هجرت مسلمانان به حبشه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲ مارس ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۱۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

در سال های نخست بعثت، با افزایش فشار مشركان مکه به افرادى كه مسلمان شده بودند، عده ای از مسلمانان به پیشنهاد پیامبر به حبشه رفتند تا در سايه حمايت نجاشی که از نظر پیامبر پادشاه عادلی بود قرار گیرند. مورخین عموما از این حرکت به عنوان هجرت یاد کرده اند و این از آن روست که قرآن در سوره مکی نحل ،آیه چهل و یکم، از آن واقعه به عنوان هجرت یاد کرده است: «وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ فىِ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبرَُ لَوْ كاَنُواْ يَعْلَمُون» (سوره نحل، 41) و بعدها پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را هجرت نامیدند[۱].

تاریخ مهاجرت

این مسأله تا حدودی مربوط به این نکته است که مهاجرین چندبار هجرت کرده و هربار در چه زمانی بوده است. عموم مورخین معتقدند که هجرت به حبشه دوبار صورت گرفته و بار نخست آن در رجب سال پنجم بعثت بوده است. و تعداد آنها دوازده تا هفده نفر زن و مرد بوده است. برخی از این افراد عبارت اند از:[۲]

  1. ابوحذيفه پسر عتبة بن ربيعه، از قبيله بنى عبدالشمس وى همسر خود «سهله» دختر سهيل بن عمرو از قبيله بنى عامر را نيز همراه داشت. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.
  2. زبير بن عوام، زبير از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بني اسد بن عبدالعزى، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از فاميل بنى هاشم بود. زيرا مادر وى «صفيه» دختر عبدالمطلب بود.
  3. مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه گفتيم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد. مصعب در آن هنگام جوانى نوخاسته بود.
  4. عثمان بن عفان، از قبيله بني اميه. عثمان همسر جوان خود «رقيه» دختر پيغمبر را نيز همراه داشت.
  5. عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از مال داران بزرگ عرب به شمار مى رفت.
  6. ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى. زن او هند معروف به «ام سلمه» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيغمبر درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنى مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.
  7. عثمان بن مظعون، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.
  8. عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر ابوحثمة بن غانم را همراه داشت.
  9. ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.
  10. صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.[۳]

این افراد تا زمان حادثه سجده (غرانیق) در حبشه بودند و پس از این اتفاق به مکه بازشگتند. اما به دلیل اینکه، ماجرای غرانیق، افسانه ای بیش نیست، به نظر می رسد که هجرت اول به حبشه هیچ گاه رخ نداده و تنها رویدادی است که برای درست نشان دادن افسانه غرانیق، ساخته شده است.[۴]

تاریخ هجرت دوم مشخص نیست. این بار بالغ بر هشتاد نفر از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند.[۵] برخی از کسانی که هجرت کردند. اينان:

  1. جعفر بن ابیطالب از قبیله ی بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عمیس از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آن ها عبدالله بن جعفر نیز در همین سفر حبشه در آن سرزمین متولد گردید.
  2. خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. نامبرده به اتفاق همسرش «امینه» یا «همینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله ی خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در حبشه متولد شدند. آمنه بعدها شوهر کرد به زبیر بن عوام و از وی دو پسر آورد به اسامی «عمرو بن زبیر» و «خالد بن زبیر».
  3. عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.
  4. عبیدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده و خوش ترکیب قریش بود که خواهیم گفت همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «امّ حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.
  5. ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.
  6. عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.
  7. اسود بن نوفل بن خویلد، از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.
  8. فراس بن نضر بن حارث، نیز از همان قبیله. پیش تر گفتیم که نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
  9. عامر بن ابی وقاّص از قبیله بنی زهره.
  10. ابووقاّص، از همین قبیله.
  11. عبدالله بن مسعود، از قبیله ی بنی هذیل و هم پیمانان قریش. عبدالله بن مسعود که بعدها بیشتر او را خواهیم شناخت، از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
  12. عتبه بن مسعود، برادر عبدالله بن مسعود.
  13. مقداد بن عمرو، از قبیله بهراء. مقداد که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد چون پسر خوانده ی اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.
  14. سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.
  15. قدامه بن مظعون برادر عثمان بن مظعون.
  16. عبدالله بن مظعون برادر دیگر عثمان.
  17. هشام بن عاص بن وائل، نیز از بنی سهم. قبلا گفتیم که عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره ی سخنان ناهنجار او بود که سوره کوثر نازل شد، ولی اینک می بینیم که پسر او دلداده ی اسلام و پیغمبر است.
  18. قیس بن حذافه بن قیس، برادر خنیس بن حذافه نام برده.
  19. ابوقیس بن حارث بن قیس، برادر عبدالله بن قیس نام برده.
  20. عبدالله بن سهیل بن عمرو، نیز از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیقه بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند. ماجرای این عبدالله در بازگشت از حبشه با پدرش سهیل بن عمرو فداکاری وی در راه اسلام را ضمن وقایع بعدی در جلد دوم خواهیم دید.
  21. ابوعبیده جراح از قبیله ی بنی حارث. نامش عامر بن عبدالله بود.

مهاجران حبشه به گفته ی ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا (83) نفر بودند. [۶]

برخی از زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش تن به هجرت به حبشه دادند بدین شرحند:

  1. اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر علی علیه السلام و سردار معروف.
  2. رقیه، دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و همسر عثمان بن عفان.
  3. ام حبیبه، دختر ابوسفیان همسر عبدالله بن جحش.
  4. ام سلمه، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.
  5. ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.

علت مهاجرت به حبشه

مورخان چهار دلیل برای هجرت مسلمانان به حبشه ذکر می کنند:

  1. رهایی از شکنجه و آزار مشرکان: جعفر بن ابی طالب در سخنانی در حضور نجاشی علت هجرت را این گونه بیان می کند: «زمانی که شمار مسلمانان فزونی گرفت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به تغذیب و حبس مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان بازگردانند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان فرمود: «در زمین خدا پراکنده شود. سؤال کردند که به کجا برویم؟ آن حضرت به حبشه اشاره کرددند.»[۷]»
  2. عدم بازگشت به جاهلیت : رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در پی هجرت مسلمانان به حبشه فرمودند: «خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت باز مگردان.[۸]» ابن اسحاق بیان می کند که دلیل هجرت مسلمانان ، ترس از بازگشت به بت پرستی و فرار به سوی خدا برای حفظ دین خود بوده است.[۹]
  3. جلوگیری از درگیری بین مسلمانان و مشرکان: ادامه وقایع مکه و حضور مسلمانان می توانست به درگیری آنان به مشرکان بینجامد. این امری بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن پرهیز داشت. خروج بیش از هشتاد مسلمان از مکه از شدت این تنش می کاست.[۱۰]
  4. انتشار اسلام به محیط دیگر : اسلام در مکه گرفتار تهدید جدی بود. این امکان وجود داشت تا جامعه کوچک مؤمنان یکباره در معرض فشار شدید مشرکان قرار گرفته و نابود شود. فرستادن جمعی از مسلمانان به محیطی دوردست که در میان آنان مشاهیری چون جعفر بن ابی طالب و عثمان بن مظعون بودند، اقدامی پیشگیرانه در برابر این خطر احتمالی بود.[۱۱]

وضعیت مسلمانان مهاجر در حبشه

پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم قريش و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.

دورنمائى از وضع آن ها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان ام سلمه يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزادى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود».[۱۲]

«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند. به آن ها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آن ها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند. اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آن ها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.

«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آن ها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.

باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در قطعه ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آن ها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آن ها قوم عاد و مردم مدين و قوم حجر با خداى خود درافتادند. اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست. در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.

«عثمان بن مظعون» نيز پسر عمويش «اميه بن خلف» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در قطعه اى مورد سرزنش و توبيخ قرار داده و از جمله مى گويد: تو باعث شدى من از شهر مكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم.

تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى. اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. [۱۳]

نجاشی دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابيطالب پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.

نمايندگان قريش در تعقيب مهاجرين

قريش که در برابر اين اقدام در مانده شده، و به احتمال قوي در برابر حبشيان احساس شرمساري مي‌کرد، تصميم گرفت تا آنان را باز گرداند. محتمل است که قريش ترس از نفوذ اسلام در حبشه نيز داشته ‌اند. [۱۴] به همین دلیل قریش دو نفر را به حبشه فرستاد. بعضى از تواريخ مانند سيره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» كه برادرش هشام بن عاص نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. (ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است.) ولى برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.

جمع بين اين دو نظريه اين است كه نمايندگان اعزامى قريش را بايد سه تن دانست: عمرو بن عاص، عبدالله بن ابى ربيعه و عمارة بن وليد.

سران قريش اين افراد را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او روانه حبشه كردند. اين عده در ساحل دريا سوار كشتى شدند و رو به حبشه نهادند.

فرستادگان قریش در دربار نجاشى

فرستادگان قريش پيش از آنكه بحضور نجاشى بروند هداياى فرماندهان لشگر و درباريان را بصاحبانش رسانده و باهر يك از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد.[۱۵]

آنها به حضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «اعلى ‌حضرتا! جمعى از جوانان ابله و بى‌ خرد ما بتازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر به حال و وضع آنها هستند بازگردانيد!»

سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبد اللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند: «اعلى‌حضرتا! اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا بشهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».

نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و بمن پناه آورده‌اند بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار ميكنند پرسش كنم. اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را باين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند!.[۱۶]

نمايندگان قريش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظار نشستند تا نجاشى مسلمانان را فراخواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ايشان برساند. روز ديگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر كنند تا همگى در حضور او گردآيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آن ها آن چه شايسته حق و عدالت است، درباره آن ها معمول دارد.

مسلمانان در حضور نجاشی

پادشاه حبشه بدنبال مهاجرين فرستاد و آنان را بمجلس خويش احضار كرد. اينان انجمنى كردند و درباره اينكه با نجاشى چگونه سخن بگويند بمشورت پرداختند و بالاخره تصميم بر اين گرفتند كه جريان بهر جا بكشد اينان سخن از روى صدق و راستى بگويند و دستورات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را بى كم و كاست بيان كنند، و با اين تصميم بمجلس نجاشى درآمدند.

مجلسى بود آراسته، كشيشها در اطراف پادشاه نشسته و انجيلها را پيش روى خود باز كرده بودند، مهاجرين يك يك در جاى خود قرار گرفتند پادشاه رو بآنها كرده گفت: اين چه دينى است كه شما بدان گرويده‌ايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من است و نه دين هيچيك از اين ملتهاى ديگر است؟

جعفر بن ابى طالب از آن ميان لب گشوده گفت: «پادشاها! ما مردمى بوديم كه بوضع زمان جاهليت زندگى مي كرديم، بت (هاى سنگى و چوبى را) ميپرستيديم گوشت مردار ميخورديم، كارهاى زشت انجام ميداديم، حشمت فاميل و ارحام خود را نگاه نميداشتيم، با همسايگان بد رفتارى ميكرديم، نيرومندان ما بضعفاء و ناتوانان زورگوئى ميكردند ... و اين وضع ما بود تا اينكه خداى تعالى پيامبرى را از ميان ما برگزيد، كسى كه ما نسب او را مى‌شناختيم، راستى و امانت و پاكدامنى او مورد تصديق همه ما بود، اين پيامبر گرامى ما را بسوى خداى يگانه دعوت كرد و به پرستش و يگانگى او خواند، به ما گفت: دست از عبادت و پرستش بتهاى سنگى و آنچه پدرانتان مى‌پرستيدند برداريد، و براستگوئى و امانت‌دارى و صله رحم، و نيكى بهمسايه و خوددارى از محرمات و جلوگيرى از خونريزى و آدم كشى دستور فرمود، از فحشاء و زورگوئى و خوردن اموال يتيمان و متهم ساختن زنان پاكدامن و ... جلوگيرى فرمود، بما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، ما را بنماز و زكاة و روزه أمر فرمود ... .

آنگاه جعفر دنباله سخن خود را چنين ادامه داد: پس ما او را تصديق كرده به او ايمان آورديم، و او را در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم. خداى يگانه را پرستش كرديم، از ارتكاب محرماتى كه بر ما حرام كرده بود خوددارى كرديم، به جز آنچه را او حلال كرده بود چيزى را بر خود حلال نكرديم ... و خلاصه دستورات او را يك يك به مرحله اجرا گذارديم، قريش كه چنان ديدند به دشمنى با ما برخاسته ما را آزار و شكنجه دادند و جلوى ما را از پيروى اين دين گرفتند تا شايد دوباره ما را بپرستش بتان وادارند، و كارهاى زشتى را كه پيش از آن حلال ميدانستيم مرتكب شويم، ما كه با قهر و ستم و سخت گيرى اينان روبرو شديم و ديديم كه مانع از انجام دستورات دينى ما ميشوند بكشور شما آمديم و در ميان تمام سلاطين دنيا شما را انتخاب كرديم، و به عدالت شما پناهنده شديم بدين اميد كه در جوار عدل و داد شما كسى بما ستم نكند!

جعفر بن ابى طالب ديگر سخنى نگفت و سكوت كرد. نجاشى گفت: آيا از آنچه پيغمبر شما آورده چيزى بخاطر دارى؟ جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان! جعفر شروع كرد به خواندن قسمتى از ابتدای سوره «كهيعص».

ام سلمة(راوى حديث) گويد: نجاشى از شنيدن آيات قرآن چندان گريست كه قطرات اشك ريش انبوه و صورتش را فرا گرفت، و كشيشهائى كه اطراف او بودند نيز چنان مي گريستند كه صفحات انجيلهائى كه در پيش رو داشتند از اشك چشمشان تر شد ...

سپس نجاشى رو به مهاجرين كرده گفت: آنچه پيغمبر شما آورده با آنچه عيسى ابن مريم آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است، آسوده خاطر باشيد كه به خدا سوگند هرگز شما را باين دو نفر تسليم نخواهم كرد.[۱۷]

پاسخ حضرت جعفر به سوالی در مورد حضرت عیسی(علیه السلام)

فرستادگان قريش ناكام از نزد نجاشى بيرون رفتند و بسيار افسرده و ناراحت بنظر ميرسيدند، عمرو بن عاص رو به رفيق خود عبد اللّه بن ابى اميه كرده گفت: فردا مجددا بنزد نجاشى مي روم و ريشه اينها را مي زنم!

چون روز ديگر شد عمرو بن عاص به نزد نجاشى آمده گفت: اعلى ‌حضرتا! اين بى ‌خردان درباره عيسى سخن عجيبى گويند، شما كسى را به نزد ايشان بفرستيد و سخن ايشان را درباره حضرت عيسى جويا شويد!

جعفر بن ابى طالب گفت: ما همان را گوئيم كه پيامبرمان از جانب خداى‌ تعالى براى ما آورده، يعنى ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده و پيامبر و روح خدا و كلمه الهى است كه به مريم بتول فرستاده است.

نجاشى دست خود را به طرف چوبى كه روى زمين بود دراز كرده آن را برداشت و گفت: بخدا سخنى كه تو درباره عيسى گفتى با آنچه حقيقت مطلب است از طول اين چوب تجاوز نميكند (و سخن حق همين است كه تو گفتى)! اين سخن نجاشى به فرماندهان مسيحى حبشه كه در كنار او ايستاده بودند گران آمده نگاههاى تندى بهم كردند، نجاشى كه متوجه نگاههاى آنها شده بود بدانها گفت: و اگر چه بر شما گران آيد! سپس بمهاجرين گفت: شما با خيالى آسوده به هر جاى حبشه كه ميخواهيد برويد، و بدانيد كه در أمان ما هستيد و كسى نتواند بشما گزندى رساند! آنگاه بأطرافيان خود گفت: هداياى اين دو نفر را پس دهيد چون ما را نيازى به آنها نيست، و خداوند براى باز گرداندن سلطنت من رشوه از من نگرفت كه من در اين باره رشوه بگيرم، و مردم مرا در آغاز كار اطاعت نكردند تا من اطاعت اينان را بكنم. و بدين ترتيب فرستادگان قريش شرمنده و دست خالى بمكة باز گشتند، و هداياى قريش را نيز پس آوردند.[۱۸]

اشعار حضرت ابوطالب در وصف نجاشی

هنگامى كه ابوطالب آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است به نقل امين الدين طبرسى در «اعلام الورى» و سيد فخار موسوى در كتاب «ايمان ابوطالب» صفحه 18 ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به حبشه فرستاد:

«تعلم مليك الجش ان محمدا × نبى كموسى والمسيح بن مريم

اتى بالهداى مثل الذى اتيابه × فكل بامرالله يهدي و يعصم

وانكم تتلونه فى كتابكم × بصدق حديث لاحديث المرجم

فلا تجعلو الله ندّا واسلموا × فان طريق الحق ليس بمظلم»

اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبريست مانند موسى بن عمران و عيسى بن مريم.

محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آن ها آوردند. بنابراين هر كدام آن ها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند.

شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روي وهم و گمان.

پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.

بازگشت مسلمانان مهاجر

در سال هفتم هجری پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براى نجاشى نوشت تا بقيه اصحاب را كه آنجا مانده ‌اند، را روانه كند. نجاشى چنان كرد و با دو كشتى آنها را روانه ساخت و ايشان در ساحل بولا كه همان ساحل جار است، پياده شدند و از آن جا براى مدينه شتر كرايه كردند و چون به مدينه رسيدند، متوجه شدند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خيبر است و آن جا رفتند. هنگامى رسيدند كه فتح خيبر تمام شده بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با مسلمانان صحبت فرمود كه آنها را در غنايم شريك سازند و پذيرفتند و چنان كردند.[۱۹]

پانویس

  1. سیره رسول خدا،رسول جعفریان،ص 343-344
  2. سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 346<
  3. سيره ابن هشام - جلد 1 صفحه 213
  4. رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیا دین،علامه سید مرتضی عسکری،ج 1، درس نهم
  5. سیرة النبویة،ابن هشام،ج1،ص 321-322
  6. سیره ابن هشام – جلد 1 ص 213 تا 220 – در صورتی که عمار یاسر را جزو مهاجران به حبشه بدانیم 82 نفر خواهند بود.
  7. ترجمه طبقات الکبری،ج1،ص190 ؛ترجمه دلائل النبوة،بیهقی،ج2،ص 47
  8. انساب الاشراف ،ج1،ص 222
  9. السیرة النبی ، ابن هشام، ج 1، ص 320؛سبل الهدی و الرشاد، ج 2 ، ص 485 به نقل از سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 344
  10. سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 344
  11. سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 345
  12. سيره ابن هشام جلد 1 ص 222
  13. سيره ابن هشام - جلد 1 ص 220-221
  14. سیره رسول خدا،رسول جعفریان،ص350
  15. زندگانی رسول خدا(ترجمه السیرة النبویه)،ابن هشام،ج1،ص206
  16. زندگانى محمد(ص) ،ابن هشام،ج‌1،ص:207
  17. زندگانی پیامبر،ابن هشام،ج1،ص 207-210
  18. زندگانى محمد(ص)،ابن هشام ،ج‌1،ص:210-211
  19. ترجمه طبقات كبرى ،ج‌1،ص:194


منابع

  • علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت.
  • محمدابراهيم‌آيتى، تاريخ پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم‌.
  • رسول جعفریان، سیره رسول خدا، انتشارات دلیل ما،1382
  • تایخ زندگانی پیامبر (ص) (ترجمه السیرة النبی)، ابن هشام
  • ترجمه طبقات الکبری، ابن سعد