عقل

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۲۶ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

قوه ای که گفته می شود یکی از قوای انسانی است و به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می دهد، «عقل» نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است که هر کدام به اعتباری استعمال می شود.[۱]

واژه عقل

«عقل» هم معنی مصدری دارد و آن عبارت است از درک کامل چیزی، و هم معنی اسمی دارد و آن حقیقتی است که خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخیص می دهد.

اصل در معنای عقل منع و بستن و نگهداشتن است و به این مناسبت ادراکی که انسان بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می کند «عقل» نامیده می شود.

مرز عقل با حس

علامه شعرانی می گوید: «فرق حس و عقل آن است که باید آنچه ما حس می کنیم مانند نور و حرارت و بوی و غیر آن از جسمی باشد که در یکی از جوانب ما قرار گرفته و در یکی از اعضای ما تأثیر کند، اگر چیزی فعلاً موجود نباشد حس نمی کنیم و اگر در اعضای بدن ما تأثیر نکند بسبب دوری یا حاجب نیز حس نمی کنیم و اگر جوارح و آلات حس ناقص باشد باز حس نمی کنیم. چون چیزی که نیست تأثیر در بدن ندارد و عضو آفت ناک متاثر نمی شود. وقتی چیزی را حس کردیم همان یکی را حس کرده ایم در همان وقتی که حاضر بود و افراد دیگر احساس دیگر می خواهند و آن فرد هم در وقت دیگر همچنین. اما عقل منحصر به یک فرد و یک وقت نیست، هر معنی کلی را که ادراک کنیم شامل همه افراد در همه زمان می شود و گویند هر چه انسان در کودکی و بزرگی بیش از طفل نوزاد می داند زاید بر حس است زیرا که حس در طفل دو روزه و سه روزه هست و مادرش را می بیند و طعم شیر را می پسندد و از صدا می ترسد اما معنی انسان که مادرش یک فرد آن است نمی داند. سخن گفتن از لوازم ادراک کلیات است زیرا که کلمات در هر جمله کلی است و این نعمتی است که خداوند خاص انسان فرمود تا علوم را فرا گیرد و از معلومات به مجهولات پی برد و دانش خویش را به دیگران بیاموزد و اگر حس تنها داشت نمی توانست سخن بگوید و نه علم بیاموزد و این نخستین نعمت است که خدای به انسان داد. فرمود: «علم آدم الاسماء کلها» (بقره، ۳۰) همه نام ها را به آدم آموخت. «خلق الانسان علمه البیان» (الرحمن، ۲) انسان را آفرید به او سخن آموخت. «علم الانسان ما لم یعلم» (علق، ۵). باری همه آنچه ما به حواس درک می کنیم همه حیوانات درک می کنند علت آنکه علوم انسانی را استنباط نکرده اند آن است که حس برای استنباط علوم کافی نیست و نیروئی دیگر می خواهد».[۲]

عقل از نظر فلسفه

عقل از نظر فلسفی، جوهری است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً،[۳] یعنی نه خودش جوهری مادی و جسمانی است و نه برای انجام دادن کارهایش احتیاج به ارتباط با بدن یا جسمی همانند بدن دارد تا آن را به منزله ابزاری بکار گیرد. عقل، چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت بدون هیچ ابزار مادی، ‌کارهایش را انجام می‌دهد. به این نوع مجرد «مجرد تام» می‌گویند. در نتیجه، عقل در موجودات طبیعت تأثیر می‌گذارد ولی خود به هیچ وجه از آن‌ها تأثیر نمی‌گیرد. اساساً مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و حرکتی در آن راه ندارد.

فیثاغورث، عقل را مظهر هدایت می‌دانسته است[۴] و به نظر فلاسفه قدیم، اساساً جوهر انسان همان عقل اوست، «من» واقعی همان عقل اوست. همچنان که بدن انسان جزء شخصیت انسان نیست، قوا و استعدادهای روحی و روانی مختلفی که انسان دارد، هیچ کدام جزء شخصیت واقعی انسان نیست.[۵]

دیدگاه ملاصدرا در عقل

در مورد عقل و معقولات، ملاصدرا معتقد است که نفس در ابتدا امری مادی و جسمانی است که به تدریج کمال جوهری می‌یابد و به مرتبه حسّ و خیال و سپس به مرتبه عقل می‌رسد. طبق این نظریه، پیدایش تدریجی معقولات عین پیدایش و شکل‌گیری تدریجی کمال عقل و عاقله است. بنابراین عقل و ادراکات عقلی به تدریج شکل‌گیری و تکون می‌یابند.[۶]

دیدگاه ارسطو در عقل

ارسطو نیز‌، علاوه بر آن که در طبیعت قائل به اصل قوه و فعل است برای عقل نیز مرتبه قوه و فعلیت قائل است. او این مطلب را در کتاب «النفس» آورده است و هر چند مطالبش در این کتاب، دارای ابهام است ولی شرح و بسط‌هایی که از سوی شارحان اسکندرانی، خصوصاً دو حکیم معروف به نام‌های «ثامسطیوس» و «اسکندر افریدوسی» وجود دارد، مسلمانان را با مسائل عقل و معقول آشنا نمود.[۷]

اساس نظر ارسطو در باب علم و معرفت بر این مطلب است که روح در ابتدا در حد قوه و استعداد محض است و بالفعل دارای هیچ معلوم و معقولی نیست. پس از وی پیروان مکتبش، عقل را از لحاظ طی مراحل مختلف و درجاتی که در همین جهان در راه تحصیل معرفت می‌پیماید به درجاتی تقسیم نموده‌اند از جمله: عقل بالقوه، بالملکة، بالفعل و بالمستفاد.[۸]

در مقابل این نظریه که مورد قبول اکثر حکمای اسلامی قرار گرفته است، دو نظر دیگر قرار دارد؛ افلاطون بنابر نظریه «مُثل» معتقد است که نفس در عالمی قبل از این عالم که «مُثل» است قرار داشته و در آنجا به حقایق آگاه شده ولی حجاب بدن مانع توجه نفس به معلومات و معقولات او شده است.[۹]

نظر دیگر متعلق به روانشناسان امروزی است که معتقدند، تعقل چیزی جز انفعال بدن یا نفس نیست و هنگام تعقل تحولی در نفس روی نمی‌دهد و فقط نقشی بر روی آن ترسیم می‌شود، درست مانند ترسیم نقشی بر روی دیوار که موجب تحول در جوهر دیوار نمی‌شود.[۱۰]

بساطت قوه عاقله

در مورد قوه عاقله مطلب مهم دیگر بساطت یا مرکب آن است. دو نظر در این زمینه وجود دارد، بوعلی سینا در رساله خویش در جواب پرسشی منسوب به ابوریحان می‌نویسد که چون جوهر عاقله، صورت‌های معقولات را به تدریج می‌پذیرد و عوارض مختلف را بالقوه دارا هست، نمی‌تواند بسیط باشد.

در مقابل، عده‌ای معتقدند این حرف درست نیست زیرا نمی‌توان ادراک معقولات که به اعتراف فلاسفه مساوی است با تجرد (و تجرد نیز مساوی است با بساطت) را با عدم بساطت آن جمع نمود. اما با توجه به دو اصل مسلم فلسفی حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول، نفس حقیقتی است دارای مراتب که هر مرتبه آن حکمی دارد. یک مرتبه بالقوه است و یک مرتبه بالفعل. گاهی مرکب است و گاهی بسیط. نفس در آن مرتبه که معقولات را تعقل می‌کند، عین معقولات است و جدای از آن‌ها نیست. در این مرتبه بسیط است و مجرد و از هر نوع قوه و آمیزش با ماده، مبرا و منزه است.[۱۱]

عقل در فقه

عقل یکی از منابع اجتهاد در فقه شیعه است. حجیت عقل از نظر شیعه به این معنی است که اگر در موردی عقل یک حکم قطعی داشت، آن حکم به حکم اینکه قطعی و یقینی است حجت است.[۱۲]

پانویس

  1. محمد قریب، نثر طوبی، واژه عقل (انتشارات اسلامیه، ص۱۷۹)
  2. علامه شعرانی، نثر طوبی، واژه انسان (انتشارات اسلامیه، ص۴۸)
  3. طباطبایی، محمدحسین؛ نهایه الحکمه، قم، نشر اسلامی، ۱۴۲۲ ق، چ شانزدهم، ص ۱۱۷.
  4. مطهری، مرتضی؛ درس‌های الهیات شفا، تهران، نشر حکمت، ۱۳۷۰ ش، چاپ دوم، ج ۱، ص ۳۴۸.
  5. مطهری، ‌مرتضی؛ انسان کامل‌، تهران، نشر صدرا، ۱۳۷۳ش، چ یازدهم، ص ۱۴۹.
  6. مطهری، ‌مرتضی؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، نشر صدرا، ۱۳۶۸ ش، چ ششم، ج ۲، ص ۱۴۷.
  7. مطهری، مرتضی؛ مقالات فلسفی، تهران، ‌نشر حکمت، ۱۳۷۰ش، چ سوم، ج ۱، ص ۱۶۵.
  8. اصول فلسفه و روش ریالیسم، ج ۲، ص ۱۳.
  9. مقالات فلسفی، ج ۱، ص ۱۶۶.
  10. مطهری، مرتضی؛ درس‌های الهیات شفا، تهران، نشر حکمت، ۱۳۷۰ ش، چ اول، ج ۲، ص ۳۴۷.
  11. مقالات فلسفی، ج ۱، ص ۱۸۸ و ۱۸۹.
  12. آشنایی با علوم اسلامی ۳ (اصول فقه - فقه)، شهید مرتضی مطهری

منابع