آیه 18 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۵۷ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها) (آرشیو عکس و تصویر)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<17 آیه 18 سوره یوسف 19>>
سوره : سوره یوسف (12)
جزء : 12
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و پیراهن یوسف را آلوده به خون دروغ نمودند (و نزد پدر آوردند) یعقوب گفت: بلکه امری (زشت قبیح) را نفس مکّار در نظر شما بسیار زیبا جلوه داده، در هر صورت صبر جمیل کنم، که بر رفع این بلیّه که شما اظهار می‌دارید بس خداست که مرا یاری تواند کرد.

و خونی دروغین بر پیراهنش آوردند [تا یعقوب مرگ یوسف را باور کند]. گفت: چنین نیست که می گویید، بلکه نفس شما کاری [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبری نیکو [مناسب تر است]؛ و خداست که بر آنچه شما [از وضع یوسف] شرح می دهید از او یاری خواسته می شود.

و پيراهنش را [آغشته‌] به خونى دروغين آوردند. [يعقوب‌] گفت: «[نه‌] بلكه نَفْس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است. اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است‌]. و بر آنچه توصيف مى‌كنيد، خدا يارى‌ده است.»

جامه‌اش را كه به خون دروغين آغشته بود آوردند. گفت: نفس شما، كارى را در نظرتان بياراسته است. اكنون براى من صبر جميل بهتر است و خداست كه در اين باره از او يارى بايد خواست.

و پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبائی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت؛ و در برابر آنچه می‌گویید، از خداوند یاری می‌طلبم!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

And they produced sham blood on his shirt. He said, ‘No, your souls have made a matter seem decorous to you. Yet patience is graceful, and Allah is my resort against what you allege.’

And they brought his shirt with false blood upon it. He said: Nay, your souls have made the matter light for you, but patience is good and Allah is He Whose help is sought for against what you describe.

And they came with false blood on his shirt. He said: Nay, but your minds have beguiled you into something. (My course is) comely patience. And Allah it is Whose help is to be sought in that (predicament) which ye describe.

They stained his shirt with false blood. He said: "Nay, but your minds have made up a tale (that may pass) with you, (for me) patience is most fitting: Against that which ye assert, it is Allah (alone) Whose help can be sought"..

معانی کلمات آیه

قميصه: قميص: پيراهن. آن ، شش بار در قرآن مجيد آمده است.

كذب: (بر وزن الف): دروغ. «دم كذب»: خون دروغ . يعنى خون يوسف نبود، به دروغ مى ‏گفتند كه خون يوسف است.

سولت: تسويل: تزيين. خوب وانمود كردن نفس. آسان كردن نيز آيد . سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً: ضميرتان امرى را بر شما خوب وانمود كرده است.

مستعان: عون: يارى. مستعان اسم مفعول است: يارى خواسته شده.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ جاؤُ عَلى‌ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ «18»

و پيراهن يوسف را آغشته به خونى دروغين (نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: چنين نيست، (كه يوسف را گرگ دريده باشد)، بلكه نفسِتان كارى (بد) را براى شما آراسته است. پس صبرى جميل و نيكو لازم است و خدا را بر آنچه (از فراق يوسف) مى‌گوييد، به استعانت مى‌طلبم.

نکته ها

سؤال: صبر بر مقدرات الهى زيباست، ولى صبر بر ظلمى كه در حقّ كودكى مظلوم روا شده، چه زيبايى دارد كه يعقوب مى‌گويد: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»؟

پاسخ: اولًا يعقوب از طريق وحى مى‌دانست كه يوسف زنده است.

ثانياً اگر يعقوب حركتى مى‌كرد كه ظن و گمان آنها را بيافزايد، برادران بر سر چاه رفته، يوسف را از بين مى‌بردند.

ثالثاً نبايد كارى كرد كه راه توبه حتّى بر ظالمان به كلّى بسته شود.

جلد 4 - صفحه 174

پیام ها

1- مراقب جوسازى‌ها باشيد. «بِدَمٍ كَذِبٍ»

2- فريب مظلوم نمايى‌ها را نخوريد. (يعقوب، فريب پيراهن خون‌آلود و اشك‌ها را نخورد بلكه گفت: امان از نفس شما.) «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ»

3- شيطان و نفس، گناه را نزد انسان زيبا جلوه مى‌دهند و انجام آن را توجيه مى‌كنند. «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ»

4- يعقوب عليه السلام مى‌دانست يوسف را گرگ نخورده، لذا از برادران استخوان ويا بقاياى جسد را مطالبه نكرد. «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ»*

5- حوادث دو چهره دارد: بلا و سختى، «بِدَمٍ كَذِبٍ» صبر و زيبائى. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»*

6- انبياى الهى در برابر حوادث سخت، زيباترين عكس العمل را نشان مى دهند. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»*

7- در حوادث بايد علاوه بر صبر وتوانايى درونى، از امدادهاى الهى استمداد جست. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ»

8- براى صبر بايد از خداوند استمداد كرد. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ»*

9- بهترين نوع صبر آن است كه عليرغم آنكه دل مى‌سوزد و اشك جارى مى‌شود، خدا فراموش نشود. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ»

10- تحمّل توطئه فرزندان عليه برادر خود، سخت و درد آور است، لذا بايد از خدا براى تحمّل آن استمداد كرد. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ»*

11- حضرت يعقوب با جمله‌ى‌ «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ» به جاى‌ «عَلى‌ ما فَعَلْتُمْ»، به برادران فهماند كه مدّعاى آنان باور كردنى نيست.*

تفسير نور(10جلدى)، ج‌4، ص: 175

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ جاؤُ عَلى‌ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ «18»

وَ جاؤُ عَلى‌ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ‌: و آوردند پيراهن او را به خون دروغ آلوده و نزد پدر نهادند، و آن خون يوسف نبود بلكه خون بزغاله بود. يعقوب عليه السّلام پيراهن به دست گرفت فرمود: چه حليم گرگى بوده كه يوسف را بدريده و پيراهنش را نيازرده. ايشان در جواب فرومانده گفتند: خير، بلكه دزدان او را كشتند. يعقوب گفت: اى سبحان اللّه دزدان او را كشتند و پيراهنش رها نمودند، حاجت آنان به پيراهن بوده نه بكشتن.

گفته‌اند در پيراهن يوسف سه آيت بود: اول- آن روز كه بياوردند به خون آلوده و يعقوب بدانست كه آنها دروغ گويند. دوم- آنجا كه زليخا از عقب پيراهن يوسف را دريد. سوم- آن روز كه بياوردند و به روى يعقوب انداختند بينا شد.

روز ديگر كه برادران به صحرا رفتند، با هم گفتند ديديد كه نزد پدر دروغگو و خجالت‌زده شديم، تدبير آنست كه برويم يوسف را از چاه بيرون آورده پاره پاره كنيم و استخوانهايش نزد پدر بريم. يهودا گفت: با من عهد كرديد او را نكشيد، ايشان را از كشتن يوسف منع نمود. نماز شام چون به خانه شدند، پدر گفت: اگر چنانست كه راست مى‌گوئيد، آن گرگى كه يوسف را بخورد بگيريد و بياوريد. چوب و رسن برداشته به صحرا رفتند، گرگى را گرفته دست و پاى بسته آورده نزد پدر بيفكندند. يعقوب عليه السّلام امر نمود دست و پاى او را باز و فرمود: اى گرگ، شرم ندارى كه فرزند من ميوه دل من روشنائى چشم مرا

جلد 6 - صفحه 188

بخوردى. فورا به قدرت كامله الهيه گرگ به زبان آمد گفت:

لا و حقّ شيبتك يا نبىّ اللّه ما اكلت ولدك و انّ لحومكم و دمائكم معاشر الانبياء محرّمة علينا و انّى لمظلوم مكذوب علىّ و انّى غريب فى بلاد مصرّ. «1» به حق پيرى و سفيدى موى تو كه من فرزند تو را نخورده‌ام و گوشت و خون شما پيغمبران بر ما حرام است، و من مظلوم و دروغ به من بسته‌اند، و من در اين زمين غريبم.

فرمود: براى چه به اين زمين آمده‌اى؟ گفت: مرا اينجا خويشانند به زيارت ايشان آمده بودم، اين پسران تو مرا گرفته ببستند پيش تو آورده و اين دروغ بر من نهادند.

يعقوب روى به پسران، قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً: فرمود: نه چنين است كه شما گوئيد، بلكه آراسته است براى شما نفسهاى شما و آسان گردانيده در نظر شما كار بزرگى را كه هلاك يوسف و فوت او باشد. فَصَبْرٌ جَمِيلٌ‌: پس شأن و امر من صبرى است نيكو، يعنى شكيبائى كه با آن شكايتى نباشد مگر با خدا، يا صبر نيكوتر از همه چيزى است.

منهج- در حديث آمده: «2» صبر جميل، صبرى است كه شكايتى با خلق نباشد.

سيد مرتضى قدس الله سره فرموده: «3» صبر جميل باشد هرگاه قصد شود به آن وجهه الهى و بجا آورد شخص به جهت وجهى كه واجب شده، پس چون صبر در اين موضع واقع شده بر وجه پسنديده صحيح است وصف آن به جميل، و نازل شد بلاء به حضرت يعقوب عليه السّلام در بزرگسالى و به يوسف عليه السّلام در خردسالى بدون صدور گناهى از آن دو، پس يعقوب واقع در اندوهناكى و يوسف در بندگى. تمام اينها به نظريات حضرت احديت و امتحان در مرتبه عبوديت بود تا آنكه فرج آمد.

«1» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 23.

«2» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 22.

«3» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 218.

جلد 6 - صفحه 189

وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ‌: و خداى متعال است كه يارى جويند و استعانت كنند بر آنچه شما وصف مى‌كنيد، يعنى من به خداى تعالى يارى جويم و استعانت خواهم بر تحمل مرارت صبر.

حضرت يوسف عليه السّلام سه روز در چاه ماند. على بن ابراهيم روايت نموده كه‌ «1» يوسف اين دعا خواند: يا اله ابراهيم و اسحق و يعقوب ارحم ضعفى و قلّة حيلتى و صغرى روز چهارم نويد نجات از درگاه قاضى الحاجات رسيد.

علامه مجلسى رحمه الله به سند معتبر روايت نموده‌ «2» كه ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمود كه يوسف عليه السلام در چاه چه دعا خواند كه باعث نجات او گرديد؟ فرمود: چون يوسف را به چاه انداختند و از زندگى خود نااميد شد گفت:

اللّهم ان كانت الخطايا و الذّنوب قد اخلقت وجهى عندك فلن ترفع لى اليك صوتا و لن تستجيب لى دعوة فانّى اسئلك بحق الشّيخ يعقوب فارحم ضعفه و اجمع بينى و بينه فقد علمت رقّته علىّ و شوقى اليه.

ابو بصير گويد: پس حضرت صادق عليه السّلام گريست و فرمود من در دعا مى‌گويم:

اللّهم ان كانت الخطايا و الذّنوب قد اخلقت وجهى عندك فلن ترفع لى اليك صوتا فانّى اسئلك فليس كمثلك شى‌ء و اتوجّه اليك بمحمّد نبيّك الرّحمة يا اللّه يا اللّه يا اللّه يا اللّه يا اللّه.

پس حضرت فرمود: اين دعا را بخوانيد كه من بسيار مى‌خوانم نزد شدتها و غمهاى عظيم.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ «15» وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ «16» قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ «17» وَ جاؤُ عَلى‌ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‌ ما تَصِفُونَ «18»

ترجمه‌

پس چون بردند او را و اتّفاق نمودند كه بيندازندش در قعر آن چاه و وحى نموديم باو كه هر آينه آگاه كنى آنها را بكارشان اين كار با آنكه آنها نشناسند تو را

و آمدند نزد پدرشان در شب با آنكه گريه ميكردند

گفتند اى پدر ما همانا ما رفتيم كه پيشى گيريم بر يكديگر و گذارديم يوسف را نزد اثاث خودمان پس خورد او را گرگ و نيستى تو باور كننده قول ما را اگر چه باشيم راستگويان‌

و آوردند پيراهن او را آلوده بخون دروغى گفت نه چنين است بلكه آسان نمود

جلد 3 صفحه 127

براى شما نفس‌هاى شما كار بزرگى را پس صبر من صبرى است نيكو و خدا است يارى خواسته شده از او بر آنچه بيان ميكنيد.

تفسير

جواب لمّا محذوف است يعنى چون بردند او را و اتّفاق نمودند بر انداختن او در چاه كردند آنچه كردند و از امام سجاد عليه السّلام روايت شده كه چون برادران يوسف عليه السّلام با او از منزلشان بيرون رفتند حضرت يعقوب از عقب آنها خود را رسانيد با كمال سرعت و يوسف را از دست آنها گرفت و بسينه چسبانيد و دست در گردنش انداخت و گريست بعد يوسف را بآنها داد و آنها چون يوسف را بردند تا حضرت يعقوب آنها را ميديد او را بر دوش و گردن خودشان سوار ميكردند و آنحضرت بآنها نگاه ميكرد و ميگريست و برادرها در رفتن تعجيل ميكردند كه مبادا يعقوب پشيمان شود و يوسف را از آنها بگيرد و چون دور شد و از چشم پدر مستور او را بر زمين انداختند و گفتند اى كسيكه خواب دروغ ساختى ستاره‌هائى كه ديدى بتو سجده كردند كجايند كه تو را امروز از چنگ ما خلاص كنند و خواستند او را بكشند بزرگتر آنها مانع شد و چون او را بچاه انداختند گمان كردند كه در آب چاه غرق شده ولى آنحضرت چون بته چاه رسيد برادران را صدا كرد و گفت سلام مرا بپدرم برسانيد و آنها چون صداى او را شنيدند گفتند ما اينجا مى‌نشينيم تا معلوم شود كه مرده است پس در همانجا ماندند تا شب كه برگشتند بمنزل خودشان و قمّى ره نقل فرموده كه چون آنحضرت را لب چاه آوردند گفتند پيراهنت را در آور او گريست و گفت اى برادران مرا برهنه ميكنيد يكى از آنها كارد كشيد و گفت اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشم پس پيراهنش را در آورد و او را سرازير در چاه كردند و بكنارى رفتند و يوسف در چاه گفت اى خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب رحم كن بر ناتوانى و بيچارگى و كوچكى من و بعضى گفته‌اند وقتى حضرت يوسف خواب را براى حضرت يعقوب نقل مى‌نمود بعضى از زنهاى برادران استراق سمع نموده و آنرا براى ايشان نقل كرده بودند و آنها از اين موضوع خيلى متأثر بودند لذا وقتى بر او دست يافتند بى‌اندازه او را اذيّت و آزار نمودند و زدند و گرسنه و تشنه روى زمينش كشيدند روبيل گردنش را پيچاند كه بشكند يهودا نگذارد و او ميگريست و از هر يك بديگرى پناه مى‌برد و اين بيشتر موجب خشم آنها ميشد

جلد 3 صفحه 128

و ميزدند تا مشرف بموت گرديد و گفته‌اند حضرت يعقوب با اصرار فرزندان نميخواست يوسف را با آنها روانه نمايد ولى چون ميل او را بگردش و تفريح ديد راضى بقضاى الهى شد با وجود اين آنها را قسم داد و از ايشان پيمان بر حفظ او گرفت و سفارش بسيار كرد و امر فرمود دست و روى او را با آب متبرّكى بشويند و موى او را شانه نموده و ببافند و از روغن بهشتى آنرا روغن مالى كنند و پيراهن حضرت ابراهيم خليل را در قاب دعائى گذارد و بگردن او انداخت و آن تعويذ را خداوند از نظر برادران محو فرمود و وقتى او را برهنه در چاه انداختند جبرئيل بامر خداوند پيش از آنكه بته چاه برسد او را گرفت و بر روى سنگى كه ته چاه بود نشاند و آن پيراهن را از قاب در آورد و بر يوسف پوشاند و گفته‌اند چاهرا برادران قبلا تعيين نموده بودند لذا در كلام الهى معرّف ذكر شده و آن چاهى بود در سه فرسخى كنعان كه شدّاد كنده بود و عمقش هفتاد ذراع بود و ريسمان را بگردن يوسف بستند و او دستش را بلب چاه گرفت دستش را هم بستند و چون بميان چاه رسيد ريسمان را پاره كردند تا بطورى بيفتد كه بميرد و تعجّب از اهل سنّت و كسانى است كه اينها را پيغمبر ميدانند و اين قول را در مجمع نسبت باكثر مفسرين داده است و از سيد مرتضى قدّس سرّه نقل نموده كه حجّتى قائم نشده است براى ما كه برادران يوسف عليه السّلام كه اين كارها را كردند انبياء بودند و معلوم نيست كه مراد از اسباطيكه انبياء بودند اينها باشند و از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا اولاد يعقوب عليه السّلام انبياء بودند فرمود خير بلكه اسباط و پيغمبر زاده بودند و سعيد از دنيا رفتند چون توبه نمودند و متوجّه شدند كه كار بدى كردند و از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه وقتى حضرت ابراهيم را در آتش انداختند برهنه‌اش كردند و جبرئيل پيراهنى از حرير بهشتى براى او آورد و بر او پوشانيد و آن نزد حضرت ابراهيم عليه السّلام بود و بعد از او باسحاق عليه السّلام ارث رسيد و بعد از او بيعقوب و آنحضرت آنرا براى يوسف تعويذ نمود و بگردن او آويخت و آن با او بود تا وقتى در چاه افتاد جبرئيل آنرا در آورد و بر او پوشانيد و همان پيراهن بود كه يعقوب در فلسطين بوى آنرا شنيد وقتى كاروان از مصر حركت كرد و نيز از آنحضرت نقل نموده كه چون برادران يوسف آنحضرت را در چاه انداختند جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد كه تو را در چاه انداخت فرمود برادرانم‌

جلد 3 صفحه 129

چون بر من حسد بردند براى منزلتم نزد پدرم عرض كرد ميخواهى از اين چاه بيرون آئى فرمود اختيار با خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب است جبرئيل عرض كرد خداى ابراهيم و اسحق و يعقوب ميفرمايد بگو اللّهم انّى اسئلك بأنّ لك الحمد لا اله الّا انت بديع السّموات و الارض ذو الجلال و الا كرام ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل لى فى امرى فرجا و مخرجا و ترزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب و در كافى و قمى ره نيز اين دعا را از آنحضرت نقل نموده است پس خدا آنروز او را نجات داد از آنچاه و از مكر آنزن و فرج و مخرج براى او شد و من حيث لا يحتسب ملك مصر را باو ارزانى داشت در هر حال گفته‌اند در همان قعر چاه بمنصب نبوّت فائز گشت چنانچه يحيى و عيسى عليهما السلام هم در طفوليّت باين مقام نائل شدند و خداوند براى تسليت خاطر آنحضرت باو وحى فرمود كه هر آينه خبر ميدهى تو برادرانت را باين كار بدشان با آنكه آنها نمى‌شناسند تو را و نميدانند كه يوسفى براى عظمت مقام تو و طول مدت و تغيير هيئت و اين اشاره است بمقاله آنحضرت با آنها در وقت ورودشان بمصر با آنكه او ميشناخت آنها را و آنها نمى‌شناختند او را كه فرمود ميدانيد با يوسف و برادرش چه معامله‌اى كرديد و در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه يوسف عليه السّلام روزى كه او را در چاه انداختند نه سال داشت و عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه هفت سال داشت بر هر تقدير برادران بعد از فراغت از امر يوسف عليه السّلام بره‌اى كشتند و پيراهن او را بخون آن آلوده نمودند و همانروز بكنعان مراجعت كردند و سر شب گريه كنان نزد پدر آمدند و گفتند ما مشغول بمسابقه در تير اندازى و دويدن شديم و يوسف را گذارديم كه اثاثيه و توشه راه ما را نگهدارى كند گرگ او را خورد و ميدانيم كه تو براى سوء ظنّى كه بما دارى راجع بيوسف قول ما را قبول نميكنى اگر چه راست بگوئيم و تقصيرى نكرده باشيم و كلمه كذب مصدر است بمعنى مكذوب فيه و براى مبالغه در كذب ذكر شده و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون پيراهن يوسف را بحضرت يعقوب دادند فرمود خدايا چه قدر گرگ با مدارائى بوده كه پيراهن را پاره نكرده و قمّى ره نقل نموده كه فرمود چه عداوتى آن گرگ با يوسف داشته و چه مودّتى با پيراهن كه او را خورد و پيرهنش را نجويد خلاصه آنكه اظهارات آنها را قبول نفرمود ولى چاره‌اى‌

جلد 3 صفحه 130

هم جز صبر نداشت لذا فرمود نه چنين است بلكه سهل و آسان نمود هواى نفس شما در نظرتان امر بزرگ و كار قبيحى را پس كار و چاره من نيست جز صبر جميل و اجر جزيل و در حديث نبوى است و از صادقين عليهما السلام نيز نقل شده كه صبر جميل صبرى است كه شكايت در آن بخلق نشود و خدا است استعانت جسته شده باو در تحمّل آنچه توصيف ميكنيد شما آنرا از كيفيّت هلاك يوسف و در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب عليه السّلام مقاله برادران را شنيد فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون و گريه كرد و متذكّر شد وحى الهى را كه باو شده بود وقتى كه از اطعام آن همسايه گرسنه غفلت نمود كه منتظر بلا باش و معتقد شد كه اين همان است و فرمود خدا گوشت يوسف را طعام گرگ نميكند پيش از آنكه مشاهده كنم من تعبير خواب راست او را

يكى پرسيد از آن گمگشته فرزند

كه اى روشن روان پير خردمند

ز مصرش بوى پيراهن شنيدى‌

چرا در چاه كنعانش نديدى‌

بگفت احوال ما برق جهان‌

گهى پيدا و ديگر كه نهان است‌

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ جاؤُ عَلي‌ قَمِيصِه‌ِ بِدَم‌ٍ كَذِب‌ٍ قال‌َ بَل‌ سَوَّلَت‌ لَكُم‌ أَنفُسُكُم‌ أَمراً فَصَبرٌ جَمِيل‌ٌ وَ اللّه‌ُ المُستَعان‌ُ عَلي‌ ما تَصِفُون‌َ «18»

و آمدند نزد يعقوب‌ ‌با‌ پيراهن‌ يوسف‌ ‌که‌ آلوده‌ كرده‌ بودند بخون‌ دروغي‌ يعقوب‌ فرمود بلكه‌ نفوس‌ ‌شما‌ ‌شما‌ ‌را‌ وادار كرد ‌بر‌ اذيت‌ بيوسف‌ ‌پس‌ بايد صبر كرد صبر نيكويي‌ و خداوند ‌هم‌ مرا اعانت‌ ميفرمايد ‌بر‌ آنچه‌ ‌شما‌ توصيف‌ ميكنيد وَ جاؤُ عَلي‌ قَمِيصِه‌ِ بِدَم‌ٍ كَذِب‌ٍ حضرت‌ يعقوب‌ مطالبه‌ پيراهن‌ كرد باو دادند فرمود چگونه‌ گرگ‌ يوسف‌ ‌را‌ دريده‌ و پيراهنش‌ ‌را‌ پاره‌ نكرده‌ اينها غفلت‌ كرده‌ بودند ‌از‌ اينكه‌ پاره‌ پاره‌ كنند فقط آلوده‌ بخون‌ كردند ‌به‌ اينكه‌ حيواني‌ ‌را‌ كشتند مثل‌ گوسفند ‌ يا ‌ آهو و پيراهن‌ ‌را‌ بخون‌ ‌او‌ آلوده‌ كردند و همين‌ دليل‌ واضح‌ ‌بود‌ ‌بر‌ كذب‌ ‌آنها‌ بعضي‌ گفتند ‌که‌ ‌از‌ قول‌ اولي‌ برگشتند و گفتند دزد و قطاع‌ طريق‌

جلد 11 - صفحه 170

‌براي‌ بردن‌ متاع‌ ‌ما ‌او‌ ‌را‌ كشتند فرمود ‌اگر‌ سارق‌ كشته‌ ‌باشد‌ پيراهنش‌ ‌را‌ ‌با‌ اينكه‌ قيمتي‌ ‌بود‌ چرا نبرده‌ ‌اينکه‌ دروغ‌ ‌هم‌ واضح‌ شد.

اقول‌‌-‌ حضرت‌ يعقوب‌ يقين‌ داشت‌ ‌که‌ يوسف‌ كشته‌ نشده‌ و زنده‌ ‌است‌ و اينها دروغ‌ ميگويند يكي‌ بواسطه‌ خواب‌ يوسف‌ ‌که‌ بمنزله‌ وحي‌ ‌بود‌ بايد تعبيرش‌ ظاهر شود ديگر بفرمايش‌ يعقوب‌ ‌پس‌ ‌از‌ چندين‌ سال‌ ‌با‌ بنائش‌ فَتَحَسَّسُوا مِن‌ يُوسُف‌َ وَ أَخِيه‌ِ وَ لا تَيأَسُوا مِن‌ رَوح‌ِ اللّه‌ِ لذا قال‌َ بَل‌ سَوَّلَت‌ لَكُم‌ أَنفُسُكُم‌ أَمراً بيان‌ نفرموده‌ ‌آن‌ امر چه‌ بوده‌ و ‌اينکه‌ ‌هم‌ يك‌ قرينه‌ ميشود ‌که‌ يعقوب‌ ميدانسته‌ ‌که‌ گرگ‌ ‌او‌ ‌را‌ نخورده‌ و ‌او‌ ‌را‌ ‌هم‌ نكشته‌اند و فقط كاري‌ كردند ‌که‌ ‌از‌ يعقوب‌ جدا شود زيرا كمال‌ اطمينان‌ بحيات‌ ‌او‌ داشته‌ ‌براي‌ همان‌ رؤياي‌ يوسف‌ ‌که‌ نفوس‌ ‌شما‌ بواسطه‌ حقد و حسدي‌ ‌که‌ داشتيد ‌شما‌ ‌را‌ وادار كرد باين‌ امر نه‌ گرگي‌ بوده‌ و نه‌ قتلي‌ فَصَبرٌ جَمِيل‌ٌ صبر ‌در‌ بليات‌ و مصائب‌ بسيار ممدوح‌ ‌است‌ و چه‌ اندازه‌ ‌در‌ آيات‌ شريفه‌ ترغيب‌ ‌شده‌ مثل‌ إِنَّما يُوَفَّي‌ الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم‌ بِغَيرِ حِساب‌ٍ زمر ‌آيه‌ 13 و مثل‌ فَاصبِر كَما صَبَرَ أُولُوا العَزم‌ِ مِن‌َ الرُّسُل‌ِ احقاف‌ ‌آيه‌ 34، و ‌غير‌ اينها، و جميل‌ باينست‌ ‌که‌ نزد احدي‌ جز ‌خدا‌ شكايت‌ نكند و درد دل‌ نگويد و بي‌تابي‌ نكند و ‌خود‌ ‌را‌ نبازد و تحمل‌ كند چنانچه‌ ميفرمايد إِنَّما أَشكُوا بَثِّي‌ وَ حُزنِي‌ إِلَي‌ اللّه‌ِ وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ يوسف‌ ‌آيه‌ 84.

وَ اللّه‌ُ المُستَعان‌ُ عَلي‌ ما تَصِفُون‌َ مكرر گفته‌ايم‌ ‌که‌ انسان‌ و ‌لو‌ اينكه‌ افعال‌ ‌او‌ اختياريه‌ ‌است‌ چه‌ امور قلبيه‌ ‌باشد‌ ‌از‌ تحصيل‌ ايمان‌ و علم‌ و يقين‌ و اعتقاد و غيرها و چه‌ امور نفسانيه‌ ‌باشد‌ ‌از‌ ازاله‌ اخلاق‌ رذيله‌ و تحصيل‌ صفات‌ حميده‌ و چه‌ امور جوارحيه‌ ‌باشد‌ ‌از‌ اعمال‌ خارجيه‌ و لذا مدح‌ و ذم‌ّ و ثواب‌ و عقاب‌ و حسن‌ و قبح‌ مترتب‌ ‌بر‌ ‌او‌ ميشود لكن‌ ‌در‌ كليه‌ ‌آنها‌ احتياج‌ شديد دارد باعانت‌ حق‌ ‌از‌ اعطاء توفيق‌ و تهيه‌ اسباب‌ و عنايات‌ مخصوصه‌ لذا ‌بعد‌ ‌از‌ آنكه‌ فرمود ‌من‌ صبر ميكنم‌

جلد 11 - صفحه 171

صبر جميل‌ فرمود وَ اللّه‌ُ المُستَعان‌ُ ‌يعني‌ طلب‌ اعانت‌ ميكنم‌ ‌از‌ خداوند ‌که‌ توفيق‌ صبر بمن‌ عطاء فرمايد و ثبات‌ قدم‌ و كاري‌ ‌که‌ منافي‌ ‌با‌ صبر ‌است‌ ‌از‌ ‌من‌ صادر نشود عَلي‌ ما تَصِفُون‌َ تعبير بعلي‌ ‌که‌ دال‌ ‌بر‌ ظلم‌ و اذيت‌ و دشمني‌ ‌که‌ ‌شما‌ ‌در‌ حق‌ پدرتان‌ و برادرتان‌ داريد و ‌اينکه‌ كلمات‌ ‌بر‌ خلاف‌ واقع‌ ‌را‌ اظهار ميكنيد.

برگزیده تفسیر نمونه


]

اشاره

(آیه 18)- و برای این که نشانه زنده‌ای نیز به دست پدر بدهند، «پیراهن او (یوسف) را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند» خونی که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند (وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ).

اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت:

شما دروغ می‌گویید «بلکه هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته» و این نقشه‌های شیطانی را کشیده است (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).

ج2، ص406

در بعضی از روایات می‌خوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: پس چرا جای دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگری پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانی بوده که فرزندم را خورده ولی به پیراهنش کمترین آسیبی نرسانده است، و سپس بی‌هوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روی زمین افتاد ولی به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهی به صورتش به هوش آمد.

و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش می‌سوخت اما هرگز سخنی که نشانه ناشکری و یأس و نومیدی و جزع و فزع باشد بر زبان جاری نکرد، بلکه گفت:

«من صبر خواهم کرد، صبری جمیل و زیبا» شکیبایی توأم با شکرگزاری و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).

قلب مردان خدا کانون عواطف است، جای تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جاری شود، این یک امر عاطفی است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنی، سخن و حرکتی برخلاف رضای خدا نگوید و نکند.

و سپس گفت: «من از خدا (در برابر آنچه شما می‌گویید) یاری می‌طلبم» (وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ). از او می‌خواهم تلخی جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن داری را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستی آلوده نشود.

نکته‌ها:

1- در برابر یک ترک اولی!

ابو حمزه ثمالی از امام سجاد علیه السّلام نقل می‌کند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السّلام خواندم، هنگامی که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوی منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندی از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.

ابو حمزه می‌گوید: گفتم هر کسی که تقاضای کمک می‌کند، مستحق نیست!

ج2، ص407

امام فرمود: درست است، ولی من از این می‌ترسم که در میان آنها افراد مستحقی باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد! سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید (مگر نشنیده‌اید) برای یعقوب هر روز گوسفندی ذبح می‌کردند، قسمتی را به مستحقان می‌داد و قسمتی را خود و فرزندانش می‌خورد، یک روز سؤال کننده مؤمنی که روزه‌دار بود و نزد خدا منزلتی داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذای اضافی خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامی که او مأیوس شد و تاریکی شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالی که چشمش گریان بود و از گرسنگی به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالی که شکیبا بود و خدا را سپاس می‌گفت، اما یعقوب و خانواده یعقوب، کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقداری از غذای آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحی فرستاد که تو ای یعقوب بنده مرا خوار کردی و خشم مرا برافروختی، و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدی ... ای یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات می‌کنم و این به خاطر آن است که به آنها علاقه دارم»! قابل توجه این که به دنبال این حدیث می‌خوانیم که ابو حمزه می‌گوید از امام سجاد علیه السّلام پرسیدم: یوسف چه موقع آن خواب را دید؟

امام علیه السّلام فرمود: «در همان شب».

از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک «ترک اولی» که گناه و معصیتی هم محسوب نمی‌شد (چرا که حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود) از پیامبران و اولیای حق چه بسا سبب می‌شود که خداوند، گوشمالی دردناکی به آنها بدهد، و این نیست مگر به خاطر این که مقام والای آنان ایجاب می‌کند، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند.

ج2، ص408

2- دعای گیرای یوسف!

از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:

هنگامی که یوسف را به چاه افکندند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: کودک! اینجا چه می‌کنی؟ در جواب گفت: برادرانم مرا در چاه انداخته‌اند.

گفت: دوست داری از چاه خارج شوی؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون می‌آورد، گفت: خدای تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیی، گفت:

کدام دعا؟ گفت: بگو اللّهمّ انّی اسئلک بانّ لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع السّموات و الارض، ذو الجلال و الاکرام، ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و ان تجعل لی ممّا انا فیه فرجا و مخرجا:

«پروردگارا! من از تو تقاضا می‌کنم ای که حمد و ستایش برای تو است، معبودی جز تو نیست، تویی که بر بندگان نعمت می‌بخشی آفریننده آسمانها و زمینی، صاحب جلال و اکرامی، تقاضا می‌کنم که بر محمد و آلش درود بفرستی و گشایش و نجاتی از آنچه در آن هستم برای من قرار دهی».

به هر حال با فرا رسیدن یک کاروان، یوسف از چاه نجات یافت.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع

آرشیو عکس و تصویر