اَصحاب كَهف: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی 'مؤمنانى پناهنده در غار. «اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و م...' ایجاد کرد)
 
جز
سطر ۱: سطر ۱:
 
مؤمنانى پناهنده در غار.
 
مؤمنانى پناهنده در غار.
  
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است و صاحب كسى يا چيزى است كه ملازم و همراه كس يا چيز ديگر باشد.<ref> المصباح، ج 2، ص 333؛ مفردات، ص 475، «صحب».</ref> اين ملازمت و همراهى بايد عرفاً فراوان باشد.<ref> مفردات، ص‌ 475، «صحب».</ref>
+
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است و صاحب كسى یا چیزى است كه ملازم و همراه كس یا چیز دیگر باشد.<ref> المصباح، ج 2، ص 333؛ مفردات، ص 475، «صحب».</ref> این ملازمت و همراهى باید عرفاً فراوان باشد.<ref> مفردات، ص‌ 475، «صحب».</ref>
  
«كهف» به معناى شكاف در دل كوه (غار) است؛ اما برخى لغت دانان<ref> لسان العرب، ج‌ 12، ص‌ 176.</ref> «كهف» را بزرگتر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب كهف به معناى «ياران و ملازمان غار» است. [[قرآن كريم]] در آيات 9‌ـ‌26 [[سوره كهف]]/18 از جوانانى مؤمن نام مى‌برد كه از آيين بت‌پرستى دوران خويش بيزارى جستند و با مأوا گزيدن در غار به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدايت كردند. خداوند نيز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عميق فرو برد و جايگاه امنى برايشان فراهم ساخت.
+
«كهف» به معناى شكاف در دل كوه (غار) است؛ اما برخى لغت دانان<ref> لسان العرب، ج‌ 12، ص‌ 176.</ref> «كهف» را بزرگتر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب كهف به معناى «یاران و ملازمان غار» است. [[قرآن كریم]] در آیات 9‌ـ‌26 [[سوره كهف]]/18 از جوانانى مؤمن نام مى‌برد كه از آیین بت‌پرستى دوران خویش بیزارى جستند و با مأوا گزیدن در غار به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت كردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عمیق فرو برد و جایگاه امنى برایشان فراهم ساخت.
  
'''اصحاب ‌كهف در منابع مسيحى'''
+
'''اصحاب ‌كهف در منابع مسیحى'''
  
داستان [[اصحاب كهف]] از معدود داستان‌هايى است كه برخلاف بسيارى از داستان‌هاى ديگرِ قرآن، در منابع يهودى به دلايلى از آن ياد نشده است؛<ref> اهل الكهف، ص‌ 57.</ref> اما در منابع مسيحى ذكر شده است. ساختار داستان در منابع مسيحى همگونى خاصى با نقل‌هاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.<ref> The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5.</ref>
+
داستان [[اصحاب كهف]] از معدود داستان‌هایى است كه برخلاف بسیارى از داستان‌هاى دیگرِ قرآن، در منابع یهودى به دلایلى از آن یاد نشده است؛<ref> اهل الكهف، ص‌ 57.</ref> اما در منابع مسیحى ذكر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحى همگونى خاصى با نقل‌هاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.<ref> The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5.</ref>
  
گيبون، مورخ معروف انگليسى، داستان اصحاب كهف را چنين نقل مى‌كند: هنگامى كه مسيحيان گرفتار ستمگري‌هاى امپراتور ديكيوس(Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف‌زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسيع و عميقى در كوهى در كنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحكمى از سنگ‌هاى بزرگ و ضخيم ببندند.
+
گیبون، مورخ معروف انگلیسى، داستان اصحاب كهف را چنین نقل مى‌كند: هنگامى كه مسیحیان گرفتار ستمگری‌هاى امپراتور دیكیوس(Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف‌زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقى در كوهى در كنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحكمى از سنگ‌هاى بزرگ و ضخیم ببندند.
  
در اين حال جوانان به خوابى عميق فرو رفتند. اين خواب به ‌گونه‌اى معجزه‌آسا 187 سال به طول انجاميد، بدون آن كه در اين مدت به قواى حياتى ايشان آسيبى برسد. پس از اين مدت بردگان «ادوليوس» (Adolius) كه وارث كوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستايى در آن محل آن سنگ‌هاى ضخيم را برداشتند. با برداشتن سنگ‌ها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ كرد و عامل بيدار شدن جوانان خفته در غار گرديد.
+
در این حال جوانان به خوابى عمیق فرو رفتند. این خواب به ‌گونه‌اى معجزه‌آسا 187 سال به طول انجامید، بدون آن كه در این مدت به قواى حیاتى ایشان آسیبى برسد. پس از این مدت بردگان «ادولیوس» (Adolius) كه وارث كوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستایى در آن محل آن سنگ‌هاى ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگ‌ها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ كرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید.
  
آنان كه مى‌پنداشتند ساعاتى اندك در خواب بوده‌اند احساس گرسنگى كردند، از اين‌رو بر آن شدند كه يكى از آنان به ‌طور مخفيانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذايى فراهم آورد. آنان «جامبليكوس» (Jamblichus) را براى اين كار برگزيدند؛ اما اين جوان ـ ‌اگر روا باشد كه پس از اين خوابِ درازمدت، نام «جوان» بر وى اطلاق كنيم‌ ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را كه پيش‌تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى يافت كه صليب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده كرد.
+
آنان كه مى‌پنداشتند ساعاتى اندك در خواب بوده‌اند احساس گرسنگى كردند، از این‌رو بر آن شدند كه یكى از آنان به ‌طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایى فراهم آورد. آنان «جامبلیكوس» (Jamblichus) را براى این كار برگزیدند؛ اما این جوان ـ ‌اگر روا باشد كه پس از این خوابِ درازمدت، نام «جوان» بر وى اطلاق كنیم‌ ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را كه پیش‌تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى یافت كه صلیب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده كرد.
  
لباس شگفت‌آور و منفرد و لهجه قديمى و متروك او نانوا را متحير و سراسيمه كرد. هنگامى كه جامبليكوس پول قديمى رايج در دوران امپراتور ديكيوس را به نانوا داد نانوا پنداشت كه اين جوان به گنجى دست ‌يافته است، از اين‌رو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخ‌هايى، داستان حيرت‌انگيز و درنگ درازمدت نزديك به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى اين رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، كاهنان، حاكمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شيودوسيوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آن كه 7 جوان، خود را به حاضران رسانيدند و ماجراى خود را براى ايشان بازگو كردند [[مرگ]] آنان فرارسيد و با كمال آرامش از دنيا رفتند.<ref> The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. 544-545.</ref>
+
لباس شگفت‌آور و منفرد و لهجه قدیمى و متروك او نانوا را متحیر و سراسیمه كرد. هنگامى كه جامبلیكوس پول قدیمى رایج در دوران امپراتور دیكیوس را به نانوا داد نانوا پنداشت كه این جوان به گنجى دست ‌یافته است، از این‌رو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخ‌هایى، داستان حیرت‌انگیز و درنگ درازمدت نزدیك به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى این رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، كاهنان، حاكمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شیودوسیوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آن كه 7 جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجراى خود را براى ایشان بازگو كردند [[مرگ]] آنان فرارسید و با كمال آرامش از دنیا رفتند.<ref> The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. 544-545.</ref>
  
 
'''پادشاه و عصر اصحاب كهف'''
 
'''پادشاه و عصر اصحاب كهف'''
  
در مورد پادشاه دوران [[اصحاب كهف]] اختلاف نظر است؛ اما بيشتر مورخان پادشاه ظالمى را كه اصحاب كهف از ستم وى به غار پناه برده‌اند «دقيانوس» دانسته‌اند؛ يعنى پادشاه و امپراتور روم كه در تاريخ با نام «دكيوس» يا «ديكيانوس» شناخته مى‌شود و بين سال‌هاى 249‌ـ‌251 ميلادى حكومت داشته است؛ نيز پادشاه صالحى را كه اصحاب كهف در دوران وى از خواب برخاستند «تيذوسيوس دوم» (تاودوسيوس و به نقلى ثيودوسيوس دوم) دانسته‌اند؛ امپراتورى كه در تاريخ به «تيدوسيوس دوم» معروف بود و بين سال‌هاى 408‌ـ‌450 ميلادى حكومت كرده است.<ref> اهل الكهف، ص‌ 89‌ـ‌90.</ref> منابع مسيحى نيز در اين مورد با همين نقل هماهنگ است.<ref> The Encyclopedia Britanica, Vol.20, p.270.</ref>
+
در مورد پادشاه دوران [[اصحاب كهف]] اختلاف نظر است؛ اما بیشتر مورخان پادشاه ظالمى را كه اصحاب كهف از ستم وى به غار پناه برده‌اند «دقیانوس» دانسته‌اند؛ یعنى پادشاه و امپراتور روم كه در تاریخ با نام «دكیوس» یا «دیكیانوس» شناخته مى‌شود و بین سال‌هاى 249‌ـ‌251 میلادى حكومت داشته است؛ نیز پادشاه صالحى را كه اصحاب كهف در دوران وى از خواب برخاستند «تیذوسیوس دوم» (تاودوسیوس و به نقلى ثیودوسیوس دوم) دانسته‌اند؛ امپراتورى كه در تاریخ به «تیدوسیوس دوم» معروف بود و بین سال‌هاى 408‌ـ‌450 میلادى حكومت كرده است.<ref> اهل الكهف، ص‌ 89‌ـ‌90.</ref> منابع مسیحى نیز در این مورد با همین نقل هماهنگ است.<ref> The Encyclopedia Britanica, Vol.20, p.270.</ref>
  
 
'''شمار و نام‌هاى اصحاب كهف'''
 
'''شمار و نام‌هاى اصحاب كهف'''
  
شمار اصحاب كهف، چنان كه از عنوان داستان در منابع مسيحى يعنى «هفت خفتگان» پيداست، 7 نفر است. برخى نيز آنان را 5 تن و برخى نيز 13 تن نقل كرده‌اند. <ref> اهل الكهف، ص‌ 88.</ref>
+
شمار اصحاب كهف، چنان كه از عنوان داستان در منابع مسیحى یعنى «هفت خفتگان» پیداست، 7 نفر است. برخى نیز آنان را 5 تن و برخى نیز 13 تن نقل كرده‌اند. <ref> اهل الكهف، ص‌ 88.</ref>
  
نام‌هاى اصحاب كهف، طبيعتاً نام‌هايى يونانى است زيرا اِفِسوس، از شهرهاى يونان است. اين نام‌ها عبارت است از: مكسملينا، يلميخا، ديمومدس (ديموسامبليكوس، مرطونس، بيرونس، كشطونس.<ref> اهل الكهف، ص‌ 88.</ref>
+
نام‌هاى اصحاب كهف، طبیعتاً نام‌هایى یونانى است زیرا اِفِسوس، از شهرهاى یونان است. این نام‌ها عبارت است از: مكسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموسامبلیكوس، مرطونس، بیرونس، كشطونس.<ref> اهل الكهف، ص‌ 88.</ref>
  
روشن است كه اين نام‌ها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغييراتى شده است، چنان كه طبرى نام‌هاى ايشان را اين گونه نقل كرده است: مكسلمينا، محسلمينا، يمليخا، مرطونس، كسطونس، ويبورس، ويكرنوس، يطبيونس و قالوش.<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 276.</ref> خود وى نيز بر اساس روايتى ديگر نام‌هاى ديگرى را با اندكى تفاوت ذكر مى‌كند.<ref> همان، ص‌ 252.</ref>
+
روشن است كه این نام‌ها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغییراتى شده است، چنان كه طبرى نام‌هاى ایشان را این گونه نقل كرده است: مكسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، كسطونس، ویبورس، ویكرنوس، یطبیونس و قالوش.<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 276.</ref> خود وى نیز بر اساس روایتى دیگر نام‌هاى دیگرى را با اندكى تفاوت ذكر مى‌كند.<ref> همان، ص‌ 252.</ref>
  
[[قرآن]] مجيد هيچ‌گونه تصريحى درباره شمار اصحاب كهف ندارد و تنها بيان مى‌كند كه مردم در عدد اصحاب كهف اختلاف نظر داشته‌اند؛ برخى ايشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَيَقولونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم و يَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجمـًا بِالغَيبِ ويَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم» ([[سوره كهف]]/ 18،22) و چون «رَجمـًا بِالغَيبِ» را كه اشاره به بى‌دليل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذكر كرده و قول سوم را بدون چنين تعبيرى آورده، برخى نتيجه گرفته‌اند كه قرآن نظر سوم را تأييد مى‌كند.<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 267‌ـ‌268؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 383.</ref>
+
[[قرآن]] مجید هیچ‌گونه تصریحى درباره شمار اصحاب كهف ندارد و تنها بیان مى‌كند كه مردم در عدد اصحاب كهف اختلاف نظر داشته‌اند؛ برخى ایشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَیَقولونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم و یَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم» ([[سوره كهف]]/ 18،22) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را كه اشاره به بى‌دلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذكر كرده و قول سوم را بدون چنین تعبیرى آورده، برخى نتیجه گرفته‌اند كه قرآن نظر سوم را تأیید مى‌كند.<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 267‌ـ‌268؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 383.</ref>
  
به هر روى، [[قرآن]] شمار كسانى را كه از عدد اصحاب كهف آگاه بودند، اندك مى‌داند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم اِلاّ قَليلٌ» (سوره كهف/ 18،22)، از اين‌رو به [[رسول خدا]]‌ صلى الله عليه و آله دستور مى‌دهد كه جز به نحو مستدل با ايشان در اين مورد به گفتگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فيهِم اِلاّ مِراءً ظهِرًا». (سوره كهف/ 18،22)
+
به هر روى، [[قرآن]] شمار كسانى را كه از عدد اصحاب كهف آگاه بودند، اندك مى‌داند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (سوره كهف/ 18،22)، از این‌رو به [[رسول خدا]]‌ صلى الله علیه و آله دستور مى‌دهد كه جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظهِرًا». (سوره كهف/ 18،22)
  
«مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است؛ بدين معنا كه با آنان چنان با استدلال سخن بگو كه گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال ديگر اين است كه با آنان در خلوت بحث و گفتگو نكن زيرا گفتار تو را تحريف مى‌كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن تا نتوانند حقيقت امر را تحريف كنند<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 384.</ref> و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (سوره كهف/ 18،22) ديگر از هيچ كس درباره اصحاب كهف سؤال مكن: «ولا تَستَفتِ فيهِم مِنهُم اَحَدا». (سوره كهف/ 18،22) زيرا علم خداوند تو را از هر چيز بى‌نياز مى‌كند.<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 270.</ref>
+
«مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است؛ بدین معنا كه با آنان چنان با استدلال سخن بگو كه گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است كه با آنان در خلوت بحث و گفتگو نكن زیرا گفتار تو را تحریف مى‌كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف كنند<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 384.</ref> و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (سوره كهف/ 18،22) دیگر از هیچ كس درباره اصحاب كهف سؤال مكن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (سوره كهف/ 18،22) زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بى‌نیاز مى‌كند.<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 270.</ref>
  
 
'''مكان غار اصحاب كهف'''
 
'''مكان غار اصحاب كهف'''
  
درباره مكانِ غار اصحاب كهف ديدگاه‌هاى متفاوتى وجود دارد:
+
درباره مكانِ غار اصحاب كهف دیدگاه‌هاى متفاوتى وجود دارد:
  
# ‌حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نيز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسيس) از شهرهاى معروف آسياى صغير (تركيه كنونى و قسمتى از روم شرقى قديم) است. ويرانه‌هاى اين شهر هم اكنون در 73 كيلومترى شهرِ «ازمير» تركيه به چشم مى‌خورد و در كنار قريه «اياصولوك» در كوه «ينايرداغ» هم اكنون غارى بسيار وسيع ديده مى‌شود كه فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد.
+
# ‌حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهاى معروف آسیاى صغیر (تركیه كنونى و قسمتى از روم شرقى قدیم) است. ویرانه‌هاى این شهر هم اكنون در 73 كیلومترى شهرِ «ازمیر» تركیه به چشم مى‌خورد و در كنار قریه «ایاصولوك» در كوه «ینایرداغ» هم اكنون غارى بسیار وسیع دیده مى‌شود كه فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد.
  
ورودى اين غار در سمت شمال شرقى بوده و هيچ اثرى از مسجد، صومعه يا كنيسه در آن به چشم نمى‌خورد به عقيده بسيارى، غار مورد اشاره در داستان، همين غار است.<ref> قاموس كتاب مقدس، ص‌ 87؛ نمونه، ج‌ 12، ص 400‌ـ‌401، اهل الكهف، ص 91‌ـ‌92.</ref> اين قول، با نقل‌هاى مسيحى سازگار است.<ref> See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 - 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5.</ref>
+
ورودى این غار در سمت شمال شرقى بوده و هیچ اثرى از مسجد، صومعه یا كنیسه در آن به چشم نمى‌خورد به عقیده بسیارى، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.<ref> قاموس كتاب مقدس، ص‌ 87؛ نمونه، ج‌ 12، ص 400‌ـ‌401، اهل الكهف، ص 91‌ـ‌92.</ref> این قول، با نقل‌هاى مسیحى سازگار است.<ref> See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 - 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5.</ref>
  
# غار مزبور در نزديكى پايتخت اردن يعنى شهر عمان و در نزديكى روستاى «رجيب» واقع است. بر بالاى اين غار صومعه‌اى ديده مى‌شود كه بر اساس پاره‌اى از قراين، مربوط به قرن پنجم ميلادى است و پس از آن كه مسلمانان آنجا را فتح ‌كردند به مسجد تبديل شد.<ref> الميزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.</ref>
+
# غار مزبور در نزدیكى پایتخت اردن یعنى شهر عمان و در نزدیكى روستاى «رجیب» واقع است. بر بالاى این غار صومعه‌اى دیده مى‌شود كه بر اساس پاره‌اى از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادى است و پس از آن كه مسلمانان آنجا را فتح ‌كردند به مسجد تبدیل شد.<ref> المیزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.</ref>
  
اطراف اين غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مى‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 يا 8 قبر به چشم مى‌خورد. در سال 1963 ميلادى هيئتى اكتشافى از اردن با حفارى به كشف اين غار متروك نايل شد.<ref> الميزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.</ref>
+
اطراف این غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مى‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 یا 8 قبر به چشم مى‌خورد. در سال 1963 میلادى هیئتى اكتشافى از اردن با حفارى به كشف این غار متروك نایل شد.<ref> المیزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.</ref>
  
# غار اصحاب كهف در بتراء از شهرهاى فلسطين است.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
+
# غار اصحاب كهف در بتراء از شهرهاى فلسطین است.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
  
# در كوه «قاسيون» نزديك دمشق سوريه واقع است.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
+
# در كوه «قاسیون» نزدیك دمشق سوریه واقع است.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
  
# در شبه جزيره اسكانديناوى، در اروپاى شمالى قرار دارد.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
+
# در شبه جزیره اسكاندیناوى، در اروپاى شمالى قرار دارد.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
  
# در نزديكى شهر نخجوان در كشور قفقاز واقع است.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
+
# در نزدیكى شهر نخجوان در كشور قفقاز واقع است.<ref> همان، ص‌ 299.</ref>
  
[[علامه طباطبايى]] بنا به دلايلى ديدگاه اول را به ‌رغم شهرتش، مردود مى‌داند؛ از جمله آن كه از آيه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال».([[سوره كهف]]/18،17)
+
[[علامه طباطبایى]] بنا به دلایلى دیدگاه اول را به ‌رغم شهرتش، مردود مى‌داند؛ از جمله آن كه از آیه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال».([[سوره كهف]]/18،17)
  
برمى‌آيد كه نور خورشيد به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مى‌تابيده است، بنابراين بايد ورودى غار در سمت جنوب باشد در حالى ‌كه دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است؛ همچنين مضمون آيه «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِدا». ([[سوره كهف]]/18،‌21)
+
برمى‌آید كه نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مى‌تابیده است، بنابراین باید ورودى غار در سمت جنوب باشد در حالى ‌كه دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است؛ همچنین مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا». ([[سوره كهف]]/18،‌21)
  
اين است كه در آن غار يا پيرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا كردند در حالى ‌كه در غار اِفِسوس اثرى از مسجد يا صومعه يا عبادتگاه ديگر به چشم نمى‌خورد. البته در سه كيلومترى آن كنيسه‌اى وجود دارد كه به هيچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد،<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 296‌ـ‌297.</ref> بنابراين از ميان چند ديدگاه ياد شده، ديدگاه دوم با ويژگي‌هاى ذكر شده در آيات قرآن سازگار است و برخى روايات نيز آن را تأييد ‌مى‌كند.<ref> همان، ص ‌298‌ـ‌299.</ref>
+
این است كه در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا كردند در حالى ‌كه در غار اِفِسوس اثرى از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمى‌خورد. البته در سه كیلومترى آن كنیسه‌اى وجود دارد كه به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد،<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 296‌ـ‌297.</ref> بنابراین از میان چند دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگی‌هاى ذكر شده در آیات قرآن سازگار است و برخى روایات نیز آن را تأیید ‌مى‌كند.<ref> همان، ص ‌298‌ـ‌299.</ref>
  
'''اصحاب ‌كهف در روايات ‌اسلامى'''
+
'''اصحاب ‌كهف در روایات ‌اسلامى'''
  
روايات اسلامى معمولاً اصحاب كهف را همانند روايات مسيحى، جوانانى اشراف زاده دانسته كه در عيد بزرگى با مركب‌هاى خود به بيرون شهر رفتند و بت‌هايى را كه مى‌پرستيدند به همراه خود بردند. خداوند در دل‌هايشان نور [[ايمان]] برافروخت و آنان به خداوند يكتا ايمان آوردند و هر چند در آغاز ايمان خود را از يكديگر پوشيده مى‌داشتند؛ اما به تدريج ايمان خود را به يكديگر اظهار كردند.<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 256؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 78‌ـ‌79.</ref>
+
روایات اسلامى معمولاً اصحاب كهف را همانند روایات مسیحى، جوانانى اشراف زاده دانسته كه در عید بزرگى با مركب‌هاى خود به بیرون شهر رفتند و بت‌هایى را كه مى‌پرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دل‌هایشان نور [[ایمان]] برافروخت و آنان به خداوند یكتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز ایمان خود را از یكدیگر پوشیده مى‌داشتند؛ اما به تدریج ایمان خود را به یكدیگر اظهار كردند.<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 256؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 78‌ـ‌79.</ref>
  
بر پايه برخى روايات با اين كه پادشاه جبار و بت‌پرست عصر، همه كسانى را كه از پرستش بتها سرباز مى‌زدند، مى‌كشت؛ ولى به اصحاب كهف مدتى مهلت داد تا از ايمان خود بازگردند. آنان از اين فرصت استفاده كرده و به غار پناه بردند.<ref> همان، ص‌ 253.</ref> برخى ديگر از روايات، آنان را امين و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد كرده كه هدايت يافته و به غار پناه ‌بردند.<ref> عرائس المجالس، ص‌ 371‌ـ‌374؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 622.</ref>
+
بر پایه برخى روایات با این كه پادشاه جبار و بت‌پرست عصر، همه كسانى را كه از پرستش بتها سرباز مى‌زدند، مى‌كشت؛ ولى به اصحاب كهف مدتى مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده كرده و به غار پناه بردند.<ref> همان، ص‌ 253.</ref> برخى دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد كرده كه هدایت یافته و به غار پناه ‌بردند.<ref> عرائس المجالس، ص‌ 371‌ـ‌374؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 622.</ref>
  
روايتى از وهب ‌بن ‌منبه، ماجراى ايمان آوردن اصحاب كهف را كاملاً متفاوت و مربوط به گرويدن جوانان شهر اِفسوس به يكى از حواريان [[حضرت عيسى]] علی دانسته است. بر اساس اين روايت، يكى از حواريان حضرت عيسى عليه‌السلام بر اثر [[سجده]] نكردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابه‌اى در بيرون شهر به ‌كار و تبليغ دين خدا پرداخت و از اين راه برخى جوانان شهر به او گرويدند.<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص ‌257؛ روض الجنان، ج 12، ص 318ـ319؛ الكامل، ج 1، ص 355‌ـ‌356.</ref>
+
روایتى از وهب ‌بن ‌منبه، ماجراى ایمان آوردن اصحاب كهف را كاملاً متفاوت و مربوط به گرویدن جوانان شهر اِفسوس به یكى از حواریان [[حضرت عیسى]] علی دانسته است. بر اساس این روایت، یكى از حواریان حضرت عیسى علیه‌السلام بر اثر [[سجده]] نكردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابه‌اى در بیرون شهر به ‌كار و تبلیغ دین خدا پرداخت و از این راه برخى جوانان شهر به او گرویدند.<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص ‌257؛ روض الجنان، ج 12، ص 318ـ319؛ الكامل، ج 1، ص 355‌ـ‌356.</ref>
  
همچنين بر اساس برخى روايات، اصحاب كهف جوانانى رومى بوده‌اند كه پيش از بعثت عيسى عليه‌السلام وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند؛<ref> المعارف، ص‌ 54.</ref> اما برخى روايات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت [[حضرت عيسى]] عليه‌السلام و آنان را افرادى دانسته كه بر شريعت عيسى عليه‌السلام بوده‌اند.<ref> تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 373.</ref>
+
همچنین بر اساس برخى روایات، اصحاب كهف جوانانى رومى بوده‌اند كه پیش از بعثت عیسى علیه‌السلام وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند؛<ref> المعارف، ص‌ 54.</ref> اما برخى روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت [[حضرت عیسى]] علیه‌السلام و آنان را افرادى دانسته كه بر شریعت عیسى علیه‌السلام بوده‌اند.<ref> تاریخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 373.</ref>
  
 
'''اصحاب كهف در قرآن'''
 
'''اصحاب كهف در قرآن'''
  
قرآن در طى 18 آيه به بيان اين داستان پرداخته است. از سياق نخستين آيه اين قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الكَهفِ والرَّقيمِ كانوا مِن ءايتِنا عَجَبا». ([[سوره كهف]]/18،9) برمى‌آيد كه اين داستان اجمالاً پيش از نزول آيات، معلوم بوده و [[قرآن]] به شرح و تفصيل آن پرداخته است.<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 244.</ref>
+
قرآن در طى 18 آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الكَهفِ والرَّقیمِ كانوا مِن ءایتِنا عَجَبا». ([[سوره كهف]]/18،9) برمى‌آید كه این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و [[قرآن]] به شرح و تفصیل آن پرداخته است.<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 244.</ref>
  
علت شگفت بودن ماجراى اصحاب كهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ايشان در كمال سلامت بوده است. خواب طولانى اصحاب كهف از شگفت‌انگيزترين نشانه‌هاى الهى است كه موجب شده مفسران نيز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 407‌ـ‌409؛ خلق الكون، ص‌ 155‌ـ‌157.</ref>
+
علت شگفت بودن ماجراى اصحاب كهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در كمال سلامت بوده است. خواب طولانى اصحاب كهف از شگفت‌انگیزترین نشانه‌هاى الهى است كه موجب شده مفسران نیز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 407‌ـ‌409؛ خلق الكون، ص‌ 155‌ـ‌157.</ref>
  
بر اساس رواياتى كه در شأن نزول اين آيات وارد شده، قريش شمارى از ياران خود را براى تحقيق درباره دعوت [[پيامبر اسلام]] صلى الله عليه و آله به سوى عالمان يهود در مدينه فرستادند تا نظر آنان را در ‌اين مورد جويا شوند. عالمان يهود با طرح چند‌ پرسش گفتند: اگر محمد صلى الله عليه و آله از عهده پاسخ به ‌اين پرسش‌ها برآمد، او پيامبر خدا وگرنه دروغگوست.
+
بر اساس روایاتى كه در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شمارى از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت [[پیامبر اسلام]] صلى الله علیه و آله به سوى عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را در ‌این مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند‌ پرسش گفتند: اگر محمد صلى الله علیه و آله از عهده پاسخ به ‌این پرسش‌ها برآمد، او پیامبر خدا وگرنه دروغگوست.
  
در پرداخت‌هاى روايى گوناگون، اين پرسش‌ها كاملاً يكسان نقل نشده است؛ اما در همه روايات، يكى از اين پرسش‌ها به اصحاب كهف مربوط است كه آيات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.
+
در پرداخت‌هاى روایى گوناگون، این پرسش‌ها كاملاً یكسان نقل نشده است؛ اما در همه روایات، یكى از این پرسش‌ها به اصحاب كهف مربوط است كه آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.
  
'''چگونگى ايمان آوردن اصحاب كهف'''
+
'''چگونگى ایمان آوردن اصحاب كهف'''
  
بر اساس ظاهر آيات، اصحاب كهف جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و خداوند نيز بر هدايتشان افزود: «اِنَّهُم فِتيَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدنهُم هُدًى». ([[سوره كهف]]/ 18،14) «فتيه» جمع «فتا» به معناى جوان است.<ref> مفردات، ص‌ 625، «فتى»؛ الميزان، ج‌ 13، ص‌ 247.</ref> بر اساس برخى روايات، آنان سالمندانى باايمان بودند و واژه «فتيه» كنايه از جوانمردى آنان است.<ref> همان، ص‌ 283.</ref>
+
بر اساس ظاهر آیات، اصحاب كهف جوانانى بودند كه به خدا ایمان آوردند و خداوند نیز بر هدایتشان افزود: «اِنَّهُم فِتیَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدنهُم هُدًى». ([[سوره كهف]]/ 18،14) «فتیه» جمع «فتا» به معناى جوان است.<ref> مفردات، ص‌ 625، «فتى»؛ المیزان، ج‌ 13، ص‌ 247.</ref> بر اساس برخى روایات، آنان سالمندانى باایمان بودند و واژه «فتیه» كنایه از جوانمردى آنان است.<ref> همان، ص‌ 283.</ref>
  
به هر روى آنان به آيين بت‌پرستى قوم خود معترض و از كرنش كوركورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگين بودند: «هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لَولا يَأتونَ عَلَيهِم بِسُلطن بَيِّن». ([[سوره كهف]]/18،15) و اين كار را بزرگترين ظلم مى‌دانستند.
+
به هر روى آنان به آیین بت‌پرستى قوم خود معترض و از كرنش كوركورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگین بودند: «هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لَولا یَأتونَ عَلَیهِم بِسُلطن بَیِّن». ([[سوره كهف]]/18،15) و این كار را بزرگترین ظلم مى‌دانستند.
  
«فَمَن اَظلَمَ مِمَّنِ افتَرى عَلى اللّهِ كَذِبا» (سوره كهف/18،15) اصحاب كهف از تأييد و يارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دل‌هايشان را در راه [[ايمان]] محكم ساخته بود: «رَبَطنا عَلى قُلوبِهِم» (كهف/18،14) تا در برابر بت‌پرستى و مظاهر آن بايستند و آنان نيز بدون ترس از حوادث و سختي‌هاى آينده برپا خاسته<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 292.</ref> و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمين است و ما جز او معبودى را نمى‌خوانيم: «اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلهـًا» (سوره كهف/ 18،14) اين كه اصحاب كهف اين جملات و اعتراضات را ميان خود گفتند يا در برابر پادشاه ‌جبار عصر خود، مورد اختلاف است.<ref> روح المعانى، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 316.</ref>
+
«فَمَن اَظلَمَ مِمَّنِ افتَرى عَلى اللّهِ كَذِبا» (سوره كهف/18،15) اصحاب كهف از تأیید و یارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دل‌هایشان را در راه [[ایمان]] محكم ساخته بود: «رَبَطنا عَلى قُلوبِهِم» (كهف/18،14) تا در برابر بت‌پرستى و مظاهر آن بایستند و آنان نیز بدون ترس از حوادث و سختی‌هاى آینده برپا خاسته<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 292.</ref> و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمین است و ما جز او معبودى را نمى‌خوانیم: «اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلهـًا» (سوره كهف/ 18،14) این كه اصحاب كهف این جملات و اعتراضات را میان خود گفتند یا در برابر پادشاه ‌جبار عصر خود، مورد اختلاف است.<ref> روح المعانى، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 316.</ref>
  
به هر روى در حالى ‌كه همه خدايان دروغين را كنار گذاشته و از قوم بت‌پرست خود جدا شده بودند به غار پناه‌برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «اِذ اَوَى الفِتيَةُ اِلَى الكَهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وهَيِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا».(سوره كهف/‌18،10) «واِذِ اعتَزَلتُموهُم و ما يَعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ فَأوُا اِلَى الكَهفِ». (سوره كهف/ 18،16)
+
به هر روى در حالى ‌كه همه خدایان دروغین را كنار گذاشته و از قوم بت‌پرست خود جدا شده بودند به غار پناه‌برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «اِذ اَوَى الفِتیَةُ اِلَى الكَهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وهَیِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا».(سوره كهف/‌18،10) «واِذِ اعتَزَلتُموهُم و ما یَعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ فَأوُا اِلَى الكَهفِ». (سوره كهف/ 18،16)
  
خداوند نيز آنان را مشمول رحمت لايزال خود قرار ‌داد و در كارشان گشايشى فراهم ساخت، چنان ‌كه در ادامه آيه فوق از قول [[اصحاب كهف]] نتيجه پناه‌بردن به غار را رحمت خدا ذكر مى‌كند: «يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ ويُهَيِّئ لَكُم مِن اَمرِكُم مِرفَقا». (سوره كهف/ 18،16)
+
خداوند نیز آنان را مشمول رحمت لایزال خود قرار ‌داد و در كارشان گشایشى فراهم ساخت، چنان ‌كه در ادامه آیه فوق از قول [[اصحاب كهف]] نتیجه پناه‌بردن به غار را رحمت خدا ذكر مى‌كند: «یَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ ویُهَیِّئ لَكُم مِن اَمرِكُم مِرفَقا». (سوره كهف/ 18،16)
  
 
'''درنگ در غار'''
 
'''درنگ در غار'''
  
از [[قرآن كريم]] و روايات چنين برمى‌آيد كه خداوند اصحاب كهف را پس از ورود به غار به خوابى عميق فرو برد:<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج ‌15، ص‌ 225؛ البرهان، ج‌ 3، ص ‌624؛ عرائس المجالس، ص‌ 375.</ref> «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم فِى الكَهفِ». (سوره كهف/ 18،11) زمخشرى مى‌نويسد: در اين آيه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور اين است كه بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار داديم تا مانع شنيدن صداها گردد؛ يعنى آنان را به خوابى سنگين فرو برديم.<ref> الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 705.</ref>
+
از [[قرآن كریم]] و روایات چنین برمى‌آید كه خداوند اصحاب كهف را پس از ورود به غار به خوابى عمیق فرو برد:<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج ‌15، ص‌ 225؛ البرهان، ج‌ 3، ص ‌624؛ عرائس المجالس، ص‌ 375.</ref> «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم فِى الكَهفِ». (سوره كهف/ 18،11) زمخشرى مى‌نویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است كه بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد؛ یعنى آنان را به خوابى سنگین فرو بردیم.<ref> الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 705.</ref>
  
طبرسى اين آيه را كنايه از مسلط كردن خواب برايشان و تعبير آيه را بسيار فصيح دانسته است.<ref> مجمع البيان، ج‌ 6، ص‌ 698.</ref> به احتمالى ديگر كه [[علامه طباطبايى]] آن را بيان كرده مراد اين است كه خداوند همچون مادرى كه با ضربه‌هايى نرم و آهسته به گوش فرزند مى‌نوازد تا حواس او از پيرامون خود جدا شده به خواب سنگين فرو رود به گوش اصحاب كهف نواخته، تا به خواب عميق فرو روند.<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 248.</ref>
+
طبرسى این آیه را كنایه از مسلط كردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.<ref> مجمع البیان، ج‌ 6، ص‌ 698.</ref> به احتمالى دیگر كه [[علامه طباطبایى]] آن را بیان كرده مراد این است كه خداوند همچون مادرى كه با ضربه‌هایى نرم و آهسته به گوش فرزند مى‌نوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده به خواب سنگین فرو رود به گوش اصحاب كهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 248.</ref>
  
مدت درنگ اصحاب كهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «ولَبِثوا فى كَهفِهِم ثَلثَ مِائَة سِنينَ وازدادوا تِسعا» (سوره كهف/ 18، 25)؛ اما بر اساس روايتى از ابن ‌اسحاق، آنان پيش از خواب مدتى در غار به زندگى طبيعى مى‌زيستند و يكى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مى‌شد و به تهيه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان مى‌پرداخت و پس از بازگشت ديده‌ها و شنيده‌هاى خود را باز مى‌گفت؛<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 1، ص 253.</ref> اما با توجه به حرف «فاء» كه مفيد ترتيب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» مى‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به ‌گونه‌اى قرار داده بود كه هر كس بديشان مى‌نگريست آنان را بيدار مى‌پنداشت، حال آن كه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَيقاظـًا وهُم رُقودٌ». (سوره كهف/ 18،18)<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 255‌ـ‌256.</ref>
+
مدت درنگ اصحاب كهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «ولَبِثوا فى كَهفِهِم ثَلثَ مِائَة سِنینَ وازدادوا تِسعا» (سوره كهف/ 18، 25)؛ اما بر اساس روایتى از ابن ‌اسحاق، آنان پیش از خواب مدتى در غار به زندگى طبیعى مى‌زیستند و یكى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مى‌شد و به تهیه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان مى‌پرداخت و پس از بازگشت دیده‌ها و شنیده‌هاى خود را باز مى‌گفت؛<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 1، ص 253.</ref> اما با توجه به حرف «فاء» كه مفید ترتیب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» مى‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به ‌گونه‌اى قرار داده بود كه هر كس بدیشان مى‌نگریست آنان را بیدار مى‌پنداشت، حال آن كه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظـًا وهُم رُقودٌ». (سوره كهف/ 18،18)<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 255‌ـ‌256.</ref>
  
برخى مفسران از اين جمله چنين استنباط كرده‌اند كه چشمان اصحاب كهف به هنگام خواب، باز بوده است.<ref> همان، ج‌ 13، ص‌ 256.</ref> خداوند در غار شرايطى را حاكم ساخته بود كه كسى را ياراى نزديك شدن و آسيب رساندن به آنان نباشد؛ دورنماى آنان در غار به ‌گونه‌اى بود كه هر كس آنان را مى‌ديد ناگزير از ترس مى‌گريخت: «لَوِ‌اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبا» (سوره كهف/‌18،18) و براى آن كه بدن اصحاب كهف بر اثر تماس دائم با زمين دچار فرسودگى و آسيبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مى‌گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ اليَمينِ و ذاتَ الشِّمالِ»(كهف/18،18) و براى آن كه شرايط حيات براى آنان كاملا فراهم شود و از هر گونه آسيب جسمى به دور باشند خورشيد نيز نور خود را ارزانيشان مى‌داشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (سوره كهف/18،17) در اين ميان سگ آن‌ها نيز در دهانه غار دست‌ها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود: «وكَلبُهُم بسِطٌ ذِراعَيهِ بِالوَصيدِ». (سوره كهف/18،18)
+
برخى مفسران از این جمله چنین استنباط كرده‌اند كه چشمان اصحاب كهف به هنگام خواب، باز بوده است.<ref> همان، ج‌ 13، ص‌ 256.</ref> خداوند در غار شرایطى را حاكم ساخته بود كه كسى را یاراى نزدیك شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد؛ دورنماى آنان در غار به ‌گونه‌اى بود كه هر كس آنان را مى‌دید ناگزیر از ترس مى‌گریخت: «لَوِ‌اطَّلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبا» (سوره كهف/‌18،18) و براى آن كه بدن اصحاب كهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگى و آسیبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مى‌گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ و ذاتَ الشِّمالِ»(كهف/18،18) و براى آن كه شرایط حیات براى آنان كاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمى به دور باشند خورشید نیز نور خود را ارزانیشان مى‌داشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (سوره كهف/18،17) در این میان سگ آن‌ها نیز در دهانه غار دست‌ها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود: «وكَلبُهُم بسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (سوره كهف/18،18)
  
غار در نيمكره شمالى زمين و به ‌گونه‌اى بوده كه خورشيد، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مى‌تابيده است:<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 368.</ref> «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (سوره كهف/ 18،17) از سوى ديگر آنان در محل وسيعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَة مِنهُ». (سوره كهف/ 18،17) برخى گفته‌اند: منظور اين است كه آن‌ها در وسط و ميانه غار قرار گرفته بودند به ‌گونه‌اى كه خنكاى نسيم باد و هوا به ايشان مى‌رسيد.<ref> الصافى، ج 3، ص 235؛ جوامع‌الجامع، ج 2، ص 356.</ref>
+
غار در نیمكره شمالى زمین و به ‌گونه‌اى بوده كه خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مى‌تابیده است:<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 368.</ref> «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (سوره كهف/ 18،17) از سوى دیگر آنان در محل وسیعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَة مِنهُ». (سوره كهف/ 18،17) برخى گفته‌اند: منظور این است كه آن‌ها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند به ‌گونه‌اى كه خنكاى نسیم باد و هوا به ایشان مى‌رسید.<ref> الصافى، ج 3، ص 235؛ جوامع‌الجامع، ج 2، ص 356.</ref>
  
'''پس از بيدارى'''
+
'''پس از بیدارى'''
  
پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبيه به [[مرگ]] و بيدارى آن‌ها همچون رستاخيز بود و از همين رو [[قرآن كريم]] از بيدار كردن آنان به «برانگيختن و مبعوث كردن» تعبير كرده است: «وكَذلِكَ بَعَثنهُم» (سوره كهف/18،19) هر چند در برخى روايات از خواب آنان تعبير به «مرگ» و از بيدار شدنشان به «دميدن دوباره روح» تعبير شده است؛<ref> البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.</ref> اما به تصريح قرآن، مراد از آن خواب و بيدارى است.<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 269؛ الصافى، ج‌ 3، ص‌ 234؛ الميزان، ج‌ 13، ص‌ 249.</ref> (سوره كهف/18،18)
+
پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به [[مرگ]] و بیدارى آن‌ها همچون رستاخیز بود و از همین رو [[قرآن كریم]] از بیدار كردن آنان به «برانگیختن و مبعوث كردن» تعبیر كرده است: «وكَذلِكَ بَعَثنهُم» (سوره كهف/18،19) هر چند در برخى روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است؛<ref> البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.</ref> اما به تصریح قرآن، مراد از آن خواب و بیدارى است.<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 269؛ الصافى، ج‌ 3، ص‌ 234؛ المیزان، ج‌ 13، ص‌ 249.</ref> (سوره كهف/18،18)
  
به هر روى اصحاب كهف پس از بيدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتگو پرداختند. يكى از آنان پرسيد: چه مدت درنگ كرديد؟ گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا يَومـًا اَو بَعضَ يَوم».(كهف/ 18،19)
+
به هر روى اصحاب كهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتگو پرداختند. یكى از آنان پرسید: چه مدت درنگ كردید؟ گفتند: یك روز یا بخشى از یك روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یَومـًا اَو بَعضَ یَوم».(كهف/ 18،19)
  
به گفته برخى علت ترديد آن‌ها، اين بوده كه آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پايان روز بيدار شده بودند<ref> جوامع الجامع، ج‌ 2، ص‌ 357؛ تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 81؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 373.</ref> و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار مشخص كنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قالوا رَبُّكُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم». (سوره كهف/18،19) برخى مفسران گفته‌اند: پاسخ دهنده يك نفر به نام «تمليخا» بوده است و تعبير به صيغه جمع: «قالوا» در اين گونه موارد معمول است.<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 374.</ref>
+
به گفته برخى علت تردید آن‌ها، این بوده كه آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند<ref> جوامع الجامع، ج‌ 2، ص‌ 357؛ تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 81؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 373.</ref> و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار مشخص كنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قالوا رَبُّكُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم». (سوره كهف/18،19) برخى مفسران گفته‌اند: پاسخ دهنده یك نفر به نام «تملیخا» بوده است و تعبیر به صیغه جمع: «قالوا» در این گونه موارد معمول است.<ref> نمونه، ج‌ 12، ص‌ 374.</ref>
  
بلافاصله پس از اين گفتگو، پيشنهاد كردند كه يكى از آنان به شهر رفته و با سكه‌هايى كه داشتند، غذايى تهيه كند: «فَابعَثوا اَحَدَكُم بِوَرِقِكُم هذِهِ اِلَى المَدينَةِ». (سوره كهف/ 18،19) آنان تأكيد كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود بايد دقت كند كه طعام پاكترى تهيه كند: «فَليَنظُر اَيُّها اَزكى طَعامـًا فَليَأتِكُم بِرِزق مِنهُ» (سوره كهف/18،19) برخى از مفسران منظور از «اَزكى» را در اين آيه طعام حلال و برخى آن را غذاى پاك و طاهر دانسته‌اند.<ref> الميزان، ج 13، ص‌ 260.</ref>
+
بلافاصله پس از این گفتگو، پیشنهاد كردند كه یكى از آنان به شهر رفته و با سكه‌هایى كه داشتند، غذایى تهیه كند: «فَابعَثوا اَحَدَكُم بِوَرِقِكُم هذِهِ اِلَى المَدینَةِ». (سوره كهف/ 18،19) آنان تأكید كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود باید دقت كند كه طعام پاكترى تهیه كند: «فَلیَنظُر اَیُّها اَزكى طَعامـًا فَلیَأتِكُم بِرِزق مِنهُ» (سوره كهف/18،19) برخى از مفسران منظور از «اَزكى» را در این آیه طعام حلال و برخى آن را غذاى پاك و طاهر دانسته‌اند.<ref> المیزان، ج 13، ص‌ 260.</ref>
  
برخى نيز آن را كنايه از بهترين غذا (خيرٌ طعاماً) قلمداد كرده‌اند.<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.</ref> طبرى دو معناى حلال‌تر و طاهرتر را ترجيح داده است،<ref> جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.</ref> به هر روى اصحاب كهف افزون بر آن تأكيد كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود بايد مراقب باشد كسى از اوضاع ما آگاه نشود زيرا در اين صورت به ما دست يافته و سنگسارمان مى‌كنند يا اين كه ما را به آيين خود بازمى‌گردانند و در اين صورت هرگز رستگار نخواهيم شد: «وليَتَلَطَّف ولايُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا × اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (سوره كهف/ 18،19‌ـ‌20)
+
برخى نیز آن را كنایه از بهترین غذا (خیرٌ طعاماً) قلمداد كرده‌اند.<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.</ref> طبرى دو معناى حلال‌تر و طاهرتر را ترجیح داده است،<ref> جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.</ref> به هر روى اصحاب كهف افزون بر آن تأكید كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود باید مراقب باشد كسى از اوضاع ما آگاه نشود زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان مى‌كنند یا این كه ما را به آیین خود بازمى‌گردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «ولیَتَلَطَّف ولایُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا × اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیكُم یَرجُموكُم اَو یُعیدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (سوره كهف/ 18،19‌ـ‌20)
  
قرآن مشخص نمى‌كند كه مأمور تهيه غذا كدام يك از آنان بود و نيز چگونگى آشكار شدن راز آنان را توضيح نمى‌دهد. اما طبق برخى روايات «يمليخا» يا «تمليخا» داوطلب اين كار شد<ref> عرائس المجالس، ص‌ 375؛ روض الجنان، ج‌ 12، ص‌ 320؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.</ref> و با لباس چوپانى روانه شهر شد؛ اما چهره شهر را كاملاً دگرگون يافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر ديد كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عيسى رسول الله و روحه...»، از اين‌رو بسيار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى يافت كه نانواى شهر با ديدن سكه‌اى كه متعلق به بيش از 300 سال پيش بود، از وى پرسيد: آيا گنجى يافته‌اى؟ به تدريج مردم از قراين حال فهميدند كه اين مرد يكى از چند جوانى است كه نامشان را در تاريخ‌ 300 سال پيش خوانده و شنيده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بيان داشت.<ref> عرائس‌ المجالس، ص 375ـ376؛ روض‌الجنان، ج 12، ص‌ 320‌ـ‌323؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624‌ـ‌625.</ref>
+
قرآن مشخص نمى‌كند كه مأمور تهیه غذا كدام یك از آنان بود و نیز چگونگى آشكار شدن راز آنان را توضیح نمى‌دهد. اما طبق برخى روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این كار شد<ref> عرائس المجالس، ص‌ 375؛ روض الجنان، ج‌ 12، ص‌ 320؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.</ref> و با لباس چوپانى روانه شهر شد؛ اما چهره شهر را كاملاً دگرگون یافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر دید كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عیسى رسول الله و روحه...»، از این‌رو بسیار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى یافت كه نانواى شهر با دیدن سكه‌اى كه متعلق به بیش از 300 سال پیش بود، از وى پرسید: آیا گنجى یافته‌اى؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند كه این مرد یكى از چند جوانى است كه نامشان را در تاریخ‌ 300 سال پیش خوانده و شنیده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بیان داشت.<ref> عرائس‌ المجالس، ص 375ـ376؛ روض‌الجنان، ج 12، ص‌ 320‌ـ‌323؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624‌ـ‌625.</ref>
  
 
'''هدف از داستان اصحاب كهف'''
 
'''هدف از داستان اصحاب كهف'''
  
قرآن هدف از آشكار كردن راز اصحاب كهف را اثبات عملى رستاخيز انسان‌ها دانسته است: «و كَذلِكَ اَعثَرنا عَلَيهِم لِيَعلَموا اَنَّ وعدَاللّهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لارَيبَ فيها». (سوره كهف/ 18،21) در برخى روايات نيز آمده است كه در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمين حكومت مى‌كرد؛ اما مردم مملكت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرويده بودند؛ گروهى از آنان منكر معاد بودند.
+
قرآن هدف از آشكار كردن راز اصحاب كهف را اثبات عملى رستاخیز انسان‌ها دانسته است: «و كَذلِكَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَموا اَنَّ وعدَاللّهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لارَیبَ فیها». (سوره كهف/ 18،21) در برخى روایات نیز آمده است كه در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمین حكومت مى‌كرد؛ اما مردم مملكت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرویده بودند؛ گروهى از آنان منكر معاد بودند.
  
اين پادشاه از اين وضع بسيار اندوهگين بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مى‌كرد تا اين كه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب كهف، [[معاد]] و رستاخيز انسان‌ها را عملا ثابت كرد.<ref> تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 81‌ـ‌82.</ref> برخى نيز اختلاف مردم را در جسمانى يا روحانى ‌بودن [[معاد]] دانسته‌اند.<ref> همان؛ جامع البيان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 281.</ref>
+
این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مى‌كرد تا این كه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب كهف، [[معاد]] و رستاخیز انسان‌ها را عملا ثابت كرد.<ref> تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 81‌ـ‌82.</ref> برخى نیز اختلاف مردم را در جسمانى یا روحانى ‌بودن [[معاد]] دانسته‌اند.<ref> همان؛ جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 281.</ref>
  
پس از فاش شدن اين راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب كهف به گفتگو پرداخت و خدا را بر اين رحمت عظيم سپاس گفت، در حالى ‌كه پادشاه در ورودى غار ايستاده بود، اصحاب كهف به مكان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.<ref> جامع‌البيان، مج 9، ج 15، ص 275ـ277؛ روض‌الجنان، ج‌ 12، ص‌ 323‌ـ‌325.</ref> بر اساس نقل منابع مسيحى آن‌ها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قديسان به جوار حق شتافتند.<ref> The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5.</ref>
+
پس از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب كهف به گفتگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، در حالى ‌كه پادشاه در ورودى غار ایستاده بود، اصحاب كهف به مكان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.<ref> جامع‌البیان، مج 9، ج 15، ص 275ـ277؛ روض‌الجنان، ج‌ 12، ص‌ 323‌ـ‌325.</ref> بر اساس نقل منابع مسیحى آن‌ها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.<ref> The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5.</ref>
  
مردم پس از اين واقعه نيز اختلاف نظر پيدا كردند: «اِذ يَتَنزَعونَ بَينَهُم...». (سوره كهف/18،21) همچنان‌ كه برخى از مفسران گفته‌اند اين تنازع، همان كشمكشى است كه پس از اطلاع از حال اصحاب كهف و مردن آن‌ها پس از بيدار شدن از خواب طولانى واقع شده است.
+
مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا كردند: «اِذ یَتَنزَعونَ بَینَهُم...». (سوره كهف/18،21) همچنان‌ كه برخى از مفسران گفته‌اند این تنازع، همان كشمكشى است كه پس از اطلاع از حال اصحاب كهف و مردن آن‌ها پس از بیدار شدن از خواب طولانى واقع شده است.
  
در واقع ميان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت؛ مخالفان مى‌خواستند خواب و بيدارى اصحاب كهف بزودى فراموش شود و اين دليل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همين رو پيشنهاد ساختن بنايى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَيهِم بُنينـًا». (سوره كهف/18،21) و براى آن كه مردم ديگر در اين مورد كنجكاوى نكنند و ماجرا سربسته به انجام رسد، گفتند: خداوند به حال ايشان آگاه‌تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم». (سوره كهف/ 18،21)
+
در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت؛ مخالفان مى‌خواستند خواب و بیدارى اصحاب كهف بزودى فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنینـًا». (سوره كهف/18،21) و براى آن كه مردم دیگر در این مورد كنجكاوى نكنند و ماجرا سربسته به انجام رسد، گفتند: خداوند به حال ایشان آگاه‌تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم». (سوره كهف/ 18،21)
  
از اين‌رو ما را نسزد كه درباره ايشان به منازعه و احتجاج بپردازيم؛ اما مؤمنان راستين كه ماجراى اصحاب كهف را شاهدى روشن براى اثبات [[معاد]] به معناى حقيقى آن مى‌ديدند سعى در ماندگار كردن داستان در اذهان كرده و گفتند كه بايد بر آنان مسجدى بسازيم:<ref> الميزان، ج‌ 13، ص‌ 265‌ـ‌267.</ref> «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم‌مَسجِدا». (سوره كهف/ 18،21) نام اين مسجد طبق برخى نقلها «التين» بود.<ref> تفسير قرطبى، ج‌ 20، ص‌ 75.</ref>
+
از این‌رو ما را نسزد كه درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم؛ اما مؤمنان راستین كه ماجراى اصحاب كهف را شاهدى روشن براى اثبات [[معاد]] به معناى حقیقى آن مى‌دیدند سعى در ماندگار كردن داستان در اذهان كرده و گفتند كه باید بر آنان مسجدى بسازیم:<ref> المیزان، ج‌ 13، ص‌ 265‌ـ‌267.</ref> «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم‌مَسجِدا». (سوره كهف/ 18،21) نام این مسجد طبق برخى نقلها «التین» بود.<ref> تفسیر قرطبى، ج‌ 20، ص‌ 75.</ref>
  
'''اصحاب كهف و رقيم'''
+
'''اصحاب كهف و رقیم'''
  
در آيه 9 [[سوره كهف]]/18 با عطف «الرقيم» بر «الكهف» آمده ‌است: «اَم ‌حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الكَهفِ والرَّقيمِ...» و ‌اين بحث ميان مفسران به پيروى از برخى روايات، مطرح شده كه آيا اصحاب كهف و رقيم يك گروه هستند يا دو گروه جدا تا براى اصحاب رقيم نيز تفسير و شأن نزول جداگانه‌اى ذكر كنند؛ اما اين قول بسيار بعيد به نظر مى‌رسد. (‌=>‌ اصحاب ‌رقيم)
+
در آیه 9 [[سوره كهف]]/18 با عطف «الرقیم» بر «الكهف» آمده ‌است: «اَم ‌حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الكَهفِ والرَّقیمِ...» و ‌این بحث میان مفسران به پیروى از برخى روایات، مطرح شده كه آیا اصحاب كهف و رقیم یك گروه هستند یا دو گروه جدا تا براى اصحاب رقیم نیز تفسیر و شأن نزول جداگانه‌اى ذكر كنند؛ اما این قول بسیار بعید به نظر مى‌رسد. (‌=>‌ اصحاب ‌رقیم)
  
 
==پانویس ==
 
==پانویس ==
سطر ۱۴۱: سطر ۱۴۱:
 
===منابع===
 
===منابع===
  
منصور نصيری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 447-457
+
منصور نصیری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 447-457
  
 
[[رده: واژگان قرآنی]]
 
[[رده: واژگان قرآنی]]

نسخهٔ ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۴۵

مؤمنانى پناهنده در غار.

«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى كردن است و صاحب كسى یا چیزى است كه ملازم و همراه كس یا چیز دیگر باشد.[۱] این ملازمت و همراهى باید عرفاً فراوان باشد.[۲]

«كهف» به معناى شكاف در دل كوه (غار) است؛ اما برخى لغت دانان[۳] «كهف» را بزرگتر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب كهف به معناى «یاران و ملازمان غار» است. قرآن كریم در آیات 9‌ـ‌26 سوره كهف/18 از جوانانى مؤمن نام مى‌برد كه از آیین بت‌پرستى دوران خویش بیزارى جستند و با مأوا گزیدن در غار به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت كردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عمیق فرو برد و جایگاه امنى برایشان فراهم ساخت.

اصحاب ‌كهف در منابع مسیحى

داستان اصحاب كهف از معدود داستان‌هایى است كه برخلاف بسیارى از داستان‌هاى دیگرِ قرآن، در منابع یهودى به دلایلى از آن یاد نشده است؛[۴] اما در منابع مسیحى ذكر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحى همگونى خاصى با نقل‌هاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[۵]

گیبون، مورخ معروف انگلیسى، داستان اصحاب كهف را چنین نقل مى‌كند: هنگامى كه مسیحیان گرفتار ستمگری‌هاى امپراتور دیكیوس(Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف‌زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقى در كوهى در كنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحكمى از سنگ‌هاى بزرگ و ضخیم ببندند.

در این حال جوانان به خوابى عمیق فرو رفتند. این خواب به ‌گونه‌اى معجزه‌آسا 187 سال به طول انجامید، بدون آن كه در این مدت به قواى حیاتى ایشان آسیبى برسد. پس از این مدت بردگان «ادولیوس» (Adolius) كه وارث كوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستایى در آن محل آن سنگ‌هاى ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگ‌ها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ كرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید.

آنان كه مى‌پنداشتند ساعاتى اندك در خواب بوده‌اند احساس گرسنگى كردند، از این‌رو بر آن شدند كه یكى از آنان به ‌طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایى فراهم آورد. آنان «جامبلیكوس» (Jamblichus) را براى این كار برگزیدند؛ اما این جوان ـ ‌اگر روا باشد كه پس از این خوابِ درازمدت، نام «جوان» بر وى اطلاق كنیم‌ ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را كه پیش‌تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى یافت كه صلیب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده كرد.

لباس شگفت‌آور و منفرد و لهجه قدیمى و متروك او نانوا را متحیر و سراسیمه كرد. هنگامى كه جامبلیكوس پول قدیمى رایج در دوران امپراتور دیكیوس را به نانوا داد نانوا پنداشت كه این جوان به گنجى دست ‌یافته است، از این‌رو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخ‌هایى، داستان حیرت‌انگیز و درنگ درازمدت نزدیك به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى این رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، كاهنان، حاكمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شیودوسیوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آن كه 7 جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجراى خود را براى ایشان بازگو كردند مرگ آنان فرارسید و با كمال آرامش از دنیا رفتند.[۶]

پادشاه و عصر اصحاب كهف

در مورد پادشاه دوران اصحاب كهف اختلاف نظر است؛ اما بیشتر مورخان پادشاه ظالمى را كه اصحاب كهف از ستم وى به غار پناه برده‌اند «دقیانوس» دانسته‌اند؛ یعنى پادشاه و امپراتور روم كه در تاریخ با نام «دكیوس» یا «دیكیانوس» شناخته مى‌شود و بین سال‌هاى 249‌ـ‌251 میلادى حكومت داشته است؛ نیز پادشاه صالحى را كه اصحاب كهف در دوران وى از خواب برخاستند «تیذوسیوس دوم» (تاودوسیوس و به نقلى ثیودوسیوس دوم) دانسته‌اند؛ امپراتورى كه در تاریخ به «تیدوسیوس دوم» معروف بود و بین سال‌هاى 408‌ـ‌450 میلادى حكومت كرده است.[۷] منابع مسیحى نیز در این مورد با همین نقل هماهنگ است.[۸]

شمار و نام‌هاى اصحاب كهف

شمار اصحاب كهف، چنان كه از عنوان داستان در منابع مسیحى یعنى «هفت خفتگان» پیداست، 7 نفر است. برخى نیز آنان را 5 تن و برخى نیز 13 تن نقل كرده‌اند. [۹]

نام‌هاى اصحاب كهف، طبیعتاً نام‌هایى یونانى است زیرا اِفِسوس، از شهرهاى یونان است. این نام‌ها عبارت است از: مكسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیكوس، مرطونس، بیرونس، كشطونس.[۱۰]

روشن است كه این نام‌ها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغییراتى شده است، چنان كه طبرى نام‌هاى ایشان را این گونه نقل كرده است: مكسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، كسطونس، ویبورس، ویكرنوس، یطبیونس و قالوش.[۱۱] خود وى نیز بر اساس روایتى دیگر نام‌هاى دیگرى را با اندكى تفاوت ذكر مى‌كند.[۱۲]

قرآن مجید هیچ‌گونه تصریحى درباره شمار اصحاب كهف ندارد و تنها بیان مى‌كند كه مردم در عدد اصحاب كهف اختلاف نظر داشته‌اند؛ برخى ایشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَیَقولونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم و یَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم» (سوره كهف/ 18،22) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را كه اشاره به بى‌دلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذكر كرده و قول سوم را بدون چنین تعبیرى آورده، برخى نتیجه گرفته‌اند كه قرآن نظر سوم را تأیید مى‌كند.[۱۳]

به هر روى، قرآن شمار كسانى را كه از عدد اصحاب كهف آگاه بودند، اندك مى‌داند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (سوره كهف/ 18،22)، از این‌رو به رسول خدا‌ صلى الله علیه و آله دستور مى‌دهد كه جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظهِرًا». (سوره كهف/ 18،22)

«مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است؛ بدین معنا كه با آنان چنان با استدلال سخن بگو كه گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است كه با آنان در خلوت بحث و گفتگو نكن زیرا گفتار تو را تحریف مى‌كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف كنند[۱۴] و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (سوره كهف/ 18،22) دیگر از هیچ كس درباره اصحاب كهف سؤال مكن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (سوره كهف/ 18،22) زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بى‌نیاز مى‌كند.[۱۵]

مكان غار اصحاب كهف

درباره مكانِ غار اصحاب كهف دیدگاه‌هاى متفاوتى وجود دارد:

  1. ‌حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهاى معروف آسیاى صغیر (تركیه كنونى و قسمتى از روم شرقى قدیم) است. ویرانه‌هاى این شهر هم اكنون در 73 كیلومترى شهرِ «ازمیر» تركیه به چشم مى‌خورد و در كنار قریه «ایاصولوك» در كوه «ینایرداغ» هم اكنون غارى بسیار وسیع دیده مى‌شود كه فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد.

ورودى این غار در سمت شمال شرقى بوده و هیچ اثرى از مسجد، صومعه یا كنیسه در آن به چشم نمى‌خورد به عقیده بسیارى، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.[۱۶] این قول، با نقل‌هاى مسیحى سازگار است.[۱۷]

  1. غار مزبور در نزدیكى پایتخت اردن یعنى شهر عمان و در نزدیكى روستاى «رجیب» واقع است. بر بالاى این غار صومعه‌اى دیده مى‌شود كه بر اساس پاره‌اى از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادى است و پس از آن كه مسلمانان آنجا را فتح ‌كردند به مسجد تبدیل شد.[۱۸]

اطراف این غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مى‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 یا 8 قبر به چشم مى‌خورد. در سال 1963 میلادى هیئتى اكتشافى از اردن با حفارى به كشف این غار متروك نایل شد.[۱۹]

  1. غار اصحاب كهف در بتراء از شهرهاى فلسطین است.[۲۰]
  1. در كوه «قاسیون» نزدیك دمشق سوریه واقع است.[۲۱]
  1. در شبه جزیره اسكاندیناوى، در اروپاى شمالى قرار دارد.[۲۲]
  1. در نزدیكى شهر نخجوان در كشور قفقاز واقع است.[۲۳]

علامه طباطبایى بنا به دلایلى دیدگاه اول را به ‌رغم شهرتش، مردود مى‌داند؛ از جمله آن كه از آیه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال».(سوره كهف/18،17)

برمى‌آید كه نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مى‌تابیده است، بنابراین باید ورودى غار در سمت جنوب باشد در حالى ‌كه دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است؛ همچنین مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا». (سوره كهف/18،‌21)

این است كه در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا كردند در حالى ‌كه در غار اِفِسوس اثرى از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمى‌خورد. البته در سه كیلومترى آن كنیسه‌اى وجود دارد كه به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد،[۲۴] بنابراین از میان چند دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگی‌هاى ذكر شده در آیات قرآن سازگار است و برخى روایات نیز آن را تأیید ‌مى‌كند.[۲۵]

اصحاب ‌كهف در روایات ‌اسلامى

روایات اسلامى معمولاً اصحاب كهف را همانند روایات مسیحى، جوانانى اشراف زاده دانسته كه در عید بزرگى با مركب‌هاى خود به بیرون شهر رفتند و بت‌هایى را كه مى‌پرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دل‌هایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یكتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز ایمان خود را از یكدیگر پوشیده مى‌داشتند؛ اما به تدریج ایمان خود را به یكدیگر اظهار كردند.[۲۶]

بر پایه برخى روایات با این كه پادشاه جبار و بت‌پرست عصر، همه كسانى را كه از پرستش بتها سرباز مى‌زدند، مى‌كشت؛ ولى به اصحاب كهف مدتى مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده كرده و به غار پناه بردند.[۲۷] برخى دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد كرده كه هدایت یافته و به غار پناه ‌بردند.[۲۸]

روایتى از وهب ‌بن ‌منبه، ماجراى ایمان آوردن اصحاب كهف را كاملاً متفاوت و مربوط به گرویدن جوانان شهر اِفسوس به یكى از حواریان حضرت عیسى علی دانسته است. بر اساس این روایت، یكى از حواریان حضرت عیسى علیه‌السلام بر اثر سجده نكردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابه‌اى در بیرون شهر به ‌كار و تبلیغ دین خدا پرداخت و از این راه برخى جوانان شهر به او گرویدند.[۲۹]

همچنین بر اساس برخى روایات، اصحاب كهف جوانانى رومى بوده‌اند كه پیش از بعثت عیسى علیه‌السلام وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند؛[۳۰] اما برخى روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عیسى علیه‌السلام و آنان را افرادى دانسته كه بر شریعت عیسى علیه‌السلام بوده‌اند.[۳۱]

اصحاب كهف در قرآن

قرآن در طى 18 آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الكَهفِ والرَّقیمِ كانوا مِن ءایتِنا عَجَبا». (سوره كهف/18،9) برمى‌آید كه این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[۳۲]

علت شگفت بودن ماجراى اصحاب كهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در كمال سلامت بوده است. خواب طولانى اصحاب كهف از شگفت‌انگیزترین نشانه‌هاى الهى است كه موجب شده مفسران نیز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.[۳۳]

بر اساس روایاتى كه در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شمارى از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به سوى عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را در ‌این مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند‌ پرسش گفتند: اگر محمد صلى الله علیه و آله از عهده پاسخ به ‌این پرسش‌ها برآمد، او پیامبر خدا وگرنه دروغگوست.

در پرداخت‌هاى روایى گوناگون، این پرسش‌ها كاملاً یكسان نقل نشده است؛ اما در همه روایات، یكى از این پرسش‌ها به اصحاب كهف مربوط است كه آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.

چگونگى ایمان آوردن اصحاب كهف

بر اساس ظاهر آیات، اصحاب كهف جوانانى بودند كه به خدا ایمان آوردند و خداوند نیز بر هدایتشان افزود: «اِنَّهُم فِتیَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدنهُم هُدًى». (سوره كهف/ 18،14) «فتیه» جمع «فتا» به معناى جوان است.[۳۴] بر اساس برخى روایات، آنان سالمندانى باایمان بودند و واژه «فتیه» كنایه از جوانمردى آنان است.[۳۵]

به هر روى آنان به آیین بت‌پرستى قوم خود معترض و از كرنش كوركورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگین بودند: «هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لَولا یَأتونَ عَلَیهِم بِسُلطن بَیِّن». (سوره كهف/18،15) و این كار را بزرگترین ظلم مى‌دانستند.

«فَمَن اَظلَمَ مِمَّنِ افتَرى عَلى اللّهِ كَذِبا» (سوره كهف/18،15) اصحاب كهف از تأیید و یارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دل‌هایشان را در راه ایمان محكم ساخته بود: «رَبَطنا عَلى قُلوبِهِم» (كهف/18،14) تا در برابر بت‌پرستى و مظاهر آن بایستند و آنان نیز بدون ترس از حوادث و سختی‌هاى آینده برپا خاسته[۳۶] و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمین است و ما جز او معبودى را نمى‌خوانیم: «اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلهـًا» (سوره كهف/ 18،14) این كه اصحاب كهف این جملات و اعتراضات را میان خود گفتند یا در برابر پادشاه ‌جبار عصر خود، مورد اختلاف است.[۳۷]

به هر روى در حالى ‌كه همه خدایان دروغین را كنار گذاشته و از قوم بت‌پرست خود جدا شده بودند به غار پناه‌برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «اِذ اَوَى الفِتیَةُ اِلَى الكَهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وهَیِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا».(سوره كهف/‌18،10) «واِذِ اعتَزَلتُموهُم و ما یَعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ فَأوُا اِلَى الكَهفِ». (سوره كهف/ 18،16)

خداوند نیز آنان را مشمول رحمت لایزال خود قرار ‌داد و در كارشان گشایشى فراهم ساخت، چنان ‌كه در ادامه آیه فوق از قول اصحاب كهف نتیجه پناه‌بردن به غار را رحمت خدا ذكر مى‌كند: «یَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ ویُهَیِّئ لَكُم مِن اَمرِكُم مِرفَقا». (سوره كهف/ 18،16)

درنگ در غار

از قرآن كریم و روایات چنین برمى‌آید كه خداوند اصحاب كهف را پس از ورود به غار به خوابى عمیق فرو برد:[۳۸] «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم فِى الكَهفِ». (سوره كهف/ 18،11) زمخشرى مى‌نویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است كه بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد؛ یعنى آنان را به خوابى سنگین فرو بردیم.[۳۹]

طبرسى این آیه را كنایه از مسلط كردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[۴۰] به احتمالى دیگر كه علامه طباطبایى آن را بیان كرده مراد این است كه خداوند همچون مادرى كه با ضربه‌هایى نرم و آهسته به گوش فرزند مى‌نوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده به خواب سنگین فرو رود به گوش اصحاب كهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[۴۱]

مدت درنگ اصحاب كهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «ولَبِثوا فى كَهفِهِم ثَلثَ مِائَة سِنینَ وازدادوا تِسعا» (سوره كهف/ 18، 25)؛ اما بر اساس روایتى از ابن ‌اسحاق، آنان پیش از خواب مدتى در غار به زندگى طبیعى مى‌زیستند و یكى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مى‌شد و به تهیه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان مى‌پرداخت و پس از بازگشت دیده‌ها و شنیده‌هاى خود را باز مى‌گفت؛[۴۲] اما با توجه به حرف «فاء» كه مفید ترتیب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» مى‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به ‌گونه‌اى قرار داده بود كه هر كس بدیشان مى‌نگریست آنان را بیدار مى‌پنداشت، حال آن كه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظـًا وهُم رُقودٌ». (سوره كهف/ 18،18)[۴۳]

برخى مفسران از این جمله چنین استنباط كرده‌اند كه چشمان اصحاب كهف به هنگام خواب، باز بوده است.[۴۴] خداوند در غار شرایطى را حاكم ساخته بود كه كسى را یاراى نزدیك شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد؛ دورنماى آنان در غار به ‌گونه‌اى بود كه هر كس آنان را مى‌دید ناگزیر از ترس مى‌گریخت: «لَوِ‌اطَّلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبا» (سوره كهف/‌18،18) و براى آن كه بدن اصحاب كهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگى و آسیبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مى‌گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ و ذاتَ الشِّمالِ»(كهف/18،18) و براى آن كه شرایط حیات براى آنان كاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمى به دور باشند خورشید نیز نور خود را ارزانیشان مى‌داشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (سوره كهف/18،17) در این میان سگ آن‌ها نیز در دهانه غار دست‌ها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود: «وكَلبُهُم بسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (سوره كهف/18،18)

غار در نیمكره شمالى زمین و به ‌گونه‌اى بوده كه خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مى‌تابیده است:[۴۵] «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (سوره كهف/ 18،17) از سوى دیگر آنان در محل وسیعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَة مِنهُ». (سوره كهف/ 18،17) برخى گفته‌اند: منظور این است كه آن‌ها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند به ‌گونه‌اى كه خنكاى نسیم باد و هوا به ایشان مى‌رسید.[۴۶]

پس از بیدارى

پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیدارى آن‌ها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن كریم از بیدار كردن آنان به «برانگیختن و مبعوث كردن» تعبیر كرده است: «وكَذلِكَ بَعَثنهُم» (سوره كهف/18،19) هر چند در برخى روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است؛[۴۷] اما به تصریح قرآن، مراد از آن خواب و بیدارى است.[۴۸] (سوره كهف/18،18)

به هر روى اصحاب كهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتگو پرداختند. یكى از آنان پرسید: چه مدت درنگ كردید؟ گفتند: یك روز یا بخشى از یك روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یَومـًا اَو بَعضَ یَوم».(كهف/ 18،19)

به گفته برخى علت تردید آن‌ها، این بوده كه آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند[۴۹] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار مشخص كنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قالوا رَبُّكُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم». (سوره كهف/18،19) برخى مفسران گفته‌اند: پاسخ دهنده یك نفر به نام «تملیخا» بوده است و تعبیر به صیغه جمع: «قالوا» در این گونه موارد معمول است.[۵۰]

بلافاصله پس از این گفتگو، پیشنهاد كردند كه یكى از آنان به شهر رفته و با سكه‌هایى كه داشتند، غذایى تهیه كند: «فَابعَثوا اَحَدَكُم بِوَرِقِكُم هذِهِ اِلَى المَدینَةِ». (سوره كهف/ 18،19) آنان تأكید كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود باید دقت كند كه طعام پاكترى تهیه كند: «فَلیَنظُر اَیُّها اَزكى طَعامـًا فَلیَأتِكُم بِرِزق مِنهُ» (سوره كهف/18،19) برخى از مفسران منظور از «اَزكى» را در این آیه طعام حلال و برخى آن را غذاى پاك و طاهر دانسته‌اند.[۵۱]

برخى نیز آن را كنایه از بهترین غذا (خیرٌ طعاماً) قلمداد كرده‌اند.[۵۲] طبرى دو معناى حلال‌تر و طاهرتر را ترجیح داده است،[۵۳] به هر روى اصحاب كهف افزون بر آن تأكید كردند كه كسى كه به شهر مى‌رود باید مراقب باشد كسى از اوضاع ما آگاه نشود زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان مى‌كنند یا این كه ما را به آیین خود بازمى‌گردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «ولیَتَلَطَّف ولایُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا × اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیكُم یَرجُموكُم اَو یُعیدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (سوره كهف/ 18،19‌ـ‌20)

قرآن مشخص نمى‌كند كه مأمور تهیه غذا كدام یك از آنان بود و نیز چگونگى آشكار شدن راز آنان را توضیح نمى‌دهد. اما طبق برخى روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این كار شد[۵۴] و با لباس چوپانى روانه شهر شد؛ اما چهره شهر را كاملاً دگرگون یافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر دید كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عیسى رسول الله و روحه...»، از این‌رو بسیار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى یافت كه نانواى شهر با دیدن سكه‌اى كه متعلق به بیش از 300 سال پیش بود، از وى پرسید: آیا گنجى یافته‌اى؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند كه این مرد یكى از چند جوانى است كه نامشان را در تاریخ‌ 300 سال پیش خوانده و شنیده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بیان داشت.[۵۵]

هدف از داستان اصحاب كهف

قرآن هدف از آشكار كردن راز اصحاب كهف را اثبات عملى رستاخیز انسان‌ها دانسته است: «و كَذلِكَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَموا اَنَّ وعدَاللّهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لارَیبَ فیها». (سوره كهف/ 18،21) در برخى روایات نیز آمده است كه در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمین حكومت مى‌كرد؛ اما مردم مملكت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرویده بودند؛ گروهى از آنان منكر معاد بودند.

این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مى‌كرد تا این كه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب كهف، معاد و رستاخیز انسان‌ها را عملا ثابت كرد.[۵۶] برخى نیز اختلاف مردم را در جسمانى یا روحانى ‌بودن معاد دانسته‌اند.[۵۷]

پس از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب كهف به گفتگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، در حالى ‌كه پادشاه در ورودى غار ایستاده بود، اصحاب كهف به مكان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.[۵۸] بر اساس نقل منابع مسیحى آن‌ها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[۵۹]

مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا كردند: «اِذ یَتَنزَعونَ بَینَهُم...». (سوره كهف/18،21) همچنان‌ كه برخى از مفسران گفته‌اند این تنازع، همان كشمكشى است كه پس از اطلاع از حال اصحاب كهف و مردن آن‌ها پس از بیدار شدن از خواب طولانى واقع شده است.

در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت؛ مخالفان مى‌خواستند خواب و بیدارى اصحاب كهف بزودى فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنینـًا». (سوره كهف/18،21) و براى آن كه مردم دیگر در این مورد كنجكاوى نكنند و ماجرا سربسته به انجام رسد، گفتند: خداوند به حال ایشان آگاه‌تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم». (سوره كهف/ 18،21)

از این‌رو ما را نسزد كه درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم؛ اما مؤمنان راستین كه ماجراى اصحاب كهف را شاهدى روشن براى اثبات معاد به معناى حقیقى آن مى‌دیدند سعى در ماندگار كردن داستان در اذهان كرده و گفتند كه باید بر آنان مسجدى بسازیم:[۶۰] «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم‌مَسجِدا». (سوره كهف/ 18،21) نام این مسجد طبق برخى نقلها «التین» بود.[۶۱]

اصحاب كهف و رقیم

در آیه 9 سوره كهف/18 با عطف «الرقیم» بر «الكهف» آمده ‌است: «اَم ‌حَسِبتَ اَنَّ اَصحبَ الكَهفِ والرَّقیمِ...» و ‌این بحث میان مفسران به پیروى از برخى روایات، مطرح شده كه آیا اصحاب كهف و رقیم یك گروه هستند یا دو گروه جدا تا براى اصحاب رقیم نیز تفسیر و شأن نزول جداگانه‌اى ذكر كنند؛ اما این قول بسیار بعید به نظر مى‌رسد. (‌=>‌ اصحاب ‌رقیم)

پانویس

  1. المصباح، ج 2، ص 333؛ مفردات، ص 475، «صحب».
  2. مفردات، ص‌ 475، «صحب».
  3. لسان العرب، ج‌ 12، ص‌ 176.
  4. اهل الكهف، ص‌ 57.
  5. The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5.
  6. The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. 544-545.
  7. اهل الكهف، ص‌ 89‌ـ‌90.
  8. The Encyclopedia Britanica, Vol.20, p.270.
  9. اهل الكهف، ص‌ 88.
  10. اهل الكهف، ص‌ 88.
  11. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 276.
  12. همان، ص‌ 252.
  13. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 267‌ـ‌268؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 383.
  14. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 384.
  15. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 270.
  16. قاموس كتاب مقدس، ص‌ 87؛ نمونه، ج‌ 12، ص 400‌ـ‌401، اهل الكهف، ص 91‌ـ‌92.
  17. See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 - 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5.
  18. المیزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.
  19. المیزان، ج 13، ص 297؛ نمونه، ج 12، ص‌ 401.
  20. همان، ص‌ 299.
  21. همان، ص‌ 299.
  22. همان، ص‌ 299.
  23. همان، ص‌ 299.
  24. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 296‌ـ‌297.
  25. همان، ص ‌298‌ـ‌299.
  26. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 256؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 78‌ـ‌79.
  27. همان، ص‌ 253.
  28. عرائس المجالس، ص‌ 371‌ـ‌374؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 622.
  29. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص ‌257؛ روض الجنان، ج 12، ص 318ـ319؛ الكامل، ج 1، ص 355‌ـ‌356.
  30. المعارف، ص‌ 54.
  31. تاریخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 373.
  32. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 244.
  33. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 407‌ـ‌409؛ خلق الكون، ص‌ 155‌ـ‌157.
  34. مفردات، ص‌ 625، «فتى»؛ المیزان، ج‌ 13، ص‌ 247.
  35. همان، ص‌ 283.
  36. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 292.
  37. روح المعانى، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 316.
  38. جامع البیان، مج‌ 9، ج ‌15، ص‌ 225؛ البرهان، ج‌ 3، ص ‌624؛ عرائس المجالس، ص‌ 375.
  39. الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 705.
  40. مجمع البیان، ج‌ 6، ص‌ 698.
  41. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 248.
  42. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 1، ص 253.
  43. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 255‌ـ‌256.
  44. همان، ج‌ 13، ص‌ 256.
  45. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 368.
  46. الصافى، ج 3، ص 235؛ جوامع‌الجامع، ج 2، ص 356.
  47. البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.
  48. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 269؛ الصافى، ج‌ 3، ص‌ 234؛ المیزان، ج‌ 13، ص‌ 249.
  49. جوامع الجامع، ج‌ 2، ص‌ 357؛ تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 81؛ نمونه، ج‌ 12، ص‌ 373.
  50. نمونه، ج‌ 12، ص‌ 374.
  51. المیزان، ج 13، ص‌ 260.
  52. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.
  53. جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 279.
  54. عرائس المجالس، ص‌ 375؛ روض الجنان، ج‌ 12، ص‌ 320؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624.
  55. عرائس‌ المجالس، ص 375ـ376؛ روض‌الجنان، ج 12، ص‌ 320‌ـ‌323؛ البرهان، ج‌ 3، ص‌ 624‌ـ‌625.
  56. تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 81‌ـ‌82.
  57. همان؛ جامع البیان، مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 281.
  58. جامع‌البیان، مج 9، ج 15، ص 275ـ277؛ روض‌الجنان، ج‌ 12، ص‌ 323‌ـ‌325.
  59. The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5.
  60. المیزان، ج‌ 13، ص‌ 265‌ـ‌267.
  61. تفسیر قرطبى، ج‌ 20، ص‌ 75.

منابع

منصور نصیری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 447-457