حال

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

حال انسان، خیر و شرّى است که بر او مى‌گذرد و امور حسى و عقلی است که اختصاص به انسان دارد. این کلمه در عرفان، فلسفه و کلام، دارای معانی متفاوتی است.

تعریف حال

«حال» شى‌ء یعنى حالت، صفت و هیئت آن. معادل انگلیسی آن عبارت است از «State». حال و حالت به یک معنى به کار مى‌رود، جز اینکه در لغت حال، ابهام و اجمال بیشتری وجود دارد و در حالت، تشخص و گسترش بیشتر است.

لفظ حال به معانى نزدیک به هم، از قبیل کیفیت، مقام، هیئت، صفت و صورت اطلاق مى‌شود. اگر مقصود از حال، کیفیت باشد، شأن آن این است که پس از ظهور کیفیت جدید، زایل شود، اما اگر این کیفیت ادامه یابد و ملکه شود، «مقام» نامیده مى‌شود. به این جهت منطق­‌دانان گفته‌اند: حال کیفیتى است که با سرعت زایل مى‌شود، مثل حرارت، سرما، خشکى و رطوبت که عارض چیزى شده باشد.

اگر لفظ حال به هیئت نفسانى اطلاق شود، دلالت بر آغاز حدوث این هیئت پیش از آنکه در نفس رسوخ یابد، دارد و اگر در نفس راسخ گردید، ملکه نامیده مى‌شود. فرق ملکه و صفت این است که ملکه دلالت بر معانى راسخ، ثابت و دائم مى‌کند، در حالى که صفت دال بر معنایی اعم از آن است. زیرا صفت، به آنچه در حکم حرکات است نیز اطلاق مى‌شود، مانند روزه، نماز و امثال آن.

کاربرد حال

این اصطلاح از سه جنبه کاربرد دارد. صوفی­ها، فلاسفه و متکلمان از کاربران این واژه بوده ­اند و هر یک آن را به یک معنا به کار برده اند.

فلاسفه، اعراض و کیفیاتی که رسوخ در نفس پیدا ننموده را حال می­ گویند و کیفیات راسخه را ملکه می­ نامند. در نظر دکارت و اسپینوزا، حال یکى از کیفیات و اعراضی است که بر جوهر عارض می­ شود. کیفیات بر دو قسم است: کیفیات ذاتى ثابت که تصور شى‌ء بدون آنها محال است و به نام محمولات معروفند و کیفیات عرضى متغیر که آنها را احوال مى‌نامند.[۱]

در اصطلاح سالکان و صوفی­ها، حال عبارت است از طرب یا حزن، یا گشادگى و یا گرفتگى (قبض و بسط) که بر دل انسان عارض می شود. در نظر این افراد، احوال موهبت­هایی است از جانب پروردگار. این اصطلاح در تصوف و عرفان، به‌معناى حالتى است که بی‌اختیار در ضمیر سالک پدیدار و در مدت کوتاهى ناپدید می‌شود اما اثرى نافذ و ماندگار از خود برجاى می‌گذارد.

و بالاخره، حال در نظر متکلمان، به معنى چیزى بین وجود و عدم است و صفتى است که ذاتا نه موجود است و نه معدوم، اما قائم به موجود است. مانند عالمیت که نسبت بین عالم و معلوم است.

پانویس

  1. صلبیا، جمیل؛ فرهنگ فلسفى‌، منوچهر صانعى دره بیدى، ‌تهران، حکمت، ۱۳۶۶ش، اول، ج۱، ص ۲۹۷.

منابع