ابو نصر فارابی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علی‌رغم آن که نوعی اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابی مؤسس فلسفه اسلامی(1) و بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است و در عصر خویش «معلم مطلق» و در همه زمان‌ها او را «معلم ثانی» بعد از ارسطو لقب داده‌اند؛ اما آن چه عجیب می‌نماید و محققان علاقه‌مند به اندیشه وی را متحیر کرده، این است که ایشان با وجود کثرت آثار و تألیفات، شرح حال زندگی و تحصیلات و مسافرت‌ها و نحله فکری و روابط اجتماعیِ خویش را به تقریر در نیاورده است و اطلاعاتی از خود به جا نگذاشته است و یا به ما نرسیده است. همین امر سبب گردیده است که برخی نویسندگان، در همه اطلاعات درباره وی تردید قرار کنند.(2) اگر چه به این مشکل باید اذعان کرد.

توجه به دو امر اساسی

اما آن چه این مشکل را تا حدی آسان و مرتفع می‌کند و می‌تواند محققان و فارابی شناسان را به نوعی اطمینان برساند، توجه به دو امر اساسیِ زیر است: 1. علیرغم آن که فارابی شرح حال کامل و جامعی از خود ارائه نکرده است، اما به صورت پراکنده در لاب لای آثارش، گاهی از محل سکونت خویش سخن می‌گوید.(3) و گاهی به انتقادهایی که علمای معاصر وی، درباره پیروی از اندیشه ارسطو به ایشان می‌کنند، پاسخ می‌دهد(4) و در برخی آثارش خبر از مراوده با وزیران خلفای عباسی می‌دهد.(5)

مجالس احتجاج

در زمانی دیگر با حضور در مجالس احتجاج، که در دربار وزیر خلیفه در بغداد، بین نحویان و فیلسوفان و منطقیان، نظیر متی بن یونس، استاد فارابی و ابو سعید عبدالله سیرافی، شاگرد ابن سراج نحوی، استاد فارابی دایر می‌شد، شرکت می‌کرد و با دیدگاه آشتی جویانه بین دین و فلسفه و ادبیات و منطق، فصل الخطاب می‌شد و همه نحویان درباری را مجاب می‌کرد.(6) نظیر این مطالب، کم و بیش در منابع مختلف وجود دارد، به ویژه اطلاعاتی از فارابی به نقل از ایشان در تراجم و فهارس و تواریخ آمده است که آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسیده است. 2. آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نویسان مسلمان، که تواتر آن‌ها گفتارشان را تأیید و توثیق می‌کند، کمک شایانی به محققان و نویسندگان است، بویژه آن که برخی از مورخان معاصر فارابی و یا در پایان قرن چهارم، یعنی زمانی که شهرت فارابی زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه‌مندان او در قید حیات بودند و آثار خطیِ او به طور کامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وی پرداخته‌اند؛ مانند مسعودی ( 345) در التنبیه و الاشراف از فارابی یاد کرده است. صاعد اندلسی (420 462 ق) شرح حال کاملی از فارابی در «طبقات الامم» خویش آورده است. پس از او بیهقی (499 565ق) در تاریخ حکماء الاسلام، عبداللطیف بغدادی (555 629) در «الافادة و الاعتبار»، قفطی (564 648ق) در «تاریخ الحکماء»، ابن ابی اصیبعه (600 668ق) در «عیون الانباء فی طبقات الاطباء»، ابن خلکان (608 681ق) در «وفیات الاعیان» و صلاح الدین صفدی (696 764ق) در «الوافی بالوفیات». دکتر حسین علی محفوظ در کتاب «الفارابی فی المراجع العربیه» شرح کاملی از آثار مربوط به فارابی را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است. پیش از ورود به بیان شرح حال معلم ثانی، لازم است به یک پرسش اساسی پاسخ داده شود و آن این است که اگر گفته شود:چه رابطه‌ای بین اندیشه سیاسی و شرح حال و زندگی هست و در یک کتاب اندیشه‌ای، آیا نیازی به زندگینامه وجود دارد؟ در پاسخ باید گفته شود که بدون تردید، محیط و شرایط رشد و نضج شخصیت هر انسان، رفتار و موقعیت اجتماعی، مسافرت‌ها، محل تحصیل، اساتید، شاگردان و مراحل تطور زندگیِ علمی، همه این‌ها در شکل گیری اندیشه سیاسی هر کسی تأثیر دارند. با این مقدمه روشنگرانه، به نظر می‌رسد بسیاری از تردیدها بر طرف شود و بخشی از مجهولات زندگیِ فارابی روشن گردد.

وفات و ولادت

مشهور بین شارحان و مترجمان فارابی این است که وی در سال 339 از دنیا رفته است و چون عمرش را 80 سال گفته‌اند، بنابراین، تولد او در سال 258 هجری قمری بوده است.

ابن ابی اصیبعه می‌گوید:محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب(7) است و آن شهری است از بلاد ترک، در سرزمین خراسان، که در آن روزگار بسیار گسترده‌تر از خراسان فعلی بود. فارابی در دهکده وسیج از توابع فاراب، در سال 339 هجری قمری بدنیا آمد.»(8) ابن خلکان می‌گوید:«فاراب را در زمان وی «اطراز» می‌نامیدند و این شهری آباد و نزدیک به تمدن چین بوده است و اهالی آن، از قرن سوم هجری، بعد از حمله نوح سامانی به اسلام گرویدند».(9)

صاحب عیون الانباء می‌گوید:«پدر فارابی ایرانی الاصل بود که با زنی از ترکان ازدواج کرد و در زمره سرداران بود». در بین متأخران درباره نژاد و وطن فارابی اختلاف نظر وجود دارد که آیا او اهل ایران است و یا ترک نژاد و اهل ترکستان ماوراء النهر؟(10) علی‌رغم آن‌که نوعی اجماع نظر درباره ایرانی بودن فارابی وجود دارد، اما مشکل انتساب قطعی به نژاد و منطقه، کماکان باقی است. حق آن است که این شبهه، در بین قدما وجود نداشته و در طی زمان، بر اثر تغییرات جغرافیایی پدید آمده است. در دوران سامانیان و عصر فارابی، ایران بسیار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگی از آسیای میانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ایران و خراسان آن روز بود.(11)

فارابی از دانشمندان ایرانی

بنابراین، حق آن است که در آن روز، فارابی اهل ایران و خراسان بود؛ ولی با تغییراتی که به وجود آمده، امروزه منطقه فاراب، جزء کشور قزاقستان است. بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابی دوران طفولیت را در موطن خویش گذرانده است و پیش از ورود به مباحث فلسفی، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخی دیگر گفته‌اند که فارابی در سن بلوغ به همراه پدرش، که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفولیت و جوانیِ فارابی بیش از این اطلاعی در دست نیست. آنچه مسلم است، فارابی برای ادامه تحصیلات، راهیِ مراکز علمی و فرهنگی آن روز شده است و در آن دوران، دو مرکز علمی شهرت داشتند:یکی حران در جنوب شرقی ترکیه فعلی که این مرکز وارث مکتب اسکندریه بود و در عصر متوکل عباسی (232 247) از انطاکیه بدان‌جا منتقل شده بود و دیگری بغداد دارالخلافه بود که در واقع، ادامه مکتب حران بود؛ زیرا در همین دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانی به بغداد مهاجرت کرده‌اند. در این که فارابی هر دو مرکز را درک کرده است، در پیش‌تر تواریخ، به آن تصریح شده است؛ اما این که از فاراب ابتدا به حران رفته است یا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.

تحصیلات فارابی

صاحب موسوعة الفلسفه می‌گوید:«به احتمال زیاد، فارابی ابتدا در مدرسه حران وارد شده وعلوم اوائل و منطق را نزد معلم مسیحیِ خود، یوحنا بن حیلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر کرده است و ممکن است سفر وی به بغدادهمراه اساتید و رؤسای مدرسه حران باشد که در دوران خلافت المعتضد بالله (279 289) صورت گرفته است.»(12) بنابراین، فارابی در کم‌تر از سی سالگی به بغداد مهاجرت کرده است؛ اما الفاخوری و الجر معتقدند که فارابی، نخست به بغداد رفته است و با توجه به این که در آن‌جا شاگرد ابوبشر متی بن یونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردی سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گویا سن فارابی بالای چهل سال بوده است. فارابی پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس یوحنا بن حیلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نینجامید و به بغداد بازگشت.(13) در دوران اقامت در بغداد، فارابی در حلقه درسیِ منطق و فلسفه ابوبشر متی بن یونس، حکیم نصرانی، تربیت شده مکتب مرماری در دیر قنا، در حوالیِ بغداد شرکت می‌کند. هم‌چنین بنابر برخی از نقل‌ها که معتقدند یوحنا بن حیلان از مدرسه حران به بغداد مسافرت کرده، فارابی در بغداد نیز نزد او تلمذ کرده است. او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبیات عربی را خوب نمی‌دانست(14) و در این دوران، بغداد مرکز مباحثات ادبی بود. شاگردان سیبویه، نظیر سیرافی، مبردء ابو علی و ابن سراج و نیز دیگران در این شهر بودند و علاوه بر کوشش ادیبان در رشد ادبیات عرب، انگیزه‌های سیاسیِ دربار عباسی، در رواج این مباحثات دخیل بود. فارابی عربی را نزد ابن سراج فراگرفت و برای اولین بار، اصطلاحات نحوی را وارد منطق کرد.(15) و به استاد خویش منطق را یاد داد. او نیز برای نخستین بار، اصطلاحات منطقی را وارد علم نحو کرد که نمونه آن در کتاب «الموجز فی النحو» ارائه شده است.(16)

حضور در مناظرات دربازی

فارابی در برابر مناظرات و مباحثات ادیبان و منطقیان، که در دربار برگزار می‌شد، بی‌تفاوت نبود. نقل شده است که روزی در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (320ق)، وزیر شیعیِ خلیفه المقتدر بالله (295 320ق) بین استاد فارابی، یعنی ابوبشر و سیرافی منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پیچ و خم ادبیات عرب متحیر ساختند و او بدین‌جا رسید که منطقی را با الفاظ کاری نیست. سیرافی که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وی غالب شد و جمعیت بسیاری مناظره را یادداشت می‌کردند. خبر شکست متی به مجلس درس فارابی رسید و شاگردانش اصرار کردند که وی برای دفاع از متی در مناظره شرکت کند.فارابی دعوتشان را پذیرفت و با دیدگاه آشتی جویانه، به تبیین رابطه متقابل دو علم و نیازعالمان آن دو به یکدیگر پرداخت که محصول آن کتاب «الحروف» است.(17) فارابی حکمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متی بن یونس و یوحنا بن حیلان از دیگر اساتید وی، اطلاعی در دست نیست.

شاگردان فارابی

از شاگردان و پیروان مشهور وی می‌توان این افراد را نام برد:یحیی بن عدی، ابوسلیمان سجستانی، ابوالحسن محمد بن یوسف عامری و ابوحیان توحیدی.(18) 

آن چه مشهور است، فارابی در اواخر عمر خویش، در دوران مستکفی بالله (329 333) بغداد را به مقصد دمشق، که در آن‌جا سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب بود، ترک کرد. پاسخ این که اولاً چرا وی بغداد را که بزرگ‌ترین مرکز علمی و دارالخلافه بود ترک کرد؟ و ثانیاً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبیین برخی افکار سیاسیِ وی و رفع برخی شبهات درباره او راهگشا است.(19) صفدی و قفطی، هر دو تصریح می‌کنند که فارابی «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمی مدینة السلام فی ایام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه».(20) شخصیت علمیِ فارابی در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن‌جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ‌ترین شارحان و فیلسوفان یونان، به ویژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها یک حوزه علمی، بلکه پایتخت بزرگ‌ترین امپراتوری و مقتدرترین پادشاه روی کره زمین است. این شهر هم‌چنین وارث مکتب اسکندریه، نصیبین، مرو، حران و... است. بزرگ‌ترین کتابخانه دنیا و آثار مختلف یونانی، عبری، سریانی، رومی، ایرانی و هندی در آن‌جا جمع شده است. با وجود این آیا ممکن است فارابی بدون دلیل، در سن پیری، بغداد را برای همیشه ترک کند؟ و چه دلیل یا دلایلی باعث این هجرت تاریخی شده است؟ آیا دلیل شخصی در کار بوده و یا اسباب خارجی؟ آیا جدال خونین بین حنبلیان و شیعیان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شده است؟ آیا فساد خلیفه و اطرافیانش سبب شده که فارابی به اندیشه خویش درباره ضرورت هجرت فاضل از مدینه‌ای که در آن سیاست فاسد است، عمل کند؟ و آیا می‌توان دلایل هجرت را در اندیشه وی جست؟ آیا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگیزه‌های مذهبی در کار نبوده است؟ آیا اقامت در بغداد، که مصادف با حضور سه تن از نایبان امام عصر(عج) است و ترک آن‌جا به محض فوت آخرین نایب و در سال 326 و پایان عصر غیبت صغری، و رفتن به جایی که فردی شیعی مذهب، یعنی سیف الدولة حمدانی، حاکم آن‌جا است، تصادفی بوده است؟ آیا جنگ داخلی بین خلیفه و امیرالامرا و حکام محلی، نظیر ابن‌رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده آل بویه به بغداد و تسلیم خلیفه عامل این هجرت بوده است؟

علت ترک بغداد

به اعتقاد ما مجموعه گزارش‌های تاریخی، در کنار تفکر و اندیشه فارابی مؤید آن است که وی از جدال‌های بی‌حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلی، زمینه‌ای برای فعالیت‌های علمی و سیاسی در بغداد نمی‌دید. به تعبیر دکتر صلیبا، افکار فارابی، که در آرای اهل مدینه فاضله آمده، محصول ایام جوانیِ وی نیست. این کتاب در دوران شیخوخیت، یعنی در حدود هفتاد سالگی نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤیاهای دوران جوانی و وهمیات شاعرانه نیست، بلکه خلاصه تفکر فارابی درباره هستی و دنیا و نتیجه تجربیات شخصی و اجتماعیِ او است.(21) بدین رو، اگر در بیان مدینه‌های مضاده با مدینه فاضله تصریح می‌کند که ههنا کان ینبغی ان نذکر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلیة و الضالة الموجودة الیوم فی الامم.»(22) بنابراین، متهم کردن فارابی به تفکر اتو پیایی و آرمانی و زندگیِ اعتزالی و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. این که ابن خلکان می‌گوید:«زندگیِ فارابی زندگیِ فلاسفه پیش را به یاد می‌آورد.» و یا می‌نویسد:«او نگهبان یکی از باغ‌های دمشق بود و شب‌ها بیدار می‌ماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف می‌پرداخت.»(23) همگی ناظر به زندگیِ فارابی در دمشق است؛ یعنی زمانی که فارابی بغداد را ترک کرده و با انتخاب خویش زندگیِ زاهدانه‌ای را درپیش گرفته است.(24) شارحان قدیم درباره زندگیِ فارابی در بغداد، چنین اعتقادی نداشته‌اند و آن چه از عزلت فارابی در بغداد رسیده، سخن متأخران است. عبدالمجید الغنوشی با رد نظر احمد امین، صاحب «ضحی الاسلام»(25) که می‌گوید:«فارابی به جز به علم به هیچ چیز اهتمامی نداشت و به مسائل سیاسی و شؤون دنیا و شهوات آن بی اعتنا بود.» می‌گوید:رأی احمد امین درباره فارابی، دورترین توصیف از فارابی است؛ زیرا مگر معقول است که فارابی در سیاست مدنیه و اجتماع بشری کتاب بنویسد و خود چونان دراویش معتکف دیر شود و از همه اهل زمانه و تاریخ و زندگیِ سیاسی و اجتماعی، که در اطرافش می‌گذرد، بیگانه شود. پس با کدام دانش به تألیف و تدوین علم سیاست و فلسفه سیاسیِ خود اقدام کرده است؟ در حالی که او در سن قریب به هفتاد سالگی، این آثار سیاسی را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابی معلوم نمی‌شود، مگر در خلال دوره اجتماعی و سیاسی، که در بیش‌تر تألیفاتش در آن دوره بوده و هم‌چنین از خلال نظرات عمومیِ ناقدانه به مملکت اسلامی و اوضاع بحرانیِ آن، که دچار تفرقه و تجزیه و انحطاط شده، می‌توان فارابی را شناخت. پس وجود فارابی را در این ظرف تاریخی از تاریخ اسلام، به عنوان وجود یک فیلسوف ملتزم و منتقد به این بحران‌هایی است که حیات اجتماعی و سیاسی را در بر گرفته است. بنابراین، در چنین شرایطی که جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ارزش‌ها مشتبه شده‌اند و همه نظام‌های اجتماعی و سیاسی مختل گردیده‌اند، طبیعی است و بلکه لازم می‌نماید که پرنده حکمت، به تعبیر هیگل،(26) در این فضای تاریک پرواز کند و اوج بگیرد. با مقایسه اندیشه‌های اصلاحیِ فارابی با اوضاع زمان وی است که اطمینان حاصل خواهد شد که ایشان در حاشیه قرار نداشت، بلکه در قلب تاریخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه وقایع و تحولات بود.(27) با این توضیحات، این پرسش مطرح می‌شود که پس چرا فارابی از «مدار اندیشه سیاسی» وارد «فاز عمل سیاسی» نشد؟ ابن ابی اصیبعه (600 668) ابیاتی را

علت خانه نشینی فارابی

از فارابی نقل می‌کند که به نظر می‌رسد بهترین پاسخ برای این پرسش باشد. لما رأیت الزمان نکساً ولیس فی الصحبة انتفاع کل رئیس به ملال و کل رأس به صداع لزمت بیتی و صنت عرضی به من العزه اقتناع اشرب مما اقتنیت راحاً لها علی راحتی شعاع(28) می‌گوید چون دیدم که زمانه پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن، هیچ بهره‌ای نیست و هر رئیسی موجب ملالت و بیزاری است و هر سر و سر کرده‌ای موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزیدم که در این انتخاب، عزت است و سبب خوشنودیِ من است. در خانه از اندوخته‌هایم به راحتی بهره می‌گیرم و از تابش نور عزت، راحتیِ من تأمین می‌شود. بنابراین، ما معتقدیم که حیات فکری و سیاسیِ فارابی بدرستی شناخته نخواهد شد. مگر آن‌که سه عنصر اندیشه، عمل و زمان وی را مورد توجه قرار دهیم. از این جا است که در تحلیل شخصیت و حیات سیاسیِ وی، تأثیر نهضت فکری فرهنگی آغاز قرن سوم هجری، با ورود اسلام به فاراب، روی شخصیت او قابل بررسی است. ابن ابی اصیبعه (600 668) می‌نویسد:فارابی در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است.(29) و ابراهیم مدکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهای نزدیکی داشتند و حیات فرهنگی در زمان سلسله طولونی و سلسله اخشیدی، دارای جاذبه فراوان بود.(30) و ظهیرالدین بیهقی (499 565) در «تاریخ حکماء الاسلام» می‌گوید:فارابی در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال 339 به دست گروهی از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاریخی، همه این مسافرت‌ها در آن زمان، توسط بزرگ‌ترین فیلسوف جهان اسلام و موسس فلسفه اسلامی، نمی‌توانست بدون توجیه و انگیزه سیاسی باشد.

مذهب فارابی

اگر چه در عصر فارابی، ماوراء النهر و ترکستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقیِ خراسان، سنی مذهب و پیرو مذهب شافعی بودند،(31) اما در مورد فارابی، تقریباً اجماع نظر وجود دارد که شیعه است و مخالف جدی دراین باره وجود ندارد. برای پی بردن به حقیقت مذهب فارابی، سه راه وجود دارد:اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ویژه از مشاهیر شیعه. دوم، تفکر و اعتقاد ایشان، که از طریق آثار و تألیفاتش به دست می‌آید. سوم، اعمال و رفتار وی که از طریق نقل تاریخی بیان شده است. بسیاری از شرح حال نویسان در شیعی مذهب بودن فارابی تردید نکرده‌اند. صاحب «اعیان الشیعه» معتقد است:فارابی اولین فیلسوف در اسلام است و بعضی از معاصران گفته‌اند که فارابی با هیچ کس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شیعیان، به خاطر جامعیت عقیده و مذهب. و گفته‌اند که هر کس درباره فارابی تأمل کند، درمی‌یابد که او از امامیه عدلیه و قائلان به عصمت ائمه علیهم السلام است.(32) علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی آورده است که از مواضعی از آثار فارابی روشن می‌شود که ایشان جزء امامیه عدلیه قائلان به عصمت ائمه علیهم السلام بوده است.(33) الفاخوری و الجر معتقدند که فلسفه فارابی، آمیزه‌ای از حکمت ارسطویی و نوافلاطونی است که رنگ اسلامی و به خصوص شیعه اثناعشری به خود گرفته است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در ما بعد الطبیعه، قلوطینی است.(34) لاووست می‌گوید:«ویژگی‌هایی که فارابی درباره رئیس مدینه فاضله ذکر کرده است، همان ویژگی‌های شیعه در مورد امامان و مخصوصاً امام علی علیه‌السلام اولین امام و یکی از صحابه پیامبر و جانشین شرعیِ او است سپس این که رئیس مدینه فاضله می‌تواند از افاضه عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراین، نبی و امام، هر دو دارای نفس برتر هستند و از فیض قدسی برخوردارند و عنایت الهی شامل آن‌ها می‌شود. این همان دیدگاهی است که شیعه به آن معتقد است.(35) استاد عبدالله نعمه با تأکید بر مطلب فوق می‌گوید:«شروط و حدود و اوصافی که برای رئیس مدینه فاضله شمرده است، همان اوصافی است که پیامبر و ائمه(ع) از نظر شیعه باید متصف بدان باشند؛ مثلاً می‌گوید:رئیس مدینه فاضله باید به مقتضای طبیعت و فطرت، شایسته مقامی باشد که به او سپرده می‌شود.»(36) بنابراین، شرایط و اوصافی که فارابی برای رئیس مدینه بر می‌شمارد، بر اساس تفکر شیعیِ وی است. او در «تحصیل السعاده» و دیگرکتاب‌های سیاسیِ خود معتقد است:«امام» و «واضع نوامیس»، «ملک مطلق»، «فیلسوف کامل» و «رئیس اول» معنای واحد دارند.

ویژگی های رئیس اول از منظر فارابی

ویژگی‌های رئیس اول را چنین بر می‌شمارد:

1. ولایت مطلقه دارند.

2. ولایتشان مقتضای فطرت و طبیعت آن‌ها و ماهیت صناعتشان است.

3. عدم شرطیت مقبولیت در ثبوت امامت.

4. عدم شرطیت اطاعت در ثبوت امامت.

5. فعلیت امامت.

6. عنایت ویژه الهی و ارتباط خاص با خداوند از طریق عقل فعال.

7. عدم شرطیت بسط الید و امکانات قیام در ثبوت امامت(37).

دکتر جعفر آل یاسین در ذیل عبارت فارابی می‌گوید:«تأکید فارابی بر فطری بودن امام یا رئیس است، خواه مقبول باشد یا نباشد. و از نبی مکرم اسلام (ص) روایت شده است که فرمود:«الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین علیهما السلام امام هستند، خواه قیام به امر امامت بکنند و یا قیام نکنند.»(38) و البته رگه‌های تفکر شیعیِ فارابی، منحصر در بحث ریاست فاضله نیست، بلکه در رویکرد نظریِ وی در مباحث عرفانی، و متافیزیکی، و انسان شناسی و حتی فقهی و... این گرایش را به خوبی می‌توان دریافت. اما در میان اندیشمندان، بعضاً افرادی فارابی را فرامذهبی تلقی کرده‌اند. جابری در این باره می‌گوید:«فارابی در بیان مدینه فاضله‌اش از اصول اساسی در اندیشه شیعی بهره نگرفته است. ما در آثار ایشان نه به طور صریح و نه به طور تلویحی، اثری درباره وصیت، عصمت، تقیه و تعظیم و تکریم سلاله پیامبر اکرم(ص) نمی‌بینیم و اصولاً فارابی در بیان نظرهایش بر اساس هیچ فرقه مذهبی و کلامی در اسلام عمل نکرده است.»(39) نظر جابری نه تنها از مشی محققانه برخوردار نیست، بلکه خلاف ایده اکثر فارابی شناسان شیعه و سنی است که در جای خود، در رد آن استدلال خواهیم آورد. و اما درباره رفتار وی بر طریقه مذهب شیعه، طبیعی است که باید به شرایط و مقتضیات آن روز نظر کرد. زندگی فارابی در عصری است که برای شیعیان، آشکار کردن مذهب، کار ساده‌ای نبود، به طوری که در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، که مرجع و ملجأ تشیع بودند، در خفا عمل می‌کردند. جالب است که نایت سوم، یعنی حسین بن روح نوبختی رضوان الله تعالی علیه (305 326) از خاندان نوبخت ایرانی، به همین دلیل، با دستگاه، همکاری‌هایی داشته و در دوران فقر مالی، خلیفه الراضی بالله به او کمک مالی می‌کرد و به آن‌ها نزدیک می‌شد تا به نیاتش پی‌نبرند.(40) نزاع شدید اعتقادی بین حنبلیان و دیگر فرقه‌ها، از جمله شیعیان، آن چنان شدید بود که به تعبیر سیوطی، بر سر تفسیر یک آیه «عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» آشوب و بلوایی در بغداد به پا شد که مدت‌ها ادامه یافت و جماعت بسیاری در این نزاع جان باختند. حنبلی‌ها می‌گفتند:معنای آیه این است که خداوند او را بر عرش خویش می‌نشاند و شیعیان مقام محمود را درباره پیامبر(ص) به قدرت شفاعت او می‌دانستند.(41) بنابراین، در این شرایط، تظاهر به رفتار شیعی بسیار مشکل بود و نقل تاریخیِ هم ما را مساعدت نمی‌کند. اما در عین حال، سر نخ‌هایی از ارتباط فارابی با برخی از شیعیان مورد توجه نایب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظیر محمد بن قاسم کرخی، وزیر عباسی (322 329) که ایشان به توصیه حسین بن روح نوبختی(ع) محل رجوع شیعیان در دربار عباسی بود و هم‌چنین شخصیت سیاسیِ لایقی، مانند ابوالحسن علی بن فرات و فرزندش، ابن فرات، که در ایام مقتدر بالله به وزارت رسیدند و با سعایت‌هایی که علیه آن‌ها شد، سرانجام،هر دو به قتل رسیدند.(42) بنابر نقل ابن ابی اصیبعه و دیگران، فارابی در حدود سال 330، یعنی پس از فوت نایب امام عصر(عج) و آغاز غیبت کبری و هم‌چنین در جریان جنگ داخلی، بغداد را ترک می‌کند و به سوی یکی از جناح‌های شیعی، که خود درگیر جنگ داخلی بودند، می‌رود و بنا به نقل بسیاری از مورخان، در زمره علمای نزدیک سیف الدوله حمدانی در می‌آید که گفته‌اند:در حمله سیف الدولة به حلب با وی همراه بوده است و از دست سیف الدولة، مقرریِ روزانه چهاردرهم از بیت المال را دریافت می‌کرده است و بنابر برخی از نقل‌ها به سیف الدوله وصیت کرده است که پس از مرگ، به روش شیعیان بر جنازه‌اش نماز بخواند و دفنش کند.

نماز سیف الدوله بر پیکر فارابی

آورده‌اند که سیف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهی از نزدیکان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستی این نقل، عمل سیف الدوله دلالت ویژه‌ای دارد که او برای رعایت احتیاط و جنبه تحفظ، به وصیت عمل کرده است و دلیل آن این بود که سیف الدوله فرماندهی سپاه را در حفظ ثغور مملکت اسلامی در برابر بیزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه‌ها و طوایف مختلف اسلامی، اعم از شیعه و سنی، حضور داشتند و زمینه ایجاد اختلافات و تعصبات مذهبی وجود داشت. بنابراین سیف الدوله ترجیح داد در لباس مبدل و در معیت چند نفر از خواص، بر فارابی نماز میت بخواند.(43)

شخصیت علمی فارابی

تنوع آثار فارابی در علوم و صناعات مختلف، نظیر فلسفه، منطق، نجوم، طبیعیات و الهیات، موسیقی، ادبیات و سیاست، از ویژگی‌های شخصیت او است و به تعبیر خود وی، در «احصاء العلوم» علوم مشهور پنجگانه، یعنی: 1. علم لسان و اجزای آن 2. علم منطق و اجزای آن 3. علوم تعالیم؛ یعنی علم عدد، هندسه، مناظره، نجوم تعلیمی، موسیقی و علم اثقال و میل 4. علم طبیعی و اجزای آن، علم الهی و اجزای آن 5. علم مدنی، علم فقه و علم کلام(44) همه این علوم از خود آثاری را به جای گذاشته است. اگر چه برخی از آن‌ها به ما نرسیده، اما آن چه فعلاً در دسترس است، مجموعه بسیار غنی‌ای است که خوشبختانه در اختیار مؤلف نیز هست و عناوین آن‌ها به ترتیب حروف الفبا، از قرار زیر است: 1. آراء اهل المدینة الفاضله.(45) 2. احصاء العلوم 3. الاسئله اللامعه و الاجوبه الجامعه 4. الالفاظ المستعملة فی المنطق 5. الامکنة المغلطة 6. تحصیل السعادة 7. التحلیل 8. تلخیص النوامیس 9. التناسب و التألیف 10. التنبیه علی سبیل السعادة 11. التعلیقات 12. التوطئة 13. الجدل 14. جوامع الشعر 15. الجمع بین رأی الحکیمین 16. الحروف 17. الخطابة 18. الدعاوی قلبیة (دعأ عظیم) 19. رساله البرهان 20. رسالة زینون الکبیر الیونانی 21. رسالة فی مسائل متفرقه 22. رسالة فی الرد علی جالینوس 23. رسالة فی اعضاء الانسان 24. رسالة فی اعضاء الحیوان 25. رسالة فی الرد علی یحیی النحوی 26. رسالة فی اثبات المفارقات 27. السیاسة 28. السیاسة المدنیة 29. شرایط الیقین 30. العبارة 31. علم الالهی 32. علم الحقایق 33. عیون المسائل 34. فصوص الحکم 35. الفصول الخمسة 36. فلسفة ارسطوطالیس 37. فلسفة افلاطون 38. فصول منتزعه (فصول المدنی) 39. فضیلة العلوم 40. القیاس 41. القیاس الصغیر علی طریقة المتکلمین 42. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم 43. ما بعد الطبیعة 44. معانی العقل 45. ما ینبعی ان یقدم قبل تعلم الفلسفة 46. المدخل 47. المسائل الفلسفیة و الاجوبة عنها 48. المقولات 49. الملة 50. الملة الفاضلة 51. موسیقی الکبیر 52. الواحد و الواحد آثار فوق، منابعی هستند که در نوشتن این کتاب، از آن‌ها بهره گرفته شده است و برخی از آثار دیگر نیز وجود دارند که متأسفانه دست‌رسی به آن‌ها نداشتیم در کنار این آثار، مسافرت‌های علمیِ فارابی از ماوراء النهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر، همه حکایت از آن دارند که وی اندوخته‌های فراوانی از دانش‌ها و علوم و معارف بشری داشته است. تسلط او بر زبان‌های فارسی، ترکی و عربی و آشناییِ او با زبان یونانی، به او توانایی داده بود که بر علوم زمانه خویش چیره گردد تا آن‌جا که ابن خلکان آورده است:بیش از هفتاد زبان می‌دانست.(46) اگر چه ممکن است این رقم، مبالغه‌آمیز باشد و بعضی از محققان نیز بر آن خرده گرفته‌اند،(47) اما شگفتی‌های فوق العاده وی بیش از آن است که با یک مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشه‌دار شوند.

فارابی معلم ثانی

او به طور جامع، بر همه گستره فلسفه یونانی مسلط بود، نصوص را می‌شناخت و با مکاتب یونانی آشنا بود. و به همین دلیل توانست بین مشاهیر مکتب کلاسیک یونانی به زیبایی جمع کند و نیز شاید به همین دلیل بود که او را پس از ارسطو، معلم ثانی نامیده‌اند. شهرزوری می‌گوید:«فارابی ملقب به معلم ثانی است و در حکمای اسلام، افضل از او به هم نرسید و بعضی گفته‌اند:حکما چهاراند:دو کس پیش از اسلام بودند که آن ارسطو و اسکندر بود و دو در اسلام بودند که آن ابونصر و ابوعلی است.»(48)

نوآوری‌های فارابی

آن چه شخصیت فارابی را ممتاز می‌کندء، نوآوری‌های او است که ما به برخی از آن‌ها را بیان می‌کنیم:

تأسیس فلسفه اسلامی

اگر چه برخی فارابی را مؤسس اول فلسفه، به معنای حقیقی، دانسته‌اند، اما تردیدی نیست که وی پایه گذار فلسفه اسلامی است و شاید لقب معلم ثانی، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجری، یعنی یک قرن بعد از فارابی، به این دلیل به او داده شده است. در مورد نقش فارابی در فلسفه اسلامی، در بیش‌تر اکثر تحقیقات، به طور تفصیل بحث شده است. دکتر داوری، که بیش‌ترین تلاش را در این زمینه داشته است و کتابی با عنوان «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» تألیف کرده، معتقد است که فارابی در فلسفه، به مقام اجتهاد رسیده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانی بود، بلکه علوم را طبقه‌بندی کرد، علوم اسلامی را هم در طبقه بندی و ترتیب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقی و برهانی داد.(49) وی در جای دیگر می‌نویسد:فارابی در حقیقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه اسلامی است(50)

مصالحه بین فلسفه و دین

در نگاه فارابی، حقیقت فلسفه همان معرفت به خداوند یکتا است و از این لحاظ، با دین که بر بنیاد توحید و ایمان به خداوند است، تفاوتی ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غایت و ماهیت، بلکه به صورت متدولوژیک است. یکی با قوه نظری است و دیگری با قوه متخیله است و انسان کامل فارابی‌ء که همانا «رئیس اول» و «نبی» و «امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنایت عقل فعال است؛(51) اما دیگران متفاوتند. در نظر فارابی از لحاظ روشی، زبان فلسفه که برهان است مقدم بر زبان اقناعیِ دین است(52) سانکاری می‌گوید:«فلسفه از نظر فارابی، راهی بود برای فهمیدن این که چرا شریعت، ضامن کمال و سعادت است. عقلانی کردن این راه، هدف غاییِ نظام فلسفه او بود.(53)

جمع بین فلسفه افلاطون و ارسطو

فارابی بر خلاف حکمای مسیحی و آشنایان با فلسفه ارسطو و افلاطون در عصر وی، بین دو فلسفه به ظاهر متضاد، به خوبی جمع کرد و کتاب «الجمع بین رأی الحکیمین» را در این باره تالیف کرد که در مقدمه آن می‌گوید:«چون دیدم اکثر اهل زمان ما درباره حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعی هستند که بین حکیمین، افلاطون و ارسطو، درباره اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خیر و شر و در بسیاری از امور مدنی، اخلاقی و منطقی، اختلاف وجود دارد، لذا من تصمیم گرفتم در این کتاب، بین آرای آن دو جمع نمایم.

علت فاعلی

فارابی در بحث وجود و ماهیت، برای نخستین بار، علت فاعلی را بر خدا منطبق کرده است و حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط کشف جهان، به تعبیر یونانیان، بلکه معرفت به خدا به تفسیر اسلامی آن دیده است.(54)

نظریه تطور عقول

نظریه عقول را، که از عقل بالقوه آغاز می‌شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل می‌کند، فارابی از فلسفه کلاسیک یونان گرفت و با آشتی دادن آن با مبانی اسلامی، عقل فعال را بر فرشته وحی و روح القدس و جبرئیل امین منطبق کرد و افاضات آن را، که از منبع الهی دریافت می‌کند، به انسان کامل و «نبی» و «واضع النوامیس» می‌رساند.(55)

انطباق انسان کامل بر فیلسوف و امام و رئیس اول

اگر چه در فلسفه کلاسیک، افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود و در کتاب پنجم جمهور می‌گفت:یا فیلسوف باید پادشاه شود یا پادشاهان باید در سلک فلاسفه در آیند؛ اما فارابی این معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامی نیز بهره گرفت و فیلسوف کامل خود را بر «امام»، «نبی»، «واضع نوامیس»، «ملک مطلق» و «رئیس اول» منطبق کرد.(56)

ممکن الوجود وواجب الوجود

ظاهراً فارابی نخستین فیلسوفی است که تصور واجب و ممکن را به جای حادث و قدیم مطرح می‌کند. او موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می‌کند و غیر از آن دو، وجود دیگری را تصور نمی‌کند. در ممکن الوجود می‌گوید:چون هر ممکنی را ناگزیر باید علت مقدمی بر آن باشد و چون امکان ندارد علت‌ها به طور تسلسلی و دوری تا بی‌نهایت باشند، پس ناچار به وجود موجودی که وجود آن واجب است، معتقد می‌شویم که برایش علتی نباشد.(57)


منطق صوری

فارابی اولین دانشمندی است که منطق صوریِ یونانی را به طور کامل ومنظم فهمیده و به عرب‌ها انتقال داده است. وی ارسطو را مرد فوق العاده‌ای می‌دانست و به همین سبب، کتاب‌های منطق او را شرح کرد و بر آن‌ها حاشیه نوشت و مشکلات آن‌ها را روشن ساخت و اسرار آن‌ها را کشف و آن‌ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نیاز بود، در کتاب‌های خویش عبارت، با اشارات لطیف، گردآورد و نکاتی را که کندی، فیلسوف مسلمان قبل از او، از آن‌ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزیه و تحلیل، همه را بیان کرد.(58)

احکام نجوم

با توجه به گرایش فارابی به کشف حقیقت و ممحض شدن در فلسفه طبیعی بود که وی با احکام پنداری و خارق العاده‌ای که از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده می‌شد، به مبارزه برخاست و احکام نجوم را باطل اعلام کرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نیز پیشینیان مخالفت کرد. بر این اساس، وی کتاب «ما یصح و مالایصح من احکام النجوم» را نوشت.

مضادات مدینه فاضله

اگر چه در مباحث علم مدنی خویش از فلسفه کلاسیک بهره گرفته است اما تردیدی نیست که معماریِ فارابی آن چنان از معارف قرآنی بهره گرفته است که با مصالح و مواد اولیه خود، تفاوت ماهوی دارد. او سه نوع مدینه ضد فاضله بیان کرده که هر کدام به شش نوع مدینه تقسیم می‌شوند. بنابراین، هجده نوع مدنیه وجود دارد و هر کدام یا در نظام سیاسی مدینه است یا در نظام سیاسی امت و یا در نظام سیاسی معموره ارض (دولت جهانی) که در مجموع 54 نوع نظام سیاسی به وجود می‌آید. این تقسیم از ابتکارات فارابی است و سابقه‌ای در قبل ندارد.

نظام رهبری

فارابی بر خلاف تصور نادرست معاصران از وی، بر اساس بینش واقعگرایی، نظام رهبری را طوری معماری کرده که هیچ‌گاه به بن بست نمی‌رسد. سطح اول و دوم رهبریِ او یقیناً ایده آلی و انحصاری است؛ یعنی «رئیس اول» و «رئیس مماثل»؛ اما سطوح بعدی، یعنی «رهبری سنت»، «رهبری افاضل» و «رهبری رؤسای سنت» این‌ها همان رهبریِ فقهای جامع الشرائط است که در جای خود، آن را مفصل توضیح داده‌ایم.(59)


پانویس

1. دكتر رضا داورى در كتاب فارابى مؤسس فلسفه اسلامى، در اين باره بحث تفصيلى دارند.

2. محسن مهدى در كتاب الفارابى مدعى است: درباره صحت گزارش‌هاى تاريخ نويسان كهن، هيچ گونه مدرك مطمئن و معتبرى وجود ندارد و اضافه مى‌كند كه تمام اطلاعات موجود درباره منشأ خانوادگى ، محل تولد فارابى در آسياى صغير، ارتباط پدر او با دربار سامانيان ، شغل و معيشت او در ايام جوانى و حتى اينكه او از شرق به بغداد رفته باشد و نه از غرب، محل ترديد و ابهام بوده و لازم است همه مفروضات محققين در اين باره، مورد مداقه مجدد قرار گيرد. نقل از: ناظرزاده كرمانى فلسفه سياسى فارابى، ص 7.

3. در كتاب موسيقى الكبير، ص 290 از حضور خود در شهر بغداد خبر مى‌دهد و مى‌گويد: «چون در اين شهر، كه كتاب خود را در آن مى‌نگاريم، طنبور بغدادى مشهورتر است، بهتر آن ديديم كه سخن را با شرح اين نوع طنبور آغاز كنيم و بعد از آن به طنبور خراسانى بپردازيم».

4. در عصر فارابى، از آغاز دوران ترجمه تا زمان ايشان، به ويژه بغداد، مركز خلافت، بين فقيهان، متكلمان، محدثان و فيلسوفان اين نزاع در ميان بود كه ترجمه شرح متون يونانى مضر به دين و ديانت است و اين اتهام را به فارابى نيز وارد كردند و او به دو نحو جواب داد كه اولاً افلاطون و ارسطو دو فيلسوف و حكيم الهى هستند و ثانياً پيروى ما از آن‌ها تقليد كوركورانه نيست: «فان ذلك من فعل من هوغبى» تبعيت ظاهرى و بدون تأمل و تحقيق كارى جاهلانه است (ر . ك: كتاب القياس الصغير على طريقه المتكلمين، ص 68) فلذا فارابى، هم براى طرح منطق و هم دفاع در مقابل اتهام اهل سنت، كتابى را نگاشت كه در آن، احاديث پيامبر اكرم(ص) بود. در تراجم، از اين كتاب ياد شده، ولى مع الاسف به دست ما نرسيده است. 5. فارابى خطاب به ابوجعفر محمد بن قاسم كرخى، وزير عباسى در بغداد، كه از سال 322 تا 329 وزير ابوالعباس الراضى بالله و ظاهراً شيعه بود و مورد احترام حسين بن روح نوبختى، نائب امام زمان عليه‌السلام است و از فارابى درخواست تدوين كتابى در موسيقى مى‌كند، مى‌نويسد: «گفتى كه ... اشتياق دارى در محتواى صناعت موسيقى منسوب به گذشتگان بنگرى و از من خواستى كه در اين باب كتابى تأليف كنم و شرح و توضيحى آن چنان بپردازم كه فراگرفتن آن براى هر خواننده‌اى آسان گردد. من چندى درنگ كردم تا آن كه در كتاب‌هايى كه در اين فن از قدما و يا متأخران به دست ما رسيده، تأمل نمودم واميد آن داشتم كه در ميان آن‌ها آن چه خواسته تو را بر آورد و ما را نيز از پرداختن كتابى تازه در موضوعى كه پيش از اين نگاشته شده، بى نياز كند، بيابم ... از اين رو، بر آن شدم كه خواسته، تو را اجابت كنم». و در پايان كتاب مى‌نويسد: «اى كه خدايت عزت پايدار كناد، اينك شرح صناعتى كه خواستى بر آن آگاه شوى، پايان پذيرفت.

ر . ك: موسيقى الكبير، ص 1 و 565.

6. مهدى، محسن، مقدمه كتاب الحروف.

7. شهرى است در معبر خاورى رود سيحون كه اول موسوم به پاراب يا فاراب بود و بعدها به اتراره موسوم گرديد. امير تيمور در سال 807 هنگامى كه تدارك فتح و تسخير چين را مى‌ديد، در اين شهر جان سپرد. فاراب هم بر شهر و هم بر ولايت آن اطلاق مى‌شد و گاهى كرسى ولايت اسبيجاب نيز محسوب مى‌گرديد. ربض آن در قرن چهارم به نام كدر نيز موسوم بود. مقدسى گويد: پاراب شهرى بزرگ است و هفت هزار تن جمعيت دارد با مسجد جامع و بازارهاى بزرگ، باروى مستحكم و ارگ ... به گفته قزوينى شهر فاراب در اراضى باتلاقى و نمكزار جاى داشت. ابو نصر فارابى در اين شهر به دنيا آمد؛ ولى به گفته ابن‌حوقل زادگاه ابونصر فارابى شهر كوچك وسيج در دو فرسخى فاراب است كه مسجد جامعى در بازار دارد. يك قرن بعد فاراب «اترار» ناميده شده و در اوايل قرن هفتم به باد غارت لشكريان مغول رفت؛ ولى پس از اندكى دوباره آباد شد و در سراى اترار بود كه امير تيمور مرد. (ر . ك: لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين‌هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص 516؛ ياقوى حموى معجم البلدان ياقوى حموى، ج 4، ص 225.

8. عيون الابناء فى طبقات الاطباء، ج 2، ص 143.

9. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ص 100.

10. والتزر مى‌گويد: پدر فارابى افسر بود و قبل از ولادت فارابى به استخدام دستگاه خلافت در آمد. همان طور كه از ابن ابى اصيبعه نقل كرديم، هانرى كوربن فارابى را از خانواده سرشناسى مى‌داند كه پدرش در دربار سامانيان فرماندگىِ لشكر داشت و التزر فارابى را ترك نژاد مى‌دانست و عبدالله نعمه و دبور او را ايرانى‌تبار و از خانواده‌اى پارسى برمى‌شمارند.

11. ياقوت حموى (متوفاى 626ق) در معجم البلدان، ج 2، ص 350 درباره خراسان در قرن ششم مى‌گويد: خراسان بلاد وسيعى است كه از عراق و جوين و بيهق شروع مى‌شود و تا حدود هندوستان و طخارستان و غزنه و سجستان و كرمان مى‌باشد ... خراسان مشتمل بر شهرهاى بزرگى است؛ از آن جمله، نيشابور و هرات و مرو و بلخ و طالقان و نسا و ابيورد و سرخس و آن چه از شهرهاى زير نهر جيحون مى‌باشد. ياقوت از بلاذرى نقل مى‌كند كه خراسان چهار ربع بوده بدين قرار: 1. ربع اول، ايران شهر و آن شامل نيشابور، قهستان و طبسان و هرات و بوشيخ و بادغيس و طوس كه اسم آن طابران است. 2. ربع دوم، مرو شاه‌جهان و سرخس و نسا و ابيورد و مرو الرود و طالقان و خوارزم و آمل كه هر دو شهر در كنار نهر قرار دارند 3. ربع سوم، در غرب نهر جيحون است و بين آن‌جا تا نهر هشت فرسخ راه است و شهرهاى فارياب و جوزجان و طخارستان عليا و خست و اندرابه و باميان و بغلان (افغانستان) و رستاق و بيل و بدخشان است و از اندرابه مردم به كابل مى‌روند و ترمذ و آن در شهر بلخ است 4. ربع چهارم، ماوراء النهر بخارى وشاش (چاچ) و طراز بند و صغه و هوكش و نسف و روبستان و سمرقند.

12. بدوى، عبدالرحمن، موسوعة الفلسفه، ج 2، ص 93.

13. الفاخورى، حنا و الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 396.

14. صفاء، ذبيح‌الله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج اول، ص 15.

15. فارابى مباحث و اصطلاحات نحوى را در كتب ذيل آورده است الحروف و الالفاظ المستعمله فى المنطق.

16. مهدى، محسن، مقدمه كتاب الحروف.

17. همان.

18. I.R. Netton. Alfarabi and His scohool london: Routedge 1992.P.5

19. دكتر دبور در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام، ص 124 مى‌گويد: شكى نيست كه بيرون آمدن فارابى از بغداد در اثر اضطرابات و آشفتگى‌هاى سياسى بود.

20. صفدى، صلاح الدين، الوافى بالوفيات؛ قفطى، تاريخ الحكماء.

21. صليبا، جميل، من افلاطون الى ابن سينا، ص 60.

22. فصول آراء اهل المدينه الفاضله، ص 2.

23. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 193.

24. در مورد فارابى گفته‌اند: «عاش فارابى فى دولة العقل ملوكاً و فى العالم المادى مفلوكاً؛ او در دولت عقل، هم‌چون شاهان زندگى مى‌كرد در حالى كه در زندگى مادى مفلوك و بيچاره بود.

25. امين، احمد، ضحى الاسلام، ص 99.

26. Loiseau de Minerve son vola la tombee de lanuit.

27. الغنوشى، عبدالمجيد، الاسس النشكونيه و العضوانيه لفلسفه الفارابى السياسيه و الاجتماعيه، الفارابى، ص 101.

28. ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء فى طبقات الاطباء، ج 2، ص 137.

29. ابن ابى اصيبعه ، عيون الانباء، ج 2، ص 139.

30. مذكور، ابراهيم، فارابى؛ تاريخ فلسفه در اسلام، ج 1، به كوشش م . م . شريف، ص 639.

31. حلبى، على اصغر، آل بويه و اوضاع زمان ايشان، ص 439.

32. امين، محسن، اعيان الشيعه، ج 43، ص 263.

33. طهرانى، آقا بزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 1، ص 33. براى اطلاع بيش‌تر، ر . ك: به روضات الجنات؛ تأسيس الشيعه.

34. الفاخورى، حنا و الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 401.

35. عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السياسيه عندالفاربى، ص 25.

36. نعمه، عبدالله ، فلاسفه شيعه، ص 403.

37. تحصيل السعاده ص 92 ـ 97؛ السياسة المدنيه، ص 79 ؛ آراء اهل المدينة الفاضله، ص 125.

38. تحصيل السعاده، ص 115.

39. عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السياسيه عند الفارابى، ص 28.

40. اباذرى، عبدالرحيم، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى، ص 66.

41. سيوطى، عبدالرحمن، تاريخ الخلفاء، ص 384.

42. هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف؛ لوئى ماسينيون، قوس زندگى منصور حلاج، ص 54.

43. ابن ابى اصيبعه ، عيون الانباء، ج 2، ص 137؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 193؛ صاعد اندلسى طبقات الامم، ص 63.

44. احصاء العلوم، ص 1.

45. اين كتاب توسط دكتر سيد جعفر سجادى به فارسى با عنوان انديشه‌هاى اهل مدينه فاضله ترجمه شده است.

46. وفيات الاعيان، ص 113.

47. مدكور، ابراهيم، فارابى تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش م . م . شريف، ص 640؛ ناظرزاده كرمانى، فلسفه سياسى فارابى، ص 12.

48. شهر زورى، شمس‌الدين محمد بن محمود، نزهة الارواح و روضه الاخراح، ص 365.

49. داورى، رضا، فارابى مؤسس فلسفه اسلامى.

50. داورى، رضا ، فارابى، ص 28.

51. السياسة المدنيه، ص 125.

52. الحروف، ص 131 ـ 132.

53. ناظر زاده كرمانى، فرناز، فلسفه سياسى فارابى، ص 7.

54. ناظر زاده، فرناز، فلسفه سياسى فارابى، ص 37.

55. آراء اهل المدينة الفاضله، ص 114.

56. تحصيل السعاده، ص 93.

57. نعمه، عبدالله، همان، ص 396.

58. همان.

59. ر.ك : به فصل 11 همين كتاب