ولادت امام زمان علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

امام مهدی علیه السلام در شب نيمه شعبان سال 255 ديده به جهان گشود.[۱] مادر آن حضرت نرجس خاتون کنیز امام حسن عسکری بود. بر اساس روایتی او دختر قیصر روم بود که در یکی از جنگهای مسلمانان با سپاه روم به اسیری گرفته شده بود و از طرف مادر نیز نسبش به شمعون وصی حضرت عیسی علیه السلام می رسید. آن بانو خود برای پیکی که برای خریداری اش از سوی امام علی نقی علیه السلام فرستاده شده بود، جریان خوابی را بیان نمود که قبل از اسارت توسط مسلمانان دیده بود و در آن، پیامبر اسلام او را در حضور حضرت عیسی علیه السلام برای امام حسن عسکری از شمعون خواستگاری کرده بود.[۲]

جریان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه

حكيمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام گويد: ابو محمد حسن بن على عليهما السّلام دنبال من فرستاد و گفت: اى‏ عمه‏ افطارت‏ را در نزد ما باش‏، زيرا امشب‏ نيمه‏ شعبان‏ است‏ و خداوند حجت‏ خود را ظاهر مي‌كند، گويد: گفتم‏: مادر او كيست‏؟ فرمود: نرجس‏، گفتم‏: فدايت‏ گردم‏ در وى آثار حمل نيست، فرمود: مطلب همين است كه گفتم، حكيمه گويد: پس به درون اتاق رفتم و سلام كردم نرجس خاتون آمد و كفش‏ها را از پايم بيرون كرد و گفت: اى سيده من امشب حالت چگونه است؟

گفتم: سيده من و خانواده‌‏ام شما هستيد، گويد: وى از اين كلام من ناراحت شد و تعجب كرد و گفت: اين چه سخن است مي‌گوئيد، گفتم: اى دخترك من! خداوند در اين شب كودكى به تو خواهد داد كه سيد دنيا و آخرت خواهد بود. با شنیدن این کلام حیا در چهره او نمایان شد. پس از اينكه افطار كردم و نماز عشا را اداء نمودم به خواب رفتم. پس از نيمه شب بار ديگر بيدار شدم و شروع به اداى نماز شب كردم، هنگامى كه از نماز خود فارغ شدم نرجس هم چنان در خواب بود، پس از تعقيب نماز همان طور كه نشسته بودم خوابم ربود، بار ديگر كه بيدار شدم باز نرجس را خوابيده يافتم، بعد از مختصرى نرجس از خواب بيدار شد و نماز خود را خواند و باز بخواب رفت.

حكيمه گويد: من بيرون شدم تا از طلوع فجر مطلع شوم، فجر اول گذشت نرجس باز هم در خواب بود، در اين هنگام براى من شك عارض شد، ناگهان ابو محمد فرياد زد: اى عمه شتاب مكن كه اينك موضوع انجام خواهد گرفت و فرزندم متولد خواهد گرديد، من نشستم و سوره «الم سجده» و «يس» را خواندم در اين بين كه مشغول قرائت قرآن بودم ناگهان نرجس با ناراحتى از خواب بيدار شد، من خود را به او رساندم و گفتم: نام خدا را بر زبان جارى كن.

گفتم: چيزى احساس ميكنى؟ گفت: آرى گفتم: اين همان است كه اول شب به شما گفتم، اينك مضطرب نباش و خود را جمع كن و دلت را آرام نگهدار، پس از آرامشی به من و او دست داد و بعد متوجه شدم امام متولد شده است، در اين هنگام جامه را از نرجس برداشتم و ديدم وى به سجده رفته است، او را در بر گرفتم و پاك و پاكيزه‌‏اش يافتم.

حضرت ابو محمد عليه السّلام فرياد زد: اى عمه فرزندم را نزد من بياور، پس كودك را نزد وى بردم دست خود را بر پشت او قرار داد و پاهايش را به سينه چسبانيد و زبانش را بدهان او آورد و دستش را هم بر گوش و چشم و مفاصل او كشيد و بعد فرمود: اى فرزند من سخن بگو، فرمود: أشهد أن لا اله إلا اللَّه و أشهد أن محمّدا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله.

بعد از اين بر امير المؤمنين و ائمه اطهار عليهم السّلام صلوات فرستاد تا آنگاه كه به پدرش رسيد توقف كرد، حضرت ابو محمد فرمود: اى عمه اكنون كودك را نزد مادرش ببريد تا بر او سلام كند و بعد از آن بار ديگر نزد ما بياوريد، حكيمه گويد: كودك را نزد مادرش بردم و بار ديگر نزد پدرش برگردانيدم و مقابل او گذاشتم.

حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود: اى عمه روز هفتم كودك را نزد ما حاضر كنيد، حكيمه گويد: روز بعد رفتم به ابو محمد سلام كنم، هنگامى كه پرده را برداشتم تا سيد خود را مشاهده كنم او را در جاى خود نديدم، عرض كردم: فدايت گردم پس سيد ما چه شد؟ فرمود: اى عمه ما او را بكسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد، حكيمه گويد: روز هفتم كه خدمت حضرت ابو محمد عليه السّلام رسيدم و پس از اينكه بر وى سلام كردم فرمود: اينك پسرم را حاضر كنيد، در اين هنگام حضرت صاحب عليه السّلام را در حالى كه در پارچه‏اى پيچيده شده بود خدمت آن جناب بردم، وى مانند دفعه اول همان تشريفات را انجام داد و سپس زبانش را در دهان او گذاشت مثل اينكه او را غذا ميداد و شير و يا عسل بوى ميخورانيد.

پس از اين فرمود: اى پسرك من اكنون تكلم كنيد، فرمود: «أشهد أن لا إله إلا اللَّه» و بعد بر حضرت رسول و امير المؤمنين و ائمه اطهار عليهم السّلام صلوات فرستاد و در پدرش توقف كرد و بعد اين آيه شريفه را قرائت كرد: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ‏

راوی حدیث گويد: از عقبه خادم اين مطالب را پرسيدم گفت: حكيمه راست گفته.[۳]

پانویس

  1. مسعودی، إثبات الوصية، ص258
  2. بحرانی، مدينة المعاجز، ج‏7، ص 653
  3. ترجمه إعلام الورى، ص542 و 543