اهل بیت امام حسین علیه السلام در مجلس یزید

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ اکتبر ۲۰۱۴، ساعت ۰۷:۱۲ توسط عربصالحی (بحث | مشارکت‌ها) (منابع)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


ورود اسرا به مجلس یزید

از حضرت على بن الحسين عليه السلام روايت شده هنگامي كه ما را بر يزيد وارد كردند دوازده نفر جوانان و اطفال ذكور كه همه را به ريسمان بسته بودند، چون مقابل يزيد قرار گرفتيم، گفتيم: انشدك باللّه يا يزيد ما ظنّك برسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم لورانا على هذه الحال؛ يزيد تو را به خدا چه فكر مى كنى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را به اين حالت ببيند؟ آنگاه دستور داد بند را از ما برداشتند!

فاطمه دختر ابى عبدالله گفت: يا يزيد بنات رسول اللّه سبايا؛ يزيد! دختران رسول خدا و اسيرى؟ يزيد گفت: دختر برادرم من اين را دوست نداشتم مردم حاضر در مجلس آنچنان گريه كردند كه صداى گريه مجلس را پر كرد. زنى از بنى هاشم در خانه يزيد بود وقتى كه از داستان حسين و اهل بيتش آگاه گرديد بر حسين ندبه مى كرد و فرياد مى كشيد: واحبيباه يا سيّد اهل بيتاه، يابن محمداه يا ربيع الارامل و اليتامى، يا قتيل اولاد الادعيا؛ اى حبيبم حسين اى سيد اهل بيت رسول خدا، اى پسر رسول خدا، اى پناهگاه ايتام و بى سرپرستان، اى كشته اولاد زنا... ندبه و گريه اين زن همه اهل مجلس را گريانيد.

به نقل تاريخ ابن اثير اين زن را هند دختر عبدالله بن عامر بن كرنيز ذكر مى كند. طبرى مى گويد: هنگامي كه آل اللّه بر يزيد وارد شدند زنان يزيد و دختران معاويه و همه زنان حرم يزيد فرياد زدند و گريه كردن و ولوله اى ايجاد نمودند. و تمام زنان بنى اميه به خدمت مخدرات آل اللّه مى آمدند و مجلس عزا برپا مى كردند.[۱]

فاطمه دختر امام حسين علیه السلام و مرد شامى

مردم شام اسراى اهل بيت پيغمبر را از خوارج بحساب مى آوردند و يا اسراى رومى فكر مى كردند لذا مردى از اهل شام در مجلس يزيد فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را ديد و از يزيد خواست كه اين دختر را به او ببخشد.

دختر ابى عبدالله عليه السلام از سخن مرد شامى لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان اوتمت و استخدم؛ يتيم شدم كم نبود حالا بايد كنيزى كنم.

زينب دختر على عليه السلام به مرد شامى پرخاش كرد و فرمود: دعوى دروغ كردى و پست تر از آنى كه چنين خواهشى كنى كه نه براى تو و نه براى اميرت جايز نيست يزيد از گفتار زينب به خشم آمد و گفت: ادعاى دروغ مى كنى اگر بخواهم مى توانم. زينب فرمود: چنين نيست خدا چنين اختيارى به تو نداده است مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى درآئى.

يزيد سخت خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دين خارج شدند! زينب فرمود: به دين خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدايت شده ايد اگر مسلمان باشيد. يزيد گفت: دروغ مى گوئى اى دشمن خدا.

زينب فرمود: تو اميرى به ظلم و ستم دشنام مى دهى و با قدرتت به طرفت تحميل مى كنى. يزيد از سخن زينب خجالت كشيد و سكوت كرد. مرد شامى دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت: اين دختر را به من ببخش.

يزيد گفت: خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد.[۲]

يزيد و سر ابى عبدالله عليه السلام

روزى كه سرهاى شهدا را بر يزيد وارد كردند از كثرت ازدحام حدود ظهر سرها وارد مجلس يزيد شد. كاخ يزيد در آن روز به انواع زينت آراسته بود، براى يزيد تخت مرصّعى نهاده و اطراف آن را صندلي هاى طلا و نقره چيده و شخصيت هاى داخلى و خارجى هر يك در جاى خود قرار گرفته بودند، مامورين ابن زياد وارد شدند و فرياد كشيدند: به عزت امير سوگند كه خاندان ابوتراب را كشتيم و آنها را ريشه كن نموديم، شرح واقعه را بيان كردند و سرها را نزد يزيد گذاشتند.

سر حسين در طشت طلا قرار داشت، سكينه و فاطمه دختران ابى عبدالله عليه السلام قدمى كشيدند تا سر را در داخل طشت ببينند، همين كه چشمشان به سر پدر افتاد صداى شيونشان بلند شد.

يزيد با چوب دستى بر لبهاى حسين مى زد و مى گفت: يوم بيوم بدر امروز از جنگ بدر انتقام گرفتيم و اين اشعار را مى خواند:


ليست اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل

فاهلّو واستهلّوا فرحا ثمّ قالوا يا يزيد لاتشل

قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جا و لا وحى نزل

لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل[۳]

شاعر پارسى زبان ترجمه اين اشعار را به فارسى به شعر آورده:


پدرانم كه به بدر از خزرج ناله ها ازدم شمشير شنيد

كاش بودند و بگفتندى شاد دست تو درد مبيناد يزيد

آنقدر سرور از آنان كشتيم تا كه با بدر برابر گرديد

بازى هاشم و ملك است و جز اين خبرى نامد و وحيى نرسيد

نيم از خندف اگر نستانم كينه ام ز ال نبى بى ترديد

ابو برزه اسلمى كه در مجلس حضور داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درك كرده بود صدا زد: يزيد! لبهاى حسين را چوب مى زنى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كه اين لبها و لبهاى برادرش حسن را مى بوسيد و مى مكيد و مى فرمود: انتما سيّد شباب اهل الخنة قتل اللّه قاتلكما و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصيرا؛ شما دو نفر آقاى جوانان بهشتيد خدا بكشد قاتل شما را و او را لعنت كند و جهنم را برايش آماده سازد كه بد جايگاهى است.[۴]

زينب در مجلس يزيد

يزيد بن معاويه در اشعارش مسائلى را مطرح كرد از جمله:

  1. آرزو مى كند حضور كشته هاى بنى اميه را كه در جنگ بدر به جهنم واصل شدند.
  2. به كشتن فرزند پيغمبر افتخار مى كند.
  3. تصور مى كند كه حكومتش تثبيت شده و مخالفى نخواهند داشت.
  4. منكر اصل دين و قيامت و رسالت و وحى و تمام مسائل الهى مى شود!

لذا زينب مظلومانه با اين كه در دست يزيد اسير است و حامى و پشتيبانى ندارد، اما با يك شجاعت بى نظير و شهامت بى مانند بياناتى ايراد مى فرمايد كه بينى يزيد را به خاك مى مالد تا آنجا كه مى فرمايد: من تو را انسانى بى قدر و بى ارزش مى دانم و سخت تو را مى كوبم و بسيار تو را توبيخ و سرزنش مى كنم، تو هر چه تلاش كنى و مكر و حيله بكار برى نمى توانى نام ما را از سر زبانها بردارى. محبت ما را از دلها خارج كنى و احكام دين را از بين ببرى، ليكن عار و ننگ كار تو هرگز و با هيچ آبى شسته نمى شود.

راستى عجيب شجاعانه، يزيد را با خاك يكسان مى كند، آرى او دختر اميرمؤمنان على بن ابيطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيامبر و دودمان او فرمود: اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق اسّما فاصبحنا نساق كما تساق الاسارى انّ بنا على اللّه هوانا و بك عليه كرامة؟ و ان ذلك لعظم خطرك عنده؟ فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك جذلان مسرورا حين راءيت الدّنيا لك مستوثقه و الامور متسقة و حين صفى لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا لاتطش جهلا انسيت قول اللّه تعالى: و لا تحسبن الّذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب اليم.

يزيد گمان مى كنى از اين كه همه راههاى زمين و آسمان را به روى ما بستى و ما را مانند اسيران شهر به شهر مى گردانى، نزد خدا خوار و بى مقدار مى شويم و تو مورد عنايت الهى گرديده اى و مقاومت نزد خدا فزون گشته كه اين چنين باد به دماغ افكنده و اظهار خوشحالى و شادمانى مى كنى؟ چون مى بينى دنيا به كام تو است و كارها بر وفق مرادت جريان دارد؟ و حكومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنين نيست، آرام باش، به جهل و نادانى اتكا مكن، مگر گفته خدا را فراموش كرده اى: كفار گمان نكنند كه مهلت دادن به آنها به خير آنها است بلكه به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند كه براى آنان عذابى دردناك است.

امن العدل يابن الطلقا تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول اللّه سبايا؛ اى پسر آزادشدگان[۵] آيا از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پس پرده نگهدارى و دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اسارت بسر برند و پرده حجاب آنها دريده و صورت هاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزديك چهره آنان را بنگرند. در حالي كه مرد و محرمى ندارند تا از آنها حمايت كند؟!

آرى چگونه انتظار حمايت داشته باشيم از كسى كه جگر پاكان[۶]را به دندان مى كشد و گوشت او از خون شهدا روئيده است و چگونه ممكن است از دشمنى با ما كوتاهى كند كسى كه از روى بغض و كينه به ما نگاه مى كند و در مقام افتخار به كشتن مردان الهى مى گويد:


و اهلوا و استهلوا فرحا ثمّ قالوا يا يزيد لاتشل

و با چوب خيزران بر لبان و دندان سيد جوانان اهل بهشت مى زند چرا چنين نگوئى كه به خيال خود فتنه را با كشتن ذريه رسول خدا و ستارگان زمين ريشه كن كرده اى، آنگاه پدران خود را مى خوانى، بزودى به آنان ملحق خواهى شد در حالي كه آرزو مى كنى كاش فلج بودم و لال مى شدم و چنين جملاتى را نمى گفتم و چنان كارهائى را انجام نمى دادم، خدايا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگير و آنها را كه خون ما را ريختند مورد غضب خود قرار ده...

هر چند سخن گفتن با تو مصيبتم را تشديد و اندوهم را افزون مى سازد ليكن بايد تو را از اين گردن فرازى فرود آورم و تو را كوچك سازم و بكوبم و توبيخ و ملامت بسيار گويم، هر چند چشم ها اشكبار و سينه سوزان است و چقدر شگفت آور است كه افراد حزب اللّه به دست آزادشدگان حزب شيطان كشته شوند.

فكد كيدك وسع سعيك و ناصب جهدك فو اللّه لاتمحوا ذكرنا و لاتميت و حينا و لاترحض عنك عارها و هل راءيك الا فند و ايامك الا عدد و جمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا لعنة اللّه على الظالمين؛ مكر خود را بكار گير و كوشش خود را انجام ده ولى بخدا قسم نمى توانى ياد ما را از ميان مردم محو و نابود كنى و احكام الهى را نمى توانى از بين ببرى اما عار و ننگ عمل زشت تو هرگز شسته نمى شود، زيرا راى تو ضعيف و مدت زندگانيت كوتاه و جمعيت و همدستانت اندك و در روز قيامت منادى پروردگار ندا مى دهد: آگاه باش كه لعنت خدا بر ستمكاران محقق است.[۷]

يزيد مجاب مى شود.

مرحوم محدث نورى قدس سره از دعوات راوندى نقل كرده: هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را بر يزيد وارد كردند يزيد با حضرت سخن مى گفت و در صدد بود بهانه اى بدست آورد تا او را شهيد كند. امام سجاد علیه السلام هم پاسخ مى داد در حالي كه تسبيح كوچكى در دست داشت و آن را مى چرخانيد. يزيد گفت: اين چه كارى است كه من با تو سخن مى گويم و تو با تسبيح بازى مى كنى؟ يعنى مى خواست بگويد: ادب مجلس و سخن را رعايت نمى كنى.

حضرت فرمود: پدرم از جدم برايم روايت كرد كه چون نماز صبح را انجام مى داد تسبيح را بدست مى گرفت و مى گفت: اللهم انى اصبحت اسبحك و احمّدك و اهلّلك و اكبّرك و امجّدك بعدد ما ادير به سبحتى؛ و تسبيح را با دست مى چرخانيد و سخن مى گفت و كارش را انجام مى داد بدون آن كه ذكرى بگويد و مى فرمود: چرخيدن تسبيح ذكر به حساب مى آيد و آن امان است تا در رختخواب جاى گيرد و چون در رختخواب مى رفت همين اذكار را تكرار مى كرد و تسبيح را زير سر قرار مى داد و مى فرمود تا صبح تسبيح ذكر مى كند و من از جدم پيروى مى كنم.

يزيد گفت: با هر يك از شما سخن مى گويم پاسخى مى دهد كه در گفتار پيروز مى گردد.[۸]

پانویس

  1. بحار، ج45/ص131؛ نفس المهموم، ص437؛ طبرى، ج7/ص381؛ كامل، ج4/ص86.
  2. ارشاد، ص246؛ بحار، ج45، ص136؛ حياة الحسين، ج3، ص389؛ طبرى، ج7، ص377؛ كامل، ج 4، ص86؛ روضة الواعظين، ص164.
  3. مرحوم سيد در لهوف اشعارى را كه يزيد خوانده است به عبدالله بن الزبعرى نسبت داده كه در جنگ احد سروده است و ديگران هم از او تبعيت نموده و نسبت به ابن زبعرى داده اند ليكن آنچه مسلم است تمام اشعار نمى تواند از اين شاعر باشد مانند بيت دوم و پنجم بلكه اشعار اين شاعر 16 بيت در تواريخ از جمله سيره ابن هشام جلد سوم صفحه 143 آمده كه فقط بيت اول در اشعار ابن زبعرى ديده مى شود.(لهوف ص 180)
  4. بحار، ج45، ص132؛ حياه الحسين، ج3، ص377؛ سيره ابن هشام، ج3، ص143؛ طبرى، ج7، ص383؛ لهوف، ص180.
  5. اين جمله اشاره است به فرمايش رسول خدا در فتح مكه به ابوسفيان جد يزيد و همدستانش: انتم الطلقاء شما آزاديد.
  6. اين جمله اشاره است به عمل جده يزيد هند جگرخوار كه جگر حضرت حمزه را بيرون آورد و بدندان كشيد كه بخورد.
  7. اعلام النساء، ج2، ص504؛ بحار، ج45، ص133؛ نفس المهموم، ص444؛ حياه الحسين، ج3، ص378.
  8. نفس المهموم، ص452.

منابع

آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: 17 دی ماه 1391.

11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها