اَصحاب كَهف

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۶:۱۶ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


مؤمنانى پناهنده در غار.

«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است و صاحب كسى یا چیزى است كه ملازم و همراه كس یا چیز دیگر باشد.[۱] این ملازمت و همراهى باید عرفاً فراوان باشد.[۲]

«كهف» به معناى شكاف در دل كوه (غار) است؛ اما برخى لغت دانان[۳] «كهف» را بزرگتر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب كهف به معناى «یاران و ملازمان غار» است. قرآن كریم در آیات 9‌ـ‌26 سوره كهف/18 از جوانانى مؤمن نام مى‌برد كه از آیین بت‌پرستى دوران خویش بیزارى جستند و با مأوا گزیدن در غار به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت كردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عمیق فرو برد و جایگاه امنى برایشان فراهم ساخت.

اصحاب ‌كهف در منابع مسیحى

داستان اصحاب كهف از معدود داستان‌هایى است كه برخلاف بسیارى از داستان‌هاى دیگرِ قرآن، در منابع یهودى به دلایلى از آن یاد نشده است؛[۴] اما در منابع مسیحى ذكر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحى همگونى خاصى با نقل‌هاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[۵]

گیبون، مورخ معروف انگلیسى، داستان اصحاب كهف را چنین نقل مى‌كند: هنگامى كه مسیحیان گرفتار ستمگری‌هاى امپراتور دیكیوس(Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف‌زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقى در كوهى در كنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحكمى از سنگ‌هاى بزرگ و ضخیم ببندند.

در این حال جوانان به خوابى عمیق فرو رفتند. این خواب به ‌گونه‌اى معجزه‌آسا 187 سال به طول انجامید، بدون آن كه در این مدت به قواى حیاتى ایشان آسیبى برسد. پس از این مدت بردگان «ادولیوس» (Adolius) كه وارث كوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستایى در آن محل آن سنگ‌هاى ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگ‌ها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ كرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید.

آنان كه مى‌پنداشتند ساعاتى اندك در خواب بوده‌اند احساس گرسنگى كردند، از این‌رو بر آن شدند كه یكى از آنان به ‌طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایى فراهم آورد. آنان «جامبلیكوس» (Jamblichus) را براى این كار برگزیدند؛ اما این جوان ـ ‌اگر روا باشد كه پس از این خوابِ درازمدت، نام «جوان» بر وى اطلاق كنیم‌ ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را كه پیش‌تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى یافت كه صلیب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده كرد.

لباس شگفت‌آور و منفرد و لهجه قدیمى و متروك او نانوا را متحیر و سراسیمه كرد. هنگامى كه جامبلیكوس پول قدیمى رایج در دوران امپراتور دیكیوس را به نانوا داد نانوا پنداشت كه این جوان به گنجى دست ‌یافته است، از این‌رو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخ‌هایى، داستان حیرت‌انگیز و درنگ درازمدت نزدیك به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى این رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، كاهنان، حاكمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شیودوسیوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آن كه 7 جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجراى خود را براى ایشان بازگو كردند مرگ آنان فرارسید و با كمال آرامش از دنیا رفتند.[۶]

پادشاه و عصر اصحاب كهف

در مورد پادشاه دوران اصحاب كهف اختلاف نظر است؛ اما بیشتر مورخان پادشاه ظالمى را كه اصحاب كهف از ستم وى به غار پناه برده‌اند «دقیانوس» دانسته‌اند؛ یعنى پادشاه و امپراتور روم كه در تاریخ با نام «دكیوس» یا «دیكیانوس» شناخته مى‌شود و بین سال‌هاى 249‌ـ‌251 میلادى حكومت داشته است؛ نیز پادشاه صالحى را كه اصحاب كهف در دوران وى از خواب برخاستند «تیذوسیوس دوم» (تاودوسیوس و به نقلى ثیودوسیوس دوم) دانسته‌اند؛ امپراتورى كه در تاریخ به «تیدوسیوس دوم» معروف بود و بین سال‌هاى 408‌ـ‌450 میلادى حكومت كرده است.[۷] منابع مسیحى نیز در این مورد با همین نقل هماهنگ است.[۸]

شمار و نام‌هاى اصحاب كهف

شمار اصحاب كهف، چنان كه از عنوان داستان در منابع مسیحى یعنى «هفت خفتگان» پیداست، 7 نفر است. برخى نیز آنان را 5 تن و برخى نیز 13 تن نقل كرده‌اند. [۹]

نام‌هاى اصحاب كهف، طبیعتاً نام‌هایى یونانى است زیرا اِفِسوس، از شهرهاى یونان است. این نام‌ها عبارت است از: مكسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیكوس، مرطونس، بیرونس، كشطونس.[۱۰]

روشن است كه این نام‌ها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغییراتى شده است، چنان كه طبرى نام‌هاى ایشان را این گونه نقل كرده است: مكسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، كسطونس، ویبورس، ویكرنوس، یطبیونس و قالوش.[۱۱] خود وى نیز بر اساس روایتى دیگر نام‌هاى دیگرى را با اندكى تفاوت ذكر مى‌كند.[۱۲]

قرآن مجید هیچ‌گونه تصریحى درباره شمار اصحاب كهف ندارد و تنها بیان مى‌كند كه مردم در عدد اصحاب كهف اختلاف نظر داشته‌اند؛ برخى ایشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» (سوره كهف/ 18، 22) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را كه اشاره به بى‌دلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذكر كرده و قول سوم را بدون چنین تعبیرى آورده، برخى نتیجه گرفته‌اند كه قرآن نظر سوم را تأیید مى‌كند.[۱۳]

به هر روى، قرآن شمار كسانى را كه از عدد اصحاب كهف آگاه بودند، اندك مى‌داند: «قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ» (سوره كهف/ 18، 22)، از این‌رو به رسول خدا‌ صلى الله علیه و آله دستور مى‌دهد كه جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتگو نپردازد: «فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا». (سوره كهف/18، 22)

«مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است؛ بدین معنا كه با آنان چنان با استدلال سخن بگو كه گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است كه با آنان در خلوت بحث و گفتگو نكن زیرا گفتار تو را تحریف مى‌كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف كنند[۱۴] و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم» (سوره كهف/ 18، 22) دیگر از هیچ كس درباره اصحاب كهف سؤال مكن: « وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا». (سوره كهف/18، 22) زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بى‌نیاز مى‌كند.[۱۵]

مكان غار اصحاب كهف

درباره مكانِ غار اصحاب كهف دیدگاه‌هاى متفاوتى وجود دارد:

حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهاى معروف آسیاى صغیر (تركیه كنونى و قسمتى از روم شرقى قدیم) است. ویرانه‌هاى این شهر هم اكنون در 73 كیلومترى شهرِ «ازمیر» تركیه به چشم مى‌خورد و در كنار قریه «ایاصولوك» در كوه «ینایرداغ» هم اكنون غارى بسیار وسیع دیده مى‌شود كه فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد.

ورودى این غار در سمت شمال شرقى بوده و هیچ اثرى از مسجد، صومعه یا كنیسه در آن به چشم نمى‌خورد به عقیده بسیارى، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.[۱۶] این قول، با نقل‌هاى مسیحى سازگار است.[۱۷]

غار مزبور در نزدیكى پایتخت اردن یعنى شهر عمان و در نزدیكى روستاى «رجیب» واقع است. بر بالاى این غار صومعه‌اى دیده مى‌شود كه بر اساس پاره‌اى از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادى است و پس از آن كه مسلمانان آنجا را فتح ‌كردند به مسجد تبدیل شد.[۱۸]

اطراف این غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مى‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 یا 8 قبر به چشم مى‌خورد. در سال 1963 میلادى هیئتى اكتشافى از اردن با حفارى به كشف این غار متروك نایل شد.[۱۹]

غار اصحاب كهف در بتراء از شهرهاى فلسطین است.[۲۰]

در كوه «قاسیون» نزدیك دمشق سوریه واقع است.[۲۱]

در شبه جزیره اسكاندیناوى، در اروپاى شمالى قرار دارد.[۲۲]

در نزدیكى شهر نخجوان در كشور قفقاز واقع است.[۲۳]

علامه طباطبایى بنا به دلایلى دیدگاه اول را به ‌رغم شهرتش، مردود مى‌داند؛ از جمله آن كه از آیه «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ».(سوره كهف/18، 17)

برمى‌آید كه نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مى‌تابیده است، بنابراین باید ورودى غار در سمت جنوب باشد در حالى ‌كه دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است؛ همچنین مضمون آیه «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا». (سوره كهف/18،‌ 21)

این است كه در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا كردند در حالى ‌كه در غار اِفِسوس اثرى از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمى‌خورد. البته در سه كیلومترى آن كنیسه‌اى وجود دارد كه به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد،[۲۴] بنابراین از میان چند دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگی‌هاى ذكر شده در آیات قرآن سازگار است و برخى روایات نیز آن را تأیید ‌مى‌كند.[۲۵]

اصحاب ‌كهف در روایات ‌اسلامى

روایات اسلامى معمولاً اصحاب كهف را همانند روایات مسیحى، جوانانى اشراف زاده دانسته كه در عید بزرگى با مركب‌هاى خود به بیرون شهر رفتند و بت‌هایى را كه مى‌پرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دل‌هایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یكتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز ایمان خود را از یكدیگر پوشیده مى‌داشتند؛ اما به تدریج ایمان خود را به یكدیگر اظهار كردند.[۲۶]

بر پایه برخى روایات با این كه پادشاه جبار و بت‌پرست عصر، همه كسانى را كه از پرستش بتها سرباز مى‌زدند، مى‌كشت؛ ولى به اصحاب كهف مدتى مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده كرده و به غار پناه بردند.[۲۷] برخى دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد كرده كه هدایت یافته و به غار پناه ‌بردند.[۲۸]

روایتى از وهب ‌بن ‌منبه، ماجراى ایمان آوردن اصحاب كهف را كاملاً متفاوت و مربوط به گرویدن جوانان شهر اِفسوس به یكى از حواریان حضرت عیسى علی دانسته است. بر اساس این روایت، یكى از حواریان حضرت عیسى علیه‌السلام بر اثر سجده نكردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابه‌اى در بیرون شهر به ‌كار و تبلیغ دین خدا پرداخت و از این راه برخى جوانان شهر به او گرویدند.[۲۹]

همچنین بر اساس برخى روایات، اصحاب كهف جوانانى رومى بوده‌اند كه پیش از بعثت عیسى علیه‌السلام وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند؛[۳۰] اما برخى روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عیسى علیه‌السلام و آنان را افرادى دانسته كه بر شریعت عیسى علیه‌السلام بوده‌اند.[۳۱]

اصحاب كهف در قرآن

قرآن در طى 18 آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا». (سوره كهف/18، 9) برمى‌آید كه این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[۳۲]

علت شگفت بودن ماجراى اصحاب كهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در كمال سلامت بوده است. خواب طولانى اصحاب كهف از شگفت‌انگیزترین نشانه‌هاى الهى است كه موجب شده مفسران نیز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.[۳۳]

بر اساس روایاتى كه در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شمارى از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به سوى عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را در ‌این مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند‌ پرسش گفتند: اگر محمد صلى الله علیه و آله از عهده پاسخ به ‌این پرسش‌ها برآمد، او پیامبر خدا وگرنه دروغگوست.

در پرداخت‌هاى روایى گوناگون، این پرسش‌ها كاملاً یكسان نقل نشده است؛ اما در همه روایات، یكى از این پرسش‌ها به اصحاب كهف مربوط است كه آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.

چگونگى ایمان آوردن اصحاب كهف

بر اساس ظاهر آیات، اصحاب كهف جوانانى بودند كه به خدا ایمان آوردند و خداوند نیز بر هدایتشان افزود: «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى». (سوره كهف/ 18، 13) «فتیه» جمع «فتا» به معناى جوان است.[۳۴] بر اساس برخى روایات، آنان سالمندانى باایمان بودند و واژه «فتیه» كنایه از جوانمردى آنان است.[۳۵]

به هر روى آنان به آیین بت‌پرستى قوم خود معترض و از كرنش كوركورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگین بودند: «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ». (سوره كهف/18، 15) و این كار را بزرگترین ظلم مى‌دانستند.

«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا» (سوره كهف/18، 15) اصحاب كهف از تأیید و یارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دل‌هایشان را در راه ایمان محكم ساخته بود: «رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ» (كهف/18، 14) تا در برابر بت‌پرستى و مظاهر آن بایستند و آنان نیز بدون ترس از حوادث و سختی‌هاى آینده برپا خاسته[۳۶] و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمین است و ما جز او معبودى را نمى‌خوانیم: «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا» (سوره كهف/ 18، 14) این كه اصحاب كهف این جملات و اعتراضات را میان خود گفتند یا در برابر پادشاه ‌جبار عصر خود، مورد اختلاف است.[۳۷]

به هر روى در حالى ‌كه همه خدایان دروغین را كنار گذاشته و از قوم بت‌پرست خود جدا شده بودند به غار پناه‌برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا».(سوره كهف/‌18، 10) «وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ». (سوره كهف/ 18، 16)

خداوند نیز آنان را مشمول رحمت لایزال خود قرار ‌داد و در كارشان گشایشى فراهم ساخت، چنان ‌كه در ادامه آیه فوق از قول اصحاب كهف نتیجه پناه‌بردن به غار را رحمت خدا ذكر مى‌كند: « يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا». (سوره كهف/ 18، 16)

درنگ در غار

از قرآن كریم و روایات چنین برمى‌آید كه خداوند اصحاب كهف را پس از ورود به غار به خوابى عمیق فرو برد:[۳۸] «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ». (سوره كهف/ 18، 11) زمخشرى مى‌نویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است كه بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد؛ یعنى آنان را به خوابى سنگین فرو بردیم.[۳۹]

طبرسى این آیه را كنایه از مسلط كردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[۴۰] به احتمالى دیگر كه علامه طباطبایى آن را بیان كرده مراد این است كه خداوند همچون مادرى كه با ضربه‌هایى نرم و آهسته به گوش فرزند مى‌نوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده به خواب سنگین فرو رود به گوش اصحاب كهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[۴۱]

مدت درنگ اصحاب كهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا» (سوره كهف/18، 25)؛ اما بر اساس روایتى از ابن ‌اسحاق، آنان پیش از خواب مدتى در غار به زندگى طبیعى مى‌زیستند و یكى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مى‌شد و به تهیه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان مى‌پرداخت و پس از بازگشت دیده‌ها و شنیده‌هاى خود را باز مى‌گفت؛[۴۲] اما با توجه به حرف «فاء» كه مفید ترتیب اتصالى است: فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِمفَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم»}} مى‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به ‌گونه‌اى قرار داده بود كه هر كس بدیشان مى‌نگریست آنان را بیدار مى‌پنداشت، حال آن كه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظـًا وهُم رُقودٌ». (سوره كهف/ 18،18)[۴۳]

برخى مفسران از این جمله چنین استنباط كرده‌اند كه چشمان اصحاب كهف به هنگام خواب، باز بوده است.[۴۴] خداوند در غار شرایطى را حاكم ساخته بود كه كسى را یاراى نزدیك شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد؛ دورنماى آنان در غار به ‌گونه‌اى بود كه هر كس آنان را مى‌دید ناگزیر از ترس مى‌گریخت: « لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا» (سوره كهف/‌18،18) و براى آن كه بدن اصحاب كهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگى و آسیبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مى‌گرداند: «وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ»(كهف/18،18) و براى آن كه شرایط حیات براى آنان كاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمى به دور باشند خورشید نیز نور خود را ارزانیشان مى‌داشت: «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ» (سوره كهف/18، 17) در این میان سگ آن‌ها نیز در دهانه غار دست‌ها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود: «وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ». (سوره كهف/18،18)

غار در نیمكره شمالى زمین و به ‌گونه‌اى بوده كه خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مى‌تابیده است:[۴۵] «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ». (سوره كهف/ 18، 17) از سوى دیگر آنان در محل وسیعى از غار قرار گرفته بودند: «وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ». (سوره كهف/ 18، 17) برخى گفته‌اند: منظور این است كه آن‌ها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند به ‌گونه‌اى كه خنكاى نسیم باد و هوا به ایشان مى‌رسید.[۴۶]

پس از بیدارى

پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیدارى آن‌ها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن كریم از بیدار كردن آنان به «برانگیختن و مبعوث كردن» تعبیر كرده است: «وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ» (سوره كهف/18، 19) هر چند در برخى روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است؛[۴۷] اما به تصریح قرآن، مراد از آن خواب و بیدارى است.[۴۸] (سوره كهف/18،18)

به هر روى اصحاب كهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتگو پرداختند. یكى از آنان پرسید: چه مدت درنگ كردید؟ گفتند: یك روز یا بخشى از یك روز: «قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ».(كهف/ 18، 19)

به گفته برخى علت تردید آن‌ها، این بوده كه آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند[۴۹] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار مشخص كنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ». (سوره كهف/18، 19) برخى مفسران گفته‌اند: پاسخ دهنده یك نفر به نام «تملیخا» بوده است و تعبیر به صیغه جمع: «قالوا» در این گونه موارد معمول است.[۵۰]

بلافاصله پس از این گفتگو، پیشنهاد كردند كه یكى از آنان به شهر رفته و با سكه‌هایى كه داشتند، غذایى تهیه كند: «فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ». (سوره كهف/ 18، 19) آنان تأكید كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود باید دقت كند كه طعام پاكترى تهیه كند: «فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ» (سوره كهف/18، 19) برخى از مفسران منظور از «اَزكى» را در این آیه طعام حلال و برخى آن را غذاى پاك و طاهر دانسته‌اند.[۵۱]

برخى نیز آن را كنایه از بهترین غذا (خیرٌ طعاماً) قلمداد كرده‌اند.[۵۲] طبرى دو معناى حلال‌تر و طاهرتر را ترجیح داده است،[۵۳] به هر روى اصحاب كهف افزون بر آن تأكید كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود باید مراقب باشد كسى از اوضاع ما آگاه نشود زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان مى‌كنند یا این كه ما را به آیین خود بازمى‌گردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «...وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا × إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا». (سوره كهف/ 18، 19‌ـ‌20)

قرآن مشخص نمى‌كند كه مأمور تهیه غذا كدام یك از آنان بود و نیز چگونگى آشكار شدن راز آنان را توضیح نمى‌دهد. اما طبق برخى روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این كار شد[۵۴] و با لباس چوپانى روانه شهر شد؛ اما چهره شهر را كاملاً دگرگون یافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر دید كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عیسى رسول الله و روحه...»، از این‌رو بسیار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى یافت كه نانواى شهر با دیدن سكه‌اى كه متعلق به بیش از 300 سال پیش بود، از وى پرسید: آیا گنجى یافته‌اى؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند كه این مرد یكى از چند جوانى است كه نامشان را در تاریخ‌ 300 سال پیش خوانده و شنیده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بیان داشت.[۵۵]

هدف از داستان اصحاب كهف

قرآن هدف از آشكار كردن راز اصحاب كهف را اثبات عملى رستاخیز انسان‌ها دانسته است: «وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا». (سوره كهف/ 18، 21) در برخى روایات نیز آمده است كه در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمین حكومت مى‌كرد؛ اما مردم مملكت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرویده بودند؛ گروهى از آنان منكر معاد بودند.

این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مى‌كرد تا این كه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب كهف، معاد و رستاخیز انسان‌ها را عملا ثابت كرد.[۵۶] برخى نیز اختلاف مردم را در جسمانى یا روحانى ‌بودن معاد دانسته‌اند.[۵۷]

پس از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب كهف به گفتگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، در حالى ‌كه پادشاه در ورودى غار ایستاده بود، اصحاب كهف به مكان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.[۵۸] بر اساس نقل منابع مسیحى آن‌ها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[۵۹]

مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا كردند: «إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ...». (سوره كهف/18، 21) همچنان‌ كه برخى از مفسران گفته‌اند این تنازع، همان كشمكشى است كه پس از اطلاع از حال اصحاب كهف و مردن آن‌ها پس از بیدار شدن از خواب طولانى واقع شده است.

در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت؛ مخالفان مى‌خواستند خواب و بیدارى اصحاب كهف بزودى فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایى بر روى آنان دادند: «فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا». (سوره كهف/18، 21) و براى آن كه مردم دیگر در این مورد كنجكاوى نكنند و ماجرا سربسته به انجام رسد، گفتند: خداوند به حال ایشان آگاه‌تر است: «رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ». (سوره كهف/ 18، 21)

از این‌رو ما را نسزد كه درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم؛ اما مؤمنان راستین كه ماجراى اصحاب كهف را شاهدى روشن براى اثبات معاد به معناى حقیقى آن مى‌دیدند سعى در ماندگار كردن داستان در اذهان كرده و گفتند كه باید بر آنان مسجدى بسازیم:[۶۰] « قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا». (سوره كهف/ 18، 21) نام این مسجد طبق برخى نقلها «التین» بود.[۶۱]

اصحاب كهف و رقیم

در آیه 9 سوره كهف/18 با عطف «الرقیم» بر «الكهف» آمده ‌است: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ...» و ‌این بحث میان مفسران به پیروى از برخى روایات، مطرح شده كه آیا اصحاب كهف و رقیم یك گروه هستند یا دو گروه جدا تا براى اصحاب رقیم نیز تفسیر و شأن نزول جداگانه‌اى ذكر كنند؛ اما این قول بسیار بعید به نظر مى‌رسد. (‌=>‌ اصحاب ‌رقیم)

پانویس

  1. المصباح، ج 2، ص 333؛ مفردات، ص 475، «صحب».
  2. مفردات، ص‌ 475، «صحب».
  3. لسان العرب، ج‌ 12، ص‌ 176.
  4. اهل الكهف، ص‌ 57.
  5. The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5.
  6. The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. 544-545.
  7. اهل الكهف، ص‌ 89‌ـ‌90.
  8. The Encyclopedia Britanica, Vol.20, p.270.
  9. اهل الكهف، ص‌ 88.
  10. اهل الكهف، ص‌ 88.
  11. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 276.
  12. همان، ص‌ 252.
  13. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 267‌ـ‌268؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 383.
  14. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 384.
  15. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 270.
  16. قاموس كتاب مقدس، ص‌ 87؛ نمونه، ج‌ 12، ص 400‌ـ‌401، اهل الكهف، ص 91‌ـ‌92.
  17. See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 - 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5.
  18. المیزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.
  19. المیزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.
  20. همان، ص‌ 299.
  21. همان، ص‌ 299.
  22. همان، ص‌ 299.
  23. همان، ص‌ 299.
  24. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 296‌ـ‌297.
  25. همان، ص ‌298‌ـ‌299.
  26. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 256؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 78‌ـ‌79.
  27. همان، ص‌ 253.
  28. عرائس المجالس، ص‌ 371‌ـ‌374؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 622.
  29. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص ‌257؛ روض الجنان، ج 12، ص 318ـ319؛ الكامل، ج 1، ص 355‌ـ‌356.
  30. المعارف، ص‌ 54.
  31. تاریخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 373.
  32. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 244.
  33. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 407‌ـ‌409؛ خلق الكون، ص‌ 155‌ـ‌157.
  34. مفردات، ص‌ 625، «فتى»؛ المیزان، ج‌ 13، ص‌ 247.
  35. همان، ص‌ 283.
  36. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 292.
  37. روح المعانى، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 316.
  38. جامع البیان، مج‌ 9، ج ‌15، ص‌ 225؛ البرهان، ج‌ 3، ص ‌624؛ عرائس المجالس، ص‌ 375.
  39. الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 705.
  40. مجمع البیان، ج‌ 6، ص‌ 698.
  41. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 248.
  42. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 1، ص 253.
  43. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 255‌ـ‌256.
  44. همان، ج‌ 13، ص‌ 256.
  45. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 368.
  46. الصافى، ج 3، ص 235؛ جوامع‌الجامع، ج 2، ص 356.
  47. البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.
  48. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 269؛ الصافى، ج‌ 3، ص‌ 234؛ المیزان، ج‌ 13، ص‌ 249.
  49. جوامع الجامع، ج‌ 2، ص‌ 357؛ تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 81؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 373.
  50. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 374.
  51. المیزان، ج 13، ص‌ 260.
  52. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.
  53. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.
  54. عرائس المجالس، ص‌ 375؛ روض الجنان، ج‌ 12، ص‌ 320؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.
  55. عرائس‌ المجالس، ص 375ـ376؛ روض‌الجنان، ج 12، ص‌ 320‌ـ‌323؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624‌ـ‌625.
  56. تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 81‌ـ‌82.
  57. همان؛ جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 281.
  58. جامع‌البیان، مج 9، ج 15، ص 275ـ277؛ روض‌الجنان، ج‌ 12، ص‌ 323‌ـ‌325.
  59. The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5.
  60. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 265‌ـ‌267.
  61. تفسیر قرطبى، ج‌ 20، ص‌ 75.

منابع

منصور نصیری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 447-457.