ربّ

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۵:۳۴ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«ربّ»، اسم و صفت خداوند متعال و به معناى مالک و پروراندن است. پس از اسم جلاله «الله» بیشترین اسمى که در قرآن کریم مشاهده مى شود، اسم «ربّ» است، به طورى که بر اساس کتاب «المعجم المفهرس» بیش از نهصد و پنجاه بار این نام تکرار شده است.

این اسم به صورت مفرد استعمال نمى شود و پیوسته به صورت مضاف می آید، گاهى مضاف به ضمیر است و گاهى مضاف به اسم ظاهر؛ مثل «ربُّ العرش»، «ربُّ الناسِ»، «ربّنا» و «ربّ العالمین»؛ و گاهى اضافه به یکى دیگر از اسماى حسناى الهى؛ مثل «سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» (سوره یس/آیه ۵۸) و با مرورى به مضاف الیه «ربّ» درمى یابیم که عالم هستى و تمامى جلوه هاى وجود، مربوب و مملوک اویند.[۱]

ابن فارس مى گوید: ربّ به معنى مالک، خالق، صاحب، مصلح مى باشد. فیروز آبادى هم مى نویسد: ربّ به معنى مالک، مستحق، صاحب آمده است.

اکنون باید دید لفظ «رب» براى هر یک از این معانى وضع شده و به اصطلاح از الفاظ مشترک است که معانى متعدد دارد، یا این واژه یک معنى بیش ندارد و بقیه از لوازم موردى این معنا است.

نویسنده معروف هندى آقاى مودودى تصور کرده است که این لفظ پنج معنى دارد و به آن معانى چنین اشاره مى کند:

۱. تربیت و پرورش، عرب مى گوید: ربَّ الولد ربّاه: کودک را تربیت کرد.

۲. اصلاح و نگهدارى، مى گویند: ربَّ الضیعة: مزرعه را اصلاح کرد.

۳. فرمانروایى و سیاست، مى گوید: قد ربَّ قومه: بر قومش حکومت کرد.

۴. مالک، چنان که در حدیث آمده است: أربّ غنم أم ربُّ إبل: مالک گوسفندید یا شتر؟

۵. صاحب، ربُّ الدّار: چنان که در قرآن مى فرماید: «فَلْیعْبُدُوا رَبَّ هذَا البَیتِ» (قریش/۳) صاحب این خانه (کعبه) را بپرستید.

اینها سخنان اهل لغت است که این نویسنده در کتاب خود که براى توضیح چهار اصطلاح قرآن (اله، رب، عبادت و دین) نوشته، آورده است; ولى اگر دقت کنیم «رب» یک معنى بیش ندارد وآن کسى است که اختیار و تصرف در امور مربوط به شیئ را داشته باشد. بنابر این اگر به صاحب مزرعه «ربّ الضیعة» مى گویند، چون اصلاح و پرورش آن به او مربوط است، و اگر به فرمانروا «رب» مى گویند، چون امور کشور و مردم به او تفویض شده است، و اگر به صاحب خانه و مالک یک چیز «رب» مى گویند، براى این که زمام آن شیئ و کیفیت تصرف در آن از شئون او است.

از این بیان روشن مى شود که مربى و مصلح و رئیس و مالک و صاحب، رویه هاى مختلف از یک واقعیت اند و هرگز نباید اینها را معانى مختلف شمرد، بلکه معنى «رب» که از ماده «ربب» گرفته شده، نه «ربى» همان کسى است که تدبیر و اراده و تصرف در چیزى از آن او باشد و دقت در آیات قرآن نیز همین معنا را مى رساند; مثلاً حضرت یوسف، عزیز مصر را که در خانه او سکونت داشت، «رب» خوانده و مى گوید: «إِنَّهُ رَبّى أَحْسنَ مَثْواى» (یوسف/۲۳) «او صاحب و اختیاردار من است که از من نگهدارى مى کند».

همچنین یوسف فرمانرواى مصر را «رب» خوانده و به یکى از دو نفرى که خواب او را تعبیر کرد، چنین گفت: «أَمّا أَحَدُکما فَیسْقى رَبَّهُ خَمْراً» (یوسف/۴۱) «یکى از شما ساقى فرمانروا مى شود»، فرمانروا صاحب اختیار وتدبیر کننده کشور بود.

قرآن یهود و نصارى را نکوهش مى کند که آنها علماى دینى خود را «ارباب» خود برگزیده اند، چنان که مى فرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه...» (توبه/۳۱) «دانشمندان و راهبان خود را جز خدا ارباب برگزیده اند». و نکته آن این است که زمام تشریع و حلال و حرام را به دست این دو گروه داده بودند که حلال خدا را حرام و حرام آن را حلال مى کردند.

اگر خدا خود را «ربّ البیت» مى خواند چون اختیار این خانه از هر جهت مربوط به او است، و کسى در آن حقّ تصرف ندارد. همچنین خدا خود را «ربّ السَّماوات والأَرض» (صافات/۵) و رب ستاره اى به نام «شعرى» مى خواند و مى فرماید: «وانّه هُوَ رَبُّ الشِّعْرى» (نجم/۴۹) براى این است که خدا مدبر و متصرف در عالم آفرینش از آن جمله ستاره شعرى است و شئون این جهان در اختیار او است.

از این بیان مى توان گفت که «ربّ» یک معنى بیش نداشته و سایر معانى رویه هاى مختلف از یک واقعیت است و در همه موارد آن، معنى واحدى که اختیار دارى و سرپرستى است، محفوظ مى باشد.

وهابیان، توحید را به دو قسم تقسیم کرده اند: توحید ربوبى و توحید الوهى؛ توحید ربوبى را به معنى خالقیت مى گیرند، اعتقاد به این که یک خالق بیش در جهان نیست و قسم دوم را به معنى توحید در عبادت مى گیرند و این که باید معتقد بود که یک معبود به حق، بیش نیست.

ولى در هر دو اصطلاح دچار اشتباه هستند، ربوبیت غیر از خالقیت است، ربوبیت به معنى توحید در کارگردانى و تدبیر است، ممکن است انسانى بگوید: جهان یک خالق بیش ندارد، ولى خدا تدبیر جهان را به موجودات آسمانى یا ارواح واگذار نموده است و اتفاقاً مسئله در زمان حضرت ابراهیم چنین بود. مردم بابل به یک خالق معتقد بودند، ولى در عین حال براى جهان، ربّ هاى گوناگون مانند خورشید و ماه و ستاره مى اندیشیدند.

آرى این نکته را باید گفت که از نظر واقعیت، تدبیر در عالم آفرینش جدا از خالقیت نیست و اصلاً تدبیر مجموعه هستى، ملازم با آفرینندگى است; ولى بحث ما درباره واقعیت خارجى نیست، بلکه بحث ما یک بحث مفهومى و جداسازى مفهوم «رب» از مفهوم خالق است و علت این که در لغت، «رب» غیر از خالق است و کارگردانى غیر از آفرینندگى است، این است که بشر در زندگى خود تدبیر را جدا از آفرینندگى مى بیند، یک باغبان «رب» هست ولى خالق و آفریدگار نیست، روى همین تصور مشرکان «بابل» براى این دو مفهوم در عالم خارج دو مصداق قائل بودند و خالق جهان را غیر از «رب» جهان مى دانستند.[۲]

پانویس

  1. اسما و صفات الهى فقط در قرآن، ج۱، ص ۵۰۹-۵۲۲.
  2. منشور جاوید، جعفر سبحانی، صفحه ۲۴۸.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.