احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) جز (مهدی موسوی صفحهٔ احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي كوفي را به احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی منتقل کرد) |
|||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
− | + | ==ابوجعفر احمد بن محمد بن ابىنصر معروف به بزنطى كوفى== | |
− | |||
− | ==ابوجعفر احمد بن محمد بن ابىنصر معروف به بزنطى كوفى | ||
در (مجالس المؤمنين) است كه در (خلاصه) مذكور است كه او به خدمت حضرت [[امام رضا]] عليه السلام رسيده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسيار داشت و اختصاص تمام به حضرت [[امام جواد]] عليه السلام داشت و اجماع نمودهاند اصحاب بر تصريح هر چه او روايت نموده باشد و اقرار به [[فقه]] و [[اجتهاد]] او كردهاند در سال دويست و بيست و يك بعد از وفات حسن بن على بن فضال به هشت ماه وفات يافت.<ref> مجالس المؤمنين، 1/415.</ref> | در (مجالس المؤمنين) است كه در (خلاصه) مذكور است كه او به خدمت حضرت [[امام رضا]] عليه السلام رسيده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسيار داشت و اختصاص تمام به حضرت [[امام جواد]] عليه السلام داشت و اجماع نمودهاند اصحاب بر تصريح هر چه او روايت نموده باشد و اقرار به [[فقه]] و [[اجتهاد]] او كردهاند در سال دويست و بيست و يك بعد از وفات حسن بن على بن فضال به هشت ماه وفات يافت.<ref> مجالس المؤمنين، 1/415.</ref> | ||
سطر ۱۰: | سطر ۸: | ||
و در (مختار كشى) از احمد منقول است كه گفت: روزى به اتفاق صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و عبدالله بن المغيره يا عبدالله بن جندب نزد حضرت امام رضا عليه السلام رفتيم و چون ساعتى نشستيم برخاستيم پس آن حضرت از آن ميان مرا فرمودند كه اى احمد تو بنشين پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نيز از آن حضرت سؤالها مىنمودم و جواب مىشنيدم تا بيشتر شب گذشت و چون خواستم كه به منزل خود روم مرا فرمودند كه مىروى يا همين جا خواب مىكنى؟ | و در (مختار كشى) از احمد منقول است كه گفت: روزى به اتفاق صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و عبدالله بن المغيره يا عبدالله بن جندب نزد حضرت امام رضا عليه السلام رفتيم و چون ساعتى نشستيم برخاستيم پس آن حضرت از آن ميان مرا فرمودند كه اى احمد تو بنشين پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نيز از آن حضرت سؤالها مىنمودم و جواب مىشنيدم تا بيشتر شب گذشت و چون خواستم كه به منزل خود روم مرا فرمودند كه مىروى يا همين جا خواب مىكنى؟ | ||
− | گفتم: جان من فداى تو باد! اگر فرمايى كه بروم مىروم و اگر مىفرمايى كه باش در خدمت مىباشم. پس فرمودند كه اين جا خواب كن كه دير وقت شد و مردم درهاى خانه بستهاند و به خواب رفتهاند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شريف رفتند و چون مرا گمان شد كه آن حضرت به حرم درآمدند به [[سجده]] افتادم و در آن سجده گفتم حمد | + | گفتم: جان من فداى تو باد! اگر فرمايى كه بروم مىروم و اگر مىفرمايى كه باش در خدمت مىباشم. پس فرمودند كه اين جا خواب كن كه دير وقت شد و مردم درهاى خانه بستهاند و به خواب رفتهاند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شريف رفتند و چون مرا گمان شد كه آن حضرت به حرم درآمدند به [[سجده]] افتادم و در آن سجده گفتم حمد مرا خداى را كه حجت خود و وارث علوم انبياء را از جميع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنايت درآورد، و هنوز من در سجده بودم كه آن حضرت آمدند و به پاى مبارك خود مرا متنبه ساختند، پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته ماليدند و فرمودند كه اى احمد بدان كه حضرت [[امیرالمومنین]] عليه السلام به عيادت صعصعة بن صوحان رفت و چون از بالين او برخاست به او گفت كه اى صعصعه! زنهار كه افتخار نكنى بر برادران خود به عيادتى كه من تو را نمودهام و از خداى بر حذر باش. اين سخن به من گفتند و به حرم شريف مراجعت نمودند.<ref> مجالس المؤمنين، 1/415، 416؛ رجال كشى، 2/852.</ref> |
+ | |||
+ | ==نامه امام رضاعلیه السلام به احمد بن محمد== | ||
و ايضا از او روايت نموده كه گفت: وقتى كه حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام را به گفته مأمون از [[مدينه]] مىآوردند او را به جانب [[بصره]] بردند و به [[كوفه]] درنياوردند و من در آن وقت به قادسيه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا (سوره لم يكن) ديدم كه اطول و اكثر بود از آن چه در ميان مردم است و از آن جا چند [[آيه]] حفظ كردم تا آن كه (مسافر) مولاى آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در منديلى نهاد و آن را مهر كرد پس آنچه از آن مصحف حفظ كرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد كردم كه مرا يك كلمه از آن به ياد آيد ميسر نشد.<ref> مجالس المؤمنين، 1/416؛ رجال كشى، 2/853.</ref> | و ايضا از او روايت نموده كه گفت: وقتى كه حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام را به گفته مأمون از [[مدينه]] مىآوردند او را به جانب [[بصره]] بردند و به [[كوفه]] درنياوردند و من در آن وقت به قادسيه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا (سوره لم يكن) ديدم كه اطول و اكثر بود از آن چه در ميان مردم است و از آن جا چند [[آيه]] حفظ كردم تا آن كه (مسافر) مولاى آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در منديلى نهاد و آن را مهر كرد پس آنچه از آن مصحف حفظ كرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد كردم كه مرا يك كلمه از آن به ياد آيد ميسر نشد.<ref> مجالس المؤمنين، 1/416؛ رجال كشى، 2/853.</ref> | ||
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
==پانویس == | ==پانویس == | ||
<references /> | <references /> | ||
− | == | + | ==منابع== |
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم: در تاريخ حضرت جواد عليه السلام | حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم: در تاريخ حضرت جواد عليه السلام | ||
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]] | [[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]] |
نسخهٔ ۸ ژوئن ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۱۹
محتویات
ابوجعفر احمد بن محمد بن ابىنصر معروف به بزنطى كوفى
در (مجالس المؤمنين) است كه در (خلاصه) مذكور است كه او به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رسيده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسيار داشت و اختصاص تمام به حضرت امام جواد عليه السلام داشت و اجماع نمودهاند اصحاب بر تصريح هر چه او روايت نموده باشد و اقرار به فقه و اجتهاد او كردهاند در سال دويست و بيست و يك بعد از وفات حسن بن على بن فضال به هشت ماه وفات يافت.[۱]
و در (مختار كشى) از احمد منقول است كه گفت: روزى به اتفاق صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و عبدالله بن المغيره يا عبدالله بن جندب نزد حضرت امام رضا عليه السلام رفتيم و چون ساعتى نشستيم برخاستيم پس آن حضرت از آن ميان مرا فرمودند كه اى احمد تو بنشين پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نيز از آن حضرت سؤالها مىنمودم و جواب مىشنيدم تا بيشتر شب گذشت و چون خواستم كه به منزل خود روم مرا فرمودند كه مىروى يا همين جا خواب مىكنى؟
گفتم: جان من فداى تو باد! اگر فرمايى كه بروم مىروم و اگر مىفرمايى كه باش در خدمت مىباشم. پس فرمودند كه اين جا خواب كن كه دير وقت شد و مردم درهاى خانه بستهاند و به خواب رفتهاند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شريف رفتند و چون مرا گمان شد كه آن حضرت به حرم درآمدند به سجده افتادم و در آن سجده گفتم حمد مرا خداى را كه حجت خود و وارث علوم انبياء را از جميع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنايت درآورد، و هنوز من در سجده بودم كه آن حضرت آمدند و به پاى مبارك خود مرا متنبه ساختند، پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته ماليدند و فرمودند كه اى احمد بدان كه حضرت امیرالمومنین عليه السلام به عيادت صعصعة بن صوحان رفت و چون از بالين او برخاست به او گفت كه اى صعصعه! زنهار كه افتخار نكنى بر برادران خود به عيادتى كه من تو را نمودهام و از خداى بر حذر باش. اين سخن به من گفتند و به حرم شريف مراجعت نمودند.[۲]
نامه امام رضاعلیه السلام به احمد بن محمد
و ايضا از او روايت نموده كه گفت: وقتى كه حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام را به گفته مأمون از مدينه مىآوردند او را به جانب بصره بردند و به كوفه درنياوردند و من در آن وقت به قادسيه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا (سوره لم يكن) ديدم كه اطول و اكثر بود از آن چه در ميان مردم است و از آن جا چند آيه حفظ كردم تا آن كه (مسافر) مولاى آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در منديلى نهاد و آن را مهر كرد پس آنچه از آن مصحف حفظ كرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد كردم كه مرا يك كلمه از آن به ياد آيد ميسر نشد.[۳]
پانویس
منابع
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب یازدهم: در تاريخ حضرت جواد عليه السلام