تفکر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '{{الگو:مدخل دائرة المعارف}} {{نیازمند ویرایش فنی}} __toc__ '''تفكر: به كار گرفتن نيروى ف...' ایجاد کرد)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{الگو:مدخل دائرة المعارف}}
 
{{الگو:مدخل دائرة المعارف}}
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
 
 
__toc__
 
__toc__
'''تفكر: به كار گرفتن نيروى فكر تحت نظر عقل'''
 
  
تفكر مصدر باب تفعّل، يا اسم مصدر باب تفعيل (تفكير)<ref> لسان العرب، ج 10، ص 307، «فكر».</ref> از ريشه «ف ـ ك ـ ر»، در لغت به معناى تأمل<ref> الصحاح، ج 2، ص 783، «فكر».</ref> و در اصطلاح، تصرف قلب در معانى اشيا براى ادراك مطلوب است.<ref> التحقيق، ج 9، ص 126، «فكر».</ref> فكر نيز از همين ريشه و در لغت به معناى تأمل<ref> لسان العرب، ج 10، ص 307.</ref> و در اصطلاح حركت نفس از مطالب (مجهولات) تصورى و تصديقى به مبادى<ref> شرح منظومه، ج 1، ص 84.</ref> و سير در معلومات موجود است تا مجهولاتى كه ملازم با آن هايند معلوم گردند<ref> نثر طوبى، ج 2، ص 270.</ref> اين حركت، نفس را براى افاضه صور عقلى از مبدأ قدسى آماده مى كند<ref> شرح منظومه، ج 1، ص 84.</ref>؛ نيز فكر، نيرويى است در شخص كه براى طلب معنا، در امرى دقيق و باريك مى گردد و تفكر جولان اين نيرو بر حسب نظر عقل است و جز بر آنچه صورت آن در قلب حاصل گردد گفته نمى شود.<ref> مفردات، ص 643 «فكر»؛ نثر طوبى، ج 2، ص 270.</ref> فكر در اصطلاح عامه مردم نيز عبارت است از هر انتقالى كه براى نفس در ادراكات جزئى صورت گيرد.<ref> شرح منظومه، ج 1، ص 84.</ref>
+
'''تفكر: بكار گرفتن نيروى فكر تحت نظر عقل'''
 +
 
 +
تفكر مصدر باب تفعل، يا اسم مصدر باب تفعيل (تفكير)<ref> لسان العرب، ج 10، ص 307، «فكر».</ref> از ريشه «ف ـ ك ـ ر»، در لغت به معناى تأمل<ref>الصحاح، ج 2، ص 783، «فكر».</ref> و در اصطلاح، تصرف قلب در معانى اشيا براى ادراك مطلوب است.<ref>التحقيق، ج 9، ص 126، «فكر».</ref> فكر نيز از همين ريشه و در لغت به معناى تأمل<ref>لسان العرب، ج 10، ص 307.</ref>و در اصطلاح حركت نفس از مطالب (مجهولات) تصورى و تصديقى به مبادى<ref> شرح منظومه، ج 1، ص 84.</ref> و سير در معلومات موجود است تا مجهولاتى كه ملازم با آنهايند معلوم گردند.<ref>نثر طوبى، ج 2، ص 270.</ref>
 +
 
 +
اين حركت، نفس را براى افاضه صور عقلى از مبدأ قدسى آماده مى كند<ref>شرح منظومه، ج 1، ص 84.</ref>؛ نيز فكر، نيرويى است در شخص كه براى طلب معنا، در امرى دقيق و باريك مى گردد و تفكر جولان اين نيرو بر حسب نظر عقل است و جز بر آنچه صورت آن در قلب حاصل گردد گفته نمى شود.<ref>مفردات، ص 643 «فكر»؛ نثر طوبى، ج 2، ص 270.</ref> فكر در اصطلاح عامه مردم نيز عبارت است از هر انتقالى كه براى نفس در ادراكات جزئى صورت گيرد.<ref>شرح منظومه، ج 1، ص 84.</ref>
 +
 
 +
واژه تفكر با واژه هايى همچون '''اعتبار'''، '''تذكر'''، '''تدبّر'''، '''نظر'''، '''عقل''' و '''علم''' همسو و مرتبط است، گرچه تفاوت هايى نيز بين آنها وجود دارد، چنان كه گفته شده: حقيقت تفكر احضار دو معرفت در قلب براى نتيجه گرفتن معرفت سوم و «اعتبار» عبور از دو معرفت به معرفت سوم و تذكر برخورد به دو معرفت است.<ref>الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202.</ref> برخى در تفاوت تفكّر با تذكر گفته اند: «تفكر» شناخت چيزى است، هر چند قبلا هيچ گونه اطلاعى از آن وجود نداشته باشد؛ ولى «تذكر» در موردى است كه انسان قبلا با آن موضوع هر چند از طريق آگاهى هاى فطرى آشنايى داشته باشد.<ref>نمونه، ج 9، ص 76؛ مجمع البيان، ج 5، ص 236.</ref>برخى هم تذكر را تفكر در امورى براى راه يافتن به نتيجه اى دانسته اند كه مورد غفلت واقع شده يا پيش از آن مجهول بوده است.<ref>الميزان، ج 8، ص 381.</ref>
 +
 
 +
در تفاوت بين تفكر و تدبر هم گفته شده كه «تدبر» تصرف قلب در توجه به عواقب امور<ref>الفروق اللغويه، ص 121.</ref> و رموز آن<ref> نثر طوبى، ج 1، ص 252.</ref> ولى «تفكر» تصرف قلب در توجه به ادله است.<ref>الفروق اللغويه، ص 121.</ref> نظر نيز به معانى مختلفى<ref>نثر طوبى، ج 2، ص 475.</ref> مانند فكر و انديشه كردن آمده است. عقل هم به معناى مصدرى، ادراك كامل چيزى و به معناى اسمى، حقيقتى است كه خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخيص می دهد.<ref>همان، ص 179.</ref> به گفته اى، ثمره فكر، علم است و از آن در قلب تغييرى حاصل مى شود كه حال ناميده مى شود و از حال تغييرى در جوارح پديد مى آيد كه عمل خوانده مى شود.<ref>الموسوعه الذهبيه، ج 10، ص 202.</ref>
 +
 
 +
در [[قرآن كريم]] افزون بر واژه تفكر كه مشتقات آن كه 18 بار بكار رفته، مشتقّات واژه هاى مرتبط با موضوع تفكر، نظير تدبّر، تذكر، تفقه، تفكير، اعتبار، نظر و عقل نيز فراوان بكار رفته است.
 +
 
 +
==اهميت و جايگاه تفكر==
  
واژه تفكّر با واژه هايى همچون '''اعتبار'''، '''تذكّر'''، '''تدبّر'''، '''نظر'''، '''عقل''' و '''علم''' همسو و مرتبط است، گرچه تفاوت هايى نيز بين آن ها وجود دارد، چنان كه گفته شده: حقيقت تفكر احضار دو معرفت در قلب براى نتيجه گرفتن معرفت سوم و «اعتبار» عبور از دو معرفت به معرفت سوم و تذكر برخورد به دو معرفت است.<ref> الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202.</ref> برخى در تفاوت تفكّر با تذكّر گفته اند: «تفكر» شناخت چيزى است، هرچند قبلا هيچ گونه اطلاعى از آن وجود نداشته باشد؛ ولى «تذكر» در موردى است كه انسان قبلا با آن موضوع هرچند از طريق آگاهى هاى فطرى آشنايى داشته باشد.<ref> نمونه، ج 9، ص 76؛ مجمع البيان، ج 5، ص 236.</ref>برخى هم تذكر را تفكر در امورى براى راه يافتن به نتيجه اى دانسته اند كه مورد غفلت واقع شده يا پيش از آن مجهول بوده است.<ref> الميزان، ج 8، ص 381.</ref>
+
شك حيات انسانى حياتى فكرى است و آن با ادراكى سامان مى يابد كه فكر ناميده مى شود. لازمه اين سخن آن است كه فكر هر چه صحيح تر و تامتر باشد حيات و زندگى استوارتر خواهد بود، بنابراين زندگى استوار انسانى با فكر استوار رابطه مستقيم دارد. اين حقيقت را خداوند با راه هاى مختلف و اسلوب هاى متنوع بيان كرده است؛ مانند آنجا كه در تمثيلى، هدايت يافتگان را در برابر گمراهان قرار داده، مى فرمايد: آيا كسى كه مرده دل بود و زنده اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه گويى در تاريكى ها گرفتار است و از آن بيرون شدنى نيست: «اَوَ مَن كانَ مَيتـًا فَاَحيَينهُ و جَعَلنا لَهُ نورًا يَمشى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمتِ لَيسَ بِخارِج مِنها».([[سوره انعام]]/6،122)
در تفاوت بين تفكر و تدبر هم گفته شده كه «تدبر» تصرف قلب در توجه به عواقب امور<ref> الفروق اللغويه، ص 121.</ref> و رموز آن<ref> نثر طوبى، ج 1، ص 252.</ref> ولى «تفكر» تصرف قلب در توجه به ادله است.<ref> الفروق اللغويه، ص 121.</ref> نظر نيز به معانى مختلفى<ref> نثر طوبى، ج 2، ص 475.</ref> مانند فكر و انديشه كردن آمده است. عقل هم به معناى مصدرى، ادراك كامل چيزى و به معناى اسمى، حقيقتى است كه خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخيص مى دهد.<ref> همان، ص 179.</ref> به گفته اى، ثمره فكر، علم است و از آن در قلب تغييرى حاصل مى شود كه حال ناميده مى شود و از حالْ تغييرى در جوارح پديد مى آيد كه عمل خوانده مى شود.<ref> الموسوعه الذهبيه، ج 10، ص 202.</ref>
 
  
در قرآن كريم افزون بر واژه تفكر كه مشتقات آنكه 18 بار به كار رفته، مشتقّات واژه هاى مرتبط با موضوع تفكر، نظير تدبّر، تذكر، تفقه، تفكير، اعتبار، نظر و عقل نيز فراوان به كار رفته است.
+
يا آنجا كه دانايان را با نادانان برابر نمى داند: «هَل يَستَوِى الَّذينَ يعلَمونَ والَّذينَ لايَعلَمونَ» ([[سوره زمر]]/39،9 و نيز 18 و [[سوره مجادله]]/58، 11)، افزون بر اين يادآور مى شود كه آنچه به آن دعوت و هدايت مى كند راهى است از راه هاى فكرى، چون قرآن را دعوت كننده به بهترين ملت يا سنت يا طريقه دانسته است: «اِنَّ هذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ» ([[سوره اسراء]]/17،9) و به هر حال آن طريقه و سنت، صراطى است حياتى كه استوارتر بودن آن متوقف بر اين است كه طريق فكر در آن استوارتر باشد؛ همچنين به صراط مستقيم و راه روشنى هدايت مى كند كه نه مخالف با حق بوده و نه برخى اجزاى آن، مخالف با برخى ديگر است: «قَد جاءَكُم مِنَ اللّهِ نورٌ و كِتبٌ مُبين × يَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلمِ و يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ ويَهديهِم اِلى صِرط مُستَقيم». ([[سوره مائده]]/5، 15 - 16) خداوند متعالى در كتاب خويش حتى در يك آيه از بندگان نخواسته تا كوركورانه به او و آنچه از جانب اوست ايمان بياورند، يا ندانسته در راهى قدم نهند.<ref>الميزان، ج 5، ص 255.</ref>
  
== اهميت و جايگاه تفكر ==
+
خداوند سبحان حتى شرايعى را كه براى بندگان جعل كرده ـ با اين كه عقل به تفاصيل ملاكات آنها راه ندارد ـ به امورى كه به منزله استدلال است تعليل كرده؛ مانند اين كه نماز را بازدارنده از فحشا و منكر: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ ولَذِكرُ اللّهِ اَكبَرُ ...» ([[سوره عنكبوت]]/29،45)، روزه را مايه تقوا: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقون» ([[سوره بقره]]/2،183) و [[وضو]] را وسيله طهارت معرفى كرده است: «ما يُريدُاللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَج ولكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تَشكُرون».([[سوره مائده]]/5،6) اين ادراك عقلى ـ يعنى طريقه فكر صحيح كه قرآن كريم مردم را در تشخيص حق و باطل، خير و شر و نفع و ضرر به آن ارجاع داده ـ همان چيزى است كه انسان بر حسب فطرت خويش از آن آگاه است<ref> همان.</ref> يا به گفته برخى گاهى با تقليد و گاهى با ممارست و در [[پيامبران]] با نور الهى در اصل فطرت محقق مى شود.<ref>الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202.</ref>
  
شك حيات انسانى حياتى فكرى است و آن با ادراكى سامان مى يابد كه فكر ناميده مى شود. لازمه اين سخن آن است كه فكر هرچه صحيح تر و تام تر باشد حيات و زندگى استوارتر خواهد بود، بنابراين زندگى استوار انسانى، با فكر استوار رابطه مستقيم دارد. اين حقيقت را خداوند با راه هاى مختلف و اسلوب هاى متنوع بيان كرده است؛ مانند آنجا كه در تمثيلى، هدايت يافتگان را در برابر گمراهان قرار داده، مى فرمايد: آيا كسى كه مرده دل بود و زنده اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه گويى در تاريكى ها گرفتار است و از آن بيرون شدنى نيست:
+
[[قرآن كریم]] به '''تفكر و تدبر''' بسيار اهميت داده و شمار فراوانى از آيات براى ترغيب به آن آمده اند، چنان كه با جستجو در آيات بدست مى آيد كه خداوند بيش از 300 مورد انسان را به تفكر، تذكر و تعقل دعوت كرده است.<ref>الميزان، ج 5، ص 255.</ref>
  
«اَوَ مَن كانَ مَيتـًا فَاَحيَينـهُ و جَعَلنا لَهُ نورًا يَمشى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّـلُمـتِ لَيسَ بِخارِج مِنها» (انعام/6،122)  
+
افزون بر اين در آيات بسيارى عدم تفكر و تعقل را توبيخ و ملامت كرده است: «قُل لااَقولُ لَكُم عِندى خَزائِنُ اللّهِ ولا اَعلَمُ الغَيبَ و لا اَقولُ لَكُم اِنّى مَلَكٌ اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلَىَّ قُل هَل يَستَوِى الاَعمى والبَصيرُ اَفَلا تَتَفَكَّرون» ([[سوره انعام]]/6،50)، «و مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ ولَهوٌ ولَلدّارُ الأخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» ([[سوره انعام]]/6،32) و براى آنان كه در مسير جهل و عدم تعقل گام برمى دارند و از سرمايه فكر و خرد خويش استفاده نمى كنند رجس و پليدى شك و ترديد قرار داده است، آنچنان كه به ايمان موفق نمى شوند: «و ما كانَ لِنَفس اَن تُؤمِنَ اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ ويَجعَلُ الرِّجسَ عَلَى الَّذينَ لايَعقِلون». ([[سوره يونس]]/10،100)<ref> نمونه، ج 8، ص 390.</ref>
  
يا آنجا كه دانايان را با نادانان برابر نمى داند: «هَل يَستَوِى الَّذينَ يعلَمونَ والَّذينَ لا يَعلَمونَ» (زمر/39،9 و نيز 18 و مجادله/58، 11)، افزون بر اين يادآور مى شود كه آنچه به آن دعوت و هدايت مى كند راهى است از راه هاى فكرى، چون قرآن را دعوت كننده به بهترين ملّت يا سنّت يا طريقه دانسته است: «اِنَّ هـذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ» (اسراء/17،9) و به هر حال آن طريقه و سنت، صراطى است حياتى كه استوارتر بودن آن متوقف بر اين است كه طريق فكر در آن استوارتر باشد؛ همچنين به صراط مستقيم و راه روشنى هدايت مى كند كه نه مخالف با حق بوده و نه برخى اجزاى آن، مخالف با برخى ديگر است: «قَد جاءَكُم مِنَ اللّهِ نورٌ و كِتـبٌ مُبين * يَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلـمِ و يُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ ويَهديهِم اِلى صِرط مُستَقيم». (مائده/5، 15 - 16) خداوند متعالى در كتاب خويش حتى در يك آيه از بندگان نخواسته تا كوركورانه به او و آنچه از جانب اوست ايمان بياورند، يا ندانسته در راهى قدم نهند.<ref> الميزان، ج ص 255.</ref>
+
از نگاه [[قرآن]] اعراض كنندگان از تعقل، از چارپايان نيز كمترند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَاللّهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لايَعقِلون». ([[سوره انفال]]/8،22) و ادراك حق به وسيله تعقل غايت آفرينش وى بر حسب حيات معنوى اوست، چنان كه رسيدن به اجل مسمّا (مدت مقرر) غايت حيات صورى دنيوى اوست: «ولِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى ولَعَلَّكُم تَعقِلون». ([[سوره غافر]]/40،67)<ref>الميزان، ج 17، ص 347.</ref>
  
خداوند سبحان حتى شرايعى را كه براى بندگان جعل كرده ـ با اينكه عقل* به تفاصيل ملاكات آن ها راه ندارد ـ به امورى كه به منزله استدلال است تعليل كرده؛ مانند اينكه نماز را بازدارنده از فحشا و منكر: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ ولَذِكرُ اللّهِ اَكبَرُ ...» (عنكبوت/29،45)، روزه را مايه تقوا: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقون» (بقره/2،183) و وضو را وسيله طهارت معرفى كرده است: «ما يُريدُ اللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَج و لـكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تَشكُرون». (مائده/5،6) اين ادراك عقلى ـ يعنى طريقه فكر صحيح كه قرآن كريم مردم را در تشخيص حق و باطل، خير و شر و نفع و ضرر به آن ارجاع داده ـ همان چيزى است كه انسان بر حسب فطرت خويش از آن آگاه است<ref> همان.</ref> يا بگفته برخى گاهى با تقليد و گاهى با ممارست و در پيامبران با نور الهى در اصل فطرت محقق مى شود.<ref> الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202.</ref>
+
برخى با توجه به آياتى چون «اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره زمر]]/39،42) و «كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيتِ لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره يونس]]/10،24) تفكر را مبدأ وصول به حقيقت، علم و شناخت معرفى كرده اند.<ref>المنير، ج 9، ص 165.</ref> روايات نيز تصريح مى كنند كه هيچ عبادتى همانند تفكر نيست<ref>بحارالانوار، ج 1، ص 88، 94.</ref>؛ نيز اين كه ساعتى تفكر برتر از عبادت يك<ref> بحارالانوار، ج 68، ص 327.</ref> ،7 <ref> كشف الاسرار، ج 2، ص 387.</ref> ،60<ref> بحارالانوار، ج 66، ص 293.</ref> و 70 سال <ref> كشف الاسرار، ج 2، ص 387.</ref> است و اين تفاوت به لحاظ اختلاف مراتب شخص متفكر و موضوع تفكر است.<ref> كشف الاسرار، ج 2، ص 387؛ كنزالدقائق، ج 2، ص 320.</ref> در علم منطق نيز تفكر، شاخصه اصلى و فصل مميز انسان از ديگر حيوانات به شمار آمده و انسان را حيوان ناطق (:متفكر) تعريف كرده اند.<ref>ر.ك: الاشارات والتنبيهات، ج ص 11 ، 77.</ref>
  
[[قرآن كریم]] به '''تفكر و تدبر''' بسيار اهميت داده و شمار فراوانى از آيات براى ترغيب به آن آمده اند، چنان كه با جست و جو در آيات به دست مى آيد كه خداوند بيش از 300 مورد انسان را به تفكر، تذكر و تعقل دعوت كرده است.<ref> الميزان، ج ص 255.</ref>  
+
تفكر در صورتى انسان را به حق و حقيقت رهنمون مى شود كه در فضايى عارى از هر گونه وابستگى، دلبستگى و پيشداورى انجام شود وگرنه چنانچه شخص متفكر قبل از تفكر، گرايش خود را به سمت و سويى خاص مشخص كرده و از پيش تصميم گرفته باشد تفكر او در همان محدوده صورت گرفته و به نتيجه دلخواه وى مى رسد، چنان كه وليد بن مغيره با اين گرايش كه مى خواست درباره [[قرآن]] چيزى بگويد كه دعوت به آن را باطل و قوم خويش را راضى كند، مى انديشيد كه قرآن را شعر معرفى كند يا افسانه يا كهانت يا سحر. او در اين محدوده انديشيد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بگويد قرآن سحر و ساخته دست بشر است، از اين رو به شدت مورد غضب و نفرين خداوند قرار گرفت:<ref>الميزان، ج 20، ص 86 - 87.</ref> «اِنَّهُ فَكَّرَ و قَدَّر × فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّر × ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّر × ثُمَّ نَظَر × ثُمَّ عَبَسَ و بَسَر × ثُمَّ اَدبَرَ واستَكبَر × فَقالَ اِن هذا اِلاّ سِحرٌ يُؤثَر × اِن هـذا اِلاّ قَولُ البَشَر». ([[سوره مدثر]]/74،18 - 25)
  
افزون بر اين در آيات بسيارى عدم تفكر و تعقل را توبيخ و ملامت كرده است:
+
==خاستگاه تفكر==
«قُل لا اَقولُ لَكُم عِندى خَزائِنُ اللّهِ ولا اَعلَمُ الغَيبَ و لا اَقولُ لَكُم اِنّى مَلَكٌ اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلَىَّ قُل هَل يَستَوِى الاَعمى والبَصيرُ اَفَلا تَتَفَكَّرون» (انعام/6،50)، «و مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ ولَهوٌ ولَلدّارُ الأخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» (انعام/6،32) و براى آنان كه در مسير جهل و عدم تعقل گام برمى دارند و از سرمايه فكر و خرد خويش استفاده نمى كنند رجس و پليدى شك و ترديد قرار داده است، آن چنان كه به ايمان موفق نمى شوند: «و ما كانَ لِنَفس اَن تُؤمِنَ اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ ويَجعَلُ الرِّجسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعقِلون». (يونس/10،100)<ref> نمونه، ج 8، ص 390.</ref>
 
  
از نگاه قرآن اعراض كنندگان از تعقّل، از چارپايان نيز كمترند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لايَعقِلون» (انفال/8،22) و ادراك حق به وسيله تعقل غايت آفرينش وى بر حسب حيات معنوى اوست، چنان كه رسيدن به اجل مسمّا (مدّت مقرّر) غايت حيات صورى دنيوى اوست: «و لِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى ولَعَلَّكُم تَعقِلون». (غافر/40،67)<ref> الميزان، ج 17، ص 347.</ref>
+
بر اساس آيه 31 [[سوره مائده]]/5، پس از آن كه قابيل هابيل را كشت، خداوند زاغى را برانگيخت تا زمين را بكاود و به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُورى سَوءَةَ اَخِيه...». اين آيه كه در نوع خود بى نظير است، بيانگر حال انسان در بهره ورى از حس است؛ بدين صورت كه او ابتدا خواص اشيا را از ناحيه حس تحصيل مى كند. سپس با تفكر در آنها به اهداف و مقاصد خود در زندگى دست مى يابد، همان گونه كه در بحث علمى شناخت شناسى ـ برخلاف نظر كسانى كه علم را فطرىِ انسان و بر اساس تذكر مى دانند ـ به اثبات رسيده كه علوم و معارف فكرىِ انسان همه به حس منتهى مى شوند؛ توضيح آن كه، انسان داراى علوم گسترده غيرقابل شمارشى است كه روز به روز افزايش مى يابند و اگر به گذشته بازگرديم خواهيم ديد علوم بالفعل وى به تدريج نقصان يافته و در نهايت به صفر مى رسند و اين خداوند است كه با هدايت خويش: «الَّذى اَعطى كُلَّ شَىء خَلقَهُ ثُمَّ هَدى»، ([[سوره طه]]/20،50) «والَّذى قَدَّرَ فَهَدى» ([[سوره الأعلى]]/87،3) و فراهم آوردن اسباب دانايى وى (حس و فكر) چيزهايى را كه نمى دانسته به او آموخته است: «عَلَّمَ الاِنسنَ مالَم يَعلَم».([[سوره علق]]/96،5) [[قرآن كريم]] در آيه 78 [[سوره نحل]]/16 تصريح مى كند آدمى هنگامى كه از مادر متولد مى شود چيزى نمى داند و خدا (براى دانا شدن او) سمع و بصر و قلب را برايش قرار مى دهد: «واللّهُ اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهتِكُم لاتَعلَمونَ شيـًا وجَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ والاَبصرَ والاَفـِدَة».
  
برخى با توجه به آياتى چون «اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (زمر/39،42) و «كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيـتِ لِقَوم يَتَفَكَّرون» (يونس/10،24) تفكر را مبدأ وصول به حقيقت، علم و شناخت معرفى كرده اند.<ref> المنير، ج ص 165.</ref> روايات نيز تصريح مى كنند كه هيچ عبادتى همانند تفكر نيست<ref> بحارالانوار، ج ص 88 ، 94.</ref>؛
+
كوتاه سخن آن كه تأمل در حال انسان و تدبر در آيات قرآن، مانند آيه 31 [[سوره مائده]]/5 گوياى اين نكته است كه علوم نظرى انسان ـ يعنى علم به خواص اشيا و معارف عقلى كه پيرو آن بدست مى آيد ـ از حسّ شروع مى شود و خداوند از طريق حس، خواص اشيا را به وى مى آموزد. به طور كلى آياتى كه مشتمل بر تعابيرى چون «ألم تر»، «أفلا يرون»، «أفرأيتم» و «أفلا تبصرون» اند، انسان را به جزئياتى كه خواص قابل احساس دارند سوق مى دهند و آياتى كه از تعبيراتى مانند «لقوم يعقلون»، «يتفكرون»، «يتذكرون» و «يفقهون» استفاده كرده اند انسان را به ادراك كليات عقلى كه به مبدأ و [[معاد]] ارتباط دارند، فرامى خوانند.<ref>الميزان، ج ص 338.</ref> البته بيشترين بهره بردارى از حس، مربوط به توده مردم است كه از تعقل در دقايق امور و ادراك حقيقت آنها و راهيابى به مصالح و مفاسدشان قاصرند و بهره مندى از عقل، ويژه خواص اندك شمار مردم است، از همين رو در برخى آيات، سمع بر عقل مقدم شده است: «و قالوا لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما كُنّا فى اَصحبِ السَّعير». ([[سوره ملك]]/67،10)<ref>الميزان، ج 19، ص 353.</ref>
  
نيز اينكه ساعتى تفكر برتر از عبادت يك<ref> بحارالانوار، ج 68، ص 327.</ref>، 7<ref> كشف الاسرار، ج 2، ص 387.</ref>، 60<ref> بحارالانوار، ج 66، ص 293.</ref> و 70 سال<ref> كشف الاسرار، ج 2، ص 387.</ref> است و اين تفاوت به لحاظ اختلاف مراتب شخص متفكر و موضوع تفكر است.<ref> كشف الاسرار، ج 2، ص 387؛ كنزالدقائق، ج 2، ص 320.</ref> در علم منطق نيز تفكر، شاخصه اصلى و فصل مميز انسان از ديگر حيوانات به شمار آمده و انسان را حيوان ناطق (: متفكر) تعريف كرده اند.<ref> ر. ك: الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 11 ، 77.</ref>
+
==زمينه هاى تفكر==
  
تفكر در صورتى انسان را به حق و حقيقت رهنمون مى شود كه در فضايى عارى از هرگونه وابستگى، دلبستگى و پيشداورى انجام شود وگرنه چنانچه شخص متفكر قبل از تفكر، گرايش خود را به سمت و سويى خاص مشخص كرده و از پيش تصميم گرفته باشد تفكر او در همان محدوده صورت گرفته و به نتيجه دلخواه وى مى رسد، چنان كه وليدبن مغيره با اين گرايش كه مى خواست درباره قرآن چيزى بگويد كه دعوت به آن را باطل و قوم خويش را راضى كند، مى انديشيد كه قرآن را شعر معرفى كند يا افسانه، يا كهانت يا سحر. او در اين محدوده انديشيد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بگويد قرآن سحر و ساخته دست بشر است، از اين رو به شدت مورد غضب و نفرين خداوند قرار گرفت<ref> الميزان، ج 20، ص 86 - 87.</ref>: «اِنَّهُ فَكَّرَ و قَدَّر * فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّر * ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّر * ثُمَّ نَظَر * ثُمَّ عَبَسَ و بَسَر * ثُمَّ اَدبَرَ واستَكبَر * فَقالَ اِن هـذا اِلاّ سِحرٌ يُؤثَر * اِن هـذا اِلاّ قَولُ البَشَر». (مدثّر/74،18 - 25)
+
تفكر يا در امر [[دین]] است يا در غير آن. مراد از امر دين، معامله بين عبد و رب است و در اين صورت همه افكار عبد يا به خود و صفات و احوال خويش تعلق داشته، نظر او در موارد رضايت و غضب پروردگار منحصر است يا به معبود و اسما و صفات و افعال وى از ملك و ملكوت و آنچه در آسمان و زمين و بين آن هاست تعلق دارد<ref>الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202 - 203.</ref>؛ ولى كسى كه جز به دنيا و امور رفاهى آن نمى نگرد، تفكر او از حدود ماده نمى گذرد و خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور اعراض از چنين كسى را مى دهد:<ref>تفسير موضوعى، ج ص 86.</ref> «فَاَعرِض عَن مَن تَوَلّى عَن ذِكرِنا ولَم يُرِد اِلاَّ الحَيوةَ الدُّنيا». ([[سوره نجم]]/53،29)
  
== خاستگاه تفكر ==
+
بر اساس برخى آيات كه انگيزه نزول قرآن بر پيامبر را تبيين وحى الهى و تفكر و انديشيدن مردم: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم ولَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون».([[سوره نحل]]/16،44)
  
بر اساس آيه 31 مائده/5، پس از آنكه قابيل هابيل را كشت، خداوند زاغى را برانگيخت تا زمين را بكاود و به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند:
+
و تدبر در آيات [[قرآن]] و تذكر صاحبان خرد: «كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ مُبرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايتِهِ ولِيَتَذَكَّرَ اولواالاَلبب» ([[سوره ص]]/38،29) معرفى مى كند، يا آياتى كه هدف توصيه هاى الهى و تبيين آيات را تعقل و تفكر مى دانند: «ذلِكُم وصَّكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلون» ([[سوره انعام]]/6،151)، «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الأيتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون» ([[سوره بقره]]/2،219) مى توان [[قرآن]] و آيات آن را يكى از مهم ترين زمينه هاى تفكر دانست. از همين روست كه خداوند قرآن را به زبانى نازل كرده كه معارف آن فهم و ادراك پذير باشند: «اِنّا اَنزَلنهُ قُرءنـًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون» ([[سوره يوسف]]/12،2؛ نيز [[سوره زخرف]]/43،3) و در آن قصه ها: «ولَو شِئنا لَرَفَعنهُ بِها... فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» ([[سوره اعراف]]/7،176)، «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبب...» ([[سوره يوسف]]/12، 111) و مَثَل هايى آورده است: «لَو اَنزَلنا هـذا القُرءانَ عَلى جَبَل لَرَاَيتَهُ خشِعـًا مُتَصَدِّعـًا مِن خَشيَةِ اللّهِ وتِلكَ الاَمثلُ نَضرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» ([[سوره حشر]]/59،21)، «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرض... كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيتِ لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره يونس]] /10،24)، بر اين اساس و نيز با توجه به تقبيح و مذمت خداوند نسبت به كسانى كه در [[قرآن]] تدبر نمى كنند: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءان» ([[سوره نساء]]/4،82)، عقيده جماعتى از حَشَويان و اخباريان باطل است كه مى گويند: معناى قرآن را جز با سخن پيامبر صلى الله عليه و آله نشايد دانست؛ نيز سخن مجبّران مردود است كه مى گويند: هر چه را خدا خواهد كسى بداند به قلب او القا مى كند و كوشش و تدبر بنده در تحصيل علم [[قرآن]] و غير آن مفيد نيست.<ref>نثر طوبى، ج 1، ص 252-253.</ref>
  
«فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُورى سَوءَةَ اَخِيه ...». اين آيه كه در نوع خود بى نظير است، بيانگر حال انسان در بهره ورى از حس است؛ بدين صورت كه او ابتدا خواص اشيا را از ناحيه حس تحصيل مى كند. سپس با تفكر در آن ها به اهداف و مقاصد خود در زندگى دست مى يابد، همان گونه كه در بحث علمى شناخت شناسى ـ برخلاف نظر كسانى كه علم را فطرىِ انسان و بر اساس تذكر مى دانند ـ به اثبات رسيده كه علوم و معارف فكرىِ انسان همه به حسّ منتهى مى شوند؛ توضيح آنكه، انسان داراى علوم گسترده غير قابل شمارشى است كه روز به روز افزايش مى يابند و اگر به گذشته بازگرديم خواهيم ديد علوم بالفعل وى به تدريج نقصان يافته و در نهايت به صفر مى رسند و اين خداوند است كه با هدايت خويش:«الَّذى اَعطى كُلَّ شَىء خَلقَهُ ثُمَّ هَدى» ، (طه/20،50) «والَّذى قَدَّرَ فَهَدى» (اعلى/87،3) و فراهم آوردن اسباب دانايى وى (حسّ و فكر) چيزهايى را كه نمى دانسته به او آموخته است: «عَلَّمَ الاِنسـنَ ما لَم يَعلَم» .(علق/96،5) قرآن كريم در آيه 78 سوره نحل/16 تصريح مى كند آدمى هنگامى كه از مادر متولد مى شود چيزى نمى داند و خدا (براى دانا شدن او) سمع و بصر و قلب را برايش قرار مى دهد: «واللّهُ اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهـتِكُم لا تَعلَمونَ شيــًا وجَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ والاَبصـرَ والاَفـِدَة».  
+
برخى ديگر از زمينه ها و موضوعات تفكر، عبارت اند از صحت و سلامت قواى ادراكى پيامبر صلى الله عليه و آله جهت ادراك حقانيت وى: «ثُمَّ تَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِكُم مِن جِنَّة» ([[سوره سبا]]/34،46؛ نيز [[سوره اعراف]]/7،184)، خلقت آسمان ها و زمين براى پى بردن به راز آفرينش آنها: «و يَتَفَكَّرونَ فى خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا بطِلاً» ([[سوره آل عمران]]/3،191) و نيز وجهه باطنى و جنبه ارتباط آنها و هر چيزى كه خدا آفريده است با پروردگار، براى تحصيل يقين:<ref>الميزان، ج 8، ص 348.</ref> «و كَذلِكَ نُرى اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِيَكونَ مِنَ الموقِنين»، ([[سوره انعام]]/6،75) «اَو لَم يَنظُروا فى مَلَكوتِ السَّموتِ والاَرضِ و ما خَلَقَ اللّهُ مِن شَىء...» ([[سوره اعراف]]/7،185)، كيفيت آفرينش شتر، برافراشتگى آسمان، برپا داشته شدن كوه ها، گستردگى و استواى زمين و در نتيجه مهيّا بودن آن براى سكونت و زندگى:<ref>الميزان، ج 20، ص 274.</ref> «اَفَلا يَنظُرونَ اِلَى الاِبِلِ كَيفَ خُلِقَت × و اِلَى السَّماءِ كَيفَ رُفِعَت × و اِلَى الجِبالِ كَيفَ نُصِبَت × و اِلَى الاَرضِ كَيفَ سُطِحَت» ([[سوره الغاشية]]/88، 17 - 20)، اعمال و رفتارى كه انسان براى روز حساب از پيش مى فرستد: «ولتَنظُر نَفسٌ ما قَدَّمَت لِغَد...» ([[سوره حشر]]/59،18)<ref>الميزان، ج 19، ص 225.</ref>، اطوار خلقت انسان از مرحله خاك تا نطفه و سپس علقه و نيز دوره هاى سنى وى از طفوليت و جوانى و سالمندى كه در اين ميان برخى [[مرگ]] پيشرس يافته تا سرانجام هر كس به مدتى كه مقرر است برسد: «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ثُمَّ مِن عَلَقَة ثُمَّ يُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم ثُمَّ لِتَكونوا شُيوخـًا و مِنكُم مَن يُتَوَفّى مِن قَبلُ ولِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى و لَعَلَّكُم تَعقِلون» ([[سوره غافر]]/40،67)، اُفتِ در خلقت در عمر دراز: «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ اَفَلا يَعقِلون» ([[سوره يس]]/36،68)، تاريخ زندگى گذشتگان براى شناخت سنن و قوانينى كه خداوند بر جوامع بشرى حاكم فرموده: «قَد خَلَت مِن قَبلِكُم سُنَنٌ فَسيروا فِى الاَرضِ فَانظُروا...» ([[سوره آل عمران]]/3،137)، «اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عـقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم... اَفَلا تَعقِلون» ([[سوره يوسف]]/12،109)، فرجام تكذيب آيات و سرپيچى از دستورات الهى: «و اَغرَقنَا الَّذينَ كَذَّبوا بِايتِنا فَانظُر كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُنذَرين» ([[سوره يونس]]/10،73)، «واَمطَرنا عَلَيهِم مَطَرًا فانظُر كَيفَ كانَ عقِبَةُ المُجرِمين» ([[سوره اعراف]]/7،84)، دشمنى آشكار شيطان با فرزندان آدم عليه السلام و گمراه كردن انبوهى از آنان: «...اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين... و لَقَد اَضَلَّ مِنكُم جِبِلاًّ كَثيرًا اَفَلَم تَكونوا تَعقِلون» ([[سوره يس]]/36،60 - 62)، آيات و نشانه هاى الهى، مانند نحوه زندگى زنبور و كيفيت عسل سازى آن با رنگ هاى مختلف و نيز ويژگى درمانى آن: «...و اَوحى رَبُّكَ اِلَى النَّحلِ... × ثُمَّ كُلى مِن كُلِّ الثَّمَرتِ فَاسلُكى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخرُجُ مِن بُطونِها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلونُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره نحل]]/16، 68 - 69)، آمد و شد شب و روز: «...واختِلفِ الَّيلِ والنَّهار... لاَيت لِقَوم يَعقِلون» ([[سوره بقره]]/2،164)، مسخركردن شب و روز و خورشيد و ماه براى انسان و نيز مسخر بودن ستارگان به فرمان الهى: «و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهارَ والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومُ مُسَخَّرتٌ بِاَمرِهِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَعقِلون» ([[سوره نحل]]/16،12)، آنچه را خداوند در زمين به رنگ هاى گوناگون براى انسان پديد آورده است: «و ما ذَرَاَ لَكُم فِى الاَرضِ مُختَلِفـًا اَلونُهُ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَذَّكَّرون» ([[سوره نحل]]/16،13)، گستردگى زمين و وجود رودها و كوه ها در آن، جفت جفت قرار دادن ميوه ها و پوشاندن روز به شب: «و هُوَ الَّذى مَدَّ الاَرضَ وجَعَلَ فيها رَوسِىَ و اَنهرًا و مِن كُلِّ الثَّمَرتِ جَعَلَ فيها زَوجَينِ اثنَينِ يُغشِى الَّيلَ النَّهارَ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره رعد]]/13،3)، آمدن باران و سيراب شدن مردمان و رويش گياهان و درختان به وسيله آن: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُم مِنهُ شَرابٌ و مِنهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمون × يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرعَ والزَّيتونَ والنَّخيلَ والاَعنبَ و مِن كُلِّ الثَّمَرتِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره نحل]]/16،10 - 11)، آفرينش همسر براى انسان و قرار دادن مودّت و رحمت بين همسران: «و مِن ءايتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره روم]]/30،21)، [[مرگ]] و حيات و خواب و بيدارى انسان ها: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَنفُسَ حينَ مَوتِها والَّتى لَم تَمُت فى مَنامِها فَيُمسِكُ الَّتى قَضى عَلَيهَا المَوتَ و يُرسِلُ الاُخرى اِلى اَجَل مُسَمًّى اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» ([[سوره زمر]]/39،42)، كشتى هايى كه در دريا روان اند با آنچه به مردم سود مى رساند، زنده ساختن زمين مرده به وسيله نزول باران و پراكندگى هر گونه جنبنده اى در زمين، تغيير مسير بادها و ابرهاى مسخر در ميان زمين و آسمان: «...والفُلكِ الَّتى تَجرى فِى البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّة و تَصريفِ الرِّيحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرض لاَيت لِقَوم يَعقِلون» ([[سوره بقره]]/2،164)، بيم آور و اميدبخش نماياندن برق: «و مِن ءايتِهِ يُريكُمُ البَرقَ خَوفـًا و طَمَعـًا... اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَعقِلون» ([[سوره روم]]/30،24) و زنده ساختن برخى از مردگان در دنيا: «...كَذلِكَ يُحىِ اللّهُ المَوتى و يُريكُم ءايتِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلون». ([[سوره بقره]]/2،73؛ نيز 259)
  
كوتاه سخن آنكه تأمل در حال انسان و تدبر در آيات قرآن، مانند آيه 31 مائده/5 گوياى اين نكته است كه علوم نظرى انسان ـ يعنى علم به خواص اشيا و معارف عقلى كه پيرو آن به دست مى آيد ـ از حسّ شروع مى شود و خداوند از طريق حس، خواص اشيا را به وى مى آموزد. به طور كلى آياتى كه مشتمل بر تعابيرى چون «ألم تر»، «أفلا يرون»، «أفرأيتم» و «أفلا تبصرون» اند، انسان را به جزئياتى كه خواص قابل احساس دارند سوق مى دهند و آياتى كه از تعبيراتى مانند «لقوم يعقلون»، «يتفكرون»، «يتذكرون» و «يفقهون» استفاده كرده اند انسان را به ادراك كليات عقلى كه به مبدأ و معاد ارتباط دارند، فرا مى خوانند.<ref> الميزان، ج ص 338.</ref> البته بيشترين بهره بردارى از حس، مربوط به توده مردم است كه از تعقل در دقايق امور و ادراك حقيقت آن ها و راهيابى به مصالح و مفاسدشان قاصرند و بهره مندى از عقل، ويژه خواص اندك شمار مردم است، از همين رو در برخى آيات، سمع بر عقل مقدم شده است: «و قالوا لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما كُنّا فى اَصحـبِ السَّعير». (ملك/67،10)<ref> الميزان، ج 19، ص 353.</ref>
+
[[قرآن كريم]] انسان ها را از تفكر در ذات الهى برحذر داشته است: «و يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَه» ([[سوره آل عمران]]/3،28، 30)<ref> شرح فصوص الحكم، ص 17.</ref>، زيرا مخلوقات نمى توانند به وى احاطه علمى پيدا كنند: «و لايُحيطونَ بِهِ عِلما» ([[سوره طه]]/20،110)؛ اما درباره تفكر در صفات و اسما و افعال خدا چنين منعى نيست، بلكه در آيات بسيارى به آن تشويق شده است.<ref>الميزان، ج ص 90.</ref> به گفته برخى، در طريق معنوى تفكر، حجاب است و خداوند جلى تر از آن است كه عقل با تفكر و نظر او را بشناسد و بر عاقل است كه قلب خود را از تفكر تهى سازد و آنگاه كه مى خواهد خدا را بشناسد بايد از راه مشاهده باشد.<ref>جامع الاسرار، ص 288، 490 - 491.</ref>
  
== زمينه هاى تفكر ==
+
==آثار تفكر==
  
تفكر يا در امر [[دین]] است يا در غير آن. مراد از امر دين، معامله بين عبد و رب است و در اين صورت همه افكار عبد يا به خود و صفات و احوال خويش تعلق داشته، نظر او در موارد رضايت و غضب پروردگار منحصر است يا به معبود و اسما و صفات و افعال وى از ملك و ملكوت و آنچه در آسمان و زمين و بين آن هاست تعلق دارد<ref> الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202 - 203.</ref>؛ ولى كسى كه جز به دنيا و امور رفاهى آن نمى نگرد، تفكر او از حدود ماده نمى گذرد و خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور اعراض از چنين كسى را مى دهد<ref> تفسير موضوعى، ج ص 86.</ref>: «فَاَعرِض عَن مَن تَوَلّى عَن ذِكرِنا ولَم يُرِد اِلاَّ الحَيوةَ الدُّنيا». (نجم/53،29)
+
تفكر در آيات الهى و شگفتى هاى آفرينش، [[انسان]] را به [[ایمان]] صحيح راهنمايى مى كند، زيرا اين كارهاى شگفت تنها از خداوندى صادر مى شود كه زنده و پابرجا و توانا و بى نياز از همه است.<ref>المنير، ج ص 209.</ref>
  
بر اساس برخى آيات كه انگيزه نزول قرآن بر پيامبر را
+
برخى '''آثار تفكر''' كه از آيات قرآن استفاده مى شوند عبارت اند از:  
تبيين وحى الهى و تفكر و انديشيدن مردم: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم ولَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» (نحل/16،44)
 
  
و تدبر در آيات قرآن و تذكر صاحبان خرد: «كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ مُبـرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايـتِهِ ولِيَتَذَكَّرَ اولوا الاَلبـب» (ص/38،29) معرفى مى كند،
+
* راهيابى انسان به توحيد در پرستش: «قالَ اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ مالا يَنفَعُكُم شيـًا و لايَضُرُّكُم × اُفّ لَكُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ اَفَلا تَعقِلون».([[سوره انبياء]]/21، 66 - 67)
يا آياتى كه هدف توصيه هاى الهى و تبيين آيات را تعقل و تفكر مى دانند: «ذلِكُم وصَّـكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلون» (انعام/6،151)، «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الأيـتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون» (بقره/2،219) مى توان قرآن و آيات آن را يكى از مهم ترين زمينه هاى تفكر دانست. از همين روست كه خداوند قرآن را به زبانى نازل كرده كه معارف آن فهم و ادراك پذير باشند: «اِنّا اَنزَلنـهُ قُرءنـًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون» (يوسف/12،2؛ نيز زخرف/43،3) و در آن قصه ها: «و لَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ... فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» (اعراف/7،176)، «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبـب...» (يوسف/12، 111) و مَثَل هايى آورده است: «لَو اَنزَلنا هـذا القُرءانَ عَلى جَبَل لَرَاَيتَهُ خـشِعـًا مُتَصَدِّعـًا مِن خَشيَةِ اللّهِ وتِلكَ الاَمثـلُ نَضرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» (حشر/59،21)، «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرض ... كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيـتِ لِقَوم يَتَفَكَّرون» (يونس /10،24)، براين اساس و نيز با توجه به تقبيح و مذمت خداوند نسبت به كسانى كه در قرآن تدبر نمى كنند: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءان» (نساء/4،82)، عقيده جماعتى از حَشَويان و اخباريان باطل است كه مى گويند: معناى قرآن را جز با سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشايد دانست؛ نيز سخن مجبّران مردود است كه مى گويند: هرچه را خدا خواهد كسى بداند به قلب او القا مى كند و كوشش و تدبر بنده در تحصيل علم قرآن و غير آن مفيد نيست.<ref> نثر طوبى، ج 1، ص 252 - 253.</ref>
 
برخى ديگر از زمينه ها و موضوعات تفكر، عبارت اند از صحت و سلامت قواى ادراكى پيامبر(صلى الله عليه وآله) جهت ادراك حقانيت وى: «ثُمَّ تَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِكُم مِن جِنَّة» (سبأ/34،46؛ نيز اعراف/7،184)، خلقت آسمان ها و زمين براى پى بردن به راز آفرينش آن ها: «و يَتَفَكَّرونَ فى خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً» (آل عمران/3،191) و نيز وجهه باطنى و جنبه ارتباط آن ها و هر چيزى كه خدا آفريده است با پروردگار، براى تحصيل يقين<ref> الميزان، ج 8، ص 348.</ref>: «و كَذلِكَ نُرى اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّمـوتِ والاَرضِ و لِيَكونَ مِنَ الموقِنين» (انعام/6،75)، «اَو لَم يَنظُروا فى مَلَكوتِ السَّمـوتِ والاَر ضِ و ما خَلَقَ اللّهُ مِن شَىء ...» (اعراف/7،185)، كيفيت آفرينش شتر، برافراشتگى آسمان، برپا داشته شدن كوه ها، گستردگى و استواى زمين و در نتيجه مهيّا بودن آن براى سكونت و زندگى<ref> الميزان، ج 20، ص 274.</ref>: «اَفَلا يَنظُرونَ اِلَى الاِبِلِ كَيفَ خُلِقَت * و اِلَى السَّماءِ كَيفَ رُفِعَت * و اِلَى الجِبالِ كَيفَ نُصِبَت * و اِلَى الاَرضِ كَيفَ سُطِحَت» (غاشيه/88، 17 - 20)، اعمال و رفتارى كه انسان براى روز حساب از پيش مى فرستد: «و لتَنظُر نَفسٌ ما قَدَّمَت لِغَد...» (حشر/59،18)<ref> الميزان، ج 19، ص 225.</ref>، اطوار خلقت انسان، از مرحله خاك تا نطفه و سپس علقه و نيز دوره هاى سنّى وى از طفوليت و جوانى و سالمندى كه در اين ميان برخى مرگ پيشرس يافته تا سرانجام هركس به مدّتى كه مقرّر است برسد: «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ثُمَّ مِن عَلَقَة ثُمَّ يُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم ثُمَّ لِتَكونوا شُيوخـًا و مِنكُم مَن يُتَوَفّى مِن قَبلُ ولِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى و لَعَلَّكُم تَعقِلون» (غافر/40،67)، اُفتِ در خلقت در عمر دراز: «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ اَفَلا يَعقِلون» (يس/36،68)، تاريخ زندگى گذشتگان براى شناخت سنن و قوانينى كه خداوند بر جوامع بشرى حاكم فرموده: «قَد خَلَت مِن قَبلِكُم سُنَنٌ فَسيروا فِى الاَرضِ فَانظُروا...» (آل عمران/3،137)، «اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عـقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم ... اَفَلا تَعقِلون» (يوسف/12،109)، فرجام تكذيب آيات و سرپيچى از دستورات الهى: «و اَغرَقنَا الَّذينَ كَذَّبوا بِـايـتِنا فَانظُر كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُنذَرين» (يونس/10،73)، «واَمطَرنا عَلَيهِم مَطَرًا فانظُر كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُجرِمين» (اعراف/7،84)، دشمنى آشكار شيطان با فرزندان آدم(عليه السلام) و گمراه كردن انبوهى از آنان: «... اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين ... و لَقَد اَضَلَّ مِنكُم جِبِلاًّ كَثيرًا اَفَلَم تَكونوا تَعقِلون» (يس/36،60 - 62)، آيات و نشانه هاى الهى، مانند نحوه زندگى زنبور و كيفيت عسل سازى آن با رنگ هاى مختلف و نيز ويژگى درمانى آن: «... و اَوحى رَبُّكَ اِلَى النَّحلِ ... * ثُمَّ كُلى مِن كُلِّ الثَّمَرتِ فَاسلُكى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخرُجُ مِن بُطونِها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلونُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» (نحل/16، 68 - 69)، آمد و شد شب و روز: «... واختِلـفِ الَّيلِ والنَّهار ... لاَيـت لِقَوم يَعقِلون» (بقره/2،164)، مسخر كردن شب و روز و خورشيد و ماه براى انسان و نيز مسخر بودن ستارگان به فرمان الهى: «و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهارَ والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومُ مُسَخَّرتٌ بِاَمرِهِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَعقِلون» (نحل/16،12)، آنچه را خداوند در زمين به رنگ هاى گوناگون براى انسان پديد آورده است: «و ما ذَرَاَ لَكُم فِى الاَرضِ مُختَلِفـًا اَلونُهُ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَذَّكَّرون» (نحل/16،13)، گستردگى زمين و وجود رودها و كوه ها در آن، جفت جفت قرار دادن ميوه ها و پوشاندن روز به شب: «و هُوَ الَّذى مَدَّ الاَرضَ وجَعَلَ فيها رَوسِىَ واَنهـرًا ومِن كُلِّ الثَّمَرتِ جَعَلَ فيها زَوجَينِ اثنَينِ يُغشِى الَّيلَ النَّهارَ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (رعد/13،3)، آمدن باران و سيراب شدن مردمان و رويش گياهان و درختان به وسيله آن: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُم مِنهُ شَرابٌ ومِنهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمون * يُنـبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرعَ والزَّيتونَ والنَّخيلَ والاَعنـبَ و مِن كُلِّ الثَّمَرتِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» (نحل/16،10 - 11)، آفرينش همسر براى انسان و قرار دادن مودّت و رحمت بين همسران: «و مِن ءايـتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (روم/30،21)، مرگ و حيات و خواب و بيدارى انسان ها: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَنفُسَ حينَ مَوتِها والَّتى لَم تَمُت فى مَنامِها فَيُمسِكُ الَّتى قَضى عَلَيهَا المَوتَ ويُرسِلُ الاُخرى اِلى اَجَل مُسَمًّى اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (زمر/39،42)، كشتى هايى كه در دريا روان اند با آنچه به مردم سود مى رساند، زنده ساختن زمين مرده به وسيله نزول باران و پراكندگى هرگونه جنبنده اى در زمين، تغيير مسير بادها و ابرهاى مسخر در ميان زمين و آسمان: «... والفُلكِ الَّتى تَجرى فِى البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّة و تَصريفِ الرِّيـحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرض لاَيـت لِقَوم يَعقِلون» (بقره/2،164)، بيم آور و اميدبخش نماياندن برق: «و مِن ءايـتِهِ يُريكُمُ البَرقَ خَوفـًا و طَمَعـًا ... اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَعقِلون» (روم/30،24) و زنده ساختن برخى از مردگان در دنيا: «... كَذلِكَ يُحىِ اللّهُ المَوتى و يُريكُم ءايـتِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلون». (بقره/2،73؛ نيز 259)
 
قرآن كريم انسان ها را از تفكر در ذات الهى برحذر داشته است: «و يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَه»
 
(آل عمران/3،28، 30)<ref> شرح فصوص الحكم، ص 17.</ref>، زيرا مخلوقات نمى توانند به وى احاطه علمى پيدا كنند: «و لايُحيطونَ بِهِ عِلمـا» (طه/20،110)؛ اما درباره تفكر در صفات و اسما و افعال خدا چنين منعى نيست، بلكه در آيات بسيارى به آن تشويق شده است.<ref> الميزان، ج 4، ص 90.</ref> به گفته برخى، در طريق معنوى تفكر، حجاب است و خداوند جلى تر از آن است كه عقل با تفكر و نظر او را بشناسد و بر عاقل است كه قلب خود را از تفكر تهى سازد و آن گاه كه مى خواهد خدا را بشناسد بايد از راه مشاهده باشد.<ref> جامع الاسرار، ص 288، 490 - 491.</ref>
 
  
== آثار تفكر ==
+
* شناخت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بيم دهى آشكار وى: «اَو لَم يَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّة اِن هُوَ اِلاّ نَذيرٌ مُبين». ([[سوره اعراف]]/7،184؛ نيز [[سوره سبا]]/34، 46)
  
تفكر در آيات الهى و شگفتى هاى آفرينش، [[انسان]] را به [[ایمان]] صحيح راهنمايى مى كند، زيرا اين كارهاى شگفت تنها از خداوندى صادر مى شود كه زنده و پابرجا و توانا و بى نياز از همه است.<ref> المنير، ج 4، ص 209.</ref>
+
* توجه كردن به [[آخرت]] و دنيا را مايه سرگرمى دانستن: «و مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ و لَهوٌ و لَلدّارُ الأخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» ([[سوره انعام]]/6،32؛ نيز [[سوره اعراف]]/7،169؛ [[سوره يوسف]]/12، 109) و توجه به بيهوده نبودن خلقت ([[سوره آل عمران]]/3،191)، زيرا با ملاحظه اين كه هر موجود كوچكى از اين جهان بزرگ هدفى دارد نمى توان باور كرد كه مجموعه جهان بى هدف باشد<ref> نمونه، ج 3، ص 246.</ref>، بر همين اساس مؤمنان بعد از تدبر و تفكر در آيات الهى به خداوند رو كرده و به [[حكمت]] او در آفرينش موجودات پى مى برند.<ref>المنير، ج 4، ص 207.</ref>
  
برخى '''آثار تفكر''' كه از آيات قرآن استفاده مى شوند عبارت اند از :
+
در روايات نيز تفكر، دليل عاقل<ref>بحارالانوار، ج 1، ص 136.</ref>، بهترين عبادت <ref>بحارالانوار، ج 2، ص 22.</ref>، حيات قلب بصير<ref> بحارالانوار، ج 75، ص 112.</ref>، آينه ديدن بدى ها و خوبى ها<ref>بحارالانوار، ج 72، ص 67.</ref>، دعوت كننده به نيكى و عمل به آن<ref> بحارالانوار، ج 68، ص 322، 328.</ref>، مايه عبرت<ref>غررالحكم، ج ص 318، كلمه 112.</ref> و مايه بصيرت<ref> همان.</ref> معرفى شده است.
*راهيابى انسان به توحيد در پرستش: «قالَ اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا يَنفَعُكُم شيــًا و لا يَضُرُّكُم * اُفّ لَكُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ اَفَلا تَعقِلون» (انبياء/21، 66 - 67)،  
 
*شناخت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و بيم دهى آشكار وى: «اَو لَم يَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّة اِن هُوَ اِلاّ نَذيرٌ مُبين» (اعراف/7،184؛ نيز سبأ/34، 46)،  
 
*توجه كردن به آخرت و دنيا را مايه سرگرمى دانستن: «و مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ و لَهوٌ و لَلدّارُ الأخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» (انعام/6،32؛ نيز اعراف/7،169؛ يوسف/12، 109) و توجه به بيهوده نبودن خلقت (آل عمران/3،191)، زيرا با ملاحظه اينكه هر موجود كوچكى از اين جهان بزرگ هدفى دارد نمى توان باور كرد كه مجموعه جهان بى هدف باشد<ref> نمونه، ج ص 246.</ref>، بر همين اساس مؤمنان بعد از تدبر و تفكر در آيات الهى، به خداوند رو كرده و به حكمت او در آفرينش موجودات پى مى برند.<ref> المنير، ج ص 207.</ref>
 
  
در روايات نيز تفكر، دليل عاقل<ref> بحارالانوار، ج 1، ص 136.</ref>، بهترين عبادت<ref> بحارالانوار، ج 2، ص 22.</ref>، حيات قلب بصير<ref> بحارالانوار، ج 75، ص 112.</ref>، آينه ديدن بدى ها و خوبى ها<ref> بحارالانوار، ج 72، ص 67.</ref>، دعوت كننده به نيكى و عمل به آن<ref> بحارالانوار، ج 68، ص 322 ، 328.</ref>، مايه عبرت<ref> غررالحكم، ج 1، ص 318، كلمه 112.</ref> و مايه بصيرت<ref> همان.</ref> معرفى شده است.
+
'''تفكر نكردن نيز پيامدهايى دارد''' كه در پاره اى آيات به برخى از آنها اشاره شده است؛ مانند:
  
'''تفكر نكردن نيز پيامدهايى دارد''' كه در پاره اى آيات به برخى از آن ها اشاره شده است؛ مانند :
+
* افترازدن و دروغ بستن به خدا: «ولكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لايَعقِلون». ([[سوره مائده]]/5،103)
*افترا زدن و دروغ بستن به خدا: «و لـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لا يَعقِلون»  (مائده/5،103)،
+
* بى ادبى به ساحت پيامبر صلى الله عليه و آله: «اِنَّ الَّذينَ يُنادونَكَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اَكثَرُهُم لايَعقِلون». ([[سوره حجرات]]/49،4)
*بى ادبى به ساحت پيامبر(صلى الله عليه وآله): «اِنَّ الَّذينَ يُنادونَكَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اَكثَرُهُم لايَعقِلون» (حجرات/49،4)،
+
* به مسخره و بازى گرفتن [[نماز]] هنگام فراخوانى به آن: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا ولَعِبـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلون» . ([[سوره مائده]]/5،58)  
*به مسخره و بازى گرفتن نماز هنگام فراخوانى به آن: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا ولَعِبـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لا يَعقِلون» (مائده/5،58)  
+
* و اختلاف و تفرقه: «لايُقتِلونَكُم جَميعـًا اِلاّ فى قُرًى مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر بَأسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا و قُلوبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلون». ([[سوره حشر]]/59،14)
*و اختلاف و تفرقه: «لا يُقـتِلونَكُم جَميعـًا اِلاّ فى قُرًى مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر بَأسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا و قُلوبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لا يَعقِلون». (حشر/59،14)
 
== پانویس ==
 
  
 +
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
  
== منابع ==
+
==منابع==
دائرة المعارف قرآن کریم، ج 8، بخش فلسفه و کلام، صص 384 - 392 .
+
دائرة المعارف قرآن کریم، ج 8، بخش فلسفه و کلام، صص 384-392.
 +
 
 
[[رده:اخلاق فردی]]
 
[[رده:اخلاق فردی]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]

نسخهٔ ‏۱۷ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۳۹

Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از یک دائرة المعارف است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


تفكر: بكار گرفتن نيروى فكر تحت نظر عقل

تفكر مصدر باب تفعل، يا اسم مصدر باب تفعيل (تفكير)[۱] از ريشه «ف ـ ك ـ ر»، در لغت به معناى تأمل[۲] و در اصطلاح، تصرف قلب در معانى اشيا براى ادراك مطلوب است.[۳] فكر نيز از همين ريشه و در لغت به معناى تأمل[۴]و در اصطلاح حركت نفس از مطالب (مجهولات) تصورى و تصديقى به مبادى[۵] و سير در معلومات موجود است تا مجهولاتى كه ملازم با آنهايند معلوم گردند.[۶]

اين حركت، نفس را براى افاضه صور عقلى از مبدأ قدسى آماده مى كند[۷]؛ نيز فكر، نيرويى است در شخص كه براى طلب معنا، در امرى دقيق و باريك مى گردد و تفكر جولان اين نيرو بر حسب نظر عقل است و جز بر آنچه صورت آن در قلب حاصل گردد گفته نمى شود.[۸] فكر در اصطلاح عامه مردم نيز عبارت است از هر انتقالى كه براى نفس در ادراكات جزئى صورت گيرد.[۹]

واژه تفكر با واژه هايى همچون اعتبار، تذكر، تدبّر، نظر، عقل و علم همسو و مرتبط است، گرچه تفاوت هايى نيز بين آنها وجود دارد، چنان كه گفته شده: حقيقت تفكر احضار دو معرفت در قلب براى نتيجه گرفتن معرفت سوم و «اعتبار» عبور از دو معرفت به معرفت سوم و تذكر برخورد به دو معرفت است.[۱۰] برخى در تفاوت تفكّر با تذكر گفته اند: «تفكر» شناخت چيزى است، هر چند قبلا هيچ گونه اطلاعى از آن وجود نداشته باشد؛ ولى «تذكر» در موردى است كه انسان قبلا با آن موضوع هر چند از طريق آگاهى هاى فطرى آشنايى داشته باشد.[۱۱]برخى هم تذكر را تفكر در امورى براى راه يافتن به نتيجه اى دانسته اند كه مورد غفلت واقع شده يا پيش از آن مجهول بوده است.[۱۲]

در تفاوت بين تفكر و تدبر هم گفته شده كه «تدبر» تصرف قلب در توجه به عواقب امور[۱۳] و رموز آن[۱۴] ولى «تفكر» تصرف قلب در توجه به ادله است.[۱۵] نظر نيز به معانى مختلفى[۱۶] مانند فكر و انديشه كردن آمده است. عقل هم به معناى مصدرى، ادراك كامل چيزى و به معناى اسمى، حقيقتى است كه خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخيص می دهد.[۱۷] به گفته اى، ثمره فكر، علم است و از آن در قلب تغييرى حاصل مى شود كه حال ناميده مى شود و از حال تغييرى در جوارح پديد مى آيد كه عمل خوانده مى شود.[۱۸]

در قرآن كريم افزون بر واژه تفكر كه مشتقات آن كه 18 بار بكار رفته، مشتقّات واژه هاى مرتبط با موضوع تفكر، نظير تدبّر، تذكر، تفقه، تفكير، اعتبار، نظر و عقل نيز فراوان بكار رفته است.

اهميت و جايگاه تفكر

شك حيات انسانى حياتى فكرى است و آن با ادراكى سامان مى يابد كه فكر ناميده مى شود. لازمه اين سخن آن است كه فكر هر چه صحيح تر و تامتر باشد حيات و زندگى استوارتر خواهد بود، بنابراين زندگى استوار انسانى با فكر استوار رابطه مستقيم دارد. اين حقيقت را خداوند با راه هاى مختلف و اسلوب هاى متنوع بيان كرده است؛ مانند آنجا كه در تمثيلى، هدايت يافتگان را در برابر گمراهان قرار داده، مى فرمايد: آيا كسى كه مرده دل بود و زنده اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه گويى در تاريكى ها گرفتار است و از آن بيرون شدنى نيست: «اَوَ مَن كانَ مَيتـًا فَاَحيَينهُ و جَعَلنا لَهُ نورًا يَمشى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمتِ لَيسَ بِخارِج مِنها».(سوره انعام/6،122)

يا آنجا كه دانايان را با نادانان برابر نمى داند: «هَل يَستَوِى الَّذينَ يعلَمونَ والَّذينَ لايَعلَمونَ» (سوره زمر/39،9 و نيز 18 و سوره مجادله/58، 11)، افزون بر اين يادآور مى شود كه آنچه به آن دعوت و هدايت مى كند راهى است از راه هاى فكرى، چون قرآن را دعوت كننده به بهترين ملت يا سنت يا طريقه دانسته است: «اِنَّ هذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ» (سوره اسراء/17،9) و به هر حال آن طريقه و سنت، صراطى است حياتى كه استوارتر بودن آن متوقف بر اين است كه طريق فكر در آن استوارتر باشد؛ همچنين به صراط مستقيم و راه روشنى هدايت مى كند كه نه مخالف با حق بوده و نه برخى اجزاى آن، مخالف با برخى ديگر است: «قَد جاءَكُم مِنَ اللّهِ نورٌ و كِتبٌ مُبين × يَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلمِ و يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ ويَهديهِم اِلى صِرط مُستَقيم». (سوره مائده/5، 15 - 16) خداوند متعالى در كتاب خويش حتى در يك آيه از بندگان نخواسته تا كوركورانه به او و آنچه از جانب اوست ايمان بياورند، يا ندانسته در راهى قدم نهند.[۱۹]

خداوند سبحان حتى شرايعى را كه براى بندگان جعل كرده ـ با اين كه عقل به تفاصيل ملاكات آنها راه ندارد ـ به امورى كه به منزله استدلال است تعليل كرده؛ مانند اين كه نماز را بازدارنده از فحشا و منكر: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ ولَذِكرُ اللّهِ اَكبَرُ ...» (سوره عنكبوت/29،45)، روزه را مايه تقوا: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقون» (سوره بقره/2،183) و وضو را وسيله طهارت معرفى كرده است: «ما يُريدُاللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَج ولكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تَشكُرون».(سوره مائده/5،6) اين ادراك عقلى ـ يعنى طريقه فكر صحيح كه قرآن كريم مردم را در تشخيص حق و باطل، خير و شر و نفع و ضرر به آن ارجاع داده ـ همان چيزى است كه انسان بر حسب فطرت خويش از آن آگاه است[۲۰] يا به گفته برخى گاهى با تقليد و گاهى با ممارست و در پيامبران با نور الهى در اصل فطرت محقق مى شود.[۲۱]

قرآن كریم به تفكر و تدبر بسيار اهميت داده و شمار فراوانى از آيات براى ترغيب به آن آمده اند، چنان كه با جستجو در آيات بدست مى آيد كه خداوند بيش از 300 مورد انسان را به تفكر، تذكر و تعقل دعوت كرده است.[۲۲]

افزون بر اين در آيات بسيارى عدم تفكر و تعقل را توبيخ و ملامت كرده است: «قُل لااَقولُ لَكُم عِندى خَزائِنُ اللّهِ ولا اَعلَمُ الغَيبَ و لا اَقولُ لَكُم اِنّى مَلَكٌ اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلَىَّ قُل هَل يَستَوِى الاَعمى والبَصيرُ اَفَلا تَتَفَكَّرون» (سوره انعام/6،50)، «و مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ ولَهوٌ ولَلدّارُ الأخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» (سوره انعام/6،32) و براى آنان كه در مسير جهل و عدم تعقل گام برمى دارند و از سرمايه فكر و خرد خويش استفاده نمى كنند رجس و پليدى شك و ترديد قرار داده است، آنچنان كه به ايمان موفق نمى شوند: «و ما كانَ لِنَفس اَن تُؤمِنَ اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ ويَجعَلُ الرِّجسَ عَلَى الَّذينَ لايَعقِلون». (سوره يونس/10،100)[۲۳]

از نگاه قرآن اعراض كنندگان از تعقل، از چارپايان نيز كمترند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَاللّهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لايَعقِلون». (سوره انفال/8،22) و ادراك حق به وسيله تعقل غايت آفرينش وى بر حسب حيات معنوى اوست، چنان كه رسيدن به اجل مسمّا (مدت مقرر) غايت حيات صورى دنيوى اوست: «ولِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى ولَعَلَّكُم تَعقِلون». (سوره غافر/40،67)[۲۴]

برخى با توجه به آياتى چون «اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره زمر/39،42) و «كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيتِ لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره يونس/10،24) تفكر را مبدأ وصول به حقيقت، علم و شناخت معرفى كرده اند.[۲۵] روايات نيز تصريح مى كنند كه هيچ عبادتى همانند تفكر نيست[۲۶]؛ نيز اين كه ساعتى تفكر برتر از عبادت يك[۲۷] ،7 [۲۸] ،60[۲۹] و 70 سال [۳۰] است و اين تفاوت به لحاظ اختلاف مراتب شخص متفكر و موضوع تفكر است.[۳۱] در علم منطق نيز تفكر، شاخصه اصلى و فصل مميز انسان از ديگر حيوانات به شمار آمده و انسان را حيوان ناطق (:متفكر) تعريف كرده اند.[۳۲]

تفكر در صورتى انسان را به حق و حقيقت رهنمون مى شود كه در فضايى عارى از هر گونه وابستگى، دلبستگى و پيشداورى انجام شود وگرنه چنانچه شخص متفكر قبل از تفكر، گرايش خود را به سمت و سويى خاص مشخص كرده و از پيش تصميم گرفته باشد تفكر او در همان محدوده صورت گرفته و به نتيجه دلخواه وى مى رسد، چنان كه وليد بن مغيره با اين گرايش كه مى خواست درباره قرآن چيزى بگويد كه دعوت به آن را باطل و قوم خويش را راضى كند، مى انديشيد كه قرآن را شعر معرفى كند يا افسانه يا كهانت يا سحر. او در اين محدوده انديشيد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بگويد قرآن سحر و ساخته دست بشر است، از اين رو به شدت مورد غضب و نفرين خداوند قرار گرفت:[۳۳] «اِنَّهُ فَكَّرَ و قَدَّر × فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّر × ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّر × ثُمَّ نَظَر × ثُمَّ عَبَسَ و بَسَر × ثُمَّ اَدبَرَ واستَكبَر × فَقالَ اِن هذا اِلاّ سِحرٌ يُؤثَر × اِن هـذا اِلاّ قَولُ البَشَر». (سوره مدثر/74،18 - 25)

خاستگاه تفكر

بر اساس آيه 31 سوره مائده/5، پس از آن كه قابيل هابيل را كشت، خداوند زاغى را برانگيخت تا زمين را بكاود و به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُورى سَوءَةَ اَخِيه...». اين آيه كه در نوع خود بى نظير است، بيانگر حال انسان در بهره ورى از حس است؛ بدين صورت كه او ابتدا خواص اشيا را از ناحيه حس تحصيل مى كند. سپس با تفكر در آنها به اهداف و مقاصد خود در زندگى دست مى يابد، همان گونه كه در بحث علمى شناخت شناسى ـ برخلاف نظر كسانى كه علم را فطرىِ انسان و بر اساس تذكر مى دانند ـ به اثبات رسيده كه علوم و معارف فكرىِ انسان همه به حس منتهى مى شوند؛ توضيح آن كه، انسان داراى علوم گسترده غيرقابل شمارشى است كه روز به روز افزايش مى يابند و اگر به گذشته بازگرديم خواهيم ديد علوم بالفعل وى به تدريج نقصان يافته و در نهايت به صفر مى رسند و اين خداوند است كه با هدايت خويش: «الَّذى اَعطى كُلَّ شَىء خَلقَهُ ثُمَّ هَدى»، (سوره طه/20،50) «والَّذى قَدَّرَ فَهَدى» (سوره الأعلى/87،3) و فراهم آوردن اسباب دانايى وى (حس و فكر) چيزهايى را كه نمى دانسته به او آموخته است: «عَلَّمَ الاِنسنَ مالَم يَعلَم».(سوره علق/96،5) قرآن كريم در آيه 78 سوره نحل/16 تصريح مى كند آدمى هنگامى كه از مادر متولد مى شود چيزى نمى داند و خدا (براى دانا شدن او) سمع و بصر و قلب را برايش قرار مى دهد: «واللّهُ اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهتِكُم لاتَعلَمونَ شيـًا وجَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ والاَبصرَ والاَفـِدَة».

كوتاه سخن آن كه تأمل در حال انسان و تدبر در آيات قرآن، مانند آيه 31 سوره مائده/5 گوياى اين نكته است كه علوم نظرى انسان ـ يعنى علم به خواص اشيا و معارف عقلى كه پيرو آن بدست مى آيد ـ از حسّ شروع مى شود و خداوند از طريق حس، خواص اشيا را به وى مى آموزد. به طور كلى آياتى كه مشتمل بر تعابيرى چون «ألم تر»، «أفلا يرون»، «أفرأيتم» و «أفلا تبصرون» اند، انسان را به جزئياتى كه خواص قابل احساس دارند سوق مى دهند و آياتى كه از تعبيراتى مانند «لقوم يعقلون»، «يتفكرون»، «يتذكرون» و «يفقهون» استفاده كرده اند انسان را به ادراك كليات عقلى كه به مبدأ و معاد ارتباط دارند، فرامى خوانند.[۳۴] البته بيشترين بهره بردارى از حس، مربوط به توده مردم است كه از تعقل در دقايق امور و ادراك حقيقت آنها و راهيابى به مصالح و مفاسدشان قاصرند و بهره مندى از عقل، ويژه خواص اندك شمار مردم است، از همين رو در برخى آيات، سمع بر عقل مقدم شده است: «و قالوا لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما كُنّا فى اَصحبِ السَّعير». (سوره ملك/67،10)[۳۵]

زمينه هاى تفكر

تفكر يا در امر دین است يا در غير آن. مراد از امر دين، معامله بين عبد و رب است و در اين صورت همه افكار عبد يا به خود و صفات و احوال خويش تعلق داشته، نظر او در موارد رضايت و غضب پروردگار منحصر است يا به معبود و اسما و صفات و افعال وى از ملك و ملكوت و آنچه در آسمان و زمين و بين آن هاست تعلق دارد[۳۶]؛ ولى كسى كه جز به دنيا و امور رفاهى آن نمى نگرد، تفكر او از حدود ماده نمى گذرد و خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور اعراض از چنين كسى را مى دهد:[۳۷] «فَاَعرِض عَن مَن تَوَلّى عَن ذِكرِنا ولَم يُرِد اِلاَّ الحَيوةَ الدُّنيا». (سوره نجم/53،29)

بر اساس برخى آيات كه انگيزه نزول قرآن بر پيامبر را تبيين وحى الهى و تفكر و انديشيدن مردم: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم ولَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون».(سوره نحل/16،44)

و تدبر در آيات قرآن و تذكر صاحبان خرد: «كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ مُبرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايتِهِ ولِيَتَذَكَّرَ اولواالاَلبب» (سوره ص/38،29) معرفى مى كند، يا آياتى كه هدف توصيه هاى الهى و تبيين آيات را تعقل و تفكر مى دانند: «ذلِكُم وصَّكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلون» (سوره انعام/6،151)، «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الأيتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون» (سوره بقره/2،219) مى توان قرآن و آيات آن را يكى از مهم ترين زمينه هاى تفكر دانست. از همين روست كه خداوند قرآن را به زبانى نازل كرده كه معارف آن فهم و ادراك پذير باشند: «اِنّا اَنزَلنهُ قُرءنـًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون» (سوره يوسف/12،2؛ نيز سوره زخرف/43،3) و در آن قصه ها: «ولَو شِئنا لَرَفَعنهُ بِها... فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» (سوره اعراف/7،176)، «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبب...» (سوره يوسف/12، 111) و مَثَل هايى آورده است: «لَو اَنزَلنا هـذا القُرءانَ عَلى جَبَل لَرَاَيتَهُ خشِعـًا مُتَصَدِّعـًا مِن خَشيَةِ اللّهِ وتِلكَ الاَمثلُ نَضرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» (سوره حشر/59،21)، «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرض... كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيتِ لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره يونس /10،24)، بر اين اساس و نيز با توجه به تقبيح و مذمت خداوند نسبت به كسانى كه در قرآن تدبر نمى كنند: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءان» (سوره نساء/4،82)، عقيده جماعتى از حَشَويان و اخباريان باطل است كه مى گويند: معناى قرآن را جز با سخن پيامبر صلى الله عليه و آله نشايد دانست؛ نيز سخن مجبّران مردود است كه مى گويند: هر چه را خدا خواهد كسى بداند به قلب او القا مى كند و كوشش و تدبر بنده در تحصيل علم قرآن و غير آن مفيد نيست.[۳۸]

برخى ديگر از زمينه ها و موضوعات تفكر، عبارت اند از صحت و سلامت قواى ادراكى پيامبر صلى الله عليه و آله جهت ادراك حقانيت وى: «ثُمَّ تَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِكُم مِن جِنَّة» (سوره سبا/34،46؛ نيز سوره اعراف/7،184)، خلقت آسمان ها و زمين براى پى بردن به راز آفرينش آنها: «و يَتَفَكَّرونَ فى خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا بطِلاً» (سوره آل عمران/3،191) و نيز وجهه باطنى و جنبه ارتباط آنها و هر چيزى كه خدا آفريده است با پروردگار، براى تحصيل يقين:[۳۹] «و كَذلِكَ نُرى اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِيَكونَ مِنَ الموقِنين»، (سوره انعام/6،75) «اَو لَم يَنظُروا فى مَلَكوتِ السَّموتِ والاَرضِ و ما خَلَقَ اللّهُ مِن شَىء...» (سوره اعراف/7،185)، كيفيت آفرينش شتر، برافراشتگى آسمان، برپا داشته شدن كوه ها، گستردگى و استواى زمين و در نتيجه مهيّا بودن آن براى سكونت و زندگى:[۴۰] «اَفَلا يَنظُرونَ اِلَى الاِبِلِ كَيفَ خُلِقَت × و اِلَى السَّماءِ كَيفَ رُفِعَت × و اِلَى الجِبالِ كَيفَ نُصِبَت × و اِلَى الاَرضِ كَيفَ سُطِحَت» (سوره الغاشية/88، 17 - 20)، اعمال و رفتارى كه انسان براى روز حساب از پيش مى فرستد: «ولتَنظُر نَفسٌ ما قَدَّمَت لِغَد...» (سوره حشر/59،18)[۴۱]، اطوار خلقت انسان از مرحله خاك تا نطفه و سپس علقه و نيز دوره هاى سنى وى از طفوليت و جوانى و سالمندى كه در اين ميان برخى مرگ پيشرس يافته تا سرانجام هر كس به مدتى كه مقرر است برسد: «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ثُمَّ مِن عَلَقَة ثُمَّ يُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم ثُمَّ لِتَكونوا شُيوخـًا و مِنكُم مَن يُتَوَفّى مِن قَبلُ ولِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى و لَعَلَّكُم تَعقِلون» (سوره غافر/40،67)، اُفتِ در خلقت در عمر دراز: «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ اَفَلا يَعقِلون» (سوره يس/36،68)، تاريخ زندگى گذشتگان براى شناخت سنن و قوانينى كه خداوند بر جوامع بشرى حاكم فرموده: «قَد خَلَت مِن قَبلِكُم سُنَنٌ فَسيروا فِى الاَرضِ فَانظُروا...» (سوره آل عمران/3،137)، «اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عـقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم... اَفَلا تَعقِلون» (سوره يوسف/12،109)، فرجام تكذيب آيات و سرپيچى از دستورات الهى: «و اَغرَقنَا الَّذينَ كَذَّبوا بِايتِنا فَانظُر كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُنذَرين» (سوره يونس/10،73)، «واَمطَرنا عَلَيهِم مَطَرًا فانظُر كَيفَ كانَ عقِبَةُ المُجرِمين» (سوره اعراف/7،84)، دشمنى آشكار شيطان با فرزندان آدم عليه السلام و گمراه كردن انبوهى از آنان: «...اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين... و لَقَد اَضَلَّ مِنكُم جِبِلاًّ كَثيرًا اَفَلَم تَكونوا تَعقِلون» (سوره يس/36،60 - 62)، آيات و نشانه هاى الهى، مانند نحوه زندگى زنبور و كيفيت عسل سازى آن با رنگ هاى مختلف و نيز ويژگى درمانى آن: «...و اَوحى رَبُّكَ اِلَى النَّحلِ... × ثُمَّ كُلى مِن كُلِّ الثَّمَرتِ فَاسلُكى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخرُجُ مِن بُطونِها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلونُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره نحل/16، 68 - 69)، آمد و شد شب و روز: «...واختِلفِ الَّيلِ والنَّهار... لاَيت لِقَوم يَعقِلون» (سوره بقره/2،164)، مسخركردن شب و روز و خورشيد و ماه براى انسان و نيز مسخر بودن ستارگان به فرمان الهى: «و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهارَ والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومُ مُسَخَّرتٌ بِاَمرِهِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَعقِلون» (سوره نحل/16،12)، آنچه را خداوند در زمين به رنگ هاى گوناگون براى انسان پديد آورده است: «و ما ذَرَاَ لَكُم فِى الاَرضِ مُختَلِفـًا اَلونُهُ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَذَّكَّرون» (سوره نحل/16،13)، گستردگى زمين و وجود رودها و كوه ها در آن، جفت جفت قرار دادن ميوه ها و پوشاندن روز به شب: «و هُوَ الَّذى مَدَّ الاَرضَ وجَعَلَ فيها رَوسِىَ و اَنهرًا و مِن كُلِّ الثَّمَرتِ جَعَلَ فيها زَوجَينِ اثنَينِ يُغشِى الَّيلَ النَّهارَ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره رعد/13،3)، آمدن باران و سيراب شدن مردمان و رويش گياهان و درختان به وسيله آن: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُم مِنهُ شَرابٌ و مِنهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمون × يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرعَ والزَّيتونَ والنَّخيلَ والاَعنبَ و مِن كُلِّ الثَّمَرتِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره نحل/16،10 - 11)، آفرينش همسر براى انسان و قرار دادن مودّت و رحمت بين همسران: «و مِن ءايتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره روم/30،21)، مرگ و حيات و خواب و بيدارى انسان ها: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَنفُسَ حينَ مَوتِها والَّتى لَم تَمُت فى مَنامِها فَيُمسِكُ الَّتى قَضى عَلَيهَا المَوتَ و يُرسِلُ الاُخرى اِلى اَجَل مُسَمًّى اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَتَفَكَّرون» (سوره زمر/39،42)، كشتى هايى كه در دريا روان اند با آنچه به مردم سود مى رساند، زنده ساختن زمين مرده به وسيله نزول باران و پراكندگى هر گونه جنبنده اى در زمين، تغيير مسير بادها و ابرهاى مسخر در ميان زمين و آسمان: «...والفُلكِ الَّتى تَجرى فِى البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّة و تَصريفِ الرِّيحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرض لاَيت لِقَوم يَعقِلون» (سوره بقره/2،164)، بيم آور و اميدبخش نماياندن برق: «و مِن ءايتِهِ يُريكُمُ البَرقَ خَوفـًا و طَمَعـًا... اِنَّ فى ذلِكَ لاَيت لِقَوم يَعقِلون» (سوره روم/30،24) و زنده ساختن برخى از مردگان در دنيا: «...كَذلِكَ يُحىِ اللّهُ المَوتى و يُريكُم ءايتِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلون». (سوره بقره/2،73؛ نيز 259)

قرآن كريم انسان ها را از تفكر در ذات الهى برحذر داشته است: «و يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَه» (سوره آل عمران/3،28، 30)[۴۲]، زيرا مخلوقات نمى توانند به وى احاطه علمى پيدا كنند: «و لايُحيطونَ بِهِ عِلما» (سوره طه/20،110)؛ اما درباره تفكر در صفات و اسما و افعال خدا چنين منعى نيست، بلكه در آيات بسيارى به آن تشويق شده است.[۴۳] به گفته برخى، در طريق معنوى تفكر، حجاب است و خداوند جلى تر از آن است كه عقل با تفكر و نظر او را بشناسد و بر عاقل است كه قلب خود را از تفكر تهى سازد و آنگاه كه مى خواهد خدا را بشناسد بايد از راه مشاهده باشد.[۴۴]

آثار تفكر

تفكر در آيات الهى و شگفتى هاى آفرينش، انسان را به ایمان صحيح راهنمايى مى كند، زيرا اين كارهاى شگفت تنها از خداوندى صادر مى شود كه زنده و پابرجا و توانا و بى نياز از همه است.[۴۵]

برخى آثار تفكر كه از آيات قرآن استفاده مى شوند عبارت اند از:

  • راهيابى انسان به توحيد در پرستش: «قالَ اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ مالا يَنفَعُكُم شيـًا و لايَضُرُّكُم × اُفّ لَكُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ اَفَلا تَعقِلون».(سوره انبياء/21، 66 - 67)
  • شناخت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بيم دهى آشكار وى: «اَو لَم يَتَفَكَّروا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّة اِن هُوَ اِلاّ نَذيرٌ مُبين». (سوره اعراف/7،184؛ نيز سوره سبا/34، 46)
  • توجه كردن به آخرت و دنيا را مايه سرگرمى دانستن: «و مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ و لَهوٌ و لَلدّارُ الأخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» (سوره انعام/6،32؛ نيز سوره اعراف/7،169؛ سوره يوسف/12، 109) و توجه به بيهوده نبودن خلقت (سوره آل عمران/3،191)، زيرا با ملاحظه اين كه هر موجود كوچكى از اين جهان بزرگ هدفى دارد نمى توان باور كرد كه مجموعه جهان بى هدف باشد[۴۶]، بر همين اساس مؤمنان بعد از تدبر و تفكر در آيات الهى به خداوند رو كرده و به حكمت او در آفرينش موجودات پى مى برند.[۴۷]

در روايات نيز تفكر، دليل عاقل[۴۸]، بهترين عبادت [۴۹]، حيات قلب بصير[۵۰]، آينه ديدن بدى ها و خوبى ها[۵۱]، دعوت كننده به نيكى و عمل به آن[۵۲]، مايه عبرت[۵۳] و مايه بصيرت[۵۴] معرفى شده است.

تفكر نكردن نيز پيامدهايى دارد كه در پاره اى آيات به برخى از آنها اشاره شده است؛ مانند:

  • افترازدن و دروغ بستن به خدا: «ولكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لايَعقِلون». (سوره مائده/5،103)
  • بى ادبى به ساحت پيامبر صلى الله عليه و آله: «اِنَّ الَّذينَ يُنادونَكَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اَكثَرُهُم لايَعقِلون». (سوره حجرات/49،4)
  • به مسخره و بازى گرفتن نماز هنگام فراخوانى به آن: «و اِذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا ولَعِبـًا ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلون» . (سوره مائده/5،58)
  • و اختلاف و تفرقه: «لايُقتِلونَكُم جَميعـًا اِلاّ فى قُرًى مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر بَأسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا و قُلوبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلون». (سوره حشر/59،14)

پانویس

  1. لسان العرب، ج 10، ص 307، «فكر».
  2. الصحاح، ج 2، ص 783، «فكر».
  3. التحقيق، ج 9، ص 126، «فكر».
  4. لسان العرب، ج 10، ص 307.
  5. شرح منظومه، ج 1، ص 84.
  6. نثر طوبى، ج 2، ص 270.
  7. شرح منظومه، ج 1، ص 84.
  8. مفردات، ص 643 «فكر»؛ نثر طوبى، ج 2، ص 270.
  9. شرح منظومه، ج 1، ص 84.
  10. الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202.
  11. نمونه، ج 9، ص 76؛ مجمع البيان، ج 5، ص 236.
  12. الميزان، ج 8، ص 381.
  13. الفروق اللغويه، ص 121.
  14. نثر طوبى، ج 1، ص 252.
  15. الفروق اللغويه، ص 121.
  16. نثر طوبى، ج 2، ص 475.
  17. همان، ص 179.
  18. الموسوعه الذهبيه، ج 10، ص 202.
  19. الميزان، ج 5، ص 255.
  20. همان.
  21. الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202.
  22. الميزان، ج 5، ص 255.
  23. نمونه، ج 8، ص 390.
  24. الميزان، ج 17، ص 347.
  25. المنير، ج 9، ص 165.
  26. بحارالانوار، ج 1، ص 88، 94.
  27. بحارالانوار، ج 68، ص 327.
  28. كشف الاسرار، ج 2، ص 387.
  29. بحارالانوار، ج 66، ص 293.
  30. كشف الاسرار، ج 2، ص 387.
  31. كشف الاسرار، ج 2، ص 387؛ كنزالدقائق، ج 2، ص 320.
  32. ر.ك: الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 11 ، 77.
  33. الميزان، ج 20، ص 86 - 87.
  34. الميزان، ج 5، ص 338.
  35. الميزان، ج 19، ص 353.
  36. الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 202 - 203.
  37. تفسير موضوعى، ج 6، ص 86.
  38. نثر طوبى، ج 1، ص 252-253.
  39. الميزان، ج 8، ص 348.
  40. الميزان، ج 20، ص 274.
  41. الميزان، ج 19، ص 225.
  42. شرح فصوص الحكم، ص 17.
  43. الميزان، ج 4، ص 90.
  44. جامع الاسرار، ص 288، 490 - 491.
  45. المنير، ج 4، ص 209.
  46. نمونه، ج 3، ص 246.
  47. المنير، ج 4، ص 207.
  48. بحارالانوار، ج 1، ص 136.
  49. بحارالانوار، ج 2، ص 22.
  50. بحارالانوار، ج 75، ص 112.
  51. بحارالانوار، ج 72، ص 67.
  52. بحارالانوار، ج 68، ص 322، 328.
  53. غررالحكم، ج 1، ص 318، كلمه 112.
  54. همان.

منابع

دائرة المعارف قرآن کریم، ج 8، بخش فلسفه و کلام، صص 384-392.