آیه 98 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

قَالَ هَٰذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي ۖ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ ۖ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا

مشاهده آیه در سوره


<<97 آیه 98 سوره کهف 99>>
سوره : سوره کهف (18)
جزء : 16
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

ذو القرنین گفت که این (قدرت و تمکن بر بستن سد) لطف و رحمتی از خدای من است و آن‌گاه که وعده خدای من فرا رسد (که روز قیامت یا روز ظهور حضرت ولی اللّه اعظم است) آن سد را متلاشی و هموار با زمین گرداند و البته وعده خدای من محقق و راست است.

[ذوالقرنین پس از پایان یافتن کار سد] گفت: این رحمتی است از پروردگار من، ولی زمانی که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را درهم کوبد [و به صورت خاکی مساوی با زمین قرار دهد]، و وعده پروردگارم حق است.

گفت: «اين رحمتى از جانب پروردگار من است، و[لى‌] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سد] را درهم كوبد، و وعده پروردگارم حق است.»

گفت: اين رحمتى بود از جانب پروردگار من؛ و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زير و زبر كند و وعده پروردگار من راست است.

(آنگاه) گفت: «این از رحمت پروردگار من است! امّا هنگامی که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم می‌کوبد؛ و وعده پروردگارم حق است!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He said, ‘This is a mercy from my Lord. But when the promise of my Lord is fulfilled, He will level it; and my Lord’s promise is true.’

He said: This is a mercy from my Lord, but when the promise of my Lord comes to pass He will make it level with the ground, and the promise of my Lord is ever true.

He said: This is a mercy from my Lord; but when the promise of my Lord cometh to pass, He will lay it low, for the promise of my Lord is true.

He said: "This is a mercy from my Lord: But when the promise of my Lord comes to pass, He will make it into dust; and the promise of my Lord is true."

معانی کلمات آیه

دكاء: دك (بر وزن عقل): كوبيدن. «دككت الشي‏ء دكا» آن وقت گويند كه بكوبى و با زمين يكسان كنى. دك و دكاء هر دو به معنى كوبيدن است، آن در آيه به معناى مفعول و كوبيده شده (مدكوك) است.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا «98»

(ذوالقرنين) گفت: اين رحمت بزرگى از پروردگارم است (و تا موعد مقرّر پابرجاست) پس هرگاه وعده‌ى پروردگار من فرارسد، آن (سدّ) را خورد و هموار مى‌كند و وعده‌ى پروردگارم حقّ است.

نکته ها

سدّ ذوالقرنين، نه ديوار چين است و نه موارد ديگر كه گفته‌اند، چون اينها از آهن و مس ساخته نشده‌اند. در سرزمين قفقاز در تنگه‌ى داريال، سدّى آهنين پيدا شده كه نزديك آن نيز نهرى به نام سائوس (به معناى كوروش) است، اينكه اين همان سدّ باشد، پذيرفتنى‌تر مى‌نمايد. «1»

پیام ها

1- مردان الهى، توفيقات خويش را از رحمت خداوند مى‌دانند، و هرگز مغرور نمى‌شوند. «رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي»

2- همه‌ى تلاش‌ها و تغيير و تحوّل‌ها براى پرورش و رشد انسان‌هاست. «رَبِّي» سه بار در آيه تكرار شده است.

3- رحمت و ربوبيّت الهى بهم پيوسته است. «رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي»

4- ايجاد امنيّت، رحمت الهى است. «رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» ساخت سد براى امنيّت بود.

5- قداست كار و تلاش، محكم كارى، همكارى مردم، مديريّت و صنعت، و اهداف والا، همه مجموعه‌اى از الطاف الهى است. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي»

6- با تأمين امنيّتِ مردم، بهتر مى‌توان تبليغ و ارشاد كرد و زمينه‌ى كارهاى ديگر فراهم مى‌شود. رَحْمَةِ رَبِّي‌ ... وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ذوالقرنين بعد از اتمام سدّ، مردم را با مبدأ و معاد آشنا كرد.


«1». تفسير نمونه.

جلد 5 - صفحه 228

7- در آستانه‌ى قيامت، همه چيز خراب مى‌شود. «جَعَلَهُ دَكَّاءَ»

8- محكم‌ترين دژهاى بشر، در برابر اراده و قدرت خداوند متعال ناپايدار است. «جَعَلَهُ دَكَّاءَ»

9- مردان خدا با تكيه به لطف خدا پيشگويى مى‌كنند. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ»

10- محكم كارى را بايد از اولياى خدا آموخت، سدى مى‌سازند كه تا آستانه‌ى قيامت پابرجاست. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ»

11- هم بايد كارهاى دنيايى را بى‌خلل و استوار انجام داد، هم بايد متذكّر قدرت الهى و پوچى قدرت خود شد. فَمَا اسْطاعُوا ... كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا

12- رهبران الهى، هم دنياى مردم را آباد مى‌كنند و هم آخرت آنان را متذكّر مى‌شوند. فَمَا اسْطاعُوا ... كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي‌: گفت ذو القرنين بعد از ساختن: اين سد يا اين اقتدار براى اتمام آن بخششى است از پروردگار من بر بندگان، زيرا آن مانع خروج يأجوج و مأجوج مى‌باشد. فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي‌: پس چون بيايد وعده پروردگار من، مراد قيامت است. جَعَلَهُ دَكَّاءَ: بگرداند آن را هموار، يعنى آن سد را از پيش راه آنها بردارد. وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا و هست وعده پروردگار من راست و درست، و خروج يأجوج و مأجوج از پس سد يكى از علامات قرب قيامت است، چنانچه در تفسير آيه شريفه‌ «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» «1» بيان شده كه به صحت پيوسته ظهور حضرت ولى عصر عجل اللّه‌

«1» سوره انبياء آيه 96.

جلد 8 - صفحه 121

فرجه بعد از خروج دجال و دابة الارض و يأجوج و مأجوج و نزول حضرت عيسى باشد و دنيا را پر از عدل و داد فرمايد بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد؛ چنانچه در اكمال الدين صدوق (رحمه اللّه) از جابر از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم در حديث مفصلى شرح احوال ذو القرنين و مالك شدن او به خافقين كه شمه‌اى از مضامين آن در تفسير آيات شريفه مذكور شد، در بناء سد مى‌فرمايد:

فلا يزالون كذلك حتّى تقرب السّاعة و يجى‌ء اشراطها فاذا جاء اشراطها و هو قيام القائم عليه السّلام فتحه اللّه عزّ و جلّ لهم و ذلك قوله عزّ و جلّ: حتّى اذا فتحت يأجوج و مأجوج و هم من كلّ حدب ينسلون‌ «1».

خاتمه- در اكمال الدين- چون ذو القرنين از ساختن سد فارغ شد، از همان طرف روانه شد. مرور كرد به پيرمردى، نماز مى‌خواند. با لشكرش نزد او ايستاد تا فارغ شد، گفت: چگونه تو را از لشكر من ترسى حاصل نشد. پير گفت: با ذاتى مناجات مى‌كردم كه لشكرش از تو زيادتر، و پادشاهيش از تو غالب‌تر، و قوتش از تو شديدتر است، اگر توجه به تو مى‌كردم حاجت خود را نزد او نمى‌يافتم. گفت: راضى مى‌شوى با من بيائى تا تو را شريك ملك خود گردانم. پير گفت: به چهار شرط كه ضامن شوى: 1- نعمتى كه هرگز زائل نشود. 2- صحتى كه بيمارى در آن نباشد. 3- جوانى كه پيرى در آن نباشد.

4- زندگى كه موت ندارد. گفت: كدام مخلوق قادر بر اينها است؟ پير گفت:

من با كسى هستم كه بر اينها قادر مى‌باشد.

پس گذشت به مرد عالمى، گفت به ذو القرنين: مرا خبر ده از دو چيز كه از اولى كه خداوند خلق فرموده بر پا هستند، و از دو چيزى كه جاريند، و از دو چيزى كه از پى هم آيند و از دو چيزى كه هميشه با هم دشمنند؟ ذو القرنين گفت: آن دو چيز قائم آسمان و زمينند، و دو چيز جارى آفتاب و ماه، و دو چيز متعاقب شب و روز، و دو چيز معاند مرگ و زندگى است. پس گفت: روانه شو

«1» بحار الانوار ج 12 ص 191.

جلد 8 - صفحه 122

كه تو عالمى.

پس گذشت به پيرمردى كه كله‌هاى مردگان را جمع و زير و رو مى‌كرد. با لشكر ايستاد، گفت: اى شيخ، براى چه اين كار كنى؟ گفت: تا بدانم شريف را از وضيع و غنى را از فقير، و مدت بيست سال است هنوز نشناختم. ذو القرنين گفت: اين نبود مگر براى آگاهى من.

پس در بين سير رسيد به امت دانا از قوم موسى عليه السلام كه هدايت به حق مى‌كردند و به عدل رفتار مى‌نمودند، رحم مى‌كردند، متحد الكلمه، قلبهايشان مؤتلفه، طريقشان مستقيمه، روش آنها جميله، قبور مردگانشان به در خانه‌هايشان، خانه‌هاى ايشان بدون در، حاكم نداشتند، در آنها اغنيا و ملوك و اشراف نبود، برترى نداشتند، اختلاف و نزاعى نمى‌كردند، فحش نمى‌دادند، كسى را نمى‌كشتند و آفات به آنها نمى‌رسيد؛ ذو القرنين از كار آنها بسيار متعجب شد، گفت: شرق و غرب زمين، و خشكى و دريا و كوه و دشت آن را سير كردم و مثل شما را نديدم. چرا قبرها را در خانه‌ها قرار داديد؟ گفتند: براى آنكه مرگ را فراموش نكنيم پرسيد چرا خانه‌ها در ندارند؟ گفتند: ميان ما دزد و خائن نباشد. پرسيد: چرا امراء نداريد؟

گفتند: با هم ظلم نكنيم. پرسيد: چرا حكام نداريد؟ گفتند: مخاصمه و منازعه نكنيم. پرسيد: چرا در اموال شما تفاوت نيست؟ گفتند: با هم مساوات كنيم. پرسيد: چرا اختلاف و نزاع نداريد؟ گفتند: به جهت آنكه قلبهاى ما با هم الفت دارد و فساد ميان ما نيست. پرسيد؛ چرا فحش و قتل ميان شما نيست؟

گفتند: بر طبع خود غالب و نفوس خود را اصلاح نموده‌ايم به حلم و بردبارى.

پرسيد: چرا سخن شما يكى است؟ گفتند: براى آنكه دروغ نگوئيم. پرسيد: چرا فقير و پريشان نداريد؟ گفتند: مال را به مواسات تقسيم كنيم. پرسيد: چرا تندخو نداريد؟ گفتند: براى آنكه متواضع هستيم. پرسيد: چرا عمر شما از ديگران زيادتر است؟ گفتند: حق مردم را دهيم و به عدالت حكم كنيم. پرسيد:

چرا قحط و غلا نباشد؟ گفتند: از استغفار غافل نشويم. پرسيد: چرا حزن ميان شما نيست؟ گفتند: خود را به بلا راضى ساختيم. پرسيد: چرا آفت به شما و اموال شما نمى‌رسد؟ گفتند: توكل بر غير خدا نكنيم. پرسيد: پدران شما چنين‌

جلد 8 - صفحه 123

بوده‌اند؟ گفتند: بلى. پس ذو القرنين در ميان آنها ماند مدت پانصد سال، تا به رحمت الهى رفت‌ «1».


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92) حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى‌ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى‌ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96)

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (97) قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98)

ترجمه‌

پس توسل جست بوسيله‌اى‌

تا وقتى كه رسيد بميانه دو كوه يافت در پيش آن دو، گروهى را كه نزديك نبود كه بفهمند گفتارى را

گفتند اى ذو القرنين همانا يأجوج و مأجوج فساد كنندگانند در زمين پس آيا قرار دهيم براى تو نقدينه‌اى بشرط آنكه بنا كنى ميان ما و ميان آنها سدّى‌

گفت آنچه تمكّن داد مرا در آن پروردگارم بهتر است پس كمك كنيد مرا بقوّت بازو تا بنا كنم ميان شما و ميان آنها سدّ بزرگى‌

بياوريد نزد من قطعه‌هاى آهن را تا وقتى كه برابر شد ميانه دو جانب آن دو كوه گفت بدميد تا وقتى كه گرداند آنرا آتش گفت بياوريد نزد من تا بريزم بر آن مس گداخته را

پس نتوانستند كه بالا روند آنرا و نتوانستند بسازند براى آن نقبى‌

گفت اين رحمتى است از پروردگار من پس وقتى كه بيايد وعده پروردگار من ميگرداند آنرا زمين هموار و بوده است وعده پروردگار من درست و راست.

تفسير

جناب ذو القرنين بعد از فراغت از امر مغرب و مشرق گفته‌اند اراده جانب شمال را نمود و از جنوب رهسپار شد تا رسيد بفاصله ميان دو كوه شمالى و

جلد 3 صفحه 452

عياشى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه بجانب تاريكى متوجّه شد و شايد مراد توجّه بقطب شمال باشد در ششماهى كه شب است و اينكه از آن دو كوه تعبير بسدّين شده بملاحظه آنستكه كوه سدّ طبيعى است و كلمه سد بر آن اطلاق ميشود و بعضى سد بضم قرائت نموده‌اند و شايد احسن باشد و بعدا هم ميان آن دو كوه مسدود شد بسد ذو القرنين پس تمامى سد شدند و چون بآن مكان رسيد ديد جماعتى را كه بزودى كلام احديرا نمى‌فهميدند چون زبان مخصوصى داشتند غير از زبان همه و بايد با زحمت مقاصد را بآنها فهماند و بذو القرنين عرضه داشتند در پشت اين دو كوه دو طائفه منزل دارند بنام يأجوج و مأجوج كه گفته‌اند آن دو دو قبيله از اولاد يافث بن نوح عليه السّلام بودند و در روايت علل از امام هادى عليه السّلام تأييد شده و بعضى يأجوج و مأجوج بالف قرائت نموده‌اند در هر حال گفتند اين دو قبيله فساد ميكنند در زمين ما بقتل و غارت و تخريب بيوت و اتلاف زروع و اينمعنى در روايت عيّاشى ره از امير المؤمنين عليه السّلام تأييد شده و آيا ممكن است ما از اموال خودمان مبلغى خارج و تقديم كنيم و در مقابل آن شما در ميان اين دو كوه سدّى بنا كنيد كه فاصله شود ميان ما و آنها و نتوانند ديگر باراضى ما تجاوز نمايند و بعضى بجاى خرجا خراجا قرائت نموده‌اند و شايد احسن باشد چون ظاهرا ميخواستند مقرّرى ساليانه‌اى بدهند نه يكدفعه و فرق بين خرج و خراج بدفعى و تدريجى است و ذو القرنين بالهام الهى يا قرائن متوجّه شد و فهميد سخن آنها را و جواب فرمود آنچه را خداوند در آن بمن تمكّن داده از مال و ملك بهتر است از خرج يا خراجيكه شما يكدفعه يا ساليانه بمن بدهيد ولى شما كمك بدنى كنيد با من بكارگرى و حمل و نقل لوازم سدّ تا من ميان شما و آنها سدّ محكم بزرگى بنا نمايم بياوريد نزد من قطعات آهن بزرگ از مراكز يا معادنى كه دارم و آنها آوردند و چيدند ميان آن دو كوه تا وقتى كه مساوى شد با دو جانب آن دو كوه ذو القرنين بكار گران فرمود بدميد در كوره‌هاى آتش يا دمهاى زيادى كه براى گداخته نمودن آن آهنها تهيّه شده بود و آنها اطاعت كردند و دميدند تا وقتى كه تمام آنقطعات آهن چيده شده، گرديد مانند يكپارچه آتش سوزان فرمود بياوريد نزد من مس تا بريزم بر آن قطعات آهن چيده شده مس گداخته را و آنها اطاعت نمودند و ذو القرنين سدّ

جلد 3 صفحه 453

را با تمام رسانيد و ديوارى شد كه سنگ و آجرش آهن بود و گلش مس گداخته پس يأجوج و مأجوج ديگر نتوانستند از آن بالا روند براى بلندى و صافى آن و نتوانستند در زير آن نقبى بزنند براى زيادى قطر و استحكام آن گفته‌اند پى ديوار را بقدرى كنده بودند كه به آب رسيده بود و ذو القرنين گفت اين موفقيّت و تمكن ما از بناى چنين سدّى رحمت و فضلى بود از خداوند بر بندگانش كه از شرّ يأجوج و مأجوج ايمن شدند تا دامنه قيامت ولى چون موعد مقرر حقّ كه قيامت كبرى است برسد خداوند آنرا منهدم و پراكنده و با خاك يكسان و زمين صاف هموار كند و بعضى دكّا قرائت نموده‌اند بدون مدّ و همزه و بنابراين مصدر فعلى است كه جعله دلالت بر آن نموده يعنى دكّه دكّا و بقرائت مدّ و همزه صفت موصوف مقدّر است يعنى ارضا دكّاء و مسلّم است كه وعده خداوند حق و واقع بوده و خواهد بود عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در قول خداوند اجعل بينكم و بينهم ردما كه آن تقيّه است كه دشمنان خدا نميتوانند از آن بالا روند و نميتوانند براى آن نقبى بزنند و حيله‌اى انديشند و آن سدّ محكم و حصن حصين است براى محفوظ ماندن شما از تعدّيات آنها و چون وعده خداوند برسد و امام عليه السّلام از پس پرده غيبت ظاهر گردد تقيّه از بين ميرود و سد مدكوك ميگردد و آن روز انتقام كشيدن شما است از دشمنان خدا و قمّى ره فرموده كه خداوند پيش از روز قيامت در آخر- الزّمان آن سد را منهدم فرمايد و يأجوج و مأجوج بيرون آيند و مردم را بخورند و از بعضى روايات استفاده ميشود كه آنها خلق مخصوصى هستند كه بر حسب شكل و هيئت و قد و قامت و اعضاء و جوارح با بشر عادى تفاوت فاحشى دارند و بعد از ملائكه خلقى بزيادى آنها نيست و هر مردى از آنها تا هزار پسر صلبى خود را نه بيند نميميرد و يك اقليم از اقاليم دنيا مخصوص بآنها است و بيرون آمدن آنها از پشت سد و اختلاطشان بسائر خلق از علائم قيامت است.

جلد 3 صفحه 454

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ هذا رَحمَةٌ مِن‌ رَبِّي‌ فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّي‌ جَعَلَه‌ُ دَكّاءَ وَ كان‌َ وَعدُ رَبِّي‌ حَقًّا (98)

ذو القرنين‌ ‌گفت‌ ‌اينکه‌ قدرت‌ و توانايي‌ ‌که‌ علم‌ بآن‌ دارم‌ و تمام‌ اسباب‌ ‌براي‌ ‌من‌ فراهم‌ ‌است‌ ‌از‌ ‌خود‌ ‌من‌ نيست‌ و تفضل‌ ‌از‌ جانب‌ پروردگار ‌من‌ ‌است‌ ‌در‌ باب‌ شكر گذاري‌ ‌از‌ نعم‌ الهي‌ مراتب‌ شكر ‌را‌ بيان‌ كرده‌ايم‌ اوّلين‌ مرتبه‌ ‌آن‌ اينست‌ ‌که‌ نعمت‌ ‌را‌ ‌از‌ جانب‌ پروردگار ‌خود‌ بداند مثل‌ قارون‌ نباشد ‌که‌ مستند بخود توهّم‌ كند موقعي‌ ‌که‌ باو گفتند وَ أَحسِن‌ كَما أَحسَن‌َ اللّه‌ُ إِلَيك‌َ.

‌در‌ جواب‌ ‌آنها‌ ‌گفت‌ إِنَّما أُوتِيتُه‌ُ عَلي‌ عِلم‌ٍ عِندِي‌ قصص‌ ‌آيه‌ 77 و 78.

و گفته‌ايم‌ ده‌ فعل‌ ‌است‌ ‌که‌ بنده‌ بايد مستند بخدا بداند خلق‌ رزق‌ امانه‌ احياء عزّت‌ ذلت‌ غناء فقر صحة مرض‌.

مرتبه‌ دوّم‌ اينكه‌ نعمت‌ ‌را‌ مصرف‌ همان‌ منظور الهي‌ كند ‌بر‌ خلاف‌ ‌آن‌ صرف‌ نكند.

مرتبه‌ سيّم‌ سجده‌ شكر بجا آورد ‌که‌ گفتند ‌در‌ پنج‌ مورد سجده‌ شكر وارد ‌شده‌ موقع‌ افاضه‌ نعمت‌ موقع‌ دفع‌ بليّات‌ موقع‌ تذكّر نعم‌ سابقه‌ موقع‌ تذكّر دفع‌ بليّات‌ سابقه‌ موقع‌ موفق‌ شدن‌ بعمل‌ خيري‌ و عبادتي‌.

جلد 12 - صفحه 402

مرتبه‌ چهارم‌ شكر لساني‌ حمد الهي‌ بجا آورد الحمد للّه‌ حمدا للّه‌ الشكر للّه‌ شكرا للّه‌ و امثال‌ ‌آنها‌.

مرتبه‌ پنجم‌ ‌در‌ مقابل‌ ‌هر‌ نعمتي‌ يك‌ عبادتي‌ بجا آورد ذو القرنين‌ ‌اينکه‌ سدّ باين‌ محكمي‌ ‌را‌ ‌که‌ بنا كرد ‌از‌ ‌خود‌ ندانست‌ قال‌َ هذا رَحمَةٌ مِن‌ رَبِّي‌ ‌ يا ‌ بتوسط وحي‌ ‌ يا ‌ بطريق‌ الهام‌ متوجه‌ ‌اينکه‌ قسمت‌ شد و باذن‌ و اجازه‌ پروردگار و اعانت‌ حق‌ بنا كرد و قوة و قدرت‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌از‌ جانب‌ ‌او‌ ميداند.

فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّي‌ جَعَلَه‌ُ دَكّاءَ وَ كان‌َ وَعدُ رَبِّي‌ حَقًّا ‌پس‌ زماني‌ ‌که‌ آمد وعده‌ پروردگار ‌من‌ و قيامت‌ ‌بر‌ پا شد خداوند ‌اينکه‌ سدّ باين‌ محكمي‌ ‌را‌ ريز ريز ميكند و وعده‌ الهي‌ حق‌ ‌است‌ تخلّف‌ پذير نيست‌ البته‌ و صد البته‌ خواهد آمد مسئله‌ معاد ‌از‌ ضروريات‌ جميع‌ اديان‌ ‌است‌ ‌هر‌ كس‌ قائل‌ بمبدء ‌باشد‌ قائل‌ بمعاد ‌است‌.

فقط طبيعي‌ دهري‌ ‌لا‌ مذهب‌ منكر مبدء و معاد ‌است‌ و ‌در‌ آيات‌ و اخبار علامتهاي‌ بسياري‌ ذكر ‌شده‌ ‌از‌ ‌آن‌ جمله‌ كوه‌ها ‌از‌ ‌هم‌ پاشيده‌ وضعيّات‌ زمين‌ تغيير ميكند درياها خشك‌ ميشود اشجار ‌از‌ ‌بين‌ ميرود عمارات‌ خراب‌ ميشود زمين‌ قاعا صفصفا ميگردد لذا ذو القرنين‌ ‌گفت‌ فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّي‌ ‌که‌ عالم‌ دنيا فاني‌ شود و عالم‌ قيامت‌ ‌بر‌ پا شود جَعَلَه‌ُ دَكّاءَ ‌اينکه‌ سدّ محكم‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌هم‌ ميپاشد وَ كان‌َ وَعدُ رَبِّي‌ حَقًّا تخلف‌ پذير نيست‌ البته‌ تحقق‌ پيدا ميكند (توضيح‌ كلام‌) ‌ما ‌در‌ مجلد سيّم‌ كلم‌ الطيب‌ ‌در‌ باب‌ علائم‌ قيامت‌ آيات‌ راجعه‌ بذي‌ القرنين‌ ‌را‌ ‌در‌ ده‌ صفحه‌ بيان‌ كرده‌ايم‌ رجوع‌ كنيد ‌از‌ صفحه‌ 80 ‌تا‌ 89 و خلاصه‌ كلام‌ اينكه‌ ‌در‌ موضوع‌ سدّ ذي‌ القرنين‌ پنج‌ اشكال‌ كرده‌اند:

1‌-‌ سلطاني‌ ‌که‌ تمام‌ روي‌ زمين‌ ‌را‌ سير كرده‌ ‌از‌ مشرق‌ ‌تا‌ مغرب‌ و فتح‌ كرده‌ كيست‌ و ‌از‌ چه‌ سلسله‌ ‌است‌ ‌که‌ داراي‌ دو شاخ‌ ‌باشد‌!.

2‌-‌ زمين‌ كرويست‌ مشرق‌ و مغرب‌ معني‌ ندارد!

3‌-‌ چشمه‌ لجن‌ زار ‌که‌ خورشيد ‌در‌ ‌او‌ فرو رود كجا ‌است‌! ‌با‌ اينكه‌ خورشيد

جلد 12 - صفحه 403

چندين‌ برابر كره‌ زمين‌ ‌است‌!

4‌-‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ كيانند و ‌از‌ چه‌ قبيله‌ و سلسله‌ هستند!.

5‌-‌ سدّ ذي‌ القرنين‌ كجا ‌است‌!

و اما جواب‌ ‌بعد‌ ‌از‌ آنكه‌ كلمات‌ مفسرين‌ اعتبار ندارد و تفسير برأي‌ ‌است‌ سيد هبة الدين‌ ‌در‌ رساله ذي‌ القرنين‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ سلسله‌ آل‌ حمير معروف‌ بآل‌ اذواء ‌است‌ و چندين‌ قرن‌ قبل‌ ‌از‌ اسكندر رومي‌ بوده‌ و نام‌ ‌او‌ شمر يرعش‌ و وجه‌ تسميه‌ ‌او‌ ‌به‌ ذي‌ القرنين‌ ‌در‌ دو طرف‌ پيشاني‌ ‌او‌ دو دسته‌ موي‌ سفيد پيچيده‌ ‌بود‌ تعبير بقرنين‌ كردند و سدّ ‌او‌ ‌را‌ ديوار چين‌ و يأجوج‌ و مأجوج‌ ‌را‌ اقوام‌ وحشي‌ دانسته‌ و شرحي‌ ‌از‌ كتاب‌ شمس‌ العلوم‌ امير نشوان‌ ‌بن‌ سعيد ‌از‌ مؤلفين‌ قرن‌ ششم‌ ‌در‌ باب‌ فتوحات‌ ‌او‌ نقل‌ كرده‌ شرح‌ مفصلي‌.

و بعض‌ محققين‌ ‌او‌ ‌را‌ كورش‌ دانسته‌ ‌از‌ سلاطين‌ هخامنشي‌ و وجه‌ تسميه‌ ‌او‌ ‌را‌ بذي‌ القرنين‌ مستند بخواب‌ دانيال‌ ‌که‌ ‌در‌ سفر دانيال‌ ‌از‌ كتب‌ عهد قديم‌ دانسته‌ ‌که‌ ابو الكلام‌ آزاد و زير فرهنگ‌ هندوستان‌ ‌در‌ مقاله‌ ذي‌ القرنين‌ ‌که‌ ‌در‌ مجله‌ الثقافه‌ هند منتشر گشته‌ و غلامرضا سعيدي‌ ‌از‌ تفسير مولوي‌ محمّد ‌علي‌ هندي‌ رئيس‌ مبلّغين‌ مسلمين‌ مقيم‌ انگلستان‌ ‌در‌ مقاله‌ ‌خود‌ نقل‌ كرده‌ و استاد دهخدا ‌در‌ لغتنامه‌ ‌خود‌ ‌در‌ حرف‌ ذال‌ ‌هم‌ نقل‌ كرده‌ و تمام‌ اينها ‌را‌ ‌در‌ مجموعه انتشارات‌ انجمن‌ تبليغات‌ اسلامي‌ سال‌ 1323 شمسي‌ نقل‌ كرده‌ بآن‌ رجوع‌ فرمائيد.

و امّا مشرق‌ و مغرب‌ مراد ‌اينکه‌ قسمت‌ كره‌ زمين‌ ‌که‌ قابل‌ سكونت‌ هست‌ بلاد شرقي‌ و غربي‌ دارد و امّا چشمه‌ لجن‌ زار درياي‌ سياه‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ طرف‌ مغرب‌ ‌است‌ ‌از‌ دور بنظر لجن‌ زار ميآيد چنانچه‌ ‌در‌ قرآن‌ تعبير بوجد فرموده‌ و يأجوج‌ و مأجوج‌ ممكن‌ ‌است‌ اقوام‌ وحشي‌ ‌که‌ ‌در‌ طرف‌ شمالي‌ درياي‌ سياه‌ سكونت‌ داشتند و بزبان‌ اروپايي‌ كوك‌ و ماكوك‌ ناميده‌ ‌شده‌ و ممكن‌ ‌است‌ اقوام‌ وحشي‌ ‌تا‌ تاري‌ ‌که‌ بنام‌ خزر و تتر و ترك‌ خوانده‌ شده‌اند و امّا سدّ ممكن‌ ‌است‌ ديوار چين‌ و ممكن‌ ‌است‌ ديوار ‌در‌ بند ‌باشد‌ و مسلما قبل‌ ‌از‌ اسكندر بوده‌ و تاريخ‌ قبل‌ ‌از‌ اسكندر بسيار تاريك‌ ‌است‌ اعتنايي‌ بقول‌

جلد 12 - صفحه 404

مؤرخين‌ نيست‌ فقط باستان‌ شناسان‌ ‌از‌ روي‌ باستان‌ شناسي‌ و نوشته‌ سنگها مقدار مختصري‌ چيزي‌ بدست‌ آورده‌ باشند و اللّه‌ اعلم‌ بها.

برگزیده تفسیر نمونه


اشاره

(آیه 98)- در اینجا ذو القرنین با این که کار بسیار مهمی انجام داده بود، و طبق روش مستکبران می‌بایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منتی بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین «اظهار داشت: که این از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی).

اگر علم و آگاهی دارم و به وسیله آن می‌توانم چنین گام مهمی بر دارم از ناحیه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه اوست.

سپس این جمله را اضافه کرد که گمان نکنید این یک سدّ جاودانی و ابدی است نه «هنگامی که وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم می‌کوبد» و به یک سر زمین صاف و هموار مبدل می‌سازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ).

«و این وعده پروردگارم حق است» (وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا).

ذو القرنین در این گفتارش به مسأله فناء دنیا و در هم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره می‌کند.

نکات آموزنده این داستان تاریخی:

در این داستان نکات آموزنده فراوانی است که در واقع هدف اصلی قرآن را تشکیل می‌دهد.

1- نخستین درسی که به ما می‌آموزد این است که در جهان هیچ کاری بدون توسل به اسباب امکان ندارد، لذا خدا برای پیشرفت کار ذو القرنین «اسباب» پیشرفت و پیروزی را به او داد.

2- هیچ حکومتی نمی‌تواند بدون تشویق خادمان و مجازات خطا کاران به

ج3، ص68

پیروزی برسد، این همان اصلی است که ذو القرنین از آن به خوبی استفاده کرد و علی علیه السّلام در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستور العمل جامع کشور داری است می‌فرماید: «هیچ گاه نباید نیکو کار و بد کار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر سبب می‌شود که نیکو کاران به کار خود بی‌رغبت شوند و بد کاران جسور و بی‌پروا».

3- تکلیف شاق هرگز مناسب یک حکومت عدل الهی نیست، و به همین دلیل ذو القرنین بعد از آن که تصریح کرد من ظالمان را مجازات خواهم کرد و صالحان را پاداش نیکو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانی به آنها پیشنهاد خواهم کرد» تا توانایی انجام آن را از روی میل و رغبت و شوق داشته باشند.

4- یک حکومت فرا گیر نمی‌تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگی مردم و شرائط مختلف آنها بی‌اعتنا باشد.

5- ذو القرنین حتی جمعیتی را که به گفته قرآن سخنی نمی‌فهمیدند (لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا). از نظر دور نداشت، و با هر وسیله ممکن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نیازشان را بر طرف ساخت.

6- امنیت، نخستین و مهمترین شرط یک زندگی سالم اجتماعی است، به همین جهت «ذو القرنین» برای فراهم کردن آن پر زحمت‌ترین کارها را بر عهده گرفت.

7- درس دیگری که از این ماجرای تاریخی می‌توان آموخت این است که صاحبان اصلی درد، باید در انجام کار خود شریک باشند که «آه صاحب درد را باشد اثر» اصولا کاری که با شرکت صاحبان اصلی درد پیش می‌رود هم به بروز استعدادهای آنها کمک می‌کند و هم نتیجه حاصل شده را ارج می‌نهند و در حفظ آن می‌کوشند چرا که در ساختن آن تحمل رنج فراوان کرده‌اند.

ضمنا به خوبی روشن می‌شود که حتی یک ملت عقب افتاده هنگامی که از طرح و مدیریت صحیحی بر خوردار شود می‌تواند دست به چنان کار مهم و محیر العقولی بزند.

8- یک رهبر الهی باید بی‌اعتنا به مال و مادیات باشد، و به آنچه خدا در

ج3، ص69

اختیارش گذارده قناعت کند.

در قرآن مجید کرارا در داستان انبیاء می‌خوانیم: که آنها یکی از اساسی‌ترین سخنهایشان این بود که ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالی از شما مطالبه نمی‌کنیم.

9- محکم کاری از هر نظر درس دیگر این داستان است.

11- انسان هر قدر قوی و نیرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهای بزرگ بر آید باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد این هم درس دیگری است که ذو القرنین به همگان تعلیم می‌دهد.

12- همه چیز زائل شدنی است و محکمترین بناهای این جهان سر انجام خلل خواهد یافت، هر چند از آهن و پولاد یک پارچه باشد. این آخرین درس در این ماجرا درسی است برای همه آنها که عملا دنیا را جاودانی می‌دانند، آن چنان در جمع مال و کسب مقام، بی‌قید و شرط و حریصانه می‌کوشند که گوئی هرگز مرگ و فنائی وجود ندارد.

یأجوج و مأجوج کیانند؟

در قرآن مجید در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان آمده، یکی در آیات مورد بحث و دیگر در سوره انبیاء آیه 96.

آیات قرآن به خوبی گواهی می‌دهد که این دو نام متعلق به دو قبیله وحشی خونخوار بوده است که مزاحمت شدیدی برای ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشته‌اند. و مردم قفقاز به هنگام سفر «کورش» به آن منطقه تقاضای جلو گیری از آنها را از وی نمودند، و او نیز اقدام به کشیدن سدّ معروف ذو القرنین نمود.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع