اصحاب القریه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

اَصحاب القَرْیَه

ساكنان شهرى عذاب شده در پى مخالفت با فرستادگان الهى یا حضرت ‌عیسى علیه‌السلام.

سرگذشت مردم این شهر تنها در سوره یس گزارش شده است، از این‌رو به ایشان «اصحاب ‌یس»[۱] نیز مى‌گویند. خداوند به پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرمان داد تا زندگى مردم این شهر را براى مردم بازگو كند: «واضرِب لَهُم مَثَلاً اَصحبَ القَریَةِ اِذ جاءَهَا المُرسَلون» (سوره یس/36،‌13) و در پى آن فرمود: هنگامى كه ما آن دو رسول را براى هدایت آنها فرستادیم پس آنان را تكذیب كرده ما رسول سوم را براى آن‌ها فرستادیم.

فرستادگان همگى گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما هستیم: «اِذ اَرسَلنا اِلَیهِمُ اثنَینِ فَكَذَّبوهُما فَعَزَّزنا بِثالِث فَقالوا اِنّا اِلَیكُم مُرسَلون»(یس/36، 14)؛ اما مردم این شهر از بندگى خداوند سر باز زده، آن‌ها را دروغگو خطاب كردند با این استدلال كه شما مانند ما انسان هستید و نمى‌توانید فرستاده خدا باشید: «قالوا ما اَنتُم اِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا و ما‌اَنزَلَ الرَّحمنُ مِن شَىء اِن اَنتُم اِلاّ تَكذِبون». (سوره یس/36، 15)

در ادامه آیات به مناظره این فرستادگان با مردم مى‌پردازد و این كه مردم آنان را به فال بد گرفته، وجود آن‌ها را در میان خود شوم دانستند و آنان را به سنگسارشدن و شكنجه تهدید كردند: «قالوا اِنّا تَطَیَّرنا بِكُم لئِن لَم‌تَنتَهوا لَنَرجُمَنَّكُم ولَیَمَسَّنَّكُم مِنّا عَذابٌ اَلیم». (یس/36، 18)

فرستادگان خودِ آنان را مایه شومى و مردمى اسرافكار خطاب كردند: «قالوا طئِرُكُم مَعَكُم اَئِن ذُكِّرتُم بَل اَنتُم قَومٌ مُسرِفون». (یس/36، 19) در اینجا آیات به آمدنِ با شتاب شخصى از دورترین نقطه شهر اشاره دارد كه به فرستادگان ایمان آورده و مردم را به پیروى از رسولان فرا مى‌خواند: «و جاءَ مِن اَقصَا المَدینَةِ رَجُلٌ یَسعى قالَ یقَومِ اتَّبِعوا المُرسَلین».(سوره یس/36، 20)

این شخص كه آیات به نام و شیوه ایمان آوردن او اشاره نمى‌كند در ادامه با دلایلى مردم را به ایمان آوردن فرامى‌خواند: «اِتَّبِعوا مَن لایَسلُكُم اَجرًا و هُم مُهتَدون». (یس/36، 21) سپس بدون واهمه به ایمان آوردن خویش اعتراف مى‌كند: «و ما لِىَ لا‌اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَیهِ تُرجَعون... اِنّى ءامَنتُ بِرَبِّكُم فَاسمَعون». (یس/36، 22‌ـ‌25) از لحن ادامه آیات برمى‌آید كه او به دست مردم كشته و به او وعده بهشت داده شد: «قیلَ ادخُلِ الجَنَّةَ قالَ یلَیتَ قَومى یَعلَمون».(یس/36،26) خداوند پس از كشته شدن وى مردم را با صیحه‌اى آسمانى نابود كرد: «اِن كانَت اِلاّ صَیحَةً واحِدَةً فَاِذا هُم خمِدون». (یس/36،‌29)

اصحاب القریه در منابع تفسیرى و تاریخى:

بیشتر مورخان و مفسران بر آن‌اند كه مراد از قریه در آیه، انطاكیه از شهرهاى روم است.[۲] اندكى نیز مكانى دیگر را ذكر كرده‌اند؛[۳] اما در این كه فرستادگان چه كسانى بوده‌اند، اختلاف است؛ برخى آنان را فرستادگان خداوند مى‌دانند[۴] كه ظاهر آیات قرآن نیز به آن اشاره دارد: «اِذ اَرسَلنا اِلَیهِمُ اثنَینِ... فَعَزَّزنا بِثالِث...» (سوره یس/36، 14) و برخى نیز رسولان را فرستادگان حضرت عیسى علیه‌السلام مى‌دانند.[۵]

جمع بین این دو قول چنین است كه چون حضرت عیسى علیه‌السلام پیامبر خدا بوده است، فرستاده وى را نیز مى‌توان فرستاده خدا دانست.[۶] خداوند دو رسول براى هدایت مردم این شهر فرستاد. آنان پیش از ورود به شهر به شخصى كه خانه‌اش در انتهاى شهر بود، برخوردند و او را به پرستش خداوند فراخواندند. وى از ایشان معجزه‌اى خواست و ایشان فرزند او را كه بیمار بود شفا دادند. او به خداوند یكتا ایمان آورد. مفسران نام آن مرد را حبیب نجّار ذكر كرده[۷] و برخى وى را «صاحب یس» یا «مؤمن آل‌یاسین» نامیده‌اند. این دو فرستاده پس از ورود به شهر مردم را به عبادت خداوند و ترك عبادت بت‌ها فراخواندند؛[۸] اما پادشاه شهر آن‌ها را در محل نگهدارى بت‌ها زندانى كرد.[۹]

نام این دو فرستاده را صادق و صدوق یا پولس و یوحنا گفته‌اند. نام‌هاى دیگرى هم براى آنان ذكر شده است.[۱۰] خداوند سومین رسول را براى هدایت مردم و نجات آن دو فرستاد. نام این شخص را برخى شمعون دانسته‌اند. نام‌هایى دیگر نیز براى وى ذكر شده است.[۱۱] شمعون در ابتدا كوشید تا خود را به پادشاه نزدیك كند و از نزدیكان وى گردد. پس از مدتى از پادشاه درباره آن دو زندانى سؤال كرد و پادشاه را به مناظره با آنان دعوت كرد.

در طى مناظره شمعون از آن‌ها خواست تا پسر پادشاه را كه مدتى قبل در گذشته بود زنده كنند. آن‌ها پس از عبادت خداوند دست به دعا برداشته، براى زنده شدن او دعا كردند و خداوند او را زنده كرد. فرزند پادشاه پس از زنده شدن به ایشان ایمان آورده و ماجراى زنده شدن خویش را بازگو كرد. پادشاه و جمع بسیارى به خداوند ایمان آوردند. برخى از بزرگان یهود كه حكومت خویش را در خطر مى‌دیدند، تصمیم گرفتند شمعون و دو فرستاده دیگر را بكشند. در این هنگام حبیب نجار كه به خداوند یكتا ایمان آورده بود مردم را به سوى حق دعوت مى‌كرد؛ اما مردم به سوى او هجوم آورده، او را كشتند. بعضى گفته‌اند: سه فرستاده خداوند را نیز ‌كشتند.[۱۲]

در چگونگى قتل حبیب نجار اختلاف است؛ برخى گفته‌اند: او را سنگسار كرده‌اند.[۱۳] از عبدالله ‌بن ‌مسعود نقل شده است كه وى را لگدكوب كردند تا كشته شد.[۱۴] از برخى نیز نقل ‌شده كه به گردن وى دستمالى بستند و او را خفه كردند.[۱۵] اقوال دیگرى نیز در قتل وى نقل ‌شده است.[۱۶]

برخى مفسران ایمان آورندگان به فرستادگان را تنها یك تن (حبیب نجار) دانسته‌اند. برخى افزون بر وى پادشاه و گروهى از مردم این شهر را از ایمان آورندگان مى‌دانند. شاید بتوان بین تفاسیر چنین جمع كرد كه در ابتدا فقط حبیب‌ نجار به آنان ایمان آورد ولى پس از آمدن رسول سوم و مناظره بین پادشاه و رسولان، پادشاه و گروهى از مردم به آنان ایمان آوردند. پس از برخورد مردم با رسولان و كشته شدن حبیب به دست مردمِ شهر خداوند عذاب خویش را بر مردم این شهر فرو فرستاد. خداوند یادآور مى‌شود كه براى نابودى آنان هیچ نیازى به فرستادن لشكریان الهى (فرشتگان) از آسمان نبود، چنان‌ كه براى هلاكت امت‌هاى پیشین نیز چنین نبود بلكه تنها با فرود آوردن صیحه‌اى آسمانى آنان را نابود كردیم.[۱۷]

درباره چگونگى عذابشان نقل شده كه جبرئیل با صیحه‌اى همه را نابود كرد.[۱۸] قرآن پس از گزارش سرگذشت آنان، بندگان سركش را از آن رو كه پیامبران الهى را به تمسخر گرفته، انكار كردند سزاوار تأسف و حسرت مى‌داند: «یحَسرَةً عَلَى العِبادِ ما یَأتیهِم مِن رَسول اِلاّ كانوا بِهِ یَستَهزِءون».(سوره یس/36، 30)

پانویس

  1. البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 206.
  2. تاریخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 379؛ تاریخ یعقوبى، ج‌ 1، ص‌ 80؛ جامع‌البیان، مج‌ 12، ج‌ 22، ص‌ 186؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 11.
  3. تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 577؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 207.
  4. تفسیر قمى، ج‌ 2، ص‌ 214؛ اعلام قرآن، ص‌ 163؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 1، ص‌ 207.
  5. جامع‌البیان، مج‌ 12، ج‌ 22، ص‌ 186؛ مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 654؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 11.
  6. مجمع البیان، ج‌ 8، ص‌ 654؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 11.
  7. مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 654؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 12؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 575.
  8. مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 654؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 12؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 575.
  9. تفسیر قمى، ج‌ 2، ص‌ 187.
  10. مجمع‌البیان، ج‌ 8‌، ص‌ 655؛ تفسیرقرطبى، ج‌ 15، ص‌ 11؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 574.
  11. تفسیر قمى، ج‌ 2، ص‌ 187؛ مجمع‌البیان، ج‌ 8، ص‌ 655؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 12.
  12. تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 12‌ـ‌14.
  13. تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 12‌ـ‌14.
  14. التبیان، ج‌ 8، ص‌ 452؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 14.
  15. عرائس المجالس، ص‌ 365.
  16. التبیان، ج‌ 8، ص‌ 452‌ـ‌453؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 14؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 575.
  17. تفسیر قرطبى، ج‌ 15، ص‌ 14؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 576؛ تنویر المقباس، ص‌ 370.
  18. تفسیر ابن ‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 576.

منابع

مرتضى اورعى، دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 442-445