مأمون: تفاوت بین نسخهها
جز (8پروژه: رتبه بندی، اولویت بندی ، سنجش کیفی) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{خوب}} | {{خوب}} | ||
− | مأمون [[حکومت بنی عباس|خلیفه عباسی]] | + | مأمون (۱۷۰-۲۱۸ق) فرزند [[هارون الرشید]] [[حکومت بنی عباس|خلیفه عباسی]] است او پس از جنگ با برادرش [[امین (خلیفه عباسی)|امین]] که به کشتن او منتهی شد در سال ۱۹۸ق به حکومت رسید. مامون با انگیزه در امام ماندن از خطر قیامهای علویان و تثبیت حکومت خود به اجبار [[امام رضا]] علیه السلام را به [[ولايتعهدى امام رضا عليه السلام|ولایت عهدی]] برگزید و در نهایت آن حضرت را به شهادت رساند. |
==شرح حالی مختصر== | ==شرح حالی مختصر== |
نسخهٔ ۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۵:۰۱
مأمون (۱۷۰-۲۱۸ق) فرزند هارون الرشید خلیفه عباسی است او پس از جنگ با برادرش امین که به کشتن او منتهی شد در سال ۱۹۸ق به حکومت رسید. مامون با انگیزه در امام ماندن از خطر قیامهای علویان و تثبیت حکومت خود به اجبار امام رضا علیه السلام را به ولایت عهدی برگزید و در نهایت آن حضرت را به شهادت رساند.
محتویات
شرح حالی مختصر
مادرش کنیزکی بود مراجل نام. مادر مأمون كنيزى از خدمتكاران قصر رشيد بود كه به كار آشپزى اشتغال داشت. مورخين گفته اند كه او زشت ترين و كثيف ترين زن در آشپزخانه بود. بعضى منابع گفتهاند زبيده خاتون با هارون شطرنج بازى كرد و او را شكست داد و از او خواست تا با مراجل، زشتترين كنيز مطبخ، همبستر شود. هارون امتناع كرد و خراج مصر و عراق را به زبيده داد و او نپذيرفت. بنا بر اين به اصرار زبيده با او همبستر شد و مراجل مأمون را حامله شد.[۱] مأمون در سال 170 هجرى يعنى همان سالى كه هارون الرشيد به خلافت رسيد، متولد شد. چون اين بشارت خوب به هارون داده شد نوزاد را مأمون ناميد به فال نيك.[۲] مادر مأمون در زمان نفاس مرد و تربيت او را فضل بن سهل به عهده گرفت .
بیست و سه ساله بود که هارون وی را با آنکه پسر بزرگ بود ، ولیعهد دوم کرد و ولایت خراسان و دیگر ولایات ایران را تا همدان بدو سپرد. پس از مرگ هارون امین پیمان پدر را شکست و در جنگ با برادر کشته شد و خلافت به مأمون رسید.
مأمون در ری بود که کار خلافت وی سرگرفت و تا سال 204 به خراسان بود آنگاه به بغداد آمد.
اختلاف امین و مأمون
هارون در سالهای پایانی عمر خویش سخت در اندیشه اختلاف این دو برادر بود. به روایت دینوری، هارون از زبان موسی بن جعفر علیه السلام پیشگویی خاصی درباره اختلاف این دو برادر شنیده بود. به دلیل همین نگرانی زمانی که به خراسان می رفت، بار دیگر برای مأمون از همه شخصیت های لشکری و کشوری بیعت گرفت تا مبادا امین مشکلی برای او ایجاد کند.
این تأکیدهای هارون، بعدها به نفع مأمون تمام شد. زیرا بسیاری از کسانی که وفادار به اصل بیعت بودند، حاضر به اطاعت از امین در مخالفت با مأمون نشدند.
حتی پیش از آن که هارون بمیرد، امین در پی جذب شخصیت های مهم از جمله فضل بن ربیع وزیر هارون برای خلع مأمون بود. اندکی پس از مرگ هارون، فعالیت جدی تری شد. اما از آنجا که مأمون در مرو و امین در بغداد بود، دایره اختلاف به آرامی گسترد. فضل بن ربیع در کنار امین و علیه مأمون تلاش می کرد ولی فضل بن سهل، دستیار مأمون در جهت عکس وی می کوشید. روشن بود که تخلف از سوی امین است و وی نمی بایست بر اساس اصول پذیرفته شده در بیعت، تلاشی در جهت مقدم داشتن فرزندش موسی بر مأمون و در نهایت خلع برادرش از خلافت صورت دهد.
امین تلاش فراوانی کرد تا مسأله را به آرامی تمام کند، اما مأمون که مشاوران قدرتمندی داشت و از حمایت خراسانیان هم برخوردار بود، از پذیرفتن خواست امین سرباز زد. از سال 195 رسما نام مأمون از خطبه ها و سکه ها حذف و نام موسی فرزند امین جای آن نشست. به موازات دو وزیر که از قضا نام هر دو فضل بود، دو فرمانده نظامی از دو سوی رو در روی هم قرار گرفتند: یکی علی بن عیسی بن ماهان بود که می بایست از سوی امین به خراسان رفته آن ناحیه را تصرف کند، دیگری طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین بود که می بایست راه را بر وی سد می کرد.
آشکار بود که منطقه عراق و ایران یکبار دیگر رو در روی هم قرار می گرفتند. بعدها، سنیان افراطی، امین را خلیفه ای مطلوب که جانبدار اهل سنت بود، معرفی کردند و مأمون را فردی منحرف و اهل بدعت زیرا از معتزلیان دفاع می کرد. صورت دیگر قضیه، عربی و عجمی بودن ماجراست. البته تأکید بر این مسأله به عنوان محور تعیین کننده چندان صحیح نیست، اما به هر روی نقشی در این اختلاف دارد که قابل چشم پوشی نیست.
دو سپاه در نزدیکی ری با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که شمار سپاه طاهر بسیار اندک بود. مقاومت آنها سپاه بغداد را درهم شکست. علی بن عیسی که فریاد سر داده از سپاهش می خواست که مقاومت کنند با تیر یکی از سپاهیان خراسان کشته و سرش جدا شد. بدین ترتیب کار سپاه بغداد تمام شد. در بی توجهی امین به کار لشکر همین بس که نوشته اند که وقتی خبر شکست علی بن عیسی رسید در حال ماهیگیری بود. بدون توجه به خبر کسی که خبر آورده بود، گفت: ساکت باش! من هنوز یک ماهی نگرفته ام!
درگیری بعدی در همدان بود که بار دیگر سپاه بغداد شکست خورد. پس از این شکست ها بود که به مشورت فضل بن سهل، مأمون در سال 196 اعلان خلافت کرد. به تدریج طاهر بر بخش هایی از عراق از جمله واسط و مدائن تسلط یافت. محاصره بغداد در سال 197 آغاز شد و طاهر در سال بعد توانست بغداد را به تصرف خود درآورده و امین را به قتل برساند. مأمون از سال 198 خلیفه رسمی شد و مدت بیست سال خلافت کرد.
یکی از مهمترین آثار این تحول، افزایش نقش خراسان در تحولات جهان اسلام بود. زمانی که مأمون به شام رفت، فردی از شامیان مکرر نزد وی آمده می گفت: همان طور که به عجم خراسان نظر داری به عرب شام هم نظری بیفکن! روی کار آمدن مأمون، موجب گردید سلسله طاهریان به عنوان نخستین سلسله نیمه مستقل کارش را در خراسان آغاز کند و این از نتایج این تحول به حساب می آید.
در این زمان تأکید بر نژاد ایرانی در برابر عرب چندان مفهومی ندارد. مهم آن بود که جمعیت ساکن در خراسان که ترکیبی از عرب و عجم بود، به نوعی احساس جدایی از بغداد را داشت. درست همان طور که زبان پهلوی به مرور به فارسی دری، تبدیل شد و ترکیبی از فارسی و عربی به وجود آمد، نژادی ترکیبی از اعراب ساکن در خراسان و ایرانیان کهن پدید آمد که احساس استقلال داشته و به تدریج ایرانی نامیده شد.
نخستین اقدام مأمون پس از رسیدن به خلافت، دعوت از امام رضا علیه السلام است. در این جا مناسب است درباره شخصیت آن حضرت و برخورد مأمون با وی سخن گفته، سپس تحولات دوره مأمون را پی گیریم.
امام رضا علیه السلام
امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در ذی القعده سال 148 در مدینه به دنیا آمد و روز پایانی ماه صفر سال 203 هجری در سناباد طوس که بعدها نامش مشهد علی بن موسی الرضا و به اختصار مشهد شهرت یافت، رحلت کرد. آن حضرت تا سال 201 هجرت در مدینه زندگی می کرد. پس از آن به درخواست مأمون در رمضان آن سال به مرو آمد و سالهای آخر عمر خویش را در خراسان گذراند.
با شهادت امام کاظم علیه السلام رهبری جامعه شیعه بر عهده امام رضا علیه السلام قرار گرفت. در این زمان، مشکل اساسی شیعیان، بحث رهبری و مسأله مهدویت بود. طی سال ها، امامان بشارت به ظهور مهدی اهل بیت را داده بودند. پس از شهادت امام کاظم علیه السلام برخی از شیعیان به مهدویت امام کاظم علیه السلام گرویدند و اعلام کردند که آن حضرت نمرده و هنوز امام آنهاست.
دست کم یکی از دلایل این اقدام از سوی برخی از شیعیان بنام، آن بود که برای حفظ اموالی که در اختیارشان بود، چنین باوری را مطرح کردند. به این طایفه، واقفه یعنی کسانی که بر امامت ایشان توقف کردند می گویند. این مشکل برای سالها میان شیعیان وجود داشت، اما به تدریج اکثریت قریب به اتفاق شیعه به امامت امامان بعدی گرویدند.
این زمان که اواخر قرن دوم هجری بود که فرهنگ و معارف شیعی به صورت روشنی تبیین شده بود. از این رو، انحرافات جزیی، تأثیری در اصل تشیع نداشت. از زمان امام باقر علیه السلام به بعد و نیز توسط امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام شمار فراوانی از شیعیان چنان پرورش یافتند که هر کدام اسطوانه ای در فقه و کلام شیعی به حساب می آمدند.
زندگی امام رضا علیه السلام دو بخش است: نخست رهبری شیعیان در بعد فکری و سیاسی، دوم درگیرشدن آن حضرت در ماجرای ولایت عهدی. ابتدا نگاهی به مسأله ولایت عهدی خواهیم داشت.
زمانی که هارون مرد، قرار بود ابتدا امین و سپس مأمون به خلافت برسد. در آن زمان مأمون در خراسان بود. به تدریج میان دو برادر اختلاف افتاد و در نهایت، در جنگی که درگرفت در سال 193 امین کشته شد. مأمون که متکی به عرب ها و ایرانیان مقیم ایران بود، مرکز حکومت را در مرو قرار داد. درست در همین سالها شورش هایی از سوی علویان به وقوع پیوست. پس از گذشت چند سال، مأمون در اندیشه استفاده از امام رضا علیه السلام برآمد.
به همین دلیل یکی از فرماندهان خود را به مدینه فرستاد تا آن حضرت را به مرو بیاورد. آن شخص به مدینه آمد و از آن حضرت خواست تا همراه وی به مرو برود. امام نپذیرفت. ولی اندک اندک روشن شد که وی مجبور است تا به مرو برود. آن حضرت بدون آن که خانواده خویش را همراه بردارد، عازم ایران شد. از مدینه به بصره پس از آن به اهواز، ارجان بهبهان فعلی شیراز، ابرقوه، فراشاه، یزد، خوانق رباط پشت بادام، قدمگاه، نیشابور، طوس، سرخس عبور کرده و به مرو که مرکز خلافت بود، رسید. امروزه در بسیاری از این شهرها، آثاری وجود دارد که شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام آنها را به یادگار از محل اقامت موقت امام در شهر خود، ساخته اند. در روستاهایی مانند فراشاه و خرانق، کتیبه هایی از قرن ششم هجری در این باره بر جای مانده است.
مأمون در آغاز از وی خواست تا منصب خلافت را بپذیرد! امام رضا علیه السلام که هدف اصلی مأمون را از این اقدام می دانست، تسلیم خواست وی نگردید. مأمون گفت که دست کم باید مقام ولایت عهدی را بپذیرد. زمانی که خواهش مأمون به اجبار تبدیل شد، امام آن را پذیرفت. هدف اصلی مأمون از این اقدام چه بود؟ مأمون چندین هدف از این اقدام داشت که خود به برخی از نزدیکانش، دلایل آن را چنین برشمرد:
این مرد کارهای خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامت خود می خواند. ما او را بدین جهت ولی عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید. دیگر آن که فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا می کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او. همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم.
زمانی که برخورد امام رضا علیه السلام از سر درایت و عقل، او را از کارش پشیمان کرد و به اهدافش نرسید، قصد جان امام را کرد و آن حضرت را به شهادت رساند. مأمون در ادامه همان سخن بالا گفته است:
اکنون که در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده ایم، نباید در کار وی سهل انگاری کنیم، بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم به صورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم.
از این دو عبارت، اهداف مأمون بدست می آید. مأمون در اندیشه کشاندن امام به صحنه سیاست عباسی بود. امام هم با عدم پذیرش خواست های او و نشان دادن این که ولایت عهدی او تحمیلی است، اجازه نداد مأمون به اهدافش دست یابد. افزون بر این، امام رضا علیه السلام شرط کرد که در هیچ گونه عزل و نصبی مداخله نکند. این امر به مردم می فهماند که امام از سیاست عباسی منزوی و برکنار است.
یک بار هم که به اصرار مأمون، امامت نماز عید را پذیرفت به سیره نبوی رفتار کرده از اشرافی گری پرهیز نمود. پس از آن جمعیت زیادی فراهم آمدند و مأمون از ترس آن که این اقدام دشواری های بیشتری برای حکومت او فراهم کند، امام را از میانه راه بازگرداند.
زمانی نیز که مأمون مجلسی برای ولایت عهدی ترتیب داد، امام ضمن سخنانی، بر این اصل اساسی شیعی تکیه کرد که حکومت حق اهل بیت علیهم السلام است و دیگران که شامل اجداد و پدر مأمون نیز می شد بر اهل بیت ظلم کرده و حکومت را غصب کرده اند. امام در آن محفل فرمود: سپاس خدای را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد. هشتاد سال بر بالای چوب های کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و پولهایی در دروغ بستن به ما هزینه شد و خداوند جز بلندی یاد ما و آشکارشدن فضل ما را نخواست.
همه این اقدامات سبب شد تا مأمون از کار خود پشیمان شده امام را به شهادت برساند. جالب است که امام خانواده خود را از مدینه به مرو نیاورده بود. این حرکت تنها برای آن بود تا نشان دهد امیدی به خلافت خود ندارد.
در طول مدتی که امام در مرو بود، مأمون جلسات علمی متعددی تشکیل داد. این جلسات در برابر عالمان سایر ادیان و هم در برابر کسانی بود که امامت امام علی علیه السلام را نمی پذیرفتند. گفته شده است که هدف مأمون آن بود که امام را که نزد شیعیان بزرگترین عالم و اندیشمند شناخته می شد، شکست دهد. آنچه از این مباحثات مانده، سرافرازی امام را نشان می دهد که باید خشم مأمون را برانگیخته باشد.
یکی از اهداف مهم مأمون آن بود که با آمدن امام رضا علیه السلام به مرو، بتواند علاقه مردم را به علویان به سمت امام که اکنون ولی عهد او بود سوق داده و قدم مهمی به نفع دولت خود بردارد. پس از شهادت امام رضا علیه السلام وی در ظاهر می کوشید تا علویان را در اطراف خود داشته باشد و اجازه ندهد در این سوی و آن سوی مملکت دست به قیام بزنند.
در کنار آن، تبلیغات مسمومی علیه علویان راه افتاد که بی تردید دولت عباسی در آن نقش داشت. به عنوان نمونه، میان مردم شایع شده بود که علویان، مسلمانان را برده خود می دانند! زمانی همین سخنان به امام رسید و آن حضرت به شدت آن را تکذیب کرد.
بعد دیگر زندگی امام رضا علیه السلام رهبری شیعیان بود. در درجه نخست، امام در تمام مدتی که در مدینه و پس از آن در مرو بودند، به کار ترویج اندیشه های شیعه مشغول بودند. این کار، با پاسخگویی به نامه های شیعیان انجام می شد که اکنون حجم زیادی از آنها بر جای مانده است.
سخنان طولانی امام در باب امامت که از بهترین کلماتی است که از امامان در تعریف امامت بر جای مانده، گویای همین اقدام امام است. مهمتر از این ها، اقدام امام در نیشابور در متصل کردن دو اصل توحید و ولایت به یکدیگر است، آنجا که حضرت سخن خداوند را به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند که «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»، آنگاه پذیرش امامت خود را شرط آن ذکر کردند.
این قبیل برخوردها حرکتی قوی در استحکام بخشیدن به نفوذ شیعه در آن نواحی بوده است. تاریخ گواه است که تشیع در خراسان ریشه عمیقی یافته و این می تواند از رهگذر اقدامات امام و پس از آن اصحاب امامان در آن ناحیه بود.
اقدام دیگر امام، مقابله با افراطی ها و تندروها بود. غالیان شیعه، باورهای نادرستی را به نام عقائد شیعه مطرح می کردند. احادیثی هم از سوی دشمنان دانا و نادان شیعه انتشار می یافت که در نهایت به ضرر شیعه تمام می شد. امام در برابر این قبیل انحرافات، ایستادگی کرده در نامه ها و برخوردها، شیعیان خود را ارشاد می فرمودند.
پراکندگی شیعیان در عراق و ایران و سایر نواحی دنیای اسلام، سبب شده بود تا برخی از آنها تحت تأثیر اندیشه های کلامی نادرست قرار گیرند. شیعیانی بودند که به همین دلیل به جبر گرویده بودند. امام رضا علیه السلام در برابر این انحرافات هم، کلمات روشنگرانه ای دارند.
سرانجام مامون در آخر ماه صفر 202 هجری حضرت امام رضا علیه السلام را با سم به شهادت رساند. بدین ترتیب، به رغم آن که امام در سال 203 به شهادت رسید، میراث علمی بزرگی از آن حضرت بر جای ماند که همواره فرا راه دلباختگان مکتب اهل بیت علیهم السلام و هر انسان هوشمندی است.
مأمون و دوران وی
مأمون که با کمک فضل بن سهل بر سر کار آمده بود، موفق شد پس از کشتن برادرش امین و از میان بردن فضل بن سهل و امام رضا علیه السلام راه را برای خلافت خویش هموار کند. وی که احساس می کرد خراسان از مرکزیت دنیای اسلام به دور است و در عین حال می بایست موافقت خاندان عباسی را در بغداد بدست آورد، در سال 204 هجری به بغداد منتقل شد.
پیش از آمدن وی، شورش ابراهیم بن مهدی عباسی آرام شده بود. شورش وی به دلیل گرایش مأمون به علویان و اصولا دوری از بغداد، نوعی فرصت طلبی برای دفاع از عربیت بود. ابراهیم بن مهدی در سال 210، هنگامی که در حال گریز با لباس زنانه بود، در بغداد دستگیر و زندانی شد.
مأمون افزون بر آن که فضل و امام رضا علیه السلام را از سر راه برداشته بود، پذیرفت تا لباس سبز را که پس از ولایت عهدی امام رضا علیه السلام باب کرده بود از تن درآورده، لباس مشکی که لباس عباسیان بود و از زمان سوگواری مردم برای یحیی بن زید در سال 127 یا ابراهیم امام بود، بر تن کند. این مسأله رضایت کامل هواداران عباسیان را فراهم کرد.
متنفذترین خاندان در تمام این دوره، خاندان طاهریان بود که حتی پس از درگذشت طاهر، عبدالله فرزند وی و تا سالها بعد نوادگان طاهر در خراسان و بغداد قدرت قابل توجهی داشتند. بعدها درباره طاهریان بیشتر سخن خواهیم گفت.
مأمون هم کمابیش با شورش های مختلفی روبرو بود. از جمله مردم قم در سال 210 بر عمال وی شوریده خلافت مأمون را انکار کردند. با توجه به تشیع مردم قم، می توان گفت که آنها به جز ظلمی که از ناحیه عمال خلیفه بر مردم روا می شد، از اساس مأمون را به عنوان دشمن تشیع واقعی می شناخته اند. سپاه مأمون به قم تاخت و افزون بر قتل و غارت، برج و باروی شهر را هم ویران کرد. در سال 217 هجری بار دیگر جعفر بن داود قمی در قم بر مأمون شورید. مأمون شخصی از خود قمی ها را با نام علی بن عیسی قمی با سپاهی به سوی او فرستاد تا آن که وی را به قتل رساند. شورش هایی دیگری هم به طور مکرر در یمن و مصر بر ضد وی صورت می گرفت. در این مناطق به ویژه در مصر، نزاع های قبایلی و جانبداری برخی از آنها از عباسیان و رودررویی دیگر قبایل، منجر به این شورش ها می شد.
مأمون به دلیل گرایش های فکری فلسفی به عنوان خلیفه ای دانشمند در منابع تاریخ خودنمایی کرده است. طبعا نسبت به سایر خلفای عباسی، وی از دانش بیشتری برخوردار بود و مجالس علمی فراوانی در دربار خود برگزار می کرد. وی در بعد مذهبی، یک معتزلی بود. در آن زمان، معتزلیان بغداد، گرایشی هم به امیرالمؤمنین علیه السلام داشتند و به همین دلیل منابع اهل سنت، مأمون را شیعه دانسته اند. نسبت تشیع به مأمون، به این معنا نیست که وی شیعه امامی یا حتی زیدی است، تنها به این معناست که وی مقام علی بن ابی طالب را از مقام سایر خلفا بالاتر می دانست. چنین باوری در نگاه اهل سنت متعصب به معنای تشیع تلقی می شد. ابن اثیر نوشته است که مأمون از سال 212 رسما اعلام کرد که علی بن ابی طالب، افضل از تمامی صحابه و بهترین مردم پس از رسول خداست.
مأمون برای ترویج عقائد معتزلی خود فردی سخت گیر بود و در آخرین سال حکومت خود، یعنی 218 دستور داد تا علمای بلاد را فراهم آورده آنها را مجبور کنند تا به سخن معتزلیان درباره مخلوق بودن قرآن اعتراف کنند. وی در همین سال بیمار شد و روز پنجشنبه 18 ماه رجب سال 218 هـ.ق در بذوندق - که از شهرهای روم بود - از دنیا رفت و جنازهاش را در منطقهای به نام بطرسوس دفن کردند. [۳]
پانویس
منابع
- رسول جعفریان، از پیدایش اسلام تا ایران اسلامی، نقل از سایت حوزه، تاریخ بازیابی: 13 دی ماه 1391.
- دانشنامه رشد، بازیابی: 16 بهمن ماه 1392.
خلفای بنی عباس |
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656) |