ابوطالب علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۴ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'عبدمناف<ref> السير والمغازى، ج‌ 1، ص‌ 69.</ref>‌ بن عبدالمطلب‌ بن هاشم، عموى پيام...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عبدمناف[۱]‌ بن عبدالمطلب‌ بن هاشم، عموى پيامبر صلی الله علیه و آله و از بزرگان مكه.

گفته شده كه نام وى عمران بوده و 35 سال پيش از عام‌الفيل متولد شده است. مادرش، فاطمه دختر عمرو بن ‌عائذ بن ‌عمران‌ بن مخزوم بود[۲] كه به ‌سبب داشتن پسرانى چون عبدالله (پدر پيامبر) زبير و ابوطالب (از داوران قريش)، زنى «مُنجِبَه» (زاينده فرزندانى نجيب) شناخته مى‌شد.[۳]

پدرش عبدالمطلب، رئيس مكه و قريش در سال هشتم عام‌الفيل به هنگام مرگ، داورى و توليت امور كعبه را به زبير و كفالت محمد صلی الله علیه و آله و توليت سقايت (آب دادن به حاجيان) را به ابوطالب سپرد؛[۴] هر چند ابوطالب بعدها به ‌سبب تنگ‌دستى، منصب سقايت را به عباس وانهاد.[۵]

با مرگ عبدالمطلب، رياست در قريش اندكى دگرگون شد و كسانى چون ابن ‌جدعان و وليد بن ربيعه نيز مدعى رياست شدند.[۶] خشك‌سالى‌هاى پياپى كه از عهد عبدالمطلب پيدا شد[۷] و نيز جود و بخشش فراوان ابوطالب كه گفته‌اند: در آن روز كه او اطعام مى‌كرد، كسى ديگر از قريش اطعام نمى‌كرد[۸] و سرانجام رونق تجارت و ظهور صاحبان ثروت، موجب تنگ‌دستى ابوطالب شد تا آن‌جا كه محمد صلی الله علیه و آله و عباس براى كمك به او، سرپرستى 2 تن از فرزندانش را پذيرفتند.[۹]

موقعيت ابوطالب براى جانشينى عبدالمطلب به تدريج دچار تزلزل شد؛ اما سيادت معنوى وى كه ميراث خاندان او بود، همچنان تا هنگام مرگش باقى ماند. ابوطالب در عين تنگ‌دستى، سيدى بزرگوار و فرمانروايى پرهيبت بود. امام على علیه‌السلام درباره رياست او مى‌گويد: پدرم در عين تهيدستى، سرور قريش بود؛ در ‌حالى ‌كه پيش از او ‌هرگز (شخص) تهى‌دستى بر قريش رياست نكرده‌ بود.[۱۰]

ابوطالب، وقار و حكمت حكما و هيبت ملوك را داشت و به گفته اكثم ‌بن صيفى، حكيم عرب: حكمت، رياست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود.[۱۱] منصب داورى او در قريش[۱۲] نيز بدو جایگاهى ويژه بخشيده بود؛ چنان‌كه در يكى از محاكمه‌ها، سنتِ سوگند در شهادت (قسامه) را بنيان نهاد و بعدها پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نيز آن را همان ‌گونه پذيرفت.[۱۳]

به ‌سبب ارتباط خويشاوندى نزديك ابوطالب با پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و حمايت‌هاى بى‌دريغ او از حضرت، بخش‌هايى از زندگى‌اش كه با زندگى پيامبر ارتباط مستقيم دارد، بيشتر مورد توجه تاريخ‌نويسان مسلمان قرار گرفته است. ابوطالب پس از مرگ عبدالمطلب و بنا به وصيت او، برادرزاده 8 ساله‌اش را به خانه خويش برد و فراتر از فرزندان خود به او محبت كرد. شبانگاه بستر او را در كنار بستر خود مى‌گسترد و غذايى ويژه براى او فراهم مى‌آورد[۱۴] و به حكم پيشه خود كه بازرگانى بود[۱۵] گاه عطر و گندم به شام مى‌برد،[۱۶] و با اين ‌كه فرزندانش به هم‌سفرى با او تمايل داشتند، فقط پيامبر را با خود مى‌برد و گويا هيچ سفرى بى او نرفته است.[۱۷]

در يكى از همين سفرها بود كه در شهر «بُصرى»، داستان بَحيراى راهب و خبر او درباره آينده حضرت، رخ داد؛ چون بَحيرا از نسبت ابوطالب با حضرت پرسيد، ابوطالب در ابتدا، او را پسر خود خواند كه اين خود اوج محبت وى را به پيامبر نشان مى‌دهد.[۱۸]

ابوطالب كه سرپرستى محمد صلی الله علیه و آله را بر عهده گرفته بود، حتى در دوران جوانى نيز به وى عنايت و توجه داشت و به پيشنهاد همو بود كه حضرت براى تجارت از سوى خديجه راهى شام شد[۱۹] و سرانجام او كه بزرگ خانواده بود، از سوى پيامبر به خواستگارى خديجه رفت و با كلماتى بليغ و كوتاه به وصف او پرداخت.[۲۰]

ابوطالب هنگام بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله 75 سال داشت و از همان ابتداى بعثت، همراهى خويش با پيامبر را نشان داد. در نخستين مرحله دعوت كه حضرت مخفيانه به آن مى‌پرداخت بر پايه روايتى، روزى او را با على علیه‌السلام در اطراف مكه در حال نماز ديد و از آنان درباره آن‌چه بدان مشغول‌اند، پرسيد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را دين خدا، فرشتگان و پيامبران خواند و او را بدان دعوت كرد؛ اما وى نپذيرفت؛ ولى سوگند ياد‌ كرد كه از آن‌چه پيامبر صلی الله علیه و آله كراهت داشته باشد، خوددارى كند.

بر پايه روايتى ديگر، او با شنيدن اعتقادات پسرش على علیه‌السلام، درباره پيامبر گفت: او (=‌پيامبر) تو را جز به خير دعوت نمى‌كند.[۲۱] ابوطالب در يوم‌الانذار، جزو دعوت‌شدگان از خويشاوندان پيامبر صلی الله علیه و آله بود و برخى او را در همان مجلس كه فرزند نوجوانش، امام على علیه‌السلام از سوى پيامبر صلی الله علیه و آله به جانشينى برگزيده شد، از آن‌رو كه به اطاعت فرزندش فراخوانده شده، مسخره كردند[۲۲] و هنگامى كه دعوت، گسترش يافت و پيامبر آشكارا به نكوهش از بت‌پرستى پرداخت، ابوطالب رسماً به حمايت از ايشان برپا خاست و چون گروهى از مشركان نزد وى رفته تا او را از حمايت رسول اكرم صلی الله علیه و آله باز‌دارند، با سخنانى ملايم، آنان را آرام كرد و بازگرداند و پيامبر صلی الله علیه و آله به راه خويش ادامه داد.[۲۳]

در دومين گفتگوى سران قريش با ابوطالب كه به روايت‌هاى گوناگون نقل شده، پس از شنيدن سخنان آنان به پيامبر گفت: پسر برادر! به ‌گونه‌اى رفتار كن كه من تاب تحمل آن را داشته باشم؛ ولى چون پایدارى پيامبر صلی الله علیه و آله را ديد، بدو گفت: هر گونه كه مى‌پسندى رفتار كن به خدا سوگند تو را تسليم نخواهم كرد.[۲۴]

براى بار سوم، چون پيشنهاد مشركان را درباره مبادله عمارة ‌بن وليد ـ ‌كه از زيباترين و قوى‌ترين جوانان قريش بود ‌ـ با پيامبر شنيد، آنان را سرزنش كرد و مطعم ‌بن ‌عدى را كه پيشنهاد قريش را منصفانه خوانده بود، به طرفدارى از آنان متهم و در شعرى هجو[۲۵] و به روايتى ديگر به قتل تهديد كرد.[۲۶]

گويا در شب همين واقعه، پيامبر براى مدتى ناپديد شد و ابوطالب از بنى‌هاشم و بنى‌مطلب خواست تا زمان پيدا شدن پيامبر با شمشيرهاى به كمر بسته، سران مشرك را زير نظر بگيرند و وقتى پيامبر آمد، ابوطالب رسماً اعلام كرد: به خدا سوگند اگر او (‌=‌ محمد صلی الله علیه و آله) را مى‌كشتيد، يكى از شما را زنده نمى‌گذاشتم. اين رفتار قريش را درهم شكست و ابوجهل را بيش از همه سرافكنده كرد؛[۲۷] به روايتى ديگر اين واقعه در شب «اسراء» يا معراج پيامبر كه مدتى كوتاه ناپديد شده بود، رخ‌ داد.[۲۸]

حضور ابوطالب، جلو آسيب‌رسانى مشركان به پيامبر را مى‌گرفت؛[۲۹] از اين‌رو در هشتادمين سال زندگى خود، همه بنى‌هاشم و بنى‌مطلب را دعوت كرد تا به حمايت از رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله برخيزند كه جز ابولهب، همگى پذيرفتند.

ابوطالب چون يكپارچگى بنى‌هاشم را در حمايت از رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله ديد، فضيلت‌هاى پيامبر را براى آنان باز‌گفت و جایگاهش را نشان داد تا بر استوارى رأيشان بيفزايد.[۳۰]

ابوطالب پس از هجرت مسلمانان به حبشه (پنجم بعثت) در شعرى، نجاشى را به ‌سبب پذيرش مسلمانان ستود[۳۱] و در سال هفتم بعثت، چون قريشيان كمر به قتل پيامبر بستند، با سروده‌اى به دفاع از حضرت برخاست. در بيتى از اين قصيده آمده است: «واللّهِ لن يَصِلوا إليك بجمعهم/حتّى أغيّبَ في التّراب دفيناً؛ سوگند به خدا! قريش نمى‌تواند به تو دست يابد؛ مگر اين‌كه من در خاك دفن شوم».[۳۲]

حمايت‌هاى بى‌دريغ ابوطالب از پيامبر صلی الله علیه و آله و ‌نااميدى قريش از بازدارى وى، آنان را به انعقاد عهدنامه‌اى بر ضد بنى‌عبدالمطلب كشاند؛ ولى اين پيمان نه ‌تنها ابوطالب را به عقب‌نشينى وانداشت بلكه موجب شد تا وى با تحريك و تحريض ديگران، از رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله پشتيبانى كند[۳۳] و پس از آن كه پيامبر از طريق وحى از نابودى عهدنامه آگاه شد، ابوطالب به اتفاق ايشان به ‌سوى مكه آمد و در جمع قريشيانى كه از وى مى‌خواستند تا پسر برادرش را رها كند و به ‌سوى آنان بازگردد، در كنار كعبه گفت: مردم! به سراغ عهدنامه خود برويد كه شايد در آن گشايش و وسيله صله رحم براى ما باشد.

چون عهدنامه را آوردند، ابوطالب گفت: آيا اين عهدنامه شما است؟ همگى تصديق كردند؛ سپس آنان را از خبر غيبى پيامبر صلی الله علیه و آله آگاه كرد و گفت: اگر او دروغ گفته باشد، او را به شما تحويل مى‌دهم تا او را بكشيد. قريش گفتند: اين انصاف است؛ اما چون معجزه الهى را ديدند، گفتند: اين سحر است.[۳۴]

به هر روى به دنبال آن، عهدنامه نقض شد و ابوطالب نقض‌كنندگان آن را در شعرى ستود.[۳۵] ابوطالب با اين كوشش‌ها تا حد پدرى پيامبر بالا رفت و همسرش چونان مادر حضرت بود.[۳۶]

وى سرانجام در سال دهم بعثت و در 85 سالگى از دنيا رفت[۳۷] و در بستر مرگ، بنى ‌عبدالمطلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آن‌چه از محمد مى‌شنويد و او بدان امر مى‌كند، نمى‌يابيد؛ پس از او پيروى و او را يارى كنيد تا رشد يابيد.[۳۸]

جملات بر جاى مانده از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه هنگام ديدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، مى‌تواند تصويرى كامل و دقيق را از ابوطالب در نگاه ايشان ترسيم كند: عمو! كودك ‌بودم مرا پروراندى. يتيم بودم مرا سرپرستى كردى و در بزرگى مرا يارى نمودى.

خداوند به جهت من تو را سزاى نيكو دهد[۳۹] و نيز فرمود: در اين ايام دو مصيبت (=‌مرگ خديجه و ابوطالب) بر اين امت نازل شد. بر كدام يك بيشتر گريه كنم؟[۴۰] حزن و اندوه پيامبر صلی الله علیه و آله بر خديجه و ابوطالب، موجب شد كه اين سال را «عام‌الحزن» بنامند.[۴۱]

پيكر ابوطالب در منطقه حجون مكه به خاك سپرده شد.[۴۲] از او پسرانى چون عقيل، جعفر و على علیه‌السلام و دخترانى چون ام‌هانى، جمانه، و ريطه، باقى ماندند. [۴۳] در منابع تاريخى، بدون هيچ اختلافى، مرگ ابوطالب را آغاز مرحله‌اى دانسته‌اند كه قريش بر آزار و اذيت پيامبر جسارت ‌يافت.[۴۴]

شعر ابوطالب:

ابوطالب شاعرى نام‌آور بود و ابياتِ فراوانى به او منسوب است؛ البته همه آن‌ها متواتر نيست؛ اما مجموعه‌اى از اشعار به ‌گونه‌اى متواتر نقل شده كه انتساب آن‌ها را به او نمى‌توان انكار كرد. اين اشعار در چهار ديوان به نام اشعار ابوطالب جمع شده[۴۵] و از نخستين سده‌هاى اسلامى تا دوره‌هاى بعد، همواره مورد توجه اديبان و شاعران جهان اسلام بوده است.

در بين همه آن‌ها قصيده «لاميه» او شهرت بسزايى دارد. خاورشناسان نيز به ‌رغم چند و چونى كه در درستى انتساب اين اشعار به ابوطالب كرده‌اند به انكار مطلق آن‌ها نپرداخته‌اند.[۴۶]

بر پايه دو روايت تاريخى، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در دو واقعه به اين اشعار در مدينه استناد و ابياتى از آن‌ها را قرائت كرده است: يكى ماجراى دعاى پيامبر براى نزول باران[۴۷] و ديگرى هنگام مشاهده كشتگان بدر[۴۸] كه ابوطالب در آن، پيروزى بنى‌هاشم و مسلمانان را پيش‌بينى كرده بود.

بخشى از ابيات منسوب به ابوطالب، حاكى از عقايد او و بخشى داراى ارزش تاريخى است؛ به ‌طورى كه محققان در ماجراهاى عربستان و نخستين سال‌هاى بعثت ‌نبوى صلی الله علیه و آله به آن‌ها استناد مى‌كنند. پاره‌اى از خاورشناسان نيز به آن‌ها توجه كرده‌اند.[۴۹]

ايمان ابوطالب:

ايمان و اسلام ابوطالب از ديرباز ميان شيعه و سنى، محل بحث و نزاع بوده؛ اما سمت و سوى مباحث از نگاه تاريخى، به مسأله كلامى تغيير مسير داده است. در عرصه مجادلات حديثى، هر دو فرقه، ابوابى را در مجامع حديثى به موضوع ايمان ابوطالب اختصاص داده‌اند كه در كتاب «الحجّة» از اصول ‌كافى، روايت‌هايى در اين ‌باره و جایگاه او ‌در مراحل گوناگون زندگى حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل شده است.[۵۰] در ديگر كتاب‌ها نيز روايات بسيارى هست[۵۱] كه شيعه بر اساس آن‌ها، مدعى اجماع اهل ‌بيت علیه‌السلام بر ايمان وى است.[۵۲]

منابع تاريخى و حديثى اهل ‌سنت بر چند نكته متفق‌اند: سرپرستى ابوطالب از پيامبر صلی الله علیه و آله، حمايت او از آن حضرت در برابر مشركان و از بين رفتن امنيت با مرگ ابوطالب؛ ولى در باب سكوتِ وى هنگامِ احتضار و بر زبان نياوردن شهادتين، اختلاف دارند؛ هر چند روايت‌هايى كه نشان مى‌دهد كلمه شهادتين را بر زبان آورده، از ديد آنان پنهان نمانده است.[۵۳]

بر اساس روايت‌هاى تاريخى، نه ‌تنها ابوطالب را نمى‌توان در زمره افراد بى‌اعتنا به دعوت نبوى شمرده بلكه به گواهى تاريخ، خلق و خو و رفتار فردى ـ اجتماعى پيامبر صلی الله علیه و آله در سال‌هاى پيش از بعثت، اثر تربيت خاندانى است كه به پاى‌بندى به آيين حنيف، شرافت، پاك‌دامنى و سخاوت شهره بودند و ابوطالب، رئيس چنين خاندان بزرگوارى بوده است.

توفيق نسبى دعوت اسلامى در مكه بدون ياورى ابوطالب ممكن نبود.[۵۴] خدمت و هنر ابوطالب آن بود كه نزاع پيامبر با قريش را به نزاعى ميان دو طايفه مهم و معتبر تبديل ساخت و از اين ره‌گذر، پيامبر را در آماج نزاع‌ها و مخالفت‌ها تنها رها نكرد.[۵۵]

بنابراين، موارد تاريخى با نقل سكوت ابوطالب در بستر مرگ، هرگز نمى‌تواند مبناى داورى درباره ايمان يا كفر او قرار گيرد؛ هر چند در نمايه رفتار تاريخى او ـ به ‌ويژه در دهه نخستين بعثت كه همواره بر محور حمايت از پيامبر مى‌چرخيد ـ او را در شمار مؤمنانى قرار مى‌دهد كه در راه حمايت از پيامبر صلی الله علیه و آله دچار آسيب‌هاى جدى و فراوان شدند.[۵۶]

در ميان مجموعه‌هاى حديثى ـ كلامى ـ تاريخى، موضع ابن‌ابى‌الحديد معتزلى در شرح ‌نهج‌البلاغه در اين ‌باره جالب است. وى روايت‌ها و استدلال‌هاى اهل‌سنت و شيعه را در كنار هم نقل مى‌كند تا خواننده خود به داورى در اين موضوع بپردازد.

ابن‌ابى‌الحديد، نخست به ديدگاه اهل ‌سنت درباره ابوطالب اشاره و از آنان احاديثى را نقل مى كند؛ از ‌جمله:

  1. ‌خوددارى ابوطالب از گفتن شهادتين هنگام مرگ؛
  1. نزول پاره‌اى آيات درباره او؛
  1. روايت منسوب به على علیه‌السلام كه پس از مرگ ابوطالب به پيامبر صلی الله علیه و آله گفت: عموى گمراه تو از دنيا رفت با او چه كنم؟
  1. ‌نماز نخواندن ابوطالب؛
  1. ارث نبردن على علیه‌السلام و جعفر از ميراث ابوطالب، به دليل آن كه آن‌ها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛
  1. ‌روايت پيامبر درباره جایگاه آخرتى ابوطالب در كنار آتش؛
  1. ‌عدم استغفار حضرت براى ابوطالب؛ سپس بدين شرح به نقل ديدگاه شيعه و معتزله مى‌پردازد:
    1. بر زبان آوردن شهادتين به ‌صورت آهسته؛
    1. اجازه يافتن پيامبر صلی الله علیه و آله براى شفاعت او بر پايه روايتى از على علیه‌السلام؛
    1. حشر وى در قيامت در سيماى پيامبران و اُبهَّت پادشاهان؛
    1. سزاوارى آتش براى كسى كه ايمان ابوطالب را منكر است؛
    1. سنگين‌تر بودن ايمان ابوطالب نسبت به ايمان همه مردم و اين ‌كه امام ‌على علیه‌السلام به نيابت از او حج انجام مى‌داد؛
    1. تصديق پيامبر به راستگويى در نبوت؛
    1. ‌سخنى از پيامبر صلی الله علیه و آله كه ابوطالب سرپرست يتيم در بهشت است؛
    1. اظهار محبت پيامبر صلی الله علیه و آله به عقيل به جهت ابوطالب؛
    1. تشبيه وى به اصحاب كهف كه ايمانشان را مخفى كردند؛
    1. اعلام درگذشت ابوطالب از سوى جبرئيل به پيامبر و اين‌كه مكه را ترك كند؛
    1. اعلام رضايت پيامبر صلی الله علیه و آله از او؛
    1. غسل ابوطالب به فرمان پيامبر صلی الله علیه و آله و وعده استغفار؛
    1. ياد‌كردن پيامبر از او؛
    1. ‌سخن ابوبكر مبنى بر ‌اين ‌كه اسلام ابوطالب، مايه روشنى چشم پيامبر صلی الله علیه و آله بود؛
    1. بقاى فاطمه بنت ‌اسد كه مسلمان بود، در قباله همسرى ابوطالب؛
    1. محبت پيامبر صلی الله علیه و آله به او؛
    1. مخدوش بودن روايتى كه وى را جهنمى مى‌خواند؛
    1. آگاهى از فضايل پيامبر كه در وقت ازدواجِ آن حضرت با خديجه بر زبان راند؛
    1. مضمون اشعار او؛
    1. تقيه كردن ‌ابوطالب.

ابن ‌ابى ‌الحديد در پايان، درباره ايمان ابوطالب بر اساس قاعده عقلى در تعارض دو بينه نزد حاكم به توقف حكم مى‌كند؛ هر چند راه جدال را براى اصحاب حديث باز‌مى‌گذارد و در نهايت با اشاره به ديدگاه شيعه مى‌نويسد: به نظر شيعيان، روايت‌هايى كه از اسلام ابوطالب حكايت مى‌كند، اَرجح است زيرا ما حكمى ايجابى را ادعا مى‌كنيم و براى اثبات آن نيز گواهى مى‌آوريم؛ در ‌حالى ‌كه مخالفان ما بر نفى، دليل مى‌آورند و هنگامى كه مدعا، نفى حكم باشد، شهادت معنا ندارد؛ زيرا شهادتى كه در هر دو سوى قضيه با هم قرار گرفته، هنگامى است كه مدعاى طرفين اثباتى باشد.[۵۷]

درباره ايمان ابوطالب، در ميان شيعيان كتاب‌هايى تأليف شده كه عناوين آن‌ها در كتاب الذريعة نوشته آقا بزرگ تهرانى گرد آمده است كه به نُه عنوان مى‌رسد.[۵۸] در ميان اهل ‌سنت نيز كتابى با نام اَسنى‌المطالب فى ‌نجاة ‌ابى‌طالب نوشته شده است.[۵۹]

به نظر بعضى از پژوهشگران معاصر، رواياتى كه درباره عدم ايمان ابوطالب نقل مى‌شود، نمى‌تواند درست باشد بلكه ساخته و پرداخته قضايايى است كه در آن، رقابت و تفاخر ميان خاندان‌هاى بنى‌اميه و بنى‌هاشم در يك دوره و بنى‌عباس و علويان در دوره ديگر به اوج خود رسيده بود.

طرفداران بنى‌اميه كه در منابر و مساجد به امام على علیه‌السلام ناسزا مى‌گفتند و روايات و احاديثى در ذم او جعل مى‌كردند، آزادانه به تبليغات بر ضد على و خاندان او مى‌پرداختند و طرفداران خاندان على جرأت رد و انكار نداشتند.

اين احاديث به دو دليل براى پايين آوردن مقام على علیه‌السلام و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است: الف. انكار افتخار على علیه‌السلام كه پدرش در شكوفايى اسلام نقش آفريده بود؛ در مواجهه با معاويه كه پدرش از دشمنان سرسخت پيامبر بود و در فتح مكه به ناچار مسلمان شده بود؛ ب. تلاش بنى‌عباس كه سر سلسله آنان نيز در مكه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علويانِ مدعى خلافت كه به ابوطالب نسب مى‌بردند.[۶۰]

از زاويه كلامى، احمد زينى دحلان بر اين باور است كه ايمان، تصديقِ قلبى و اسلام، اداى تكاليف ظاهرى شرعى است؛ بنابراين، اسلام و ايمان هر دو در كسى پيدا مى‌شود كه شهادتين را بر زبان جارى سازد و آن را در قلب نيز تصديق كند.

اسلام آنگاه از ايمان جدا مى‌شود كه شخصى فقط به تكاليف ظاهرى تن دهد؛ مانند منافقان. جدايى ايمان نيز از اسلام، زمانى است كه كسى فقط تصديقِ قلبى داشته باشد. اگر ايمان باطنى وجود داشته و تكذيب ظاهرى نيز از روى كينه و دشمنى باشد، ايمانِ باطنى سودى ندارد؛ ولى اگر عدمِ اطاعت ظاهرى و عدم اقرار زبانى، به سببِ عذرى باشد، ايمانِ باطنى سودمند است و يكى از عذرهاى عدم اطاعت ظاهرى از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجراى ابوطالب.[۶۱]

به نظر يكى ديگر از پژوهشگران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجيم، درمى‌يابيم كه انسان هيچ‌گاه نمى‌تواند عقيده باطنى خود را در رفتار نشان ندهد؛ در ‌حالى‌ كه ابوطالب هرگز تا پايان عمر رفتار كافرانه‌اى نداشت.[۶۲]

پانویس

  1. السير والمغازى، ج‌ 1، ص‌ 69.
  2. الاصابه، ج‌ 7، ص‌ 196.
  3. بزم‌آورد، ص‌ 163.
  4. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 13؛ تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 519.
  5. بزم‌آورد، ص‌ 164.
  6. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 13‌ـ‌14.
  7. همان، ص‌ 12.
  8. انساب‌الاشراف، ج‌ 2، ص‌ 288.
  9. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 538.
  10. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 14.
  11. الكنى والالقاب، ج‌ 1، ص‌ 108‌ـ‌109.
  12. المحبر، ص‌ 132.
  13. سنن النسائى، ج‌ 8، ص‌ 3‌ـ‌5.
  14. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 96.
  15. السيرة النبويه، ج‌ 1، ص‌ 180.
  16. المعارف، ص‌ 575.
  17. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 96.
  18. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 519.
  19. البدء والتاريخ، ج‌ 4، ص‌ 137؛ صفة‌الصفوه، مج‌ 1، ج‌ 1، ص‌ 34.
  20. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 14، ص‌ 265‌ـ‌266.
  21. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 539 و 543.
  22. تاريخ طبرى، ص‌ 542‌ـ‌543.
  23. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 543.
  24. السيرة النبويه، ج‌ 1، ص‌ 266.
  25. همان، ص‌ 267.
  26. انساب‌الاشراف، ج‌ 2، ص‌ 291.
  27. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 158‌ـ‌159.
  28. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 26.
  29. البداية والنهايه، ج‌ 3، ص‌ 98.
  30. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 545.
  31. مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 446.
  32. السير والمغازى، ص‌ 155؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 31.
  33. الكامل، ج‌ 2، ص‌ 87.
  34. همان، ص‌ 31‌ـ‌32.
  35. السيرة النبويه، ج‌ 1، ص‌ 378.
  36. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 14.
  37. انساب‌الاشراف، ج‌ 2، ص‌ 289.
  38. المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 146‌ـ‌147.
  39. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 14، ص‌ 270؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 35.
  40. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 35.
  41. بحارالانوار، ج‌ 19، ص‌ 15 و 25 و ج ‌35، ص‌ 82.
  42. انساب‌الاشراف، ج‌ 2، ص‌ 289.
  43. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 97‌ـ‌98.
  44. السيرة النبويه، ج‌ 2، ص‌ 419؛ تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 553؛ البداية والنهايه، ج‌ 3، ص‌ 98.
  45. شعر ابى‌طالب، ص‌ 18.
  46. دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، ج‌ 5، ص‌ 619.
  47. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 14، ص‌ 274.
  48. همان، ص‌ 273.
  49. دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، ج‌ 5، ص‌ 619.
  50. الكافى، ج ‌1، ص‌ 440‌ـ‌454.
  51. البرهان، ج‌ 2، ص‌ 46، 672، 678 و 719 و ج‌ 4، ص‌ 274‌ـ‌275.
  52. الميزان، ج‌ 7، ص‌ 57‌ـ‌59.
  53. السير والمغازى، ص‌ 238؛ السيرة النبويه، ج‌ 2، ص‌ 418.
  54. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 547؛ تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 31.
  55. البداية والنهايه، ج‌ 3، ص‌ 98.
  56. المنتظم، ج‌ 2، ص‌ 146‌ـ‌147.
  57. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 14، ص‌ 262‌ـ‌276.
  58. الذريعه، ج‌ 2، ص‌ 512‌ـ‌513.
  59. بزم‌آورد، ص‌ 166‌ـ‌167؛ الذريعه، ج‌ 2، ص‌ 511.
  60. همان.
  61. اسنى‌المطالب، ص‌ 1.
  62. خطوات على طريق الاسلام، ص‌ 466.

منابع

محمد‌باغستانى، سيد محمود دشتى، سيد عليرضا واسعى؛ دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2 ، صفحه 13-29