آیه 14 سوره یس

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۵:۳۰ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها) (معانی کلمات آیه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<13 آیه 14 سوره یس 15>>
سوره : سوره یس (36)
جزء : 22
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

که نخست دو تن از رسولان را فرستادیم و چون تکذیب کردند باز رسول سومی برای مدد و نصرت مأمور کردیم، و همه گفتند: ما (از جانب خدا) به رسالت برای هدایت شما آمده‌ایم.

زمانی که دو پیامبر را به سوی آنان فرستادیم، پس آن دو را انکار کردند و با پیامبر سومی آنان را تقویت کردیم، پس [همگی] گفتند: ما را به سوی شما فرستاده اند.

آنگاه كه دو تن سوى آنان فرستاديم، و[لى‌] آن دو را دروغزن پنداشتند، تا با [فرستاده‌] سومين [آنان را] تأييد كرديم، پس [رسولان‌] گفتند: «ما به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده‌ايم.»

نخست دو تن را به نزدشان فرستاديم و تكذيبشان كردند؛ پس با سومى نيروشان داديم و گفتند: ما به سوى شما فرستاده شده‌ايم.

هنگامی که دو نفر از رسولان را بسوی آنها فرستادیم، امّا آنان رسولان (ما) را تکذیب کردند؛ پس برای تقویت آن دو، شخص سوّمی فرستادیم، آنها همگی گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوی شما هستیم!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

When We sent to them two [apostles], they impugned both of them. Then We reinforced them with a third, and they said, ‘We have indeed been sent to you.’

When We sent to them two, they rejected both of them, then We strengthened (them) with a third, so they said: Surely we are apostles to you.

When We sent unto them twain, and they denied them both, so We reinforced them with a third, and they said: Lo! we have been sent unto you.

When We (first) sent to them two messengers, they rejected them: But We strengthened them with a third: they said, "Truly, we have been sent on a mission to you."

معانی کلمات آیه

  • عززنا: عزّت: توانايى «عزّ الرجل عزّا ...: قوى بعد ذلّة». تعزيز: تقويت. «عزّزنا»: تقويت كرديم.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ «14»

آن گاه كه دو نفر (از پيامبران خود) را به سوى آنان فرستاديم، پس تكذيبشان كردند، سپس با شخص سوّمى (آن دو را) تأييد كرديم، پس گفتند: همانا ما (از طرف خدا) به سوى شما فرستاده شده‌ايم.

قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ «15»

جلد 7 - صفحه 527

كفّار گفتند: شما جز بشرى مثل ما نيستيد و خداى رحمان چيزى (بر شما) نازل نكرده است، شما جز دروغ نمى‌گوييد.

قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ «16»

پيامبران گفتند: پروردگار ما مى‌داند كه ما به سوى شما فرستاده شده‌ايم.

وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ «17»

و بر ما، جز تبليغ آشكار و روشن، وظيفه‌ى ديگرى نيست.

نکته ها

برخى انسان‌ها به وجود خدا اعتقاد دارند، ولى مسأله‌ى نبوّت را نمى‌پذيرند و مى‌گويند خداوند به ما عقل داده و نيازى به وحى نداريم. اين اعتقاد ناشى از عدم شناخت صحيح خداست، چنانكه در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‌ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ» «1»

پیام ها

1- گاهى بايد دعوت به حقّ و امر به معروف به صورت گروهى باشد. أَرْسَلْنا ... اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ‌

2- لجاجت، درد بى درمان است. (حتى انبيا را تكذيب كردند.) «فَكَذَّبُوهُما»

3- با تكذيب دشمن، دست از كار و هدف نكشيد، نفرات خود را تقويت كنيد. «فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»

4- گاهى چند پيامبر، هم زمان به سوى يك قوم اعزام مى‌شدند. اثْنَيْنِ‌ ... بِثالِثٍ‌

5- تعداد مبلّغان، به نياز جامعه بستگى دارد. «أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»

6- در مديريّت، وقتى كسى را به مأموريّتى مى‌فرستيد رهايش نكنيد و او را تأييد

«1». انعام، 91.

جلد 7 - صفحه 528

و تقويت كنيد. «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»

7- كثرت افراد لايق، سبب عزّت است. «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»

8- عزّت و ذلّت به دست خداست، گرچه فرد يا چيزى واسطه شود. «فَعَزَّزْنا»

9- در مديريّت، هميشه نيروى ذخيره داشته باشيد. «بِثالِثٍ»

10- كفّار تمام كمالات را ناديده و همه چيز را با ديد ظاهرى مى‌نگرند. «بَشَرٌ مِثْلُنا»

11- بعضى، تكليف و امر و نهى را مخالف رحمت الهى مى‌دانند و گمان مى‌كنند معناى رحمت، آزادى بى‌قيد و شرط و رها بودن انسان است. «ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ‌ءٍ»

12- در برابر انكارهاى پى در پى دشمن، دل خود را با ياد خدا آرامش دهيد. رَبُّنا يَعْلَمُ‌ ...

13- وظيفه‌ى انبيا، روشنگرى و تبليغ آگاهى بخش است و ضامن نتيجه نيستند. «وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ «14»

إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ‌: چون فرستاديم بسوى شهر انطاكيه دو نفر را، فَكَذَّبُوهُما: پس تكذيب كردند اهل شهر آن دو نفر را و به زندان محبوس ساختند، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ‌: پس غالب گردانيديم ايشان را به فرستادن سيمى كه شمعون الصفا بود.

چون شمعون مقرب سلطان و با او به بتخانه مى‌آمد و خدا را سجده مى‌كرد، مردم به گمان آنكه بت را سجده نمايد. روزى از شاه پرسيد: شنيده‌ام دو نفر را حبس نمودى به جهت آنكه ادعاى ديگر و مردم را از اين منع كنند؟ گفت:

آرى. شمعون گفت: بفرما ايشان را حاضر كنند، گفتار ايشان عجيب است.

ملك امر به احضار آنها، چون شمعون را ديدند خوشحال و دليروار نشستند.

«1» منهج الصادقين، ج 7، ص 473- 475. و با اندكى تفاوت در مجمع البيان، ط مكتبة الحياة جزء 22، ص 14- 15.

جلد 11 - صفحه 65

شمعون پرسيد: كيستيد و براى چه آمديد؟ گفتند: آمده‌ايم تا ملك و قوم را از بت‌پرستى باز داريم و به پرستش خداى آسمان و زمين دعوت كنيم. شمعون گفت: حجتى داريد؟ گفتند: بيماران و ابرص و اكمه را به اذن خدا شفا دهيم.

ملك امر كرد كودكى را كه چشم او مساوى پيشانى او بود حاضر، ايشان دعا كردند فورا هر دو چشم شكافته شد، بعد دو مهره از گل ساختند و به آن موضع نهادند حدقه شده بينا گرديد.

ملك متعجب شد، شمعون گفت: ما نيز از اين خدايان بخواهيم تا اين كار كنند. ملك آهسته گفت: تو مى‌دانى اينها نمى‌بينند، نمى‌شنوند و قدرت بر چيزى ندارند، شمعون گفت: اى جوانان، خداى شما ديگر چه مى‌كند؟ گفتند:

مرده را زنده مى‌فرمايد: شمعون گفت: اگر چنين كارى شود ما همه ايمان مى‌آوريم. پسر ملك هفت روز بود كه مرده بود حاضر ساختند، شمعون در خفيه دعا و آن دو نفر هم تبعيت نمودند، دعا مستجاب، پسر فورا زنده و از جا برخاست، گفت: اى قوم از خدا بترسيد و به او ايمان آريد كه مرا در اين هفت روز به هفت طبقه آتش بردند و عذاب نمودند، امروز درب آسمان گشوده جوانى نيكو صورت را ديدم براى هر سه شفاعت مى‌نمود. گفتند: سه كيستند؟ گفت:

شمعون وصى حضرت عيسى، و آن دو نفر؛ و آن جوان كه براى آن دو نفر دعا مى‌نمود حضرت عيسى عليه السلام بود. «1» عياشى از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت نموده كه ميت پسر شاه بود، بعد از زنده شدن خاك از سر او مى‌ريخت و مى‌دويد. ملك از عقب سر او با سرعت بدو رسيد، پرسيد: اى فرزند چيست حال تو؟ گفت: در حال موت دو مرد را ديدم در سجده افتاده حيات مرا از خداى خود خواستند. ملك گفت: اگر آن دو را بينى مى‌شناسى؟ گفت: آرى. امر نمود مردم به صحرا و تعيين نمود كه يكى از رسولان پيشتر بيايد و بعد مردم بسيار و پس از آن ديگرى بيايد تا بداند پسرش ايشان را مى‌شناسد يا نه، اول كه رسول آمد پسر گفت اين يكى از ايشان‌

«1» مدرك ياد شده.

جلد 11 - صفحه 66

است، بعد از جمعيت، ديگرى آمد، پسر گفت: اين دومى است. اين سخن در ملك تأثير نمود، نزد اين حال شمعون با آن دو نفر زبان به دعوت گشودند. «1» فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ‌: پس گفتند بدرستى كه ما بسوى شما فرستاده شدگانيم از جانب عيسى روح اللّه و به قصد هدايت شما آمده‌ايم. ملك با قوم ايمان آوردند لكن بقيه ايمان نياوردند و در مقام خصومت برآمدند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ «13» إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ «14» قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ «15» قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ «16» وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ «17»

قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ «18» قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ «19»

ترجمه‌

و بزن براى آنها مثلى مثل اهل آن بلد هنگاميكه آمدند آنها را فرستادگان‌

هنگاميكه فرستاديم بسوى آنها دو تن پس تكذيب كردند آن دو را پس تقويت نموديم به سومى پس گفتند همانا ما بسوى شما فرستادگانيم‌

گفتند نيستيد شما مگر انسانى مانند ما و فرو نفرستاده خداى بخشنده چيزى نيستيد شما مگر آنكه دروغ ميگوئيد

گفتند پروردگار ما ميداند كه همانا ما بسوى شما هر آينه فرستاده شدگانيم‌

و نيست بر ما مگر رسانيدن آشكار

گفتند همانا ما فال بد زديم بشما هر آينه اگر باز نه ايستاديد سنگسار ميكنيم البته شما را و هر آينه ميرسد البته شما را از ما عذابى دردناك‌

گفتند منشأ فال بد شما با شما است آيا اگر پند داده شويد فال ميزنيد بلكه شما گروهى باشيد تجاوز كنندگان.

تفسير

خداوند سبحان براى تذكر و تنبّه كفار مكّه به پيغمبر خود دستور فرمود كه براى آنها قصّه شگفت‌آورى را كه از آن تعبير بمثل ميشود نقل فرمايد و آن حكايت اهل شهر انطاكيه است و خلاصه مستفاد از روايات متعدّده در اينمقام آنستكه دو نفر از حواريّون حضرت عيسى مأمور شدند از جانب خداوند كه بشهر انطاكيّه روند و آنها را دعوت بدين حقّ نمايند و آن دو بوظيفه خود عمل نمودند و مغضوب پادشاه شدند و او آن دو را حبس نمود و چون اينخبر بسمع حضرت عيسى رسيد وصى خود شمعون الصّفا را در پى آن دو روانه فرمود و او با خواصّ پادشاه آشنا شد و آنها او را نزد شاه بردند و او مايل بصحبت با شمعون گرديد و مقرّب پيش شاه شد تا روزى باو گفت شنيده‌ام چندى قبل دو نفر را حبس فرموديد چون دعوت بدين تازه‌اى مينمودند با آنكه با آن دو صحبت نفرموديد خوب است مقرّر فرمائيد آن دو را بياورند با آنها مذاكراتى شود كه كشف گردد حالشان‌

جلد 4 صفحه 401

شاه گفت آنروز غضب بر من مستولى شد و بدون استنطاق آنها را حبس نمودم و امر باحضارشان نمود و چون حاضر شدند و مقصد خودشان را كه دعوت به توحيد بود اظهار داشتند شمعون از آن دو طلب معجزه نمود ايشان گفتند هرچه بخواهيد ما انجام ميدهيم پادشاه امر كرد كور مادرزادى آوردند كه جاى چشمش مانند پيشانى صاف بود و آن دو دعا نمودند جاى دو چشمش شكافته شد و دو گلوله از گل گذاردند در جاى دو چشمش و دعا نمودند دو چشم بينا شد و پادشاه تعجّب نمود و شمعون باو گفت معبود شما چنين كارى ميتواند بكند پادشاه آهسته گفت من از تو چيزيرا پنهان نميكنم معبود ما هيچ كار نميتواند بكند و بآن دو گفت اگر مرده‌اى را كه هفت روز است مرده زنده كنيد من بشما و خدايتان ايمان ميآورم و مرده‌اى را كه هفت روز بود مرده بود و دفنش نكرده بودند براى آنكه پدرش حاضر نبود و جسدش متغيّر شده و بو گرفته بود حاضر كردند و آن دو دعا نمودند و شمعون هم با آنها موافقت در دعاء كرد ولى در خفاء و آنمرده زنده شد و گفت هفت روز من در هفت وادى آتش بودم شما بخداى ناديده ايمان بياوريد و دست از پرستش بت برداريد و چون شمعون ديد كه اين مشاهده در پادشاه مؤثر شد او را دعوت بتوحيد نمود و پادشاه ايمان آورد و اهل مملكت بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر باقى ماندند و در بعضى از روايات آنمرده پسر پادشاه معرّفى شده كه از قبر بيرون آمد و خاك را از سر خود پاك ميكرد و شاه از او پرسيد پسر جان حالت چگونه است گفت مرده بودم دو نفر را ديدم دعا ميكنند خدا مرا زنده كند شاه گفت اگر آن دو نفر را به بينى ميشناسى گفت بلى پس شاه امر نمود كه مردم از مقابل او عبور نمايند و آن دو نفر هم در رديف آنها باشند و چون عدّه‌ئى عبور نمودند او اوّل يكى از آن دو و بعدا ديگرى را شناخت و با انگشت بجانب هر يك از آن دو اشاره نمود پس شمعون گفت من بخداى شما دو نفر ايمان آوردم و بعد شاه گفت منهم ايمان آوردم و بعد تمام اهل مملكت ايمان آوردند و حاصل مفاد آيات شريفه آنستكه بدوا ما دو نفر را برسالت نزد آنها فرستاديم و بعدا تقويت نموديم آن دو را بسومى و آنها دعوى رسالت نمودند و قوم نپذيرفتند و منكر فضل و مزيّت ايشان شدند و ايشان دعوى خودشان را مؤكّد بقسم نمودند چون شاهد گرفتن خدا در حكم‌

جلد 4 صفحه 402

قسم است و گفتند وظيفه ما فقط اداء رسالت است واضح و آشكار و بآن عمل نموديم ديگر تكليفى نداريم شما اگر قبول نمائيد از نفع آن بهره‌مند خواهيد شد و الّا بعذاب الهى گرفتار خواهيد گشت و گفته‌اند اين سخن را بعد از اظهار معجزه گفته بودند و آنها در جواب گفتند از وقتى شما بشهر ما آمديد ما در عسرت و مشقّت افتاديم يا دست برداشتن از دين آباء و اجداد براى ما ميمنت ندارد لذا ما بوجود يا دعوت شما فال بد ميزنيم و اگر دست از عقيده خود بر نداريد شما را سنگسار ميكنيم و از طرف ما بسياست و عقوبت شديدى گرفتار خواهيد شد و ايشان در جواب گفتند افعال و اعمال بد شما موجب فال بد است آيا اگر كسانى شما را نصيحت كنند و متذكّر بدبختى خود شويد براى آنها فال بد ميزنيد يا تهديدشان ميكنيد و بنابراين جواب شرط در آيه شريفه براى دلالت كلام بر آن حذف شده و اگر ان ذكّرتم بدون همزه باشد چنانچه بعضى قرائت نمودند محتمل است مراد آن باشد كه منشأ فال بد شما با شما است اگر متذكر شده باشيد كه عيب در خودتان است بلى شما متعدّى و متجاوز از حقّ و حدّ خودتانيد كه بايد به پيام خدا گوش بدهيد و نميدهيد و ظاهرا منافات ندارد اين گفتگو با آنچه ذكر شد كه بر حسب بعضى از روايات همه ايمان آوردند چون ممكن است بعد از آنكه پاى عمل بتكاليف ميان آمده باشد مرتدّ شده باشند چنانچه غالبا معمول است كه براى فرار از تكليف مردم كافر ميشوند.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


إِذ أَرسَلنا إِلَيهِم‌ُ اثنَين‌ِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزنا بِثالِث‌ٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيكُم‌ مُرسَلُون‌َ «14»

إِذ أَرسَلنا إِلَيهِم‌ُ اثنَين‌ِ ابتدا دو نفر ‌آنها‌ ‌را‌ فرستاديم‌ بسوي‌ ‌آنها‌ ‌اينکه‌ دو نفر آمدند و ‌آنها‌ ‌را‌ دعوت‌ بتوحيد كردند و اينكه‌ نسبت‌ ارسال‌ ‌را‌ خداوند ‌به‌ ‌خود‌ ميدهد ‌براي‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ البته‌ ‌رسول‌ مقام‌ نبوّت‌ ‌هم‌ داشته‌ و مورد وحي‌ الهي‌ ‌هم‌ بوده‌ و ‌بر‌ حسب‌ امر الهي‌ آمدند و ‌لو‌ عيسي‌ ‌هم‌ مأمور ‌بود‌ ‌که‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ارسال‌ كند و مانعة الجمع‌ نيست‌ ‌هم‌ صدق‌ ميكند ‌که‌ خداوند ارسال‌ فرموده‌ و ‌هم‌ صدق‌ ميكند ‌که‌ عيسي‌ فرستاده‌ چنانچه‌ مقام‌ ولايت‌ و امامت‌ و خلافت‌ ائمه اطهار بنصب‌ الهي‌ و افاضه حق‌ بوده‌ ‌که‌ اينها اولياء اللّه‌ و حجج‌ اللّه‌ و خلفاء اللّه‌ بودند و ‌هم‌ ‌بر‌ حسب‌ امر الهي‌ پيغمبر نصب‌ فرمود و صدق‌ ميكند خلفاء ‌رسول‌ اللّه‌.

فَكَذَّبُوهُما ‌آنها‌ ‌را‌ تكذيب‌ كردند و تازيانه‌ زدند و حبس‌ كردند چنانچه‌ شرحش‌ گذشت‌.

فَعَزَّزنا بِثالِث‌ٍ ‌يعني‌ قوّه‌ و قدرت‌ و عزّت‌ و شوكت‌ داديم‌ ‌به‌ سيّمي‌ ‌که‌ شمعون‌

جلد 15 - صفحه 56

الصّفا وصي‌ّ حضرت‌ عيسي‌ و رئيس‌ حواريّون‌ ‌بود‌.

فَقالُوا إِنّا إِلَيكُم‌ مُرسَلُون‌َ ‌پس‌ ‌از‌ اقامه حجّت‌ و اتيان‌ معجزات‌ مذكوره‌ ‌از‌:

شفاء كور و زمينگير و احياء مرده‌ معذلك‌ جماعت‌ كثيري‌ ايمان‌ نياوردند و احتراز جستند.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 14)- سپس قرآن بعد از این بیان اجمالی و سر بسته، به شرح ماجرا پرداخته، چنین می‌گوید: «در آن زمان که دو نفر از رسولان را به سوی آنها فرستادیم، اما آنها رسولان ما را تکذیب کردند، لذا برای تقویت آن دو، شخص سومی ارسال نمودیم، آنها همگی گفتند: ما فرستادگان به سوی شما از طرف پروردگاریم» (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج9، ص68

منابع