مهدی (خلیفه عباسی)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ دسامبر ۲۰۱۵، ساعت ۰۷:۱۶ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها) (Zamani صفحهٔ مهدی(خلیفه عباسی) را به مهدی (خلیفه عباسی) منتقل کرد)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خلفای بنی عباس
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656)

"ابوعبدالله مهدي" بعد از پدرش منصور به قدرت رسيد از كار او مي‌توان به وسعت دادن مسجدالحرام، گذاشتن دستگاه برید (اطلاعات) و رونق گرفتن تجارت در بغداد اشاره كرد.[۱]

دوران مهدی، ادامه عصر منصور و دوره تحکیم پایه های قدرت عباسیان است. هنوز نیروهای وفادار به عباسیان که به نام شیعه بنی عباس خوانده شدند، مطمئن ترین نیروهای حکومت بودند. همان ها بودند که با شورش و فریاد، عیسی بن موسی را وادار کردند تا به نفع پسر مهدی از ولایت عهدی کناره گیری کند.

مهدی عباسی در سفر حج میان مردم مکه و مدینه بذل و بخشش فراوانی می کرد. این اقدام، نوعی حرکت تبلیغی برای وی بود، کاری که در دوره های مختلف تاریخ، خلفا و امیران نسبت به مردم این دو شهر انجام می دادند. وی بر مساحت مسجدالحرام و مسجدالنبی افزود و در آبادی راه های حج کوشید.

مهدی در یکی از سفرها، تعداد پانصد نفر از نوادگان انصار را به عنوان اعوان و انصار خود از مدینه به بغداد کوچ داده برای آنها امکانات زندگی فراهم کرد. این اقدام، نوعی دلجویی از انصار بود که در دوران امویان مورد ستم بودند و بعدها نیز به دلیل حمایت از شورش نفس زکیه در مدینه، مورد بی مهری منصور واقع شده بودند.

دوران مهدی، در ادامه دوران منصور، دوره استحکام پایه های قدرت عباسیان است که شکوه آن در دوران هارون ظاهر می شود. در تمامی این دوره به جز اندلس که در اختیار امویان بود، سایر سرزمین های اسلامی، تحت سلطه عباسیان قرار داشت.[۲]

شورش های زمان مهدی عباسی

شورش‌هايي نيز در زمان او به وجود آمد، شورش يوسف البرم كه به منظور امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد، شورش مقنع (سپيد جامگان) و شورش عبدالسلام يشكري را مي‌توان نام برد.[۳]

مهدی عباسی و امام موسی بن جعفر علیه السلام

از آنجا که مهدی عباسی وقت خود را عموما به حل منازعات داخلی و کشورگشایی می گذراند، امام موسی بن جعفر علیه السلام در زمان او اندک فرصتی برای بیان حقایق شرع و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام یافت.

البته مهدی برای در امان ماندن از خطر احتمالی از سوی امام، حضرت را مدتی زندانی کرد و چون تضمین گرفت که بر علیه او نشورد، حضرت را آزاد کرد. تفصیل واقعه به روایت فضل بن ربیع از پدرش چنین است: وقتی مهدی، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کرد، یکی از شب ها حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: «یا محمد فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض وتقطعوا ارحامکم» آیا شما به این امید بودید که اگر ولایت یافتید، در زمین فساد کنید و قطع ارحام کنید! به دنبال این خواب، خلیفه ربیع را شبانه خواست و گفت: که موسی بن جعفر علیه السلام را نزدش حاضر کند.

او این کار را کرد و چون امام حاضر شد، خلیفه دست در گردن امام انداخت و جریان خواب خود را بازگو کرد و گفت: آیا به من اطمینان می دهی بر علیه من یا فرزندانم خروج نکنی؟! بعد از آن که تضمین گرفت، از ربیع خواست امام را به مدینه بازگرداند و او نیز شبانه همین کار را کرد. البته این اعمال و فراخواندن مکرر حضرت موجبات نگرانی خاندان و شیعیان حضرت را فراهم می کرد از جمله صاحب کشف الغمه از کتاب دلایل از ابی قتاده قمی از ابی خالد زبالی نمونه ای از این نگرانی یاران را نشان می دهد. این واقعه مربوط به زمانی است که قیام شهید فخ سرکوب شد و مهدی چون عامل تحریک را امام می دانست قسم خورد حضرت را به شهادت برساند.

لذا حضرت را به دستور مهدی دستگیر کردند تا به پایتخت ببرند و وقتی به شهر زباله رسیدند، امام از ابی خالد که با نگرانی و اندوه ایشان را نگاه می کرد، خواست نیازهایش را برطرف کند همچنین علت غم و اندوهش را پرسید ابی خالد گفت: چرا غمگین نباشم که تو را نزد این طاغی می برند و من خیالم از این قضیه ناراحت است. حضرت فرمود: ای ابا خالد من از او ترسی ندارم وقتی حلال ماه، روز... شد منتظر می باشد.

ابی خالد می گوید من که نگران حضرت بودم، روز و شب منتظر آن لحظه بودم. تا این که روز موعود رسید.

من اول شب در محلی که به من وعده داده بود، منتظر ماندم و چون کمی طول کشید به وسوسه افتادم در همین لحظه سواری از طرف عراق پیش آمد و در این بین حضرت ابوالحسن علیه السلام جلو کاروان بر قاطر خود سوار بود، مرا صدا زد و فرمود: شک مکن شیطان دوست دارد که تو را به شک بیندازد. من از خلاصی حضرت خوشحال شدم و گفتم: «الحمدلله الذی خلصک من الطاغیة».[۴]

پانویس