جبار (اسم الله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
جز
 
سطر ۱: سطر ۱:
لفظ '''«الجبّار»''' در [[قرآن|قرآن کریم]] در ده مورد وارد شده، و فقط در یک جا وصف «[[الله|خدا]]» است، چنان که مى فرماید: {{متن قرآن|«هُوَ اللّهُ الَّذى لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ اَلْمَلِک القُدُّوس السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکبِّرُ سُبحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکونَ»}}<ref>([[سوره حشر]]/۲۳)</ref> اوست فرمانرواى پیراسته، سلامتى و ایمنى بخش، مراقب و نگهبان، غالب و مقتدر، برتر و بزرگوار، منزه است از آنچه که [[شرک]] می ورزند.
+
لفظ '''«جبّار»''' در [[قرآن|قرآن کریم]] در ده مورد وارد شده، و فقط در یک جا وصف «[[الله|خدا]]» است، چنان که مى فرماید: {{متن قرآن|«هُوَ اللّهُ الَّذى لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ اَلْمَلِک القُدُّوس السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکبِّرُ سُبحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکونَ»}}<ref>([[سوره حشر]]/۲۳)</ref> اوست فرمانرواى پیراسته، سلامتى و ایمنى بخش، مراقب و نگهبان، غالب و مقتدر، برتر و بزرگوار، منزه است از آنچه که [[شرک]] می ورزند.
  
 
«جبّار» از واژه هایى است که هرگاه وصف خدا قرار گیرد، مفید مدح و ستایش است; و اگر به [[انسان]] نسبت داده شود، مفید ذمّ مى باشد، مثلاً در غیر خدا مى فرماید: {{متن قرآن|«...کذَٰلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ»}}<ref>([[سوره غافر]]/۳۵)</ref> خدا بر قلب هر متکبر گردنکش مهر مى زند. و نیز مى فرماید: {{متن قرآن|«... وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»}}<ref>([[سوره هود]]/۵۹)</ref> رسولان خدا را نافرمانى کردند و از فرمان هر گردنکش حق ناپذیرى پیروى کردند.
 
«جبّار» از واژه هایى است که هرگاه وصف خدا قرار گیرد، مفید مدح و ستایش است; و اگر به [[انسان]] نسبت داده شود، مفید ذمّ مى باشد، مثلاً در غیر خدا مى فرماید: {{متن قرآن|«...کذَٰلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ»}}<ref>([[سوره غافر]]/۳۵)</ref> خدا بر قلب هر متکبر گردنکش مهر مى زند. و نیز مى فرماید: {{متن قرآن|«... وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»}}<ref>([[سوره هود]]/۵۹)</ref> رسولان خدا را نافرمانى کردند و از فرمان هر گردنکش حق ناپذیرى پیروى کردند.
سطر ۱۲: سطر ۱۲:
 
در این جا احتمال دیگرى است و آن این که با حفظ معنى واحد، مى توان آن را در مورد خدا، مایه مدح و در مورد بشر مایه نکوهش دانست و آن این که بگوییم: جبار یعنى آن کس که مردم را به خواسته خود وادار مى کند و جبار به این معنى در خدا صفت حسن و در انسان موجب نکوهش است.
 
در این جا احتمال دیگرى است و آن این که با حفظ معنى واحد، مى توان آن را در مورد خدا، مایه مدح و در مورد بشر مایه نکوهش دانست و آن این که بگوییم: جبار یعنى آن کس که مردم را به خواسته خود وادار مى کند و جبار به این معنى در خدا صفت حسن و در انسان موجب نکوهش است.
  
دلیل بر این که مقصود از جبار در [[آیه|آیات]] همین است، این که در مواردى که وصف انسان قرار مى گیرد با لفظ «عصى»، «شقى» و «عنود» همراه مى باشد، چنان که در وصف [[حضرت یحیى]] علیه السلام نقل مى کند: {{متن قرآن|«وَبَرًّا بِوَالِدَیهِ وَلَمْ یکنْ جَبَّارًا عَصِیا»}}؛<ref>([[سوره مریم]]/۱۴)</ref> به پدر و مادر خود نیکوکار بود و هرگز گردنکش و عصیانگر نبود.
+
دلیل بر این که مقصود از جبار در [[آیه|آیات]] همین است، این که در مواردى که وصف انسان قرار مى گیرد با لفظ «عصى»، «شقى» و «عنود» همراه مى باشد، چنان که در وصف [[حضرت یحیى]] علیه السلام مى فرماید: {{متن قرآن|«وَبَرًّا بِوَالِدَیهِ وَلَمْ یکنْ جَبَّارًا عَصِیا»}}؛<ref>([[سوره مریم]]/۱۴)</ref> به پدر و مادر خود نیکوکار بود و هرگز گردنکش و عصیانگر نبود.
  
 
و از زبان [[حضرت عیسی علیه السلام|حضرت مسیح]] علیه السلام نقل مى کند: {{متن قرآن|«وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیا»}}؛<ref>([[سوره مریم]]/۳۲)</ref> خدا مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و هرگز مرا گردنکش و بدبخت قرار نداده است.  
 
و از زبان [[حضرت عیسی علیه السلام|حضرت مسیح]] علیه السلام نقل مى کند: {{متن قرآن|«وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیا»}}؛<ref>([[سوره مریم]]/۳۲)</ref> خدا مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و هرگز مرا گردنکش و بدبخت قرار نداده است.  

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۵۹

لفظ «جبّار» در قرآن کریم در ده مورد وارد شده، و فقط در یک جا وصف «خدا» است، چنان که مى فرماید: «هُوَ اللّهُ الَّذى لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ اَلْمَلِک القُدُّوس السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکبِّرُ سُبحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکونَ»[۱] اوست فرمانرواى پیراسته، سلامتى و ایمنى بخش، مراقب و نگهبان، غالب و مقتدر، برتر و بزرگوار، منزه است از آنچه که شرک می ورزند.

«جبّار» از واژه هایى است که هرگاه وصف خدا قرار گیرد، مفید مدح و ستایش است; و اگر به انسان نسبت داده شود، مفید ذمّ مى باشد، مثلاً در غیر خدا مى فرماید: «...کذَٰلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ»[۲] خدا بر قلب هر متکبر گردنکش مهر مى زند. و نیز مى فرماید: «... وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»[۳] رسولان خدا را نافرمانى کردند و از فرمان هر گردنکش حق ناپذیرى پیروى کردند.

معنای جبار

«جبّار» از «جَبْر» در اصل به معناى اصلاحگر احوال بندگان و جبران‌کننده براى آنها و رهاننده آنان از سختی ها و ضررها به خوشی ها و منفعت هاست.[۴]

فخر رازى مى گوید: «جبار» به آن موجود بلندى مى گویند که خارج از دسترس باشد، ولذا نخل بلند را "نخل جبار "مى نامند، و به همین مناسبت قومى که سرکش بوده و متواضع نباشند، جبار مى گویند; چنان که مى فرماید: «إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ».[۵] و اگر به خدا جبار مى گویند به خاطر این است که مرغ اندیشه به کنه او نمى رسد و دانش دانشمندان کوتاه تر از آن است که به جلال و عظمت او دست یابد.[۶]

سخن رازى در آغاز نظر، صحیح جلوه مى کند، ولى با ضابطه اى که قبلاً یادآور شدیم سازگار نیست، زیرا گفته شد که صفت واحدى به نام «جبار» در مورد خدا، مایه مدح و در مورد بشر مایه ذم مى باشد، و مفاد آن این است که این صفت، با حفظ وحدت معنى، داراى چنین ویژگى است، ولى گفتار رازى در این مورد، بر اساس تعدد معنى استوار است، زیرا وى مى گوید: جبار در خدا به معنى وجود والاتر از اندیشه بشر و در انسان به معنى گردنکش است، در این صورت جبار به معنى نخست صفت «تنزیه» مى باشد.

در این جا احتمال دیگرى است و آن این که با حفظ معنى واحد، مى توان آن را در مورد خدا، مایه مدح و در مورد بشر مایه نکوهش دانست و آن این که بگوییم: جبار یعنى آن کس که مردم را به خواسته خود وادار مى کند و جبار به این معنى در خدا صفت حسن و در انسان موجب نکوهش است.

دلیل بر این که مقصود از جبار در آیات همین است، این که در مواردى که وصف انسان قرار مى گیرد با لفظ «عصى»، «شقى» و «عنود» همراه مى باشد، چنان که در وصف حضرت یحیى علیه السلام مى فرماید: «وَبَرًّا بِوَالِدَیهِ وَلَمْ یکنْ جَبَّارًا عَصِیا»؛[۷] به پدر و مادر خود نیکوکار بود و هرگز گردنکش و عصیانگر نبود.

و از زبان حضرت مسیح علیه السلام نقل مى کند: «وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیا»؛[۸] خدا مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و هرگز مرا گردنکش و بدبخت قرار نداده است.

و در باره قوم عاد مى فرماید: «وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»؛[۹] قوم عاد پیامبران خدا را نافرمانى کردند و از فرمان هر سرکشِ حق ناپذیر، پیروى کردند.

بنابر این به حکم این که «جبار» در این موارد با شقاوت و عصیان و عناد همراه گردیده، مى توان گفت که مقصود از جبار انسانى است که مردم را به زور به جنگ و نبرد یا بهره ورى وادار مى سازد. در حالى که این جبر حق خدا است و هیچ کس از افراد بشر چنین حقى را دارا نیست.

خلاصه این که جباریت به معنى واحد آن (وادار کردن دیگرى بر یک عمل)، از خدا پسندیده است; زیرا داراى چنین حق است، درحالى که از غیر خدا زشت است، چون فاقد آن است; نتیجه این مى شود که جبار یک معنا بیش ندارد و آن الزام دیگران بر انجام عمل است که کنایه از «اقتدار و نفوذ اراده او در جهان خواهد بود».

پانویس

  1. (سوره حشر/۲۳)
  2. (سوره غافر/۳۵)
  3. (سوره هود/۵۹)
  4. بیهقى، الاسماء والصّفات، ص‌۶۷‌.
  5. (سوره مائده/۲۲)
  6. فخررازى، لوامع البینات، ص۱۹۷.
  7. (سوره مریم/۱۴)
  8. (سوره مریم/۳۲)
  9. (سوره هود/۵۹)

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.