران،‌ اسلامیه،‌ ۱۳۶۲ ش‌، دوم‌، ج‌۲، ص ۳۵۶.
  47. محدث عاملى‌؛ تفصیل وسائل الشیعة إلى تحصیل مسائل الشریعة، قم،‌ آل البیت،‌ ۱۴۰۹ ق،‌ اول،‌ ج‌۱۲، ص۲۸۵.
  48. اخلاق عملی، ص۷۱.
  49. آداب معاشرت از دیدگاه معصومان علیهم السلام، ص۲۰۰.
  50. عطائى، محمدرضا؛ ‌مجموعه ورام - آداب و اخلاق در اسلام‌ -، مشهد، آستان قدس،‌ ۱۳۶۹ ش،‌ اول، ص۲۳۳.
  51. معراج السعاده، ص ۴۵۰.
  52. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‌۱، ص۳۳۴.
  53. جامع السعادات، ج۲، ص۳۹۷.
  54. اخلاق الهی، ص۶۱.
  55. آداب معاشرت - ترجمه جلد شانزدهم بحارالانوار، ج‌۲، ص۱۴۲.
  56. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‌۱، ص۳۴۰.
  57. آداب معاشرت ترجمه جلد شانزدهم بحارالانوار، ج‌۲، ص۱۴۴.

منابع